#روز پدر
Explore tagged Tumblr posts
Text
متن تبریک روز پدر ۱۴۰۲ با زیباترین کپشن
نام زیبای پدر با سیم و زر باید نوشت
خوب و عالی
با عیاری معتبر باید نوشت
برکت نان و نمک از همت والای اوست
این چنین گویم
که نامش تاج سر باید نوشت
متن تبریک روز پدر
1 note
·
View note
Photo
(10/54) “Mitra loved anything beautiful. She kept countless notebooks. And on every page she’d paste something beautiful: a flower, a feather, a line from a poem. One time we went to a large antique shop, and the owner challenged us to choose the most expensive items in the shop. Mitra looked around the store and chose two that nobody else had noticed. The owner was shocked. He announced that those were the only two that were not for sale. She had a genius for beauty. It was one of her greatest gifts. But her greatest gift by far, was her memory. Mitra could memorize an entire poem after hearing it a single time. Her favorite was Hafez: The Prince of Romance. She’d memorized two hundred of his ghazals. And whenever she found a verse that she loved, she’d bring it to me to read. We’d heard our voices many times before in arguments. But it was different when we read poetry. There was a softness, a delicacy. When you’re reading a poem, you must find the 𝘢𝘩𝘢𝘯𝘨. Melody. The instrument is your throat. And the words are the notes. Some you strike suddenly, with a bang. Others you unroll gently, like a bow being slowly pulled across the string of a violin. Every word has life. Every word has its own soul. The word roar has a soul. 𝘒𝘩𝘰𝘳𝘰𝘰𝘴𝘩! And so does the word kiss. 𝘉𝘰𝘰𝘴𝘦𝘩. We were married in the traditional way. It was a small ceremony at the home of Mitra’s father. On the morning of our wedding Mitra and I visited a famous photographer in Tehran. We took a series of photographs standing side-by-side. She was so conscious of her crippled hand, she found a way to hide it in every photo. But she’d never looked so beautiful. When the session was finished, I suggested one final photograph. I could tell the photographer was annoyed, but he agreed. And it’s the photograph that still hangs in our house today. Mitra is sitting on a chair. And I’m down on one knee, looking up at her, holding her hand.”
میترا هر چیز زیبایی را دوست داشت. در دفترچههای پُرشُمارش و بر هر برگی از آنها چیزی زیبا میچسباند: گُلی، پَری، بیت شعری. روزی میترا و من به عتیقهفروشی بزرگی رفتیم - فروشنده ما را به چالش کشید که گرانترینهایش را شناسایی کنیم. میترا نگاهی به پیرامون انداخت و به دو قطعه اشاره کرد. صاحب فروشگاه شگفتزده گفت که هیچکس تا کنون به آنها توجه نکرده بود. او گفت که این دو تنها چیزهایی هستند که فروشی نیستند. میترا نبوغ ویژهای در زیباشناسی داشت. یکی از بهترین تواناییهای او بود. ولی برجستهترین توانایی او حافظهاش بود. میترا پس از یک بار شنیدن شعر، بسیاری از آنرا به یاد میسپرد. عاشق شعر بود. تنها زمینهای که بر آن توافق داشتیم. شاعر مورد علاقهاش حافظ بود: شاهزادهی عاشقانهها. میترا بیش از دویست غزل او را از بر داشت. برخی را که دلپسندش بود به من میداد تا بخوانم. باور داشت که من آهنگ درست شعر را پیدا میکنم. صدای همدیگر را در بگومگوهامان بسیار میشنیدیم. ولی هنگام شعر خواندن چنان نبود. حالتی از دلپذیری و نرمش. در شعر، حنجره ساز شماست. و واژهها نُتهایتان. برخی را ناگهان مینوازی - با آوایی بلند. برخی دیگر را به آرامی، مانند کشیدن آرشه بر زه. هر واژه ویژگی خود را دارد. هر واژه را جانی دیگر است. واژهی خروشیدن جانی خروشان دارد! همانگونه که واژهی بوسیدن و بوسه، دلآویزی و آرامشش را! پیوند ما ازدواجی سنتی بود. جشن کوچکی در خانهی پدر میترا. بامداد روز ازدواجمان، به آتلیهی عکاسی پرآوازهای در تهران رفتیم. میترا را هیچگاه به آن زیبایی ندیده بودم. چندین عکس ایستاده در کنار هم گرفتیم. در هر عکسی حالتی را مییافت تا دست چپش را پنهان کند. هنگامی که کارمان تمام شد، پیشنهاد عکسی دیگر دادم. عکاس آزرده مینمود اما عکس را گرفت. و آن همین است که تا امروز بر دیوار آویزان است. میترا روی صندلی نشسته و من یک زانو بر زمین نهاده، محو تماشای او، دستش را در دست گرفتهام
625 notes
·
View notes
Text
ست که در غرب صدای زن ایرانی شنیده شود»
شیما کلباسی، شاعره ایرانی مقیم آمریکا، گزیدهای از اشعار زنان شاعر معاصر ایرانی را گردآوری کرده است.
این مجموعه اشعار ۷۰ شاعر زن ایرانی را در بردارد. این تنها مجموعهای است که هم اشعار شاعران درون ایران و هم مهاجران نسل اول و دوم را در بر می گیرد. تعدادی از این شاعران در خارج از ایران به دنیا آمدهاند و یا پدر و یا مادری غیرایرانی دارند. اشعار این مجموعه به زبان انگلیسی نوشته و یا ترجمه به انگلیسی شده است.
به همین بهانه، رادیو فردا با شیما کلباسی، گردآورنده این مجموعه به گفتگو نشسته و انگیزههای انتشار این کتاب را از وی جویا شده است.
شیما کلباسی: همان طور که میدانید در کشور ما زنان حق چندانی ندارند، چون جامعه مردسالار ما سعی کرده است فردیت زنان را خفه کند.
من گردآوری این کتاب را در سال ۲۰۰۳ آغاز کردم و هدفم این بود که بتوانم تا جایی که امکان دارد شعر زنان ایرانی که یا در ایران زندگی میکنند و یا در مهاجرت هستند و بعضی از آنها اصلا در ایران به دنیا نیامدهاند، ولی از پدر یا مادر ایرانی هستند و اشعار آنها بیشتر به انگلیسی است، کنار هم قرار دهم و به خوانندگان مشتاق ارائه دهم تا آشنایی بیشتری با جمعی از این شاعران پیدا کنند.
رادیو فردا:خانم کلباسی! مراحل گردآوری این کتاب را توضیح دهید و این که روند آن چگونه پیش رفت؟
مسئله بزرگی که من به عنوان ویراستار و بعضی اوقات مترجم با آن روبهرو بودم، این بود که تماس گرفتن با اکثر شاعرانی که در داخل ایران زندگی میکنند بسیار دشوار است و برای چاپ آثارشان حتماً باید اجازه آنها را داشت.
به همین علت من با خانم پوران فرخزاد تماس گرفتم و از طریق او توانستم اجازه این شاعران را به دست آورم و آثار آنها را در این مجموعه بیاورم.
اسم کتاب چیست؟
اسم این کتاب «شعر زنان ایران» است و در ارتباط با اشعار معاصر شاعران زن ایرانی.
شما در کتاب خود آثار ۷۰ شاعر زن ایرانی را کنار هم قرار دادید و ترجمه کردید. در مورد انتخاب این افراد و آثار آنها توضیح دهید؟
من سعی کردم آثار شاعرانی که کمتر شناخته شده هستند و یا یکی از گروهها ی شاعرانی که به شعر علاقه دارند و در داخل یا خارج از ایران کسی با آنها آشنایی ندارد، کنار هم بیاورم. البته بیشتر پسند اجتماعی و شخصی خودم بوده است تا این که به دنبال اسامی بزرگ بوده باشم.
از نظر شما انتشار کتاب «شعر زنان ایران»، با توجه به این که کتاب به انگلیسی هم ترجمه شده است، چه بازتابی در میان شعرخوانان و کتابخوانهای خارجی پیدا خواهد کرد؟
من شخصاً امیدوار هستم که بازتاب خوبی پیدا کند، چون قبلاً هم یک مجموعه دیگری به بازار ارائه دادم که نام آن «هفت شهر عشق» بود.
کتاب «هفت شهر عشق» در بر دارنده اشعار شاعران زن ایرانی از سدههای میانه تا دوران معاصر بود و همه این اشعار را هم به فارسی و هم به انگلیسی در این کتاب آورده بودم . ناشر آن آمریکایی بود و تا آنجایی که اطلاع دارم بسیار مورد استقبال قرار گرفت.
کتاب «شعر زنان ایران» هم چند روز است که به بازار آمده و من ��میدوار هستم که مورد استقبال قرار گیرد به خصوص در غرب، چون بسیار مهم است که صدای زن ایرانی شنیده شود و خواننده با این اشعار و حرفهای زنان ما آشنا شوند.
