#دید
Explore tagged Tumblr posts
Photo
(51/54) “It’s coming. In the streets it is silent. But in the homes, where Iran still lives, the drumbeat is building. The anger is building. The impatience is building, and soon it will come out. Iran will come out. Our young women have been leading us. But we cannot let them march one-by-one into the night. Do not pass by silently if a woman is getting harassed in the street. Do not let them be called whores or sluts. Speak! Say this is not right! Your neighbor will hear you, and they will say it too. Until all of us are saying it together. The only way to take the battlefield is together. Those of us in free societies, with the freedom to speak, and write, and protest. Do not sit behind the walls of your castle. Write. Speak. Protest. We don’t need the same chants, or the same slogans. But let us come together. Even if it’s only around our dining room tables, let us come together. We cannot let them face the enemy alone. In Iran they are standing up: the students of Tehran, the truck drivers of Bandar Abbas, the oil workers of Khuzestan, the factory workers of Pooladshahr, the teachers of Sanandaj, the farmers of Isfahan. Everyone has found their own way of saying: ‘This does not work for us.’ Everyone is choosing their own words, but now let us say them all together. If you can’t find the courage to march in the streets, then just open your doors. Stand on your stoop as the protesters pass. That would be enough. If everyone who is against this regime could only do that, we’d fill all of Iran. It will be the end. These enforcers, these soldiers, these policemen, they will realize. They will finally see: that we are together, and they are alone. There is only one battle left. The fight against fear. When we win against the fear in our hearts, we win Iran. And in the words of Ferdowsi: ‘Without fighting, they will flee the scene.’”
خیابانها آراماند. اما درون خانهها، جایی که ایران هنوز زنده است، بانگ کوسها رساتر میشود. خشمها پدیدار میشوند. ایران رخ مینماید. زنان جوانمان رهبری را بر عهده گرفتهاند. نگذاریم یکایک در تاریکی شب ناپدید شوند. تنها راه پیروزی در میدان نبرد همبستگیست. ما که در جامعههای آزاد زندگی میکنیم و آزادی سخن گفتن، آزادی نوشتن، آزادی گرد هم آمدن داریم. پشت دیوارهاتان نمانید. بنویسید! سخن بگویید! خود را نشان دهید! نیازی نیست که شعارهامان، اعتراضهامان یا سرودهایمان یکسان باشند. بیایید با هم باشیم. حتا اگر پیرامون سفرهمان باشد. بیایید با هم باشیم. نگذاریم به تنهایی با دشمن روبرو شوند! در ایران همه به پا خاستهاند. دانشآموزان تهران. رانندگان کامیونهای بندرعباس. کارگران صنعت نفت خوزستان. کارگران کارخانهی پولادشهر. آموزگاران سنندج. کشاورزان اصفهان. هر کدام راه خود را پیدا کردهاند تا بگویند: "دیگر این برای ما کارآمد نیست.” هر کسی واژگان خود را برمیگزیند، بیایید همآوا و همراه آنرا فریاد بزنیم. خاموش نمانید. بیاراده از کنار زنی که در خیابان آزار میشود، نگذرید. نگذاریم آنها را فاحشه یا هرزه بنامند. سخنی بگویید! بگویید که این کارتان درست نیست! دست از زشتکاریهایتان بردارید! همسایهتان میشنود و او نیز با شما همصدا خواهد شد. تا زمانی که همهی ما همصدا آنرا تکرار کنیم. بیایید با هم باشیم. اگر شجاعت پیوستن به راهپیماییهای خیابانی را ندارید، درِ خانههایتان را بگشایید. جلو در بایستید و تماشاگر حرکت پهلوانانتان باشید. اگر این کار را انجام دهیم، همهی ایران را پُر خواهیم کرد. این نبرد پایانی ماست: نبرد با ترس. هنگامی که بر آن پیروز شویم، ایران از آن ما خواهد شد. هنگامی که ایران بُرون آید، به معنای راستین بُرون آید، به پایان شوربختیها میرسیم. سرکوبگران، پاسدارها، نیروهای انتظامی، همه خواهند دید و خواهند فهمید که ما باهمیم و آنها تنها. همانگونه که فردوسی میگوید: همه جنگ ناکرده، بگریختند / همه دشت، تیر و کمان ریختند
280 notes
·
View notes
Text
نسترن، سلدا و سلما (۱)
«براساس یک داستان واقعی!»
اسم من امیره، یه پسر با قد ۱۸۰ و وزن ۸۶ کیلو. من دانشجوی ارشد هستم ولی چند سالیه توی محله خودمون تو تهران، مغازه فروش و تعمیر تلفن همراه دارم. بازار کار که تعریفی نداره و روز بروز داره اوضاع اقتصادی مردم خراب تر میشه. بخاطر همین چند سالیه که فروش لوازم جانبی هم انجام میدم. حدود ۲ سال پیش از طریق یکی از رفقا یه ارتباطی با یه بنده خدایی توی قشم گرفتم که میتونست جنس های خوبی از دوبی برام بیاره. ته لنجی البته! از قاب و محافظ صفحه گرفته تا هندزفری و ��یر پاد و غیره. خلاصه سود خوبی میتونست داشته باشه. بعد از چند ماه مشورت و همفکری با این و اون با این رفیقم که اسمش میلاده تصمیم گرفتیم یه سفر تفریحی و کاری بریم قشم و کیش!
