#گذشته
Explore tagged Tumblr posts
Photo
🇱🇻 3️⃣1️⃣ 31 Letón - latviešu - Latvian izlikšanās par augšāmcelšanos no #pagātnes var dot #rezultātam labāko no #haosa 🇱🇹 3️⃣2️⃣ 32 Lituano - lietuvių - Lithuanian apsimesti , kad prisikeliame iš #praeities, galima duoti #rezultatą geriausio iš #chaoso 🇱🇺 3️⃣3️⃣ 33 Luxemburgués - Lëtzebuergesch - Luxembourgish maacht wéi wann dir aus dem #vergaangenheet erëmbeliewen kann als #resultat dat bescht vum #chaos ginn 🇲🇰 3️⃣4️⃣ 34 Macedonio - македонски - Macedonian преправањето дека воскреснува од #минатото може да го даде како #резултат најдоброто од #хаосот 🇲🇾 3️⃣5️⃣ 35 Malayo - Melayu - Malay berpura -pura untuk bangkit daripada #past boleh memberikan sebagai #hasil yang terbaik daripada #chaos 🇲🇹 3️⃣6️⃣ 36 Maltés - Malti - Maltese li tippretendi li terġa 'titqajjem mill-#passat tista' tagħti bħala #riżultat l-aħjar tal-#kaos 🇮🇷 🇮🇶 🇦🇫 🇹🇯 🇺🇿 3️⃣7️⃣ 37 Pᥱrsᥲ - فارسی fᥲ̂rsί - Pᥱrsιᥲᥒ تظاهر به زنده شدن از #گذشته می تواند به عنوان یک #نتیجه بهترین #آشوب را به شما بدهد 🇮🇳 3️⃣8️⃣ 38 Eᥙskᥱrᥲ - Eᥙskᥲᥣdᥙᥒᥲk - Bᥲsqᥙᥱ #iraganetik berpiztearen itxurak #emaitza gisa eman dezake #kaosaren onena 🇮🇩 3️⃣9️⃣ 39 Jᥲvᥲᥒᥱ́s - ꦧꦱꦗꦮ - Jᥲvᥲᥒᥱsᥱ Pretend kanggo urip maneh saka #kepungkur bisa menehi minangka #hasil sing paling apik saka #chaos 🇳🇵 4️⃣0️⃣ 40 Nᥱρᥲᥣᥱ́s - नेपाली - Nᥱρᥲᥣι #विगतबाट पुनरुत्थानको बहाना गर्दा #लथालिड़गको अवस्था को #सबैभन्दा राम्रो परिणाम दिन सक्छ (en Gdańsk, Poland) https://www.instagram.com/p/CoLwd0HNT_S/?igshid=NGJjMDIxMWI=
#pagātnes#rezultātam#haosa#praeities#rezultatą#chaoso#vergaangenheet#resultat#chaos#минатото#резултат#хаосот#past#hasil#passat#riżultat#kaos#گذشته#نتیجه#آشوب#iraganetik#emaitza#kaosaren#kepungkur#विगतबाट#लथालिड़गको#सबैभन्दा
0 notes
Text
٢١ دي / ١٤٠١
قصر فيروزه بوديم؛ صبح هاي زمستون، اون زماني كه برف اومدن تو زمستون چيز عجيبي نبود، با صداي بابا و مامان كه با هيجان بيدارم ميكردن ميگفتن كيانا بيدار شو بدو ببين بيرونو داره برف مياد؛ من با هیجان درحالت خواب و بيداري ميدوييدم سمت پنجره كه بيرون رو نگاه كنم.
بعد با بهنوش زود حاضر ميشديم كه بريم برف بازي. عليرغم سه لايه لباس و كاپشني كه ميپوشيديم بازم بيرون سرد بود. برف بازي مه تموم ميشد يكي از عادت هامون اين بود كه يه گوله برف ببريم تو خونه رنده كنيم. :))) هيچوقت نفهميدم چرا اين كارو ميكرديم ولي هميشه هيجانش رو داشتيم.
اون هفته درحالي كه بين خواب و بيداري بودم، مامانم با يه لبخند صدام زد بيرونو ديدي؟ داره برف مياد.
من درحالي كه حتي پرده رو كنار نزدم تو دلم گفتم، خيلي ساله كه فقط سقوط جكهوري اسلامي و دادخواهيه كه مارو خوشحال ميكنه نه برف.
هر سالي كه ميگذره هوا گرم تر ميشه، ديگه زمستونا به ندرت سمتمون برف مياد ، اگر هم بياد نميشينه. با اين كه گرمايش زمين داره تاثير خودشو ميذاره، حس ميكنم هر سال ايرانيا سردتر ميشن، هرسالبيشتر احساساتشون به بازي گرفته ميشه، هرسال ده ها غم بيشتري رومون سوار ميشن و باعث سردي روحمون ميشن.
نميخوام ديگه صحبت از پايانشون بكنم، ولي حتي اگر من كشته بشم دوست دارم بعديا حداقل ٥ دقيقه هم كه شده ايران آزاد رو ببينن.
