#اما هیچ
Explore tagged Tumblr posts
Text
دلم میخواد خانه ات باشم
از خستگی هایت به من برگردی ❤
0 notes
Photo
(33/54) “On the day Khomeini’s plane landed the road from the airport was lined with hundreds of thousands of cheering people. I hadn’t completely lost hope. The king was gone. But we still had a government, a parliament, a constitution. The only thing new was this man. Maybe he’d been telling the truth. Maybe he truly did want an open society. Khomeini had surrounded himself with liberal advisors. Maybe he’d allow them to run the country. Maybe he’d go to Qom and study his books. The parliament decided to form a small delegation to meet with him; to find out his plans. Since I’d been such a vocal member of the opposition, it was decided that I should go along. Khomeini had taken up residence in a school building directly behind the parliament. When we arrived we were escorted into an empty classroom. There was no furniture. Pillows and blankets were piled against the wall; it was clear that people had been sleeping there. After five minutes Khomeini entered the room. He was dressed all in black. After he took his seat we explained that we were hoping for a peaceful transition of power. One that kept the constitution intact, and the parliament in place. We presented a list of ministers that we thought he would approve. He listened in silence. At no point did he ask a question. At no point did he give a response. It was clear that he had no need for our participation. Power was in his hands. When we finished making our proposal, he asked us to deliver two messages. One: he wanted us to tell the military that they had his full support. And two: that no one would be harmed, except for the king. When asked later about his promises, he would claim that Islam allows lying in times of war.”
روزی که هواپیمای خمینی فرود آمد، سدها هزار نفر از فرودگاه تا شهر به پیشواز او آمده بودند. شاه رفته بود. اما هنوز دولت، مجلس و قانون اساسی بر جای بودند. تنها مهرهی جدید، یک روحانی بود. شاید راست بگوید؟ شاید به راستی خواهان جامعهای آزاد باشد؟ خمینی را مشاوران لیبرال احاطه کرده بودند. شاید اجازه دهد آنها کشور را اداره کنند؟ شاید به قم میرفت و سرگرم خواندن کتابهایش میشد؟ گروه اقلیت مجلس تصمیم گرفت پنج نفر را برای ملاقات با او و آگاهی از برنامههایش تشکیل دهد. من یکی از آن پنج تن بودم. خمینی در مدرسهای پشت مجلس اقامت داشت. وقتی وارد شدیم، ما را به کلاسی خالی هدایت کردند. هیچگونه اسباب و اثاثی در اتاق نبود. روشن بود که از آن اتاق برای خواب استفاده میشد زیرا بالشها و تشکهایی کنار دیوار انباشته شده بودند. پس از پنج دقیقه خمینی وارد اتاق شد. جایی نشست. به او گفتیم که ما امیدوار به جابهجایی صلحآمیز قدرت هستیم. انتقالی که قانون اساسی ��ا حفظ کرده و مجلس را در جای خود نگه دارد. او در سکوت سخنان ما را شنید. هیچ پاسخی نداد. هیچ پرسشی نکرد، نیازی به مشارکت نداشت. تمام قدرت را یکجا میخواست. از ما خواست دو پیام را به بیرون برسانیم. نخست به سران ارتش بگوییم که خمینی خواهان بالا بردن احترام آنهاست و دوم آنکه هیچ کسی جز شاه مجازات نخواهد شد. دیری نپایید که دروغ گفتن را در هنگام جنگ روا دانست
117 notes
·
View notes
Text
سلوا، باهام کاری کرد که دیگه تا آخر عمرم، این کار رو نکنم!... چه کاری؟؟؟؟
رشوه جنسی از دانشجو های دختر، در ازای نمره!
فکر میکردم مثل دفعات قبل یه کص کلوچهای جوون میکنم. سلوا دختر لوند و نازی بود. اتفاقاً همیشه طنازی و دلبری میکرد از من و باعث شده بود که پیش خودم خیال کنم که اون خودش میخواد بهم بده. یه دختر قد بلند، حدودا ۱۸۰ با پوست روشن و موهای روشن. ولی آتشین مزاج! آخه سلوا لر بود. بچه خرم آباد! بعدا فهمیدم که بین چهار تا داداش تک دختر هستش. تو کلاس خیلی بی پروا و شجاع بود. عاشق کل انداختن و جر و بحث با پسرا و خیلی مغرور. توی خواب هم نمیدیدم که سلوا یه آلفای عضلانی باشه.
نمره اش ۸/۵ شده بود. کلی التماس کرد و چند روز همش توی تلگرام پیام و التماس و جلز ولز کرد. منم که بدجوری توی طول ترم تو کفش بودم حوالی ساعت ۱۲ شبی که فرداش آخرین مهلت ثبت نمرات بود باهاش وعده گذاشتم. کجا؟... خونه مجردی خودم! البته همون شب که باهاش وعده گذاشتم یکی دیگه از دخترا رفت زیر کیرم. اما چیزی که عجیب بود این بود که سلوا هیچ مقاومتی نکرد و سریع قبول کرد. به هر حال براش لوک فرستادم. قرار شد ساعت ۱۰ صبح بیاد و تا ساعت ۶ عصر بهم سرویس بده تا بعدش نمره رو براش رد کنم.
وارد خونه که شد توی پوست خودم نمیگنجیدم. آخه خیلی خوشگل و ناز شده بود. لبشو بوسیدم و با مهربونی دعوتش کردم تو سالن اونم با لبخند نازی چشم گفت و رفت تو سالن. در رو قفل کردم و کلیدش رو گذاشتم تو جیبم. ازش پرسیدم چای میخوری یا قهوه و طبق خواستش قهوه گذاشتم. اما اون مشغول تعویض لباسهاش شد. مثل دخترای دیگه نبود که هاج و واج باشن. انگار تجربه داشت!... با خودم گفتم انگار همکارای دیگه هم ازش کام گرفتن. تو همین فکرا بودم که سینی به دست رفتم تو سالن و با دیدنش خشکم زد. سلوا با یه بیکینی صورتی نشسته بود روی مبل راحتی و عجب بدنی 😨😰😱🤯 بدنش ورزیده و عضلانی بود!... رنگم پرید! با لبخند پرسید:« چی شد استاد؟...» من به تته پته افتاده بودم... سلوا لبخند کنایه آمیزی زد و با اشاره به کنارش گفت:« بیا بشین استاد... بیا بشین اینجا... نترس!... کاریت ندارم...» من با ترس گفتم:« متوجه نمیشم... واااای چه بدنی داری تو دختر؟ 🤯» سلوا جوری بهم نگاه کرد و خندید که تنم لرزید 😈 و گفت:« مگه نمیخواستی یه شب باهام باشی؟... خب منم در اختیارتم دیگه... بیا بشین!» من آب دهنمو به سختی قورت دادم. سلوا چشمکی بهم زد و روی مبل لم داد و با لحن لوس گفت:« چرا معطلی استااااااد؟... بیا تو بغلم استاد خوشگلم... میخوام بخورمت 😜» من داشتم تمام راههای ممکن رو بررسی میکرد. یدفه یه فکری به ذهنم رسید و سریع عملیش کردم. سریع دویدم به سمت در واحد... صدای خنده های تحقیرآمیز سلوا میومد که گفت:« عه... پس چی شد استاااااد؟» بدنم از استرس میلرزید. سریع کلید رو از تو جیبم در آوردم و قفل در رو باز کردم. دستگیره رو فشار دادم و در رو کشیدم. لای در ۱۰-۲۰ سانتی باز شد که یهو محکم به هم کوبیده شد و از صداش جا خوردم. دست رگدار سلوا روی در بود. هرچی زور زدم در رو باز کنم نشد. نفس نفس میزدم. سلوا که پشت سرم بود اون یکی دستشو گذاشت اونطرفم و از پشت بدنشو چسبوند بهم و هلم داد و منو چسبوند به در! بدنش عین سنگ بود. شروع کردم به التماس:« سلوا... سلوا... ولم کن... تو رو خدا... اصلا نظرم عوض شد...» سلوا صورتشو آورد دم گوشم و گفت:« ششششششیییییییی... تو که نمیخوای همسایه هات بفهمن چه گهی میخوردی توی این خونه!... میخوای؟» من تا اینو گفت ساکت شدم. سلوا که بازدم نفس کشیدنش به لاله گوشم میخورد، گفت:« آفرین مموش قشنگم!... استاد عاقلم... بیا که امشب کارت دارم...» گردنمو گرفت و چنان فشار داد که کل ستون فقراتم تیر کشید. تا اومدم بگم آخ با دست دیگه اش دهنمو سفت گرفت. منو چرخوند و با یه لگد از پشت، پرتم کرد وسط نشیمن. پشت سرم خورد به زمین و دنیا دور سرم میچرخید. نمیتونستم از روی زمین بلند شم. فقط متوجه شدم که سلوا در رو قفل کرد. اومد به سمتم در حالی که قلنج انگشتاش رو میشکست. من با همون حالت سر گیجه کشون کشون میرفتم عقب تا رسیدم به دیوار. بدنم میلرزید و گریه و التماس میکردم. سلوا به یه قدمیم رسید. خم شد. دستشو آورد جلو و من پریدم بالا. نیشخندی زد و در حالی که نصف کلید که توی قفل شکسته بود رو بهم نشون داد و چشمکی زد و گفت:« درم قفل کردم که امشب تا صبح در اختیارم... نه! در اختیارت باشم جوجو... 😈 دهنتو باز کن ببینم...» من فقط میلرزیدم. یدفه جوری داد زد که یهو از ترس ادرارم ول شد و خودمو خیس کردم:« میگم دهنتو باز کن کونی!... » دهنمو باز کردم و سلوا کلید رو گذاشت دهنمو وادارم کرد که قورتش بدم. یدفه متوجه خیس شدن شلوار و زمین شد و جوری بهم نگاه کرد که آب شدم از خجالت. با تحقیر گفت:« استااااااد... خودتو خیس کردی؟؟؟... 😏 الهی... » چندتا چک به صورتم زد و همزمان گفت:« استااااااد شاشوی کی بودی تو... کوووووونی!!!... تو که خایه نداری گوه میخوری هوس کص کردن بکنی... حرومزاده...» یه دفعه گردنمو گرفت و چنان فشاری داد که نفسم برید. ساعدهای قطور و عضلانیش رو گرفتم ولی شانسم از صفر هم کمتر بود. منو از زمین کند و گفت:« کاری باهات میکنم استاد شاشو... که دیگه هوس کص کردن نکنی... امشب میشی کونی من... کونی کردنیِ سلوا...»
