#آواز
Explore tagged Tumblr posts
Text
حق اورسچ کی آواز اُٹھانے والے صحافیوں پر ظلم و تشدد بند ہونا چاہیے: مریم نواز
(24نیوز) وزیراعلیٰ پنجاب مریم نواز نے کہا ہے کہ حق اور سچ کی آواز اٹھانے والےصحافیوں پر ظلم و تشدد بند ہونا چاہیے۔ صحافیوں کے خلاف جرائم کے خاتمے کے عالمی دن پر پیغام میں وزیر اعلیٰ مریم نواز ک��کہنا تھا کہ مقبوضہ جموں و کشمیر ، فلسطین سمیت ہر ملک میں صحافیوں پر تشدد قابل مذمت ہے ، احساس ذمہ داری کے ساتھ آزادی صحافت جمہوریت کی اساس ہے۔ انہوں نے کہا کہ مضبوط جمہوری معاشرے کیلئے آزاد صحافت کا ہونا…
0 notes
Video
youtube
کلیپ: نغمه شبانه روایت شعر و شروه و آواز در استان بوشهرقسمت سیزدهم: خلیل...
#youtube#کلیپ: نغمه شبانهروایت شعر و شروه و آواز در استان بوشهرقسمت سیزدهم: خلیل شیخیانی(شاعر)/ خورموج “اگر علاقهمند به محتوای من هستید، لطفاً مر
3 notes
·
View notes
Text






Awaaz de ke dekh lo
آواز دے کے دیکھ لو
Shayad wo mil hi Jaye
شیاد وو مل ہی جائے ۔
Warna ye umr bhar ka safar raigaan to hai
وارنا یہ عمر بھر کا سفر رائگان تو ہے۔
#urdu poems#urdu literature#urdupoetry#urdu quote#urdu shayari#urdu poetry#urdu lines#urdu stuff#urdu aesthetic#urduzone#urduadab#desiblr#desi aesthetic#desi tumblr#shayri#hindi poetry#munir niazi#Parveen shakir
28 notes
·
View notes
Text

چونکہ جذبات کی کوئی آواز نہیں ہوتی
Because emotions have no voice.
اسلئے ہم ہمیشہ اسی سے محبت کرتے اور قریب ہونا چاہتے ہیں جو ہمارے دِلوں کی گفتگو سمجھ سکتے ہوں
That is why we always love and want to be close to those who can understand the conversation of our hearts.
14 notes
·
View notes
Photo

