#خودش
Explore tagged Tumblr posts
sayron · 3 months ago
Text
Tumblr media
آزیتا (۱۴) - رزیتا (۶)
دست چپش از زیر تخمام و روی کیرم تا روی سینه و موهای فرفری سینه ام با ملایمت و آرومی، در رفت و آمد بود. دست راستش که از زیر کمرم رد کرده بود هم در حال نوازش بازوی نحیفم زیر آب و با نوک ناخوناش پوستم رو لمس میکرد. با لبهاش بنا گوشم رو نوازش میکرد و باز دمش به پوستم میخورد و بیشتر تحریکم میکرد. انگار داشت منو بو میکشید. بیچاره کیرم زیر آب دل دل میزد!... آخه تا حالا انقدر خوشش نبوده و شوکه شده از طعم دوتا کص عضلانی و تر و تازه!... یکی از سینه های بزرگ و عضلانیش زیر آب بود و یکی بیرون آب... و نوک سینه هاش هنوز بزرگ و سفت بودن. آخه به پهلو توی وان خوابیده بود و بدن منو با عضلات در هم گره خورده خودش در بر گرفته بود. کصش رو زیر آب به استخون برآمده کنار لگن من من میمالید و با پاهای عضلانیش پاهای منو احاطه کرده بود.
با صدای ناز و خوشگلش توی گوشم با لوندی گفت:« مهردااااااااد؟...» گفتم:« جااااااانم ملکه زیبا؟...» دلش قنچ رفت و لبشو گاز گرفت و گفت:« یادته وقتی بچه بودیم... تابستونا با مامانت میومدین خونه آقاجون و چقدر بازی میکردی باهام؟...» گفتم:« آره... اون روزا زیاد میومدیم اونجا... تابستونا با مامان میومدیم تهرون و اونم ما رو میاورد خونه دایی اینا...» ادامه داد:« تو با بقیه فرق داشتی واسم!...» با تعجب گفتم:« چطور؟؟؟» گفت:« آخه پسر عموهام... سعید و حامد رو یادته؟...» گفتم:« یادم هست یه چیزایی ولی خیلی ساله ندیدمشون...» با همون لحن لوس گفت:« همین قدر که یادته خوبه... اونا منو اذیت میکردن همیشه... مسخره ام میکردن... دستم مینداختن و باهام بازی نمیکردن...» گفتم:« آخخخی... بمیرم الهی!» دم گوشم و بوسید و گفت:« اما تو... فرق داشتی!... تو کسی بودی که همیشه مثل یه داداش بزرگتر مهربون باهام بازی میکردی!... اینو هیچوقت فراموش نکردم...» وقتی اینا رو میگفت نفس نفس میزد و لبهاش نرم و بر��سته شده بود... صورتش انقدر به صورتم نزدیک بود که مژه های بلندش به پوست صورتم میسایید. دوباره داشت تحریک میشد... و منم از خجالت رون بزرگ و عضلانیش رو با دست میمالیدم. ادامه داد:« من هیچوقت مهردادی که اونقدر بهم خوبی و محبت میکرد رو یادم نمیره... همیشه!... همیشه توی مهمونیا چشمم دنبالت بود... اما نمیدونم چرا این چند سال آخر خیلی کم دیدمت...» طاقت نیاوردم و توی چشماش نگاه کردم... جوری داشت نگام میکرد که کیر راست شده ام که بین انگشتای رزیتا بود تکون خورد. بهم امون نداد و ازم لب گرفت. 💋💋💋💋
به شدت هورنی شده بود... طوری که سریع اومد روی من قرار گرفت. پاهاش رو توی آب دو طرف بدن ضعیف من گذاشت. دستاشو زد زیر بغلم و یکم منو کشید بالا. به قدری قدرتش زیاده رزیتا که من براش حکم عروسک رو دارم. همونجور که لبهامو می ورد نشست روی کیرم... وااااااااااووووو 🤤🤤🤤 فکر نمیکردم توی وان سکس کردن انقدر لذت بخش باشه. این دختر با عضلات کوه پیکرش جوری روی کیرم تلمبه میزد که آب توی وان موج میزد و میپاشید بیرون. دوباره صدای ناله اش بلند شد مدام منو صدا میزد و میگفت:« مهرداااااد... مهرداااادم عجب کیری... فقط تو باید منو بکنی... فقط تو!...» کیر منم که داشت میترکید. نمیدونم چقدر طول کشید. اما همزمان با اورگاسم رزیتا، دوباره و با فشار آخرین قطرات باقی مونده توی کمرم رو توی کص تپل و گوشتی رزیتا خالی کردم و اون با ۶۰-۷۰ کیلو عضله افتاد روم و شروع کرد لبهامو خوردن.
بعد از این سکس بی نظیر، من بدنم خیلی ول شده بود. رزیتا که تازه سرحال شده بود توی وان و روی کیر من نشست و مشغول شستن موهاش و بدن خودش شد. ازش پرسیدم:« چطوری بدنت هیچی مو نداره رزی!...» نگاه طنازی بهم کرد و گفت:« ژنتیکیه... مامانم هم بدنش زیاد مو نداره... در واقع مو دارما... ولی فقط روی سرم 😜😋» من داشت توی وان که حالا سطح آبش با کف پوشیده شده بود خوابم میبرد که یدفه رزیتا زیر شونه هامو گرفت و از آب بیرونم آورد... منو بلند کرد و بردم زیر دوش... همونجور گیج و خواب‌آلود زیر دوش قرار گرفتم. اما رزیتا ول کن نبود... به بهونه اینکه منو زیر دوش آب بکشه بدنم رو میمالید و کصش رو از پشت سر به کونم میمالید. در واقع منو کاملا بین عضلاتش غرق کرده بود.
توی رختکن هم چندتا سیلی آروم زد به صورتم تا یکم بیدار بشم. حوله پالتویی رو تنم کرد و گفت:« آقا پسر... خوابت نبره...باید بدنمو لوسیون بزنی...» بهش گفتم:« تو رو خدا رزی... من بدنم ول شده...» خندید و با لحن لوس گفت:« یعنی دوس نداری بدن منو بعد از حمام ببینی؟...» سعی کردم چشمام رو باز کنم و بدنش رو ببینم که یهو چشمام گرد شد... واااااووووو 😱🤯 بدنش به قدری زیبا و عضلاتش تکه تکه شده بود که هنگ کردم. انگار خواب یهو از سرم پرید... گفتم:« یا خداااااا... رزی چرا بدنت یهو اینطوری شد؟... چقدر عضله؟؟؟؟» دستش چپش رو برد پشت سرش و دست راستش رو گذاشت به کمرشو یه فیگور زیر بغل و پهلو برام گرفت که پشماااااااام ریخت 🤯🤯🤯 و گفت:« چی شد آقا پسر 😏... خواب از سرت پرید؟!!!» با این حرکت رزیتا یهو با حالت مسخره گفتم:« لوسیون کو؟... لوسیون منو بدین که متخصص این کار خودمم!...» و رزیتا زد زیر خنده... خلاصه آنکه سانت به سانت بدن بی مانند رزیتا رو لوسیون زدم و همزمان ستایشش کردم... به کص کلوچه اش که رسیدم مگه میتونستم ازش دل بکنم؟؟؟... برای چند دقیقه کص تپل رزیتا رو فقط میبوسیدم... اما وقتی دیدم الانه که کار دست خودم بدم تمومش کردم.
وقتی اومدیم توی اتاق، آزیتا با همون حوله ای که به سرش پیچیده بود و با بدن برهنه روی تخت خوابش برده بود... رزیتا گفت:« این مامان شیطون من دوباره اومده تو اتاق من خوابیده!... فکر می‌کنی چه نقشه ای داره؟ 😉» رزیتا منو گرفت توی آغوشش و خوابید. یکم طول کشید خوابم ببره... بدن عضلانی رزیتا نرم و لطیف و امن بود. از پشت سر بغلم کرده بود و من توی هیبتش گم شدم.
آخرین صحنه ای که یادمه از اون شب تابش نور مهتاب از لابلای پرده حریر پنجره بود که بدن بلورین آزیتا و ساعد های رگدار و خوشگل و عضلانی رزیتا رو روشن میکرد.
41 notes · View notes
surenpetgar · 26 days ago
Text
آنروز را یادت هست؟ آنروز که حس کرده بودم دارم می‌میرم؟ ترسیده بودم. طوفان همه‌ی ابرهای سیاه‌ش را جمع کرده بود با خودش و داشت از آنطرف تمپلهوف می‌آمد بالای سرم. من ترسیده بودم. درست مثل بچگی‌هام شده بودم. داشتم از تو گریه می‌کردم. انگار مدرسه‌ایم و معلم به تنبیه کردن تهدیدمان کرده باشد. به دستهام نگاه می‌کردم و یاد مادرم می‌افتادم. اشکم نمی‌آمد. فقط صدای ضجه از ته وجودم با آخرین‌نفس‌های توی ریه‌م می‌آمد بیرون و آب‌دهانم از گوشه‌ی لبم آویزان بود. انگار سگ ولگردی باشم که گیر بچه‌های شر کوچه افتاده و سعی دارد از گوشه‌ای فرار کند. ما چرا همیشه گیر اشرار می‌افتیم؟
تو که جوابم را دادی همه چیز خیلی فرق کرد. مطمئن شدم کسی می‌داند درین گوشه‌ی دنیا من وجود دارم. آن چیزی که طوفان تعبیرش می‌کردم به طرفه‌العینی شده بود باران دلپذیر تابستان؛ بگوییم سامر‌ رین. دوچرخه‌ام، کارلوس، را برداشتم و زیر باران بسمت تو رکاب زدم. اولین باری بود که برلین برایم خانگی می‌کرد. گفت گرچه با تو خشنم، اما تو در من ریشه دوانده‌ای و من آبت می‌دهم. این را توی چهره‌های هیچ‌کس‌های هرروزهای خیابان‌ها و کوچه‌های بی‌نام-برای-من دیدم. عجیب بود. حس جدیدی از خانه بود. خانه‌ای تاریک! مثل آنچیزی که آن نویسنده نمی‌خواسته در آن زندگی کند.