سلوا اون روز تا صبح فرداش منو به اشکال مختلف و بی رحمانه گایید! لهم کرد. اون هر کاری دلش خواست باهام کرد! مثل اسباب بازی بودم توی مشتش... نه! مثل خمیر بودم...
21 notes
·
View notes
Text
Summary of Summer!
تابستان پر فراز و نشیبی بود. نمیدانم زیباییش بیشتر بود با زشتیها اما هرچه بود گذشت و اگر خوشبین باشم میتوانم فکر کنم باعث شد بزرگتر و عاقلتر بشوم. از دست دادن را تجربه کردم. از دست دادم چیزی بزرگ؛ و فهمیدم هیج چیز همیشگی نیست.
کتاب آموزش زبان کرهای ام را تمام کردم و حالا باید کمی مرور کنم و آماده شودم برای جلد دوم. کتاب ورد اسکیلز خریدم و اگر کمی سخت گرفتن به خودم را کم کنم همین که تا درس 25 انجامش داده ام و هربار هم با علاقه این کار را کرده ام پیشرفت خوبی ست.
یاد گرقتم بخشنده باشم. نه فقط نسبت به دیگران، ختی به خودم. پس اندازم را بی چشم داشت به مامان بخشیدم و مداد رنگی هایی که از نصف زندگیم بیشتر دوستشان داشتم را به خواهر کوچکتر. فهمیدم بخشیدن چیزی که دوست دارم از بخشیدن پول سخت تر است.
آماده برگشتن به خوابگاه نیستم اما زندگی هیج وقت از من نپرسیده برای چیزی که قرار است بیش بیاید آماده ام یا نه. پس به گمانم آمادگی هم ایجاد میشود. مثل تمام وقت هایی که با پیش امد های غبر منتظره و توانسته ام کنار بیایم با یک ترم دیگر هم میتوانم خوب تا کنم.
سینماییهایی که جدیدا دیدم همین ها بودند. شب های روشن را هم دوباره نگاه کردم و هر از گاهی ناخنکی به فیلم های تلویزیون میزدم کنار خواهرم که البته فکر کنم هیچ کدام فراتر از چند دقیقه نرفتند.
از میان این ها زیر درخت زالزالک را دوست داتشم و پلتفرم. عجیب است که میان حس و حالشان اینقدر تفاوت است اما هر دو را دوست دارم. یکی عاشقانه ای ارام، یکی زندگی ای پر از جنگ و جدال برای زنده ماندن.
در مرحله بعد هم فراموش شده و چه چیزی گیلبرت گریپ را آزار میدهد.
از میان انیمیشن ها هم اژدهای آرزو و درون بیرون2 را دوست داشتم و در مرحله بعد سرویس تحویل کیکی.
از نظر فیلم و سریال و حتی کتاب امسال خیلی از تایستان پارسال عقبم. البته نه از نظر کمیت؛ از نظر کیفی. به هر حال آدم باید چیز های بد را هم تجربه کند تا قدر خوب ها را بداند.
اریک سریال مورد علاقه ام در این تابستان است. البته همان اوایل دیدمش اما به نظرم ارزش این را دارد که دوباره بخواهم تماشایش کنم.
مزرعه کلارکسون هم نیازی به تعریف و تمجید ندارد. فصل سوم را دیدم و مثل همیشه دوست داشتنی و خنده دار بود. البته که مستند سریالی است و سریال به ان معنا محسوب نمیشود.
شاید اوایل تابستان دو قسمت از فصب دوم فارگو را دیدم بعد رهایش کردم. فصل اولش یهتر بود.
بریکیگ بد را تا تقریبا اواخر فصل دوم دیدم و احتمالا همین فصل را که تمام کنم ان را هم کنار میگدارم.
برلین اصلا شور و مفهوم خانه کاغذی را نداشت.
سلول های یومی تجربه خوبی بود. سریال شاهکار و عالی ای نبود اما از تماشایش پشیمان نیستم.
می ماند پاسخ به 1988 که گذاشتمش برای روز های دلگیر خوابگاه چون سریال حال خوب کنی بود و ارسلان را هم برای ارضای کنجکاوی ام تمام خواهم کرد.
از میان اینها سقوط، دهکده پرملال و جاده انقلابی داستان های پر مغزی بودند و دوستشان دارم.
نغمه آتش و یخ داستان پر کششی دارد و به همان اندازه جزئیات دارد که آدم را خسته میکند.
جلد دوم امیلی را بیشتر از مابقس اش دوست داشتم.
فلسفه داستایوفسکی و سلمان پاک را هم برای نوشتن مقاله و داستان خوانده بودم که مقاله را رها کردم اما داستان را فرستاده ام.
بقسه هم که داستان و رمان نوجوان بودند و به همان اندازه میشد ازشان انتطار داشت و لذت برد.
