#چمدون
Explore tagged Tumblr posts
Text
کلافه شدم. به خودم گفتم یک کار رو که شروع کردی تموم میکنی و بعد میری سراغ چیز دیگه. آخه داشتم غذا میپختم. همزمان ظرف هم میشستم. کابینت رو هم مرتب میکردم. موزیک گوش میدادم و با دو نفر چت میکردم. و راستش رو بخواین من خیلی آدم مولتیفانکشنالی نیستم. نمیدونم چرا این بلا رو سر خودم میآرم. مثل این میمونه که با پراید بری آفرود. از پسش برنمیآد. منم از پسش بر نمیآم یه جاهایی. حالا اون خیلی مهمها رو همیشه انجام میدم و تموم میشه. ولی یه چیزهایی هیچوقت حتی به نقطه شروع هم نمیرسه. مثل یه فولدره روی دسکتاپ کامپیوتر که اگه دوتا کلیک لازم بوده که بازش کنه، الان فقط یکی و نصفیش شده و هرگز دو.
خلاصه، خودمو دعوا کردم. میدونم که اگه برم دکتر میتونه خیلی چیزها برام تشخیص بده. اما انداختم تقصیر خودم. چون خودم هم به خودم شانس نمیدم. و هزارتا کار میریزم سرم. البته زندگی هم در چند سال گذشته همینطوری بوده باهام. که مجبور بودم به هزار تا چیز همزمان بپردازم و همزمان با استرس و اضطراب و دوری و کساد عاطفی و سرما و قحطی گرما و امثالهم هم دست و پنجه نرم کنم. به بدی عادت کردم و بد-عادت هم شدم. ما نازپرورده مادرانمونیم، درسته. اما بیجربزه هم نیستیم. بلدیم گلیممون رو از آب بیرون بکشیم. یادمون دادهن. اما با کمردرد بعدش و عضلات کشیده شده هم باید گرفتار بود. این هم جزوی از قرارداده. دنیا بر مراد مادرانمون نگشت و با ما هم سر لج داره.
بهرحال، یه لیست نوشتم از کارهایی که باید انجام بدم، با اولیتبندی. بعضیهاشون به ساعت مجبور بودن. سعی کردم به لیستم بچسبم. البته به خودم هم خیلی سخت نگرفتم و زیادی خودم رو تنبیه نکردم. شد.
اما الان که نشستم اینها رو بنویسم، باز توی این چندکارگی ناقصم گیر افتادم. میخواستم بشاشم. میخواستم بالشهای اضافه که برای مهمون درآورده بودم رو بذارم کمد. همینطور لحاف و ملافهها رو. میخواستم هدفون جدیدم رو امتحان کنم. میخواستم چای درست کنم. میخواستم یک صفحه از یک کتاب رو با صدای بلند بخونم. و میخواستم یه نقاشیای چیزی بکشم. اینها همهش توی یه لحظه بود. و به همهشون یه نوک زده بودم. دوباره کلافه شدم. تصمیم گرفتم همهچیز رو ول کنم. این رو بنویسم که بدونم در ۲۹ دسامبر ۲۰۲۳ این حال رو داشتهم. در آخرین روزهای این سال میلادی احتمالن من تنها کسی نیستم که همچین گرهای به ذهنش افتاده. و لازم داره گاهی اونها رو باز کنه. بعد رشتههای فکرهاش رو مرتب بچینه کنار هم. همرنگها رو با هم دستهبندی کنه و یه کش بندازه دورشون. بیخودها رو بریزه دور. مهمها رو علامت بزنه. بعد همهشون برگردونه توی چمدون ذهنش و حاضر شه برای یه طوفان دیگه. طوفان ۳۶۵ روزه. معروفترین طوفان. زندگی.
4 notes
·
View notes
Text
Exotica 1994
قبل از خواندن این متن شروع به دیدن فیلم کنید اگر دیدین متوجه نمیشین و دارد حوصله تان سر میرود متن را مطالعه کنیدـ(قابل توجه اونا که فیلم رو میزنن جلو 😁)ـ
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
شبیه ساز هایی که شبیه نیستن
لطفا توجه خود را به این سکانس و موزیک فوقالعاده آن بسپارید
تـِرسی برای آنکه بتواند موزیک خود را کاملتر و زیباتر ا��را کند به کسی نیاز دارد که کنارش بنشیند و مکمل او پیانو بزند اما چنین کسی موجود نیست او شبیه ساز نواختن پیانو را روشن میکند
.
حال به این گفته در فیلم توجه کنید
ـ[فرانسیس: اگر فکر میکنی که ازت خواسته نشده بود که به این دنیا بیای…ـ
ـ…خب سوال اینکه ، الان که اینجایی کی ازت خواسته اینجا بمونی ؟]ـ
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
فرانسیس
او برای تحمل پذیر کردن زندگی خود یا به عبارتی دلیل "بودن" برای آنکه "باید باشد و نیست" شبیه ساز هایی در زندگی اش پدید آورده است
تـِرسی ، در خانه
کریستینا ، در کلوپ رقص شبانه
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
کارگردان
او نیز برای ساخت فیلم خود نیاز به شبیه سازی آن با یک قصه کهن دارد
هابیل و قابیل (فرانسیس و هارولد)
بهشت و شیطان(وسوسه کننده)
آدم و حوا و میوه ممنوعه
هبوط (رانده شدن از بهشت)
🍎
Touch
لمس کردن آن میوه ممنوعه این بهشت کلوپ رقص شبانه مملو از حوری ست
که تخطی از آن هبوط را به همراه دارد
و وسوسه کننده ( اریک )
در گوشش میخواند
A Little Touch ، A Little Touch
ـ[فرانسیس: و چی میشه اگه من لمسش کنم ؟]ـ
.
ـ[فرانسیس: اون تو گوشم خوند که لمسش کنم…ـ
ـ…اون یه چیز خیلی خاص رو از من گرفت]ـ
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
آری همانطور که متوجه شدین
موضوع نه بر سر یک بیمار روانی ست و نه ارتباط با محارم بلکه موضوع سر یک سوال پیچیده است که اول اول باید با تمام وجود تجربه شود
هر چند که میتواند تمام این انگ ها و انگ های دیگر فقط الهامی باشد برای ساخت یک فیلم عالی و متفاوت و نامعمول که میتوان در یک کلام به آن گفت
Exotica
بله به تفسیر و تعبیر اِگزاتیکا خوش آمدید
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
کارگردان در این راه باید بیننده را هم گرفتار قضاوت کند پس فیلم را به همان صورتی نشان میدهد که دیگران توان دیدن زندگی ها را دارند
ما نه تنها زندگی دیگران را خطی و روان و ساده نمیبینم بلکه از همه ی آن زندگی نیز باخبر نیستیم
همین امر باعث میشود در اکثر موارد قضاوت هایمان ناعادلانه باشد
.
