#مادر
Explore tagged Tumblr posts
hidadecor-ir · 11 months ago
Text
تابلو فرش دستباف گونه ماشینی طرح مهر مادر و دختر که دارای رنگ بندی فوق العاده و طرحی دلنشین بوده و میتواند جلوه خاصی به دکوراسیون خانه شما بدهد.
0 notes
nanibzd-blog · 1 year ago
Text
Tumblr media
خونه یعنی یک جای دنج برای زندگی کردن
یعنی جایی که نور آفتاب فرش دستبافت کاشان رو سایه روشن کنه
یعنی یک استکان کمر باریک از چای �� هل
یعنی نشستن کنار پدر و مادر زیر کرسی
خونه یعنی جایی که بنشینی کنار حوض و عطر شمعدونی های بارون زده رو با تک تک سلول های بدنت حس کنی
خونه یعنی جایی که گرامافون بنوازد و با چشمان بسته مدهوش صدای شجریان و ایرج بشیم
خونه یعنی خش خش برگ های چنار کنار حیاط توی پاییز
یعنی بوی خاک نم زده
بوی چوب بارون خورده
خونه یعنی من باشم و پدرم یعنی من باشم و مادرم
کنار هم با بوی اسپند و گلاب
بدون هیچ دغدغه ای چایی زعفرانی با نبات بخوریم
زندگی یعنی همین ...‌..
زندگی عطر ترنجیست که پدر داد... زندگی عطر یاسیست که مادر چید
0 notes
davoodghasemzadeh · 2 years ago
Photo
Tumblr media
و امروز باز رسید دومین سالگردت در حالی فرارسید که ما هنوز به دیدن جای خالی تو عادت نکرده و خو نگرفته ایم هنوز باور نداریم از دیدن ما به تنگ آمده بودی هنوز هم چشمان خیس و غم زده ما به در دوخته شده تا از سفر برگردی و چهره مهربانت و موهای سفیدت و لبخند دل انگیزت بر ما شوق دیدارت مستولی کند اما دیگر اینها افسانه و خیال و رویایی بیش نیست در این میان حقیقت تلخی خودنمایی می‌کند و آن اینکه در سفر تو بازگشتی نیست و تو ۵ بهمن ماه ۱۳۹۹ برای همیشه ما را تنها گذاشتی و رفتی... دیدار ما به قیامت مانده در آرامش بخواب مسافر تو را هرگز از یاد نخواهیم برد 🖤🖤🖤 #مادر #سفر_آخرت #زندگی https://www.instagram.com/p/Cn4CubXooBl/?igshid=NGJjMDIxMWI=
0 notes
makesite4seo · 2 years ago
Photo
Tumblr media
ای کاش هیچ وقت فیلم #حوض_نقاشی ساخته نمیشد ، من شدیداً برای #شهاب_حسینی عزیزم 🌹 و سرکار خانم #نگار_جواهریان احترام قائل هستم ولی ژان پن رو تو این فیلم هرگز فراموش نمی‌کنم و هرچند وقت یکبار که از زمین و زمان و دنیا خسته ام، آره منم بعضی اوقات کم میارم ، این فیلم و فیلم بیست و یک گرم هم که در همین سال ساخته شد تموشا می کنم ، اگر اینها شاهکار نیستند پس شاهکار یعنی چی؟ من پدر نیستم و خیلی خوشحالم از این مسئله و می‌دونم اگر عمرم طولانی باشه دهنم سرویسه ولی بازم راضی ام از تصمیمی که تو شونزده سالگی گرفتم، دمم گرم راستی امیدوارم هیچ پدری سرافکنده فرزندش نباشه و هیچ فرزندی انقدر بیشعور نباشه که نفهمه پدر و مادر برای خوشبختی فرزندشون همه کار می کنند به سلامتی پدر و مادرها، چه اونا که هستند و چه اونا که نیستن بزن یخش صدا کنه 🥂 #زندگی #فیلم #پدر #مادر #عشق #تلاش #سختی #جنگیدن #امید #تسلیم_نشدن #فیلم_خوب #پیج_اینستاگرام_خشایار #اکسپلور #جملات_ناب #دیالوگ_ماندگار #reels #jeanpen ❤️ #iamsam ❤️ #21grams ❤️ https://www.instagram.com/p/CnzjosYjjoT/?igshid=NGJjMDIxMWI=
