#گذشته
Explore tagged Tumblr posts
mkn314 · 2 months ago
Text
اعدام ۸۷ زندانی در ایران طی ۳۰ روز گذشته
Continue reading اعدام ۸۷ زندانی در ایران طی ۳۰ روز گذشته
0 notes
communist-ojou-sama · 1 year ago
Text
.
0 notes
efshagarrasu · 2 years ago
Photo
Tumblr media
(via ‼️برخی از مهمترین عناوین خبری جمعه ۲۷ مرداد ۱۴۰۲) ‼️برخی از مهمترین عناوین خبری جمعه ۲۷ مرداد ۱۴۰۲  🔸برخی از عناوین خبری جمعه ۲۷ مرداد ۱. روز گذشته ۵شنبه ۲۶مرداد یاران شهید قهرمان قیام محسن شکاری مزار وی را گلباران کردند.   ۲. بر اساس تصاویر منتشر شده در شبکه‌های اجتماعی صفهای طولانی در پمپ بنزینها در تهران و سایر شهرها همچنان ادامه دارد. و نارضایتی گسترده مردم را دامن زده است.   ۳. احسان اردکانی عضو مجلس ارتجاع در جریان جنگ گرگها گفت در یکسال اخیر وضعیت تورمی کشور هولناک بوده کشاورزی کشور در حال نابودی است دامداری کشور نابود شد، معلمان حقوق عید خود را نگرفتند، حق التدریسیها از بهمن حقوق نگرفته‌اند وضعیت کارگران مظلوم هم بهتر نیست دولت به جای پاسخگویی به این افتضاح مدیریتی تلاش می‌کند سوژه سازی و حاشیه سازی عمومی را به سمت رفتارهای تقابلی بین مجلس و دولت سوق دهد. ۴. در ادامه بازداشت و احضار سیستماتیک دانشجویان در آستانه سالگرد قیام سایت دیده‌بان رژیم خبر از اخراج سریالی استادان دانشگاه داد  به گزارش رسانه‌های دانشجویی در آغاز سال تحصیلی کمیته‌های سرکوبگر رژیم در دانشگاهها موسوم به کمیته‌های انضباطی ۲۸۳۴ دانشجو را در سراسر کشور احضار کردند. ۵. حمید رضا صالحی رئیس کمیسیون انرژی اتاق بازرگانی رژیم گفت ممکن است قیمت بنزین افزایش پیدا کند در سال ۹۸ قیمت بنزین را ۳برابر کردند این اقدام باعث وضعیت نامناسب در جامعه شد امسال هم ممکن است این اتفاق بیفتد. ۶. در شرایط بحران بنزین رژیم به افغانستان بنزین صادر می‌کند و همزمان اداره استاندارد طالبان در ۱۰روز گذشته دست کم ۸۴ تانکر بنزین بی کیفیت رژیم را پس فرستاده است. ۷. قیمت ۱کیلو گوشت برابر با دستمزد ۲روز کارگر سایت حکومتی بهار نیوز نوشت با حذف ارز ترجیحی گوشت قرمز منجمد کیلویی بیش از ۳۰۰هزار تومان و تازه آن کیلویی بیش از نیم میلیون تومان است و اساسا از دسترس دستمزد بگیران خارج است و ۱کیلوی آن معادل ۲روز دستمزد یک کارگر حداقلی بگیر است ۸. آغاز گران شدن نان در تهران   رسانه حکومتی رویداد ۲۴ با عنوان برخی نانواییها در تهران شروع به گران کردن نان کرده‌اند نوشت مدتی است بازی جدید دولت در میدان نان آغاز شده و این بار هم باتناقض گویی و باید و نباید قیمت این محصول سرگردانی مردم را در پشت صفهای نانوایی ایجاد کرده است با وجود تکذیب مقامات ارشد دولتی در رابطه با افزایش قیمت نان اما تغییر قیمت نان تحت عنوان متناسب سازی در تهران و سایر استانهای کشور آغاز شده است. ۹. ‌تلویزیون رژیم -  پاسدار رادان در دیدار با امام جمعه گرگان: حاج آقا ما توی این پنج ماه در 402 نزدیک به 40 تا شهید دادیم ۱۰. مردم به ویژه جوانان دلیر زاهدان با وجود اقدامات گسترده سرکوبگرانه رژیم آخوندی امروز تظاهارت کردند.   شعارها:زندانی سیاسی آزاد باید گردد،  نقشبندی با غیرت حرف تو حرف ملت،   ۱۱. در حالی که خبرگزاریهای حکومتی از پایان کامل صفوف بنزین در تهران خبر می‌دهند گزارشهای میدانی حاکی ازادامه صفهای طولانی و کمبود سوخت در بسیاری از جایگاهها در تهران از جمله ولنجک شمالی، ترمینال غرب، سعادت آباد، حکیمیه، شهرک آزادی، سردار جنگل،شریعتی،آآزادی،آزادگان،یاسینی، رشید، تهران پارس، آوادانا،خیابان خرمشهر،سهروردی،و شیر پاستوریزه می‌باشد.  #efshagar_rasu #rasuyab 🔴 (https://t.me/rasuyab2/14346)این #انقلابیست_تا_پیروزی 🆔 @Rasuyab                                         🆔 https://t.me/rasuyab2 🆔 https://t.me/EfshagarRasu 🆔 @Kashef_Rasu
0 notes
ringsmark · 2 years ago
Video
youtube
خلاق غیر سرمایه گذاری از مارک های جدید
خلاقغیرسرمایهلینک کسب و کار ژنراتور لینک خالی محو شدن تاکید پول خالی پول ابدی نابود شدنی پین اینترنت مجازی برای رئیس جمهور 1444 نیروی شنژن مشکلات انسانی دیوان��ی سرمایه گذاری جدید کیهانی وحی درآمد فعال شگفت انگیز سرمایه گذاری های خالی ضد تورم اینترنت تولید انرژی سرمایه گذاری هلتر اسکلتر سرمایه گذاری طرح دفاع از تورم، حقیقت اجتماعی, اجاره یک لینک, لینک ابدی, علامت حلقه, تخفیف لینک, هدف گیری جغرافیایی استاد، مردان مسن تر فعالیت جنسی, قرض, پول د تاکید, معامله جدید, سرمایه گذاری های بی سر و صدا درآمد ساده بودن لینک کارخانه می رود جهان پول معدن اروپا آرایه نئو از بزرگ  منطقه لینک جدید روسیه بدون پول مسن تر زنان ارتقاء فعالیت جنسی با پرداخت خالص لینک خرگوش سرمایه گذاری حس استراتژی سرمایه گذاری زندگی اجتماعی شروع دوباره بحران و شانس جدید دلار جدید ایالات متحده وجود دارد
0 notes
humansofnewyork · 2 years ago
Photo
Tumblr media
(9/54) “The club was called 𝘕𝘪𝘳𝘰𝘰 The Force. There were ten of us. We were all so different. But we were like charms on a bracelet, united by our love for Iran. It was nothing important: we’d graffiti our slogans onto walls. We’d stand on busy street corners and try to convert people to our cause. But it felt so important. We felt like we were building a new Iran around us. We held our meetings in an attic. We’d check the street for spies before we went inside. I had one of the strongest voices in the group, so I’d open each meeting by reciting a hymn about loving Iran. We’d review our activities from the previous week. Then Dr. Ameli would lead us in long discussions about the meaning of Iran. Dr. Ameli was a nationalist. But it wasn’t a nationalism of expansion. It was a nationalism of preservation. A nationalism based on history and culture, with respect for all people. That’s one of the very first things he taught us: ‘What is true, must be true for everyone.’ We learned that the Persian Empire began when Cyrus The Great united a group of nomadic tribes in 550 BC. Many consider Cyrus to be the founder of human rights. Whenever he conquered a new territory, he outlawed slavery. He allowed everyone to live with their own language and religion. In the ancient world Iranians were known as 𝘈𝘻𝘢𝘥𝘦𝘩. Free people. It’s even in the Shahnameh. When one of our champions is mistaken for an angel, he says: ‘I come from Iran. The land of the free.’ Listening to Dr. Ameli speak about the foundations of Iran, we felt like we’d discovered something hidden. An Iran built on ideals. 𝘙𝘢𝘴𝘵𝘪. 𝘕𝘦𝘦𝘬𝘪. 𝘋𝘢𝘢𝘥. An Iran built on freedom. 𝘈𝘻𝘢𝘥𝘪. During the final meetings of 𝘕𝘪𝘳𝘰𝘰 that I ever attended, we were joined by a girl named Parvaneh. She was a basketball player; and her voice was just as strong as mine. At the close of each meeting, we’d lead the group in the swearing of seven oaths. I don’t remember all seven, but I remember the final. To give our lives for Iran.”
