#زنی
Explore tagged Tumblr posts
mkn314 · 19 days ago
Text
سکوت جهان در برابر اعدام‌های ایران: ۱۰ زندانی به جوخه اعدام سپرده شدند
Continue reading سکوت جهان در برابر اعدام‌های ایران: ۱۰ زندانی به جوخه اعدام سپرده شدند
0 notes
cybermosque · 2 months ago
Video
youtube
فیلمهای ماندگار:کلیپ تصویری " شماره ۳۳ "مراسم سینه زنی مداح: کربلایی علی...
1 note · View note
soghatzanjan · 2 years ago
Link
0 notes
humansofnewyork · 1 year ago
Photo
Tumblr media
(51/54) “It’s coming. In the streets it is silent. But in the homes, where Iran still lives, the drumbeat is building. The anger is building. The impatience is building, and soon it will come out. Iran will come out. Our young women have been leading us. But we cannot let them march one-by-one into the night. Do not pass by silently if a woman is getting harassed in the street. Do not let them be called whores or sluts. Speak! Say this is not right! Your neighbor will hear you, and they will say it too. Until all of us are saying it together. The only way to take the battlefield is together. Those of us in free societies, with the freedom to speak, and write, and protest. Do not sit behind the walls of your castle. Write. Speak. Protest. We don’t need the same chants, or the same slogans. But let us come together. Even if it’s only around our dining room tables, let us come together. We cannot let them face the enemy alone. In Iran they are standing up: the students of Tehran, the truck drivers of Bandar Abbas, the oil workers of Khuzestan, the factory workers of Pooladshahr, the teachers of Sanandaj, the farmers of Isfahan. Everyone has found their own way of saying: ‘This does not work for us.’ Everyone is choosing their own words, but now let us say them all together. If you can’t find the courage to march in the streets, then just open your doors. Stand on your stoop as the protesters pass. That would be enough. If everyone who is against this regime could only do that, we’d fill all of Iran. It will be the end. These enforcers, these soldiers, these policemen, they will realize. They will finally see: that we are together, and they are alone. There is only one battle left. The fight against fear. When we win against the fear in our hearts, we win Iran. And in the words of Ferdowsi: ‘Without fighting, they will flee the scene.’”
 خیابان‌ها آرام‌اند. اما درون خانه‌ها، جایی که ایران هنوز زنده است، بانگ کوس‌ها رساتر می‌شود. خشم‌ها پدیدار می‌شوند. ایران رخ می‌نماید. زنان جوان‌مان رهبری را بر عهده گرفته‌اند. نگذاریم یکایک در تاریکی شب ناپدید شوند. تنها راه پیروزی در میدان نبرد همبستگی‌ست. ما که در جامعه‌های آزاد زندگی می‌کنیم و آزادی سخن گفتن، آزادی نوشتن، آزادی گرد هم آمدن داریم. پشت دیوارها‌تان نمانید. بنویسید! سخن بگویید! خود را نشان دهید! نیازی نیست که شعارها‌مان، اعتراض‌ها‌مان یا سرودهای‌مان یکسان باشند. بیایید با هم باشیم. حتا اگر پیرامون سفره‌‌مان باشد. بیایید با هم باشیم. نگذاریم به تنهایی با دشمن روبرو شوند! در ایران همه به پا خاسته‌اند. دانش‌آموزان تهران. رانندگان کامیون‌های بندرعباس. کارگران صنعت نفت خوزستان. کارگران کارخانه‌ی پولادشهر. آموزگاران سنندج. کشاورزان اصفهان. هر کدام راه خود را پیدا کرده‌اند تا بگویند: "دی��ر این برای ما کارآمد نیست.” هر کسی واژگان خود را برمی‌گزیند، بیایید هم‌آوا و همراه آنرا فریاد بزنیم. خاموش نمانید. بی‌اراده از کنار زنی که در خیابان آزار می‌شود، نگذرید. نگذاریم آنها را فاحشه یا هرزه بنامند. سخنی بگویید! بگویید که این کارتان درست نیست! دست از زشت‌کاری‌هایتان بردارید! همسایه‌تان می‌شنود و او نیز با شما همصدا خواهد شد. تا زمانی که همه‌ی ما همصدا آنرا تکرار کنیم. بیایید با هم باشیم. اگر شجاعت پیوستن به راهپیمایی‌های خیابانی را ندارید، درِ خانه‌‌هایتان را بگشایید. جلو در بایستید و تماشاگر حرکت پهلوانان‌تان باشید. اگر این کار را انجام دهیم، همه‌ی ایران را پُر خواهیم کرد. این نبرد پایانی ماست: نبرد با ترس. هنگامی که بر آن پیروز شویم، ایران از آن ما خواهد شد. هنگامی که ایران بُرون آید، به معنای راستین بُرون آید، به پایان شوربختی‌ها می‌رسیم. سرکوب‌گران، پاسدارها، نیروهای انتظامی، همه خواهند دید و خواهند فهمید که ما با‌همیم و آنها تنها. همانگونه که فردوسی می‌گوید: همه جنگ ناکرده، بگریختند / همه دشت، تیر و کمان ریختند
280 notes · View notes
huzursuzlugun-blogu · 2 months ago
Text
Tumblr media
Tüm varlığım benim, karanlık bir ayettir.
Seni, kendinde tekrarlayarak
Sonsuz çiçeklenmenin ve yeşermenin
Seherine götürecek..
