#دوباره
Explore tagged Tumblr posts
heliaclinic · 1 month ago
Video
youtube
لمس موهای کاشته‌شده همانند موهای طبیعی
0 notes
sayron · 27 days ago
Text
Tumblr media
آزیتا (۱۴) - رزیتا (۶)
دست چپش از زیر تخمام و روی کیرم تا روی سینه و موهای فرفری سینه ام با ملایمت و آرومی، در رفت و آمد بود. دست راستش که از زیر کمرم رد کرده بود هم در حال نوازش بازوی نحیفم زیر آب و با نوک ناخوناش پوستم رو لمس میکرد. با لبهاش بنا گوشم رو نوازش میکرد و باز دمش به پوستم میخورد و بیشتر تحریکم میکرد. انگار داشت منو بو میکشید. بیچاره کیرم زیر آب دل دل میزد!... آخه تا حالا انقدر خوشش نبوده و شوکه شده از طعم دوتا کص عضلانی و تر و تازه!... یکی از سینه های بزرگ و عضلانیش زیر آب بود و یکی بیرون آب... و نوک سینه هاش هنوز بزرگ و سفت بودن. آخه به پهلو توی وان خوابیده بود و بدن منو با عضلات در هم گره خورده خودش در بر گرفته بود. کصش رو زیر آب به استخون برآمده کنار لگن من من میمالید و با پاهای عضلانیش پاهای منو احاطه کرده بود.
با ص��ای ناز و خوشگلش توی گوشم با لوندی گفت:« مهردااااااااد؟...» گفتم:« جااااااانم ملکه زیبا؟...» دلش قنچ رفت و لبشو گاز گرفت و گفت:« یادته وقتی بچه بودیم... تابستونا با مامانت میومدین خونه آقاجون و چقدر بازی میکردی باهام؟...» گفتم:« آره... اون روزا زیاد میومدیم اونجا... تابستونا با مامان میومدیم تهرون و اونم ما رو میاورد خونه دایی اینا...» ادامه داد:« تو با بقیه فرق داشتی واسم!...» با تعجب گفتم:« چطور؟؟؟» گفت:« آخه پسر عموهام... سعید و حامد رو یادته؟...» گفتم:« یادم هست یه چیزایی ولی خیلی ساله ندیدمشون...» با همون لحن لوس گفت:« همین قدر که یادته خوبه... اونا منو اذیت میکردن همیشه... مسخره ام میکردن... دستم مینداختن و باهام بازی نمیکردن...» گفتم:« آخخخی... بمیرم الهی!» دم گوشم و بوسید و گفت:« اما تو... فرق داشتی!... تو کسی بودی که همیشه مثل یه داداش بزرگتر مهربون باهام بازی میکردی!... اینو هیچوقت فراموش نکردم...» وقتی اینا رو میگفت نفس نفس میزد و لبهاش نرم و برجسته شده بود... صورتش انقدر به صورتم نزدیک بود که مژه های بلندش به پوست صورتم میسایید. دوباره داشت تحریک میشد... و منم از خجالت رون بزرگ و عضلانیش رو با دست میمالیدم. ادامه داد:« من هیچوقت مهردادی که اونقدر بهم خوبی و محبت میکرد رو یادم نمیره... همیشه!... همیشه توی مهمونیا چشمم دنبالت بود... اما نمیدونم چرا این چند سال آخر خیلی کم دیدمت...» طاقت نیاوردم و توی چشماش نگاه کردم... جوری داشت نگام میکرد که کیر راست شده ام که بین انگشتای رزیتا بود تکون خورد. بهم امون نداد و ازم لب گرفت. 💋💋💋💋
به شدت هورنی شده بود... طوری که سریع اومد روی من قرار گرفت. پاهاش رو توی آب دو طرف بدن ضعیف من گذاشت. دستاشو زد زیر بغلم و یکم منو کشید بالا. به قدری قدرتش زیاده رزیتا که من براش حکم عروسک رو دارم. همونجور که لبهامو می ورد نشست روی کیرم... وااااااااااووووو 🤤🤤🤤 فکر نمیکردم توی وان سکس کردن انقدر لذت بخش باشه. این دختر با عضلات کوه پیکرش جوری روی کیرم تلمبه میزد که آب توی وان موج میزد و میپاشید بیرون. دوباره صدای ناله اش بلند شد مدام منو صدا میزد و میگفت:« مهرداااااد... مهرداااادم عجب کیری... فقط تو باید منو بکنی... فقط تو!...» کیر منم که داشت میترکید. نمیدونم چقدر طول کشید. اما همزمان با اورگاسم رزیتا، دوباره و با فشار آخرین قطرات باقی مونده توی کمرم رو توی کص تپل و گوشتی رزیتا خالی کردم و اون با ۶۰-۷۰ کیلو عضله افتاد روم و شروع کرد لبهامو خوردن.
بعد از این سکس بی نظیر، من بدنم خیلی ول شده بود. رزیتا که تازه سرحال شده بود توی وان و روی کیر من نشست و مشغول شستن موهاش و بدن خودش شد. ازش پرسیدم:« چطوری بدنت هیچی مو نداره رزی!...» نگاه طنازی بهم کرد و گفت:« ژنتیکیه... مامانم هم بدنش زیاد مو نداره... در واقع مو دارما... ولی فقط روی سرم 😜😋» من داشت توی وان که حالا سطح آبش با کف پوشیده شده بود خوابم میبرد که یدفه رزیتا زیر شونه هامو گرفت و از آب بیرونم آورد... منو بلند کرد و بردم زیر دوش... همونجور گیج و خواب‌آلود زیر دوش قرار گرفتم. اما رزیتا ول کن نبود... به بهونه اینکه منو زیر دوش آب بکشه بدنم رو میمالید و کصش رو از پشت سر به کونم میمالید. در واقع منو کاملا بین عضلاتش غرق کرده بود.
