هتل لاله چابهار در 4 آبان ماه سال 1386 تاسیس شد. امکانات رفاهی این هتل که در کنار دریای عمان قرار دارد کاملاً مناسب و درخور یک هتل چهار ستاره استاندارد می باشد.
(17/54) “We still took long walks together. Mitra hated walking through deep forests, they were too dark. She’d imagine that predators were hiding behind every tree. By that time I’d begun to organize the workers at my factory. I’d hold weekly meetings and speak to them about their rights, but Mitra wanted me to stop. She thought it was too dangerous to speak out in a closed society. The Shah had brought many freedoms to Iran, but there’s one place he stopped short: political freedom. No dissent was allowed. No criticism appeared in the media. And his secret police SAVAK had a reputation for violence. Many of his political opponents shared brutal stories of their treatment in prison. After our Niroo meetings Parvaneh became extremely anti-Shah. She was the basketball player; the one with the strongest voice. She married a fellow activist named Dariush Forouhar, and she joined the party he had formed. They wanted nothing less than full political freedom. And both of them went to jail several times for their views. Dr. Ameli tried to work within the system. He’d become a member of parliament, but when he spoke out against the king the Pan-Iranist Party was banned. The king saw himself as a king of old. He wanted to rule Iran with a single voice. One year I decided to write about the history of our factory. I saw it as a great example of the Iranian people coming together for a common cause. Forty thousand people were involved: materials had been contributed from local mines, a dam was constructed, an entire city was built for the workers. It had truly been a national project. I spent an entire year on the book. But before it could be published, it had to be reviewed by the secret police. They told me it could not be published unless it was dedicated to the leadership of the Shah. It was abhorrent to me. The Shah played a role, but the factory had been built by the people. By giving all the credit to one man, it takes away their authorship. I told them: ‘Write whatever you want. But take my name off it.’”
پایان هفتهها به پیادهرویهای طولانی میرفتیم. تلاش میکردیم که فضاهای باز را انتخاب کنیم زیرا میترا از پیادهروی در میانهی جنگل بیزار بود. بیش از اندازه برای او تاریک مینمود. میپنداشت که مهاجمان در پس هر درختی به کمین نشستهاند. میترا همچنان تلاش میکرد که مرا از مبارزهی سیاسی باز دارد. او برآن بود که سخن گفتن در جامعهی بسته خطرناک است. برای رفاه کارگران با یاری چهار تن از همکاران برنامهریزیهایی کردیم. در کمیتهی عالی رفاه که پس از کار روزانه گرد میآمدیم، برای کارکنان ذوب آهن قانون استخدامی مدرنی که در مقایسه با قانونهای کشورهای اروپایی و ژاپن بهتر بود، نوشتیم. شاه آزادیهای زیادی را برای ایران به ارمغان آورده بود ولی در یک جا کوتاهی میکرد: آزادیهای سیاسی. صدای مخالفی را تحمل نمیکرد. هیچگونه انتقادی در رسانهها روا نبود. ساواک، در به کار بردن خشونت زبانزد بود. بسیاری از مخالفان سیاسی او داستانهای دلآزاری از چگونگی رفتار در زندان بازگو کردهاند. پس از گردهمآییهای نیرو، پروانه بسیار ضد شاه شد. او بازیکن بسکتبال بود؛ صدایی رسا داشت و هیچ چیز مگر آزادی کامل سیاسی را نمیپذیرفت. او با همسرش داریوش فروهر در حزب ملت ایران فعال بود. چندین بار به دلیل دیدگاههایش زندانی شده بود. دکتر عاملی تلاش کرده بود که در درون نظام به فعالیت بپردازد. نمایندهی مجلس شده بود، ولی هنگامی که علیه سیاستهای شاه سخن گفته شد از فعالیت حزب پانایرانیست جلوگیری کردند. شاه خود را از پادشاهان روزگار باستان میانگاشت. میخواست ایران را یکه و تنها رهبری کند. بر آن شدم که تاریخ کارخانه را بنویسم. آن را نمونهای برجسته از همکاری مردم ایران برای هدفی مشترک میدیدم. چهلهزار نفر در کار ساختنش دست داشتند: تأمین مواد اولیه، از معادن بومی آهن و زغال سنگ فراهم آمده بود، سدی بزرگ برای تأمین آب کارخانه و پیرامون آن و شهری کامل با مکانهای آموزشی، بهداشتی و رفاهی برای کارگران ساخته شده بود. به راستی که یک برنامهی ملی بود. ولی پیش از انتشار کتاب، بایستی در ساواک بررسی میشد. پاسخ آنها چنین بود که این کتاب منتشر نمیشود مگر آنکه از شاه ستایش و به او پیشکش شود. برای من بسیار ناخوشایند بود. با وجود اینکه شاه در آن کار بزرگ نقش داشت، ولی کارخانه به دست مردم ساخته شده بود. واگذاری همهی افتخارات به یک فرد - نقش مردم را بیاهمیت میکرد. یک سال تمام برای نوشتن آن کتاب کوشیده بودم. به آنها گفتم که میتوانند نوشتههایم را هر گونه که میخواهند چاپ کنند ولی نام مرا از روی آن بردارند
سلوا، باهام کاری کرد که دیگه تا آخر عمرم، این کار رو نکنم!... چه کاری؟؟؟؟
رشوه جنسی از دانشجو های دختر، در ازای نمره!
فکر میکردم مثل دفعات قبل یه کص کلوچهای جوون میکنم. سلوا دختر لوند و نازی بود. اتفاقاً همیشه طنازی و دلبری میکرد از من و باعث شده بود که پیش خودم خیال کنم که اون خودش میخواد بهم بده. یه دختر قد بلند، حدودا ۱۸۰ با پوست روشن و موهای روشن. ولی آتشین مزاج! آخه سلوا لر بود. بچه خرم آباد! بعدا فهمیدم که بین چهار تا داداش تک دختر هستش. تو کلاس خیلی بی پروا و شجاع بود. عاشق کل انداختن و جر و بحث با پسرا و خیلی مغرور. توی خواب هم نمیدیدم که سلوا یه آلفای عضلانی باشه.