شما در کتاب خود به آثار شاعرههای معاصر پرداختهاید. فکر میکنید ظرفیت و موقعیت شاعران زن ایرانی در حال حاضر چگونه است و چه چشماندازی برای آنها متصور هستید؟
من بسیار امیدوارم که شاعران زن ایرانی بتوانند جایگاهی که واقعاً لیاقت آن را دارند به دست آورند و افراد بیشتری در سراسر جهان بتوانند با کار زنان ایرانی آشنا شوند. در هر صورت زنان ایرانی به هر طریقی که شده حرف خود را میزنند.
2 notes
·
View notes
Text
Travelogue of SHIRAZ
درست شیرازی که دست بالا دوساعت با شهرمان فاصلهدارد را نمیتوان با اصفهان که سفر رسیدن به آن نیم روز طول کشید مقایسه کرد اما همین که برای بار اول مستقل کولهام را جمع کردم و با هماتاقیها رفتیم تا اولین سفر واقعا مجردی را تجربه کنیم خودش باعث میشود وقتی بهش فکر میکنم به اندازه اصفهان رفتن برایم بکر و جذاب شود.
~ گوش دهید | پرواز تهران - شیراز: گروه دال ~
چطور شد که به شیراز رسیدیم
اول فقط یک پیشنهاد بود آن هم نه به شیراز، پیشنهاد سفری به بوشهر. بوشهر به شهر دانشگاهمان نزدیک است؛ دریا دارد و آنقدر از آخرین باری که در کودکی دربایش را دیدهام میگذرد که میتوانم بگویم اصلا تا به حال نرفتهام. پیشنهاد آنقدر جدی گرفتهشد که حتی هماتاقیها نه تنها از والدینشان اجازهاش را گرفتند بلکه زنگ زدیم به چند مهمانخانه و هتل و خانه معلم و قیمت پرسیدیم و حتی دنگ اتاقها را هم حساب کردهبودیم. البته از آنجا که هیچعقل سلیمی در چنین وقتی از سال هوای بوشهر رفتن به سرش نمیخورد ما هم عقلمان را به کار انداختیم و فهمیدیم درست است دیوانهایم اما نه اینقدر که در این گرما واقعا بخواهیم برویم.
همه چیز تمامشد. برگشتیم خانه و بعد هم دوباره دانشگاه. تا همین چند روز پیش که دوباره داشتیم برای خانه برگشتن حساب غیبتها و واحدها را میکردیم که پیشنهاد شیراز رفتن مطرح شد. شیراز همانقدر دور است که بوشهر؛ هوایش بهتر است و برای خانه رفتن هم باید یک بار بلیط اتوبوس به شیراز و یک بار از شیراز به خانه بگیریم. حالا اگر میان این دو بلیط را یک فاصله بگذاریم آنقدر که بتوانیم چندجا را بگردیم و به اصطلاح سفری برویم چه؟
برنامه چیده شد. جدی حرف میزدیم اما ته دلم کسی میگفت همه اینها خواب و خیال است و آخرش هم یک راست میرویم ترمینال عوض میکنیم و برمیگردیم خانه، مثل همیشه.
مکانهایی که خواستیم برویم را بر حسب دوری و نزدیکی از مترو و ترمینال و اینکه تا به حال تقریبا هیچکداممان نرفتهباشیم چیدیم. اولی مجموعه آبی بود. از آنجا با مترو قصرودشت میرویم زندیه و عمارت شاپوری را میبینیم. بعد دوباره با مترو میرویم ایستگاه وکیلالرعایا تا برویم مسجد نصیرالملک و همانجا هم نماز بخوانیم هم نهاری بخوریم. بعد هم میرویم پاساژ مشیر تا وقت بلیط خانهمان برسد؛ چیزی حدود ساعت چهار و نیم عصر.
برنامه از دور عالی بهنظر میرسید، هم جای فرهنگی میرویم هم تاریخی و هم تفریحی. سوار مترو میشویم و تازه تمام این مدت مثل چند جوان رها از بند که بار اول است بدون پدر و مادرشان میروند سفر هستیم، نه چند دانشجوی خسته که فقط از شیراز مسیر این ترمینال تا ترمینال بعدی را از پشت شیشهی یک اسنپ میبیند.
همه اما قرار نبود برگردیم خانه؛ دو نفر برمیگشتند دانشگاه. حسابمان پنج نفره بود و من بلیط پنج نفر را برای ساعت 6:15 صبح به مقصد شیراز گرفتم. دو نفر از هم اتاقیها _ که آنها هم برمیگشتند دانشگاه_ در ثانیههای آخر شب قبلش به سفرمان اضافه شدند و حالا هفت نفر بودیم.
از بیداری ساعت 4:30 صبح و صبحانه خوردن ساعت 8:30 در کافهی تورنتو شیراز
ساعت چهار و نیم از خواب ییدار شدم، بچهها را صدا کردم تا بلند شوند نماز صبح بخوانند و بعد هم حاضر شوند برای رفتن. شب قبلش گفتند صبح که صدایمان میزنی فیلم بگیر تا از همان اول فیلم داشتهباشیم! خب... از آنجا که خودم شخصا دوست ندارم کسی از قیافه خوابآلودم فیلمی داشتهباشد آنچه برای خود میپسندم برای آنها هم پسندیدم و بدون تشریفات مثل هر روز صبح صدایشان کردم.
نماز خواندیم، لباس پوشیدیم و کیفهایمان را برداشتیم تا بریم ترمینال، حدود ساعت 5:45 اسنپ گرفتیم، رسیدیم ترمینال و بلیطمان را تحویل گرفتیم؛ بلیط برای ساعت 6:15 بود که البته اتوبوس با تاخیر فراوان حرکت کرد.
حدود ساعت 8:30 رسیدیم شیراز، از آنجا اسنپ گرفتیم برای مجموعه آبی و وقتی رسیدیم هنوز باز نشده بود و تصمیمگرفتیم کمی خیابان را بالا و پایین کنیم تا ساعت 9:00. یکی از بچهها اصرار داشت که وقتی رفتیم شیراز همانجا صبحانه بخوریم اما ما که به فکر نبودیم همان ساعت پنج نان و پنیرهایمان را خورده بودیم و او را هم منصرف کردیم. اما در همین حین خیابان گردی از جلوی کافهای رد شدیم و با هر تصمیمی که بود همانجا نشستیم تا چیزی بخوریم. من چیز کیک لوتوس سفارش دادم که واقعا خوشمزه بود.
ماجراهای مجموعهی فرهنگی آبی تا مترو
حدود ساعت 9:15 دوباره حرکت کردیم تا برویم مجموعه آبی. نه تنها باز بود بلکه در همین چند دقیقه کلی هم شلوغ شده بود و چند زوج هم آمدهبودند در کافهاش صبحانه بخورند.
هرچه از زیباییاش بگویم کم است. رنگ آبیاش تو را یاد طرح و نقشهای سنتی ایرانی میاندازد، کوچک بودن و زیبایی در عین سادگیاش مینیمال است و به دیوارهایش نقاشیهای غربی آویزان بودو زیر شیشهی میزها کتابهایی با نقاشیهای ونگوک باز بود.
یکی از بچهها گفت فکر کنم ما را آوردهای دنیای خودت. شاید راست میگفت. دنیای من جاییست شبیه به آنجا، ساده و در نوسان میان شرق و غرب، کتاب و هنر.
آبی را گشتیم، کلی عکس گرفتیم و آخر سر با ناامیدی ترکش ک��دیم، کتابهایش بینهایت گران بودند که البته نمیتوان بر آنها خرده گرفت. کتاب گران است و خود آدم باید بفهمد که نباید از هرجایی کتاب خرید. فقط یکی از هم اتاقیها جلد اول مانگای هایکیو را برای برادرش خرید.
بعد باید میرفتیم قصرودشت که مترو سوار شویم. بین راه یک گلفروشی خیلی قشنگ را دیدیم که نمیگنجد اینجا تعریف کنم که اتفاقی افتاد و همین بس که بدانید دیوانهتر از آنیم که فکرش را بکنیدxD.
دو چیز را اعتراف میکنم: اول. مترو دورتر از چیزی بود که حسابش را کرده بودم، دوم. بچهها هم تنبلتر از چیزی که انتظار داشتم.
اگر به خودم بود پیاده میرفتم، خیابان قشنگ بود و پیادهروی را هم دوست دارم اما بچهها مجبورمان کردند اسنپ بگیریم تا مقصد.
رسیدیم، بلیط گرفتیم و منتظر ماندیم تا مترو برسد و در همین حین از روی نقشه برای بچهها توضیح دادم که کجا و چطور باید پیاده بشویم و حالا که تقریبا ظهر است باید دور یکی از مکانهای تاریخیمان را خط بکشیم. یا میرویم مسجد نصیرالملک یا عمارت شاپوری. تصمیم بر نصیرالملک شد. رفتیم تا ایستگاه وکیلالرعایا پیاده شویم.
