#ناخودآگاه
Explore tagged Tumblr posts
Text
Mirage 2018
⚠️Spoil⚠️
.
.
.
.
.
این فیلم نه سفر در زمان است و نه سفر با جسم در دنیاهای موازی
بلکه یک ایده جالب و قدیمی دارد و آن انتقال اطلاعات یک جسم به جسم دیگر در دنیای موازی میباشد
فرض کنید سه عدد کامپیوتر به نام های ♧,♤,♡ دارید که اطلاعات کامپیوتر ♧ توسط "فضای ابری" به کامپیوتر ♤ منتقل شود در اینصورت اطلاعات منتقل شده بنا به ساختارش میتواند هویت کامپیوتر ♤ را دگرگون "کامل یا ناقص" کند خلاصه میتواند چه جزئی چه کلی در آن تغییر ایجاد کند
.
در این فیلم سه دنیا موازی به نمایش در میآید
نامگذاری دنیا ها را به گونه میگویم که مقدم و موخر مشخص نباشد چون در واقع هم چنین چیزی معنا ندارد
.
ـ در دنیای ♧ ـ
پسربچه میمیرد
زن با مردی خیانت کار ازدواج میکند و بچه دار میشود و در کنارش از جراح شدن باز میماند
در شبی با دنیای ♤ که ��ر حال جریان است کانکت میشود
و اطلاعاتی را به آن جا منتقل میکند
.
میتوان تصور کرد
زن صبح که از خواب پا میشود به زندگی خود ادامه میدهد و اتفاقات شب گذشته را کابوسی در خواب تلقی میکند
مثل آنچه برای ما بارها و بارها در خواب اتفاق میافتد
زندگی به روال خودش در دنیا ♧ در حال جریان خواهد بود
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
ـ در دنیای ♤ ـ
که آنهم در حال اجرا بود و هست
پس از دریافت آن اطلاعات
پسربچه زنده میماند
او در انتظار دیدن زنی که در بچگی نجاتش داده بود بزرگ میشود
این امر زندگی او را تحت تاثیر فوقالعاده قرار میدهد
پس از ملاقات با آن زن در ایستگاه قطار باعث آن میشود که زن با آن دوست واسطه آشنا نشود
پس زن با آن مرد خیانت کار برخورد نمیکند در نتیجه با او ازدواج هم نخواهد کرد و بچه دار هم نخواهد شد
در عوض با پسربچه ای که توسط اطلاعات آمده از ♧ نجات پیدا کرده و اکنون بزرگ شده ازدواج میکند و میتواند به تحصیلاتش ادامه دهد و جراح شود
تبعات آن کانکت شدن باعث شده
اطلاعات شخصیت زن دنیای ♧ به زن در دنیای ♤ نیز منتقل شود اما در لایه ای زیرین و پنهان
.
زن که اکنون جراح شده از شوک مرگ مریضش که کودکی میباشد ، بحرانی را تجربه میکند که باعث آن میشود تا آن اطلاعات "انتقالی" به لایه بالای هویتی بیآید و اطلاعات "تجربی" زن را به پشت براند به طوریکه وقتی او وارد پاسگاه پلیس میشود حتی شوهر خودش را نشناسد و …ـ
شوهر که کل زندگیش تحت الشعاع رویدادی ماوارایی در بچگی خودش بوده این حالت ماورائی را میشناسد بنابراین تلاش میکند که به همسرش برای پیدا کردن هویت "تجربی"اش و ثبات آن کمک کند
زن برای بازیافت اطلاعات "تجربی" خود نیاز به ارتباط لمسی با افرادی را دارد که با آنها اطلاعاتی دوگانه پیدا کرده
.
اما این همپوشانی اطلاعاتی او را پریشان و گیج و درمانده کرده است
او نمیتواند بین چیزهایی که خودش در دنیای ♤ تجربه کرده و تبدیل به اطلاعات شده و آن اطلاعاتی که از دنیای ♧ آمده تمایز قائل شود
از آن مهمتر حفره ای که دختر بچه در او ایجاد کرده تحمل ناپذیر است
او که درمانده است راه حلی را به شوهرش پیشنهاد میدهد که تبعاتش از دست دادن همدیگر است
زن خودش را میکشد تا از رنج دوگانگی هویت تا مرز جنون و دیوانگی و حفره دختربچه خلاص شود
.
شوهرش پس از خودکشی غافلگیرانه همسرش ناچارا اما باورمند به موضوعات ماوارئی راه حل همسرش را اجراء میکند
و درنهایت بدون همسرش به زندگی غمانگیزش در دنیای ♤ ادامه میدهد
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
ـ در دنیای ♡ ـ
تکمیل رنجواره اطلاعات در دنیای ♤ باعث آن میشود که پس از انتقال به دنیای ♡ نه در پسر وسواس ایجاد کند و زندگیش را تباه
و نه در زن شوک و غافلگیری و پریشان حالی و درنهایت خودکشی
.
پسر با رها کردن آن اتفاق بد در خانه همسایه مثل تمام بچه های دیگر که از خاطرات کودکی فقط یادی مبهم دارند به مرور "زن و مرد در تلوز��ون و قتل" را فراموش میکند و آنها را رویای در بیداری تلقی میکند
.
هر چند در ناخودآگاهش آن اطلاعات مانده است تا روزی که به عللی یا به سطح بیآید یا در همان عمق برای همیشه بماند
اما بازرس شدن او ریشه در همین خاطره یا همان چه که به آن ناخودآگاه میگوییم دارد
.
زن دنیای ♡ که با اطلاعات تکمیل تری مواجه شده حال میتواند مسلط تر هم ماجرای قتل را پیگیری کند و هم با دید باز تری به خواسته های شخصی زندگی خودش بپردازد
مخصوصا وقتی که حفره ای از فقدان دختربچه ای در وجود او شکل نگرفته
.
پسر هم با دوری از نشخوار افکار بد و وسواس، حال و روز بهتر و سالم تری دارد
اینکه در دنیای ♡ بین زن و بازرس چه رابطه ای شکل میگیرد هرچند قابل پیش بینیست اما به عهده ی بیننده گذاشته میشود
چرا که هر چیزی امکان پذیر و قابل تغییر است
END
.
.
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
آنچه این فیلم را برایم جذاب میکند آنستکه جسم به جایی منتقل نمیشود در همان دنیای خودش محبوس و فانی ست بلکه این "آگاهی و خودآگاهی"یست که به جای دیگری منتقل میشود امری که ممکن بودن آن قابل فهم و باور پذیر است
.
میخواهم بنیان این ت��وری را برایتان باز کنم
توجه کنید آنچه گفته میشود در راستای تئوری فیلم های تخیلی ست که میتواند واقعی باشد یا نباشد
.
خب
اصل "حیات زمینی" بر زنده ماندن است
پس مکانیسمی فراهم هست تا این اصل اجرا شود چرا که با سماجتی که از "اصل فروپاشی" در این گیتی میشناسیم حیات زمینی باید در همان بدو بروز از بین میرفت
.
تکامل یکی از آن مکانیسم هاست
حال تکامل بر چه اصلی استوار است
1- فشاری که به موجود زنده بنا به اصل فروپاشی وارد میشود(اول نمردن)
بعد
2- نیازی که موجود زنده بنا به آن اصل حیات احساس میکند (دوم بهتر زندگی کردن)
.
چه اتفاقی و شانسی این نیاز و فشار رفع شود چه عمدی ، چیزی از اصل ماجرا که این دو عامل در راستای ادامه حیات اند کم نمیکند
پس موجود زنده برای ادامه حیات و بهتر زندگی کردن به انواع و اقسام حالت ها تکامل یافت
.
با توضیحی که در بالا دادم بین دو گزارهی زیر
تکامل یافت پس ، زنده ماند
یا
زنده ماند چون ، تکامل یافت
دومی مقدم تر است
یعنی زندگی در بستر تکامل
مثل نطفه در بستر مناسب رحم
به عبارتی یعنی اول تخم بعد مرغ
.
موجود زنده برای ادامه حیات چه تکامل ها که نیافت و آنرا به چه روش ها که انتقال نداد
اما این تکامل چه پـَر پرنده شد چه زَهر مار در برابر "اصل فروپاشی" با حربهی مرگش راهکاری نیافت بجز همان روش قدیمی خودش یعنی (انتقال اطلاعات تکامل) به جسمی در نسل بعدی مثل دوی چهارصد متر امدادی با دادن چوب به دوندی بعدی
.
دانشمندان برای نمونه به همین سیر تکاملی "پـَر و زهر" وقتی نگاه میکند از آنچه رخ داده حیرت زده میشوند و آنرا از دسته شگفتی سازی های طبیعت میدانند که پیچیدگیش چنان است که چون میبیند باور دارند که ـ"پس میشود"ـ
.
در این وادی موجود زنده ای که توانست در راستای تکامل ، اول به آگاهی و بعد به خودآگاهی برسد "بشر" نام گرفت
با تمام این تفاصیل این موجود زنده یعنی بشر چرا نتواند در راستای اصل حیات بنا به "نیاز و فشار" طی هزاران سال به تکاملی برسد که بتواند خودش را در اطلاعات ذخیره شده در "آگاهی و خودآگاهی" زنده نگه دارد که بتواند اصل فروپاشی را حتی با حربه "مرگ" هم شکست دهد
.
این بهترین توجیح است برای وجود آگاهی و خودآگاهی
.
بشر در فهم اطلاعات و انتقال آن به چه دانشی رسیده
مثلا
همه نوع اطلاعاتی به وسیله "ماهیت ها و قابلیت های مختلف نوری" قابل انتقال هستند
یا
این اطلاعات وقتی درست کدگذاری و بارگذاری شوند درمیان انبوهی از اطلاعات ، نه گم میشوند و نه قاتی پاتی
و
اطلاعاتی که توسط "ماهیت ها و قابلیت های مختلف نوری" در ��ال انتقال هستند پس از خروج کامل از جسم فرسنده دیگر به آن جسم فرسنده نیاز ندارند
و
بسیار چیز های دیگر که از حوصله این بحث خارج است
.
به باور من "روح" تکاملیست به کالبد بشریت که میتواند همان "آگاهی و خودآگاهی" باشد که به همراه یک اطلاعات کلی"ناخودآگاهانه" روزی بی نیاز از جسم ، از آن خارج میشود تا همچنان اصل حیات پابرجا بماند
خلاصه کنم
یعنی اگر مثلا موجودی در سیر تکاملی به پـَر رسید و موجود دیگر به زَهر رسید طی هزاران سال موجودی به نام "بشر" در این سیر به روح رسید
روح مرتبه سوم تبادل اطلاعات در حیات است که میتواند وجه تمایز بشر هم باشد
ژن مرتبه دوم است و حواس پنجگانه مرتبه اول
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
.
.
.