نمره اش ۸/۵ شده بود. کلی التماس کرد و چند روز همش توی تلگرام پیام و التماس و جلز ولز کرد. منم که بدجوری توی طول ترم تو کفش بودم حوالی ساعت ۱۲ شبی که فرداش آخرین مهلت ثبت نمرات بود باهاش وعده گذاشتم. کجا؟... خونه مجردی خودم! البته همون شب که باهاش وعده گذاشتم یکی دیگه از دخترا رفت زیر کیرم. اما چیزی که عجیب بود این بود که سلوا هیچ مقاومتی نکرد و سریع قبول کرد. به هر حال براش لوک فرستادم. قرار شد ساعت ۱۰ صبح بیاد و تا ساعت ۶ عصر بهم سرویس بده تا بعدش نمره رو براش رد کنم.
وارد خونه که شد توی پوست خودم نمیگنجیدم. آخه خیلی خوشگل و ناز شده بود. لبشو بوسیدم و با مهربونی دعوتش کردم تو سالن اونم با لبخند نازی چشم گفت و رفت تو سالن. در رو قفل کردم و کلیدش رو گذاشتم تو جیبم. ازش پرسیدم چای میخوری یا قهوه و طبق خواستش قهوه گذاشتم. اما اون مشغول تعویض لباسهاش شد. مثل دخترای دیگه نبود که هاج و واج باشن. انگار تجربه داشت!... با خودم گفتم انگار همکارای دیگه هم ازش کام گرفتن. تو همین فکرا بودم که سینی به دست رفتم تو سالن و با دیدنش خشکم زد. سلوا با یه بیکینی صورتی نشسته بود روی مبل راحتی و عجب بدنی 😨😰😱🤯 بدنش ورزیده و عضلانی بود!... رنگم پرید! با لبخند پرسید:« چی شد استاد؟...» من به تته پته افتاده بودم... سلوا لبخند کنایه آمیزی زد و با اشاره به کنارش گفت:« بیا بشین استاد... بیا بشین اینجا... نترس!... کاریت ندارم...» من با ترس گفتم:« متوجه نمیشم... واااای چه بدنی داری تو دختر؟ 🤯» سلوا جوری بهم نگاه کرد و خندید که تنم لرزید 😈 و گفت:« مگه نمیخواستی یه شب باهام باشی؟... خب منم در اختیارتم دیگه... بیا بشین!» من آب دهنمو به سختی قورت دادم. سلوا چشمکی بهم زد و روی مبل لم داد و با لحن لوس گفت:« چرا معطلی استااااااد؟... بیا تو بغلم استاد خوشگلم... میخوام بخورمت 😜» من داشتم تمام راههای ممکن رو بررسی میکرد. یدفه یه فکری به ذهنم رسید و سریع عملیش کردم. سریع دویدم به سمت در واحد... صدای خنده های تحقیرآمیز سلوا میومد که گفت:« عه... پس چی شد استاااااد؟» بدنم از استرس میلرزید. سریع کلید رو از تو جیبم در آوردم و قفل در رو باز کردم. دستگیره رو فشار دادم و در رو کشیدم. لای در ۱۰-۲۰ سانتی باز شد که یهو محکم به هم کوبیده شد و از صداش جا خوردم. دست رگدار سلوا روی در بود. هرچی زور زدم در رو باز کنم نشد. نفس نفس میزدم. سلوا که پشت سرم بود اون یکی دستشو گذاشت اونطرفم و از پشت بدنشو چسبوند بهم و هلم داد و منو چسبوند به در! بدنش عین سنگ بود. شروع کردم به التماس:« سلوا... سلوا... ولم کن... تو رو خدا... اصلا نظرم عوض شد...» سلوا صورتشو آورد دم گوشم و گفت:« ششششششیییییییی... تو که نمیخوای همسایه هات بفهمن چه گهی میخوردی توی این خونه!... میخوای؟» من تا اینو گفت ساکت شدم. سلوا که بازدم نفس کشیدنش به لاله گوشم میخورد، گفت:« آفرین مموش قشنگم!... استاد عاقلم... بیا که امشب کارت دارم...» گردنمو گرفت و چنان فشار داد که کل ستون فقراتم تیر کشید. تا اومدم بگم آخ با دست دیگه اش دهنمو سفت گرفت. منو چرخوند و با یه لگد از پشت، پرتم کرد وسط نشیمن. پشت سرم خورد به زمین و دنیا دور سرم میچرخید. نمیتونستم از روی زمین بلند شم. فقط متوجه شدم که سلوا در رو قفل کرد. اومد به سمتم در حالی که قلنج انگشتاش رو میشکست. م�� با همون حالت سر گیجه کشون کشون میرفتم عقب تا رسیدم به دیوار. بدنم میلرزید و گریه و التماس میکردم. سلوا به یه قدمیم رسید. خم شد. دستشو آورد جلو و من پریدم بالا. نیشخندی زد و در حالی که نصف کلید که توی قفل شکسته بود رو بهم نشون داد و چشمکی زد و گفت:« درم قفل کردم که امشب تا صبح در اختیارم... نه! در اختیارت باشم جوجو... 😈 دهنتو باز کن ببینم...» من فقط میلرزیدم. یدفه جوری داد زد که یهو از ترس ادرارم ول شد و خودمو خیس کردم:« میگم دهنتو باز کن کونی!... » دهنمو باز کردم و سلوا کلید رو گذاشت دهنمو وادارم کرد که قورتش بدم. یدفه متوجه خیس شدن شلوار و زمین شد و جوری بهم نگاه کرد که آب شدم از خجالت. با تحقیر گفت:« استااااااد... خودتو خیس کردی؟؟؟... 😏 الهی... » چندتا چک به صورتم زد و همزمان گفت:« استااااااد شاشوی کی بودی تو... کوووووونی!!!... تو که خایه نداری گوه میخوری هوس کص کردن بکنی... حرومزاده...» یه دفعه گردنمو گرفت و چنان فشاری داد که نفسم برید. ساعدهای قطور و عضلانیش رو گرفتم ولی شانسم از صفر هم کمتر بود. منو از زمین کند و گفت:« کاری باهات میکنم استاد شاشو... که دیگه هوس کص کردن نکنی... امشب میشی کونی من... کونی کردنیِ سلوا...»
