#تر
Explore tagged Tumblr posts
Text
همبند
چنگ میزند که بدارد و تنها زخم تر میکند
View On WordPress
0 notes
Text
استعلام قیمت شیشه بالکنی در کمترین زمان از طریق این فرم امکان پذیر است. کامادر با هدف کوتاه سازی فرآیند خرید شیشه اسلایدینگ امکان استعلام قیمت به صورت آنلاین را برای شما عزیزان فراهم کرده است. بالکن شیشه ای
#بالکن شیشه ای#شیشه سکوریت#پارتیشن شیشه ای#نصب درب شیشه ای سکوریت#انواع شیشه بالکنی کدام است؟#کدام شیشه برای بالکن مناسب تر است ؟#شیشه میرال نشکن است ؟
0 notes
Text
يقول حسان بن ثابت رضي الله عنه
في مدح الرسول ﷺ🤍..
وأحسن منگ لم تر قط عيني،
وأجمل منگ لم تلد النساء !
خلقت مبراً من گل عيب ،
گأنگ قد خلقت گما تشاء !
..
اللهم صل وسلم وبارگ على نبينا םבםב ﷺ
وعلى آله وصحبه وسلم تسليماً كثيرا!💚ﷺ .
.
122 notes
·
View notes
Text
آزیتا (۱۴) - رزیتا (۶)
دست چپش از زیر تخمام و روی کیرم تا روی سینه و موهای فرفری سینه ام با ملایمت و آرومی، در رفت و آمد بود. دست راستش که از زیر کمرم رد کرده بود هم در حال نوازش بازوی نحیفم زیر آب و با نوک ناخوناش پوستم رو لمس میکرد. با لبهاش بنا گوشم رو نوازش میکرد و باز دمش به پوستم میخورد و بیشتر تحریکم میکرد. انگار داشت منو بو میکشید. بیچاره کیرم زیر آب دل دل میزد!... آخه تا حالا انقدر خوشش نبوده و شوکه شده از طعم دوتا کص عضلانی و تر و تازه!... یکی از سینه های بزرگ و عضلانیش زیر آب بود و یکی بیرون آب... و نوک سینه هاش هنوز بزرگ و سفت بودن. آخه به پهلو توی وان خوابیده بود و بدن منو با عضلات در هم گره خورده خودش در بر گرفته بود. کصش رو زیر آب به استخون برآمده کنار لگن من من میمالید و با پاهای عضلانیش پاهای منو احاطه کرده بود.
با صدای ناز و خوشگلش توی گوشم با لوندی گفت:« مهردااااااااد؟...» گفتم:« جااااااانم ملکه زیبا؟...» دلش قنچ رفت و لبشو گاز گرفت و گفت:« یادته وقتی بچه بودیم... تابستونا با مامانت میومدین خونه آقاجون و چقدر بازی میکردی باهام؟...» گفتم:« آره... اون روزا زیاد میومدیم اونجا... تابستونا با مامان میومدیم تهرون و اونم ما رو میاورد خونه دایی اینا...» ادامه داد:« تو با بقیه فرق داشتی واسم!...» با تعجب گفتم:« چطور؟؟؟» گفت:« آخه پسر عموهام... سعید و حامد رو یادته؟...» گفتم:« یادم هست یه چیزایی ولی خیلی ساله ندیدمشون...» با همون لحن لوس گفت:« همین قدر که یادته خوبه... اونا منو اذیت میکردن همیشه... مسخره ام میکردن... دستم مینداختن و باهام بازی نمیکردن...» گفتم:« آخخخی... بمیرم الهی!» دم گوشم و بوسید و گفت:« اما تو... فرق داشتی!... تو کسی بودی که همیشه مثل یه داداش بزرگتر مهربون باهام بازی میکردی!... اینو هیچوقت فراموش نکردم...» وقتی اینا رو میگفت نفس نفس میزد و لبهاش نرم و برجسته شده بود... صورتش انقدر به صورتم نزدیک بود که مژه های بلندش به پوست صورتم میسایید. دوباره داشت تحریک میشد... و منم از خجالت رون بزرگ و عضلانیش رو با دست میمالیدم. ادامه داد:« من هیچوقت مهردادی که اونقدر بهم خوبی و محبت میکرد رو یادم نمیره... همیشه!... همیشه توی مهمونیا چشمم دنبالت بود... اما نمیدونم چرا این چند سال آخر خیلی کم دیدمت...» طاقت نیاوردم و توی چشماش نگاه کردم... جوری داشت نگام میکرد که کیر راست شده ام که بین انگشتای رزیتا بود تکون خورد. بهم امون نداد و ازم لب گرفت. 💋💋💋💋
