#سال نو
Explore tagged Tumblr posts
Text
1 note
·
View note
Text
Birds of spring, in gold on the margins of the opening of this copy of Dīvān-i Kamāl al-Dīn Ismāʻīl, Isl Ms 291
Browse the entire manuscript here
Nowruz solidarity & hopefulness!
#nowruz#nawroz#newroz#nevruz#نوروز#سال_نو_مبارک#special collections#special collections libraries#special collections and archives#archives#libraries and archives#manuscripts#illuminated manuscripts#نسخه های خطی#تذهيب#Islamic Manuscripts#سال نو مبارک
65 notes
·
View notes
Text
Happy Nowrooz and Persian New Year to you all 💚
نوروز و سال نو مبارک همگی باشه💚
7 notes
·
View notes
Text
Iranian Nowruz is coming! Now people have been starting to celebrate the Charshanbe Suri. Ajeel and Reshteh are necessary foods! Happy New Year!
نوروز ایرانی در راه است! اکنون مردم شروع به جشن گرفتن چهارشنبه سوری کرده اند. عجیل و رشته از غذاهای ضروری هستند!
4 notes
·
View notes
Text
تین سال بعد: COVID-19 کے ذریعہ زندگیوں کی تشکیل نو | کورونا وائرس وبائی خبریں۔
تین سال پہلے آج کے دن کورونا وائرس کی وبا پھیلی تھی۔ اعلان ایک وبائی بیماری، زندگی میں ایک بار ہونے والا واقعہ جس نے انسانیت کی حدود کا امتحان لیا۔ لاک ڈاؤن میں گھرے معاشرے، بے شمار تعداد میں لوگ ہسپتالوں میں داخل، سکول بند، نوکریاں ختم اور پیاروں کی موت اربوں لوگوں کی زندگیوں میں معمول بن گئی۔ اگرچہ بہت سے لوگ وبائی امراض کی وجہ سے ہونے والی ہولناکیوں کو بھولنا چاہتے ہیں، دوسرے اس کے جسمانی،…
View On WordPress
1 note
·
View note
Photo
(44/54) "On my final morning in Iran I woke with the sun. I knelt to the ground and prayed. It was a six mile walk to the border. The road climbed through the mountains, the same mountains that ran through Nahavand. But in Nahavand the trees were green. Here there was no life. Ferdowsi once wrote: ‘You cannot escape what is written.’ I’ve always hated that quote. There’s always a choice to be made. Just do the next right thing. That’s what I’ve always believed. Do the next right thing, say the next true thing, and a path will open up. A way will appear. I thought that we could get there. I thought that we, as a people, were going to get there. Every day we would take a step closer: more jobs, more hospitals, more schools. If only we kept choosing the next right thing, we could get there. We could build a new Iran around us. In the end light would win, as Ferdowsi writes: ‘The universe bends toward goodness.’ But you must never underestimate the forces of darkness. They can be victorious for a long time. Years. Decades. Lifetimes. Ferdowsi worked for thirty-three years. Seven verses a day. In the name of the God of Soul and Wisdom. But when he finished no one cared. Iran had been invaded once again, this time by the Turks. No one took the time to read his words. He died a broken man. Nobody heard the story of his life. Nobody heard the story of his death. He wasn’t even given a proper burial. The local cleric wouldn’t allow him to be buried in an Islamic cemetery, so they buried him in his garden. But he died with hope. Because he knew. He knew that no matter how deep they are buried, some words have wings. At the end of Shahnameh, Ferdowsi wrote: “I shall not die. These seeds I’ve sown will save my name and memory from the grave.”
