#واقعیت
Explore tagged Tumblr posts
makesite4seo · 2 years ago
Photo
Tumblr media
واقعا اینجوریه که اینجوری إه #زندگی #زندگی_واقعی #زندگی_کردن #سختی #فلاکت #ایران #فروپاشی_اقتصادی #تجزیه #ایرانستان #واقعیت #تاریخ #شوروی #گورباچف #پیج_اینستاگرام_خشایار #اکسپلور #جملات_ناب #دیالوگ_ماندگار #دیدگاه_شخصی #reels https://www.instagram.com/p/CpDin0SjTH8/?igshid=NGJjMDIxMWI=
0 notes
30ahchaleh · 1 month ago
Text
Tumblr media
Mirage 2018
⚠️Spoil⚠️
.
.
.
.
.
این فیلم نه سفر در زمان است و نه سفر با جسم در دنیاهای موازی
بلکه یک ایده جالب و قدیمی دارد و آن انتقال اطلاعات یک جسم به جسم دیگر در دنیای موازی میباشد
Tumblr media
فرض کنید سه عدد کامپیوتر به نام های ♧,♤,♡ دارید که اطلاعات کامپیوتر ♧ توسط "فضای ابری" به کامپیوتر ♤ منتقل شود در اینصورت اطلاعات منتقل شده بنا به ساختارش میتواند هویت کامپیوتر ♤ را دگرگون "کامل یا ناقص" کند خلاصه میتواند چه جزئی چه کلی در آن تغییر ایجاد کند
.
در این فیلم سه دنیا موازی به نمایش در میآید
نامگذاری دنیا ها را به گونه میگویم که مقدم و موخر مشخص نباشد چون در واقع هم چنین ��یزی معنا ندارد
.
ـ در دنیای ♧ ـ
پسربچه میمیرد
زن با مردی خیانت کار ازدواج میکند و بچه دار میشود و در کنارش از جراح شدن باز میماند
در شبی با دنیای ♤ که در حال جریان است کانکت میشود
و اطلاعاتی را به آن جا منتقل میکند
.
میتوان تصور کرد
زن صبح که از خواب پا میشود به زندگی خود ادامه میدهد و اتفاقات شب گذشته را کابوسی در خواب تلقی میکند
مثل آنچه برای ما بارها و بارها در خواب اتفاق میافتد
زندگی به روال خودش در دنیا ♧ در حال جریان خواهد بود
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
Tumblr media
ـ در دنیای ♤ ـ
که آنهم در حال اجرا بود و هست
پس از دریافت آن اطلاعات
پسربچه زنده میماند
او در انتظار دیدن زنی که در بچگی نجاتش داده بود بزرگ میشود
این امر زندگی او را تحت تاثیر فوق‌العاده قرار میدهد
پس از ملاقات با آن زن در ایستگاه قطار باعث آن میشود که زن با آن دوست واسطه آشنا نشود
پس زن با آن مرد خیانت کار برخورد نمیکند در نتیجه با او ازدواج هم نخواهد کرد و بچه دار هم نخواهد شد
در عوض با پسربچه ای که توسط اطلاعات آمده از ♧ نجات پیدا کرده و اکنون بزرگ شده ازدواج میکند و میتواند به تحصیلاتش ادامه دهد و جراح شود
Tumblr media Tumblr media
تبعات آن کانکت شدن باعث شده
اطلاعات شخصیت زن دنیای ♧ به زن در دنیای ♤ نیز منتقل شود اما در لایه ای زیرین و پنهان
.
زن که اکنون جراح شده از شوک مرگ مریضش که کودکی میباشد ، بحرانی را تجربه میکند که باعث آن میشود تا آن اطلاعات "انتقالی" به لایه بالای هویتی بیآید و اطلاعات "تجربی" زن را به پشت براند به طوریکه وقتی او وارد پاسگاه پلیس میشود حتی شوهر خو��ش را نشناسد و …ـ
Tumblr media Tumblr media
شوهر که کل زندگیش تحت الشعاع رویدادی ماوارایی در بچگی خودش بوده این حالت ماورائی را میشناسد بنابراین تلاش میکند که به همسرش برای پیدا کردن هویت "تجربی"اش و ثبات آن کمک کند
Tumblr media
زن برای بازیافت اطلاعات "تجربی" خود نیاز به ارتباط لمسی با افرادی را دارد که با آنها اطلاعاتی دوگانه پیدا کرده
.
اما این همپوشانی اطلاعاتی او را پریشان و گیج و درمانده کرده است
او نمیتواند بین چیزهایی که ��ودش در دنیای ♤ تجربه کرده و تبدیل به اطلاعات شده و آن اطلاعاتی که از دنیای ♧ آمده تمایز قائل شود
از آن مهمتر حفره ای که دختر بچه در او ایجاد کرده تحمل ناپذیر است
Tumblr media
او که درمانده است راه حلی را به شوهرش پیشنهاد میدهد که تبعاتش از دست دادن همدیگر است
زن خودش را میکشد تا از رنج دوگانگی هویت‌ تا مرز جنون و دیوانگی و حفره دختربچه خلاص شود
.
شوهرش پس از خودکشی غافلگیرانه همسرش ناچارا اما باورمند به موضوعات ماوارئی راه حل همسرش را اجراء میکند
و درنهایت بدون همسرش به زندگی غم‌انگیزش در دنیای ♤ ادامه میدهد
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
ـ در دنیای ♡ ـ
تکمیل رنجواره اطلاعات در دنیای ♤ باعث آن میشود که پس از انتقال به دنیای ♡ نه در پسر وسواس ایجاد کند و زندگیش را تباه
و نه در زن شوک و غافلگیری و پریشان حالی و درنهایت خودکشی
.
پسر با رها کردن آن اتفاق بد در خانه همسایه مثل تمام بچه های دیگر که از خاطرات کودکی فقط یادی مبهم دارند به مرور "زن و مرد در تلوزیون و قتل" را فراموش میکند و آنها را رویای در بیداری تلقی میکند
.
هر چند در ناخودآگاهش آن اطلاعات مانده است تا روزی که به عللی یا به سطح بیآید یا در همان عمق برای همیشه بماند
اما بازرس شدن او ریشه در همین خاطره یا همان چه که به آن ناخودآگاه میگوییم دارد
.
زن دنیای ♡ که با اطلاعات تکمیل تری مواجه شده حال میتواند مسلط تر هم ماجرای قتل را پیگیری کند و هم با دید باز تری به خواسته های شخصی زندگی خودش بپردازد
مخصوصا وقتی که حفره ای از فقدان دختربچه ای در وجود او شکل نگرفته
.