بیشتر کارگردنها فقط برای پیچاندن فیلمشان هست که دست به این مدلِ روایتگویی میزنند
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
در دقیقه های ابتدایی فیلم ما متوجه شیشه ای میشویم که "شبیه" آینه است اما در درون(پشت) آن ، آنچه میگذرد با رویش متفاوت است
این هشدار بعدها با دیالوگ شیر و خامه و واژه "بیبی گراند" بهتر فهمانده میشود
baby grand
.
.
آدم ها در گذر زمان اتفاق ها و حادثه هایی را تجربه میکنند که آنها را به نقطه ای میکشاند یا میرساند که هستند
ـ[پلیس: باید از خودت بپرسی چی یه آدم رو به اینجا میکشونه…ـ
ـ…این آدم یه چیز مخفی داره و باید پیداش کنی]ـ
.
بدینسان هر آدمی راز هایی پشت آنچه در رویش میبینیم دارد که میتواند در بعضی مواقع یک اگزاتیکا باشد
راز های اگزاتیکا یی برای اکثر آدمهای قضاوت کننده غیرقابل درک و حتی در بیشتر مواقع برای قضاوت شونده سرزنش و توبیخ را در پی دارد
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
توماس
او خودش را "شبیه" یک مغازه دار فروش حیوانات مجاز کرده است
اما او در پشت این چهره موجه به قاچاق گونه های اگزاتیکای حیات وحش مشغول است
در خانه نیز یک دستگاه جوجه کشی (شبیه ساز مادر) مخفی کرده است
اما این همه ی راز پس پرده توماس نیست
او یک راز اگزاتیکایی در درون خود دارد و آن "همجنسگرایی" اوست
توماس برای آنکه بتواند آهنگ عشقش را کامل بنوازد به یک شبیه ساز زوج نیاز دارد
او به بهانه تماشای رقص باله پول بلیت مردانی علاقه مند به رقصباله را میپردازد تا دقیقه هایی در کنار آنها بنشیند به آن امید که گفتم
او پس از آشنایی با فرانسیس و برای کمک به او برخلاف میلش از این فضای رقصبالهای وارد آن فضای رقص کلاپی میشود
از بخت خوب توماس هم فرانسیس با نادیده گرفتن
ـ[ فرانسیس: خب میتونی تظاهر کنی اون چمدون(اشاره کارگردان به بازرسی اول فیلم) وجود نداره ]ـ
و هم مامور پلیس با گرفتن یه چیز خیلی خاص(تخم پرنده) از توماس
او را در شبیه سازی خودش برای فروشنده مجاز حیوانات بودن یاری میدهند
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
آن سوال پیچیده در همین است
ناممکن بودن فهم اصل و شبیه
به نظر من معیار میتواند مفیدی و مضری باشد
این موضوع را بیشتر باز خواهم کرد
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
بهشت
زوئی و کلاپ رقص شبانهاش
او که صاحبی این کلاپ را از مادرش به ارث برده میخواهد خود را هر چه بیشتر "شبیه" مادرش کند اما به روش خودش
زوئی برای رسیدن به این هدف فرای کلاه گیس و لباس مادرش ، باید مادر بودن را شبیه سازی کند
اما او همچون دستگاه جوجه کشی این شبیه سازی را انجام میدهد
.
در دنیای ما چه بسیار پدر و مادرانی هستند که فقط از پدر و مادر بودن گزینهی فرزندآوری را اجرا کرده اند
و عکس آن چه کسانی که "شبیه ساز" فوق العاده خوبی از پدر و مادر بودند اما در بسته شدن نطفه ی آن جنین هیچ دخالتی نداشتن
.
کریستینا در خانهاش همچین حفره ای در دل دارد و برای پر کردن آن فرانسیس را شبیه سازی کرده است
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
ON
همیشه شبیه سازی بخاطر حفره یا نبود ایدهال یا احتیاج به مکمل نیست گاه یک "تجربه خوش رویایی" باعث آن میشود که انسان آن خاطره را تا آخر عمر در ذهن بکشد و همواره درصدد شبیه سازی آن در زندگیاش باشد
.
ـ[اریک: متوجه شدی بعضی وقت ها آدم ها یهو یه جوری وارد زندگیت میشن انگار همیشه میشناختیشون ؟
ـ…بعد بقیه آدم هایی که فکر میکنی همیشه میشناختیشون جوری به نظر میاد انگار نمیشناختیشون !ـ
ـ…و اونها میشن بخشی از کل حافظهی مکرر تو ]ـ
.
ـ[اریک: آقایون، بذارید یه چیزی ازتون بپرسم
چیه که به یه دختر دبیرستانی معصومیت خاصی میده؟…ـ
ـ…شما رو به دام(کاوش) میکشه تا عمیق ترین و خصوصی ترین رازهاش رو کشف کنید؟]ـ
.
اریک در دام چنین شبیه سازی افتاده است
.
ـ[کریستینا: ـ…همه ما مهارت تصمیمگیری برای زندگیمون رو نداریم]ـ
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
حوا
کریستینا ، فرشته(نجات) و مرکز اصلی این بهشت
.
بجز توجه "شهوانی" جاری کلاپ به او ، در مرکزیت چند مدل "عشق" قرار دارد که هر کدام به نوعی ادعای محافظت از او را پرچم کردهاند
.