(13/54) “In Germany we started a family. When our first daughter was born we named her Ahang. Ferdowsi uses the word a lot in Shahnameh. It means melody, but it also means willpower. Eighteen months later our son Maziar arrived. After the children were born Mitra said it was time to choose a normal profession, and secure the life that we had. At university I studied mechanical engineering. But wherever I am, I think of all of Iran. There were many Iranian students living in Germany, so I started my own version of Niroo called the Assembly of Kaveh, after one of Shahnameh’s greatest champions. Kaveh is a special champion. He was a normal man. An ordinary blacksmith. But he rallies the people to defeat Zahak—the most evil king in all of Shahnameh. Our meetings were held in the back room of a local tavern. The meetings were more cultural than political, each week we’d lecture on a different topic. But I was outspoken about my support for the White Revolution. We’d lost half our family’s land as part of the land reform, but still: I supported it. I wrote my father a letter. I said: ‘Today we can hold our heads higher, because there is more freedom in Iran.’ One day we were in the middle of a meeting when the door was kicked in. Two hundred angry men rushed into the room. They were mainly members of a leftist group, but they’d also been infiltrated by The Shah’s secret police, SAVAK. Their agents had been tasked with creating conflict between student groups. The men went around the room, knocking over furniture. One of them broke a coke bottle against the table, and wielded it as a weapon. I stood up from my chair and rolled my papers in my hand. I said: ‘Please, sit down. Let us discuss. Let us use our words.’ One of them was dressed exactly like Fidel Castro. He picked up a chair and jabbed its leg directly into my eye. Blood started streaming from my face. My friends picked me off the floor and helped me to the basement of the tavern. After a few minutes a police car arrived to take me to the hospital, and I was loaded in the back. I began to lose consciousnesses. The last thing I remember was a horrible, sharp pain in my eye. Then everything turned to black.”
میترا و من در آلمان صاحب دختری شدیم. نامش را آهنگ نهادیم. این واژهایست که فردوسی در شاهنامه بارها به کار برده است. به معنای نغمه و آواز، به معنای ارادهی راسخ نیز هست. هجده ماه پس از او پسرمان مازیار پا به دنیا نهاد. پس از به دنیا آمدن فرزندانمان، میترا از من خواست که پیشهای معمولی برگزینم. آسایش و آرامشی داشته باشیم. در دانشگاه، مهندسی مکانیک میخواندم. ولی هر جا باشم، ایران با من است. از آنجا که در آلمان دانشجویان ایرانی بسیار بودند، پس از رایزنی با دوستان بر آن شدیم که سازمانی فرهنگی-سیاسی برپا کنیم. نامش را «انجمن ملی کاوه» نهادیم، به افتخار یکی از نامدارترین پهلوانان شاهنامه. کاوه پهلوانیست ویژه. او از تبار آزاده مردمان بود. آهنگری ساده. ولی بر ضحاک، پلیدترین شاه شاهنامه شورید. دیدار هفتگیمان را در اتاقی ویژهی نشستها و گردهمآییها در میخانهای محلی برگزار میکردیم. هر هفته به جُستار متفاوتی میپرداختیم: تاریخ، شعر، ادبیات، معماری و جز آن. گردهمآییهایمان بیشتر فرهنگی بود تا سیاسی. ولی من انقلاب سفید را نیز پشتیبان بودم. با اصلاحات ارضی نیمی از زمینهای خانوادگیمان از دست رفته بود ولی من با خرسندی به پدرم نوشتم که: «امروز میتوانیم سرمان را بالاتر بگیریم زیرا عدالت، آزادی و آسایش بیشتری در ایران پدید میآید.» شبی در میانهی گردهمآییمان ناگهان در اتاق باز شد. چند سد تن از مردان خشمگین به اتاق ما یورش آوردند. ما بیستوچند تن بودیم. آنان اعضا و هواداران کنفدراسیون دانشجویان ایرانی بودند. کنگرهی سالانهشان را در شهر ما برپا کرده بودند. ساواک درگیری میان دانشجویان ایرانی را به سود خود میدانست. بیشتر آنان طرفداران چپ وابسته به سیاستهای شوروی و دیگر کشورهای کمونیستی بودند و با ناسیونالیسم و انقلاب سفید مخالفت داشتند. یکی از آنها بطری نوشابهای را شکست و به هوا برد. یکی که مانند فیدل کاسترو لباس پوشیده بود دور اتاق چرخید و پس از پرسیدن نام من روی میز جلوی من نشست. کاغذهایم را لوله کردم و از جا برخاستم. گفتم: «خواهش میکنم بنشینید تا با هم گفتوگو کنیم.» او صندلی را برداشت و پایهی آن را یکراست به چشم راست من کوبید. دوستان، مرا به زیرزمین میخانه رساندند که ایمنتر بود. مهاجمان آمبولانسی را که برای بردن من رسیده بود، واژگون کردند. ناگزیر مرا در ماشین پلیس به بیمارستان رساندند. آرام آرام هوشیاریام از دست میرفت. آخرین چیزی که به یاد دارم، احساس دردی شدید در چشمم بود. دیگر چیزی به یاد ندارم
156 notes
·
View notes
Text

آواز دے کے دیکھ لو،شاید وہ مل ہی جائے
ورنہ یہ عمر بھر کا سفر رائیگاں تو ہے
#ادب#اردو#اردو شاعری#love quotes#lovers#black love#love story#desi aesthetic#urdu poetry#urdu shayari#urdu lines#pinterest#love#romance#love poetry#love poem#heartbreak#one sided love#quotes#museums#loneliest#urdu literature#beautiful quote#beautiful#aesthetic#heartbroken#heartbeat#ishq#mohabbat#pyar
13 notes
·
View notes
Text
When Major Ahmed said
"آپ بے شک سو جائیں مگر پلیز فون بند مت کیجئے گا...میں آپ کی خاموشی سنوں گا۔"
When Gabriel Garcia Marquez said "And if one day you don't feel like talking to anyone. Call me ... We'll be silent."
When Behzad lakhnawi wrote
"مجھے تو ہوش نہ تھا ان کی بزم میں لیکن، خموشیوں نے میری ان سے کچھ کلام کیا"
When R. Arnold said "So, if you are too tired to speak, sit next to me for I, too, am fluent in silence."
When Arijit singh sang
"خاموشیاں آواز ہیں تم سننے تو آؤ کبھی، چھو کر تمہیں کھل جائیں گی گھر ان کو بلاؤ کبھی.."
#اردو شعر#اردو غزل#اردو ادب#اردو شاعری#urdu#urdu poetry#urdublr#urdu posts#urdushayari#shayari#urdu stuff#urdu ghazal#desi tumblr#desiblr#quotes#threads#text post#eng x urdu#khamoshi#silence#unrequited love#unrequited feelings#arijitsingh#Jannat ke pattay#jkppost#nemrah ahmed#Major Ahmed#Haya suleiman
107 notes
·
View notes
Text