مسجد نصیرالملک و نورهای از دست رفته
خب... دور از انتظار نبود که بعد مجبورمان کردند که فاصلهی ده دقیقهای از ایستگاه تا مسجد را باز هم اسنپ بگیریم؟ من که زورم بهشان نمیرسید و هر دری زدم که راه نزدیک است و لازم نیست اینقدر لیلی به لالای خودتان بگذارید حرف به گوششان نرفت.
وقتی رسیدیم خانم مسئول گفت در این موقع سال باید ساعت هشت و نه صبح بیاید تا نور از شیشهها به داخل تابیده باشد برای عکس گرفتن. هیجانمان فروکش کرد. از آن سر شهر کوبیدهبودیم تا این سر برای نور و شیشهها که حالا از دستمان رفتهبودند. بالاخره مهم نبود... بلیط را گرفتیم و چادر گلگل برداشتیم و وارد شبستان شدیم. عکس گرفتیم و بعد هم در امامزادهی مسجد نماز خواندیم.
برای بچهها از معماری و چیزهایی که درمورد مسجد میدانستم گفتم. حالا که ناخواسته تور لیدر شدهبودم بهترین وقت بود که چند جفت گوش مفت و مجانی را با اطلاعاتی که نمیدانستم باید به چه کسی بگویم پر کنم.
دردسرهای عظیم: نبودن اسنپ تا نهار
ظهر شدهبود و وقت نهار، در همان کوچهی مسجد رستوران سنتیای را دیدیم و تصمیمگرفتیم همانجا غذا بخوریم اما بعد از اینکه عکس گرفتنمان تمام شد -چون واقعا جای قشنگی بود- و منو را با دقت نگاه کردیم دیدم نه تنها قیمت در آنجا مساوی خون پدرشان است بلکه شخصا هیچکدام از غذاها را دوست هم نداشتم پس تا وقتی خانم پیشخدمت را دک کرده بودیم برود زود وسایلمان را جمع کردیم و با هر چه سرعت داشتیم از آنجا بیرون رفتیم.
نشستیم روی صندلیهای پلاستیکی چند مغازه آنطرفتر و به این که نهار را کجا بخوریم و کجا برویم فکر میکردیم. تصمیم بر آن شد برویم همان پاساژ که از اول برنامهاش را داشتیم. حالا یا مثل بقیهی پاساژهای متمدن رستوران و کافهای داشت یا همانجا بالاخره فکری به حال خود و شکممان میکردیم.
تعدادمان زیاد بود، چندتا از بچهها با اسنپ رفتند و من دوتای دیگر ماندیم و رانندههایی که درخواست قبول نمیکردند و یک آقای تاکسی که هر دو دقیقه یک بار میآمد در گوشمان داد میزد میبردمان تختجمشید و پاسارگاد.
ما که نتوانستیم کاری کنیم، یکی از بچهها از همانجا یک ماشین دیگر برای ما هم گرفت و بالاخره رسیدیم به آخرین مقصد.
پاساژ متروکه و کنگر خوردن و لنگر انداختن در رستوران
تک و توک مغازهها باز بودند. طبقه بالا یک رستوران بود که البته در آن زمان باز بودنش به تنهایی به همهی دیگر مغازهها میارزید.
نمیخواهم بگویم که اشتباهی چه چیزی سفارش دادم و قرار نیست تا آخر عمر یادم برود. فقط نکته اخلاقی این است که دوستان، وقتی گرسنه هستید هم منو را با دقت بخوانید.
من که چیزی برای خرید لازم نداشتم، یکی از بچهها در اینستاگرام دیده بود یک تولیدی مانتو که در همین پاساژ است جشنواره تخفیف راهانداخته و اصلا دلیل اینکه آنجا بودیم هم همان بود.
تولیدی که بسته بود، ما هم چند گروه شدیم، وسایل را گذاشتیم توی رستوران، یک گروه مراقب وسایل یکی هم میرفت اطراف را بگردد. در یکی از طبقهها خانمی را دیدم که کتابهایش را با پنجاه درصد تخفیف میفروخت و یک کتاب ازش خریدم. تلافی اینکه نتوانستم در آبی چیزی به عنوان سوغات این سفر بخرم
سوال: چه حسی داری الان؟
به جز همهی فیلمهای چندثانیهای و ویدیوهای مسخرهبازیهامان یک ویدیوی حدودا پنج دقیقهی در دقایق آخر ضبط کردم و از بچهها همین سوال را پرسیدم. بعضیها یک کلمهای جواب دادند و بعضی هم دوربین را ول نمیکردند.
کسی از خودم نپرسید چه حسی دارم، در تمام این مدت مثل کارگردان بودم که حالا دارد پشتصحنهی فیلمش را ضبط میکند.
حالا جواب سوالم را خودم میدهم: خوشحالم. قفل مرحلهی بعدی مستقل شدن را شکستهام و فکر میکنم یک بند انگشت بزرگتر شدهام. خوشحالم که بقیه را خوشحال کردهام و باعث و بانی تجربهی جدیدی برایشان بودهام.
و تازه فهمیدم که چرا معلم و مدیرها از زیر اینکه دانشآموزان را به اردو ببرند در میروند. درست که همراهان من هماتاقیهایم بودند و هر کدام هم بزرگتر نه، همسن خودم هستند اما همین که فکر کنی چند نفر دنبال تو راه افتادهاند، ناخواسته حس مسئولیت یقهات را میگیرد و میخواهد خفهات کند. شاید البته ارزش زحمتش را داشته باشد. وقتی بدانی در آخر چقدر خوشحال شدهاند.
11 Khordad 03
2 notes
·
View notes
Text
🎭 پرده دوم نمایش 🎭
وقتی صدای دروغ نمیتواند از 49% خوردهای بالاتر برود
😏
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
ابراهیم رئیسی از ابتدای به وجود آمدن جمهوری اسلامی در پست های قضایی کار میکرد
قاعدتا این میزان سال کار در چنین قوه ای با قانون مجازات اعدام باعث آن میشود که امضاء او پای حکم اعدام بسیاری از انسان ها بنشیند
در سفر های خارجی وقتی رئیسی با مقامی دیدار میکرد حتی دست دادن او باعث میشد که روزنانه های خارجی آن مقام را سرزنش کنند
و خواندیم و دیدیم در مرگ او با آنکه روال دیپلماسی بر تسلیت گفتن مقام ها هست چقدر محتاطانه تسلیت گفتن که حتی همین مدل گفتن هم دردسر ساز شد برای آنها از طرف شهروندانشان که آگاه شدن ابراهیم رئیسی چه گذشتهای دارد
.
ایران بحران زده و به بُن��ست رسیده در دوران رئیسی نمیتوانست با چنین رئیس جمهوری وارد مذاکره با غرب آمادهی مذاکره بشود
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
جمهوری اسلامی به یک نجات دهندهی دیگر مثل "خاتمی و روحانی" نیاز داشت اما نباید این گزینه مثل دوران خاتمی طرفدار یا مثل روحانی سودای بیشتر از یک نجات دهنده در سر داشته باشد
یک نجات دهنده اخته مثل پزشکیان مناسب کار جمهوری اسلامی است
که باید یک دولت در سایه قوی مواظب این اخته باشد
اینکه دولت در سایه چرا جلیلی انتخاب شد و نه قالیباف را در پست بعدی خواهم گفت
این انتخاب ، یک نبرد درون گروهی بود که خامنهای را مجبور به سکوت و آن حرف های خنده دار بعدش کرد
گویی پدر خوانده از شوک شدت دعوای دو پسرش به هذیان افتاده
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
اما چگونه میتوان کل نمایش انتخاباتی را برای "جهان" واقعی جلوه داد
.
با پرده اول باید وانمود میکردن که راستگو هستند چنانکه استدلال داشته باشند که اگر دروغگو بودیم همان دور نخست کار را یکسره میکردیم
اما قرار نبود میزان شصت به چهل باشد (تبلیغات صدا و سیما در روز رای گیری و راهپیمایی غدیر خم)
این حرکت ، ضرب شستِ دارودسته رئیسی (برگزار کنندگان انتخابات) بود به دارودسته قالیباف👊ـ[پست بعدی]
.
اما با پرده دوم قرار بود به جهان نشان دهند دولت در سایه به چه میزان قوی هست و مردم ایران به چه میزان متزلزل ، تا اینچنین نمایش دهند آن مخالف های ثابت قدم فقط کمی بالای 50% اند
تا با این شیوه هم روحیهی مبارزاتی مخالف ها را خالی کنند و هم جهان را متقاعد برای مذاکره
و البته در کنار آن کمی هم از رهبر دلجویی بشود😄 اوخه👶ـ
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
جمهوری اسلامی اکنون بخیالش همه چی را آماده کرده است برای رویارویی با اتفاقات ماه ها و شاید هم روز های آینده
.
در خارج
⭐️اگر اسرائیل به لبنان حمله نظامی گسترده کرد
⭐️اگر ترامپ رییس جمهور آمریکا شد
⭐️اگر کشورها بخواهند سپاه پاسداران را تروریستی اعلام کنند
⭐️اگر قصه اتمی کشور بیخ پیدا کند
.