0 notes
lhoomanl · 2 years ago
Photo
Tumblr media
‏‎از نیچه :: «دیدگاهِ حیوانات در بارهٔ جنسِ ماده، همانند دیدگاهِ مردان نسبت به زنان نیست. ‌ برای آن‌ها جنسِ ماده عنصری مولّد است. عشقِ پدرانه مفهومی ندارد بلکه چیزی نزدِ آن‌ها پدیدار می‌شود که همچون علاقه‌ای‌است که گمان می‌رود ما به فرزندانِ معشوقهٔ خود داریم و به‌سانِ اُنسی‌است که به آنان پیدا می‌کنیم. ‌ فرزندان، عطشِ سلطه و مالکیتِ مادران را فرو می‌نشانند و سرگرمشان می‌کنند. فرزندان برای مادران چیزی هستند که کاملاً درک شده و می‌توانند هم‌صحبتشان بشوند. همۀ این‌ها باهم، عشقِ مادرانه را تشکیل می‌دهد – عشقی شبیهِ عشقِ هنرمند به اثرِ خود. ‌ دوران بارداری، زنان را ملایم‌تر و صبورتر و نگران‌تر و فرمانبَرتر می‌کند؛ همچنین بارداریِ فکری و ذهنی نیز باعثِ رشدِ روحیۀ عرفان و تأمّل می‌شود که با روحیهٔ زنان سنخیّت دارد. عارفان و اندیشوران، مادرانِ مذکّرند – در حیوانات، نر، ماده تلقی می‌شود.» ‌ #حکمت_شادان #فردریش_ویلهلم_نیچه #نشر_جامی چاپ ۹، ۱۳۹۶، ۴۰۷ص، ص۱۳۰. ‌ * در مضمونی مشابه، عطار نیشابوری هشتصد و اند سال پیش شعر را به عادت ماهانه تشبیه کرده و سروده بود که «اگر چه شعر در حد کمال است | چو نیکو بنگری حیض الرجال است». خدای عرفان اسلامی نیز نوعاً خدایی زنانه است؛ پیش‌تر در فرستهٔ ۹ دی ۱۴۰۰ ذکری از بایزید بسطامی را در این باره آورده بودم که باز می‌نویسم: «شبی شیر خورده بودم و شکمم به درد آمد. حق تعالی با من بدین قدر عتاب فرمود؛ یعنی جز از من چیزی دیگر بر کار است.» افزون بر این‌ها در عرف و نظرِ حیوانِ ناطق (انسان‌ها) هم، حیوان نر زیباتر از حیوان ماده قلمداد می‌شود. ‌ * به بهانهٔ سالگرد قمری میلاد حضرت فاطمه و به مناسبت یکی از روزهای زن. ‌ 📸 نگاره: امبر هرد (سفیر سابق مبارزه با خشونت خانگی علیه زنان) و فرزند بدون پدر وی که از راه منی اهدایی و رحم استیجاری زاده شده است. ‌ ۲۳ / #دی / ۱۴۰۱ ‌ #درباره_نسوان #خدای_زنانه #نیچه #فردریش_نیچه #دانش_طربناک #زنان #زن #روز_زن #مرد #نر #ماده #پدر #مادر #روز_مادر #بارداری #جنین #ازدواج #سلطه_گری #تملک #حیوانات #زن_ستیزی #مردستیزی #فمینیسم #فمینیست #امبر_هرد #amberheard‎‏ https://www.instagram.com/p/CnXPwuij0NC/?igshid=NGJjMDIxMWI=
0 notes
a-r-falahati · 2 years ago
Photo
Tumblr media