جالب است که تابستانم فقط در همین چند خط خلاصه شد :))))
پایان تابستان /
1 Mehr 03
#wish movie#movies#movie review#watch list#movie recs#films#bookblr#books#reading#book blog#bookworm#book review#booklr#the book of bill#comic books#last day of summer#summer#summer vibes#daily life#life#diary#journal#college#notes#study motivation#study blog#studyspo#student#studying#student life
5 notes
·
View notes
Text
Science fiction post
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
Expansion pack
هسته ی اصلی بازی "تکامل" بر این پایه نوشته شده است که در مواجه با کاستی بتواند خودش را ترمیم کند
اما پس از هزاره ها ، بسته الحاقی ایی خارج از این روند به برنامه اضافه شد که تجزیه تحلیل کُد های آن ما را به این نتیجه میرساند که برنامه نویس ، این آپدیت را برای پیشگیری از خطا داده و نه برای توسعه
این قسمت از مقدمه را داشته باشید تا بعد...ـ
Fear and Fearlessness
باک و بیباکی دو مؤلفه لازم هستند برای برنامه ی تکاملِ موجود زنده
اما اگر قرار باشد که "پروتکل" یکی را موثرتر تلقی کند باک را انتخاب میکند چراکه موجود زنده با عقب نشینی و فرار به روند اجرای تکامل ، این فرصت را میدهد تا خودش را با شرایط ناجور فعلی سازگار کند
اما برای این عقب نشینی نیز حد و مرزی تعیین شده و بیشتر از آن حدِ قرمز باز دستور انقراض اجرا میشود پس در جایی و زمانی باید موجود زنده از خود بیباکی نشان دهد تا جلوی پاک شدنش را بگیرد
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
اکنون این شما و این ۳۳ثانیه موزیک آغازین سریال فرینج 😅ـ
Fringe Main Title Theme
J.J. Abrams
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
ـ 1 ـ فرمان یک
حکم حاکم بر زنده ماندن است
حالا باهوش تر ها اولین راه موثر را پیدا کردهاند
بله ترس
چه بخواهیم چه نخواهیم کلیت درست این برنامه مبتنی بر هوش ، به سمت ترسویی پیش میرود و اینچنین از تعداد موجودات و گونه های شجاع کم میشود
چراییاش بجز آن عامل کلی در مقدمه چنین است که موجود زندهی حامل کُد شجاعت بیشتر در معرض خطر و درنتیجه کشته شدن است و اینچنین فرصت انتقال آن را به دیگر هم نوع های خود پیدا نمیکند
در عوض ترسو های زنده مانده بیشتر شانس کانکت شدن با هم و تولید بیشتر کُد ترسویی در ورژن های بعدی خود را دارند
اما این همهی ماجرا نیست
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
ـ 2 ـ فرمان دو
هیچ باهوشی اسلحه به دست نمیگیرد بلکه یا اسلحه را میسازد یا در یک اتاق امن ، رهبری اسلحه بدستان را بدست میگیرد
اینکه میتواند یک شجاع ، باهوش هم باشد و اسلحه به دست ، بحثی نیست
اما قبل از مرگ در میدان مبارزه با اجرای دستور "شانس شناسایی" از طرف ترسو ها او به آن اتاق امن همکاری جذب میشود و مرور زمان ماندن در چنین جایگاهی تضعیف کُد شجاعت ورژن به ورژن بعدیش را در پی خواهد داشت به طوریکه کُد شجاعت او شجاع هست اما فقط در اتاق و نه در میدان
قصه ادامه دارد . . . ـ
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
ـ 3 ـ فرمان سه
پیری و جوانی ، باک و بیباکی ، عاقلی و بیعقلی
میبینید چه مترادف های یک به یک جوری هستند
بله حتی شجاعان کشته نشده در میدان مبارزه و اسیر نشده در اتاق امن بالاخره پیر میشوند
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
ـ 4 ـ فرمان چهار
برنامه نویس اعظم در تمام گونهها طرحی را طراحی کرده
که شجاعان هر گونه ای به شرط پیروزی در مبارزه با هم گونه ی خود ، بتواند مزه کانکت شدن با انتقال دهنده ها را بچشند تا کُدهایشان به ورژن های بعدی منتقل شود
این روند مستلزم داشتن کُد شجاعت است
اما
طبق پایهی کلی برنامه که در بالاتر گفتم
مبارزه در بین گونه های غیر هم گون به اینجا رسیده که
گونه های ترسو ، کمتر منقرض شدن
اکنون جهان پر از گونه های ترسو تری هستند تا گذشته های دور و کهن
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
ـ 5 ـ فرمان پنج
گونه های ترسو بیشتر خود را کپی میکنند
بجز ترس که باعث ازدیاد گونه های ترسو شده آنها برای تولید ورژن خود فعال تر شدهاند تا جبران مرگ و میر خود را بکنند
دستور اصل بقا ، تولید بیشتر را اجرا میکند
اما
دستور هوش ، تولید کمتر را همایت میکند
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
ـ 6 ـ فرمان شش
در گذشته بشر یکی از آن گونه های ترسویی بود که در شاخه ی خود مثل بقیه ی گونه ها شجاعان افزون تری داشت ، آنها که به جنگ میرفتن چه برای
تصاحب "انرژی" یا
تصاحب "انتقال دهنده ی کُد" ، طبق قانون های برنامه نویس مجاز به انتقال کُدهایشان میشدند
شروع انحراف
فهم مبادله و تکامل آن تا رسیدن به "کُد خارجی پول" فقط از هوش بشری دیده شد
این کُد دیگر یک کُد درونی منتقل کننده نیست
هر منتقل کننده ای میتواند با داشتن این کُد خارجی ، کُد های خودش را به ورژن های بعدی خود منتقل کند
انتقال دهنده ها هم بیشتر جذب این کُد منتقل کننده ها میشوند
در اصل این یک "تروجان" است
اکنون ترسوترین جزء گونه بشری میتواند با فشار دگمه ای شجاع ترین جز�� گونه خودش و غیر بشری را در تعداد بالا حذف یا حتی منقرض کند
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
ـ 7 ـ فرمان هفت
عشقِ طراحی شده برای بازی تکامل بر این اصل استوار است که شجاعان جرات ابراز بیانش را دارند و برایش میجنگند
منتقل کننده ها هم فقط در صورتی اجازه کانکت شدن به انتقال دهنده ها را میدهند که آنها پیروز این نبرد باشند
پیروزی در مبارزه نشان از سلامت و قدرت کُد هاست که مثل یک فایروال عمل میکند
باز اما
فقط در گونه ی بشری ، عشق که یک کُد درونی هست تا حدودی مثل کُد خارجی پول عمل میکند
عشق در گونه بشری کانکت هایی را باعث میشود که اصلا مبتنی بر برنامه اصلی تکامل نیست
چنانچه میتوان به واسطه داشتن آن و بدون کُد های سالم و قوی دیگر ، ورژن بعدی تولید کرد
این مدل عشق بشری در اصل
اجرای فرمانِ نافرمانیست
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
ـ 8 ـ فرمان هشت
Bastet Goddess
چه باورتان بشود چه نشود
ملاحظه ی هیچ نشانه ای قوی تر از آنچه میگویم برای اثبات وجود یک برنامه نویس اعظم نیست او در اصل با این کُد امضای خودش را پای این بازی نشان داده به کمک
بسته ی الحاقی
.
چرا در گونه بشری با چنین عامل های قدرتمندی که گفتم کُد بیباکی طی هزاران سال کم شده ولی احتمالا از بین نخواهد رفت
جواب در بسته الحاقی از طرف برنامه نویس اعظم است
Toxoplasma gondii
انگل شجاعت
زیست شناسان هیچ توجیهی برای وجود چنین انگلی پیدا نکردهاند
مگر آنچه من میگویم
تضمین به وجود زوری(دستوری) شجاعت در حیات زمینی به وقت مشاهده ی خطا
این بسته الحاقی همراه با کُد دستوریِ شجاعت ، فعلا در مراحل تکاملی بسر میکند که چرخه نشر آن توسط گربه ها و باز نشر آن توسط موش های آزمایشگاهی در طبیعت است تاکه بعد جهش یافته درست و حسابی آن در انسان اجرا شود
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
ـ 9 ـ فرمان نه
کلونیColony
با نگاه به هشت فرمان قبلی در گونه بشری ، کلونی ایی شکل میگیرد از
"دانشمندان،فرماندههان،سیاستمداران"
، با فلشبـَک به "فرمان دو" بهتر متوجه منظور من میشوید
موضوع "خود ترمیمی" در مقدمه که یادتان هست
بنابراین
این مثلت شکل گرفته اکنون میتواند به کتابخانه اصلی دسترسی پیدا کند
Library
و در صدد دستکاری کُد منبع اصلی باشد
.
در مرحله اول بیماری و درد تصحیح میشود
در مرحله دوم هوش و حافظه تقویت میشود
در مرحله سوم نافرمانی برداشته میشود
در نهایت این مثلث اتحاد
ورژنی از خود تولید میکند
قوی و باهوش و فرمان پذیر
و
همانطور که خواندید هسته آن از ترسویی و بی عاطفگی نشئت گرفته
Fear + Apathy
بله
آنها تماشاگران نوین را تولید خواهند کرد
New Observers
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
فرمان (آخر) ده
در پست بعدی🤦♂️ـ
s👁👁n
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
اکنون این شما و این ۳۱ثانیه موزیک پایانی سریال فرینج 😅ـ
Fringe END Title Theme
Michael Giacchino
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
.
.
.
END
#30ahchaleh#na_zzanin#ناظنین#fringe#Observers#Observer#New Observers#sci fi#science fiction#Toxoplasma gondii#Bastet Goddess#fearlessness#expansion pack#michael giacchino#jj abrams#علمی تخیلی#تماشاگران#تماشاگر#.mp3#kmp
2 notes
·
View notes
Text
ساخت اجسام و وسایل مختلف با متریال گوناگون همواره به عنوان یکی از دغدغه های بشر به شمار می رفت. با گذشت زمان اختراعات زیادی در این عرصه انجام شد، اما هیچ یک از آن ها نتوانستند گزینه کاربردی شناخته شوند. در سال 1860 اختراع جدیدی توسط یک عکاس فرانسوی ثبت شد که شباهت هایی را با پرینت سه بعدی امروزی داشت. شاید تصور بسیاری از افراد نسبت به کلمه پرینت، تنها چاپ برگه های مختلف و … باشد. با این وجود باید بدانید که خدمات پرینت سه بعدی امروزه از سوی مجموعه های مختلفی مورد استفاده قرار می گیرد و به عنوان نیاز بسیاری از مراکز به شمار می رود. بدین جهت اهمیت زیادی را در تجارت های مختلف دارد. در سال های گذشته مجموعه های زیادی در سراسر کشورمان اقدام به ارائه خدمات پرینت سه بعدی از طریق روش های مختلف کرده اند. این مراکز در تلاش هستند تا با استفاده از تجهیزات و امکانات لازم بالاترین کیفیت ها را به مردم ارائه دهند. با این وجود نیاز است تا کاربرانی که قصد دارند تا از خدمات پرینت سه بعدی استفاده کنند، اطلاعات زیادی را در این زمینه به دست بیاورند. کسب اطلاعات لازم در این عرصه باعث خواهد شد تا شما از خدمات ارزنده تری بهره مند شوید.