#30ahchaleh#na_zzanin#ناظنین#Mirage 2018#mirage#Durante la tormenta#Oriol Paulo#Adriana Ugarte#Lara Sendim#Chino Darín#Nora Navas#javier gutiérrez#Álvaro Morte#silvia alonso#parallel worlds#parallel universe#parallel dimension#alternate reality#Awareness#consciousness#Unconscious#سراب#دنیای موازی#جهان موازی#بعد موازی#واقعیت جایگزین#آگاهی#خودآگاهی#ناخودآگاه
4 notes
·
View notes
Photo
🍂 قدرتی که کلمه دارد 🍂 کلمات یکی از منابع اصلی ارتباط بشریت هستند. آنها قدرت زیادی دارند، می توانند انگیزه دهند، قدرت را بالا ببرند، هیجان زده کنند، به یک مسیر خوب هدایت کنند، اما همچنین می توانند بی انگیزه، غمگین، ناامید، رانده و زمین گیر کنند. بسیاری از انسان ها هنوز از قدرت واقعی که کلمات دارند و هنگام بیان آن ها منتقل می کنند، بی اطلاع هستند. ما همیشه در معرض خشنود یا نارضایتی کسانی هستیم که به ما گوش می دهند. به همین دلیل ضروری است که این ابزار را در نظر بگیرید و درک کنید که چقدر قدرتمند است. کلمات قادر به بیان عمیق ترین خواسته ها، آرزوها و احساسات ما هستند. آنها پیوندی هستند که ما را به موجودات دیگر متصل میکنند و بازتاب افکار ما هستند و مستقیماً بر زندگی ما و سایر انسانها تأثیر میگذارند. وقتی آگاهانه از قدرت کلام استفاده می کنیم، بازتاب ها و نظراتی تولید می کنیم که می تواند برای کسانی که آنها را دریافت می کنند، ارزش زیادی داشته باشد. با محتاط بودن، با محبت بودن و آگاهی نسبت به آنچه گفته می شود، می توانیم انتظار داشته باشیم که این کلمات مثبت عمل کنند و باعث ایجاد همدلی، درک و تغییرات رفتاری در کسانی شود که آنها را می شنوند. برعکس، وقتی از این قدرت به صورت ناخودآگاه و تکانشی استفاده میکنیم، وقتی تأثیر واقعی آن را نمیسنجیم، یا زمانی که از لحن اتهامی استفاده میکنیم، کلمات ما وزن منفی زیادی دارند و میتوانند مسئول ناامیدیهای شدید باشند. خودشناسی ما را نسبت به این موضوع بیدار می کند و به ما این آگاهی را میدهد که کلمات ما مانند مانترا هستند که با شنیدن آنها انرژی های زیادی تولید میکنند. خوب و بد. انتخاب با ماست در گفتار خود و کسانی که به آنها گوش می دهند مراقب باشید. هر چیزی انرژی تولید می کند و جهان نیز آن را دریافت می کند. ما آنچه را که در جهان تولید میکنیم از جهان دریافت می کنیم. از ��ودتان سوال کنید: آیا می خواهید چیزهای خوب دریافت کنید؟ پس مراقب هر چیزی که از شما سرچشمه می گیرد باشید. از افکار گرفته تا حرف های شما. در نظرات ♥️ بگذارید و به مطالب ما کمک کنید. ● ○ ● ○ https://t.me/PsyRamin https://instagram.com/Psy.Ramin/ https://virgool.io/@Psy.Ramin/ ●○●○●○ #روانشناسی #فلسفه #متافیزیک #جذب #موفقیت #ذهن_ناخوداگاه #ناخودآگاه #هوشیاری #ارتعاش #مدیتیشن #مراقبه #یوگا #ذهن #ذهنیت #مراقبه_ذهن #کائنات_در_دستان_من #جهان_رمزآلود #کائنات_به_درستی_کارش_رو_انجام_میده #کائنات #کائنات_حکم_آیینه_دارد (at آگاهی داروی روح و روان پنهان) https://www.instagram.com/p/CowgzZwIK0E/?igshid=NGJjMDIxMWI=
#روانشناسی#فلسفه#متافیزیک#جذب#موفقیت#ذهن_ناخوداگاه#ناخودآگاه#هوشیاری#ارتعاش#مدیتیشن#مراقبه#یوگا#ذهن#ذهنیت#مراقبه_ذهن#کائنات_در_دستان_من#جهان_رمزآلود#کائنات_به_درستی_کارش_رو_انجام_میده#کائنات#کائنات_حکم_آیینه_دارد
0 notes
Text
مهم ترین طیف امواج مغزی و تاثیر هرکدام با ذهن انسان
1 note
·
View note
Photo
(6/54) “One New Year our whole family took a bus to Qom, one of the holiest cities in Iran. When we arrived in the city it was like stepping back in time. This was a different kind of Islam. It wasn’t my father’s. It wasn’t even my mother’s. It was an Islam from fourteen hundred years ago. The bookstores only stocked religious books. There were no radios, no music. My nine-year-old sister tried to buy some glass bracelets at the bazaar, but the shopkeeper wouldn’t serve her. Because she wasn’t wearing a hijab. When he turned his back I broke the bracelets against the table. In the afternoon I was given time to explore on my own. I remember I was wearing long pants. I’d never worn long pants before, so I felt like a man. I made my way to the biggest shrine in the city. There was a huge crowd for the holiday. As I pushed my way through, the crowd began to sway and move. People began to shout all around me. Hats were thrown in the air. I couldn’t see what was happening, even when I stood on the tips of my toes. But suddenly the crowd began to part. If I’d been one step further back, it would never have happened. But a path opened up in front of me. And there he was. I’d seen his portrait every day of my life on the inside cover of my Shahnameh: Mohammed Reza Shah. The king of Iran. He was not yet the famous Shah that he’d one day become. At the time he was still a young man. But on that day he seemed to me like one of the great kings of Shahnameh. I was a shy child, but something came over me. I broke free from the crowd and began to follow him. He took off his shoes, I took off my shoes. He entered the shrine, I entered the shrine. This was my chance. I’d never been so close to a king. I knew I had to do something, so I reached out. And I touched his coat. I touched the coat of a king. That night when I came home I looked at myself in the mirror. Ferdowsi describes Rostam as having the height of a cypress. And arms that could rip rocks from the side of a cliff. I took one look at my scraggly body, and decided I was much too skinny to be a knight. But my garden was the best, it was plain for all to see. So I decided I would become the shah of Iran.”
یک سال برای نوروز، همراه خانواده با اتوبوس به قم رفتیم - یکی از دو شهر مهم مذهبی ایران. هنگامی که به قم رسیدیم، انگار به گذشتههای دور بازگشته باشیم. گونهی دیگری از اسلام بود. اسلام پدرم نبود. اسلام مادرم هم نبود. اسلام هزار و چند سد سال پیش بود. کتابفروشیها تنها کتابهای دینی داشتند. موسیقی نبود. خواهر کوچکم میخواست چند تا دستبند شیشهای ارزان از بازار بخرد، ولی فروشنده از فروش به او خودداری کرد، چون حجاب نداشت. پس از اینکه فروشنده پشتش را به ما کرد دستبند را روی میز انداختم و شکست. بعد از ظهر آن روز اجازه گرفتم به تنهایی شهر را بگردم. به یاد دارم که شلوار بلند پوشیده بودم. پیش از این شلوار بلند نپوشیده بودم و احساس مردانگی میکردم. راه حرم را پیش گرفتم. انبوه مردم برای تعطیلات نوروزی در حرم گرد آمده بودند. به دشواری وارد صحن شدم، ناگهان تکاپویی میان مردم افتاد، جا به جا شدند. دور و بریهایم هورا میکشیدند. کلاههایی به هوا پرتاب میشد. روی نوک پاهایم ایستادم، در کلاس در شمار کوتاهقدها بودم، نمیتوانستم ببینم چه رخ داده است. ناگهان مردم از هم جدا شدند. اگر تنها یک گام عقبتر میبودم چیزی برایم رخ نمیداد. مسیری در برابرم باز شد. او آنجا بود. چهرهاش را هر روز در داخل جلد شاهنامهام میدیدم: محمدرضا شاه ��هلوی، پادشاه ایران از کنارم گذشت. هنوز شاه پرآوازهای که در آینده شد، نبود. در آن هنگام او مردی جوان بود. ولی در آن روز او برایم مانند یکی از شاهان شاهنامه بود. من که همیشه کودکی خجالتی بودم، ناخودآگاه، در یک آن از جمعیت جدا شدم و او را دنبال کردم. کفشهای خود را درآورد، من هم کفشهایم را درآوردم. وارد آستانهی حرم شد، دنبالش کردم. کودک خجالتی برای دقیقهای چند از پوستهی همیشگی خود درآمده بود. میبایست کاری انجام میدادم که ارزش تعریف کردن داشته باشد، پس دستم را دراز کردم و پایین کتش را یکدم با دو انگشت گرفتم و رها کردم. سپس با شتاب به خانه برگشتم تا این پیشآمد را برای همه تعریف کنم. خود را در آینه نگاه کردم. فردوسی رستم را پیلتن مینامد، با چنگی که سنگ خارا را موم میکند. اگر سنگ خارا به چنگ آیدش / شود موم و از موم ننگ آیدش. نگاهی به خود انداختم و دانستم که بسیار لاغرتر از آنم که بتوانم پهلوان شوم. ولی باغچهام بهترین باغچه بود، زیباییاش بر همگان آشکار. آرزوی شاه شدن برآوردنیتر مینمود
165 notes
·
View notes
Text
داشتيم صحبت ميكرديم با دوستم كه ديدي وقتي اينجا جايي ميري بهت خوش ميگذره همهاش تو ذهنت اینه که اینا همهاش میگذره، و توی دلت همیشه اینه که کاش با دوستای خودم تو ایران خوش میگذروندم. مردم ما واقعا بدبخت شدن. من فرصت اینو داشتم بیام اینجا این چند ماه بفهمم زندگی چیه. پس بقیه چی؟
یعنی سرنوشت ما و تمام دلیل بودنمون این بود که زیر سایه آخوند زجر بکشیم؟
—-
انقدر که ننوشتم اینجا يادم رفته از كجا بايد شروع كنم.
دوستام همش ميخواستن واسم تولد بگيرن ولي من گفتم خوشم نمياد و اينا، ديدم بعد از امتحانا واسم كادو گرفته بودن. تك تك چيزايي كه گرفته بودن پشتش كلي فكر و خلاقيت بود. واثعا خوشحالم كه دوستاي به اين خوبي پيدا كردم. مثلا رفته بوديم يه جايي از يه ادكلن خوشم اومده بود ميخواستن همونو بگيرن يادشون نبود اين يكيو. :)))) ولي
It’s the thought that counts.
اون تيكه اي از ديوار برلين كه بوسه سوسياليسميه رو كه همش ميگفتم خيلي از نقاشيش خوشم مياد، واسم فندكشو گرفته بودن. اون شات گلسي كه ممه داشت. :)))) و چيزاي ديگه.