0 notes
Photo
. باید به فکر فردا بود باید گذشته رو کمرنگ کرد باید امیدوار بود و این تنها راه ماست . #گذشته ها_گذشته #فردا #امیدوار https://www.instagram.com/p/Clqng3ooyCU/?igshid=NGJjMDIxMWI=
0 notes
Photo
#جملات_ناب #دیالوگ_ماندگار #حرف_حساب #زندگی #برد #باخت #گذشته #آینده #اکسپلور #پهلوان_علی_کریمی ❤️❤️ https://www.instagram.com/p/Ck5f3GYj_Wq/?igshid=NGJjMDIxMWI=
0 notes
Text
موج جدید اعدامها در ایران؛ حداقل ۱۳ زندانی در هفته گذشته اعدام شدند
Continue reading موج جدید اعدامها در ایران؛ حداقل ۱۳ زندانی در هفته گذشته اعدام شدند
#human rights#Human rights organization MKN#MKN314#The new wave of executions in Iran; At least 13 prisoners were executed last week#قم#موج جدید اعدامها در ایران؛ حداقل ۱۳ زندانی در هفته گذشته اعدام شدند#مشهد#نه به اعدام#ایران-Iran#ارومیه#ارومیه، بیرجند، مشهد، بندرعباس، قم، تبریز و خرمآباد#اعدام#اعدام ها-Executions#اعدام زندانیان در ایران#بندرعباس#بیرجند#تبریز#حقوق بشر#حقوق بشری#حقوق بشری امکیان#خبر فوری#خرم آباد#روژهلات کردستان#زندان خرم آباد#سازمان حقوق بشری mkn
0 notes
Text
.
#همیشه�� میدانستم که او برایمن نمی حس میکند علاقه زیاد مثل من حس میکنم برای او#کاملاً مثل گذشته حسم باسرعتی تغییر میدهد و در پایان درد میکنم#من واقعاً یاد نمیگیرم
0 notes
Photo
(via ‼️برخی از مهمترین عناوین خبری جمعه ۲۷ مرداد ۱۴۰۲) ‼️برخی از مهمترین عناوین خبری جمعه ۲۷ مرداد ۱۴۰۲ 🔸برخی از عناوین خبری جمعه ۲۷ مرداد ۱. روز گذشته ۵شنبه ۲۶مرداد یاران شهید قهرمان قیام محسن شکاری مزار وی را گلباران کردند. ۲. بر اساس تصاویر منتشر شده در شبکههای اجتماعی صفهای طولانی در پمپ بنزینها در تهران و سایر شهرها همچنان ادامه دارد. و نارضایتی گسترده مردم را دامن زده است. ۳. احسان اردکانی عضو مجلس ارتجاع در جریان جنگ گرگها گفت در یکسال اخیر وضعیت تورمی کشور هولناک بوده کشاورزی کشور در حال نابودی است دامداری کشور نابود شد، معلمان حقوق عید خود را نگرفتند، حق التدریسیها از بهمن حقوق نگرفتهاند وضعیت کارگران مظلوم هم بهتر نیست دولت به جای پاسخگویی به این افتضاح مدیریتی تلاش میکند سوژه سازی و حاشیه سازی عمومی را به سمت رفتارهای تقابلی بین مجلس و دولت سوق دهد. ۴. در ادامه بازداشت و احضار سیستماتیک دانشجویان در آستانه سالگرد قیام سایت دیدهبان رژیم خبر از اخراج سریالی استادان دانشگاه داد به گزارش رسانههای دانشجویی در آغاز سال تحصیلی کمیتههای سرکوبگر رژیم در دانشگاهها موسوم به کمیتههای انضباطی ۲۸۳۴ دانشجو را در سراسر کشور احضار کردند. ۵. حمید رضا صالحی رئیس کمیسیون انرژی اتاق بازرگانی رژیم گفت ممکن است قیمت بنزین افزایش پیدا کند در سال ۹۸ قیمت بنزین را ۳برابر کردند این اقدام باعث وضعیت نامناسب در جامعه شد امسال هم ممکن است این اتفاق بیفتد. ۶. در شرایط بحران بنزین رژیم به افغانستان بنزین صادر میکند و همزمان اداره استاندارد طالبان در ۱۰روز گذشته دست کم ۸۴ تانکر بنزین بی کیفیت رژیم را پس فرستاده است. ۷. قیمت ۱کیلو گوشت برابر با دستمزد ۲روز کارگر سایت حکومتی بهار نیوز نوشت با حذف ارز ترجیحی گوشت قرمز منجمد کیلویی بیش از ۳۰۰هزار تومان و تازه آن کیلویی بیش از نیم میلیون تومان است و اساسا از دسترس دستمزد بگیران خارج است و ۱کیلوی آن معادل ۲روز دستمزد یک کارگر حداقلی بگیر است ۸. آغاز گران شدن نان در تهران رسانه حکومتی رویداد ۲۴ با عنوان برخی نانواییها در تهران شروع به گران کردن نان کردهاند نوشت مدتی است بازی جدید دولت در میدان نان آغاز شده و این بار هم باتناقض گویی و باید و نباید قیمت این محصول سرگردانی مردم را در پشت صفهای نانوایی ایجاد کرده است با وجود تکذیب مقامات ارشد دولتی در رابطه با افزایش قیمت نان اما تغییر قیمت نان تحت عنوان متناسب سازی در تهران و سایر استانهای کشور آغاز شده است. ۹. تلویزیون رژیم - پاسدار رادان در دیدار با امام جمعه گرگان: حاج آقا ما توی این پنج ماه در 402 نزدیک به 40 تا شهید دادیم ۱۰. مردم به ویژه جوانان دلیر زاهدان با وجود اقدامات گسترده سرکوبگرانه رژیم آخوندی امروز تظاهارت کردند. شعارها:زندانی سیاسی آزاد باید گردد، نقشبندی با غیرت حرف تو حرف ملت، ۱۱. در حالی که خبرگزاریهای حکومتی از پایان کامل صفوف بنزین در تهران خبر میدهند گزارشهای میدانی حاکی ازادامه صفهای طولانی و کمبود سوخت در بسیاری از جایگاهها در تهران از جمله ولنجک شمالی، ترمینال غرب، سعادت آباد، حکیمیه، شهرک آزادی، سردار جنگل،شریعتی،آآزادی،آزادگان،یاسینی، رشید، تهران پارس، آوادانا،خیابان خرمشهر،سهروردی،و شیر پاستوریزه میباشد. #efshagar_rasu #rasuyab 🔴 (https://t.me/rasuyab2/14346)این #انقلابیست_تا_پیروزی 🆔 @Rasuyab 🆔 https://t.me/rasuyab2 🆔 https://t.me/EfshagarRasu 🆔 @Kashef_Rasu
