Tumgik
#صبح زود
sobhezod6786 · 5 months
Text
1 note · View note
weeklymagazine22 · 1 year
Text
Tips and content
چگونه نویسنده شویم؟
نویسنده شدن مستلزم تقویت مهارت های نوشتاری، توسعه روال نوشتن و جستجوی فرصت هایی برای به اشتراک گذاشتن کارتان است. در اینجا چند مرحله وجود دارد که به شما کمک می کند نویسنده شوید:
به طور گسترده بخوانید: کتاب ها، مقالات و سایر مطالب نوشته شده را در ژانرها و سبک های مختلف بخوانید. این شما را در معرض تکنیک های مختلف نوشتن قرار می دهد و به شما کمک می کند صدای منحصر به فرد خود را توسعه دهید.
به طور منظم بنویسید: هر روز یا هفته زمانی را برای نوشتن اختصاص دهید. ثبات کلیدی در بهبود مهارت های نوشتاری شماست. با قطعات کوتاه مانند نوشته های مجله یا پست های وبلاگ شروع کنید و به تدریج روی پروژه های طولانی تر کار کنید.
ژانرهای مختلف را آزمایش کنید: دست خود را در انواع مختلف نویسندگی مانند داستان، غیرداستانی، شعر یا فیلمنامه نویسی امتحان کنید. این به شما کمک می کند تا بفهمید چه چیزی بیشتر در شما طنین انداز می شود و نقاط قوت شما در کجا نهفته است.
به دنبال بازخورد باشید: کار خود را با دوستان قابل اعتماد، اعضای خانواده یا گروه های نوشتن برای انتقاد سازنده به اشتراک بگذارید. بازخورد می‌تواند بینش‌های ارزشمندی را در زمینه‌هایی که می‌توانید در آن‌ها پیشرفت کنید، ارائه دهد.
شرکت در دوره ها یا کارگاه های نویسندگی: ثبت نام در دوره های نویسندگی یا شرکت در کارگاه های آموزشی را در نظر بگیرید تا از نویسندگان باتجربه یاد بگیرید و دیدگاه های جدیدی در مورد این حرفه به دست آورید.
یک روال نوشتن ایجاد کنید: یک برنامه منظم برای نوشتن تنظیم کنید که بهترین کار را برای شما دارد. چه صبح زود باشد، چه اواخر شب یا آخر هفته، زمانی را پیدا کنید که بتوانید بدون حواس پرتی تمرکز کنید.
بازنگری را در آغوش بگیرید: نوشتن یک فرآیند تکراری است، بنابراین آماده باشید چندین بار کار خود را قبل از رسیدن به بهترین شکل خود اصلاح و ویرایش کنید. بازخورد را بپذیرید و برای ایجاد تغییراتی که کیفیت نوشتار شما را افزایش می دهد، آماده باشید.
ایجاد حضور آنلاین: وبلاگ یا وب سایتی ایجاد کنید که در آن بتوانید کار خود را به نمایش بگذارید و با سایر نویسندگان و خوانندگان جامعه آنلاین ارتباط برقرار کنید.
کار خود را برای انتشار ارسال کنید: در مجلات ادبی، وب سایت ها یا مؤسسات انتشاراتی تحقیق کنید که آثار ارسالی را در ژانر(های) انتخابی شما می پذیرند. ارسال اثر خود برای انتشار به ایجاد اعتبار به عنوان یک نویسنده کمک می کند و فرصت هایی را برای قرار گرفتن در معرض دید قرار می دهد.
پایدار و مقاوم بمانید: نویسنده شدن زمان و تلاش می خواهد. طردها امری رایج هستند، اما اجازه ندهید شما را دلسرد کنند. به عنوان یک نویسنده به نوشتن، یادگیری و رشد ادامه دهید. به یاد داشته باشید، نویسنده شدن یک سفر شخصی است، بنابراین مسیر خود را پیدا کنید و از فرآیند بیان خود از طریق کلمات لذت ببرید.
Tumblr media
ویژگی های یک نویسنده خوب چیست؟
تسلط قوی به زبان: یک نویسنده خوب دایره لغات غنی دارد و دستور زبان، نقطه گذاری و ساختار جمله را می فهمد. آنها می توانند ایده های خود را با استفاده از کلمات و عبارات مناسب به طورموثر منتقل کنن
خلاقیت: نویسندگان خوب دیدگاه منحصر به فردی دارند و می توانند خارج از چارچوب فکر کنند. آنها ایده های تازه و اصالت را به نوشته خود می آورند و آن را برای خوانندگان جذاب و فریبنده می کنند.
وضوح: یک نویسنده خوب می تواند مفاهیم پیچیده را به صورت واضح و مختصر بیان کند. آنها با سازماندهی منطقی افکار خود و ارائه اطلاعات به گونه ای که به راحتی قابل درک باشد از ابهام یا سردرگمی جلوگیری می کنند.
سازگاری: نویسندگان خوب می توانند سبک نوشتاری خود را با مخاطبان یا اهداف مختلف تطبیق دهند. خواه برای اهداف آکادمیک، حرفه ای یا خلاقانه بنویسند، آنها می توانند لحن، زبان و سبک خود را بر این اساس تنظیم کنند.
مهارت های تحقیق: نویسندگان خوب، محققین کوشا هستند که اطلاعات دقیقی را از منابع معتبر جمع آوری می کنند تا از نوشته های خود پشتیبانی کنند. آنها می دانند که چگونه داده ها، آمارها یا نظرات تخصصی مرتبط را برای تقویت استدلال خود یا ارائه شواهد برای ادعاهای خود بیابند.
توجه به جزئیات: یک نویسنده خوب به دستور زبان، املا، نقطه گذاری و قالب بندی توجه زیادی دارد. آنها کار خود را با دقت تصحیح می کنند تا مطمئن شوند که بدون خطا و صیقلی است
همدلی: نویسندگان خوب نیازها و احساسات مخاطب خود را درک می کنند. آنها می توانند با استفاده از همدلی در نوشتار خود با خوانندگان در سطح احساسی ارتباط برقرار کنند و آن را قابل ارتباط و طنین انداز با مخاطب مورد نظر کنند.
توانایی داستان سرایی: یک نویسنده خوب می داند چگونه داستانی جذاب را تعریف کند که توجه خوانندگان را از ابتدا تا انتها جلب کند. آنها از تکنیک های روایی مانند توسعه شخصیت، ساختار طرح، گفتگو و زبان توصیفی برای خلق روایت های جذاب استفاده می کنند.
ذهن باز: نویسندگان خوب پذیرای بازخورد و انتقاد سازنده هستند. آنها مایلند کار خود را بر اساس پیشنهادات دیگران اصلاح و بهبود بخشند و در عین حال صدای منحصر به فرد خود را حفظ کنند.
نظم و انضباط: نویسندگان خوب از لحاظ اختصاص زمان اختصاصی برای نوشتن، رعایت ضرب‌الاجل‌ها و حفظ یک تمرین نوشتن مداوم، دارای نظم و انضباط هستند.
آن‌ها می‌دانند که نوشتن برای تولید کار باکیفیت نیازمند تعهد و پشتکار است.
