#دست بزرگ
Explore tagged Tumblr posts
Text
درجات سازمان جهانشمول احرار
📌📃 معرفی درجات، طبقات و سلسلهمراتب اصلی سازمان جهانشمول احرار:
⛓AHRAR Universal Organization Hierarchy Ranking Chart:
سهگانه سال صفر:
آفیسر آزمایشی I
آفیسر پیشکار II
آفیسر ارشد III
سهگانه روشنایی:
کاردان خبره IV
معاون سرپرست V
سرپرست بزرگ VI
سهگانه بیداری:
معاون مدیر VII
مدیر بزرگ VIII
استاد IX
سهگانه رستاخیز:
استاد راهنما X
استاد کل XI
فرمانده اجرایی XII
سهگانه میانه:
فرمانده ارشد XIII
فرمانده کل XIV
بازرس اعظم XV
سهگانه عهد:
شوالیه زمین XVI
شوالیه نور XVII
شوالیه کبیر کل XVIII
سهگانه آفرینشگر:
جهان دار یکم XIX
جهان دار زمان XX
جهان دار تام XXI
سهگانه شهریار:
شاهزاده آتش XXII
بازرس کل قوا XXIII
ناظر بزرگ XXIV
ششگانه نگهبان:
ناظر ارشد کل XXV
سردار اسرار XXVI
ژنرال نگهبان XXVII
دبیر کبیر XXVIII
دانای کل XXIX
بزرگ استاد کهن XXX
سهگانه برگزیده:
دست بزرگ XXXI
معاون ارشد کل XXXII
استاد استادان XXXIII
سهگانه صدراعظم:
نخست وزیر XXXIV
وزیر اعظم XXXV
رئیس الوزراء کل XXXVI
یگانه سر:
37. پیشوا XXXVII
#درجات سازمان جهانشمول احرار#سلسله مراتب#سازمان جهانشمول احرار#سازمان احرار#shayan akbari#شایان سوشیانت#شایان اکبری#احرار#ahrar universal org#جهانشمول#سگه گانه#عضویت#استخدام#پیشوا#سوشیانت#نخست وزیر#وزیر اعظم#دست بزرگ#آفیسر ارشد#افسر سازمان#shayan saoshyant#گلوبالیسم
0 notes
Text
آزیتا (۱۴) - رزیتا (۶)
دست چپش از زیر تخمام و روی کیرم تا روی سینه و موهای فرفری سینه ام با ملایمت و آرومی، در رفت و آمد بود. دست راستش که از زیر کمرم رد کرده بود هم در حال نوازش بازوی نحیفم زیر آب و با نوک ناخوناش پوستم رو لمس میکرد. با لبهاش بنا گوشم رو نوازش میکرد و باز دمش به پوستم میخورد و بیشتر تحریکم میکرد. انگار داشت منو بو میکشید. بیچاره کیرم زیر آب دل دل میزد!... آخه تا حالا انقدر خوشش نبوده و شوکه شده از طعم دوتا کص عضلانی و تر و تازه!... یکی از سینه های بزرگ و عضلانیش زیر آب بود و یکی بیرون آب... و نوک سینه هاش هنوز بزرگ و سفت بودن. آخه به پهلو توی وان خوابیده بود و بدن منو با عضلات در هم گره خورده خودش در بر گرفته بود. کصش رو زیر آب به استخون برآمده کنار لگن من من میمالید و با پاهای عضلانیش پاهای منو احاطه کرده بود.
با صدای ناز و خوشگلش توی گوشم با لوندی گفت:« مهردااااااااد؟...» گفتم:« جااااااانم ملکه زیبا؟...» دلش قنچ رفت و لبشو گاز گرفت و گفت:« یادته وقتی بچه بودیم... تابستونا با مامانت میومدین خونه آقاجون و چقدر بازی میکردی باهام؟...» گفتم:« آره... اون روزا زیاد میومدیم اونجا... تابستونا با مامان میومدیم تهرون و اونم ما رو میاورد خونه دایی اینا...» ادامه داد:« تو با بقیه فرق داشتی واسم!...» با تعجب گفتم:« چطور؟؟؟» گفت:« آخه پسر عموهام... سعید و حامد رو یادته؟...» گفتم:« یادم هست یه چیزایی ولی خیلی ساله ندیدمشون...» با همون لحن لوس گفت:« همین قدر که یادته خوبه... اونا منو اذیت میکردن همیشه... مسخره ام میکردن... دستم مینداختن و باهام بازی نمیکردن...» گفتم:« آخخخی... بمیرم الهی!» دم گوشم و بوسید و گفت:« اما تو... فرق داشتی!... تو کسی بودی که همیشه مثل یه داداش بزرگتر مهربون باهام بازی میکردی!... اینو هیچوقت فراموش نکردم...» وقتی اینا رو میگفت نفس نفس میزد و لبهاش نرم و برجسته شده بود... صورتش انقدر به صورتم نزدیک بود که مژه های بلندش به پوست صورتم میسایید. دوباره داشت تحریک میشد... و منم از خجالت رون بزرگ و عضلانیش رو با دست میمالیدم. ادامه داد:« من هیچوقت مهردادی که اونقدر بهم خوبی و محبت میکرد رو یادم نمیره... همیشه!... همیشه توی مهمونیا چشمم دنبالت بود... اما نمیدونم چر�� این چند سال آخر خیلی کم دیدمت...» طاقت نیاوردم و توی چشماش نگاه کردم... جوری داشت نگام میکرد که کیر راست شده ام که بین انگشتای رزیتا بود تکون خورد. بهم امون نداد و ازم لب گرفت. 💋💋💋💋
به شدت هورنی شده بود... طوری که سریع اومد روی من قرار گرفت. پاهاش رو توی آب دو طرف بدن ضعیف من گذاشت. دستاشو زد زیر بغلم و یکم منو کشید بالا. به قدری قدرتش زیاده رزیتا که من براش حکم عروسک رو دارم. همونجور که لبهامو می ورد نشست روی کیرم... وااااااااااووووو 🤤🤤🤤 فکر نمیکردم توی وان سکس کردن انقدر لذت بخش باشه. این دختر با عضلات کوه پیکرش جوری روی کیرم تلمبه میزد که آب توی وان موج میزد و میپاشید بیرون. دوباره صدای ناله اش بلند شد مدام منو صدا میزد و میگفت:« مهرداااااد... مهرداااادم عجب کیری... فقط تو باید منو بکنی... فقط تو!...» کیر منم که داشت میترکید. نمیدونم چقدر طول کشید. اما همزمان با اورگاسم رزیتا، دوباره و با فشار آخرین قطرات باقی مونده توی کمرم رو توی کص تپل و گوشتی رزیتا خالی کردم و اون با ۶۰-۷۰ کیلو عضله افتاد روم و شروع کرد لبهامو خوردن.
بعد از این سکس بی نظیر، من بدنم خیلی ول شده بود. رزیتا که تازه سرحال شده بود توی وان و روی کیر من نشست و مشغول شستن موهاش و بدن خودش شد. ازش پرسیدم:« چطوری بدنت هیچی مو نداره رزی!...» نگاه طنازی بهم کرد و گفت:« ژنتیکیه... مامانم هم بدنش زیاد مو نداره... در واقع مو دارما... ولی فقط روی سرم 😜😋» من داشت توی وان که حالا سطح آبش با کف پوشیده شده بود خوابم میبرد که یدفه رزیتا زیر شونه هامو گرفت و از آب بیرونم آورد... منو بلند کرد و بردم زیر دوش... همونجور گیج و خوابآلود زیر دوش قرار گرفتم. اما رزیتا ول کن نبود... به بهونه اینکه منو زیر دوش آب بکشه بدنم رو میمالید و کصش رو از پشت سر به کونم میمالید. در واقع منو کاملا بین عضلاتش غرق کرده بود.
توی رختکن هم چندتا سیلی آروم زد به صورتم تا یکم بیدار بشم. حوله پالتویی رو تنم کرد و گفت:« آقا پسر... خوابت نبره...باید بدنمو لوسیون بزنی...» بهش گفتم:« تو رو خدا رزی... من بدنم ول شده...» خندید و با لحن لوس گفت:« یعنی دوس نداری بدن منو بعد از حمام ببینی؟...» سعی کردم چشمام رو باز کنم و بدنش رو ببینم که یهو چشمام گرد شد... واااااووووو 😱🤯 بدنش به قدری زیبا و عضلاتش تکه تکه شده بود که هنگ کردم. انگار خواب یهو از سرم پرید... گفتم:« یا خداااااا... رزی چرا بدنت یهو اینطوری شد؟... چقدر عضله؟؟؟؟» دستش چپش رو برد پشت سرش و دست راستش رو گذاشت به کمرشو یه فیگور زیر بغل و پهلو برام گرفت که پشماااااااام ریخت 🤯🤯🤯 و گفت:« چی شد آقا پسر 😏... خواب از سرت پرید؟!!!» با این حرکت رزیتا یهو با حالت مسخره گفتم:« لوسیون کو؟... لوسیون منو بدین که متخصص این کار خودمم!...» و رزیتا زد زیر خنده... خلاصه آنکه سانت به سانت بدن بی مانند رزیتا رو لوسیون زدم و همزمان ستایشش کردم... به کص کلوچه ا�� که رسیدم مگه میتونستم ازش دل بکنم؟؟؟... برای چند دقیقه کص تپل رزیتا رو فقط میبوسیدم... اما وقتی دیدم الانه که کار دست خودم بدم تمومش کردم.
وقتی اومدیم توی اتاق، آزیتا با همون حوله ای که به سرش پیچیده بود و با بدن برهنه روی تخت خوابش برده بود... رزیتا گفت:« این مامان شیطون من دوباره اومده تو اتاق من خوابیده!... فکر میکنی چه نقشه ای داره؟ 😉» رزیتا منو گرفت توی آغوشش و خوابید. یکم طول کشید خوابم ببره... بدن عضلانی رزیتا نرم و لطیف و امن بود. از پشت سر بغلم کرده بود و من توی هیبتش گم شدم.
آخرین صحنه ای که یادمه از اون شب تابش نور مهتاب از لابلای پرده حریر پنجره بود که بدن بلورین آزیتا و ساعد های رگدار و خوشگل و عضلانی رزیتا رو روشن میکرد.
33 notes
·
View notes
Photo
(5/54) “The meaning of our most important words I learned from my mother. 𝘙𝘢𝘴𝘵𝘪: Truth. I never heard her tell a lie. 𝘕𝘦𝘦𝘬𝘪: Goodness. I never heard her gossip. And 𝘔𝘦𝘩𝘳: Love. We were three brothers and five sisters, but she loved us all equally. There were no assigned places at our dinner table. Everyone got their desired portion. While we ate our father would encourage us to debate the events of the day. No topic was off limits: history, politics, even the existence of God. And everyone was encouraged to use their voice. One weekend my father drove us all to visit Ferdowsi’s tomb in the city of Tus. It’s a large tomb. It’s modeled after the tomb of Cyrus The Great. On its face is etched the first line of Shahnameh. The master verse. The cornerstone: ‘In the Name of the God of Soul and Wisdom.’ 𝘑𝘢𝘢𝘯 and 𝘒𝘩𝘦𝘳𝘢𝘥. Soul and Wisdom. The two things that all humans have. With the opening line Ferdowsi does away with all castes and classes. He does away with all religion. He gives everyone a direct connection to the creator. As a young boy I’d memorized hundreds of verses. One of my favorite stories in Shahnameh is when Rostam selects his horse. Rakhsh is the only horse in Iran that can carry Rostam’s weight. Rakhsh has the body of a mammoth. But he's wild, he foams at the mouth. Rostam has to fight to tame him. I was a shy child. But something happens when I read Shahnameh. There’s an epic cadence. The words demand to be spoken. It’s like touching a hot stove. I feel the heat, I feel the pressure. It’s like a sword pierces my body and I have to let it out: ‘𝘙𝘢𝘬𝘩𝘴𝘩 𝘳𝘰𝘢𝘳𝘦𝘥 ��𝘦𝘯𝘦𝘢𝘵𝘩 𝘙𝘰𝘴𝘵𝘢𝘮!’ The neighbors would come running to their balconies to watch. Every region in Iran has its own dialect, and I could switch between them. The language is ancient, so I didn’t know the meaning of every word. But I could feel the music. When I mispronounced a word, I knew. As if I’d played a wrong chord. I could almost tell what he wanted. I could almost hear the voice of Ferdowsi himself.”
معنای مهمترین واژگان زبانمان را از مادرم آموختم، راستی، هرگز دروغی از او نشنیدم. نیکی، هرگز غیبت نمیکرد و مهر و دوستی. ما سه برادر و پنج خواهر بودیم و مادر همه را به اندازهی مساوی دوست داشت. برای هیچکس جایگاه ویژهای بر سر سفره در نظر گرفته نمیشد. هر کسی به میل و اندازهی خود از خوراک سهم میبرد. هنگام خوردن پدر تشویقمان میکرد که دربارهی رویدادهای روز گفتوگو کنیم. هیچ موضوعی قدغن نبود: تاریخ، سیاست، حتا وجود خداوند. و همه تشویق میشدند که اندیشههای خود را بیان کنند. پدر ما را یک هفته به دیدن آرامگاه فردوسی در شهر توس برد. آرامگاهی بود بزرگ. بسان آرامگاه کوروش بزرگ طراحی شده است. نخستین بیت شاهنامه بر روی سنگ آرامگاه حک شده بود. شاهبیت است. پایه و ستون اندیشه و جهانبینی ایرانیست: به نام خداوند جان و خرد. دو چیزی که همهی مردمان از آن برخوردارند. در نخستین برگ شاهنامه، فردوسی همهی طبقات اجتماعی را کنار مینهد. همهی دینها را کنار مینهد. فردوسی به مردمان پیوندی بیواسطه با خداوند میبخشد. او میگوید: هر آنچه در این کتاب است، برای همگان است. در کودکی سدها بیت شاهنامه را به یاد سپرده بودم. از داستانهای مورد علاقهام در شاهنامه جاییست که رستم اسبش، رخش را برمیگزیند. رخش تنها اسبیست در ایران که میتواند رستم و جنگ افزار سنگینش را تاب بیاورد. رخش تنی بسان پیل دارد. سرکش است، رستم برای گرفتن و رام کردنش میبایست سخت بکوشد. من کودکی خجالتی بودم. ولی زمانی که شاهنامه را میخواندم، شور شگفتانگیزی مرا فرا میگرفت. شعرها آهنگی رزمی دارند. واژگان خواستار خوانشاند. همانند دست زدن به کورهای گرم. گرما را حس میکنم، فشار را حس میکنم. همانند شمشیری که تنم را میشکافد و باید آن را فریاد بزنم: از این سو خُروشی برآورد رَخش / وزآن سوی اسب یل تاجبخش. همسایگان شتابان بر روی بامهاشان جمع میشدند تا شنوندهی فردوسی باشند. هر منطقهای از ایران گویش و لهجهی خود را دارد. من داستانهای شاهنامه را به فارسی و گویشهای محلیمان میخواندم. کتاب به زبان پارسی کهن سروده شده است، معنای همهی واژگان را نمیدانستم ولی آهنگش را حس میکردم. اگر واژهای را اشتباه میخواندم، درمییافتم. چنانکه گویی نُت موسیقی را اشتباه زده باشی. میتوانستم به درستی بدانم که او چه میخواهد بگوید. گویی صدای دلآویز فردوسی را به جان میشنیدم
188 notes
·
View notes
Text
Summary of Summer!