سلوا اون روز تا صبح فرداش منو به اشکال مختلف و بی رحمانه گایید! لهم کرد. اون هر کاری دلش خواست باهام کرد! مثل اسباب بازی بودم توی مشتش... نه! مثل خمیر بودم...
ساعت چهار صبح خالهم با بچه هاش رسیدن اینجا.. من نمیدونم چطوری خسته نمیشن واقعا.
یه خاله دیگه م هم با همه بچه هاش اومد. (جز یه دخترخالم که کلاس داشت..) جالبه هیچکدوم نمیدونستن اون یکی قراره بیاد.
سر میز از نوه خالم پرسیدم اومدیم کجا، مامانش زیرلبی گفت بگه طالقان. چی گفت؟ اومدیم طالبان👍🏻
بخاری رو هم که دید گفت : این چی چیه؟
+ بخاریه.
- توش جیش میکنیم؟
+ نه.
- چرا.
بعد صبحونه رفتم در پشتی رو باز کردم، جلوش یه جوی خوب داره. بچه ها نشستن لبش و بازی کردن. بماند آب پاش پلاستیکی یکیشون افتاد و آب بردش کلی دویدیم پیداش کنیم که گریه ش رو تموم کنه.. خوشحال شد.
کلی سنگ پرت کردیم تو آب، گل گذاشتم روی موهاشون، بهشون خوش گذشت. خوشحالم.
(باید مشکلات خشممو با پرت کردن سنگ تو آب از بین ببرم)
نهارو همه کنار هم خوردیم. (کل سینی گوجه ها قبل پخت چپه شد رو زمین، برشون گردوندیم یه گوجه دیگم بعدش افتاد عالیه)
از نوه خالم پرسیدم به کی رای میدی؟ گفت : من به تو رای میدم. به (اشاره به دخترخاله هام) شما هم میدم به همه رای میدم.
کاش تو زندگیم همین شکلی ساده باشم.
بعدم همه یکم استراحت کردن و به اجبار یک دوست عزیز فرستادنمون جهت رای دادن. تو این گرمای سگ پز سگ میره بیرون آخه؟ از بینمون ۴ نفر رای دادن کلا. منم فقط کاغذشو انداختم تو صندوق، خودم رای ندادم.
حالا تو ماشین :
مادر : حالا تو به کی رای دادی؟
(پدرجان موقع رای دادن کاغذشو قایم کرد گفت نمیخوام رای منو ببینین)
پدر : دزد بزرگ.
به این ترتیب وقتی مادرجان منظورشو فهمید دعوا شد.
برگشتیم خونه یکم میوه خوردیم و استراحت از اونجایی که همه خسته راه بودن..
به باغ مادربزرگم هم سر زدیم و چندتا آلبالو چیدیم، یه گل جدید دیدم. خیلی جزئیات داشت و انگار وسط برگای ریزش یه مرکز کاج شکل کوچیک داشت . اکثر فامیل برگشتن خونه هاشون و امیدوارم سالم رسیده باشن چون چند دقیقه پیش چنان رعد و برقی شد که کرک و پرام ریخت..
رفتیم لب یه رودخونه که پشت باغ بود، خیلی پر آب بود و یه خانواده نزدیکش نشسته بودن. سنگ پرت کردم تو آب که البته تو کفشام کلی آب رفت..
وقتی بقیه رفتن ما هم با یه خاله و داییم رفتیم سه تا روستا رو دیدیم، مرجان، نساء اولیا و جوستان.
برگشتیم خونه. دوباره در پشتی رو باز کردم یکم نشستم تو لب آب پاهام خنک شد کلی هم آرامش گرفتم.
واکنش صادقانه یه بنده خدایی که ته جوی وایساده درحال خوردن آب :
اون بنده خدا تا ابد :
یکم از آسمون آبی فیض بردیم و برگشتیم تو.
امروز صفحه جدیدی از بولت ژورنالم درست نکردم.. فردا هم برمیگردیم تهران.
