holychibisuke

[holychibisuke]

چراانقد سخته؟

انگار مسئله مرگ و زندگیه

نمیدونم به هرحال شاید تا حدودی همینطور هم هست

��لی نیاز دارم کمی تا حدودی راحت تر تصمیم بگیرم

قانونمند بودن حقیقتش تااینجا واقعا باعث چیز مثبتی شد

[holychibisuke]

رو تراس والا کافه یه پرنده که نون به نوکش گرفته بود نظرو جلب کرد

خواستم ازش عکس بگیرم که یهو به ذهنم اومد چند هزار تا عکس تو گوشیم ثبت کردم چون اون صحنه رو دوست داشتم ولی لحظش رو زندگی نکردم؟!

پس بیخیال گوشی شدم و بهش نگاه کردم فقط

ولی تموم مدت داشتم به این موضوع فکر میکردم و بازم اون لحظه رو نفهمیدم

پس تصمیم گرفتم بنویسمش تا یکم هم که شده مغزم اروم بگیره

شاید چون نوشتن تنها چیزیه که باعث میشه بعدش بتونم اینجا زندگی کنم

[holychibisuke]

خدایی رفبق پسر احمق داشتن از نعمتای الهیه

[holychibisuke]

خانواده من:خودخواه تربن موجودات کره زمین

انسان کلا موجود خودخواهیه ولی در این حدش هم دیگه گندش رو در آوردنه

[holychibisuke]

میمیرم واسه وقتایی که ماه توی روز مشخص میشه

[holychibisuke]

اگه دایناسور بودم

[holychibisuke]

کاریش نمیشه کرد

افتاده اتفاق

[holychibisuke]

درست معلوم نیست ولی قاصدما مسابقه دادن آرزوی مردم رو به دستشون برسونن

[holychibisuke]

Serseri doğdum

Serseri ölcem

[holychibisuke]

دوباره بازی کردن این از اول تااخر فقط یکربع هم طول نکشید

گذشته؟

نمیدونم چی دارم مینویسم ولی الان میتونم اینطوری فکر کنم که هرچیزی که یه زمانی خیلی سخت بود الان شاید یکربع هم فکر کردن بهش وقتم رو نگیره

پس خیلی فکر نکن فاز

خیلی فکر نکن

[holychibisuke]

از آدمایی که داد میزنن متنفرم

حالا چیجوری شتم رو توگدر کنم و به اداه کارم برسم

[holychibisuke]

از استرس اینکه فاصله بین هر خوشحالی تا ناراحتی فقط چند ثانیه است نمیتونم آروم بگیرم

[holychibisuke]

قیافه احمقشو نگا آخه

[holychibisuke]

تصویری که تموم عمر میدیدم بدون اینکه دیده باشم

[holychibisuke]

داستان احساسات من مثل این شقایقه.

خیلی قشنگه اما جای اشتباه.

[holychibisuke]

درواقع از زمان صرف شدم خجالت کشیدم

امروز به عینه فهمیدم عرق شرم وجود داره

[holychibisuke]

امروز به عینه فهمیدم عرق شرم وجود داره