Tumblr media
2 notes · View notes
aksesexi-blog · 9 months
Text
داستان سکسی
داستان سکسی جدید فقط در سایت شهوتناک
بابام که فوت کرد عمو عبد خیلی کمکمون کرد از اون محله بردمون و یکی از ویلا هاشو توی شمال بهمون داد…
همه چیز خیلی خوب بود تا اینکه کم کم متوجه نگاه های عموم به مادرم شدم اوایل زیاد جدی نگرفتم تا اینکه یه روز عموم اومد خونمون و شب موند معمولا شبها نمی موند بهم گفت تو کنکوری هستی باید شبها زود بخوابی برو بخواب منم گفتم چشم اما حدس میزدم امشب خبراییه
ویلامون جوری بود که از راه پله طبقه بالا کل هال مشخص بود و نقطه کوری نداشت عموم رفت حموم و با یه حوله پیچیده دورش اومد بیرون به مامانم گفت یه لیوان آب بهش بده و مامانم که لیوان آب رو بهش داد داشت میومد سمت راه پله طبقه بالا از پشت بغلش کرد انداختش کف حال دهنشو گرفته بود جیغ نزنه مامانم یه دامن بلند و یه تاپ پوشیده بود و دامنشو یه جوری کشید پایین که کامل در اومد و مامانم با یه شورت و تاپ توی بغل عموم بود و عموم در گوشش حرف میزد خیلی واضح نمی شنیدم چی میگن اما مامانم یه سیلی محکم زد توی گوش عموم اما عموم خندید و شروع کرد بوسیدن مامانم و یه دستشم توی شورت مامانم بود و در گوش مامانم حرف میزد
مامانم دست عموم که توی شورتش بود رو گرفته بود و با عصبانیت با عموم حرف میزد اما خیلی آروم حرف میزدن عموم مامانمو خیلی می بوسید اما مامانم تونست بلند بشه بشینه عموم ولش کرد و دست انداخت شورت مامانمو دراورد و افتاد روش و می بوسیدش و انگشت اش هم توی کوس مامانم میکرد انگار عموم موفق شده بود و مامانم تسلیم شده بود چون پاشو کامل باز کرده بود و انگشت های عموم توی کوسش بود یه کوس سفید که عموم از بس مالیده بودش قرمز شده بود عموم بلند شد حوله رو انداخت اون طرف و مامانمو توی بغل گرفت تاپ مامانمو دراورد و سینه هاشو میمالید مامانم هنوز داشت گریه میکرد و عموم می بوسیدشو در گوشش حرف میزد و انگشت هاشو تند تر توی کوسش میکرد نمیدونم چی میگفت و گریه میکرد اما عموم باهاش حرف میزد و خیلی می بوسیدش آخرشم اشکای مامانمو پاک کرد و یه لب ازش گرفت و کنارش زانو زد و کیرشو گذاشت دم دهن مامانم
مامانم اولش کیرشو نمی خورد اما باز عموم بوسیدش و کلی در گوشش حرف زد و این بارم از هم لب گرفتن مامانم بلند شد و کیر عمومو بوسید و شروع کرد خوردن عموم موهای مامانمو گرفته بود و سر مامانمو به کیرش فشار میداد و کیرش تا ته میرفت توی دهن مامانم کیرشو از دهن مامانم دراورد مامانمو خوابوند و پاهاشو داد بالا و کیرشو کرد توی کوس مامانمو شروع کرد تلمبه زدن به کوس مامانم نگاه میکردم که الان کیر عموم توش بود و روزی پدرم برای بوجود آوردن من یه همچین کیری رو توش کرده بوده اما خداوکیلی مامانم گناه داشت کوس به این خوشگلیش سالها رنگ کیری رو نبینه واقعا از کار عموم راضی بودم مامانم حقشه که کسی باشه که ارضاش کنه و چه کسی بهتر از عموم؟
عموم تند تند تلمبه میزد و کیرش رو تا ته میکرد توی کوس مامانم و فقط تخم هاش مشخص بود و کیرشو تا ته توی کوس مامانم جا میکرد… یهو دیدم عموم ایستاد و تلمبه نزد که فکر کنم آبش اومده بود و ریخته بودش توی کوس مامانم… بعدش اومد خوابید کنار مامانم و باز شروع کرد بوسیدنش…
راستش دیگه ولشون کردم رفتم خوابیدم و صبح رفتم آزمون قلم چی دادم وقتی برگشتم دیدم نیستن رفتم توی حیاط پشتی دیدم مامانم داگی شده و عموم داره کوسشو میکنه… گفتم خدا رو شکر پس اوضاع مامانم خوبه… رفتم بیرون یه چرخی زدم و یه ساعت بعد اومدم… مامانم گفت آزمون خوب بود گفتم عالی شما چطورید گفت من که عالیم عبد تو چی؟ اونم گفت من از همتون عالی ترم و خندید گفتم بایدم بخندی از دیشب تا خالا معلوم نیست چند مرتبه کوس مامانمو گایدی می خواستی بد باشی؟ عموم که رفت مامانم بهم گفت عمو عبدت خیلی مرده… میشه مثله یه کوه بهش تکیه داد… برای تو هم که حکم پدر داره…
از اون روز عمو عبد هفته ای یه بار میومد و با مامانم برنامه اجرا میکردن… اما حال مامانمم بهتر شده از اون افسردگی فوت بابام اومده بیرون و خیلی هم به اندام و صورتش و ناخن هاش میرسه… اما خیلی دلم می خواست بدونم عموم چی بهش گفت که تونست راضیش کنه…
واقعا چی گفت بهش؟
1 note · View note
libra0study · 2 years
Text
Tumblr media
☘️ 1401/07/16 🌧12:04 🤍D 1/102
. سلام لیبرا صحبت میکنه
. امیدوارم کسی صدای من رو بشنوه
. امروز قرار بود صبح زود بیدار بشم و شروع کنم به درس خوندن اما خواب موندم
. می خوام از تایم باقی مونده استفاده کنم و برنامه ام رو کامل اجرا کنم
🌧💕🍀🍄
2 notes · View notes
swhitenights · 14 hours
Text
Travelogue of ISFAHAN
درود~
اردوی اصفهان تمام شد و حالا سه روز است که خانه هستم، می‌خواستم پست بگذارم اما نمی‌دانستم از کجا و چطور شروع کنم پس مثل قبلی به موضوع‌های مختلف تقسیمش کردم تا نوشتن آسان‌تر شود.
~ گوش دهید | به اصفهان رو: سالار عقیلی ~
در طول مسیر: اتفاقات غیرمنتظره!
سوار اتوبوس که شدم ظهر 16 بهمن بود حدود ساعت سه؛ مطلقا هیچ‌ به اصطلاح آدم بزرگی همراهمان نبود و همه دانشجو بودیم از پردیس‌های مختلف استان فارس و ورودی‌های متفاوت.
جای من آخر آخر کنار چند سال آخری و یکی از مسئولین بسیج دانشجویی و درواقع معاون کار‌های اردو بود که او هم سال سومی ست.
میانه‌های مسیر که بودیم تازه معلوم شد چرا مسئول اردو از گفتن اینکه قرار است ما را کجا ببرند طفره می‌رفته؛ چون اصلا قرار بود ما را ببرند اصفهان دیدن چند شرکت دانش‌بنیان! به خاطر همین هم بود که تاکید می‌کردند بار علمی این اردو قرار است از تفریحی‌اش بیشتر باشد و ما چه فکر می‌کردیم و مانده بودیم که چه شد؟! همه فکر می‌کردیم منظور از علمی بودن این است که می‌برندمان جاهای تاریخی و درموردشان برایمان صحبت می‌کنند و به اصطلاح می‌شود علم تاریخ؛ اما قرار بود به زور شرکت‌های زیستی و مهندسی را بهمان نشان بدهند. ناامید شدیم اما دیگر راهی بود که نصفش را رفته‌ بودیم. دل را زده به دریا منتظر بودیم ببینیم ته این قصه به کجا می‌رسد.
اصفهان خاموش؛ چرا و چگونه؟: خاموشی ساعت 10 شب و اسکان در جوار صائب تبریزی
حدود ساعت ده شب بود که به اصفهان رسیدیم؛ محل اسکان کانون فرهنگی مساجد بود و دقیقا کنار آرامگاه صائب تبریزی و یک کتابخانه به همین اسم. جالب‌تر از اینکه صائب تبریزی در اصفهان چه می‌کند و ما از شیراز آمده‌ها هم قرار است دو روز اینقدر نزدیک به آرامگاه یک شاعر باشیم این بود که حتی یک پرنده هم در خیابان‌های این شهر پر نمی‌زد!
انتظار داشتیم حالا که مثلا سر شب است مردم توی خیابان‌ها برو بیایی داشته‌باشند و کلی ماشین این‌طرف و آن‌طرف در حال حرکت باشد، هر چه باشد اصفهان است! اما هیچ... شهر انقدر ساکت بود که آدم را به شک و شبهه می‌انداخت اینجا واقعا اصفهان است؟ اما بعدا فهمیدیم کلا اصفهانی‌ها مثل اینکه شب‌ها زود می‌خوابند و اصلا آدم بیرون از خانه نیستند. البته شاید این چند روز اینطور بود اما هر چه هست به اندازه صد نفر هم آدم در خیابان‌هاش ندیدم. اینقدر ساکت و آرام بودو هرکس در لاین خودش رانندگی می‌کرد که فکر می‌کردی نکند وارد شهر ربات‌ها شده‌ای! در شیراز اگر دو دقیقه سرت را پایین بینداری که تلفنت را نگاهی بیندازی به ده نفر توی پیاده رو برخورد کرده‌ای اما آنجا؟ سر جمع ده نفر هم در پیاده رو ندیدیم.