واقعا اينجور آدما هستن كه وارد زندگيت ميشن و تو هي ميتوني ناخودآگاه افكار بدتو به تعويق بندازي. فرصت نميكني بهشون فكركني اصلا.
—-
هر از گاهي به تهران فكرميكنم. دلم براي مامانم و بقيه، به جز خواهرم و دوستم تنگ نشده. انقدري كه براي خودم هم عجيبه. هي ميشينم تمركز ميكنم ببينم توي زندگيم تا حالا دل تنگ "فردي" شدم يا نه؟ به هيچي نميرسم. من واقعا دلم تنگ نشده واسشون. دلم واسه زندگي سگيم تو ايران هم تنگ نشده. واسه مكان ها ولي چرا. نه اينجوري كه بگم واي كاش الان اونجا بودم، صرفا در اين حد كه يه ريل تو اينستاگرم از فلان محله ميبينم ميگم عه اينجا. حس تعلق خاطر دارم صرفا بهشون. تا حدي دلم واسه هيچ چيز و هيچ كسي تنگ نشده كه نگران روان خودمم. سالمم من اصلا؟ مامانم از طرفي بيچارم كرده. هرروز و هرشب پيام ميده خوبي؟ چيكار ميكني؟ برام سواله كه واقعا دلش تنگ شده يا اداست؟ دو تا از فاميلاي ديگمونم مهاجرت كردن، يكيشون يه ترم قبل از من و خواهرم به نقل از مامانم بهم گفت كه " آره بابا اونا هرروز با خانواده اشىن حرف ميزنن!" ميتونم تصور كنم كه راجع به من پيش خودش چي فكرميكنه. يا فكرميكنه دارم مقاومت ميكنم و احساساتمو بروز نميدم :)) يا فكرميكنه كه "سنگدلم. " عين كلمه اي كه خوذش به كار برد. چي ميشه كه تو اين همه بلا و بدبختي و فشار سر بچه خودت بياري، از هرنظر محدودش كني، هرچيزي كه از دهنت درمياد رو نثارش كني، باعث شي بره تو اتاق عمل واسه كارات، بعد گردن نگيري و سنگدل صداش كني؟
امروز تو حموم ساد ياد خود ايرانم افتادم كه تو حموم هراز گاهي به خودم ميومدم ميدييدم دندونامو دارم به هم فشار ميدم، چشمام از عصبانيت گرد شده، تپش قلب گرفتم، به يه جا خيره شدم و ساكن نشستم، دارم تو ذهنم با مامانمو خاله ام و فاميلاي مادرجنده امون بحث ميكنم. بعد تو حموم يادم افتاد كه واي من واقعا اين افكار رو داشتم، اين حسارو داشتم و از وقتي اومدم اينجا و عمدي ارتباطمو قطع كردم باهاشون، واقعا اعصابم سالمه!!!! واسم عجيبه، يعني همونطور كه فكرميكردم راه فرارم از همه اونا مهاجرت بود؟ فاصله زياد فيزيكي بود؟
——
محل كارم اوكيه، رئيسم و همكارام خيلي آدماي خوبين و هوامو دارن، اضلا اون استريوتايپاي آلمانيا رو توشون نميبينم واسه خودمم دور از انتظاره. :)))
ولي حس ميكنم بايد از لحاظ مالي جور ديگه اي مستقل شم و خيلي فشار رواني از اين لحاظ رومه. رئيسم نميخواد زياد كار كنم به عنوان دانشجو و صرفا كاراي دم دستي بهم ميده. البته اون طوري كه با بقيه كه كار ميكنن صحبت كردم همشون ميگن دانشجوهايي كه كار ميكنن همينه وضعيتشون. ولي اين تعداد ساعات منو كم ميكنه به ٢٠ ساعت نميرسه و اين حقوقي كه ميگيرم اضلا دستمو نميگيره. الانم كه كلاسا شروع شه نميدونم چطوري ميخوام مديريت كنم كه دو روز رو حداقل برم شركت.
—-
3 notes
·
View notes
Text
🍃به نام آفریدگار یکتا 🍃
فارسی آسترولوژی وقتی متولد شد اول با اسم تاروت ریدر بود..در عرض دو روز بعد اسمش و تغییر دادم به فارسی هوروسکوپ در اینستاگرام. این آغاز دشمنی بعضیا با من بود!
حالا چارتشو نگاه کنید.. یه استلیوم سنگین کپریکورن داره.. ماه و لیلیت کنار هم هستند.. زنها بدون اونکه بدونن چرا از تو بدشون میاد و همه چیز مربوط به گذشته است.. یه داستان کارمایی هست..
خورشید کنار پلوتو..
و من دگرگون میشم.
اما سرس و نگاه کنید.. کنار نود شمالی هست.. یه انرژی زنانه قدرتمندهمیشه محافظ این برند هست..
مارس و ژوپیتر در عقرب و خانه هشت هستند.. چقدر اینجا مثل چارت خودمه.. تکمیل یه دانش از گذشته.. این انتخابی نیست که خودت کرده باشی.. کارماییه.. رسالته..
و تاریخ ترنزیت مربوط به زمانی هست که گفتم دیگه در اینستاگرام فعالیتی نخواهم کرد..
پلوتو روی خورشید فارسی آسترولوژی فعال شده..یه دگردیسی بزرگ
ژوپیتر روی اورانوس.. تغییر برای آینده ای با افقهای طلایی
و اورانوس ترنزیت هم روبروی مارس/ژوپیتر 😊.. اینو نمیگم فعلا !!
اینکه یه آیدی تلگرام و آدما به تو نبینن عجیب نیست برای من.. اما همونطور که میبینید مارس و ژوپیتر فارسی استرولوژی هم توی خونه هشت هست.. هر بدی در حقاش بشه، به برکت و سعادت تبدیل میشه.
اونموقع من خیلی ناخودآگاه لوگو فارسی استرولوژی رو با زمینه سیاه زدم🖤.. الان میفهمم چرا.. چون فارسی استرولوژی رو من هدایت نکردم..
"او" کرده.
و
"او میبیند"
فارسی آسترولوژی
🌾🌙
53 notes
·
View notes
Text
آیا برای دریافت اپلیکیشن آموزش زبان هزینه جداگانه ای وجود دارد؟
خیر، با خرید پک مطالعه انگلیسی رویال اساطیر، اپلیکیشن آموزش زبان اساطیر را نیز برای دسترسی به فایل های مطالعه در گوشی همراه خود دریافت خواهید کرد.
آیا با نصب اپلیکیشن آموزش زبان اساطیر برنامه درسی هم می گیریم؟
بله با خرید پکیج تحصیلی رویال انگلیسی دوره کامل تحصیلی را به همراه اپلیکیشن آموزش زبان دریافت خواهید کرد و باعث پیشرفت شما می شود آموزش زبان انگلیسی.
گواهینامه های معتبر زبان انگلیسی
زبان انگلیسی در دنیای امروزی به عنوان یک مهارت در نظر گرفته می شود و برای اینکه به دیگران نشان دهید چقدر به این مهارت تسلط دارید، باید با مدرک معتبر این کار را انجام دهید. به همین دلیل، بسیاری از گواهینامه های معتبر زبان انگلیسی وجود دارد که دانش شما از زبان انگلیسی را تأیید می کند. به عنوان مثال امروزه بسیاری از دانش آموزان برای اثبات تسلط خود به زبان انگلیسی در آزمون های مختلفی شرکت می کنند تا بتوانند با کسب امتیاز لازم، تسلط خود را به زبان انگلیسی اثبات کنند تا از دانش کشورهای دیگر استفاده کنند. کلید استفاده از اسناد معتبر به زبان انگلیسی این است که هدف خود را مشخص کنید و آزمون زبان انگلیسی را انتخاب کنید که به بهترین وجه با هدف شما مطابقت دارد. در اینجا برخی از گواهینامه های معتبر آموزش زبان انگلیسی و موارد استفاده از آنها آورده شده است.
انواع مدارک به زبان انگلیسی
اگر متقاضی تحصیل در دانشگاه هستید، معمولاً دانشگاه مربوطه از شما مدرک معتبر زبان انگلیسی می خواهد. اگر هدف شما از مدرک زبان انگلیسی تحصیل در دانشگاه است، بهتر است ابتدا مدرک مورد قبول دانشگاه مورد نظر را بررسی کرده و سپس در آزمون مورد نیاز شرکت کنید. بنابراین هدفمندتر عمل می کنید و دیگر انرژی و زمان خود را هدر نمی دهید. اپلیکیشن آموزش زبان معمولاً دانشگاه های مختلف مدارک زیر را می پذیرند:
آزمون تافل
آیلتس
آزمون انگلیسی پیرسون: PTE Academic
نتایج انگلیسی کمبریج اگر هدف شما به دست آوردن شغل و تجربه بین المللی است، می توانید از سایر مدارک نیز استفاده کنید، به عنوان مثال. از TOEIC و BULATS برای نشان دادن مهارت انگلیسی در شرکت خود استفاده کنید. لطفاً توجه داشته باشید که برای دریافت مدرک زبان انگلیسی و قبولی در امتحانات انگلیسی خود باید به سطح زبان انگلیسی خود توجه کنید زیرا سطح زبان انگلیسی شما تعیین کننده تلاش و تمرین مورد نیاز شما خواهد بود. بنابراین بهتر است هر چه زودتر شروع به یادگیری زبان انگلیسی کنید. برای یادگیری زبان انگلیسی می توانید با پکیج های انگلیسی خود گام مانند پکیج رویال شروع کنید و البته ارزش خرید پکیج تحصیلی آیلتس را دارد.
اگر می خواهید در مدت زمان کوتاهی به زبان انگلیسی مسلط شوید، باید سخت و هوشمندانه کار کنید. اگر می خواهید با حفظ کیفیت بالا، بیشترین بهره را از یادگیری زبان خود ببرید، باید اسرار جمع آوری سریع اطلاعات و اپلیکیشن آموزش زبان البته ذخیره آن را بدانید. برای شروع فرآیند غوطه وری، در اینجا 11 نکته وجود دارد که به شما کمک می کند سرعت یادگیری انگلیسی خود را افزایش دهید.
اولین قطره!
راحت صحبت کنید! هر چه بیشتر بنشینید و به آن فکر کنید، صحبت کردن برای شما سخت تر می شود. حتما از هر فرصتی برای برقراری ارتباط به زبان انگلیسی استفاده کنید. چند بار در کلاس آموزش زبان انگلیسی کمک کرده اید و دفعه بعد سعی کنید این تعداد را دو برابر کنید. استفاده از برنامه انگلیسی همچنین به شما کمک می کند تا زمانی را با زبان خارج از کلاس بگذرانید.
2- عذرخواهی نکنید
وقتی می گویید "ببخشید، اما من انگلیسی صحبت نمی کنم"، ناخودآگاه از اشتباه کردن می ترسید و نباید آن را بگویید، فقط آن را امتحان کنید و بعد از مدتی نتیجه را خواهید دید.
