#دوباره
Explore tagged Tumblr posts
heliaclinic · 7 months ago
Video
youtube
لمس موهای کاشته‌شده همانند موهای طبیعی
0 notes
sayron · 7 months ago
Text
Tumblr media
آزیتا (۱۴) - رزیتا (۶)
دست چپش از زیر تخمام و روی کیرم تا روی سینه و موهای فرفری سینه ام با ملایمت و آرومی، در رفت و آمد بود. دست راستش که از زیر کمرم رد کرده بود هم در حال نوازش بازوی نحیفم زیر آب و با نوک ناخوناش پوستم رو لمس میکرد. با لبهاش بنا گوشم رو نوازش میکرد و باز دمش به پوستم میخورد و بیشتر تحریکم میکرد. انگار داشت منو بو میکشید. بیچاره کیرم زیر آب دل دل میزد!... آخه تا حالا انقدر خوشش نبوده و شوکه شده از طعم دوتا کص عضلانی و تر و تازه!... یکی از سینه های بزرگ و عضلانیش زیر آب بود و یکی بیرون آب... و نوک سینه هاش هنوز بزرگ و سفت بودن. آخه به پهلو توی وان خوابیده بود و بدن منو با عضلات در هم گره خورده خودش در بر گرفته بود. کصش رو زیر آب به استخون برآمده کنار لگن من من میمالید و با پاهای عضلانیش پاهای منو احاطه کرده بود.
با صدای ناز و خوشگلش توی گوشم با لوندی گفت:« مهردااااااااد؟...» گفتم:« جااااااانم ملکه زیبا؟...» دلش قنچ رفت و لبشو گاز گرفت و گفت:« یادته وقتی بچه بودیم... تابستونا با مامانت میومدین خونه آقاجون و چقدر بازی میکردی باهام؟...» گفتم:« آره... اون روزا زیاد میومدیم اونجا... تابستونا با مامان میومدیم تهرون و اونم ما رو میاورد خونه دایی اینا...» ادامه داد:« تو با بقیه فرق داشتی واسم!...» با تعجب گفتم:« چطور؟؟؟» گفت:« آخه پسر عموهام... سعید و حامد رو یادته؟...» گفتم:« یادم هست یه چیزایی ولی خیلی ساله ندیدمشون...» با همون لحن لوس گفت:« همین قدر که یادته خوبه... اونا منو اذیت میکردن همیشه... مسخره ام میکردن... دستم مینداختن و باهام بازی نمیکردن...» گفتم:« آخخخی... بمیرم الهی!» دم گوشم و بوسید و گفت:« اما تو... فرق داشتی!... تو کسی بودی که همیشه مثل یه داداش بزرگتر مهربون باهام بازی میکردی!... اینو هیچوقت فراموش نکردم...» وقتی اینا رو میگفت نفس نفس میزد و لبهاش نرم و برجسته شده بود... صورتش انقدر به صورتم نزدیک بود که مژه های بلندش به پوست صورتم میسایید. دوباره داشت تحریک میشد... و منم از خجالت رون بزرگ و عضلانیش رو با دست میمالیدم. ادامه داد:« من هیچوقت مهردادی که اونقدر بهم خوبی و محبت میکرد رو یادم نمیره... همیشه!... همیشه توی مهمونیا چشمم دنبالت بود... اما نمیدونم چرا این چند سال آخر خیلی کم دیدمت...» طاقت نیاوردم و توی چشماش نگاه کردم... جوری داشت نگام میکرد که کیر راست شده ام که بین انگشتای رزیتا بود تکون خورد. بهم امون نداد و ازم لب گرفت. 💋💋💋💋
به شدت هورنی شده بود... طوری که سریع اومد روی من قرار گرفت. پاهاش رو توی آب دو طرف بدن ضعیف من گذاشت. دستاشو زد زیر بغلم و یکم منو کشید بالا. به قدری قدرتش زیاده رزیتا که من براش حکم عروسک رو دارم. همونجور که لبهامو می ورد نشست روی کیرم... وااااااااااووووو 🤤🤤🤤 فکر نمیکردم توی وان سکس کردن انقدر لذت بخش باشه. این دختر با عضلات کوه پیکرش جوری روی کیرم تلمبه میزد که آب توی وان موج میزد و میپاشید بیرون. دوباره صدای ناله اش بلند شد مدام منو صدا میزد و میگفت:« مهرداااااد... مهرداااادم عجب کیری... فقط تو باید منو بکنی... فقط تو!...» کیر منم که داشت میترکید. نمیدونم چقدر طول کشید. اما همزمان با اورگاسم رزیتا، دوباره و با فشار آخرین قطرات باقی مونده توی کمرم رو توی کص تپل و گوشتی رزیتا خالی کردم و اون با ۶۰-۷۰ کیلو عضله افتاد روم و شروع کرد لبهامو خوردن.
بعد از این سکس بی نظیر، من بدنم خیلی ول شده بود. رزیتا که تازه سرحال شده بود توی وان و روی کیر من نشست و مشغول شستن موهاش و بدن خودش شد. ازش پرسیدم:« چطوری بدنت هیچی مو نداره رزی!...» نگاه طنازی بهم کرد و گفت:« ژنتیکیه... مامانم هم بدنش زیاد مو نداره... در واقع مو دارما... ولی فقط روی سرم 😜😋» من داشت توی وان که حالا سطح آبش با کف پوشیده شده بود خوابم میبرد که یدفه رزیتا زیر شونه هامو گرفت و از آب بیرونم آورد... منو بلند کرد و بردم زیر دوش... همونجور گیج و خواب‌آلود زیر دوش قرار گرفتم. اما رزیتا ول کن ن��ود... به بهونه اینکه منو زیر دوش آب بکشه بدنم رو میمالید و کصش رو از پشت سر به کونم میمالید. در واقع منو کاملا بین عضلاتش غرق کرده بود.