البته این اصلا باعث نمی‌شود لوکس بودن فروشگاه‌ها و زیبایی شهر (مخصوصا آن میدان سنگ‌فرش که گمانم اسمش میدان شهرداری بود و کتابخانه بزرگش) به چشم نیاید اما از نظر مردمی واقعا شهر ساکت و آرامی‌ست.
محل استراحتمان حدود چهل تخت دو طبقه داشت که بیشترشان کنار هم چسبیده‌بودند و یعنی یکی قرار بود دو شب کنارت بخوابد و اینجا بود که کابوسم شروع شد. حالا بین این همه غریبه که فقط چهارتایشان را فقط در حد اینکه توی خوابگاه یا خط واحد خوابگاه-دانشگاه دیده‌بودم و بقیه عملا غریبه بودند باید کنار کی می‌خوابیدم؟ اینجا بود که سال سومی‌ای مثل فرشته نجات از راه رسید، قبل از حرکت به سمت اصفهان با هم حرف زده بودیم و دوتایی بدون دوستان و فقط به‌خاطر خود خود این شهر اردو را ثبت‌نام کرده‌بودیم. واقعا خدا enfpها را برای نجات دادنم از شرایط سخت آفریده. هر بار و هرکجا، مهم نیست... یک enfp از ناکجا پیدا می‌شود و مرا از تنهایی و حس بی‌مصرف بودن و تعلق‌نداشتن در می‌آورد. همان شب موقع خواب بهم گفت: یک پیشنهاد! از فردا من از تو عکس می‌گیرم تو از من! قبول کردم هرچند اصلا در فکر اینکه از خودم عکس بگیرم یا اینکه یکی را پیدا کنم ازم عکس بگیرد هم نبودم.
هر روز که از خوابگاه بیرون می‌آمدیم سلامی به صائب می‌کردیم و سوار اتوبوس می‌شدیم که بیرون برویم و شب هنگام برگشت خسته و کوفته ازش خداحافظی می‌کردیم. یکی از بچه‌ها پرسید اصلا صائب تبریزی در اصفهان چه می‌کند؟ جواب دادم: همان کاری که خواجوی کرمانی در شیرازxD
روز اول: از مشروطه تا دوغ‌و‌گوشفیل در نقش‌جهان!
هفدهم بهمن؛ ساعت هشت صبح آماده بودیم تا برویم جایی به اسم خانه مشروطیت؛ جایی که زمان قاجار خانه‌ی حاج‌آقا نجفی بوده و محلی که مشروطه‌خواهان دور هم جمع می‌شده‌اند تا درباره اقداماتشان تصمیم بگیرند و حالا تبدیل شده به یک موزه‌ی کوچک که استاد و نامه‌های دستنویس و روزنامه‌های مشروطه‌خواهان دوره قاجار را درش نگهداری می‌کنند.
شبش اصفهانی‌ها کلی سرمان غر زدند که شیرازی-طور رفتار نکنید بگوییم هشت آماده باشید تازه ساعت هشت از خواب بیدار شوید و کلی وقت‌شناسی کاروان اردوی مازندران و همدان را توی سرمان زدند. ما که هشت آماده بودیم خودشان صبحانه را دیر آوردند و مجبور شدیم دیرتر حرکت کنیم.
بعد آن ما را بردند جایی خارج از شهر به اسم آزمایشگاه دانش‌بنیان رویان. یک شرکتی بود که روی دست‌کاری ژنتیکی حیوانات و لقاح مصنوعی کار می‌کردندو اینقدر با شواهد و مدارک این فرایند لقاح مصنوعی را برایمان توضیح دادند که الان  می‌توانم با رسم شکل برایتان توضیحشان بدهم؛ حیف که بد آموزی دارد و بچه اینجا نشسته.
بعدش هم رفتیم و حیواناتشان را دیدیم؛ بزهایی که فقط دوقلو می‌آوردند یا بره‌ای که شیر پرچرب می‌داد برای کره!
حقیقتا اینجا کامل پیدا بود دوستانی که علوم‌تجربی خوانده بودند و به ژنتیک علاقه داشتند چطور با علاقه گوش می‌دادند و از تقسیم میوز و میتوز سوال می‌پرسیدند و ما علوم‌انسانی‌ها جلوی دهنمان را گرفته بودیم فقط بالا نیاوریم توی این حجم از اطلاعات.
عصرش رفتیم نقش جهان! هرچه علوم تجربی به خوردمان داده‌بودند بس بود حالا وقت یک گردش علمی واقعی بود... برایمان بلیط عالی‌قاپو گرفتند و چون دیگر اینجا کسی نبود توضیح علمی بدهد همین‌طور رندم چیزهایی که درموردش می‌دانستم برای غزل (همان سال سومی enfp ) می‌گفتم و او هم گوش می‌داد و سوال می‌پرسید. یک همراه دلپذیر که خدا همین‌طور مفت و مجانی انداخته‌بود توی دامنم.
بعد بهمان گفتند برویم توی بازار و نقش‌جهان برای خودمان گردش کنیم و سر ساعت مشخص برگردیم و غزل همان موقع دستم را کشید و گفت باید برویم من به تو دوغ و گوشفیل بدهم! گوشه نقش‌جهان مغازه کوچکی بود پرسیدیم ببینیم دوغ و گوشفیل دارند یا نه، گفت دارند، غزل پرسید خوشمزه هم هست؟ پسر پشت پیشخوان گفت من که کلا دوست ندارم... گفتیم از لهجه‌تان هم پیداست اصفهانی نیستید وگرنه حتما ازش تعریف می‌کردید. جواب داد: ولک من بچه خوزستانم. دوغ و گوشفیل‌هایمان را داد و رفتیم بیرون روی صندلی‌ها نشستیم و شروع کردیم به خوردن؛ غزل که قبلاً هم خورده‌بود و دوست داشت اما من�� آخر اولین‌بار به ذهن خلاق کدام اصفهانی رسیده بود که این شیرینی را با دوغ‌ترش تناول کند؟ اصلا از قدیم گفته‌اند ترش و شیرین با هم نخورید حالا اینها آمده‌اند ترش و شیرین را گذاشته‌اند کنار هم کلی هم باهاش حال می‌کنند!
رفتم داخل مغازه و دستمال خواستم، پسر خوزستانی پرسید: شما دوست داشتید؟ گفتم: کاکو مثل اینکه به ذائقه شیرازیام نمی‌سازه. گفت: این فقط برای اصفهانی‌ها خوبه، ما بخوریم رو دل می‌کنیم. و خندید و گفت پول دور ریخته‌ام و دیگر به حرف دوستم گوش نکنم.
بعد هم رفتیم و بازا�� را گشتیم، همه‌جا پر بود از صنایع دستی که واقعا دوست‌داشتنی بودند اما پول هیچ‌کدام را نداشتیم و از کل بازار فقط دیدن و خیال‌پردازی اینکه این آینه برای خانه‌ی آینده‌ام هست و آن هم ��رویس چای‌خوری‌ام بهمان رسید و تماشای دو نوازنده که یکی‌شان واقعا شاهکار می‌خواند... دوبار از کنارش رد شدیم، بار اول سلطان قلب‌ها و بار دوم دریا را می‌خواند که با دومی یاد لوسی‌مِی افتادم و برایش فیلم گرفتم تا بعدا که رفتیم خوابگاه نشانش بدهم.
از مغازه‌ای کنار بازار یک گوشواره و گردنبندی از سنگ شب‌نما خریدم و هرچند بعدش پشیمان شدم اما به عنوان یادگاری دوستشان دارم.
واسونک: برای یه شیرازی همه‌جا می‌شه‌ شعر خوند.
فقط یک شیرازی می‌تواند از صبح تا شب سرپا بایستد و شهر را بگردد بعد هم خسته و کوفته بنشیند گوشه خوابگاه واسونک (شعر محلی با لهجه شیرازی که معمولا در مراسم عقد و عروسی خوانده می‌شود اما به عنوان یک شیرازی می‌توانید هروقت دلتان خواست شادی سر بدهید بخوانیدxD) بخواند و کل بکشد و روی مخ پسر‌های اصفهانی برود که می‌خواهند سر شب بخوابند!