مثل اینکه برده باشندت به کوهستان مرگ و تو اولین کاری که کرده‌ای، گذاشتن گلدانی بوده کنار گودالی که می‌کنده‌ای. کارهای ما شبیه به کسانی نیست که میل به مردن دار��د. ما بشدت مشغول زندگی هستیم و از هر رنج‌ش می‌خواهیم معنایی بسازیم که دلمان را نشکند. ما بشدت مشغول ساختن معنی در زندگی‌های جدیدمان هستیم. خانه‌های جدیدی که لزومن ما را نمی‌خواهند اما ما مترصد لحظه‌هایی هستیم که به آنها دل ببندیم. ما از خانه‌هایی آمده‌ایم که این معانی را دو دستی و با تضمین تاریخ‌های طولانی بدستمان می‌داده. کسی اینجا تاریخ نمی‌داند؟ کسی اینجا از ما چیزی نشنیده؟ کسی نمی‌شناسدمان؟
و آن لحظه که توی وان خانه تو نشستم و آب شوره‌های گرما و نمک را از تنم شست، تو تداوم باران تابستان بودی و خانه‌ات دامنه‌ی البرز و از پنجره‌اش نسیم صبا می‌وزید تو. هر آهنگی که پخش کردی سرود ملی سرزمینی آزاد بود و هرچه نوشیدیم شرابی بود که من همیشه می‌خواستم طعم‌ش را بدانم. همان شرابی که خیام هم نوشیده باشد و غزل‌هاش را که بر زبان می‌آورده، بوی آن شراب را داده باشد. آن مستی که علم را و دانستن را جوری از ادراک و کشف و شهود را جور دیگر نمی‌دانسته. آن مستی که منجم را از قعر گذشته‌ها و آینده‌های مستتر بین ستارگان، به اکنون باز آورده. همان موقع که ابر نوروز داشته صورت لاله را می‌شسته و او را وا داشته که عزم باده کند. و لحظه‌ همان بوده. پر از اکنون که ریشه‌های گذشته و آینده در آن کش آمده باشد. من را اگر آن سگ ولگرد دانستیم، حالا صاحبی داشتم؛ دوستی.
چیزی بهتر از دوست درین دنیا هست؟ کسی که مراقبت باشد. کسی که ترس‌هایت را با عشق بپوشاند. از تو دلیل نخواهد. سوال نپرسد. تو را حس کند. تو را مثل تو بخواهد و با تو بزبان تو سخن بگوید. هست چیزی بهتر از این؟ کشف کرده بشر دارویی ازین بهتر؟
Tumblr media Tumblr media
9 notes · View notes
urlocalzosha · 6 months ago
Text
Tumblr media
شکسته که شکسته کی اهمیت میده بیاین کار جدیدو ببینین-
اگه این دوتا یه جایی باهم ملاقات میکردن قطعا شو با خودش فکر میکرد ایشون بچه ی ایزانا و کاکوچو ئه😔😂
راستی بعدا بیزحمت یادم بندازین عکس کامل ژاکت های شو و اعضای کیوگای رو براتون پست کنم
خوش باشید
*وی نقاشی را پست میکند و در میرود*
Idc who cares about a broken glass check out the new drawing-
If they ever met shu would think he's izana and kakucho's child for sure😔😂
Btw guys pls remind me to post the full pic of shu and kyogai members' jackets sometime
Have fun
*posts and runs away*
9 notes · View notes
dg-ads-seo · 6 months ago
Text
تفاوت مسیر موفقیت با وب سایت دیجی ادز و بدون اون
دیجی ادز چیکار میکنه که مسیر موفقیت شما را هموار تر میکنه ؟
با دیجی ادز پادشاهی کن
بهت ایده ی ریلز میلیونی میده برات سناریو مینویسه ، ایده ی استوری ، حتی خودش برات تولید محتوا میکنه
https://dg-ads.com/
7 notes · View notes
lovingchaosrunaway · 8 days ago
Text
جدا از مسائل اقتصادی و...
دهه پنجاه و شصت، توی کشوری بودن به اسم ایران که اکثرا از اوضاع کشورای دیگه با خبر نبودن و داشتن زندگی خودشون رو میکردن.
بعد از اومدن تلویزیون و ماهواره بیشتر متوجه زندگی بیرون از ایران شدن و به اصطلاح چشم و گوششون بازترشد، ولی بعد از اومدن سوشال مدیاها و اینکه عملا ما وسط زندگی مردم بودیم و از روزمرشون خبر داشتیم یهو به خودت میای و میگی اگه اینا دارن زندگی میکنن پس من دارم چیکار می‌کنم.
جامعه‌شناسی بهش میگه زیست‌دوگانه، یعنی تو زندگیت یه سری چیزها دوست داری تجربه کنی که توی جامعه تو بن شده، مثل هالووین و دیسکو آزادی پوشش و...
بخاطر همین زندگیا خیلی تو ایران سخت‌تر شد، انسان دوست داره زندگی شادی داشته باشه هیچکس نمی‌خواد توی غم و اندوه باشه مگر اینکه مشکل روانی داشته باشه، که ایران طوری برنامه ریزی شده که غماش از شادیاش بیشتره مثل دو ماه عزاداری و اخبار جنگ و صدا موزیک رو کم کم همسایه نشنوه و...
یه چیز ناراحت کننده که می‌بینم اینکه توی یوتوب یه ایرانی از آنباکسینگ مک‌دونالد که برای خود آمریکاییا یه غذای سطح پایین محسوب میشه ویدیو می‌زاره و بازدید فوق العاده زیادی میگیره یا داشتن گوشی آیفون یه چیز رویایی برای خودش می‌بینه در صورتی که اصلا اینجور چیزی نیست و ما فقط دوست داریم مثل بقیه کشورها که شاد زندگی میکنن شاد باشیم، کارایی که انجام میدن انجام بدیم و نتیجه‌ش میشه کافه رفتن، مهمونی یواشکی گرفتن، و چیزایی که جامعه‌ای که توش زندگی می‌کنیم بهمون اجازه میده انجام بدیم و انگاری یه لیمیت داریم که آره شادی خیلی زیاد میخوای با دوستات برو کافه فقط حواست باشه پوششت طوری باشه که اونجا پلمپ نشه یا با صدای بلند نخند!
و از نظر من ما اینجا زندگی می‌کنیم ولی زندگیِ نزیستن داریم و دوست داریم این نزیستن رو از محتوای اینفلوئنسرهایی که زندگی مورد علاقه مارو دارند دنبال کنیم و بعد از تموم شدن ویدیو و یه مقایسه کوچیک میفهمیم که چقدر زندگی فاکداپی داریم.
4 notes · View notes
luminalunii97 · 2 years ago
Text
A while ago, the first season of the Voice Of Persia was aired. Of course the competition took place outside of Iran, and only those who have immigrated could participate.
In the last couple of decades, Persian music have been in a slumber. Music is kind of forbidden in Iran because the regime deems it anti Islamic. Women aren't aloud to sing at all and men can only sing in specific genre and topics that the regime considers appropriate. It's understandable why good music, with a couple of exceptions, wasn't being made and new talents were being buried.
So the voice of Persia was a great opportunity to showcase new talents who have managed to skip Iran.
Anyway, I said all of this to get to this song. The finalist and winner of the competition performed this song on the show and I realized even though I knew the original singer for years (he's a political singer and had to flee Iran years ago), I somehow missed this poetic piece. So I've been obsessed with it ever since. I wanted to share it with y'all.