توی رختکن هم چندتا سیلی آروم زد به صورتم تا یکم بیدار بشم. حوله پالتویی رو تنم کرد و گفت:« آقا پسر... خوابت نبره...باید بدنمو لوسیون بزنی...» بهش گفتم:« تو رو خدا رزی... من بدنم ول شده...» خندید و با لحن لوس گفت:« یعنی دوس نداری بدن منو بعد از حمام ببینی؟...» سعی کردم چشمام رو باز کنم و بدنش رو ببینم که یهو چشمام گرد شد... واااااووووو 😱🤯 بدنش به قدری زیبا و عضلاتش تکه تکه شده بود که هنگ کردم. انگار خواب یهو از سرم پرید... گفتم:« یا خداااااا... رزی چرا بدنت یهو اینطوری شد؟... چقدر عضله؟؟؟؟» دستش چپش رو برد پشت سرش و دست راستش رو گذاشت به کمرشو یه فیگور زیر بغل و پهلو برام گرفت که پشماااااااام ریخت 🤯🤯🤯 و گفت:« چی شد آقا پسر 😏... خواب از سرت پرید؟!!!» با این حرکت رزیتا یهو با حالت مسخره گفتم:« لوسیون کو؟... لوسیون منو بدین که متخصص این کار خودمم!...» و رزیتا زد زیر خنده... خلاصه آنکه سانت به سانت بدن بی مانند رزیتا رو لوسیون زدم و همزمان ستایشش کردم... به کص کلوچه اش که رسیدم مگه میتونستم ازش دل بکنم؟؟؟... برای چند دقیقه کص تپل رزیتا رو فقط میبوسیدم... اما وقتی دیدم الانه که کار دست خودم بدم تمومش کردم.
وقتی اومدیم توی اتاق، آزیتا با همون حوله ای که به سرش پیچیده بود و با بدن برهنه روی تخت خوابش برده بود... رزیتا گفت:« این مامان شیطون من دوباره اومده تو اتاق من خوابیده!... فکر می‌کنی چه نقشه ای داره؟ 😉» رزیتا منو گرفت توی آغوشش و خوابید. یکم طول کشید خوابم ببره... بدن عضلانی رزیتا نرم و لطیف و امن بود. از پشت سر بغلم کرده بود و من توی هیبتش گم شدم.
آخرین صحنه ای که یادمه از اون شب تابش نور مهتاب از لابلای پرده حریر پنجره بود که بدن بلورین آزیتا و ساعد های رگدار و خوشگل و عضلانی رزیتا رو روشن میکرد.
29 notes · View notes
sspadfoot · 4 months ago
Text
I JUST FOUND SUCH A JEGULUS SONG
It’s in Farsi but I’ll translate it
It’s called temptation!
—————
James talking to Regulus
you have been my love from heaven
تو آسمون عشقم تو بودی
you have been my star
ستاره ی من تو بودی
your name is setareh"star"
اسم تو هست ستاره
come back to me again
بیا پیشم دوباره
your dark hair is killing me
اون م��های مشکیت منو کشت
your beautiful eyes are killing me
چشمهای زیبات منو کشت
come come back to me again
بیا بیا پیش من دوباره
hurry up, say ok, my star
یالا بگو آره ستاره
Regulus talking to James
Temptation in my heart
I'm burning, I fall apart
When the night falls
My heart calls
For another devotion
Temptation, I want you
Can you be my only one
When the night falls
My heart calls
For the touch of your hands
Its the best song ever
28 notes · View notes
lerrixe · 6 months ago
Text
اضطراب اجتماعی کشنده ست.
هر تجمعی برات یه کابوسه و وقتی محیط زیادی شلوغه، سردرد و تهوع از پا درت میاره. به زور ارتباط برقرار کردن رو هم بذار کنارش، و من من و زل زدن به دیوار پشت فروشنده وقتی میخوای فقط یه آیس پک کوفتی رو قیمت کنی چون هزار ساله نرفتی بیرون و در عین حال متوجه میشی که طرف احتمالا خودش خجالتیه و زیادی به پیرسینگ و تتو علاقه منده و لعنتی، اون "چیز" نقره ای که تو دماغش فرو کرده هم جالبه و بعدا باید امتحانش کنم و امیدوارم این یارو پذیرای شماره م باشه ولی خیلی کار دارم و باید اول برم سرکار بعد برم سراغ روابط دهن سرویس کن اونم با این اوضاع اقتصادی هم همینطور. بعد از اینکه از خیر اون فروشنده هات و خجالتی و نرمالو می گذری یادت میاد که باید برگردی پیش دوستات. حین اینکه دارن هر هر میخندن، به این نتیجه میرسی که بودن تو جمع یه مشت آدم بی نمک و در عین حال تلاش برای تیکه ننداختن سخته. بعد در حالی که خودت هیچ چیز خاصی نیستی خودت رو از اونا برتر میدونی، دلیلی؟ نداری. ای وای، کیرم تو این شخصیت و روحیات، درسته؟ البته که درسته. در حالی که دارن حرف و لبخند میزنن، حس میکنی یه عوضی تمام عیاری که درمورد اون "یه روزی بستو فرندو" ها اینطوری فکر میکنی. اونا هم آدمن، مطمئنا اضطراب و دغدغه های خودشونو دارن به خدا. کی گفته تو عن برتری هستی؟ اصلا نیازی نیست کسی بگه. مهم اینه که هممون یه مشت انگلیم که کت خز پوشیدیم و یه میزبان بی خیال داریم. کی اهمیت میده؟ ریسی مرد، خامنه ای میمیره و کسی که بعدا قراره صاحب کارم بشه هم همینطور. و ننه بابام و شاید قبل از همه ی اینا خودم. کره ی زمین دیوانه وار میچرخه و خورشید یه روز میگه "کیرم بابا، واسه چی انقدر میتابم؟ کی واسم ریده؟" و کم کم گنده و گنده تر میشه و هممونو میخوره و بعد از یه آرغ کهکشانی، بوم! تبدیل به یه سیاهچاله ی کوچولوی کثافت میشه و تا یه مدت سیاهچاله می مونه. شاید خدا هم یه روز حوصله ش سر بره و در جهان هستی رو بذاره و بره تا آفتاب بگیره یا از سر بیکاری یه جهان دیگه بسازه. مخلوقاتش تو جهان بعدی همون کسشرا درمورد عذاب الهی و بهشت سر هم میکنن و یه مشت مخلوق دیگه می میرن و ور ور ور. کی براش مهمه؟ هیچکس. هممون محکم به ادامه دادنیم بدون اینکه حتی روحمون خبر داشته باشه تا کی قراره جور وجود داشتن رو بکشیم. اون موقع دیگه فروشنده ای که کلی فلز به پوست بخت برگشته ش کوبونده و با چشمای درشت شده بهم زل زده بود و هرهر خندیدن دوستام و مرگ رئیسی و قیمت آیس پک مهم نیست. اون موقع فقط تصمیم خالق احتمالی مهمه و اینکه آیا حوصله ش سر رفته یا نه، دوباره شیشه و تریاک زده یا هنوز منتظره جبرئیل براش جنس بیاره.