#rasuyab#‼️برخی از مهمترین عناوین خبری جمعه ۲۷ مرداد ۱۴۰۲ 🔸برخی از عناوین خبری جمعه ۲۷ مرداد ۱. روز گذشته ۵شنبه ۲۶مرداد یاران شهید قهرمان قیام#efshagar_rasu
0 notes
Video
youtube
خلاق غیر سرمایه گذاری از مارک های جدید
خلاقغیرسرمایهلینک کسب و کار ژنراتور لینک خالی محو شدن تاکید پول خالی پول ابدی نابود شدنی پین اینترنت مجازی برای رئیس جمهور 1444 نیروی شنژن مشکلات انسانی دیوانگی سرمایه گذاری جدید کیهانی وحی درآمد فعال شگفت انگیز سرمایه گذاری های خالی ضد تورم اینترنت تولید انرژی سرمایه گذاری هلتر اسکلتر سرمایه گذاری طرح دفاع از تورم، حقیقت اجتماعی, اجاره یک لینک, لینک ابدی, علامت حلقه, تخفیف لینک, هدف گیری جغرافیایی استاد، مردان مسن تر فعالیت جنسی, قرض, پول د تاکید, معامله جدید, سرمایه گذاری های بی سر و صدا درآمد ساده بودن لینک کارخانه می رود جهان پول معدن اروپا آرایه نئو از بزرگ منطقه لینک جدید روسیه بدون پول مسن تر زنان ارتقاء فعالیت جنسی با پرداخت خالص لینک خرگوش سرمایه گذاری حس استراتژی سرمایه گذاری زندگی اجتماعی شروع دوباره بحران و شانس جدید دلار جدید ایالات متحده وجود دارد
0 notes
Photo
(9/54) “The club was called 𝘕𝘪𝘳𝘰𝘰 The Force. There were ten of us. We were all so different. But we were like charms on a bracelet, united by our love for Iran. It was nothing important: we’d graffiti our slogans onto walls. We’d stand on busy street corners and try to convert people to our cause. But it felt so important. We felt like we were building a new Iran around us. We held our meetings in an attic. We’d check the street for spies before we went inside. I had one of the strongest voices in the group, so I’d open each meeting by reciting a hymn about loving Iran. We’d review our activities from the previous week. Then Dr. Ameli would lead us in long discussions about the meaning of Iran. Dr. Ameli was a nationalist. But it wasn’t a nationalism of expansion. It was a nationalism of preservation. A nationalism based on history and culture, with respect for all people. That’s one of the very first things he taught us: ‘What is true, must be true for everyone.’ We learned that the Persian Empire began when Cyrus The Great united a group of nomadic tribes in 550 BC. Many consider Cyrus to be the founder of human rights. Whenever he conquered a new territory, he outlawed slavery. He allowed everyone to live with their own language and religion. In the ancient world Iranians were known as 𝘈𝘻𝘢𝘥𝘦𝘩. Free people. It’s even in the Shahnameh. When one of our champions is mistaken for an angel, he says: ‘I come from Iran. The land of the free.’ Listening to Dr. Ameli speak about the foundations of Iran, we felt like we’d discovered something hidden. An Iran built on ideals. 𝘙𝘢𝘴𝘵𝘪. 𝘕𝘦𝘦𝘬𝘪. 𝘋𝘢𝘢𝘥. An Iran built on freedom. 𝘈𝘻𝘢𝘥𝘪. During the final meetings of 𝘕𝘪𝘳𝘰𝘰 that I ever attended, we were joined by a girl named Parvaneh. She was a basketball player; and her voice was just as strong as mine. At the close of each meeting, we’d lead the group in the swearing of seven oaths. I don’t remember all seven, but I remember the final. To give our lives for Iran.”
گروه خود را نیرو مینامیدیم. ده تن بودیم با ویژگیهای گوناگون ولی چون مهرههای یک دستبند - پیوسته و همپیمان در عشق به ایران. کارهای برجستهای نمیکردیم: شعارهامان را بر دیوارها مینوشتیم. در خیابانهای پر رفت و آمد ایستاده و رهگذران را با آرمانهامان و برای پیوستن به کوششها فرامیخواندیم. اندیشهها را با همگان در میان میگذاشتیم. این تلاشها برایمان بسیار با ارزش بود. احساس میکردیم در حال ساختن ایرانی نو در پیرامون خود هستیم. گردهمآییها را در بالاخانهای برگزار میکردیم. پیش از ورود، ایمنی خیابان را بررسی میکردیم. گردهمآیی هفتگی ما با خواندن نیایشگونهای به نام سرآغاز شروع و با پیماننامهای به نام هفت پیمان به پایان میرسید. بسیار پیش میآمد که من یکی از آن دو را با صدای رسا بخوانم. کوششهای هفتهی پیش را دوره میکردیم. آنگاه آژیر با ما به گفتوگو دربارهی ایران و فرهنگ آن میپرداخت. آژیر ملیگرا بود. نه ملیگرایی بر پایهی کشورگشایی بلکه ملیگرایی بر پایهی پاسداری از یگانگی سرزمینی و فرهنگ ملی. ملیگرایی بر پایهی تاریخ و