تابستان پر فراز و نشیبی بود. نمیدانم زیباییش بیشتر بود با زشتیها اما هرچه بود گذشت و اگر خوشبین باشم میتوانم فکر کنم باعث شد بزرگتر و عاقلتر بشوم. از دست دادن را تجربه کردم. از دست دادم چیزی بزرگ؛ و فهمیدم هیج چیز همیشگی نیست.
کتاب آموزش زبان کرهای ام را تمام کردم و حالا باید کمی مرور کنم و آماده شودم برای جلد دوم. کتاب ورد اسکیلز خریدم و اگر کمی سخت گرفتن به خودم را کم کنم همین که تا درس 25 انجامش داده ام و هربار هم با علاقه این کار را کرده ام پیشرفت خوبی ست.
یاد گرقتم بخشنده باشم. نه فقط نسبت به دیگران، ختی به خودم. پس اندازم را بی چشم داشت به مامان بخشیدم و مداد رنگی هایی که از نصف زندگیم بیشتر دوستشان داشتم را به خواهر کوچکتر. فهمیدم بخشیدن چیزی که دوست دارم از بخشیدن پول سخت تر است.
آماده برگشتن به خوابگاه نیستم اما زندگی هیج وقت از من نپرسیده برای چیزی که قرار است بیش بیاید آماده ام یا نه. پس به گمانم آمادگی هم ایجاد میشود. مثل تمام وقت هایی که با پیش امد های غبر منتظره و توانسته ام کنار بیایم با یک ترم دیگر هم میتوانم خوب تا کنم.
سینماییهایی که جدیدا دیدم همین ها بودند. شب های روشن را هم دوباره نگاه کردم و هر از گاهی ناخنکی به فیلم های تلویزیون میزدم کنار خواهرم که البته فکر کنم هیچ کدام فراتر از چند دقیقه نرفتند.
از میان این ها زیر درخت زالزالک را دوست داتشم و پلتفرم. عجیب است که میان حس و حالشان اینقدر تفاوت است اما هر دو را دوست دارم. یکی عاشقانه ای ارام، یکی زندگی ای پر از جنگ و جدال برای زنده ماندن.
در مرحله بعد هم فراموش شده و چه چیزی گیلبرت گریپ را آزار میدهد.
از میان انیمیشن ها هم اژدهای آرزو و درون بیرون2 را دوست داشتم و در مرحله بعد سرویس تحویل کیکی.
از نظر فیلم و سریال و حتی کتاب امسال خیلی از تایستان پارسال عقبم. البته نه از نظر کمیت؛ از نظر کیفی. به هر حال آدم باید چیز های بد را هم تجربه کند تا قدر خوب ها را بداند.
اریک سریال مورد علاقه ام در این ت��بستان است. البته همان اوایل دیدمش اما به نظرم ارزش این را دارد که دوباره بخواهم تماشایش کنم.
مزرعه کلارکسون هم نیازی به تعریف و تمجید ندارد. فصل سوم را دیدم و مثل همیشه دوست داشتنی و خنده دار بود. البته که مستند سریالی است و سریال به ان معنا محسوب نمیشود.
شاید اوایل تابستان دو قسمت از فصب دوم فارگو را دیدم بعد رهایش کردم. فصل اولش یهتر بود.
بریکیگ بد را تا تقریبا اواخر فصل دوم دیدم و احتمالا همین فصل را که تمام کنم ان را هم کنار میگدارم.
برلین اصلا شور و مفهوم خانه کاغذی را نداشت.
سلول های یومی تجربه خوبی بود. سریال شاهکار و عالی ای نبود اما از تماشایش پشیمان نیستم.
می ماند پاسخ به 1988 که گذاشتمش برای روز های دلگیر خوابگاه چون سریال حال خوب کنی بود و ارسلان را هم برای ارضای کنجکاوی ام تمام خواهم کرد.
از میان اینها سقوط، دهکده پرملال و جاده انقلابی داستان های پر مغزی بودند و دوستشان دارم.
نغمه آتش و یخ داستان پر کششی دارد و به همان اندازه جزئیات دارد که آدم را خسته میکند.
جلد دوم امیلی را بیشتر از مابقس اش دوست داشتم.
فلسفه داستایوفسکی و سلمان پاک را هم برای نوشتن مقاله و داستان خوانده بودم که مقاله را رها کردم اما داستان را فرستاده ام.
بقسه هم که داستان و رمان نوجوان بودند و به همان اندازه میشد ازشان انتطار داشت و لذت برد.
جالب است که تابستانم فقط در همین چند خط خلاصه شد :))))
پایان تابستان /
1 Mehr 03
#wish movie#movies#movie review#watch list#movie recs#films#bookblr#books#reading#book blog#bookworm#book review#booklr#the book of bill#comic books#last day of summer#summer#summer vibes#daily life#life#diary#journal#college#notes#study motivation#study blog#studyspo#student#studying#student life
4 notes
·
View notes
Text
دو فیلم و یک تحلیل
Manhattan 1979
&
Midnight in Paris 2011
⚠️Spoil⚠️
.
.
.
منهتن آلن پیرامون این محور میچرخد که چطور روند ناگزیر و ناگریز رو به رشد (بزرگ شدن و پیش رفت) بشر و نمود های جامعه ی بشری ، او را از چیزهایی که دوست داشتنی میداند دور و تهی میکند
بعدِ این تناقض ، در مواجه با آن به این امید واهی خودش را دلخوش میکند که این روند ازدست دادن یا بدست نیآوردن برای همه چیز رخ نمیدهد
اما در پس ذهن ، ناباورانه میداند این بزرگ ترین دروغ است که بشر میتواند به (خودش)بشر بگوید
به تلخی سکانس پایانی این فیلم دقت کنید
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
سفر برای دید ِ نادیده ها ، سفر در زمان به آینده است
سفر برای بازدید ِ دیده ها ، سفر در زمان به گذشته است
میتوان با تن و ذهن به این ناشناخته ها و شناخته ها سفر کرد
بوییدن عطری ، دیدن شیئی ، شنیدن آهنگی ، خوردن طعمی ، لمس تنی ،
کنار کسی ، که بتواند تو را راهی دوستداشتنی های از دست رفته یا به دست نرسیده بکند در اصل سفر در زمان است
.
ترسی و گابریل میتوانند نمود ِواقعیِ تحقق این آرزو در این تهی بازار دنبا باشند که عجبا چه گرانفروش هم هست
کسی را بهتر از وودی آلن سراغ ندارم که بتواند روایتگر چنین سفری باشد با آن تجربه شخصی در زندگی شخصیاش و آن تبحر در بیان با روش فیلم سازیاش
.
منهتنِ رنگی(و شیرین)شدهی او ، پاریس است
ابتدای هر دو فیلم نزدیک به سه دقیقه آن صرف نشان دادن حدود شصت عکس از این دو شهر میشود
و درون مایه اصلی کتاب هر دو کارکتر اصلی یک چیز است
ـ(چهره ی ارزش هایی که با گذر زمان در حال تغییر و از بین رفتن است)ـ
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
میتوان گفت پادزهر تهی بودن که در "منهتن" از دست رفت و تنها رفت سفر ، آن "نیمه شب در پاریس" قبل از پایان دوازدهمین صدای ناقوس به دست آمد و زیر باران باهم رفتند به سفر
دراصل
He works in a nostalgia shop
در کتاب ، میشود همسفرِ
She works in a nostalgia shop
در واقعیت(فیلم)
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
و
.
چه نفهمیده اند آنان که نمیدانند جلوهی پادزهر خودش را میتواند در چه ظاهرهایی به رخ بکشد
و
چه بیانصافتد آدمهایی که از روی ظاهر شبیه ، قضاوتهای ناروا میکنند و فضای سراسر تعصب و استثمارگونه ی بین "هامبرت و لولیتا" یا انباشته شده از فریب و شهوت بین " کولتی و لولیتا " ی کتاب نابوکوف را با فضاهایی که شاخص اصلی اش در "هم فاز" بودن است یکی میگیرند
در فضای ایجاد شده ی "لولیتا" ایی همه نابود میشوند که اگر منصفانه به آن نگاه کنیم همه در آن قربانیاند
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
باید بدانید مهم آن نیست که چه فازی دارید مهم این است که هم فاز باشید
تا جلوه ی پادزهری شکل بگیرد در غیر اینصورت تضادها زندگیتان را بهم میریزد
اما آنچه کشنده است در غیر همگونی نیست چراکه چاره ی غیر هم فاز بودن میتواتد با جدایی حل شود هرچند سخت و دلخراش
اما
جاذبه ی شخصیت های دردسر ساز و
اصرار بر ماندن با آنها شما را از تمام جوانب نابود میکند
میتواند مثال ما بشکل "ماریِ" فیلم منهتن باشد یا بشکل "آدریانا" ی فیلم نیمه شب در پاریس
تعجب نکنید درست خواندید بله آدریانا او ایندفعه نتوانست وودی آلن ما را همچون ماریِ فیلم منهتن در جاذبهی خودش نگه دارد و فرصت و اقبال
گیل را برای آشنایی با گابریل بسوزاند
Adriana
آدریانا جاذبه ی در (گذشته)گیر افتادن است ، اما (گذشته) برای گیل آن چاشنی لطیف احساسیست برای هضم (اکنون) زمخت که بدون یک همگون مثل گابریل چندان به مذاق نمینشیند
Tour guide
پائول یک گذشته دان ماهر است که هیچ واکنش احساسی روی اطلاعات خود ندارد و صرفا از اطلاعات خود بهره شغلی میبرد همچون یک راهنمای گردشگری
مطلع هایی اینچنین که میتوان ته مایه آنرا در "ماری" منهتن هم دید با اطلاعات خود زندگی نمیکنند بلکه فقط آنرا میفروشند که البته خریداران خودش را هم دارد مثل "اینز"(نامزد گیل) و "ییل پولاک"(دوست ایزاک) که مجذوب آن اند
.
ارتباط "اینز" با "گیل" نمایش یک ناهمگونی تمام عیار است که از ابتدای فیلم تا آخر خودش را به ما نشان میدهد و چه جالب این تمام عیاری را وودی آلن در فیلم منهتنش با همجنسگرایی زن دوم و معتاد بودن زن اول به خوبی تعریف کرده است
Breezy 1973
در پایان برای (تکمیل بهتر این بحث) شما را دعوت به دیدن فیلم "بریزی" میکنم چون در پست بعدی به آن خواهم پرداخت😅ـ
END
.
.
.
#30ahchaleh#na_zzanin#ناظنین#Manhattan 1979#woody allen#diane keaton#mariel hemingway#michael murphy#meryl streep#Anne Byrne#owen wilson#Midnight in Paris 2011#rachel mcadams#léa seydoux#marion cotillard#nina arianda#alison pill#carla bruni#نیمه شب در پاریس#منهتن#وودی آلن
5 notes
·
View notes
Text
این چند روز / کراش دانشگاه / لکسی توی سریال یوفوریا
نمیدونم انقدر که اینجا ننوشتم و زمان گذشته نمیدونم چیا گفتم و نگفتم راجع به کراش دانشگاهم اینجا صحبت کردم یا نه.
یه پسر تونسیه، ف، چند بار گفت بریم بیرون قهوه بخوریم و اینا من گفتم آره ولی هیچوقت پیشو نگرفت و همینطوری گذشت. شاید من خودمم زیاد علاقه ای نشون ندادم. اینجور وقتا نمیفهمم رفتارم خیلی منفعلانه میشه. با دوستای عادی پسرم خوب مسخره بازی درمیارم لاس میزنم :))) ولی با کسی که باید، نمیتونم. شاید میترسم که قضاوتم کنه یهو بره پشت سرشم نگاه نکنه.
امروز بعد از چند ماه تابستون دیدمش و تو حیاط دانشگاه سلام کرد بهم. پرسیدم فندک داری؟ فندکشو داد گفت مال خودت من یکی دیگه دارم. :)) بعد گفت رنگش سبزه، تو كيفت ميتوني راحت پيداش كني. از ما خداحافظی کرد بعد از یکم صحبت کردن و رفت پیش یه دختره. بنظر نزدیک میومدن بهم چون خیلی به هم نزدیک میشدن. من سعی کردم نگاه نکنم ولی متوجه شدم که یه چیزی بینشونه. خیلی ناراحت شدم. بیشتر از قبل با کاراکتر لکسی توی سریال یوفوریا ارتباط برقرار کردم که توی یه قسمتی از فصل دو داشت میگفت که حس میکنم تمام عمرم رو صرفا شاهد زندگی کردن بقیه اطرافیانم بودم و خودم هیچ کاری نکردم. حس میکنم خیلی منفعلم نسبت به همه چیز و فقط یه آدمی هستم که اون کنار ایستاده.
