#امیدوارم
Explore tagged Tumblr posts
Photo
(50/54) “When I was eighty I was giving an interview on Persian television. I wanted to recite a verse, from the part of Shahnameh when Rostam selects Rakhsh as his horse. But no matter how hard I tried, I could not remember the line. For almost a minute I sat still. After that I stopped giving speeches. I’m at a new stage now. I’ve accepted this. It’s like an arrow that’s descending. It’s been a long flight. But it’s nearly reached its destination. I’ve done all I can. So now I try to think through the soul of our people. It’s in the hands of the young people now. They’re the ones with energy. They’re the ones that can change the regime. In the great battles of Shahnameh, as long as the flag is flying high, the army remains strong. The flag must stay raised. When the flag falls, the battle is lost. The flag of this regime is the hijab. For as long as I can remember. For my entire life, it’s the thing they’ve cared about most. It’s something that can be visualized. Something that can be seen from afar. No matter how low they sink, no matter how weak they are, it’s the one proof that they’re still in control. That they still control half of Iran. They’ve made it their flag. But their castle is surrounded. The flag is falling fast. And when it finally hits the ground, the regime will end. Mitra and I do whatever we can to support. We go to the protests. She wears her ‘Woman, Life, Freedom’ hat. She doesn’t remember the exact dates, or the exact events. But she can feel it in the air. She knows something’s coming. She brought home two Mahsa Jina Amini T-shirts from one of the protests. She hung one in our living room, and the other in our bedroom. I can not fight it, her word is law. Lately she has become obsessed with the idea of going back to Iran. She thinks we’re going home. She’s always saying: Where are we going to live? Who are we going to see? It’s not a delusion. The hope is inside her. And is inside of me too. I still hope that I will live to see it. The new Iran. Just a glimpse would be enough for me. As Ferdowsi writes: ‘Even a few drops sipped at the end of evil, is worth more than all the years of life.”
در هشتادسالگی در رسانهای فارسیزبان سخن میگفتم. میخواستم بِیتی از شاهنامه را بخوانم، زمانی که رستم رخش را برمیگزیند؛ نتوانستم آن بیت را به یاد آورم. نزدیک به یک دقیقه خاموش بودم. پس از آن، سخنرانی و مصاحبه را کنار گذاشتم. اکنون در دوران تازهای هستم. این را پذیرفتهام. مانند تیریست که از کمان رها شده و در حال فرود آمدن است. پروازی درازآهنگ بوده و کمابیش به هدف رسیده است. آنچه را در توانم بوده انجام دادهام. در تلاشم تا با جان و روان مردممان بیامیزم. اکنون همه چیز در دست جوانان است. نیرومندان دلیر. آنان میتوانند رژیم را براندازند. در بزرگترین نبردهای شاهنامه، تا زمانی که درفش افراشته باشد، سپاه نیرومند و استوار میماند. درفش باید برافراشته بماند. درفش بر زمین افتاده، نشان آشکار شکست است. درفش این رژیم حجاب است، تا یاد دارم چنین بوده است. تا بتوانند از آن نمی گذرند. دیدنیست. نمادیست که از دوردست پیداست. هر اندازه هم در حال غرق شدن باشند، هر اندازه هم نا��وان شده باشند، این نماد نمایش بودن آنهاست. می پندارند که نیمی از ایرانیان را زیر فرمان دارند. آن را درفش خود کردهاند. روز نبرد فرا رسیده است. کاخشان محاصره شده است. درفش با شتاب در حال افتادن است. هنگامی که سرانجام بر زمین افتد، رژیم نابود خواهد شد. من و میترا به تظاهرات میرویم. او همواره کلاه «زن، زندگی، آزادی»اش را بر سر دارد. شاید تاریخها و مناسبتها را دقیق به یاد نیاورد اما هوای دگرگونی را احساس میکند. دو پیراهن با چهرهی زیبای مهسا ژینا امینی را از تظاهراتی به خانه آورد. یکی را بر دیوار اتاق نشیمن آویخت و دیگری را بر دیوار اتاقمان. و من با او اختلافی ندارم زیرا که سخن او قانون است. تازگی حسی نیرومند برای برگشتن به خانه و میهن دارد. همواره میپرسد: “کجا زندگی خواهیم کرد؟ چه کسانی را خواهیم دید؟ به دیدن چه جاهایی خواهیم رفت؟” این خیال نیست؛ امید در درون او شعلهور شده است و همچنین در جان من. امیدوارم که تا آن روز زنده بمانیم. فردوسی میگوید: دَمی آب خوردن پسِ بدسَگال / به از عُمرِ هفتاد و هشتاد سال
170 notes
·
View notes
Text
اضطراب اجتماعی کشنده ست.