زمستون بود اما جنوب، اون موقع سال هوا عالیه! خلاصه اینکه ما هتل رو رزرو کردیم چند ماه قبلش. اما از بد روزگار یهو دم سفر ما، زد و مامان میلاد تصادف کرد تو خیابون و فوت کرد. خلاصه گاومون زایید. من اولش گفتم سفر رو کنسل کنیم. ولی میلاد تو مجلس سوم مامانش سر یه اتفاق ساده و الکی با من دعوا کرد و منم غد و یه دنده باهاش قهر کردم. بخاطر همین خودم تنهایی زدم به سفر و با یارو هم که انگار دادن جنس توی کیش براش راحت تر بود وعده کردم و راه افتادم. بخاطر همین دیگه قشم نرفتم و مستقیم و هوایی رفتم کیش و رزرو اتاق رو هم برای خودم دو برابر کردم یعنی ۱۰ روز. خلاصه رسیدم کیش و با تاکسی رفتم هتل. اتاق رو گرفتم و با ساک هام رفتم سمت آسانسور. وقتی رسید در باز شد و چند نفری اومدن بیرون. ولی من غافل از اینکه آسانسور داره میره پارکینگ دو، سوار شدم. آسانسور رفت پایین و ملت پیاده شدن. منم چون توی گوشیم داشتم پیام هامو چک میکردم، گیج! چون لابی داشت توی اون طبقه هم و فک کردم رسید طبقه ۱۷. پیاده شدم. تا فهمیدم اشتباه اومدم در آسانسور بسته شد. برگشت همکف. دکمه رو زدم و منتظر شدم. آسانسور اومد پایین و در باز شد و من: 😳
یه خانوم و دو تا دختر تو آسانسور بودن و 🤯 اوووووووف چه قد و هیکل هایی!!! 😨😰😱
مامانه که حدودا ۴۲-۳ ساله میزد با ۱۹۷ سانت قد و یه لباس نخی سفید دکولته که خلیجی بود و بدنی که از یه مرد بدنساز هم بیشتر عضله روش نشسته بود؛ از بالای عینک آقتابیش بهم نگاه میکرد و آدامس میجوید. کوله هاش انقدر بزرگ و عضلانی و ورزیده بود که گردن کلفتش رو در بر گرفته بود و شیب تندی داشت. سر شونه های گردش بزرگ بود فیبر عضله اش توی سایه روشن نور آسانسور دیده میشد. بازو های قطوری که از رونهای من کلفت تر بود و انقدر کات بود که عضلات سه سر پشت و دو سر جلو بازو با رگ های روشون از هم جدا شده بود و ساعد ضخیمی که فقط رگ و عضله بود و لا غیر. مچش از ترافیک رگ هاش معلوم بود خیلی قدرتمنده و پنجه هاش با ناخونهای کاشت مشکی رنگ به شدت سکسی و خفن بود. لباس بلند خلیجیش به قدری نازک بود که نوک سفت سینه های عضلانیش و شورت لامبادای سفیدی که پوشیده بود هم از زیر لباس دیده میشد. بخاطر همین حجم سیکس پکش و عضلات چهارسر رون هاش کاملا واضح بود. به جرات هر کدوم از رونهاش دوبرابر دور کمر من بود. من با ۱۸۰ سانت قد تا زیر پستونهای حجیم و قدرتمندش بودم. این تنها لباسی بود که تنش بود. نه روسری و نه کتی که عضلات بالا تنه برهنه اش رو بپوشونه. تخته سینه عضلانیش هم جوری باد کرده بود که وسطشون شکاف خورده بود.
اما دختراش...
یکیشون که حدودا ۲۲-۳ ساله میزد هم قد خانومه بود، انگار دخترش بود چون خیلی شبیه مامانش بود ولی خیلی خوشگل تر. یه دختر که نه یه فرشته ی عضلانی با چهره ی الهه های خیالی! موهای بلند قهوه ای روشنی داشت که روی سینه هاش ریخته بود و تا رونهاش بلندی داشت. اما لباسی که تنش بود عجیب و غریب بود. اون دختر فقط یه بادی سفید آستین دار تنش بود. فقط یه بادی!!! 🤯 و کص کلوچه ای و گوشتی و عضلانیش از لابلای موهاش باد کرده بود و خودنمایی میکرد. یه چکمه گلودار چرمی پاشنه دار سفید هم پاش بود که تا زیر زانو هاش بلندی داشت. بادی داشت زیر فشار عضلات ورزیده بالا تنه اش منفجر میشد و گردی سرشونه ها و بازوان و ساعدهای ورزیده اش کاملا هویدا بود. لباسش یقه بازی داشت و کوله های عضلانیش که به مامانش رفته بود، کاملا لخت و برهنه زده بود بیرون. تا منو دید پوزخندی زد و گفت:« آقا پسر!... نمیخوای بیای تو؟... الان در بسته میشه ها...»
اینو که گفت، اون یکی دختر هم که قد خیلی بلندتری داشت و سرش توی آیفونش بود، متوجه ی من شد...
قد بیش از ۲ متری این دختر که خیلی جوون تر از اون یکی بود، ازش یه غول ساخته بود که مثل مامانش آدامس میجوید. وقتی نگاهش بهم افتاد بدنم لرزید. چون ابروهاش رفت و بالا و لبشو غنچه کرد و گفت:« جووووووووون... چه جوجوی نازی...» لرزش بدنم رو فهمید چون نیشخند شیطنت آمیزی روی لبهای قشنگش نقش بست 😈. موهای طلاییش رو دم اسبی بسته بود. یه لگ آبی پوشیده بود که پایین تنه سکسیش رو سکسی تر میکرد.اما بخاطر قد بلندش لگ براش کوتاه بود و ۲۰-۳۰ سانتی از ساق پاهاش لخت بود. یه صندل مشکی پاشنه بلند هم بدون جوراب پاش کرده بود. بالا تنه عضلانیش رو یه نیم تنه ورزشی پوشونده بود. بدنش به اندازه خواهر و مادرش عضلانی نبود ولی انقدری عضله داشت که من از هیبتش خودمو خیس کنم. به جرات صورت من در برابر نافش بود که یه پیرسینگ توش میدرخشید. جوری که برای لیسیدن کصش و زیر نافش نیاز به خم شدن نداشتم.
با ترس و لرز رفتم توی آسانسور، دختر کوچیکتره گفت:« کلاس چندمی آقا کوچولو؟...» من به زمین چشم دوخته بودم. آبجیش خندید و گفت:« شاید اصلا هنوز مدرسه نرفته...» و هر سه زدن زیر خنده. دهنم از ترس خشک شده بود و قلبم داشت توی دهنم میزد. یهو مامانشون دستی به سرم کشید و گفت:« طفلکی... باید شیر بخوری تا بزرگ بشی... 😏» دوباره بلند بلند بهم میخندیدن. نگاه من به صفحه کلید طبقات بود که لامصب خیلی کند طبقه ها رو بالا میرفت. آبجی بزرگتره اومد جلو و گفت:« چرا جواب نمیدی موش موشی؟... نکنه آقا گرگه زبونتو خورده... یا شایدم هنوز زبون باز نکردی؟... 😅🤣» من داشتم از خجالت آب میشدم. اومد جلو و مقابلم وایساد. دستشو گذاشت زیر چونه ام و سرم رو به سمت بالا بلند کرد. قشنگ زیر پستوناش بودم. موهاشو زد کنار. از زیر پستوناش تا خود کصش آجر چین عضله بود. ایت پک شایدم تن پک! 🤯 از ویوی مافوق پستونای عضلانیش با لبخند تحقیرآمیزی بهم نگاه میکرد و گفت:« میخوای خودم بهت شیر بدم تا بزرگ بشی؟...» یهو مامانش گفت:« ولش کنید... رسیدیم... » طبقه ۲۴ رستوران بام. موقع ناهار بود. اونا با لبخند های تحقیر کنندشون به من از آسانسور پیاده شدن. دختری که از همه بلند تر بود لحظه آخر اومد سمتم. منو به دیوار اتاقک آسانسور فشار داد و آهی کشید. چون دماغ و چونه ام به کص داغش مالیده شد. دستشو گذاشت پشت سرم و صورتمو فشار داد به کصش و گفت:« ببوسش جوجو... زود باش...» من که داشتم تو فشار دستش صورتم له میشد، با ترس چندتا بوسه از روی لگ به کصش کردن و اون خنده ی شیطونی کرد و گفت:« آفرین کوچولوی کردنی ناز...» و رفت و به مامان و خواهرش که منتظرش ایستاده بودن ملحق شد. پشم گارسون ها هم از دیدن اونا فر خورده بود.