من شاید کلا شخصیت منفعلی نداشته باشم، نسبت به همه چیز واکنش نشون میدم ولی وقتی بحث علاقه به کسی میشه یا میفهمم علاقه ام نسبت به یه کسی داره بیشتر میشه و میخوام باهاش جدی بشم، یهو کنار میکشم و میخوام دیگه یارو رو نبینم. یکم تحقیق کردم فهمیدم شاید این ترس از صمیمتم هست که باعث میشه نخوام به کسی نزدیک شم اونطوری. ریشه اش از کودکی آدمه. ترس از دست دادنشونم هست. این که اولش ازت خوششون میاد بعدش یکم که میگذره میذارن میرن.
بعد جالبه داشتم به دوستی که اینجا همسایه ام هم هست میگفتم، برگشت بعد از این که گفت آخی و اینا، دختره خوشگل بود؟
بعضی وقتا میمونم که یه سری آدما سال های زندگیشون رو چطوری سپری کردن. در نادانی. این چه سوالیه که از یه کسی که از یکی خوشش اومده و حالا فهمیده دوست دختر داره میپرسی؟ آره خوشگل بود من کیریم پس حق داشت بره با اون. هی میخوام بعضی وقتا ایگنور کنم حرفاشو، ولی چیزایی بدون لحظه اي تامل میگفت که میمونی این آدم بعد از این که این حرف از دهنش بیرون میاد، خودش حالش بد نمیشه نمیگه این چه کسشری بود که گفتم؟
ازاین بگذریم، هرروز بیشتر میفهمم که چقدر بچگی آدم روی بزرگسالی و تشکیل شخصیت آدم تاثیر داره. من خانواده نرمالی ندارم، بچگی داغونی داشتم. هرکیو میبینم توی رابطه ایه الان و رابطه اش سالمه انقدر غبطه میخورم میگم چرا من نمیتونم با یکی وارد رابطه شم. چرا من همیشه توی هرچیزی یه سنگ بزرگ جلوی پامه که نمیتونم ازش عبور کنم؟
نمیدونم واقعا ولی خیلی ناراحتم که چرا یه چیز خوب اینطوری هیچوقت برام پیش نیومده با این که خیلی وقتا سعی کردم اوپن باشم نسبت بهش و با روی باز با همه صحبت میکنم دوستای زیادی دارم ولی وقتی بحث عشق و علاقه و رابطه جدی میشه کنار میکشم. دنبال تراپیستم ولی میدونم گرون میشه و نمیدونم همینطوریش هم از پس هزینه هام نمیتونم بربیام.
نمیدونم. سردرگمم. هدفی ندارم. همه چیز داره با هم اتفاق میفته. راجع به هیچ چیز با خانواده ام صحبت نمیکنم. هیچوقت کمکی نکردن بهم. عملا تنهای تنهام. دوستام هم همشون زندگیای خودشونو دارن. نميتونم روشون تراما دامپ كنم، هر كي دغدغه خودشو داره و تا يه نقطه اي حوصله دارن حرفاتو گوش كنن و احساس همدردي كنن باهات. حق هم دارن.
2 notes
·
View notes
Text
امروزه یکی از روشهای نوین فروش محصولات استفاده از بازار اینترنت و راهاندازی فروشگاه اینترنتی است. بسیاری از فروشگاههای اینترنتی انبار فیزیکی ندارند و حتی کالاهای غیر فیزیکی مثل کارت شارژ و … را به ��روش میرسانند. به تازگی این گونه سایتها در ایران مورد توجه زیادی قرار گرفتهاند و اکثر مشتریان به خصوص قشر جوان جامعه ترجیح میدهند که به صورت الکترونیک کالای خود را خریداری کنند.
فروشگاه اینترنتی وب سایتی است که امکان نمایش محصولات به همراه ویژگیهای آنها را فراهم میکند. این وب سایت با امکاناتی که دارد میتواند محصول یا خدمتی که از طرف فروشنده تولید میشود را به کاربران مختلف معرفی کند، ویژگیها و مشخصات آن را نمایش دهد و امکان سفارش و نهایتا خرید از طرف کاربر را فراهم کند.
مزایای خرید اینترنتی از سایتهای فروشگاهی
از مهمترین مزایای خرید از فروشگاه اینترنتی در دسترس بودن محصولات موردنظر با تنوع گسترده است.
به دست آوردن تمامی ویژگیها و مشخصات محصول اعم از اطلاعات کلی و جزئی
کاهش رفت و آمد و هزینههای مرتبط با آن
قدرت انتخاب و تصمیمگیری بر اساس تمامی ویژگیهای مطرح شده هر محصول مزیتهای راهاندازی فروشگاه اینترنتی برای فروشندگان شامل موارد زیر است:
تهیه و تنظیم بانک اطلاعاتی کامل و مفید از محصولات
به دست آوردن نظرات خریداران محصول و به تبع آن گسترش اطلاعات درباره سلایق طرفداران محصول
برقراری ارتباط با مشتریان و در پی آن اطلاعرسانی و تبلیغات بیشتر به آنها
ارائه خدمات بهتر و مفیدتر
سفارش طراحی سایت فروشگاهی
دغدغه اکثر کاربرانی که قصد معرفی فروشگاه و محصولات خود را در فضای وب دارند پیدا کردن یک مجموعه حرفه ای است تا کاربران بتوانند به خوبی و با خیال راحت سفارش طراحی سایت فروشگاهی خود را به آن ها بسپارند.
با گسترش بازار کار طراحی سایت و به وجود آمدن شرکت های طراحی سایت بزرگ و کوچک پیداکردن یک شرکت معتبر و با سابقه برای این که بتواند سفارش طراحی سایت فروشگاهی شما را با رعایت اصول طراحی سایت فروشگاهی و سئو سایت فروشگاهی پیاده سازی کند کار بسیار دشواری است، البته با توجه به برخی از معیارهای حائز اهمیت مانند : سابقه فعالیت و نمونه کارهای یک شرکت طراحی سایت می توان فهمید که آن شرکت یک شرکت حرفه ای و معتبر در زمینه طراحی سایت فروشگاهی و سئو سایت فروشگاهی است یا خیر؟
شرکت دیجی ادز با توجه به سابقه کاری و ارائه نمونه کارهای حرفه ای به مشتریان خود توانسته است که اعتماد مشتریان را بر عهده بگیرد و بیش از ۹۵ درصد از مشتریانی که برای طراحی سایت فروشگاهی به مجموعه دیجی ادز رجوع کرده اند راضی هستند. پس به شما پیشنهاد میکنیم که اگر به دنبال سفارش طراحی سایت فروشگاهی هستید با کارشناسان دیجی ادز تماس بگیرید و از مشاوره حرفه ای آن ها نهایت استفاده را ببرید.
به عنوان یک تیم حرفهای در زمینه طراحی سایت، دیجی ادز با افتخار و تعهد به ارائه خدمات بینظیر در انواع طراحی سایتها میپردازد. با دیجی ادز، شما نه تنها یک وبسایت زیبا و کارآمد خواهید داشت بلکه تجربه منحصر به فردی در فرآیند طراحی و ساخت خواهید کرد.
#سفارش طراحی سایت فروشگاهی#طراحی سایت فروشگاهی#سایت فروشگاهی#طراحی سایت#خرید اینترنتی#راهاندازی فروشگاه اینترنتی#فروشگاه اینترنتی
2 notes
·
View notes
Text
Three Decades
سه دهه
Three Decades
شکریه عرفانی
Shukrea Erfani
Translated from the Farsi by Farhad Azad
With edits by Parween Pazhwak
At the age of ten
به پسر سیاهچردهی همسایه
the neighbor’s dark-skinned son
که برایم از دکان سر کوچه
who from the alley’s corner store
خوراکیهای خوشمزه میدزدید
thieved delicious treats for me
قول ازدواج دادم
I promised him I would marry him
در بیست سالگی از خانهی پدرم
At the age of twenty in my father’s home
که مردی محترم بود
who was a respectable man
نمازهای طولانی میخواند
who prayed for long stretches
و شبها از کنار زنش به بستر من میخزید
and at night, veered from his wife’s side to jump into my bed
گریختم
I fled
در سی سالگی آنقدر از خواندن شعرهای فروغ
at the age of thirty from reading so much of Frough’s poetry
و تحمل زمستانهای لجوج مسکو خسته بودم
and the enduring the brutal cold Moscow winters
که به سیم آخر زدم
that I reached my limits
و خودم را به دست قاچاقچیهای انسان سپردم
and I surrendered myself to human smugglers
تا به جایی ببرندم
to take me somewhere
که آسمانش همیشه آفتابی باشد
with perpetual sunshine
ده شبانه روز تمام کشتی مان در طوفان جان میکند و نمیرسیدیم
for ten days and nights our ship wrestled for its life in a storm
میبینی؟
Do you see?
درست هر ده سال یکبار
Exactly every ten years
اشتباه بزرگی
a grave mistake
مسیر زندگیام را به بیراههی دیگری کشانده است
has astrayed my life’s path another route
در این میان البته
in between, perhaps
کارهای احمقانهی دیگری هم کرده ام
I’ve done frivolous things as well
عاشق شدم مثلا
For one, I fell in love
ادبیات خواندم
I studied literature
به پوچی انقلابها دل بستم گاهی
At times I entangled myself in hopelessness revolutions
آلوده کردم خودم را به سرگیجهی شراب و سیگار
I soiled myself in drinking and smoking cigarettes
و بیوقفه
and without a break
بدون آنکه
without even
هیچ وقت به روی خودم بیاورم دردش را
acknowledging the pain to myself
سینه به سینهی زندگی ایستادم
I stood directly facing life
جنگیدم و هر بار به سختی شکست خوردم.
I fought and every time I lost.
حالا اما
Yet now
در آستانهی چهل سالگی
on the threshold of my forty birthday
در لحظهی آن اشتباه بزرگ دیگر
in the moment of making another grim mistake
هنوز
still
این خون شوم بیتاب را دوست دارم
I love this restless, fated blood
هنوز دلم میخواهد
my heart still wants it
بتازد در من
to flow through me
و هر روز زخمیتر از روز پیشم کند!
and make me more wounded than the day before!
- - -
Shukria Erfani's poem charts a soul's restless course. Each decade seeps into the next, and every choice is a lingering ghost. Love, rebellion, the stinging memory of escape—still, that relentless pulse throbs on, a wound demanding its due.
With the cold clarity of approaching forty, a painful truth emerges. There is beauty in this ceaseless struggle, a discordant symphony in the fight she never sought yet continues to wage. —Farhad Azad April 16, 2024 - - -
Shukrea Erfani, born in 1978 in Qaharbagh District, Ghazni province, grew up as a refugee in Iran and graduated university with a degree in literature.
Erfani has published two volumes of work با زبان تنهایی The Language of Solitude, and اندوه ما جهان را تهدید نمیکند Our Sorrow Doesn’t Threaten the World.
She currently resides in Australia.
2 notes
·
View notes
Text
چقدر باید یک چیز بزرگ باشد تا ببینیش؟ چقدر باید نور آنجا باشد؟ کدام تاریکی سبب میشود نبینی؟
و وقتی دیدن یک چیز میسر شد و آن را دیدی، آن کدام رانه است که سبب میشود چیزها را نادیده بگیری؟ اگر چیزها را نادیده بگیری نامرئی میشوند؟ چیزهای نامرئی وجود دارند؟ آیا با نادیده گرفتن موفق میشویم که چیزها را ناموجود کنیم؟ آیا برای از بین بردن چیزهاست که آنها را نادیده میگیریم؟
و چی میشود اگر آن چیز دیدنی یک شخص باشد؟ آدمها چی هستند؟ آیا آدمها را به واسطه افکارشان میبینیم؟ آیا شناختن هم نوعی دیدن است؟ آیا آدمها با فکرهاشان مرئی هستند؟ و آیا اگر افکار کسی را نشناسیم آن شخص به وجود نمیآید؟ و آیا اگر افکار او را انکار کنیم، وجود او را انکار کردهایم؟
بودن چیست؟ آیا بودن یعنی به چشم آمدن؟ آیا ما برای دیگران است که وجود داریم؟ آیا میشود چنان تنها بود که مثل یک گیاه برای آفتاب و برای آب بودن داشت؟ تنها برای آن.
بینهایت تلخ است تماشای کنار گذاشته شدن آدمها. بینهایت سخت است تماشای آدمی که دیگر نیست چون چشمی به دیدنش میلی ندارد. زندگیها چه معنیای دارند اگر تو در خودت فراموش شوی. اگر یادت برود که تو کی هستی. اگر یادت برود مناسبات تو و آدمهای اطرافت چی است.
آن شب که در بالکن، آمدن طوفان را نگاه کردیم ذهنم پر از سوال بود. ازین دست سوالها. آدمی را دیده بودم که ضایع شده بود. انگار دیگر آدمیت در او نبود. و نه فردیت و نه حتی موجودیت. آن بدن مثل یک کیسه خالی در باد، اطراف ما گشت و گردید. هرکسی سعی کرد طوری دورش کند. بعد هم طوفان آمد تمام ما را در نوردید. با باد و رعد و برق و باران با ما حرف زد و گزیده. بعد، رفت. بیاینکه سوالهام را جواب داده باشد. یا که آنها را با خود ببرد. فقط آنها را برد اینطرف و آنطرف. در همشان آمیخت و آشفتهشان کرد.
11 notes
·
View notes
Text
۱۶ دکوری شیک و جذاب برای اتاق پذیرایی
۱۶ ایده دکوری شیک برای پذیرایی-تصاویر دکوراسیون اتاق پذیرایی شیک و زیبا-بهترین و مدرن ترین اکسسوری ها برای دکوری سالن پذیرایی
دکوری شیک برای پذیرایی میتواند با استفاده از روشهای مختلف، جلوهای لوکس و زیبا به فضا ببخشد.
دکوراسیون اتاق پذیرایی، به عنوان قلب خانه و مکانی که معمولاً مهمانان میزبانی میشوند، نیازمند طراحی شیک و جذاب است تا به اهمیت ویژهای در دل سکونتگاه شما دست یابد. در ادامه به برخی ایدهها برای دکوری شیک پذیرایی اشاره میکنم.