فرهنگ، بر پایهی گرامیداشت همهی مردمان زمین و میهنها و فرهنگهایشان. این نخستین درسی بود که به ما آموخت: «حقیقت آنست که برای همگان پذیرفتنی باشد.» آموختیم که بنیاد شاهنشاهی ایران با یکپارچه کردن قومها و تیرههای گوناگون به رهبری کوروش بزرگ در سال ۵۵۰ پیش از میلاد نهاده شد. بسیاری کوروش بزرگ را بنیانگذار ��قوق بشر میدانند. او به مردمان آزادی داد که با زبان و دین خود زندگی کنند. و هرگاه بر سرزمینی نو میرسید، بردگان و اسیران را آزاد میکرد. در دنیای باستان، ایرانیان با نام "آزاده" شناخته میشدند، مردمان آزاد. در شاهنامه نیز به این نامگذاری اشاره شده است. منیژه بیژن را میبیند و به او دل میبندد. میپرسد آیا تو سیاوشی که زنده شدهای یا از پریزادگانی؟ پاسخ بیژن این است: سیاوش نیَم نَز پریزادگان / از ایرانم از شهر آزادگان. سخنان آژیر دربارهی بنیادهای فرهنگ ایرانیان دل و دیدهی ما را بر گذشته و آیندهی ایران میگشود، احساس میکردیم به رمز و رازهای ماندگاری آن دست یافتهایم. ایرانی ساخته شده بر پایهی آرمانها: راستی، نیکی و داد. ایرانی ساخته شده بر پایهی آزادی. در یکی از واپسین گردهمآییها، تنی چند از دختران دانشآموز به ما پیوستند. در میان آنها دختری بود به نام پروانه، بسکتبال بازی میکرد؛ صدایی رسا و گیرا داشت. ایستادیم و در پایان گردهمآیی هفت پیمان را خواندیم. آخرین بند هفت پیمان از جان باختن به راه ایران میگوید
167 notes
·
View notes
Text
سلوا (۲)
سلوا منو با یه دست از زمین کند و گفت:« کاری باهات میکنم استاد شاشو... که دیگه هوس کص کردن نکنی... امشب میشی کونی من... کونی کردنیِ سلوا...» صورتم رو کوبید به زمین که از ادرارم خیس شده بود... پاش رو گذاشت روی سرم و صورتم رو فشار داد روی سرامیک و گفت:« تا قطره آخر شاشت رو باید لیس بزنی و زمینو تمیز کنی... کونی بدبخت... یالاااااا 😠 یالا حرومزاده نفله 😡 تا قطره آخرو باید بلیسی تخم سگ 🤬» من بدنم مثل بید میلرزید و راهی جز انجام کاری که سلوا میخواست نداشتم. سلوا مدام تو سر و مغزم میزد... چند دقیقه گذشت و دیگه داشت لیسیدن ادرارم تموم میشد که یدفه سلوا دست زد به کمر شلوارم و پارش کرد و چنان اسپانکی به کونم زد که از شدت درد سِر شد کونم. باهام مثل یه بزغاله رفتار میکرد... انقدر قدرتمند و ورزیده بود بدنش که من با وزن ۹۶ کیلو براش مثل بزغاله سبک بودم... یدفه با دست چپش زیر گلوم رو گرفت و چنان فشار داد که دادم در اومد و با دست راستش شلوار خیسم رو فرو کرد توی حلقم و چنان چکی بهم زد که سرم مثل توپ پینگ پونگ چند بار زمین خورد. دنیا دور سرم تاپ میخورد... اومد نزدیک و کیر و خایه هامو گرفت و بلندم کرد... از درد میخواستم نعره بزنم ولی شلوار توی دهنم چپانده شده بود و نمیتونستم. منو مثل عروسک پرت کرد وسط نشیمن و اومد سراغم... خواستم فرار کنم که گردنم رو مثل یه بزغاله گرفت و مشتی به صورتم زد که پرت شدم و دماغم شکست! خون از دماغم فواره میزد بیرون... هنوز سرم رو بلند نکرده بودم که اومد دوباره... امونم نمیداد... حتی یه لحظه! دستامو از پشت سر گرفت و مچ هام رو به هم چسبوند و نشست روی کمرم... با فشار پاهاش دنده هام رو فشار میداد و سرم رو به زمین میکوبید... گریه میکردم... اما سلوا رحم نمیکرد. مدام با دست دیگه اش کونم رو اسپانک میکرد... کونم میسوخت فقط!
بعد از چند دقیقه منو برگردوند... شلوار رو از دهنم در آورد و چند تا مشت به صورت و پوزم کوبید که دندون هام رو لق کرد و خون از دهنم راه افتاد... دهنم مزه خون گرفته بود!... هرچی التماسش میکردم بدتر میکرد... مدام میگفت:« کص میخوای آره؟... کص میخواستی دیگه...» یدفه نشست روی صورتم و شروع کرد به چلوندن سرم بین کشاله های عضلانیش... هم داشتم خفه میشدم؛ هم سرم داشت از فشار له میشد... هرچی دست و پا میزدم فایده نداشت...
یکساعت تمام فقط منو کتک زد و له کرد بدنم رو... سیاه و کبود شده بودم... فرش نشیمن پر از خون خشک شده دهن و دماغم شده بود... لباس و بدن عضلانی سلوا هم پر از خون شده بود... خایه هام رو انقدر کشیده بود که تمام کمر و زیر شکمم درد میکرد و نمیتونستم تکون بخورم... رفت توی آشپزخونه... با یه شیشه آب برگشت و نشست روی کاناپه و آب نوشید... یه چیز دیگه هم دستش بود انگار... از توی کیفش فک کنم برداشت... یه قلاده و شلاق انگار! 😱😰 با اشک ریختن التماسش میکردم... نمیتونستم از روی زمین تکون بخورم... لبخند تحقیرآمیزی روی لب های سلوا بود... بلند شد از روی کاناپه و اومد 😰😰 قلاده رو به گردنم بستم و گرفتش... منو با یه دست میکشید... انقدر قدرت داشت که کل بدن منو نیم خیز بلند کرد بود و ��ا خودش میبرد؛ ولی من داشتم خفه میشدم!منو برد توی حمام و پرتم کرد زیر دوش... لباسهام رو پاره کرد... لباسهای خودش رو درآورد...