خلاصه من تا چند دقیقه توی شوک بودم... موقع ناهار بود ولی من اشتها نداشتم. دکمه طبقه ۱۷ رو زدم �� رفتم توی اتاق. تا نزدیک غروب بدون اینکه چمدون هامو باز کنم و لباسم رو در بیارم روی تخت افتاده بودم و به اون چیزی که دیدم و اتفاقی که برام افتاد فکر میکردم.
من تا اونروز فکر میکردم قد بلند محسوب میشم. اما در برابر اون سه تا ماده شیر عضلانی شبیه فنچ بودم...
😰😰😰
ادامه دارد
20 notes
·
View notes
Text
پیام تسلیت / خاطرات سفر / بعد از مسافرت
ديروز بعد از اين كه خستگی مسافرت از تنم دررفت، مامانم باهام ویدئوکال کرد گفت تسلیت بگو به عمههات. منم یه پیام تکراری رو واسه همه نوشتم. مثل همیشه عمه کوچیکهام که دوسش دارک جوابی داد که اشکم دراومد. :٫)
جالبه که هرازگاهی آدم خودش رو از دید بقیه ببینه متوجه بشه اطرافیان چه دیدی بهت دارن. خوبه که آدم به دستاوردهاش اطمینان داشته باشه و بدونه که راه کوچیکی رو طی نکرده.
عمه بزرگهام که فقط سین کرد پیاممو. :))) الان مطمئنا بحث داغه که این زنگ نزد تسلیت بگه، بعد تازه توی پیام تسلیتش نوشته ببخشید من مسافرت بودم.
حقیقتش اصلا و ابدا برام اهمیت نداره، من اومدم اینجا که این آدما و طرز فکرای کسشرشون تکونم نده.
با ی گروه ایرانی های همسن خودم اینجا آشنا شدم، نمیدونم برم بیرون ��مروز باهاشون یا نه. امروز دوست دارم تو خونه چیل کنم و اصلا حاضر نشم بیرون برم. دوست ندارم معاشرت داشته باشم با کسی فعلا. ولی از طرفی احساس میکنم دارم از چیزی عقب میمونم و باید خودمو مجبور کنم بیرون برم که از دست ندم. از وقتی اومدم اینجا اینطوری شدم. حس میکنم اگر یه بار یه قراریو نرم، دارم به مرگ نزدیک میشم و این نرفتنم باعث میشه یه تجربه کمتر کسب کرده باشم. حس میکنم فرصت کمه.
با دوتا دوستای ایرانیم که همسایه هستیم دیشب داشتیم صحبت میکردیم. Overstimulated شده بودم با حرفا و صداها.
یه سری تغییرات تو خودم دیدم. یکیشون ازم سوال کرد که این ویدئو رو چطوری درست کردی تو تیک تاک؟ من تا اومدم جواب بدم، اون یکی جواب داد که تو خود تیک تاک تمپلیت داره، من گفتم آره داره ولی خودم درست کردم، اون هی با پافشاری میگفت چرا چرا تمپلیت داره میتونی رااااحت درست کنی، من میدونم، من گفتم آره داره ولی من خودم درست کردم اینو، برگشت گفت اونم کاری نداره آخه! اگر خود قبلنم بودم وارد بحث میشدم، ولی فقط نگاهش کردم و سرمو انداختم پایین به ادامه کارم رسیدم. باز اومد ده بار سوال پرسید که این تکستو چهجوری روی ویدئو انداختی؟ گفتم آخه یعنی چی؟ تیک تاک داره دیگه تکست مینویسی رو ویدئو. برگشته میگه آره آخه این فونت تیک تاکه. :))) من اصلا نفهمیدم چه کسشری گفت، تیک تاکو باز کردم یه ویدئو اد کردم که نشونش بدم، دیدم توجه نمیکنه بستم و با آرامش به کارم ادامه دادم. :)))) خود قبلنم تلاش داشت ثابت کنه به طرف که چطوری کار میکنه. واقعا کس ننتون که سر یه چیز به غایت کسشر تنش ایجاد میکنید توی یه مکالمه عادی. :)))) اضلا انقدر بحث کششری بود نفهمیدم چی شد. هی از اینور و اونور داد میزد نه راحته کاری نداره آره تیک تاکه. بابا دو دقیقه خفه شو ببینم چیکار دارم میکنم. :)))))
——
چیزی که بهم فشار میاره اینه که، آدما برای این که به وجهه خودشون لطمه نخوره و اعتماد به نفس پایینشون رو تویچیزی لکه دار نکنن، تو رو تویجمع میکوبونن. من یه بار برگشتم کفتم که من معلم زبان بودم و آیلتس درس میدادم اواخر. هرجایی بحث مربوط به زبان میشه، حتی چیزی که ذره ای به خوب بودن زبان هم ربط نداره، این یهو جای من میپره وسط به بقیه میگه آخه این معلم زبان بوده هاا. خب آخه خارکسه بحث الان راجع به دانش من نبود که. راجع به این بود که تو فلان چیز رو چطور یاد گرفتی؟ چهطور تونستی اون رو به این ربط بدی؟ برگرد بگو من مدت کمی زبان خوندم. اصلا چرا باید من رو وارد قضیه کنی؟
——
مسافرتم با دوستم خوبپیش رفت. آخراش واقعا صبرم لبریز شده بود. لامصب همه جا دست به خایه می ایسته که من برم جلو. مغازه؟ اولتو وارد شو. هاستل؟ تو برو تو جای من حرف بزن. کیرخر؟ اول تو درخودت فروبکن. واقعا حس میکردم دارم یه کودک بی دست و پا رو بیبی سیت میکردم. همهاش من داشتم مسیرارو تو نقشه میزدم، خانوم عین کیرخر دست به خایه، دنبالم راه میومد. یکی دو جا که مسیر رو اشتباه گفتم، هی زیر لب غر میزد که اه. فاک. نچ. مادرجنده گوشیت بدون استفاده تو دستته، درش بیار لوکیشن رو بزن تو بگو کجا بریم.
روز دوم های بودیم، رفتیم وافل ی که از قب توی لیست من زده بودم رو امتحان کنیم. اونم لیست رو دیده بود اورگانایز کرده بود تو روزهای مختلف چیکار کنیم. رفتیم وافل خریدیم، من اینجا واقعا های بودم اصلا آگاه نبودم به اطرافم. یهو با حالت طلبکار برگشت گفت. Gurl this is not IT. من واقعا گیج بودم میگفتم یعنی چی؟؟ با عصبانیت و طلبکاری کفت این اون وافل معروفه نیست. گفتم خب؟ گفت اون اصلیه داغه. :| خب واقعا به کیرم داداش. نظرت چیه تو پیدا کنی بریم؟
بعد برگشته به من میگه تو های شدنت اینطوریه که انگار بیهوشی قوی به خوردت دادن انقدر تو حال خودتی. گفتم news flash، این حالت رو میگن های بودن. شاید تو چون همون حالت طلبکارانه و عصبیت رو داشتی نمیفهمی های هستی. (البته این آخری رو نگفتم.) چون کلا من هم در تلاشم صلح بمونه بینمون، دوست ندارم جو متشنج بشه و بحث بشه و چیزی بگم که مجبور شم معذرت خواهی کنم. تلاش میکنم هرچیزی شد رو رد کنم.