یک شروع با دو پایان
Breezy 1973
درست هست که آدم های تنها آقا بالاسر
⚠️Spoil⚠️
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
paternalist
ندارند
اما همین امر فضای آزادی اطرافشان ایجاد میکند
free space
که به خلاء (تهی)میانجامد
vacuum
در این صورت آنها با فشاری مواجه میشوند که اگر محافظ مخصوص شان را به ذهن نداشته باشن از هم میپاشند
این محافظ سعی در عدم وابستگی و متکی به خود دقیقا آن چیزیست که مزدوج ها ندارند

.
پس مزدوج های عزیز یا آواز تنهایی(دهل) از دور خوش است
یا اگر خوش است برای دهل زن تنها خوش است
یعنی کسی که در تنهایش با "چیزی" خوش است(همان پادزهر)
.
درنتیجه از تقلید کارهای هم شدیدا خودداری کنید که خطرناک است😆ـ
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ

مشکل این دو گروه از جایی آغاز میشود که ندانند"مزدوجی و تنهایی" کیفیت است نه کمییت
یعنی روحیهای هست که داری و نه شکل زندگی که داری
با روحیه مزدوجی ، تنهایی کشنده است
با روحیه تنهایی ، مزدوجی شکنجه است
این را اگر بدانی یک سوم مشکل را پشت سر گذاشتی
.
قاطی شدن با غیر همگون ثلث دیگر مشکل است
اینجاست که حافظ میفرماید
دو تنها و دو سرگردان، دو بیکس
دَد و دامت، کمین از پیش و از پس
بیا تا حال یکدیگر بِدانیم
مُراد هم بجوییم ار توانیم
آری تنهایان کنار هم مزدوج نمیشوند
به قول سهراب سپهری
کنار تو تنهاتر شدم
.
و در نهایت ابزار آلات و نحوی استفاده از آن به هر شکل و مفهومی در زندگی تنهایان با مزدوجان فرق دارد
.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
از آنجایی که مغز اصلی این فیلم همان است که در دو فیلم وودی آلن (پـُست قبلی) گفتم از دوباره گویی آن پرهیز میکنم
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
Breezy
بریزی دختر "جوانی" که بسیار شبیه معنی اسمش هست
.
با این حال که در جمع به اصطلاح دوستانش تنهاست اما به نیمه پُر در جمع بودن نگاه میکند و از آن لذت میبرد
.
او میتواند نماد اصیل و درست یک فرد هیپی باشد هرچند عمدی وارد در این دسته بندی نشده است
بریزی افول این مدل زندگی در جامعه بشری نیست
او یک معتاد و تنلش و لاابالیگر جنسی نیست
.
کتاب مقدس بریزی فقط همین یک آیه را دارد
زندگی کردن به طبیعی ترین شکل ممکن همچون یک پرنده ،
آزاد ، رها ، جاری ، زندگی یک فرصت است که باید همه جانبه تجربه شود
برای او دنیا گلستانیست که خار دارد

اینچنین او با وقایعی زندگی خواهد کرد که دارد با آن دستوپنجه نرم میکند
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
Frank
فرانک مرد "مسنی" که او هم بسیار شبیه معنی اسمش هست
.
او نیز با این حال که در جمع به اصطلاح دوستانش تنهاست با نگاه به نیمه خالی در جمع بودن ، تنهایی را پسندیده است
.
او نماد اصیل و درست یک مشاور املاک است نه آنان که این مدل نگاه به دنیا را با تعداد کثیرشان به افول کشیدن
او یک دروغ گویِ کلاهبردار و بنداز نیست
کتاب مقدس فرانک فقط یک آیه دارد
حساب حساب کاکا برادر
فرانک معامله گری هست که هر عملی را چه مادی چه معنوی به نوعی داد و ستد میداند که میتوان بهای آنرا به هر شکل مورد توافق پرداخت کرد
.
او با نظم ، دقت و شک ، دنیا را محل خطرناکی میداند که باید محتاطانه در آن معامله کرد
برای فرانک دنیا خارستانیست که گل دارد

اینچنین او با حقایقی زندگی خواهد کرد که امکان دارد برای او واقع نشود
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
روی خوش زندگی برای دو لایق
بریزی میداند دنیا خشن و حادثه(دلرنج) خیز تر از آن است که او "هیپی گونه" در آن سفر و ادامه زندگی دهد