هر تجمعی برات یه کابوسه و وقتی محیط زیادی شلوغه، سردرد و تهوع از پا درت میاره. به زور ارتباط برقرار کردن رو هم بذار کنارش، و من من و زل زدن به دیوار پشت فروشنده وقتی میخوای فقط یه آیس پک کوفتی رو قیمت کنی چون هزار ساله نرفتی بیرون و در عین حال متوجه میشی که طرف احتمالا خودش خجالتیه و زیادی به پیرسینگ و تتو علاقه منده و لعنتی، اون "چیز" نقره ای که تو دماغش فرو کرده هم جالبه و بعدا باید امتحانش کنم و امیدوارم این یارو پذیرای شماره م باشه ولی خیلی کار دارم و باید اول برم سرکار بعد برم سراغ روابط دهن سرویس کن اونم با این اوضاع اقتصادی هم همینطور. بعد از اینکه از خیر اون فروشنده هات و خجالتی و نرمالو می گذری یادت میاد که باید برگردی پیش دوستات. حین اینکه دارن هر هر میخندن، به این نتیجه میرسی که بودن تو جمع یه مشت آدم بی نمک و در عین حال تلاش برای تیکه ننداختن سخته. بعد در حالی که خودت هیچ چیز خاصی نیستی خودت رو از اونا برتر میدونی، دلیلی؟ نداری. ای وای، کیرم تو این شخصیت و روحیات، درسته؟ البته که درسته. در حالی که دارن حرف و لبخند میزنن، حس میکنی یه عوضی تمام عیاری که درمورد اون "یه روزی بستو فرندو" ها اینطوری فکر میکنی. اونا هم آدمن، مطمئنا اضطراب و دغدغه های خودشونو دارن به خدا. کی گفته تو عن برتری هستی؟ اصلا نیازی نیست کسی بگه. مهم اینه که هممون یه مشت انگلیم که کت خز پوشیدیم و یه میزبان بی خیال داریم. کی اهمیت میده؟ ریسی مرد، خامنه ای میمیره و کسی که بعدا قراره صاحب کارم بشه هم همینطور. و ننه بابام و شاید قبل از همه ی اینا خودم. کره ی زمین دیوانه وار میچرخه و خورشید یه روز میگه "کیرم بابا، واسه چی انقدر میتابم؟ کی واسم ریده؟" و کم کم گنده و گنده تر میشه و هممونو میخوره و بعد از یه آرغ کهکشانی، بوم! تبدیل به یه سیاهچاله ی کوچولوی کثافت میشه و تا یه مدت سیاهچاله می مونه. شاید خدا هم یه روز حوصله ش سر بره و در جهان هستی رو بذاره و بره تا آفتاب بگیره یا از سر بیکاری یه جهان دیگه بسازه. مخلوقاتش تو جهان بعدی همون کسشرا درمورد عذاب الهی و بهشت سر هم میکنن و یه مشت مخلوق دیگه می میرن و ور ور ور. کی براش مهمه؟ هیچکس. هممون محکم به ادامه دادنیم بدون اینکه حتی روحمون خبر داشته باشه تا کی قراره جور وجود داشتن رو بکش��م. اون موقع دیگه فروشنده ای که کلی فلز به پوست بخت برگشته ش کوبونده و با چشمای درشت شده بهم زل زده بود و هرهر خندیدن دوستام و مرگ رئیسی و قیمت آیس پک مهم نیست. اون موقع فقط تصمیم خالق احتمالی مهمه و اینکه آیا حوصله ش سر رفته یا نه، دوباره شیشه و تریاک زده یا هنوز منتظره جبرئیل براش جنس بیاره.
فکر کنم تنهایی هم کشنده ست.
21 notes
·
View notes
Text
خدایا امیدوارم هر چرت و پرتی که قراره بعد همه اینا اتفاق بیوفته خنده دار باشه
Gosh I hope whatever bullshit happening next is funny
8 notes
·
View notes
Note
سلام امیدوارم حالت خوب باشه میخواستم بپرسم آیا
DT
میتونه قدرت ها رو هم کپی کنه؟
36 notes
·
View notes
Note
!سلام و درود
تلاش شما در طول این چندین سال متمادی برای آشنا کردن سایر ملت ها با ایران و زیبایی هایش واقعاً ستودنی است. امیدوارم همچنان مستدام بماند! اوقات به کام
سپاسگزارم از مهر و صفای شما دوست و همراه عزیز
خوش و خرم باشید 🥹💐
7 notes
·
View notes
Text
♡Happy Nowruz (Iran's New year) to all the Persian people out there!♡ May this Year be full of opportunities and good news for you guys
♡عید نوروز رو به همه ی ایرانیای عزیز در تامبلر تبریک میگم، امیدوارم امسال براتون پر از فرصت ها و خبر های خوب باشه♡
76 notes
·
View notes
Text
HELLO HELLO @bram-appreciation-blog
Recently I came across a playlist full of Persian songs I made long ago and thought maybe sharing it with you :D
امیدوارم خوشت بیاد ازش 😭😭😭
7 notes
·
View notes
Text
سلام به همه
به همه اعضای تامبلر سلام می کنم من دفعه اوله که وارد این شبکه اجتماعی شدم و می خوام فعالیت جدی خودم رو اینجا شروع کنم. امیدوارم بتونیم لحظات خوبی رو با هم تجربه کنیم
3 notes
·
View notes
Text
نواب صفوی - احمد کسروی - حافظ شیرازی
میگن احمد کسروی گفته بود
ـ[ما یک حکومت به آخوندها بدهکاریم. یعنی باید قدرت سیاسی به دست روحانیون بیفتند تا بعد ملت ایران دیگر دل از شعائر خرافه آمیز در قالب تشیع صفوی برکند.]ـ
اینکه چرا عکسی با غزل حافظ را بالای جمله یک مخالف دوآتشه حافظ قرار دادم بعدا خواهم گفت
اما قبلش میخواهم به این نکته بپردازم که من کسروی را پژوهشگری که تحلیل هایش مبتنی بر شواهد و مدرک است میدانستم اما بعد از خواندن مقاله او در مورد حافظ که پر از تناقض گویی و کج فهمی و بی منطقی بود یاد این اصل که "هیچ انسانی بینقص نیست" افتادم بر همین اصل حافظ واقعی و نه تاریخی را هم مبرا از نقد نمیدانم اما آنچه کسروی کرد بیشتر افتراء بود تا نقد
.