Ben bu ayette senin için ah çektim, ah..
Ben bu ayette seni,
Ağaca, suya ve ateşe aşıladım
Yaşam belki
Her gün filesiyle bir kadının geçtiği
Uzun bir caddedir,
Yaşam belki okuldan dönen bir çocuktur
Yaşam belki
Bir adamın daldan kendini astığı
Bir urgandır,
Yaşam belki
İki sevi��me arası rehavetinde
Yakılan bir sigaradır
Ya da birinin şaşkınca yoldan geçişidir,
Şapkasını kaldırarak,
Başka bir yoldan geçene, anlamsız gülümsemeyle
“Günaydın” diyen birinin…
Yaşam belki de o tıkalı andır
Benim bakışımın,
Senin buğulu gözlerinde
Kendini paramparça yıktığı an…
Benim,
Ay ve karanlığın algısıyla birleştireceğim
Bir duyumsama var bunda.
Yalnızlık boyutlarındaki bir odada,
Aşk boyutlarındaki yüreğim
Kendi mutluluğunun
Sade bahanelerini seyreder,
Saksılardaki çiçeklerin güzelim yok oluşunu,
Ve senin bahçemize diktiğin fidanı,
Ve bir pencere boyutlarında cıvıldayan,
Kanarya ötüşlerini…
Ah…
Budur benim payıma düşen…
Budur benim payıma düşen…
Benim payıma düşen,
Bir perde asılmasının benden aldığı
Gökyüzüdür…
Benim payıma düşen,
Terk edilmiş bir merdiven inmektir ve
Ulaşmaktır bir şeylere
Çürüyüşte ve gurbette olan bir şeylere…
Benim payıma düşen,
Anılar bahçesinde hüzünlü bir gezintidir
Ve “ellerini seviyorum” diyen
Sesin hüznünde can vermektir…
Ellerimi bahçeye dikiyorum
Yeşereceğim, biliyorum
Biliyorum, biliyorum…
Ve kırlangıçlar
Mürekkepli parmaklarımın ucunda,
Yumurtlayacaklar.
Küpeler takıyorum kulaklarıma,
İkiz, iki kirazdan
Ve tırnaklarımı süslüyorum
Yıldız çiçeğinin taç yaprağıyla.
Bir sokak var orada,
Bana âşık oğlanlar, hâlâ
Aynı kırışık saçları, ince boyunları
Ve sıska bacaklarıyla
Küçük bir kızın masum gülüşlerini düşünüyorlar;
Bir gece,
Rüzgarın alıp götürdüğü…
Bir sokak var,
Yüreğim,
Benim çocukluğumun mahallesinden çalmıştır.
Zaman çizgisinde, bir oylumun yolculuğu
Ve bir oylumla,
Gebe bırakmak zamanın kuru çizgisini
Bilinçli bir imgenin oylumu,
Aynanın konukluğundan dönen.
Ve bu şekildedir…
Birisi ölür,
Ve birisi kalır.
Hiçbir avcı,
Çukura dökülen hor bir arkta,
İnci avlamayacaktır.
Ben okyanusta yaşayan
Hüzünlü, küçük bir peri biliyorum
Ve yüreği tahta bir kavalda,
Usul usul çalıyor…
Küçük, hüzünlü bir peri
Geceleri bir öpücükle ölen
Ve sabahları bir öpücükle,
Yeniden doğacak olan…
همه هستی من آیه تاریکیست
که ترا در خود تکرار کنان
به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد
من در این آیه ترا آه کشیدم آه
من در این آیه ترا
به درخت و آب و آتش پیوند زدم
زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد
زندگی شاید طفلی است که از مدرسه بر میگردد
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله رخوتناک دو همآغوشی
یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر میدارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید صبح بخیر
زندگی شاید آن لحظه مسدودیست
که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد
و در این حسی است
که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت
در اتاقی که به اندازه یک تنهاییست
دل من
که به اندازه یک عشقست
به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد
به زوال زیبای گلها در گلدان
به نهالی که تو در باغچه خانه مان کاشته‌ای
و به آواز قناری‌ها
که به اندازه یک پنجره می خوانند
آه …
سهم من اینست
سهم من اینست
سهم من
سمانیست که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد
سهم من پایین رفتن از یک پله متروکست
و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدایی جان دادن که به من می گوید
دستهایت را دوست میدارم
دستهایم را در باغچه می کارم
سبز خواهم شد می دانم می دانم می دانم
و پرستو ها در گودی انگشتان جوهریم
تخم خواهند گذاشت
گوشواری به دو گوشم می آویزم
از دو گیلاس سرخ همزاد
و به ناخن هایم برگ گل کوکب می چسبانم
کوچه ای هست که در آنجا
پسرانی که به من عاشق بودند هنوز
با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر
به تبسم معصوم دخترکی می اندیشند که یک شب او را باد با خود برد
کوچه ای هست که قلب من آن را
از محله های کودکیم دزدیده ست
سفر حجمی در خط زمان
و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن
حجمی از تصویری آگاه
که ز مهمانی یک آینه بر میگردد
و بدینسانست
که کسی ��ی میرد
و کسی می ماند
هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد کرد
من
پری کوچک غمگینی را
می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین
می نوازد آرام آرام
پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه می میرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد
7 notes · View notes
30ahchaleh · 2 months ago
Text
Tumblr media
Mirage 2018
⚠️Spoil⚠️
.
