#روزگار
Explore tagged Tumblr posts
su8ho-blog · 2 years ago
Photo
Tumblr media
کودکان در سرگرمی و ورزگار 🌹 ‏📍مزارشریف 🇦🇫 ‏🗓️ ۰۴/۰۱/۱۴۰۲ ‏📸 سبحان ‏⁦‪#SubhanGallery‬⁩ ‏- ‏⁧‫#عکاسی‬⁩ ⁧‫#کودکان‬⁩ ⁧‫#روزگار‬⁩ ⁧‫#کار‬⁩ ⁧‫#افغانستان‬⁩ ⁧‫#کابل‬⁩ ⁧‫#اطفال‬⁩ (at Mazar-e Sharif, Afghanistan) https://www.instagram.com/p/CqK2k-fNiO5/?igshid=NGJjMDIxMWI=
0 notes
makesite4seo · 2 years ago
Photo
Tumblr media
مهم نی کی حرف میزنه،مهم اینه که چی میگه، واقعا انسان وحشی ترین موجود زنده دنیاست، چون نه واسه غذا می کشه نه غریزه، فقط می کشه 😤😤 #زندگی #زندگی_واقعی #زندگی_کردن #زود_دیر_میشه #انسان #وحشی #فقر #فلاکت #بدبختی #نکبت #روزگار #پیج_اینستاگرام_خشایار #اکسپلور #جملات_ناب #دیالوگ_ماندگار #reels https://www.instagram.com/p/CpBDSqRjXC5/?igshid=NGJjMDIxMWI=
0 notes
zhesttkade · 2 years ago
Photo
Tumblr media
یه پست خفـن برای اقایون👌👌 مدل واقعا جذابه دل و دینمو برد🤦🏻‍♀️😍🤭 کپشن بی نظیر و عالـــی😉👌 . . . حالا من در آستانه‌ی سی و چندسالگى ام، ایستاده ام... زندگی را گذرانده‌ام و خوب و بد روزگار را چشیده ام تجربه کرده‌ام و برای خواسته هایم جنگیده ام حالا بعد از سی و اندی سال، میخواهم بنشینم و برای خودم از خودم بنویسم! بگویم : پسرجان؛ تجربه کرده‌ای و درس عبرت گرفته ای و درس عبرت شده ای... میخواهم برای خودم بنویسم؛ سختی های روزگار را دیده ای و عشق را چشیده ای و دیده‌ای... جز همین هایی که الان در زندگی ات حضور دارند، کسی برایت نمانده... حال میدانی هیچ چیز ابدی نیست و هرچیزی روزی به انتها میرسد رفتن را یاد گرفته ای و گذشتن را بهتر... بخشنده تر از بیست سالگی ات به نظر میرسی شور و شوق از سن و سالت گذشته و حال به دنبال آرامش کودکانه میدوی... میخواهم برای خودم بنویسم؛ روزگار زیادی از سن و سالت گذشته و خوب فهمیده ای باید خودت را محکم تر در آغوش بکشی، برای روزهایی که تنهاتر از امروزی... . #علي_قاضي_نظام . . . @zhestkade @zhestkade . . . . #زمستون #برف❄ #مرد #تنهایی #عشق #عاشقانه #روزگار #آغوش #جدایی #سی_سالگی #عکاسی_فضای_باز #مدلینگ #هنر_عکاسی #آموزش_ژست #لایک_کامنت_یادت_نره https://www.instagram.com/p/CnFOBBUNTaB/?igshid=NGJjMDIxMWI=
1 note · View note
cybermosque · 3 months ago
Video
youtube
سفری یک دقیقه ای به روزگارقدیم قلعه محمدخان دشتی سال۱۳۵۸مستند گذری به تن...