 گروه خود را نیرو می‌نامیدیم. ده تن بودیم با ویژگی‌های گوناگون ولی چون مهره‌های یک دستبند - پیوسته و همپیمان در عشق به ایران. کارهای برجسته‌ای نمی‌کردیم: شعارهامان را بر دیوارها می‌نوشتیم. در خیابان‌های پر رفت و آمد ایستاده و رهگذران را با آرمان‌هامان و برای پیوستن به کوشش‌ها فرامی‌خواندیم. اندیشه‌ها را با همگان در میان می‌گذاشتیم. این تلاش‌ها برایمان بسیار با ارزش بود. احساس می‌کردیم در حال ساختن ایرانی نو در پیرامون خود هستیم. گردهمآیی‌ها را در بالاخانه‌ای برگزار می‌کردیم. پیش از ورود، ایمنی خیابان را بررسی می‌کردیم. گردهمآیی هفتگی ما با خواندن نیایش‌گونه‌ای به نام سرآغاز شروع و با پیمان‌نامه‌ای به نام هفت پیمان به پایان می‌رسید. بسیار پیش می‌آمد که من یکی از آن دو را با صدای رسا بخوانم. کوشش‌های هفته���ی پیش را دوره می‌کردیم. آنگاه آژیر با ما به گفت‌وگو درباره‌ی ایران و فرهنگ آن می‌پرداخت. آژیر ملی‌گرا بود. نه ملی‌گرایی بر پایه‌ی کشورگشایی بلکه ملی‌گرایی بر پایه‌ی پاسداری از یگانگی سرزمینی و فرهنگ ملی. ملی‌گرایی بر پایه‌ی تاریخ و فرهنگ، بر پایه‌ی گرامیداشت همه‌ی مردمان زمین و میهن‌ها و فرهنگ‌هایشان. این نخستین درسی بود که به ما آموخت: «حقیقت آنست که برای همگان پذیرفتنی باشد.» آموختیم که بنیاد شاهنشاهی ایران با یکپارچه کردن قوم‌ها و تیره‌های گوناگون به رهبری کوروش بزرگ در سال ۵۵۰ پیش از میلاد نهاده شد. بسیاری کوروش بزرگ را بنیانگذار حقوق بشر می‌دانند. او به مردمان آزادی داد که با زبان و دین خود زندگی کنند. و هرگاه بر سرزمینی نو می‌رسید، بردگان و اسیران را آزاد می‌کرد. در دنیای باستان، ایرانیان با نام "آزاده" شناخته می‌شدند، مردمان آزاد. در شاهنامه نیز به این نامگذاری اشاره شده است. منیژه بیژن را می‌بیند و به او دل می‌بندد. می‌پرسد آیا تو سیاوشی که زنده شده‌ای یا از پریزادگانی؟ پاسخ بیژن این است: سیاوش نیَم نَز پری‌زادگان / از ایرانم از شهر آزادگان. سخنان آژیر درباره‌ی بنیادهای فرهنگ ایرانیان دل و دیده‌ی ما را بر گذشته و آینده‌ی ایران می‌گشود، احساس می‌کردیم به رمز و رازهای ماندگاری آن دست یافته‌ایم. ایرانی ساخته شده بر پایه‌ی آرمان‌ها: راستی، نیکی و داد. ایرانی ساخته شده بر پایه‌ی آزادی. در یکی از واپسین گردهمآیی‌ها، تنی چند از دختران دانش‌آموز به ما پیوستند. در میان آنها دختری بود به نام پروانه، بسکتبال بازی می‌کرد؛ صدایی رسا و گیرا داشت. ایستادیم و در پایان گردهم‌آیی هفت پیمان را خواندیم. آخرین بند هفت پیمان از جان باختن به راه ایران می‌گوید
168 notes · View notes
surenpetgar · 3 months ago
Text
آنروز را یادت هست؟ آنروز که حس کرده بودم دارم می‌میرم؟ ترسیده بودم. طوفان همه‌ی ابرهای سیاه‌ش را جمع کرده بود با خودش و داشت از آنطرف تمپلهوف می‌آمد بالای سرم. من ترسیده بودم. درست مثل بچگی‌هام شده بودم. داشتم از تو گریه می‌کردم. انگار مدرسه‌ایم و معلم به تنبیه کردن تهدیدمان کرده باشد. به دستهام نگاه می‌کردم و یاد مادرم می‌افتادم. اشکم نمی‌آمد. فقط صدای ضجه از ته وجودم با آخرین‌نفس‌های توی ریه‌م می‌آمد بیرون و آب‌دهانم از گوشه‌ی لبم آویزان بود. انگار سگ ولگردی باشم که گیر بچه‌های شر کوچه افتاده و سعی دارد از گوشه‌ای فرار کند. ما چرا همیشه گیر اشرار می‌افتیم؟
تو که جوابم را دادی همه چیز خیلی فرق کرد. مطمئن شدم کسی می‌داند درین گوشه‌ی دنیا من وجود دارم. آن چیزی که طوفان تعبیرش می‌کردم به طرفه‌العینی شده بود باران دلپذیر تابستان؛ بگوییم سامر‌ رین. دوچرخه‌ام، کارلوس، را برداشتم و زیر باران بسمت تو رکاب زدم. اولین باری بود که برلین برایم خانگی می‌کرد. گفت گرچه با تو خشنم، اما تو در من ریشه دوانده‌ای و من آبت می‌دهم. این را توی چهره‌های هیچ‌کس‌های هرروزهای خیابان‌ها و کوچه‌های بی‌نام-برای-من دیدم. عجیب بود. حس جدیدی از خانه بود. خانه‌ای تاریک! مثل آنچیزی که آن نویسنده نمی‌خواسته در آن زندگی کند.