دختر سرایدار مجموعه که حدودا سه ساله بود هم در همین اثنا آمد توی اتاق ما و همراهمان شعر می‌خواند و می‌رقصید. در این دو روز آنقدر بهش خوش‌گذشت که وقت رفتن پشت سرمان به گریه افتاد؛ کم مانده بود برویم و پسرها بگوییم اینقدر گفتید مازندرانی‌ها و همدانی‌ها خوب بودند این طفل معصوم پشت سر کدامشان اینطور به گریه افتاد که پشت سر ما؟ اصلا مگر می‌شود یک شیرازی را دید و عاشقش نشد؟ :دی
روز دوم: از نشستن در کابین خلبان هواپیمای توپولوف تا قدم‌‌زدن روی سی‌وسه‌پل...
هفدهم بهمن؛ شب قبلش کسی از مجموعه‌ای به اسم بهیار آمد و برایمان داد سخن در این باب که به‌صورت دانش‌‌بنیان در شرکتشان چه می‌سازند و چقدر ال و بل هستند داد و حالا قرار بود برویم و از نزدیک این تحفه را تماشا کنیم. این شرکت در شهرک صنعتی اصفهان کنار دانشگاه فنی و مهندسی بود و کلی راه رفتیم تا بالاخره رسیدیم.
در بهیار تخت بیمارستان با قابلیت‌های ویژه، پنل نوری اتاق عمل و دستگاه پرتودرمانی برای سرطان می‌ساختند و اصلا از همه اینها که فقط برای دوستان رشته ریاضی و عاشقان فیزیک جذاب بود بگذریم شرکت خیلی قشنگی بود. همه جا پر از گل و گلدان، آکواریوم و پرنده‌های مختلفی بود که بین آن همه بوی گریس و آهن و سیم حس زندگی بدهد. فکر می‌کنم زندگی کردن میان آن همه ماشین بدون این‌ها که حس زندگی را منتقل کنند چقدر می‌توانست برای کارمندان سخت و طاقت‌فرسا باشد... مثل آن خانمی که ظرف صبحانه‌اش هنوز روی میز دست نخورده کنارش بود و حالا داشتند برایش نهار می‌آوردند اما او دست‌هایش را کرده بود لای موهاش و با حرص به صفحه کامپیوتر نگاه می‌کرد.
توی راه از این اتاق به آن اتاق که می‌رفتیم تا برایمان توضیح بدهند هرجا چه ساخته می‌شود ما عقب افتادیم و دیدیم یک آقایی پشت دستگاهی نشسته که شیشه‌ی لامپ‌های اتاف عمل را می‌ساخت و برایمان توضیح داد که با لامپ‌های معمولی فرق دارند چون نه تنها باید نورشان قوی باشد تا جراح بتواند خوب همه چیز را ببیند بلکه باید بتوانند با نور مخصوص تغییرات رنگ خون حین جراحی را نشان بدهند و تازه سایه‌ای هم تولید نکند تا سایه‌ی دست جراح مانع خوب دیدنش شود. ما هم دستمان را گرفتیم زیر یکی از لامپ‌ها ببینیم واقعا سایه‌ نمی‌اندازد؟ و در همین حین بود که پیرمرد دیگری از اتاقی بیرون آمد و گفت: این که سایه می‌ندازه. توی هر چراغ نودتا از این لامپ‌ها باید باشه تا سایه نندازه و در حالی که نور لامپ را انداخته بود روی شکم آقای اولی که چاق بود گفت: تازه اصلا ببین این یه دونه فقط ناف این یارو رو نشون می‌ده بعد میخواید جراح بیاد با همین یکی جراحی کنه؟ و خندید. آقا هم کم نیاورده به پیرمرد گفت:‌ پس می‌خوای مثل تو لاغر مردنی باشم تا با یه لامپ سر تا پام روشن بشه؟ 
نهار را توی اتوبوس خوردیم و راهی شدیم برای بازدید از شرکت هسا. آنجا که رسیدیم موبایل و هندزفری و شارژر و خلاصه هرچه تکنولوژی همراه داشتیم به بهانه مشکلات امنیتی که ممکن است برایشان اتفاق بیفتد ازمان گرفتند و مجبورمان کردند فرم‌هایی را پر کنیم که باید از اسم تا شماره شناسنامه را درشان می‌نوشتیم! اصلا یک جای خفن و در عین حال ترسناکی به نظر می‌آمد. بعد بردمان تا اجزای داخل هواپیما را ببینیم و یک مرد خوش صحبت را گذاشتند راهنمای تورمان باشد. داشتیم با آقای راهنما حال می‌کردیم که کسی که مثل رئیسش به‌نظر می‌آمد چشم غره‌ای بهش رفت و دکش کرد تا برود چون مثل اینکه داشت زیر زیرکی چیزهایی بهمان می‌گفت که نباید... بعد همان آقای رئیس خودش راهنمایی را به دست گرفت و بردمان بالگرد و جت جنگی و هواپیمای آتشنشانی دیدیم و گذاشت سوار هواپیمای آتشنشان بشویم و حتی توی کابین خلبان بنشینیم. آن هواپیما درواقع یک هواپیمای روسی بود به اسم توپولوف که ایرانی‌ها خریده و تغییر کاربری‌اش داده بودند از مسافربری به آتشنشانی.
از آنجا که هواپیما‌سازی اصلا اصفهان نبود و باید کلی راه می‌رفتیم تا برگردیم اصفهان و آقای رئیس هم کلی وقت اضافه ازمان گرفته بود و به جای اینکه ساعت سه و نیم از آنجا برویم ساعت پنج به زور خودمان را از دستش خلاص کردیم، دیگر وقت نشد تا به آکواریوم و محله جلفا برویم برای دیدن کلیسای وانک و جایش رفتیم سی و سه پل؛ حدود ساعت شش و ربع بود که پسرها را جمع کردیم و گفتیم برگردیم خوابگاه. گفتند ما که تازه آمده‌ایم اینجا! یکی از بچه‌ها دادش بلند شد که: کاکو می تو نمیدونی امشو فوتباله؟ پاشو بیریم تا شرو نشده! 
فوتبال: پیروزی ثروت و نحسی دقیقه 13:13
اصل این بود که اصفهانی‌ها خواسته بودند تا ساعت هفت خوابگاه را خالی کنیم برای گروه بعدی اما ما هم که مرغمان یک پا داشت گفتیم تا فوتبال نبینیم از جایمان جم نمی‌خوریم. تا خواستیم برسیم خوابگاه فوتبال شروع شده‌بود و همه همانجا توی اتوبوس سایت تلوبیون را باز کرده بودند و داشتیم فوتبال تماشا می‌کردیم گل اولی را که زدیم توی اتوبوس بودیم و جوری فریاد جیغ و شادی از همه بلند شد که پسرها برگشتند با چشم‌های از حدقه در آمده نگاهمان کردند؛ فکر کنم تا به حال اینقدر دختر فوتبالی ندیده بودند. آنها هم که تا آن موقع داشتند بیرون را تماشا می‌کردند موبایل‌هاشان را در آوردند و چشم دوختیم تا بازی را تماشا کنیم.
به خوابگاه که رسیدیم گفتیم شام را بعد از فوتبال می‌خوریم و آن‌ها که دیده بودند اینقدر مشتاقیم طبقه بالا توی اتاقی شبیه به سینما برایمان مسابقه را به پروژکتور وصل کردند؛ سرایدار هم با ظرف تخمه آمد و گفت فوتبال بدون تخمه نمیشه! بخورید پوستشو هم پرت کنید جلوتون بعدا جارو می‌کنم... البته ما آنقدر بچه‌های خوبی بودیم که پوست تخمه را پرت نکنیم اطرافمان اما بی سر و صدا بودن توی کتمان نرفت که نرفت...
هر بار که کسی جلو می‌آمد برای حمله فریاد جیغ و داد بلند می‌شد و سر پنالتی کم مانده بود آن‌ها که از همه فوتبالی‌تر بودند سکته کنند.