2 notes
·
View notes
Text
چقدر بنویسم؟ بس است. دلم تنگ است و هیچچیز آسودهام نخواهد کرد. و تو را به دردهای خودم مشغول کردن کار عبثی است. همه این سالها و قرنها و آدمهای رفته و ساختمانهای به جا مانده و درختها و تابلوها و قدمت، به جای اینکه بُعد روشنی به من بدهند تا درد رفتن او را بیشتر تحمل کنم، ترس و وحشت ماندن و آگاه ماندن به رفتن او در سالهای آینده را زیادتر میکنند. و این شالوده هر جور کوشش مرا از زیر میپاشاند. من فکر میکنم مدتها اینجاها بمانم. شاید هم یک ماه دیگر برگشتم. اما برگشتن به کجا. قبرش و اتاق خوابش در ذهن من است و من برای برگشتن به جائی، هیچ جا ندارم و جز قبر او و اتاق خواب او. در عین حال نمیخواهم بودن و ماندن من، بودن و ماندن زشت و خرابی باشد زیرا من قالب او هستم و نمیخواهم او در قالب خرابی جا داشته باشد. و آن وقت نمیدانم این تابوت او را که تن و جسم من است چگونه مزین و روشن نگاه دارم...
( نامه ابراهیم گلستان به صادق چوبک از سر دلتنگی برای فروغ )
How much should I write? That's enough. I miss her and nothing will ever console me. And burdening you with my agonies is futile. All these years and centuries and bygone people and buildings left behind and trees and paintings and histories, instead of giving me a clear dimension to bear the pain of her departure better, surge the fright of remaining and being cognizant of her death in the years to come. And this foundation destroys all my efforts. I think I shall stay in these lands for a long time. Maybe I'll be back next month. But where to return? Her grave and her bedroom are on my mind and for me to return anywhere, I would have no place except for her grave and her bedroom. Simultaneously, I don't want my being and remaining to be something hideous and calamitous, because I am her mold and I don't want her to seek refuge in a shattered mold. And even then, I don't know how to keep this coffin of hers, which is my corpse and body, decorated and bright...
Ebrahim Golestan, in a letter to Sadegh Chubak, about missing Forough Farrokhzad
#forough farrokhzad#ebrahim golestan#letters#my translation#persian#to be cherished this way#I am in awe of their love
3 notes
·
View notes
Text
نقد و بررسی بروکر Aya Markets
fx360: مرجع تخصصی راهنمای بروکر فارکس
در وب سایت fx360.pro ، ما تلاش میکنیم تا با ارائه اطلاعات جامع و بهروز، به شما در انتخاب بهترین بروکر فارکس برای نیازهایتان کمک کنیم. ما با بررسی و مقایسه دقیق بروکرهای مختلف، آموزش گام به گام نحوه معامله در فارکس، و ارائه راهنماییهای تخصصی، به شما کمک میکنیم تا در این بازار پویا به موفقیت برسید.
چه چیزی fx360 را از سایر وب سایتهای مرجع بروکر فارکس متمایز میکند؟
تخصص: تیم ما از متخصصان مجرب با سابقه اثبات شده در بازار فارکس تشکیل شده است.
بیطرفی: ما به هیچ بروکر خاصی وابسته نیستیم و نظرات و تجزیه و تحلیلهای بیطرفانهای ارائه میدهیم.
جامعیت: ما طیف گستردهای از اطلاعات را در مورد بروکرهای مختلف، از جمله ویژگیها، کارمزدها، پلتفرمهای معاملاتی و پشتیبانی مشتری، پوشش میدهیم.
بهروز بودن: ما دائماً اطلاعات وب سایت خود را بهروز میکنیم تا مطمئن شویم که دقیقترین و بهروزترین اطلاعات را به شما ارائه میدهیم.
کاربرپسندی: وب سایت ما به گونهای طراحی شده است که استفاده از آن آسان باشد و به راحتی بتوانید اطلاعات مورد نیاز خود را پیدا کنید.
در این وب سایت چه چیزی پیدا خواهید کرد؟
بررسی و مقایسه بروکر: ما بررسیهای دقیق و بیطرفانهای از محبوبترین بروکرهای فارکس ارائه میدهیم.
راهنمای معاملات فارکس: ما آموزشهای گام به گام نحوه معامله در فارکس را ارائه میدهیم، از جمله نحوه انتخاب بروکر، نحوه استفاده از پلتفرمهای معاملاتی و نحوه اجرای معاملات.
مقالات آموزشی: ما مقالاتی در مورد طیف گستردهای از موضوعات مرتبط با فارکس، از جمله تحلیل تکنیکی، تحلیل بنیادی و مدیریت ریسک، ارائه میدهیم.
ابزار و منابع: ما طیف گستردهای از ابزارها و منابع را در اختیار شما قرار میدهیم تا به شما در معاملات فارکس کمک کند، از جمله ماشین حسابهای معاملاتی، تقویمهای اقتصادی و دادههای بازار.
ما امیدواریم که fx360 منبع ارزشمندی برای شما در سفرتان در دنیای فارکس باشد.
نقد و بررسی بروکر Aya Markets
AYA Markets که در سال 2023 توسط علی تقی خان تأسیس شد، تحت مقررات MISA کومورس فعالیت می کند و یک آدرس ثبت شده در این جزیره ��ارد. این بروکر سه نوع حساب معاملاتی شامل AYA Start، AYA Trading و AYA Pro را با حداقل سپرده 25 دلاری ارائه می دهد که می تواند از طریق ارز دیجیتال یا شارژ ریالی با پشتیبانی فارسی انجام شود.
AYA Markets با ارائه اهرم 1:100 و دسترسی به 230 نماد معاملاتی، گزینه های مختلفی را به معامله گران ارائه می دهد. این بروکر از پلتفرم و اپلیکیشن CTrader خود استفاده می کند و به زودی خدمات تجاری پشتیبانی را اضافه می کند. در این قسمت از بررسی بروکر های فراکس به معرفی بروکر AYA Markets میپردازیم.
بروکر مارکتس AYA Markets چیست؟
AYA Markets در سال 2023 توسط علی تقی خان تأسیس شد که خود را یک معامله گر حرفه ای با تجربه در بازار سهام آلمان توصیف می کند. او پیش از این با معرفی وبسایت Trading Deals و ارائه کانال سیگنال مربوط به آن، توجه بسیاری را به خود جلب کرده است.
اما برخی از منتقدان بر این باورند که علی تقی خان به جای کمک به آموزش و رشد واقعی بازرگانان به دنبال کسب درآمد از طریق نمایش تجارت های پرسود و تشویق مردم به شرکت در دوره ها و کارگاه های گران قیمت بوده است. درآمد فراوان Trading Deals به پشتوانه ای برای ایجاد آیامارکت ها تبدیل شده است.
علی تقی خان که قبلاً منتقد سرسخت CFD ها بود، اکنون بروکر خود را با ارائه این نوع معاملات راه اندازی کرده است. این تغییر رویکرد، تناقض آشکار در گفته ها و اعمال او را نشان می دهد و در صداقت و نیت اصلی او تردید ایجاد می کند. این موضوع در اعتبار بروکر AYA Markets نیز مشهود می باشد.
علیرغم تلاش برای ساده و استفاده آسان، پلتفرم AyaMarkets با مشکلاتی مانند پشتیبانی کند و کمبود زمان در پاسخگویی به مشتریان مواجه است. بسیاری از کاربران گزارش دادند که در صورت نیاز پاسخ مناسب و به موقع از تیم پشتیبانی این بروکردریافت نمی کنند و این امر این ممکن است برای معامله گرانی که نیاز به پشتیبانی سریع دارند مشکل ساز باشد.
اگرچه که بروکر AYA Markets با شماره ثبت HY00423002 و دارای مجوز از سازمان خدمات بین المللی معتبر Mwali فعالیت می کند، برخی از کاربران و منتقدان به عدم شفافیت در ارائه اطلاعات و تضمین امنیت مالی کاربران اشاره کرده اند. عدم وجود شماره تماس مستقیم و پاسخگویی محدود نگرانی هایی را در مورد قابلیت اطمینان و امنیت این کارگزار ایجاد کرده است.