.
.
.
.
این فیلم نه سفر در زمان است و نه سفر با جسم در دنیاهای موازی
بلکه یک ایده جالب و قدیمی دارد و آن انتقال اطلاعات یک جسم به جسم دیگر در دنیای موازی میباشد
Tumblr media
فرض کنید سه عدد کامپیوتر به نام های ♧,♤,♡ دارید که اطلاعات کامپیوتر ♧ توسط "فضای ابری" به کامپیوتر ♤ منتقل شود در اینصورت اطلاعات منتقل شده بنا به ساختارش میتواند هویت کامپیوتر ♤ را دگرگون "کامل یا ناقص" کند خلاصه میتواند چه جزئی چه کلی در آن تغییر ایجاد کند
.
در این فیلم سه دنیا موازی به نمایش در میآید
نامگذاری دنیا ��ا را به گونه میگویم که مقدم و موخر مشخص نباشد چون در واقع هم چنین چیزی معنا ندارد
.
ـ در دنیای ♧ ـ
پسربچه میمیرد
زن با مردی خیانت کار ازدواج میکند و بچه دار میشود و در کنارش از جراح شدن باز میماند
در شبی با دنیای ♤ که در حال جریان است کانکت میشود
و اطلاعاتی را به آن جا منتقل میکند
.
میتوان تصور کرد
زن صبح که از خواب پا میشود به زندگی خود ادامه میدهد و اتفاقات شب گذشته را کابوسی در خواب تلقی میکند
مثل آنچه برای ما بارها و بارها در خواب اتفاق میافتد
زندگی به روال خودش در دنیا ♧ در حال جریان خواهد بود
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
Tumblr media
ـ در دنیای ♤ ـ
که آنهم در حال اجرا بود و هست
پس از دریافت آن اطلاعات
پسربچه زنده میماند
او در انتظار دیدن زنی که در بچگی نجاتش داده بود بزرگ میشود
این امر زندگی او را تحت تاثیر فوق‌العاده قرار میدهد
پس از ملاقات با آن زن در ایستگاه قطار باعث آن میشود که زن با آن دوست واسطه آشنا نشود
پس زن با آن مرد خیانت کار برخورد نمیکند در نتیجه با او ازدواج هم نخواهد کرد و بچه دار هم نخواهد شد
در عوض با پسربچه ای که توسط اطلاعات آمده از ♧ نجات پیدا کرده و اکنون بزرگ شده ازدواج میکند و میتواند به تحصیلاتش ادامه دهد و جراح شود
Tumblr media Tumblr media
تبعات آن کانکت شدن باعث شده
اطلاعات شخصیت زن دنیای ♧ به زن در دنیای ♤ نیز منتقل شود اما در لایه ای زیرین و پنهان
.
زن که اکنون جراح شده از شوک مرگ مریضش که کودکی میباشد ، بحرانی را تجربه میکند که باعث آن میشود تا آن اطلاعات "انتقالی" به لایه بالای هویتی بیآید و اطلاعات "تجربی" زن را به پشت براند به طوریکه وقتی او وارد پاسگاه پلیس میشود حتی شوهر خودش را نشناسد و …ـ
Tumblr media Tumblr media
شوهر که کل زندگیش تحت الشعاع رویدادی ماوارایی در بچگی خودش بوده این حالت ماورائی را میشناسد بنابراین تلاش میکند که به همسرش برای پیدا کردن هویت "تجربی"اش و ثبات آن کمک کند
Tumblr media
زن برای بازیافت اطلاعات "تجربی" خود نیاز به ارتباط لمسی با افرادی را دارد که با آنها اطلاعاتی دوگانه پیدا کرده
.
اما این همپوشانی اطلاعاتی او را پریشان و گیج و درمانده کرده است
او نمیتواند بین چیزهایی که خودش در دنیای ♤ تجربه کرده و تبدیل به اطلاعات شده و آن اطلاعاتی که از دنیای ♧ آمده تمایز قائل شود
از آن مهمتر حفره ای که دختر بچه در او ایجاد کرده تحمل ناپذیر است
Tumblr media
او که درمانده است راه حلی را به شوهرش پیشنهاد میدهد که تبعاتش از دست دادن همدیگر است
زن خودش را میکشد تا از رنج دوگانگی هویت‌ تا مرز جنون و دیوانگی و حفره دختربچه خلاص شود
.
شوهرش پس از خودکشی غافلگیرانه همسرش ناچارا اما باورمند به موضوعات ماوارئی راه حل همسرش را اجراء میکند
و درنهایت بدون همسرش به زندگی غم‌انگیزش در دنیای ♤ ادامه میدهد
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
ـ در دنیای ♡ ـ
تکمیل رنجواره اطلاعات در دنیای ♤ باعث آن میشود که پس از انتقال به دنیای ♡ نه در پسر وسواس ایجاد کند و زندگیش را تباه
و نه در زن شوک و غافلگیری و پریشان حالی و درنهایت خودکشی
.
پسر با رها کردن آن اتفاق بد در خانه همسایه مثل تمام بچه های دیگر که از خاطرات کودکی فقط یادی مبهم دارند به مرور "زن و مرد در تلوزیون و قتل" را فراموش میکند و آنها را رویای در بیداری تلقی میکند
.
هر چند در ناخودآگاهش آن اطلاعات مانده است تا روزی که به عللی یا به سطح بیآید یا در همان عمق برای همیشه بماند
اما بازرس شدن او ریشه در همین خاطره یا همان چه که به آن ناخودآگاه میگوییم دارد
.