• مادر اولین و واقعی ترین عشق #مادر https://www.instagram.com/p/CnUkwG_L2Fz/?igshid=NGJjMDIxMWI=
1 note · View note
mahmoudnouri63 · 2 years ago
Photo
Tumblr media
#مادر #مادرزن #همسر #زن #مامان #روزمادر #روزهمسر #لاکچری #لاکچری_لایف #لاکچری_دیزاین #لاکچری_طور #لاکچری_برند #لاکچری_استایل #لاکچری_طوری #معماری #طراحی #دکوراسیون #دکوراسیونداخلی #مدرن #دیزاین #معماری #معمار #طراحیداخلی #دکوراسیون #لوکس #عمران #خانه #اجرا #ساختمانسازی #طراحی #مهندس #طراحینما (at Narmak, Tehran, Iran) https://www.instagram.com/p/CnSMJCnMeW8/?igshid=NGJjMDIxMWI=
1 note · View note
selobalcom · 2 years ago
Photo
Tumblr media
قرعه کشی دی ماه! ویژه روز مادر! برنده خوش شانس این ماه از بین فالوور ها! به مدت ده روز مهلت دارید کسب امتیاز کنید! فالو کنید + در وبسایت سلوبال ثبت نام کنید و + اپلیکیشن ما را دانلود کنید 👇 ➡️ 🎁 selobal.com 💵 👈 👆 #پول #پولدار #پولدار_شدن #جایزه #جایزه_نقدی #قرعه_کشی_اینستاگرامی #مادر #قرعه_کشی #معلم #دانشگاه #هدیه #برنده #اینستاگرام #ایران #فالو #فالوور #تومان #فروشگاه_اینترنتی #فروشگاه_من #فروشگاه_آنلاین #فروشگاه #مسابقه #مسابقات #روزمادر #روز_مادر #دی #سلوبال #تولید_محتوا #selobal https://www.instagram.com/p/CnR9-WoMb3z/?igshid=NGJjMDIxMWI=
1 note · View note
toyjo · 2 years ago
Link
افزایش شیر مادر + روش های معرفی شده توسط متخصص امروز به ویدیو مفیدی در فضای مجازی برخورد کردیم درباره روش های افزایش شیر مادر که تصمیم گرفتیم آن را با شما به اشتراک بگذاریم این ویدیو توسط دکترمحمد منصوری (متخصص کودکان
0 notes
ghelgheli · 1 year ago
Note
for the 3 things that come to mind ask game! شنگول و منگول و حبه انگور
I'm in tears. I'd completely forgotten about this. you are brilliantly correct.
ولی من یشتر شنگولم یا منگولم یا حبه انگور...؟ 🐐
2 notes · View notes
sorooshstudio · 1 year ago
Text
0 notes
tanya-amiriyan · 1 year ago
Text
Tumblr media
1 note · View note
newninicom · 2 years ago
Text
تخت و پارک بهتر است یا تخت کنار مادر؟
به‌احتمال فراوان شما هم به هنگام بارداری وقتی به مراکز خرید سیسمونی یا فروشگاه‌های آنلاین خرید ملزومات نوزاد مراجعه کرده‌اید بین دوراهی خرید تخت و پارک و یا تخت کنار مادر قرار گرفته‌اید و انتخاب برای شما سخت شده است.  همه ما می‌دانیم که برای خواباندن نوزاد در ماه‌های اولیه نیاز به خرید حداقل یک تخت هست؛ اما این که کدام گزینه برای ما مناسب‌تر است چیزی است که در ادامه مقال�� به آن خواهیم پرداخت.
برای ادامه مطلب به صفحه  تخت و پارک بهتر است یا تخت کنار مادر مراجعه فرمایید.