This is a protest/critical song with some symbolizations. The lyrics are from Iranian poet, Yaghma Golrouee. He's also the lyricist of the song Our Dream. The song came out about 10 years ago. I added explanations for the lyrics in parentheses:
Driving Drunkenly by Shahin Najafi
من یه گلایلم که تو این سرزمین شوم
راهم به قبر و سنگ گرانیت میرسه
I'm a Gladiolus flower who in this ill fated land
Find my way to a grave and granite gravestone
(In Persian culture gladiolus is used in funerals and to visit graveyards. It's the flower of the dead)
هر روز به قتل میرسم و شعر من فقط
به انتشار شعله کبریت میرسه
I get murdered everyday and my poem only
reaches to spread the match's fire
دردم هزار ساله مثه درده حافظه
درمونشم همونیه که کشف رازیه
My pain is a thousand years old pain like Hafez's pain (a Persian poet)
The cure is Razi's discovery (alcohol)
نسلی که سر سپرده عصر حجر شده
به ساقیای ارمنیه پیر راضیه
وقتی که زندگی یه تئاتر مزخرفه
تنها به جرعه های فراموشی دلخوشم
The generation who became a devotee of the stone ages
Is now happy with the old Armenian wine dealers
When life is a trashy theatrical show
I only find comfort in to-forget gulps
راسکول نیکف یه پیرزنو شقه کرده و من
با اون تبر فرشته الهامو میکشم…
Raskolnikov chopped an old lady but I
would kill the angel of revelation with that axe
هی مست میکنم مثه یه بطری شراب
که وقتی پاش بیفته یه کوکتل مولوتوفه
I get drunk like a wine bottle
that would turn into Molotov cocktail when the need arises
یه مجرم فراری شدم که تو زندگیش
درگیر یه گریز بدون توقفه
I became a wanted criminal who in life
he's stuck in a fatal car chase (x2)
فرقی نداره جادۀ چالوس و راه قم
من مستی ام که خوش داره رانندگی کنه
There's no difference between Chalus Road (a touristic road) and highway to Qom (a religious city) for me
I'm a drunk who likes to drive
یه ماهی که تو آکواریوم زار میزنه
تا توی اشکهای خودش زندگی کنه
I'm a fish who is crying in an aquarium
So that he can live in his own tears
باید تلو تلو بخوری این زمونه رو
وقتی که مست نیستی به بن بست میرسی
You should stumble drunkenly in this life
Because when you're not drunk you reach a dead end
تو مستی آدما دوباره مهربون میشن
حتی برادرای توی ایست بازرسی
When you're drunk people are kind again
Even the brothers (police officers) in roadside checkpoints
میخندن و به دست تو دستبند میزنن
راهو برای بردن تو باز میکنن
They laugh while they're handcuffing you
They clear the way to take you
تو دام مورچه ها به سلیمان بدل میشی
قالیچه ها بدون تو پرواز میکنن
In ants presence you become the Solomon
The carpets fly without you
این بار چندمه که به یه جرم مشترک
هشتاد تا ضربه پشت تو هاشور میزنه؟
How many times for the same crime,
Your back has been shaded in with 80 counts of hits?
(The punishment for drinking alcohol is 80 lashes)
برگرد خونه حتی اگه با خبر باشی
تنها دل خودت برای تو شور میزنه…
Come back home even if you know
You are the only one who gets worried about you
تو یه گلایلی و تو این سرزمین شوم
راهت به قبرو سنگ گرانیت میرسه
You are a gladiolus and in this ill fated land
You find your way to a grave and granite gravestone
هر روز به قتل میرسی و شعر تو فقط
به انتشار شعله کبریت میرسه
You get murdered everyday and your poem only
reaches to spread match's fire
هی مست میکنی مثه یه بطری شراب
که وقتی پاش بیافته یه کوکتل مولوتوفه
You get drunk like a bottle of wine
That will turn into a Molotov cocktail when the need arises
یه مجرم فراری شدی که تو زندگیش
درگیر یه گریز بدون توقفه
You are a wanted criminal who in life
Is stuck in a deadly car chase (x2)
Ps; If you're interested in checking the voice of Persia I recommend watching Amin yahyazadeh, the winner who is the main vocalist of an English language metal band. Also Maria who is a new female rock singer.
Ps2; drunk driving stands for living in defiance of the regime./ Killing the angel of revelation is the poets disdain for religious ideologies./ Deadly car chase is the dangerous life of an opposition./ The generation who became the devotees of the stone ages are the people who in 1979 revolution rooted for today's theocracy. And now they beg for the scraps of the freedom they willingly gave up./
Hafez is one of the greatest Persian poets who used wine and drinking metaphorically a lot in his poems. I guess this poet was inspired by that./ Razi was a Persian physician, philosopher and alchemist who discovered a way to extract alcohol from fermented materials./ Getting drunk like a bottle of wine that could turn into Molotov cocktail means living in defiance of the regime and also be ready to fight it actively./ The surface meaning of the poem about drinking and getting punished is valid too.
That's all I could think of in case you missed any metaphor or double meanings.
85 notes · View notes
30ahchaleh · 1 month ago
Text
Tumblr media
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
تخیل و فرض میتواند هم باطل باشد هم حق البته منظور این نیست که دران‌واحد میتواند هم درست باشد هم غلط بلکه آینده ی یک تخیل است که نشان میدهد این گربه بازیگوش تخیل زنده است یا مرده و تا مادامی که درب آینده گشوده نشده تخیل میتواند در جعبه مغز ما هم حق باشد هم باطل
.
با این مقدمه ی "علمی ادبی"🤦‍♂️بیاییم تخیل را وارد یک بحث جذاب علمی بکنیم آنجا که نور ، هم موج است هم ذره
.
برای ساختن این "بحث علمی تخیلی" روش به اینگونه خواهد بود که من حلقه هایی از یک زنجیر را جدا جدا بیان میکنم چگونگی بافتن زنجیر به قدرت تخیل هر کس ربط پیدا میکند
با این پیش شرط درست که تخیل و فرض لزوما باطل نیست بریم به سوی بافتن
.
خب ، بشر هرآنچه که ساخته است به نوعی ، یا مستقیم از طبیعت الهام گرفته یا غیر مستقیم از آن به طوریکه با نگاه به بی ربط ترین دستاورد های بشری باز میتوان مدلی از آن را در طبیعت مشاهده کرد
.
شاید "رد پا و خراشیدن" اولین بستر نمایشی تولید بشر بود که به وسیله آن میتوانست چیزی را ثبت و برای دیگران به نمایش درآورد
این روند طی قرن ها تلاش رسیده است به امروزی که میتواند در بستر آنالوگ یا دیجیتال اثری را ثبت و به نمایش در آورد
.
آن هنگام که ما دوربین آنالوگ عکاسی به دست گرفته ایم میتوانیم بگوییم تا حدود زیادی به سوی جنبه موجی نور میرویم و آن گاه که با دوربین دیجیتال عکاسی میکنیم در اصل وجه ذره ای نور را زنده نگه میداریم
.
با این حال که بشر میتواند با آزمایش جنبه موجی نور را مشاهده کند و بفهند اما خارج از دنیای دیجیتال نمیتواند جنبه موجی نور را حتی با دوربین آنالوگ ثبت کند ، چراکه به محض ثبت آن ، در اصل آنرا ذره ای ثبت کرده است
جوهر و کاغذ به صورت ذره ای باهم تلاقی پیدا میکنند
Tumblr media
بزرگنمایی در یک عکس آنالوگ هرچند بهتر از بزرگنمایی در یک عکس دیجیتال است اما به دلیلی که گفتم حدی دارد بیشتر از آن باز عکس تار میشود
.
در دنیای "صفر و یک" کامپیوتر ها میتوان این فهم های گفته شده را شبیه سازی کرد آنهم با تولید یک طرح اما به دو روش کاملا متفاوت
یک روش با محاسبه ی پیکسل ها
روش دیگر با محاسبه ی بردار ها
.
Vector & Bitmap
Wave & Particle
پیکسل و ذره ، بردار و موج
یک طرح میتواند هم پیکسلی باشد هم برداری
Tumblr media Tumblr media
اول و آخر هر طرح بیت‌مپی ، پیکسل است
اما در عالم وکتور نهایت وجود ندارد انتها بی معنی است محدودیت اصلی این بی حدی به توا�� پردازشگری آن بستری دارد که پیوسته باید بردار های طراح را محاسبه کند وگرنه میتوان به راحتی مفهوم بی نهایت را اینگونه مجازی تصور کرد
Cellule or Cell
همانطور که پیکسل کوچک ترین واحد ساختمانی یک عکس دیجیتال است
سلول هم ، فهم امروزی ما از کوچک ترین واحد ساختمانی حیات است
.
بشر نیز دنیا را هم سلولی هم موجی درک و حس میکند
ولی تکیه اش به شناخت و درک و حس اطرافش ، روی بازخورد سلولی خودش میباشد اما اگر بتواند روی بازخورد موجی خودش بیشتر تکیه کند آنگاه آن جنبه ی پنهان تر آفرینش برایش آشکار میشود
بدون باز شدن دریچه این جنبه برای بشر ، ابدیت و بی نهایت فقط در حوزه مجازی قابل تصور است
.
در حوزه درمان بشر بیشتر روی درمان سلولی کار کرده است
میتواند روی درمان موجی هم پیشرفت هایی داشته باشد
.
آلبرت اینشتین برای توضیح ساده تر علمش داستانی تخیلی را اینگونه مطرح کرد که اگر دو برادر دوقلو یکی در کره زمین باشد و ��یگری سفری را با موشک اما با سرعت نور آغاز کند و مسافتی را برود و برگردد هنگام دیدار دو برادر آنکه در کره زمین بود به میزان قابل محاسبه‌ای پیر تر شده
بشر این موضوع را در ساعت های اتمی داخل ماهواره ها که به دور زمین میچرخند تجربه کرده است
اما سفر بشر با سرعت نور آیا همیشه در حد یک تخیل میماند ؟
این برمیگردد به آنکه اساس و ساختار بشر را سلولی بدانیم یا موجی یعنی کدام یک روی کدام سوار است به زبان ساده تر پایه کدام است؟
.
اساس و ساختار صفحه موبایل شما پیکسلی است حتی یک طرح وکتور که از محاسبه بردار ها رفرش میشود وقتی در صفحه ی موبایل شما بزرگ میشود پیکسلی بزرگ میشود یعنی بستر وقتی پیکسلی بود حتی تجربه بینهایت وکتوری هم پیکسلی خواهد بود به زبان فلسفی این تجربه یک توهم است
.