1 note · View note
notdoni · 11 months ago
Text
نت کیبورد آهنگ ناری ناری از علیرضا روزگار
نت کیبورد آهنگ ناری ناری از علیرضا روزگار
نت دونی , نت کیبورد , نت متوسط کیبورد , نت کیبورد علیرضا روزگار , notdoni , نت های کیبورد علیرضا روزگار , نت های کیبورد , کیبورد , علیرضا روزگار , نت علیرضا روزگار , نت های علیرضا روزگار , نت های ترنم عزتی , نت های متوسط کیبورد , نت کیبورد متوسط
پیش نمایش نت کیبورد آهنگ ناری ناری از علیرضا روزگار
Tumblr media
نت کیبورد آهنگ ناری ناری از علیرضا روزگار
دانلود نت کیبورد آهنگ ناری ناری از علیرضا روزگار
خرید نت کیبورد آهنگ ناری ناری از علیرضا روزگار
جهت خرید نت کیبورد آهنگ ناری ناری از علیرضا روزگار روی لینک زیر کلیک کنید
نت کیبورد آهنگ ناری ناری از علیرضا روزگار
نت کیبورد ناری ناری علیرضا روزگار
آهنگساز : علیرضا روزگار
تنظیم نت کیبورد : ترنم عزتی
نکته : جهت سادگی هرچه بیشتر در اجرا متن آهنگ زیر نت های کیبورد نوشته شده است نسخه های دیگر نت ناری ناری علیرضا روزگار برای ساز های دیگر را می توانید از طریق لینک های زیر دریافت کنید
_______________
نت گیتار ناری ناری علیرضا روزگار
نت پیانو ناری ناری علیرضا روزگار
نت ویولن ناری ناری علیرضا روزگار
نت سنتور ناری ناری علیرضا روزگار
نت کیبورد ناری ناری علیرضا روزگار
متن آهنگ ناری ناری از علیرضا روزگار
ناري ناري ناري ناري ناري ناري تو مگه ! اناري داري با ما نامهربوني با ما دل ميسوزوني تو که با خنده هات دلو مي تپوني ناري ناري ناري ناري ناري ناري ناري ناري ناري يار خوشگل نازي يار خوشگل با ما نامهربوني با ما دل ميسوزوني تو که با خنده هات دلو مي تپوني ناري ناري ناري ناري ناري ناري ناري ناري تو که تك گل تو گلدوناي بهاري ناري ناري تو که فرشته اي و ماه اسموني ناري ناري تو که قشنگ تر از رنگين كموني ناري ناري توکه مثل ستاره هاي بي نشوني ناري ناري ناري يار خوشگل نازي يار خوشگل با ما نامهربوني با ما دل ميسوزوني تو که با خنده هات دلو مي تپوني ناري ناري ناري ناري ناري ناري ناري ناري
ناري ناري ناري يه گوله اناري ناري با ما نامهربوني ما رو كشتي عيوني ببين با خنده هات دلو ميتپوني ناري ناري ناري ناري ناري ناري ناري ناري ناري يار خوشگل نازي يار خوشگل با ما نامهربوني با ما دل ميسوزوني تو که با خنده هات دلو مي تپوني ناري ناري ناري ناري ناري ناري ناري ناري
کلمات کلیدی : نت کیبورد ناری ناری علیرضا روزگار, نت آهنگ ناری ناری علیرضا روزگار برای کیبورد, خرید نت ناری ناری علیرضا روزگار با کیبورد, نت موسیقی آهنگ ناری ناری از علیرضا روزگار , نت آهنگ های علیرضا روزگار , سایت خرید نت های کیبورد ,
کلمات کلیدی : نت دونی , نت کیبورد , نت متوسط کیبورد , نت کیبورد علیرضا روزگار , notdoni , نت های کیبورد علیرضا روزگار , نت های کیبورد , کیبورد , علیرضا روزگار , نت علیرضا روزگار , نت های علیرضا روزگار , نت های ترنم عزتی , نت های متوسط کیبورد , نت کیبورد متوسط
0 notes
urduchronicle · 1 year ago
Text
نگران وزیراعظم نے ای روزگار مراکز کا اجرا کر دیا