بعد از این مقاله جنجالی ، دفاع از حافظ توسط بسیاری به خوبی انجام شد پس به آن نمیپردازم فقط آنچه که در گفته ها خالی بود این بود که ما از ترتیب زمانی خلق کل دیوان حافظ آگاه نیستیم درنتیجه نمیتوانیم قضاوت کنیم سر و شکل جهان بینی حافظ واقعی چه بوده و در نهایت چه شده
آیا همه ی شعر ها در یک مدت زمانی معین بعد از قوام یافتنِ جهان بینی سروده شده مثل مثنوی مولانا یا نه طی مدت زمان طولانی تر و به تناسب روند قوام یافتنِ جهان بینی سروده شده
.
اما نکته مهم تر که مرا شگفت زده کرد
روحیه افراطیِ ترور گونهی کسروی در مقاله و نمود آن در مراسم سمبولیک کتاب سوزی او و همفکرانش بود
برایم باور ناپذیر است که اهل قلم حتی سمبولیک ، هر سال مثلا پرچم یک کشور یا مجسمه کاغذی هیتلر را به چوبی ببندند و به آتش بکشند یا با تیر و سنگ و چماق و لنگ کفش به جان آن مجسمه بیفتند😳ـ
واقعا هر سال دیوان حافظ را آتش زدن خردمندانه است؟!ـ
اهل قلم و کتاب باشی بعد کتاب سوزی و قلم شکستن راه بیاندازی ـ!!!🤯!!!ـ
.
در مقاله کسروی یک نواب صفوی متعصب را مشاهده میکردم که بجای ترور جان با طپانچه به ترور شخصیت با قلم رو آورده که اگر این فن بلد نبودی با همان طپانچه اقدام نمودی😅ـ
این موضوع میتواند مایه یک فیلم کوتاه باشد ، حافظ و کسروی مقتول یکیست ، کسروی و نواب قاتل هم یکیست ، عنوان فیلم هم "خودکشی فرا کالبدی" 🤪ـ
.
طنز تلخی بود که گفتم اما امیدوارم ایران ما بعد از تصویه بدهی اش به روحانیون برای حکومت ، به قشری افراطی و متعصبِ از آن ور پشت بام افتاده چیزی بدهکار نباشد
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
چرایی گذاشتن غزل حافظ و جمله منتسب به کسروی این است که بدانیم واقعا ایران ما حکومتی به آخوند ها بدهکار نبود ایران ما بعد از فتح اسلام عمری بجز دوره کوتاهی همواره "شاهاللهیی" اداره میشد و میشود و قوانین آن همواره اسلامیزه بوده و هست به طوریکه میتوان اذیت و آزار مردم توسط قشر آخوند و روحانی را که آن موقعه ها به آنها شیخ و زاهد و ملا و مفتی و مسجد نشین میگفتن به وفور نه فقط در شعر های حافظ و شعر های اکثر شاعرهای دیگر مشاهده کرد بلکه دید که این قماش چه جان ها معروفی که در تاریخ ستاندند
براحتی میتوان حکومت "شاهاللهیی" را در زندگی زنان آن دوران ها و این دوران ها آشکارا مشاهده کرد
و البته موارد بسیار دیگر
فقط با ظهور رضاشاه پهلوی و پسرش "داشت" مدل حکومتی شاهاللهیی به شاهنشاهی تغییر روش میداد که هبوط۵۷ نگذاشت
پس
ایران ما (منظور مردمش) همیشه اول به خـِرد و بعد به حافظـ ـهی تاریخیش بدهکار است
که اگر این دو را پیشه ی خود نکند این افراطی نشد آن افراطی حکومت را قبضه خواهد کرد حال در پوشش هر مرامی که باشد
END
.
.
.
پ،ن:منظور از اسلامیزه در این مطلب "اسلامی کردن اسلام"😅 بنا به فهم این همه فرقه ی اسلامی میباشد
.
.