در داخل
⭐️اگر مبارزات زنان ادامهدار شد
⭐️اگر اقتصاد بد تر شد
⭐️اگر آب نایاب تر شد
⭐️اگر اعتراضی گسترده تر شد
⭐️اگر رد و بدل اطلاعات به میل نشد
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
خلاصه
پرده دوم این نمایشنامه ثابت کرد
گردانندگان جمهوری اسلامی خواب نیستند که با صدای مردم بیدار شوند
آنها خودشان را به خواب زدهاند
که باید تا دیر نشده
با صدای طرفداران خود بیدار شوند (حرفی که سالها میزنم)
وگرنه
فاجعه ای برای ایران رخ خواهد داد مثال زدنی برای آیندگان
END
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
واجد شرایط رای دادن در دور اول انتخابات = 61452321
پ،ن:ـ
عدد های اعلامی جمهوری اسلامی
کل رای داده شده در دور دوم = 30530157
پزشکیان = 16384403
جلیلی = 13538179
باطل شده = 607٬575
تا زمان پست این مطلب وزارت کشور اعلام نکرد چه میزان به واجدین شرایط یک هفته پیش اضافه شده🤦♂️! با فرض عدد قبلی واجدین ، میزان مشارکت بنا به ادعای جمهوری اسلامی
49٫69%
میباشد
.
Photo
Made with Powered by DALL·E 3. For @30ahchaleh
.
.
.
#30ahchaleh#na_zzanin#ناظنین#referendum#liar#Lie#election#lying#republic#voting#president#vote#انتخابات#همه پرسی#رأی گیری#ضریب جمهور#جمهور#رئیس جمهور#خامنه ای#رای باطله#مسعودپزشکیان#سعیدجلیلی
2 notes
·
View notes
Text
داستان سکسی
داستان سکسی جدید فقط در سایت شهوتناک
بابام که فوت کرد عمو عبد خیلی کمکمون کرد از اون محله بردمون و یکی از ویلا هاشو توی شمال بهمون داد…
همه چیز خیلی خوب بود تا اینکه کم کم متوجه نگاه های عموم به مادرم شدم اوایل زیاد جدی نگرفتم تا اینکه یه روز عموم اومد خونمون و شب موند معمولا شبها نمی موند بهم گفت تو کنکوری هستی باید شبها زود بخوابی برو بخواب منم گفتم چشم اما حدس میزدم امشب خبراییه
ویلامون جوری بود که از راه پله طبقه بالا کل هال مشخص بود و نقطه کوری نداشت عموم رفت حموم و با یه حوله پیچیده دورش اومد بیرون به مامانم گفت یه لیوان آب بهش بده و مامانم که لیوان آب رو بهش داد داشت میومد سمت راه پله طبقه بالا از پشت بغلش کرد انداختش کف حال دهنشو گرفته بود جیغ نزنه مامانم یه دامن بلند و یه تاپ پوشیده بود و دامنشو یه جوری کشید پایین که کامل در اومد و مامانم با یه شورت و تاپ توی بغل عموم بود و عموم در گوشش حرف میزد خیلی واضح نمی شنیدم چی میگن اما مامانم یه سیلی محکم زد توی گوش عموم اما عموم خندید و شروع کرد بوسیدن مامانم و یه دستشم توی شورت مامانم بود و در گوش مامانم حرف میزد
مامانم دست عموم که توی شورتش بود رو گرفته بود و با عصبانیت با عموم حرف میزد اما خیلی آروم حرف میزدن عموم مامانمو خیلی می بوسید اما مامانم تونست بلند بشه بشینه عموم ولش کرد و دست انداخت شورت مامانمو دراورد و افتاد روش و می بوسیدش و انگشت اش هم توی کوس مامانم میکرد انگار عموم موفق شده بود و مامانم تسلیم شده بود چون پاشو کامل باز کرده بود و انگشت های عموم توی کوسش بود یه کوس سفید که عموم از بس مالیده بودش قرمز شده بود عموم بلند شد حوله رو انداخت اون طرف و مامانمو توی بغل گرفت تاپ مامانمو دراورد و سینه هاشو میمالید مامانم هنوز داشت گریه میکرد و عموم می بوسیدشو در گوشش حرف میزد و انگشت هاشو تند تر توی کوسش میکرد نمیدونم چی میگفت و گریه میکرد اما عموم باهاش حرف میزد و خیلی می بوسیدش آخرشم اشکای مامانمو پاک کرد و یه لب ازش گرفت و کنارش زانو زد و کیرشو گذاشت دم دهن مامانم
مامانم اولش کیرشو نمی خورد اما باز عموم بوسیدش و کلی در گوشش حرف زد و این بارم از هم لب گرفتن مامانم بلند شد و کیر عمومو بوسید و شروع کرد خوردن عموم موهای مامانمو گرفته بود و سر مامانمو به کیرش فشار میداد و کیرش تا ته میرفت توی دهن مامانم کیرشو از دهن مامانم دراورد مامانمو خوابوند و پاهاشو داد بالا و کیرشو کرد توی کوس مامانمو شروع کرد تلمبه زدن به کوس مامانم نگاه میکردم که الان کیر عموم توش بود و روزی پدرم برای بوجود آوردن من یه همچین کیری رو توش کرده بوده اما خداوکیلی مامانم گناه داشت کوس به این خوشگلیش سالها رنگ کیری رو نبینه واقعا از کار عموم راضی بودم مامانم حقشه که کسی باشه که ارضاش کنه و چه کسی بهتر از عموم؟
عموم تند تند تلمبه میزد و کیرش رو تا ته میکرد توی کوس مامانم و فقط تخم هاش مشخص بود و کیرشو تا ته توی کوس مامانم جا میکرد… یهو دیدم عموم ایستاد و تلمبه نزد که فکر کنم آبش اومده بود و ریخته بودش توی کوس مامانم… بعدش اومد خوابید کنار مامانم و باز شروع کرد بوسیدنش…
راستش دیگه ولشون کردم رفتم خوابیدم و صبح رفتم آزمون قلم چی دادم وقتی برگشتم دیدم نیستن رفتم توی حیاط پشتی دیدم مامانم داگی شده و عموم داره کوسشو میکنه… گفتم خدا رو شکر پس اوضاع مامانم خوبه… رفتم بیرون یه چرخی زدم و یه ساعت بعد اومدم… مامانم گفت آزمون خوب بود گفتم عالی شما چطورید گفت من که عالیم عبد تو چی؟ اونم گفت من از همتون عالی ترم و خندید گفتم بایدم بخندی از دیشب تا خالا معلوم نیست چند مرتبه کوس مامانمو گایدی می خواستی بد باشی؟ عموم که رفت مامانم بهم گفت عمو عبدت خیلی مرده… میشه مثله یه کوه بهش تکیه داد… برای تو هم که حکم پدر داره…
از اون روز عمو عبد هفته ای یه بار میومد و با مامانم برنامه اجرا میکردن… اما حال مامانمم بهتر شده از اون افسردگی فوت بابام اومده بیرون و خیلی هم به اندام و صورتش و ناخن هاش میرسه… اما خیلی دلم می خواست بدونم عموم چی بهش گفت که تونست راضیش کنه…
واقعا چی گفت بهش؟
4 notes
·
View notes
Text
ترجمه فارسی مقالهٔ (سال ۲۰۱۶) در مورد انگیزه و تلاشم برای نوشتن و انتشار کتاب فراملی کودک در صنعت نشر کودک آمریکا.
این مقاله قبل از انتشار اولین کتاب در سری کتابهای کودک متنوع و مترقی انتشاراتم به زبان انگلیسی در شهر نیویورک نوشته و چاپ شد. جمعآوری بودجه برای چاپ اولین کتاب حدود یک سال و فقط از طریق حمایت معنوی و تشویق بزرگان فلسطینی-آمریکایی مترقی و پیش خرید صدها خانواده و شهروند مهیا شد.
Persian translation of a 2016 English Op-Ed I wrote for Mondoweiss prior to the publication and launch of Dr. Bashi™️ first diverse social justice children’s book, namely “P is For Palestine: A Palestine Alphabet Book.”
داستان فلسطین به طور کلی داستان انسانیت ماست. داستان تمام آدم ها و تمام ملت هایی که در طول تاریخ به دنبال افتخار به وطنشان بوده اند.
در 22 سپتامبر 1980 با حمله صدام به اهواز در نزدیکی مرز ایران و عراق من شاهد از دست دادن خانه مان بودم. در آن زمان من 6 ساله بودم. شانسی که ما آوردیم این بود که توانستیم در زادگاه مادرم شیراز ساکن شویم و برای مدت کوتاهی در امان باشیم تا زمانی که بمباران هوایی شیراز و سایر شهرهای دور از مرز عراق هم آغاز شد. چند سال بعد از شروع جنگ خانواده ام به سوئد پناهنده شدند. در سوئد من کودکانی را از مناطق جنگی ملاقات کردم و داستان زندگیشان را شنیدم. مصائب پناهندگان فلسطینی در این میان احساسات عمیقی را در من برانگیخت.