نگران وزیراعظم انوارالحق کاکڑ نے پاکستان میں ای روزگار مراکز کا اجرا کردیا،فروری تک 39 ای روزگار مراکز فعال ہو جائیں گے، مزید 10 ہزار ای روزگار مراکز قائم کئے جائیں گے۔ نگران وزیراعظم انوارالحق کاکڑ نے ای روزگار مراکز کی تقریب سے خطاب کرتے ہوئے کہا کہ آئی ٹی کے شعبے کی جدید دور میں بہت زیادہ اہمیت ہے،پاکستان کی ترقی میں آئی ٹی کا شعبہ مزید کلیدی کردارادا کرےگا،پائیدارترقی کیلئے آئی ٹی کے شعبے پر…
Tumblr media
View On WordPress
0 notes
humansofnewyork · 1 year ago
Photo
Tumblr media
(49/54) “We still take long walks together, even today. There’s a path through the forest near our house. Mitra still can’t stand the silence. She’ll walk off the path so she can hear the dry crunch of the leaves. She still talks the entire time, but these days our conversations don’t reach back as far as they used to. We mainly talk about the things we see. She’ll count her steps, count the houses, count the trees. Mitra’s memory is no longer her friend; it no longer supports her. But she still says ‘hello’ to everyone that she sees. And she’s still a queen, I am always at her service. These days we have become inseparable. If I do not see her for two minutes, I will find what room she’s in. I button her jacket. I tie her shoes. I handle all her medications. I do not grieve the situation. I feel gratitude that I am able to do these things for her, despite nature. My only grief is for her. Her memory was her greatest gift. It’s where I stored my treasures. I could tell her any verse, even once. And she could remember it forever. Now it will escape her after only a minute. Every day her world gets smaller and smaller. Tighter and tighter. It’s the oldest memories that she remembers most now. Recently she has been fixated on her hand. She keeps holding up her crippled hand, and asking: ‘Why did you ever marry me?’ When we were young in Tehran, her father had a tradition. Every morning he would insist on having the first cup of tea. He said it was the one that tasted best. He called it ‘the flower of the tea.’ So now when I brew our tea every morning, I will wait. Until Mitra is up. Until she’s ready. So that I can serve her the flower of the tea. Then as soon as we’ve finished the kettle, she’ll make me go outside. And pour the remains on the roots of our trees.”