پسر هم با دوری از نشخوار افکار بد و وسواس، حال و روز بهتر و سالم تری دارد
Tumblr media
اینکه در دنیای ♡ بین زن و بازرس چه رابطه ای شکل میگیرد هرچند قابل پیش بینی‌ست اما به عهده ی بیننده گذاشته میشود
چرا که هر چیزی امکان پذیر و قابل تغییر است
END
.
.
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
آنچه این فیلم را برایم جذاب میکند آنستکه جسم به جایی منتقل نمیشود در همان دنیای خودش محبوس و فانی ست بلکه این "آگاهی و خودآگاهی"یست که به جای دیگری منتقل میشود امری که ممکن بودن آن قابل فهم و باور پذیر است
.
میخواهم بنیان این تئوری را برایتان باز کنم
توجه کنید آنچه گفته میشود در راستای تئوری فیلم های تخیلی ست که میتواند واقعی باشد یا نباشد
.
خب
اصل "حیات زمینی" بر زنده ماندن است
پس مکانیسمی فراهم هست تا این اصل اجرا شود چرا که با سماجتی که از "اصل فروپاشی" در این گیتی میشناسیم حیات زمینی باید در همان بدو بروز از بین میرفت
.
تکامل یکی از آن مکانیسم هاست
حال تکامل بر چه اصلی استوار است
1- فشاری که به موجود زنده بنا به اصل فروپاشی وارد میشود(اول نمردن)
بعد
2- نیازی که موجود زنده بنا به آن اصل حیات احساس میکند (دوم بهتر زندگی کردن)
.
چه اتفاقی و شانسی این نیاز و فشار رفع شود چه عمدی ، چیزی از اصل ماجرا که این دو عامل در راستای ادامه حیات اند کم نمیکند
پس موجود زنده برای ادامه حیات و بهتر زندگی کردن به انواع و اقسام حالت ها تکامل یافت
.
با توضیحی که در بالا دادم بین دو گزاره‌ی زیر
تکامل یافت پس ، زنده ماند
یا
زنده ماند چون ، تکامل یافت
دومی مقدم تر است
یعنی زندگی در بستر تکامل
مثل نطفه در بستر مناسب رحم
به عبارتی یعنی اول تخم بعد مرغ
.
موجود زنده برای ادامه حیات چه تکامل ها که نیافت و آنرا به چه روش ها که انتقال نداد
اما این تکامل چه پـَر پرنده شد چه زَهر مار در برابر "اصل فروپاشی" با حربه‌ی مرگ‌ش راهکاری نیافت بجز همان روش قدیمی خودش یعنی (انتقال اطلاعات تکامل) به جسم‌ی در نسل بعدی مثل دوی چهارصد متر امدادی با دادن چوب به دوندی بعدی
.
دانشمندان برای نمونه به همین سیر تکاملی "پـَر و زهر" وقتی نگاه میکند از آنچه رخ داده حیرت زده میشوند و آنرا از دسته شگفتی سازی های طبیعت میدانند که پیچیدگیش چنان است که چون میبیند باور دارند که ـ"پس میشود"ـ
.
در این وادی موجود زنده ای که توانست در راستای تکامل ، اول به آگاهی و بعد به خودآگاهی برسد "بشر" نام گرفت
با تمام این تفاصیل این موجود زنده یعنی بشر چرا نتواند در راستای اصل حیات بنا به "نیاز و فشار" طی هزاران سال به تکاملی برسد که بتواند خودش را در اطلاعات ذخیره شده در "آگاهی و خودآگاهی" زنده نگه دارد که بتواند اصل فروپاشی را حتی با حربه "مرگ" هم شکست دهد
.
این بهترین توجیح است برای وجود آگاهی و خودآگاهی
.
بشر در فهم اطلاعات و انتقال آن به چه دانشی رسیده
مثلا
همه نوع اطلاعاتی به وسیله "ماهیت ها و قابلیت های مختلف نوری" قابل انتقال هستند
یا
این اطلاعات وقتی درست کدگذاری و بارگذاری شوند درمیان انبوهی از اطلاعات ، نه گم میشوند و نه قاتی پاتی
و
اطلاعاتی که توسط "ماهیت ها و قابلیت های مختلف نوری" در حال انتقال هستند پس از خروج کامل از جسم فرسنده دیگر به آن جسم فرسنده نیاز ندارند
و
بسیار چیز های دیگر که از حوصله این بحث خارج است
.
به باور من "روح" تکاملی‌ست به کالبد بشریت که میتواند همان "آگاهی و خودآگاهی" باشد که به همراه یک اطلاعات کلی"ناخودآگاهانه" روزی بی نیاز از جسم ، از آن خارج میشود تا همچنان اصل حیات پابرجا بماند
خلاصه کنم
یعنی اگر مثلا موجودی در سیر تکاملی به پـَر رسید و موجود دیگر به زَهر رسید طی هزاران سال موجودی به نام "بشر" در این سیر به روح رسید
روح مرتبه سوم تبادل اطلاعات در حیات است که میتواند وجه تمایز بشر هم باشد
ژن مرتبه دوم است و حواس پنجگانه مرتبه اول
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
.
.
.
4 notes · View notes
lerrixe · 6 months ago
Text
خانواده یه چیز یوزلِس و بیخوده. یه انگل تاریخی که از ابتدای عمل نکاح و ازدواج و لقاح به وجود اومده و قدمتش به سال ها پیش از میلاد بر میگرده. چرا باید به یه مشت آدم دیگه اهمیت بدم؟ تنها چیزی که منو به اونا وصل میکنه دی ان ای کوفتیه که اونم برام نریده.
واقعا اگه فروپاشی خانواده منجر به آزادی عمل اولاد بشه باهاش مشکلی ندارم. هیچوقت نفهمیدم که چرا برای آدم ها غیر قابل تحمله.
3 notes · View notes
gerehdovom · 11 months ago
Text
سیمولاتور چیست؟
سیمولاتور در واقع یک دستگاه است که با استفاده از رایانه‌ها، سنسورها و تکنولوژی‌های واقعیت مجازی، به کاربران این امکان را می‌دهد تا در یک محیط مجازی تعریف شده، تجربه‌های واقعی را تجربه کنند. با استفاده از هدست‌های واقعیت مجازی و دستگاه‌های کنترلی پیشرفته، کاربران می‌توانند به طور واقعی به محیط سیمولاسیون وارد شده و با آن تعامل داشته باشند.