در کمپ پناهندگان سوئد که محل اسکان موقت ما بود، هر کسی به جز فلسطینی ها ملیت شناخته شده و سرزمینی بر روی نقشه سیاسی جهان داشت. رنج های خانواده های فلسطینی شامل چند نسل می شد؛ از پدربزرگ هایی که در روز نکبت کشته شده بودند یا از آن جان سالم بدر برده بودند تا پدر و مادرها و کودکانی که در کمپ های پناهندگان به دنیا آمده بودند.
در ان زمان ما به جز معدود عکس های خانوادگی و حرف های خودمان، چیز قابل توجهی برای نشان دادن به یکدیگر یا همسایگان و هم کلاسی های جدید سوئدی مان که نسبت به فرهنگ و تاریخ ما بی اطلاع بودند نداشتیم یا در کتابخانه های محلی نمی توانستیم پیدا کنیم.
در آن روزها، کتاب یا فیلم هایی که سرزمین و فرهنگ ما را بشناساند وجود نداشت. من سال های مدرسه را به دفاع از وطنم ایران در برابر کتاب بتی محمودی (نه بدون خواهرم) و تبلیغات پیوسته رسانه های نژادپرست علیه اکثر جوامع مسلمان گذراندم.
اکنون بعد از گذشت سه دهه شرایط تغییر کرده است. با وجود اینکه جهان اوضاع بسیار نابه سامان تری را تجربه می کند اما فرصت ها برای یادگیری بیشتر و تشکیل گروه های مردمی برای انجام کارهای خوب افزایش یافته است. این شرایط برای من به معنای ترکیب تحقیقات دانشگاهیم در زمینه نژاد، جنسیت، حقوق بشر و تاریخ با فعالیت اجتماعی و علاقه ام به هنرهای بصری و ارتباط و یادگیری و تبادل ایده ها با دانشگاهیان، هنرمندان و فعالان اجتماعی همفکر از طریق رسانه های جمعی است.
بدین ترتیب، به مدد عصر دیجیتال و همکاری کوروش بیگ پور، تایپوگرافیست شناخته شده استارتاپ اجتماعی دکتر باشی را راه اندازی کردم تا از این طریق وسایل کمک آموزشی استاندارد به زبان فارسی و عربی را که کمبود آن احساس می شود برای کودکان ارائه نمایم.
شبکه اجتماعی فیس بوک نیز خانم گلرخ نفیسی هنرمندی با دغدغه های اجتماعی را به گروه من ملحق کرد و در حال حاضر در حال تالیف کتابهای مصور در حوزه ادبیات کودکان هستیم و این فعالیت ها را برای کودکانی انجام می دهیم که سرنوشتی مشابه ما دارند از جمله کودکان پناهنده سوری در المان یا سوئد یا کودکان پناهنده یمنی که در شهر نیویورک ملاقات کردم.
بر همین اساس بود که کتاب "ف مثل فلسطین" در دست انتشار قرار گرفت. این کتاب برای کودکان فلسطینی است که می خواهند برای دوستانشان حرفی برای گفتن داشته باشند.
ریشه کتاب های الفبا به چند قرن قبل باز می گردد. در حال حاضر کتاب های الفبایی بی شماری در باره بسیاری از کشورها و فرهنگ ها در دنیا وجود دارد که به کودکان در شناخت ملت ها و فرهنگ های دیگر کمک می کند، از جمله الف مثل آمریکا، ب مثل برزیل، ک مثل کانادا. با این وجود، چنین کتابی برای فلسطین به زبان انگلیسی تا به حال وجود نداشته است."
"هرکسی که در فلسطین بوده است یا دوستان، هم کلاسی ها و همسایگان فلسطینی دارد، می داند که این ملت پر افتخار اهل مدیترانه در مرکز توجه دنیای ماست. فلسطین سرزمین شیرین ترین پرتقال ها، پیچیده ترین سوزن دوزی ها، رقص های باشکوه (دبکه)، باغهای حاصلخیز زیتون و شادترین مردمان است. با الهام از پیشینه غنی مردم فلسطین در زمینه ادبیات و هنرهای بصری یک نویسنده دانشگاهی در زمینه ادبیات کودکان و یک تصویرگر با دغدغه های اجتماعی دست به دست هم داده اند تا کتاب "ف مثل فلسطین" را به زبان انگلیسی تالیف و در آن داستان فلسطین را به سادگی حروف الفبا به شیوه ای آموزشی، شاد و آگاهی بخش تعریف کنند تا از این طریق گوشه ای از زیبایی و قدرت فرهنگ فلسطین را نمایش دهند:
ع مثل عربی، زبان من، زبانی که چهارمین زبان ترانه دنیاست!
ب مثل بیت لحم، محل تولدم با بهترین باقلواها، که باید آنرا در بشقاب گذاشت نه در کوزه!"
Original English Op-Ed is Available here:
#PIsForPalestine#crowdfunded#labor of love#publishing#diverse children's books#Persian translation#فارسی#گلبرگ باشی
3 notes
·
View notes
Text
ویزای توریستی کانادا که با نام های ویزای مولتی و یا ویزای پنج ساله ی کانادا شناخته میشود در واقع زیر مجموعه ی ویزای کوتاه مدت می باشد . در اصل این ویزا ده ساله میباشد ودر پاسپورت هایی که ده سال اعتبار دارند به اندازه ی مدت اعتبار آن صادر میشوند. اما در پاسپورت های ایران که پنج سال اعتبار دارد به همین اندازه صادر میشود. سه نوع ویزای توریستی کانادا وجود دارد: ۱)ویزای یکبار ورود یا single entry visa ویزای سینگل به اتباع خارجی این امکان را میدهد که فقط برای یک بار وارد خاک کانادا شوند و به مدت زمان مشخصی که افسر ویزا در فرودگاه کانادا به متقاضیان اجازه میدهد در خاک کانادا اقامت کند. معمولا این مدت زمان سه یا شش ماه میباشد . ۲) ویزای چند بار ورود یا multiple entry visa ویزای مولتیپل به دارندگان این امکان را میدهد که تا زمانی که ویزا معتبر در پاسپورت خود دارند هر چند وقت یک بار که میخواهند وارد کانادا شده و از آن خارج شوند و در هر ورود به خاک کانادا به مدت شش ماه در خاک این کشور اقامت داشته باشند. البته این مدت زمان بر اساس تصمیم افسر ویزا در فرودگاه میتواند متغییر باشد ولی معمولا شش ماه میباشد. ویزای مولتیپل کانادا برای تمام اتباع خارجی ، در واقع ده ساله میباشد، اما چون پاسپورت ایرانی پنج سال اعتبار دارد ویزا براساس تاریخ انقضای پاسپورت متقاضی و یک روز قبل از انقضای آن صادر میشود. برای درخواست های بعدی ویزا تا ده سال نیازی به انگشت نگاری نمی باشد و صرفا می بایست درخواست ویزا برای سفارت ارسال شود . ۳) سوپر ویزا ی وا��دین SUPER VISA این ویزا صرفا برای والدین و یا پدر بزرگ و مادربزرگهایی که میزبان آنها اقامت دائم و یا پاسپورت کانادا را دارد امکان پذیر میباشدو تنها تفاوت آن با ویزای مولتی در مدت زمان اقامت در خاک کانادا پس از ورود میباشد. همچنین برای دریافت سوپر ویزا به انجام آزمایشات مدیکال و ارائه بیمه کانادایی نیاز میباشد. این ویزا نیز به اندازه ی مدت اعتبار پاسپورت متقاضی صادر میشود. برای دریافت یکی از این سه نوع ویزای کانادا ، متقاضیان نیازی به انتخاب نوع درخواست ندارند چراکه در حال حاضر برای متقاضیان به طور خودکار ویزای چند بار ورود در نظر گرفته میشوند و تنها تحت شرایط خاصی ویزای نوع اول یعنی ویزای سینگل برای آنها صادر میشود. متقاضیانی که برای ورود به کانادا به ویزای دیدار نیاز دارند، میتوانند به صورت آنلاین، یا درخواست کاغذی و به صورت حضوری در مرکز درخواست ویزا (VAC) درخواست دهند. اگر همراه با خانواده سفر میکنید، هر یک از اعضای خانواده، از جمله فرزندان تحت تکفل زیر سن قانونی ، میبایست فرم ها و مدارک خود را مستقل برای سفارت ارسال کنند. با این حال، اعضای یک خانواده میتوانند همه ی درخواست ها را با هم در یک اکانت برای سفارت ارسال کنند. در مسیر درخواست ویزای دیدار یا توریستی کانادا ، متقاضیان در ادامه می بایست اطلاعات بیومتریک خود را نیز برای سفارت ارسال کنند . برای شهروندان ایرانی انجام مرحله ی بیومتریک در دفاتر وک VAC در کشور های اطراف امکان پذیر می باشد و بهترین گزینه برای انجام این مرحله در کشور ترکیه می باشد. متقاضیان با حضور در هر یک از دفاتر وک در کشورهای اطراف ایران با در دست داشتن وقت ملاقات و پاسپورت خود میتوانند این مرحله را طی یک یا نهایت دوساعت سپری کنند و این مرحله آخرین مرحله از ارسال درخواست ویزا برای سفارت می باشد و بدون انجام این مرحله پرونده درخواست ویزا بررسی نشده و نهایتا رد خواهد شد.