توی رختکن هم چندتا سیلی آروم زد به صورتم تا یکم بیدار بشم. حوله پالتویی رو تنم کرد و گفت:« آقا پسر... خوابت نبره...باید بدنمو لوسیون بزنی...» بهش گفتم:« تو رو خدا رزی... من بدنم ول شده...» خندید و با لحن لوس گفت:« یعنی دوس نداری بدن منو بعد از حمام ببینی؟...» سعی کردم چشمام رو ب��ز کنم و بدنش رو ببینم که یهو چشمام گرد شد... واااااووووو 😱🤯 بدنش به قدری زیبا و عضلاتش تکه تکه شده بود که هنگ کردم. انگار خواب یهو از سرم پرید... گفتم:« یا خداااااا... رزی چرا بدنت یهو اینطوری شد؟... چقدر عضله؟؟؟؟» دستش چپش رو برد پشت سرش و دست راستش رو گذاشت به کمرشو یه فیگور زیر بغل و پهلو برام گرفت که پشماااااااام ریخت 🤯🤯🤯 و گفت:« چی شد آقا پسر 😏... خواب از سرت پرید؟!!!» با این حرکت رزیتا یهو با حالت مسخره گفتم:« لوسیون کو؟... لوسیون منو بدین که متخصص این کار خودمم!...» و رزیتا زد زیر خنده... خلاصه آنکه سانت به سانت بدن بی مانند رزیتا رو لوسیون زدم و همزمان ستایشش کردم... به کص کلوچه اش که رسیدم مگه میتونستم ازش دل بکنم؟؟؟... برای چند دقیقه کص تپل رزیتا رو فقط میبوسیدم... اما وقتی دیدم الانه که کار دست خودم بدم تمومش کردم.
وقتی اومدیم توی اتاق، آزیتا با همون حوله ای که به سرش پیچیده بود و با بدن برهنه روی تخت خوابش برده بود... رزیتا گفت:« این مامان شیطون من دوباره اومده تو اتاق من خوابیده!... فکر می‌کنی چه نقشه ای داره؟ 😉» رزیتا منو گرفت توی آغوشش و خوابید. یکم طول کشید خوابم ببره... بدن عضلانی رزیتا نرم و لطیف و امن بود. از پشت سر بغلم کرده بود و من توی هیبتش گم شدم.
آخرین صحنه ای که یادمه از اون شب تابش نور مهتاب از لابلای پرده حریر پنجره بود که بدن بلورین آزیتا و ساعد های رگدار و خوشگل و عضلانی رزیتا رو روشن میکرد.
46 notes · View notes
x-heesy · 2 months ago
Text
Tumblr media Tumblr media Tumblr media Tumblr media Tumblr media Tumblr media Tumblr media Tumblr media Tumblr media
make this world great again
اجعل هذا العالم رائعًا مرة أخرى
دوباره این جهان را دوباره بزرگ کنید
Rendi di nuovo questo mondo grande
Haz que este mundo sea grandioso de nuevo
Rendre ce monde grand
Machen Sie diese Welt wieder großartig
𝚆𝚑𝚎𝚗 𝚝𝚑𝚎 𝚕𝚊𝚜𝚝 𝚝𝚛𝚎𝚎 𝚑𝚊𝚜 𝚋𝚎𝚎𝚗 𝚌𝚞𝚝 𝚍𝚘𝚠𝚗, 𝚝𝚑𝚎 𝚕𝚊𝚜𝚝 𝚏𝚒𝚜𝚑 𝚌𝚊𝚞𝚐𝚑𝚝, 𝚝𝚑𝚎 𝚕𝚊𝚜𝚝 𝚛𝚒𝚟𝚎𝚛 𝚙𝚘𝚒𝚜𝚘𝚗𝚎𝚍, 𝚘𝚗𝚕𝚢 𝚝𝚑𝚎𝚗 𝚠𝚒𝚕𝚕 𝚠𝚎 𝚛𝚎𝚊𝚕𝚒𝚜𝚎 𝚝𝚑𝚊𝚝 𝚘𝚗𝚎 𝚌𝚊𝚗𝚗𝚘𝚝 𝚎𝚊𝚝 𝚖𝚘𝚗𝚎𝚢
Arches National Park, Utah photo: Elliot McGucken
#travelingwithoutmoving#naturephotography #naturelovers #naturelover #natureshots #naturegeography #naturephotographer #nature_perfection #naturephoto #natureaddict #naturegram #nature_brilliance #natureonly #naturephotos #naturelove #naturepic #naturehippys_ #naturepics #naturebeauty #natureperfection #natureshooters #naturelife #naturephotograpy #nature_of_our_world #natureporn #natureseekers #nature_lovers #natureinfocus
Stole the Moon by Lark Spotify 🎵
Tumblr media
14 notes · View notes
sspadfoot · 11 months ago
Text
I JUST FOUND SUCH A JEGULUS SONG
It’s in Farsi but I’ll translate it
It’s called temptation!