کریسینا که از رفتار اریک دلشکسته است زوئی را بجای اریک انتخاب کرده
این همان فرق "جایگزین" کردن با "شبیه سازی" کردن است
در جایگزین کردن ما پدیده ای را با همان ساختار کلیش به جای پدیده مطلوب نداشتهمان جا میزنیم یا با آن تعویض میکنیم
در تعویض و جایگزین کردن خراش تحمیل دیده میشود(حتی اگر بهتر باشد)ـ
اما در شبیه سازی هدف برابر سازی با اصل است تا آنجا که فرق ناممکن میشود اوج تکامل این رخداد هنگامیست که
فاعل "شبیه ساز" ، بشود مفعول شبیه سازی شده(هر کدام مکمل دیگری)ـ
رابطه کریستینا و فرانسیس چنین است یک رابطه دوطرفه
اما رابطه فرانسیس و تـِرسی شبیه تـِرسی و پیانوی خودنواز است
یک شبیه سازی یکطرفه
ـ[ ترسی: من برای اینکه خودش رو متقاعد کنه کار رو براش آسون کردم ]ـ
.
ـ[ فرانسیس: فقط خواستم ازت تشکر کنم ، ترسی
ترسی: برای چی؟
فرانسیس: تو خیلی صبور بودی
و اگه فکر میکنی وقتش رسیده که باید تموم بشه من درک میکنم
ممنون ]ـ
.
کیفیت چنین شبیه سازی مثل ادای واژه توسط طوطی ست
ـ[فرانسیس: (واژه را طوطی)فراموش کرده
هارولد: فکر نکنم ، قرار نیست فراموش کند
فقط باید علاقهاش را از دست داده باشد]ـ
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
OFF
پایان همیشه با دگمه آف یا از دست دادن علاقه (معنوی) یا اتمام شارژ(مادی) نیست
گاهی پایان ، روبرویی ذهن شبیه ساز ما با واقعیت موجود است آنجا که متوجه میشویم شباهت ها باعث اشتباه ما در شبیه سازی شده
دیالوگ شیر و خامه در قهوه میان فرانسیس و توماس یادتون هست
یا baby grand
.
وقتی ظاهر شبیه با رونمایی از باطن بسیار ناشبیه دیگر نمیتواند ما را متقاعد به ادامه شبیه سازی کند زمان پایان است
.
چه کسی حاضر است جلوی آینهای باشد که به پشت آن ظنین است
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
وسوسه کننده (شیطان)
اریک
او که برای وسوسه کردن مشتری ها در این کلاپ از زوئی(خدای کلاپ) پول میگیرد
مشخص است این شغل را "جایگزین" شغلی کرده که به عللی نمیتواند در آن کار کند
اریک شبیه سازی شده یک پدر(شوهر) قراردادیست برای بچه(زوئی)
.
اریک پیچیده ترین و پر راز تربن کاراکتر این فیلم است
چنین شخصیت هایی با داشتن چنین رازهای اگزاتیکای درونی مطمعنا بیشترین زخم از قضاوت های ناعادلانه را بر پیکر روحی خود دارند
تا جایی که حتی باید کشته شوند
.
این بازی خیر(زوئی) و شر(اریک) برای کریستینا ها و فرانسیس ها تا جایی پیش میرود که لب خیر بوسیده میشود و از او میخواهد برای لطف هم که شده شر زدایی کند
و چقدر بشر نادان باید باشد که نداند که کارکرد این دنیا نیاز به این دوقطب دارد
.
آنچه ضرر است شر(قطب منفی) نیست خارج شدن از تعادل است در هر چیز و آنچه سود است خیر(قطب مثبت) نیست بلکه نزدیک شدن به تعادل است در هر چیز
البته هر چیز ، تعادل خاص خودش را دارد به نسبت فعل و فاعل و مفعول
.
نمیدانم شاید کار اصلی ما فهم آنست
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
آیا کریستینا و فرانسیس داشتند از تعادل خارج میشدن ؟
آیا محک آن ، وسوسه ای لازم داشت ؟
آیا اریک همچون آن پلیس ، فرانسیس را با هبوط نجات داد؟
آیا روزی کریستینا متوجه خواهد شد پشت آن قرارداد که پیدا کرده چه چیزی از او مراقبت میکرده ؟ یا فقط قضاوتش بسنده به آنچه روی این شیشه میگذرد محدود میشود ؟
آیا او همچون فرانسیس متوجه این روند رفتن به سوی تعادل میشود که از ذات قطب منفی اریک(حسادت) برخاسته ؟
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
بشر از بدو تولد احساس آرامش را در شبیه سازی از طرز خوابیدن رحم وار تا پستانک تجربه کرده
این شبیه سازی ها روند پیچیده تر شدن خود را از بازی های کودکانه تا بر پا کردن خدایان طی کردهاند
بجرات میتوان گفت هر کس بنا به روحیاتش ، مدلی از آن را در زندگیش همواره به همراه دارد
چه با جان چه بی جان این صَنم ها با ما هستند
گاه میشود با شارژ مادیات شبیه سازیشان کرد مثلا پنج دلار یا یک هدیه ولنتاین یا حلقه طلا یا بالاو بالا تر
اما گاه باید متوسل به معنویات شد امری پیچیده تر و سردرگم تر
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
قابیل ــها
هارولد برای تحمل پذیر کردن خودش برای خودش ، شبیه سازی از خودش در ذهن کرده که "متقاعد" شده فرانسیس چیزهایی که ممکن بود اتفاق بیفتد را اتفاق افتاده میداند
.
ـ[هارولد: مردم فکر میکنن برای کاراشون دلیل دارن ، اما ندارن]ـ
.
از تعادل خارج شدن در امر شبیه سازی یا بدتر از آن شبیه سازی های غیر انسانی میتواند فجایع نابخشودنی به همراه داشته باشد
با توجه به روند داستان میتوان حدس زد که زن فرانسیس و هارولد و قاتل بچه فرانسیس به چنین چاه هولناکی سقوط کرده باشند
.
ـ[فرانسیس: منظورم این است که فقط به این دلیل که اگزاتیک هستند به این معنی نیست که آنها میتوانند افراط را تحمل کنند]ـ
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
قبل از پایان سوال من از کسانی که این مطلب را میخوانند این است
چرا کارگردان برای باز کردن این "بحث" مکانی مثل کلوپ رقص شبانه را انتخاب کرد و نه مجلس رقص باله ؟
.
ـ[توماس: من از کسی که بتونه خوب بحث کنه خوشم میاد
ـ… خـُب هر کسی میتونه دعوا کنه اما این یه مهارته ، یه نظمه که بتونی مناظره بکنی و کنار وایستی(دعوانکنی)]ـ
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
این تحلیل تاریک و طولانی را تنها میشود با این دیالوگ پر رمز و راز فیلم پایان داد
در آن ساعات جادو شده که غم انگیز میگذرد وقتی داخل یک شب طولانی و تاریک ، تنها هستی یادت باشه که فاصله من و تو فقط به اندازه یک رویاست حالا هر کجا که باشیم
ـ[پ ، ن : فقط افرادی وارد حرم این راز میشوند که محرم باشند]ـ
END
.