0 notes
davoodghasemzadeh · 2 years ago
Photo
Tumblr media
و امروز باز رسید دومین سالگردت در حالی فرارسید که ما هنوز به دیدن جای خالی تو عادت نکرده و خو نگرفته ایم هنوز باور نداریم از دیدن ما به تنگ آمده بودی هنوز هم چشمان خیس و غم زده ما به در دوخته شده تا از سفر برگردی و چهره مهربانت و موهای سفیدت و لبخند دل انگیزت بر ما شوق دیدارت مستولی کند اما دیگر اینها افسانه و خیال و رویایی بیش نیست در این میان حقیقت تلخی خودنمایی می‌کند و آن اینکه در سفر تو بازگشتی نیست و تو ۵ بهمن ماه ۱۳۹۹ برای همیشه ما را تنها گذاشتی و رفتی... دیدار ما به قیامت مانده در آرامش بخواب مسافر تو را هرگز از یاد نخواهیم برد 🖤🖤🖤 #مادر #سفر_آخرت #زندگی (at Bagh-e Rezvan باغ رضوان) https://www.instagram.com/p/Cn4CUC_IxFN/?igshid=NGJjMDIxMWI=
0 notes
humansofnewyork · 1 year ago
Photo
Tumblr media
(5/54) “The meaning of our most important words I learned from my mother. 𝘙𝘢𝘴𝘵𝘪: Truth. I never heard her tell a lie. 𝘕𝘦𝘦𝘬𝘪: Goodness. I never heard her gossip. And 𝘔𝘦𝘩𝘳: Love. We were three brothers and five sisters, but she loved us all equally. There were no assigned places at our dinner table. Everyone got their desired portion. While we ate our father would encourage us to debate the events of the day. No topic was off limits: history, politics, even the existence of God. And everyone was encouraged to use their voice. One weekend my father drove us all to visit Ferdowsi’s tomb in the city of Tus. It’s a large tomb. It’s modeled after the tomb of Cyrus The Great. On its face is etched the first line of Shahnameh. The master verse. The cornerstone: ‘In the Name of the God of Soul and Wisdom.’ 𝘑𝘢𝘢𝘯 and 𝘒𝘩𝘦𝘳𝘢𝘥. Soul and Wisdom. The two things that all humans have. With the opening line Ferdowsi does away with all castes and classes. He does away with all religion. He gives everyone a direct connection to the creator. As a young boy I’d memorized hundreds of verses. One of my favorite stories in Shahnameh is when Rostam selects his horse. Rakhsh is the only horse in Iran that can carry Rostam’s weight. Rakhsh has the body of a mammoth. But he's wild, he foams at the mouth. Rostam has to fight to tame him. I was a shy child. But something happens when I read Shahnameh. There’s an epic cadence. The words demand to be spoken. It’s like touching a hot stove. I feel the heat, I feel the pressure. It’s like a sword pierces my body and I have to let it out: ‘𝘙𝘢𝘬𝘩𝘴𝘩 𝘳𝘰𝘢𝘳𝘦𝘥 𝘣𝘦𝘯𝘦𝘢𝘵𝘩 𝘙𝘰𝘴𝘵𝘢𝘮!’ The neighbors would come running to their balconies to watch. Every region in Iran has its own dialect, and I could switch between them. The language is ancient, so I didn’t know the meaning of every word. But I could feel the music. When I mispronounced a word, I knew. As if I’d played a wrong chord. I could almost tell what he wanted. I could almost hear the voice of Ferdowsi himself.”