فکر کنم تنهایی هم کشنده ست.
21 notes · View notes
bellyachhe · 3 months ago
Text
يكي از بچه هاي ايراني اينجا نوشته "فيلتر تامبلر دوباره برگشت؟" ميخواستم ريپلاي بزنم كه نه من بدون فيلترشكن اومدم الان اوكيه. بعد دوهزاريم افتاد كجام.
كير به قبرت بباره آخوند.
8 notes · View notes
swhitenights · 2 months ago
Text
Summary of Summer!
تابستان پر فراز و نشیبی بود. نمیدانم زیباییش بیشتر بود با زشتی‌ها اما هرچه بود گذشت و اگر خوشبین باشم میتوانم فکر کنم باعث شد بزرگتر و عاقل‌تر بشوم. از دست دادن را تجربه کردم. از دست دادم چیزی بزرگ؛ و فهمیدم هیج چیز همیشگی نیست.
کتاب آموزش زبان کره‌ای ام را تمام کردم و حالا باید کمی مرور کنم و آماده شودم برای جلد دوم. کتاب ورد اسکیلز خریدم و اگر کمی سخت گرفتن به خودم را کم کنم همین که تا درس 25 انجامش داده ام و هربار هم با علاقه این کار را کرده ام پیشرفت خوبی ست.
یاد گرقتم بخشنده باشم. نه فقط نسبت به دیگران، ختی به خودم. پس اندازم را بی چشم داشت به مامان بخشیدم و مداد رنگی هایی که از نصف زندگیم بیشتر دوستشان داشتم را به خواهر کوچکتر. فهمیدم بخشیدن چیزی که دوست دارم از بخشیدن پول سخت تر است.
آماده برگشتن به خوابگاه نیستم اما زندگی هیج وقت از من نپرسیده برای چیزی که قرار است بیش بیاید آماده ام یا نه. پس به گمانم آمادگی هم ایجاد میشود. مثل تمام وقت هایی که با پیش امد های غبر منتظره و توانسته ام کنار بیایم با یک ترم دیگر هم میتوانم خوب تا کنم.
Tumblr media Tumblr media
سینمایی‌هایی که جدیدا دیدم همین ها بودند. شب های روشن را هم دوباره نگاه کردم و هر از گاهی ناخنکی به فیلم های تلویزیون میزدم کنار خواهرم که البته فکر کنم هیچ کدام فراتر از چند دقیقه نرفتند.
از میان این ها زیر درخت زالزالک را دوست داتشم و پلتفرم. عجیب است که میان حس و حالشان اینقدر تفاوت است اما هر دو را دوست دارم. یکی عاشقانه ای ارام، یکی زندگی ای پر از جنگ و جدال برای زنده ماندن.
در مرحله بعد هم فراموش شده و چه چیزی گیلبرت گریپ را آزار میدهد.
از میان انیمیشن ها هم اژدهای آرزو و درون بیرون2 را دوست داشتم و در مرحله بعد سرویس تحویل کیکی.
از نظر فیلم و سریال و حتی کتاب امسال خیلی از تایستان پارسال عقبم. البته نه از نظر کمیت؛ از نظر کیفی. به هر حال آدم باید چیز های بد را هم تجربه کند تا قدر خوب ها را بداند.
Tumblr media Tumblr media
اریک سریال مورد علاقه ام در این تابستان است. البته همان اوایل دیدمش اما به نظرم ارزش این را دارد که دوباره بخواهم تماشایش کنم.
مزرعه کلارکسون هم نیازی به تعریف و تمجید ندارد. فصل سوم را دیدم و مثل همیشه دوست داشتنی و خنده دار بود. البته که مستند سریالی است و سریال به ان معنا محسوب نمیشود.
شاید اوایل تابستان دو قسمت از فصب دوم فارگو را دیدم بعد رهایش کردم. فصل اولش یهتر بود.
بریکیگ بد را تا تقریبا اواخر فصل دوم دیدم و احتمالا همین فصل را که تمام کنم ان را هم کنار میگدارم.
برلین اصلا شور و مفهوم خانه کاغذی را نداشت.
سلول های یومی تجربه خوبی بود. سریال شاهکار و عالی ای نبود اما از تماشایش پشیمان نیستم.
می ماند پاسخ به 1988 که گذاشتمش برای روز های دلگیر خوابگاه چون سریال حال خوب کنی بود و ارسلان را هم برای ارضای کنجکاوی ام تمام خواهم کرد.
Tumblr media Tumblr media
از میان اینها ��قوط، دهکده پرملال و جاده انقلابی داستان های پر مغزی بودند و دوستشان دارم.
نغمه آتش و یخ داستان پر کششی دارد و به همان اندازه جزئیات دارد که آدم را خسته میکند.
جلد دوم امیلی را بیشتر از مابقس اش دوست داشتم.
فلسفه داستایوفسکی و سلمان پاک را هم برای نوشتن مقاله و داستان خوانده بودم که مقاله را رها کردم اما داستان را فرستاده ام.
بقسه هم که داستان و رمان نوجوان بودند و به همان اندازه میشد ازشان انتطار داشت و لذت برد.
جالب است که تابستانم فقط در همین چند خط خلاصه شد :))))
پایان تابستان /
1 Mehr 03
5 notes · View notes
luminalunii97 · 2 years ago
Text
A while ago, the first season of the Voice Of Persia was aired. Of course the competition took place outside of Iran, and only those who have immigrated could participate.
In the last couple of decades, Persian music have been in a slumber. Music is kind of forbidden in Iran because the regime deems it anti Islamic. Women aren't aloud to sing at all and men can only sing in specific genre and topics that the regime considers appropriate. It's understandable why good music, with a couple of exceptions, wasn't being made and new talents were being buried.
So the voice of Persia was a great opportunity to showcase new talents who have managed to skip Iran.
Anyway, I said all of this to get to this song. The finalist and winner of the competition performed this song on the show and I realized even though I knew the original singer for years (he's a political singer and had to flee Iran years ago), I somehow missed this poetic piece. So I've been obsessed with it ever since. I wanted to share it with y'all.