ولی حسمیکنم همین رفتارمه که باعث میشه همه هرچی میخوان میگن بهم، هر رفتاری رو باهام دارن و من چون ناراحتیم رو ابراز نمیکنم اوناهم کیرشون نیست. یه جا برگشتم گفتم تو خیلی غرمیزنی. جا خورد یهو برگشت کفت کجا مولا؟ گفتم مثلا من خودم اینطوری بودم کخ همین که زیپ ساکم رو مثلا نمیتونستم ببندم هی غرمیزدم فاک و شت، شاید واسه خودت چیزی نباشه ولی رو اعصاب اطرافیان میره.
روز آخر هم کماکان دست به خایه وارد اتوبوس شد و درحالی که من اولگفتم باید فلان ایستگاه پیاده شیم، موقع پیاده شدن که باید چمدون کیری رو ببریم بیرون برگشته میگه گررررل سنترال استیشن نیست اینجا که، وایسا برسیم اونجا. من هی کفتم همینه پیاده شو اینجارو داره مپ نشون میده. هی ادامه داد با صدای بلند، برگشتم گفتم ببین مپ رو؟؟؟؟؟؟؟ داره اینجارو نشون میده؟؟؟؟؟ خودم میدونم نیست اونجا؟؟؟؟؟ مادرجنده گوشیت رو درار چک کن دیگه من که اسکورتت نیستم.
8 notes
·
View notes
Text
ہمتِ التجا نہیں باقی
ضبط کا حوصلہ نہیں باقی
اک تِری دید چھن گئی مجھ سے
ورنہ دنیا میں کیا نہیں باقی
اپنی مشقِ ستم سے ہاتھ نہ کھینچ
میں نہیں یا وفا نہیں باقی
تیری چشمِ الم نواز کی خیر
دل میں کوئی گلہ نہیں باقی
ہو چکا ختم عہد ہجر و وصال
زندگی میں مزا نہیں باقی
فیض احمد فیض
faiz ahmad faiz
7 notes
·
View notes
Text
🍃به نام آفریدگار یکتا🍃
تحلیل آسترولوژی هفته
فصل کسوف این هفته در اوج خود است و همچنان که ما هنوز درگیر انرژیهای قدرتمند گرفتگی هفته قبل هستیم در فاصله این دوگرفتگی تغییرات چشمگیری را میتوانیم در زندگی خود شاهد باشیم. بسته به آنکه گرفتگی ها کدام بخش از نمودارتولدتان را لمس میکنند، در آنجا شما شاهد تحولات شگرفی خواهیدبود چرا که انرژی آزاد شده از گرفتگی های محور تارس / عقرب چیزی را بشما نشان میدهند که برای ادامه رشد خود باید درباره ارزشهای آن تجدید نظر کنید. گرفتگی های این محور برملاشدن حقایق است و چیزی را نشانتان میدهند که باید ببینید و ارزیابی کنید چه چیزی برایتان مهم است و اساسا منابع خود را _عاطفی یا مالی_ برای چه چیزی خرج میکنید.
انرژی های این هفته نیز پرقدرت تر به برداشتن لایه های پنهانی تری ادامه میدهد و از انجا که پلوتو هم در این هفته حرکت برگشتی خود را آغاز میکند، در��غ ها و مسائل پنهانی با شدت بیشتری در معرض دید عموم قرار میگیرند. وقت آن است که چهره حقیقی ادمهایی که در نقش الگوی اجتماعی و رهبران آگاهی بخش قرار دارند، با قدرت بیشتری آشکار شود.
🌿پست کامل را در صورت علاقه لطفا در وبلاگ ما دنبال نمایید.
https://farsiastrology.com/blog/
98 notes
·
View notes
Text
مانا کہ تیری دید کے قابل نہیں ہوں میں
تُو میرا شوق دیکھ، میرا انتظار دیکھ
علامہ محمد اقبال۔
33 notes
·
View notes
Text
امروزم بدک نگذشت.
ساعت چهار صبح خالهم با بچه هاش رسیدن اینجا.. من نمیدونم چطوری خسته نمیشن واقعا.
یه خاله دیگه م هم با همه بچه هاش اومد. (جز یه دخترخالم که کلاس داشت..) جالبه هیچکدوم نمیدونستن اون یکی قراره بیاد.
سر میز از نوه خالم پرسیدم اومدیم کجا، مامانش زیرلبی گفت بگه طالقان. چی گفت؟ اومدیم طالبان👍🏻
بخاری رو هم که دید گفت : این چی چیه؟
+ بخاریه.
- توش جیش میکنیم؟
+ نه.
- چرا.
بعد صبحونه رفتم در پشتی رو باز کردم، جلوش یه جوی خوب داره. بچه ها نشستن لبش و بازی کردن. بماند آب پاش پلاستیکی یکیشون افتاد و آب بردش کلی دویدیم پیداش کنیم که گریه ش رو تموم کنه.. خوشحال شد.
کلی سنگ پرت کردیم تو آب، گل گذاشتم روی موهاشون، بهشون خوش گذشت. خوشحالم.
(باید مشکلات خشممو با پرت کردن سنگ تو آب از بین ببرم)
نهارو همه کنار هم خوردیم. (کل سینی گوجه ها قبل پخت چپه شد رو زمین، برشون گردوندیم یه گوجه دیگم بعدش افتاد عالیه)
از نوه خالم پرسیدم به کی رای میدی؟ گفت : من به تو رای میدم. به (اشاره به دخترخاله هام) شما هم میدم به همه رای میدم.
کاش تو زندگیم همین شکلی ساده باشم.
بعدم همه یکم استراحت کردن و به اجبار یک دوست عزیز فرستادنمون جهت رای دادن. تو این گرمای سگ پز سگ میره بیرون آخه؟ از بینمون ۴ نفر رای دادن کلا. منم فقط کاغذشو انداختم تو صندوق، خودم رای ندادم.
حالا تو ماشین :
مادر : حالا تو به کی رای دادی؟
(پدرجان موقع رای دادن کاغذشو قایم کرد گفت نمیخوام رای منو ببینین)
پدر : دزد بزرگ.
به این ترتیب وقتی مادرجان منظورشو فهمید دعوا شد.
برگشتیم خونه یکم میوه خوردیم و استراحت از اونجایی که همه خسته راه بودن..