کاربردهای سیمولاتور
سیمولاتورها در بسیاری از حوزه‌ها مورد استفاده قرار می‌گیرند. در عرصه آموزش رانندگی، سیمولاتورهای رانندگی واقعیت مجازی به عنوان یک ابزار آموزشی مؤثر شناخته می‌شوند. آموزش رانندگی در محیط‌های واقعی ممکن است خطراتی را به همراه داشته باشد، اما با استفاده از سیمولاتورهای واقعیت مجازی، افراد می‌توانند در محیط کاملاً ایمن و کنترل شده مهارت‌های رانندگی خود را بهبود دهند.
علاوه بر آموزش رانندگی، سیمولاتورها در وسایل شهربازی، صنایع هوافضا، پزشکی، نظامی، ایمنی و بسیاری حوزه‌های دیگر نیز استفاده می‌شوند. به عنوان مثال، سیمولاتورهای پرواز، به خلبانان اجازه می‌دهند تا در شرایط متنوعی مانند هوای بد، مواجهه با خطرات و اتفاقات ناگوار را تمرین کنند.
انوع سیمولاتور
سیمولاتور های انواع مختلفی دارند.پرواز یا هواپیما و همچنین رانندگی محبوب ترین ان هاست که خود این دو شبیه ساز به انواع مختلفی از جمله جت جنگی، چتربازی، ریسینگ، فرمول یک و شبیه ساز رانندگی ساده تقسیم می شوند. همچنین سیمولاتورهای دیگری مانند سنگنوردی ، تیراندازی، ترن هوایی و ارتفاع نیز در وسایل شهربازی و تجیهزات اموزشی استفاده می شوند.
مطالب مرتبط
2 notes · View notes
heliaclinic · 1 year ago
Video
youtube
از رویا تا واقعیت: رضایت کامل تنها پس از گذشت 5 ماه از کاشت مو
0 notes
humansofnewyork · 1 year ago
Photo
Tumblr media
(15/54) “After my injury Mitra said it was finally time to be realistic. She began to use the words I would hear for the rest of my life: ‘You’ve already lost one eye for your ideals.’ I’d always respond the same way: “I’ve still got one eye left. And I’d like to see the world for as beautiful as it is.’ When we came home from Germany I promised that I’d never leave Iran again. Not even once. Not even on vacation. The only job I could find was at a steel factory. It wasn’t my ideal position. But wherever I am, I think of all of Iran. It was my hope that I could gain some experience and spearhead an industrial policy for the entire country. Inside the house Mitra was queen. She wanted everything in our house to be beautiful. She’d make entire booklets of beautiful things that she’d clipped from magazines: one for couches, one for lamps, one for tables. Mitra chose all of the children’s clothing. Sometimes they’d miss their bus because she was so particular. And whenever she decided, it was final. I tried to teach the children to use their voice. I’d tell them: ‘If you disagree with what I say, use your words.’ But Mitra was the opposite. She wanted her word to be the law, and that also applied to me. We once went to a famous carpet store in Tehran. Inside there were many beautiful trees. When Mitra asked the owner how he kept them so green, he said that every time he finishes a kettle of tea, he pours the remains on the roots of the trees. From that day on, Mitra made me pour the remains of our tea on the roots of our trees. She’d send me out in the middle of the night to do it. I tried to appeal to her reason. I told her that it made no sense. It was nonsensical. But inside our home her word was the law. Only once did I make a stand. When our youngest daughter was born, Mitra wanted to name her Kakoli, it’s a beautiful little bird with a plume on its head. But I had a different idea. We argued about it for weeks. And in the end we made a compromise. We agreed to call her Kakoli. But her name, would be Gordafarid.” 
میترا امیدوار بود که پس از آسیب چشمم آرمانخواهی‌ام را کنار بگذارم. او سخنانی می‌گفت که تا امروز هم می‌گوید: «زمان آن رسیده که با واقعیت روبرو شوی. تو یکی از چشمانت را در راه آرمان‌هایت از دست داده‌ای.» و من همواره اینگونه پاسخ داده‌ام: «هنوز یک چشم برایم مانده. و می‌خواهم جهان را با همه‌ی زیبایی‌هایش ببینم.» زمانی که از ��لمان به ایران برگشتیم، با خودم پیمان بستم که دیگر هرگز ایران را ترک نکنم. حتا برای گردش. نخستین کاری که پیدا کردم در کارخانه‌ی ذوب‌آهن بود. پیشه‌ی آرمانی‌ام نبود، ولی هر کجا که باشم همواره به ایران می‌اندیشم. امیدوار بودم تجربه‌ای کسب کنم و سپس پیشگام برنامه‌ای صنعتی برای همه‌ی کشور شوم. در خانه میترا شهبانو بود. دوست داشت در خانه‌مان همه چیز زیبا باشد. او دفترچه‌های کاملی از بریده‌ی مجله‌ها درست می‌کرد: یکی برای اسباب و اثاث خانه، یکی برای چراغ‌، یکی برای میز و صندلی. همه‌ی لباس‌های بچه‌ها را میترا انتخاب می‌کرد. آنها گاهی از اتوبوس جا می‌ماندند چون او بسیار نکته‌بین بود. و هرگاه تصمیمی می‌گرفت، نهایی بود. همیشه تلاش می‌کردم به بچه‌ها بیاموزم که اندیشه‌های خودشان را بیان کنند. به آنها می‌گفتم: «اگر با آنچه که من می‌گویم همسو نیستید، نظر خودتان را بگویید.» ولی میترا آنگونه نبود. می‌خواست که گفتار او قانون باشد. و این امر شامل من نیز می‌شد. یکبار به فرش‌فروشی پر‌آوازه‌ای در تهران رفتیم. درون فروشگاه درختچه‌های زیبای بسیاری دیده می‌شدند. میترا از صاحب فروشگاه پرسید چگونه آنها را سبز و خرم نگه می‌دارد. گفت هر بار که قوری چای تمام می‌شود، تفاله چای را به پای درختانش می‌ریزد. از آن پس، میترا مرا وادار می‌کرد که مانده چای‌مان را پای درختان بریزم. نیمه‌شب‌ها مرا وا می‌داشت که برای این کار به بیرون بروم. سعی کردم که بخردانه با او گفت‌وگو کنم. به او گفتم که این کار بیهوده است. خردمندانه نیست. ولی در خانه، سخن او قانون بود. تنها یک بار به ناسازگاری با او برخاستم. هنگامی که دومین دخترمان به دنیا آمد. میترا می‌خواست او را کاکُلی بنامد که نام پرنده‌ی‌ کوچک زیبایی‌ست با تاجی بر سر. ولی من خیال دیگری داشتم. هفته‌ها در اینباره گفت‌وگو کردیم. و در پایان با هم کنار آمدیم. به این توافق رسیدیم که او را کاکُلی بخوانیم ولی نامش گُردآفرید باشد