زن دنیای ♡ که با اطلاعات تکمیل تری مواجه شده حال میتواند مسلط تر هم ماجرای قتل را پیگیری کند و هم با دید باز تری به خواسته های شخصی زندگی خودش بپردازد
مخصوصا وقتی که حفره ای از فقدان دختربچه ای در وجود او شکل نگرفته
.
پسر هم با دوری از نشخوار افکار بد و وسواس، حال و روز بهتر و سالم تری دارد
Tumblr media
اینکه در دنیای ♡ بین زن و بازرس چه رابطه ای شکل میگیرد هرچند قابل پیش بینی‌ست اما به عهده ی بیننده گذاشته میشود
چرا که هر چیزی امکان پذیر و قابل تغییر است
END
.
.
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
آنچه این فیلم را برایم جذاب میکند آنستکه جسم به جایی منتقل نمیشود در همان دنیای خودش محبوس و فانی ست بلکه این "آگاهی و خودآگاهی"یست که به جای دیگری منتقل میشود امری که ممکن بودن آن قابل فهم و باور پذیر است
.
میخواه�� بنیان این تئوری را برایتان باز کنم
توجه کنید آنچه گفته میشود در راستای تئوری فیلم های تخیلی ست که میتواند واقعی باشد یا نباشد
.
خب
اصل "حیات زمینی" بر زنده ماندن است
پس مکانیسمی فراهم هست تا این اصل اجرا شود چرا که با سماجتی که از "اصل فروپاشی" در این گیتی میشناسیم حیات زمینی باید در همان بدو بروز از بین میرفت
.
تکامل یکی از آن مکانیسم هاست
حال تکامل بر چه اصلی استوار است
1- فشاری که به موجود زنده بنا به اصل فروپاشی وارد میشود(اول نمردن)
بعد
2- نیازی که موجود زنده بنا به آن اصل حیات احساس میکند (دوم بهتر زندگی کردن)
.
چه اتفاقی و شانسی این نیاز و فشار رفع شود چه عمدی ، چیزی از اصل ماجرا که این دو عامل در راستای ادامه حیات اند کم نمیکند
پس موجود زنده برای ادامه حیات و بهتر زندگی کردن به انواع و اقسام حالت ها تکامل یافت
.
با توضیحی که در بالا دادم بین دو گزاره‌ی زیر
تکامل یافت پس ، زنده ماند
یا
زنده ماند چون ، تکامل یافت
دومی مقدم تر است
یعنی زندگی در بستر تکامل
مثل نطفه در بستر مناسب رحم
به عبارتی یعنی اول تخم بعد مرغ
.
موجود زنده برای ادامه حیات چه تکامل ها که نیافت و آنرا به چه روش ها که انتقال نداد
اما این تکامل چه پـَر پرنده شد چه زَهر مار در برابر "اصل فروپاشی" با حربه‌ی مرگ‌ش راهکاری نیافت بجز همان روش قدیمی خودش یعنی (انتقال اطلاعات تکامل) به جسم‌ی در نسل بعدی مثل دوی چهارصد متر امدادی با دادن چوب به دوندی بعدی
.
دانشمندان برای نمونه به همین سیر تکاملی "پـَر و زهر" وقتی نگاه میکند از آنچه رخ داده حیرت زده میشوند و آنرا از دسته شگفتی سازی های طبیعت میدانند که پیچیدگیش چنان است که چون میبیند باور دارند که ـ"پس میشود"ـ
.
در این وادی موجود زنده ای که توانست در راستای تکامل ، اول به آگاهی و بعد به خودآگاهی برسد "بشر" نام گرفت
با تمام این تفاصیل این موجود زنده یعنی بشر چرا نتواند در راستای اصل حیات بنا به "نیاز و فشار" طی هزاران سال به تکاملی برسد که بتواند خودش را در اطلاعات ذخیره شده در "آگاهی و خودآگاهی" زنده نگه دارد که بتواند اصل فروپاشی را حتی با حربه "مرگ" هم شکست دهد
.
این بهترین توجیح است برای وجود آگاهی و خودآگاهی
.
بشر در فهم اطلاعات و انتقال آن به چه دانشی رسیده
مثلا
همه نوع اطلاعاتی به وسیله "ماهیت ها و قابلیت های مختلف نوری" قابل انتقال هستند
یا
این اطلاعات وقتی درست کدگذاری و بارگذاری شوند درمیان انبوهی از اطلاعات ، نه گم میشوند و نه قاتی پاتی
و
اطلاعاتی که توسط "ماهیت ها و قابلیت های مختلف نوری" در حال ��نتقال هستند پس از خروج کامل از جسم فرسنده دیگر به آن جسم فرسنده نیاز ندارند
و
بسیار چیز های دیگر که از حوصله این بحث خارج است
.
به باور من "روح" تکاملی‌ست به کالبد بشریت که میتواند همان "آگاهی و خودآگاهی" باشد که به همراه یک اطلاعات کلی"ناخودآگاهانه" روزی بی نیاز از جسم ، از آن خارج میشود تا همچنان اصل حیات پابرجا بماند
خلاصه کنم
یعنی اگر مثلا موجودی در سیر تکاملی به پـَر رسید و موجود دیگر به زَهر رسید طی هزاران سال موجودی به نام "بشر" در این سیر به روح رسید
روح مرتبه سوم تبادل اطلاعات در حیات است که میتواند وجه تمایز بشر هم باشد
ژن مرتبه دوم است و حواس پنجگانه مرتبه اول
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
.