حال "اگر" اساس و ساختار فضازمان یعنی بستری که بشر در آن حرکت میکند موجی باشد و در کنار آن خوده بشر هم اساس و ساختارش موجی باشد و از آنجا که میدانیم اطلاعات به صورت نور قابل انتقال است آنگاه تخیل آلبرت اینشتین نه البته با موشک اما به شکلی دیگر میتواند محقق گردد
END
.
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
Tumblr media
پ،ن 1️⃣: دانلود بهترین برنامه ای که میشود با آن در موبایل اشکال وکتور را مشاهده کرد
اکثر برنامه های داخل گوگل‌پلی را امتحان کردم ولی هیچ کدام این چنین سبک و روان در زوم نبودند
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
Tumblr media
پ،ن 2️⃣: برای آنکه بهتر متوجه زوم بی‌نهایتی بشوید نقشه ی جهانی برایتان آماده کرده‌ام که در نقطه نون (ایرا"ن") پرچم این کشور بخت برگشته مخفی شده است
البته نقشه هایی که همه از آن استفاده میکنیم دو بعدی هستند اما کره زمین سه بعدی درنتیجه کشور هایی که از خط استوا دور هستند در نقشه های دو بعدی ابعادشان بزرگتر از اندازه واقعی خودشان شده است
آیا این دلیل خوبی ست برای غیرواقعی بودن نقشه ها ؟ بدون شک ، خیر
.
برای دیدن ابعاد واقعی کشورها به گوشه سمت چپ نقشه ای که گذاشتم مراجعه کنید
این نقشه اضافه شده ماهیت پیکسلی دارد که با زوم در آن به پیکسل ها خواهید رسید
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
Tumblr media
پ،ن 3️⃣: نامناسب ندیدم حالا که حرف ایران و نون شد این ترانه را هم پُست کنم ، اون روزا که یاری نداشتم این ترانه خیلی میچسبید 😅ـ
نام ترانه - باغ الفبا
شاعر - همایون هوشیارنژاد
خواننده و آهنگ ساز - شهرام شب‌پره
تنظیم - منوچهر چشم‌آذر
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
.
.
.
3 notes · View notes
pouyakhalaj · 3 months ago
Text
Tumblr media
معمار : پویا خلج Architect : Pouya Khalaj CG Artist : Pouya Khalaj Project : plaza Location : shiraz/iran Waste space that has been overlooked in the city can be It has transformed into a space where the youth of Iran can integrate themselves into society. Shiraz is a city full of art, color and music. Why does the city not return to its original state and come back to its original Not finding all that art? Using Iranian arches between the massive concrete pillars of the bridge Trying to show the original identity that many times in the art of architecture and buildings Shiraz By creating an urban plaza and creating a space free of commercial dimensions, try to Creating space for more interactions, you see. فضای پسماندی که در شهر نادیده گرفته شده است را میتوان به فضایی تبدیل کرد که جوانان ایران بتوانند خود را به جامعه نشان بدهند ،شیراز شهری است سرشار از هنر و رنگ و موسیقی چرا فضای پسماند شهری به اصل خود بر نگردد و خودش را میان این همه هنر پیدا نکند ؟ با استفاده از طاق های ایرانی میان ستون های حجیم بتنی پل سعی بر نشان دادن هویت اصلی که بارها در هنر معماری و بناهای شاخص شیراز بوده اند را داشتیم با ایجاد پلازای شهری و ایجاد فضایی فارغ از ابعاد تجاری سعی بر ایجاد فضایی برای تعاملات بیشتر ،دیده شدن هنر و هنرمند در بافت شهر نه در فضای مجازی باشدو میتوان گفت که شهر قدمی برای بهبود نوع روابط حقیقی برداشته است #shiraz #iran #explore #architect #architecture#architecturedesign #architecturelovers #architecturephotography#render #vrayrende #archizone #office_Design #exteriordesign #office #architecture #archcollage
4 notes · View notes
goldenhashmining · 3 months ago
Text
ترامپ و استخراج بیت کوین و ارزهای دیجیتال
ترامپ و استخراج بیت کوین و ارزهای دیجیتال ترامپ و استخراج بیت کوین و ارزهای دیجیتال در این دوره از انتخابات ریاست جمهوری آمریکا به هم گره خوردند، زیرا دونالد ترامپ در این دوره کاندیداتوری خودش وعده حمایت همه جانبه از ارزهای دیجیتال و استخراج بیت کوین در خاک آمریکا را داده بود و حالا که ترامپ برنده نتیجه انتخابات آمریکا شده است، این موضوع بسیار مهم میباشد و میتواند باعث رشد این صنعت و در نتیجه ��ود…
2 notes · View notes
swhitenights · 4 months ago
Text
هوای خانه دم کرده‌است... همه آرام اتاق‌ها را تا نشیمن و آشپزخانه طی می‌کنند اما تنها جرقه‌ای لازم است برای اینکه طوفانی به پا شود. مامان می‌گوید: گریه کن، گریه نکنی غمباد می‌شه اونوخت بیا و حوض خالی پر کن. اینجا هرکسی راهی برای گریه کردن پیدا کرده، گوشه روسری عمه همیشه خیس است و خوب اگر حواست را جمع کنی می‌بینی در حیاط ایستاده و دستمال کاغذی خیسش را در سطل می‌اندازد. عمو هم گریه می‌کند. عمو همیشه گریه می‌کرد بیشتر از عمه، انگار که تمام شکم بزرگش دل باشد و کوچک‌ترین چیزی دلش را بشکند. بابا و عموی دیگری اما جلوی بقیه گریه نمی‌کنند، دیشب بهانه گرفتند و رفتند روضه... تا به‌حال مراسمات مردانه را ندیده‌ام اما شاید آنجا پر از مردانی‌ست که غم ماه‌هایشان را جمع می‌کنند تا بالاخره جایی بتوانند خالی‌اش کنند بدون اینکه کسی بپرسد برای چه گریه می‌کنند. من اما نمی‌خواهم گریه کنم. تا وقتی هنوز زنده است چرا گریه کنم؟ بغضم را می‌خورم و به این فکر می‌کنم که او هنوز همان بوی عطر رانگلر می‌دهد و کتاب نو. می‌خواهد برایمان تیر و کمان درست کند و قرار است پاییز برویم انار‌ها را بپچینیم و رب درست کنیم، قبلش اما خرما پاک می‌کنیم و او سرمان غر می‌زند که چقدر کند هستیم، کلی کار داریم... بعد از آن نوبت پرتقال‌هاست، بعد بادام‌ها و ازگیل‌ها... کلی کار داریم باید بلند شود... می‌خواهد سیزده‌بدر ما را کوه ببرد، باید بلند شود.‌ کلی کار داریم.
اما واقعیت چیز دیگریست. واقعیت مشت می‌کوبد به صورتم و می‌دانم دیگر نه باغی هست نه درختان انار، نه خرما؛ هیچ‌کدام از پرتقال‌ها نیستند و ازگیل‌ها تنها تنه‌های خشک درختند که کلاغ‌ها رویشان خانه ساختند.
آخرین بار داشته «بخارای من، ایل من» می‌خوانده... خودم دیدمش. گفت تمام جلدهای کتب محمد بهمن‌بیگی را خریده و حالا احتمالا این آخرین کتاب آن مجموعه بوده که ورق گوشه‌اش را تا زده و گذاشته لب طاقچه. خودش اما چند قدم آن‌طرف‌تر است کنار کتابخانه‌اش. در این حال هم نمی‌گذارد کسی به کتاب‌هایش دست بزند.‌ اتاقش پر است که قاب‌های کوچک و بزرگ، عکس سیاه و سفیدی از مادربزرگ است با موهای کوتاه و صاف و بلیز دامن، کنارش قاب دیگری از خودش با کت و شلوار و کراوات و کلاه شاپویی کنار برادرش، پشت این‌ها لوح تقدیری است که گوشه سمت راستش دو شیر هستند که با شمشیر در دست دو طرف یک خورشید ایستاده‌اند و سمت چپش او با صورت جدی ارتشی با مدال‌هایی که از سینه‌اش آویزان است به دوربین نگاه می‌کند. عکسی هم هست از خودش با لباس سرهمی و موهای فرفری ژولیده با ته رنگی از زرد و خاکی کنار درختان باغش، و به دیوار قاب عکس پسر عمه است کنارش، با یک لبخند بزرگ. و آخری اوست با دیگر برادرش کلاشینکف به دست کنار یک جیپ در میدان جنگ.
خیلی‌هایی که در عکس‌ها هستند دیگر نیستند، برادرانش، پسر عمه‌، باغ، حتی مادربزرگ که هست دیگر موهایش سیاه نیست و ریشه‌های درختی گوشه‌ی چشمانش را تصاحب کرده.
بخارای من، ایل من در طاقچه است و احتمالا آخرین کتابی‌ست که می‌خوانده. نمی‌دانم بخارای او کجا ست، شاید توی همان عکس‌ها کنار آن‌ها که نیستند و نبودنشان عذابش می‌دهد. شاید می‌خواهد برود به بخارای خودش، هرچند ما نخواهیم.
p.s: می‌شود شما هم دعا کنید او بخارایش را پیدا کند؟ دعا کنید بخارایش ما باشیم که در اتاق نشسته‌ایم؟ نمی‌خواهم بخارایش آن قاب عکس‌ها باشند، صاحبان عکس‌ها دیگر زنده نیستند.
p.s: امروز اول مرداد است. همیشه اصرار داشتم بگوییم اَمرداد، که این ماه ماه جاودانگی ست که پدرانمان برای ما به ارث گذاشته‌اند. اما حالا می‌نویسم مرداد که دقیقا بر عکس است معنایش. 