0 notes
Text
آلا (۱)
دو تا پیرسینگ روی کصش رو ببینید که از روی شورت پیداست!... این دو تا پیرسینگ هرشب روی زبون منه!... آلا حتی یه شب هم بهم استراحت نمیده. هر شب من باید کص تپل و عضلانی خواهر کوچکترمو بخورم تا ارضا بشه!... و هیچ راه فراری هم برام، وجود خارجی نداره. آلا با قدرت بدنی خیرهکنندهاش منو مثل یه خرس تدی بزرگ در اختیار میگیره و ازم لذت میبره. بدن ورزیده آلا حاصل سالها ورزش سنگین و قدرتی استقامتیه! آلا در واقع خواهر ناتنی منه! ما از مادر، مشترک هستیم و از پدر، جدا! من صدرا هستم. وقتی ۶ سالم بود، بابام فوت کرد و مامان پری یکسال بعد با آقا محمود که خوزستانیه، ازدواج کرد. من ۸ سالم بود که آلا متولد شد. آقا محمود مرد خوبیه. اون یه تریلی داره و خودشم راننده تریلیه و خیلی وقتا خونه نیست. مامانم با تشویق آقا محمود از یک سالگی آلا رفت باشگاه و خب توی این سالها خیلی عوض شده. الان از به دنیا اومدن آلا ۱۶ سال میگذره. مامان پری به یه زن عضلانی و قوی تبدیل شده که با ابهت و شکوه و عظمتش بر همه ابعاد زندگی ما حکمرانی میکنه. محمود یه برده بی ارزشه واسه مامان پری! خونه و ماشین ها همه بنام مامان پریه. خود مامان پری هم پایه یکش رو گرفته و گاهی با محمود با هم میرن سفر!!! مامان پری یه ساختمان ۱۲ واحده داره و که شامل ۱۰ تا واحد ۱۰۰ متری و دو تا واحد دوبلکس ۲۷۰ متری هستن. آخرین واحد دوبلکس در واقع قصر سلطنت مامان پریه. و واحد دوبلکس زیریش هم مال آلا ست. آلا ۱۶ ساله تمام عمرش رو ورزش کرده. ورزشهای مختلف رزمی، قدرتی و استقامتی. اون الان به کراسفیت و بدنسازی میپردازه. عضو تیم ملی والیبال و قایقرانی هم هست. بعلاوه تسلط کاملی روی فنون رزمی ووشو، کونگ فو و جودو و کاراته داره. من تحت حاکمیت مطلقه ی آلا هستم. یعنی مامان پری، منو در اختیار آلا گذاشته و آلا مالک من بحساب میاد. همونطور که مامان پری مالک همه چیزه، هم مالک ما و هم مالک همه چیز! من یه اتاق از ۷ اتاق واحد دوبلکس آلا رو دارم ولی شبها باید توی اتاق مستر کینگ آلا و روی تخت سه نفره اش بخوابم. آلا خیلی مهربون ولی هرکاری دلش بخواد باهام میکنه. به شدت سکسی و هاته! حجم عضلات نچرال عجیب و غریبی داره و قدرت بدنیش خارج از تصور منه. مامان پری هم که کوه عضله ست و بعدا در موردش براتون میگم.
آلا به من که ۲۴ سالمه اجازه درس خوندن تا دیپلم رو فقط داد و الان خونه نشینم. اون هر روز میره مدرسه و بعدشم میره باشگاه و در رو روی من قفل میکنه. عصر که میاد با بدن دم کرده و حجیمش جلوم لخت میشه و منو با خودش میبره حمام. بعدش من به مدت دو ساعت باید بدنش رو ماساژ بدم و چرب کنم. آلا علاقه زیادی به تماشای انیمه داره و در حین دیدن انیمه بیشتر وقتا منو بین رونهاش محصور میکنه تا کصشو بخورم. بعدشم با یه دیلدو کونم میزاره و پرتم میکنه توی اتاقم. شبها هم معمولا زود میخوابه و من بعد ارضا کردنشون با لیسیدن کصشون باید بهشون کون بدم. البته مامان پری گفتن که بعد از ۱۸ سالگی اجازه داره دوس پسراش رو بیاره خونه. من لحظه شماری میکنم برای اون روز!
Indianara Jung
1K notes
·
View notes
Photo
(5/54) “The meaning of our most important words I learned from my mother. 𝘙𝘢𝘴𝘵𝘪: Truth. I never heard her tell a lie. 𝘕𝘦𝘦𝘬𝘪: Goodness. I never heard her gossip. And 𝘔𝘦𝘩𝘳: Love. We were three brothers and five sisters, but she loved us all equally. There were no assigned places at our dinner table. Everyone got their desired portion. While we ate our father would encourage us to debate the events of the day. No topic was off limits: history, politics, even the existence of God. And everyone was encouraged to use their voice. One weekend my father drove us all to visit Ferdowsi’s tomb in the city of Tus. It’s a large tomb. It’s modeled after the tomb of Cyrus The Great. On its face is etched the first line of Shahnameh. The master verse. The cornerstone: ‘In the Name of the God of Soul and Wisdom.’ 𝘑𝘢𝘢𝘯 and 𝘒𝘩𝘦𝘳𝘢𝘥. Soul and Wisdom. The two things that all humans have. With the opening line Ferdowsi does away with all castes and classes. He does away with all religion. He gives everyone a direct connection to the creator. As a young boy I’d memorized hundreds of verses. One of my favorite stories in Shahnameh is when Rostam selects his horse. Rakhsh is the only horse in Iran that can carry Rostam’s weight. Rakhsh has the body of a mammoth. But he's wild, he foams at the mouth. Rostam has to fight to tame him. I was a shy child. But something happens when I read Shahnameh. There’s an epic cadence. The words demand to be spoken. It’s like touching a hot stove. I feel the heat, I feel the pressure. It’s like a sword pierces my body and I have to let it out: ‘𝘙𝘢𝘬𝘩𝘴𝘩 𝘳𝘰𝘢𝘳𝘦𝘥 𝘣𝘦𝘯𝘦𝘢𝘵𝘩 𝘙𝘰𝘴𝘵𝘢𝘮!’ The neighbors would come running to their balconies to watch. Every region in Iran has its own dialect, and I could switch between them. The language is ancient, so I didn’t know the meaning of every word. But I could feel the music. When I mispronounced a word, I knew. As if I’d played a wrong chord. I could almost tell what he wanted. I could almost hear the voice of Ferdowsi himself.”