واااااااااوووو چه بدنی 😱😰🤯 حجم عضلاتش خارج از تصور من بود... سرم رو گرفت زیر دوس آب سرد... صورت و دهنم رو شست... بعدش صورتم رو چسبوند به کص تپل و گوشتی خودش و گفت:« بخورش ضعیفه کونی!... بخورش!» نزدیک به نیم ساعت تمام زیر دوش آب سرد، کص سلوا رو میخوردم... اب از روی سینه های بزرگ و عضلانی این دختر و سیکس پکش میلغزید و توب دهن من جاری میشد... واااای که چقدر این کص خوشمزه بود... بعد از نیم ساعت با ناله های بلند شروع به لرزش کرد و به اورگاسم طولانی رسید... تمام مدت سر منو به کصش فشار میداد.
اما بعد از اورگاسم بازم سر منو ول نکرد... هی میگفت:« بلیسش... بخورش کونی!... بخورش استاد کونده من... بخورش استاد ضعیفه من... بخوررررش!» اومد جلو تر و لای پاهاش رو باز تر کرد جوری که من کاملا بین پاهاش قرار گرفتم... صورتم کاملا رو به بالا بود و کردنم داشت درد میگرفت... یدفه سلوا پاهاش رو بیشتر بست و من بین کاله های عضلانی و قدرتمندش گیر کردم... خواستم چیزی بگم که دست زد زیر مخچه ی من و دهنم رو با کصش مماس کرد... خدا خدا میکردم که اون چیزی که به ذهنم رسید درست نباشه... اما وقتی ادرار داغش توی دهنم جاری شد دیگه کار از کار گذشته بود... دنده هام داشت لای پاهاش خرد میشد... و سلوا داشت توی دهن و معده من تخلیه میشد!
بعد از تموم شدن ادرار سر من رو کوبید به دیوار... درد از مغز سرم تا نوک انگشتان پام کشیده شد... بی جون و بی خرکت افتادم زیر دوش... دست و پاهام حس نداشت...
بعد از چند دقیقه!!!!
ادامه دارد
7 notes
·
View notes
Text
.
آنکه تربیت میکند ذاتا به سمت خیر قدم بر نمیدارد امر تربیت میتواند در راستای شر و شرارت نیز انجام شود
حجاب اسلامی از دید یک مسلمان معتقد به آن یک واکسن پیشگیری است که باید در کودکی زده شود و تا آن زمان که قانونی و شرعی کودک زیر سایه اوست باید این امر پیگیری شود
تا
بعدها همچون یک بازدارنده نامحسوس عمل کند بگونهای که اگر بخواهد از حجاب اسلامی سرپیچی کند شیرازه روحی او از هم بپاشد و احساس گناه همواره و تا مدت های مدید و گاه تا آخر عمر روی او سایه بیاندازد
.
به تجربه میدانیم والدینی که حجاب اسلامی را سرسری و شل بگیرند یا با روش اجبار و جزا کودک خود را با حجاب اسلامی آشنا کنند در این موضوع موفق نمیشوند ، که در مورد دوم قصههای تلخی از آن کودکان بزرگ شده شنیدهایم
.
اما والدینی که حجاب اسلامی را از کودکی و با روش تشویق و پاداش جلو ببرند و مستمرا پیگیر آن باشند موفق میشوند .
و عملا اینچنین اختیار پوشش را در کودک خود ختنه و برگشت ناپذیر کردهاند و کودکانی هم که بنا به اتفاق هایی بعدها پوششی غیر از آنچه با مهربانی آموخته است برگزینند عملا دو پارگی روانی را بدوش خواهند کشید
.
توجه داشته باشید تمام آنچه که گفتم اعم از عذاب و گناه و دو پارگی روحی فقط مخصوص زن ها نیست بلکه مردانی که اینگونه تربیت شدهاند هم گرفتارش هستند حتی زمانی که ظاهرا سکوت کردهاند اما در درون مشکل دارند
.
پس سوال اصلی این است
شاید امروزه پوشش اختیاری (اسلامی) یک استراژدی مناسب برای جنبش انقلابی زن زندگی آزادی باشد
اما فردا و فردا ها چه ؟
آیا حجاب اسلامی همچون ختنه مرد و زن یک عقیم سازی که اگر نگویم برگشت ناپذیر خیلی سخت برگشت پذیر است باید بدانیم که میطلبد رویش دوباره اندیشه کنیم
یا که نه همچون بسیاری از فعل های اخلاقی مثل دزدی نکردن و دروغ نگفتن و تهمت نزدن و غیره باید از کودکی در کوله وجدان کودک جاسازی کنیم ؟
.
مطمئنن این مسئله انتخاب در پوشش برای آن کودک بزرگ شده مقولهای سادهای نیست مثل خیلی از انتخابها ، چراکه یک طرف ترازوی انتخاب بار روانی چون گناه و بی غیرتی ، آموزش داده شده است
.
خلاصهی این سطرها یعنی آنکه این صلاحیت اختیار را باید در گذشته تر ارزیابی کرد
آیا این اختیار را به والدین بدهیم یا ندهیم که چنین تربیت کنند؟
آیا بهتر نیست جامعه و در پیرو آن قانون این مجوز اختیار و جبر در مقوله حجاب اسلامی را قبل تر از آن هنگام که در کوله وجدان کودک گذاشته شود مورد بررسی دوباره قرار بدهد ؟
.