مثل اینکه برده باشندت به کوهستان مرگ و تو اولین کاری که کرده‌ای، گذاشتن گلدانی بوده کنار گودالی که می‌کنده‌ای. کارهای ما شبیه به کسانی نیست که میل به مردن دارند. ما بشدت مشغول زندگی هستیم و از هر رنج‌ش می‌خواهیم معنایی بسازیم که دلمان را نشکند. ما بشدت مشغول ساختن معنی در زندگی‌های جدیدمان هستیم. خانه‌های جدیدی که لزومن ما را نمی‌خواهند اما ما مترصد لحظه‌هایی هستیم که به آنها دل ببندیم. ما از خانه‌هایی آمده‌ایم که این معانی را دو دستی و با تضمین تاریخ‌های طولانی بدستمان می‌داده. کسی اینجا تاریخ نمی‌داند؟ کسی اینجا از ما چیزی نشنیده؟ کسی نمی‌شناسدمان؟
و آن لحظه که توی وان خانه تو نشستم و آب شوره‌های گرما و نمک را از تنم شست، تو تداوم باران تابستان بودی و خانه‌ات دامنه‌ی البرز و از پنجره‌اش نسیم صبا می‌وزید تو. هر آهنگی که پخش کردی سرود ملی سرزمینی آزاد بود و هرچه نوشیدیم شرابی بود که من همیشه می‌خواستم طعم‌ش را بدانم. همان شرابی که خیام هم نوشیده باشد و غزل‌هاش را که بر زبان می‌آورده، بوی آن شراب را داده باشد. آن مس��ی که علم را و دانستن را جوری از ادراک و کشف و شهود را جور دیگر نمی‌دانسته. آن مستی که منجم را از قعر گذشته‌ها و آینده‌های مستتر بین ستارگان، به اکنون باز آورده. همان موقع که ابر نوروز داشته صورت لاله را می‌شسته و او را وا داشته که عزم باده کند. و لحظه‌ همان بوده. پر از اکنون که ریشه‌های گذشته و آینده در آن کش آمده باشد. من را اگر آن سگ ولگرد دانستیم، حالا صاحبی داشتم؛ دوستی.
چیزی بهتر از دوست درین دنیا هست؟ کسی که مراقبت باشد. کسی که ترس‌هایت را با عشق بپوشاند. از تو دلیل نخواهد. سوال نپرسد. تو را حس کند. تو را مثل تو بخواهد و با تو بزبان تو سخن بگوید. هست چیزی بهتر از این؟ کشف کرده بشر دارویی ازین بهتر؟
Tumblr media Tumblr media
10 notes · View notes
sayron · 6 months ago
Text
سلوا (۲)
سلوا منو با یه دست از زمین کند و گفت:« کاری باهات میکنم استاد شاشو... که دیگه هوس کص کردن نکنی... امشب میشی کونی من... کونی کردنیِ سلوا...» صورتم رو کوبید به زمین که از ادرارم خیس شده بود... پاش رو گذاشت روی سرم و صورتم رو فشار داد روی سرامیک و گفت:« تا قطره آخر شاشت رو باید لیس بزنی و زمینو تمیز کنی... کونی بدبخت... یالاااااا 😠 یالا حرومزاده نفله 😡 تا قطره آخرو باید بلیسی تخم سگ 🤬» من بدنم مثل بید میلرزید و راهی جز انجام کاری که سلوا میخواست نداشتم. سلوا مدام تو سر و مغزم میزد... چند دقیقه گذشت و دیگه داشت لیسیدن ادرارم تموم میشد که یدفه سلوا دست زد به کمر شلوارم و پارش کرد و چنان اسپانکی به کونم زد که از شدت درد سِر شد کونم. باهام مثل یه بزغاله رفتار میکرد... انقدر قدرتمند و ورزیده بود بدنش که من با وزن ۹۶ کیلو براش مثل بزغاله سبک بودم... یدفه با دست چپش زیر گلوم رو گرفت و چنان فشار داد که دادم در اومد و با دست راستش شلوار خیسم رو فرو کرد توی حلقم و چنان چکی بهم زد که سرم مثل توپ پینگ پونگ چند بار زمین خورد. دنیا دور سرم تاپ میخورد... اومد نزدیک و کیر و خایه هامو گرفت و بلندم کرد... از درد میخواستم نعره بزنم ولی شلوار توی دهنم چپانده شده بود و نمیتونستم. منو مثل عروسک پرت کرد وسط نشیمن و اومد سراغم... خواستم فرار کنم که گردنم رو مثل یه بزغاله گرفت و مشتی به صورتم زد که پرت شدم و دماغم شکست! خون از دماغم فواره میزد بیرون... هنوز سرم رو بلند نکرده بودم که اومد دوباره... امونم نمیداد... حتی یه لحظه! دستامو از پشت سر گرفت و مچ هام رو به هم چسبوند و نشست روی کمرم... با فشار پاهاش دنده هام رو فشار میداد و سرم رو به زمین میکوبید... گریه میکردم... اما سلوا رحم نمیکرد. مدام با دست دیگه اش کونم رو اسپانک میکرد... کونم میسوخت فقط!
بعد از چند دقیقه منو برگردوند... شلوار رو از دهنم در آورد و چند تا مشت به صورت و پوزم کوبید که دندون هام رو لق کرد و خون از دهنم راه افتاد... دهنم مزه خون گرفته بود!... هرچی التماسش میکردم بدتر میکرد... مدام میگفت:« کص میخوای آره؟... کص میخواستی دیگه...» یدفه نشست روی صورتم و شروع کرد به چلوندن سرم بین کشاله های عضلانیش... هم داشتم خفه میشدم؛ هم سرم داشت از فشار له میشد... هرچی دست و پا میزدم فایده نداشت...
Tumblr media
یکساعت تمام فقط منو کتک زد و له کرد بدنم رو... سیاه و کبود شده بودم... فرش نشیمن پر از خون خشک شده دهن و دماغم شده بود... لباس و بدن عضلانی سلوا هم پر از خون شده بود... خایه هام رو انقدر کشیده بود که تمام کمر و زیر شکمم درد میکرد و نمیتونستم تکون بخورم... رفت توی آشپزخونه... با یه شیشه آب برگشت و نشست روی کاناپه و آب نوشید... یه چیز دیگه هم دستش بود انگار... از توی کیفش فک کنم برداشت... یه قلاده و شلاق انگار! 😱😰 با اشک ریختن التماسش میکردم... نمیتونستم از روی زمین تکون بخورم... لبخند تحقیرآمیزی روی لب های سلوا بود... بلند شد از روی کاناپه و اومد 😰😰 قلاده رو به گردنم بستم و گرفتش... منو با یه دست میکشید... انقدر قدرت داشت که کل بدن منو نیم خیز بلند کرد بود و با خودش میبرد؛ ولی من داشتم خفه میشدم!منو برد توی حمام و پرتم کرد زیر دوش... لباسهام رو پاره کرد... لباسهای خودش رو درآورد...
Tumblr media
واااااااااوووو چه بدنی 😱😰🤯 حجم عضلاتش خارج از تصور من بود... سرم رو گرفت زیر دوس آب سرد... صورت و دهنم رو شست... بعدش صورتم رو چسبوند به کص تپل و گوشتی خودش و گفت:« بخورش ضعیفه کونی!... بخورش!» نزدیک به نیم ساعت تمام زیر دوش آب سرد، کص سلوا رو میخوردم... اب از روی سینه های بزرگ و عضلانی این دختر و سیکس پکش می‌لغزید و توب دهن من جاری میشد... واااای که چقدر این کص خوشمزه بود... بعد از نیم ساعت با ناله های بلند ش��وع به لرزش کرد و به اورگاسم طولانی رسید... تمام مدت سر منو به کصش فشار میداد.