به باغ مادربزرگم هم سر زدیم و چندتا آلبالو چیدیم، یه گل جدید دیدم. خیلی جزئیات داشت و انگار وسط برگای ریزش یه مرکز کاج شکل کوچیک داشت . اکثر فامیل برگشتن خونه هاشون و امیدوارم سالم رسیده باشن چون چند دقیقه پیش چنان رعد و برقی شد که کرک و پرام ریخت..
رفتیم لب یه رودخونه که پشت باغ بود، خیلی پر آب بود و یه خانواده نزدیکش نشسته بودن. سنگ پرت کردم تو آب که البته تو کفشام کلی آب رفت..
وقتی بقیه رفتن م�� هم با یه خاله و داییم رفتیم سه تا روستا رو دیدیم، مرجان، نساء اولیا و جوستان.
برگشتیم خونه. دوباره در پشتی رو باز کردم یکم نشستم تو لب آب پاهام خنک شد کلی هم آرامش گرفتم.
واکنش صادقانه یه بنده خدایی که ته جوی وایساده درحال خوردن آب :
اون بنده خدا تا ابد :
یکم از آسمون آبی فیض بردیم و برگشتیم تو.
امروز صفحه جدیدی از بولت ژورنالم درست نکردم.. فردا هم برمیگردیم تهران.
بدرود.
جوجه رو نگاه آخه، پسرخالمه :>>
#SoundCloud#ایرانی#iran#soundcloud#ایران#persian#iranian#dear diary#diary#خاطره#stand with iran#trip#family#family trip#family travel#family time#alborz#taleghan#سفر#سياحة و سفر#travel#persian food
5 notes
·
View notes
Text
.
آنکه تربیت میکند ذاتا به سمت خیر قدم بر نمیدارد امر تربیت میتواند در راستای شر و شرارت نیز انجام شود
حجاب اسلامی از دید یک مسلمان معتقد به آن یک واکسن پیشگیری است که باید در کودکی زده شود و تا آن زمان که قانونی و شرعی کودک زیر سایه اوست باید این امر پیگیری شود
تا
بعدها همچون یک بازدارنده نامحسوس عمل کند بگونهای که اگر بخواهد از حجاب اسلامی سرپیچی کند شیرازه روحی او از هم بپاشد و احساس گناه همواره و تا مدت های مدید و گاه تا آخر عمر روی او سایه بیاندازد
.
به تجربه میدانیم والدینی که حجاب اسلامی را سرسری و شل بگیرند یا با روش اجبار و جزا کودک خود را با حجاب اسلامی آشنا کنند در این موضوع موفق نمیشوند ، که در مورد دوم قصههای تلخی از آن کودکان بزرگ شده شنیدهایم
.
اما والدینی که حجاب اسلامی را از کودکی و با روش تشویق و پاداش جلو ببرند و مستمرا پیگیر آن باشند موفق میشوند .
و عملا اینچنین اختیار پوشش را در کودک خود ختنه و برگشت ناپذیر کردهاند و کودکانی هم که بنا به اتفاق هایی بعدها پوششی غیر از آنچه با مهربانی آموخته است برگزینند عملا دو پارگی روانی را بدوش خواهند کشید
.
توجه داشته باشید تمام آنچه که گفتم اعم از عذاب و گناه و دو پارگی روحی فقط مخصوص زن ها نیست بلکه مردانی که اینگونه تربیت شدهاند هم گرفتارش هستند حتی زمانی که ظاهرا سکوت کردهاند اما در درون مشکل دارند
.
پس سوال اصلی این است
شاید امروزه پوشش اختیاری (اسلامی) یک استراژدی مناسب برای جنبش انقلابی زن زندگی آزادی باشد
اما فردا و فردا ها چه ؟
آیا حجاب اسلامی همچون ختنه مرد و زن یک عقیم سازی که اگر نگویم برگشت ناپذیر خیلی سخت برگشت پذیر است باید بدانیم که میطلبد رویش دوباره اندیشه کنیم
یا که نه همچون بسیاری از فعل های اخلاقی مثل دزدی نکردن و دروغ نگفتن و تهمت نزدن و غیره باید از کودکی در کوله وجدان کودک جاسازی کنیم ؟
.
مطمئنن این مسئله انتخاب در پوشش برای آن کودک بزرگ شده مقولهای سادهای نیست مثل خیلی از انتخابها ، چراکه یک طرف ترازوی انتخاب بار روانی چون گناه و بی غیرتی ، آموزش داده شده است
.
خلاصهی این سطرها یعنی آنکه این صلاحیت اختیار را باید در گذشته تر ارزیابی کرد
آیا این اختیار را به والدین بدهیم یا ندهیم که چنین تربیت کنند؟
آیا بهتر نیست جامعه و در پیرو آن قانون این مجوز اختیار و جبر در مقوله حجاب اسلامی را قبل تر از آن هنگام که در کوله وجدان کودک گذاشته شود مورد بررسی دوباره قرار بدهد ؟
.
اگر در اصطلاح "پوشش اختیاری" من دقت کرده باشید مخصوصا واژه (اسلامی) را در پرانتز و در پیرو پوشش اختیاری آوردهام تا تاکید کنم این قضیه یک بار تربیتی (ایدئولوژی) دارد تا بگویم اینگونه نیست فرد در جامعه با مدلی از پوشش روبرو شده حال مختار است بپوشد یا نپوشد ، نه اینطور نیست بلکه پوششی سالیان سال به او نمیگویم تحمیل بلکه آموزش جهت دار داده شده است و جهت بر پایه خیر و شر بوده و حال روی روان و روح او رسوخ کرده است ، چنین فردی حتی با داشتن اختیار هم مشکل دارد چه مرد و چه زن چنین مدل تربیت هایی
.
به نظر من هر تربیتی که با بار (گناه و ثواب) در کودکی آموزش داده میشود باید امروزه مورد ارزیابی دوباره قرار بگیرد
.
علت استفاده من از این تصویر برای این پست این بود که یک هنرمند آمریکایی در سری پوسترهایی که یکیش مربوط به حجاب هست ، حجاب اسلامی را جزو آزادی های مدنی آمریکا دانسته و خواستار احترام "واقعی" به آن است
بنابراین
همانطور که ملاحظه کردین هدفم از نوشتن این نبود که بگوبم خوب است یا بد است هدفم "با توجه به آنچه گفتم" درخواست ارزیابی مجدد و عمیق تر میباشد
.
#30ahchaleh#ناظنین#na_zzanin#hijab#muslim#حجاب اسلامی#حجاب#ختنه ؟#موزیک طلاق#هم اندیشی#کرسی آزاد اندیشی#تربیت#ایدئولوژی#chadaree#niqab#chaadar#burqa#burka#बुर्क़ा#паранджа́#Boshiya#Veil#چادر#برقع#روسری#مقنعه#جلباب#پوشش اختیاری#حجاب اجباری
13 notes
·
View notes
Text
اس دل میں شوقِ-دید زیادہ ہی ہو گیا، اُس آنکھ میں میرے لئے انکار جب سے ہے۔
Is dil mein shauq-e-deed zyada hi ho gya ,us aankh mein mere liye inkaar jab se hai
The desire for meeting has intensified in this heart; ever since the denial in those eyes has been evident.