۱. استفاده از طرح های نئون برای اتاق پذیرایی شیک
۲. دکوری پذیرایی شیک با طراحی دیوار سنگی
۳. استفاده از مبلمان مدرن
۴. نورپردازی مناسب دکوراسیون اتاق پذیرایی
۵. استفاده از طرحهای هنری در دکوراسیون اتاق پذیرایی
۶. مبلمان با رنگهای ترکیبی
۷. کاربرد انواع پارچهها
۸. دکوری سالن پذیرایی با استفاده از آینهها
۹. استفاده از گیاهان زینتی
۱۰. استفاده از مبلمان نرم و راحت در دکوراسیون اتاق پذیرایی
۱۱. کنج دنج (محل مطالعه)
اگر اتاق پذیرایی شما به مساحت کافی برخوردار است، یک منطقه مطالعه کوچک با کتابخانه و میز کار ایجاد کنید. این منطقه میتواند برای خواندن کتاب، کار اداری یا حتی کارهای دستی مفید باشد.
۱۲. استفاده از فرشها به عنوان دکوری سالن پذیرایی
۱۳. استفاده از پنجرههای بزرگ
۱۴. استفاده از کمد دیواری
استفاده از کمد دیواری به عنوان یک وسیله ذخیرهسازی کارآمد، به اتاق پذیرایی شما تمیزی و سفیدی میبخشد. کتابها، تزئینات کوچک، یا وسایل دیگر مورد نیاز را در کمد دیواری قرار دهید تا اتاق به ترتیب و تمیزی نمایان شود.
۱۵. استفاده از طراحی کفپوش منحصر به فرد
۱۶. کاربرد دکوراسیون گرم
نتیجه گیری
دکوراسیون اتاق پذیرایی یکی از مهمترین اجزای داخلی خانه است که میتواند با توجه به طراحیهای شیک و جذاب، محیطی دلنشین، آرامشبخش و جذاب ایجاد کند. در این مقاله، به معرفی ۱۶ ایده دکوری شیک و جذاب برای اتاق پذیرایی پرداختیم که شما میتوانید با انتخاب آنها، به اتاق خود زیبایی و شخصیت بیشتری ببخشید.
2 notes
·
View notes
Text
چاپ لیبل، نکاتی که هر کارآفرین باید بداند
چاپ لیبل، نکاتی که هر کارآفرین باید بداند
از دیرباز، لیبلها به عنوان راهنمایی حیاتی در جهت بهبود کیفیت و خلق اثرات بینظیر مورد استفاده قرار میگرفتند. چاپ لیبل نه تنها شامل نام و برند محصول نیست، بلکه یک دستورالعمل گرانقدر برای دستیابی به بالاترین استانداردهای کیفیت و تجربه کاربری فوقالعاده است. اینجاست که ما میخواهیم در جایگاه یک راهنمای جامع برای هر کارآفرینی که میخواهد به عالم چاپ و لیبلسازی وارد شود، شما را همراهی کنیم.
به عبارت دیگر، در این مقاله، نه تنها قصد داریم مسیری روشن برای چاپ لیبلها را بیان کنیم، بلکه مستندات ضروری و نکات کلیدی این عرصه را برای شما آشکار کنیم، تا به بهترین شکل ممکن، آثاری که توسط شما ساخته شده و همان لیبلها هستند، به دست مشتریان با کیفیت بالا و جذابیت فراوان تحویل داده شوند.
لیبل کاغذی چیست؟
در ابتدای راهنمای ما برای چاپ لیبل، قصد داریم به جایی نگاه کنیم که هر کارآفرین باید آن را درک کند: خود لیبل. لیبلها، آن قطعات جادویی که برای تبلیغات، بازاریابی، و ارائه اطلاعات روی محصولات استفاده میشوند، در انواع و اشکال مختلفی وجود دارند. از لیبلهای کاغذی گرفته تا PVC، اموال، و متالایز، هر کدام نقش ویژهای در جلب توجه و ارائه اطلاعات محصول دارند.
این برچسبهای جادویی با چسباندن بر روی محصولات، میتوانند دنیایی از اطلاعات را فراهم کنند، از جزئیات فنی گرفته تا ویژگیهای منحصر به فرد که محصول را بهتر معرفی میکنند. ایجاد جذابیت و ارتباط نزدیکتر با مشتریان از طریق این لیبلها، هنری است که هر کارآفرین باید به آن مسلط باشد، و ما در این مقاله قصد داریم این هنر را به شما آموزش دهیم.
لیبلهای بر روی محصولات چه اهمیتی دارند
بیایید به دنیایی سحرآمیز و پر از اطلاعاتی که ما میخواهیم به شما بگوییم، وارد شویم. قطعهای که به نام "لیبل" شناخته میشود، واقعیتاً یک دروازه به دنیای محصولات است. این دروازه با ارائه اطلاعات جامع و کامل، به مصرفکننده اجازه میدهد تا تصمیم نهایی خود را درباره خرید بکند. اطلاعاتی که درون آن قرار میگیرد، میتواند شامل ویژگیهای محصول، اطلاعات درباره شرکت، تماسها، بارکد، نام برند، و بسیاری موارد دیگر باشد. حالا، شما هم به راحتی میتوانید لیبلی را طراحی و تولید کنید که بهترین نمایش را از محصول شما ارائه دهد. رنگ، نوع نوشته، ابعاد، و غیره، همگی نقش مهمی در این داستان دارند و باید با دقت انتخاب شوند.
در حقیقت، لیبلها نه تنها میتوانند مشتریان را جذب کنند و فروش را افزایش دهند، بلکه موجب معرفی دقیقتر محصول به مشتریان میشوند. طبقهبندی محصولات و تمایز آنها نسبت به یکدیگر، از مهمترین کارکردهای لیبلها است. بنابراین، هنگامی که به طراحی و چاپ لیبل فکر میکنید، باید این نکات را به یاد داشته باشید که چگونه میتوانید نظر مشتریان را جلب کنید و همچنین محصول خود را بهتر معرفی کنید.
در ادامه، ما به بررسی موارد مختلف و مهم این داستان میپردازیم: - نحوه جذب مشتریان و افزایش فروش از طریق لیبلها - توانایی شناختن دقیقتر محصولات توسط مشتریان - ایجاد شناخت مناسبی از محصولات برای مشتریان - انتخاب نوع لیبل مناسب برای شرایط محصولات
با ما همراه باشید تا در دنیای رنگارنگ و جذاب لیبلها، راهنمایی کنیم.
انواع چاپ لیبل کاغذی، نکاتی که هر کارآفرین باید بداند
خوشبختانه، دنیای چاپ لیبل پر از رازهایی است که همگی ما به دنبال آشنایی با آنها هستیم. اولین قدم بزرگ در این ماجرا، شناخت معنای واقعی لیبل است. لیبلها، بیش از یک نشانهگذاری ساده هستند؛ آنها واقعیتاً دروازههایی هستند که به ماهیت محصولات و خدمات را میپردازند. محصولات مختلفی مانند قطعات خودرو، لوازم ساختمانی، تکنولوژیهای پیشرفته، و حتی لوازم خانگی از این برچسبهای جادویی استفاده میکنند.
بیایید نگاهی نزدیکتر به انواع لیبلها بیندازیم: - **لیبل کاغذی:** این لیبلها با تنوع زیادی از جمله مدلهای مات، گلاسه، و نیمه گلاسه در دسترس هستند. با این وجود، به دلیل موادی که از آن ساخته شدهاند، عمر کمتری نسبت به سایر لیبلها دارند و به محیط خشک و پاکیزه نیاز دارند. - **لیبل PVC:** با استفاده از پلاستیک، این لیبلها مقاومت بیشتری در برابر عوامل مختلف مانند باد، باران، و آفتاب دارند و برای محصولات برقی و صنعت خودروسازی بسیار مناسب هستند.
- **لیبل متالایز:** با قدرت چسبندگی بالا و مقاومت در برابر حلالها و دما، این لیبلها محبوبیت زیادی دارند. اما باید توجه داشت که بر روی سطوح نرم نظیر پارچه و پلاستیک نرم، چسبندگی آنها کمی ضعیفتر است. - **لیبل اموال:** با ضخامت بالا و طول عمر بیشتر، این لیبلها نقش بسیار مهمی در محافظت و شناسایی محصولات دارند.
حالا بیایید به دنیای ریبونها سفر کنیم: - **ریبون وکس:** برای لیبلهای کاغذی، این ریبونها انتخاب اقتصادی و با کیفیتی هستند. - **ریبون وکس رزین:** با ماندگاری بهتر، این ریبونها برای لیبلهای کاغذی و PVC مناسباند. - **ریبون رزین:** با کیفیت چاپ بالا و مقاومت در برابر شرایط سخت، این ریبونها برای لیبلهای اموال، PVC، و متال ایدهآل هستند. - **ریبون سوپر رزین:** با استفاده از مقدار بالای رزین، این ریبونها برای صنایع خاصی مانند صنایع شیمیایی و پزشکی مناسب هستند.
با هم به سفری فوقالعاده در دنیای چاپ لیبل و ریبونها خواهیم رفت.
سخن پایانی
در جستجوی لیبلی استثنایی و حرفهای که هماهنگی بینظیری با محصول داشته باشد؟ پس از ابزارها و تکنیکهای بهترین برای طراحی و چاپ استفاده کنید. اطلاعات کلیدی باید به شکلی واضح و جذاب بر روی لیبل نقش ببندند، و از فونتها و طرحهای مناسبی که با محصول هماهنگ باشند، استفاده کنید.
ویژگیهای شگفتانگیز و جذابیت محصول شما باید در هر جزئی از لیبل به نمایش درآید و چاپ با کیفیت و بینقصی بر روی آن اعمال شود. در این سفر به دنیای چاپ لیبل، ما سعی کردیم به برخی از اصول و نکات اساسی که هر کارآفرین باید در مورد آنها آگاه باشد، اشاره کنیم. اکنون وقت آن رسیده تا لیبل شگفتانگیز و طراحی شده با دقت را به محصول خود بیفزایید!
لیبل کاغذی پشت چسبدار، راهی آسان برای معرفی محصول
بیایید در دنیای جادویی چاپ و نشر، به دنبال یک راز جذاب بگردیم. رازی که به نام "لیبل کاغذی" شناخته میشود و در هر زمینهای که نگاه کنید، میتوانید اثرات جادویی آن را ببینید. لیبل کاغذی، محبوبیتی بینظیر در دنیای چاپ دارد، این قطعه کوچک با تواناییهای بزرگی مانند قدرت چسبندگی و ماندگاری بینظیر، در بستهبندی هرچه بهتر محصولات نقش اساسی دارد.
آیا میدانستید که لیبل، یکی از ابزارهای کلیدی در اعتمادسازی و افزایش اعتبار محصولات است؟ این عنصر کوچک، معرفی محصول را به یک سطح جدید میبرد و به شما کمک میکند تا محصول خود را به شکل بهتر و با اطمینان بیشتری به مشتریان ارائه دهید. بنابراین، چاپ لیبل کاغذی، یکی از مسائل اساسی است که هر تولیدکننده و عرضهکنندهای نیاز دارد تا با آن آشنا باشد.
در این مقاله، قرار است به دنیای جذاب و کاربردی لیبل کاغذی و فرآیند چاپ آن سرزده و با نکات و اصول آن آشنا شوید. همراه ما باشید، تا در این سفر به دنیای چاپ و نشر، به رازهای جذاب و کاربردی لیبل کاغذی دست یافته و برای بهترین نحوه ارائه محصولات خود آماده شوید.
لیبل کاغذی، ابزاری حیاتی در بستهبندی محصول
هیجانانگیز باشید، چرا که ما به دنبال رازهای جادویی بستهبندی هستیم که میتوانند محصولات شما را به سطح بالاتری از توجه و ��مایز برسانند. پس از آن همهی مراحل استاندارد بستهبندی، یک لمس حرفهای و جذاب با لیبلهای کاغذی بدهید.
لیبلهای کاغذی، با سادگی و استانداردی که دارند، انتخاب اولیه بسیاری از تولیدکنندگان محصولات است. آنها در تنوع رنگ، طرح، و نوع چاپ، به دلیل کاربردی بودن، برای انواع بستهبندی مورد استفاده قرار میگیرند. لایهی چسبی پشت لیبل کاغذی، آن را به یک انتخاب آسان و قابل درج بر روی هر نوع بستهبندی تبدیل کرده است. بههمین دلیل، این نوع لیبلها به نام "لیبل کاغذی پشت چسبدار" شناخته میشوند.
از آنجایی که چاپ لیبل کاغذی به دلیل کیفیت بالا و انتخاب اطلاعات دقیق، در جذابیت و کیفیت بستهبندیها نقش بسیار مهمی دارد، بسیاری از بستهبندیهای امروزی از این محصول شگفتانگیز بهره میبرند. از این پس، اعتبار و جلب توجه را با یک لمس حرفهای و خاص از لیبلهای کاغذی به بستهبندیهای خود بیفزایید.
موارد مصرف لیبل های پشت چسبدار کاغذی
احتمالاً شما هم مثل من دلیل دارید که به این نقطه فکر کنید: لیبلهای کاغذی، ابزاری چندکاره و بینظیر هستند که در هر زمینهای که به فکرش هستید، بهراحتی میتوانند به کار شما بیایند. با کاربردی بودنشان، این لیبلها در هر قالب بستهبندی، از محصولات خوراکی گرفته تا اجناس بزرگ، جا میشوند و با آنها هماهنگی کامل دارند.
هدف اصلی این لیبلهای باورنکردنی، معرفی، تبلیغ و هشدارنامههای مربوط به محصولات است. آنها وظیفهی ایجاد یک دید مطلق و عاقلانه در مخاطبان دارند تا با اطلاعات کافی، تصمیم درستی دربارهی خرید یا عدم خرید محصولات بگیرند.
از آجیلها و خشکبار گرفته تا محصولات آرایشی و بهداشتی، همه جا لیبلهای کاغذی به عنوان نمادی از کیفیت و اطمینان حضور دارند. این لیبلها بهطور شگفتانگیز در هر زمینهای مانند صنایع غذایی، پزشکی، پوشاک، و حتی خودروسازی به کار میروند.