 معنای مهم‌ترین واژگان زبان‌مان را از مادرم آموختم، راستی، هرگز دروغی از او‌ نشنیدم. نیکی، هرگز غیبت نمی‌کرد و مهر و دوستی. ما سه برادر و پنج خواهر بودیم و مادر همه را به اندازه‌ی مساوی دوست داشت. برای هیچکس جایگاه ویژه‌ای بر سر سفره در نظر گرفته نمی‌شد. هر کسی به میل و اندازه‌ی خود از خوراک سهم می‌برد. هنگام خوردن پدر تشویق‌مان می‌کرد که درباره‌ی رویدادهای روز گفت‌وگو کنیم. هیچ موضوعی قدغن نبود: تاریخ، سیاست، حتا وجود خداوند. و همه تشویق می‌شدند که اندیشه‌های خود را بیان کنند. پدر ما را یک هفته به دیدن آرامگاه فردوسی در شهر توس برد. آرامگاهی بود بزرگ. بسان آرامگاه کوروش بزرگ طراحی شده است. نخستین بیت شاهنامه بر روی سنگ آرامگاه حک شده بود. شاه‌بیت است. پایه‌ و ستون اندیشه‌ و جهان‌بینی ایرانی‌ست: به نام خداوند جان و خرد. دو چیزی که همه‌ی مردمان از آن برخوردارند. در نخستین برگ شاهنامه، فردوسی همه‌ی طبقات اجتماعی را کنار می‌نهد. همه‌ی دین‌ها را کنار می‌نهد. فردوسی به مردمان پیوندی بی‌واسطه با خداوند می‌بخشد. او می‌گوید: هر آنچه در این کتاب است، برای همگان است. در کودکی سد‌ها بیت شاهنامه را به یاد سپرده بودم. از داستان‌های مورد علاقه‌ام در شاهنامه جایی‌ست که رستم اسبش، رخش را برمی‌گزیند. رخش تنها اسبی‌ست در ایران که می‌تواند رستم و جنگ افزار سنگینش را تاب بیاورد. رخش تنی بسان پیل دارد. سرکش است، رستم برای گرفتن و رام کردنش می‌بایست سخت بکوشد. من کودکی خجالتی بودم. ولی زمانی که شاهنامه را می‌خواندم، شور شگفت‌انگیزی مرا فرا می‌گرفت. شعرها آهنگی رزمی دارند. واژگان خواستار خوانش‌اند. همانند دست زدن به کوره‌ای گرم. گرما را حس می‌کنم، فشار را حس می‌کنم. همانند شمشیری که تنم را می‌شکافد و باید آن را فریاد بزنم: از این سو خُروشی برآورد رَخش / وزآن سوی اسب یل تاجبخش. همسایگان شتابان بر روی بام‌هاشان جمع می‌شدند تا شنونده‌ی فردوسی باشند. هر منطقه‌ای از ایران گویش و لهجه‌ی خود را دارد. من داستان‌های شاهنامه را به فارسی و گویش‌های محلی‌مان می‌خواندم. کتاب به زبان پارسی کهن سروده شده است‌، معنای همه‌ی واژگان را نمی‌دانستم ولی آهنگش را حس می‌کردم. اگر واژه‌ای ��ا اشتباه می‌خواندم، درمی‌یافتم. چنانکه گویی نُت موسیقی را اشتباه زده‌ باشی. می‌توانستم به درستی بدانم که او چه می‌خواهد بگوید. گویی صدای دلآویز فردوسی را به جان می‌شنیدم
189 notes · View notes
sayron · 2 months ago
Text
Tumblr media
آزیتا (۱۳) - رزیتا (۵)
