#کاش
Explore tagged Tumblr posts
expressionless-fr · 9 months ago
Text
قابلیت اینو دارم این مادرجنده رو طلسم کنم.
0 notes
bluethedream · 1 year ago
Text
obligatory comeback vent post lmao
1 note · View note
0rdinarythoughts · 25 days ago
Text
Tumblr media
‫کاش تمارا دل بھی میری "ماں " کے دل کی طرح ہوتا‬
‏‫I wish your heart was like my "mother's" heart ‬
35 notes · View notes
humansofnewyork · 1 year ago
Photo
Tumblr media
(21/54) “After the election I took one more visit to Ferdowsi’s tomb. This time I brought my own children with me. It hadn’t changed much in thirty years, but I had changed. I had a better understanding of the sacrifice he’d made for his ideals. Ferdowsi worked for thirty-three years. Seven verses a day. 𝘈 𝘤𝘢𝘴𝘵𝘭𝘦 𝘰𝘧 𝘸𝘰𝘳𝘥𝘴, 𝘵𝘩𝘢𝘵 𝘯𝘰 𝘸𝘪𝘯𝘥 𝘰𝘳 𝘳𝘢𝘪𝘯 𝘸𝘪𝘭𝘭 𝘥𝘦𝘴𝘵𝘳𝘰𝘺. While my children played in the gardens I stood quietly at the foot of his tomb. I ran my fingers across the stones. ‘In The Name of The God of Soul and Wisdom.’ 𝘑𝘢𝘢𝘯 and 𝘒𝘩𝘦𝘳𝘢𝘥. The two things all humans have. The wisdom to choose. And the soul to create. When I received the development budget for Nahavand, I called a meeting in the town’s biggest auditorium. Each village sent a representative. I told them: ‘God created the earth, the trees, and the waters, but after that he did not make a single chair. He has left the rest to us.’ I told them: ‘Organize a council, assess your own needs, make specific proposals.’ I’d only pay for things that could be seen, because I wanted no corruption in Nahavand. And priority was given to projects where labor was provided by the villagers themselves. I wanted them to get involved, participate. I wanted them to feel a sense of ownership. I wanted an Iran where everyone felt like the king or queen of their own country. Back then it was common for villagers to kiss the hands of government officials. I would not allow it. I told them: ‘We don’t need to do this anymore.’ If I was unable to stop them in time, I’d kiss their hand right back. There was one woman in Nahavand who lived in a tent. I promised her that I would not own a home before she did. I tended Nahavand like I tended my garden. I picked every weed the moment it appeared. I followed up on every call, every letter. My phone was never unplugged. My plan was to serve two or three terms, so that I could gain some experience and build my name. Then I’d bring my ideas directly to the people. What I could do for my garden, I could do for Nahavand. And what I could do for Nahavand, I could do for all of Iran.” 
پس از انتخابات، سفری دیگر به آرامگاه فردوسی رفتم. بچه‌ها همراهم بودند. در حالی که آنها در باغ‌ و میان درختان سرگرم بازی بودند، خاموش پای آرامگاه ایستادم، انگشتانم را به نرمی بر سنگ‌ آرامگاه کشیدم. بیش از هزار سال است که پیکر پاکش درون این خاک گرامی خفته است. «به نام خداوند جان و خرد.» دو پدیده که همه‌ی مردمان از آن برخوردارند. خرد برای گزینش و جان برای کوشش و آفرینش. فردوسی سی‌وسه سال کار کرد. میانگین روزانه‌اش هفت بیت است. کاخی از نظم پی افکند که از باد و باران نیابد گزند. آرامگاه در این چهل سال تغییر چندانی نکرده بود. من ولی تغییر کرده بودم. آگاهی و شناخت بیشتری از فداکاری‌های او برای آرمان‌هایش داشتم. در آغاز دوره‌ی نمایندگی‌ام، بودجه‌ی اندکی در اختیار نمایندگان گذاشتند تا خرج آبادانی روستاها شود. به جای قسمت کردن آن به طور مساوی میان روستاها، جلسه‌ای در سالن بزرگ شهر برگزار