This is a protest/critical song with some symbolizations. The lyrics are from Iranian poet, Yaghma Golrouee. He's also the lyricist of the song Our Dream. The song came out about 10 years ago. I added explanations for the lyrics in parentheses:
Driving Drunkenly by Shahin Najafi
من یه گلایلم که تو این سرزمین شوم
راهم به قبر و سنگ گرانیت میرسه
I'm a Gladiolus flower who in this ill fated land
Find my way to a grave and granite gravestone
(In Persian culture gladiolus is used in funerals and to visit graveyards. It's the flower of the dead)
هر روز به قتل میرسم و شعر من فقط
به انتشار شعله کبریت میرسه
I get murdered everyday and my poem only
reaches to spread the match's fire
دردم هزار ساله مثه درده حافظه
درمونشم همونیه که کشف رازیه
My pain is a thousand years old pain like Hafez's pain (a Persian poet)
The cure is Razi's discovery (alcohol)
نسلی که سر سپرده عصر حجر شده
به ساقیای ارمنیه پیر راضیه
وقتی که زندگی یه تئاتر مزخرفه
تنها به جرعه های فراموشی دلخوشم
The generation who became a devotee of the stone ages
Is now happy with the old Armenian wine dealers
When life is a trashy theatrical show
I only find comfort in to-forget gulps
راسکول نیکف یه پیرزنو شقه کرده و من
با اون تبر فرشته الهامو میکشم…
Raskolnikov chopped an old lady but I
would kill the angel of revelation with that axe
هی مست میکنم مثه یه بطری شراب
که وقتی پاش بیفته یه کوکتل مولوتوفه
I get drunk like a wine bottle
that would turn into Molotov cocktail when the need arises
یه مجرم فراری شدم که تو زندگیش
درگیر یه گریز بدون توقفه
I became a wanted criminal who in life
he's stuck in a fatal car chase (x2)
فرقی نداره جادۀ چالوس و راه قم
من مستی ام که خوش داره رانندگی کنه
There's no difference between Chalus Road (a touristic road) and highway to Qom (a religious city) for me
I'm a drunk who likes to drive
یه ماهی که تو آکواریوم زار میزنه
تا توی اشکهای خودش زندگی کنه
I'm a fish who is crying in an aquarium
So that he can live in his own tears
باید تلو تلو بخوری این زمونه رو
وقتی که مست نیستی به بن بست میرسی
You should stumble drunkenly in this life
Because when you're not drunk you reach a dead end
تو مستی آدما دوباره مهربون میشن
حتی برادرای توی ایست بازرسی
When you're drunk people are kind again
Even the brothers (police officers) in roadside checkpoints
میخندن و به دست تو دستبند میزنن
راهو برای بردن تو باز میکنن
They laugh while they're handcuffing you
They clear the way to take you
تو دام مورچه ها به سلیمان بدل میشی
قالیچه ها بدون تو پرواز میکنن
In ants presence you become the Solomon
The carpets fly without you
این بار چندمه که به یه جرم مشترک
هشتاد تا ضربه پشت تو هاشور میزنه؟
How many times for the same crime,
Your back has been shaded in with 80 counts of hits?
(The punishment for drinking alcohol is 80 lashes)
برگرد خونه حتی اگه با خبر باشی
تنها دل خودت برای تو شور میزنه…
Come back home even if you know
You are the only one who gets worried about you
تو یه گلایلی و تو این سرزمین شوم
راهت به قبرو سنگ گرانیت میرسه
You are a gladiolus and in this ill fated land
You find your way to a grave and granite gravestone
هر روز به قتل میرسی و شعر تو فقط
به انتشار شعله کبریت میرسه
You get murdered everyday and your poem only
reaches to spread match's fire
هی مست میکنی مثه یه بطری شراب
که وقتی پاش بیافته یه کوکتل مولوتوفه
You get drunk like a bottle of wine
That will turn into a Molotov cocktail when the need arises
یه مجرم فراری شدی که تو زندگیش
درگیر یه گریز بدون توقفه
You are a wanted criminal who in life
Is stuck in a deadly car chase (x2)
Ps; If you're interested in checking the voice of Persia I recommend watching Amin yahyazadeh, the winner who is the main vocalist of an English language metal band. Also Maria who is a new female rock singer.
Ps2; drunk driving stands for living in defiance of the regime./ Killing the angel of revelation is the poets disdain for religious ideologies./ Deadly car chase is the dangerous life of an opposition./ The generation who became the devotees of the stone ages are the people who in 1979 revolution rooted for today's theocracy. And now they beg for the scraps of the freedom they willingly gave up./
Hafez is one of the greatest Persian poets who used wine and drinking metaphorically a lot in his poems. I guess this poet was inspired by that./ Razi was a Persian physician, philosopher and alchemist who discovered a way to extract alcohol from fermented materials./ Getting drunk like a bottle of wine that could turn into Molotov cocktail means living in defiance of the regime and also be ready to fight it actively./ The surface meaning of the poem about drinking and getting punished is valid too.
That's all I could think of in case you missed any metaphor or double meanings.
85 notes · View notes
holychibisuke · 4 months ago
Text
دوباره
دوباره و دوباره
14 notes · View notes
bakubaby3 · 1 year ago
Text
زندگی گر هزار باره بود
امشب از آسمان ديده تو     
روی شعرم ستاره می بارد
در زمستان دشت کاغذها  
پنجه هايم جرقه می کارد
شعر ديوانه تب آلودم    
شرمگين از شيار خواهش ها
پيکرش را دوباره می سوزد    
عطش جاودان آتش ها
آری ! آغاز دوست داشتن است   
گر چه پايان راه ناپيداست
من به پايان دگر نيانديشم   
که همين دوست داشتن زيباست
از سياهی چرا هراسيدم     
شب پر از قطره های الماس است
آن چه از شب به جای می ماند 
   عطر خواب آور گل ياس است
آه ! بگذار گم شوم در تو       
کس نيابد دگر نشانه من
روح سوزان و آه مرطوبت      
بوَزد بر تن ترانه من 
آه ! بگذار از اين دريچه باز       
خفته بر باد گرم روياها
هم ره روزها سفر گيرم         
بگريزم ز مرز دنياها
دانی از زندگی چه می خواهم     
من تو باشم تو ! پای تا سر تو 
زندگی گر هزار باره بود   
بار ديگر تو بار ديگر تو 
آنچه در من نهفته ست دريایی ست 
کی توانِ نهفتنم باشد
باز تو زين سهمگين طوفان ها       
کاش ! يارای گفتنم باشد
بس که لبريزم از تو می خواهم     
در ميان صحراها
سر بسايم به سنگ کوهستان   
تن بکوبم به موج درياها 
آری ! آغاز دوست داشتن است 
گر چه پايان راه ناپيداست
من به پايان دگر نيانديشم     
که همين دوست داشتن زيباست
فروغ فرخزاد
28 notes · View notes
shabnam50000 · 7 months ago
Text
شبنم ۰۵اما با اکانت جدید با اسم جدید شبنم ۵۰۰۰۰
Shabnam 05 but with a new account with a new name Shabnam 50000
Hello to all Iranian and foreign friends and users, I came to Tumblr again and my previous account was closed and I created a new account for Najar. I greet my dear friends Nilofar, Reza and Milad..