واپسین سپیدهدمم در ایران بود. با خورشید برخاستم و نماز خواندم. تا مرز دو فرسنگ راه بود و راه مرزی از کوهستان زاگرُس میگذشت. همان رشتهکوهی که از نهاوند هم میگذرد. ولی در نهاوند درختها سبز بودند. اینجا نشانی از زندگی ندیدم. مرز بسته و گذرگاه تهی بود. حس میکردم، مرگ پا به پای من می آید. فردوسی گفته بود: بکوشیم و از کوشش ما چه سود / کز آغاز بود آن چه بایست بود. همواره از این گفته بیزار بودهام. همیشه انتخاب و گزینشی هست. هراندازه تاریک مینماید، کار نیکِ پیشِ رو را انجام دهیم بس است. این باور همیشگی من بوده است. اگر تنها نیککردار باشیم و راستیها را بازگوییم، راهی باز و گذرگاهی نمایان خواهد شد. فکر میکردم که میتوانیم به آنجا برسیم. بر این باور بودم که ملت ما به آنجا خواهد رسید. هر روز یک گام و نزدیکتر خواهیم شد: پیشههای بیشتر، درمانگاههای بیشتر، آموزشگاههای بیشتر. اگرهمواره گزینههای نیکِ پیشِ رو را بر میگزیدیم به آنجا میرسیدیم، میتوانستیم ایرانی نو پیرامون خود بسازیم. هنگامی که چشماندازی بسیار تاریک هم روبهرویمان باشد، هنوز گزینهای هست تا سرنوشت را خود بنویسیم. همیشه گزینهای هست. نیکی یا بدی. روشنایی یا تاریکی. فرهنگ ما نویدبخش پیروزی روشنایی بر تاریکیست چنانکه فردوسی میسراید: که گیتی نگردد، مگر بر بهی / به ما بازگردد کلاه مهی. ولی هشیار باشیم، نیروی تاریکی را اندک نینگاریم! تاریکی میتواند زمانی دراز بپاید. سالها، دههها و بیشتر. فردوسی، دلشکسته جهان را بدرود گفت. یگانه پسرش مُرده بود. ایران در نبردی دیگر شکست خورده بود. ترکها اکنون کشور را زیر فرمان داشتند. سیوسه سال رنج او را در برآوردن آن کاخ بلند درنیافتند. گفتار نغزش ناخوانده ماند. مرد دینکار از خاکسپاری او در گورستان مسلمانان جلوگیری کرد. ناگزیر او را در باغ خانهاش به خاک سپردند. کسی داستان زندگی او را نشنید. کسی از مرگاش آگاه نشد. بزرگمرد روزگاران این خُرسندی را داشت که سخنانش در گور نمیشوند، بال گشوده و پرواز میکنند. هرجا و هر اندازه واژگانش را در ژرفای خاک فرو برند، بال خواهند گشود و پرواز خواهند کرد. جاودان مردا، تو میدانستی و آنرا به زیبایی سرودی: نمیرم از این پس که من زندهام / که تُخم سخن را پراکندهام
209 notes
·
View notes
Text
به امید آزادی سال نو مبارک
in hope of freedom, happy new year
#1st is abt protestors who were shot in tbe eye#2nd is schoolgirls getting poisoned#nowruz#jin jiyan azadi#iran revolution#زن زندگی آزادی
176 notes
·
View notes
Text
happy norooz!! 🪻 I'm making Alastor celebrate the Persian New Year with me. join us!!!
(i was very lucky to have a free day to somehow snag a ticket for GalaxyCon last week, and I made this as a gift for his VA. there are some industries that seem so out of reach to me, even as a game dev, that seeing others like him make me so honored to be who I am.)
I know I have Persian moots so!!
سال نو مبارک!!
21 notes
·
View notes
Text
تحلیل سینمایی یک غزل حافظ
.
Nonlinear narrative
به وفور میتوان فیلم ها و داستانهایی را نام برد که قصه ی خود را "غیرخطی" بیان میکنند
اما من "کهن و کوتاه" ترین اثر ادبی که غیر خطی ، یک "عشق تراژیکی" را توانسته تعریف کند در غزلی از حافظ یافتم
برایم جالب است اگر بدانم این "ترین" چقدر "ترین" است که آنرا واگذار میکنم به محققین
.