کردم، به نمایندگان روستاها گفتم که انجمن‌هایشان را تشکیل دهند. نیازمندی‌های خود را ارزیابی کنند و پیشنهادهای دقیق ارائه دهند. گفتم: «خدا زمین، درختان و آب‌ را آفرید ولی پس از آن یک صندلی هم نساخته است. کارهای دیگر با ماست.» می‌خواستم مسئولیت آنان را نسبت به خود و جامعه یادآور شوم، چشم به راه کسی نباشند تا دشواری‌هایشان را آسان کند. ایرانی می‌خواستم که همه در آن مشارکت داشت�� باشند. ایرانی که در آن زن و مرد ایرانی شهریاران میهن‌اند. از دیرباز در روستاها بوسیدن دست بزرگان‌شان رسم بود‌ ولی من هرگز این را نپذیرفتم. گفتم: «نیازی به این کار نیست.» و اگر ناگهانی پیش می آمد من هم بی‌درنگ دست آنها را می‌بوسیدم. در نهاوند زنی تنها کنار شهر در چادر می‌زیست. از من درخواست خانه داشت، به او گفتم تا زمانی که او خانه‌دار نشود من هم خانه‌دار نخواهم شد، کاش دستکم او تا کنون صاحب خانه‌اش شده باشد! به نمایندگان قطعه زمینی با بهای ارزان پیشنهاد شد، من نپذیرفتم. از نهاوند مانند باغچه‌ی خودم پرستاری می‌کردم. همینکه گیاه هرزه‌ای نمایان می‌شد آنرا از ریشه می‌کندم. تلفن من هرگز بسته نبود. همه‌ی تلفن‌ها و نامه‌ها را پی‌گیر بودم. اگر در توانم بود یاری کنم، می‌کردم. برنامه‌ام این بود که دو یا سه دوره خدمت کنم تا مرا به درستی بشناسند، پس می‌توانستم به یاری آرمانخواهان دیگر راه پیشرفت و سرفرازی‌ها را بپیماییم. آنچه را برای باغچه‌ام می‌توانستم بکنم، برای نهاوند هم خواهم توانست و آنچه را که برای نهاوند بتوانم، برای ایران هم شدنی‌ست
145 notes · View notes
urdu-poetry-lover · 2 months ago
Text
کاش اپنے درد سے بیتاب ہوتے اے فراقؔ
دوسرے کے ہاتھوں یہ حال پریشاں کچھ
نہیں
فراق گورکھپوری
7 notes · View notes
qalbtalk · 5 months ago
Text
کاش اور دعا کے بیچ صرف یقین کا فاصلہ ہے۔
kaash aur dua k beech sirf yaqeen ka faasla hai.
14 notes · View notes
bakubaby3 · 1 year ago
Text
زندگی گر هزار باره بود
امشب از آسمان ديده تو     
روی شعرم ستاره می بارد
در زمستان دشت کاغذها  
پنجه هايم جرقه می کارد
شعر ديوانه تب آلودم    
شرمگين از شيار خواهش ها
پيکرش را دوباره می سوزد    
عطش جاودان آتش ها
آری ! آغاز دوست داشتن است   
گر چه پايان راه ناپيداست
من به پايان دگر نيانديشم   
که همين دوست داشتن زيباست
از سياهی چرا هراسيدم     
شب پر از قطره های الماس است
آن چه از شب به جای می ماند 
   عطر خواب آور گل ياس است
آه ! بگذار گم شوم در تو       
کس نيابد دگر نشانه من
روح سوزان و آه مرطوبت      
بوَزد بر تن ترانه من 
آه ! بگذار از اين دريچه باز       
خفته بر باد گرم روياها
هم ره روزها سفر گيرم         
بگريزم ز مرز دنياها
دانی از زندگی چه می خواهم     
من تو باشم تو ! پای تا سر تو 
زندگی گر هزار باره بود   
بار ديگر تو بار ديگر تو 
آنچه در من نهفته ست دريایی ست 
کی توانِ نهفتنم باشد
باز تو زين سهمگين طوفان ها       
کاش ! يارای گفتنم باشد
بس که لبريزم از تو می خواهم     
در ميان صحراها
سر بسايم به سنگ کوهستان   
تن بکوبم به موج درياها 
آری ! آغاز دوست داشتن است 
گر چه پايان راه ناپيداست
من به پايان دگر نيانديشم     
که همين دوست داشتن زيباست
فروغ فرخزاد
30 notes · View notes
surenpetgar · 2 days ago
Text
نقاشی‌هایش را می‌بینم، نمی‌خواستم. اما به آنها برمی‌خورم. قشنگ هستند. زیبا نیستند. شیادی را درآنها می‌بینم. خوردن نان به نرخ روز را در آنها می‌بنیم. اما دوست‌شان دارم. یعنی شیادی یک نقاش خیلی ناراحتم نمی‌کند. از آنجا که نقاش‌ها همواره در حال گول‌زدن چشم‌ها هستند، اگر جور دیگری هم دیگران را گول بزنند بمن برنمی‌خورد. وحتی اگر خودشان را گول بزنند. چون هر نقاش را می‌توان در بستری از زمان که زیسته نگاه کنی و از تمام "اشتباهاتش" هم لذت ببری. نقاشی‌هایش را نگاه می‌کنم و حسی قدیمی در درون جانم بازیابی می‌شود.