برنامهها هیچوقت آنطور که میخواهی پیش نمیروند اما بالاخره خوبیش این است که با هرچه کم کاری و تنبلی و ناراضی بودن بالاخره برای پیشبردنشان کاری کردهام. 24 شهریور آخرین موعد ارسال آثار است و من که فکر میکردم موبایل یکی از چیزهاییست که مرا از برنامهام عقب انداخته چند روز پیش - نمیدانم شاید حدود یک هفتهای شدهباشد- آن را خاموش کردهم و گذاشتم توی کشوی آخر تا وقتی که حداقل پیشنویس را آماده کنم. البته چند روز پیش روشنش کردم و فقط قسطم را پرداختم، دیروز هم فیش حقوقیام را نگاه کردم و در اینستاگرام به پیجی درمورد کاری پیام دادم -که اگر ان کار خوب پیش رفت بعدا میآیم و درموردش مینویسم- و دوباره خاموشش کردم. یکی از نگرانیهایم استریک دولینگو بود که از طریق وبسایتش هر روز درسم را تمرین میکنم و یک روزش را هم از دست ندادهام، درست است که هر بار ازم باج میگیرد و جم میخواهد اما مهم همان پانصد و سی و خوردهای روز است که حفظ شده و هنوز آتشش روشن است. - واقعا نمیدانم از روز چندم تعداد روزها اینقدر مهم میشود که احساس میکنم اگر استریکم صفر بشود مثل سریال آلیس در سرزمین مرزی یک لیز از آسمان میخورد توی سرم و میمیرم. :|-
برای جشنواره حدود چهار صفحه نوشتهام اما حالا فکر میکنم برای چیزی که باید حداکثر ده صفحه باشد زیادی دارم حاشیه مینویسم چون هنوز اصلا به بحث اصلی نرسیدهام ولی بالاخره پیش نویس است... امیدوارم در آخر چیز درستی از آب در بیاید چون این بار به مامان قول دادهام هرچه که شد بفرستمش و اگر خودم هم نفرستادم او مختار است لپتاپ را بردارد و فایل را بفرستد.
Chapter Two:
این روزها از همه شبکههای اجتماعی نفرت دارم. نمیدانم چند درصدش به خاطر خود آن شبکه است چند درصدش برای اینکه روی مردم اطرافم تاثیر گذاشته و دیگر نمیتوانم مثل قبل با آنها حرف بزنم.
قبلا ما برای خودمان زندگی میکردیم،-حداقل بخش زیادی از مردم- اما حالا همه طوری انتخابها و رفتارهایت را برای خودشان تجزیه و تحلیل میکنند انگار وجودت از ترندها و وایرالهای فضای مجازی درست شده. تو ادای نویسندهها را درمیآوری چون توی تیکتاک وایرال است. تو مثل فلان یوتیوبر با استایل دارک نمیدانم چه بیرون میروی چون میخواهی شبیه او باشی؛ به نقاشی و موسیقی و سفالگری و هنر علاقهداری چون میخواهی زندگیات را شبیه فلانی در پینترست بسازی و کتاب میخوانی تا ادای مثلا فرهیختههای توییتر را -که حالا بهش میگویند ایکس و وقتی میگویی توییتر یکجوری بهت نگاه میکنند انگار از دو قرن بیش آمدهای- دربیاوری.
به قول امیلی بهت نگاه میکنند و هی میگویند هر کدام از تکههای وجودت شبیه چه کسی است و در آخر ازت یک آدم وصله پینهشده از چندین نفر مختلف میسازند در حالی که تو فقط میخواهی خودت باشی و علاقهای به اینکه مثل پتوهای چهلتکهی مادربزرگ از هزار طرح و نقش کپی شده از دیگران باشی خوشت نمیآید هیچ... متنفری.
همیشه از اینکه کسی بهم بگوید شبیه کسی دیگر هستم متنفر بودم، نه فقط برای اینکه فکر میکردم خاص بودم را ازم گرفتهاند برای اینکه من سعی کرده بودم شخصیتم را خودم بسازم و حالا با یک نگاه سطحی به کسی دیگر نسبتش میدهند انگار که در تمام این مدت در حال تقلیدی بچگانه از شخصیت دیگری بودهام. حقیقت این است که من فلانی را دنبال نمیکنم چون معروف است و میخواهم شبیه او شوم، او را دنبال میکنم چون شبیه من است و از قضا معروف هم هست و اصلا همین معروفیتش باعث شده او را بین خیل اکانتهای فضای مجازی پیدا کنم. - البته به گمانم باید همه مردم این کار را بکنند. مگر نه؟- انگار تا چند کا فالوور نداشتهباشی حق نداری شخصیت مستقلی داشتهباشی. خدا را شکر که هیچوقت به آن صورت اهل استفاده از فضای مجازی و روابط صمیمی هر دقیقه پیام بده و احوال بپرس نبودهام وگرنه همین حالا هم میگفتند پیام نمیدهد چون میخواهد مثل شاخها (:|) رفتار کند. - برای همان خاموشکردن موبایل و فعالنبودن در شبکههای اجتماعی-
البته آدم وقتی کفری میشود که مهم نیست چقدر توضیح میدهی کسی گوشش به این حرفها بدهکار نیست. پارسال وقتی برای بار اول به خوابگاه رفتم بارها مستقیم و غیرمسقیم گفتند که موهایم را کوتاه کردهام چون من هم تب تامبویهای تینیجر اینستاگرام را گرفتهام؛ و چون دیگر از توضیح اینکه بگویم هرچه یاد دارم از کودکی موهایم همینقدر بوده و مامان همینطور میبستشان خسته شده بودم گذاشتم بلند شوند ولی چند ماه بعدش دوباره کوتاهشان کردم؛ اما همیشه نادیده گرفتنشان انرژی زیادی میخواهد؛ آنقدر که هر روزی که به سال تحصیلی نزدیک میشویم بیشتر به این فکر میکنم که دلم نمیخواهد به خوابگاه برگردم و همین هم برای منی که همیشه عاشق مدرسه و دانشگاه بودهام تناقض عیجیبی ست.