—————
James talking to Regulus
you have been my love from heaven
تو آسمون عشقم تو بودی
you have been my star
ستاره ی من تو بودی
your name is setareh"star"
اسم تو هست ستاره
come back to me again
بیا پیشم دوباره
your dark hair is killing me
اون م��های مشکیت منو کشت
your beautiful eyes are killing me
چشمهای زیبات منو کشت
come come back to me again
بیا بیا پیش من دوباره
hurry up, say ok, my star
یالا بگو آره ستاره
Regulus talking to James
Temptation in my heart
I'm burning, I fall apart
When the night falls
My heart calls
For another devotion
Temptation, I want you
Can you be my only one
When the night falls
My heart calls
For the touch of your hands
Its the best song ever
28 notes · View notes
surenpetgar · 4 months ago
Text
Tumblr media
دلم برای شما تنگ شده. دلم برای همه‌ی شما تنگ شده. دلم برای بودن شما و برای با شما بودن تنگ شده. گاهی افسار زندگی از دستم در می‌رود. من گاهی نمیدانم کجای زندگی‌م هستم. من گاهی یادم می‌رود چه تصمیم‌هایی گرفته‌م و بمجرد اینکه زخمم گوشه می‌کند دوباره ترس زمین خوردن به دلم می‌افتد. انگار مارگزیده‌ام و از ریسمان سیاه و سفید می‌ترسم. طول می‌کشد تا یادم بیاید چقدر تصمیمات جدیدم برازنده قامتم است. چقدر درین تصمیمات جدید به تنم بها داده‌ام و نمی خواهم یادم برود که این تن من هدیه‌ی مادرم به من است. نمی‌خواهم از یاد ببرم آنجور که با مهر نگاهم می‌کند، هربار که مجال دیداری هست و ستایش می‌کند سرتا پام را. اما هربار که زخمم گوشه می‌کند، ترس بر حافظه‌ام لایه‌ای کدر می‌کشد. در خودم فرو می‌روم و در گوشه‌ کنارهای ذهنم خاک می‌خورم و این تن عزیزم را برای ساعات متمادی حتی تکان‌های کوچکی هم نمی‌دهم. به یک صفحه‌ی نورانی خیره می‌شوم و همه‌ی چیزهای دیگر از من دور می‌شوند. دوستهام دور می‌شوند. دستهام از کار می‌افتند. سایه‌های سیاه معلمان دانشگاهمان، آن خائنین بی‌هنر روزم را ��یاه می‌کند و من از ابرهای تیره‌ی برلین می‌نالم. اشتباه نکن. زمان افتادن‌ها آنقدر هم طولانی نیست. اما طعم تلخ قدری در کام می‌ماند. باید لیوان آبی برداشت و سرکشید. و باید لبه‌ی سکوی بارگیری ایستاد و دم غروب به ابهت ابرهای تیره نگاه کرد که در شکست نور صورتی می‌شوند. هیچ سایه‌ای آنقدر تیره نیست که تو را از یاغی‌گری بیاندازد. به آن سایه سیاه بزرگ، آن کریه‌ترین سیاه فکر کن. چندبار در خیالت آفتاب را بر سر آن سیاهی نشانده‌ای؟ و به ایمان توی قلبت فکر کن که چقدر محکم می‌داند که آن سیاهی پایا نیست. من دلم برای شما زیر آن آفتاب تنگ است. من دلم برای بودن شما و با شما بودن زیر آن آفتاب تنگ است.
9 notes · View notes
30ahchaleh · 3 months ago
Text
The second update has been completed.(2️⃣)
Tumblr media
I have an island.
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ(0️⃣)ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
جزیره‌ای دارم ، دور تا دورش آب ، که چشم اندازش افق نیست ، کوه های سر به فلک کشیدست
از این سرش تا اون وَرش چند قدمی بیش نیست
آره خب بزرگ نیست حتی میشه گفت خیلی هم کوچیکه ، ارثه دیگه به قول ما ایرونی ها اسب پیشکش رو که دندوناشو نمیشمُرن
این که میتونم یا نمیتونم از اینجا برم یه فکر آزار دهنده بود که خیلی وقته دیگه برام مهم نیست مهم اینه حالا که اینجام توش چی بسازم بهتره
با توجه به اینکه توی ساخت و ساز کُندم ، مصالح و بودجه کم دارم در تمیزکاری تنبل شدم ، اهل تجمل و مهمون بازی هم نیستم اما ارتفاع گرفتن و دید زدن دور(از)دست ها رو همیشه دوس داشتم و از "ایجاد" نور در شب و سایه در روز خوشم میآد ، گویا فقط برام یک گزینه بیشتر نمیمونه ، که خب پس همونو میسازم
. . . چند سال بعد . . .
.
.
.
Pier and foundation
Tumblr media
نگاه کردن به تصمیم ، و دیدنِ شاخ و برگهاش گاهی برام چنان حالی رو ایجاد میکنه که اجرا ، یا طول میکشه یا هرگز اتفاق نمیاُفته(دلیل آن کُندی)
این شد که زدن فونداسیون و اسکله چند سالی طول کشید تازه بعدش هم که انجام شد چندسال به همون حال مثل حال خودم ول‌ـش کردم
تا اینکه به این نتیجه رسیدم
نمیشه تا ابد روی فونداسیون خیمه بزنم باید فکری برای تکمیل آن میل بکنم
.
.
ادامه ماجرا با اجازه "تامبلر" در همین جا پُست خواهد شد
Coming soon . . .
.
.
.
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ1️⃣ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
Seaplane & Aquarium
Tumblr media
هر چند وقت یک بار یه هواپیمای‌‌دریایی از اینج�� رد میشه و مایحتاج منو میندازه تو آب ، فقط باید همتی کنم با قایم برم اون جعبه رو از آب بگیرم این حکایت منو یاد اون روزایی میندازه که به ماهی‌های توی آکواریوم پدر غذا میدادم با این تفاوت که الان من سفارش میدم چی میخوام ولی برای ماهی‌ها ، پدر بنا به دانسته‌هاش میگفت چی براشون خوبه اما قسمت سختش این بود که من باید میرفتم اونارو میخریدم همین بی‌علاقگی به این کار و شلوغی سر پدر و پا نبودن من باعث شد که یکی یکی ماهی ها بمیرن و قصه آکواریوم داری به پایان برسه
هِی‌هِی توی چندین مورد هم‌پا با پدر نبودم این جزو کوچکترین‌هاش بود
Pilot & Lighthouse
Tumblr media
نشده که خلبان رو از نزدیک ببینم ولی به واسطه ی همون رد و بدل کردن گفتگوهای بیسمی تا به امروز با هم رفیق شدیم و اون همیشه ی خدا یه چیز تکراری برای گفتن به من داره و بیشترش هم حول این موضوع میچرخه که آخه اینجا با اون فانوس‌دریای‌یت چه کار میکنی وقتی نه کشتی و قایقی از اینجا میگذره و نه حتی فکر میکنم مسیری به اینجا ختم بشه
چندبار براش توضیح دادم اما هر از گاهی دوباره این بحث رو با جمله بندی جدیدی مطرح میکنه
منم اگه حوصله داشته باشم که این روزها کمتر دارم با جمله بندی جدیدی دوباره براش توضیح میدم
این هم شده یکی از سرگرمی های من ،
مطرح کردن قصه ای قدیمی با ساختاری جدید
.
ادامه با اجازه "تامبلر" در همین جا پُست خواهد شد
Maybe not soon . . .
.
.
.