به یاد داشته باشید - شما در حال یادگیری هستید، به این معنی که در ابتدا اجازه دارید اشتباه کنید یا جملات نیمه کاره بنویسید. به جای اینکه فقط بگویید انگلیسی صحبت نمیکنید و فرصت امتحان را از دست میدهید، از عباراتی مانند «متاسفم، آیا میتوانی دوباره آن را تکرار کنی/آهستهتر/جور دیگری بگو» استفاده کنید. ، "میشه اونو توضیح بدی؟" جلوتر یا "من انگلیسی نیستم، می توانید آن را تکرار کنید؟" موقعیت را به فرصتی دیگر برای تمرین تبدیل کنید. یا تمرین خود را با یک اپلیکیشن آموزش زبان انگلیسی به کلاس درس محدود نکنید.
در یادگیری اشتباه کنید!
ترس مانعی بر سر راه یادگیری است – و مانعی غیرضروری برای آن. اگر خودداری می کنید زیرا می ترسید مردم به شما بخندند، یا اگر در گرامر خوب هستید اما نمی توانید مکالمه را ادامه دهید، فقط پیشرفت خود را کند می کنید.
به یاد داشته باشید که هر کسی که زبانی را یاد می گیرد اشتباه می کند، آموزش زبان انگلیسی احساس حماقت می کند و فکر می کند که به خوبی همه افراد کلاس نیست.آیا برای دریافت اپلیکیشن اساطیر به زبان انگلیسی هزینه جداگانه ای وجود دارد؟ خیر، با خرید پک مطالعه انگلیسی رویال اساطیر، اپلیکیشن انگلیسی اساطیر را نیز برای دسترسی به فایل های مطالعه در گوشی همراه خود دریافت خواهید کرد. آیا با نصب اپلیکیشن آموزش زبان اساطیر برنامه درسی هم می گیریم؟ بله با خرید پکیج تحصیلی رویال انگلیسی دوره کامل تحصیلی را به همراه اپلیکیشن دریافت خواهید کرد و باعث پیشرفت شما می شود.
گواهینامه های معتبر زبان انگلیسی
زبان انگلیسی در دنیای امروزی به عنوان یک مهارت در نظر گرفته می شود و برای اینکه به دیگران نشان دهید چقدر به این مهارت تسلط دارید، باید با مدرک معتبر این کار را انجام دهید. به همین دلیل، بسیاری از گواهینامه های معتبر زبان انگلیسی وجود دارد که دانش شما از زبان انگلیسی را تأیید می کند. به عنوان مثال امروزه بسیاری از دانش آموزان برای اثبات تسلط خود به زبان انگلیسی و اپلیکیشن آموزش زبان در آزمون های مختلفی شرکت می کنند تا بتوانند با کسب امتیاز لازم، تسلط خود را به زبان انگلیسی اثبات کنند تا از دانش کشورهای دیگر استفاده کنند. است که هدف خود را مشخص کنید و آزمون زبان انگلیسی را انتخاب کنید که به بهترین وجه با هدف شما مطابقت دارد
6 notes
·
View notes
Text
حنانه (۱)
تازه اومدم خونه و خسته بودم جوری که نشنیدم مامان چی گفت و سریع از پله ها رفتم بالا تا برم توی اتاقم. اصلا به هیچی جز استراحت فکر نمیکردم. درب اتاق حنانه باز بود و چشمم کاملا غیر ارادی یهو یه نگاهی داخل اتاق انداخت و... 😯😲😳 نمیتونم چیزی که دیدم رو توصیف کنم... نمیتونم! حنانه جلوی آینه قدی داخل اتاقش ایستاده اما لخت لخت... 😳 لخت مادرزاد 🤯 و... و... و داشت هالتر جلو بازو میز��... پشتش به من بود ولی زاویه جوری بود که یکی از پستون هاش و نصف سیکس پک و گوشه کصش و چهارسر رون یکی از پاهاش رو توی آینه میدیدم و البته بازوی قطوری که هالتر رو پمپ میکرد. من چشمام داشت از حدقه میزد بیرون.
بدن حنانه سراسر عضله بود. از ساق پا تا کوله ها. پشتش فقط ناهمواری عضلاتش دیده میشد. همین و بس! دو قلو های پشت ساقش... رونهاش به قدری خوش فرم و خوش ترش بودن که انگار خدا همینجوری خلقش کرده و عضلات سرینی باسنش که خداااا بود. اصلا پایین تنه اش یک مثقال چربی هم نداشت. پوست بود و عضله! کمرش که عجیب و غریب بود. حجم فیله ها و کول هاش انقدر زیاد بود که به جرات واسه پسرا چنین حجم کمری قفله! و سرشونه و بازو... 😲😳🤯 واااااااوووو... من چند ساله دارم باشگاه میرم، بخدا حتی فکر همچین بدنی رو هم نمیتونم بکنم.. چطور خواهرم چنین بدنی ساخته؟؟؟؟ 🫨 حنانه با قدرت و آرامش داشت هالتر رو پمپ میکرد. من خشکم زده بود. توی آینه منو ندید... ولی برای ده بیست ثانیه داشتم بدن تنومند و عضلانیش رو نگاه میکردم. یه لحظه با خودم گفتم اگه ستش تموم بشه ممکنه منو ببینه... دیگه مغزم کار نمیکرد و سریع و ساکت رفتم سمت اتاقم... اما من خر به این فکر نکردم که حنانه از توی آینه عبور منو میبینه... تا دستم رسید به دستگیره در صدای حنانه رو شنیدم که بلند گفت:« خاک تو سر هولت کنم... هالتر رو گذاشت زمین و اومد سمت درب اتاقش... قلبم تند تند میزد... سرش رو از درب اتاق آورد بیرون و جوری نگام کرد که کم مونده بود خودم رو خیس کنم. با لحن تحقیرآمیزی گفت:« کثافت...!» رفت تو و در رو کوبید به هم. عرق سرد روی پیشونیم نشسته بود. رفتم توی اتاق... خواب به چشمم نرفت!... من از چهار پنج سالگی حنانه بدن لختش رو ندیده بودم... جام کرده بودم... هنگ هنگ بودم...خدایی چه بدنی داشت 🤯😱 چه بدنی!... کی رفته باشگاه؟!!!... الان چند ساله باشگاه میره؟!!!... اینکه همش تو پایگاه بسیجه!!!... این بدن رو چطوری ساخته آخه؟!!!... خلاصه توی همین فکر بودم که یهو مامان اومد تو... جوری نگاهم میکرد که خجالت کشیدم... ظرف ناهار رو گذاشت روی میز تحریرم و گفت:« خیلی کثیف و منحرفی!... مگه من بهت نگفتم حنانه لخته... یه وقت در اتاق بازه... نرو بالا؟... » تا اومدم بگم:« بابا من از خستگی اصلا نشنیدم» مامان یه فحش دیگه بهم داد و در رو بست و رفت. بخدا من نمیخواستم لخت خواهرمو ببینم...
من اونشب مدام خوابهای آشفته و شیطونی میدیدم. اونم با حنانه خواهرم... 🤦♂️ و هی میپریدم از خواب... تا یک هفته سعی کردم جوری برم و بیام که چشمم تو چشم کسی نیوفته مخصوصا حنانه!... ناهار و شام رو هم خونه بودم معمولا توی اتاقم میخوردم...
تا اینکه یه روز وقتی از دانشگاه برگشتم و وارد خونه شدم دیدم حنانه با چادر توی آشپزخونه ست. نمیدونم داشت از بیرون میومد یا تازه میخواست بره بیرون. اون معمولا چادر زیپ دار عربی سر میکنه.
بدنم یخ کرد. ناخودآگاه بهش سلام کردم. اونم برگشت و نگاه معنا داری بهم کرد. راه پله های بالا کنار آشپزخونه هستن. من سرم رو انداختم پایین و رفتم به سمت پله ها... حنانه همونجور که ماگش رو تکون میداد از آشپزخونه اومد بیرون و عمدا به من تنه زد... پرت شدم سمت مخالف!... 🤯🫨 انگار به صخره خورده بودم. دو متر پرتم کرد با تنه زدن... خیلی ریلکس!... پقی زد زیر خنده گفت:« جلوتو نگا کن جوجه رنگی!... 😏... ممکنه دفعه بعدی مثل گوجه له بشی... مراقب باش ضعیف کوچولو!...» من زبونم بند اومده بود. حنانه اومد به سمت من... سریع خودمو کشیدم عقب. اما حنانه مثل یه باز شکاری به سرعت خم شد و گردنمو گرفت. سریع ساعدش رو گرفتم اما مثل فولاد سفت بود. بدنمو نیم خیز کرد از روی زمین، توی چشماش غرور و قدرت موج میزد! کمرش رو راست کرد و منم با همون یه دستش بلندم کرد 😱 چه قدرتی!... لبخند طعنه آمیزی روی لباش میدرخشید هیچی نمیگفت و فقط با نگاه خوشگل ولی ترسناکش توی چشمام خیره شده بود... من بی اختیار گفتم:« حناااانه... بخدا اونروز نمیدونستم که...» همونجور که داشتم میگفتم نگاهش تنفر آمیز شد و لباس به هم فشرده شد، نذاشت حرفم تموم بشه و با گفتن:« خفه شو کثافت!» پرتم کرد سمت کاناپه. پرتم کرد روی کاناپه. اومد به سمتم، رنگم از ترس پریده بود و خودم چلوندم به گوشه کاناپه، پوزخندی زد و دستی به کیرم از روی شلوار کشید و گفت:« نترس جوجوی هرزه... کاریت ندارم...» یدفه متوجه شدم که کیرم راست شده 😱 و از نگاه حنانه معلوم بود که اونم فهمیده و گفت:« ببینم؟...وقتی میترسی... راس میکنی؟... 😏» کیر و تخمام رو سفت تو مشتش گرفت و داد من در اومد ولی با یه مشت چنان کوبید توی دهنم که خفه شدم و گفت:« اینکه موقع ترس راست میشه... با دیدن بدن من چی شد؟... هااااا؟... جوابمو بده کونی!... با دیدن بدن من چی شد؟...» و یه سیلی محکم زد توی گوشم طوری که گوشم سوت کشید... من فقط از درد التماس کردم بهش که حنانه سیلی دوم رو با گفتن:« خفه شو توله سگ!» بهم زد و ولم کرد. درد تا زیر سینه ام داشت میکشید. با نگاه تحقیر آمیز بهم گفت:« بر فرض نمیدونستی!... چرا نزدیک یک دقیقه داشتی نگام میکردی هرزه؟...» وقتی اینو گفت سرم سوت کشید و چشمام گرد شد. بهم تف کرد ساکش رو از روی کاناپه برداشت و رفت بیرون. من توی شوک بودم. یک دقیقه؟!!!... چطور فهمیده که من اینقدر نگاش کردم؟... واااای چه قدرتی داشت!!!!😱 عجب بدنی داشت 🤯 من با این جثه بزرگ رو چطور اینجوری مثل یه بچه گربه پرتاب کرد؟ 🤯😱
اما ماجرا به اینجا ختم نشد...