Chapter three:
بعضی کتابها و فیلم و سریالها خودشان در زمان مناسب به سراغت میآیند، نمونهاش همین مجموعه امیلی. اردیبهشت کلی با خودم حساب و کتاب کردم که از نمایشگاه کتاب چه بخرم، چیزهایی که دوست داشتم بخرم یا خیلی گران بودند یا علاوهبر گرانی چند جلدی هم! خلاصه هزار بار سبد خرید را پر و خالی کردم تا بالاخره چیزی را پیدا کنم که هم از جذاب بودنش مطمئن باشم هم تا حدودی با جیب دانشجوییام بسازد... و در آخر ته ماندهکارتم را دادم برای مجموعه امیلی و چلنجر دیپ. از آن موقع هنوز نخواهدهبودمش، و حالا... دقیقا الان که خون نویسندهی درونم به غلیان آمده -هرچند اصلا چیز خوبی نمینویسد، اما به قول امیلی دست خودم نیست، نمیتوانم ننویسمشان- شروع کردم به خواندنش. سلولهای یومی را هم که نگاه میکردم اواخرش حس و حال نویسندگی داشت و بعضی عادتها و شکستهای یومی واقعا برایم قوت قلب بود. به لطف امیلی هم برای بعضی چیزها بالاخره اسم پیدا کردهام. مثلا جرقه! خیلی خوب است که ببینی یکی برای احساسهایت توضیح و اسم دارد.
روال نماز میت اینگونه است که نمازگزار پس از نیت "نماز میت" پنج(شیعه)چهار(سنی) تکبیر میگوید که بعد از هر تکبیر دعای مختصر یا مفصل مخصوص هر تکبیر را میخواند و با آخرین تکبیر نماز تمام میشود
همانطور که در ویدیو ملاحظه میکنید خامنه ای سرش رو به پایین است و در حال گفتن نیت "نماز میت" قبل از تکبیر اول است که صدا و نوری (تحرک عکاس و فیلمبردار) در بالاسرش یکدفعه چنان توجه اش را جلب میکند که مسئول پخش مستقیم مراسم در صداوسیما سریع به یک دوربین دیگر سوییچ میکند ((و در پیرو آن در روزهای بعد ، تمام خبرگزاری های طرفدار نظام قسمت واکنش عجیب خامنه ای در وسط نیت نماز را از روی سایت های خود حذف میکنند))
خامنه ای پس از نظاره موشکافانه اطراف ، وقتی ادامه نیت را شروع میکند دوربین عوض میشود و او را نشان میدهد
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
اگر طرز نگاه و سر چرخاندن و قطع نیت "نمازمیت" و توجه کامل خامنه ای به آنچه در بالاسرش رخ داد را به هرکسی که اصلا نمیداند در دنیا چه اتفاق هایی در حال رخ دادن است نشان دهیم با این پیش فرض که کمی از زبان بدن و عکسالعمل مطلع باشد و آداب نماز میت و اهمیت حواس جمع هنگام گفتگو با خدا (برای مسلمانان) را بداند ، اگر نگوید این واکنش از روی ترس بوده مطمعنا میگوید نمازگزار یکدفعه از چیزی نگران شد
.
واژه "نگران" از طرف این فرد قضاوت کنندهی بی طرف وقتی عوض میشود که به او بگوییم
اسماعیل هنیه همین "میت" در یکی از امنیتی ترین روزهای سال در یکی از امنیتی ترین ساختمان ها با چیزی! از آسمان (پرتابهای از آسمان) ترور شده است
و اتفاقا چند ساعت قبل با همین نمازگزار راس یعنی خامنه ای روبوسی داشته است
و البته چند روز قبل تر هم یکی از مهمترین فرماندهان ارشد حزب الله لبنان به نام "فوآد شکر" که به خاطر دست نیافتنی بودنش برای دشمنانش معروف به "شبح" بود و از سال 1983 به دنبالش بودند و برای سرش 5میلیون دلار جایزه تعیین کرده بودند در یک ساختمان فوق امنیتی ترور شد آنهم باز از آسمان
که اتفاقا همین نمازگزار راس از دوستان و هامیان هر دو بوده
آنوقت آنوقت است که قضاوت کننده ما چیز دیگری میگوید
مخصوص اگر باز بداند که دم دمای صبح خامنه ای ۸۵ساله را برای کسب تکلیف به عنوان رئیس کل قوا از خواب بیدار میکنند و خبر مرگ اسماعیل هنیه را به او میدهند
که در چند وقت اخیر کم نبوده از این خبر دادن ها به او یا نماز میت خواندن های او
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
برای اطلاع آن تحلیگرانی که میگویند آن قسمت دانشگاه تهران که خامنه ای در حال خواندن نماز میت بود سقف دارد باید بگویم مگر اسماعیل هنیه زیر پشه بند در پشت بام خوابیده بود یا میگویند بالا سر رهبر مرمت شده بود و او داشت آنرا نگاه میکرد باید بگویم ، به به چه وقت شناسی خوبی برای نظارهگری یک بنا آنهم به آن صورت که سرت پایین است و داری زیر لب نیت میکنی بعد هوس نظارهگری مخلوط شود در گفتگو با خدا
تو را به خدا نگویید که "نه ، رهبر در حال آدامس جویدن بود و هنوز نیت نماز شروع نشده بود" ، البته از شما طرفداران نظام بعید هم نیست اگر چنین بگویید
.
مشخصا این "نه" را من باید بگویم که بدانید
اولا
خامنه ای از تسلیحاتی خبر دارد که از آسمان میآید و سقف بتـُنی هم حریفش نمیشود چه برسد به آن سقف که شما میگویید
و
دوما
از تسلیحات بالاتر ، خامنه ای از نفوذِ اطلاعاتی ایی باخبر است که نمیداند آنکه پشت سرش الله اکبر میگوید یا بالا سرش فیلمبرداری میکند "صَریمی بُرَک" دهه شصت است یا "ابن ملجم مرادی" دهه اخیر
𝐀𝐬 𝐲𝐨𝐮𝐫 𝐛𝐨𝐲𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝 "𝐀𝐧𝐢𝐦𝐞 𝐜𝐡𝐚𝐫𝐚𝐜𝐭𝐞𝐫𝐬" کراکتر های انیمه به عنوان دوست پسر
«𝚜𝚊𝚗𝚣𝚞»
بشدت دوست و نمیزاره آب تو دلت تکون بخوره.