به شدت هورنی شده بود... طوری که سریع اومد روی من قرار گرفت. پاهاش رو توی آب دو طرف بدن ضعیف من گذاشت. دستاشو زد زیر بغلم و یکم منو کشید بالا. به قدری قدرتش زیاده رزیتا که من براش حکم عروسک رو دارم. همونجور که لبهامو می ورد نشست روی کیرم... وااااااااااووووو 🤤🤤🤤 فکر نمیکردم توی وان سکس کردن انقدر لذت بخش باشه. این دختر با عضلات کوه پیکرش جوری روی کیرم تلمبه میزد که آب توی وان موج میزد و میپاشید بیرون. دوباره صدای ناله اش بلند شد مدام منو صدا میزد و میگفت:« مهرداااااد... مهرداااادم عجب کیری... فقط تو باید منو بکنی... فقط تو!...» کیر منم که داشت میترکید. نمیدونم چقدر طول کشید. اما همزمان با اورگاسم رزیتا، دوباره و با فشار آخرین قطرات باقی مونده توی کمرم رو توی کص تپل و گوشتی رزیتا خالی کردم و اون با ۶۰-۷۰ کیلو عضله افتاد روم و شروع کرد لبهامو خوردن.
بعد از این سکس بی نظیر، من بدنم خیلی ول شده بود. رزیتا که تازه سرحال شده بود توی وان و روی کیر من نشست و مشغول شستن موهاش و بدن خودش شد. ازش پرسیدم:« چطوری بدنت هیچی مو نداره رزی!...» نگاه طنازی بهم کرد و گفت:« ژنتیکیه... مامانم هم بدنش زیاد مو نداره... در واقع مو دارما... ولی فقط روی سرم 😜😋» من داشت توی وان که حالا سطح آبش با کف پوشیده شده بود خوابم میبرد که یدفه رزیتا زیر شونه هامو گرفت و از آب بیرونم آورد... منو بلند کرد و بردم زیر دوش... همونجور گیج و خوابآلود زیر دوش قرار گرفتم. اما رزیتا ول کن نبود... به بهونه اینکه منو زیر دوش آب بکشه بدنم رو میمالید و کصش رو از پشت سر به کونم میمالید. در واقع منو کاملا بین عضلاتش غرق کرده بود.
توی رختکن هم چندتا سیلی آروم زد به صورتم تا یکم بیدار بشم. حوله پالتویی رو تنم کرد و گفت:« آقا پسر... خوابت نبره...باید بدنمو لوسیون بزنی...» بهش گفتم:« تو رو خدا رزی... من بدنم ول شده...» خندید و با لحن لوس گفت:« یعنی دوس نداری بدن منو بعد از حمام ببینی؟...» سعی کردم چشمام رو باز کنم و بدنش رو ببینم که یهو چشمام گرد شد... واااااووووو 😱🤯 بدنش به قدری زیبا و عضلاتش تکه تکه شده بود که هنگ کردم. انگار خواب یهو از سرم پرید... گفتم:« یا خداااااا... رزی چرا بدنت یهو اینطوری شد؟... چقدر عضله؟؟؟؟» دستش چپش رو برد پشت سرش و دست راستش رو گذاشت به کمرشو یه فیگور زیر بغل و پهلو برام گرفت که پشماااااااام ریخت 🤯🤯🤯 و گفت:« چی شد آقا پسر 😏... خواب از سرت پرید؟!!!» با این حرکت رزیتا یهو با حالت مسخره گفتم:« لوسیون کو؟... لوسیون منو بدین که متخصص این کار خودمم!...» و رزیتا زد زیر خنده... خلاصه آنکه سانت به سانت بدن بی مانند رزیتا رو لوسیون زدم و همزمان ستایشش کردم... به کص کلوچه اش که رسیدم مگه میتونستم ازش دل بکنم؟؟؟... برای چند دقیقه کص تپل رزیتا رو فقط میبوسیدم... اما وقتی دیدم الانه که کار دست خودم بدم تمومش کردم.