اما سومین گل را که قطر زد دیگر دختر خوب یادشان رفت و یکی از بچه‌ها همچون زد زیر ظرف تخمه‌ها و صندلی و داد زد پول داده‌اند که آفساید نگیره؛ که فکر می‌کنم اگر توی استودیوم بود به‌عنوان پرخاشگر بیرونش می‌کردند xD
توی وقت اضافه وقتی شوتمان به تیرک دروازه خورد دیگر هیچ‌کس سر جاش بند نبود. بد و بیراه بود که از هر طرف روانه قطر می‌شد... خدا همه‌مان را بیامرزد که اکرم عفیف را سر تا پا شستیم و گذاشتیم روی بند...
در باب مذمت غرور: چرا اصفهانی‌ها فکر می‌کنند واقعا صاحب نصف‌جها‌ن‌اند؟
عنوان که محض خنده است و واقعا به جز آن چند پسر که همراهمان بودند و واقعا یک جور حرف می‌زدند انگار صاحب نصف‌جهان اند بقیه کسانی که دیدیم آدم‌های خوب و مهربانی بودند؛ از آقای راهنمای تور هسا تا پیرمردهای شرکت بهیار و سرایدار مجموعه فرهنگی مساجد. 
یکی از پسرها کارش به جایی رسیده بود که می‌گفت: این شیرازی‌های بی‌حال نمی‌دونن پنج دقیقه دیر کنن می‌خوریم به ترافیک اصفهان که مثل شیراز یک وجب راه نیست فقط خیابون زندش ترافیک داشته باشه. حالا اصلا بگذریم این دو روز در اصفهان ترافیک ندیدیم هیچ، خودشان دیر صبحانه را آوردند و باعث شد دیر شود وگرنه ما از نیم ساعت قبل از ساعتی که برایمان مشخص کرده‌بودند آماده بودیم. از اینکه یکی از دوستان هم زحت کشید و کاملا از خجالت آن برادر اصفهانی با چه لفظ و شیوه‌ای هم درآمد بگذریم :دی
به جز سی و سه پل که واقعا معدن فساد به نظر می‌آمد، اصفهان و مردمانش واقعا آرام و ساکت بودند. آرامش و زیبایی‌اش واقعا کم نظیر است واقعا از اینکه بعد از چندین سال باز هم دیدنش را تجربه کردم هرچند سفرمان اصلا آنجه توقع داشتم نبود پشیمان نیستم.
جستار پایانی: اگرچه زنده‌رود آب حیات است *** ولی شیراز ما از اصفهان به
این بیت از چندین سال پیش جواب من است به زینب هربار که از زیبایی اصفهان می‌گوید. حالا؟ درست که اصفهان بزرگ بود و باشکوه و زیبا و آرام... اما هنوز هم یکی از درونم می‌گوید: ولی شیراز ما از اصفهان به :دی
گفتم در بازار صنایع دستی را می‌دیدیم و حسرت می‌خوردیم که پول خریدشان را نداریم... اصفهانی‌ها یکی به‌عنوان یادگاری بهمان دادند و به قول غزل: سعدی شیرازی می‌گه 
خدای ار به حکمت ببندد دری***گشاید به فضل و کرم دیگری
21 Bahman 02
1 note · View note
1b1group · 2 months
Text
بهترین ساعت برای ارسال پیامک‌های تبلیغاتی
پیامک‌های تبلیغاتی به عنوان یکی از ابزارهای کلیدی در بازاریابی دیجیتال، تأثیر قابل توجهی در جلب توجه مشتریان و افزایش فروش دارند. با این حال، موفقیت این پیامک‌ها به عوامل مختلفی بستگی دارد که یکی از مهم‌ترین آنها زمان ارسال پیامک است. انتخاب بهترین ساعت برای ارسال پیامک‌های تبلیغاتی می‌تواند تاثیر زیادی بر روی نرخ باز شدن پیام‌ها، تعاملات و در نهایت موفقیت کمپین‌های تبلیغاتی داشته باشد. در این مقاله، به بررسی بهترین زمان برای ارسال پیامک‌های تبلیغاتی پرداخته و عواملی که باید در نظر گرفت را بررسی خواهیم کرد.
۱. تحلیل رفتار کاربران
برای تعیین بهترین زمان ارسال پیامک‌های تبلیغاتی، باید رفتار و عادات کاربران را مورد بررسی قرار داد. تحقیقات نشان داده است که زمان‌های مختلف روز تأثیرات متفاوتی بر روی باز شدن و تعامل با پیامک‌ها دارد. بر اساس داده‌های مختلف، دو زمان اصلی برای ارسال پیامک‌های تبلیغاتی بهینه محسوب می‌شوند:
الف) ساعات اولیه صبح: بسیاری از مردم به محض بیدار شدن از خواب، تلفن همراه خود را بررسی می‌کنند. ارسال پیامک‌های تبلیغاتی در ساعات اولیه صبح، معمولاً بین ۷ تا ۹ صبح، می‌تواند باعث جلب توجه فوری مخاطبان شود. در این زمان، ذهن افراد تازه بیدار شده است و کمتر تحت تاثیر عوامل حواس‌پرتی قرار دارد. بنابراین، ارسال پیامک‌های تبلیغاتی در این ساعات می‌تواند به افزایش نرخ باز شدن پیام‌ها کمک کند.
ب) ساعات بعد از ظهر و اوایل شب: زمان‌های دیگر که معمولاً برای ارسال پیامک‌های تبلیغاتی مؤثر هستند، ساعات بعد از ظهر و اوایل شب، بین ۴ تا ۷ عصر می‌باشند. در این زمان، اکثر افراد از کار روزانه خود خارج شده و به مرور فعالیت‌های تفریحی و خرید می‌پردازند. ارسال پیامک‌های تبلیغاتی در این زمان می‌تواند به دلیل افزایش توجه مخاطبان به تبلیغات و فرصت‌های خرید، تاثیرگذاری بیشتری داشته باشد.
۲. شناخت نوع کسب و کار و هدف مخاطب
نوع کسب و کار و هدف کمپین تبلیغاتی نقش مهمی در انتخاب زمان مناسب برای ارسال پیامک‌ها دارد. به عنوان مثال، برای کسب و کارهایی که به خدمات و محصولات ویژه‌ای مرتبط با صبح یا عصر دارند، باید زمان ارسال پیامک‌ها متناسب با فعالیت‌های مشتریان هدف باشد. به عنوان مثال:
الف) کسب و کارهای خدماتی: اگر کسب و کار شما مربوط به خدماتی است که باید در ساعات خاصی از روز انجام شود (مانند رستوران‌ها، خدمات پزشکی، و یا سالن‌های زیبایی)، ارسال پیامک‌ها در ساعات نزدیک به زمانی که مشتریان ممکن است به آن خدمات نیاز داشته باشند، مناسب است.
ب) فروشگاه‌های آنلاین و خرده‌فروشی‌ها: برای فروشگاه‌های آنلاین و خرده‌فروشی‌ها، زمان‌های مناسب برای ارسال پیامک‌های تبلیغاتی معمولاً در ساعات اوایل شب و یا تعطیلات آخر هفته است، زمانی که مشتریان وقت بیشتری برای مرور و خرید دارند.
۳. آزمایش و تحلیل داده‌ها
یکی از روش‌های مؤثر برای تعیین بهترین زمان ارسال پیامک‌های تبلیغاتی، انجام آزمایش و تحلیل داده‌ها است. با استفاده از ابزارهای تجزیه و تحلیل و آمار، می‌توانید نتایج ارسال پیامک‌های تبلیغاتی در زمان‌های مختلف را بررسی کنید. این روش به شما امکان می‌دهد که زمان‌های بهینه را شناسایی کرده و استراتژی خود را بر اساس داده‌های واقعی تنظیم کنید. از جمله روش‌های مفید برای این کار می‌توان به A/B تستینگ اشاره کرد که به شما کمک می‌کند تا عملکرد پیامک‌ها را در زمان‌های مختلف بسنجید.
۴. رعایت اصول اخلاقی و قانونی
در ارسال پیامک‌های تبلیغاتی، رعایت اصول اخلاقی و قوانین مربوط به حفاظت از حریم خصوصی نیز اهمیت دارد. اطمینان حاصل کنید که پیامک‌های شما به صورت رضایت‌محور ارسال می‌شوند و مخاطبان از قبل تمایل خود را برای دریافت پیام‌های تبلیغاتی ابراز کرده‌اند. همچنین، از ارسال پیامک‌ها در ساعات بسیار زود یا دیر شب که ممکن است موجب مزاحمت برای مخاطبان شود، خودداری کنید.