اما بعد از اورگاسم بازم سر منو ول نکرد... هی میگفت:« بلیسش... بخورش کونی!... بخورش استاد کونده من... بخورش استاد ضعیفه من... بخوررررش!» اومد جلو تر و لای پاهاش رو باز تر کرد جوری که من کاملا بین پاهاش قرار گرفتم... صورتم کاملا رو به بالا بود و کردنم داشت درد می‌گرفت... یدفه سلوا پاهاش رو بیشتر بست و من بین کاله های عضلانی و قدرتمندش گیر کردم... خواستم چیزی بگم که دست زد زیر مخچه ی من و دهنم رو با کصش مماس کرد... خدا خدا میکردم که اون چیزی که به ذهنم رسید درست نباشه... اما وقتی ادرار داغش توی دهنم جاری شد دیگه کار از کار گذشته بود... دنده هام داشت لای پاهاش خرد میشد..‌‌. و سلوا داشت توی دهن و معده من تخلیه میشد!
بعد از تموم شدن ادرار سر من رو کوبید به دیوار... درد از مغز سرم تا نوک انگشتان پام کشیده شد... بی جون و بی خرکت افتادم زیر دوش... دست و پ��هام حس نداشت...
بعد از چند دقیقه!!!!
ادامه دارد
8 notes · View notes
30ahchaleh · 6 months ago
Text
Tumblr media
Mirage 2018
⚠️Spoil⚠️
.
.
.
.
.
این فیلم نه سفر در زمان است و نه سفر با جسم در دنیاهای موازی
بلکه یک ایده جالب و قدیمی دارد و آن انتقال اطلاعات یک جسم به جسم دیگر در دنیای موازی میباشد
Tumblr media
فرض کنید سه عدد کامپیوتر به نام های ♧,♤,♡ دارید که اطلاعات کامپیوتر ♧ توسط "فضای ابری" به کامپیوتر ♤ منتقل شود در اینصورت اطلاعات منتقل شده بنا به ساختارش میتواند هویت کامپیوتر ♤ را دگرگون "کامل یا ناقص" کند خلاصه میتواند چه جزئی چه کلی در آن تغییر ایجاد کند
.
در این فیلم سه دنیا موازی به نمایش در میآید
نامگذاری دنیا ها را به گونه میگویم که مقدم و موخر مشخص نباشد چون در واقع هم چنین چیزی معنا ندارد
.
ـ در دنیای ♧ ـ
پسربچه میمیرد
زن با مردی خیانت کار ازدواج میکند و بچه دار میشود و در کنارش از جراح شدن باز میماند
در شبی با دنیای ♤ که در حال جریان است کانکت میشود
و اطلاعاتی را به آن جا منتقل میکند
.
میتوان تصور کرد
زن صبح که از خواب پا میشود به زندگی خود ادامه میدهد و اتفاقات شب گذشته را کابوسی در خواب تلقی میکند
مثل آنچه برای ما بارها و بارها در خواب اتفاق میافتد
زندگی به روال خودش در دنیا ♧ در حال جریان خواهد بود
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
Tumblr media
ـ در دنیای ♤ ـ
که آنهم در حال اجرا بود و هست
پس از دریافت آن اطلاعات
پسربچه زنده میماند
او در انتظار دیدن زنی که در بچگی نجاتش داده بود بزرگ میشود
این امر زندگی او را تحت تاثیر فوق‌العاده قرار میدهد
پس از ملاقات با آن زن در ایستگاه قطار باعث آن میشود که زن با آن دوست واسطه آشنا نشود
پس زن با آن مرد خیانت کار برخورد نمیکند در نتیجه با او ازدواج هم نخواهد کرد و بچه دار هم نخواهد شد
در عوض با پسربچه ای که توسط اطلاعات آمده از ♧ نجات پیدا کرده و اکنون بزرگ شده ازدواج میکند و میتواند به ��حصیلاتش ادامه دهد و جراح شود
Tumblr media Tumblr media
تبعات آن کانکت شدن باعث شده
اطلاعات شخصیت زن دنیای ♧ به زن در دنیای ♤ نیز منتقل شود اما در لایه ای زیرین و پنهان
.
زن که اکنون جراح شده از شوک مرگ مریضش که کودکی میباشد ، بحرانی را تجربه میکند که باعث آن میشود تا آن اطلاعات "انتقالی" به لایه بالای هویتی بیآید و اطلاعات "تجربی" زن را به پشت براند به طوریکه وقتی او وارد پاسگاه پلیس میشود حتی شوهر خودش را نشناسد و …ـ
Tumblr media Tumblr media
شوهر که کل زندگیش تحت الشعاع رویدادی ماوارایی در بچگی خودش بوده این حالت ماورائی را میشناسد بنابراین تلاش میکند که به همسرش برای پیدا کردن هویت "تجربی"اش و ثبات آن کمک کند
Tumblr media
زن برای بازیافت اطلاعات "تجربی" خود نیاز به ارتباط لمسی با افرادی را دارد که با آنها اطلاعاتی دوگانه پیدا کرده
.
اما این همپوشانی اطلاعاتی او را پریشان و گیج و درمانده کرده است
او نمیتواند بین چیزهایی که خودش در دنیای ♤ تجربه کرده و تبدیل به اطلاعات شده و آن اطلاعاتی که از دنیای ♧ آمده تمایز قائل شود
از آن مهمتر حفره ای که دختر بچه در او ایجاد کرده تحمل ناپذیر است
Tumblr media
او که درمانده است راه حلی را به شوهرش پیشنهاد میدهد که تبعاتش از دست دادن همدیگر است
زن خودش را میکشد تا از رنج دوگانگی هویت‌ تا مرز جنون و دیوانگی و حفره دختربچه خلاص شود
.
شوهرش پس از خودکشی غافلگیرانه همسرش ناچارا اما باورمند به موضو��ات ماوارئی راه حل همسرش را اجراء میکند
و درنهایت بدون همسرش به زندگی غم‌انگیزش در دنیای ♤ ادامه میدهد
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
ـ در دنیای ♡ ـ
تکمیل رنجواره اطلاعات در دنیای ♤ باعث آن میشود که پس از انتقال به دنیای ♡ نه در پسر وسواس ایجاد کند و زندگیش را تباه
و نه در زن شوک و غافلگیری و پریشان حالی و درنهایت خودکشی
.
پسر با رها کردن آن اتفاق بد در خانه همسایه مثل تمام بچه های دیگر که از خاطرات کودکی فقط یادی مبهم دارند به مرور "زن و مرد در تلوزیون و قتل" را فراموش میکند و آنها را رویای در بیداری تلقی میکند
.
هر چند در ناخودآگاهش آن اطلاعات مانده است تا روزی که به عللی یا به سطح بیآید یا در همان عمق برای همیشه بماند
اما بازرس شدن او ریشه در همین خاطره یا همان چه که به آن ناخودآگاه میگوییم دارد
.
زن دنیای ♡ که با اطلاعات تکمیل تری مواجه شده حال میتواند مسلط تر هم ماجرای قتل را پیگیری کند و هم با دید باز تری به خواسته های شخصی زندگی خودش بپردازد
مخصوصا وقتی که حفره ای از فقدان دختربچه ای در وجود او شکل نگرفته
.