وقتی پیششی کمتر قرص میخوره یا کلا نمیخوره.خیلی منحرفه «فرشته من» یا «عزیزم»صدات می کنه.تو گوشیش فرشته ناز من سیوت کرده.وقتی با ریندو و ران گرم میگیری حسودی میکنه و دوست داره کله اون دوتا عروس دریایی رو بکنه . دوست نداره راجب بونتن بدون و نزدیکشون سر همینم بهت دروغ گفته، اونم خیلی زیاد! اگر هم که بدونی میشینه پیشت و باهات حرف میزنه:"هی انجل نزدیکشون نشو، درموردشون هم حرف نزن یا نپرس. فهمیدی؟ همش بخاطر خودته..."ممکنه حتی از بونتن بخاطرت در بیاد. از کار های مورد علاقش بازی با موهاته بشدت عاشق موهاتو همین امر باعث شده حتی نتونی نوک گیریشون کنی. برای اذیت کردنت ممکنه به زن های دیگه نگاه کنه و یا برای حسودیت واسه سنجو چندتا کار انجام بده
نامه ی سانزو برای تو :
ا/ت عزیزم از اینکه تورا کنار خودم خوشحالم و نمیدانم اگر نباشی به چه حال بیفتم. نمی توانم تورا به قرص های آرام بخش تشبیه کنم چون آنها به من صدمه میزنند ولی تو به درمان من کمک میکنی. پس من چطور می توانم تورا به آنها تشبیه کنم؟ زیبایی چشمانت به قدری است که اگر به آنها خیره شوی آنها را به عماق مغز «در بهشت» میبرنت! از اینکه با تو آشنا شدم خوشحالم .خوشحالم که تو مرا انتخاب کرده ای! .
«𝙱𝚊𝚓𝚒»
شاید اول فک کنی خیلی منحرفه ولی اینطوری نیست.اون مثل یک گربه ـست که خیلی رشد کرده!روت به صورت غیر عادی ای غیرتیهه. روز میرد پارک به گربه ها غذا بدید.باهم لباسای گرانج میپوشید.تورو «کیتن» صدا می کند که همونطور که مشخصه چیفویو یادش داده. یاکیسوبا بزارید دهن همدیگه؟ صگ در صد. بزاره موهاتو کوتاه کنی؟ تو خواب ببینی عزیزم! امیدوارم با گربه ها کنار بیای وگرنه... اصلا چیزی درمورد گنگ بهت نمیگه
نامه ی باجی برای تو :
گربه نازم از تو بابت اینکه همه این مدت کنارم بودی و از ضعف اخلاقی بدم چشم پوشی کردی ممنونم! ممنونم که وقتی نمرات درس هایم پایین میاید به من کمک میکنی تا نمرات بهتر بگیرم!میدانی ...وقتی ساعت ها درمورد چیزهاییم که حتی ارزشی ندارد حرف میزنی باز هم دوست دارم بشینم و به آنها گوش بدهند چون این صدای توست که به آنها برایشان میرسد. میرسد. من معنی می دهد.
:𝚈𝚞𝚝𝚊 (17ساله)
یه دوست پسر فوقالعاده مهربون، و شاید کمی مرموز! توی نقش بازی کردن حرف نداره! اولش فکر میکنی داره بهت خیانت میکنه ولی تهش میفهمی نقشش واسه فلان کار بوده! -«و تو به این نتیجه میرسی که این باید بازیگر میشد».وقتی توی شیبویا ریکارو دیدی باهاش دعوا راه انداختی و این بنده خدا سعی در آرام کردن شما داشت.خیلی بهت کادو میده حتی بدون مناسبت و بخاطر همین ولنتاین سنگ تموم میزاره. با خودش میبرت آفریقا و برای اینکه آسیب نبینی همش کنارته در کل بیست و چهار ساعت بیست و پنج ساعت کنارته .صد در صد استفاده از ابزار نفرینی رو بهت یاد میده. از اختلاف قدیتون خوشش میاد و بنظرش این باعث میشه که شما کیوت تر بنظر برسید. با اسم خودت صدات میکنه تو گوشیش هم از اونجایی که نمیتونه چی سیوت کنه پرنده کوچولو سیوت میکنه بچه پاک تر از این؟
نامه:
عزیزم، میخواهم بهت بگویم برای من به اندازه یک ماه، ارزش داری، و اینکهچقدر زیبا هستی و چگونه در تأثیرگذاری داری. میخواهم بهت بگویم که هروقت بهتو نگاه میکنم، انگار که به ماه نگاه میکنم و چگونه هر باری که به تو مینگرم، به هر چیز زیبایی در تو توجه میکنم.عزیزم، من به تو قول میدهم که همیشه برای تو هستم، حتی وقتی که در تاریکی میکشم، من هنوز میخواهم به تو درخشان باشم. عزیزم، میخواهم بهت بگویم که هر وقت بهت فکر میکنم، انگار که به ماه فکر میکنم و به خودم میگویم که چقدر به من الهام میدهی.