.
.
5 notes · View notes
underrated-poets-society · 7 months ago
Text
میرے سینے سے ذرا کان لگا کر دیکھو سانس چلتی ہے کہ زنجیر زنی ہوتی ہے۔
- عباس تابش
6 notes · View notes
aftaabmagazine · 5 months ago
Text
Worry
Tumblr media
دلواپسی
Worry
شکریه عرفانی
Shukrea Erfani
مرا که می‌بوسی
When you kiss me,
چشم‌هایت را باز کن 
have your eyes open,
تا ببینی
so you can see
زنی که در بازوانت لانه کرده
the woman who has nested in your arms
سی و پنج سال از عمر لبانش می‌گذرد
who’s lips borne witness to thirty-five years of life's tales
چین‌های نازکی بر پیشانی دارد
she has fine lines on her forehead
و رد پاهایش
and her footprints
در مرزهای زیادی جا مانده است
have touched many borders
زنی
a woman
که سفر را دوست دارد
who loves to travel
و دلواپس هیچ‌چیز نیست
and worries about nothing
غیر از آغوش باز تو
except for your open embrace
تا پنجره‌ی کوچک دیگری باشد
to be another small window
به سمت سرزمین‌های ناشناخته‌ی پیش‌رو
towards the unknown lands ahead
۲۳/۱/۲۰۱۵
1/23/2015
Translated from the Farsi by Farhad Azad  - - -
A Few Words on Shukrea Erfani's "Worry"
By Farhad Azad 
Summer 2024 | تابستان  ۱۴۰۳
Shukrea Erfani’s “Worry” is an intimate exploration of the universal longing for connection, as seen through the eyes of a woman made resilient by life yet remaining adventurous and free-spirited. She seeks a love that transcends the physical, yearning for a deep understanding. While Erfani’s lived experience as a woman undoubtedly shapes her perspective, creating a seamless fusion of personal and universal emotions, she resists being labeled solely a feminist poet in an interview, emphasizing the broader resonance of her work’s themes.
The poem celebrates the enduring power of companionship, reminding us that connection transcends the boundaries of identity. Her works speak profoundly to those of us who have experienced the jarring juxtaposition of peace and the early onset of conflict and exile, particularly my generation, whose very essence is interwoven with the complex memories of our birthplace.
2 notes · View notes
urdu-poetry-lover · 8 months ago
Text
ایک مشکل سی بہر طور بنی ہوتی ہے
تجھ سے باز آئیں تو پھر خود سے ٹھنی ہوتی ہے
کچھ تو لے بیٹھی ہے اپنی شکستہ پائی
اور کچھ راہ میں چھاؤں بھی گھنی ہوتی ہے
میرے سینے سے ذرا کان لگا کر دیکھو!
سانس چلتی ہے کہ زنجیر زنی ہوتی ہے
عبّاس تابش
2 notes · View notes
persianatpenn · 10 months ago
Text
Rumi's روز و شب
Tumblr media
Rumi is the most read poet in the world, so I wanted to try to read and interpret my first Rumi poem for this week’s culture blog. I read Rumi’s poem روز و شب as well as listened to an audio file of the poem being recited through the website Chai and Conversation which is a Farsi-learning website. Knowing that Rumi is one of the most famous poets in the world, I was worried I would have difficulty understanding this poem, much less in Farsi. However, I was excited to be able to learn the exact breakdown of the vocabulary as well as the how his word choice contributed to the literary meaning. I have included the poem below.
در هوایت بی قرارم، بی قرارم ڕوز و شب
سر زکویت برندارم، برندارم ڕوز وشب
جان ڕوز و، جان شب، ئای جان تو
ئانتظئارم، ئانتظئارم ڕوز و شب
زان شبی که وعده کردی ڕوز وصل
ڕوز و شب ڕا می شمارم ڕوز وشب
ئای مهار عاشقان در دست تو
در میان ئاین قطئارم ڕوز شب
می زنی تو، زخمه ها، بر می ڕود
تا به گردون زیر و زارم، زیرو زارم ڕوز وشب
ڕوز و شب ڕا همچو خود، مجنون کنم
ڕوز و شب ڕا کی گذئارم، ڕوز و شب
The poem repeats the words روز و شب rhythmically throughout the poem, creating a trance-like flow of words that adds to the beauty of the poem. In class, we have learned that many commonly used expressions in Farsi are worded in a dramatic and poetic way. For instance, the phrase فدات بشم, used as a way to say “I love you,” literally translates to “I am willing to sacrifice myself for you.” Throughout this poem similar dramatic expressions of love are expressed beautifully and dramatically, such as describing the ultimate intimacy of breathing in someone else’s air: در هوایت بی قرارم روز و شب, literally translating to “in your breath I am without a plan.” I find that the English language shares little of this beauty found in Persian expressions.
This experience has given me the tools to interpret Persian poetry and has inspired me to explore more of Rumi’s poems as well as the works of many other famous Persian poets.
-هاله
“Rooz O Shab: Persian Poetry.” Www.chaiandconversation.com, www.chaiandconversation.com/persian-poetry/rumi-rooz-o-shab-part-4. Accessed 29 Jan. 2024.