یه شب تا آخر شب بیرون موندم. مامان چندبار بهم زنگ زد ولی یکی به در میون جوابش رو دادم. خلاصه وقتی اومدم خونه که همه جا تاریک بود. اول رفتم توی اتاقم و لباسهامو در آوردم و لخت شدم، فقط یه شورت هفتی پام بود. گشنه ام بود... بخاطر همین رفتم توی آشپزخونه تا ببینم چی توی یخچال هست، برای خوردن. رفتم سر یخچال و مشغول بودم که یدفه یه دستی کونم رو مالید. ترسیدم و تا اومدم داد بزنم جلوی دهنمو گرفت جوری که فکم بسته شد و منو کشید سمت خودش... دست دیگه اش رو گذاشت روی شکمم و از پشت چسبید به کون و کمرم!... من وحشت کرده بودم... دستاش خیلی قدرتمند بودن. سعی کردم خودمو نجات بدم اما فایده نداشت... خیلی از من قوی تر بود و با دو تا دستاش کاملا بدنم رو در اختیار داشت. یهو تو گوشم گفت:« شششششششیییی... آروووووم... آرووووووم مرتیکه ی هرزه!» پشماااااااااااااااامممم 😱🤯 حنانه بود!!!! 🤯🤯 ادامه داد:« تو ��ه دوس نداری همه بیدار بشن!... دوس داری؟؟؟... اگر صداات در بیاد گردنتو میشکنم جوجوی کونی...» و از پشت با باسنش یه تقه به کونم زد و مالید بهم... و گفت:« اووووووف... چه کون گردی هم داری! 🤤» دستشو از روی شکمم برد پایین و کیر و خایه هام رو مالید و گفت:« اوووووم... اینجا چه خبره؟؟؟ 😏» یهو سفت گرفتشون و گفت:« نظرت چیه همین الان تخماتو جوجه کنم؟...» من که له شدت ترسیده بودم، عرق سرد روی پیشونیم نش��ته بود و میلرزیدم. جراتم نداشتم که داد بزنم و نمیتونستم تکون بخورم! حنانه دستش رو برد زیر شورتم 😱 سعی کردم حرف بزنم ولی با قدرت جلوی دهنمو گرفته بود. و گفت:« خفه میشی یا خودم خفت کنم؟...» ساکت شدم. ادامه داد:« اوووووووووم... اینجا رو ببین!... یه کیر موشی با دو تا تخم مرغ 😋🤤» خیلی اروم میمالیدشون... عملا حنانه داشت به من تجاوز میکرد. از اون طرف کصش رو به کونم میمالید. شورتم رو پاره کرد 😱 و دستش رو از همون جلو برد زیر تخمام و فاصله بین تخمام تا سوراخ کونم رو نوازش میکرد. کیرم راست شده بود... دستش رو آورد بالا و به ساقه کیرم مالید و گفت:« جوووووون... دوباره انگار از ترس راس کردی!... پسره هرزه!... تو انگار به آدمیزاد نبردی! 😏» همچنان کیر و خایه هامو با زیر تخمام رو میمالید. نمیدونم چند دقیقه داشت باهام حال میکرد. یدفه توی گوشم گفت:« دهنتو ول میکنم اما اگه صدات در بیاد مثل یه گنجشگ توی مشتم، جونتو میگیرم... میدونی که میتونم و برام مثل آب خوردنه!... فهمیدی؟» من با حرکت سر به سرعت تایید کردم.
دهنم رو ول کرد و گردنم رو از پشت گرفت... همونجور که تخمام رو گرفته بود... هولم داد و چسبوندم به کابینت... گردنم رو فشار داد و دولام کرد. صورتم رو مالید به صفحه روی کابینت... با خودم گفتم:« ای کاش اون کار رو نخواد باهام بکنه!» اما کرد! کونم رو که قمبل کرده بود رو شروع کرد مالیدن و گفت:« جووووون... چه کون گردی داری جوجه رنگی کردنی من!...» کونم رو نوازش میکرد و دستش رو میبرد لای شکاف کونم... بدنم میلرزید... نفس نفس میزدم از ترس. یدفه احساس سوزش کردم... تا اومدم چیزی بگم یه مشت زد توی دهنم و گفت:« خفه شو... مگه قرار نشد جیک نزنی!... همین جا سگ کشت کنم؟...» ساکت شدم. حنانه داشت مثل یه فنچ منو انگشت میکرد. اشکم دراومده بود... هی میگفت:« شل کن... شل کن کونی من!...» هر کار خواست باهام کرد... از طرفی انگشتاش رو تو کونم فرو میکرد و از طرف دیگه کصش رو به یه طرف کونم میمالید. بعد از چند دقیقه یدفه انگشتش رو در آورد و کرد توی دهنم... گفتم:« توله سگ آشغال... بخورش... تمیزش کن!...» ناخون بلند داشت و من مجبور شدم گوهم رو از زیر ناخوناش زبون بزنم و پاک کنم. بعدشم یه اسپانک سفت خرجم کرد و ولم کرد...
به قدری تحقیرم کرده بود دوس داشتم همونجا و همون لحظه بمیرم!... دوس نداشتم صورتمو از روی کابینت بردارم... حنانه چراف هالوژن ها رو روشن کرد و نشست روی صندلی غذا خوری و گفت:« خب... خب... خب... بلند شو آبجی ببینه! 😏😜😆» بی اختیار اطاعت کردم و کمرمو راست کردم. خون مقعدم از لای پاهام جاری بود... بدنم لخت لخت بود... حنانه با تمسخر و تحقیر گفت:« خب... یه چرخ بزن ببینم...» یکم چرخیدم... گفت:« کامل گوساله... کامل و آروم بچرخ تا ببینمت» اون داشت انتقام میگرفت ازم. برای چند دقیقه من اروم میچرخیدم و حنانه با تیشرت گشاد و پاهای عضلانیش که برهنه بود منو نگاه میکرد و زبونش دور لبهام میچرخید.
بعد از چند دقیقه بلند شد و بی اعتنا بهم رفت سراغ یخچال... یه شیشه آب برداشت و رفت... من که نمیدونم چم بود و احساس عجیبی داشت همونجا یر جام ایستاده بودم و صدای پاهای حنانه که از پله ها بالا میرفت رو میشمردم... احساسم انگار آمیخته ای از ترس... حقارت... و شوک عصبی بود!
فقط خدا خدا میکردم که ای کاش دیگه تموم شده باشه... ای کاش دیگه بیحساب شده باشه باهام... ای کاش!
قسمت بعدی:
3K notes
·
View notes
Text
وایرال چیست؟
در دنیای دیجیتال امروزی، با وجود تعداد بیشماری از مطالب، پستها و ویدیوها در فضای مجازی، برخی از این محتواها توانایی دارند به سرعت و به شکلی گسترده میان افراد مختلف پخش شوند. این پدیده که به نام "وایرال" (Viral) یا "محتوای ویروسی" شناخته میشود، به نوعی از محتوای آنلاین اشاره دارد که به طور ناگهانی محبوب میشود و در مدت کوتاهی توسط تعداد زیادی از کاربران مشاهده، به اشتراک گذاشته یا واکنش نشان داده میشود. اما چرا یک محتوا وایرال میشود؟ چه عواملی باعث میشود که یک ویدیو، عکس یا مقاله در شبکههای اجتماعی مانند آتش در میان کاربران منتشر شود؟ در این مقاله، به مفهوم وایرال و جنبههای مختلف آن خواهیم پرداخت.
مفهوم وایرال (Viral)
وایرال در لغت به معنای "ویروسی" است، و در دنیای دیجیتال به محتوایی اطلاق میشود که همانند یک ویروس، با سرعت و گستردگی زیادی از فردی به فرد دیگر منتقل میشود. برخلاف روشهای سنتی تبلیغات که نیاز به هزینههای بالا و برنامهریزی دقیق دارند، محتوای وایرال اغلب به دلیل جذابیت یا تأثیرگذاری ذاتیاش به سرعت و بهصورت ارگانیک گسترش پیدا میکند. این نوع محتوا از طریق کاربران و شبکههای اجتماعی مثل فیسبوک، اینستاگرام، توییتر، تیکتاک و حتی پیامرسانها مثل واتساپ و تلگرام به اشتراک گذاشته میشود.
چرا محتوا وایرال میشود؟
برای اینکه یک محتوا وایرال شود، باید ترکیبی از عوامل مختلف را در بر داشته باشد که به طور ناخودآگاه کاربران را به اشتراکگذاری آن تشویق کند. در ادامه، به برخی از این عوامل اشاره میکنیم:
1. احساسات قوی ایجاد کند
یکی از مهمترین عواملی که میتواند باعث وایرال شدن یک محتوا شود، توانایی آن در ایجاد احساسات قوی در مخاطب است. این احساسات میتواند شامل شادی، شگفتی، خنده، ترس، همدردی یا حتی خشم باشد. محتوایی که بتواند احساسات قوی و متناقض را در افراد بیدار کند، احتمال بیشتری دارد که توسط کاربران به اشتراک گذاشته شود.
2. قابل شناسایی و شخصی باشد
محتوایی که بتواند با زندگی روزمره، تجربیات یا باورهای افراد همخوانی داشته باشد، اغلب به راحتی به اشتراک گذاشته میشود. این محتوا ممکن است یک شوخی یا تصویر آشنا باشد که مردم آن را مرتبط با تجربیات خود میدانند و از آن برای بیان نظرات یا احساسات شخصی خود استفاده میکنند.
3. ساده و قابل فهم باشد
محتوای وایرال باید ساده و قابل درک باشد. محتوایی که پیام خود را به صورت پیچیده و گیجکننده منتقل کند، احتمال کمتری دارد که کاربران تمایل به اشتراکگذاری آن داشته باشند. پیامهای ساده و واضح بیشتر قابلیت انتشار سریع و گسترده را دارند.
4. زمانبندی مناسب
گاهی اوقات یک محتوا به دلیل زمانبندی مناسب وایرال میشود. به عنوان مثال، در زمان وقوع یک رویداد جهانی یا رخداد فرهنگی خاص، محتواهایی که به این موضوعات مربوط هستند، شانس بیشتری برای وایرال شدن دارند. ارتباط مستقیم با مسائل داغ و موضوعات روز میتواند باعث شود افراد بیشتری تمایل به اشتراکگذاری آن پیدا کنند.
انواع محتوای وایرال
محتواهایی که وایرال میشوند میتوانند از انواع مختلف باشند. در ادامه به برخی از انواع متداول محتوای وایرال اشاره میکنیم:
1. ویدیوهای کوتاه
ویدیوهای کوتاه به دلیل قابلیت جلب توجه سریع و انتقال پیام در مدت زمان کم، یکی از پرطرفدارترین انواع محتوای وایرال هستند. این ویدیوها معمولاً شامل موضوعاتی خندهدار، احساسی یا حتی آموزشی هستند.