«𝚁𝚒𝚗 𝙸𝚝𝚘𝚜𝚑𝚒»:
اولش چون میترسه بخاطر مهربونیش ازش بدت بیاد و ولش کنی یکم سرد رفتار میکنه. ولی هرچی که میگذره و متوجه میشه این اتفاق قرار نیست بیفته روز به روز مهربون تر میشه. توی بلولاک شب ها بهت فکر میکنه و کلی دلش واست تنگ میشه .وقتی توی بازی جلوی تیم زیر بیست سال ژاپن بین تماشاچی ها بعد از مدت ها میبینت و میفهمه که حالت خوبه و اینکه چطوری تشویقش میکنی تلاشش رو چندبرابر میکنه.نمیزاره موهاتو کوتاه کنی.از نوازش موهات وقتی خوابی لذت میبره
نامه:
y/n , .حین نوشتن این نامه، از عمق روحم به تو بگویم که چقدر تو را دوست دارم.اول از همه، باید بگویم که تو در تأثیری برجای گذاشتهای، میخواهم بگویم که از زمانی که تو را دیدم، دنیرم در یک تحول واقعی به وجود آورد. از آن زمان، نه تنها بیشتر از دنیا را می فهمم بلکه بیشتر از خودم دارم. میخواهم بگویم که از زمانی که شما میبینم، احساس میکنم به خودم علاقه دارم، وقتی تو در اطراف من بودم، من و دنیایم، به نظر میرسید به نزدیکی میشدیم بخواهم بگویم که من می فهمی که از خودم و دنیایم دارم و با وجود تو، دیده ام که چقدر خوبم، با این نامه، من می خواهم بگویم که چقدر برای من مهم هستم، نمی خواهم بگویم که چقدر من برای تو مهمم، به نظر نمی رسد که تو به خوبی بدانی چقدر برای تو در من تاثیر گذاری داری.من دوست دارم با تو این لحظه ها را تجربه کنم و یک لحظه زیبا را با تو بسازم.
https://lnkd.in/eHJKfsXp
پارچه پاییزه-فروش پارچه پاییزه-پارچه پاییزی ((کیفیت و قیمت مناسب))
پارچه ها، محدود به یک نوع خاص از الیاف، بافت، طرح یا جزئیات، بسته به نوع روندهای سبک فصلی مد، در طیف گسترده ای از طرح ها قرار دارند. با آمدن فصل پاییز نیاز است که پارچه های مربوط به این فصل از ترند ترین نوع آنها انتخاب شود.
ساتن ابریشم، از بهترین انواع پارچه پاییزی برای لباس شب و لباس خواب :از جمله بهترین پارچه پاییزی برای لباس های خانگی و لباس خواب، پارچه ساتن ابریشم است. این پارچه، بسیار نرم و لطیف بوده و از وزن سبکی برخوردار است. که این ویژگی ها باعث شده ساتن ابریشم در صدر لیست بهترین پارچه برای لباس خواب و لباس پاییزی قرار بگیرد.
پارچه ابریشم:شاید تعجب کنید که چرا پارچه نازکی مانند ابریشم در لیست بهترین پارچه های پاییزه وجود دارد؟ الیاف ابریشم از حشره کرم ابریشم متشکل است. ابریشم پارچه ای با قابلیت تنفس بالا است که معمولاً در لباس های شب، روپوش، لباس زیر زنانه، کت و شلوار و لباس خواب استفاده می شود.پارچه ابریشم به دلیل نرمی که دارد، ارزشمند است و سابقه ساخت مسیرهای تجاری افسانه ای، تغییر فرهنگ ها در سراسر جهان قدیم را دارد. ابریشم، عایق خوبی است که این ویژگی آن را به یک لایه فوق العاده و در کل پارچه مناسب برای آب و هوای سرد، تبدیل می کند. پارچه ابریشمی برای گرمای تابستان وحشتناک است. زیرا به پوست بدن می چسبد، اما در پاییز و بهار شما را گرم نگه می دارد و همچنان قابل تنفس است.
پارچه کتان :کتان پر استفاده ترین پارچه برای لباس های پاییزه است. هرچند این پارچه برای چهار فصل سال مناسب است. در حالی که معمولاً پارچه کتان را به عنوان الیافی برای هوای سرد در نظر نمی گیرند، اما مواردی وجود دارد که پارچه کتان مناسب فصل سرما و پاییز است.پارچه پشمی: از جمله ترند ترین پارچه پاییزی:پشم، در لیست پارچه مناسب پاییز و زمستانی، در رتبه اول قرار دارد. پارچه پشمی، یک عایق یکپارچه است که به گرم نگه داشتن افراد در آب و هوای سرد پاییزی کمک می کند. همچنین، پشم، یکی از پارچه های زمستانی است که علاوه بر زیبایی، از گرمای بدن شما نیز محافظت نموده و شما را در این فصل سرد سال، گرم نگه می دارد.
پارچه حامد (بخشایش)
با سالها تجربه ارزشمند در عرضه انواع پارچه متنوع ایرانی و خارجی در طرح ها و رنگ های مختلف و از نوع مرغوب با کیفیت بصورت عمده و خرده فروشی و با شرایط فروش آنلاین و حضوری توانسته است، رضایتمندی مشتریان خویش را همواره فراهم آورد.
مشتری گرامی از اینکه پارچه فروشی حامد را برای خرید کالای مورد نیاز خویش (پارچه مرغوب و با کیفیت و قیمت مناسب) انتخاب می نمایید. از شما سپاسگزاریم.
ارتباط باما
09228274569
09228274569 :واتس آپ
https://lnkd.in/ek6-KC4e : اینستاگرام
https://lnkd.in/d7kgSxZ4 لینکدین
https://lnkd.in/eVCBwFAW پینترست
[email protected] : ایمیل
#پارچه_پاییزه#قیمت_پارچه_پاییزه#فروش_پارچه_پاییزه#پارچه_مخمل#پارچه_ساتن#پارچه_ابریشم#پارچه_ساتن_سیلک#پارچه_ساتن_ابریشم#انواع_پارچه#قیمت_پارچه#فروش_پارچه#fabric#sale#cloths#پارچه_کتان
معتبر ترین و برترین و بزرگترین و قدرتمند ترین قوانین و اتحاد هکینگ و سایبرینگ کل مجازی
حکم فرمایی بی انتها….