 ما همچنان با هم به پیاده‌روی‌های درازآهنگ می‌رویم. راهی جنگلی در نزدیکی خانه‌مان هست. میترا همچنان خاموشی را برنمی‌تابد. هنوز به راه رفتن روی برگ‌های خُشک و شنیدن خِش‌خِش آنها ‌دلبسته است. هنوز همه‌ی راه را سخن می‌گوید، اما گفت‌وگوهای ما به گذشته‌های دور بازنمی‌گردند. این روزها بیشتر درباره‌ی آنچه می‌بینیم، سخن می‌گوییم. او گام‌هایش را می‌شمارد، خانه‌ها را می‌شمارد و درخت‌ها را. حافظه‌ی میترا دیگر یاری‌اش نمی‌دهد، دوستش نیست، از او کناره گرفته است. ولی هنوز با هر رهگذری که از کنارمان می‌گذرد، خوش‌آمد می‌گوید. او هنوز شهبانوی خانه است و خواهد ماند و تا هستم او را پرستار و خدمتگزار خواهم بود. این روزها ما جدایی‌ناپذیریم. اگر برای دو دقیقه او را نبینم، در اتاق‌ها به دنبالش می‌گردم. دکمه‌های ژاکت و بند کفش‌هایش را می‌بندم. داروهایش را به هنگام به او می‌رسانم. هرگز برای خودم دل نمی‌سوزانم. سپاسگزار بختم که می‌توانم اين کارها را برای او انجام دهم. برای او اندوهناکم. برجسته‌ترین توانایی او حافظه‌اش بود. یاد او گنجینه‌ی یادهای من هم بود. می‌دانستم هر بیتی را یک بار برای او بخوانم، برای همیشه به یاد می‌سپارد. این روزها پس از دقیقه‌ای از ذهن او می‌گریزند. دنیایش هر روز کوچک‌ و کوچک‌تر، تنگ‌ و تنگ‌تر می‌شود. خاطره‌های دوردست را بهتر به یاد دارد. تازگی‌ها به دست چپش می‌اندیشد. پیوسته دست کم‌کار خود را بالا نگه می‌دارد و می‌پرسد: "به راستی تو چرا با من ازدواج کردی؟" روزگار جوانی که در تهران بودیم، پدرش دوست داشت هر بامداد، نخستین استکان چای را بنوشد، می‌گفت بهترین است. آن را «گُلِ چای» می‌نامید. هنگامی که هر بامداد چای‌مان را آماده می‌کنم، چشم‌به‌راهش می‌مانم تا بتوانم با گُلِ چای از او پذیرایی کنم. شب‌ها دست مرا می‌گیرد تا با هم تَه‌مانده‌ی چای را پای گل‌ها ودرختان بریزیم
915 notes · View notes
honeyandelixir · 7 months ago
Text
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش
Whoever finds himself separated from his essence
Looks forward to the day of reunion with his essence
25 notes · View notes
sayron · 7 months ago
Text
Tumblr media
نسترن، سلدا و سلما (۱)
«براساس یک داستان واقعی!»
اسم من امیره، یه پسر با قد ۱۸۰ و وزن ۸۶ کیلو. من دانشجوی ارشد هستم ولی چند سالیه توی محله خودمون تو تهران، مغازه فروش و تعمیر تلفن همراه دارم. بازار کار که تعریفی نداره و روز بروز داره اوضاع اقتصادی مردم خراب تر میشه. بخاطر همین چند سالیه که فروش لوازم جانبی هم انجام میدم. حدود ۲ سال پیش از طریق یکی از رفقا یه ارتباطی با یه بنده خدایی توی قشم گرفتم که میتونست جنس های خوبی از دوبی برام بیاره. ته لنجی البته! از قاب و محافظ صفحه گرفته تا هندزفری و ایر پاد و غیره. خلاصه سود خوبی میتونست داشته باشه. بعد از چند ماه مشورت و همفکری با این و اون با این رفیقم که اسمش میلاده ��صمیم گرفتیم یه سفر تفریحی و کاری بریم قشم و کیش!
زمستون بود اما جنوب، اون موقع سال هوا عالیه! خلاصه اینکه ما هتل رو رزرو کردیم چند ماه قبلش. اما از بد روزگار یهو دم سفر ما، زد و مامان میلاد تصادف کرد تو خیابون و فوت کرد. خلاصه گاومون زایید. من اولش گفتم سفر رو کنسل کنیم. ولی میلاد تو مجلس سوم مامانش سر یه اتفاق ساده و الکی با من دعوا کرد و منم غد و یه دنده باهاش قهر کردم. بخاطر همین خودم تنهایی زدم به سفر و با یارو هم که انگار دادن جنس توی کیش براش راحت تر بود وعده کردم و راه افتادم. بخاطر همین دیگه قشم نرفتم و