مهمترین امر این است که شما توانایی انتخاب طرح و رنگ مورد نظرتان را دارید. آیا میخواهید لیبل با برچسب یا بدون برچسب داشته باشید؟ تصمیم با شماست. همچنین، گزینههای چاپ در سه حالت گلاسه، نیمهگلاسه و مات نیز برای شما فراهم است، هرکدام با کاربردهای خاص خودشان.
لیبل کاغذی حرارتی، دنیای بی نهایت در چاپ
این نوع لیبلها به نام لیبل کاغذی حرارتی شناخته میشوند. یک جادوگر انعطافپذیر که با تماس با حرارت، زندگی به رنگها میبخشد. از آنجایی که با این لیبلها در تعامل با منابع حرارتی مانند چاپگرهای حرارتی قرار میگیرند، توانایی تغییر رنگ و ایجاد نمای رسمی فوقالعادهای دارند. این لیبلها نه تنها به عنوان ابزارهای تغییر رنگ معروفند، بلکه در صنایع مختلفی برای اهداف گوناگون مورد استفاده قرار میگیرند. از هنر تا علم، از فناوری تا صنعت، لیبل حرارتی با تواناییهای خارقالعادهاش در هر زمینهای که فکرش را بکنید، گام بر میدارد.
لیبلهای حرارتی واقعاً به یک نوع تبدیل شگفتانگیز تبدیل میشوند! آنها با تغییر درجه حرارت، از زیباییهای پنهان داخلی خود ��ونمایی میکنند؛ از جمله رنگهای خیرهکننده، نمایی که تغییر میکند، یا حتی متنهایی که زنده میشوند. این ویژگی جادویی این لیبلها را به یک ابزار چندکاره در دستگاهها و برنامههایی که نیاز به تغییرات دما، علائم حرارتی، و تنظیمات خاص دارند، تبدیل کرده است. از بررسی اهلیت و کنترل دما تا ردیابی وضعیتها در محیطهای خاص، این لیبلهای جادویی تواناییهای بینظیری دارند. در این مقاله، ما از آریا رول به شما توضیح میدهیم که این لیبلهای حرارتی چیستند و چه کاربردهایی در اختیار دارند. همراه ما باشید تا در دنیای فراوانی از ابزارهای جذاب و کاربردی غرق شوید!
لیبل کاغذی حرارتی چه ویژگی هایی دارد؟
لیبلهای حرارتی، یک دنیای ویژگیهای شگفتانگیز و متنوع را در خود جای دادهاند که برای کاربردهای متنوع و مختلف، به ویژه در مواقعی که نیاز به تغییر رنگ یا نمای رسمی به دنبال تغییر دماست، بسیار مفید هستند. این لیبلها دارای ویژگیهای بسیاری هستند که آنها را از سایر انواع لیبلها متمایز میکند.
یکی از ویژگیهای جالب لیبلهای حرارتی، توانایی تغییر رنگ با تغییر دما است. وقتی این لیبلها به تماس با حرارت بیفتند، رنگ یا نمای خاصی را نمایش میدهند که این ویژگی در برنامههایی مانند اهلیت دما و تشخیص تغییرات مفید است.
بدیهی است که از جوهر یا رنگبراش در این لیبلها استفاده نمیشود؛ زیرا آنها بر اساس تغییر رنگ در لایههای داخلی خود عمل میکنند. این ویژگی آنها را به گزینهای کمهزینه و بسیار کاربردی تبدیل کرده است.
همچنین، لیبلهای حرارتی به سرعت به تغییر دما واکنش نشان میدهند و بسیاری از آنها مقاوم در برابر رطوبت و آب هستند، که این ویژگی آنها را برای استفاده در محیطهای مرطوب مناسب میکند.
این لیبلها در موارد گوناگونی از جمله تشخیص تغییرات دما، نشانگرهای حرارتی، مانیتورینگ فرآیندها و تغییرات رنگ در پاسخ به شرایط خاص مورد استفاده قرار میگیرند. علاوه بر این، انعطافپذیری آنها در طراحی به شما اجازه میدهد تا آنها را به اشکال و اندازههای مختلف طراحی کرده و برای نیازهای خاص کاربردها استفاده کنید.
مهم است بهیاد داشته باشید که ویژگیهای این لیبلها ممکن است بسته به نوع و تکنولوژی آنها متغیر باشد. اما در هر صورت، آنها یک دنیایی از امکانات و کاربردهای جذاب را در اختیار شما قرار میدهند.
چه زمانی از لیبل کاغذی حرارتی استفاده می شود؟
لیبلهای حرارتی یک جادوی خاص را در خود جای دادهاند؛ این جادویی که با تغییر دما، دنیایی از اطلاعات و تغییرات را برای ما آشکار میکند. از کارخانهها تا یخچالها، این لیبلها در هر زمینهای از زندگی به ما کمک میکنند تا با تغییرات دما آشنا شویم و اقداماتمان را براساس آن انجام دهیم.
در فرآیندهای تولید، یک لیبل حرارتی میتواند ما را از صحت یک فرآیند مطلع کند؛ برای مثال، زمانی که تغییر دما نشان دهنده اتمام یک فرآیند مهم است. همچنین، در کنترل کیفیت محصولات، این لیبلها به عنوان یک ابزار قدرتمند میتوانند کیفیت محصولات را در طول فرآیند تضمین کنند.
به یاد داشته باشید که در یخچالها، این لیبلها به عنوان نشانگرهای حرارتی به کار میروند؛ زیرا در این محیطها، تغییرات دما میتواند نشانگر مهمی از وضعیت مواد ذخیره شده باشد. همچنین، در برنامههای صنعتی و تجاری، این لیبلها برای نشان دادن تغییرات دما در فرآیندها و محصولات به کار میروند، کمک میکنند تا فرآیندها به بهترین شکل ممکن اداره شوند.
این توضیحات تنها یک نگاه کلی است؛ ممکن است در زمینههای دیگری نیز از لیبلهای حرارتی استفاده شود که در اینجا ذکر نشدهاند. اما امیدوارم که این توضیحات، شما را به دنیای جذاب و کاربردی این لیبلها وارد کرده باشد.
لیبل کا��ذی صدفی، مرواریدی درخشان در صنعت چاپ
"آیا به دنبال یک راهکار چاپی استثنایی برای محصولاتتان هستید؟ لیبلهای صدفی با ظاهری فوقالعاده شفاف و متالیک نه تنها برند شما را به زیبایی برجسته میکنند، بلکه از لحاظ مقاومت و طول عمر نیز بینظیرند.
با استفاده از جلوههای برشی ساده یا حتی برشهای خاص و دلبخواه، لیبلهای صدفی ما به هر شکلی که تصور میکنید، شکل میگیرند. این لیبلها به صورت دایرهای با برش نیمتیغ یا در ابعاد بزرگتر در اشکال مستطیلی و مربعی با برش مستقیم عرضه میشوند.
برش نیمتیغ، با دقتی بینظیر، لایه رویی لیبل را برش میدهد و جداسازی آسانی را فراهم میکند. از طرفی، برش مستقیم، مناسب اشکال مستطیلی و مربعی است و با قیمتی بسیار مناسب ارائه میشود.
لیبلهای صدفی، با ارائهی یک پوشش مقاومت بیشتر نسبت به لیبلهای کاغذی، عملکردی بینظیر را ارائه میدهند. اما اگر ضدآب بودن برای شما اهمیت ندارد و یا اگر سرعت چاپ برایتان اولویت دارد، ما راهکارهای دیگری مانند لیبلهای سلفونی یا کاغذی نیز داریم.
با لحظههای لوکس و براق، لیبلهای متالایز، انتخاب بینظیری برای شما خواهند بود. به عنوان یک پوشش فوقالعاده برای محصولات شما، آنها به طور قطع به نگاهی لوکس و شیک برای برند شما اضافه میکنند."
قابلیت چاپ پذیری لیبل صدفی
"آیا میخواهید برچسبهایی بسیار قدرتمند و قابل اعتماد برای محصولاتتان داشته باشید؟ لیبلهای صدفی، با قابلیت چاپ پذیری بینظیر، ابزاری عالی برای ارتقای برند شما هستند.
با استفاده از مرکبهای ویژهای مانند مرکبهای حلال و دارای UV، میتوانید برچسبهایی با کیفیت بالا و مقاوم در برابر آب و رطوبت روی لیبلهای صدفی چاپ کنید. همچنین، با استفاده از ریبونهای مناسب مانند ریبون رزین و وکس رزین، مطمئن باشید که چاپ شما پررنگ و مقاوم خواهد بود.
بنابراین، اگر به دنبال راهی ساده و موثر برای ارتقای برندتان هستید، با استفاده از لیبلهای صدفی و متنوعی از ریبونها، محصولاتتان را به یک سطح جدید از کیفیت و ارزش برسانید."
انواع لیبل صدفی
"آیا به دنبال راهی جذاب برای بستهبندی محصولاتتان هستید؟ ما اکنون درخواست تولید و چاپ دو نوع لیبل کاغذی صدفی را داریم که هرکدام از آنها دارای ویژگیها و کاربردهای خاصی هستند.
لیبل صدفی رولی بدون چسب: این نوع لیبل به صورت رولی بدون چسب عرضه میشود، به طوری که شما میتوانید آن را با دستگاههای لیبل زن به لبه بطریها چسبانده و به عنوان بستهبندی زیبا و جذاب برای نوشابهها و آب معدنی استفاده کنید.
لیبل صدفی پشت چسبدار: این نوع لیبل دارای سلفون محافظ پشت چسبدار است و به طور عمومی برای بطریهای بهداشتی مانند شویندههای خانگی، محصولات بهداشتی و بطریهای شیشهای متنوع استفاده میشود.
بنابراین، اگر به دنبال راهی برای بستهبندی محصولاتتان با استفاده از لیبلهای بینظیر هستید، این دو نوع لیبل صدفی با ویژگیها و کاربردهای مختلفشان آماده به خدمت شما هستند."
لیبل کاغذی خام، دوستدار چاپ و طراحی
"پیش از اینکه ماجرا را شروع کنیم و به دنیای پرجنب و جوش لیبل ها سر بزنیم، باید با لیبل کاغذی خام آشنا شویم. این لیبلهای نساجی اولیه، هنوز به دست دانشمندان تازه کنده نشدهاند، اما قرار است موهای زیبای اطلاعاتی روی آنها کاشته شود. لیبل خام، چون یک تاج فرهنگی، در ابزارنامهی هر کارخانهای گنجانده میشود و به عنوان نمادی از کارآمدی و ��یبایی شناخته میشود.
هر کجا که چشم بینندهای به دنبال ردپاهای لیبل خام است، جایی است که صنعت و تجارت به اوج خود رسیده است. از جعبههای محصولات خوراکی گرفته تا لوازم الکترونیکی، این لیبلهای رویی زیبا به دیدنپذیری و شناخت محصولات کمک میکنند.
اما همه چیز درباره لیبل خام تمام نمیشود. همچون یک شاهکار هنری با ترازویی از مزایا و محدودیتها، هر نوع لیبل خام دارای ویژگیهای خاص خود است. از جنس و ضخامت تا روش چسباندن، هر جزئیاتی از این آثار هنری میتواند تأثیرگذار باشد."
انواع لیبل خام
"بهتر است یکبار به عنوان سفیران پنهان ولی بسیار قدرتمند برندها، به لیبلها نگاهی بیندازیم. آیا تا به حال به این فکر افتادهاید که لیبلها علاوه بر زیبایی، یک ابزار حفاظتی و کاربردی هم هستند؟ به خصوص وقتی که از طراحیهای اختصاصی آنها صحبت میکنیم، این واقعیت بیشتر به چشم میخورد.
لیبلهای بارکدی، رولی، کاغذی، متالایز، پشت چسب دار، شیشهای، پلاستیکی، ژلهای، UV، اسکراچ، و ... فهرستی است از جاذبههای گوناگونی که هر یک در عرصههای مختلف صنعتی و تجاری میدرخشند.
با وجود این که انواع لیبلهای خام با روندها و متریالهای متفاوتی ساخته میشوند، از نظر کاربری نیز دارای اختلافاتی هستند. این متنوعیت در مواد و روشهای تولید، قیمتهای متفاوتی را به دنبال دارد. اما در کل، هر یک از این لیبلها دارای مزایا و محدودیتهای خود هستند که در زیر به آنها میپردازیم."
لیبل کاغذی خام دارای قیمت مناسبی است
"بیایید در دنیای رنگارنگ و پراز ابزارهای خلاقانه وارد شویم. یکی از پرمصرفترین و بهطور همزمان کاربردیترین لیبلها، لیبل خام کاغذی است. این نوع لیبل دارای تنوعی فراوان است که شامل سه گروه زیر است: لیبل آرت، لیبل گلاسه و لیبل مات.
از فروشگاههای پوشاک گرفته تا صنایع دارویی و مواد غذایی، لیبلهای کاغذی در همه جا مورد استفاده قرار میگیرند. یکی از مزایای بزرگ این لیبلها، قیمت مناسبشان است که آنها را به گزینهای جذاب در این صنایع تبدیل میکند.
اما با این همه خوبیها، لیبلهای کاغذی نیز محدودیتهایی دارند. آنها در مقابل مرطوبیت حساسند و در معرض آسیب قرار گرفته، ممکن است اطلاعات روی آنها از بین برود. همچنین مقاومت آنها در برابر پاره شدن نسبتاً پایین است و اگر به تماس مواد شیمیایی بیفتند، احتمالاً از دست میروند. این برای لیبلهایی که میخواهند در جریان باقی بمانند، یک چالش مهم است."
لیبل کاغذی خام گچی؛ لیبل امنیتی
"به دنیایی از راز و امنیت پا پس نهاده وارد شوید. لیبل خام گچی، این جواهری از دنیای لیبلها، در ردهی لیبلهای امنیتی جا خوش کرده است. اما آیا میدانستید که کار با این لیبلهای شگفتانگیز همانند لمس کردن ابر آسان است؟
یکی از دلایلی که این لیبلها برجستهاند، قیمت مناسبشان است. معمولاً به آنها به عنوان لیبلهای خرد شونده هم میگویند و برای اعتبار و تضمین محصولات گوناگون استفاده میشوند. اگرچه ممکن است به نامشان در زمان خرید فکر نکنید، اما بسیاری از محصولاتی که از آنها استفاده میکنید، با لیبلهای گچی پلمپ شدهاند.