او بخارایش را پیدا کرد، در جایی فراسوی قاب‌های عکس. /
1 Mordad 03
2 notes · View notes
sayron · 18 days ago
Text
Tumblr media
ندا (۵) - ساناز (۱)
این عکس منو یاد روزی میندازه که برای اولین بار در حضور خانواده‌ام بالاجبار ممه های درشت و پر از شیر ندا رو خوردم. این دقیقا یک هفته بعد از ماجرای چوقولی کردن من پیش مامان و بابا ی ندا و عصبانیت ابدی ندا از دست من بود و تغییر زندگی منه!... سیاه شدن روزگارم!... برده شدنم... بنده شدنم... بنده نحیف و ضعیف ندا شدنم!...
اون روز ندا، مامان بابام، داداش معین و ساناز، آبجی ستاره و عمه عفت رو دعوت کرده بود. وحشتناک ترین روز زندگی من! اون‌روز؛ روز تحقیر شدن مطلق من و کل خانوادم بود. ندا که همیشه جلوی خانواده ما لباس باز میپوشید؛ اما اون روز فقط همین بیکینی قرمز رو به تن کرد و وارد مجلس شد. با همه دست و روبوسی کرد. قیافه بابا و معین با دیدن هیبت خیره کننده ندا، دیدنی بود. رنگ جفتشون پریده بود. ساناز، زن داداشم که چند سالی بود بدنسازی میکرد با وجود اینکه با ندا جاری هستش و طبیعتا�� باید چشم دیدن ندا رو نداشته باشه، اما لبخند رشک آمیزی روی لبهاش نشست؛ تنه ای به معین زد و رفت توی آغوش ندا. در واقع اونا بهترین دوستای همدیگه هستن. قضیه وقتی برای بابا و معین دارک تر شد که لبهای ساناز و ندا توی همدیگه فرو رفت و اونا از هم لب فرانسوی گرفتن. برگای همه ریخته بود! همونجا ساناز هم مانتو جلوبازش و شلوارش رو در آورد و با بیکینی نشست کنار معین... اونجا من برای اولین بار بدن عضلانی ساناز رو دیدم 😱 البته سطح بدن عضلانی ساناز قابل قیاس با ندا نیست؛ اما به هر حال از من و معین خیلی عضلانی تره و هیکل معین در برابرش نحیف و ضعیفه... ساناز یه دختر ۲۴ ساله تبریزیه که به شدت خوشگل و هاته!... به صورت طبیعی بور و بلونده و چشمای عسلی رنگی داره... رابطه ساناز با داداشم معین خیلی خوبه و اونا رابطه عاطفی محکمی دارن... البته ساناز خیلی پر شر و شوره و به شدت برونگرا ست. برهنه شده بود و روی کاناپه چسبید به بدن معین... بدن معین رو بو میکشید و ریز میبوسید... معین که پشماش ریخته بود اما معلوم بود جرات اعتراض به ساناز رو هم نداره... من که میدونستم معین کلا از اول، از ساناز حساب میبرد.
Tumblr media
یک هفته آزگار ندا منو کتک زده بود و شکنجه داده بود... شاش و گوهش رو به خوردم داده بود... شب ها از بارفیکس آویزونم میکرد و کونم میزاشت... یک هفته تمام ندا منو از انسان به حیوان تبدیل کرده بود... حیوان و پت شخصی خودش!... من از ندا مثل سگ که نه! خیلی بدتر میترسیدم... اونروز بهم دستور داد که فقط یه شلوارک کوتاه بپوشم، حتی بدون شورت... من نمیدونستم قراره خانواده ام بیان خونمون... هرچند اگه میدونستم هم جرات اعتراض نداشتم!
Tumblr media
ندا منو در حضور خانواده ام جلوی کاناپه ای که روش نشسته بود، دوزانو و روی زمین نشوند و دستور داد که بدن، عضلات و پاهاش رو بخورم!
ساناز هم که معلوم بود بدجوری هورنی شده به بدن معین ور میرفت. از حرفایی که توی گوش معین زمزمه میکرد معلوم بود که ساناز هم میخواد همون بلایی رو سر معین بیاره که ندا سر من آورده. بابا و مامان و عمه و ستاره کلا هنگ کرده بودن.
ندا یدفه سوتینش رو داد زیر پستوناش و وااااااااوووو... پستونهای ۸۵ عضلانیش خودنمایی کرد... صدای اوه از بابا و معین بلند شد... من ملتمسانه به چهره ندا نگاه میکردم ولی ندا جوری نگام کرد که زیر سنگینیش له شدم و گفت:« نوبت لیسیدن سیکس پک و ممه ست کون قشنگم! 😉😏» من با التماس گفتم:« خواهش میکنم نداااا 😰» ندا یدفه جوری بهم سیلی زد که پرتاب شد و گفت:« خفه شو توله سگ... کاری رو که گفتم بکن...» بعدش از روی کاناپه نیم خیز شد و با یه قدمت اومد سمتم... خم شد و گردنمو مثل یه بزغاله گرفت و با فشار استخوان شکنی منو از زمین بلند کرد. عقب عقب برگشت و نشست روی کاناپه و منو دوزانو نشوند بین پاهای عضلانیش و گفت:« تخم سگ آشغال... شروع کن و الا همینجا جلو بابا و مامانت پارت میکنم!...» وقتی گردنمو ول کرد بخاطر حالت خفگی که بهم دست داد شروع کردم به سرفه! ولی جوری ترسیده بودم که بدون وقفه شروع کردم به بوسیدن و لیسیدن سیکس پک ورزیده ندا... پستونای بزرگش مدام به سرم میخورد... من در حال لیسیدن پستونها بودم که ندا شروع کرد به تعریف کردن اتفاق یک هفته پیش برای خانواده من... اونم از موضع بالا و کاملا با اعتماد بنفس و خود برتری که توی لحن و ساختار روحی ندا وجود داشت کسی جرات پاسخ دادن نداشت... ندا گفت که:« از این یه بعد... متین (یعنی من) برده مطلق منه... من صاحبشم... صاحبش!... اختیارش رو دارم... اون مال منه... سگ خونگی من... پت من... جونش تو مشت منه... من مالک جسم و روحش هستم... من!... من خدااااشم... خدااااای قدرتمندش... امروز بهتون گفتم بیاین اینجا تا همتون بفهمید اینو... من از امروز، عروس شما نیستم... صاحب پسرتون و در نتیجه صاحب شمام... میدونید که... خونه مال منه... ماشین مال منه... اون چهارتا تریلی و کامیون هم مال منه... حق طلاق دارم... مهریه ام هم که هست... » بعد انگشت اشاره اش رو به سمت بابا و مامان گرفت و گفت:« اگه بخوام میتونم شما رو مال خودم کنم... پس به نفعتونه که با این قضیه کنار بیاید... کونی های خوبی واسه من باشید...» اگه صدا از دیوار بلند شد، از بابا و مامان و ستاره و عمه هم بلند شد!... ساناز هم که صدای خنده های موزیانه اش به گوش میرسید... من پستونای گرد و بزرگ ندا رو میخوردم... مردم و زنده شدم!