از روی شماره میتوانید بعدا روایت را خطی بخوانید اما اول بهتر است همانطور که سروده شده بخوانید تا بعد برسیم به تحلیل خطی
01- در دیرِ مغان آمد، یارم قدحی در دست
02- مست از می و ، میخواران از نرگسِ مستش مست
04- در نعلِ سمندِ او شکلِ مهِ نو پیدا
05- وز قدِ بلندِ او بالایِ صنوبر، پست
08- آخر به چه گویم هست از خود خبرم، چون نیست
09- وز بَهرِ چه گویم نیست با وی نظرم، چون هست
10- شمعِ دلِ دمسازم بنشست چو او برخاست
03- و افغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست
06- گر غالیه خوش بو شد، در گیسویِ او پیچید
07- ور وَسمه کمانکش گشت، در ابروی او پیوست
11- بازآی که بازآید عمرِ شدهٔ حافظ
12- هرچند که ناید باز، تیری که بِشُد از شست
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
برای من جالبی غزل های حافظ در این است که غزل های او دربرگیرنده تنوع ژانری بسیار گستردهای است
و هیچ متوجه اصرار بعضی حافظ دوستان برای تک بعدی نشان دادن خمیرمایه تمام غزل های حافظ نمیشوم
به نظر من هر غزل شخصیت خودش را دارد
.
مثلا در موضع "عشق" در غزل های حافظ میتوان آنرا در دو گروه کلی دسته بندی کرد
عشق آسمانی(غیرقابل شهود برای غیر)ـ
عشق زمینی(قابل شهود برای غیر)ـ
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
در این غزل که برای نمونه گذاشته ام میتوان به خوبی مشاهده کرد و فهمید که منظور یک عشق زمینیست با قدرتی چنان که میتواند به "بعضی" از مدعیان عشق آسمانی طعنه بزند و آنهارا به چالش بکشد
.
برای فهم این موضوع ،
کلید قفل این غزل در این بیت است
وز بَهرِ چه گویم نیست با وی نظرم، چون هست
معنی :ـ
برای چه باید بگویم فکروخیالم پیش او نیست ، وقتیکه هست
مفهوم :ـ
به خاطر چی باید انکار کنم و دروغ بگم که . . . ـ
تحلیل :ـ
چه کسی انکار میکند و دروغ میگوید ، کسی که از گفتن حقیقت میترسد چون برایش شرم ساری یا مجازات به همراه میاورد
و در دوران حافظ عشق اگر آسمانی میبود چنین پیامدی نداشت
این عشق زمینی هست که میتواند در بسیاری از موارد باعث دردسر بشود
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
حالا که قفل این غزل باز شد ببینید حافظ چه کولاک غم انگیزی به پا میکند
.
اکنون داستان را خطی تعریف میکنم
ـ1ـ
در جایی که آن مدعیان عشق آسمانی جمع بودند یار من قدح بدست آمد
ـ قَـدَح = پیاله
ـ قَـدْح = طعن کردن
تحلیل:ـ
ورودی مستانه برای هماورد طلبی ست
ـ2ـ
یار من از مِی ، مَست اما آنها که میگفتن از عشق آسمانی مست میشوند (میخواران دیر مغان) از چشم مست(خمار) یار من مست شدن (حالت مستی بهشان دست داد)ـ
ـ3ـ
وقتی یار من در آن مجلس نشست آه و ناله و فریاد از دل و دهان آن مدعیان برخاست
اینچنین حافظ از تکنیک زلیخا بهره میبرد تا دهان آن منتقدان نامنصف را ببندد
ـ4ـ5ـ6ـ7ـ
حالا حافظ شروع به تشریح یارش میکند تا ما هم متوجه بشویم چرا چنین اتفاقی در آن مجلس افتاده
ـ8ـ9ـ
بعد که فهمیدیم جریان این یار چیست
حافظ احوال خودش را شرح میدهد
و در ادامه
آن تراژدی که گفتم آغاز میشود
حافظ میگوید
ـ10ـ11ـ
نور و گرمای وجود حیات بخش من رو به خاموشی رفت وقتی یارم از پیش من رفت
البته اینجا ما هنوز متوجه نوع رفتن و فراق نمیشویم
بعد ادامه میدهد
اگر یارم برگردد حتی عمر از دست رفتهام نیز باز میگردد
یک تجربه عینی و نه خیالی از جوان شدن بخاطر اکسیر عشق
elixir
حافظ این استاد واژه شناس و تمثیل و غیر
از مثالی برای بیان "مدل جدایی" از یارش استفاده میکند که در آن بازگشتی وجود ندارد
ـ12ـ
تیری که از تیرکمان توسط ول کردن شست رها میشود هرگز باز نمیگردد
در هر مدلی از فراق ، عاشق همیشه و همیشه امیدوار به برگشت معشوقش هست
مگر
مرگ
🥺
END
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
ـ 1 ـ پ،ن: اکنون در بازخوانی شعر "هست" و "نیست" رنگی دیگر میگیرند که برای به نمایش گذاشتنش یک سریال همچون فرینج باید ساخت اما استاد حافظ در یک غزل به ما رسانده
🤯
....