بررسی تخصصی بروکر های فارکس
بروکر آلپاری
بروکر HYCM
بروکر کاپیتال اکستند
بروکر اوربکس
بروکر نورد اف ایکس
بروکر اینوسلو
بروکر جاست فارکس
بروکر ای پلنت
بروکر آمارکتس
بروکر ارانته
بروکر ویندزور
بروکر IFC Markets
بروکر لایت فایننس
بروکر فارکس چیف
بروکر PCM
بروکر کوتکس
بروکر اوپو فایننس
بروکر مونتا مارکتس
بروکر فیبو گروپ
بروکر جاست فارکس
4 notes
·
View notes
Text
تقریبا هیچ امیدی برای یه آینده ی بهتر ندارم، اما بیخیال. خودکشی جواب نیست.
2 notes
·
View notes
Text
مجوز ویندوز 11: هر آنچه که باید بدانید
آیا در فکر ارتقاء به ویندوز 11 هستید و در مورد فرآیند صدور مجوز فکر می کنید؟ جلوترش رو نگاه نکن! در این راهنمای جامع، همه چیزهایی را که باید در مورد لایسنس ویندوز 11 بدانید، بررسی خواهیم کرد.
لایسنس ویندوز 11 چیست؟
لایسنس ویندوز 11 یک توافق نامه حقوقی بین کاربر و مایکروسافت است که به کاربر اجازه می دهد از سیستم عامل ویندوز 11 بر روی دستگاه خود استفاده کند. این حق را به کاربر می دهد که ویندوز 11 را روی رایانه یا لپ تاپ خود نصب و استفاده کند. بدون مجوز معتبر، استفاده از ویندوز 11 غیرقانونی تلقی می شود.
انواع مجوزهای ویندوز 11
انواع مختلفی از لایسنس ویندوز 11 موجود است که نیازهای مختلف کاربران را برآورده می کند. رایج ترین انواع عبارتند از:
مجوز خرده فرو��ی: مجوز خرده فروشی برای کاربران فردی ایده آل است و به آنها اجازه می دهد ویندوز 11 را روی یک دستگاه نصب کنند. قابل انتقال بین دستگاهها است، اما فقط میتوان آن را در یک دستگاه در یک زمان استفاده کرد.
مجوز OEM: مجوز سازنده تجهیزات اصلی (OEM) معمولاً توسط سازنده بر روی رایانه جدید از قبل نصب شده است. به سخت افزار دستگاه متصل است و نمی توان آن را به کامپیوتر دیگری منتقل کرد.
مجوز حجمی: مجوزهای حجمی برای مشاغل و سازمان هایی که نیاز به نصب ویندوز 11 روی چندین دستگاه دارند ایده آل است. آنها گزینه های انعطاف پذیری و سفارشی سازی را برای رفع نیازهای خاص سازمان ارائه می دهند.
نحوه دریافت مجوز ویندوز 11
برای به دست آوردن لایسنس ویندوز 11، می توانید یکی از آنها را از مایکروسافت یا یک فروشنده مجاز خریداری کنید. شما یک کلید محصول دریافت خواهید کرد که برای تأیید مجوز شما باید فعال شود. بسته به نوع مجوزی که خریداری کرده اید، فعال سازی می تواند به صورت آنلاین یا تلفنی انجام شود.
سوالات متداول در مورد مجوزهای ویندوز 11
آیا می توانم مجوز ویندوز 11 خود را به یک رایانه جدید منتقل کنم؟
بله، مجوز خرده فروشی تا زمانی که از دستگاه قبلی حذف شده باشد، می تواند به رایانه جدید منتقل شود. از طرف دیگر مجوزهای OEM به دستگاه اصلی گره خورده و قابل انتقال نیستند.
اگر از ویندوز 11 بدون مجوز معتبر استفاده کنم چه اتفاقی می افتد؟
استفاده از ویندوز 11 بدون مجوز معتبر، نقض شرایط خدمات مایکروسافت است و می تواند عواقب قانونی را در پی داشته باشد. توصیه می شود برای اطمینان از مطابقت، مجوز خریداری کنید.
آیا می توانم رایگان از ویندوز 10 به ویندوز 11 ارتقا دهم؟
مایکروسافت یک مسیر ارتقاء رایگان برای کاربران واجد شرایط ویندوز 10 برای ارتقاء به ویندوز 11 ارائه کرده است. با این حال، برای فعال سازی و استفاده از سیستم عامل جدید، مجوز معتبر لازم است.
در نتیجه، دریافت لایسنس ویندوز 11 برای استفاده قانونی از سیستم عامل دستگاه شما ضروری است. با مجوز مناسب، می توانید بدون هیچ گونه نگرانی قانونی از تمام ویژگی ها و مزایای ویندوز 11 بهره مند شوید. مطمئن شوید که نوع مجوزی را انتخاب کنید که به بهترین وجه با نیازهای شما مطابقت دارد و از یک تجربه محاسباتی یکپارچه با ویندوز 11 لذت ببرید.
Website: https://microsoftpersia.com
https://seogoogle99.blogspot.com/2024/05/office-365-license.html
2 notes
·
View notes
Text
Three Decades
سه دهه
Three Decades
شکریه عرفانی
Shukrea Erfani
Translated from the Farsi by Farhad Azad
With edits by Parween Pazhwak
At the age of ten
به پسر سیاهچردهی همسایه
the neighbor’s dark-skinned son
که برایم از دکان سر کوچه
who from the alley’s corner store
خوراکیهای خوشمزه میدزدید
thieved delicious treats for me
قول ازدواج دادم
I promised him I would marry him
در بیست سالگی از خانهی پدرم
At the age of twenty in my father’s home
که مردی محترم بود
who was a respectable man
نمازهای طولانی میخواند
who prayed for long stretches
و شبها از کنار زنش به بستر من میخزید
and at night, veered from his wife’s side to jump into my bed
گریختم
I fled
در سی سالگی آنقدر از خواندن شعرهای فروغ
at the age of thirty from reading so much of Frough’s poetry
و تحمل زمستانهای لجوج مسکو خسته بودم
and the enduring the brutal cold Moscow winters
که به سیم آخر زدم
that I reached my limits
و خودم را به دست قاچاقچیهای انسان سپردم
and I surrendered myself to human smugglers
تا به جایی ببرندم
to take me somewhere
که آسمانش همیشه آفتابی باشد
with perpetual sunshine
ده شبانه روز تمام کشتی مان در طوفان جان میکند و نمیرسیدیم
for ten days and nights our ship wrestled for its life in a storm
میبینی؟
Do you see?
درست هر ده سال یکبار
Exactly every ten years
اشتباه بزرگی
a grave mistake
مسیر زندگیام را به بیراههی دیگری کشانده است
has astrayed my life’s path another route
در این میان البته
in between, perhaps
کارهای احمقانهی دیگری هم کرده ام
I’ve done frivolous things as well
عاشق شدم مثلا
For one, I fell in love
ادبیات خواندم
I studied literature
به پوچی انقلابها دل بستم گاهی
At times I entangled myself in hopelessness revolutions
آلوده کردم خودم را به سرگیجهی شراب و سیگار
I soiled myself in drinking and smoking cigarettes
و بیوقفه
and without a break
بدون آنکه
without even
هیچ وقت به روی خودم بیاورم دردش را
acknowledging the pain to myself
سینه به سینهی زندگی ایستادم
I stood directly facing life
جنگیدم و هر بار به سختی شکست خوردم.
I fought and every time I lost.
حالا اما
Yet now
در آستانهی چهل سالگی
on the threshold of my forty birthday
در لحظهی آن اشتباه بزرگ دیگر
in the moment of making another grim mistake
هنوز
still
این خون شوم بیتاب را دوست دارم
I love this restless, fated blood
هنوز دلم میخواهد
my heart still wants it
بتازد در من
to flow through me
و هر روز زخمیتر از روز پیشم کند!
and make me more wounded than the day before!
- - -
Shukria Erfani's poem charts a soul's restless course. Each decade seeps into the next, and every choice is a lingering ghost. Love, rebellion, the stinging memory of escape—still, that relentless pulse throbs on, a wound demanding its due.
With the cold clarity of approaching forty, a painful truth emerges. There is beauty in this ceaseless struggle, a discordant symphony in the fight she never sought yet continues to wage. —Farhad Azad April 16, 2024 - - -
Shukrea Erfani, born in 1978 in Qaharbagh District, Ghazni province, grew up as a refugee in Iran and graduated university with a degree in literature.
Erfani has published two volumes of work با زبان تنهایی The Language of Solitude, and اندوه ما جهان را تهدید نمیکند Our Sorrow Doesn’t Threaten the World.
She currently resides in Australia.