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ(2️⃣)ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
R240G150B025 collector
Tumblr media
اگه بخوام به سوال خلبان با جمله بندی جدیدی جواب بدم باید بگم
من نگهبان فانوس دریایی با کار کردی که براش تعریف کردن نیستم من کلکسیونر نوع خاصی از نور به نام
R240G150B025
هستم
بعضی ها قناری دارن من نور
شغل‌ـم که نه اما کارم اینه که شکارش کنم‌و بعضی شب‌ها توی قفسی که براش ساختم بیدار تا هرکجا که شد یا میشه سخن‌ش بره
R240G150B025
بعضی ها ابزار شکارشون پول و تور و تفنگه ، مال من ، دوربین و قبلاها دفتروقلم اما حالا گوشی‌وکامپیوتره
.
در زمانهای شکار بیشتر اوقات همه چی عادی میگذره اما گاهی عجیب میشه اینجورکه دنبال کردن رَد پای تصویری منو به تصوری میرسونه و گاهی هم برعکس ولی
فرقی نداره چه از این به اون چه از اون به این ، مهم این هست که باید توش نور
R240G150B025
باشه
جویندگان طلا در بستر رودخانه همین کار رو میکنن لابه‌لای گِل‌وسنگ باید رَدی از طلا باشه
فقط فرقش اینکه طلا اونا رو میگره میندازه تو قفس اما این منم که
R240G150B025
میگیرم میندازم تو اون قفسی که گفتم
روز شانس برام روزیه که پی شکار نیستم‌و به صفر ازل
R000G000B000
زُل زدم
اما این مدل شکار بی هیچ مقدمه ای یهو پیداش میشه
اینجاست که باید شَک کرد و ظَنین بود
چون تجربه بهم میگه
هیچ چیز مجان‌ـی نیست
البته
یا
هزینه‌اش رو قبلا دادی
یا
بعدا باید بدی
که همینش فقط برام آزار دهنده‌ست
دیشب یکی از اون معدود روز ! ها بود
.
ادامه با اجازه "تامبلر" در همین جا پُست خواهد شد
Maybe not soon . . .
.
.
.
6 notes · View notes
bakubaby3 · 2 years ago
Text
زندگی گر هزار باره بود
امشب از آسمان ديده تو     
روی شعرم ستاره می بارد
در زمستان دشت کاغذها  
پنجه هايم جرقه می کارد
شعر ديوانه تب آلودم    
شرمگين از شيار خواهش ها
پيکرش را دوباره می سوزد    
عطش جاودان آتش ها
آری ! آغاز دوست داشتن است   
گر چه پايان راه ناپيداست
من به پايان دگر نيانديشم   
که همين دوست داشتن زيباست
از سياهی چرا هراسيدم     
شب پر از قطره های الماس است
آن چه از شب به جای می ماند 
   عطر خواب آور گل ياس است
آه ! بگذار گم شوم در تو       
کس نيابد دگر نشانه من
روح سوزان و آه مرطوبت      
بوَزد بر تن ترانه من 
آه ! بگذار از اين دريچه باز       
خفته بر باد گرم روياها
هم ره روزها سفر گيرم         
بگريزم ز مرز دنياها
دانی از زندگی چه می خواهم     
من تو باشم تو ! پای تا سر تو 
زندگی گر هزار باره بود   
بار ديگر تو بار ديگر تو 
آنچه در من نهفته ست دريایی ست 
کی توانِ نهفتنم باشد
باز تو زين سهمگين طوفان ها       
کاش ! يارای گفتنم باشد
بس که لبريزم از تو می خواهم     
در ميان صحراها
سر بسايم به سنگ کوهستان   
تن بکوبم به موج درياها 
آری ! آغاز دوست داشتن است 
گر چه پايان راه ناپيداست
من به پايان دگر نيانديشم     
که همين دوست داشتن زيباست
فروغ فرخزاد
37 notes · View notes
nando161mando · 1 year ago
Text
Türkiye has resumed bombing Rojava.
This bombing takes place as a retaliation for the failure of Turkey's operations on the Iraqi-Syrian border along with the killing of 12 soldiers by the Kurdistan Workers' Party (PKK).
ترکیه بمباران روژاو�� را دوباره از سر گرفته است.
این بمباران به عنوان تلا��ی ناکامی عملیات ترکیه در مرز عراق و سوریه همراه با کشته شدن ۱۲ سربازان توسط مبارزان حزب کارگران کوردستان (PKK) صورت میگیرد.
#روژاوا
#ترکیه
#Rojava
#Turkey
#Turkiye
20 notes · View notes
swhitenights · 8 months ago
Text
Summary of Summer!
تابستان پر فراز و نشیبی بود. نمیدانم زیباییش بیشتر بود با زشتی‌ها اما هرچه بود گذشت و اگر خوشبین باشم میتوانم فکر کنم باعث شد بزرگتر و عاقل‌تر بشوم. از دست دادن را تجربه کردم. از دست دادم چیزی بزرگ؛ و فهمیدم هیج چیز همیشگی نیست.
کتاب آموزش زبان کره‌ای ام را تمام کردم و حالا باید کمی مرور کنم و آماده شودم برای جلد دوم. کتاب ورد اسکیلز خریدم و اگر کمی سخت گرفتن به خودم را کم کنم همین که تا درس 25 انجامش داده ام و هربار هم با علاقه این کار را کرده ام پیشرفت خوبی ست.
یاد گرقتم بخشنده باشم. نه فقط نسبت به دیگران، ختی به خودم. پس اندازم را بی چشم داشت به مامان بخشیدم و مداد رنگی هایی که از نصف زندگیم بیشتر دوستشان داشتم را به خواهر کوچکتر. فهمیدم بخشیدن چیزی که دوست دارم از بخشیدن پول سخت تر است.
آماده برگشتن به خوابگاه نیستم اما زندگی هیج وقت از من نپرسیده برای چیزی که قرار است بیش بیاید آماده ام یا نه. پس به گمانم آمادگی هم ایجاد میشود. مثل تمام وقت هایی که با پیش امد های غبر منتظره و توانسته ام کنار بیایم با یک ترم دیگر هم میتوانم خوب تا کنم.