5 notes · View notes
crookedm1lkshake · 1 year ago
Text
A woman (یک زن)
این گفته زنی است که در کشورش در درجه دوم و سوم اهمیت قرار دارد و جان او نصف جان یک مرد است. به غیر از  حاکمان
هیچکس نمی داند بعد از تولد قرعه زندگی تا کجا به نفع یک کودک است. پس از بررسی، روزانه بیش از ۱۰ کودک در کشورها ربوده می شوند. بدست قاچاقچیان ��روخته شده یا اعضای بدنشان، حتی چشمان و انگشتانشان، میلیاردها دلار به منظور فروش و کسب سود قاچاق می شوند
هر کودکی در این ریسک قرار دارد. آیا با اطمینان می توانید بگویید تا آخر عمر عصایشان خواهید بود؟ در ۸۰ سالگی هم مراقبشان خواهید بود؟ با چه تضمینی؟ 
آبهای زیرزمینی کشور من به عمق ۲۰۰ متر رسیدند. دریاچه ها خشک شدند. خونابه های بیمارستان، مواد رادیواکتیو و فاضلاب های صنعتی در رودخانه های شیرین در جریان است و ما آنها را می نوشیم. گازهای سمی و ذرات ریز خاک در هواست. ما آینده ای نداریم
لطفا آگاهیتان را افزایش دهید تا بدانید این ارتش حکومتی که به دنیا می اورید تا چند درصد و با چه تضمینی به کودکان اینده ای که در رویایتان نقاشی کرده اید خواهد داد؟
These are the words of a woman who is treated as a second-class citizen and whose “life” is worth half that of a man in her country 
No one knows if things will work out in a child’s favor after birth. Around the world, it is estimated that over 10 children go missing every day. Their bodies are sold for the purpose of child labour or prostitution. The selling and buying of their organs alone generates billions of dollars 
Every child is at risk. Can you confidently say that you will be there for them for the rest of your “life?” Will you take care of them when they grow older? Can you guarantee that you will?
In our country, groundwater depletion reached 200 meters. Our lakes have been shrinking. Hospital, radioactive and industrial wastes have been released into our drinking water. Our air is unbreathable. We simply have no future
Please ask yourselves: can you guarantee that the chattels you give birth to will see themselves in the picture of the future you painted for them? 
[There is no guarantee. You may realize that nothing can be more horrifying than “life” or birth itself]
3 notes · View notes
zhesttkade · 2 years ago
Photo
Tumblr media
اقااا عکس شماره 8 فقطط😍😍😍 انتخاب شما کدوم عکسه؟ 🥺🤔 . . . جامه ای مردانه اما بر پیکری زنانه، تضاد عجیب و زیبایی است که این روز ها شاید عینا بر تن زنی نتوان مشاهده کرد،اما میتوان لباس رزم و شجاعت را بر تن وجدان و غیرت زن ایرانی دید وحس کرد . زنی باش به زیبایی مهسا ، به شجاعت نیکا ، به سرزندگی سارینا ، به جسارت یلدا و به شرافت حنا ... امروز زن بودن هنر است ‌... . #photo #photography #model #modeling #suit #womenlifefreedom #women #girl #beauty #مدل #مدلینگ #عکس #عکاسی_مدلینگ #عکاسی #کت_شلوار_مردانه #کت_شلوار #زن_زندگی_آزادی #زن #دختر #زیبا (at تهران) https://www.instagram.com/p/CnBzBEtNauu/?igshid=NGJjMDIxMWI=
3 notes · View notes
soghatzanjan · 2 years ago
Link
قیمت تابلو مسی دیوارکوب (قلمزنی شده) توسط استادان مجرب زنجانی 
0 notes
humansofnewyork · 1 year ago
Photo
Tumblr media
(7/54) ”In Shahnameh there’s one word that Rostam uses more than any other: 𝘋𝘢𝘢𝘥. Justice. 𝘋𝘢𝘢𝘥 is a simple concept. It means that everyone gets what they deserve: both good and bad. Everyone gets a fair share. The Nahavand of my childhood was very poor. People would come to our door each day asking for a single piece of bread. It seemed unjust to me. So I decided I would not eat more than that. My mother begged and begged, but I would not do it. I decided that if I became king, every child in Iran would be given their fair share. But until then I should participate in their suffering. I had no idea how I would become king. In Shahnameh it seemed so simple. Good kings glowed with light. Their wisdom was plain for all to see. I was an optimistic child. I felt that if I could use my voice, and speak about 𝘋𝘢𝘢𝘥 —then a path would open up before me. When I turned fifteen I went to boarding school in Tehran. It was nothing like Shahnameh. Half a million people lived there, and it was a time of great upheaval. A huge debate was being held over the nationalization of oil. The streets were filled with voices of every kind, and nobody could agree on the future of Iran. I realized that many people didn’t want the same things that I wanted, and for complicated reasons. At the end of each week I’d go to the house of a relative to pick up my allowance. His wife was the first person in Iran to have a cooking show on the radio, so sometimes I’d stay for dinner. They had a young daughter named Mitra. Her hair was cut short in the style of a famous American actor. One of her hands was crippled by polio. She was very shy about it, but it was never something I noticed. Back then most Iranian girls were modest and deferential, but not Mitra. And she argued with everyone: her friends, the help, her family, and me. One night over dinner I started speaking about the past greatness of Iran: who we were. Back in the days of Shahnameh. When I finished talking, Mitra was the first to speak. She said: ‘You talk about Iran like it’s a lion. But it’s a cat.” That was the year I discovered something new. There are love stories in Shahnameh too.”