من زیر کوهی از عضله که اسم قشنگش رزیتا بود دفن شدم. بدن رزیتا به قدری عضلانی و پهن پیکر بود که منو کاملا در بر گرفت. دستشو برد زیر کمر من و در حالی که کیرم هنوز توی کص کلوچه اش بود و کصش رو به بدن من فشار میداد منو بغل گرفت و به عضلات ورزیده و سفت خودش فشار میداد. من که به سختی نفس میکشیدم فقط می‌تونستم کول های عضلانی رزیتا رو لیس بزنم. بوی عرق سکسی رزیتا توی مشامم می‌پیچید و منو مست تر میکرد. عرقش اصلا تند نبود. به نظر من خوشبو ترین عطر دنیا بود. رزیتا منو توی آغوشش شل کرد و چند دقیقه ای به همون حال توی آغوش رزیتا بودم. کیرم توی کص رزیتا پژمرده شده بود. سرش رو بلند کرد و توی چشمام خیره شد. صورتش توی نور بنفش شب خواب اتاق مثل بلور میدرخشید. من یدفه یادم اومد و گفتم:« رزیتا... راستی آبم... آبمو ریختم توش! 😱»
رزیتا لبخند خوشگلی زد و گفت:« نگران نباش عزیزم... از دیروز PMS بودم و احتمال بارداریم الان صفره 😏...» من که گمونم شکل علامت سوال شده بودم پرسیدم:« PMS یعنی چی؟؟؟...» رزیتا خندید و واسم ذوق کرد. منو توی بغلش چلوند و لبمو بوسید و گفت:« جوجه رنگی خوشگل کردنی من!... یه دوره یا نمیدونم همچین چیزیه که قبل از پریودی دخترا دچارش میشن... یه سری علائم داره...» زدم وسط حرفش و گفتم:« چه علائمی...» رزیتا گفت:« ��لائمش توی همه یکسان نیست مهرداد قشنگم... من یکم بداخلاق میشم و افسرده و سینه هامم سفت میشه و درد دار میشه!... 😏 راستش علت اینکه امشب هم اینطوری ازت استقبال کردم همین بود... ببخشید... خیلی زشت بود حرفا و رفتارم 🫣» من تا اومدم بگم:« نه این چه حرفیه؟!» رزیتا با ذوق گفت:« ولی تو انگار اکسیر بودی جوجه خوشگلم... کلا حالمو عوض کردی با اومدنت... 🥰... و خب این پسر خوب و ناز باید جایزه میگرفت دیگه!...» من همینجور ماتم برده بود. منظور رزیتا از جایزه چی بود؟... سکس عایا؟... که خود رزیتا صورتش رو آورد جلو و بینی قشنگ خوشگلش رو به بینی من مالید و آروم گفت:« جایزه ات همینه که آبتو بریزی تو کصم! 😈🫦»
اینو که گفت یهو کصش خیس شد و کیر منم دوباره شروع به بزرگ شدن کرد و ساقه کیرم خیس شد... رونهای عضلانیش رو به هم نزدیک کرد و پاهای نحیف من بین اون رونهای عضلانی و قطور داشت له میشد. اما چنان در خال لذت بردن بودم که اصلا درد برام معنی نداشت. رزیتا لبشو گذاشت روی لبم و شروع کرد به بوسیدن فرانسوی. عاشق این بوسه هستم. طعم بی نظیر زبون و لبهای رزیتا منو مست کرده بود. بزاقش طعم عسل داشت. کیرم دوباره داشت راست میشد، اما اینبار توی کص گرم و تنگ و خیس رزیتا. وقتی به خودم اومدم که رزیتا داشت دوباره روی کیر من تلمبه میزد. با چنان قدرتی تلمبه میزد که تخت میپربد بالا و پایین و صدای قیژ قیژ تختخواب مثل ریتم زیر صدای ناله و آه رزیتا گوش منو نوازش میکرد. اصلا توی حال خودمون نبودیم. یدفه چشمای رزیتا باز شد و به من خیره شد... زبونش دور لبش می‌چرخید و چشماش خمار شد... انگار بدنش روی جثه نحیف من سنگین تر شد... یدفه از منظره کول و گردن رزیتا چهره ی زیبای یه ملکه عضلانی توی نور بنفش و سکسی اتاق نمایان شد و من شوکه شدم 😱😱😱 آزیتااااااا!!!! 