فرانک هم میداند دنیا لطیف و اتفاق(دلپسند) برانگیز تر از آن هست که او "مشاور املاک گونه" در آن ساکن و ادامه زندگی دهد

سن و اطرافیان و فلسفه ی "نیمه پُری" بریزی او را نرم نگاه داشته برای تغییرات در دکوراسیون زندگیش
در مقابل
سن و اطرافیان و فلسفه ی "نیمه خالی" فرانک او را خشک کرده برای تغییر ناپذیری در دکوراسیون زندگیش
اما
ساختار و پایه ی هر دو زندگی بر یک اساس هست
ـ(دو تنها و دو سرگردان، دو بیکس)ـ
آنها
فقط در دکوراسیون فرق دارند
در اصل
قرار است آب ی روی یخ ریخته شود تا آب تر (تنهاتر) شود اینکه چقدر این تبادل دما پیش میرود را "زمان" مشخص میکند
فرانک طعم گرما را از ��ک همگون دریافت کرده است بریزی هم طعم خنکی را از یک همگون دریافت کرده است
حسِ فرای معنا در کلمه "بریزی" که اسم فیلم هم هست ، دارد برای هر دو شکل میگیرد

محال است این دو ، تجربه این "پرواز" را از خاطر ببرند
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
وقتی "پرنده" هنوز زنده است
بله "زمان" و کم بود آن همان شوکـ ـی است لازم ، برای منعطف شدن فرانک تاکه دوباره ، فرانکـ ـیِ بریزی شود
کسی چه میداند شاید یکسال کامل این تبادل دما انجام شود
حتی یک لحظه اش هم که با نگاه انجام میشود خووب است چه برسد به یک هفته و یکسال آنهم کامل
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
وقتی در بالا گفتم "لایق" منظور آنها هستند که تا دیر نشده این "موضوع" را در دنیا میفهمند و دو دستی به آن میچسبند و با آن زندگی میکنند نه آنکه بعد آن یا زندگی را ناظر باشند یا گذران از آن
.
آن واقعیت ورطه گونه که در این فیلم به خوبی به نمایش گذاشته شده آنست که ، تمام زنانی که همگون فرانک نیستن در کنارشان مرد همگونی موجود است که از طرف آن زنها دیده نمیشود
.
حتی "باب" دوست فرانک با آنکه روحیه مزدوجی دارد به اشتباه آواز از دور تنهایی فرانک را تحسین میکند اما چون به شناخت خودش پی برده در نتیجه اشتباه نمیکند

همان اشتباهی که "ییل" دوست آیزاک(وودی آلن) در فیلم منهتن میکند و از زندگی مزدوجی خود خارج میشود تا با یک شخص دردسر ساز به نام "مری" ادامه دهد
دردسر ساز ها اشخاصی هستند که نه خود میدانند چه روحیه دارند و نه ما میتوانیم بفهمیم چه روحیه دارند
.
اشتباه آن نیست که از یک ماجرای غیر همگون مثل آیزاک(وودی آلن) از دو ازدواج قبلی اش یا مثل فرانک بیایید بیرون
اشتباه زمانی رخ میدهد که وقتی دنیا کنارتان یک همگون قرار میدهد آنرا نبینی یا مثل وودی آلن جدی نگیری
و زمانی مثل آیزاک(وودی آلن) و بتی متوجهاش شوی که دیگر دیر شده است
.
همه شانس "گیل"(در پاریس) و دقت مشاور املاکی "فرانک" را که ندارند
همه هم وقتی گیتار(دل)شان بشکند که نمیبخشند
.
اگر بشر متوجه این قانون دنیا بشود که "فرصت" هم ، همیشگی و جاودانه نیست شاید کم تر مزه تلخ پایان را مثل آیزاک(وودی آلن) در پایان فیلمش "منهتن" حس کند و به آن پایان ،
تلخ بخندد
بنابراین