وقتی اومدیم توی اتاق، آزیتا با همون حوله ای که به سرش پیچیده بود و با بدن برهنه روی تخت خوابش برده بود... رزیتا گفت:« این مامان شیطون من دوباره اومده تو اتاق من خوابیده!... فکر میکنی چه نقشه ای داره؟ 😉» رزیتا منو گرفت توی آغوشش و خوابید. یکم طول کشید خوابم ببره... بدن عضلانی رزیتا نرم و لطیف و امن بود. از پشت سر بغلم کرده بود و من توی هیبتش گم شدم.
آخرین صحنه ای که یادمه از اون شب تابش نور مهتاب از لابلای پرده حریر پنجره بود که بدن بلورین آزیتا و ساعد های رگدار و خوشگل و عضلانی رزیتا رو روشن میکرد.
41 notes
·
View notes
Text
دروس الجراحة واللاهوت
كان شكل الجنين ذي ال١٩ أسبوعًا بين ساقي المريضة كشكل الحقيقة. لما استقبلتها في الطوارئ صباحًا كانت تعاني الإجهاض غير المكتمل، حسبت لها عمر جنينها من تاريخ مرضي مفصل آخذه بعناية مهووسة، كان لابد لهذا الحمل أن يكون في الشهر الخامس. أكدت هي أنها تنزف فقط ولم تر جنينًا متخلقًا مع النزيف. استخرجتُ بقايا شبيهة بمشيمة، ثم أجرى أطباء الأشعة وأطباء النساء سونارًا لها لي��ون التقرير: لا توجد بقايا في الرحم. أخبرني الطبيب الأكبر أن حسابي ربما كان خاطئًا، وأن ما استخرجته ربما ليس المشيمة، بل نسيج جنيني غير مكتمل لحمل أقل عمرًا.
في القسم وبينما أعاود أخذ تاريخها وعلاماتها الحيوبة بهدوء تخبرني بصوت خفيض وبمودة تنشأ سريعًا بيني وبين بناتي/ مريضاتي أنها تريدني أن أفحصها ثانيةً، بين ساقيها أرى جنينًا ذا ١٩ أسبوعًا لم يستدل عليه بالسونار المتكرر، لم يستدل عليه إلا بالنظر. ختم مشهده الجدل التأريخي والإكلينيكي، أنهت رؤية ما يمكن لمسه باليد وقياسه بالنظر الأحاديث الهامسة لطبيبات وأطباء الأشعة في غرفهم المظلمة. الآن نرى الحقيقة.
للحظة التي نعرف فيها بعلم اليقين ما شككناه فيه من قبل -من قبل الجراحة- لهذه اللحظة إحساس الاقتراب من الله. تتراكم الأشعات والتحاليل الكيميائية والمناعية تترا، تتعارض التقارير مع بعضها، تتزاحم التفاصيل، لكننا سنعرف. سندخل ونعرف. لحظة شبيهة بالرؤيا. يبدو بطن هذه المريضة غريبًا، يأخذ الرحم شكلًا أسطوانيًا ينحو لليسار، لا تدع فضولك يأكلك لأن في اللحظة التالية ستصل بالآتك إليه وستمسكه بين يديك وستعرف شكل الرحم أحادي القرون وتسترجع تاريخه التطوري الجميل وأنت ممسك بواحد من نتائج ذلك التطور بين يديك.