مستقیم و هوایی رفتم کیش و رزرو اتاق رو هم برای خودم دو برابر کردم یعنی ۱۰ روز. خلاصه رسیدم کیش و با تاکسی رفتم هتل. اتاق رو گرفتم و با ساک هام رفتم سمت آسانسور. وقتی رسید در باز شد و چند نفری اومدن بیرون. ولی من غافل از اینکه آسانسور داره میره پارکینگ دو، سوار شدم. آسانسور رفت پایین و ملت پیاده شدن. منم چون توی گوشیم داشتم پیام هامو چک میکردم، گیج! چون لابی داشت توی اون طبقه هم و فک کردم رسید طبقه ۱۷. پیاده شدم. تا فهمیدم اشتباه اومدم در آسانسور بسته شد. برگشت همکف. دکمه رو زدم و منتظر شدم. آسانسور اومد پایین و در باز شد و من: 😳
یه خانوم و دو تا دختر تو آسانسور بودن و 🤯 اوووووووف چه قد و هیکل هایی!!! 😨😰😱
Tumblr media
مامانه که حدودا ۴۲-۳ ساله میزد با ۱۹۷ سانت قد و یه لباس نخی سفید دکولته که خلیجی بود و بدنی که از یه مرد بدنساز هم بیشتر عضله روش نشسته بود؛ از بالای عینک آقتابیش بهم نگاه میکرد و آدامس میجوید. کوله هاش انقدر بزرگ و عضلانی و ورزیده بود که گردن کلفتش رو در بر گرفته بود و شیب تندی داشت. سر شونه های گردش بزرگ بود فیبر عضله اش توی سایه روشن نور آسانسور دیده میشد. بازو های قطوری که از رونهای من کلفت تر بود و انقدر کات بود که عضلات سه سر پشت و دو سر جلو بازو با رگ های روشون از هم جدا شده بود و ساعد ضخیمی که فقط رگ و عضله بود و لا غیر. مچش از ترافیک رگ هاش معلوم بود خیلی قدرتمنده و پنجه هاش با ناخونهای کاشت مشکی رنگ به شدت سکسی و خفن بود. لباس بلند خلیجیش به قدری نازک بود که نوک سفت سینه های عضلانیش و شورت لامبادای سفیدی که پوشیده بود هم از زیر لباس دیده میشد. بخاطر همین حجم سیکس پکش و عضلات چهارسر رون هاش کاملا واضح بود. به جرات هر کدوم از رونهاش دوبرابر دور کمر من بود. من با ۱۸۰ سانت قد تا زیر پستونهای حجیم و قدرتمندش بودم. این تنها لباسی بود که تنش بود. نه روسری و نه کتی که عضلات بالا تنه برهنه اش رو بپوشونه. تخته سینه عضلانیش هم جوری باد کرده بود که وسطشون شکاف خورده بود.
اما دختراش...
Tumblr media
یکیشون که حدودا ۲۲-۳ ساله میزد هم قد خانومه بود، انگار دخترش بود چون خیلی شبیه مامانش بود ولی خیلی خوشگل تر. یه دختر که نه یه فرشته ی عضلانی با چهره ی الهه های خیالی! موهای بلند قهوه ای روشنی داشت که روی سینه هاش ریخته بود و تا رونهاش بلندی داشت. اما لباسی که تنش بود عجیب و غریب بود. اون دختر فقط یه بادی سفید آستین دار تنش بود. فقط یه بادی!!! 🤯 و کص کلوچه ای و گوشتی و عضلانیش از لابلای موهاش باد کرده بود و خودنمایی میکرد. یه چکمه گلودار چرمی پاشنه دار سفید هم پاش بود که تا زیر زانو هاش بلندی داشت. بادی داشت زیر فشار عضلات ورزیده بالا تنه اش منفجر میشد و گردی سرشونه ها و بازوان و ساعدهای ورزیده اش کاملا هویدا بود. لباسش یقه بازی داشت و کوله های عضلانیش که به مامانش رفته بود، کاملا لخت و برهنه زده بود بیرون. تا منو دید پوزخندی زد و گفت:« آقا پسر!... ن��یخوای بیای تو؟... الان در بسته میشه ها...»
اینو که گفت، اون یکی دختر هم که قد خیلی بلندتری داشت و سرش توی آیفونش بود، متوجه ی من شد...