آنقدر اینروزها کمتر از سابق نقاشی کرده‌ام که عطش نقاشی دارم. و هر نقاشی خوبی که می‌بینم دلم می‌خواهد آنجوری نقاشی کنم. اما نقاشی‌های او به طریقی دیگر قلقلکم می‌دهد. یادم می‌اندازد که می‌شود جریان داشت. بی‌هیچ ارتباطی حتی، می‌شود تعلق داشت به جریانی. به فکری مربوط بود. نقشی بر برج آینده‌ بود. ایده‌ای را پرداخت و امیدی ساخت.
کاش او خفه می‌شد و همواره نقاش مورد علاقه‌ی من باقی می‌ماند. کاش او جز در هنرش حرف نمی‌زد. کاش او مرد نبود. کاش بجای او و سایر سیاسان درخت نشانده بود��د. هوا خراب است. هوا خیلی خراب است. به دوستان دسترسی نیست. بگذار حرفم را تمام کنم.
2 notes · View notes
urlocalzosha · 6 months ago
Text
امروزم بدک نگذشت.
ساعت چهار صبح خاله‌م با بچه هاش رسیدن اینجا.. من نمیدونم چطوری خسته نمیشن واقعا.
یه خاله دیگه م هم با همه بچه هاش اومد. (جز یه دخترخالم که کلاس داشت..) جالبه هیچکدوم نمیدونستن اون یکی قراره بیاد.
سر میز از نوه خالم پرسیدم اومدیم کجا، مامانش زیرلبی گفت بگه طالقان. چی گفت؟ اومدیم طالبان👍🏻
بخاری رو هم که دید گفت : این چی چیه؟
+ بخاریه.
- توش جیش میکنیم؟
+ نه.
- چرا.
بعد صبحونه رفتم در پشتی رو باز کردم، جلوش یه جو�� خوب داره. بچه ها نشستن لبش و بازی کردن. بماند آب پاش پلاستیکی یکیشون افتاد و آب بردش کلی دویدیم پیداش کنیم که گریه ش رو تموم کنه.. خوشحال شد.
کلی سنگ پرت کردیم تو آب، گل گذاشتم روی موهاشون، بهشون خوش گذشت. خوشحالم.
(باید مشکلات خشممو با پرت کردن سنگ تو آب از بین ببرم)
نهارو همه کنار هم خوردیم. (کل سینی گوجه ها قبل پخت چپه شد رو زمین، برشون گردوندیم یه گوجه دیگم بعدش افتاد عالیه)
از نوه خالم پرسیدم به کی رای میدی؟ گفت : من به تو رای میدم. به (اشاره به دخترخاله هام) شما هم میدم به همه رای میدم.
کاش تو زندگیم همین شکلی ساده باشم.
بعدم همه یکم استراحت کردن و به اجبار یک دوست عزیز فرستادنمون جهت رای دادن. تو این گرمای سگ پز سگ میره بیرون آخه؟ از بینمون ۴ نفر رای دادن کلا. منم فقط کاغذشو انداختم تو صندوق، خودم رای ندادم.
حالا تو ماشین :
مادر : حالا تو به کی رای دادی؟
(پدرجان موقع رای دادن کاغذشو قایم کرد گفت نمیخوام رای منو ببینین)
پدر : دزد بزرگ.