.
.
#30ahchaleh#na_zzanin#ناظنین#Exotica 1994#Exotica#atom egoyan#Mychael Danna#mia kirshner#bruce greenwood#elias koteas#Arsinée Khanjian#don mckellar#baby grand#victor garber#sarah polley#alternative#substitution#Simulator#simulation
1 note
·
View note
Text
سیمین (۶)
دقیقا ۶ ماه پیش بود که معبود و خدای زیبا و ناز من، سیمین توی مسابقات جهانی آماتوری تفلیس، قهرمان شد و کارت حرفه ای خودش رو گرفت. اون خیلی فرا تر از حد و اندازه های مسابقات بود و لقب ملکه و تاج ملکه رو هم تصاحب کرد.
بعد از مراسم توسط برگزار کننده یه ضیافت ترتیب داده شده بود. سیمین هم با همون بیکینی و بدن عضلانی و ورزیده اش و نیم تاج طلایی که روی سرش بود و مدال بزرگ و سنگینی که به گردن کلفتش آویخته بود، منو با خودش برد. اون نزدیک ۲ ماه بدنش رو خشک کرده بود و رژیم شدید و طولانی رو سپری کرده بود. اونشب سیمین دلی از عزا درآورد و هر چی دوست داشت خورد. منم که در برابرش حقیر مطلق بودم. میرقصید، میخوند، میخورد و مینوشید! من مات و مبهوتش بودم. تا اینکه اواسط مهمونی یهو نشست کنارم. دستش رو گذاشت پشت کمرم و منو چلوند به بدن عضلانی خودش و گفت:« اووووووم 🤤 تو مموش قشنگ کردنی من چطوری؟...» تا اومدم حرفی بزنم با دست دیگه اش چونه منو سفت گرفت و گفت:« لبو برای ملکه لوله کن ببینم... جنده ی من!» و لبشو گذاشت روی لبم... چنان لبمو میخورد و زبونشو توی دهنم میچرخوند که تا حالا چنین حرارتی ازش ندیده بودم. بدش داغ داغ بود. یدفه دست انداخت زیر کیر و خایه من، و منو مثل یه عروسک از جا کند و چسبوندم به بدن خودش. کصش داغ داغ بود. با نگاه خمار، تو چشمام زل زد و گفت:« مهمونی تمومه... میخوام بریم هتل که امشب باهات کار دارم جنده خانوم! 😘😈»
فکر کنید! سیمین توی تاکسی تا رسیدن به هتل داشت منو میخورد. روی بیکینی مسابقه فقط یه شنل تنش بود. راننده تاکسی پشماش ریخته بود. وقتی رسیدیم به هتل سیمین زودتر رفت بالا و منم تا اومدن چمدون هاش رو بیارم آسانسور با ملکه رفته بود... وقتی رسیدم به اتاق سیمین در رو برای من باز گذاشته بود. وارد شدم و در رو بستم. بیکینی مسابقه روی مبلها افتاده بود. یدفه بدن برهنه و سوپر عضلانی سیمین توی چهارچوب در اتاق نمایان شد. در حالی که مدال سنگین بین پستون هاش خودنمایی میکرد و شمشیر قدرت هم توی دستش بود. هیچی تنش نبود، هیچی! فقط صندل پاشنه بلند کریستالی که روی استیج به پا کرده بود، توی پاش میدرخشید. من از جلال و ابهتش زبونم بند اومده بود. اما یه چیز دیگه هم بود. دیلدو یا بهتر بگم، کیر کلفتش بین پاهاش! 🤯😱 زبونش دور لبش میچرخید و جوری بهم نگاه میکرد که توی چشماش پاره شدن خودمو میدیدم!!! حتی نمیتونستم آب دهنمو قورت بدم. با قدم های آروم ولی قدرتمند اومد به سمتم در حالی که عضلات چهارسرش با هر قدم منقبض و منبسط میشد. با دست راستش یقه پیراهنمو گرفت و منی که صورتم جلوی سینه هاش بود رو از زمین کند و شروع کرد به خوردن لبهام. 💋💋💋 نوک انگشت شصت پام فقط روی زمین بود 😱 بعد از گرفتن لب گذاشتم زمین یدفه با یه حرکت، وحشیانه، پیراهن و زیرپوشم رو با هم توی تنم پاره کرد. شلوارم جینم که بیشتر از پیراهنم نتونست مقاوم کنه و با شورت همزمان جر خورد. درحالی پرتم کرد روی تخت که از نقطه ی پرتاب حداقل ۵ متر فاصله وجود داشت. وقتی روی کاناپه افتادم دیدم کیرش شق شده و داره میاد. وقت التماس نبود ولی من چاره ای جز عجز و لابه نداشتم...
بهم رحم نکرد؛ حتی یه ذره! با یه حرکت کل کیرش رو توی کونم جا کرد. با اینکه کونم عادت داشت؛ اما چند روزی بود که طعم کیر کلفت سیمین رو نچشیده بود. به هر حال من تا صبح توسط سیمین قدرتمند و عضلانی گاییده شدم. هم از کون و ه�� از کیر. کص سیمین بخاطر چند هفته دوری از سکس خیلی تر و تازه و تنگ شده بود.
205 notes
·
View notes
Text
این چمدون از هدیه ها و یادگاریای ادمایی که یه روز برام خیلی ارزش داشتن و الان جایگاهی تو زندگیم ندارن پر شده.
و امشب دوباره درش باز شد و یه هدیه دیگه به بقیه ملحق شد.
و این ینی زندگی دوباره یجوری درسشو بهم داد.