Tumblr media
قد بیش از ۲ متری این دختر که خیلی جوون تر از اون یکی بود، ازش یه غول ساخته بود که مثل مامانش آدامس میجوید. وقتی نگاهش بهم افتاد بدنم لرزید. چون ابروهاش رفت و بالا و لبشو غنچه کرد و گفت:« جووووووووون... چه جوجوی نازی...» لرزش بدنم رو فهمید چون نیشخند شیطنت آمیزی روی لبهای قشنگش نقش بست 😈. موهای طلاییش رو دم اسبی بسته بود. یه لگ آبی پوشیده بود که پایین تنه سکسیش رو سکسی تر میکرد.اما بخاطر قد بلندش لگ براش کوتاه بود و ۲۰-۳۰ سانتی از ساق پاهاش لخت بود. یه صندل مشکی پاشنه بلند هم بدون جوراب پاش کرده بود. بالا تنه عضلانیش رو یه نیم تنه ورزشی پوشونده بود. بدنش به اندازه خواهر و مادرش عضلانی نبود ولی انقدری عضله داشت که من از هیبتش خودمو خیس کنم. به جرات صورت من در برابر نافش بود که یه ��یرسینگ توش میدرخشید. جوری که برای لیسیدن کصش و زیر نافش نیاز به خم شدن نداشتم.
با ترس و لرز رفتم توی آسانسور، دختر کوچیکتره گفت:« کلاس چندمی آقا کوچولو؟...» من به زمین چشم دوخته بودم. آبجیش خندید و گفت:« شاید اصلا هنوز مدرسه نرفته...» و هر سه زدن زیر خنده. دهنم از ترس خشک شده بود و قلبم داشت توی دهنم میزد. یهو مامانشون دستی به سرم کشید و گفت:« طفلکی... باید شیر بخوری تا بزرگ بشی... 😏» دوباره بلند بلند بهم میخندیدن. نگاه من به صفحه کلید طبقات بود که لامصب خیلی کند طبقه ها رو بالا میرفت. آبجی بزرگتره اومد جلو و گفت:« چرا جواب نمیدی موش موشی؟... نکنه آقا گرگه زبونتو خورده... یا شایدم هنوز زبون باز نکردی؟... 😅🤣» من داشتم از خجالت آب میشدم. اومد جلو و مقابلم وایساد. دستشو گذاشت زیر چونه ام و سرم رو به سمت بالا ��لند کرد. قشنگ زیر پستوناش بودم. موهاشو زد کنار. از زیر پستوناش تا خود کصش آجر چین عضله بود. ایت پک شایدم تن پک! 🤯 از ویوی مافوق پستونای عضلانیش با لبخند تحقیرآمیزی بهم نگاه میکرد و گفت:« میخوای خودم بهت شیر بدم تا بزرگ بشی؟...» یهو مامانش گفت:« ولش کنید... رسیدیم... » طبقه ۲۴ رستوران بام. موقع ناهار بود. اونا با لبخند های تحقیر کنندشون به من از آسانسور پیاده شدن. دختری که از همه بلند تر بود لحظه آخر اومد سمتم. منو به دیوار اتاقک آسانسور فشار داد و آهی کشید. چون دماغ و چونه ام به کص داغش مالیده شد. دستشو گذاشت پشت سرم و صورتمو فشار داد به کصش و گفت:« ببوسش جوجو... زود باش...» من که داشتم تو فشار دستش صورتم له میشد، با ترس چندتا بوسه از روی لگ به کصش کردن و اون خنده ی شیطونی کرد و گفت:« آفرین کوچولوی کردنی ناز...» و رفت و به مامان و خواهرش که منتظرش ایستاده بودن ملحق شد. پشم گارسون ها هم از دیدن اونا فر خورده بود.
خلاصه من تا چند دقیقه توی شوک بودم... موقع ناهار بود ولی من اشتها نداشتم. دکمه طبقه ۱۷ رو زدم و رفتم توی اتاق. تا نزدیک غروب بدون اینکه چمدون هامو باز کنم و لباسم رو در بیارم روی تخت افتاده بودم و به اون چیزی که دیدم و اتفاقی که برام افتاد فکر میکردم.