2 notes
·
View notes
Text
انواع جن ها و اشکال آنها و خصوصیات آنها
انواع جن ، جن ها به صورت کلی به دو نوع تقسیم میشوند جن های خوب (نیک) که معمولا دین دار یا دارای چارچوب هستند و یا جن های بد (شر) که معمولا از هیچ چارچوب و دینی پیروی نمیکنند، همچنین جن ها با توجه به ویژگی های خاص دارای شکل متفاوت و خاصی میباشند، برای مثال آل یک نوع جن هست، یا بختک و… در این پست با آنها آشنا خواهید شد.
پیدایش و زندگی جن
همانطور که در مطلب قبل با عنوان : جن چیست؟ همه چیز درمورد جن + عکس و ویدئو واقعی جن درمورد نحوه پیدایش و حتی صدا ها و ویدئو های ضبط شده از جن را مورد بررسی قرار دادیم گفتیم که اجنه شاید میلیون ها سال قبل از وجود انسان در این جهان زندگی کرده اند اما به راستی نمیدانیم که در سیاره زمین زندگی کرده اند یا جایی دیگری از جهان بی انتها بود است.
مشاهده ادامه مطلب در لینک زیر https://spiritual777.ir/types-of-jinns-and-their-forms-and-their-characteristics/
2 notes
·
View notes
Photo
(36/54) “The religious fanatics were less than ten percent, but you couldn’t tell them apart. They looked like us. They spoke the same language. They did what no invader had been able to do for three thousand years, erase our nation, our culture, our connection to the past. But they did it from the inside. In the beginning things were relaxed. The first Prime Minister was a pious Muslim, but he was an educated man. A thoughtful man. Mitra attended an event where he was speaking, and his wife wasn’t even wearing a hijab. But the clerics slowly worked their way into government. And the more they got power, the more the environment became closed. Cinemas were shut down. Music was banned from television. The poetry of Farrokhzad was banned. It’s not that Mitra promoted Khomeini, but she defended him. She’d say that the king wasn’t innocent either. She said that she liked the hijab. She felt that it was a symbol of modesty, and respect for tradition. At the time I was more religious than Mitra. But I couldn’t make her understand: the problem isn’t Islam. There is nothing wrong with hijab. But there must be 𝘢𝘻𝘢𝘥𝘪. There must be the freedom to choose. I think Mitra only took the other side because she wanted to discourage me from speaking out. She wanted to keep me safe. Dr. Ameli had already gone into hiding. The regime was looking for any reason to go after people. They’d sent agents to Nahavand looking for evidence of corruption, but they could not find a thing. One day Khomeini ordered every member of parliament to pay back their salaries. But my former colleagues in the opposition petitioned for an exemption. They argued that we’d been critical of the king’s policies, and at the last minute an exemption was granted. One of my colleagues requested a meeting with a leader of the Revolutionary Council. He wanted to express his gratitude, and he asked me to come along for support. I didn’t want to do it. I didn’t feel any gratitude at all. I hadn’t done anything wrong. It would have been unjust to take my salary. But he begged me to come. And he promised that I would not need to speak.”
متعصبان مذهبی کمتر از ده درصد بودند. اما اسلحه در دست آنها بود. شبیه خودمان بودند. با زبان ما سخن میگفتند. کاری کردند که هیچ اشغالگری در طول سههزار سال نکرده بود - نابودی ملت ما، فرهنگ ما و پیوند با گذشتهمان. آنها این کار را از درون انجام دادند. در آغاز همه چیز آرام بود. نخستین نخستوزیر مسلمانی مؤمن بود. تحصیلکرده بود. مردی اندیشمند بود. میترا در مراسمی با نخستوزیر جدید و همسرش شرکت کرد. در آن مراسم خانم نخستوزیر حجاب نپوشیده بود. اما روحانیون آرام آرام وارد ساختار دولت شدند. نخست معاون، سپس وزیر شدند. با افزایش قدرت روحانیون فضای سیاسی بستهتر شد. سینماها را بستند. پخش موسیقی از تلویزیون ممنوع شد. شعرهای فروغ فرخزاد ممنوع شد. میترا هرگز برای خمینی تبلیغ نکرد. اما از او دفاع میکرد. میگفت که شاه بیگناه نبوده است. میگفت دوست دارد حجاب بپوشد. فکر میکرد که نمادی از فروتنی و احترام به سنت است. آن زمان من آداب مسلمانی را بیش از او پیروی میکردم. میخواستم بداند که اسلام مشکلی ندارد. حجاب مشکلی ندارد. مهم حق گزینش است. بایستی آزادی باشد. بایستی آزادی گزینش باشد. جانبداری او از آنان تنها از ترس جان من بود. او میخواست که مخالفت نکنم و خاموش بمانم. دکتر عاملی پنهان شده بود. دادگاههای انقلاب دنبال هر بهانهای میگشتند تا مردم را بازداشت کنند. آنها نمایندگانی را به نهاوند فرستاده بودند تا شاید نشانی از فساد بیابند. آنها چیزی نیافتند. روزی خمینی دستور داد که همهی نمایندگان مجلس باید دریافتیهای خود را برگردانند. من تنها پانزده تومان در حساب بانکیام داشتم. نمیدانستم چه باید کرد. همکاران من در گروه اقلیت مجلس گرد آمدند. نامههایی نوشتند و استدلال آوردند که آنها همیشه از کارهای شاه انتقاد کردهاند. در پایان گفته شد که نمایندگان اقلیت دریافتیهایشان را نگه دارند. یکی از همکاران درخواست جلسهای با رئیس کمیتهی انقلاب اسلامی کرده بود. میخواست از او سپاسگزاری کند. من کار نادرستی نکرده بودم. گرفتن دریافتی من ناعادلانه بود. از من خواست که با او همراه شوم. دلخواه من نبود، پافشاری کرد، گفتم من آنجا سخنی نخواهم گفت، پذیرفت
133 notes
·
View notes
Text
کااُناشی (顔無し)
بی چهره یکی از شخصیت های انیمیشن شهر اشباح ( روح شدن سن و چیهیرو) هست. اون یکی از محبوب ترین شخصیت های انیمیشنی من هست . اون چون از خودش کلامی ندارد. حرف نمیزند، در کنار وال ای برای من خیلی جذابیت دارد. بیشتر به این خاطر که اطلاعات کمی از اون بروز داده میشه و ذهن من با هر آنچه که از اون نمیدانم با اطلاعاتی از خودش پر میکند ، به عبارتی من خودم رو در اونا بیشتر میتوانم ببینم. بی چهره چه شخصیتی دارد ؟ اون دیگران رو منعکس میکند . او تبدیل میشود به کسی که از ازش خواسته میشه. این حتی اسمش رو هم معنا دارتر میکنه. به این فکر میکنم که آیا با شناخت بی چهره میشه آدم هارو به دو دسته تقسیم کرد؟ آدم های که با او رویارویی دارند و آدم هایی که مثل او بقیه رو منعکس میکنند. با توجه به فیلم و یه مقدار تفسیر استعاری میشه گفت که اون دو دسته بی چهره ها هستند و چهره داران، بی چهره یا بی هویت ، کسی که آنی که ازش خواسته شده میشه. چهره دار کسی که به دنبال خواسته خود است در دیگران.
بی چهره بودن یعنی شفاف بودن. یعنی سیال بودن ، همه ما منعکس میکنیم . البته این رو برای گواه رنجمون در نظر میگیرم. یعنی ما اونی هستیم که بقیه نیاز دارن که ما اون رو تجلی کنیم . گزاره هایی هستند که ما رو در دسته بندی های بزرگ جهانی تجمیع میکنند، مثل “همه پول میخواهند” ، یا اینکه “برای همه خوشمزه تر بهتر است “. از این دست رفتارها، رفتار هایی که براساس جنبه های فردی ما آغاز شدن ولی اینجا من جنبه اجتماعیشون مد نظرم هست. اینجا من ، مثل خیلی جاهای دیگر تلاش دارم اقناع کنم که در فردیت آدم تضاد بزرگی وجود دارد با اون انعکاس هایی که در جامعه میبینه. ولی آن هنوز برای خود من هم ثابت شده نیست. و شاید بیشتر اونی هست که تمایل دارم باشه. به همین دلیل من در اجتماع زندگی کردن رو مورد نقد قرار میدم که متصورم گاها تبعیت از این گزاره هاست و قوانین رو به ما دیکته میکنه. مثل بی چهره. او حق انتخاب کمی در مورد جوری که دارد رفتار میکنه دارد. بیان این منجر به شکل گیری ایده جریان آب و شنا کردن در جهت خلاف برای شکل دادن فردیت جدید میشه. ولی عمل بر خلاف یا در جهت یک جریان هنوز اثبات تاثیر اون جریان است.