 واژه‌ای که رستم بیش از همه‌ی واژگان به کار می‌برد: داد است. عدالت. مفهومی‌ست ساده. بدین معنا که هر کس هر آنچه را شایسته‌اش هست، دریافت می‌کند. هم نیک و هم بد. رستم می‌گوید: جهان را همه سر به سر گشته‌ام / بسی شاه بیدادگر کُشته‌ام. فقر در نهاوند کودکی‌ام زیاد بود. هر روز می‌شد تنی چند به خانه‌مان بیایند و تکه نانی درخواست کنند. غمگین بودم. بر آن شدم که برای همدردی با آنان تکه نانی بیش نخورم. مادرم بارها خواهش کرد، ولی من خودداری می‌کردم. می‌اندیشیدم که اگر شاه بودم هر کودکی در ایران به سهم عادلانه‌ی خود می‌رسید. امروز تنها می‌توانم در رنج آنها شریک باشم. هیچ اندیشه‌ای درباره‌ی چگونگی پادشاه شدن نداشتم. در شاهنامه دنیا بسیار ساده به نظر می‌آمد. شاهان خوب در هاله‌ای از نور می‌درخشیدند. خردشان بر همه آشکار بود. من کودکی خوش‌بین بودم. بر آن بودم که اگر از عدالت بگویم، راهی پیش رویم باز خواهد شد. در پانزده‌سالگی، راهی مدرسه‌ی شبانه‌روزی البرز در تهران شدم. تهران شباهتی به شهرهای شاهنامه نداشت. نیم میلیون نفر در آنجا زندگی می‌کردند، و آن روزها هنگامه‌ی دگرگونی‌های بزرگ بود. کارزاری گسترده پیرامون ملی‌ کردن نفت در سراسر کشور برپا بود. خیابان‌ها پر بود از صداهای ملی‌ها، ملی‌گراها و کمونیست‌ها. روشنایی و تاریکی درهم آمیخته بودند. به دلایلی پیچیده بسیاری از مردم با آرمان‌های من همراه نبودند. پایان هر هفته، به خانه‌ی یکی از خویشان می‌رفتم تا کمک هزینه‌ی هفتگی‌ام را دریافت کنم. همسرش نخستین زنی بود که در ایران برنامه‌ی آموزش آشپزی رادیویی داشت، گاهی برای شام می‌ماندم. دختر نوجوانی داشتند به نام میترا. موهایش را مانند یک بازیگر مشهور آمریکایی کوتاه کرده بود. دست چپش به دلیل بیماری فلج اطفال اندکی ناکار بود. می‌کوشید آنرا بپوشاند. من آنرا نادیده می‌گرفتم، به نگاه من چیزی از ارزش‌های او نمی‌کاست.در آن زمان بیشتر دختران ��یرانی سربه‌زیر و خجالتی بودند، ولی میترا اینگونه نبود. او با همه بحث می‌کرد: با دوستانش، با خدمتکاران، خانواده‌اش و من. شبی هنگام شام، از بزرگی‌های ایران باستان گفتم. و اینکه در روزگار شاهنامه چه بوده‌ایم. و چگونه می‌توانیم دوباره آن بزرگی‌ها را بازیابیم. پس از سخنانم، میترا پیش از همه چنین گفت: «تو از ایران به مانند شیری سخن می‌گویی. ولی ایران گربه‌ای بیش نیست.» در همان سال بود که حس تازه‌ای در من جان می‌گرفت. شاهنامه داستان‌های عاشقانه هم دارد
245 notes · View notes
allinonetak · 2 years ago
Text
اتوکشی فرش و تمام چیزهایی که قالیشویی تک شور پیشنهاد می کند.
اتوکشی فرش چیست؟ در این مطلب از قالیشویی تک شور می خواهیم به این مطلب بپردازیم. فرش یک عنصر مهم برای دکوراسیون خانه است و از ملزومات چیدمان یک خانه ی ایرانی به شمار می رود. فرش در فرهنگ‌های زیادی موجود است اما در منازل ایرانی تبارها فرش‌ جایگاه خاصی دارند فرش ها انواع مختلفی دارند ماشینی ، دستباف به خاطر استفاده زیاد از فرش و در رفت و آمد بودن محل عبور بودن  بعد از گذشت مدتی کثیف می شوند و باید شسته وتمیز شوند این کار را می توان به صورت دستی و شخصی با کمک اطرافیان انجام داد یابه یک قالی شویی معتبر تحویل داد تا برای شستن فرش اقدامات لازم را انجام دهند .
برای شستن فرش مراحل زیادی وجود دارد :
۱- خاک گیری فرش
۲- خیس کردن
۳- افزودن مواد شوینده قالیشویی
۴- فرچه زنی
۵- آبگیری
۶- خشک کردن
با دستگاه اتو مخصوص، اتو کشی میشود.
برای حفظ زیبایی فرش کارهای بسیارزیادی باید صورت بگیرد یکی از آنها اتوکشی فرش هست .
اتوکشی فرش چیست؟
گاهی ممکن است بر اثر شستن فرش در منزل یا خشک کردن اشتباه فرش که باعث ایجاد رنگ زرد روی آن می شود آن هم به علت نبود فضای کافی برای پهن کردن فرش در آپارتمان ها و یا سطوح ناهموار که برای این کار در نظر گرفته شده فرش ها چروک و بد حالت شوند.