#30ahchaleh#na_zzanin#ناظنین#Navvab Safavi#Ahmad Kasravi#hafez#Ayatollah#Hujjat al Islam#Akhund#Mullah#Sheikh#Clergy#Hermit#mufti#mohamad tajvidi#نواب صفوی#احمد کسروی#حافظ#آیت الله#حجت الاسلام#طلبه#آخوند#روحانی#ملا#شیخ#زاهد#مفتی#محمد تجویدی#اسلامیزه#hafez shirazi
3 notes
·
View notes
Text
Chapter One:
برنامهها هیچوقت آنطور که میخواهی پیش نمیروند اما بالاخره خوبیش این است که با هرچه کم کاری و تنبلی و ناراضی بودن بالاخره برای پیشبردنشان کاری کردهام. 24 شهریور آخرین موعد ارسال آثار است و من که فکر میکردم موبایل یکی از چیزهاییست که مرا از برنامهام عقب انداخته چند روز پیش - نمیدانم شاید حدود یک هفتهای شدهباشد- آن را خاموش کردهم و گذاشتم توی کشوی آخر تا وقتی که حداقل پیشنویس را آماده کنم. البته چند روز پیش روشنش کردم و فقط قسطم را پرداختم، دیروز هم فیش حقوقیام را نگاه کردم و در اینستاگرام به پیجی درمورد کاری پیام دادم -که اگر ان کار خوب پیش رفت بعدا میآیم و درموردش مینویسم- و دوباره خاموشش کردم. یکی از نگرانیهایم استریک دولینگو بود که از طریق وبسایتش هر روز درسم را تمرین میکنم و یک روزش را هم از دست ندادهام، درست است که هر بار ازم باج میگیرد و جم میخواهد اما مهم همان پانصد و سی و خوردهای روز است که حفظ شده و هنوز آتشش روشن است. - واقعا نمیدانم از روز چندم تعداد روزها اینقدر مهم میشود که احساس میکنم اگر استریکم صفر بشود مثل سریال آلیس در سرزمین مرزی یک لیز از آسمان میخورد توی سرم و میمیرم. :|-
برای جشنواره حدود چهار صفحه نوشتهام اما حالا فکر میکنم برای چیزی که باید حداکثر ده صفحه باشد زیادی دارم حاشیه مینویسم چون هنوز اصلا به بحث اصلی نرسیدهام ولی بالاخره پیش نویس است... امیدوارم در آخر چیز درستی از آب در بیاید چون این بار به مامان قول دادهام هرچه که شد بفرستمش و اگر خودم هم نفرستادم او مختار است لپتاپ را بردارد و فایل را بفرستد.
Chapter Two:
این روزها از همه شبکههای اجتماعی نفرت دارم. نمیدانم چند درص��ش به خاطر خود آن شبکه است چند درصدش برای اینکه روی مردم اطرافم تاثیر گذاشته و دیگر نمیتوانم مثل قبل با آنها حرف بزنم.
قبلا ما برای خودمان زندگی میکردیم،-حداقل بخش زیادی از مردم- اما حالا همه طوری انتخابها و رفتارهایت را برای خودشان تجزیه و تحلیل میکنند انگار وجودت از ترندها و وایرالهای فضای مجازی درست شده. تو ادای نویسندهها را درمیآوری چون توی تیکتاک وایرال است. تو مثل فلان یوتیوبر با استایل دارک نمیدانم چه بیرون میروی چون میخواهی شبیه او باشی؛ به نقاشی و موسیقی و سفالگری و هنر علاقهداری چون میخواهی زندگیات را شبیه فلانی در پینترست بسازی و کتاب میخوانی تا ادای مثلا فرهیختههای توییتر را -که حالا بهش میگویند ایکس و وقتی میگویی توییتر یکجوری بهت نگاه میکنند انگار از دو قرن بیش آمدهای- دربیاوری.
به قول امیلی بهت نگاه میکنند و هی میگویند هر کدام از تکههای وجودت شبیه چه کسی است و در آخر ازت یک آدم وصله پینهشده از چندین نفر مختلف میسازند در حالی که تو فقط میخواهی خودت باشی و علاقهای به اینکه مثل پتوهای چهلتکهی مادربزرگ از هزار طرح و نقش کپی شده از دیگران باشی خوشت نمیآید هیچ... متنفری.
همیشه از اینکه کسی بهم بگوید شبیه کسی دیگر هستم متنفر بودم، نه فقط برای اینکه فکر میکردم خاص بودم را ازم گرفتهاند برای اینکه من سعی کرده بودم شخصیتم را خودم بسازم و حالا با یک نگاه سطحی به کسی دیگر نسبتش میدهند انگار که در تمام این مدت در حال تقلیدی بچگانه از شخصیت دیگری بودهام. حقیقت این است که من فلانی را دنبال نمیکنم چون معروف است و میخواهم شبیه او شوم، او را دنبال میکنم چون شبیه من است و از قضا معروف هم هست و اصلا همین معروفیتش باعث شده او را بین خیل اکانتهای فضای مجازی پیدا کنم. - البته به گمانم باید همه مردم این کار را بکنند. مگر نه؟- انگار تا چند کا فالوور نداشتهباشی حق نداری شخصیت مستقلی داشتهباشی. خدا را شکر که هیچوقت به آن صورت اهل استفاده از فضای مجازی و روابط صمیمی هر دقیقه پیام بده و احوال بپرس نبودهام وگرنه همین حالا هم میگفتند پیام نمیدهد چون میخواهد مثل شاخها (:|) رفتار کند. - برای همان خاموشکردن موبایل و فعالنبودن در شبکههای اجتماعی-
البته آدم وقتی کفری میشود که مهم نیست چقدر توضیح میدهی کسی گوشش به این حرفها بدهکار نیست. پارسال وقتی برای بار اول به خوابگاه رفتم بارها مستقیم و غیرمسقیم گفتند که موهایم را کوتاه کردهام چون من هم تب تامبویهای تینیجر اینستاگرام را گرفتهام؛ و چون دیگر از توضیح اینکه بگویم هرچه یاد دارم از کودکی موهایم همینقدر بوده و مامان ��مینطور میبستشان خسته شده بودم گذاشتم بلند شوند ولی چند ماه بعدش دوباره کوتاهشان کردم؛ اما همیشه نادیده گرفتنشان انرژی زیادی میخواهد؛ آنقدر که هر روزی که به سال تحصیلی نزدیک میشویم بیشتر به این فکر میکنم که دلم نمیخواهد به خوابگاه برگردم و همین هم برای منی که همیشه عاشق مدرسه و دانشگاه بودهام تناقض عیجیبی ست.