نتیجه‌گیری
انتخاب بهترین زمان برای ارسال پیامک‌های تبلیغاتی می‌تواند تأثیر قابل توجهی بر روی اثربخشی کمپین‌های بازاریابی داشته باشد. با تحلیل رفتار کاربران، شناخت نوع کسب و کار و هدف مخاطب، آزمایش و تحلیل داده‌ها، و رعایت اصول اخلاقی و قانونی، می‌توانید زمان مناسبی برای ارسال پیامک‌های تبلیغاتی خود انتخاب کنید. با استفاده از این روش‌ها، می‌توانید نرخ باز شدن پیام‌ها، تعاملات و در نهایت موفقیت کمپین‌های تبلیغاتی خود را به طور چشمگیری افزایش دهید.
منبع : بهترین نرم افزار باشگاه مشتریان
0 notes
adasipanahande · 5 months
Text
بهترین بازه زمان برای خوردن صبحانه
صبحانه به عنوان مهم‌ترین وعده غذایی در روز شناخته می‌شود و نقشی کلیدی در سلامتی و تناسب اندام ایفا می‌کند. انتخاب زمان مناسب برای خوردن صبحانه می‌تواند به شما در دریافت حداکثر مواد مغذی و شروع یک روز پرانرژی کمک کند.
در این مقاله، به بررسی بهترین بازه زمانی برای خوردن صبحانه می‌پردازیم:
عوامل موثر در انتخاب زمان مناسب برای خوردن صبحانه:
بیداری از خواب: زمان بیداری از خواب یکی از مهم‌ترین عوامل در انتخاب زمان مناسب برای خوردن صبحانه است. اگر به محض بیدار شدن احساس گرسنگی می‌کنید، بهتر است صبحانه را بلافاصله بعد از بیدار شدن میل کنید.
فعالیت بدنی: اگر قصد دارید صبح ورزش کنید، بهتر است قبل از ورزش صبحانه سبک و کم کالری میل کنید. بعد از ورزش، می‌توانید صبحانه کامل‌تر و مقوی‌تر میل کنید.
برنامه روزانه: برنامه روزانه شما نیز در انتخاب زمان مناسب برای خوردن صبحانه نقش دارد. اگر صبح زود باید از خانه خارج شوید، می‌توانید صبحانه را در مسیر منزل به محل کار یا تحصیل میل کنید.
بهترین بازه زمانی برای خوردن صبحانه:
30 تا 60 دقیقه بعد از بیداری از خواب: این بهترین بازه زمانی برای خوردن صبحانه است. در این زمان، بدن شما به طور کامل از خواب بیدار شده و آماده دریافت مواد مغذی است.
قبل از ورزش: اگر قصد دارید صبح ورزش کنید، بهتر است 1 تا 2 ساعت قبل از ورزش صبحانه سبک و کم کالری میل کنید. این کار به شما انرژی لازم برای ورزش را می‌دهد و از افت قند خون در حین ورزش جلوگیری می‌کند.
بعد از ورزش: اگر صبح ورزش کرده‌اید، می‌توانید 30 تا 60 دقیقه بعد از ورزش صبحانه کامل‌تر و مقوی‌تر میل کنید. این کار به شما کمک می‌کند تا عضلاتتان را ریکاوری کنید و ذخایر انرژی بدنتان را replenished کنید.
نکاتی برای خوردن صبحانه به موقع:
شب قبل از خواب برنامه ریزی کنید: شب قبل از خواب، زمان و نوع صبحانه خود را برنامه ریزی کنید. این کار به شما کمک می‌کند تا صبح روز بعد بدون معطلی صبحانه خود را میل کنید.
صبحانه را آماده کنید: صبح زودتر از خواب بیدار شوید و صبحانه خود را آماده کنید. این کار به شما کمک می‌کند تا به موقع از خانه خارج شوید و صبحانه خود را میل کنید.
با خود صبحانه به همراه داشته باشید: اگر صبح زود باید از خانه خارج شوید، می‌توانید صبحانه خود را به همراه داشته باشید تا در مسیر منزل به محل کار یا تحصیل میل کنید.
با خوردن صبحانه به موقع و مقوی، می‌توانید از فواید متعددی مانند:
افزایش سطح انرژی
بهبود تمرکز و حافظه
تقویت سیستم ایمنی بدن
کاهش وزن
کاهش خطر ابتلا به بیماری های مزمن
بهره مند شوید و روز خود را با سلامتی و شادابی آغاز کنید.
نوش جان!
در ادامه، به چند دستور پخت ساده برای صبحانه‌های سریع و مقوی اشاره می‌کنیم:
جو دوسر: جو دوسر را با شیر یا آب جوش بپزید و با میوه، آجیل و دانه ها میل کنید.
تخم مرغ: تخم مرغ را به صورت آب پز، عسلی، املت یا نیمرو میل کنید.
ماست یونانی: ماست یونانی را با میوه، granola و عسل میل کنید.
نان تست سبوس دار: نان تست سبوس دار را با آووکادو، کره بادام زمینی یا پنیر کم چرب میل کنید.
اسموتی میوه و سبزیجات: میوه ها و سبزیجات مختلف را با ماست یا شیر مخلوط کنید و به عنوان اسموتی میل کنید.
با انتخاب صبحانه‌ای مناسب و مغذی، می‌توانید به طور موثرتری به هدف خود برسید و از سلامتی خود در طول روز محافظت کنید.
منبع : صبحانه خوری یزد
0 notes
toloeshargh788 · 5 months
Text
0 notes
aftabevatan89 · 5 months
Text
0 notes
bornlady · 6 months
Text
آرایشگاه زنانه تهران امیریه : کجا زندگی می کنی؟" پاسخ این بود: «حدود دو مایل فراتر از ». "مادربزرگ گنیت برای من دستکش درست کرد و او یکی از فادل هاست." دوروتی پیشنهاد کرد: «خب، بهتره الان بری خونه، شاید پیرزن یه جفت دیگه برات درست کنه.» "ما در راه فودلکامجیگ هستیم. رنگ مو : او واقعاً نمی دانست چه بگوید. کمربند جادویی افتخارآمیز در مقایسه با قدرت های جادویی شگفت انگیز این افراد، چیز ضعیفی به نظر می رسید. طلا، جواهرات و بردگان را می‌توان به هر مقداری و بدون تلاش خاصی به دست آورد. او احساس می کرد که با قدرت هایی بسیار فراتر از او سر و کار دارد. فقط یک استدلال وجود داشت که ممکن است فانفاسم ها را که مخلوقات شیطانی بودند. آرایشگاه زنانه تهران امیریه آرایشگاه زنانه تهران امیریه : تحت تأثیر قرار دهد. [125]او در نهایت گفت: "به من اجازه دهید توجه شما را به لذتی عالی از ناشاد کردن افراد خوشحال جلب کنم." لذت از بین بردن افراد بی گناه و بی آزار را در نظر بگیرید». اولین و مهمترین فریاد زد: "آه! شما به من پاسخ دادید." فقط به همین دلیل به شما کمک خواهیم کرد. به خانه بروید و به پادشاه پابندتان بگویید که به محض اینکه تونل او تمام شود. لینک مفید : سالن آرایشگاه زنانه فانفاسم ها با او خواهند بود و لژیون هایش را به فتح اوز هدایت می کنند. صحرای مرگبار به تنهایی حفظ شده است. ما از مدتها قبل اوز را ویران کرده ایم و تونل زیرزمینی شما یک فکر هوشمندانه است. به خانه بروید و برای آمدن ما آماده شوید! [126]گوف بسیار خوشحال بود که به او اجازه داده شد با این وعده برود. آرایشگاه زنانه تهران امیریه : مرد جغد او را به سمت پایین مسیر کوهستانی هدایت کرد و به تمساح قرمز رنگ دستور داد که بخزد و به نوم اجازه دهد با خیال راحت از روی پل عبور کند. پس از رفتن بازدیدکننده، شهری درخشان و باشکوه بر فراز قله کوه ظاهر شد، که به وضوح در چشمان انبوهی از فانفاسم های خوش لباسی که در آنجا زندگی می کردند، قابل مشاهده بود. و اولین و مهمترین، با آرایش زیبا، دیگران را با این کلمات خطاب کردند: وقت آن است که به دنیا برویم و اندوه و