یا بی قدرت در مسیر جریان منعکس کردن هستیم یا همه قدرتمو�� میگذاریم که وارد این جریان نشویم.
نقطه اشتراک هر دو رویکرد رنجه اوناست . هیچ کدوم آگاهی از جریان رو به بار نمیاره ، دومی ممکنه حتی آگاهانه به نظر هم برسه. اما در ذاتش فرار از رنج های اون جریان انعکاس وجود دارد .
اما چرا بی چهره آنطور هست ؟ یه چیز واضح تر ��اجع به اون اینه که اون به دنبال تایید چیهیرو هست
واین میتونه باشه که این دو حالت که در کنار هم بیان تایید طلبی و منعکس کردن. یعنی وقتی به دنبال تایید دیگری هستیم بیشتر تبدیل می شویم به کسی که اون میخواهد که خوب این در نوع خود یک نوع اصالته، خواستن چیهیرو چیزی نیست که به دلیل انعکاس اونجا باشه ، بلکه همه انعکاس ها شاید هستند چون اون به دنبال جلب نظر چیهیرو / سن است. خوب پس او همه چیز رو منعکس نمی کنه ، در لایه ای ظریف تر به دنبال خواسته خودش هست ولی با این حال با دیگران فرق دارد از این جهت که ما اورا در مسیر باز تعریف خواسته اش میبینیم، یعنی او که به وضوح موفق شدنش را در انعکاس خواسته های دیگران در سطحی دیده ایم ، آیا میتوانم که همین را در مورد خواستن سن هم مشاهده کنیم؟ چیهیرو / سن عاشق. اما قبل از آن بهتر است که من از خود بپرسیم که من کدام را تشویق میکنم؟ پایان مورد علاقه من چیست ؟ أیا مایل هستم ببینم که دنبال کردن سن هم میشود قسمتی از چهره ای که ندارد؟ این سوال را برای خودم رها میکنم ، حالا کااُناشی خواسته و فردیت دارد ولی در سطحی پایین تر و کمتر نمایان . من فکر میکنم این طراحی برای همان است که او تبدیل شود که یه شخصیت اصیل در فیلم. دنبال کردن چیهیرو هم گواه فردیت کااُناشیست هم گواه وجود فردیتی ظریف تر. و شاید تشویق بینندگان برای عجین شدن با این جریان ، جریان پیدا کردن فردیتی ظریفتر.
اما این همه داستان نیست. بی چهره به دنبال چیهیرو به خانه زنیبا میرود . یک کلبه ساده. او در آنجا خلق دیگری دارد، آرام و مودب است. چون اینگونه از اون انتظار میرود یا چون انتخاب دیگری داشته؟
اتفاق جالب دیگر آن است که در پایان به هنگام خداحافظی بی چهره در خانه زنیبا می ماند و به آسانی از چیهیرو جدا میشود.
آیا آن دنبال کردن و این جدا شدن انعکاسند؟
آیا کا اوناشی دیگر عوض شده حالا دیگر چیزی نمیخواهد. به دنبال جلب رضایت کسی نیست؟
خوب اگر این است . پس او دیگر شاید کسی را منعکس نکند و یه موجود مستقل شده است. یک بی چهره تنها.
من میتوانم با اندکی یقین در مورد حسم در دقایق پایانی فیلم بگویم ، آرامش.
شاید جدا شدن بی چهره از چیهیرو هم نقدی در این دارد. جدال و ناآرامی های او در منعکس کردن خواسته های دیگران و دنبال کردن سن حالا تبدیل شده است به آرامش و سکنی گزیدن در کلبه زنیبا.
9 notes
·
View notes
Text
Chapter One:
برنامهها هیچوقت آنطور که میخواهی پیش نمیروند اما بالاخره خوبیش این است که با هرچه کم کاری و تنبلی و ناراضی بودن بالاخره برای پیشبردنشان کاری کردهام. 24 شهریور آخرین موعد ارسال آثار است و من که فکر میکردم موبایل یکی از چیزهاییست که مرا از برنامهام عقب انداخته چند روز پیش - نمیدانم شاید حدود یک هفتهای شدهباشد- آن را خاموش کردهم و گذاشتم توی کشوی آخر تا وقتی که حداقل پیشنویس را آماده کنم. البته چند روز پیش روشنش کردم و فقط قسطم را پرداختم، دیروز هم فیش حقوقیام را نگاه کردم و در اینستاگرام به پیجی درمورد کاری پیام دادم -که اگر ان کار خوب پیش رفت بعدا میآیم و درموردش مینویسم- و دوباره خاموشش کردم. یکی از نگرانیهایم استریک دولینگو بود که از طریق وبسایتش هر روز درسم را تمرین میکنم و یک روزش را هم از دست ندادهام، درست است که هر بار ازم باج میگیرد و جم میخواهد اما مهم همان پانصد و سی و ��وردهای روز است که حفظ شده و هنوز آتشش روشن است. - واقعا نمیدانم از روز چندم تعداد روزها اینقدر مهم میشود که احساس میکنم اگر استریک�� صفر بشود مثل سریال آلیس در سرزمین مرزی یک لیز از آسمان میخورد توی سرم و میمیرم. :|-
برای جشنواره حدود چهار صفحه نوشتهام اما حالا فکر میکنم برای چیزی که باید حداکثر ده صفحه باشد زیادی دارم حاشیه مینویسم چون هنوز اصلا به بحث اصلی نرسیدهام ولی بالاخره پیش نویس است... امیدوارم در آخر چیز درستی از آب در بیاید چون این بار به مامان قول دادهام هرچه که شد بفرستمش و اگر خودم هم نفرستادم او مختار است لپتاپ را بردارد و فایل را بفرستد.
Chapter Two:
این روزها از همه شبکههای اجتماعی نفرت دارم. نمیدانم چند درصدش به خاطر خود آن شبکه است چند درصدش برای اینکه روی مردم اطرافم تاثیر گذاشته و دیگر نمیتوانم مثل قبل با آنها حرف بزنم.
قبلا ما برای خودمان زندگی میکردیم،-حداقل بخش زیادی از مردم- اما حالا همه طوری انتخابها و رفتارهایت را برای خودشان تجزیه و تحلیل میکنند انگار وجودت از ترندها و وایرالهای فضای مجازی درست شده. تو ادای نویسندهها را درمیآوری چون توی تیکتاک وایرال است. تو مثل فلان یوتیوبر با استایل دارک نمیدانم چه بیرون میروی چون میخواهی شبیه او باشی؛ به نقاشی و موسیقی و سفالگری و هنر علاقهداری چون میخواهی زندگیات را شبیه فلانی در پینترست بسازی و کتاب میخوانی تا ادای مثلا فرهیختههای توییتر را -که حالا بهش میگویند ایکس و وقتی میگویی توییتر یکجوری بهت نگاه میکنند انگار از دو قرن بیش آمدهای- دربیاوری.
به قول امیلی بهت نگاه میکنند و هی میگویند هر کدام از تکههای وجودت شبیه چه کسی است و در آخر ازت یک آدم وصله پینهشده از چندین نفر مختلف میسازند در حالی که تو فقط میخواهی خودت باشی و علاقهای به اینکه مثل پتوهای چهلتکهی مادربزرگ از هزار طرح و نقش کپی شده از دیگران باشی خوشت نمیآید هیچ... متنفری.
همیشه از اینکه کسی بهم بگوید شبیه کسی دیگر هستم متنفر بودم، نه فقط برای اینکه فکر میکردم خاص بودم را ازم گرفتهاند برای اینکه من سعی کرده بودم شخصیتم را خودم بسازم و حالا با یک نگاه سطحی به کسی دیگر نسبتش میدهند انگار که در تمام این مدت در حال تقلیدی بچگانه از شخصیت دیگری بودهام. حقیقت این است که من فلانی را دنبال نمیکنم چون معروف است و میخواهم شبیه او شوم، او را دنبال میکنم چون شبیه من است و از قضا معروف هم هست و اصلا همین معروفیتش باعث شده او را بین خیل اکانتهای فضای مجازی پیدا کنم. - البته به گمانم باید همه مردم این کار را بکنند. مگر نه؟- انگار تا چند کا فالوور نداشتهباشی حق نداری شخصیت مستقلی داشتهباشی. خدا را شکر که هیچوقت به آن صورت اهل استفاده از فضای مجازی و روابط صمیمی هر دقیقه پیام بده و احوال بپرس نبودهام وگرنه همین حالا هم میگفتند پیام نمیدهد چون میخواهد مثل شاخها (:|) رفتار کند. - برای همان خاموشکردن موبایل و فعالنبودن در شبکههای اجتماعی-
البته آدم وقتی کفری میشود که مهم نیست چقدر توضیح میدهی کسی گوشش به این حرفها بدهکار نیست. پارسال وقتی برای بار اول به خوابگاه رفتم بارها مستقیم و غیرمسقیم گفتند که موهایم را کوتاه کردهام چون من هم تب تامبویهای تینیجر اینستاگرام را گرفتهام؛ و چون دیگر از توضیح اینکه بگویم هرچه یاد دارم از کودکی موهایم همینقدر بوده و مامان همینطور میبستشان خسته شده بودم گذاشتم بلند شوند ولی چند ماه بعدش دوباره کوتاهشان کردم؛ اما همیشه نادیده گرفتنشان انرژی زیادی میخواهد؛ آنقدر که هر روزی که به سال تحصیلی نزدیک میشویم بیشتر به این فکر میکنم که دلم نمیخواهد به خوابگاه برگردم و همین هم برای منی که همیشه عاشق مدرسه و دانشگاه بودهام تناقض عیجیبی ست.