اگر در اصطلاح "پوشش اختیاری" من دقت کرده باشید مخصوصا واژه (اسلامی) را در پرانتز و در پیرو پوشش اختیاری آوردهام تا تاکید کنم این قضیه یک بار تربیتی (ایدئولوژی) دارد تا بگویم اینگونه نیست فرد در جامعه با مدلی از پوشش روبرو شده حال مختار است بپوشد یا نپوشد ، نه اینطور نیست بلکه پوششی سالیان سال به او نمیگویم تحمیل بلکه آموزش جهت دار داده شده است و جهت بر پایه خیر و شر بوده و حال روی روان و روح او رسوخ کرده است ، چنین فردی حتی با داشتن اختیار هم مشکل دارد چه مرد و چه زن چنین مدل تربیت هایی
.
به نظر من هر تربیتی که با بار (گناه و ثواب) در کودکی آموزش داده میشود باید امروزه مورد ارزیابی دوباره قرار بگیرد
.
علت استفاده من از این تصویر برای این پست این بود که یک هنرمند آمریکایی در سری پوسترهایی که یکیش مربوط به حجاب هست ، حجاب اسلامی را جزو آزادی های مدنی آمریکا دانسته و خواستار احترام "واقعی" به آن است
بنابراین
همانطور که ملاحظه کردین هدفم از نوشتن این نبود که بگوبم خوب است یا بد است هدفم "با توجه به آنچه گفتم" درخواست ارزیابی مجدد و عمیق تر میباشد
.
#30ahchaleh#ناظنین#na_zzanin#hijab#muslim#حجاب اسلامی#حجاب#ختنه ؟#موزیک طلاق#هم اندیشی#کرسی آزاد اندیشی#تربیت#ایدئولوژی#chadaree#niqab#chaadar#burqa#burka#बुर्क़ा#паранджа́#Boshiya#Veil#چادر#برقع#روسری#مقنعه#جلباب#پوشش اختیاری#حجاب اجباری
13 notes
·
View notes
Text
"من هنوز در به در شهر غمم/شبم از هرچی شبه سیاهتره"
توی هواپیما پر است از کودک و این من را غمگین کرده است. چون مجبورم به همهی بچههایی فکر کنم که نتوانستهاند تا این ساعت و تا امروز دوام بیاورند. مردهاند. رفتهاند. رستهاند. نماندهاند. و این بجهها که زنده ماندهاند و تمام بچههایی که میتوانند "سروایو" کنند، اشک میآورند به چشمهای من.
اولین باری که سوار هواپیما شدم پاییز بود و به استانبول میرفتم. از فراز ابرهایی میگذشتیم که پر بودند از رعد و برق. بالای ابرها که هستی نمیدانی چه زمان از مرزها میگذری. آنروز، من تنها به ترسم فکر کردم: ترسم از ارتفاع و ترسم از پرواز. تمام لرزشهای هواپیما را خطر تفسیر میکردم و در خودم ترس میساختم. امروز سالها از آن تجربه گذشته. یادم نیست کدام لرزش بود که من را میترساند. نمیدانم چطور هیچ چیز دیگری نبود که فکرم را درگیر کند تا در ترسهایم غرق نشوم. چقدر ��اید خوب بوده باشد آن ذهن خالی و بکر. و چقدر سنگین است حمل این ذهن وقتی پر است از فکر و خبر. و خبرها خیلی سال است که خوب نیستند. اصلن چرا دیگر کسی خبر خوبی بما نمیدهد؟ دست کی اشتباهن یا بعمد فلفلپاش را توی غذای ما خالی کرده؟ تند است این لعنتی بیمزه.
هواپیما ارتفاعش را کم میکند تا در فرودگاه برندنبورگ فرود آید. اینجا من ماشین نمیرانم. دوچرخهسواری میکنم. زبانشان را بیمیل و با لکنت حرف میزنم. اینجا اخبار زندگی من را کسی نمیداند. اینجا مسائل زندگی من را کسی نمیداند. من دارم از یک دنیای دیگر به دنیایی دیگر پرواز میکنم. اینجا بناست آفتاب زودتر غروب کند. اینجا شبها بنا دارن زمستان را به اندازهی روز عذاب گناهکاران کش دهند و بنا دارند شورش را دربیآورند. اینجا نه من و نه برلین تلاش نمی کنیم که خانهی خوبی برای زیستن بسازیم. اینجا ما مسافریم.
چطور ازین پنجره به این آسمان نگاه کنم و خیال کنم که آسمان امن است؟ من یک نقاشم. نقاش به آسمان که نگاه میکند رنگ میبیند. ابدیت میبیند. عظمت میبیند. این بشر چطور توانسته از آسمان چنین تعبیری ارائه کند که امنیت در آن مطرح و هم مخدوش میشود؟ آسمان بینهایت را هواپیماها خطکشی و مرزبندی میکنند. و تو وقتی از بعضی مرزها میگذری حسشان میکنی. چیزی در تو عوض میشود. ما بیهوده میپریم. امنیت یک سوداست و هرجایی و برای هرکسی میسر و ممکن نیست.
"عمری دگر بباید بعد از فراق ما را
کین عمر صرف کردیم اندر امیدواری"
6 notes
·
View notes
Text
این چند روز / کراش دانشگاه / لکسی توی سریال یوفوریا
نمیدونم انقدر که اینجا ننوشتم و زمان گذشته نمیدونم چیا گفتم و نگفتم راجع به کراش دانشگاهم اینجا صحبت کردم یا نه.
یه پسر تونسیه، ف، چند بار گفت بریم بیرون قهوه بخوریم و اینا من گفتم آره ولی هیچوقت پیشو نگرفت و همینطوری گذشت. شاید من خودمم زیاد علاقه ای نشون ندادم. اینجور وقتا نمیفهمم رفتارم خیلی منفعلانه میشه. با دوستای عادی پسرم خوب مسخره بازی درمیارم لاس میزنم :))) ولی با کسی که باید، نمیتونم. شاید میترسم که قضاوتم کنه یهو بره پشت سرشم نگاه نکنه.