ناامیدی را برای مردم آن به ارمغان بیاوریم. خیلی وقت است که بر فراز این قله تنها مانده ایم، زیرا در حالی که به این ترتیب منزوی هستیم، بسیاری از ملت ها شاد و سعادتمند شده اند و شادی اصلی مردم است. نژاد نابود کردن شادی است. بنابراین فکر می کنم خوش شانسی است که این پیام رسان از همین الان به میان ما آمد تا به ما یادآوری کند که فرصت ایجاد دردسر برای ما فرا رسیده است. ما از تونل برای فتح سرزمین استفاده خواهیم کرد. سپس ما را نابود خواهیم کرد و پس از آن برای ویران کردن، آزار و ناراحتی تمام جهان بیرون خواهیم رفت.» انبوه فانفاسم های شیطانی مشتاقانه این طرح را تشویق کردند که کاملاً آن را تأیید کردند. به من گفته می شود که ارب ها قدرتمندترین و بی رحم ترین ارواح شیطانی هستند و فانفاسم های فانتاستیکو متعلق به نژاد اربس ها هستند. [127] چگونه آنها را با فادل مطابقت دادند - فصل دوازدهم دوروتی و همسفرانش از دهکده کاتنکلیپ دور شدند و مسیر نامشخصی را تا تابلوی راهنما دنبال کردند. در اینجا دوباره جاده اصلی را در پیش گرفتند و به خوشی از میان کشور زیبای کشاورزی پیش رفتند. چون غروب شد، در خانه ای توقف کردند و با شادی از آنها پذیرایی کردند و غذای فراوان و بسترهای خوب برای شب به آنها دادند. با این حال، صبح زود روز بعد، آنها بیدار شده بودند و مشتاق شروع بودند، و پس از یک صبحانه خوب از میزبان خود خداحافظی کردند و به واگن قرمز رنگی که اسب اره تمام شب به آن متصل شده بود، رفتند. این اسب که از چوب ساخته شده بود. آرایشگاه زنانه تهران امیریه : هرگز خسته نمی شد و اهمیتی نمی داد که دراز بکشد. دوروتی کاملاً مطمئن نبود که آیا تا به حال خوابیده است یا نه، اما مطمئن بود که وقتی کسی در اطرافش بود هرگز نمی خوابید. هوای اوز همیشه زیباست و امروز صبح[128] هوا خنک و با طراوت بود و آفتاب درخشان و لذت بخش. حدود یک ساعت بعد به جایی رسیدند که جاده دیگری از آن منشعب می شد. اینجا یک تابلو بود که نوشته بود: (دست به سمت راست اشاره می کند) این راه برای دوروتی با مشاهده تابلو گفت: "اوه، اینجا جایی است که می چرخیم." "چی! آیا ما به می رویم؟" کاپیتان ژنرال پرسید. او پاسخ داد: "بله، اوزما فکر می کرد که ما از فادل ها لذت خواهیم برد. گفته می شود که آنها بسیار جالب هستند." عمه ام گفت: "هیچ کس از نام خود به آن مشکوک نیست." "به هر حال آنها چه کسانی هستند؟ چیزهای کاغذی بیشتر؟" دوروتی با خنده ��اسخ داد: فکر نمی کنم. "اما من نمی توانم بگویم "خیلی، خاله ام، آنها چه هستند. وقتی به آنجا رسیدیم متوجه خواهیم شد." عمو هنری پیشنهاد کرد: «شاید جادوگر بداند.
جادوگر گفت: "نه، من قبلاً آنجا نرفته ام." "اما من اغلب در مورد و شنیده ام، که گفته می شود عجیب ترین مردم در تمام سرزمین اوز هستند." "از چه طریقی؟" از مرد پشمالو پرسید. جادوگر گفت: "نمی دانم، مطمئنم." درست در همان لحظه، همانطور که آنها در امتداد خط سبز زیبا به سمت[129]بخش فودلکامجیگ، آنها از کانگورویی که کنار جاده نشسته بود جاسوسی کردند. آرایشگاه زنانه تهران امیریه : حیوان بیچاره صورتش را با هر دو پنجه جلویی اش پوشانده بود و به شدت گریه می کرد که اشک ها به صورت دو نهر کوچک روی گونه هایش جاری شدند و از جاده سرازیر شدند، جایی که حوضچه ای را در یک گودال کوچک تشکیل دادند. اسب اره با این منظره رقت انگیز ایستاد و دوروتی با همدردی آماده فریاد زد: "چی شده کانگورو؟" "بو-هو! بو-هو!" کانگورو ناله کرد. "من خودم را از دست دادم. می-می-اوه، بو-هو! بو-هو!"- [130]جادوگر گفت: "بیچاره، او آقاش را از دست داده است. احتمالاً شوهرش است و او مرده است." "نه نه نه!" کانگورو گریه کرد. "این - این نیست. من خودم را از دست داده ام - اوه، بو، بو-هو!" مرد پشمالو گفت: می دانم. "او آینه اش را گم کرده است." "نه، این mi-mi-mi-بو-هو من است! مای من-اوه، بو-هو!" و کانگورو سخت تر از همیشه گریه کرد. عمه ام به او پیشنهاد کرد: «این باید پای چرخ کرده او باشد. عمو هنری پیشنهاد کرد: "یا نان تست شیر ​​او." "من دستکش های خود را از دست داده ام!" گفت کانگورو بالاخره آن را بیرون آورد. "اوه!" مرغ زرد با غلغله ای از آرامش فریاد زد. "چرا قبلا نگفتی؟" کانگورو پاسخ داد: "بو-هو! من - من - نمی توانم." دوروتی گفت: «اما اینجا را ببینید، در این هوای گرم نیازی به دستکش ندارید.» حیوان پاسخ داد: "بله، واقعاً من این کار را می کنم." دستانم بدون دستکش کاملاً آفتاب سوخته و برنزه می‌شوند. آرایشگاه زنانه تهران امیریه : آنقدر آنها را پوشیده‌ام که احتمالاً بدون آن‌ها سرما می‌خورم.» "مزخرف!" گفت دوروتی. من قبلاً نشنیده بودم که هیچ کانگورویی دستکش بپوشد. "مگه نه؟" حیوان در حالی که تعجب کرده بود پرسید. [131]"هرگز!" دختر تکرار کرد "و اگر گریه نکنی احتمالا خودت را مریض می کنی.
0 notes
pourrt · 7 months
Text
بهترین زمان مدیتیشن
بهترین زمان برای مدیتیشن می‌تواند بستگی به شرایط و نیازهای هر فرد داشته باشد. اما برخی از افراد معتقدند که صبح زود یا همان "ساعت طلایی" بهترین زمان برای مدیتیشن است. در این زمان، ذهن تازه و بدون هیچگونه آلودگی و تشویشی است و انرژی مثبت صبحگاهی، احساس می‌شود. مدیتیشن در این زمان می‌تواند به کاهش استرس و اضطراب، افزایش تمرکز و کارایی، و بهبود خلق و خو کمک کند.
همچنین، برخی از افراد ترجیح می‌دهند در زمان میانه روز مدیتیشن کنند. در این زمان، ذهن پر از فعالیت‌ها و استرس روزانه به دنبال استراحت است و مدیتیشن می‌تواند فرصتی مناسب برای استراحت و آرامش باشد. این مدت زمان می‌تواند فرصتی باشد تا به خود و دلایل درونی‌تان گوش کرده و با آرامش در انرژی خود بالا بیایید.
علاوه بر این، برخی از افراد عقیده دارند که شامتان پس از یک روز پر از فعالیت، بهترین زمان برای مدیتیشن است. در این زمان، ذهن آماده به خلقی و نیاز به آرامش و استراحت دارد. مدیتیشن در این زمان می‌تواند فرصتی مناسب برای پاکسازی ذهن و آرامش درونی باشد و به شما کمک کند تا بهترین شکل ممکن به روزمره خود پایان دهید.
در نهایت، بهترین زمان برای مدیتیشن بستگی به ترجیحات و شرایط شخصی هر فرد دارد. مهمترین نکته این است که هر زمانی که انتخاب می‌کنید، به آن با تمرکز و انگیزه کافی بپردازید و اجازه دهید که مدیتیشن به شما کمک کند تا از آرامش و آرامش درونی بیشتری بهره مند شوید.