Tumblr media Tumblr media
سینمایی‌هایی که جدیدا دیدم همین ها بودند. شب های روشن را هم دوباره نگاه کردم و هر از گاهی ناخنکی به فیلم های تلویزیون میزدم کنار خواهرم که البته فکر کنم هیچ کدام فراتر از چند دقیقه نرفتند.
از میان این ها زیر درخت زالزالک را دوست داتشم و پلتفرم. عجیب است که میان حس و حالشان اینقدر تفاوت است اما هر دو را دوست دارم. یکی عاشقانه ای ارام، یکی زندگی ای پر از جنگ و جدال برای زنده ماندن.
در مرحله بعد هم فراموش شده و چه چیزی گیلبرت گریپ را آزار میدهد.
از میان انیمیشن ها هم اژدهای آرزو و درون بیرون2 را دوست داشتم و در مرحله بعد سرویس تحویل کیکی.
از نظر فیلم و سریال و حتی کتاب امسال خیلی از تایستان پارسال عقبم. البته نه از نظر کمیت؛ از نظر کیفی. به هر حال آدم باید چیز های بد را هم تجربه کند تا قدر خوب ها را بداند.
Tumblr media Tumblr media
اریک سریال مورد علاقه ام در این تابستان است. البته همان اوایل دیدمش اما به نظرم ارزش این را دارد که دوباره بخواهم تماشایش کنم.
مزرعه کلارکسون هم نیازی به تعریف و تمجید ندارد. فصل سوم را دیدم و مثل همیشه دوست داشتنی و خنده دار بود. البته که مستند سریالی است و سریال به ان معنا محسوب نمیشود.
شاید اوایل تابستان دو قسمت از فصب دوم فارگو را دیدم بعد رهایش کردم. فصل اولش یهتر بود.
بریکیگ بد را تا تقریبا اواخر فصل دوم دیدم و احتمالا همین فصل را که تمام کنم ان را هم کنار میگدارم.
برلین اصلا شور و مفهوم خانه کاغذی را نداشت.
سلول های یومی تجربه خوبی بود. سریال شاهکار و عالی ای نبود اما از تماشایش پشیمان نیستم.
می ماند پاسخ به 1988 که گذاشتمش برای روز های دلگیر خوابگاه چون سریال حال خوب کنی بود و ارسلان را هم برای ارضای کنجکاوی ام تمام خواهم کرد.
Tumblr media Tumblr media
از میان اینها سقوط، دهکده پرملال و جاده انقلابی داستان های پر مغزی بودند و دوستشان دارم.
نغمه آتش و یخ داستان پر کششی دارد و به همان اندازه جزئیات دارد که آدم ��ا خسته میکند.
جلد دوم امیلی را بیشتر از مابقس اش دوست داشتم.
فلسفه داستایوفسکی و سلمان پاک را هم برای نوشتن مقاله و داستان خوانده بودم که مقاله را رها کردم اما داستان را فرستاده ام.
بقسه هم که داستان و رمان نوجوان بودند و به همان اندازه میشد ازشان انتطار داشت و لذت برد.
جالب است که تابستانم فقط در همین چند خط خلاصه شد :))))
پایان تابستان /
1 Mehr 03
4 notes · View notes
holychibisuke · 11 months ago
Text
دوباره
دوباره و دوباره
14 notes · View notes
kharidhost · 4 months ago
Text
راهنمای انتخاب هاست مطمئن + سرعت بالا و بدون خطا
وقتی هاست نامناسب انتخاب می‌کنی، سایتت به مرور کند می‌شه، خطاهای پی‌درپی نمایش داده می‌شه، کاربران از انتظار خسته می‌شن و یکی‌یکی سایتت رو ترک می‌کنن! 🚨 نتیجه؟ کاهش فروش، افت رتبه در گوگل و از دست دادن اعتبار کسب‌وکارت!
اما وقتی از هاست حرفه‌ای استفاده می‌کنی، همه‌چیز فرق می‌کنه: ✅ سرعت بارگذاری بالا که تجربه کاربری رو بهبود می‌ده ✅ بدون خطا و قطعی، همیشه آنلاین و در دسترس ✅ افزایش اعتماد کاربران و برگشت دوباره مشتری‌ها ✅ بهینه‌ سازی شده برای وردپرس با امنیت و عملکرد فوق‌العاده
یک انتخاب درست = موفقیت پایدار!
میتونی از پشتیبانی وب سایت خرید هاست مشاوره ی رایگان بگیری و هاست مناسب سایتت رو بخری
لینک پست اینستاگرام: https://www.instagram.com/reel/DFVOvhZtNDF/
شماره پشتیبانی : ☎️ 09354577931
سایت رسمی خرید هاست
هاست نامناسب = سایت کند، خطاهای پی‌درپی، از دست رفتن مشتری‌ها!