خدمات قالیشویی شمال تهران
خدمات قالیشویی تک شور در شمال شهر تهران، تنها منحصر به شستشوی انواع فرش و قالی و موکت نیست. شستشوی انواع مبلمان اداری و منزل، لکه گیری و از بین بردن آلودگی و انجام خدمات برای فرش های دستباف و لوکس از دیگر خدمات ما است. اگر چه برای استفاده از خدمات قالیشوئی تک شور در هر نقطه از تهران که باشید، کارشناسان ما در محل حضور پیدا می کنند در این بخش میخواهیم برخی از خدمات شعبه شمال قالیشویی تک شوررا به شما معرفی کنیم:
شست و شوی تخصصی انواع فرش ها و قالی ها
شست و شوی حرفه ای انواع تابلوفرش ها
در قالی شویی شمال تهران از دستگاه های تمام اتوماتیک مکانیزه برای شست و شو فرش ها و قالی ها استفاده می شود.
ما در قالیشویی شمال تهران از مواد شوینده درجه یک و استاندارد برای شست و شو استفاده می کنیم.
امکان ثبت سفارش به صورت 24 ساعته در سایت قالیشویی تک برای شما فراهم آمده است.
روش کار در قالیشویی شمال تهران به صورت کاملا مدرن و مطابق با استانداردهای روز دنیا است.
علاوه بر شست و شوی فرش ها و قالی ها شست و شوی انواع موکت و مبلمان نیز در قالیشویی تک انجام می شود.
خدمات تخصصی مانند ترمیم ریشه یا قلم زنی در صورت درخواست به شکلی حرفه ای برای شما انجام خواهد شد.
قیمت‌گذاری در قالیشویی شمال تهران به شکلی منصفانه و مطابق با نرخ های اعلام شده از سمت اتحادیه قالیشویی تهران درنظر گرفته شده است.
امکان ارائه بخشی از خدمات ما به طور مستقیم در محل کار یا منزل شما وجود دارد.
3 notes · View notes
30ahchaleh · 5 months ago
Text
Tumblr media
بعد از کمی سرچ در اینترنت متوجه شدم این جمله که اکثرا به آلبرت انیشتین نسبت میدهند را او نگفته
اما حق و باطلی در این جمله نهفته است که برای بحث بسیار جالب است چنانکه اگر آن را مو شکافی کنیم به نتایج بسیار مفیدی میرسیم
اما قبلش بد نیست این را بدانبم
در فلسفه ی "شانس اخلاقی" چنین آمده
ـ"این خودش شانس است که چه کسی با چه معیاری ما را قضاوت و داوری میکند"ـ
.
حال آن جمله معروف :
Everybody is a genius, but if you judge a fish by its ability to climb a tree, it will live its whole life believing that it is stupid.
‏همه نابغه هستند، اما اگر ماهی را بر اساس توانایی‌اش در بالا رفتن از درخت قضاوت کنید، تمام عمرش را با این باور میگذراند که احمق است
(ترجمه از گوگل)
.
حق و باطل این جمله
در ( دور و نزدیک )
در ( فردگرایی و جمعگرایی )
در (خاص نگری و کلی نگری )
در ( نسبت و بستر ) نهفته است
یعنی اینکه بنا به معیار ما این جمله ، حق و یا باطل میشود و این معیار را کمه‌کم آن چهار پرانتز میسازد
.
مثال هایی میزنم
1 ـ
علم زیست شناسی بر این باور هست که موجودات از آب پا به خشکی گذاشتن این یعنی در مدت زمان بسیار دراز به اصطلاح ماهی ها بالا رفتن از درخت را یاد گرفتند
2 ـ
کلید رمز اسم داستان "بوف کور" صادق هدایت این بود که جغدی که در روز مورد قضاوت قرار بگیرد کور است
جغد و عقاب دو نابغه هستند در دیدن یکی در بستر شب یکی در بستر روز
3 ـ
فقط کافیست چند نفر به ماه سفر کند و نه کل بشریت ، تا قضاوت و داوری شود که آن جمله باستانی "بشر روزی به ماه سفر خواهد کرد" رخ داده
4 ـ
برعکس قضیه ـ 3 ـ
اینکه مثلا مردان میتوانند فلان کار را بکنند دلیل بر این نیست که همه ی مردان قادر به انجام آن کار هستند یا اینکه زنی قادر نیست که آن کار را انجام دهد
5 ـ
جمله " خواستن توانستن است " که هر ملیتی به گونه ای آنرا در فرهنگ خود دارد بنا به آن " خواست " لحظه ی " توانستن " پدیدار میشود
گاهی بعضی خواست ها همچون دوی چهارصد متر امدادی است تو شاید خواسته ای را شروع کنی اما دیگری از خط پایان رد میشود گاهی هم دوی صد متر است تو شروع میکنی و خودت هم از خط پایان رد میشوی
6 ـ
و بسیار مثال های دیگر . . .ـ
.
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
پ.ن : حدودا ۳۷۵ میلیون سال پیش، ماهی ای به نام تیکتالیک به سمت خشکی حرکت کرد او جـَـ😅ـد تتراپودهاست
.
پ.ن : عکس این پـُست درخواستی بود از همکار این روز های من
Photo made by:
DALL·E 3. For @30ahchaleh
.
.
.
2 notes · View notes