END
.
.
پ،ن : به دور از تلخی پایان فیلم منهتن سه چهار سکانس کمدی دیالوگی داشت که کلی خندیدم
هنوز هم که یاد حرفهاش میافتم خندم میگیره😂ـ
.
.
.
#30ahchaleh#na_zzanin#ناظنین#Breezy 1973#Jo Heims#clint eastwood#kay lenz#william holden#marj dusay#Lynn Borden#Joan Hotchkis#Shelley Morrison#Roxanne Tunis#Jamie Smith Jackson#Mary Munday#Olga Zubkova#Natalya Tereshkova
10 notes
·
View notes
Text
دل کی آواز پہ بیعت بھی تو ہو سکتی ہے
تم اگر چاہو محبت بھی تو ہو سکتی ہے
میں جسے سمجھا ہوں آوارہ ہوا کی دستک
تیرے آنے کی بشارت بھی تو ہو سکتی ہے
زندگی تیرے تصور سے ہی مشروط نہیں
تیری یادوں سے ہلاکت بھی تو ہو سکتی ہے
آخری بار تجھے دیکھنا حسرت ہی نہیں
مرنے والے کی ضرورت بھی تو ہو سکتی ہے
کب ضروری ہے کہ ہم قیس کی سنت پہ چلیں
مذہب عشق میں بدعت بھی تو ہو سکتی ہے
اس لئے دیکھتا رہتا ہوں مسلسل تجھ کو
آنکھ محروم بصارت بھی تو ہو سکتی ہے
لفظ شعروں میں جو ڈھلتے نہیں تحسینؔ مرے
سوچ کے رزق میں قلت بھی تو ہو سکتی ہے
یونس تحسین
7 notes
·
View notes
Text