هاست حرفه‌ای = سرعت بالا، بدون خطا، بازگشت همیشگی مشتری‌ها
آیدی کانال یوتیوب :  @shahdokht-i8f
آیدی اینستاگرام :   @kharidhost
آیدی کانال تلگرام :  @t.me/kharidhost
5 notes · View notes
sayron · 7 months ago
Text
Tumblr media
آزیتا (۱۳) - رزیتا (۵)
من زیر کوهی از عضله که اسم قشنگش رزیتا بود دفن شدم. بدن رزیتا به قدری عضلانی و پهن پیکر بود که منو کاملا در بر گرفت. دستشو برد زیر کمر من و در حالی که کیرم هنوز توی کص کلوچه اش بود و کصش رو به بدن من فشار میداد منو بغل گرفت و به عضلات ورزیده و سفت خودش فشار میداد. من که به سختی نفس میکشیدم فقط می‌تونستم کول های عضلانی رزیتا رو لیس بزنم. بوی عرق سکسی رزیتا توی مشامم می‌پیچید و منو مست تر میکرد. عرقش اصلا تند نبود. به نظر من خوشبو ترین عطر دنیا بود. رزیتا منو توی آغوشش شل کرد و چند دقیقه ای به همون حال توی آغوش رزیتا بودم. کیرم توی کص رزیتا پژمرده شده بود. سرش رو بلند کرد و توی چشمام خیره شد. صورتش توی نور بنفش شب خواب اتاق مثل بلور میدرخشید. من یدفه یادم اومد و گفتم:« رزیتا... راستی آبم... آبمو ریختم توش! 😱»
رزیتا لبخند خوشگلی زد و گفت:« نگران نباش عزیزم... از دیروز PMS بودم و احتمال بارداریم الان صفره 😏...» من که گمونم شکل علامت سوال شده بودم پرسیدم:« PMS یعنی چی؟؟؟...» رزیتا خندید و واسم ذوق کرد. منو توی بغلش چلوند و لبمو بوسید و گفت:« جوجه رنگی خوشگل کردنی من!... یه دوره یا نمیدونم همچین چیزیه که قبل از پریودی دخترا دچارش میشن... یه سری علائم داره...» زدم وسط حرفش و گفتم:« چه علائمی...» رزیتا گفت:« علائمش توی همه یکسان نیست مهرداد قشنگم... من یکم بداخلاق میشم و افسرده و سینه هامم سفت میشه و درد دار میشه!... 😏 راستش علت اینکه امشب هم اینطوری ازت استقبال کردم همین بود... ببخشید... خیلی زشت بود حرفا و رفتارم 🫣» من تا اومدم بگم:« نه این چه حرفیه؟!» رزیتا با ذوق گفت:« ولی تو انگار اکسیر بودی جوجه خوشگلم... کلا حالمو عوض کردی با اومدنت... 🥰... و خب این پسر خوب و ناز باید جایزه میگرفت دیگه!...» من همینجور ماتم برده بود. منظور رزیتا از جایزه چی بود؟... سکس عایا؟... که خود رزیتا صورتش رو آورد جلو و بینی قشنگ خوشگلش رو به بینی من مالید و آروم گفت:« جایزه ات همینه که آبتو بریزی تو کصم! 😈🫦»
اینو که گفت یهو کصش خیس شد و کیر منم دوباره شروع به بزرگ شدن کرد و ساقه کیرم خیس شد... رونهای عضلانیش رو به هم نزدیک کرد و پاهای نحیف من بین اون رونهای عضلانی و قطور داشت له میشد. اما چنان در خال لذت بردن بودم که اصلا درد برام معنی نداشت. رزیتا لبشو گذاشت روی لبم و شروع کرد به بوسیدن فرانسوی. عاشق این بوسه هستم. طعم بی نظیر زبون و لبهای رزیتا منو مست کرده بود. بزاقش طعم عسل داشت. کیرم دوباره داشت راست میشد، اما اینبار توی کص گرم و تنگ و خیس رزیتا. وقتی به خودم اومدم که رزیتا داشت دوباره روی کیر من تلمبه میزد. با چنان قدرتی تلمبه میزد که تخت میپربد بالا و پایین و صدای قیژ قیژ تختخواب مثل ریتم زیر صدای ناله و آه رزیتا گوش منو نوازش میکرد. اصلا توی حال خودمون نبودیم. یدفه چشمای رزیتا باز شد و به من خیره شد... زبونش دور لبش می‌چرخید و چشماش خمار شد... انگار بدنش روی جثه نحیف من سنگین تر شد... یدفه از منظره کول و گردن رزیتا چهره ی زیبای یه ملکه عضلانی توی نور بنفش و سکسی اتاق نمایان شد و من شوکه شدم 😱😱😱 آزیتااااااا!!!! 😳😳😳 آزیتا که کاملا روی کمر رزیتا جا خوش کرده بود، در حالی که توی چشمای من زل زده بود، صورتش رو آورد کنار گوش رزی و گفت:« شما دوتا کفتر عاشق... آب منو آوردین سکسیااااا... مگه میزارین آدم بخوابه؟!!!😉🤤🤤🤤» و شروع کرد به خوردن گوش و پشت گوش رزیتا. چشمای رزیتا بسته شد و لبش رو گاز گرفت و گفت:« جوووووووون... مامان کص خوشگلم... زودتر میومدی خب!... » من که پشمام درجا ریخت. انگار آزیتا داشت کصش رو میمالید به کون رزیتا و کیر منم توی کص رزیتا به حد انفجار رسیده بود. آزیتا روی کون دخترش تلمبه میزد و رزیتا روی کیر من!... صدای ناله و آه این مادر و دختر منو داشت دیوونه میکرد. چون یه بار ارضا شده بودم ارضا دوم مدت بیشتری زمان میبرد. صحنه واسه من، سکسی تر از اینم شد. وقتی که رزیتا گردنش رو به طرف راست چرخوند و این دو تا ماده شیر عضلانی شروع کردن ب�� لب گرفتن فرانسوی از هم 😱😱😱 پشماااااااااااااااامممم!
یجوری لبهای همدیگه رو میخوردن که حتی قابل وصف هم نیست. یدفه رزیتا که معلوم بود خیلی خیلی حشری و برانگیخته شده لب مامانش رو ول کرد و شروع کرد به خوردن گردن من از اون طرف آزیتا هم افتاد روی صورت منو شروع کرد ازم لب بگیره. دیگه میتونم بگم من انگار توی دنیای دیگه ای بودم. نمیدونم چند دقیقه طول کشید چون من داشتم از ثانیه ثانیه اش لذت میبردم. یادمه که یدفه مادر و دختر با هم اورگاسم شدن... اونم چه اورگاسمی... برای ۳۰ ثانیه بدن های عضلانی و ورزیده شون میلرزید و من زیر اون توده ی عضله له شدم. اما این پایان ماجرا نبود... من ارضا نشده بودم و کیرم هنوز بزرگ بود.