― Parveen Shakir
#dark academia vibes#dark academia aesthetic#dark academia#desi academia#urdu#urdu aesthetic#couples#longing#relatable quotes#book quotes#life quotes#poetry#literature#parveen shakir#urdu lines#urdu literature#english literature
14 notes
·
View notes
Text
ذکرِ شبِ فراق سے وحشت اسے بھی تھی
میری طرح کسی سے محبت اسے بھی تھی
مجھ کو بھی شوق تھا نئے چہروں کی دید کا
رستہ بدل کے چلنے کی عادت اسے بھی تھی
اس رات دیر تک وہ رہا محوِ گفتگو
مصروف میں بھی کم تھا فراغت اسے بھی تھی
سنتا تھا میں بھی سب سے پرانی کہانیاں
تازہ رفاقتوں کی ضرورت اسے بھی تھی
مجھ سے بچھڑ کے شہر میں گھل مل گیا وہ شخص
حالانکہ شہر بھر سے رقابت اسے بھی تھی
وہ مجھ سے بڑھ کے ضبط کا عادی تھا جی گیا
ورنہ ہر ایک سانس قیامت اسے بھی تھی
محسن نقوی
#اردو پوسٹ#اردو شاعری#اردو ادب#اردو غزل#اردو#محسن نقوی#اشرف المخلوقات#urdu stuff#urdu poetry#urdu lines#urdu literature#urdu shayari
3 notes
·
View notes
Photo
(23/54) “Each night when I came home from parliament I’d find Mitra ready to go out. And no matter how tired I felt, off we would go. She always looked perfect. She stayed current with all the latest trends. Every few months she’d have her hair cut in the style of a different American actress. I loved having her by my side in social situations. I was horrible at parties. I could never think of the right thing to say. If I tried to make a joke, people would tickle themselves to laugh. But not Mitra. She was spontaneous, she was funny. Words came from her like light from a lamp. And she could speak to anyone. There were never any formalities. No warm-up. She’d talk to every person as if she’d known them her entire life. We’d go to gatherings with ten or fifteen of our friends; often Dr. Ameli would be there. As soon as Mitra walked in the room the silence would end. At some point in the evening the conversation would always turn to politics. And the moment I began to debate an issue, Mitra would take the other side. She would team up with anyone against me. The person never mattered. The topic never mattered. She never wanted to get me started, so she’d always shut me down. It’s how we’ve been our entire lives. I’ve been the gas, she’s been the brakes. I thought about her every time I wrote a speech. She’s always been my antithesis. The hardest for me to convince. It could sometimes seem like her main purpose in life was to oppose me. To the outside world our love made no sense. We seemed so far apart. But there are many types of closeness. And some the world will never see. We still read poetry together. Mitra still trusted me to find the melody. There was one poem called ‘Sin,’ by Forough Farrokhzad. It scandalized religious society; everyone was talking about it. But it was one of Mitra’s favorites, so I’d memorized the entire thing: 𝘐 𝘴𝘪𝘯𝘯𝘦𝘥 𝘢 𝘴𝘪𝘯 𝘧𝘶𝘭𝘭 𝘰𝘧 𝘱𝘭𝘦𝘢𝘴𝘶𝘳𝘦 / 𝘪𝘯 𝘢𝘯 𝘦𝘮𝘣𝘳𝘢𝘤𝘦 𝘵𝘩𝘢𝘵 𝘸𝘢𝘴 𝘸𝘢𝘳𝘮 𝘢𝘯𝘥 𝘦𝘢𝘨𝘦𝘳 / 𝘐 𝘴𝘪𝘯𝘯𝘦𝘥 𝘸𝘳𝘢𝘱𝘱𝘦𝘥 𝘪𝘯 𝘢𝘳𝘮𝘴 / 𝘩𝘰𝘵, 𝘩𝘢𝘳𝘥, 𝘢𝘯𝘥 𝘢𝘷𝘦𝘯𝘨𝘪𝘯𝘨 / 𝘪𝘯 𝘵𝘩𝘢𝘵 𝘥𝘢𝘳𝘬 𝘢𝘯𝘥 𝘴𝘪𝘭𝘦𝘯𝘵 𝘴𝘦𝘤𝘭𝘶𝘴𝘪𝘰𝘯 / 𝘐 𝘬𝘯𝘦𝘸 𝘩𝘪𝘴 𝘴𝘦𝘤𝘳𝘦𝘵𝘴 / 𝘮𝘺 𝘩𝘦𝘢𝘳𝘵 𝘲𝘶𝘪𝘷𝘦𝘳𝘦𝘥 𝘪𝘯 𝘮𝘺 𝘣𝘳𝘦𝘢𝘴𝘵 / 𝘪𝘯 𝘢𝘯𝘴𝘸𝘦𝘳 𝘵𝘰 𝘩𝘪𝘴 𝘩𝘶𝘯𝘨𝘳𝘺 𝘦𝘺𝘦𝘴.”
هر شب که از مجلس به خانه برمیگشتم، میترا را میدیدم که آمادهی بیرون رفتن بود، با همهی خستگیها باید میرفتم. بودنش در کنار من همیشه ��لپذیر بود. خوشلباس بود. بریدههای مجله را نزد خیاطش میبرد و مو به مو آنچه را میخواست به او میگفت. موهایش همواره آراسته بود. هر چند ماه یکبار، موهایش را به سبک بازیگری آمریکایی به مدلهای گوناگون کوتاه میکرد. در مهمانیها آرامش نداشتم. هرگز نمیتوانستم سخنان مناسبی برای گفتوگوی معمولی بیابم. هر بار تلاش میکردم شوخی کنم، مردم به زور میخندیدند. ولی میترا نه. واژگان به راحتی از دهانش بیرون میآمدند مانند نور از چراغ. او خودجوش بود، شوخ بود. میتوانست با هر کس سخن بگوید. هیچ رودربایستی نداشت. نیازی به آمادگی نداشت. با هر کس چنان سخن میگفت که گویی همهی عمر او را میشناخته است. با ده، پانزده تن از دوستانمان دوره داشتیم؛ در پارهای از مهمانیها دکتر عاملی هم میآمد. همین که میترا به اتاق وارد میشد، خاموشی پایان مییافت. زمانی میرسید که گفتوگوها به سیاست میگرایید. درست زمانی که من وارد بحثی میشدم، میترا بیدرنگ جانب شخص مقابل را میگرفت. او در برابر من با هر کس متحد میشد. مهم نبود چه کسیست. مهم نبود زمینهی گفتوگو چیست. او تنها میخواست مرا ساکت کند. من چون پِدال گ��ز بودم و او چون ترمز. هر گاه متن یک سخنرانی را مینوشتم، به میترا فکر میکردم. او همواره نقطهی مقابل من بوده است. سرسختترین شخصی که میبایستی متقاعد میکردم او بود. گاه به نظر میرسید که هدف بزرگ او در زندگی مخالفت با من بوده است. از دیدگاه دنیای بیرونی، عشق ما منطقی نمینمود. بسیار دور از هم به نظر میرسیدیم. ولی گونههای بسیار از نزدیکی وجود دارند و برخی را دنیا هرگز نتواند دید. ما همچنان با هم شعر میخوانیم. میترا هنوز باور دارد که من آهنگ شعر را به درستی درمییابم. شعریست از سرودههای فروغ فرخزاد به نام «گناه». این شعر جامعهی مذهبی را به چالش میکشید؛ همه دربارهی آن سخن میگفتند. میترا این شعر را چندان دوست داشت که آنرا از بر کرده بود: گنه کردم گناهی پر ز لذت / در آغوشی که گرم و آتشین بود / گنه کردم میان بازوانی / که داغ و کینهجوی و آهنین بود / در آن خلوتگه تاریک و خاموش / نگه کردم به چشم پر ز رازش / دلم در سینه بیتابانه لرزید / زخواهشهای چشم پر نیازش
161 notes
·
View notes
Text
مجلات اینترنتی
معرفی عصر دیجیتال بسیاری از صنایع از جمله صنعت نشر مجلات را مختل کرده است. مجلات سنتی با یک چالش مواجه شده اند: انتشارات دیجیتال. مجله اینترنتی از زمان ظهور تبلت ها و گوشی های هوشمند شروع به محبوبیت کردند. این مجلات دیجیتالی در چند سال گذشته رشد چشمگیری داشته اند و به منبع اطلاعات و سرگرمی برای تعداد فزاینده ای از مردم تبدیل شده اند. بنابراین مجله اینترنتی دقیقا چیست؟ این مقاله به شما ایده می دهد که مجله اینترنتی چیست و چه تفاوتی با مجلات سنتی دارد.