162 notes · View notes
swhitenights · 2 months ago
Text
هوای خانه دم کرده‌است... همه آرام اتاق‌ها را تا نشیمن و آشپزخانه طی می‌کنند اما تنها جرقه‌ای لازم است برای اینکه طوفانی به پا شود. مامان می‌گوید: گریه کن، گریه نکنی غمباد می‌شه اونوخت بیا و حوض خالی پر کن. اینجا هرکسی راهی برای گریه کردن پیدا کرده، گوشه روسری عمه همیشه خیس است و خوب اگر حواست را جمع کنی می‌بینی در حیاط ایستاده و دستمال کاغذی خیسش را در سطل می‌اندازد. عمو هم گریه می‌کند. عمو همیشه گریه می‌کرد بیشتر از عمه، انگار که تمام شکم بزرگش دل باشد و کوچک‌ترین چیزی دلش را بشکند. بابا و عموی دیگری اما جلوی بقیه گریه نمی‌کنند، دیشب بهانه گرفتند و رفتند روضه... تا به‌حال مراسمات مردانه را ندیده‌ام اما شاید آنجا پر از مردانی‌ست که غم ماه‌هایشان را جمع می‌کنند تا بالاخره جایی بتوانند خالی‌اش کنند بدون اینکه کسی بپرسد برای چه گریه می‌کنند. من اما نمی‌خواهم گریه کنم. تا وقتی هنوز زنده است چرا گریه کنم؟ بغضم را می‌خورم و به این فکر می‌کنم که او هنوز همان بوی عطر رانگلر می‌دهد و کتاب نو. می‌خواهد برایمان تیر و کمان درست کند و قرار است پاییز برویم انار‌ها را بپچینیم و رب درست کنیم، قبلش اما خرما پاک می‌کنیم و او سرمان غر می‌زند که چقدر کند هستیم، کلی کار داریم... بعد از آن نوبت پرتقال‌هاست، بعد بادام‌ها و ازگیل‌ها... کلی کار داریم باید بلند شود... می‌خواهد سیزده‌بدر ما را کوه ببرد، باید بلند شود.‌ کلی کار داریم.
اما واقعیت چیز دیگریست. واقعیت مشت می‌کوبد به صورتم و می‌دانم دیگر نه باغی هست نه درختان انار، نه خرما؛ هیچ‌کدام از پرتقال‌ها نیستند و ازگیل‌ها تنها تنه‌های خشک درختند که کلاغ‌ها رویشان خانه ساختند.
آخرین بار داشته «بخارای من، ایل من» می‌خوانده... خودم دیدمش. گفت تمام جلدهای کتب محمد بهمن‌بیگی را خریده و حالا احتمالا این آخرین کتاب آن مجموعه بوده که ورق گوشه‌اش را تا زده و گذاشته لب طاقچه. خودش اما چند قدم آن‌طرف‌تر است کنار کتابخانه‌اش. در این حال هم نمی‌گذارد کسی به کتاب‌هایش دست بزند.‌ اتاقش پر است که قاب‌های کوچک و بزرگ، عکس سیاه و سفیدی از مادربزرگ است با موهای کوتاه و صاف و بلیز دامن، کنارش قاب دیگری از خودش با کت و شلوار و کراوات و کلاه شاپویی کنار برادرش، پشت این‌ها لوح تقدیری است که گوشه سمت راستش دو شیر هستند که با شمشیر در دست دو طرف یک خورشید ایستاده‌اند و سمت چپش او با صورت جدی ارتشی با مدال‌هایی که از سینه‌اش آویزان است به دوربین نگاه می‌کند. عکسی هم هست از خودش با لباس سرهمی و موهای فرفری ژولیده با ته رنگی از زرد و خاکی کنار درختان باغش، و به دیوار قاب عکس پسر عمه است کنارش، با یک لبخند بزرگ. و آخری اوست با دیگر برادرش کلاشینکف به دست کنار یک جیپ در میدان جنگ.
خیلی‌هایی که در عکس‌ها هستند دیگر نیستند، برادرانش، پسر عمه‌، باغ، حتی مادربزرگ که هست دیگر موهایش سیاه نیست و ریشه‌های درختی گوشه‌ی چشمانش را تصاحب کرده.
بخارای من، ایل من در طاقچه است و احتمالا آخرین کتابی‌ست که می‌خوانده. نمی‌دانم بخارای او کجا ست، شاید توی همان عکس‌ها کنار آن‌ها که نیستند و نبودنشان عذابش می‌دهد. شاید می‌خواهد برود به بخارای خودش، هرچند ما نخواهیم.
p.s: می‌شود شما هم دعا کنید او بخارایش را پیدا کند؟ دعا کنید بخارایش ما باشیم که در اتاق نشسته‌ایم؟ نمی‌خواهم بخارایش آن قاب عکس‌ها باشند، صاحبان عکس‌ها دیگر زنده نیستند.
p.s: امروز اول مرداد است. همیشه اصرار داشتم بگوییم اَمرداد، که این ماه ماه جاودانگی ست که پدرانمان برای ما به ارث گذاشته‌اند. اما حالا می‌نویسم مرداد که دقیقا بر عکس است معنایش. 
او بخارایش را پیدا کرد، در جایی فراسوی قاب‌های عکس. /
1 Mordad 03
2 notes · View notes
surenpetgar · 9 months ago
Text
Tumblr media
باید تماشا شویم. باید اجازه بدهیم که تماشا شویم. و این در اتاق‌هایی با پرده‌های کشیده، وقتی کسی آنجا نیست اتفاق نمی‌افتد. باید کسی را بر ما دسترسی‌ باشد. باید کسی بتواند بما بگوید کی‌ستیم. بی آن چشم‌ها ما نه زیباییم و نه زشت. و در وهله‌ای حتی وجود هم نداریم.
خوش بحال ما که هستیم. و خوش بحال ما که در فرودها و حتی سقوطهامان، توانستیم در یک لحظه دست زندگی را بگیریم و خود را به درون او یا او را به درون خودمان بکشیم. و خوش بحال ما که هنری داریم.
کدام باد می‌وزد که خیابان‌های همیشه خیس برلین را خشک کند. یا رودخانه‌های همیشه راکد‌ش را جریان بخشد. و کدام باد از یقه‌ی لباس گرم من تو می‌خزد و گردنم را قلقلک می‌دهد تا آخر برای اولین بار درین سال بخنداندم.
من به اینکه این لبخند کی بر این صورت می‌خشکد، فکر نمی‌کنم. به سیلی واقعیت بر گونه‌هام فکر نمی‌کنم. من در کاستانین‌اله به بلوار کشاورز فکر نمی‌کنم. من چیزی جایی جا نگذاشته‌ام و در خودم و در این لحظه حاضرم.