سلام به همگی دوستان وکاربران ایرانی و خارجی من مجددا به تومبلر آمدم و اکانت قبلی من بسته شده وبه ناجار دوباره اکانت جدید درست کردم سلام می کنم به دوستان عزیزم نیلوفر و رضا و میلاد ومجید
8 notes · View notes
sayron · 28 days ago
Text
Tumblr media
آزیتا (۱۳) - رزیتا (۵)
من زیر کوهی از عضله که اسم قشنگش رزیتا بود دفن شدم. بدن رزیتا به قدری عضلانی و پهن پیکر بود که منو کاملا در بر گرفت. دستشو برد زیر کمر من و در حالی که کیرم هنوز توی کص کلوچه اش بود و کصش رو به بدن من فشار میداد منو بغل گرفت و به عضلات ورزیده و سفت خودش فشار میداد. من که به سختی نفس میکشیدم فقط می‌تونستم کول های عضلانی رزیتا رو لیس بزنم. بوی عرق سکسی رزیتا توی مشامم می‌پیچید و منو مست تر میکرد. عرقش اصلا تند نبود. به نظر من خوشبو ترین عطر دنیا بود. رزیتا منو توی آغوشش شل کرد و چند دقیقه ای به همون حال توی آغوش رزیتا بودم. کیرم توی کص رزیتا پژمرده شده بود. سرش رو بلند کرد و توی چشمام خیره شد. صورتش توی نور بنفش شب خواب اتاق مثل بلور میدرخشید. من یدفه یادم اومد و گفتم:« رزیتا... راستی آبم... آبمو ریختم توش! 😱»
رزیتا لبخند خوشگلی زد و گفت:« نگران نباش عزیزم... از دیروز PMS بودم و احتمال بارداریم الان صفره 😏...» من که گمونم شکل علامت سوال شده بودم پرسیدم:« PMS یعنی چی؟؟؟...» رزیتا خندید و واسم ذوق کرد. منو توی بغلش چلوند و لبمو بوسید و گفت:« جوجه رنگی خوشگل کردنی من!... یه دوره یا نمیدونم همچین چیزیه که قبل از پریودی دخترا دچارش میشن... یه سری علائم داره...» زدم وسط حرفش و گفتم:« چه علائمی...» رزیتا گفت:« علائمش توی همه یکسان نیست مهرداد قشنگم... من یکم بداخلاق میشم و افسرده و سینه هامم سفت میشه و درد دار میشه!... 😏 راستش علت اینکه امشب هم اینطوری ازت استقبال کردم همین بود... ببخشید... خیلی زشت بود حرفا و رفتارم 🫣» من تا اومدم بگم:« نه این چه حرفیه؟!» رزیتا با ذوق گفت:« ولی تو انگار اکسیر بودی جوجه خوشگلم... کلا حالمو عوض کردی با اومدنت... 🥰... و خب این پسر خوب و ناز باید جایزه میگرفت دیگه!...» من همینجور ماتم برده بود. م��ظور رزیتا از جایزه چی بود؟... سکس عایا؟... که خود رزیتا صورتش رو آورد جلو و بینی قشنگ خوشگلش رو به بینی من مالید و آروم گفت:« جایزه ات همینه که آبتو بریزی تو کصم! 😈🫦»
اینو که گفت یهو کصش خیس شد و کیر منم دوباره شروع به بزرگ شدن کرد و ساقه کیرم خیس شد... رونهای عضلانیش رو به هم نزدیک کرد و پاهای نحیف من بین اون رونهای عضلانی و قطور داشت له میشد. اما چنان در خال لذت بردن بودم که اصلا درد برام معنی نداشت. رزیتا لبشو گذاشت روی لبم و شروع کرد به بوسیدن فرانسوی. عاشق این بوسه هستم. طعم بی نظیر زبون و لبهای رزیتا منو مست کرده بود. بزاقش طعم عسل داشت. کیرم دوباره داشت راست میشد، اما اینبار توی کص گرم و تنگ و خیس رزیتا. وقتی به خودم اومدم که رزیتا داشت دوباره روی کیر من تلمبه میزد. با چنان قدرتی تلمبه میزد که تخت میپربد بالا و پایین و صدای قیژ قیژ تختخواب مثل ریتم زیر صدای ناله و آه رزیتا گوش منو نوازش میکرد. اصلا توی حال خودمون نبودیم. یدفه چشمای رزیتا باز شد و به من خیره شد... زبونش دور لبش می‌چرخید و چشماش خمار شد... انگار بدنش روی جثه نحیف من سنگین تر شد... یدفه از منظره کول و گردن رزیتا چهره ی زیبای یه ملکه عضلانی توی نور بنفش و سکسی اتاق نمایان شد و من شوکه شدم 😱😱😱 آزیتااااااا!!!! 😳😳😳 آزیتا که کاملا روی کمر رزیتا جا خوش کرده بود، در حالی که توی چشمای من زل زده بود، صورتش رو آورد کنار گوش رزی و گفت:« شما دوتا کفتر عاشق... آب منو آوردین سکسیااااا... مگه میزارین آدم بخوابه؟!!!😉🤤🤤🤤» و شروع کرد به خوردن گوش و پشت گوش رزیتا. چشمای رزیتا بسته شد و لبش رو گاز گرفت و گفت:« جوووووووون... مامان کص خوشگلم... زودتر میومدی خب!... » من که پشمام درجا ریخت. انگار آزیتا داشت کصش رو میمالید به کون رزیتا و کیر منم توی کص رزیتا به حد انفجار رسیده بود. آزیتا روی کون دخترش تلمبه میزد و رزیتا روی کیر من!... صدای ناله و آه این مادر و دختر منو داشت دیوونه میکرد. چون یه بار ارضا شده بودم ارضا دوم مدت بیشتری زمان میبرد. صحنه واسه من، سکسی تر از اینم شد. وقتی که رزیتا گردنش رو به طرف راست چرخوند و این دو تا ماده شیر عضلانی شروع کردن به لب گرفتن فرانسوی از هم 😱😱😱 پشماااااااااااااااامممم!