Chapter three:
بعضی کتابها و فیلم و سریالها خودشان در زمان مناسب به سراغت میآیند، نمونهاش همین مجموعه امیلی. اردیبهشت کلی با خودم حساب و کتاب کردم که از نمایشگاه کتاب چه بخرم، چیزهایی که دوست داشتم بخرم یا خیلی گران بودند یا علاوهبر گرانی چند جلدی هم! خلاصه هزار بار سبد خرید را پر و خالی کردم تا بالاخره چیزی را پیدا کنم که هم از جذاب بودنش مطمئن باشم هم تا حدودی با جیب دانشجوییام بسازد... و در آخر ته ماندهکارتم را دادم برای مجموعه امیلی و چلنجر دیپ. از آن موقع هنوز نخواهدهبودمش، و حالا... دقیقا الان که خون نویسندهی درونم به غلیان آمده -هرچند اصلا چیز خوبی نمینویسد، اما به قول امیلی دست خودم نیست، نمیتوانم ننویسمشان- شروع کردم به خواندنش. سلولهای یومی را هم که نگاه میکردم اواخرش حس و حال نویسندگی داشت و بعضی عادتها و شکستهای یومی واقعا برایم قوت قلب بود. به لطف امیلی هم برای بعضی چیزها بالاخره اسم پیدا کردهام. مثلا جرقه! خیلی خوب است که ببینی یکی برای احساسهایت توضیح و اسم دارد.
1 Shahrivar 03
2 notes
·
View notes
Text
🍃به نام او 🍃
تنها کسی که بطور مداوم در هر صحنه از زندگی ما حضور دارد کیست؟
بطور قطع و یقین این فرد کسی جز "خود" ما نمیتواند باشد. این "خود" در هر لحظه از زندگی به ما یاداوری میکند که برای ساختن یک زندگی معنادار است که در روی این سیاره حلول و تجسم یافته ایم.
در این هفته این "خود" با انرژی مارس در اتش ثابت لئو، برای بیان این خواسته قدرت می یابد و مرکوری مستقیم میشود تا ما با ذهن و نگرشی جدید، قدرت درونی خود را درک کنیم. مشتری نیز پس از ۱۲ سال به نشان خاک ثابت تارس وارد میشود بما در رشد و توسعه این قدرت و منابع درونی برای ساختن یک زندگی معنادار یاری رساند.
من، ایدا فرد، راهنمای انرژیهای اینهفته را برای شما نوشته ام که در صورت علاقه میتوانید آن را در وبلاگ فارسی آسترولوژی مطالعه نمایید
و امیدوارم انها بتوانند راهی را برای حرکت رو به رشد در زندگیتان نشانتان دهند.
🍃🌾🌙
https://farsiastrology.com/blog/
31 notes
·
View notes
Text
بدبختی های درس خوندن و تراکم تراز و این کسشرا یه ور، عذاب انتخاب رشته کلا یه وضعیت شنیع دیگهست و به بدی آزمون الهیه.
الان نمیدونم برم علوم یا بهداشت. رتبه ی زبانم خوب شده و پتانسیل شهرای خوب رو داره و میتونم تدریس کنم
رتبه ی تجربی رو که نگم برات
بهداشت هم با اون طرح های کسشرش بگاییه همش. رشته هایی که بتونم برم هم نمیدونم ارزشش رو داره یا نه و میشه مهاجرت کرد یا چی. چون بمونم و نتونم اپلای بگیرم با اون رشته باید مدرک رو لول کنم بکنم تو کونم دیگه=)))))))
امیدوارم رشتهای که میخوام رو قبول شم چون خیلی خوب به نظر میاد. هم به علاقم مربوطه و هم تواناییم.