ـ 2 ـ پ،ن: میتوان چنین تصور کرد که شروع قصه با یک
flashback
فلشبک(گذشتهنما) باشد
مردی کهن سال در ��لوتگاه خود زیر نور شمع ، رخدادی را غیرخطی برای کسی بازخوانی میکند که بعد از یازده به دوازده پیر تر شده
....
ـ 3 ـ پ.ن : عکسهای این پـُست درخواستی بود از همکار این روز های مـ😅ـن
Photo made by:
Copilot For @30ahchaleh
.
.
.
#30ahchaleh#na_zzanin#ناظنین#nonlinear narrative#flashback#elixir#hafez#Ghazal#حافظ#غزل#پیاله#کنایه#قدح#شعر#شعر غزل#poetry
3 notes
·
View notes
Text
Movies that I see
جدیدترین فیلمی که دیدهام زنان کوچک (Little Women 2019) است. سبک فیلمبرداری و دوره تاریخی موردعلاقهام را دارد و قطعا برایم دوست داشتنیست. چیزی که برایم کمی غیرقابل درک است ایناست که چرا نویسنده فیلم را اینقدر بدون مقدمه در زمان عقب و جلو میبرد. این اتفاق برای کسی که تا به حال کتاب را نخوانده یا در کودکی انیمیشناش را ندیده احتمالا فقط گیجی و سردرگمی ایجاد میکند.
در آمار دیدم بهجز اوپنهایمر که قبلا دیدهبودم یک فیلم دیگر هم توانسته هر دو جایزهی گلدنکلوب و اسکار را ببرد. زندگیهای گذشته (Past lives 2023) که یک سینمایی کرهای است. من نمیدانم برای برنده جایزهشدن چه معیارهایی ملاک و معیار است اما هر چه هست در مقایسه با اوپنهایمر این فیلم کاملا متفاوت است. صحنههای آرام و اتفاقات کوچکِ بزرگ. احتمالا این هنر شرقآسیاییهاست که بتوانند با سینماییهای بینهایت آرامشان تو را منتظر نگهدارند تا بخواهی بفهمی در آخر قرار است چه اتفاقی برای کارکترهای داستان بیفتد. البته اینکه قرار است چه شود در صحنهای استعاری در همان اوایل وقتی نورا و هیسانگ بچه بودند نشان دادهشد؛ جایی که وقتی میخواهند پس از مدرسه از هم جدا شوند در سمت راست راهپلهای رنگارنگ و رو به بالا برای نورا و سمت چپ خیابانی صاف و رو به جلو و البته خاکستری برای هیسانگ راه رفتن به خانهشان را مشخص میکند.
شب سال نو (New Year Blues 2021) که باز هم ساختهی کرهجنوبی است. اول فقط درحال گشتزدن در فیلیمو بودم تا چیزی پیدا کنم به حال و هوای عید و سال نو بخورد که این را پیدا کردم و در صفحه جدید مثل بقیه فیلمها بازش کردم تا با خواندن خلاصهاش آخر تصمیم بگیرم کدامشان را ببینم. انتخاب سخت بود و واقعا هیچکدام چنگی به دل نمیزدند اما در آخر بهخاطر بازیگرها تصمیم گرفتم این یکی را ببینم. در واقع ربط چندانی به سال نو نداشت اما بهعنوان سرگرمی و وقتگذراندن و استفاده از نت شبانهی فیلیمو انتخاب خیلی بدی هم نبود.