من تا اونروز فکر میکردم قد بلند محسوب میشم. اما در برابر اون سه تا ماده شیر عضلانی شبیه فنچ بودم...
😰😰😰
ادامه دارد
20 notes · View notes
urdu-poetry-lover · 7 months ago
Text
میں کیا کروں یہیں کرنا ہے انتظار مجھے
اسی جگہ تو ملا تھا وہ پہلی بار مجھے
بساط زیست پہ بازی پلٹ بھی سکتی ہے
ترا نصیب جو مل جائے مستعار مجھے
اسی نے مجھ کو بنا کر سپرد تیرے کیا
ذرا سلیقے سے اے زندگی گزار مجھے
بنا لگام کے بیٹھا دیا ہے مالک نے
تو خواہ مخواہ سمجھتا ہے شہسوار مجھے
خطا معاف ہو اس کی بھی کیا ضرورت تھی
برائے نام جو بخشا ہے اختیار مجھے
تلاش رزق میں گھر سے نہیں نکلتا اگر
تو کرنا پڑتا میسر پہ انحصار مجھے
تو اے ضمیر جہاں مجھ کو لے کے بیٹھا ہے
اسی مقام پہ رکھیو تو برقرار مجھے
قسم نہ کھا تری فطرت سے خوب واقف ہوں
ہے تیری وعدہ خلافی کا اعتبار مجھے
یہ زندگی جو کہیں چین سے نہیں گزری
تمام عمر رہی فکر روزگار مجھے
میں ان خلاؤں میں گمنام ہو نہ جاؤں کہیں
عروج فن مری دہلیز پر اتار مجھے
4 notes · View notes
sufiblackmamba · 6 months ago
Text
دنیا نے تیری یاد سے بیگانہ کر دیا تجھ سے بھی دل فریب ہیں غم روزگار کے
4 notes · View notes
su8ho-blog · 2 years ago
Photo
Tumblr media
طفل افغان از همان کودکی پشتش بار روزگار است. تا اینکه بیک قلم و کتاب را حمل کند. - 📍 مزارشریف، فغانستان 🗓️ ۳ حمل ۱۴۰۲ 📸 سبحان ©️ SUBHAN Gallery - ‫#کودکی‬ ‫#عکاسی‬ ‫#تصویربرداری‬ ‫#روزگار‬ ‫#عکاسی_جاده‬ ‫#مزارشریف‬ ‫#افعانستان‬ ‫#خراسان‬ ‪#Savethechildren‬ ‪#un‬ ‪#photography‬ ‪#art‬ ‪#subhangallery‬ ‪#Afghanistan‬ #blackandwhitephotography #kids #afg #kabul #everydayeverywhere #asia #un #iphonephotography (at مزار شریف Mazar-e-Sharif) https://www.instagram.com/p/CqHuIGyNYkd/?igshid=NGJjMDIxMWI=
0 notes
makesite4seo · 2 years ago
Photo
Tumblr media
گاهی اوقات قبول شکست از صد تا پیروزی آدم رو جلوتر میندازه، این جمله ماحصل چهل و سه سال زندگیه منه که با این خط دارم جلو میرم و نه بابت شکست هام ناراحتم و نه واسه پیروزی ها خوشحال، تو زندگی سینوسی که نمی دونی ده دقیقه دیگه زنده هستی یا نه ، باید خودخواه و مغرور باشی حتی گاهی وقتها ظالم ولی در نهایت موقعی که داری می میری تو اون چند ثانیه آخر حتی شده با تقلب پیش خودت قبول شی و به خودت بگی انسان نسبتا خوبی بودم، چراکه دنیا برحسب قانون نسبیت اداره میشه و باید سعی کنیم نسبتا آدم خوبی باشیم و گور پدر هرکی میخواد پشت آدم حرف بزنه، خایه دارن من رودررو تسویه می کنم وگرنه جاشون همون پشت سرم هست بخشی از کتاب کابوی که در حال نوشتنش هستم و عکسم مال آخرین باریه که سلمونی رفتم،فکر کنم قبل کرونا بود 🥂 #زندگی #غرور #شکست #باور #خودخواه #مغرور #ظالم #مردن #قضاوت #قانون_نسبیت #وقت_تنگ_است #پیروزی #روزگار #لذت #زمان #ایدئولوژی #کتاب #کابوی #پیج_اینستاگرام_خشایار #اکسپلور #reels https://www.instagram.com/p/Cn_alWTDhrm/?igshid=NGJjMDIxMWI=