2. تصاویر و میمها
میمها (memes) تصاویری هستند که اغلب به همراه یک متن طنزآمیز یا کنایهآمیز منتشر میشوند. این نوع محتوا به دلیل سادگی و قابلیت اشتراکگذاری آسان، معمولاً به سرعت وایرال میشود.
3. چالشها
در سالهای اخیر، چالشهای آنلاین (Online Challenges) به یکی از محبوبترین محتواهای وایرال تبدیل شدهاند. نمونهای از این چالشها "چالش سطل آب یخ" بود که میلیونها نفر در سراسر جهان در آن شرکت کردند و این چالش به شکل وسیعی در رسانههای اجتماعی پخش شد.
4. اخبار فوری و عجیب
اخبار فوری و عجیب نیز یکی از انواع محتوایی است که میتواند وایرال شود. مردم اغلب تمایل دارند اخبار هیجانانگیز یا غیرمنتظره را با دوستان و خانواده خود به اشتراک بگذارند.
مزایا و معایب وایرال شدن محتوا
مزایا:
افزایش آگاهی از برند یا پیام یکی از مهمترین مزایای وایرال شدن محتوا برای کسبوکارها یا افراد، افزایش سریع و گسترده آگاهی از برند یا پیام است. وایرال شدن محتوا میتواند تعداد زیادی از افراد را در مدت زمان کوتاهی با محصول یا خدمات شما آشنا کند.
کمهزینه و مؤثر وایرال شدن محتوا اغلب بدون نیاز به هزینههای سنگین تبلیغاتی اتفاق میافتد. این نوع تبلیغات ارگانیک و از طریق کاربران انجام میشود، که میتواند بازدهی بالاتری نسبت به تبلیغات سنتی داشته باشد.
معایب:
کنترل ناپذیری محتوا وقتی یک محتوا وایرال میشود، کنترل کامل بر نحوه انتشار و تفسیر آن تقریباً غیرممکن است. این موضوع میتواند در برخی موارد به تحریف یا سوءتفاهم منجر شود.
تاثیرات منفی اجتماعی گاهی اوقات محتواهای وایرال میتوانند تأثیرات منفی اجتماعی به دنبال داشته باشند. برای مثال، محتوای خشونتآمیز یا توهینآمیز که به طور گسترده به اشتراک گذاشته میشود، ممکن است مشکلاتی را به همراه داشته باشد.
نتیجهگیری
وایرال شدن محتوا یکی از پدیدههای جذاب و مهم دنیای دیجیتال است که میتواند تأثیرات بزرگی بر مخاطبان و حتی کسبوکارها داشته باشد. با درک بهتر عواملی که باعث وایرال شدن یک محتوا میشوند و انتخاب محتوای مناسب، میتوان از این فرصت برای افزایش آگاهی و تقویت ارتباط با مخاطبان بهرهمند شد. با این حال، مدیریت و کنترل محتوا پس از وایرال شدن نیز از اهمیت زیادی برخوردار است تا از هرگونه پیامد منفی جلوگیری شود.
منبع : مشاور کسب و کار در یزد
0 notes
Text
نقش باشگاه مشتریان در افزایش فروش
باشگاه مشتریان به عنوان یکی از مؤثرترین ابزارهای بازاریابی و مدیریت مشتریان در دهههای اخیر شناخته شده است. هدف اصلی باشگاه مشتریان، افزایش تعامل مشتریان با کسبوکار و ایجاد وفاداری در آنهاست. این ابزار نه تنها به جذب مشتریان جدید کمک میکند، بلکه موجب حفظ و افزایش تعاملات مشتریان فعلی نیز میشود. در این مقاله، به بررسی نقش باشگاه مشتریان در افزایش فروش و تأثیر آن بر رشد و توسعه کسبوکار میپردازیم.
۱. ایجاد ارتباط پایدار با مشتریان
یکی از مهمترین نقشهای باشگاه مشتریان، ایجاد ارتباط پایدار و بلندمدت با مشتریان است. در بازاریابی سنتی، شرکتها معمولاً تنها به خرید مشتری توجه دارند، اما باشگاه مشتریان به دنبال حفظ این مشتریها و تبدیل آنها به مشتریان وفادار است. وقتی مشتری به باشگاه میپیوندد�� احساس میکند که برای کسبوکار اهمیت دارد و این حس ارزشمندی میتواند او را به خریدهای مکرر ترغیب کند. این تعاملات مداوم و ارتباط مستقیم با مشتریان، باعث میشود تا شرکتها بتوانند نیازها و تمایلات مشتریان را بهتر بشناسند و خدمات خود را متناسب با این نیازها تنظیم کنند.
۲. تشویق به خریدهای مکرر
باشگاههای مشتریان معمولاً از طریق ارائه تخفیفات، جوایز، امتیازات و پاداشها به مشتریان، آنها را تشویق به خریدهای مکرر میکنند. این مشوقها مشتریان را ترغیب میکنند تا به جای خرید از رقبا، به خرید از برند وفادار بمانند. برای مثال، یک سیستم امتیازدهی که به ازای هر خرید امتیازاتی به مشتریان میدهد، مشتری را به خریدهای بیشتر سوق میدهد تا امتیازات بیشتری کسب کند و از مزایای ویژهتری بهرهمند شود.
۳. افزایش نرخ حفظ مشتریان
هزینه جذب مشتری جدید معمولاً بسیار بیشتر از هزینه حفظ مشتریان فعلی است. باشگاه مشتریان با ارائه پیشنهادات ویژه و مشوقهای خرید، نرخ حفظ مشتریان را افزایش میدهد. مشتریانی که احساس میکنند از ارزشگذاری و توجه کافی برخوردارند، به ندرت به برندهای دیگر روی میآورند. این باعث میشود که فروش پایدار و مداوم حفظ شود و از نوسانات فروش جلوگیری گردد. همچنین، وفاداری مشتریان باعث میشود که آنها به طور ناخودآگاه تبلیغات دهانبهدهان برای برند ایجاد کنند و مشتریان جدید را جذب کنند.
۴. شخصیسازی تجربیات مشتریان
باشگاههای مشتریان میتوانند از دادههای مربوط به رفتار و خرید مشتریان استفاده کنند تا تجربیات آنها را شخصیسازی کنند. با استفاده از این اطلاعات، کسبوکارها میتوانند محصولات و خدماتی را که به طور خاص مورد نیاز مشتری است، به او پیشنهاد دهند. بهعنوان مثال، اگر مشتری علاقهمند به یک دسته خاص از محصولات باشد، کسبوکار میتواند تخفیفها و پیشنهادات ویژهای برای آن دسته محصولات به او ارسال کند. این نوع از شخصیسازی باعث افزایش فروش میشود، زیرا مشتری احساس میکن�� که پیشنهادات دقیقاً متناسب با نیازها و تمایلات اوست.
۵. تأثیر بر افزایش نرخ بازگشت مشتریان
یکی از مشکلات کسبوکارها، نداشتن نرخ بازگشت مناسب مشتریان است. باشگاه مشتریان میتواند این مشکل را حل کند. وقتی مشتری عضوی از باشگاه مشتریان میشود، شرکتها میتوانند از روشهای مختلفی مثل ارسال ایمیلهای پیگیری، یادآوریهای خرید، و ارائه تخفیفهای مخصوص برای مشتریانی که مدت زیادی از آنها خرید نکردهاند، استفاده کنند. این اقدامات نه تنها باعث بازگشت مشتریان به چرخه خرید میشود، بلکه میتواند به افزایش فروش کلی کسبوکار نیز کمک کند.
۶. افزایش تعامل با مشتریان از طریق تبلیغات هدفمند
تبلیغات هدفمند، یکی از استراتژیهای مؤثر در باشگاههای مشتریان است. با استفاده از دادههای جمعآوری شده از مشتریان، کسبوکارها میتوانند تبلیغات خود را به صورت هدفمند به مشتریان خاص ارسال کنند. این نوع تبلیغات نه تنها باعث افزایش تعامل مشتریان با برند میشود، بلکه احتمال تبدیل این تعاملات به خرید را نیز افزایش میدهد. بهعنوان مثال، ارسال پیشنهادات ویژهای که تنها برای اعضای باشگاه مشتریان معتبر است، میتواند انگیزهای قوی برای خریدهای بیشتر ایجاد کند.
۷. تأثیر مثبت بر شناخت برند
باشگاه مشتریان میتواند به بهبود شناخت برند و ایجاد ارتباط مثبت بین مشتری و برند کمک کند. وقتی مشتریان از یک برند تخفیفات و امتیازات ویژه دریافت میکنند، به طور ��بیعی تمایل بیشتری برای تعامل با آن برند خواهند داشت. این تعامل مکرر باعث میشود که برند در ذهن مشتریان ماندگارتر شود و احتمال انتخاب مجدد آن برند در آینده افزایش یابد. همچنین، تجربه مثبت مشتریان از باشگاه مشتریان، آنها را تشویق میکند تا تجربیات خود را با دیگران به اشتراک بگذارند و به این ترتیب، شهرت برند را افزایش دهند.
۸. نقش باشگاه مشتریان در بهبود خدمات و محصولات
باشگاههای مشتریان اغلب فرصتی برای کسبوکارها ایجاد میکنند تا بازخوردهای مشتریان را دریافت کرده و بر اساس آنها به بهبود خدمات و محصولات خود بپردازند. این بازخوردها میتواند به شرکتها کمک کند تا نقاط ضعف خود را شناسایی کنند و تغییرات لازم را برای بهبود کیفیت محصولات و خدمات خود اعمال کنند. بهبود کیفیت خدمات و محصولات مستقیماً به افزایش فروش منجر میشود، زیرا مشتریان راضی احتمالاً خریدهای بیشتری انجام خواهند داد و به دیگران نیز توصیه میکنند.
نتیجهگیری
باشگاه مشتریان یکی از قدرتمندترین ابزارهایی است که کسبوکارها میتوانند از آن برای افزایش فروش و بهبود تعاملات مشتریان استفاده کنند. این ابزار نه تنها به ایجاد وفاداری در مشتریان کمک میکند، بلکه میتواند به بهبود نرخ بازگشت مشتریان، شخصیسازی تجربیات خرید، و افزایش نرخ حفظ مشتریان کمک کند. با استفاده از استراتژیهای مناسب در باشگاه مشتریان، کسبوکارها میتوانند فروش خود را به طرز چشمگیری افزایش دهند و در عین حال ارتباطات بلندمدت و پایدار با مشتریان خود ایجاد کنند.