و اینها همه دروغ است. کاش به این سادگی بود. اما چمدان وسط راه باز شده و تو بی‌اینکه خبر داشته باشی، حجم عظیمی از داشته‌هات را از کف داده‌ای. توی فرودگاه‌ها. توی جعبه‌ی اتوبوس‌های بین شهرها. توی هواپیما‌ها. توی همه‌ خانه‌هایی که چمدان‌ها را برده‌ای.
و چه حیف که هیچ‌وقت نشد که تمام لباس‌ها را در آوریم و توی کمد آویزان کنیم. هیچ‌وقت چمدان‌ها را باز نکردیم تا بفهمیم چی کم است. چی از قلم افتاده. و چی کجا جامانده.
ما نصفه و نیمه‌ایم.
آمد شدن تو اندر این دنیا چیست؟
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد
6 notes · View notes
pukhtunistan · 2 years ago
Text
Tumblr media
زه به تا وټاکم
په سل ژوند کې،
په سل نړۍ کې،
د واقعیت په هر ډول نسخه کې،
زه به تا پیدا کړم او زه به تا وټاکم.
And I’d choose you;
In a hundred lifetimes,
In a hundred worlds,
In any version of reality,
I’d find you and I’d choose you.
📸: Jake Simkin
15 notes · View notes
languagelearningcorner · 2 years ago
Text
Social Media Vocabulary Practice
۱. دوست پسرم بازی کردن با بازی هایش واقعیت مجازی خیلی دوست دا��ه
۲. قبلا من یه ربات سگ کوچک داشتم
۳. برادرم برای کارش برنامه نویسی می نویسه
۴. این فناوری خیلی پیشرفته است
۵. به خاطر پایان پاندمی، تو این کشور، بیکاری خیلی بلنده
۶. مهمترین اختراع چیه؟
۷. بازی کردن بازی های کامپیوتری دوست ندارم
۸. گربه ام خیلی باهوشه
۹. کتابخونه زیاد کتاب الکترونیکی داره
۱۰. دو تا شارژر دارم
9 notes · View notes
bellyachhe · 1 year ago
Text
30 اردیبهشت
امروزم فقط با حالت ماتم زده گذشت. 
ماتم زده درس میدادم، هرازکاهی چشمم به خودم میخورد میدیدم دارم به یه نقطه زل میزنم سریع یه لبخند میزدم که طبیعی بشه.
ماتم به سقف و فرش ورزش کردم که شاید حالم بهترشه. نشد.
ماتم زده پاورپوینت واسه م درست کردم وتو اون یه ساعت تونستم فکرمو روی پاورپوینت متمرکز کنم.
فعالیت مداوم توی کلاس آلمانی تونست یکم حواسمو از واقعیت پرت کنه؛ کلاس که داشت تموم میشد یهو ناخودآگاه به بعد از کلاس فکرکردم که قرار اخبار رو بخونم و دوباره واقعیت واسم روشن بشه و غرق ماتم زدگی خودم بشم.
* برای بار هزارم داد زدم مامان کم کن یکم * 
رعدو برق بدی میزنه و طوفان شدیدی میاد، از مواقعیه که شب خواب آرومی نخواهم داشت چون همش باید با هر صدا از خواب بپرم ببینم صدا واقعا رعد و برق بود نه یه شوک یا خواب وحشتناک. 
امروز خیلی اتفاقی درسمون راجع به ژورنال و خاطره نویسی بود. معلم این ترممون رو هم دوست دارم، علیرغم اضطرابی که میگیرم که بهترین باشم و جواب همه سوالارو درست بدم، سرزنش نمیشم که نخوام دوباره تکرار کنم. 
یه کلاس جدید بهم دادن، که سه شنبه شروعشه و قراره باهاش اکادمیک رایتینگ و ایمیل کارکنم که بتونه توی دانشگاه خارجیش که قبول شده روند عادی رو طی کنه. :)) سوال شد واسم که چطور آیلتس گرفته و دانشگاه قبولش کرده. باز هم بهم ثابت شد که پول همه درهارو به روی ادم باز میکنه. 
دوباره باید یادآوری کنم که ریدم به این زندگی. 
----
خیلی شبا که خوابم نمیبره (هرشب) به جای این که دیگه گوشیو بردارم و بازم اعصاب خودمو برای بار هزارم توی روز به گا بدم(البته این که وی پی انم کانکت نمیشه هم همچین بیربط نیست بهش) پرده سمت چپمو میزنم کنار و میگردم ببینم میتونم خونه ای پیدا کنم که برقاش هنوز روشنه؛ بعد میشینم حدس میزنم. یعنی داره چیکار میکنه؟ بازی میکه؟ درس میخونه؟ اگر آره رشته اش چیه و کدوم مدرسه یا دانشگاه یا شرکت؟ چت میکنه و حال نداره برقو خاموش کنه؟ شایدم کتاب میخونه یا داره فیلم میبنه. بعد با خودم فکرمیکنم که میتونستم دوست باشم با این آدما ( یعنی خیلی فکر رندوم و مسخره ایه، ولی وقتی کم کم اشتراکات با آدمای دورت به حداقل میرسن، همش میگردی ببینی چه چیزی کوچیک و بی ارزشی حتی ��مارو به آدمای جدید متصل میکنه. نمیدونم حرفمو دوباره از اول بخونم معنی داره یا نه ولی به هرحال... ) . 
قبلا هرموقعی یه متنی مینوشتم، توی نوت گوشی یا تامبلر یا هرجای دیگه ای، بعدا هی میرفتم میخوندمش، ولی تو این 6-7 ماه نشده یه بار برگردم عقب بخوام پستهای قدیمیم رو بخونم، انقدری که واسم تجربه کردن اون احساسات و خوندن تجربه های نه چندان دورم توی یک سال گذشته واسم تلخه. 
یعنی واسه خودِ آینده ام دلم میسوزه حقیقتا که بعدا کونشو پیداکنه و بیاد بخواد اینارو بخونه.  حالا کرینج نشه، ناراحت بشه ایرادی نداره باز.