35 notes · View notes
hanie1388 · 1 year ago
Text
اولین لز من
سلام من هانیه ام و ۱۴ سالمه و این خاطره اولین لزم با دوستم هست ماجرا برمیگرده به ۴ ماه پیش من و دوستم نرگس. منو اون ۶ ساله دوستیم و خیلی صمیمی هستیم اون جای خواهرم رو برام داره خلاصه ک من یک روز رفتم خونشون ک باهم بازی کنیم و فیلم ببنیم مامانش و داداشش سرکار میرفتن و ساعت ۸ برمی‌گشتن�� ولی تازه ساعت ۲ بود ی ذره کتاب خوندیم و چیپس خوردیم بعد نشستیم ب حرف زدن. حرف یهو کشیده شد ب سمت سکس و اینا یهو گفت تو باشگاه بچه ها زیاد درباره سکس و رابطه جنسی حرف میزنن منم گفتم عادیه بچه ها تو این سن کنجکاون درباره این چیزا اونم سر تکون داد و گفت میخوای....حرفشو خورد گفتم چیه؟ گفت هیچی ولش کن گفتم بگو دیگه گفت نه مهم نیست گفتم ترو جون من بگو دیگه گفت میخوای ی امتحانی بکنیم؟ من زبونم بند اومد... نمیدونستم چی بگم خودش فهمید و گفت گفتم ولش کن که منم سریع گفتم باشه ولی اول فیلم بزار ببینیم بعد اونم گفت باشه و فیلمو گذاشت اوایل فیلمه زنه از خواب پا میشد و به دوست پسرش پیام میداد و اینا بعد قرار گذاشتن برن خونه پسره. بعد ک گذشت دیدم دختره ک از در اومد تو پسر سلام کرد و یهو شرو کردن لب گرفتن...و اونجا بود ک فهمیدیم بعلهههه این فیلم سینمایی نیست فیلم سوپره نرگس توی اون لحظه نگام کرد و نیش خند زد و دوباره برگشت به نگا کردن بعد پسره دخترو میبره توی اتاق و میخوابن رو تخت و لب میگیرن بعد این وسط پسره دامن دخترو میده بالا و دستشو میزاره رو کون دختره و شرو میکنه مالیدن دختره هم کیر پسرو از رو لباس میگیره بعد یهو نرگس از پایین مبل پا میشه میاد میشینه کنار من . دیگ بقیه فیلم پسره دختره لخت میشن و... دیگ خودتون حفظید دیگه😅😂 توی اون لحظه ای ک پسره کیرشو میندازه بیرون نرگس دستشو میزاره رو کص من نگاش میکنم و منم ک حسابی حشری شدم دستمو میزارم رو سینش حسابی نرم و گندس کنترل برمیدارم و تلویزیون رو خاموش میکنم . لبمو میزارم روی لب نرگس و درحال کیس گرفتن میریم توی اتاقش وسط اتاق وایمیستیم و لب همو میخوریم نرگس دستشو برمی‌داره و میکنه تو شلوارم و انگشت فاکشو میکنه تو کصم من لبمو برمیدارم و مظلومانه نگاش میکنم و ی آههه بلند میگم و چنگش میزنم منو میندازه رو تختش و از روی شلوار برام می‌ماله من فقط آه و اوه میکنم بعد شلوارمو درمیاره و بعد شرتمو و من اونجا کلییی خجالت میکشم ولی نرگس میگه شیو نمیکنی؟! گفتم چرا ولی نه هر روز گفت وایسا الان میام رفت توی آشپز خونه و ی ژیلت آورد من خودمو کشیدم عقب گفت جدیده مال کسی نیست بعد یکم کرم زد و شرو کرد شیو کردنم من داشتم آب میشدم از خجالت (چن اون جای خواهرم رو برام داره و خیلی بده ک بعد این همه صمیمت و دوستی اینکارو کنه)بعد ک کارش تموم میشه ژیلت رو میزاره رو میز و کصمو باز میکنه و میبینه ک بعله...بنده کثیفم اینجوری 😕 نگام میکنه من خجالت میکشم پا میشه از روی میزش الکل و دستمال میاره منم سریع میگم میسوزونه میگه ولی خیلی کیف می‌ده و هی از اون اسرار و از من انکار بالاخره منو خرم میکنه و به دستمال ۲ تا پیس الکل میزنه و میزاره تو کصم و شرو میکنه تمیز کردن ی سوزش خیلیییی شدیدی شرو میشه منم میگم ایییی اونم سریع تمومش میکنه بعد با آب پاش ی ذره میشوره لباس و سوتینم رو درمیاره حسابییی حشری شده و میگ تو هم مال منو درآر درمیارم و شرو میکنم کصشو خوردن بوسه میزنم گاز میگرم و لیس میزنم زبونمو میکنم داخل کصش شرو میکنه ب آه آه. کردن و من حسابی حشری میشم بعد سینه هاشو میخورم و اونم همین کارو واسه من میکنه در آخر هم باهم میریم حموم و لباس میپوشیم و بعد من بعد دو ساعت میرم خونمون شبش همون فیلم سوپری ک نصفه دیدیدم رو برام واتساپ میکنه این خاطره من بود و حتی یک کلمش هم دروغ نبود ببخشید اگر کوتاه بود سعی کردم خلاصه بنویسم❤️
16 notes · View notes
urlocalzosha · 7 months ago
Text
امروز رفتیم طالقان (بماند همه ایل و تبارو جمع کردیم بردیم تازه یه سریا هم قراره بیان بازم-)
آرامش خوبی داره، فقط باید بشینی رو چمنا، باد موهات رو تکون بده و مدیتیشن کنی
جاده ی خوبی داره نسبتا، ولی بهتره شب نری، خیلی تاریک و پیچ در پیچه. اگه تهران باشی دو ساعته میرسی.
عنکبوتای نازی هم داره، یه بار یکیشو دیدم که پاهاش قرمز بود.
هنوز کلی برف روی قله ها مونده بود!
وسط راه نزدیک یه پرتگاه توقف کردیم استراحت کنیم. تمرین سنگ پرتاب کردن کردم. اولش دستم ضعیف بود، کج هم میزدم که بابام اومد گفت چرا مثل دخترا پرتاب میکنی. (خب دخترم دیگه-)
دیگه زوشا قاطی کرد، آستینو بالا زد چنان سنگارو پرت کرد که پشماتون بریزه. دو سه تاش از یک سانتی متری صورت مامانم و داییم رد شد-
به شهرک که رسیدیم چون خیلی فاصله داره تا خونمون همون جا خریدامونو کردیم. تخم مرغ بومی و یه تخم غاز هم گرفتیم. اندازه دوتا تخم مرغه که خب طبیعیه.. غاز خودش اندازه دوتا اردکه.
تو ویترین یه مغازه الکتریکی یه گربه خوابیده بود، انگار از کل جهان جدا بود اهمیتی به اطرافش نمیداد. فقط محکم پلک هاشو بسته بود.
یکم سبزیجات و جوجه گرفتیم و رفتیم سمت خونه..
صبحونه رو کنار هم خوردیم، نون سبوس دارش به قرمزی میزد.
بعدم به کارای خودمون مشغول شدیم..
ظهر وسط آفتاب سگ پز رفتم بدمینتون بازی کردم، برگشتم داخل نفس نداشتم فقط ولو شدم، سقفو صورتی میدیدم XD
با پسرخاله کوچولوم وقت گذروندم یه گلم گذاشتم رو کله‌ش. جوجه درست کردیم. زغالش خراب بود مجبور شدیم عوضش کنیم. زیاد چیزی نخوردم.
نزدیکای عصر به باغ یه عزیزی (اجازه داد بهمون) دستبرد زدیم و نزدیک یه کیلو آلبالو چیدم، یه سریاشون خیلی درست بودن اندازه ی گیلاس، احتمالا چون بذرشون مجارستانی بوده. کلی آلوچه چیدیم (گوجه سبز میگید بهشون؟) کلی گل چیدم که بیشترشون خشک شدن.. یه سریاشون شبیه شیپور بودن، میخوام بچسبونمشون توی دفترم.
(بماند که کلی شته از داخلشون کشیدم بیرون-)
بیشتر اون آلبالو ها رو میخوام بدم به چندتا از دوستام. چند وقته باهام حرفی نزدن، پس از راه دوستی وارد میشم.
از لا به لای کلی گندم و علف هرز رد شدم که تا یکم پایین تر از شونه هام رشد کرده بودن، داشتم خفه میشدم
از کنار یه مرکز ثبت رای هم رد شدیم.. شربت نذری میدادن.
پسرخاله گرامی هم کلا علاقه خاصی به شب راه افتادن داره شب اومده میگه دو ساعته با خانوادم میرسم.
خوبه بزرگوار تو ماشینش محسن لرستانی پلی نمیکنه وگرنه ده دقیقه بعد از پیامش رسیده بود. با سر و کله شکسته البته-
احتمالا شنبه صبح برگردیم..
راستی، کلی صفحه جدید به بولت ژورنالم اضافه کردم، عکسشونو میزارم
بدرود.
Tumblr media Tumblr media Tumblr media
5 notes · View notes
hachirou22 · 7 months ago
Text
𝐀𝐬 𝐲𝐨𝐮𝐫 𝐛𝐨𝐲𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝 "𝐀𝐧𝐢𝐦𝐞 𝐜𝐡𝐚𝐫𝐚𝐜𝐭𝐞𝐫𝐬" کراکتر های انیمه به عنوان دوست پسر
«𝚜𝚊𝚗𝚣𝚞»
بشدت دوست و نمیزاره آب تو دلت تکون بخوره.
وقتی پیششی کمتر قرص میخوره یا کلا نمیخوره.خیلی منحرفه «فرشته من» یا «عزیزم»صدات می کنه.تو گوشیش فرشته ناز من سیوت کرده.وقتی با ریندو و ران گرم میگیری حسودی میکنه و دوست داره کله اون دوتا عروس دریایی رو بکنه .  دوست نداره راجب بونتن بدون و نزدیکشون سر همینم بهت دروغ گفته، اونم خیلی زیاد! اگر هم که بدونی میشینه پیشت و باهات حرف میزنه:"هی انجل نزدیکشون نشو، درموردشون هم حرف نزن یا نپرس. فهمیدی؟ همش بخاطر خودته..."ممکنه حتی از بونتن بخاطرت در بیاد. از کار های مورد علاقش بازی با موهاته بشدت عاشق موهاتو همین امر باعث شده حتی نتونی نوک گیریشون کنی. برای اذیت کردنت ممکنه به زن های دیگه نگاه کنه و یا برای حسودیت واسه سنجو چندتا کار انجام بده
نامه ی سانزو برای تو :
ا/ت عزیزم از اینکه تورا کنار خودم خوشحالم و نمیدانم اگر نباشی به چه حال بیفتم. نمی توانم تورا به قرص های آرام بخش تشبیه کنم چون آنها به من صدمه میزنند ولی تو به درمان من کمک میکنی. پس من چطور می توانم تورا به آنها تشبیه کنم؟ زیبایی چشمانت به قدری است که اگر به آنها خیره شوی آنها را به عماق مغز «در بهشت» میبرنت! از اینکه با تو آشنا شدم خوشحالم .خوشحالم که تو مرا انتخاب کرده ای!  .