انتشارات دیجیتال
مجلات آنلاین نسخه دیجیتال مجلات چاپی هستند. مانند مجله تکنولوژی آنها یک تجربه خواندن چند رسانه ای و تعاملی ارائه می دهند که به خوانندگان اجازه می دهد با محتوا تعامل داشته باشند. مجلات آنلاین را می توان در رایانه، تبلت و گوشی های هوشمند مشاهده کرد. مجلات دیجیتال فرصت های جدیدی را برای ناشران برای ایجاد محتوای تعاملی و همه جانبه تر، مانند ویدیوها، انیمیشن ها، گرافیک های تعاملی و اینفوگرافیک ها باز کرده اند.
ظهور نشر دیجیتال به مجلات اجازه داده است تا با مخاطبان خود به روشی شخصی تر ارتباط برقرار کنند. مجلات آنلاین ویژگیهای تعاملی مانند لینکها، ویدیوها و انیمیشنها را ارائه میدهند که به خوانندگان اجازه میدهد بیشتر با محتوا درگیر شوند. مجلات آنلاین همچنین می توانند نسبت به مجلات چاپی سازگارتر با محیط زیست باشند، زیرا نیازی به ارسال کاغذ و فیزیکی ندارند. علاوه بر این، آنها را می توان به راحتی ذخیره کرد و به صورت آنلاین به آنها دسترسی داشت و از درهم ریختگی فیزیکی جلوگیری کرد.
مزایای مجلات آنلاین
مجلات اینترنتی مزایای متعددی نسبت به مجلات چاپی دارند. اول از همه، آنها در دسترس تر هستند زیرا می توانند توسط افراد بیشتری در سراسر جهان مشاهده شوند. مجلات آنلاین نیز به دلیل توانایی آنها در اشتراک گذاری در رسانه های اجتماعی، دامنه وسیع تری دارند. خوانندگان می توانند به راحتی مقالات، ویدئوها و تصاویری را که برایشان جالب است به اشتراک بگذارند که می تواند به افزایش دید مجله کمک کند. همچنین در مقایسه با مجلات چاپی به دلیل انعطاف پذیری نشر دیجیتال می توانند محتوای بیشتری داشته باشند.
علاوه بر این، مجلات آنلاین اغلب ارزانتر از مجلات چاپی هستند زیرا نیازی به هزینه چا�� و توزیع ندارند. مجلات آنلاین نیز می توانند سریعتر از مجلات چاپی به روز شوند. ناشران می توانند محتوای جدید را در زمان واقعی بارگذاری کنند و به خوانندگان این امکان را می دهد که سریعتر به آخرین اطلاعات دسترسی پیدا کنند. علاوه بر این، مجلات آنلاین می توانند شامل تبلیغات هدفمند باشند که می تواند به کسب درآمد از محتوا کمک کند.
چالش های مجلات آنلاین
در حالی که مجلات آنلاین مزایای بسیاری را ارائه می دهند. مانند مجله سلامت و بهداشت با چالش هایی نیز روبرو هستند. اول اینکه مجلات آنلاین باید برای جذب خوانندگان با وبلاگ ها و سایت های خبری آنلاین رقابت کنند. وبلاگ ها و سایت های خبری آنلاین هزینه تولید کمتری دارند و بنابراین می توانند محتوای رایگان یا کم هزینه را ارائه دهند. برای مجلات آنلاین رقابت با این امر می تواند دشوار باشد. با این حال، ناشران می توانند اشتراک های پولی را برای دسترسی به محتوای انحصاری ارائه دهند.
مجلات آنلاین نیز با چالش های فنی مانند سازگاری با مرورگرها و پلتفرم های مختلف مواجه هستند. ناشران باید اطمینان حاصل کنند که محتوای آنها در همه انواع دستگاه ها قابل دسترسی است، که دستیابی به آن دشوار است. علاوه بر این، مجله پزشکی باید به طور مداوم نوآوری کنند تا تجربه خواندن فراگیرتر و تعاملی بیشتری ارائه کنند. برای انجام این کار، آنها باید روی فناوری پیشرفته و ابزارهای طراحی سرمایه گذاری کنند تا محتوای جذاب و قانع کننده ایجاد کنند.
نتیجه مجلات آنلاین تجربه خواندن تعاملی و چند رسانه ای را ارائه می دهند. که به طور فزاینده ای در بین خوانندگان محبوب می شود. مانند: مجله گردشگری آنها چندین مزیت نسبت به مجلات چاپی دارند، از جمله دسترسی، دسترسی بیشتر، انعطاف پذیری در ویرایش، هزینه کمتر و قابلیت به روز رسانی سریع. با این حال، آنها همچنین با چالش هایی مانند رقابت با وبلاگ ها و سایت های خبری آنلاین و همچنین مشکل در کسب درآمد از محتوا مواجه هستند. علیرغم این چالش ها، مجلات آنلاین همچنان به محبوبیت خود ادامه می دهند و گزینه مناسبی برای ناشرانی هستند که به دنبال دسترسی موثرتر به مخاطبان خود هستند.