--
از صحبتای که با ب داریم خیلی خوشم میاد. هروقتی، ماهی یه بار، اگر بشه هفته ای یه بار درحالی که لم دادیم رو مبل و یه بستنی تو دستمونه داریم فامیل و دوست و آشنا و غریبه رو جاج میکنیم. از این تایم هامون و وقت گذرونی هامون باهم خیلی خوشم میاد. خیلی وقت ها هم وسطش دعوا میکنیم و به هم چپ چپ نگاه میکنیم و هرکی راهی اتاقش میشه ولی خیلی باعث میشه سنگینی و فشار اون زمانم تخلیه بشه. میشینیم باهم کیپ آپ میکنیم و خیلی وقت ها میرینیم به هم که چرا اون موقع اینو گفتی یا چرا اون موقع دقیقا حرکت مامانو تکرار کردی ولی درآخر همیشه حس خوبِ آخرشه که دوست دارم. من درعین حال که با خانوادم شاید زیاد نقاط مشترکی نداشته باشیم، از ته قلبم دوستشون دارم، فارغ از کسشرهای ممتدی که میگن. 
من شبا باید بتونم خوابم ببره، وگرنه مرگ تک تک اعضای خانواده، دستگیر شدن تک تکمون رو صدها بار تو ذهنم مرور میکنم تا مثل سگ که گریه کردم بعد خیالم راحت میشه با سردرد و چشم درد بعدش بخوابم .
--
یه عادت چسان فیسانی که به زندگیم اضافه کردم، لوسیون زدن به آرنج و زانوی کویر شدمه به صورت روتین. :)) الانم درحالی دارم تایپ میکنم که دستام از خروار کرم مرطوبی که به دستم زدم مرطوب شده و بوی هلو میده فکرکنم. 
---
هرروز مدام سایت آیلتس رو چک میکنم که سر اولین فرصت ثبتنام کنم و بشینم حدقال یه کتاب کمبریج رو بزنم و آماده باشم، وگرنه تجربه نشون داده تا زور بالای سر من نباشه نمیتمرگم بخونم.
الان واسم سواله این خانم آلمانیه که فالوم کرده میفهمه چی مینویسم اینجا یا نه. یا صرفا به اون دوتا پست آلمانی که خودمو پاره کردم تا بنویسم بسنده کرده  و فهمیده خب حالا آلمانی بلده و این تنها چیزیه که میخوام..
1 note · View note
makesite4seo · 2 years ago
Photo
Tumblr media
زندگی و فرصت زنده بودن خیلی مهمه، تک تک لحظه ها، بردها، باخت ها فراموش می شن و اگر نخوایم قوی و محکم ادامه بدیم از دست دادیم باز یاد دیالوگی از فیلم ماه عسل افتادم که چنگیز به رضا می گه فکر می کنی خان بابا تو رختخواب چی میگه به نادیا رضا میگه هرچی همه میگن، دوست دارم، عاشقتم ، میمیرم برات ، اصلا حرف هم نزدی مهم نیست چون از کفت میره به سلامتی بهروز خان وثوقی 🥂 و گرامی داشتن یاد عزیزانی که دیگه نیستن 🌹 #زندگی #زمان #فرصت #جنگیدن #تسلیم_نشدن #فیلم #فیلم_خوب #فیلم_خوب_ببینیم #عمر #مرگ #واقعیت #زود_دیر_میشه #پیج_اینستاگرام_خشایار #جملات_ناب #دیالوگ_ماندگار #اکسپلور https://www.instagram.com/p/CntL8dbjrBV/?igshid=NGJjMDIxMWI=
0 notes
30ahchaleh · 1 month ago
Text
ادامه تحلیل فیلم
Once Upon a Time
...in Hollywood
(2019)
از پست قبلی
پنجم
Tumblr media
آن اشخاص حقیقت را به ما نمیگویند فقط قسمتی از واقعیت را که میدانند و فکر میکنن حقیقت هست میگویند تا اینچنین بتوانند ما را وارد خواسته خودشان بکنند و نه اینکه نجاتمان بدهند
انسان های مخاطبِ باهوش ، حتی اگر این موضوع را بدانند ، "استیصال" باعث آن میشود که وارد خواسته های چنین متکلم هایی بشوند
آن حقیقت لعنتی افول است افول ، که برای عقب زدنش یا کمی به تاخیر انداختنش دست و پا میزنیم
این متکلم ها در هر جایگاهی با هر کلامی ظاهر میشوند
.
به سکانس پیدا کردن مواد غذایی سالم و دست نخورده اما در سطل زباله رها شده و شعری از "چارلز منسون" خوب اندیشه کنید
چه کسی میتواند این سکانس را ببیند و بفهمد بعد منکر گردویی بودن فیلم شود
ظاهرش نشان دهنده ی روی زشت مصرف گرایی و پایمال شدن مواد غذایی ست و باطنش پایمال شدن مقام انسان در جوامع بشری تا بشود محرکهایی برای خیزش های انقلابی
که وقتی با شعر هم گره بخورد عمیق تر میشود
از هر گوری تا هر رستاخیزی قابل تعبیر است
.
یاد خواندن سرود "خمینی ای امام" در فرودگاه افتادم وقتی پا شو توی ایران گذاشت😅ـ
چه افرادی را دور خودش جمع کرد و در نهایت با ایران چه کرد😢ـ
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
ششم
Tumblr media
مرگ خوبه اما برای همسایه
چه تعداد آدم توجه میکند که از رادیو خبر کشت و کشتار با آن وسعت هولناک پخش میشود یا نمیشود
گویا زمانی زشتی ، زشت است که در بیخ گوشت ( هالیوود ) رخ دهد
این ها و آنچه در بالا گفتم همان ابر پیچیدگی هست برای ظاهر شدن زشتی ، که کارگردان فیلم هم از پسش بر نمیآید
.
شاید پایان این دفعه فیلم بر وفق مراد بود اما این مدل سواری ، باید در هر دو مسیر متوقف شود چون در نهایت اگر امشب زشتی رخ نداد فردا شب‌ی رخ خواهد داد
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
هفتم
با یک تئوری و(فرض) پیش به سوی راهکار و(جواب)
Tumblr media
آخر کدام هنرپیشه در این سطح چنین حرفی میزند که کارگردان در فیلمش گنجاده پس باتوجه به سکانس های بعدی مقصودی فرای این ظاهر گفتاری در این سکانس نهفته است
در ظاهر امر و فیلمـِ فیلم
اینکه به تماشاگر قرن بیستمی بخواهیم بگوییم آنچه در فیلم از خشونت میبینی و آن آدم بده واقعی نیست "سنی" دارد اما اگر آلوده شدی دیگر "سن" هم نمیشناسد چنانکه نصیحت سرطانی بودن روی قوطی سیگار دیده نمیشود
در باطن امر و فیلمـِ زندگی
آدم بد ها ، نقش منفی ها در واقعیت ها سعی میکنن که "درست" عمل کنند
آدم خوب ها ، نقش مثبت ها در واقعیت ها هم همینطور
این یک کار گروهی برای خلق یک اثر "درست" است
Tumblr media
آنکس که فکر میکنیم با بی رحمی به زمین زده شد با "کات" کارگردان بر میخیزد و از زمین زننده بابت بازی خوبش تجلیل میکند
و کارگردان هم در چارچوب فیلم نامه فرای بازی درست ، از "اختیار"های استفاده شده ی بجای بازیگر تقدیر میکند
.