پسر هم با دوری از نشخوار افکار بد و وسواس، حال و روز بهتر و سالم تری دارد
Tumblr media
اینکه در دنیای ♡ بین زن و بازرس چه رابطه ای شکل میگیرد هرچند قابل پیش بینی‌ست اما به عهده ی بیننده گذاشته میشود
چرا که هر چیزی امکان پذیر و قابل تغییر است
END
.
.
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
آنچه این فیلم را برایم جذاب میکند آنستکه جسم به جایی منتقل نمیشود در همان دنیای خودش محبوس و فانی ست بلکه این "آگاهی و خودآگاهی"یست که به جای دیگری منتقل میشود امری که ممکن بودن آن قابل فهم و باور پذیر است
.
میخواهم بنیان این تئوری را برایتان باز کنم
توجه کنید آنچه گفته میشود در راستای تئوری فیلم های تخیلی ست که میتواند واقعی باشد یا نباشد
.
خب
اصل "حیات زمینی" بر زنده ماندن است
پس مکانیسمی فراهم هست تا این اصل اجرا شود چرا که با سماجتی که از "اصل فروپاشی" در این گیتی میشناسیم حیات زمینی باید در همان بدو بروز از بین میرفت
.
تکامل یکی از آن مکانیسم هاست
حال تکامل بر چه اصلی استوار است
1- فشاری که به موجود زنده بنا به اصل فروپاشی وارد میشود(اول نمردن)
بعد
2- نیازی که موجود زنده بنا به آن اصل حیات احساس میکند (دوم بهتر زندگی کردن)
.
چه اتفاقی و شانسی این نیاز و فشار رفع شود چه عمدی ، چیزی از اصل ماجرا که این دو عامل در راستای ادامه حیات اند کم نمیکند
پس موجود زنده برای ادامه حیات و بهتر زندگی کردن به انواع و اقسام حالت ها تکامل یافت
.
با توضیحی که در بالا دادم بین دو گزاره‌ی زیر
تکامل یافت پس ، زنده ماند
یا
زنده ماند چون ، تکامل یافت
دومی مقدم تر است
یعنی زندگی در بستر تکامل
مثل نطفه در بستر مناسب رحم
به عبارتی یعنی اول تخم بعد مرغ
.
موجود زنده برای ادامه حیات چه تکامل ها که نیافت و آنرا به چه روش ها که انتقال نداد
اما این تکامل چه پـَر پرنده شد چه زَهر مار در برابر "اصل فروپاشی" با حربه‌ی مرگ‌ش راهکاری نیافت بجز همان روش قدیمی خودش یعنی (انتقال اطلاعات تکامل) به جسم‌ی در نسل بعدی مثل دوی چهارصد متر امدادی با دادن چوب به دوندی بعدی
.
دانشمندان برای نمونه به همین سیر تکاملی "پـَر و زهر" وقتی نگاه میکند از آنچه رخ داده حیرت زده میشوند و آنرا از دسته شگفتی سازی های طبیعت میدانند که پیچیدگیش چنان است که چون میبیند باور دارند که ـ"پس میشود"ـ
.
در این وادی موجود زنده ای که توانست در راستای تکامل ، اول به آگاهی و بعد به خودآگاهی برسد "بشر" نام گرفت
با تمام این تفاصیل این موجود زنده یعنی بشر چرا نتواند در راستای اصل حیات بنا به "نیاز و فشار" طی هزاران سال به تکاملی برسد که بتواند ��ودش را در اطلاعات ذخیره شده در "آگاهی و خودآگاهی" زنده نگه دارد که بتواند اصل فروپاشی را حتی با حربه "مرگ" هم شکست دهد
.
این بهترین توجیح است برای وجود آگاهی و خودآگاهی
.
بشر در فهم اطلاعات و انتقال آن به چه دانشی رسیده
مثلا
همه نوع اطلاعاتی به وسیله "ماهیت ها و قابلیت های مختلف نوری" قابل انتقال هستند
یا
این اطلاعات وقتی درست کدگذاری و بارگذاری شوند درمیان انبوهی از اطلاعات ، نه گم میشوند و نه قاتی پاتی
و
اطلاعاتی که توسط "ماهیت ها و قابلیت های مختلف نوری" در حال انتقال هستند پس از خروج کامل از جسم فرسنده دیگر به آن جسم فرسنده نیاز ندارند
و
بسیار چیز های دیگر که از حوصله این بحث خارج است
.
به باور من "روح" تکاملی‌ست به کالبد بشریت که میتواند همان "آگاهی و خودآگاهی" باشد که به همراه یک اطلاعات کلی"ناخودآگاهانه" روزی بی نیاز از جسم ، از آن خارج میشود تا همچنان اصل حیات پابرجا بماند
خلاصه کنم
یعنی اگر مثلا موجودی در سیر تکاملی به پـَر رسید و موجود دیگر به زَهر رسید طی هزاران سال موجودی به نام "بشر" در این سیر به روح رسید
روح مرتبه سوم تبادل اطلاعات در حیات است که میتواند وجه تمایز بشر هم باشد
ژن مرتبه دوم است و حواس پنجگانه مرتبه اول
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
.
.
.
7 notes · View notes
goldenhashmining · 4 months ago
Text
قرعه کشی آیفون 16 پرومکس 1 ترابایتی ویژه شب یلدای 1403
قرعه کشی آیفون 16 پرومکس 1 ترابایتی ویژه شب یلدای 1403 طبق روال گذشته و قرعه کشی های دوره ای گلدن هش ماینینگ، این بار در دور چهارم با قرعه کشی آیفون 16 پرومکس 1 ترابایتی ویژه شب یلدای 1403 قدردانی خودمان را به پاس همراهی شما کاربران عزیز انجام خواهیم داد. البته در این دوره تعداد برندگان بیشتر از دوره های قبلی و نحوه امتیازدهی و شرکت کاربران در قرعه کشی آیفون 16 پرومکس 1 ترابایتی کمی با دوره های…
2 notes · View notes
mkn314 · 8 months ago
Text
موج جدید اعدام‌ها در ایران؛ حداقل ۱۳ زندانی در هفته گذشته اعدام شدند
Continue reading موج جدید اعدام‌ها در ایران؛ حداقل ۱۳ زندانی در هفته گذشته اعدام شدند
0 notes
jeremydgrimes · 6 months ago
Text
Tumblr media
ساخت اجسام و وسایل مختلف با متریال گوناگون همواره به عنوان یکی از دغدغه های بشر به شمار می رفت. با گذشت زمان اختراعات زیادی در این عرصه انجام شد، اما هیچ یک از آن ها نتوانستند گزینه کاربردی شناخته شوند. در سال 1860 اختراع جدیدی توسط یک عکاس فرانسوی ثبت شد که شباهت هایی را با پرینت سه بعدی امروزی داشت. شاید تصور بسیاری از افراد نسبت به کلمه پرینت، تنها چاپ برگه های مختلف و … باشد. با این وجود باید بدانید که خدمات پرینت سه بعدی امروزه از سوی مجموعه های مختلفی مورد استفاده قرار می گیرد و به عنوان نیاز بسیاری از مراکز به شمار می رود. بدین جهت اهمیت زیادی را در تجارت های مختلف دارد. در سال های گذشته مجموعه های زیادی در سراسر کشورمان اقدام به ارائه خدمات پرینت سه بعدی از طریق روش های مختلف کرده اند. این مراکز در تلاش هستند تا با استفاده از تجهیزات و امکانات لازم بالاترین کیفیت ها را به مردم ارائه دهند. با این وجود نیاز است تا کاربرانی که قصد دارند تا از خدمات پرینت سه بعدی استفاده کنند، اطلاعات زیادی را در این زمینه به دست بیاورند. کسب اطلاعات لازم در این عرصه باعث خواهد شد تا شما از خدمات ارزنده تری بهره مند شوید.