Chapter three:
بعضی کتابها و فیلم و سریالها خودشان در زمان مناسب به سراغت میآیند، نمونهاش همین مجموعه امیلی. اردیبهشت کلی با خودم حساب و کتاب کردم که از نمایشگاه کتاب چه بخرم، چیزهایی که دوست داشتم بخرم یا خیلی گران بودند یا علاوهبر گرانی چند جلدی هم! خلاصه هزار بار سبد خرید را پر و خالی کردم تا بالاخره چیزی را پیدا کنم که هم از جذاب بودنش مطمئن باشم هم تا حدودی با جیب دانشجوییام بسازد... و در آخر ته ماندهکارتم را دادم برای مجموعه امیلی و چلنجر دیپ. از آن موقع هنوز نخواهدهبودمش، و حالا... دقیقا الان که خون نویسندهی درونم به غلیان آمده -هرچند اصلا چیز خوبی نمینویسد، اما به قول امیلی دست خودم نیست، نمیتوانم ننویسمشان- شروع کردم به خواندنش. سلولهای یومی را هم که نگاه میکردم اواخرش حس و حال نویسندگی داشت و بعضی عادتها و شکستهای یومی واقعا برایم قوت قلب بود. به لطف امیلی هم برای بعضی چیزها بالاخره اسم پیدا کردهام. مثلا جرقه! خیلی خوب است که ببینی یکی برای احساسهایت توضیح و اسم دارد.
1 Shahrivar 03
2 notes
·
View notes
Text
تحلیل سینمایی یک غزل حافظ
.
Nonlinear narrative
به و��ور میتوان فیلم ها و داستانهایی را نام برد که قصه ی خود را "غیرخطی" بیان میکنند
اما من "کهن و کوتاه" ترین اثر ادبی که غیر خطی ، یک "عشق تراژیکی" را توانسته تعریف کند در غزلی از حافظ یافتم
برایم جالب است اگر بدانم این "ترین" چقدر "ترین" است که آنرا واگذار میکنم به محققین
.
از روی شماره میتوانید بعدا روایت را خطی بخوانید اما اول بهتر است همانطور که سروده شده بخوانید تا بعد برسیم به تحلیل خطی
01- در دیرِ مغان آمد، یارم قدحی در دست
02- مست از می و ، میخواران از نرگسِ مستش مست
04- در نعلِ سمندِ او شکلِ مهِ نو پیدا
05- وز قدِ بلندِ او بالایِ صنوبر، پست
08- آخر به چه گویم هست از خود خبرم، چون نیست
09- وز بَهرِ چه گویم نیست با وی نظرم، چون هست
10- شمعِ دلِ دمسازم بنشست چو او برخاست
03- و افغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست
06- گر غالیه خوش بو شد، در گیسویِ او پیچید
07- ور وَسمه کمانکش گشت، در ابروی او پیوست
11- بازآی که بازآید عمرِ شدهٔ حافظ
12- هرچند که ناید باز، تیری که بِشُد از شست
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
برای من جالبی غزل های حافظ در این است که غزل های او دربرگیرنده تنوع ژانری بسیار گستردهای است
و هیچ متوجه اصرار بعضی حافظ دوستان برای تک بعدی نشان دادن خمیرمایه تمام غزل های حافظ نمیشوم
به نظر من هر غزل شخصیت خودش را دارد
.
مثلا در موضع "عشق" در غزل های حافظ میتوان آنرا در دو گروه کلی دسته بندی کرد
عشق آسمانی(غیرقابل شهود برای غیر)ـ
عشق زمینی(قابل شهود برای غیر)ـ
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
در این غزل که برای نمونه گذاشته ام میتوان به خوبی مشاهده کرد و فهمید که منظور یک عشق زمینیست با قدرتی چنان که میتواند به "بعضی" از مدعیان عشق آسمانی طعنه بزند و آنهارا به چالش بکشد
.
برای فهم این موضوع ،
کلید قفل این غزل در این بیت است
وز بَهرِ چه گویم نیست با وی نظرم، چون هست
معنی :ـ
برای چه باید بگویم فکروخیالم پیش او نیست ، وقتیکه هست
مفهوم :ـ
به خاطر چی باید انکار کنم و دروغ بگم که . . . ـ
تحلیل :ـ
چه کسی انکار میکند و دروغ میگوید ، کسی که از گفتن حقیقت میترسد چون برایش شرم ساری یا مجازات به همراه میاورد
و در دوران حافظ عشق اگر آسمانی میبود چنین پیامدی نداشت
این عشق زمینی هست که میتواند در بسیاری از موارد باعث دردسر بشود
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
حالا که قفل این غزل باز شد ببینید حافظ چه کولاک غم انگیزی به پا میکند
.
اکنون داستان را خطی تعریف میکنم
ـ1ـ
در جایی که آن مدعیان عشق آسمانی جمع بودند یار من قدح بدست آمد
ـ قَـدَح = پیاله
ـ قَـدْح = طعن کردن
تحلیل:ـ
ورودی مستانه برای هماورد طلبی ست
ـ2ـ
یار من از مِی ، مَست اما آنها که میگفتن از عشق آسمانی مست میشوند (میخواران دیر مغان) از چشم مست(خمار) یار من مست شدن (حالت مستی بهشان دست داد)ـ
ـ3ـ
وقتی یار من در آن مجلس نشست آه و ناله و فریاد از دل و دهان آن مدعیان برخاست
اینچنین حافظ از تکنیک زلیخا بهره میبرد تا دهان آن منتقدان نامنصف را ببندد
ـ4ـ5ـ6ـ7ـ
حالا حافظ شروع به تشریح یارش میکند تا ما هم متوجه بشویم چرا چنین اتفاقی در آن مجلس افتاده
ـ8ـ9ـ
بعد که فهمیدیم جریان این یار چیست
حافظ احوال خودش را شرح میدهد
و در ادامه
آن تراژدی که گفتم آغاز میشود
حافظ میگوید
ـ10ـ11ـ
نور و گرمای وجود حیات بخش من رو به خاموشی رفت وقتی یارم از پیش من رفت
البته اینجا ما هنوز متوجه نوع رفتن و فراق نمیشویم
بعد ادامه میدهد
اگر یارم برگردد حتی عمر از دست رفتهام نیز باز میگردد
یک تجربه عینی و نه خیالی از جوان شدن بخاطر اکسیر عشق
elixir
حافظ این استاد واژه شناس و تمثیل و غیر
از مثالی برای بیان "مدل جدایی" از یارش استفاده میکند که در آن بازگشتی وجود ندارد
ـ12ـ
تیری که از تیرکمان توسط ول کردن شست رها میشود هرگز باز نمیگردد
در هر مدلی از فراق ، عاشق همیشه و همیشه امیدوار به برگشت معشوقش هست
مگر
مرگ
🥺
END
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
ـ 1 ـ پ،ن: اکنون در بازخوانی شعر "هست" و "نیست" رنگی دیگر میگیرند که برای به نمایش گذاشتنش یک سریال همچون فرینج باید ساخت اما استاد حافظ در یک غزل به ما رسانده
🤯
....
ـ 2 ـ پ،ن: میتوان چنین تصور کرد که شروع قصه با یک
flashback
فلشبک(گذشتهنما) باشد
مردی کهن سال در خلوتگاه خود زیر نور شمع ، رخدادی را غیرخطی برای کسی بازخوانی میکند که بعد از یازده به دوازده پیر تر شده
....
ـ 3 ـ پ.ن : عکسهای این پـُست درخواستی بود از همکار این روز های مـ😅ـن
Photo made by:
Copilot For @30ahchaleh
.
.
.
#30ahchaleh#na_zzanin#ناظنین#nonlinear narrative#flashback#elixir#hafez#Ghazal#حافظ#غزل#پیاله#کنایه#قدح#شعر#شعر غزل#poetry
3 notes
·
View notes