آزیتا در حالی که کمر و کول های رزیتا رو میلیسید گفت:« اووووووم... باز میخوام... بازم میخواااااام... من کیر میخوام...» یدفه رزیتا از روی کیر من بلند شد... کیرم که در حال انفجار بود مثل انگشتی که از توی دهن با فشار به داخل لپ میاد بیرون « لاپی» کرد و در اومد. من یه لحظه بدن این دو تا مادر و دختر رو دیدم و ماتم برد!... اووووو مااااااای گاااااااااد 😱🤯 مگه میشه اینقدر عضله روی بدن یه زن و دختر!!!! آزیتا که کصش مثل همیشه باد کرده بود سریع نشست روی کیر من و کیرم یه باره تا اعماق کصش رو در نوردید... یه جوری آزیتا گفت:« آآآاااااخخخخششش» که کمرم لرزید. رزیتا برگشت و با کص مبارک خودش که بوی بهشت میداد یدفه نشست روی صورت من... من که نمیدیدم اونا با هم چیکار میکردم ولی صدای بوسه های فرانسوی و آه و ناله همزمان شون بلند شد. و من خوردنی ترین خوردنی دنیا توی دهنم بود. به کص کلوچه ای ۱۸ ساله که مزه ی عسل میداد... 😋😋😋 فقط یکم مشکل تنفس داشتم که اونم رزیتا با کمی تکون خوردن روی صورت من حلش کرد.
شاید باورش براتون سخت باشه ولی ارضا شدن من نیم ساعت طول کشید... واسه خودمم باور کردنی نبود!... توی این مدت آزیتا و رزیتا هر دو اورگاسم شدم و سر انجام هم آب من این بار توی کص تپل آزیتا پمپ شد.
33 notes · View notes
shabnam50000 · 1 year ago
Text
شبنم ۰۵اما با اکانت جدید با اسم جدید شبنم ۵۰۰۰۰
Shabnam 05 but with a new account with a new name Shabnam 50000
Hello to all Iranian and foreign friends and users, I came to Tumblr again and my previous account was closed and I created a new account for Najar. I greet my dear friends Nilofar, Reza and Milad..
سلام به همگی دوستان وکاربران ایرانی و خارجی من مجددا به تومبلر آمدم و اکانت قبلی من بسته شده وبه ناجار دوباره اکانت جدید درست کردم سلام می کنم به دوستان عزیزم نیلوفر و رضا و میلاد ومجید
8 notes · View notes
otlona · 2 years ago
Text
Tumblr media
چرخش توپ مانند عقربه ساعت است که به طور غیرقابل برگشتی به جلو می رود، سالی را که ملاقات کردیم را به خاطر می آورید؟نزدیک شدم چون می دانستم:سرنوشت من تویی،بهشت قاضی است -تو را با کسی عوض نمی کنم.نمی دانی چه چیزی را فدا کردم تا بینا شوم عکس ها تغییر می کنند، چهره ها موقعیت ها را تغییر می دهند، اما من فقط می خواهم با شما بمانم، تو خورشید من هستی در کانون طوفان،من به پرتوهای تو می رسم، نجاتم بده، التماس می کنم التماس می کنم، نجاتم بده، من در تقاطع زمان، گم شده ام، باور می کنی؟من یک عکس نیمه توسعه یافته هستم،من را در محلول فرو کنید،بعید است صد در صد کمک کند،اما با یک لحظه تردید کمک می کند و دوباره در داستان شخص دیگری فرو می رویم ، پنهان نمی کنم همیشه می خواستم وارد روحت شوم تا بفهمم چه احساسی داری اما اما غیرممکن است، خطرناک است، هدیه می تواند عصیان کند و من تو را به اندازه کافی ندارم، آنقدر کم، دلم می خواهد گریه کنم اما اشک به چشمانم نمی رسد ، تو شعر عاشقانه ای هستی و من عاشق این سرکشی تو هستم که به شما اجازه نمی دهد با چیزهای اجتناب ناپذیر کنار بیایید همه چیز به یک رشته متصل است،زمان را نمی توان تحت کنترل درآورد،زمان را نمی توان مهار کرد،
28 notes · View notes
rouhalahmoradi · 6 months ago
Text
Tumblr media
شروعی دوباره
2 notes · View notes
30ahchaleh · 7 months ago
Text
Tumblr media
یک شروع با دو پایان
Breezy 1973
درست هست که آدم های تنها آقا بالاسر
⚠️Spoil⚠️
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
paternalist
ندارند
اما همین امر فضای آزادی اطرافشان ایجاد میکند
free space
که به خلاء (تهی)می‌انجامد
vacuum
در این صورت آنها با فشاری مواجه میشوند که اگر محافظ مخصوص شان را به ذهن نداشته باشن از هم میپاشند
این محافظ سعی در عدم وابستگی و متکی به خود دقیقا آن چیزیست که مزدوج ها ندارند
Tumblr media
.
پس مزدوج های عزیز یا آواز تنهایی(دهل) از دور خوش است
یا اگر خوش است برای دهل زن تنها خوش است
یعنی کسی که در تنهایش با "چیزی" خوش است(همان پادزهر)
.
درنتیجه از تقلید کارهای هم شدیدا خودداری کنید که خطرناک است😆ـ
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
Tumblr media
مشکل این دو گروه از جایی آغاز میشود که ندانند"مزدوجی و تنهایی" کیفیت است نه کمییت
یعنی روحیه‌ای هست که داری و نه شکل زندگی که داری
با روحیه مزدوجی ، تنهایی کشنده است
با روحیه تنهایی ، مزدوجی شکنجه است
این را اگر بدانی یک سوم مشکل را پشت سر گذاشتی
.
قاطی شدن با غیر همگون ثلث دیگر مشکل است
اینجاست که حافظ میفرماید
دو تنها و دو سرگردان، دو بی‌کس
دَد و دامت، کمین از پیش و از پس
بیا تا حال یکدیگر بِدانیم
مُراد هم بجوییم ار توانیم
آری تنهایان کنار هم مزدوج نمیشوند
به قول سهراب سپهری
کنار تو تنهاتر شدم
.
و در نهایت ابزار آلات و نحوی استفاده از آن به هر شکل و مفهومی در زندگی تنهایان با مزدوجان فرق دارد
.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
از آنجایی که مغز اصلی این فیلم همان است که در دو فیلم وودی آلن (پـُست قبلی) گفتم از دوباره گویی آن پرهیز میکنم
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
Breezy
بریزی دختر "جوانی" که بسیار شبیه معنی اسمش هست
.
با این حال که در جمع به اصطلاح دوستانش تنهاست اما به نیمه پُر در جمع بودن نگاه میکند و از آن لذت میبرد
.