0 notes
Photo
دانلود قسمت ششم سریال قهوه ترک
قسمت 6 قهوه ترک با لینک مستقیم
خلاصه قسمت :
تو از حال دل من دیگه با خبری بی من میخوای غمتو به کجا ببری بسته شده چمدون سفر…
کارگردان : علیرضا امینی
نویسنده : محمد رضایی راد، نغمه ثمینی
تهیهکننده : محمد شایسته
بازیگران : حامد بهداد، سارا رسولزاده، امیر جعفری، مجتبی پیرزاده، محمد ولی زادگان، امیر نوروزی، بهاره کیانافشار، شاهرخ فروتنیان، عرفان ناصری، فرید سجادیحسینی، پیام احمدینیا، ایپک تن الجای، سلطان ساروهان و مهمت پولات
درباره ی سریال :
قهوه ترک اولین تجربه کارگردانی علیرضا امینی در شبکه نمایش خانگی می باشد او پیش از این نیز در رزومه کاری خود فیلم های موفقی همچون ویلایی ها و دسته دختران را کارگردانی کرده است که توانست با فیلم های خود در جشنواره فجر جوایز را یکی پس از دیگری به خود اختصاص دهد. فیلمنامه این مجموعه توسط محمد رضاییراد بر اساس طرحی از نغمه ثمینی و محمد رضاییراد به نگارش درآمده است. نغمه ثمینی پیشتر همراه با حسن فتحی نگارش سریال «شهرزاد» را عهدهدار بود. سریال قهوه ترک با ژانر درام اجتماعی، معمایی و هیجانی است و در ایران و ترکیه فیلمبرداری شده است.
منبع :
دانلود قسمت ششم سریال قهوه ترک قسمت 6
0 notes
Photo
✔ سیوش کن واسه همه سفرهات نیم ساعته ساکت ببند😍😀 بهترین چک لیست سفر برات آماده کردم😍 . مرسی واسه لایک قشنگت که بهم انرژی میدی❤🙏😊 . دیدین همیشه موقع بستن چمدون نمیدونیم چیها رو برداریم. آخرشم وسط سفر میبینیم ۲،۳ قلم جا انداختیم؟!🤦🏻♀️😶 . امروز کلی وقت گذاشتم تا این لیست تهیه کردم، امیدوارم چیزی جا ننداخته باشم. اگه به نظرتون چیزی کم داشت بگین، البته ایشالله که نداره😃. . . . #تور_داخلی #ایرانگردی #ایرانگرد #سفر #سفر_داخلی #چمدان #چمدون #ترفند #چک_لیست #بریم_سفر #طلوع_گشت (at Tehran, Iran) https://www.instagram.com/p/ChXYzP2sUse/?igshid=NGJjMDIxMWI=
2 notes
·
View notes
Photo
. قصه هميشه تكرار... هجرت و هجرت و هجرت! #شيمازدگى #هجرت #مهاجرت #زندگی #خونه #انگيزه #چمدون #سفر #من (at Phuket, Thailand) https://www.instagram.com/p/BnxwQdyhg7a/?utm_source=ig_tumblr_share&igshid=l72t42pkpro3
0 notes
Photo
#٣٢٩ #packing and #socks are the most important items! LOLs #bigtrip2017 #جوراب #مسافرت #چمدون 329/365 365 days type challenge. I am designing a number in farsi everyday started on March 20th on Norooz\Persian New Year. Follow me, comment, like/dislike, share and see how I handle this challenge :) #design #numbers #challengeyourself #329 #365days #project365 #typography #farsinumbers #graphicdesign #365designtypechallenge #365dayssofttype #creativityeveyday ٣٢٩/٣٦٥ من خودم رو به چالش كشيدم و روزانه اعداد ٣٦٥ روز سال روبه فارسى از روز اول نوروزطراحى ميكنم. من رو همراهى كنيد، نظر بديد/انتقاد كنيد، به اشتراك بگذاريد و ببينيد من چطورى از پس اين كار بر ميام :) #طراحى #اعداد #چالش #٣٦٥_روز #فارسى #طراح_گرافيك #طراحى_اعداد #اعداد_فارسى #عدد #شماره #طراحى_اعداد_فارسى (at Calgary, Alberta)
#bigtrip2017#packing#365dayssofttype#چمدون#sucks#چالش#مسافرت#اعداد#creativityeveyday#طراحى_اعداد#farsinumbers#عدد#typography#365days#طراحى#٣٦٥_روز#challengeyourself#project365#٣٢٩#طراح_گرافيك#طراحى_اعداد_فارسى#شماره#design#فارسى#اعداد_فارسى#numbers#329#جوراب#graphicdesign#365designtypechallenge
0 notes
Text
دانلود آهنگ جدید دایان 115
دانلود آهنگ جدید دایان به نام 115
دایان، یک خواننده رپر و آهنگ ساز می باشد، که با توجه به اثر هایی که از خود ساخته است، می توان گفت که در این راستا خوش درخشیده است. او در استان مازندران و در شهر ساری به دنیا آمده است. در پنجم ماه فروردین در سال ۱۳۶۷ متولد شده است و اکنون جوانی سی و سه ساله می باشد، که از دوران نوجوانی اش در این راه شروع به حرکت کرده است و با انتخاب مسیر درست و مناسب، قدم به قدم به پیشرفت رسیده است و توانسته به اهدافی که برای خود، در زندگی تعیین کرده است، یکی یکی برسد.
وی در حال حاضر در جایگاه بسیار خوبی قرار دارد و همه این ها را به دلیل داشتن پشتکار، توانسته به دست بیاورد. با بررسی اثر های خوبی، که این هنرمند از خود دارد، هیچ اطلاعاتی از او مبنی بر دایان ویکی پدیا نمی یابید و با توجه به این هنرمند ایرانی که آهنگ هایش طرفدار زیادی دارد و جزو خواننده های مجوز دار می باشد، حق او می باشد که یک صفحه در این سایت از او باشد، تا اطلاعات او و آهنگ هایش به راحتی در اختیار طرفدارانش قرار بگیرد. با بررسی های انجام شده، اطلاعات زیادی در مورد بیوگرافی دایان در دسترس نمی باشد.