2 notes · View notes
swhitenights · 6 months ago
Text
Movies that I see
جدید‌ترین‌ فیلمی که دیده‌ام زنان کوچک (Little Women 2019) است. سبک فیلمبرداری و دوره تاریخی موردعلاقه‌ام را دارد و قطعا برایم دوست داشتنی‌ست. چیزی که برایم کمی غیرقابل درک است این‌است که چرا نویسنده فیلم را اینقدر بدون مقدمه در زمان عقب و جلو می‌برد. این اتفاق برای کسی که تا به حال کتاب را نخوانده یا در کودکی انیمیشن‌اش را ندیده احتمالا فقط گیجی و سردرگمی ایجاد می‌کند.
در آمار دیدم به‌جز اوپنهایمر که قبلا دیده‌بودم یک فیلم دیگر هم توانسته هر دو جایزه‌ی گلدن‌کلوب و اسکار را ببرد. زندگی‌های گذشته (Past lives 2023) که یک سینمایی کره‌ای است. من نمی‌دانم برای برنده جایزه‌شدن چه معیار‌هایی ملاک و معیار است اما هر چه هست در مقایسه با اوپنهایمر این فیلم کاملا متفاوت است. صحنه‌های آرام و اتفاقات کوچکِ بزرگ. احتمالا این هنر شرق‌آسیایی‌هاست که بتوانند با سینمایی‌های بی‌نهایت آرامشان تو را منتظر نگه‌دارند تا بخواهی بفهمی در آخر قرار است چه اتفاقی برای کارکتر‌های داستان بیفتد. البته اینکه قرار است چه شود در صحنه‌ای استعاری در همان اوایل وقتی نورا و هی‌سانگ بچه بودند نشان داده‌شد؛ جایی که وقتی می‌خواهند پس از مدرسه از هم جدا شوند در سمت راست راه‌پله‌ای رنگارنگ و رو به بالا برای نورا و سمت‌ چپ خیابانی صاف و رو به جلو و البته خاکستری برای هی‌سانگ راه‌ رفتن به خانه‌شان را مشخص می‌کند.
شب سال نو (New Year Blues 2021) که باز هم ساخته‌ی کره‌جنوبی است. اول فقط درحال گشت‌زدن در فیلیمو بودم تا چیزی پیدا کنم به حال و هوای عید و سال نو بخورد که این را پیدا کردم و در صفحه جدید مثل بقیه فیلم‌ها بازش کردم تا با خواندن خلاصه‌اش آخر تصمیم بگیرم کدامشان را ببینم. انتخاب سخت بود و واقعا هیچ‌کدام چنگی به دل نمی‌زدند اما در آخر به‌خاطر بازیگر‌ها تصمیم گرفتم این یکی را ببینم. در واقع ربط چندانی به سال نو نداشت اما به‌عنوان سرگرمی و وقت‌گذراندن و استفاده از نت شبانه‌ی فیلیمو انتخاب خیلی بدی هم نبود.
انیمیشن آرزو (Wish 2023) را هم پس از جستجوی فراوان با خواهرم تماشا کردیم. چیزی که نظرم را جلب کرده این است که چرا این روز‌ها انیمیشن‌ها اینقدر بی‌پروا درمورد مسائل جنـ.سی و روابط دختر و پسرهای نوجوان و انسان‌های عریان(!) حرف می‌زنند! انتخاب کردن چیزی که واقعا بشود با یک بچه تماشا کرد شده مثل پیداکردن سوزن در انبار کاه، آن هم در زمانه‌ای خودشان نیمی از فیلم‌های جدید را در تلویزیون دیده‌اند و واقعا چیز سالمی برای دیدن در اینترنت نمانده. این یکی هم به گمانم از دستشان در رفته‌بود.
تنها سریالی که دیده‌ام، یا در واقع در حال تماشایش هستم آلیس در سرزمین مرزی (Alice in Borderland) است که دو فصل دارد. فصل اولش را دیده‌ام و واقعا مشتاقانه فصل دوم را تماشا می‌کنم _درواقع همین حالا از تماشای قسمت اول فصل دوم دست‌کشیده‌ام و دارم این پست را می‌نویسم و منتظرم تا بروم برای تماشای قسمت بعدی_. فقط چیز‌هایی هنوز برایم گنگ است... اول اسم سریال که چرا آلیس است؟ دوم چرا و چطور وارد این سرزمین وحشی شده‌اند؟ در مقایسه با اسکویید گیم که بینهایت با هم مقایسه می‌شوند شاید این نقطه ضعف بزرگی باشد چون در سکویید گیم ما دقیقا می‌دانستیم چرا وارد این بازی کشت و کشتار شده‌اند و چطور و چه‌کسی بیرون می‌رود اما اینجا بعد از یک فصل هنوز هیچ‌چیز معلوم نیست!
15 Farvardin 03
2 notes · View notes
farsiastrology · 2 years ago
Text
Tumblr media
‍ 🍃به نام آفریدگار یکتا 🍃
فارسی آسترولوژی وقتی متولد شد اول با اسم‌ تاروت ریدر بود..‌در عرض دو روز بعد اسمش و تغییر دادم به فارسی هوروسکوپ در اینستاگرام. این آغاز دشمنی ب��ضیا با من بود!
حالا چارتشو نگاه کنید.. یه استلیوم سنگین کپریکو��ن داره.. ماه و لیلیت کنار هم هستند.. زنها بدون اونکه بدونن چرا از تو بدشون میاد و همه چیز مربوط به گذشته است.. یه داستان کارمایی هست..
خورشید کنار پلوتو..
و من دگرگون میشم.
اما سرس و نگاه کنید.. کنار نود شمالی هست.. یه انرژی زنانه قدرتمندهمیشه محافظ این برند هست..
مارس و ژوپیتر در عقرب و خانه هشت هستند.. چقدر اینجا مثل چارت خودمه.. تکمیل یه دانش از گذشته.. این انتخابی نیست که خودت کرده باشی.‌. کارماییه.. رسالته..‌
و تاریخ ترنزیت مربوط به زمانی هست که گفتم دیگه در اینستاگرام فعالیتی نخواهم کرد..
پلوتو روی خورشید فارسی آسترولوژی فعال شده..‌یه دگردیسی بزرگ
ژوپیتر روی اورانوس.. تغییر برای آینده ای با افق‌های طلایی
و اورانوس ترنزیت هم روبروی مارس/ژوپیتر 😊.. اینو نمیگم فعلا !!
اینکه یه آیدی تلگرام و آدما به تو نبینن عجیب نیست برای من.. اما همونطور که می‌بینید مارس و ژوپیتر فارسی استرولوژی هم توی خونه هشت هست.. هر بدی در حق‌اش بشه، به برکت و سعادت تبدیل میشه.
اونموقع من خیلی ناخودآگاه لوگو فارسی استرولوژی رو با زمینه سیاه زدم🖤.. الان میفهمم چرا.. چون فارسی استرولوژی رو من هدایت نکردم..