یجوری لبهای همدیگه رو میخوردن که حتی قابل وصف هم نیست. یدفه رزیتا که معلوم بود خیلی خیلی حشری و برانگیخته شده لب مامانش رو ول کرد و شروع کرد به خوردن گردن من از اون طرف آزیتا هم افتاد روی صورت منو شروع کرد ازم لب بگیره. دیگه میتونم بگم من انگار توی دنیای دیگه ای بودم. نمیدونم چند دقیقه طول کشید چون من داشتم از ثانیه ثانیه اش لذت میبردم. یادمه که یدفه مادر و دختر با هم اورگاسم شدن... اونم چه اورگاسمی... برای ۳۰ ثانیه بدن های عضلانی و ورزیده شون میلرزید و من زیر اون توده ی عضله له شدم. اما این پایان ماجرا نبود... من ارضا نشده بودم و کیرم هنوز بزرگ بود.
آزیتا در حالی که کمر و کول های رزیتا رو میلیسید گفت:« اووووووم... باز میخوام... بازم میخواااااام... من کیر میخوام...» یدفه رزیتا از روی کیر من بلند شد... کیرم که در حال انفجار بود مثل انگشتی که از توی دهن با فشار به داخل لپ میاد بیرون « لاپی» کرد و در اومد. من یه لحظه بدن این دو تا مادر و دختر رو دیدم و ماتم برد!... اووووو مااااااای گاااااااااد 😱🤯 مگه میشه اینقدر عضله روی بدن یه زن و دختر!!!! آزیتا که کصش مثل همیشه باد کرده بود سریع نشست روی کیر من و کیرم یه باره تا اعماق کصش رو در نوردید... یه جوری آزیتا گفت:« آآآاااااخخخخششش» که کمرم لرزید. رزیتا برگشت و با کص مبارک خودش که بوی بهشت میداد یدفه نشست روی صورت من... من که نمیدیدم اونا با هم چیکار میکردم ولی صدای بوسه های فرانسوی و آه و ناله همزمان شون بلند شد. و من خوردنی ترین خوردنی دنیا توی دهنم بود. به کص کلوچه ای ۱۸ ساله که مزه ی عسل میداد... 😋😋😋 فقط یکم مشکل تنفس داشتم که اونم رزیتا با کمی تکون خوردن روی صورت من حلش کرد.
شاید باورش براتون سخت باشه ولی ارضا شدن من نیم ساعت طول کشید... واسه خودمم باور کردنی نبود!... توی این مدت آزیتا و رزیتا هر دو اورگاسم شدم و سر انجام هم آب من این بار توی کص تپل آزیتا پمپ شد.
20 notes · View notes
otlona · 1 year ago
Text
Tumblr media
چرخش توپ مانند عقربه ساعت است که به طور غیرقابل برگشتی به جلو می رود، سالی را که ملاقات کردیم را به خاطر می آورید؟نزدیک شدم چون می دانستم:سرنوشت من تویی،بهشت قاضی است -تو را با کسی عوض نمی کنم.نمی دانی چه چیزی را فدا کردم تا بینا شوم عکس ها تغییر می کنند، چهره ها موقعیت ها را تغییر می دهند، اما من فقط می خواهم با شما بمانم، تو خورشید من هستی در کانون طوفان،من به پرتوهای تو می رسم، نجاتم بده، التماس می کنم التماس می کنم، نجاتم بده، من در تقاطع زمان، گم شده ام، باور می کنی؟من یک عکس نیمه توسعه یافته هستم،من را در محلول فرو کنید،بعید است صد در صد کمک کند،اما با یک لحظه تردید کمک می کند و دوباره در داستان شخص دیگری فرو می رویم ، پنهان نمی کنم همیشه می خواستم وارد روحت شوم تا بفهمم چه احساسی داری اما اما غیرممکن است، خطرناک است، هدیه می تواند عصیان کند و من تو را به اندازه کافی ندارم، آنقدر کم، دلم می خواهد گریه کنم اما اشک به چشمانم نمی رسد ، تو شعر عاشقانه ای هستی و من عاشق این سرکشی تو هستم که به شما اجازه نمی دهد با چیزهای اجتناب ناپذیر کنار بیایید همه چیز به یک رشته متصل است،زمان را نمی توان تحت کنترل درآورد،زمان را نمی توان مهار کرد،
28 notes · View notes
urlocalzosha · 5 months ago
Text
امروزم بدک نگذشت.
ساعت چهار صبح خاله‌م با بچه هاش رسیدن اینجا.. من نمیدونم چطوری خسته نمیشن واقعا.
یه خاله دیگه م هم با همه بچه هاش اومد. (جز یه دخترخالم که کلاس داشت..) جالبه هیچکدوم نمیدونستن اون یکی قراره بیاد.
سر میز از نوه خالم پرسیدم اومدیم کجا، مامانش زیرلبی گفت بگه طالقان. چی گفت؟ اومدیم طالبان👍🏻
بخاری رو هم که دید گفت : این چی چیه؟
+ بخاریه.
- توش جیش میکنیم؟
+ نه.
- چرا.
بعد صبحونه رفتم در پشتی رو باز کردم، جلوش یه جوی خوب داره. بچه ها نشستن لبش و بازی کردن. بماند آب پاش پلاستیکی یکیشون افتاد و آب بردش کلی دویدیم پیداش کنیم که گریه ش رو تموم کنه.. خوشحال شد.
کلی سنگ پرت کردیم تو آب، گل گذاشتم روی موهاشون، بهشون خوش گذشت. خوشحالم.
(باید مشکلات خشممو با پرت کردن سنگ تو آب از بین ببرم)
نهارو همه کنار هم خوردیم. (کل سینی گوجه ها قبل پخت چپه شد رو زمین، برشون گردوندیم یه گوجه دیگم بعدش افتاد عالیه)
از نوه خالم پرسیدم به کی رای میدی؟ گفت : من به تو رای میدم. به (اشاره به دخترخاله هام) شما هم میدم به همه رای میدم.