منبع : باشگاه مشتریان برای بازرگانان
0 notes
Text
⛧ⳓⳓⳓ⛧
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
تخیلی ترین فیلم ها ، فانتزی ترین فیلم ها ، رویایی ترین فیلم ها همیشه یک هسته واقعی درون خود دارند که میتوانند با آن تخیل و رویا و فانتزی را پرورش بد��ند
و عکس آن
در واقعی ترین فیلم ها و مستند ترین فیلم ها همیشه شما شاهد هسته ی دید کارگردان که همان رویا و تخیل و فانتزی خودآگاه یا ناخودآگاه ش هست ، هستید
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
برام جالب بود بعد از نوشتن پست رجال چند روز بعد فیلمی را مشاهده کنم در پیرو یا تایید حرف هام ، البته در محفل مسیحیت
در اینکه فیلم واقعی نیست شکی ندارم اما پس از سرچ در اینترنت متوجه شدم مسیحیان که همچون شیعیان عاشقانه در انتظاراند! در موارد بسیاری به انحراف راه پیمودهاند
پس میتوان این فیلم را با آن هستهی واقعی استعارهای مشاهده کرد
.
این فیلم نشان میدهد مسیحیان عاشق عیسی چطور منحرفانه میخواهند ظهور حضرتشان را جلو بیاندازند
در باور آنها هم ظهور رخ نمیدهد مگر آنکه قبلش رجال ها بیاید و دنیا را بهم بریزند
این عاشقانِ مخلص ِ در قله های معنویت بیخـِرد ایستاده ، برای هدفشان . . . ! ـ
.
عشق دیدار چه ها که نمیکند
END
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
پ.ن:ـ
ـ😄پوستر فیلم را به یک
تبدیل کردم😈ـ
Gif :
666 x 666 📐
6 colors 🎨
6 photos 🔁
.
.
.
#30ahchaleh#na_zzanin#ناظنین#the first omen#antichrist#dajjal#666 aesthetic#666 satan#666#طالع نخستین#دجال#طالع نحس#طالع نحس آغازین#۶۶۶#ضدمسیح#ضد مسیح#طالع#فال#omen
3 notes
·
View notes
Text
نجمه (۱)
چاره ی دیگه ای نداشتم. راه دیگه ای نبود. نه جرأت تمرد داشتم و نه حتی تصور تمرد رو!... بین پاهای قطور و عضلانیش نشسته بودم و بدنم میلرزید... چون نجمه؛ این ماده شیر عضلانی میتونست منو مثل یه هندونه لای رونهای عضلانی و ورزیده اش له کنه... شایدم راحت تر!
توی خوابم نمیدیدم که نجمه؛ همسر ۴۳ ساله من باهام اینطوری رفتار کنه!... اون حتی نگاهم نمیکنه... نجمه، بنده ی حقیرش رو حتی نگاه نمیکنه!...🥺😰 فقط دستور میده و من اطاعت میکنم... حتی اسمم هم عوض کرده!... اسمم رو گذاشته؛ ضعیفه!...
بهم گفت:« ضعیفه!... سیکس پکم رو میخوری تا هر وقت خودم بگم بسه!» راه دیگه ای جز گفتن چشم و شروع کردن وجود نداشت.
وقتی لبها و زبونم به سیکس پک کاملش رسید، یدفه شکمش رو وکیوم کرد و وااااااااااووو 😱🤯 هشت تا پک کامل و تنومند مثل نون باگت افتاد بیرون!... 😵 زبونم بند اومده بود. هشت تا پک سخت و فولادین 😰😵🫨 بدنم لرزید... نه تنها اون هشت پک؛ عضلات موربی های پهلوهاش هم مثل دو تا سپر سنگی از دو طرف پهن شدن و زدن بیرون و بالاتنه تنومند نجمه شبیه افعی شد. خط عمقی که از وسط تخته سینه هاش شروع شده بود و به هشت پک تنومند نجمه میرسید و به نافش وصل میشد حیرت انگیز بود! 😱 و حیرت بیشتر زمانی وجودم رو فرا گرفت که این شکاف بعد از ناف عمیق تر شد و تا کص کلوچه و تپل نجمه که زیر شورت لامبادای تور، برق میزد امتداد داشت. 😱🤯🤤 عضله ای روی بالا تنه شگفت انگیز نجمه نبود که رشد نکرده باشه!... پستوناش هم که مثل دو تا گنبد بزرگ سر به آسمون میسایید و دو تا مثلث کوچیک توریِ سوتین لامبادا، نوکهای درشت اون دو تا گنبد رو مثلا پوشونده بود!
نجمه با چهره مغرور و پرجذبه خودش، اون لبهای بزرگ و برجسته و چشم های سایه دار شهلا و مژه های بلندش، مثل یه خدا به بنده حقیرش که من باشم نگاه میکرد. نجمه مثل یه زن ۳۵ ساله به نظر میرسه، شایدم جوانتر! به تازگی موهاش رو قرمز کرده و خیلی جذاب شده. من هشت پک بی مو و لذیذ نجمه رو میخوردم و میلیسیدم. از بس عضلات نجمه خوشمزه هستن، انگار آبنبات میخورم!... پوست لطیف و نرمش با عضلات سخت و فولادین ترکیب سمی و جالبی رقم زده.
چهره بت و جذبه ناک نجمه که من ازش مثل سگ میترسم، منو امیدوار میکرد که از خوردن من خوشش اومده... کم کمر نفسهای عمیقش تند تر میشد و عضلاتش سخت تر!... رگ ها بیشتر بیرون میریخت!... شورت لامبادا ی تور، خیس شده بود و عطر آب کص ارباب، داشت منو مست میکرد...
بیش از یک ساعت بود که داشت عضلات هشت پک، موربی ها و پستونای بزرگ ارباب عضلانی و خدای قدرتمندم رو میخوردم. تازه لرزش بدنم کم شده بود که یدفه گردن منو گرفت، بدنم یخ کرد و رعشه به تنم افتاد... منو با قدرت بازوان قطورش کشید بالا تر، پاهاش رو دو کمرم حلقه کرد و فشارم داد... چشماش رو باز کرد... 😰 واااااای و بهم نگاه کرد... صورتمو برد سمت صورت خودش. کمرم رو سفت لای پاهاش گرفته بود و فشار میداد. ولی نه اونقدرا زیاد. یهو گفت:« لبو لوله کن ببینم ضعیفه کردنی من! 😘😈💋💋💋💋» و لبهاشو گذاشت روی لبهام. از لذت انگار رفتم به یه بعد دیگه 🤤 نجمه بعد از ماهها باهام مهربون شده بود و داشت لبهامو میخورد... با اون لبهای قشنگ و قلوه ای و ترم و خیسش؛ وااااااااااووووو 🤤💜💋💋💋💋 زبون خوشمزه اش رو روی زبونم میمالید و لبهامو میخورد... گردنم توی مشت قدرتمندش بود و دست دیگه اش روی کمرم... منم ناخودآگاه پهلوهای عضلانیش رو گرفته بودم. بعد از چند لحظه گردنم رو ول کرد و دستاش رو دور کتف های منو حلقه کرد و منو با فشار به بدن خودش چسبوند جوری که صدای شکستن قلنج مهره های کمرم بلند شد... لبهامو سفت تر میخورد... من که داشت توی آغوش عضلانیش له میشدم ولی حاضر نبودم از طعم افسانهای لبهای نجمه بگذرم. بعد از دقایقی لب بازی، چشمان آهو ش رو باز کرد و توی چشمام خیره شد و گفت:« منصور؟...» گفتم:« جانم ملکه قدرتمند من؟» چشماش برق زد و لبخند روی لبهای قشنگش نشست و گفت:« عشقم!...بار آخرت باشه هاااا... بعد از ۳۰ سال زندگی نمیخوام باهات بد رفتار کنم... ضعیفه کردنی!... دوس ندارم بدنت از ترس من بلرزه... اما به شرطی که دیگه اشتباه نکنی و منصور خوبی باشی... من وقتی عصبانی میشم ممکنه هرکاری باهات بکنم... نمیخوام یه روز به خودم بیام و ببینم جونتو گرفتم!...» واااااااااای چه تحقیری منو کرد!... اما خوب واقعیت رو گفت. من ملتمسانه گفتم:« ارباب!... منو ببخشید 🥺🥹» نفس عمیقی کشید که باعث شد فشار آغوشش بیشتر بشه و استخونای نحیف من به صدا در بیاد و گفت:« بخشیدمت ضعیفه کردنی نازم...💋💋💋💋» و دوباره لبم رو شکار کرد.
بعد از معاشقه ی فراموش نشدنی که نزدیک نیم ساعت طول کشید... نجمه شورتش رو در آورد و من انقدر کص کلوچه و شیرین و تپلش رو خوردم که به شدت اورگاسم شد و بعد اومد روم و بعد از چند ماه بهم یه کص سیر داد. تمام آب غلیظ و زیاد من رو هم توی کصش جا داد و همونطور که کیرم توی کصش موند توی آغوش عضلانی و امن ارباب نجمه به خواب رفتم.