امروز بعد از چند ماه تابستون دیدمش و تو حیاط دانشگاه سلام کرد بهم. پرسیدم فندک داری؟ فندکشو داد گفت مال خودت من یکی دیگه دارم. :)) بعد گفت رنگش سبزه، تو كيفت ميتوني راحت پيداش كني. از ما خداحافظی کرد بعد از یکم صحبت کردن و رفت پیش یه دختره. بنظر نزدیک ��یومدن بهم چون خیلی به هم نزدیک میشدن. من سعی کردم نگاه نکنم ولی متوجه شدم که یه چیزی بینشونه. خیلی ناراحت شدم. بیشتر از قبل با کاراکتر لکسی توی سریال یوفوریا ارتباط برقرار کردم که توی یه قسمتی از فصل دو داشت میگفت که حس میکنم تمام عمرم رو صرفا شاهد زندگی کردن بقیه اطرافیانم بودم و خودم هیچ کاری نکردم. حس میکنم خیلی منفعلم نسبت به همه چیز و فقط یه آدمی هستم که اون کنار ایستاده.
من شاید کلا شخصیت منفعلی نداشته باشم، نسبت به همه چیز واکنش نشون میدم ولی وقتی بحث علاقه به کسی میشه یا میفهمم علاقه ام نسبت به یه کسی داره بیشتر میشه و میخوام باهاش جدی بشم، یهو کنار میکشم و میخوام دیگه یارو رو نبینم. یکم تحقیق کردم فهمیدم شاید این ترس از صمیمتم هست که باعث میشه نخوام به کسی نزدیک شم اونطوری. ریشه اش از کودکی آدمه. ترس از دست دادنشونم هست. این که اولش ازت خوششون میاد بعدش یکم که میگذره میذارن میرن.
بعد جالبه داشتم به دوستی که اینجا همسایه ام هم هست میگفتم، برگشت بعد از این که گفت آخی و اینا، دختره خوشگل بود؟
بعضی وقتا میمونم که یه سری آدما سال های زندگیشون رو چطوری سپری کردن. در نادانی. این چه سوالیه که از یه کسی که از یکی خوشش اومده و حالا فهمیده دوست دختر داره میپرسی؟ آره خوشگل بود من کیریم پس حق داشت بره با اون. هی میخوام بعضی وقتا ایگنور کنم حرفاشو، ولی چیزایی بدون لحظه اي تامل میگفت که میمونی این آدم بعد از این که این حرف از دهنش بیرون میاد، خودش حالش بد نمیشه نمیگه این چه کسشری بود که گفتم؟
ازاین بگذریم، هرروز بیشتر میفهمم که چقدر بچگی آدم روی بزرگسالی و تشکیل شخصیت آدم تاثیر داره. من خانواده نرمالی ندارم، بچگی داغونی داشتم. هرکیو میبینم توی رابطه ایه الان و رابطه اش سالمه انقدر غبطه میخورم میگم چرا من نمیتونم با یکی وارد رابطه شم. چرا من همیشه توی هرچیزی یه سنگ بزرگ جلوی پامه که نمیتونم ازش عبور کنم؟
نمیدونم واقعا ولی خیلی ناراحتم که چرا یه چیز خوب اینطوری هیچوقت برام پیش نیومده با این که خیلی وقتا سعی کردم اوپن باشم نسبت بهش و با روی باز با همه صحبت میکنم دوستای زیادی دارم ولی وقتی بحث عشق و علاقه و رابطه جدی میشه کنار میکشم. دنبال تراپیستم ولی میدونم گرون میشه و نمیدونم همینطوریش هم از پس هزینه هام نمیتونم بربیام.
نمیدونم. سردرگمم. هدفی ندارم. همه چیز داره با هم اتفاق میفته. راجع به هیچ چیز با خانواده ام صحبت نمیکنم. هیچوقت کمکی نکردن بهم. عملا تنهای تنهام. د��ستام هم همشون زندگیای خودشونو دارن. نميتونم روشون تراما دامپ كنم، هر كي دغدغه خودشو داره و تا يه نقطه اي حوصله دارن حرفاتو گوش كنن و احساس همدردي كنن باهات. حق هم دارن.
2 notes
·
View notes
Text
تیراندازی نیروهای مرزبانی منجر به کشته شدن دومین کولبر در ۲۴ ساعت گذشته شد
Continue reading تیراندازی نیروهای مرزبانی منجر به کشته شدن دومین کولبر در ۲۴ ساعت گذشته شد
View On WordPress
#human rights#Human rights organization MKN#Iran#MKN314#The shooting of border guards killed the second Colbert in the last 24 hours#نیروهای مرزبانی#نیروهای مرزبانی ایران#نیروهای مرزبانی جمهوری اسلامی#نیروهای مسلح ایران#هیمن احمدی#کولبر#کولبران#کولبران،کاسبکار-Kolbran#businessman#کارگر#کارگران#Workers#ایران#ایران-Iran#اعدام ها-Executions#به گزارش سازمان حقوق بشری امکیان#بانه#تیراندازی نیروهای مرزبانی منجر به کشته شدن دومین کولبر در ۲۴ ساعت گذشته شد#جلال سهرابی#جنایات جمهوری اسلامی-The crimes of the Islamic Republic#حقوق بشر#حقوق بشر - human rights#خبر فوری#روژهلات کردستان#سازمان حقوق بشری امکیان
0 notes
Text
ساخت اجسام و وسایل مختلف با متریال گوناگون همواره به عنوان یکی از دغدغه های بشر به شمار می رفت. با گذشت زمان اختراعات زیادی در این عرصه انجام شد، اما هیچ یک از آن ها نتوانستند گزینه کاربردی شناخته شوند. در سال 1860 اختراع جدیدی توسط یک عکاس فرانسوی ثبت شد که شباهت هایی را با پرینت سه بعدی امروزی داشت. شاید تصور بسیاری از افراد نسبت به کلمه پرینت، تنها چاپ برگه های مختلف و … باشد. با این وجود باید بدانید که خدمات پرینت سه بعدی امروزه از سوی مجموعه های مختلفی مورد استفاده قرار می گیرد و به عنوان نیاز بسیاری از مراکز به شمار می رود. بدین جهت اهمیت زیادی را در تجارت های مختلف دارد. در سال های گذشته مجموعه های زیادی در سراسر کشورمان اقدام به ارائه خدمات پرینت سه بعدی از طریق روش های مختلف کرده اند. این مراکز در تلاش هستند تا با استفاده از تجهیزات و امکانات لازم بالاترین کیفیت ها را به مردم ارائه دهند. با این وجود نیاز است تا کاربرانی که قصد دارند تا از خدمات پرینت سه بعدی استفاده کنند، اطلاعات زیادی را در این زمینه به دست بیاورند. کسب اطلاعا�� لازم در این عرصه باعث خواهد شد تا شما از خدمات ارزنده تری بهره مند شوید.