معنای مهمترین واژگان زبانمان را از مادرم آموختم، راستی، هرگز دروغی از او نشنیدم. نیکی، هرگز غیبت نمیکرد و مهر و دوستی. ما سه برادر و پنج خواهر بودیم و مادر همه را به اندازهی مساوی دوست داشت. برای هیچکس جایگاه ویژهای بر سر سفره در نظر گرفته نمیشد. هر کسی به میل و اندازهی خود از خوراک سهم میبرد. هنگام خوردن پدر تشویقمان میکرد که دربارهی رویدادهای روز گفتوگو کنیم. هیچ موضوعی قدغن نبود: تاریخ، سیاست، حتا وجود خداوند. و همه تشویق میشدند که اندیشههای خود را بیان کنند. پدر ما را یک هفته به دیدن آرامگاه فردوسی در شهر توس برد. آرامگاهی بود بزرگ. بسان آرامگاه کوروش بزرگ طراحی شده است. نخستین بیت شاهنامه بر روی سنگ آرامگاه حک شده بود. شاهبیت است. پایه و ستون اندیشه و جهانبینی ایرانیست: به نام خداوند جان و خرد. دو چیزی که همهی مردمان از آن برخوردارند. در نخستین برگ شاهنامه، فردوسی همهی طبقات اجتماعی را کنار مینهد. همهی دینها را کنار مینهد. فردوسی به مردمان پیوندی بیواسطه با خداوند میبخشد. او میگوید: هر آنچه در این کتاب است، برای همگان است. در کودکی سدها بیت شاهنامه را به یاد سپرده بودم. از داستانهای مورد علاقهام در شاهنامه جاییست که رستم اسبش، رخش را برمیگزیند. رخش تنها اسبیست در ایران که میتواند رستم و جنگ افزار سنگینش را تاب بیاورد. رخش تنی بسان پیل دارد. سرکش است، رستم برای گرفتن و رام کردنش میبایست سخت بکوشد. من کودکی خجالتی بودم. ولی زمانی که شاهنامه را میخواندم، شور شگفتانگیزی مرا فرا میگرفت. شعرها آهنگی رزمی دارند. واژگان خواستار خوانشاند. همانند دست زدن به کورهای گرم. گرما را حس میکنم، فشار را حس میکنم. همانند شمشیری که تنم را میشکافد و باید آن را فریاد بزنم: از این سو خُروشی برآورد رَخش / وزآن سوی اسب یل تاجبخش. همسایگان شتابان بر روی بامهاشان جمع میشدند تا شنوندهی فردوسی باشند. هر منطقهای از ایران گویش و لهجهی خود را دارد. من داستانهای شاهنامه را به فارسی و گویشهای محلیمان میخواندم. کتاب به زبان پارسی کهن سروده شده است، معنای همهی واژگان را نمیدانستم ولی آهنگش را حس میکردم. اگر واژهای را اشتباه میخواندم، درمییافتم. چنانکه گویی نُت موسیقی را اشتباه زده باشی. میتوانستم به درستی بدانم که او چه میخواهد بگوید. گویی صدای دلآویز فردوسی را به جان میشنیدم
189 notes
·
View notes
Text
جک ها و شوخی های سئو 😁 چند روزی درگیر نوشتن درباره مقالات سئو بودم و موقع ویرایش مقالات با خودم گفتم: چقدر خشک و کتابی شده! 😅 یک ایده بامزه به ذهنم رسید؛ گفتم چرا کمی شوخی و طنز به دنیای سئو اضافه نکنم! نتیجه شد مجموعهای از جکهای سئویی که هم شما را میخنداند و هم زیرپوستی نکات کاربردی را به شما یاد میدهد. البته… این جکها را فقط متخصصین سئو خوب درک میکنند! 😉 مثلاً: ✅چرا کلمات کلیدی هیچوقت از هم جدا نمیشوند؟ چون با بکلینکها رابطه محکمی دارند! ✅چرا کلمه کلیدی به مدرسه رفت؟ تا رتبهاش رو بهتر کنه! ✅کلمه کلیدی پدر به کلمه کلیدی جوان چه گفت؟ “نگران نباش، پسر؛ یه روز تو هم رتبه میگیری!” ✅چرا لینکسازها همیشه دنبال تازهترین اخبارن؟ چون به بهترین منابع لینک میدن! ✅چرا سئوکارها هیچوقت گم نمیشن؟ چون همیشه آپدیتهای الگوریتم رو دنبال میکنن! ✅ رقص مورد علاقه سئوکارها چیه؟ رقص الگوریتم! 💃 البته بالای 150 جک هست که مخصوصاً متخصصان سئو را حسابی به خنده میاندازه! 😄 برای دیدن کامل جکها و خندیدن بیشتر، حتماً به وبسایت سر بزنید! 👉 http://dlvr.it/TFytzq #سئو #جک #شوخی #دیجیتال_مارکتینگ #محتوا #متخصص_سئو #کلمات_کلیدی #بک_لینک #طنز_سئو #جک_سئو #بک_لینک #رتبه_سئو #مقالات_سئو #متخصصین_سئو #یادگیری_سئو #آموزش_سئو
0 notes
Text
youtube
"اعتراف"
شعر نیما شهسواری
به اتاق آمده فردی و پر از اسرار است
دل او پر زِ گناه وسوسه او انکار است
به صدا آید و با لرز بگوید از راز
معترف او شده بر پای کشیش مکار
به خداوند قسم خسته منم خسته زِ حال
از چنین شور و هوسهای خداوند محال
شب و هر روز بگو ساعت و هر ثانیهها
همه فکر و دل و جانم شده آن یاد خدا
به خداوند قسم ذکر همو میگویم
به درون همهی وسوسهها نام همو میجویم
به خدا تاب ندارد تن و دل هم ذهنم
من بریدم منم آن پر زِ گناه من فسقم
به زنان مینگرم آه نگو از حالم
پر از آن شور و هوس من شدهام بدکارم
عطر آنان به مشامم من و مستی پیدا
به طلب میطلبم صد و هزاران شیدا
شب و هر روز همین حال و من و احوالم
تو بگو خواب چنین وصل شده امیالم
لحظهای دور نشد چهره زنان عریان
زِ من و خاطر من دور نشد ای یزدان
شب و هر روز بگو ساعت و هر ثانیهها
فکر من در طلب شهوت و لذت به خدا
خسته از درد همه جان خجلم ای الله
شور شهوت به وجودم شده ذکر الله
به جهان مینگرم غرق گناهم هیهات
جز همین فکر ندارد سر من در بر ذات
همه دنیا شده شهوت و اسیرم در آن
تو بگو غرق گناهم تو بگو ای یزدان
��مدم پاک کنی من زِ چنین افکاری
معترف بر تو کشیشم پدری قهاری
مرد این گفت و همه جان به خموشی بنشست
به طلب آه و صدایی به دراز پیوست
چشم تن باز و به اطراف نگاهی دارد
همه تنهایی و چشمش به فغان میبارد
در اتاقی که نسان معترف فسق و گناه است
اسقف اعظم تو ببین جای پدر پور خدا است
به خودش بنگرد و سال درازی از عمر
شب و روزش همه در شهوت و پستی در ظلم
در اتاقی که نسان معترف فسق و گناه است
اسقف اعظم به درون آتش از ظلم خدا است
جان و تن مشتعل و آه کشد ای یزدان
همه عمرم طلب شهوت و من خلق شدم این انسان
#شعر #اعتراف
#کتاب #قیام
#شاعر #نیماشهسواری
موسیقی این اثر توسط هوش مصنوعی ساخته شده است
برای دریافت آثار نیما شهسواری اعم از کتاب و شعر به وبسایت جهان آرمانی مراجعه کنید
https://idealistic-world.com
صفحات رسمی نیما شهسواری در شبکههای اجتماعی
https://zil.ink/nima_shahsavari
پادکست جهان آرمانی در فضای مجازی
https://zil.ink/Nimashahsavari
پرتال دسترسی به آثار
https://zil.ink/nima.shahsavari
صفحه رسمی اینستاگرام نیما شهسواری
@nima_shahsavarri
#هنر
#هنرمند
#شعر_آزاد
#شعر_کوتاه
#شعر_فارسی
#آزادی
#برابری
#شعر_ایران
#شعر_سیاسی
#شعر_ایرانی
#شعر_فارسی
#ایران
#ایران_آزاد
#ایران_رها
#آزادی_ایران
#نه_به_جمهوری_اسلامی
#نه_به_حکومت_دینی
#آخوند
#ملا
#مهسا_امینی
0 notes
Text
نت سنتور برادر جان از داریوش
نت سنتور برادر جان از داریوش
نت دونی , نت سنتور , نت متوسط سنتور , نت سنتور واروژ هاخباندیان , notdoni , نت های سنتور واروژ هاخباندیان , نت های سنتور , سنتور , واروژ هاخباندیان , نت واروژ هاخباندیان , نت های واروژ هاخباندیان , نت های گروه نت دونی , نت های متوسط سنتور , نت سنتور متوسط
پیش نمایش نت سنتور برادر جان از داریوش
نت سنتور برادر جان از داریوش
دانلود نت سنتور برادر جان از داریوش
خرید نت سنتور برادر جان از داریوش
جهت خرید نت سنتور برادر جان از داریوش روی لینک زیر کلیک کنید
نت سنتور برادر جان از داریوش
نت سنتور برادر جان از داریوش
تنظیم نت سنتور برادر جان » گروه نت دونی
آهنگساز » واروژان جهت مشاهده نسخه های دیگر نت آهنگ برادر جان از طریق لینک های زیر اقدام نمایید
🎵 پیانو برادر جان 🎵 کیبورد برادر جان 🎵 گیتار برادر جان 🎵 ویولن برادر جان 🎵 فلوت برادر جان
متن آهنگ برادر جان از داریوش
برادر جان نمیدونی چه دلتنگم برادر جان نمیدونی چه غمگینم نمیدونی . نمیدونی . برادر جان گرفتار کدوم طلسم و نفرینم نمی دونی چه سخته در به در بودن مثل طوفان همیشه در سفر بودن برادر جان . برادر جان . نمیدونی چه تلخه وارث درد پدر بودن دلم تنگه برادر جان برادر جان دلم تنگه دلم تنگه از این روزهای بی امید از این شبگردیهای خسته و مایوس از این تکرار بیهوده دلم تنگه همیشه یک غم و یک درد و یک کابوس دلم تنگه برادر جان برادر جان دلم تنگه دلم خوش نیست . غمگینم برادر جان از این تکرار بی رویا و بی لبخند چه تنهایی غمگینی . که غیر از من همه خوشبخت و عاشق . عاشق و خرسند به فردا دلخوشم . شاید که با فردا طلوع خوب خوشبختی من باشه
شبو با رنج تنهایی من سر کن شاید فردا روز عاشق شدن باشه دلم تنگه برادر جان برادر جان دلم تنگه
دانلود نت سنتور آهنگ برادر جان از داریوش
کلمات کلیدی : نت دونی , نت سنتور , نت متوسط سنتور , نت سنتور واروژ هاخباندیان , notdoni , نت های سنتور واروژ هاخباندیان , نت های سنتور , سنتور , واروژ هاخباندیان , نت واروژ هاخباندیان , نت های واروژ هاخباندیان , نت های گروه نت دونی , نت های متوسط سنتور , نت سنتور متوسط
#نت دونی#نت سنتور#نت متوسط سنتور#نت سنتور واروژ هاخباندیان#notdoni#نت های سنتور واروژ هاخباندیان#نت های سنتور#سنتور#واروژ هاخباندیان#نت واروژ هاخباندیان#نت های واروژ هاخباندیان#نت های گروه نت دونی#نت های متوسط سنتور#نت سنتور متوسط
0 notes
Text
بهترین کتاب های روانشناسی
انتخاب یک کتاب روانشناسی خوب از میان انبوهی از کتابهای موجود در بازار، کار سادهای نیست. هر کتاب رویکرد، سبک و محتوای متفاوتی دارد و ممکن است برای همه افراد مناسب نباشد. در این مقاله، به بررسی برخی از نکات کلیدی برای انتخاب بهترین کتابهای روانشناسی میپردازیم.