انفجر حمل خارج الرحم، أخفى النزيف الداخلي حدود التشريح وعُمي على أطباء الأشعة تحديد مكانه بدقه، لا بأس، لأنه لا مفر من أن ندخل، وحينها سنعرف. تداوي الجراحة الشك باليقين. يقال لتخرصات ما قبل الجراحة متفاوتة الدقة الإحصائية: بيقولوا أنها كذا، ودول شايفين أنها كذا. أما الجراحة فيقال بعدها: طلعت إيه؟ توصلك لليقين.
لطالما شغلني الإيمان. لطالما آلمتني حتمية كونه عملية مستمرة حية تتجدد وتذوي. لطالما آلمتني نهايته المفتوحة، وتقلبه، وطعمه الشبيه بالشك أحيانًا، بل ولزوم الشك لتحقق الإيمان. ستعرف الله يومًا حتى لتكاد تراه بعين قلبك، في اليوم التالي ستغمض تلك العين عن كل علم ويقين. شعرت -وهذا أمر غريب- أن الإيمان، ذلك الشعور القاهر الذي من المفترض أن يُثبت ويُسكن، شبيه بجمر تسير عليه حافيًا. عمل مضنٍ بتعبير مارلين روبنسون. كان ذلك من أثر عقلي التشريحي الحرفي الذي يريد أن يمسك بالحقيقة بين أصابعه ويسحقها برفق ويعرف ملمسها. لكن الأمور ليست بهذه السهولة.
تداويك الجراحة باليقين لكنها لا تمنحه مجانًا. عليك أن تتجهز جيدًا. عليك أن تخوض رح��ة جمع المعلومات والشك والفحص والتمحيص والحذف والمقارنة، عليك أن تتسلح بالصور الملتقطة من زوايا مختلفة، والكيمياء التي تعبر عن بيئة الجسد. عليك أن تؤدي العمل، ثم تتحلى بالشجاعة، ثم تدخل وتشوف. تربيك الجراحة. لا يمكن الاستهانة بها، حقيقتها تذبح أحيانًا، لا صنو لمنظر الدم المنهمر عليك من شريان غادر، أو لمشهد الإصابة العارضة لنسيج عزيز لم تكن تريد أن تمسه.
تدربك الجراحة على احترام الحقيقة وعلى عدم الاستهانة بها، على أن تتجهز لها وتحذر منها، ولا تلجأ لكشفها إلا حين الحاجة بعد أن تعد العدة ما استطعت، وحتى حينها تتوقع أن تفاجئك. تربيك على نبذ القلق. لا تستقيم أبدًا معه، إما الجراحة وإما القلق، لا يجمعهما قلب مؤمن. تشبع شهيتك للرؤية وإمعان النظر، تصبرك على طول رحلة الإيمان بمكافآتها الحلوة. أقول أنها تشعرني بتلك السعادة وما أراه هو مجرد تجويف بطني، فكيف برؤيتك ورؤية أعمالك يا رب؟ الأمر يستحق العمل المضني والانتظار والسير على الجمر. تهذبني. رغم أنها تداعب عقلي الحرفي المصر على الرؤية بالعين، إلا أنها تجبرني على إلجام روحي القلقة، والشد على يدي المهزوزة، وتعلم الانتظار والمقاربة بحكمة. في الجراحة ستعمل ثم سترى وحينها ستعرف. في الحياة ستعمل ثم سترى وحينها ستعرف. وفي الإيمان، ستعمل أولًا برضه، ثم أخيرًا تعرف. شكرًا أيتها المعلمة الحكيمة والقاسية.
22 notes
·
View notes
Text
عن عبد الرحمن بن يزيد قال: كان الربيع يأتي علقمة يوم الجمعة، فإذا لم أكن ثمة أرسلوا إلي، فجاء مرة ولست ثمة، فلقيني علقمة، وقال لي: ألم تر ما جاء به الربيع؟ قال: ألم تر أكثر ما يدعو الناس، وما أقل إجابتهم؟ وذلك أن الله عز وجل لا يقبل إلا الناخلة من الدعاء.
قلت: أو ليس قد قال ذلك عبد الله بن مسعود؟
قال: وما قال؟ قال: "لا يسمع الله من مسمع، ولا مراء، ولا لاعب، إلا داع دعا بتثبت من قلبه".