این لیبلها در مقابل ضربات و زخمهایی که حین حمل و نقل ممکن است ببینند، مقاومت بالایی دارند. از دیگر مزایای ��نها میتوان به قابلیت شخصیسازی اشاره کرد؛ بنابراین، اگر فکر میکنید که نام برندتان یا هر اطلاعات دیگری را بر روی آنها قرار دهید، میتوانید به راحتی این کار را انجام دهید. به یاد داشته باشید، همه چیز از یک لمس کوچک آغاز میشود!"
فلکسو کاغذی، چاپی رنگارنگ و مختلط
"آیا میدانستید که چاپ فلکسو کاغذی یکی از عمدهترین و محبوبترین روشهای چاپی برای طرحهایی است که بر روی سطوحی مانند فیلمها و کاغذهای غیرجاذب نیاز به چاپ دارند؟ با استفاده از این روش روتاری، شما میتوانید طرحهای خود را با کیفیت بالا و به سرعت بر روی متریالهای رولی چاپ کنید.
این فناوری شناخته شده به نام چاپ فلکسوگرافی یا Flexography است و به اختصار به آن فلکسو هم گفته میشود. این روش، علاوه بر سرعت بالا، امکان چاپ بر روی سطوح مختلف با کیفیت و دوام بالا را فراهم میکند."
چاپ فلکسو و یا فلکسوگرافی چیست ؟
"آیا میدانستید که چاپ فلکسو یکی از راهحلهای پرکاربرد و شگفتانگیز برای چاپ روی متریالهایی است که به سادگی جوهر را جذب نمیکنند؟ این فناوری فوقالعاده، با استفاده از روش روتاری، به سرعت و با کیفیت بر روی متریالهای رولی میچسبد.
نام اصلی این روش، چاپ فلکسوگرافی یا Flexography است، اما به طور مختصر به آن فلکسو یا Flexo نیز میگویند. برای چاپ انعطافپذیری که این فناوری فراهم میکند، از کلیشههای فوتوپلیمری استفاده میشود.
با این فرآیند، از انواع فیلمهای بستهبندی و سایر مواد غیرجاذب میتوان بهره برد. علاوه بر این، به چاپ فلکسوگرافی، به دلیل برجستگی سطح کلیشه، چاپ برجسته نیز میگویند، که نشاندهندهی اهمیت ویژهای که این فرآیند در جهان چاپ دارد، میباشد."
انواع ماشینهای چاپ فلکسو از نظر ساختار ماشین
"آیا میدانستید که ماشینهای چاپ فلکسو به سه دستهی شگفتانگیز تقسیم میشوند؟
در دسته اول، ماشینهای سیلندر مرکزی قرار دارند. در این مدل، سیلندر فشاری مرکزی قرار دارد که رنگهای مختلف را به دور آن چرخانده و اعمال میکند. این ماشینها به طور گسترده برای چاپ لیبلها و لفافهای بستهبندی به کار میروند.
در دسته دوم، ماشینهای خطی یا اینلاین قرار دارند. این ماشینها به شکلی تقسیم شدهاند که هر بخش شامل تمامی اجزای مورد نیاز برای چاپ است و به صورت خطی کنار هم قرار میگیرند.
و در نهایت، ماشینهای استک، که به طور مشابهی با ماشینهای اینلاین عمل میکنند، با این تفاوت که قسمتهای چاپی روی هم قرار میگیرند و هر قسمتی شامل تمام بخشهای لازم برای چاپ است.
تا به حال با همین دستهبندیها، دنیای پرجنب و جوش چاپ را کمی بیشتر کشف کردیم!"
انواع چاپ فلکسو از نظر نوع چاپ
"هیجانانگیز نیست که چاپ فلکسوگرافی، جزء رایجترین و پرکاربردترین فرآیندهای چاپ حساب میشود. اما آیا میدانستید که این فرآیند فوقالعاده را میتوان به سه دستهی شگفتانگیز تقسیم کرد؟
در دسته اول، چاپ لیبل قرار دارد. این دسته شامل چاپ لیبلهاست که به سه روش مختلف، یعنی فلکسوگرافی، افست و دیجیتال، انجام میشود.
در دسته دوم، چاپ لفاف جای دارد. در این حالت، چاپ لفافها به سه روش متفاوت، یعنی فلکسوگرافی، گراوور و دیجیتال، انجام میپذیرد.
و در انتها، در دسته سوم، چاپ کارتنها قرار دارد. این دسته شامل دو روش مختلف است: چاپ مستقیم فلکسویی و چاپ لمینتی افستی.
توجه کنید که هر کدام از این روشها، دنیای چاپ را به شکلهای متفاوتی تحت تاثیر قرار میدهند، و هرکدام نقش بسیار مهمی در صنعت چاپ و بستهبندی دارند."
مقایسه چاپ افست و چاپ فلکسو و چاپ روتوگراور
"اگر به دنبال مقایسهای جذاب بین سه چاپ اصلی، یعنی افست، فلکسو و گراوور هستید، ما چند نکته شگفتانگیز را برای شما آماده کردهایم.
شروع ماجرا با چاپ افست است، که به عنوان سادهترین و ارزانترین انتخاب شناخته میشود. با این روش، طرحهای خود را بر روی متریالهایی مثل کاغذ و مقوا به سادگی و با کیفیت بالا چاپ کنید.
حالا بیایید به دنیای فلکسو بپیوندیم، جایی که چاپ دقت و حساسیت بالایی را میطلبد. اگر فایلهای طراحیتان را به درستی آماده نکنید، ممکن است نتیجه نهایی دلخراش باشد. اما وقتی همه چیز به خوبی آماده شود، این روش امکان چاپ بر روی هر سطحی را به شما میدهد.
حالا وارد دنیای روتوگرافر شویم، جایی که پیچیدگی و حساسیت بیشتری در انتخاب مواد و فرآیند وجود دارد. اینجا کیفیت چاپ به ابعاد جدیدی میرسد و با تیراژهای بیشتر، سیلندر فلزی اینجا کلیدی است.
هر سه از این روشها دنیای جذابی از چاپ را به شما ارائه میدهند، اما هر کدام دارای ویژگیها و نکات منحصر به فرد خودشان هستند. به دنیای چاپ خوش آمدید، جایی که هنر و تکنولوژی به هم میآمیزد و نتیجهیش، زیبایی و کیفیت بینظیری است."
مزایای چاپ Flexography
"یکی از بزرگترین خصوصیاتی که چاپ فلکسو را از سایر روشهای چاپ متمایز میکند، قابلیت چاپ بر روی اکثر متریالهاست.
با چاپ Flexo، میتوانید بر روی هر چیزی، از فیلمهای بستهبندی گرفته تا کاغذ، مقوا، کارتنهای چند لایه، حتی آلومینیوم، طرحهای خود را به راحتی چاپ کنید.
فلکسو همهجاست! از چاپ جعبهها و کارتنها تا اوراق اداری و پاکتهای نامه، هر چیزی را میتوانید با این فناوری جذاب و با تیراپ بالا به زیبایی چاپ کنید.
با چاپ Flexo، حتی میتوانید مستقیماً بر روی کارتن چاپ کنید، چیزی که در روشهای افست و روتو غیرممکن است. به خلاقیت و چابکی فلکسو پیوسته و همهجا حضور داشته باشید!"
معایب چاپ فلکسوگرافی
"حالا بیایید نگاهی به معایبی بیندازیم که چاپ فلکسوگرافی با آنها روبروست.
کیفیت چاپ، یکی از اصلیترین مواردی است که در این روش پایینتر است نسبت به روشهای دیگر مانند افست و روتو. اما به هر حال، همیشه راهحلهایی برای بهبود این موضوع وجود دارد.
در چاپ فلکسو، برای چاپ سطوحی که متناسب با حجم بزرگ یا کوچک تراکم پیدا میکنند، ممکن است به مشکلاتی برخورد کنید. اما با دقت و توجه، این موضوع قابل حل است.
فراموش نکنید که فایلهای طراحی باید قبل از انتقال به مرحله کلیشهسازی، برای ماشین مورد نظر تفکیک و یا آماده سازی شوند. این امر، مهمترین گامی است که باید در نظر گرفته شود.
با این همه، هرچند چاپ فلکسو دارای چالشهایی است، اما با تلاش و تجربه، میتوان به راحتی با آنها برخورد کرد و به نتایج بیشتری دست یافت."
سخن پایانی
با تهیه انواع کاغذ مناسب برای چاپ لیبل می توانید انواع جنس لیبل مورد نیاز خود را چاپ کنید. در زمان انتخاب کاغذ برای چاپ برچسب بهتر است به جنس لیبل، تعداد تیراژ چاپ، نوع چاپ، رنگ و طرح چاپ و… توجه داشته باشید. در این صورت می توانید برچسب های با کیفیت تری را چاپ نمایید و از آن ها در صنایع مختلف استفاده کنید.
3 notes
·
View notes
Text
کااُناشی (顔無し)
بی چهره یکی از شخصیت های انیمیشن شهر اشباح ( روح شدن سن و چیهیرو) هست. اون یکی از محبوب ترین شخصیت های انیمیشنی من هست . اون چون از خودش کلامی ندارد. حرف نمیزند، در کنار وال ای برای من خیلی جذابیت دارد. بیشتر به این خاطر که اطلاعات کمی از اون بروز داده میشه و ذهن من با هر آنچه که از اون نمیدانم با اطلاعاتی از خودش پر میکند ، به عبارتی من خودم رو در اونا بیشتر میتوانم ببینم. بی چهره چه شخصیتی دارد ؟ اون دیگران رو منعکس میکند . او تبدیل میشود به کسی که از ازش خواسته میشه. این حتی اسمش رو هم معنا دارتر میکنه. به این فکر میکنم که آیا با شناخت بی چهره میشه آدم هارو به دو دسته تقسیم کرد؟ آدم های که با او رویارویی دارند و آدم هایی که مثل او بقیه رو منعکس میکنند. با توجه به فیلم و یه مقدار تفسیر استعاری میشه گفت که اون دو دسته بی چهره ها هستند و چهره داران، بی چهره یا بی هویت ، کسی که آنی که ازش خواسته شده میشه. چهره دار کسی که به دنبال خواسته خود است در دیگران.
بی چهره بودن یعنی شفاف بودن. یعنی سیال بودن ، همه ما منعکس میکنیم . البته این رو برای گواه رنجمون در نظر میگیرم. یعنی ما اونی هستیم که بقیه نیاز دارن که ما اون رو تجلی کنیم . گزاره هایی هستند که ما رو در دسته بندی های بزرگ جهانی تجمیع میکنند، مثل “همه پول میخواهند” ، یا اینکه “برای همه خوشمزه تر بهتر است “. از این دست رفتارها، رفتار هایی که براساس جنبه های فردی ما آغاز شدن ولی اینجا من جنبه اجتماعیشون مد نظرم هست. اینجا من ، مثل خیلی جاهای دیگر تلاش دارم اقناع کنم که در فردیت آدم تضاد بزرگی وجود دارد با اون انعکاس هایی که در جامعه میبینه. ولی آن هنوز برای خود من هم ثابت شده نیست. و شاید بیشتر اونی هست که تمایل دارم باشه. به همین دلیل من در اجتماع زندگی کردن رو مورد نقد قرار میدم که متصورم گاها تبعیت از این گزاره هاست و قوانین رو به ما دیکته میکنه. مثل بی چهره. او حق انتخاب کمی در مورد جوری که دارد رفتار میکنه دارد. بیان این منجر به شکل گیری ایده جریان آب و شنا کردن در جهت خلاف برای شکل دادن فردیت جدید میشه. ولی عمل بر خلاف یا در جهت یک جریان هنوز اثبات تاثیر اون جریان است.
یا بی قدرت در مسیر جریان منعکس کردن هستیم یا همه قدرتمون میگذاریم که وارد این جریان نشویم.
نقطه اشتراک هر دو رویکرد رنجه اوناست . هیچ کدوم آگاهی از جریان رو به بار نمیاره ، دومی ممکنه حتی آگاهانه به نظر هم برسه. اما در ذاتش فرار از رنج های اون جریان انعکاس وجود دارد .
اما چرا بی چهره آنطور هست ؟ یه چیز واضح تر راجع به اون اینه که اون به دنبال تایید چیهیرو هست
واین میتونه باشه که این دو حالت که در کنار هم بیان تایید طلبی و منعکس کردن. یعنی وقتی به دنبال تایید دیگری هستیم بیشتر تبدیل می شویم به کسی که اون میخواهد که خوب این در نوع خود یک نوع اصالته، خواستن چیهیرو چیزی نیست که به دلیل انعکاس اونجا باشه ، بلکه همه انعکاس ها شاید هستند چون اون به دنبال جلب نظر چیهیرو / سن است. خوب پس او همه چیز رو منعکس نمی کنه ، در لایه ای ظریف تر به دنبال خواسته خودش هست ولی با این حال با دیگران فرق دارد از این جهت که ما اورا در مسیر باز تعریف خواسته اش میبینیم، یعنی او که به وضوح موفق شدنش را در انعکاس خواسته های دیگران در سطحی دیده ایم ، آیا میتوانم که همین را در مورد خواستن سن هم مشاهده کنیم؟ چیهیرو / سن عاشق. اما قبل از آن بهتر است که من از خود بپرسیم که من کدام را تشویق میکنم؟ پایان مورد علاقه من چیست ؟ أیا مایل هستم ببینم که دنبال کردن سن هم میشود قسمتی از چهره ای که ندارد؟ این سوال را برای خودم رها میکنم ، حالا کااُناشی خواسته و فردیت دارد ولی در سطحی پایین تر و کمتر نمایان . من فکر میکنم این طراحی برای همان است که او تبدیل شود که یه شخصیت اصیل در فیلم. دنبال کردن چیهیرو هم گواه فردیت کااُناشیست هم گواه وجود فردیتی ظریف تر. و شاید تشویق بینندگان برای عجین شدن با این جریان ، جریان پیدا کردن فردیتی ظریفتر.