متن آهنگ جدید دایان به نام 115
داد میزدم هی نرو دورتر دلم شده سر سوزن میگم حالم بده میگی زنگ بزن 115 رفیق تنهاییام هیچ کاری نداری بام میزدم در و دیوار اَه چرا قهری بام کاش من �� تو با چمدون بریم بشیم از همه دور من محو بر و روت شم هی هی شومینه کنار آتیشو با بوی عطر تو قاطی شد بپوشی پیرهن آبیتو دلمو هر بار شکوندی حرفاتو پس نگرفتی چقدر اون روزا قشنگ بود چرا عکس نگرفتیم تو که صد بارو باختی یه بارم درس نگرفتی چقدر اون روزا قشنگ بود چرا عکس نگرفتیم دلمو هر بار شکوندی حرفاتو پس نگرفتی چقدر اون روزا قشنگ بود چرا عکس نگرفتیم تو که صد بارو باختی یه بارم درس نگرفتی چقدر اون روزا قشنگ بود چرا عکس نگرفتیم
میگن چیزای خوب زمان میبره ولی من میگم بعضی وقتام زمان چیزای خوبو میبره زنگ زدم بهت 130 بار تکست دادم واسه صدمین بار موندم شبو بیدار چرا قهری بام توی قلب تو بودم منو خط زدی حیف هی داد میزدم نرو توام نشدی حیف دلمو هر بار شکوندی حرفاتو پس نگرفتی چقدر اون روزا قشنگ بود چرا عکس نگرفتیم تو که صد بار و باختی یه بارم درس نگرفتی چقدر اون روزا قشنگ بود چرا عکس نگرفتیم دلمو هر بار شکوندی حرفاتو پس نگرفتی چقدر اون روزا قشنگ بود چرا عکس نگرفتیم تو که صد بار و باختی یه بارم درس نگرفتی چقدر اون روزا قشنگ بود چرا عکس نگرفتیم دلمو هر بار شکوندی حرفاتو پس نگرفتی
دانلود آهنگ دایان 115
0 notes
Photo
😑یک تجربه تلخ با پایانی شیرین👍🏻 در آخرین سفرم به دبی متاسفانه پروازم به نصف شب خورد و واقعا همین جوریش فرودگاه امام خمینی خر تو خر هست دیگه نصف شب بدتر هم میشه. خلاصه پرواز ساعت ۱۲:۳۰ بود نشست و ما وایسادیم تا چمدون ها بیاد. من یه کمری و یه کوله پشتی و یه چمدون پر از بار گرون قیمت داشتم. از شانس ما یکی از دوستان هم پول داده بود براش یه مک بوک بگیرم و چون با جعبه بود گذاشتم تو بار. وایسادیم چمدون ها بیاد یکی میومد یکی نمیومد. یه ساعتی وایسادیم که چمدون های همه اومد غافل از اینکه چمدون من نیووووومممممد. اونجا گفتن یه فرم پر کن تا یک ماه می گردیم شاید پیدا بشه. شاید. یعنی چییی؟ از فرداش شروع کردم پیگیری کردن. توی عکس ها گذاشتم من حدود ۱۶۲ تا ایمیل ارسال کردم توی سه هفته. از جامه دان های فرودگاه امام تا هواپیمایی کشوری و سازمان بازرسی کل کشور و دیوان عالی کشور و حتی پلیس فتا. هر جا می شد ایمیل زدم. دو تا نامه به مدیر هواپیمایی کشوری و معاونت وزارت تعاون، راه و امور اجتماعی فرستادم. بعد از دو هفته که منو پاس دادن و بی نتیجه موند آخرش می گفتن شاید دو سه ماه طول بکشه. بعد از سه ماه به ازاء هر کیلو ۲۰ دلار می دن. یعنی چمدون تقریبا ۱۰۰ میلیونی من که ۲۷ کیلو وزن داشت می شد ۱۷ میلیون. چند تا کفش نایک و اکو و عطر و شلوار و کمر بند تام فورد و یه مک بوک با تمام کابل های گوشیم و همه چیزم توش بود. خلاصه چشمتون روز بد نبینه. متوسل شدم به دوستان در دبی. از فرودگاه دبی شروع کردم تا پلیس دبی و سیستم حمل و نقل دوبی و هواپیمایی دبی حتی سفارت ایران در دبی و امارات و وزارت خارجه امارات هم ایمیل زدم. هواپیمایی دبی قسمتی به نام فیدبک و بارهای گم شده و مفقود شده داره. چند بار زنگ زدم و چت کردم گفتن اون فرم ها رو پر کنی پیگیری می کنیم. اینجوری شد که هفته دوم پر کردم و سه روز پیش بود این ایمیل رو از فرودگاه دبی گرفتم. من حتی با معاونت هواپیمایی ایران هم صحبت کردم و واتس آپ در تماس بودیم. جالبه که وقتی من این ایمیل رو دریافت کردم بهش پیغام دادم گفت نه آقا نمی شه. منم ایمیل رو فرستادم. طرف خودش تو کف مونده بود. چمدون رو پلمپ شده برامون فرستادن. واقعا تشکر می کنم از فرودگاه دبی که انقدر پیگیر بودن و شبانه روز آنلاین جواب منو می دادن و واقعا برای خودم متاسفام که از ایران ایرتور که ایرلاینی بود که بلیط گرفته بودیم حتی یه تماس هم نگرفتن و از شهرک فرودگاهی امام خمینی زنگ زدن گفتن آقا شما چرا انقدر ایمیل می زنی منم طرف رو شستم چلوندم آویزون کردم رو بند. کار شکایتی یا چیزی داشتید به من بگید😄😈 https://www.instagram.com/p/Cg7YfmBrtEk/?igshid=NGJjMDIxMWI=
0 notes
Photo