4 notes
·
View notes
Text
طعم ایران
سلام به همهی علاقهمندان به ایران! من فاطمه عسکری هستم، و این وبلاگ را برای معرفی طعمهای خوشمزهی ایران ایجاد کردهام. ایران کشوری با تاریخ و فرهنگ غنی است، و این غنای فرهنگی در غذاهای ایرانی نیز به خوبی دیده میشود. غذاهای ایرانی متنوع و لذیذ هستند، و از مواد اولیهی تازه و باکیفیت تهیه میشوند. در این وبلاگ، میخواهم شما را با طعمهای خوشمزهی ایران آشنا کنم. از غذاهای سنتی و محلی گرفته تا غذاهای مدرن و جدید، همهی آنها را در این وبلاگ خواهید یافت. علاوه بر معرفی غذاها، در این وبلاگ به نکات مربوط به آشپزی ایرانی نیز میپردازم. میخواهم به شما کمک کنم تا بتوانید غذاهای ایرانی را به راحتی در خانه درست کنید. امیدوارم از این وبلاگ لذت ببرید.
#طعم_ایران#آشپزی ایرانی#ایرانی#کباب_کوبیده#غذای_سنتی_ایرانی#غذای_مدرن_ایرانی#سفر#گردشگری#غذای_ایرانی_در_سفر
8 notes
·
View notes
Text
امروزم بدک نگذشت.
ساعت چهار صبح خالهم با بچه هاش رسیدن اینجا.. من نمیدونم چطوری خسته نمیشن واقعا.
یه خاله دیگه م هم با همه بچه هاش اومد. (جز یه دخترخالم که کلاس داشت..) جالبه هیچکدوم نمیدونستن اون یکی قراره بیاد.
سر میز از نوه خالم پرسیدم اومدیم کجا، مامانش زیرلبی گفت بگه طالقان. چی گفت؟ اومدیم طالبان👍🏻
بخاری رو هم که دید گفت : این چی چیه؟
+ بخاریه.
- توش جیش میکنیم؟
+ نه.
- چرا.
بعد صبحونه رفتم در پشتی رو باز کردم، جلوش یه جوی خوب داره. بچه ها نشستن لبش و بازی کردن. بماند آب پاش پلاستیکی یکیشون افتاد و آب بردش کلی دویدیم پیداش کنیم که گریه ش رو تموم کنه.. خوشحال شد.
کلی سنگ پرت کردیم تو آب، گل گذاشتم روی موهاشون، بهشون خوش گذشت. خوشحالم.
(باید مشکلات خشممو با پرت کردن سنگ تو آب از بین ببرم)
نهارو همه کنار هم خوردیم. (کل سینی گوجه ها قبل پخت چپه شد رو زمین، برشون گردوندیم یه گوجه دیگم بعدش افتاد عالیه)
از نوه خالم پرسیدم به کی رای میدی؟ گفت : من به تو رای میدم. به (اشاره به دخترخاله هام) شما هم میدم به همه رای میدم.
کاش تو زندگیم همین شکلی ساده باشم.
بعدم همه یکم استراحت کردن و به اجبار یک دوست عزیز فرستادنمون جهت رای دادن. تو این گرمای سگ پز سگ میره بیرون آخه؟ از بینمون ۴ نفر رای دادن کلا. منم فقط کاغذشو انداختم تو صندوق، خودم رای ندادم.
حالا تو ماشین :
مادر : حالا تو به کی رای دادی؟
(پدرجان موقع رای دادن کاغذشو قایم کرد گفت نمیخوام رای منو ببینین)
پدر : دزد بزرگ.
به این ترتیب وقتی مادرجان منظورشو فهمید دعوا شد.
برگشتیم خونه یکم میوه خوردیم و استراحت از اونجایی که همه خسته راه بودن..
به باغ مادربزرگم هم سر زدیم و چندتا آلبالو چیدیم، یه گل جدید دیدم. خیلی جزئیات داشت و انگار وسط برگای ریزش یه مرکز کاج شکل کوچیک داشت . اکثر فامیل برگشتن خونه هاشون و امیدوارم سالم رسیده باشن چون چند دقیقه پیش چنان رعد و برقی شد که کرک و پرام ریخت..
رفتیم لب یه رودخونه که پشت باغ بود، خیلی پر آب بود و یه خانواده نزدیکش نشسته بودن. سنگ پرت کردم تو آب که البته تو کفشام کلی آب رفت..
وقتی بقیه رفتن ما هم با یه خاله و داییم رفتیم سه تا روستا رو دیدیم، مرجان، نساء اولیا و جوستان.
برگشتیم خونه. دوباره در پشتی رو باز کردم یکم نشستم تو لب آب پاهام خن�� شد کلی هم آرامش گرفتم.
واکنش صادقانه یه بند�� خدایی که ته جوی وایساده درحال خوردن آب :
اون بنده خدا تا ابد :
یکم از آسمون آبی فیض بردیم و برگشتیم تو.
امروز صفحه جدیدی از بولت ژورنالم درست نکردم.. فردا هم برمیگردیم تهران.
بدرود.
جوجه رو نگاه آخه، پسرخالمه :>>
#SoundCloud#ایرانی#iran#soundcloud#ایران#persian#iranian#dear diary#diary#خاطره#stand with iran#trip#family#family trip#family travel#family time#alborz#taleghan#سفر#سياحة و سفر#travel#persian food
5 notes
·
View notes
Text
تولد / امتحانا / کار و درس
امسال که فشاری روم نیست برای تولد گرفتن احساس بهتری دارم، مثل همیشه سال های قبل اینطوری نبودم که نزدیک تولدم میشه استرس و عذای عالم بریزه رو سرم. البته گ امروز بهم گفت که با ت صحبت کرده که منو سوپرایز کنن و ت گفته که من گفتم خوشم نمیاد. بعد داشت میپرسید که حتی دوست نداری یه جا جمع شیم خیلی جمع و جور دور هم؟ احساس میکنم ناراحت شدن من که گفتم نه.