|-----------------------|
انواع کل در قوانین 69
1- کل سایبری
کل سایبری همونطور که از اسمش معلومه باید یچیزی از حوزه گسترده سایبری باشه حالا هر چی میتونه باشه مثل مکان یابی از طریق IP
+
2- کل کد نویسی
اینم که از اسمش معلومه باید برنامه یا سورس کد نویسی کنی حالا انتخاب زبان به خودتون بستگی داره میتونه هر زبانی باشه
+
3- کل ادیتوری
کاملا مشخصه ادیت کیبورد ادیت برنامه و هر چیزی که به ادیت ربطی داشته باشه
+
4- کل هکینگ
کل هکینگ طبق اسمش یعنی هک کردن و استخراج اطلاعات در این نوع کل باید سایت و وبلاگ و وبگاه گوشی و جیمیل و اکانت اطلاعاتی که تونستید استخراج کنید رو بفرستید و غیره که خودتون بلدین
+
5- کل آموزشی
در این کل فقط و فقط دانش و مهارت ملاکه توضیحات چجور کل آموزشی رفتن توضیح داده شده
+
مثال برای کل سایبری :
کل سایبری هک اکانت اینستا تایم آزاد قوانین 69 سر سیک از مجازی
+
مثال برای کل کد نویسی :
کل کد نویسی ساخت یک باج افزار با هرکدام از زبانهایی که دوست داری با استفاده از کتابخونه (نام کتابخونه) تایم آزاد قوانین 69 سر سیک از مجازی
+
مثال برای کل که ادیتوری :
کل ادیتوری ادیت نسخه ی فعلی تلگرام و تغییر فونت آن تایم آزاد قوانین 69 سر سیک از مجازی
+
مثال برای کل هکینگ :
كل هکینگ هک یک جیمیل با استفاده از محیط ترموکس تایم آزاد قوانین 69 سر سیک
قوانین و نکات بخش سایبری و هکینگ و کد نویسی
توجه کنید که در قوانین 69 اجازه دارین برای جولان ها تایم بزارین به شرطی که بالای 15 دقیقه باشه نوشتن قوانین 69 در جولان ها و نوع هاتون اجباریست و اگر نزنید سیکتون مستقیم میخوره
نکته : ما به هیچ وجه بدون قوانین نداریم فقط میتونیم قوانین آزاد بزاریم که اونم فقط و فقط و فقط برای کسانی هست که قفلی شما را با پسوند دیگه ای بجز لوکادر قفل کرده باشه میتونید داخل جولانتون از قوانین آزاد استفاده کنید . توجه کنید که در قوانین شصت و نه لازم نیست بگین درخواست کل دارم
به همراه داشتن انواع کل ها برای مثال کل سایبری، کل کد نویسی، کل ادیتوری در نوع ها و هم در جولان های خود اجباریست و نداشتن این ها باعث باخت است برای کسانی که کم بلد هستن دو نوع متفاوت هم کافیه مثلا یک نوع کل سایبری و یک نوع کل کد نویسی
لرز در نوع ها و جولان ها باعث باخت نمیشه. چون کل تایبری نیست که با لرز و… سیکت بخوره!!
شروع کل ها در پیوی و یا سایبر کلن که تک به تک است باید هر دو کلر روی نوع ریپ بزنند و با اس شدن و ارسال عدد 1 تا 5 یا 1 تا 10 شروع کنند اس کردن کل فقط توسط کسی که نوع داده انجام میشه مثلا اگه داخل پی وی باشه اونی که نوع رو داده اس میکنه و اگر داخل پلیس اف وار باشه داور باید نوع رو ارسال کنه و دو کلر روی نوع ریپ بزنند و داور اس کنه
برای مثال :
کل سایبری هک اکانت اینستا تایم آزاد قوانین کلانتر سر سیک از مجازی
1
2
3
4
5
بکل
توجه
کنید که شمارش فارسی هم درست است
بعد از اینکه اطلاعات رو زود تر در آوردین یا کد نویسی رو زود تموم کردید یا …. . باید بگید که تمومه ، نکل ، تمام .
فیلم دادن بعد از اتمام کل اجباریست و نداشتن فیلم باخت مستقیم است.
ادیت فیلم باید جزئی باشد وگرنه باختت میخوره
قوانین کل ادیتوری
این کل به طوریست که شما از شخص سوال میپرسید و اون از شما تعداد سوالها رو باید در نوع خود مشخص کنید و تایم پاسخ گویی هم داور نسبت به سوال شما میده شما از طرف سوال میکنید که در چه زمینه ای کار میکنه مثال (پایتون ، سی پلاس ، وب هکینگ ، سورس نویسی و …) سوال های شما باید در چهار چوب توانایی های فرد باشه غیر از این باخت مستقیم این کل حتما باید روی فیلم باشید از تایم شروع کل تا پایان کل آموزشی باید داخل پلیس اف وار انجام بشه
یک خرید اینترنتی مطمئن، نیازمند فروشگاهی است که کالاهای متنوعی دارد، باکیفیت و دارای قیمت در مدت زمان کوتاهی است که به دست شما می رسد و ضامن بازگشت هم می باشد. ویژگیهایی که مجموعه کلاه کاست سالهاست بر روی آنها کار کرده و میتواند از این طریق مشتریان ثابت خود را داشته باشد.
مجموعه کلاه کاسکت اولین سایت تخصصی درزمینه کلاه ایمنی موتورسواری و پخش لوازم موتورسیکلت هایی از جمله سی اف موتو، هندا کلیک و بنلی می باشد. مافروشگاه کلاه کاست تخصصی ترین سایت کلاه کاست و لوازم جانبی موتورسیکلت هستیم. فروشگاه ما بیش از یک فروشگاه آنلاین است. ما نه تنها محصولات با کیفیت بالا را میدهیم، بلکه به مشتریان خود یک تجربه آنلاین میدهیم، میتوان خرید ویک را به صورت آنلاین ارائه داد. عزیز را فراهم آوریم.نزدیک به چهار سال خدمت به دوستان عزیز.