Tumblr media Tumblr media
«𝙱𝚊𝚓𝚒»
شاید اول فک کنی خیلی منحرفه ولی اینطوری نیست.اون مثل یک گربه ـست که خیلی رشد کرده!روت به صورت غیر عادی ای غیرتیهه. روز میرد پارک به گربه ها غذا بدید.باهم لباسای گرانج میپوشید.تورو «کیتن» صدا می کند که همونطور که مشخصه چیفویو یادش داده. یاکیسوبا بزارید دهن همدیگه؟ صگ در صد. بزاره موهاتو کوتاه کنی؟ تو خواب ببینی عزیزم! امیدوارم با گربه ها کنار بیای وگرنه... اصلا چیزی درمورد گنگ بهت نمیگه
نامه ی باجی برای تو :
گربه نازم از تو بابت اینکه همه این مدت کنارم بودی و از ضعف اخلاقی بدم چشم پوشی کردی ممنونم! ممنونم که وقتی نمرات درس هایم پایین میاید به من کمک میکنی تا نمرات بهتر بگیرم!میدانی ...وقتی ساعت ها درمورد چیزهاییم که حتی ارزشی ندارد حرف میزنی باز هم دوست دارم بشینم و به آنها گوش بدهند چون این صدای توست که به آنها برایشان میرسد. میرسد. من معنی می دهد. 
Tumblr media Tumblr media
:𝚈𝚞𝚝𝚊 (17ساله)
یه دوست پسر فوق‌العاده مهربون، و شاید کمی مرموز! توی نقش بازی کردن حرف نداره! اولش فکر میکنی داره بهت خیانت میکنه ولی تهش میفهمی نقشش واسه فلان کار بوده! -«و تو به این نتیجه میرسی که این باید بازیگر میشد».وقتی توی شیبویا ریکارو دیدی باهاش دعوا راه انداختی و این بنده خدا سعی در آرام کردن شما داشت.خیلی بهت کادو میده حتی بدون مناسبت و بخاطر همین ولنتاین سنگ تموم میزاره. با خودش میبرت آفریقا و برای اینکه آسیب نبینی همش کنارته در کل بیست و چهار ساعت بیست و پنج ساعت کنارته .صد در صد استفاده از ابزار نفرینی رو بهت یاد میده. از اختلاف قدیتون خوشش میاد و بنظرش این باعث میشه که شما کیوت تر بنظر برسید. با اسم خودت صدات میکنه تو گوشیش هم از اونجایی که نمیتونه چی سیوت کنه پرنده کوچولو سیوت میکنه بچه پاک تر از این؟
 نامه:
عزیزم، می‌خواهم بهت بگویم برای من به اندازه یک ماه، ارزش داری، و اینکهچقدر زیبا هستی و چگونه در تأثیرگذاری داری. می‌خواهم بهت بگویم که هروقت به‌تو نگاه می‌کنم، انگار که به ماه نگاه می‌کنم و چگونه هر باری که به تو می‌نگرم، به هر چیز زیبایی در تو توجه می‌کنم.عزیزم، من به تو قول می‌دهم که همیشه برای تو هستم، حتی وقتی که در تاریکی می‌کشم، من هنوز می‌خواهم به تو درخشان باشم. عزیزم، می‌خواهم بهت بگویم که هر وقت بهت فکر می‌کنم، انگار که به ماه فکر می‌کنم و به خودم میگویم که چقدر به   من الهام می‌دهی.
Tumblr media Tumblr media
«𝚁𝚒𝚗 𝙸𝚝𝚘𝚜𝚑𝚒»:
اولش چون میترسه بخاطر مهربونیش ازش بدت بیاد و ولش کنی یکم سرد رفتار میکنه. ولی هرچی که میگذره و متوجه میشه این اتفاق قرار نیست بیفته روز به روز مهربون تر میشه. توی بلولاک شب ها بهت فکر میکنه و کلی دلش واست تنگ میشه .وقتی توی بازی جلوی تیم زیر بیست سال ژاپن بین تماشاچی ها بعد از مدت ها میبینت و میفهمه که حالت خوبه و اینکه چطوری تشویقش میکنی تلاشش رو چندبرابر میکنه.نمیزاره موهاتو کوتاه کنی.از نوازش موهات وقتی خوابی لذت میبره 
 نامه:
y/n , .حین نوشتن این نامه، از عمق روحم به تو بگویم که چقدر تو را دوست دارم.اول از همه، باید بگویم که تو در تأثیری برجای گذاشته‌ای، می‌خواهم بگویم که از زمانی که تو را دیدم، دنیرم در یک تحول واقعی به وجود آورد. از آن زمان، نه تنها بیشتر از دنیا را می فهمم بلکه بیشتر از خودم دارم. می‌خواهم بگویم که از زمانی که شما می‌بینم، احساس می‌کنم به خودم علاقه دارم، وقتی تو در اطراف من بودم، من و دنیایم، به نظر می‌رسید به نزدیکی می‌شدیم بخواهم بگویم که من می فهمی که از خودم و دنیایم دارم و با وجود تو، دیده ام که چقدر خوبم، با این نامه، من می خواهم بگویم که چقدر برای من مهم هستم، نمی خواهم بگویم که چقدر من برای تو مهمم، به نظر نمی رسد که تو به خوبی بدانی چقدر برای تو در من تاثیر گذاری داری.من دوست دارم با تو این لحظه ها را تجربه کنم و یک لحظه زیبا را با تو بسازم.
3 notes · View notes
mentalmaturity · 9 months ago
Text
بلوغ اجتماعی چیست؟
بلوغ اجتماعی فرآیند نگرش مناسب نسبت به شایستگی های فردی، بین فردی و اجتماعی فرد است که برای عملکرد مؤثر در جامعه مورد نیاز است. به طور کلی بلوغ اجتماعی به عنوان تمایل یک فرد برای قبول مسئولیت برای توسعه جامعه خود تعریف می شود. همزاد پنداری اجتماعی با جوامع وسیع محیطی، بخشی جدایی ناپذیر از بلوغ است. بلوغ یکی از مهمترین مواردی است که در ایجاد هر رابطه فردی و اجتماعی تاثیرگذار است و بلوغ هر فردی به مرور زمان رشد می کند. شما می توانید اطلاعات دقیق تری در مورد این موضوع داشته باشید، در صورتی که تا انتهای مقاله با ما همراه باشید.
بلوغ اجتماعی چیست؟
Tumblr media
هر کس در مورد بلوغ متفاوت فکر می کند. ��قل لزوماً با افزایش سن به دست نمی آید. به طور معمولی، فرض بر این است که افراد با افزایش سن بالغ می شوند اما بسیاری از آنها فقط پیر می شوند و بالغ نمی شوند. هدف اصلی زندگی، بلوغ روح انسان است زیرا هر آنچه انسان می خواهد به آن برسد، مربوط به بلوغ روح است. بلوغ یکی از مهمترین عناصر در ایجاد هر رابطه فردی و اجتماعی است. بلوغ هر انسانی در چند سطح مختلف رشد می کند که در زیر به آنها اشاره می شود.
برای آشنایی با ان ال پی بر روی لینک کلیک کنید.
به طور کلی، بلوغ توانایی پاسخ دادن به یک موقعیت به شیوه ای متناسب با سن است. کودکان بالغ نیستند. هنگامی که مشاجره بین والدین و کودکان نوپا ایجاد می شود، موقعیت ها باعث واکنش های خشمگین و اشک آلود می شود. با این حال، با افزایش سن، افراد بیشتر در مورد نحوه واکنش به موقعیت ها یاد می گیرند. در حالی که یک نوجوان هنوز فریاد می زند و درها را به هم می زند، بعید است که رشد جسمی آنها در دوران کودکی باقی بماند، زیرا گفته می شود که تا آن زمان بالغ شده اند.
به همین ترتیب، یک بزرگسال ممکن است با کناره گیری از برخورد یا تلاش برای بیان آن، به موقعیت عصبانی پاسخ دهد. علاوه بر این، به عنوان یک فرد بالغ، یک فرد این توانایی را دارد که به تنهایی، بدون هدایت والدین یا سایر بزرگسالان، تصمیمات خوبی بگیرد.
انواع بلوغ
وقتی انسان به بلوغ می رسد، زندگی واقعاً شروع می شود. تا آن زمان با مشکلات ساده تری دست و پنجه نرم می کند. وقتی واقعا بزرگ شد، متوجه می شود که هرکسی زندگی خودش را دارد. شما نه می توانید زندگی دیگران را داشته باشید و نه مالک زندگی آنها خواهید بود. بهتر از این، هیچ کس مجبور نیست به جای دیگران زندگی کند. در کل بلوغ شامل موراد زیر است:
برای آشنایی با انواع انگیزه بر روی لینک کلیک کنید.
1- بلوغ جسمی و روحی
وقتی از بلوغ جسمانی صحبت می کنیم، منظورمان روند طبیعی پیری بدن نیست، بلکه این واقعیت است که اگر روزی انسان متوجه شود که سلامت جسمانی او در بهترین شرایط نیست، هیچ چیز دیگری در زندگی ارزش چندانی نخواهد داشت.
با بالا رفتن سن، بدن شروع به تسلیم شدن در برابر حوادث می کند و به او می گوید که سرعت خود را کم کند و تمام توجهی را که نیاز دارد به او بدهد. لحظه ای که متوجه می شوید باید از بدن خود مراقبت کنید و از آن سوء استفاده نکنید، واقعاً از نظر جسمی بالغ شده اید و به این نتیجه می رسید که سلامت جسمانی همیشه باید در بالای لیست اولویت های شما باشد.