Tüm varlığım benim, karanlık bir ayettir.
Seni, kendinde tekrarlayarak
Sonsuz çiçeklenmenin ve yeşermenin
Seherine götürecek..
Ben bu ayette senin için ah çektim, ah..
Ben bu ayette seni,
Ağaca, suya ve ateşe aşıladım
Yaşam belki
Her gün filesiyle bir kadının geçtiği
Uzun bir caddedir,
Yaşam belki okuldan dönen bir çocuktur
Yaşam belki
Bir adamın daldan kendini astığı
Bir urgandır,
Yaşam belki
İki sevişme arası rehavetinde
Yakılan bir sigaradır
Ya da birinin şaşkınca yoldan geçişidir,
Şapkasını kaldırarak,
Başka bir yoldan geçene, anlamsız gülümsemeyle
“Günaydın” diyen birinin…
Yaşam belki de o tıkalı andır
Benim bakışımın,
Senin buğulu gözlerinde
Kendini paramparça yıktığı an…
Benim,
Ay ve karanlığın algısıyla birleştireceğim
Bir duyumsama var bunda.
Yalnızlık boyutlarındaki bir odada,
Aşk boyutlarındaki yüreğim
Kendi mutluluğunun
Sade bahanelerini seyreder,
Saksılardaki çiçeklerin güzelim yok oluşunu,
Ve senin bahçemize diktiğin fidanı,
Ve bir pencere boyutlarında cıvıldayan,
Kanarya ötüşlerini…
Ah…
Budur benim payıma düşen…
Budur benim payıma düşen…
Benim payıma düşen,
Bir perde asılmasının benden aldığı
Gökyüzüdür…
Benim payıma düşen,
Terk edilmiş bir merdiven inmektir ve
Ulaşmaktır bir şeylere
Çürüyüşte ve gurbette olan bir şeylere…
Benim payıma düşen,
Anılar bahçesinde hüzünlü bir gezintidir
Ve “ellerini seviyorum” diyen
Sesin hüznünde can vermektir…
Ellerimi bahçeye dikiyorum
Yeşereceğim, biliyorum
Biliyorum, biliyorum…
Ve kırlangıçlar
Mürekkepli parmaklarımın ucunda,
Yumurtlayacaklar.
Küpeler takıyorum kulaklarıma,
İkiz, iki kirazdan
Ve tırnaklarımı süslüyorum
Yıldız çiçeğinin taç yaprağıyla.
Bir sokak var orada,
Bana âşık oğlanlar, hâlâ
Aynı kırışık saçları, ince boyunları
Ve sıska bacaklarıyla
Küçük bir kızın masum gülüşlerini düşünüyorlar;
Bir gece,
Rüzgarın alıp götürdüğü…
Bir sokak var,
Yüreğim,
Benim çocukluğumun mahallesinden çalmıştır.
Zaman çizgisinde, bir oylumun yolculuğu
Ve bir oylumla,
Gebe bırakmak zamanın kuru çizgisini
Bilinçli bir imgenin oylumu,
Aynanın konukluğundan dönen.
Ve bu şekildedir…
Birisi ölür,
Ve birisi kalır.
Hiçbir avcı,
Çukura dökülen hor bir arkta,
İnci avlamayacaktır.
Ben okyanusta yaşayan
Hüzünlü, küçük bir peri biliyorum
Ve yüreği tahta bir kavalda,
Usul usul çalıyor…
Küçük, hüzünlü bir peri
Geceleri bir öpücükle ölen
Ve sabahları bir öpücükle,
Yeniden doğacak olan…
همه هستی من آیه تاریکیست
که ترا در خود تکرار کنان
به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد
من در این آیه ترا آه کشیدم آه
من در این آیه ترا
به درخت و آب و آتش پیوند زدم
زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد
زندگی شاید طفلی است که از مدرسه بر میگردد
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله رخوتناک دو همآغوشی
یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر میدارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید صبح بخیر
زندگی شاید آن لحظه مسدودیست
که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد
و در این حسی است
که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت
در اتاقی که به اندازه یک تنهاییست
دل من
که به اندازه یک عشقست
به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد
به زوال زیبای گلها در گلدان
به نهالی که تو در باغچه خانه مان کاشتهای
و به آواز قناریها
که به اندازه یک پنجره می خوانند
آه …
سهم من اینست
سهم من اینست
سهم من
سمانیست که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد
سهم من پایین رفتن از یک پله متروکست
و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدایی جان دادن که به من می گوید
دستهایت را دوست میدارم
دستهایم را در باغچه می کارم
سبز خواهم شد می دانم می دانم می دانم
و پرستو ها در گودی انگشتان جوهریم
تخم خواهند گذاشت
گوشواری به دو گوشم می آویزم
از دو گیلاس سرخ همزاد
و به ناخن هایم برگ گل کوکب می چسبانم
کوچه ای هست که در آنجا
پسرانی که به من عاشق بودند هنوز
با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر
به تبسم معصوم دخترکی می اندیشند که یک شب او را باد با خود برد
کوچه ای هست که قلب من آن را
از محله های کودکیم دزدیده ست
سفر حجمی در خط زمان