😳😳😳 آزیتا که کاملا روی کمر رزیتا جا خوش کرده بود، در حالی که توی چشمای من زل زده بود، صورتش رو آورد کنار گوش رزی و گفت:« شما دوتا کفتر عاشق... آب منو آوردین سکسیااااا... مگه میزارین آدم بخوابه؟!!!😉🤤🤤🤤» و شروع کرد به خوردن گوش و پشت گوش رزیتا. چشمای رزیتا بسته شد و لبش رو گاز گرفت و گفت:« جوووووووون... مامان کص خوشگلم... زودتر میومدی خب!... » من که پشمام درجا ریخت. انگار آزیتا داشت کصش رو میمالید به کون رزیتا و کیر منم توی کص رزیتا به حد انفجار رسیده بود. آزیتا روی کون دخترش تلمبه میزد و رزیتا روی کیر من!... صدای ناله و آه این مادر و دختر منو داشت دیوونه میکرد. چون یه بار ارضا شده بودم ارضا دوم مدت بیشتری زمان میبرد. صحنه واسه من، سکسی تر از اینم شد. وقتی که رزیتا گردنش رو به طرف راست چرخوند و این دو تا ماده شیر عضلانی شروع کردن به لب گرفتن فرانسوی از ��م 😱😱😱 پشماااااااااااااااامممم!
یجوری لبهای همدیگه رو میخوردن که حتی قابل وصف هم نیست. یدفه رزیتا که معلوم بود خیلی خیلی حشری و برانگیخته شده لب مامانش رو ول کرد و شروع کرد به خوردن گردن من از اون طرف آزیتا هم افتاد روی صورت منو شروع کرد ازم لب بگیره. دیگه میتونم بگم من انگار توی دنیای دیگه ای بودم. نمیدونم چند دقیقه طول کشید چون من داشتم از ثانیه ثانیه اش لذت میبردم. یادمه که یدفه مادر و دختر با هم اورگاسم شدن... اونم چه اورگاسمی... برای ۳۰ ثانیه بدن های عضلانی و ورزیده شون میلرزید و من زیر اون توده ی عضله له شدم. اما این پایان ماجرا نبود... من ارضا نشده بودم و کیرم هنوز بزرگ بود.
آزیتا در حالی که کمر و کول های رزیتا رو میلیسید گفت:« اووووووم... باز میخوام... بازم میخواااااام... من کیر میخوام...» یدفه رزیتا از روی کیر من بلند شد... کیرم که در حال انفجار بود مثل انگشتی که از توی دهن با فشار به داخل لپ میاد بیرون « لاپی» کرد و در اومد. من یه لحظه بدن این دو تا مادر و دختر رو دیدم و ماتم برد!... اووووو مااااااای گاااااااااد 😱🤯 مگه میشه اینقدر عضله روی بدن یه زن و دختر!!!! آزیتا که کصش مثل همیشه باد کرده بود سریع نشست روی کیر من و کیرم یه باره تا اعماق کصش رو در نوردید... یه جوری آزیتا گفت:« آآآاااااخخخخششش» که کمرم لرزید. رزیتا برگشت و با کص مبارک خودش که بوی بهشت میداد یدفه نشست روی صورت من... من که نمیدیدم اونا با هم چیکار میکردم ولی صدای بوسه های فرانسوی و آه و ناله همزمان شون بلند شد. و من خوردنی ترین خوردنی دنیا توی دهنم بود. به کص کلوچه ای ۱۸ ساله که مزه ی عسل میداد... 😋😋😋 فقط یکم مشکل تنفس داشتم که اونم رزیتا با کمی تکون خوردن روی صورت من حلش کرد.
شاید باورش براتون سخت باشه ولی ارضا شدن من نیم ساعت طول کشید... واسه خودمم باور کردنی نبود!... توی این مدت آزیتا و رزیتا هر دو اورگاسم شدم و سر انجام هم آب من این بار توی کص تپل آزیتا پمپ شد.
25 notes · View notes