کاش تو زندگیم همین شکلی ساده باشم.
بعدم همه یکم استراحت کردن و به اجبار یک دوست عزیز فرستادنمون جهت رای دادن. تو این گرمای سگ پز سگ میره بیرون آخه؟ از بینمون ۴ نفر رای دادن کلا. منم فقط کاغذشو انداختم تو صندوق، خودم رای ندادم.
حالا تو ماشین :
مادر : حالا تو به کی رای دادی؟
(پدرجان موقع رای دادن کاغذشو قایم کرد گفت نمیخوام رای منو ببینین)
پدر : دزد بزرگ.
به این ترتیب وقتی مادرجان منظورشو فهمید دعوا شد.
برگشتیم خونه یکم میوه خوردیم و استراحت از اونجایی که همه خسته راه بودن..
به باغ مادربزرگم هم سر زدیم و چندتا آلبالو چیدیم، یه گل جدید دیدم. خیلی جزئیات داشت و انگار وسط برگای ریزش یه مرکز کاج شکل کوچیک داشت . اکثر فامیل برگشتن خونه هاشون و امیدوارم سالم رسیده باشن چون چند دقیقه پیش چنان رعد و برقی شد که کرک و پرام ریخت..
رفتیم لب یه رودخونه که پشت باغ بود، خیلی پر آب بود و یه خانواده نزدیکش نشسته بودن. سنگ پرت کردم تو آب که البته تو کفشام کلی آب رفت..
وقتی بقیه رفتن ما هم با یه خاله و داییم رفتیم سه تا روستا رو دیدیم، مرجان، نساء اولیا و جوستان.
برگشتیم خونه. دوباره در پشتی رو باز کردم یکم نشستم تو لب آب پاهام خنک شد کلی هم آرامش گرفتم.
واکنش صادقانه یه بنده خدایی که ته جوی وایساده درحال خوردن آب :
اون بنده خدا تا ابد :
یکم از آسمون آبی فیض بردیم و برگشتیم تو.
امروز صفحه جدیدی از بولت ژورنالم درست نکردم.. فردا هم برمیگردیم تهران.
بدرود.
Tumblr media
جوجه رو نگاه آخه، پسرخالمه :>>
5 notes · View notes
30ahchaleh · 8 months ago
Text
Tumblr media
.
آنکه تربیت میکند ذاتا به سمت خیر قدم بر نمیدارد امر تربیت میتواند در راستای شر و شرارت نیز انجام شود
حجاب اسلامی از دید یک مسلمان معتقد به آن یک واکسن پیشگیری است که باید در کودکی زده شود و تا آن زمان که قانونی و شرعی کودک زیر سایه اوست باید این امر پیگیری شود
تا
بعدها همچون یک بازدارنده نامحسوس عمل کند بگونه‌ای که اگر بخواهد از حجاب اسلامی سرپیچی کند شیرازه روحی او از هم بپاشد و احساس گناه همواره و تا مدت های مدید و گاه تا آخر عمر روی او سایه بی‌اندازد
.
به تجربه میدانیم والدینی که حجاب اسلامی را سرسری و شل بگیرند یا با روش اجبار و جزا کودک خود را با حجاب اسلامی آشنا کنند در این موضوع موفق نمیشوند ، که در مورد دوم قصه‌های تلخی از آن کودکان بزرگ شده شنیده‌ایم
.
اما والدینی که حجاب اسلامی را از کودکی و با روش تشویق و پاداش جلو ببرند و مستمرا پیگیر آن باشند موفق میشوند .
و عملا اینچنین اختیار پوشش را در کودک خود ختنه و برگشت ناپذیر کرده‌اند و کودکانی هم که بنا به اتفاق هایی بعدها پوششی غیر از آنچه با مهربانی آموخته است برگزینند عملا دو پارگی روانی را بدوش خواهند کشید
.
توجه داشته باشید تمام آنچه که گفتم اعم از عذاب و گناه و دو پارگی روحی فقط مخصوص زن ها نیست بلکه مردانی که اینگونه تربیت شده‌اند هم گرفتارش هستند حتی زمانی که ظاهرا سکوت کرده‌اند اما در درون مشکل دارند
.
پس سوال اصلی این است
شاید امروزه پوشش اختیاری (اسلامی) یک استراژدی مناسب برای جنبش انقلابی زن زندگی آزادی باشد
اما فردا و فردا ها چه ؟
آیا حجاب اسلامی همچون ختنه مرد و زن یک عقیم سازی که اگر نگویم برگشت ناپذیر خیلی سخت برگشت پذیر است باید بدانیم که میطلبد رویش دوباره اندیشه کنیم
یا که نه همچون بسیاری از فعل های اخلاقی مثل دزدی نکردن و دروغ نگفتن و تهمت نزدن و غیره باید از کودکی در کوله وجدان کودک جاسازی کنیم ؟
.
مطمئنن این مسئله انتخاب در پوشش برای آن کودک بزرگ شده مقوله‌ای ساده‌‌ای نیست مثل خیلی از انتخاب‌ها ، چراکه یک طرف ترازوی انتخاب بار روانی چون گناه و بی غیرتی ، آموزش داده شده است
.
خلاصه‌ی این سطرها یعنی آنکه این صلاحیت اختیار را باید در گذشته تر ارزیابی کرد
آیا این اختیار را به والدین بدهیم یا ندهیم که چنین تربیت کنند؟
آیا بهتر نیست جامعه و در پیرو آن قانون این مجوز اختیار و جبر در مقوله حجاب اسلامی را قبل تر از آن هنگام که در کوله وجدان کودک گذاشت�� شود مورد بررسی دوباره قرار بدهد ؟
.
اگر در اصطلاح "پوشش اختیاری" من دقت کرده باشید مخصوصا واژه (اسلامی) را در پرانتز و در پیرو پوشش اختیاری آورده‌ام تا تاکید کنم این قضیه یک بار تربیتی (ایدئولوژی) دارد تا بگویم اینگونه نیست فرد در جامعه با مدلی از پوشش روبرو شده حال مختار است بپوشد یا نپوشد ، نه اینطور نیست بلکه پوششی سالیان سال به او نمیگویم تحمیل بلکه آموزش جهت دار داده شده است و جهت بر پایه خیر و شر بوده و حال روی روان و روح او رسوخ کرده است ، چنین فردی حتی با داشتن اختیار هم مشکل دارد چه مرد و چه زن چنین مدل تربیت هایی
.