0 notes
sobhezod6786 · 5 months
Text
0 notes
ava-torabi · 7 months
Text
نگهداری از فضای سبز: گامی برای حفظ سلامتی و زیبایی زمین
فضای سبز، ریه‌های زمین و گنجینه‌ای ارزشمند برای سلامتی انسان و محیط زیست است. حفظ و نگهداری از این نعمت خدادادی، وظیفه‌ای همگانی است که نیازمند دانش و آگاهی دارد. در این مقاله، به بررسی 5 رکن اساسی در نگهداری از فضای سبز می‌پردازیم تا با گام‌هایی ساده، به حفظ این سرمایه‌های ارزشمند کمک کنیم.
1. آبیاری:
آبیاری، حیاتی‌ترین بخش نگهداری از فضای سبز است. شناخت نیاز آبی هر گیاه و انتخاب روش مناسب آبیاری، از هدر رفتن آب و آسیب به گیاهان جلوگیری می‌کند. استفاده از سیستم‌های آبیاری قطره‌ای، راهکاری نوین برای صرفه‌جویی در مصرف آب و افزایش راندمان آبیاری است.
2. کوددهی:
کوددهی، غذای گیاهان و رمز شادابی و سرزندگی آن‌ها است. انتخاب کود مناسب با توجه به نوع گیاه و فصل، نقشی اساسی در رشد و سلامت گیاهان دارد. استفاده از کودهای آلی و زیستی، به حفظ محیط زیست و سلامت خاک کمک می‌کند.
3. هرس:
هرس، هنری برای فرم‌دهی و زیبایی گیاهان است. هرس اصولی، علاوه بر زیبایی، به سلامت و رشد بهتر گیاهان کمک می‌کند. حذف شاخه‌های خشک و بیمار، و فرم‌دهی به گیاهان، از جمله مزایای هرس است.
4. مبارزه با آفات و بیماری‌ها:
آفات و بیماری‌ها، دشمنان همیشگی گیاهان هستند. بازرسی دوره‌ای گیاهان و شناسایی علائم بیماری، اولین قدم در مبارزه با آفات و بیماری‌ها است. استفاده از روش‌های کنترل بیولوژیک و سموم ارگانیک، راهکاری دوستدار محیط زیست برای مقابله با این مشکل است.
5. علف‌های هرز:
علف‌های هرز، رقیبان ناخواسته گیاهان در جذب آب و مواد مغذی هستند. وجین دستی و استفاده از علف‌کش‌های مناسب، راهکارهایی برای کنترل و حذف علف‌های هرز هستند.
نتیجه‌گیری:
نگهداری از فضای سبز، یک تعهد همگانی برای حفظ سلامتی زمین و زیبایی محیط زیست است. با به کارگیری 5 رکن اساسی آبیاری، کوددهی، هرس، مبارزه با آفات و بیماری‌ها و کنترل علف‌های هرز، می‌توانیم در حفظ این سرمایه‌های ارزشمند گامی مؤثر برداریم.
سوالات متداول:
بهترین زمان برای آبیاری گیاهان چه زمانی است؟
بهترین زمان برای آبیاری گیاهان، صبح زود یا غروب آفتاب است. در این زمان‌ها، تبخیر آب کمتر است و گیاهان فرصت کافی برای جذب آب دارند.
چه نوع کودی برای گیاهان مناسب است؟
نوع کود مناسب برای گیاهان، به نوع گیاه و فصل بستگی دارد. برای انتخاب کود مناسب، می‌توانید از متخصصان باغبانی کمک بگیرید.
هرس گیاهان باید در چه زمانی انجام شود؟
زمان هرس گیاهان، به نوع گیاه و هدف از هرس بستگی دارد. به طور کلی، هرس زمستانه برای درختان و درختچه‌ها و هرس بهاره و تابستانه برای گیاهان گلدار مناسب است.
چگونه می‌توان با آفات و بیماری‌های گیاهان مبارزه کرد؟
برای مبارزه با آفات و بیماری‌های گیاهان، می‌توانید از روش‌های کنترل بیولوژیک، سموم ارگانیک و یا روش‌های سنتی مانند استفاده از محلول آب و صابون استفاده کنید.
با به کارگیری 5 رکن اساسی در نگهداری از فضای سبز، می‌توانیم به حفظ سلامتی زمین و زیبایی محیط زیست کمک کنیم.
0 notes
lotfix · 10 months
Text
0 notes
swhitenights · 15 hours
Text
نوشتن. نوشتن. نوشتن. خودم را مجبور می‌کنم بنویسم، داستان نصفه نیمه‌ام را و حتی خاطرات روزانه‌ام. نباید بگذارم میان نوشته‌هایم وقفه بیفتد مثل خودکاری که اگر استفاده‌اش نکنی رنگش می‌پرد و مجبوری هزاربار گوشه دفترت بچرخانیش و خط خطی کنی تا جوهرش جاری شود.
글을 다시 쓰기 시작하고 싶은데 엄두가 안난다. 이유가 뭘까?
صبح زود، شیر قهوه، اولین نفری که صبحانه را از سلف تحویل می‌گیرد، میزی که ازش استفاده می‌کنم پشت پنجره است طلوع خورشید را می‌بینم و شعری از فروغ رویش نوشته. وقتی نفس می‌کشی بخار نفست می‌پیچد به بخار قهوه‌ی داغ. وقتی بهش فکر می‌کنم بیشتر از آنکه صبح زود بیدار شوم تا درس بخوانم بیدار می‌شوم تا طلوع را ببینم و ابر‌های صورتی را و هاله‌ی نور که از بین تکه‌پاره‌های ابر می‌تابد.
그저 책이나 실컷 보고 영화나 보면서 매일 살고 싶다.
ازش می‌پرسم: برویم یک کار احمقانه انجام بدهیم؟ بدون اینکه بپرسد چه کار؟ موافقت می‌کند. می‌رویم بیرون و می‌دویم، نفسمان بند می‌آید و می‌خندیم. برایش از موراکامی می‌گویم که دویدن را دوست‌دارد و من هم. از اینکه قلبم به سینه می‌کوبد و نفسم بند می‌آید؛ دویدن مثل مخدر می‌ماند برایم و بهش معتادم، مثل قهوه.
긍정적인 생각으로 시작할 하루.
소확행[Sohwaghaeng] ~ Small but curtain happiness 
کره‌ای‌ها این اصطلاح را برای چیز‌هایی استفاده می‌کنند که ساده اما دوست‌داشتنی‌اند. مثل دیدن طلوع، نازکردن گربه‌ها، یک همراه برای دویدن...
23 Dey 02
1 note · View note
shahlatux · 10 months
Text
صبح های آفتابی
شاعر، هنرمند به دنیا می‌آید. هنرمند واقعی، ذهن و مغزی دلسوز دارد او همه چیز را بسیار عمیق تر از دیگران می‌بیند. این توانایی رویایی شدید; به هنرمند احساس افسردگی و اندوه لحظه ای می‌دهد
گاهگاهی در نوجوانی، در صبح های آفتابی بهاری غباری اضطراب در وجودم منفجر می‌شد و من در کمال ناباوری چیزی نمی‌توانستم ببینم جز گل های شبانه سایه لحظه های شاد اشک های مردم بی گناه اطرافم را
و گاهی زمانی که ماه روشن می‌بود و خورشید در اطراف من روشن تر بود مات و مبهوت خودم را تاریک می‌دیدم مثل سایه ای ملایم پشت دیوار ساکت و بی‌خیال.
اکنون چند وقت یکبار که ذهنم به ابرهای گریان متصل می‌شوند یاد دوران نوباوگی می‌افتم یادم می‌آید قدرت یک دختربچه با چشمان تیره نافذ که هرگز زود گریه نمی‌کرد دختربچه ای که خیالباف بود و تنهایی را دوست می‌داشت هر چند خوب و بد دور او می‌چرخید اما در اعماق وجود، گرمای باغ های شاد را در سردترین روزهای زمستان حس می‌کرد
حالا گاهی در طوفانی ترین لحظات روز یادم می‌آید که مادرم قانع‌کننده استدلال می‌کرد: "فرزند اولم، شهلا، مثل هوای یک روز جدید لطیف است ولی هنوز، پر از سنگ و کوه و رودخانه هاست
شهلا لطیفی اکتبر ۲۰۲۳(میلادی) 
0 notes