چه نقش منفی را به عهده داشته باشیم چه نقش مثبت در واقعیت ها را ، وقتی کارگردان و تماشاچی از کارمان ستایش میکنند خو��حال و راضی هستیم
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
⚠️
آیا گفته های بالا به ما میگوید که در واقعیت خودمان از نقش منفی ها تشکر کنیم ؟ مطمعنا نه آنطوری که در ظاهر قضیه است چون اینجوری در نقش مثبت خود ، "درست" رفتار نکرده ایم
این گفته ها به ما میگوید کینه و دشمنی روحی و روانی نسبت به نقش منفی ها در دل و ذهن نداشته باشیم به آن قصد که اگر گیرمان افتادند همان کنیم که آنها میکنن مگر آنکه نقش یک متظاهر را داشته باشیم که در اصل منفیست اما مثبت را وانمود میکند
پس چه کنیم
همانطور که قبلا اشاره کردم
اگر جزو نقش مثبت هایی هستیم که اعتقاد داریم زشت‌ی ها باید کم شود و باور داریم که میشود
آن وقت است که باید برای تحقق آن
بشر قوانین مبتنی با واقعیت اکنونش و نه توهم یا واقعیت های خیلی دورش ، بگذارد بطوریکه "زشتی و زیبایی" بنا به میزان پایبندی اش به آن قوانین متولد شوند
.
درسی از طبیعت در شکل تکامل
ترازو و میزان میتواند تجریه و عقل این همه قرن گذر زمان بر زندگی بشر باشد با مجوز بروز رسانی های متوالی تا هر لحظه به آن ایدآل که ساخت دنیایی زیباست نزدیک تر شود
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
این پایبندی به قانون حتی برخلاف میل ، اما برای رسیدن به هدف را میتوان در دو سکانس در این فیلم مشاهده کرد
Tumblr media
⭐️سکانس اول⭐️
Cliff Booth
کلیف بوث به خیال آنکه مسیر دختر در راستای مسیر خودش هست قصد رساندن او را میکند اما پس از دور بودن آن پشیمان میشود و میخواهد طفره برود که با سوال و جواب نگران حال دوستش میشود پس تصمیم میگیرد راه خود را دور کند ، در مسیر با پیشنهاد وسوسه برانگیز اما غیرقانونی دختر مواجه میشود
کلیف تسلیم بی قانونی نمیشود حال یا واقعا به خاطر آنچه گفت قانون را اجرا میکند یا نه به خاطر هدفش نمیخواست بهانه و دستاویزی به دختر و دوستانش بدهد چون میدانست قرار است در مقصد چه کند
در هر دو صورت زیبایی خلق میشود و این را فقط نـَرها میدانند که کلیف از چه گذشت 🤣 ـ
⭐️سکانس دوم⭐️
Bruce Lee
واقعا تعجب میکنم که چطور تحلیلگران از هفت هشت دقیقه ای که چنین کارگردان به سخنرانی بورس‌لی و مبارزه‌اش اختصاص داده به سادگی میگذرند
سکانسی که با نفهمی آن ، صدای خانواده و دوستداران بورس‌لی را درآورد و به قولی اگر کوتاه تر بود چنین حساسیتی ایجاد نمیکرد اما کوتاه نشد تا چیز مهمی را برساند
بروسلی در این سکانس به دو مسئله مپردازد
یک _ اگه لت و پار ش نکنی میکشتت
دو _ علاقه عده ای از اجتناب از مبارزه قانون مند کنترل شده در آن دوران
Mixed martial arts
در مورد مسئله دوم اینجور میشه که بروسلی در نهایت برای هدفش تن به یک مبارزه قانونمند کنترل شده مناسب زمان و مکان را میدهد تا روی کلیف را کم کند
.
اگر هدف انسان کم کردن رخ داد های زشت بشری است پای بندی به قانونی که میگذارد لازمه ی امر است
حتی مبارزه در داخل قفس هم قوانینی دارد که تخطی از آن زشت است امروزه بشر مبارزه های "روم و یونان باستان" تا بروز مرگ را زشت میداند مثل رولت روسی
Russian roulette
.
درمورد مسئله اول در سخن بروسلی
او نگفت اگر "نکشی" ، بلکه گفت جوری بزنش که نتونه تو رو بکشه
عجبا از بشر که "کشتن" تنها زشت خوی اوست که "نقش مثبت" ها هم آشکارا و با افتخار انجامش میدهند
در هیچ قاموسی نیست که بگوید
اگه دروغ نگی بهش ، دروغ میگه بهت
اگه کلاه نذاری سرش ، کلاه میذاره سرت
اگه دزدی نکنی ازش ، دزدی میکنه ازت
و تمام زشت ی های مرتبه ی غیر انسانی
.
تنها "کشتن" هست که اگر هم خوب باشه فقط برای همسایه خوبه
واسه همین هست که جمله بروسلی رو بیشتر اینطور شندیم
اگر نکشیش ، میکشتت
اینجاست که بشر خواهان زیبایی باید بفهمد تا جای ممکن از "کشتن" پرهیز کند و برای هر ناچیزی نباید ازین تبصره به یادگار مانده از درنده خوی حیوانی و خطرناکش استفاده کند و آن موقع هم که کرد از ناچاریش "تاسف" بخورد وگرنه این زشت‌ی است که دوباره متولد میشود تا مادامی که بشر میکشد و "افتخار" میکند حیوان است نه انسان ، فرقی هم ندارد حتی اگر کسی بجای ما موجودی را بکشد
.
پس "سعی" کن
جوری مانع یا محدودش کنی تا نتونه زشتی اش را انجام بده یا تکرار کنه
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
خلق یک زیبای تمام عیار
Tumblr media
تمام فیلم بازها و فیلم دوست ها نفهمیده میگویند این فیلم جزو بهترین کار های "تارانتینو" نیست
اما فقط و فقط فهم همین سکانس نه تتها حرفشان را رد میکند بلکه میتواند یک کلاس درس مرجع بی مثال باشد
.