2 notes
·
View notes
Text
Movies that I see
جدیدترین فیلمی که دیدهام زنان کوچک (Little Women 2019) است. سبک فیلمبرداری و دوره تاریخی موردعلاقهام را دارد و قطعا برایم دوست داشتنیست. چیزی که برایم کمی غیرقابل درک است ایناست که چرا نویسنده فیلم را اینقدر بدون مقدمه در زمان عقب و جلو میبرد. این اتفاق برای کسی که تا به حال کتاب را نخوانده یا در کودکی انیمیشناش را ندیده احتمالا فقط گیجی و سردرگمی ایجاد میکند.
در آمار دیدم بهجز اوپنهایمر که قبلا دیدهبودم یک فیلم دیگر هم توانسته هر دو جایزهی گلدنکل��ب و اسکار را ببرد. زندگیهای گذشته (Past lives 2023) که یک سینمایی کرهای است. من نمیدانم برای برنده جایزهشدن چه معیارهایی ملاک و معیار است اما هر چه هست در مقایسه با اوپنهایمر این فیلم کاملا متفاوت است. صحنههای آرام و اتفاقات کوچکِ بزرگ. احتمالا این هنر شرقآسیاییهاست که بتوانند با سینماییهای بینهایت آرامشان تو را منتظر نگهدارند تا بخواهی بفهمی در آخر قرار است چه اتفاقی برای کارکترهای داستان بیفتد. البته اینکه قرار است چه شود در صحنهای استعاری در همان اوایل وقتی نورا و هیسانگ بچه بودند نشان دادهشد؛ جایی که وقتی میخواهند پس از مدرسه از هم جدا شوند در سمت راست راهپلهای رنگارنگ و رو به بالا برای نورا و سمت چپ خیابانی صاف و رو به جلو و البته خاکستری برای هیسانگ راه رفتن به خانهشان را مشخص میکند.
شب سال نو (New Year Blues 2021) که باز هم ساختهی کرهجنوبی است. اول فقط درحال گشتزدن در فیلیمو بودم تا چیزی پیدا کنم به حال و هوای عید و سال نو بخورد که این را پیدا کردم و در صفحه جدید مثل بقیه فیلمها بازش کردم تا با خواندن خلاصهاش آخر تصمیم بگیرم کدامشان را ببینم. انتخاب سخت بود و واقعا هیچکدام چنگی به دل نمیزدند اما در آخر بهخاطر بازیگرها تصمیم گرفتم این یکی را ببینم. در واقع ربط چندانی به سال نو نداشت اما بهعنوان سرگرمی و وقتگذراندن و استفاده از نت شبانهی فیلیمو انتخاب خیلی بدی هم نبود.
انیمیشن آرزو (Wish 2023) را هم پس از جستجوی فراوان با خواهرم تماشا کردیم. چیزی که نظرم را جلب کرده این است که چرا این روزها انیمیشنها اینقدر بیپروا درمورد مسائل جنـ.سی و روابط دختر و پسرهای نوجوان و انسانهای عریان(!) حرف میزنند! انتخاب کردن چیزی که واقعا بشود با یک بچه تماشا کرد شده مثل پیداکردن سوزن در انبار کاه، آن هم در زمانهای خودشان نیمی از فیلمهای جدید را در تلویزیون دیدهاند و واقعا چیز سالمی برای دیدن در اینترنت نمانده. این یکی هم به گمانم از دستشان در رفتهبود.
تنها سریالی که دیدهام، یا در واقع در حال تماشایش هستم آلیس در سرزمین مرزی (Alice in Borderland) است که دو فصل دارد. فصل اولش را دیدهام و واقعا مشتاقانه فصل دوم را تماشا میکنم _درواقع همین حالا از تماشای قسمت اول فصل دوم دستکشیدهام و دارم این پست را مینویسم و منتظرم تا بروم برای تماشای قسمت بعدی_. فقط چیزهایی هنوز برایم گنگ است... اول اسم سریال که چرا آلیس است؟ دوم چرا و چطور وارد این سرزمین وحشی شدهاند؟ در مقایسه با اسکویید گیم که بینهایت با هم مقایسه میشوند شاید این نقطه ضعف بزرگی باشد چون در سکویید گیم ما دقیقا میدانستیم چرا وارد این بازی کشت و کشتار شدهاند و چطور و چهکسی بیرون میرود اما اینجا بعد از یک فصل هنوز هیچچیز معلوم نیست!
15 Farvardin 03
#movies#movie review#alice in borderland#wish 2023#wish movie#new year#new year bluse#past lives#past love#past life#little women
2 notes
·
View notes