0 notes
dateinmarsh · 1 year ago
Text
به مرغی می مانم که در ته آسمان ناگهان بال‌هایش بریزد و در میان ستارگان، آویخته به تاریکی حیران بماند.دیگر نمی‌دانم عصا در دست کیست اما می‌بینم که هرچه فروتر می‌رود به جایی گیر نمی‌کند، ژرفای آب پایان ندارد. می‌خواهم چیزی بپرسم نمی‌توانم. راهنمای روزگار دیده فکر مرا می‌خواند و جواب هایش را مثل سرمای بی‌زبانِ زمستان در من می‌دمد. پیش از آنکه بگویم چه می‌کنی مرد، مرا به کجا می‌بری ؟ او فهمانده است که « آب می‌برد نه من».
I am like a bird that suddenly sheds its wings at the bottom of the sky and remains amazed among the stars, hanging in the darkness. I don't know whose hand the walking stick is in, but I see that the deeper it goes, it doesn't hang onto anything, there is no end to the water's depth. I want to ask something, but I can't. The experienced guide reads my thoughts and blows his answers into me like the speechless cold of winter. Before I say "what are you doing man, where are you taking me?" He has communicated that "water takes away, not me".
Shahrokh Meskoob, Sleep Travel
4 notes · View notes
wordofheart3 · 1 year ago
Text
एक कयामत की जवानी में रोज़गार न हो...
उस पे दोहरी कयामत कि इश्क हो जाए...
ایک قیامت کی جوانی میں روزگار نہ ہو...
اس پے دوہری قیامت کی عشق ہو جائے...
5 notes · View notes
notdoni · 2 years ago
Text
نت کیبورد گندم از علیرضا روزگار
نت کیبورد گندم از علیرضا روزگار
نت دونی , نت کیبورد , نت ساده کیبورد , نت کیبورد علیرضا روزگار , notdoni , نت های کیبورد علیرضا روزگار , نت های کیبورد , کیبورد , علیرضا روزگار , نت علیرضا روزگار , نت های علیرضا روزگار , نت های هادی عسگری , نت های ساده کیبورد , نت کیبورد ساده
پیش نمایش نت کیبورد گندم از علیرضا روزگار
Tumblr media
نت کیبورد گندم از علیرضا روزگار
دانلود نت کیبورد گندم از علیرضا روزگار
خرید نت کیبورد گندم از علیرضا روزگار
جهت خرید نت کیبورد گندم از علیرضا روزگار روی لینک زیر کلیک کنید
نت کیبورد گندم از علیرضا روزگار
نت کیبورد گندم از علیرضا روزگار
آهنگساز : علیرضا روزگار
نت نویسی : هادی عسگری
تنظیم برای کیبورد همراه با متن ترانه و آکوردهای مربوطه
تعداد صفحات 3
کلمات کلیدی : نت دونی , نت کیبورد , نت ساده کیبورد , نت کیبورد علیرضا روزگار , notdoni , نت های کیبورد علیرضا روزگار , نت های کیبورد , کیبورد , علیرضا روزگار , نت علیرضا روزگار , نت های علیرضا روزگار , نت های هادی عسگری , نت های ساده کیبورد , نت کیبورد ساده
0 notes