به نظر من هر تربیتی که با بار (گناه و ثواب) در کودکی آموزش داده میشود باید امروزه مورد ارزیابی دوباره قرار بگیرد
.
علت استفاده من از این تصویر برای این پست این بود که یک هنرمند آمریکایی در سری پوسترهایی که یکیش مربوط به حجاب هست ، حجاب اسلامی را جزو آزادی های مدنی آمریکا دانسته و خواستار احترام "واقعی" به آن است
بنابراین
همانطور که ملاحظه کردین هدفم از نوشتن این نبود که بگوبم خوب است یا بد است هدفم "با توجه به آنچه گفتم" درخواست ارزیابی مجدد و عمیق تر میباشد
.
13 notes · View notes
nando161mando · 11 months ago
Text
Türkiye has resumed bombing Rojava.
This bombing takes place as a retaliation for the failure of Turkey's operations on the Iraqi-Syrian border along with the killing of 12 soldiers by the Kurdistan Workers' Party (PKK).
ترکیه بمباران روژاوا را دوباره از سر گرفته است.
این بمباران به عنوان تلافی ناکامی عملیات ترکیه در مرز عراق و سوریه همراه با کشته شدن ۱۲ سربازان توسط مبارزان حزب کارگران کوردستان (PKK) صورت میگیرد.
#روژاوا
#ترکیه
#Rojava
#Turkey
#Turkiye
15 notes · View notes
bellyachhe · 18 days ago
Text
دوستم م، كه گفتم همسايمه و ازم خيلي بزرگتره، داره شهرشو تغيير ميده. برنامه ايه كه يه ماه و خرده ايه ازش خبر داريم هردو.
اين هفته هرروز و هر ساعتي بهش زنگ زدم كه باهم بريم سوپرماركت يا اگر خونه اس تو مسير برگشت برم ببينمش و اينا، زنگامو يا جواب نداد يا جواب داد زود عجله داشت قطع كنه كه بره به درس و كارش برسه. من يكم يه جوري شدم ولي خب گفتم كه مشغوله ديگه فرصت نداره.
منم از وقتي كلاسام دوباره شروع شده سرم خيلي شلوغه، يا همش تو مسير سركارم يا تا ديروقت دانشگاهم، بعد كه ميرسم خونه فقط جون دارم يه چيزي بخورم دوش بگيرم و بخوابم تا صبح زود فرداش. اين هفته دو سه بار صبحا و بعضي عصرا كه فرصت داشتم بهش زنگ زدم كه بريم يه سوپرماركت يا كلا باهاش صحبت كنم همينطوري، چون يه ماه پيش همش با هم حرف ميزديم تلفني يا حضوري باهم. هيچكدوم از زنگامو برنداشت. منم بيخيال شدم ديدم اينطوريه. ديشب من از صبح تا ٨ شب دانشگاه بودم، بعدش رفتيم سوپري با دوستام و بعدم ميرفتيم خونه. م بهم دو بار زنگ زده بود كه من يكيشو سركلاس بودم يكيشم تو مسير سوپرماركت، يعني كلا فرصت نشد بردارم و صحبت كنم. حقيقتش جوني هم نمونده بود برام. رسيدم خونه يه چيزي درست كنم بخورم ديدم ديروقت ساعت ١١:٣٠ تازه عكس فرستاده از ساكش كه بسته و نوشته من دارم ميرم اون شهره. خواستم ببينمت. شايد اگر هركسي اينو ببينه ميگه اوكي خواسته ببينتت، ولي مشكل اينجاست كه ميخواد عذاب وجدان بده، انگار مثلا من خبر داشتم، يا مثلا بارها شده هروقت كارش داري در دسترس نيست با اين كه ميدننم خونه اس يا ميتونه جواب بده، ولي جواب نميده. ولي زماني كه خودش باهات كار داشته باشه بهش برميخوره در دسترس نباشي. چون كار اون هميشه مهمتر از توعه. من واقعا جون نداشتم برم ببينمش ديشب. تازه دوش گرفته بودم و ميخواستم بخوابم كه امروز برم سركار. گفتم اوكي به سلامتي برو برگشتي ميبينيم همو.
امروز صبح كه بيدار شدم برم، بهم مسج داده كه سرت گرمه ها. ديروز چندبار بهت زنگ زدم، ميخواستم ببينمت قبل از رفتن. من واقعا عصبي شدم كه داداش اولا كه من كف دستمو بو نكرده بودم كه تو ميخواستي بري، بعدشم اين كه تو مدام ميري و مياي، وقتايي كه ميخوام باهات صحبت كنم هستي ولي يه چيز ديگه اولويتته، كه كاملا هم اوكيه و ايرادي نداره، ولي توقع نداشته باش بقيه همش دردسترس بان درحالي كه تو هيچوقت نيستي.
بارها شاه كار واجب داشتم زنگ زدم، مسج دادم و ويس دادم كه بخونه سريع، ولي آنلاين شده و نخونده. دو ساعت بعدش مسج داده كه ديت بودم و اضلا انگار نه انگار كه من كاري داشتم باهاش. من اوايل بهم برميخورد، بعدش گفتم شخصيتش اينطوريه كلا نميشه انتظار داشت. كلا ديگه سر مسائل حياتي اينطوري ميدونم كه نبايد پيشش برم.
بعد خلاصه :)))) ( خلاصه رو ميگمو ده تا پاراگراف مينويسم!) بهش ويس دادم نمينارو گفتم كه من زنگ زدم نبودي و سرم خيلي شلوغه با كلاسا و سركار و ميرسم خونه خيلي خسته ام. برو اومدي ميبينيم همو. الان بايد قطاره رو سريع بهش برسم وگرنه جا بمونم دير ميرسم.
مظمئنم ناراحت شد، ولي تصميم گرفتم برام مهم نباشه انتظار زياد بقيه ازم. ناراحتي بقيه لزوما من دليلش نيستم. هميشه من نبايد پادرميوني كنم معذرت خواهي كنم واسه چيزي كه انجام ندادم صرفا چون ترس از دست دادن دوستامو دارم!
4 notes · View notes