انیمیشن آرزو (Wish 2023) را هم پس از جستجوی فراوان با خواهرم تماشا کردیم. چیزی که نظرم را جلب کرده این است که چرا این روزها انیمیشنها اینقدر بیپروا درمورد مسائل جنـ.سی و روابط دختر و پسرهای نوجوان و انسانهای عریان(!) حرف میزنند! انتخاب کردن چیزی که واقعا بشود با یک بچه تماشا کرد شده مثل پیداکردن سوزن در انبار کاه، آن هم در زمانهای خودشان نیمی از فیلمهای جدید را در تلویزیون دیدهاند و واقعا چیز سالمی برای دیدن در اینترنت نمانده. این یکی هم به گمانم از دستشان در رفتهبود.
تنها سریالی که دیدهام، یا در واقع در حال تماشایش هستم آلیس در سرزمین مرزی (Alice in Borderland) است که دو فصل دارد. فصل اولش را دیدهام و واقعا مشتاقانه فصل دوم را تماشا میکنم _درواقع همین حالا از تماشای قسمت اول فصل دوم دستکشیدهام و دارم این پست را مینویسم و منتظرم تا بروم برای تماشای قسمت بعدی_. فقط چیزهایی هنوز برایم گنگ است... اول اسم سریال که چرا آلیس است؟ دوم چرا و چطور وارد این سرزمین وحشی شدهاند؟ در مقایسه با اسکویید گیم که بینهایت با هم مقایسه میشوند شاید این نقطه ضعف بزرگی باشد چون در سکویید گیم ما دقیقا میدانستیم چرا وارد این بازی کشت و کشتار شدهاند و چطور و چهکسی بیرون میرود اما اینجا بعد از یک فصل هنوز هیچچیز معلوم نیست!
15 Farvardin 03
#movies#movie review#alice in borderland#wish 2023#wish movie#new year#new year bluse#past lives#past love#past life#little women
2 notes
·
View notes
Text
مجھے وداع کر
اے میری ذات، مجھے وداع کر
وہ لوگ کیا کہیں گے، میری ذات،
لوگ جو ہزار سال سے
مرے کلام کو ترس گئے؟
مجھے وداع کر،
میں تیرے ساتھ
اپنے آپ کے سیاہ غار میں
بہت پناہ لے چُکا
میں اپنے ہاتھ پاؤں
دل کی آگ میں تپا چکا!
مجھے وداع کر
کہ آب و گِل کے آنسوؤں
کی بے صدائی سُن سکوں
حیات و مرگ کا سلامِ روستائی سن سکوں!
مجھے وداع کر
بہت ہی دیر _______ دیر جیسی دیر ہوگئی ہے
کہ اب گھڑی میں بیسوی صدی کی رات بج چُکی ہے
شجر حجر وہ جانور وہ طائرانِ خستہ پر
ہزار سال سے جو نیچے ہال میں زمین پر
مکالمے میں جمع ہیں
وہ کیا کہیں گے؟ میں خداؤں کی طرح _____
ازل کے بے وفاؤں کی طرح
پھر اپنے عہدِ ہمدمی سے پھر گیا؟
مجھے وداع کر، اے میری ذات
تو اپنے روزنوں کے پاس آکے دیکھ لے
کہ ذہنِ ناتمام کی مساحتوں میں پھر
ہر اس کی خزاں کے برگِ خشک یوں بکھر گئے
کہ جیسے شہرِ ہست میں
یہ نیستی کی گرد کی پکار ہوں ____
لہو کی دلدلوں میں
حادثوں کے زمہریر اُتر گئے!
تو اپنے روزنوں کے پاس آکے دیکھ لے
کہ مشرقی افق پہ عارفوں کے خواب ____
خوابِ قہوہ رنگ میں _____
امید کا گزر نہیں
کہ مغربی افق پہ مرگِ رنگ و نور پر
کِسی کی آنکھ تر نہیں!