در نهایت، مجلات اینترنتی مانند مجله اینترنتی صبح حل چالشهای ناشران مجلات آنلاین را با ارائه ابزارهایی که بهطور خاص برای استفاده آنها طراحی شدهاند، آسان میکنند.
2 notes
·
View notes
Text
شہر میں چاک گریباں ہوئے ناپید اب کے
کوئی کرتا ہی نہیں ضبط کی تاکید اب کے
لطف کر ، اے نگہِ یار ، کہ غم والوں نے
حسرتِ دل کی اُٹھائی نہیںتمہید اب کے
چاند دیکھا تری آنکھوں میں ، نہ ہونٹوں پہ شفق
ملتی جلتی ہے شبِ غم سے تری دید اب کے
دل دُکھا ہے نہ وہ پہلا سا نہ جاں تڑپی ہے
ہم ہی غافل تھے کہ آئی ہی نہیں عید اب کے
پھر سے بجھ جائیں گی شمعیںجو ہوا تیز چلی
لا کے رکھو سرِ محفل کوئی خورشید اب کے...!
.فیض احمد فیض
4 notes
·
View notes
Text
ساخت استخر
ساخت استخر با طراحی و اجرای درست، تضمین کننده دوام و ماندگاری آن است. شرکت آبی سازه، با دارا بودن بیش از 40 سال سابقه در صنعت ساخت استخر و سازه های آبی، آمادگی دارد تا برای شما یک استخر زیبا و مدرن طراحی و در مکانی که دوست دارید نصب و راه اندازی کند.
تیم آبی سازه پروژه های بسیار زیادی را در تمام شهرستان های کشور اجرا کرده است. برای دریافت راهنمایی و مشاوره می توانید با شماره 0911358673 در تماس باشید.
زمانی که قصد ساخت استخر شنا در حیاط خانه، باغ، ویلا و یا هر مکان دیگر گرفته اید، نیاز است که اطلاعات کاملی از چگونگی مراحل آن داشته باشید.
به عنوان مثال اطلاع داشتن از چگونگی مراحل گودبرداری و حفاری می تواند به شما کمک کند تا دید بهتری از ساخت یک استخر داشته باشید.
��ا در آبی سازه این مطلب را آماده کرده ایم تا تمام بخش های مختلف ساخت استخر را با جزئیات کامل به شما آموزش دهیم. این کار باعث می شود که زمانی که تصمیم به ساخت استخر گرفتید، هزینه های کمتری هم پرداخت کنید.
ساخت استخر
#قیمت استخر#ساخت استخر#خرید استخر#استخر در مازندران#هزینه نصب و راه اندازی استخر#ساخت استخر روی پشت بام
26 notes
·
View notes
Text
مانا کہ تیری دید کے قابل نہیں ہوں میں
تو میرا شوق دیکھ مرا انتظار دیکھ
maana ki teri deed ke qaabil nahi hoon mai,
tu mera shauq dekh, mera intezaar dekh
11 notes
·
View notes
Text
چاپ استیکر تبلیغاتی: ابزاری خلاقانه برای رونق کسب و کار شما
در دنیای پرهیاهوی امروز، جلب توجه مخاطبان و متمایز شدن از رقبا چالشی بزرگ برای کسب و کارها محسوب میشود. در این میان، چاپ استیکر تبلیغاتی به عنوان ابزاری خلاقانه و مقرون به صرفه، فرصتی عالی برای افزایش اثربخشی بازاریابی و رونق فروش به شما میدهد.
تاثیر چاپ استیکر تبلیغاتی بر بازاریابی و فروش:
1. جلب توجه و ایجاد تمایز:
استیکرهای تبلیغاتی با طرحهای جذاب و رنگهای چشمگیر، به راحتی توجه مخاطبان را در هر مکان و زمانی جلب میکنند. این ابزار خلاقانه، شما را از رقبایتان متمایز کرده و در ذهن مخاطبان ماندگار میشوید.
2. افزایش آگاهی از برند:
حضور استیکرهای تبلیغاتی در مکانهای پرتردد، به طور مداوم نام و برند شما را در معرض دید مخاطبان قرار میدهد. این امر به افزایش آگاهی از برند و هویت بصری شما در ذهن مخاطبان کمک میکند.
3. معرفی محصولات و خدمات:
استیکرهای تبلیغاتی میتوانند به طور خلاصه و مفید، اطلاعات مربوط به محصولات و خدمات شما را به مخاطبان ارائه دهند. این امر، گامی مهم در ترغیب مخاطبان برای آشنایی بیشتر با محصولات و خدمات شما و در نهایت، خرید از شما خواهد بود.
4. ایجاد تعامل با مخاطبان:
استیکرهای تبلیغاتی، ابزاری برای ایجاد تعامل با مخاطبان هستند. طرحهای خلاقانه و سرگرمکننده، مخاطبان را به اشتراکگذاری عکس از استیکرهای شما در شبکههای اجتماعی ترغیب میکند. این امر، به افزایش بازاریابی دهان به دهان و viral شدن برند شما کمک میکند.
5. هدیهای جذاب و ماندگار:
استیکرهای تبلیغاتی میتوانند به عنوان هدیهای جذاب و ماندگار به مشتریان و مخاطبان شما ارائه شوند. این هدیه، یادآور برند شما خواهد بود و وفاداری مشتریان را افزایش میدهد.
نکاتی برای افزایش اثربخشی چاپ استیکر تبلیغاتی:
طراحی خلاقانه و جذاب: اولین قدم برای جلب توجه مخاطبان، طراحی استیکرهای خلاقانه و جذاب است. از طرحهای مرتبط با برند و محصولات خود استفاده کنید و از رنگهای شاد و تصاویر چشمگیر بهره ببرید.
کیفیت چاپ بال��: کیفیت چاپ استیکر، نشاندهنده کیفیت برند شما است. از چاپ با کیفیت بالا و مواد مرغوب استفاده کنید تا ظاهری حرفهای و ماندگار به استیکرهای خود ببخشید.
محل مناسب برای نصب: انتخاب محل مناسب برای نصب استیکر، نقشی کلیدی در اثربخشی تبلیغات شما دارد. مکانهای پرتردد و مرتبط با مخاطبان هدف خود را انتخاب کنید.
استفاده از تنوع در طرح و محتوا: از تنوع در طرح و محتوای استیکرهای خود استفاده کنید تا از تکراری شدن و دلزدگی مخاطبان جلوگیری کنید.
استفاده از کدهای QR: میتوانید از کدهای QR بر روی استیکرهای خود استفاده کنید تا مخاطبان را به وبسایت، صفحات شبکههای اجتماعی یا اطلاعات تماس شما هدایت کنید.
چاپ استیکر تبلیغاتی، ابزاری خلاقانه و مقرون به صرفه برای افزایش اثربخشی بازاریابی و رونق کسب و کار شما است. با استفاده از این ابزار و ایدههای خلاقانه، میتوانید گامی مهم در مسیر موفقیت برند خود بردارید.
2 notes
·
View notes