اورال ساحلی ( دسته گل ) 🌸🌹💐 پست های بعدی مدل های دیگرو هم ببین 🌹🍀🌼 ⚠️ زوم کن کیفیت رو ببین 🤩 ازین اینقدر زیاد موجوده که میتونی با کل خونواده و دوستات ست کنی 🤩😍🤣 🎨رنگ : مطابق عکس (رنگ و طرح های دیگه هم داره ، پست هارو ببین) 🪢سایز : فری سایز (مناسب ۳۶تا۴۸) 💰قیمت : ۱۶۵ برای مهمترین عضو چمدون شمالت 🥥🍹🌴🏖🪴💃🏻 📑ضمانت ؛ آب نرفتن ، تغییر سایز ندادن ، رنگ پس ندادن ، ضد خش ، ضد ضربه و ضد گلوله هم داره 🤣 🛵ارسال فوری به سراسر کشور🇮🇷 (ارسال به تمام نقاط استان سمنان رایگان) @1372wear @1372wear @1372wear @1372wear 🏳️⚧️🏳️⚧️🏳️⚧️🏳️⚧️🏳️⚧️🏳️⚧️🏳️⚧️🏳️⚧️🏳️⚧️🏳️⚧️🏳️⚧️🏳️⚧️🏳️⚧️🏳️⚧️🏳️⚧️🏳️⚧️🏳️⚧️🏳️⚧️ #شمال #دریا #ساحل #ساحلی_بلند #ساحلی_نخی #ساحلی_جدید #ساحلی #ساحلی_ترک #ساحلی_خنک #ساحلی_ارزان #لب_دریا #لب_ساحل #کنار_دریا #دریاکنار #محمودآباد #متل_قو #سیسنگان #سیسنگان_ساحلی #سفر_شمال #شمال #شمالگردی #شمال_ايران #مسافرت #مسافرتی #تور_شمال #نمک_آبرود #ساحلی_گلدار #شاهرود #پوشاک۱۳۷۲ #۱۳۷۲ #1372wear (at شاهرود) https://www.instagram.com/p/CgpPoUlDYqj/?igshid=NGJjMDIxMWI=
#شمال#دریا#ساحل#ساحلی_بلند#ساحلی_نخی#ساحلی_جدید#ساحلی#ساحلی_ترک#ساحلی_خنک#ساحلی_ارزان#لب_دریا#لب_ساحل#کنار_دریا#دریاکنار#محمودآباد#متل_قو#سیسنگان#سیسنگان_ساحلی#سفر_شمال#شمالگردی#شمال_ايران#مسافرت#مسافرتی#تور_شمال#نمک_آبرود#ساحلی_گلدار#شاهرود#پوشاک۱۳۷۲#۱۳۷۲#1372wear
1 note
·
View note
Photo
شازده کوچولو پرسید: اگه یه چمدون داشتی توش چی پر میکردی ؟ روباه گفت :دارم میرم یا دارم برمیگردم؟ شازده گفت: داری برمیگردی... روباه جواب داد: دلتنگی هام ! . . . . #طبیعتگردی #طبیعت #آبشار #طبیعتگردی_ایران #جنگلهای_شمال (at Mazandaran Province) https://www.instagram.com/p/CcqnXSrMexA/?igshid=NGJjMDIxMWI=
0 notes
Text
ادامه روز ۷-
وقتی رسیدم فرودگاه ایبیسا ساعت ۸ صبح بود. اتوبوس رو بسمت شهر اصلی گرفتم. البته که من برای دوشب اول هتلم رو در سن انتونی که یه شهر در شمال جزیره هست و حدود یک ساعت با خود شهر ایبیسا فاصله داشت رزرو کرده بودم- ولی اصلا برای رفتن به هتلم عجله نداشتم چون بهرحال تا ساعت ۱ نمیتونستم هتل رو داشته باشم... خلاصه تصمیم برین بود که دو سه ساعتی رو تو ایبیسابچرخم و بعد برم سن انتونی… وقتی رسیدم به شهر ایبیسا، بنظرم اومد خب الان که چی؟ همین بود؟ شهری به غایت مرده با خیابونهایی که هیچ چیز دربارشون جز کاشی های شکسته و نامنظمش توجهم رو (اونهم در جهت نه چندان مثبت) جلب نکرد. کلن یه چیزی درباره این شهر اشتباه بود و من هرچی بیشتر سعی میکردم بفهمم چیه کمتر متوجه میشدم. فقط متوجه بودم که به دلم اصلن نشسته و همش به خودم میگفتم اینجا که اینطوریه ببین سن انتونی چه افتضاحی باشه! خلاصه یه کافه توی میدون اصلی شهر پیدا کردم و یه قهوه وشیرینی گرفتم. هوا زیاد جالب نبود و باد میومد… زیپ کاپشنومو بالا کشیدم و فرو رفتم تو صندلی، توییترو باز کردم و نوشتم: “ایبیسا روالکی گنده کردن، هیچ پخی نیست”. یه قُلپ از قهو ه ام رو سرکشیدم و اولین استوری آفیشال طول سفرم رو ��ا بی رغبتی توی اینستاپست کردم. قهوه م که تموم شد پاشدم و رفتم سمت آب؛ به هوای اینکه لاقل اونجا یه چیزی داشته باشه، اما نه، بازم چنگی به دلم نزد. صدای تلق تلق ناشی از کشیدن چرخ چمدون دستیم روی موزاییک های شکسته دیگه داشت کم کم اعصابم رو خورد میکرد. بعد یکساعت پرسه ی بیهدف داشتم آماده میشدم برم سمت اتوبوس سن آنتونی که یهو منظره یه پارک با کاکتوسهای بزرگ و عجیبش باعث شدکه درجا خشکم بزنه. آخه من عاشق کاکتوسم، مخصوصا این بزرگا… اینایی که داشتم میدیدم درست همونایی بود که من فقط تاحالاعکساشو تو نشنال جیاگرافی دیده بودم. رفتم جلو و یه چندتا عکس انداختم و بعد خرامان از این که بالاخر ه یه چیز جالب اینجا دیدم بسمت ایستگاه اتوبوس سن انتونی روانه شدم.
0 notes
Text
تهران- رشت
-شوک آشنایی
ساعت ۸:۳۶ نفیسه خواب و من هم کنارش نشسته ام.
سرعت تاکسی از ۱۲۰ تا۱۳۰ است. الارم سرعت به صورت خودکار از ۱۲۰ که رد میشه به صدا در می اید. تبدیل شده بود به بوق ممتدی که انگار سیم ش قَطی دارد.
سبقت از راست و چپ میگیرد اما بیشتر در لاین سرعت هست. ترمز های شدید می کند و گه گاه حرکات سریع می کند.
موبایلش را دست دارد و چک میکند.
شب قبل از حرکت تماس گرفت و گفت اگر امکان دارد اژانس بگیریم و برویم پیشش تا از اونجا حرکت کنیم. ظاهرا مثل من است و خیابان های تهران را نمی شناسد، البته در اخر ادرس رو گرفت و تصمیم بر این شد که بیاید.
قرار ساعت ۷ صبح بود، اما پیام “من رسیدام جلوی در” از ۶ صبح روی گوشی ظاهر شده بود، ترجیح داده بود زود برسد و منتظر بماند جلوی در تا باک ماشین را پر کند، چون روی قانون نا نوشته ای بنزین رو تو مسیر میزنیم.
صندوق ماشین اش پر از کارتون های است که از تهران خرید است و به شمال میبرد، خیلی جایی برای چمدوون ما نیست.