راستش به خاطر فشاری که روی همه آدم ها هست که روز تولدشون رو جشن بگیرن نمیدونم الان که نگرفتم خوشحال ترم یا اگر میگرفتم خوشحال تر میبودم؟ نمیدونم. همه بچه ها امروز و دیورز میگفتن دور هم هم جمع نشیم به خاطر تولدت؟ نمیخواستم بگم بهشون که آخه چیزی یا دلیلی برای جشن گرفتن ندارم.
--
امتحانا هم شروع شده و رسما 3 تاشون رو با کار عملی تموم کردیم و مونده 3 تای دیگه که بدیم و تموم شن. واقعا استرس دارم و میترسم قراره اولین بامون باشه هممون. نمیخوام بیافتم هیچ درسیو چون نمیکشم دوباره بردارم و ازا ول شروع کنم درسی رو.
از هفته بعد باید مرتب سرکار برم. به خاطر تری که هفته پیش زدم رو صندلی اونجا یکم معذبم پاشم برم سرکار :)))) فقط امیدوارم که کسی ندیده باشه و اصلا متوجهش نباشه.
دوتا از دوستای خارجیم به محض این که ساعت 12 رد شد بهم پیام دادن تبریک گفتن.
خیلی جالبه اینجور چیزا رو میبینم یاد این میافتم که فکرمیکردم ما ایرانیا به قول خودمون :)) فقط علاقه و محبت حالیمونه و بقیه آدما یا کلا "خارجیا" تو باغ نیستن. اینجا که با دوستای خارجیم انقدر صمیمیم که بعضی وقتا حواسم نیست انقدر باهاشون نزدیکم میخوام فارسی حرف بزنم چون یه لحظه یادم میره داریم انگلیسی با هم صحبت میکنیم و خیلی راحتم باهاشون و حس میکنم همه هم رو درک میکنیم فارغ از ملیتمون.
....
ف کسکش هم بعد از 2 باری که صرفا همینطوری گفت بریم قهوه بخوریم دیگه نگفت و حرفاش به لاس خالی ختم شد. :)))) منم دیگه خوشم نمیاد ازش و از چشمم افتاد. به قول ت، همین یه کارو پسرا بکنن که اول بگن بریم بیرون دیگه همه کارای دنیا با من. :))))
که همینم نکرد این دیوث.
دوست دارم از همه کارایی که میکنم از تک تکشون بنویسم اینجا ولی اصلا فرصت نمیشه. نمیفهمم روزا و شبا چه جوری میگذرن. به خودم اومدم دیدم 3 ماه و خرده ای گذشته و ترم تموم شد.
2 notes
·
View notes
Text
𝐀𝐬 𝐲𝐨𝐮𝐫 𝐛𝐨𝐲𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝 "𝐀𝐧𝐢𝐦𝐞 𝐜𝐡𝐚𝐫𝐚𝐜𝐭𝐞𝐫𝐬" کراکتر های انیمه به عنوان دوست پسر
«𝚜𝚊𝚗𝚣𝚞»
بشدت دوست و نمیزاره آب تو دلت تکون بخوره.
وقتی پیششی کمتر قرص میخوره یا کلا نمیخوره.خیلی منحرفه «فرشته من» یا «عزیزم»صدات می کنه.تو گوشیش فرشته ناز من سیوت کرده.وقتی با ریندو و ران گرم میگیری حسودی میکنه و دوست داره کله اون دوتا عروس دریایی رو بکنه . دوست نداره راجب بونتن بدون و نزدیکشون سر همینم بهت دروغ گفته، اونم خیلی زیاد! اگر هم که بدونی میشینه پیشت و باهات حرف میزنه:"هی انجل نزدیکشون نشو، درموردشون هم حرف نزن یا نپرس. فهمیدی؟ همش بخاطر خودته..."ممکنه حتی از بونتن بخاطرت در بیاد. از کار های مورد علاقش بازی با موهاته بشدت عاشق موهاتو همین امر باعث شده حتی نتونی نوک گیریشون کنی. برای اذیت کردنت ممکنه به زن های دیگه نگاه کنه و یا برای حسودیت واسه سنجو چندتا کار انجام بده
نامه ی سانزو برای تو :
ا/ت عزیزم از اینکه تورا کنار خودم خوشحالم و نمیدانم اگر نباشی به چه حال بیفتم. نمی توانم تورا به قرص های آرام بخش تشبیه کنم چون آنها به من صدمه میزنند ولی تو به درمان من کمک میکنی. پس من چطور می توانم تورا به آنها تشبیه کنم؟ زیبایی چشمانت به قدری است که اگر به آنها خیره شوی آنها را به عماق مغز «در بهشت» میبرنت! از اینکه با تو آشنا شدم خوشحالم .خوشحالم که تو مرا انتخاب کرده ای! .