1. هدف خود را مشخص کنید:
خودشناسی: اگر به دنبال شناخت بهتر خود و شخصیتتان هستید، کتابهایی که بر روی مباحثی مانند شخصیتشناسی، هوش هیجانی و انگیزه تمرکز دارند، برایتان مناسبتر هستند.
حل مشکلات: اگر به دنبال راهکارهایی برای حل مشکلات خاصی مانند اضطراب، افسردگی یا مشکلات روابط بینفردی هستید، کتابهایی که بر روی این موضوعات خاص تمرکز دارند، مفید خواهند بود.
توسعه فردی: اگر به دنبال رشد شخصی و افزایش مهارتهای زندگی هستید، کتابهایی که بر روی موضوعاتی مانند موفقیت، رهبری و ارتباط موثر تمرکز دارند، برایتان مناسبتر هستند.
2. نویسنده کتاب را بشناسید:
تحصیلات و تخصص: به تحصیلات و تخصص نویسنده کتاب توجه کنید. آیا نویسنده دارای مدرک دانشگاهی در رشته روانشناسی است؟ آیا تجربه عملی در زمینه روانشناسی دارد؟
آثار قبلی: آثار قبلی نویسنده را بررسی کنید و ببینید آیا کتابهای قبلی او مورد استقبال قرار گرفتهاند یا خیر.
رویکرد نویسنده: رویکرد نویسنده به روانشناسی را بررسی کنید. آیا رویکرد او با باورهای شما همخوانی دارد؟
3. موضوع کتاب را بررسی کنید:
محدوده موضوع: موضوع کتاب را بررسی کنید و ببینید آیا به طور کامل به موضوع مورد نظر شما میپردازد یا خیر.
عمق مطالب: عمق مطالب کتاب را بررسی کنید. آیا مطالب کتاب به اندازه کافی جامع و دقیق هستند؟
زبان کتاب: زبان کتاب را بررسی کنید. آیا زبان کتاب ساده و روان است و برای شما قابل فهم است؟
4. نظرات خوانندگان دیگر را بخوانید:
سایتهای فروش کتاب: نظرات خوانندگان دیگر در سایتهای فروش کتاب مانند آمازون، دیجیکالا و... را بخوانید.
بلاگها و وبسایتهای تخصصی: نظرات منتقدان و کارشناسان روانشناسی را در بلاگها و وبسایتهای تخصصی بخوانید.
5. به روز بودن اطلاعات:
تاریخ انتشار: به تاریخ انتشار کتاب توجه کنید. کتابهای قدیمی ممکن است با آخرین یافتههای علمی همخوانی نداشته باشند.
منابع مورد استفاده: منابع مورد استفاده نویسنده را بررسی کنید. آیا منابع مورد استفاده معتبر و به روز هستند؟
6. سبک نگارش نویسنده:
سادگی و روانی: سبک نگارش نویسنده را بررسی کنید. آیا زبان کتاب ساده و روان است و برای شما قابل فهم است؟
مثالها و داستانها: آیا نویسنده از مثالها و داستانها برای توضیح مفاهیم استفاده میکند؟ این امر باعث میشود مطالب کتاب جذابتر و قابل فهمتر شود.
نکات تکمیلی:
بهترین کتاب های روانشناسی لزوماً برای همه افراد مناسب نیست.
توجه به نیازهای فردی: هنگام انتخاب کتاب، نیازهای فردی خود را در نظر بگیرید.
تکیه بر یک کتاب کافی نیست: برای کسب اطلاعات جامع در مورد یک موضوع، بهتر است چندین کتاب مختلف را مطالعه کنید.
مشورت با متخصص: اگر در انتخاب کتاب دچار تردید هستید، با یک روانشناس یا مشاور مشورت کنید.
در نهایت، انتخاب بهترین کتاب روانشناسی به عوامل مختلفی بستگی دارد و یک انتخاب شخصی است.
برخی از عناوین کتابهای روانشناسی پرفروش و محبوب عبارتند از:
انسان در جستجوی معنا نوشته ویکتور فرانکل
قدرت حال نوشته اکیهیکو هاتاگوچی
عادتهای اتمی نوشته جیمز کلیر
هوش هیجانی نوشته دانیل گلمن
پدر پولدار پدر فقیر نوشته رابرت کیوساکی
توجه: این لیست تنها شامل چند نمونه از کتابهای روانشناسی محبوب است و لیست کاملی از بهترین کتابها نیست.
آیا سوالی در مورد انتخاب بهترین کتاب های روانشناسی دارید؟
موضوع خاصی را مد نظر دارید که به دنبال کتابی در مورد آن هستید
0 notes
Text
Come back home!
مهم نیست سفر آدم چقدر طولانی باشه، آدم هیچوقت نمیتونه از دست خودش فرار کنه. - بعد از زلزله ، هاروکی موراکامی
درود!
من برگشتهام؛ یعنی الان خانه هستم؛ ترم تمام شده و برگشتهام خانهمان. درست است الان جایی نشستهام که یک روز با اطمینان تمام بهش میگفتم اتاق من که حالا توسط خواهرکوچکتر تصاحب شده و عملا مثل موجودی اضافه در اتاقم با من برخورد میکند اما هر چه هست احساس بهتری دارد که میتوانم هروقت خواستم از خواب بلند شوم و بروم صبحانه بخورم و هیچکس نمیخواهد اثر انگشتم را برای گرفتن ژوتون یک صبحانه ناقابل در ساعت معین ثبت کند. تازه قرار هم نیست از همین حالا غذاهای تکراری برای هفته بعدم رزرو کنم. البته من اصلا از آنها که دلشان برای خانه و خانواده خیلی تنگ میشود و لوسبازی در میآورند نبودهام اما واقعا این آخر ترمی امتحانات داشت بدجور مارا به قول طبقه بالایی به مرز فروپاشی روانی و ذهنی میرساند. (توی پرانتز بگویم دوندهی همراهم را لوسیمِی صدا میکنم مثل آن دختر کوچک و لوس کارتون مهاجرانxD و هی لوسی دلم برای اینکه سر به سرت بگذارم تنگ میشود.)
امروز روز پدر است و برای از آنجا که قبلش تولد برادر و قبلترش هم روز مادر بود با حقوقم برای هر سهشان پس از ساعات فراوانی تفکر به پیشنهاد لوسیمِی ساعت خریدهبودم که بهشان دادم و خیلی ذوق داشتم که میتوانم با پول خودم کاری را تمام و کمال انجام بدهم و از دیدن خوشحالی آنها هم بیشتر گل از گلم میشکفت.
حالا من ماندهام و دو هفته تعطیلات بین ترمی که قرار است هرچه عقده انجام دادنش در طول ترم به دلم مانده را انجام دهم، با خیال راحت کتاب میخوانم، نقاشی میکشم، زبان تمرین میکنم، کدنویسی میکنم و میخوابم. شاید هم بعد از صد و اندی سال توانستم یک سریال کامل را ببینم. (الان دارم اگر آرزوت رو بهم بگی میبینم و قبلش هم از گور برخاسته میدیدم؛ هیچ کدام هم تمام نکردهامlol)
میخواهم بروم و موهام را کوتاه کنم. یک مدل مو هست که چندین ماه است بدجور به دلم نشسته و فقط منتظر فرصت بودهام بروم و از ش�� این موها خلاص و آن را امتحان کنم.
میخواهم داستانهایی بنویسم متفاوت از آنهایی که تا حالا نوشتهام، میخواهم درباره آدمهایی بنویسم که خواب میبینند و منتظر میمانند شب تمام شود. آدمهایی که چشم بهراه روشنیاند تا بتوانند آدمهایی که دوست دارند را در آغوش بگیرند. - بعد از زلزله ، هاروکی موراکامی
5 Bahman 02
1 note
·
View note