"او" کرده.
و
"او می‌بیند"
فارسی آسترولوژی
🌾🌙
53 notes · View notes
humansofnewyork · 2 years ago
Photo
Tumblr media
(16/54) “When the children were old enough I started reading them Shahnameh before they went to sleep. The stories of Rostam were too violent. They’d cry and cry. So I started with the stories of Iran’s mythic kings. These were the first kings of Iran. They discovered fire, language, and law. Some of them spoke to animals. Others lived for hundreds of years and sat on floating thrones made entirely of precious stones. It’s not known if Ferdowsi intended to name his book Shahnameh. The Book of Kings. But the title fits. For as long as there has been an Iran, there has been a king. In 1967 Mohammed Reza held a coronation ceremony. By that time he’d already been king for twenty years. But he’d wanted his coronation to wait, until Iran was prosperous. And now it was. The Shah had come a long way since that day I’d first seen him in the shrine. He’d tightened his grip on power, and his popularity was at an all-time high. The White Revolution had been a massive success. Iran was rapidly industrializing. Millions of Iranians were lifted out of poverty. Hundreds of new schools and universities were built. And it was a time of great freedom. Iranian women had more rights than anywhere else in the Muslim world. They could vote, obtain a divorce, own property, and run for office. In the words of Saadi: ‘The homeland is where no one disturbs the other.’ In Tehran you could see women in mini-skirts standing next to women who were fully-veiled. On the day of his coronation The Shah rode to the palace in a golden carriage pulled by eight Hungarian stallions. As he passed the streets were filled with shouts of ‘Long Live The King!’ Trumpets blared. Guns fired. The Air Force dropped 17,532 roses from the sky. One for every day of his life. At the coronation a crown of diamonds was placed upon his head, and he took his seat on the famous Naderi throne. It was decorated with carvings of lions and dragons. And it was covered with 25,000 precious stones.”
 هنگامی که بچه‌ها به سن دبستان رسیدند، شب‌ها خواندن داستان‌های شاهنامه را پیش از خوابشان آغاز کردم. بسیاری از داستان‌های رستم پر از خون و‌خشونت بودند. آنها را به گریه می انداخت. بنابراین از داستان‌های پادشاهان افسانه‌ای ایران آغاز کردم. آنها نخستین پادشاهان ایران و جهان آشنای آن روزگار بودند. آفریننده‌ی آتش، زبان و قانون. برخی از آنان جانوران را رام و با آنان زندگی می‌کردند. برخی دیگر سدها سال زنده می‌ماندند و بر تخت‌هایی که از سنگ‌های گرانبها درست شده بودند، می‌نشستند. روشن نیست که آیا فردوسی می‌خواست نام کتابش شاهنامه باشد یا نه. ولی نامی زیبنده‌ی کتاب است. از نامه ی شهریاران پیش سخن می‌گوید: من این نامه‌ی شهریاران پیش / بگفتم بدین نغز گفتار خویش. پادشاهی از ایران برآمده است. در سال ۱۹۶۷ مراسم تاج‌گذاری‌اش برگزار شد. تا آن هنگام بیش از بیست سال از پادشاهی‌اش گذشته بود. ولی او تاجگذاری‌اش را تا رسیدن به پیشرفت ایران به عقب انداخته بود. و اکنون پیشرفتی به دست آمده بود. شاه از نخستین باری که او را در حرم دیده بودم راه بلندی را پیموده بود. او بر قدرت سیاسی‌اش افزوده و محبوبیتش به اوج رسیده بود. انقلاب سفیدش موفقیت‌آمیز بود. میلیون‌ها ایرانی از فقر رهایی یافته بودند. سدها مدرسه و دانشگاه نوین ساخته شده بود. ایران به سرعت در حال صنعتی شدن بود. و دوران آزادی‌های بزرگ فرا می‌رسید. زنان ایرانی نسبت به دیگر جاها در جهان اسلام از حقوق بیشتری برخوردار بودند. آنها ��ی‌توانستند رأی بدهند، درخواست طلاق کنند، صاحب دارایی شوند و نامزد انتخابات گردند. سعدی چنین گفته بود: وطن آنجاست کآزاری نباشد / کسی را با کسی کاری نباشد. در تهران، زنانی را می‌شد دید که با دامن‌های کوتاه در کنار زنانی با چادر و حجاب کامل ایستاده‌اند. در روز تاجگذاری شاه سوار بر کالسکه‌ی سلطنتی زرین که به وسیله‌ی هشت اسب مجاری کشیده می‌شد به کاخش رفت. در طول راه، خیابان‌ها پر از مردمی بودند که فریاد «جاوید شاه!» سر می‌دادند. شیپورها نواخته شدند. تفنگ‌ها شلیک شدند. و نیروی هوایی ۱۷۵۳۲ عدد گل سرخ از آسمان رها کرد. یک گل برای هر روز زندگی‌اش. در آیین تاجگذاری، شاه تاجی با ۳۰۰۰ قطعه الماس بر سر نهاد و بر تخت نادری نشست. تختی آراسته به ۲۵۰۰۰ یاقوت کبود، زمرد و یاقوت سرخ
156 notes · View notes
surenpetgar · 5 months ago
Text
"من هنوز در به در شهر غمم/شبم از هرچی شبه سیاهتره"
توی هواپیما پر است از کودک و این من را غمگین کرده است. چون مجبورم به همه‌ی بچه‌هایی فکر کنم که نتوانسته‌اند تا این ساعت و تا امروز دوام بیاورند. مرده‌اند. رفته‌اند. رسته‌اند. نمانده‌اند. و این بجه‌ها که زنده مانده‌اند و تمام بچه‌هایی که می‌توانند "سروایو" کنند، اشک می‌آورند به چشم‌های من.
اولین باری که سوار هواپیما شدم پاییز بود و به استانبول می‌رفتم. از فراز ابرهایی می‌گذشتیم که پر بودند از رعد و برق. بالای ابرها که هستی نمی‌دانی چه زمان از مرزها می‌گذری. آنروز، من تنها به ترسم فکر کردم: ترسم از ارتفاع و ترسم از پرواز. تمام لرزشهای هواپیما را خطر تفسیر می‌کردم و در خودم ترس می‌ساختم. امروز سال‌ها از آن تجربه گذشته. یادم نیست کدام لرزش بود که من را می‌ترساند. نمی‌دانم چطور هیچ چیز دیگری نبود که فکرم را درگیر کند تا در ترسهایم غرق نشوم. چقدر باید خوب بوده باشد آن ذهن خالی و بکر. و چقدر سنگین است حمل این ذهن وقتی پر است از فکر و خبر. و خبرها خیلی سال است که خوب نیستند. اصلن چرا دیگر کسی خبر خوبی بما نمی‌دهد؟ دست کی اشتباهن یا بعمد فلفل‌پاش را توی غذای ما خالی کرده؟ تند است این لعنتی بی‌مزه.
هواپیما ارتفاع‌ش را کم می‌کند تا در فرودگاه برندنبورگ فرود آید. اینجا من ماشین نمی‌رانم. دوچرخه‌سواری می‌کنم. زبان‌شان را بی‌میل و با لکنت حرف می‌زنم. اینجا اخبار زندگی من را کسی نمی‌داند. اینجا مسائل زندگی من را کسی نمی‌داند. من دارم از یک دنیای دیگر به دنیایی دیگر پرواز می‌کنم. اینجا بناست آفتاب زودتر غروب کند. اینجا شب‌ها بنا دارن زمستان را به اندازه‌ی روز عذاب گناهکاران کش دهند و بنا دارند شورش را دربیآورند. اینجا نه من و نه برلین تلاش نمی کنیم که خانه‌ی خوبی برای زیستن بسازیم. اینجا ما مسافریم.