مجھے وداع کر
مگر نہ اپنے زینوں سے اُتر
کہ زینے جل رہے ہیں بے ہشی کی آگ میں ____
مجھے وداع کر، مگر نہ سانس لے
کہ رہبرانِ نو
تری صدا کے سہم سے دبک نہ جائیں
کہ تُو سدا رسالتوں کا بار اُن پہ ڈالتی رہی
یہ بار اُن کا ہول ہے!
وہ دیکھ، روشنی کے دوسری طرف
خیال ____ بھاگتے ہوئے
تمام اپنے آپ ہی کو چاٹتے ہوئے!
جہاں زمانہ تیز تیز گامزن
وہیں یہ سب زمانہ باز
اپنے کھیل میں مگن
جہاں یہ بام و دَر لپک رہے ہیں
بارشوں کے سمت
آرزو کی تشنگی لیے
وہیں گماں کے فاصلے ہیں راہزن!
مجھے وداع کر
کہ شہر کی فصیل کے تمام در ہیں وا ابھی
کہیں وہ لوگ سو نہ جائیں
بوریوں میں ریت کی طرح _____
مجھے اے میرے ذات،
اپنے آپ سے نکل کے جانے دے
کہ اس زباں بریدہ کی پکار ____ اِس کی ہاو ہُو ___
گلی گلی سنائی دے
کہ شہرِ نو کے لوگ جانتے ہیں
(کاسہء گرسنگی لیے)
کہ اُن کے آب و نان کی جھلک ہے کون؟
مَیں اُن کے تشنہ باغچوں میں
اپنے وقت کے دُھلائے ہاتھ سے
نئے درخت اگاؤں گا
میَں اُن کے سیم و زر سے ____ اُن کے جسم و جاں سے ____
کولتار کی تہیں ہٹاؤں گا
تمام سنگ پارہ ہائے برف
اُن کے آستاں سے مَیں اٹھاؤں گا
انہی سے شہرِ نو کے راستے تمام بند ہیں ____
مجھے وداع کر،
کہ اپنے آپ میں
مَیں اتنے خواب جی چکا
کہ حوصلہ نہیں
مَیں اتنی بار اپنے زخم آپ سی چُکا
کہ حوصلہ نہیں _____
- ن م راشد
5 notes
·
View notes
Text
پارسال سر لحظه تحويل سال، قشنگ يادمه كه خيلي به هم ريخته و ناراحت بودم و همش داشتم به كشتهشدههاي تظاهرات فكرميكردم. سر لحظه تحويل سال داشتم فيلم women talkingرو تو اتاق تاريك ميديدم. با مامان و خواهرم هم قهر بودم فكركنم. به محض اين كه سال تحويل شد، سرو صداي شعار انقدر زياد بود كه يه لحظه لپتاپو گذاشتم كنار نشستم به صداهاي بيرون گوش كردم، انگار بهم حس خوب ميدادن. در عين حال انقدر ناراحت و به هم ريخته بودم كه همون لحظه گريهام گرفت واسه همه خانواده هايي كه يكيشون توي اعتراضات كشته شد. انقدر اين لحظات واسم نزديكن كه حس ميكنم مثلا همين دو سه ماه پيش اتفاق افتادن.