او میتواند نماد اصیل و درست یک فرد هیپی باشد هرچند عمدی وارد در این دسته بندی نشده است
بریزی افول این مدل زندگی در جامعه بشری نیست
او یک معتاد و تن‌لش و لاابالی‌گر جنسی نیست
.
کتاب مقدس بریزی فقط همین یک آیه را دارد
زندگی کردن به طبیعی ترین شکل ممکن همچون یک پرنده ،
آزاد ، رها ، جاری ، زندگی یک فرصت است که باید همه جانبه تجربه شود
برای او دنیا گلستانی‌ست که خار دارد
Tumblr media
اینچنین او با وقایعی زندگی خواهد کرد که دارد با آن دست‌وپنجه نرم میکند
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
Frank
فرانک مرد "مسنی" که او هم بسیار شبیه معنی اسمش هست
.
او نیز با این حال که در جمع به اصطلاح دوستانش تنهاست با نگاه به نیمه خالی در جمع بودن ، تنهایی را پسندیده است
.
او نماد اصیل و درست یک مشاور املاک است نه آنان که این مدل نگاه به دنیا را با تعداد کثیرشان به افول کشیدن
او یک دروغ گویِ کلاه‌بردار و بنداز نیست
کتاب مقدس فرانک فقط یک آیه دارد
حساب حساب کاکا برادر
فرانک معامله گری هست که هر عملی را چه مادی چه معنوی به نوعی داد و ستد میداند که میتوان بهای آنرا به هر شکل مورد توافق پرداخت کرد
.
او با نظم ، دقت و شک ، دنیا را محل خطرناکی میداند که باید محتاطانه در آن معامله کرد
برای فرانک دنیا خارستانی‌ست که گل دارد
Tumblr media
اینچنین او با حقایقی زندگی خواهد کرد که امکان دارد برای او واقع نشود
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
روی خوش زندگی برای دو لایق
بریزی میداند دنیا خشن و حادثه(دل‌رنج) خیز تر از آن است که او "هیپی گونه" در آن سفر و ادامه زندگی دهد
Tumblr media
فرانک هم میداند دنیا لطیف و اتفاق(دل‌پسند) برانگیز تر از آن هست که او "مشاور املاک گونه" در آن ساکن و ادامه زندگی دهد
Tumblr media
سن و اطرافیان و فلسفه ی "نیمه پُری" بریزی او را نرم نگاه داشته برای تغییرات در دکوراسیون زندگیش
در مقابل
سن و اطرافیان و فلسفه ی "نیمه خالی" فرانک او را خشک کرده برای تغییر ناپذیری در دکوراسیون زندگیش
اما
ساختار و پایه ی هر دو زندگی بر یک اساس هست
ـ(دو تنها و دو سرگردان، دو بی‌کس)ـ
آنها
فقط در دکوراسیون فرق دارند
در اصل
قرار است آب ی روی یخ ریخته شود تا آب تر (تنهاتر) شود اینکه چقدر این تبادل دما پیش میرود را "زمان" مشخص میکند
فرانک طعم گرما را از یک همگون دریافت کرده است بریزی هم طعم خنکی را از یک همگون دریافت کرده است
حسِ فرای معنا در کلمه "بریزی" که اسم فیلم هم هست ، دارد برای هر دو شکل میگیرد
Tumblr media
محال است این دو ، تجربه این "پرواز" را از خاطر ببرند
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
وقتی "پرنده" هنوز زنده است
بله "زمان" و کم بود آن همان شوکـ ـی است لازم ، برای منعطف شدن فرانک تاکه دوباره ، فرانکـ ـیِ بریزی شود
کسی چه میداند شاید یکسال کامل این تبادل دما انجام شود
حتی یک لحظه اش هم که با نگاه انجام میشود خووب است چه برسد به یک هفته و یکسال آنهم کامل
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
وقتی در بالا گفتم "لایق" منظور آنها هستند که تا دیر نشده این "موضوع" را در دنیا میفهمند و دو دستی به آن میچسبند و با آن زندگی میکنند نه آنکه بعد آن یا زندگی را ناظر باشند یا گذران از آن
.
آن واقعیت ورطه گونه که در این فیلم به خوبی به نمایش گذاشته شده آنست که ، تمام زنانی که همگون فرانک نیستن در کنارشان مرد همگونی موجود است که از طرف آن زنها دیده نمیشود
.
حتی "باب" دوست فرانک با آنکه روحیه مزدوجی دارد به اشتباه آواز از دور تنهایی فرانک را تحسین میکند اما چون به شناخت خودش پی برده در نتیجه اشتباه نمیکند
Tumblr media
همان اشتباهی که "ییل" دوست آیز��ک(وودی آلن) در فیلم منهتن میکند و از زندگی مزدوجی خود خارج میشود تا با یک شخص دردسر ساز به نام "مری" ادامه دهد
دردسر ساز ها اشخاصی هستند که نه خود میدانند چه روحیه دارند و نه ما میتوانیم بفهمیم چه روحیه دارند
.
اشتباه آن نیست که از یک ماجرای غیر همگون مثل آیزاک(وودی آلن) از دو ازدواج قبلی اش یا مثل فرانک بیایید بیرون
اشتباه زمانی رخ میدهد که وقتی دنیا کنارتان یک همگون قرار میدهد آنرا نبینی یا مثل وودی آلن جدی نگیری
و زمانی مثل آیزاک(وودی آلن) و بتی متوجه‌اش شوی که دیگر دیر شده است
.
همه شانس "گیل"(در پاریس) و دقت مشاور املاکی "فرانک" را که ندارند
همه هم وقتی گیتار(دل)شان بشکند که نمیبخشند
.
اگر بشر متوجه این قانون دنیا بشود که "فرصت" هم ، همیشگی و جاودانه نیست شاید کم تر مزه تلخ پایان را مثل آیزاک(وودی آلن) در پایان فیلم‌ش "منهتن" حس کند و به آن پایان ،
تلخ بخندد
بنابراین
Tumblr media
END
.
.
پ،ن : به دور از تلخی پایان فیلم منهتن سه چهار سکانس کمدی دیالوگی داشت که کلی خندیدم
هنوز هم که یاد حرفهاش می‌افتم خندم میگیره😂ـ
.
.
.
12 notes · View notes