چطور ازین پنجره به این آسمان نگاه کنم و خیال کنم که آسمان امن است؟ من یک نقاشم. نقاش به آسمان که نگاه می‌کند رنگ می‌بیند. ابدیت می‌بیند. عظمت می‌بیند. این بشر چطور توانسته از آسمان چنین تعبیری ارائه کند که امنیت در آن مطرح و هم مخدوش می‌شود؟ آسمان بینهایت را هواپیما‌ها خط‌کشی و مرزبندی می‌کنند. و تو وقتی از بعضی مرزها می‌گذری حس‌شان می‌کنی. چیزی در تو عوض می‌شود. ما بیهوده می‌پریم. امنیت یک سوداست و هرجایی و برای هرکسی میسر و ممکن نیست.
"عمری دگر بباید بعد از فراق ما را
کین عمر صرف کردیم اندر امیدواری"
Tumblr media
10 notes · View notes
malomats · 8 months ago
Text
مجلات اینترنتی
معرفی عصر دیجیتال بسیاری از صنایع از جمله صنعت نشر مجلات را مختل کرده است. مجلات سنتی با یک چالش مواجه شده اند: انتشارات دیجیتال. مجله اینترنتی از زمان ظهور تبلت ها و گوشی های هوشمند شروع به محبوبیت کردند. این مجلات دیجیتالی در چند سال گذشته رشد چشمگیری داشته اند و به منبع اطلاعات و سرگرمی برای تعداد فزاینده ای از مردم تبدیل شده اند. بنابراین مجله اینترنتی دقیقا چیست؟ این مقاله به شما ایده می دهد که مجله اینترنتی چیست و چه تفاوتی با مجلات سنتی دارد.
انتشارات دیجیتال
مجلات آنلاین نسخه دیجیتال مجلات چاپی هستند. مانند مجله تکنولوژی آنها یک تجربه خواندن چند رسانه ای و تعاملی ارائه می دهند که به خوانندگان اجازه می دهد با محتوا تعامل داشته باشند. مجلات آنلاین را می توان در رایانه، تبلت و گوشی های هوشمند مشاهده کرد. مجلات دیجیتال فرصت های جدیدی را برای ناشران برای ایجاد محتوای تعاملی و همه جانبه تر، مانند ویدیوها، انیمیشن ها، گرافیک های تعاملی و اینفوگرافیک ها باز کرده اند.
ظهور نشر دیجیتال به مجلات اجازه داده است تا با مخاطبان خود به روشی شخصی تر ارتباط برقرار کنند. مجلات آنلاین ویژگی‌های تعاملی مانند لینک‌ها، ویدیوها و انیمیشن‌ها را ارائه می‌دهند که به خوانندگان اجازه می‌دهد بیشتر با محتوا درگیر شوند. مجلات آنلاین همچنین می توانند نسبت به مجلات چاپی سازگارتر با محیط زیست باشند، زیرا نیازی به ارسال کاغذ و فیزیکی ندارند. علاوه بر این، آنها را می توان به راحتی ذخیره کرد و به صورت آنلاین به آنها دسترسی داشت و از درهم ریختگی فیزیکی جلوگیری کرد.
مزایای مجلات آنلاین
مجلات اینترنتی مزایای متعددی نسبت به مجلات چاپی دارند. اول از همه، آنها در دسترس تر هستند زیرا می توانند توسط افراد بیشتری در سراسر جهان مشاهده شوند. مجلات آنلاین نیز به دلیل توانایی آنها در اشتراک گذاری در رسانه های اجتماعی، دامنه وسیع تری دارند. خوانندگان می توانند به راحتی مقالات، ویدئوها و تصاویری را که برایشان جالب است به اشتراک بگذارند که می تواند به افزایش دید مجله کمک کند. همچنین در مقایسه با مجلات چاپی به دلیل انعطاف پذیری نشر دیجیتال می توانند محتوای بیشتری داشته باشند.
علاوه بر این، مجلات آنلاین اغلب ارزانتر از مجلات چاپی هستند زیرا نیازی به هزینه چاپ و توزیع ندارند. مجلات آنلاین نیز می توانند سریعتر از مجلات چاپی به روز شوند. ناشران می توانند محتوای جدید را در زمان واقعی بارگذاری کنند و به خوانندگان این امکان را می دهد که سریعتر به ��خرین اطلاعات دسترسی پیدا کنند. علاوه بر این، مجلات آنلاین می توانند شامل تبلیغات هدفمند باشند که می تواند به کسب درآمد از محتوا کمک کند.
چالش های مجلات آنلاین
در حالی که مجلات آنلاین مزایای بسیاری را ارائه می دهند. مانند مجله سلامت و بهداشت با چالش هایی نیز روبرو هستند. اول اینکه مجلات آنلاین باید برای جذب خوانندگان با وبلاگ ها و سایت های خبری آنلاین رقابت کنند. وبلاگ ها و سایت های خبری آنلاین هزینه تولید کمتری دارند و بنابراین می توانند محتوای رایگان یا کم هزینه را ارائه دهند. برای مجلات آنلاین رقابت با این امر می تواند دشوار باشد. با این حال، ناشران می توانند اشتراک های پولی را برای دسترسی به محتوای انحصاری ارائه دهند.
مجلات آنلاین نیز با چالش های فنی مانند سازگاری با مرورگرها و پلتفرم های مختلف مواجه هستند. ناشران باید اطمینان حاصل کنند که محتوای آنها در همه انواع دستگاه ها قابل دسترسی است، که دستیابی به آن دشوار است. علاوه بر این، مجله پزشکی باید به طور مداوم نوآوری کنند تا تجربه خواندن فراگیرتر و تعاملی بیشتری ارائه کنند. برای انجام این کار، آنها باید روی فناوری پیشرفته و ابزارهای طراحی سرمایه گذاری کنند تا محتوای جذاب و قانع کننده ایجاد کنند.
نتیجه مجلات آنلاین تجربه خواندن تعاملی و چند رسانه ای را ارائه می دهند. که به طور فزاینده ای در بین خوانندگان محبوب می شود. مانند: مجله گردشگری  آنها چندین مزیت نسبت به مجلات چاپی دارند، از جمله دسترسی، دسترسی بیشتر، انعطاف پذیری در ویرایش، هزینه کمتر و قابلیت به روز رسانی سریع. با این حال، آنها همچنین با چالش هایی مانند رقابت با وبلاگ ها و سایت های خبری آنلاین و همچنین مشکل در کسب درآمد از محتوا مواجه هستند. علیرغم این چالش ها، مجلات آنلاین همچنان به محبوبیت خود ادامه می دهند و گزینه مناسبی برای ناشرانی هستند که به دنبال دسترسی موثرتر به مخاطبان خود هستند.
در نهایت، مجلات اینترنتی مانند مجله اینترنتی صبح حل چالش‌های ناشران مجلات آنلاین را با ارائه ابزارهایی که به‌طور خاص برای استفاده آنها طراحی شده‌اند، آسان می‌کنند. 
2 notes · View notes