به این ترتیب وقتی مادرجان منظورشو فهمید دعوا شد.
برگشتیم خونه یکم میوه خوردیم و استراحت از اونجایی که همه خسته راه بودن..
به باغ مادربزرگم هم سر زدیم و چندتا آلبالو چیدیم، یه گل جدید دیدم. خیلی جزئیات داشت و انگار وسط برگای ریزش یه مرکز کاج شکل کوچیک داشت . اکثر فامیل برگشتن خونه هاشون و امیدوارم سالم رسیده باشن چون چند دقیقه پیش چنان رعد و برقی شد که کرک و پرام ریخت..
رفتیم لب یه رودخونه که پشت باغ بود، خیلی پر آب بود و یه خانواده نزدیکش نشسته بودن. سنگ پرت کردم تو آب که البته تو کفشام کلی آب رفت..
وقتی بقیه رفتن ما هم با یه خاله و داییم رفتیم سه تا روستا رو دیدیم، مرجان، نساء او��یا و جوستان.
برگشتیم خونه. دوباره در پشتی رو باز کردم یکم نشستم تو لب آب پاهام خنک شد کلی هم آرامش گرفتم.
واکنش صادقانه یه بنده خدایی که ته جوی وایساده درحال خوردن آب :
اون بنده خدا تا ابد :
یکم از آسمون آبی فیض بردیم و برگشتیم تو.
امروز صفحه جدیدی از بولت ژورنالم درست نکردم.. فردا هم برمیگردیم تهران.
بدرود.
Tumblr media
جوجه رو نگاه آخه، پسرخالمه :>>
5 notes · View notes
sufiblackmamba · 5 months ago
Text
قہر ہو یا بلا ہو جو کچھ ہو کاش کے تم مرے لیے ہوتے
3 notes · View notes
pishifuzul · 3 months ago
Text
کاش هیچ پکی هیچوقت تموم نمیشد
مثل وقتی شمال می باره بارون
4 notes · View notes
0rdinarythoughts · 2 years ago
Text
Tumblr media
’’کاش میرے اور مکہ کے درمیان کوئی گلی ہوتی، جب بھی میرا دل تھکتا میں اس کی طرف جاتا۔‘‘
“I wish there was a street between me and Mecca, whenever my heart was tired I would go to it.”
597 notes · View notes
rabiabilalsblog · 4 months ago
Text
کاش یہ زندگی آخر سے شروع ہوتی۔ ہم بوڑھے پیدا ہوتے۔ محبت کی صورت میں جواں ہوتے اور پھر بچے کی صورت میں ماں کی پیار بھری آغوش میں کسی رات دم توڑ دیتے -
Tumblr media
4 notes · View notes
urdu-poetry-lover · 4 months ago
Text
Tumblr media
تیرے بِنا زندگی سے کوئی ، شکوہ تو نہیں
تیرے بنا زندگی بھی لیکن ، زندگی تو نہیں
کاش ایسا ھو
تیرے قدموں سے، چُن کے منزل چلیں
اور کہیں، دور کہیں
تم گَر ساتھ ھو ، منزلوں کی، کمی تو نہیں
جی میں آتا ھے، تیرے دامن میں
سر چھپا کے ھم، روتے رھیں، روتے رھیں
تیری آنکھوں میں، آنسوؤں کی، نمی تو نہیں
تم جو کہہ دو تو
آج کی رات، چاند ڈوبے گا نہیں
رات کو روک لو
رات کی بات ھے، اور زندگی، باقی تو نہیں
سمپورن سنگھ گلزار
9 notes · View notes
qalbtalk · 4 months ago
Text
Tumblr media
src
کاش میں بھی کتابوں کی دنیا میں ایک پری ہوتی
kaash main bhi kitaboon ki duniya main aik pari hoti
7 notes · View notes
shazi-1 · 2 years ago
Text
اب تو آنکھوں میں سماتی نہیں صورت کوئی
غور سے میں نے تجھے کاش نہ دیکھا ہوتا ..
Ab to Aankhon mein samaati nahi soorat koi
Ghor se Maine tujhy kaash na dekha hota ..
23 notes · View notes