Corina Bunea
918 notes
·
View notes
Photo
✨چگونه خود را با انرژی های منفی شناسایی نکنیم✨ مردم اغلب این موارد را به من می گویند: شما چطور همیشه حال خوبی دارید؟ شما از خواب بیدار می شود و در زمان حال خوشحال هستید، خندان، با روحیه بالا. اما چطور؟ آیا می خواهید حقیقت را بدانید؟ هیچ رازی وجود ندارد. همانطور که معمولاً می گویم اینطور نیست که احساس دلسردی نکنم یا در مقطعی غمگین نباشم، برعکس، همه ما انسان هستیم و تحت هر انرژی هستیم، با این حال، نیازی به ماندن در آن انرژی نداریم. (برای مدت طولانی با آنها همذات پنداری نکنید) یکی از با ارزش ترین چیزهایی که مطالعه خودشناسی در زندگی من به ارمغان آورد، درک همذات پنداری نکردن با چیزهایی بود که برای من خوب نیست، یعنی وقتی مقداری انرژی که خوب نیست در روز برای من ظاهر می شود، متوقف می شوم و آن را مشاهده میکنم، با انجام این کار توجه آگاهی ناظر خود را روی این احساس قرار می دهم، بنابراین می توان متوجه شد که ماندن در آن میدان انرژی معنایی ندارد و بنابراین ما موفق می شویم آن را به چیزی مثبت تبدیل کنیم. چگونه تبدیل کنیم؟ این ساده تر از آن چیزی است که فکر می کنید. دعا، مدیتیشن یا حتی چند تنفس ساده یکی از کلیدهاست. افکار خود را به کائنات ارتقا دهید، انرژی های خوب را ذهنی کنید و این احساس را تغییر دهید، وجدان خود را در حال قرار دهید و هدیه لحظه حال را در قلب خود احساس کنید: این احساس را با وجدان و عشق تجزیه و تحلیل کنید. آیا این احساس واقعا ضروری است؟ آیا در روزگارم به این نیاز دارم؟ این چه فایده ای برای من دارد؟ اگر پاسخ ها با آنچه در زندگی تان می خواهید سازگار نباشد، به زودی متوجه خواهید شد که ماندن در آن فایده ای ندارد. به این ترتیب، شما به درجه ای از آگاهی از بدن، ذهن و روح خود دسترسی پیدا می کنید، جایی که با وجود واقعی خود می توانید منبع آن انرژی را درک کنید و آن را به چیزی مثبت تبدیل کنید. دلسردی می تواند به شجاعت برای شروع روز تبدیل شود، ترس می تواند به شجاعت برای رویارویی با موانعی که ممکن است ظاهر شوند و غیره تبدیل شود. تمام انرژی قابل تغییر است، شما فقط باید خودتان را به هم متصل کنید تا آن اتفاق بیفتد. ♥️ در نظرات بنویسید و به تقویت محتوای صفحه کمک کنید. ● ○ ● ○ https://t.me/PsyRamin https://instagram.com/Psy.Ramin/ https://virgool.io/@Psy.Ramin/ ●○●○●○ #متافیزیک #موفقیت #خودشناسی #ذهن_آگاهی #آگاهی #هوشیاری #هیپنوتیزم #ذهن #مراقبه_ذهن #جذب_پول #روانشناسی #فلسفه #کاینات #مدیتیشن #مراقبه #یوگا #روان_پنهان #ذهن_ناخوداگاه #ناخودآگاه (at آگاهی داروی روح و روان پنهان) https://www.instagram.com/p/CnBibZbu0eO/?igshid=NGJjMDIxMWI=
#متافیزیک#موفقیت#خودشناسی#ذهن_آگاهی#آگاهی#هوشیاری#هیپنوتیزم#ذهن#مراقبه_ذهن#جذب_پول#روانشناسی#فلسفه#کاینات#مدیتیشن#مراقبه#یوگا#روان_پنهان#ذهن_ناخوداگاه#ناخودآگاه
0 notes
Text
بازاریابی خجالتآور چیست و چه ویژگیهایی دارد؟ تصور کنید وسط خیابان راه میروید و ناگهان یک بیلبورد عجیب میبینید: یک گربه با کراوات، در حال سخنرانی برای جمعی از ماهیهای طلایی! حالا، قبل از اینکه به خودتان بگویید «این چی بود؟»، باید بپذیرید که همین حس خجالت و سردرگمی شما، هدف نهایی این تبلیغ بوده است. بله، خوش آمدید به دنیای بازاریابی خجالتآور، جایی که عجیب بودن یک هنر است و شما بهطور ناخودآگاه عاشق تبلیغاتی میشوید که در ابتدا شما را وادار به تعجب و شاید کمی خجالت میکند. این نوع از تبلیغات، بخشی از استراتژی بازاریابی به نام بازاریابی خجالتآور یا Cringe Marketing است. در این روش، برندها از محتواهای عجیب و غریب و اغراقآمیز استفاده میکنند تا مخاطب را ابتدا متعجب و شاید حتی کمی خجالتزده کنند، اما در نهایت به هدف خود که جلب توجه و ماندگاری در ذهن مخاطب است، دست مییابند. در این مورد خاص، گربه با کراوات و جمع ماهیهای طلایی احتمالاً هیچ ارتباط مستقیمی با محصول یا خدمات تبلیغشده ندارد. اما چرا این تبلیغ مؤثر است؟ زیرا به کمک عناصر تصویرسازی عجیب و طنز غیرمعمول، کنجکاوی شما را برمیانگیزد و باعث میشود که به تبلیغ فکر کنید، دربارهاش صحبت کنید یا حتی آن را در شبکههای اجتماعی به اشتراک بگذارید. هدف بازاریابی خجالتآور این است که به مخاطب کمک کند تا از فرمهای استاندارد تبلیغاتی فاصله بگیرد و با یک تجربه جدید و غیرمنتظره روبرو شود. برندهایی که به این نوع بازاریابی اعتماد میکنند، تلاش میکنند که مرزهای خلاقیت و جذابیت را جابهجا کنند و احساسات مخاطب را به شیوهای جدید برانگیزند. نتیجه؟ شما شاید به گربه با کراوات و جمع ماهیها بخندید، اما به احتمال زیاد، نام برند پشت این تبلیغ را برای مدت طولانی به خاطر خواهید سپرد! “در بازاریابی خجالتآور، اگر مخاطب ابتدا بخندد و بعد بگوید ‘این چی بود؟’، تو برندهای. چون تا همین الان توانستهای توجه او را کامل جلب کنی.” بازاریابی خجالتآور (Cringe marketing) یک استراتژی تبلیغاتی است که با استفاده از طنز اغراقشده، تصاوی�� عجیب و حتی پیامهای خجالتآور به دنبال جلبتوجه و ایجاد ارتباط با مخاطب است. این نوع بازاریابی، مخصوصاً در عصر دیجیتال و شبکههای اجتماعی که پتانسیل وایرال شدن محتوا بسیار بالاست، محبوبیت زیادی پیدا کرده است. ویژگیهای کلیدی بازاریابی خجالتآور ..... #بازاریابی_خجالت_آور #تبلیغات_عجیب #استراتژی_بازاریابی #بیلبورد_خلاقانه #تبلیغات_نوآورانه #دنیای_بازاریابی #عاشق_تبلیغات 👉 http://dlvr.it/TDkgtz
0 notes
Text
من وقتی که برق ها قطع میشن رو دوست دارم
صفر: من وقتی که برق ها قطع میشن رو دوست دارم.
یک: چرا؟
صفر: چون باعث میشه نویز ها قطع بشن.
یک: نویز ها؟
صفر: آره. صدای کولر هایی که همیشه روشنن، یخچال هایی که همیشه زمزمه میکنن و لامپ هایی که با حماقتشون به ستاره ها فخر می فروشن. من از این بدم میاد.
یک: ولی بدون اینا زندگیت خیلی سخت تر میشه.
صفر: درسته. ولی فکر میکنم دوست دارم بعضی مواقع یک سرسی چیز ها رو از دست بدم. راحتی اعتیادآوره و با بودنش آدم ها رو روی آتوپایلت رها میکنه. مثل یک والدی که به بچهاش تلفن همراهش رو میده تا فقط ساکتش کنه. تو کوتاه مدت ممکنه براش سودمند باشه، ولی توی بلندمدت افتضاح به بار میاره.
یک: متوجه نمیشم. با از دست دادن برق چه چیزی به دست میاری؟
صفر: وقتی که برق ها میرن صدای های خیابون های اطراف بیشتر میاد، یا بهتره بگم من بهش آگاه ترم. صدای همسایه های رو میشنوم که با همدیگه حرف میزنن، بادی که از غرب میاد رو روی پوستم احساس میکنم و مهمتر از همه باعث میشه آسمون شب که رنگش با آلودگی نوری و هوا به سرخی میزنه رو ببینم. دیدنش باعث میشه به یاد بیارم که چقدر ساده لوحانه سعی میکنیم جلوی ستاره های شب قد علم کنیم و از جلوی دیدمون کنارشون ببریم من فکر میکنم هیچ چیز به اندازه مطالعه آسمون هیجان انگیز نیست، و بقیه کار ها یا یک حواس پرتی، و یا یک وسیله برای رسیدن به موضوع ان. رفتن برق باعث میشه علاقه کودکانه ام به فضا رو دوباره به یاد بیارم.
یک: فهمیدم. ولی اگه توی طول روز برق رفت چطور؟ یه پارچه به اندازه خورشید داری که پنهانش کنی؟
صفر: اگر میتونستم خورشید رو به دامم میانداختم و توی اتاقم قایمش میکردم.
یک: و حالا که نمیتونی؟
صفر: خورشید ارزش خودش رو میدونه و همیشه پیش ما نیست. بعضی وقتا به این فکر میکنم که چقدر خوبه که خورشید آدم نیست. آدما بی نظمن، احساساتین، و مهم تر از همه فراموش کارن. هیچ آدمی نمیتونه خورشید باشه.
یک: بالاخره ما از خورشید بدمون میاد یا تحسینش میکنیم؟
صفر: خورشید منبع انرژیه و آدما انرژی زندگیشون رو ناخودآگاه از نورش میگیرن. هر چند که برای استفاده ازش تو طول روز و زنده موندن توی شب برنامه های مختلفی براش دارن.
یک: و اینا چه ربطی به <دام انداختن> و رابطه ما با خورشید داره؟
صفر: اونایی که سهم روزانهشون رو هدر میدن به خورشید خیانت میکنن. شاید ناپدید شدن و رفتنش برای یه مدت کوتاه این حقیقت رو به یادشون بیاره. من از آدم های خائن متنفرم.
یک: پس میشه گفت مشکل اصلی ما برق و خورشید نیست؟
صفر: درسته. فکر میکنم من یاد گرفتم بعضی مواقع عاشق از دست دادن باشم.
بیست و پنج مرداد هزار و چهارصد و سه
1 note
·
View note
Text
خیال پردازی با حد و مرز
نمیدونم مگه خیال پردازی اسمش این نیست که تو به هرچی که میخووای فکرکنی و تصورش کنی بدون این که برای توانایی هات و ذهنت محدودیتی داشته باشی؟ من حتی خیال پردازی هامم با منطقم تغییر میدم. مثلا نشستم فکرمیکنم به این که فلان مسابقه رو برنده شدم یا دارم کنسرت محلی احرا میکنم واسه دوستام و لاورها :))) و مثلا یهو وسطش میگم وا من که نمیتونم بخونم، من که گیتار یا درامز بلد نیستم بزنم. و به همین شکل میرینم تو خیال بافیم. یا مثلا وقتی که توی خیالبافی هام حالم خوبه و دارم هرچی خوبی که *دست یافتن* بهش آسون باشه رو تصور میکنم، یهو میگم عه بابا اینجا میبود خوب میشد، بعد که یه لحظه چهره اش رو تو ذهنم متصور میشم یادم میاد که نه بابا منطقی نیست.
خیلی جالبه که از بچگیم این خیالبافی ها صرفا شکل بزرگونه تر به خودشون گرفتن ولی آرزوهایی که دوست داشتم بهشون برسم تو این تصوراتم، دقیقا همونایین که از بچگی بهشون فکرمیکردم، قراره تا همیشه واسم یه چیز دست نیافتنی باشن؟ یعنی مثلا خود 50 ساله یا 70 ساله ام به این فکرمیکنه که چرا الان من نمیتومن درامز بزنم یا بخونم؟
خلاصه که همیشه همه اینا منو به یه نتیجه میرسونه که نمیخوام بچه دار شم، چون میدونم ناخودآگاه قراره مثل مامان و بابام شم و منعش کنم برای رسیدن به آرزوهاش.
دیشب که همینطوری لم داده بودم روی مبل، به این فکرکردم که احمق الان میگی بیکاری، بری اونجا میگی عجب غلطی کردما، کاش همونجا روی مبل لم داده بودم احمق بودم واسه خودم دنبال دردسر بودم؟ هرچی که بهش نزدیک تر میشم بیشتر نمیخوامش، انگار یادم رفته تا همین تابستون امسال داشتم خودمو از استرس میکشتم که به این ترم حداقل برسم.
1 note
·
View note