اما این همه داستان نیست. بی چهره به دنبال چیهیرو به خانه زنیبا میرود . یک کلبه ساده. او در آنجا خلق دیگری دارد، آرام و مودب است. چون اینگونه از اون انتظار میرود یا چون انتخاب دیگری داشته؟
اتفاق جالب دیگر آن است که در پایان به هنگام خداحافظی بی چهره در خانه زنیبا می ماند و به آسانی از چیهیرو جدا میشود.
آیا آن دنبال کردن و این جدا شدن انعکاسند؟
آیا کا اوناشی دیگر عوض شده حالا دیگر چیزی نمیخواهد. به دنبال جلب رضایت کسی نیست؟
خوب اگر این است . پس او دیگر شاید کسی را منعکس نکند و یه موجود مستقل شده است. یک بی چهره تنها.
من میتوانم با اندکی یقین در مورد حسم در دقایق پایانی فیلم بگویم ، آرامش.
شاید جدا شدن بی چهره از چیهیرو هم نقدی در این دارد. جدال و ناآرامی های او در منعکس کردن خواسته های دیگران و دنبال کردن سن حالا تبدیل شده است به آرامش و سکنی گزیدن در کلبه زنیبا.
9 notes
·
View notes
Text
سلوا (۲)
سلوا منو با یه دست از زمین کند و گفت:« کاری باهات میکنم استاد شاشو... که دیگه هوس کص کردن نکنی... امشب میشی کونی من... کونی کردنیِ سلوا...» صورتم رو کوبید به زمین که از ادرارم خیس شده بود... پاش رو گذاشت روی سرم و صورتم رو فشار داد روی سرامیک و گفت:« تا قطره آخر شاشت رو باید لیس بزنی و زمینو تمیز کنی... کونی بدبخت... یالاااااا 😠 یالا حرومزاده نفله 😡 تا قطره آخرو باید بلی��ی تخم سگ 🤬» من بدنم مثل بید میلرزید و راهی جز انجام کاری که سلوا میخواست نداشتم. سلوا مدام تو سر و مغزم میزد... چند دقیقه گذشت و دیگه داشت لیسیدن ادرارم تموم میشد که یدفه سلوا دست زد به کمر شلوارم و پارش کرد و چنان اسپانکی به کونم زد که از شدت درد سِر شد کونم. باهام مثل یه بزغاله رفتار میکرد... انقدر قدرتمند و ورزیده بود بدنش که من با وزن ۹۶ کیلو براش مثل بزغاله سبک بودم... یدفه با دست چپش زیر گلوم رو گرفت و چنان فشار داد که دادم در اومد و با دست راستش شلوار خیسم رو فرو کرد توی حلقم و چنان چکی بهم زد که سرم مثل توپ پینگ پونگ چند بار زمین خورد. دنیا دور سرم تاپ میخورد... اومد نزدیک و کیر و خایه هامو گرفت و بلندم کرد... از درد میخواستم نعره بزنم ولی شلوار توی دهنم چپانده شده بود و نمیتونستم. منو مثل عروسک پرت کرد وسط نشیمن و اومد سراغم... خواستم فرار کنم که گردنم رو مثل یه بزغاله گرفت و مشتی به صورتم زد که پرت شدم و دماغم شکست! خون از دماغم فواره میزد بیرون... هنوز سرم رو بلند نکرده بودم که اومد دوباره... امونم نمیداد... حتی یه لحظه! دستامو از پشت سر گرفت و مچ هام رو به هم چسبوند و نشست روی کمرم... با فشار پاهاش دنده هام رو فشار میداد و سرم رو به زمین میکوبید... گریه میکردم... اما سلوا رحم نمیکرد. مدام با دست دیگه اش کونم رو اسپانک میکرد... کونم میسوخت فقط!
بعد از چند دقیقه منو برگردوند... شلوار رو از دهنم در آورد و چند تا مشت به صورت و پوزم کوبید که دندون هام رو لق کرد و خون از دهنم راه افتاد... دهنم مزه خون گرفته بود!... هرچی التماسش میکردم بدتر میکرد... مدام میگفت:« کص میخوای آره؟... کص میخواستی دیگه...» یدفه نشست روی صورتم و شروع کرد به چلوندن سرم بین کشاله های عضلانیش... هم داشتم خفه میشدم؛ هم سرم داشت از فشار له میشد... هرچی دست و پا میزدم فایده نداشت...
یکساعت تمام فقط منو کتک زد و له کرد بدنم رو... سیاه و کبود شده بودم... فرش نشیمن پر از خون خشک شده دهن و دماغم شده بود... لباس و بدن عضلانی سلوا هم پر از خون شده بود... خایه هام رو انقدر کشیده بود که تمام کمر و زیر شکمم درد میکرد و نمیتونستم تکون بخورم... رفت توی آشپزخونه... با یه شیشه آب برگشت و نشست روی کاناپه و آب نوشید... یه چیز دیگه هم دستش بود انگار... از توی کیفش فک کنم برداشت... یه قلاده و شلاق انگار! 😱😰 با اشک ریختن التماسش میکردم... نمیتونستم از روی زمین تکون بخورم... لبخند تحقیرآمیزی روی لب های سلوا بود... بلند شد از روی کاناپه و اومد 😰😰 قلاده رو به گردنم بستم و گرفتش... منو با یه دست میکشید... انقدر قدرت داشت که کل بدن منو نیم خیز بلند کرد بود و با خودش میبرد؛ ولی من داشتم خفه میشدم!منو برد توی حمام و پرتم کرد زیر دوش... لباسهام رو پاره کرد... لباسهای خودش رو درآورد...
واااااااااوووو چه بدنی 😱😰🤯 حجم عضلاتش خارج از تصور من بود... سرم رو گرفت زیر دوس آب سرد... صورت و دهنم رو شست... بعدش صورتم رو چسبوند به کص تپل و گوشتی خودش و گفت:« بخورش ضعیفه کونی!... بخورش!» نزدیک به نیم ساعت تمام زیر دوش آب سرد، کص سلوا رو میخوردم... اب از روی سینه های بزرگ و عضلانی این دختر و سیکس پکش میلغزید و توب دهن من جاری میشد... واااای که چقدر این کص خوشمزه بود... بعد از نیم ساعت با ناله های بلند شروع به لرزش کرد و به اورگاسم طولانی رسید... تمام مدت سر منو به کصش فشار میداد.
اما بعد از اورگاسم بازم سر منو ول نکرد... هی میگفت:« بلیسش... بخورش کونی!... بخورش استاد کونده من... بخورش استاد ضعیفه من... بخوررررش!» اومد جلو تر و لای پاهاش رو باز تر کرد جوری که من کاملا بین پاهاش قرار گرفتم... صورتم کاملا رو به بالا بود و کردنم داشت درد میگرفت... یدفه سلوا پاهاش رو بیشتر بست و من بین کاله های عضلانی و قدرتمندش گیر کردم... خواستم چیزی بگم که دست زد زیر مخچه ی من و دهنم رو با کصش مماس کرد... خدا خدا میکردم که اون چیزی که به ذهنم رسید درست نباشه... اما وقتی ادرار داغش توی دهنم جاری شد دیگه کار از کار گذشته بود... دنده هام داشت لای پاهاش خرد میشد... و سلوا داشت توی دهن و معده من تخلیه میشد!
بعد از تموم شدن ادرار سر من رو کوبید به دیوار... درد از مغز سرم تا نوک انگشتان پام کشیده شد... بی جون و بی خرکت افتادم زیر دوش... دست و پاهام حس نداشت...
بعد از چند دقیقه!!!!
ادامه دارد
7 notes
·
View notes
Photo
(7/54) ”In Shahnameh there’s one word that Rostam uses more than any other: 𝘋𝘢𝘢𝘥. Justice. 𝘋𝘢𝘢𝘥 is a simple concept. It means that everyone gets what they deserve: both good and bad. Everyone gets a fair share. The Nahavand of my childhood was very poor. People would come to our door each day asking for a single piece of bread. It seemed unjust to me. So I decided I would not eat more than that. My mother begged and begged, but I would not do it. I decided that if I became king, every child in Iran would be given their fair share. But until then I should participate in their suffering. I had no idea how I would become king. In Shahnameh it seemed so simple. Good kings glowed with light. Their wisdom was plain for all to see. I was an optimistic child. I felt that if I could use my voice, and speak about 𝘋𝘢𝘢𝘥 —then a path would open up before me. When I turned fifteen I went to boarding school in Tehran. It was nothing like Shahnameh. Half a million people lived there, and it was a time of great upheaval. A huge debate was being held over the nationalization of oil. The streets were filled with voices of every kind, and nobody could agree on the future of Iran. I realized that many people didn’t want the same things that I wanted, and for complicated reasons. At the end of each week I’d go to the house of a relative to pick up my allowance. His wife was the first person in Iran to have a cooking show on the radio, so sometimes I’d stay for dinner. They had a young daughter named Mitra. Her hair was cut short in the style of a famous American actor. One of her hands was crippled by polio. She was very shy about it, but it was never something I noticed. Back then most Iranian girls were modest and deferential, but not Mitra. And she argued with everyone: her friends, the help, her family, and me. One night over dinner I started speaking about the past greatness of Iran: who we were. Back in the days of Shahnameh. When I finished talking, Mitra was the first to speak. She said: ‘You talk about Iran like it’s a lion. But it’s a cat.” That was the year I discovered something new. There are love stories in Shahnameh too.”
واژهای که رستم بیش از همهی واژگان به کار میبرد: داد است. عدالت. مفهومیست ساده. بدین معنا که هر کس هر آنچه را شایستهاش هست، دریافت میکند. هم نیک و هم بد. رستم میگوید: جهان را همه سر به سر گشتهام / بسی شاه بیدادگر کُشتهام. فقر در نهاوند کودکیام زیاد بود. هر روز میشد تنی چند به خانهمان بیایند و تکه نانی درخواست کنند. غمگین بودم. بر آن شدم که برای همدردی با آنان تکه نانی بیش نخورم. مادرم بارها خواهش کرد، ولی من خودداری میکردم. میاندیشیدم که اگر شاه بودم هر کودکی در ایران به سهم عادلانهی خود میرسید. امروز تنها میتوانم در رنج آنها شریک باشم. هیچ اندیشهای دربارهی چگونگی پادشاه شدن نداشتم. در شاهنامه دنیا بسیار ساده به نظر میآمد. شاهان خوب در هالهای از نور میدرخشیدند. خردشان بر همه آشکار بود. من کودکی خوشبین بودم. بر آن بودم که اگر از عدالت بگویم، راهی پیش رویم باز خواهد شد. در پانزدهسالگی، راهی مدرسهی شبانهروزی البرز در تهران شدم. تهران شباهتی به شهرهای شاهنامه نداشت. نیم میلیون نفر در آنجا زندگی میکردند، و آن روزها هنگامهی دگرگونیهای بزرگ بود. کارزاری گسترده پیرامون ملی کردن نفت در سراسر کشور برپا بود. خیابانها پر بود از صداهای ملیها، ملیگراها و کمونیستها. روشنایی و تاریکی درهم آمیخته بودند. به دلایلی پیچیده بسیاری از مردم با آرمانهای من همراه نبودند. پایان هر هفته، به خانهی یکی از خویشان میرفتم تا کمک هزینهی هفتگیام را دریافت کنم. همسرش نخستین زنی بود که در ایران برنامهی آموزش آشپزی رادیویی داشت، گاهی برای شام میماندم. دختر نوجوانی داشتند به نام میترا. موهایش را مانند یک بازیگر مشهور آمریکایی کوتاه کرده بود. دست چپش به دلیل بیماری فلج اطفال اندکی ناکار بود. میکوشید آنرا بپوشاند. من آنرا نادیده میگرفتم، به نگاه من چیزی از ارزشهای او نمیکاست.در آن زمان بیشتر دختران ایرانی سربهزیر و خجالتی بودند، ولی میترا اینگونه نبود. او با همه بحث میکرد: با دوستانش، با خدمتکاران، خانوادهاش و من. شبی هنگام شام، از بزرگیهای ایران باستان گفتم. و اینکه در روزگار شاهنامه چه بودهایم. و چگونه میتوانیم دوباره آن بزرگیها را بازیابیم. پس از سخنانم، میترا پیش از همه چنین گفت: «تو از ایران به مانند شیری سخن میگویی. ولی ایران گربهای بیش نیست.» در همان سال بود که حس تازهای در من جان میگرفت. شاهنامه داستانهای عاشقانه هم دارد
245 notes
·
View notes
Text
هوای خانه دم کردهاست... همه آرام اتاقها را تا نشیمن و آشپزخانه طی میکنند اما تنها جرقهای لازم است برای اینکه طوفانی به پا شود. مامان میگوید: گریه کن، گریه نکنی غمباد میشه اونوخت بیا و حوض خالی پر کن. اینجا هرکسی راهی برای گریه کردن پیدا کرده، گوشه روسری عمه همیشه خیس است و خوب اگر حواست را جمع کنی میبینی در حیاط ایستاده و دستمال کاغذی خیسش را در سطل میاندا��د. عمو هم گریه میکند. عمو همیشه گریه میکرد بیشتر از عمه، انگار که تمام شکم بزرگش دل باشد و کوچکترین چیزی دلش را بشکند. بابا و عموی دیگری اما جلوی بقیه گریه نمیکنند، دیشب بهانه گرفتند و رفتند روضه... تا بهحال مراسمات مردانه را ندیدهام اما شاید آنجا پر از مردانیست که غم ماههایشان را جمع میکنند تا بالاخره جایی بتوانند خالیاش کنند بدون اینکه کسی بپرسد برای چه گریه میکنند. من اما نمیخواهم گریه کنم. تا وقتی هنوز زنده است چرا گریه کنم؟ بغضم را میخورم و به این فکر میکنم که او هنوز همان بوی عطر رانگلر میدهد و کتاب نو. میخواهد برایمان تیر و کمان درست کند و قرار است پاییز برویم انارها را بپچینیم و رب درست کنیم، قبلش اما خرما پاک میکنیم و او سرمان غر میزند که چقدر کند هستیم، کلی کار داریم... بعد از آن نوبت پرتقالهاست، بعد بادامها و ازگیلها... کلی کار داریم باید بلند شود... میخواهد سیزدهبدر ما را کوه ببرد، باید بلند شود. کلی کار داریم.