فقط بالغ بودن از نظر جسمی برای یک زندگی کامل کافی نیست. کمی بیشتر از این مورد نیاز است. رشد معنوی به این معنا نیست که شما باید مصمم، سرسخت، متمرکز و غیره باشید�� در حالی که چنین ویژگی هایی برای موفقیت ضروری هستند. بلوغ معنوی با شجاعت ارتباط دارد. شجاعت پذیرش اشتباهات به منظور اقدام برای اصلاح آنها است. شجاعت "نه" گفتن به کارهایی که نمی خواهید انجام دهید و مهمتر از همه، شجاعت دنبال کردن رویای خود می باشد.
برای آشنایی با خودکنترلی بر روی لینک کلیک کنید.
2- بلوغ عاطفی و معنوی
Tumblr media
اوج بلوغ عاطفی زمانی است که شما عمیقاً اساسی ترین ویژگی خوشبختی ابدی را در آغوش می گیرید، یعنی اینکه من تنها مسئول احساساتم هستم. نه دنیا و نه زندگی به من بدهکار نیستند. اگر طرز فکری که در مورد زندگی، شرایط یا افراد اطرافتان موجود است را دوست ندارید، این به شما بستگی دارد که برای تغییر تلاش کنید. اگر تغییر نکنید، زندگی تغییر نخواهد کرد. افکار و احساسات راکد راه بلوغ عاطفی را می بندند. بدون رشد عاطفی، خودکفا و شاد بودن غیرممکن است.
در حالی که سه مورد بالا شما را به خوبی از زندگی عبور می دهند، بلوغ معنوی به شما کمک می کند تا همه چیز را در چشم انداز قرار دهید. یافتن معنا زندگی شما را تبدیل به ماجرایی می کند که ارزش زندگی کردن را داشته باشد. در قلب بلوغ معنوی این درک است که هیچ چیز دائمی نیست. واقعیت این است که هیچ چیز برای همیشه ماندگار نیست، هیچ چیز برای ماندگاری طراحی نشده است. شما باید تغییر را بپذیرید زیرا هرگز نمی دانید چه زمانی ممکن است زندگی تغییر کند.
برای آشنایی با بدبینی بر روی لینک کلیک کنید.
3- بلوغ اجتماعی
بلوغ اجتماعی تعریف بلوغ بزرگسالی یا شکل کاملاً توسعه یافته هویت و انسجام یک فرد در جامعه است. نقطه ای که در آن به طور کامل رشد می کنید، نمونه ای از زمانی است که به بلوغ خواهید رسید. نشان دادن عقل سلیم و تصمیم گیری بالغانه در شرایط بحرانی نمونه ای از بلوغ است.
بلوغ اجتماعی به معنای شناخت اعمال، رفتار و اهداف و تلاش برای انجام کار با الگوبرداری از رفتارهای اجتماعی قابل قبول است.
بلوغ اجتماعی یک فرآیند طولانی است. انسان ها باید در معرض رفتارهای بالغ اجتماعی قرار گیرند تا رفتار خود را بر اساس آن برنامه ریزی کنند. سطح بالای بلوغ به سطح بالایی از صلاحیت اجتماعی مربوط می شود اما این دو لزوماً یکسان نیستند.
اهمیت داشتن بلوغ اجتماعی
امروزه بلوغ اهمیت بیشتری پیدا می کند زیرا خودخواهی، ثروت جویی، گسترش ضعف اخلاقی و بی وجدان بودن در جوامع امروزی بیش از گذشته مشهود است. یک فرد از طریق صفاتی که از وراثت ژنتیکی یا محیطی که در آن بزرگ شده است، به بلوغ اجتماعی می رسد. یک فرد اجتماعی بالغ باید بتواند در مواجهه با مسائل و مشکلات بحرانی به درستی قضاوت کند، تصمیم بگیرد و به درستی عمل کند. او باید بتواند بدون درگیری با دیگران در فعالیت های عمل گرایانه شرکت کند.
برای آشنایی با تکنیک های جذابیت کلام بر روی لینک کلیک کنید.
• خودآگاهی • کنترل خود و افزایش مسئولیت • تواضع و خودپذیری • عدالت و رحمت، دلسوزی
مقیاس بلوغ اجتماعی
Tumblr media
مقیاسی که سطح بلوغ و رشد رفتاری فرد را بر اساس سن می سنجد. این گونه رفتارها عمدتاً به عملکرد خانواده و اجتماع مربوط می شود و گاهی اوقات به همراه معیارهایی برای ناتوانی ذهنی نشان دهنده عقب ماندگی اجتماعی در نظر گرفته می شود.
نابالغی اجتماعی یا عدم بلوغ در بزرگسالان، هم یک مشکل اجتماعی و هم یک مشکل شخصی برای افراد، خانواده ها و جوامع است. ناپختگی اجتماعی یا به عنوان عاملی مؤثر و مهم در حفظ و پیدایش بسیاری از اختلالات روانی نقش دارد و یا در واقع همان چیزی است که این اختلالات را تعریف می کند.
عوامل موثر بر بلوغ اجتماعی
خانه اولین محیط اجتماعی کودک است. محیط خانه مناسب بر رشد اجتماعی کودک تأثیر مثبت دارد. بنابراین تأثیر خانواده در روند رشد اجتماعی نقش اساسی خواهد داشت. خانواده شاد، راضی و مستحکم باعث سازگاری اجتماعی و بلوغ اجتماعی در افراد می شود.
برای آشنایی با دوره شخصیت قدرتمند بر روی لینک کلیک کنید.
1- وضعیت اجتماعی و اقتصادی خانواده
اعضای خانواده با موقعیت اجتماعی-اقتصادی بالا این امکان را دارند که در دایره بالاتر و وسیع تری از جامعه حرکت کنند. آنها اغلب با تعداد زیادی از افراد مختلف ارتباط برقرار می کنند که به طور طبیعی به آنها کمک می کند تا اجتماعی تر شوند.
2- عشق و محبت در بلوغ اجتماعی
عشق و محبت نیازهای اساسی روانی کودکان است. اگر با کودک با محبت رفتار شود، احساس امنیت می کند و در نتیجه اعتماد به نفس کافی پیدا می کند. اعتماد به نفس به او شهامت لازم برای ورود به روابط اجتماعی خارج از خانواده را می دهد. اگر بچه ها بتوانند در خانه ابراز عشق و محبت کنند، طبیعتاً از دیگران انتظار محبت خواهند داشت. دریافت محبت به آنها نگرش مثبت نسبت به زندگی و سایر افراد می دهد که به بلوغ آنها کمک می کند.
3- مشارکت در تشکل های اجتماعی
Tumblr media
سازمان های اجتماعی انواع مختلفی دارند. شرکت در چنین سازمان هایی دامنه ارتباطات اجتماعی دانش آموز را گسترش می دهد و درک اجتماعی او را افزایش می دهد. او ویژگی های رهبری، همکاری و بردباری را می آموزد و این خود محوری با آگاهی اجتماعی به طور فزاینده ای جایگزین می شود که باعث بلوغ اجتماعی کودک می شود.
برای آشنایی با راهکارهای زندگی موفق بر روی لینک کلیک کنید.
4- بلوغ اجتماعی و برنامه های مدرسه
مدرسه یکی دیگر از عوامل موثر در بلوغ کودک است. در مدرسه به کودک این فرصت داده می شود که با تعداد زیادی دانش آموز معاشرت کند و در نتیجه تجربیات اجتماعی متنوعی به دست آورد. علاوه بر این، تجربیات مدرسه، در قالب انواع برنامه‌ها و فعالیت‌های مدرسه، فرصت‌هایی برای تعامل اجتماعی سالم و راهنمایی معلم، تا حد زیادی تعیین‌کننده مهارت‌ها و نگرش‌ها و عاداتی است که کودک یاد می‌گیرد. مدارس همچنین برخی از نگرش های اجتماعی اولیه و اصول رفتار خوب را آموزش می دهند. بنابراین، برنامه های مدرسه به رشد اجتماعی کودکان کمک می کند.
2 notes · View notes
ashitakaxsan · 1 year ago
Text
اینویاشا
Tumblr media
شرح:
در شهر توکیو، در یک زیارتگاه قدیمی شینتو، دختری به نام کاگومه هیگوراشی زندگی می کند. او هر روز به مدرسه می رود، سپس به خانه به معبد باز می گردد، جایی که نیمه به داستان های پدربزرگش، ابات، درباره دوران باستان گوش می دهد. چه کسی فکرش را می‌کرد که روزی او خودش را در این دوران باستان از میان چاه معبدی جادویی بیابد؟ به 500 سال گذشته به ژاپن فئودال سفر کنید، جایی که نیروهای جادویی طبیعت هنوز زنده هستند. در آنجا، کاگومه با نیمه دیو اینویاشا ملاقات می کند، در مورد زندگی گذشته خود می آموزد، توانایی های جادویی را به دست می آورد و در جستجوی یک مصنوع جادویی مرموز راهی سفری طولانی می شود.
Tumblr media Tumblr media Tumblr media
در زیر ناراکو، شروری است که سعی کرد اینویاشا و کیکیو را از هم جدا کند.
Tumblr media
4 notes · View notes