تظاهرات پارسال تنها زماني بود كه يه لحظه برگشتم به خواهرم گفتم اگر اين مادرجنده ها به گاي سگ برن،نميرم. تنها زماني بود كه در عين ترس و استرس، اميد داشتم. خيلي اميدوارم بودم و روزها و ماه هارو ميشمردم ميگفتم ديگه اين ماه تمومه. ولي يادم رقته بود كه ما هر سال اين اميد بهمون تزريق ميشه و باز زندگي جهنمي و سياهمون مثل قبل ادامه پيدا ميكنه. يادمه اون لحظه استرس اينو داشتم كه سريع تر مدركم آماده شه بدم ترجمه كه ترم زمستون برم. ��نقدر استرساي مختلف داشتم كه فقظ با خودم ميگفتم من امسال ميرم ديگه نمي��ونم چجوري. همينم شد و يه هفته بيشتر نيستم ايران. همه مهمونيا و دورهميايي كه هستيم، با خودم ميگم هركاري ميخواي بكن چون ديگه فقط خاطراتشه كه ميمونه. فكرش رو هم نميكردم كه دلم واسه فاميلايي تنگ بشه كه همش ازشون فراريم. به خودم ميام هرازگاهي ميگم درد و مرضت چي بود كه گفتي ميري؟ الان تنها ميخواي پاشي بري اونجا كه چي بشه؟
ولي حقيقت اينه كه خودمم ميدونم با اينجا موندنم فقظ يه حسرت و سرزنش بزرگ واسه خودم ميخريدم. تا آخر عمر ميزدم تو سر خودم كه عرضه مهاجرت رو هم نداشتي. فرصتشو داشتي نرفتي.
انگار وقتي زمان كمه، و ميدوني كه فلان روز ديگه آخرين روزيه كه اينارو تجربه ميكني، تك تك لحظات واست جالبن، تك تك بيرون رفتناي عادي و قدم زدن و كافه و رستوراناي جديد امتحان كردن برات جالب ميشن. نميخوام فكركنم كه ميرم اونجا چيكار ميكنم، الان فقط ذهنم درگير اينه كه چيارو ازدست ميدم.
—
هميشه يادمه خودمون توي تحويل سال رو با بقيه مقايسه ميكرذم؛ اين كه روز عيد همه لباساي نو ميپوشن و مامان باباهاشون بهشون عيدي ميدن رو منِ ايراني فقط تو كتابا خوندم. :))) اگر لحظه تحويل سال وسط روز بود كه بود، همون موقع به زور همديگه رو يه بوس ميكرديم و تبريك ميگفتيم، تازه اونم چون رايج نبود بينمون خيلي معذبانه انجام ميشد. ولي زمان هايي كه لحظه سال تحويل وقت خواب بود كه صبحش عين روزاي عادي پاميشديم و ميكفتيم عه ديشب عيد شد؟ :))) مامانمون هيچوقت عيدي بهمون نداد، اين چندسال آخر چون صدامون دراومد اول اومد gaslight مون كرد كه شماها دروغ ميگيد من هرسال بهتون عيدي ميدم، بعد به زور برگشت گفت تو ٢٠٠ ت از حسابم وردار واسه خواهرت هم انقد بريز بشه عيديتون. :))) كلا هيچوقت مراسماي باستاني ما در كنار هيچ مراسم ديگه اي برامون اهميت نداشته و اگر خانواده اي اين كارو ميكردن اونا "كسخل" محسوب ميشدن. همش تو حسرت عيداي بقيه بودم من. همه با خانواده اشون ميرفتن مسافرت و خوش ميگذشت بهشون ولي من همش تو خاطرات تعطيلات عيدم با زور و دعوا و كتك راهي خونه مامانبزرگم وسط روستا ميشديم، كه تا فرسنگ ها هيچ موجود زنده اي اونجا پيدا نميشه. و هميشه تنها اونجا بوديم و صبح هارو شب ميكرديم. هر از گاهي هم مهمون ميومد كه ميدوييديم تو اتاق كه نخوايم احوالپرسي كنيم.
درحالي كه همه هميشه تعطيلات عيد تو راه شمال بودن، دور هم خوش ميگذروندن، ولي همه اينا انگار به ما حروم بود.
با اين كه از والد بودن خوشم نمياد، و اصلا تو خودم نميبينم بچه دار شم ولي بعضي وقتا ميگم كاش يه بچه داشتم كه ميتونستم براش اين كارارو كنم. به�� نشون بدم يك خانواده فانكشنال يا كارآمد چطوريه.