بله یکی از استادان فیلم های بکش بکش و جنایت و انواع خشونت ها ، در این سکانس "سعی" میکند با یک هفت تیر جاسویچی و بدون آن ابزار های گفته شده در بالا تماشاگر را به درون دلهره پرتاب بکند و ثابت بکند میشود هیجان و ترس و آدرنالین خلق کرد آنهم بدون جنایت تا ، تا
اینجایش مهم تر است تا از دل ترس و دلهره و رعب ، بدون ابزار های زشتی یکی از زیبا ترین رویدادهای انسانی یعنی "ذات معرفت" را متولد کند و چه خووب موفق هم میشود
معرفت داشتی چون معرفت داشت یک زیبایست
اما
اگر معرفت داشتی چون بامعرفتی یک ابر زیبایست
که در این دنیا کمیاب است
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
سیگاری با مارک سیب قرمز
Tumblr media
این برَند ابداعی کارگردان در چند فیلم دیگر او نیز تکرار شده است
واقعا چه هوشمندانه از تمثیل میوه ممنوعه اینچنین کارگردان بهره برده است
هیچ چیز دیگری مثل داستان سیگار نمیتواند زو��ل و هبوط بشر را به نمایش بگذارد
و این را برساند که چرا وقتی بشر میداند چیزی مضر است حتی امروزه رویش نوشته شده که چه با بدن میکند اما باز به سویش گرایش دارد
این برمیگردد به خیلی قبل تر
زمانی که مضر بودنش نمایان نشده بود اما به دروغ مفید خوانده میشد
و بعد که فهمیدن مضر است مخفی نگاه داشته شد
و امروزه که کار از کار گذشت دانش تربیتی میداند حواس پنجگانه کودک که به مرور تربیت میشود چقدر موثر تر است تا بگوییم "جیزه" دست‌نزن 😅 و بعد براحتی در دست‌رس باشد
پس هرچی روی پاکت بنویسی دیگر فایده ندارد در مقابل آن مدل نفوذ مرور زمانی در "ذهن" و "ژن" ـ
کودکان ما با اینجور چیز ها بزرگ میشوند نه فقط سیگار
آری بشر به مفاهیم میوه ممنوعه گاز زده است و دارد میل میکند که اگر استاپ نکند به دلخراش ترین شیوه ، بهشتی که میتواند داشته باشد را خراب میکند
این بشر نیست که از بهشت رانده شده است این بهشت است که دارد رانده میشود
END
.
Once Upon a Time. . .
in Earth
.
پ،ن: دو چیز را به من بگویید
آیا کلیف بوث همسرش را کشت ؟
.
با نگاه کلیف بوث‌ـی به دنیا
آیا آنرا یک اجرای منصافه نمیبینید ؟
.
.
.
4 notes · View notes
talkaboutmyself · 2 years ago
Text
Tumblr media
یخ زد
تمام لحظات بعد از آن تماس تقطیع شده
ناب و دهشتناک
میدانستم که تمام شد
او منتظر بود، تمام
شنید
گریه کرد
آزرده شد
و رفت
بدون آنکه بفهمد چرا
بی شک منتظرش بود
میدانست که تمام میشود
او از این رویا خشمگین بود و عاشقش
اما با خود بسته بود که نباید دهد دل به این رویا
به واقعیت هر چند تلخ بیشتر عجین کرده بود خود را
آری او منتظر بود
تمام دنیا را واقعی طلب میکرد
با خنجری که از تنهایی من ساخت
رویا را کشت
2 notes · View notes
pananote-blog · 2 years ago
Text
امروز جلویم روی مبل نشست، چای خورد،یک زمانی حرف زد و گوش کردم ، بقیه زمان فقط نگاهش کردم. تقریبا هیچ کلمه‌ای را نشنیدم فقط امیدوار بودم زمان متوقف شود. او همینجا بماند و تا ابد نگاهش کنم. کم کم توی مبل فرو رفت، از لای بالشت ها داخل شد درحالیکه به حرف زدن ادامه میداد. استکان را از دستش گرفتم که چای رویش نریزد، به من گفت ممنون که استکان را گرفتی. به او گفتم باید برود ؟ و سریع از حرفم پشیمان شدم. انگار با این حرف بیشتر توی بالشت ها فرو رفت. گفت که دست او نیست این بالشت ها لیز هستند و چه بخواهد چه نخواهد فرو میرود. میخواستم بگویم اگر میشود دستت را بگیرم اما خب واقعیت این است که من دست ندارم و اینها دوتا چوب بزرگ هستند که چند سال است توی آستینم میگذارم تا بتوانم از دور برای آدمها دست تکان بده�� و سلام کنم. این نهایت ادب است. بعد ناپدید شد. لیوان چای ش رو شستم گذاشتم توی کمد. دیگر جلویم روی مبل ننشسته بود.
Tumblr media
2 notes · View notes
vaghtemod · 2 years ago
Text
15 عطر و ادکلن مردانه معروف دنیا را بشناسید! با محبوب
ترین ادکلن مردانه آشنا شوید
Tumblr media
ز15 عطر و ادکلن مردانه معروف دنیا را بشناسید! با محبوب ترین ادکلن مردانه آشنا شوید
رایحه عطر و ادکلنی که یک مرد را احاطه می‌کند، مانند یک اکسسوری خاص، پیامی ظریف و کوتاه از او به دیگران منتشر می‌کند. معمولا همه انسان ها افرادی که بوی خوبی می‌دهند را دوست دارند. این یک واقعیت غیر قابل انکار است که بوی ادکلن افراد در میزان تشکیل ارتباط با دیگران موثر است پس بهتر است با انواع عطر و ادکلن مردانه معروف آشنا شوید. از بهترین عطر و ادکلن های مردانه می‌توان به ترکیبات تازه، اسپرت، چوبی تند و شرقی اشاره کرد. بنابراین، انتخاب بهترین ادکلن مردانه کار دشواری می‌باشد. بسیاری از عطرها، ظرافت ها و نت های متفاوت را ترکیب می‌کنند و به همین علت جذاب هستند. در این بخش از مجله زیبایی و آرایش وقت مد، لیستی از بهترین، پرطرفدارترین و معروفترین عطر و ادکلن های آقایان را به شما معرفی می‌کنیم تا در زمان خرید بهترین انتخاب را داشته باشید. در ادامه با انواع عطر و ادکلن مردانه معروف آشنا خواهید شد.
معرفی محبوبترین و پرطرفدارترین عطر و ادکلن مردانه
عطر و ادکلن ها انواع رایحه و ویژگی مخصوص به خود را دارند که آن ها را به صورت کامل، شرح دادیم. در این قسمت از مطالب مد و استایل مردانه وقت مد، 14 مورد از محبوب ترین و برترین عطر و ادکلن های مردانه را به شما معرفی می‌کنیم تا با آنها بیشتر آشنا شوید و در زمان خرید با شناخت ویژگی‌های ادکلن ها مناسبترین انتخاب را داشته باشید.
1 note · View note