و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن
حجمی از تصویری آگاه
که ز مهمانی یک آینه بر میگردد
و بدینسانست
که کسی می میرد
و کسی می ماند
هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد کرد
من
پری کوچک غمگینی را
می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین
می نوازد آرام آرام
پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه می میرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد
9 notes
·
View notes
Text
راحت بندۂ بے دام کہاں ہے آ جا
پیکر حسن سر بام کہاں ہے آ جا
رونق بزم ہے او جام کہاں ہے آ جا
زینت جلوہ گہ عام کہاں ہے آ جا
اے امید دل نا کام کہاں ہے آ جا
تیری فرقت خلل انداز سکون پیہم
تیری فرقت دل مایوس پہ اک طرفہ ستم
تیری فرقت سبب کاوش و بیداریٔ غم
تو نہیں ہے تو پھر آرام کہاں ہے آ جا
شاہد دور سیہ بخت و شب تار ہوں میں
خوگر نالۂ لذت کش آواز ہوں میں
دام طوفان حوادث میں گرفتار ہوں میں
روز و شب منتظر دید رخ یار ہوں میں
دل ہے وقف غم آلام کہاں ہے آ جا
شعلۂ بر کف گل داغ جگر تیرے بغیر
خار بردوش ہے دامان نظر تیرے بغیر
خوں فشاں ہے شب غم دیدۂ تر تیرے بغیر
چلن آتا ہی نہیں شام و سحر تیرے بغیر
منتظر ہوں سحر و شام کہاں ہے آ جا
دور تاریکیٔ غم سے شب تنہائی سے
دم بدم جوش جنوں کی ستم آرائی سے
کعبہ و دیر و کلیسا کی جبیں سائی سے
خوف مجبوری و ناکامی و رسوائی سے
عشق ہے لرزہ بر اندام کہاں ہے آ جا
منتشر ہونے لگی انجمن ناز حیات
بن گیا خواب ہر اک منظر آغاز حیات
دم شکستہ سا نظر آنے لگا ساز حیات
اب کوئی دم میں ہوا جاتا ہے وا راز حیات
آ گیا نزع کا ہنگام کہاں ہے آ جا
4 notes
·
View notes
Text
جنرل عاصم منیر متشدد انتہا پسندوں کے خلاف توانا آواز بن گئے، امریکی فوجی جریدے کا اعتراف
(احمد منصور)امریکی سنٹرل کمانڈ کے جریدے ”یونی پا��ھ“ نے آرمی چیف جنرل سید عاصم منیر کو شاندار الفاظ میں خراج تحسین پیش کیا ہے اور ان کی پیشہ ورانہ اور قائدانہ صلاحیتوں کا اعتراف کیا ہے۔ سینٹ کام جریدے کے مطابق جنرل سید عاصم منیر کو ایسے لیڈر کے طور پر یاد کیا جائے گا جن کا اولین عزم پاکستان کی سلامتی، استحکام اور خوشحالی ہے۔ سینٹ کام جریدے کے مضمون میں آرمی چیف جنرل سید عاصم منیر کی قیادت، فوجی…
0 notes
Video
youtube
کلیپ: نغمه شبانه روایت شعر و شروه و آواز در استان بوشهرقسمت دوازدهم: میث...
#youtube#کلیپ: نغمه شبانه روایت شعر و شروه و آواز در استان بوشهرقسمت دوازدهم: میثم فرخنده (خواننده)/ کنگان “اگر علاقهمند به محتوای من هستید، لطفاً
4 notes
·
View notes
Text
خاموشی
خاموشی، ایک ایسا لفظ جو اکثر نظر انداز کیا جاتا ہے، لیکن اس کی اہمیت کو ناقابل یقین طور پر کم نہیں کیا جا سکتا۔ ایک ایسا دوست جو کبھی دھوکہ نہیں دیتا، ایک ایسا ساتھی جو ہمیشہ ہمارے ساتھ رہتا ہے، اور ایک ایسا استاد جو ہمیں زندگی کے سب سے قیمتی سبق سکھاتا ہے۔
آج کے اس شور شرا��ے سے بھرے دور میں، خاموشی ایک ایسی نعمت ہے جسے ہم اکثر بھول جاتے ہیں۔ ہر طرف ہنگامہ، ہر طرف شور، اور ہر طرف باتیں۔ اس سب کے درمیان، خاموشی ایک ایسی پناہ گاہ ہے جہاں ہم اپنے آپ کو تلاش کر سکتے ہیں۔
خاموشی کے فوائد بے شمار ہیں۔ یہ ہمیں اپنے اندر کی آواز سننے کا موقع دیتی ہے۔ جب ہم خاموش ہوتے ہیں تو ہمارے دماغ زیادہ واضح طور پر سوچ سکتے ہیں۔ یہ ہمیں بہتر فیصلے کرنے میں مدد دیتی ہے۔ خاموشی سے ہم دوسروں کو بھی سننے کا موقع دیتے ہیں۔ کبھی کبھی لوگوں کو صرف سننے کی ضرورت ہوتی ہے۔
خاموشی سے ہم بہت سی الجھنوں سے بھی بچ سکتے ہیں۔ جب ہم زیادہ بولتے ہیں تو کبھی کبھی ایسی باتیں بھی نکل جاتی ہیں جن پر ہمیں بعد میں پچھتاوا ہوتا ہے۔ خاموشی سے ہمارے تعلقات بھی بہتر ہوتے ہیں۔ جب ہم خاموش ہوتے ہیں تو دوسرے لوگ ہمیں زیادہ توجہ سے سنتے ہیں اور ہماری باتوں کو زیادہ اہمیت دیتے ہیں۔
خاموشی سے ہم اپنی توانائی کو بھی بچا سکتے ہیں۔ جب ہم زیادہ بولتے ہیں تو ہماری توانائی ضائع ہوتی ہے۔ خاموشی سے ہم اپنی روح کو سکون دیتے ہیں۔
خاموشی ایک فن ہے، جسے سیکھا جا سکتا ہے۔ اگر ہم روزانہ کچھ وقت خاموشی کے لیے نکالیں تو ہم اس فن میں مہارت حاصل کر سکتے ہیں۔ ہم میڈٹیشن کر سکتے ہیں، یا کسی پرسکون جگہ پر بیٹھ کر خاموش رہ سکتے ہیں۔
خاموشی کا سفر آسان نہیں ہے۔ ہمارے اردگرد اتنا شور ہے کہ خاموشی کو برقرار رکھنا مشکل کام ہے۔ لیکن اگر ہم یہ فیصلہ کر لیں کہ ہم خاموش رہیں گے تو ہم ضرور کامیاب ہوں گے۔
خاموشی ہی زندگی کی اصل آواز ہے۔
#اردو#اردو پوسٹ#urdu#inspiration#life quotes#urdulovers#اردو ادب#اردو اقتباس#urdu posts#urdu stuff#urdu literature#urdu lines
7 notes
·
View notes
Text