کرج که رسیدیم توقف یه ربع ای کرد و به یک کار کوچکی رسیدگی کرد..( اینجا جای نیست که دفترچه تاکسی اش از طرف مامور از قبل تایین شده امضا بشه).
-شروع سفر
مردی حدودا ۴۵ ساله جلوی در قدم میزند، در نرده ای را باز میکنم و سلام میکنم، جواب سلام ام را نمیدهد، نفیسه که رفته بود گوشی ام را بیاورد از پشت سرم میرسد، فضا گرم می شود.
بین انتخاب من و نفیسه، خم میشود و چمدون من را برمی دارد که می گویم: اجازه بدهید من چمدون ام را جا به جا کنم ، ۳ بار تکرار می شود و اضافه میکنم که چیز حساسی داخل چمدون ام دارم و می پرسد: مگه چی داری؟!
حرف ام را با “خواهشن” تکرار میکنم و چمدونم را سمت شاگرد میذارم.
-حرکت
دقایقی بعد از حرکت با نفیسه حرف زدیم و گفت که: منتظر انجایی از مسیر هستم که اسمان ابی بشه.
بعد از نیم ساعتی چشم نفیسه سنگین می شود و هم زمان با توی جاده افتادن به خواب می رود.
۹ میرسیم به پمپ بنزینی که اگر اشتباه نکنم بعد از آ ب یک است، من پیاده می شوم و کوله ام را بر میدارم، راننده میبیند و می پرسد چرا کوله ات را بر میداری؟
دلم می خواهد راستش را بگویم بهش: دوست دارم همراهم باشه، راننده در جواب می گوید: من بچه ی سیاهکل هستم بزار کوله ات تو ماشین بمونه. جوابی نمیدهم و کوله ام را پشتم می اندازم.
نفیسه بعد از نوشیدن قهوه راننده را میبیند که صبحانه اش را تمام کرده، میز را ترک میکند و به سمت ش میرود که حرفی در باب معاشرت پیدا کند. قهوه را حساب میکنم.
-حرکت
الارم سرعت خیلی کم تر به صدا در میومد.
راننده پرسید موزیک بذارم! جواب من: چرا که نه!
راننده: به خاطر خودتون میگم.
(اخه تهران، من نسبت به موزیک ی که گذاشته بود، بهش گفته بودم: اهنگ قدیمی ندارین؟!)
نفیسه با یک تغییر صدای قشنگ گفت: گوگوش خوبه!
سی دی رو تو ضبط جا زد، داریوش شروع کرد خوندن، فکر کردم وایسا بعدی گوگوشِ، خیلی با مزه شد همش داریوش بود.
نفیسه دیگه نخوابید تا گوشیش زنگ خورد؛ مینو ادرس جایی رو داد که ازش روغن زیتون بگیریم. به رود بار که رسیدیم نفیسه مغازه یی که می خواست رو اون دست خیابان دید، به راننده گفت :اونجاس “نمونه” همون مغازه است، راننده گفت: اخه باید دور بزنیم که،
بعد دیالوگ شون چند ثانیه یی معطل شد، و به محض رد شدن از دور برگردان راننده گفت: دور بر گردون رو رد کردیم اما من یه جایی رو بلدم، نفیسه اون تغییر صدا رو نداشت و گفت: اوکی.
نفیسه بهم گفت که مینو روغن زیتون گرفته اما خیلی بو میده، چند دقیقه ای نگذشته بود که رسیدیم به مغازه مورد نظر راننده که من حدس زده بودم اینجا مغازه ی دوستش است.
فروشنده بهمون قفسه ها رو نشون داد و گفت: اینا بو دار، اینا بی بو، من میدونستم انتخاب نفیسه کدومه، اما نه! بو دار و گرفتیم.
نشستیم تو ماشین، راننده تا دنده ۳ به ۴ رو پر کنه سی دی رو برداشت بود، چشم انداختم به سی دی روش نوشته بود”mp3 گوگوش”، دنده رو پنجِ.
-اخرین حرکت، توقف
از نحوه ی رانندگیش مشخص بود که دیگه همه جا رو بلده، سرعتگیر ها، کوچه پس کوچه ها، چراغ ها….
خیلی نزدیک بودیم، رسیدیم سر کوچه که دیگه نفیسه شناخت اینجا کجاس و سریع تشکر کرد، راننده از اینه نگاه من کرد گفت: خواهش میکنم، اذیت که نشدین؟! و بدون مکثی از سوال ش گفت بفرمایین این هم خونه.
۱۱ مهر ۱۴۰۰
پایان.
1 note
·
View note
Photo
دانلود قسمت پنجم سریال قهوه ترک
قسمت 5 قهوه ترک با لینک مستقیم
خلاصه قسمت :
تو از حال دل من دیگه با خبری بی من میخوای غمتو به کجا ببری بسته شده چمدون سفر…
کارگردان : علیرضا امینی
نویسنده : محمد رضایی راد، نغمه ثمینی
تهیهکننده : محمد شایسته
بازیگران : حامد بهداد، سارا رسولزاده، امیر جعفری، مجتبی پیرزاده، محمد ولی زادگان، امیر نوروزی، بهاره کیانافشار، شاهرخ فروتنیان، عرفان ناصری، فرید سجادیحسینی، پیام احمدینیا، ایپک تن الجای، سلطان ساروهان و مهمت پولات
درباره ی سریال :
قهوه ترک اولین تجربه کارگردانی علیرضا امینی در شبکه نمایش خانگی می باشد او پیش از این نیز در رزومه کاری خود فیلم های موفقی همچون ویلایی ها و دسته دختران را کارگردانی کرده است که توانست با فیلم های خود در جشنواره فجر جوایز را یکی پس از دیگری به خود اختصاص دهد. فیلمنامه این مجموعه توسط محمد رضاییراد بر اساس طرحی از نغمه ثمینی و محمد رضاییراد به نگارش درآمده است. نغمه ثمینی پیشتر همراه با حسن فتحی نگارش سریال «شهرزاد» را عهدهدار بود. سریال قهوه ترک با ژانر درام اجتماعی، معمایی و هیجانی است و در ایران و ترکیه فیلمبرداری شده است.
منبع :
دانلود قسمت پنجم سریال قهوه ترک قسمت 5
0 notes
Link
0 notes