2 notes
·
View notes
Text
اب کے بیگم مری میکے سے جو واپس آئیں
ایک مرغی بھی بصد شوق وہاں سے لائیں
میں نے پوچھا کہ مری جان ارادہ کیا ہے
تن کے بولیں کہ مجھے آپ نے سمجھا کیا ہے
ذہن نے میرے بنائی ہے اک ایسی سکیم
دنگ ہوں سن کے جسے علم معیشت کے حکیم
آپ بازار سے انڈے تو ذرا دوڑ کے لائیں
تاکہ ہم جلد سے جلد آج ہی مرغی کو بٹھائیں
تین ہفتوں میں نکل آئیں گے چوزے سارے
تو سہی آپ کو پیار آئے وہ پیارے پیارے
چھ مہینے میں جواں ہو کے وہی مرغ بچے
نسل پھیلاتے چلے جائیں گے دھیرے دھیرے
دیکھ لیجے گا بہ تائید خدائے دانا
پولٹری بنے گا مرا مرغی خانہ
پولٹری فارم میں انڈوں کی تجارت ہوگی
دور عسرت اسی مرغی کی بدولت ہوگی
میں وہ عورت ہوں کہ حکمت مری مردوں کو چرائے
انہیں پیسوں سے خریدوں گی میں کچھ بھینسیں اور گائے
ڈیری فارم بنے گا وہ ترقی ہوگی
جوئے شیر آپ ہی انگنائی میں بہتی ہوگی
عقل کی بات بتاتی ہوں اچنبھا کیا ہے
دودھ سے آپ کو نہلاؤں گی سمجھا کیا ہے
بچے ترسیں گے نہ مکھن کے لئے گھی کے لئے
آپ دفتر میں نہ سر ماریں گے دفتر کے لئے
میرے خوابوں کے تصدق میں بشرط تعمیل
چند ہی سال میں ہو جائے گی دنیا تبدیل
سحر تدبیر کا تقدیر پہ چل جائے گا
جھونپڑا آپ کا کوٹھی میں بدل جائے گا
الغرض ہوتی رہی بات یہی تا سر شام
نو بجے رات کو سونے کا جو آیا ہنگام
سو گئیں رکھ کے حفاظت سے اسے زیر پلنگ
خواب میں آتی رہی نشۂ دولت کی ترنگ
سن رہی تھی کوئی بلی بھی ہماری باتیں
پیاری بیگم کی وہ دلچسپ وہ پیاری باتیں
رات آدھی بھی نہیں گزری تھی کہ اک شور مچا
چیخ مرغی کی سنی نیند سے میں چونک پڑا
آنکھ ملتا ہوا اٹھا تو یہ نقشہ پایا
اس بچاری کو صحنچی میں تڑپتا پایا
دانت بلی نے گڑائے تھے جو گردن کے قریب
مر گئی چند ہی لمحوں میں پھڑک کر وہ غریب
صبح کے وقت غرض گھر کا یہ نقشہ دیکھا
چہرہ بیگم کا کسی سوچ میں لٹکا دیکھا
روٹی بچوں نے جو مانگی تو دو ہتھڑ مارا
اسے گھونسہ اسے چانٹا اسے تھپڑ مارا
2 notes
·
View notes
Text
سلام
حال همه ما خوب است
ملالی نیست جز گمشدن گاه به گاه خیالی دور
که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنار زندگی میگذرم
که ��ه زانوی آهوی بی جفت بلرزد و
نه این دل نا ماندگار بی درمان
تا یادم نرفته است بنویسم
حوالی خواب های ما سال پر بارانی بود
میدانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه ی باز نیامدن است
اما تو لااقل
حتی هر وهله گاهی هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا شبیه شمایل شقایق نیست؟
راستی خبرت بدم
خواب دیدم خانه ای خریدم
بی پرده ، بی پنجره
بی در ، بی دیوار
هی بخند!
بی پرده بگویمت
چیزی نمانده است
من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه یک فوج کبوتر سفید از فراز کوچه ما میگذرد
باد بوی نام های کسان من می دهد
یادت می آید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری
نه ریرا جان
نامه ام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آینه
از نو برایت مینویسم
حال همه ما خوب است
اما تو باور مکن!!!
سید علی صالحی
2 notes
·
View notes