تیری آواز کے سائے، تیرے ہونٹوں کے سراب
The shadow of your voice, the mirage of your lips
78 notes
·
View notes
Photo

(42/54) “At dawn we woke to the sound of shots. First the machine gun fire, then the single shots. That morning I counted more than ever before: twenty-one. When the newspaper arrived that morning, I ran my finger down the list until I found his name. It has always been my belief, that if one of us could have survived, it should have been him. He could have united people. His entire life, all his thoughts, all his words, led back to one thing: our common destiny. When you only fight for one lane, one party, one policy, all you see is conflict. Unity is so elusive. There is only one thing we all share: Iran. And nobody knew Iran more, nobody loved Iran more, than Dr. Ameli. We’d later learn his last words were: ‘Do not think of me, think of Iran.’ He was so brilliant. He could have earned all the money in the world. But that’s not where he stored his treasures. He chose to have less, so he could do more. And that is the rarest kind of person. There should be a statue of him in the center of Tehran. But nobody heard the story of his life. Nobody heard the story of his death. It was a seed that didn’t fall into soil. It was too dangerous to even hold a memorial service. We couldn’t grieve. We couldn’t gather together to share our memories. Our only way to honor him was to keep working, to keep resisting in whatever small way we could. We found an empty conference hall, a place so isolated that no one could hear our voices. And we’d hold meetings late at night. We’d bring in singers with beautiful voices, and they’d sing songs. Songs about loving Iran. And as people were leaving we’d hand out cassettes with the speeches of Dr. Ameli. At the very least we could spread his words. On the cover of the cassette we put a picture of his face, next to The Lion and The Sun. They’re two of the oldest symbols of Iran. The sun, the source of all light. And the lion. The lion is the most powerful animal in Iran. It’s loyal. It would do anything for its tribe. And it doesn’t run from anything. The lion is not the largest animal, but its power doesn’t come from its size. It comes from its heart. Its courage. Its soul. Its 𝘕𝘪𝘳𝘰𝘰.”
پنج بامداد با شلیک مسلسل از خواب پریدم. تکتیرها را شمردم. از روزهای پیش بیشتر بود. ۲۱ تیر. همینکه روزنامه رسید، با سرانگشتم لیست نامها را دنبال کردم تا به نام او رسیدم. همیشه بر این باور بودم که اگر از ما دو تن یکی جان به در برد، باید او باشد. او میتوانست مایهی همبستگی مردم باشد. پراکندگان را گرد هم آورد و گُسَستگان را به هم بپیوندد. در درازای زندگیاش همهی اندیشههایش، واژگانش به یک سرچشمه باز میگشتند و آن سرنوشت مشترک ملی بود. سخنانش پرواز می کردند. اتحاد چنان گریزان است که وقتی برای یک خط یا یک حزب یا یک سیاست مبارزه کنی، آنچه میبینی تنها کشمکش است. تنها یک چیز است که ما در آن مشترک هستیم و آن ایران است. و ایران است که ما برایش مبارزه میکنیم. بر آنم کسی بیش از او دربارهی ایران نمیدانست و ایران را دوست نداشت. چندی بعد شنیدیم که واپسین سخنش چنین بوده است: “به من نیندیشید، به ایران بیندیشید.” دکتر عاملی اندیشمندی یگانه بود. میتوانست از پس هر کاری برآید. فرهمند بود. آز��ندی از جانش دور بود، گنجینهی جانش آکنده از مهر ایران بود. آگاهانه برگزیده بود کمتر داشته باشد تا بیشتر کار کند، برای ایران. چنین کسانی کمیابند، بلکه نایاب. باید تندیسی از او در دل ایرانشهر ساخت. کس داستان زندگیاش را نشنید. کس داستان مرگاش را نشنید. گویی دانهای بود که در خاک نیفتاده است. مراسم یادبودی هم بر پا نشد. نتوانستیم به یاد او گرد همآییم و غمگُساری کنیم. درد مرا رها نمیکرد. تنها راه دوام آوردن، ادامهی کار بود. پایداری تا توان داریم. تالاری که هیچکس نتواند صدایمان را بشنود، پیدا کردیم. و شبها دیرهنگام گرد هم میآمدیم. میآمدند تا با نوای خوش برای ایران آواز و ترانه بخوانند، سرودهای ملی، مردمی و میهنی. سرودهای دلدادگی به ایران. نوارهای کاست سخنرانیهای دکتر عاملی را میان مردم پخش میکردیم. کمترین کاری که میتوانستیم انجام دهیم، پخش کردن اندیشههایش بود. بر روی جلد نوار کاست، چهرهی تابناکش کنار درفش شیر و خورشید نشان بود؛ دو نماد امیدبخش از روزگاران کهن: خورشید، سرچشمهی نور و روشنایی و شیر، دلیرترین جاندار ایرانزمین. شیرخانواده دوست، شیر گریزناپذیر، نمادی از جان و دل، دلیری و نیرو
125 notes
·
View notes