اما واقعیت چیز دیگریست. واقعیت مشت میکوبد به صورتم و میدانم دیگر نه باغی هست نه درختان انار، نه خرما؛ هیچکدام از پرتقالها نیستند و ازگیلها تنها تنههای خشک درختند که کلاغها رویشان خانه ساختند.
آخرین بار داشته «بخارای من، ایل من» میخوانده... خودم دیدمش. گفت تمام جلدهای کتب محمد بهمنبیگی را خریده و حالا احتمالا این آخرین کتاب آن مجموعه بوده که ورق گوشهاش را تا زده و گذاشته لب طاقچه. خودش اما چند قدم آنطرفتر است کنار کتابخانهاش. در این حال هم نمیگذارد کسی به کتابهایش دست بزند. اتاقش پر است که قابهای کوچک و بزرگ، عکس سیاه و سفیدی از مادربزرگ است با موهای کوتاه و صاف و بلیز دامن، کنارش قاب دیگری از خودش با کت و شلوار و کراوات و کلاه شاپویی کنار برادرش، پشت اینها لوح تقدیری است که گوشه سمت راستش دو شیر هستند که با شمشیر در دست دو طرف یک خورشید ایستادهاند و سمت چپش او با صورت جدی ارتشی با مدالهایی که از سینهاش آویزان است به دوربین نگاه میکند. عکسی هم هست از خودش با لباس سرهمی و موهای فرفری ژولیده با ته رنگی از زرد و خاکی کنار درختان باغش، و به دیوار قاب عکس پسر عمه است کنارش، با یک لبخند بزرگ. و آخری اوست با دیگر برادرش کلاشینکف به دست کنار یک جیپ در میدان جنگ.
خیلیهایی که در عکسها هستند دیگر نیستند، برادرانش، پسر عمه، باغ، حتی مادربزرگ که هست دیگر موهایش سیاه نیست و ریشههای درختی گوشهی چشمانش را تصاحب کرده.
بخارای من، ایل من در طاقچه است و احتمالا آخرین کتابیست که میخوانده. نمیدانم بخارای او کجا ست، شاید توی همان عکسها کنار آنها که نیستند و نبودنشان عذابش میدهد. شاید میخواهد برود به بخارای خودش، هرچند ما نخواهیم.
p.s: میشود شما هم دعا کنید او بخارایش را پیدا کند؟ دعا کنید بخارایش ما باشیم که در اتاق نشستهایم؟ نمیخواهم بخارایش آن قاب عکسها باشند، صاحبان عکسها دیگر زنده نیستند.
p.s: امروز اول مرداد است. همیشه اصرار داشتم بگوییم اَمرداد، که این ماه ماه جاودانگی ست که پدرانمان برای ما به ارث گذاشتهاند. اما حالا مینویسم مرداد که دقیقا بر عکس است معنایش.
او بخارایش را پیدا کرد، در جایی فراسوی قابهای عکس. /
1 Mordad 03
2 notes
·
View notes
Text
Mirage 2018
⚠️Spoil⚠️
.
.
.
.
.
این فیلم نه سفر در زمان است و نه سفر با جسم در دنیاهای موازی
بلکه یک ایده جالب و قدیمی دارد و آن انتقال اطلاعات یک جسم به جسم دیگر در دنیای موازی میباشد
فرض کنید سه عدد کامپیوتر به نام های ♧,♤,♡ دارید که اطلاعات کامپیوتر ♧ توسط "فضای ابری" به کامپیوتر ♤ منتقل شود در اینصورت اطلاعات منتقل شده بنا به ساختارش میتواند هویت کامپیوتر ♤ را دگرگون "کامل یا ناقص" کند خلاصه میتواند چه جزئی چه کلی در آن تغییر ایجاد کند
.
در این فیلم سه دنیا موازی به نمایش در میآید
نامگذاری دنیا ها را به گونه میگویم که مقدم و موخر مشخص نباشد چون در واقع هم چنین چیزی معنا ندارد
.
ـ در دنیای ♧ ـ
پسربچه میمیرد
زن با مردی خیانت کار ازدواج میکند و بچه دار میشود و در کنارش از جراح شدن باز میماند
در شبی با دنیای ♤ که در حال جریان است کانکت میشود
و اطلاعاتی را به آن جا منتقل میکند
.
میتوان تصور کرد
زن صبح که از خواب پا میشود به زندگی خود ادامه میدهد و اتفاقات شب گذشته را کابوسی در خواب تلقی میکند
مثل آنچه برای ما بارها و بارها در خواب اتفاق میافتد
زندگی به روال خودش در دنیا ♧ در حال جریان خواهد بود
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
ـ در دنیای ♤ ـ
که آنهم در حال اجرا بود و هست
پس از دریافت آن اطلاعات
پسربچه زنده میماند
او در انتظار دیدن زنی که در بچگی نجاتش داده بود بزرگ میشود
این امر زندگی او را تحت تاثیر فوقالعاده قرار میدهد
پس از ملاقات با آن زن در ایستگاه قطار باعث آن میشود که زن با آن دوست واسطه آشنا نشود
پس زن با آن مرد خیانت کار برخورد نمیکند در نتیجه با او ازدواج هم نخواهد کرد و بچه دار هم نخواهد شد
در عوض با پسربچه ای که توسط اطلاعات آمده از ♧ نجات پیدا کرده و اکنون بزرگ شده ازدواج میکند و میتواند به تحصیلاتش ادامه دهد و جراح شود
تبعات آن کانکت شدن باعث شده
اطلاعات شخصیت زن دنیای ♧ به زن در دنیای ♤ نیز منتقل شود اما در لایه ای زیرین و پنهان
.
زن که اکنون جراح شده از شوک مرگ مریضش که کودکی میباشد ، بحرانی را تجربه میکند که باعث آن میشود تا آن اطلاعات "انتقالی" به لایه بالای هویتی بیآید و اطلاعات "تجربی" زن را به پشت براند به طوریکه وقتی او وارد پاسگاه پلیس میشود حتی شوهر خودش را نشناسد و …ـ
شوهر که کل زندگیش تحت الشعاع رویدادی ماوارایی در بچگی خودش بوده این حالت ماورائی را میشناسد بنابراین تلاش میکند که به همسرش برای پیدا کردن هویت "تجربی"اش و ثبات آن کمک کند
زن برای بازیافت اطلاعات "تجربی" خود نیاز به ارتباط لمسی با افرادی را دارد که با آنها اطلاعاتی دوگانه پیدا کرده
.
اما این همپوشانی اطلاعاتی او را پریشان و گیج و درمانده کرده است
او نمیتواند بین چیزهایی که خودش در دنیای ♤ تجربه کرده و تبدیل به اطلاعات شده و آن اطلاعاتی که از دنیای ♧ آمده تمایز قائل شود
از آن مهمتر حفره ای که دختر بچه در او ایجاد کرده تحمل ناپذیر است
او که درمانده است راه حلی را به شوهرش پیشنهاد میدهد که تبعاتش از دست دادن همدیگر است
زن خودش را میکشد تا از رنج دوگانگی هویت تا مرز جنون و دیوانگی و حفره دختربچه خلاص شود
.
شوهرش پس از خودکشی غافلگیرانه همسرش ناچارا اما باورمند به موضوعات ماوارئی راه حل همسرش را اجراء میکند
و درنهایت بدون همسرش به زندگی غمانگیزش در دنیای ♤ ادامه میدهد
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
ـ در دنیای ♡ ـ
تکمیل رنجواره اطلاعات در دنیای ♤ باعث آن میشود که پس از انتقال به دنیای ♡ نه در پسر وسواس ایجاد کند و زندگیش را تباه
و نه در زن شوک و غافلگیری و پریشان حالی و درنهایت خودکشی
.
پسر با رها کردن آن اتفاق بد در خانه همسایه مثل تمام بچه های دیگر که از خاطرات کودکی فقط یادی مبهم دارند به مرور "زن و مرد در تلوزیون و قتل" را فراموش میکند و آنها را رویای در بیداری تلقی میکند
.
هر چند در ناخودآگاهش آن اطلاعات مانده است تا روزی که به عللی یا به سطح بیآید یا در همان عمق برای همیشه بماند
اما بازرس شدن او ریشه در همین خاطره یا همان چه که به آن ناخودآگاه میگوییم دارد
.
زن دنیای ♡ که با اطلاعات تکمیل تری مواجه شده حال میتواند مسلط تر هم ماجرای قتل را پیگیری کند و هم با دید باز تری به خواسته های شخصی زندگی خودش بپردازد
مخصوصا وقتی که حفره ای از فقدان دختربچه ای در وجود او شکل نگرفته
.
پسر هم با دوری از نشخوار افکار بد و وسواس، حال و روز بهتر و سالم تری دارد
اینکه در دنیای ♡ بین زن و بازرس چه رابطه ای شکل میگیرد هرچند قابل پیش بینیست اما به عهده ی بیننده گذاشته میشود
چرا که هر چیزی امکان پذیر و قابل تغییر است
END
.
.
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
آنچه این فیلم را برایم جذاب میکند آنستکه جسم به جایی منتقل نمیشود در همان دنیای خودش محبوس و فانی ست بلکه این "آگاهی و خودآگاهی"یست که به جای دیگری منتقل میشود امری که ممکن بودن آن قابل فهم و باور پذیر است
.
میخواهم بنیان این تئوری را برایتان باز کنم
توجه کنید آنچه گفته میشود در راستای تئوری فیلم های تخیلی ست که میتواند واقعی باشد یا نباشد
.
خب
اصل "حیات زمینی" بر زنده ماندن است
پس مکانیسمی فراهم هست تا این اصل اجرا شود چرا که با سماجتی که از "اصل فروپاشی" در این گیتی میشناسیم حیات زمینی باید در همان بدو بروز از بین میرفت
.
تکامل یکی از آن مکانیسم هاست
حال تکامل بر چه اصلی استوار است
1- فشاری که به موجود زنده بنا به اصل فروپاشی وارد میشود(اول نمردن)
بعد
2- نیازی که موجود زنده بنا به آن اصل حیات احساس میکند (دوم بهتر زندگی کردن)
.
چه اتفاقی و شانسی این نیاز و فشار رفع شود چه عمدی ، چیزی از اصل ماجرا که این دو عامل در راستای ادامه حیات اند کم نمیکند
پس موجود زنده برای ادامه حیات و بهتر زندگی کردن به انواع و اقسام حالت ها تکامل یافت
.
با توضیحی که در بالا دادم بین دو گزارهی زیر
تکامل یافت پس ، زنده ماند
یا
زنده ماند چون ، تکامل یافت
دومی مقدم تر است
یعنی زندگی در بستر تکامل
مثل نطفه در بستر مناسب رحم
به عبارتی یعنی اول تخم بعد مرغ
.
موجود زنده برای ادامه حیات چه تکامل ها که نیافت و آنرا به چه روش ها که انتقال نداد
اما این تکامل چه پـَر پرنده شد چه زَهر مار در برابر "اصل فروپاشی" با حربهی مرگش راهکاری نیافت بجز همان روش قدیمی خودش یعنی (انتقال اطلاعات تکامل) به جسمی در نسل بعدی مثل دوی چهارصد متر امدادی با دادن چوب به دوندی بعدی
.
دانشمندان برای نمونه به همین سیر تکاملی "پـَر و زهر" وقتی نگاه میکند از آنچه رخ داده حیرت زده میشوند و آنرا از دسته شگفتی سازی های طبیعت میدانند که پیچیدگیش چنان است که چون میبیند باور دارند که ـ"پس میشود"ـ
.
در این وادی موجود زنده ای که توانست در راستای تکامل ، اول به آگاهی و بعد به خودآگاهی برسد "بشر" نام گرفت
با تمام این تفاصیل این موجود زنده یعنی بشر چرا نتواند در راستای اصل حیات بنا به "نیاز و فشار" طی هزاران سال به تکاملی برسد که بتواند خودش را در اطلاعات ذخیره شده در "آگاهی و خودآگاهی" زنده نگه دارد که بتواند اصل فروپاشی را حتی با حربه "مرگ" هم شکست دهد
.
این بهترین توجیح است برای وجود آگاهی و خودآگاهی
.
بشر در فهم اطلاعات و انتقال آن به چه دانشی رسیده
مثلا
همه نوع اطلاعاتی به وسیله "ماهیت ها و قابلیت های مختلف نوری" قابل انتقال هستند
یا
این اطلاعات وقتی درست کدگذاری و بارگذاری شوند درمیان انبوهی از اطلاعات ، نه گم میشوند و نه قاتی پاتی
و
اطلاعاتی که توسط "ماهیت ها و قابلیت های مختلف نوری" در حال انتقال هستند پس از خروج کامل از جسم فرسنده دیگر به آن جسم فرسنده نیاز ندارند
و
بسیار چیز های دیگر که از حوصله این بحث خارج است
.
به باور من "روح" تکاملیست به کالبد بشریت که میتواند همان "آگاهی و خودآگاهی" باشد که به همراه یک اطلاعات کلی"ناخودآگاهانه" روزی بی نیاز از جسم ، از آن خارج میشود تا همچنان اصل حیات پابرجا بماند
خلاصه کنم
یعنی اگر مثلا موجودی در سیر تکاملی به پـَر رسید و موجود دیگر به زَهر رسید طی هزاران سال موجودی به نام "بشر" در این سیر به روح رسید
روح مرتبه سوم تبادل اطلاعات در حیات است که میتواند وجه تمایز بشر هم باشد
ژن مرتبه دوم است و حواس پنجگانه مرتبه اول
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
.
.
.
#30ahchaleh#na_zzanin#ناظنین#Mirage 2018#mirage#Durante la tormenta#Oriol Paulo#Adriana Ugarte#Lara Sendim#Chino Darín#Nora Navas#javier gutiérrez#Álvaro Morte#silvia alonso#parallel worlds#parallel universe#parallel dimension#alternate reality#Awareness#consciousness#Unconscious#سراب#دنیای موازی#جهان موازی#بعد موازی#واقعیت جایگزین#آگاهی#خودآگاهی#ناخودآگاه
5 notes
·
View notes