«𝙱𝚊𝚓𝚒»
شاید اول فک کنی خیلی منحرفه ولی اینطوری نیست.اون مثل یک گربه ـست که خیلی رشد کرده!روت به صورت غیر عادی ای غیرتیهه. روز میرد پارک به گربه ها غذا بدید.باهم لباسای گرانج میپوشید.تورو «کیتن» صدا می کند که همونطور که مشخصه چیفویو یادش داده. یاکیسوبا بزارید دهن همدیگه؟ صگ در صد. بزاره موهاتو کوتاه کنی؟ تو خواب ببینی عزیزم! امیدوارم با گربه ها کنار بیای وگرنه... اصلا چیزی درمورد گنگ بهت نمیگه
نامه ی باجی برای تو :
گربه نازم از تو بابت اینکه همه این مدت کنارم بودی و از ضعف اخلاقی بدم چشم پوشی کردی ممنونم! ممنونم که وقتی نمرات درس هایم پایین میاید به من کمک میکنی تا نمرات بهتر بگیرم!میدانی ...وقتی ساعت ها درمورد چیزهاییم که حتی ارزشی ندارد حرف میزنی باز هم دوست دارم بشینم و به آنها گوش بدهند چون این صدای توست که به آنها برایشان میرسد. میرسد. من معنی می دهد.
:𝚈𝚞𝚝𝚊 (17ساله)
یه دوست پسر فوقالعاده مهربون، و شاید کمی مرموز! توی نقش بازی کردن حرف نداره! اولش فکر میکنی داره بهت خیانت میکنه ولی تهش میفهمی نقشش واسه فلان کار بوده! -«و تو به این نتیجه میرسی که این باید بازیگر میشد».وقتی توی شیبویا ریکارو دیدی باهاش دعوا راه انداختی و این بنده خدا سعی در آرام کردن شما داشت.خیلی بهت کادو میده حتی بدون مناسبت و بخاطر همین ولنتاین سنگ تموم میزاره. با خودش میبرت آفریقا و برای اینکه آسیب نبینی همش کنارته در کل بیست و چهار ساعت بیست و پنج ساعت کنارته .صد در صد استفاده از ابزار نفرینی رو بهت یاد میده. از اختلاف قدیتون خوشش میاد و بنظرش این باعث میشه که شما کیوت تر بنظر برسید. با اسم خودت صدات میکنه تو گوشیش هم از اونجایی که نمیتونه چی سیوت کنه پرنده کوچولو سیوت میکنه بچه پاک تر از این؟
نامه:
عزیزم، میخواهم بهت بگویم برای من به اندازه یک ماه، ارزش داری، و اینکهچقدر زیبا هستی و چگونه در تأثیرگذاری داری. میخواهم بهت بگویم که هروقت بهتو نگاه میکنم، انگار که به ماه نگاه میکنم و چگونه هر باری که به تو مینگرم، به هر چیز زیبایی در تو توجه میکنم.عزیزم، من به تو قول میدهم که همیشه برای تو هستم، حتی وقتی که در تاریکی میکشم، من هنوز میخواهم به تو درخشان باشم. عزیزم، میخواهم بهت بگویم که هر وقت بهت فکر میکنم، انگار که به ماه فکر میکنم و به خودم میگویم که چقدر به من الهام میدهی.
«𝚁𝚒𝚗 𝙸𝚝𝚘𝚜𝚑𝚒»:
اولش چون میترسه بخاطر مهربونیش ازش بدت بیاد و ولش کنی یکم سرد رفتار میکنه. ولی هرچی که میگذره و متوجه میشه این اتفاق قرار نیست بیفته روز به روز مهربون تر میشه. توی بلولاک شب ها بهت فکر میکنه و کلی دلش واست تنگ میشه .وقتی توی بازی جلوی تیم زیر بیست سال ژاپن بین تماشاچی ها بعد از مدت ها میبینت و میفهمه که حالت خوبه و اینکه چطوری تشویقش میکنی تلاشش رو چندبرابر میکنه.نمیزاره موهاتو کوتاه کنی.از نوازش موهات وقتی خوابی لذت میبره
نامه:
y/n , .حین نوشتن این نامه، از عمق روحم به تو بگویم که چقدر تو را دوست دارم.اول از همه، باید بگویم که تو در تأثیری برجای گذاشتهای، میخواهم بگویم که از زمانی که تو را دیدم، دنیرم در یک تحول واقعی به وجود آورد. از آن زمان، نه تنها بیشتر از دنیا را می فهمم بلکه بیشتر از خودم دارم. میخواهم بگویم که از زمانی که شما میبینم، احساس میکنم به خودم علاقه دارم، وقتی تو در اطراف من بودم، من و دنیایم، به نظر میرسید به نزدیکی میشدیم بخواهم بگویم که من می فهمی که از خودم و دنیایم دارم و با وجود تو، دیده ام که چقدر خوب��، با این نامه، من می خواهم بگویم که چقدر برای من مهم هستم، نمی خواهم بگویم که چقدر من برای تو مهمم، به نظر نمی رسد که تو به خوبی بدانی چقدر برای تو در من تاثیر گذاری داری.من دوست دارم با تو این لحظه ها را تجربه کنم و یک لحظه زیبا را با تو بسازم.
3 notes
·
View notes