الناخلة: الدعاء الخالص الذي لا تشوبه شائبة.
#تمبلر#أصدقاء تمبلر#تمبلريات#آل تمبلر#تمبلر بالعربي#اقتباسات تمبلر#صباح تمبلر#اقتباس#اهل تمبلر#تمبلريون#أهل تمبلر#صور تمبلر
15 notes
·
View notes
Text
ماذا أنجزت في حياتك!!!
سؤال سلبي مستفز جداً..
احذر ! هذا السؤال فخ الجاهلين ممن لا يقدرون معنى ذات الإنسان..
أنت إنسان.. وكل إنسان هو مشروع رباني متكامل، وفعاليته في الوجود لا ينقضي تأثيرها.. أنت صاحب فعالية بمجرد أنك تتنفس وتتكلم وتفكر وتذكر الله..
ألم تر أن مسيرة الزمان قد تغيرت والمعجزات قد تحققت بخواطر ونيات امرأة قالت(رب إني نذرت لك ما في بطني محرراً)
أنت تستطيع التأثير والتغيير بمجرد النية والفكرة والخاطرة...
أنت بذاتك موجود عظيم، كل ما عليك هو الوعي والفهم لعظمة معناك وعظمة ذاتك المحملة بالعجائب..
ليس مطلوباً منك أن تتكلف شيئاً سوى الوعي والحضور لتشهد كمال أمرك وكمال ذاتك..
العالم من حولك تربة خصبة لإثمار أذكارك ونياتك وأفكارك.. سيرى الوجود ولو بعد حين ما كنت تبطن وتطوي من المعاني والخيالات والأفكار والأذكار...
وما الوجود سوى عجينة غضة طرية، يشكلها الطفل الصغير كما يشكلها أكبر المثقفين وأصحاب القرار في العالم.. فقط افهم ذلك..
(تفائلوا بالخير تجدوه) والفأل خيالك وظنك..
#حياة#اسلوب حياة#حياتي#حلم#حكمة#حب#كلمات#مما راق لي#قلبي#مزاج#عرب تمبلر#منقول#تمبلريات#نصوص#عشق#عربي#رسائل
17 notes
·
View notes
Text
" تسألني: لمن يهرع المرء أولاً؟ فأقول لك: لمن يحب. ألم تر كيف أنه ﷺ عندما نزل عليه الوحي، وأصابه البرد والخوف لم يذهب لصديقه الوفي أبي بكر، ولا لعمه الشجاع حمزة، ولا لعمه الحكيم أبي طالب .. وإنما هرع لخديجة يا صاحبي .. إن الذي تحبه أكثر، هو من تهرع إليه أولاً"🤍♡
171 notes
·
View notes
Text
الطعمية ليست غذاء!
يعني اللي اخترع الشيء ده قرر يحط أقوى سلسلة من الطعوم جنب بعض .. الثوم بكل عنفوانه والبصل بكل ثقله وجوهريته ثم الكزبرة الخضراء والناشفة وهي مخزن البهجة الأزلي والكراث المصري الذي يلعب دور المحلل الشرعي لهذه العلاقات الآثمة وكمون للطعم الأرضي وشطة للطعم السماوي والبقدونس للوجاهة الأدبية والشبت للحتة الشعبية .. وبعدين عصر كل ده مع بعضه وتساءل السؤال الفلسفي.. ناقص ايه تاني من مسببات اللذة؟ .. الدهون المشبعة والزيو�� المحروقة طبعا!! الدهون والقرمشة والدفء!!
كل ده محتاج حاوية تعيش في الظل .. اي مادة تقبل أن تكون على الهامش وتقبل أن تحمل الطعم والريحة وتستجيب للتشكيل ولا تمانع في احتمال الحرارة .. الفول المبلول .. وحتى ده مش اساسي .. الحمص بيعملها والعدس والفاصوليا والعيش المبلول والبطاطس بيعملوها عادي برضه على فكرة ..
ربما لهذا السبب سميناها الطعمية! لأنها فكرة للطعم وليست طعاما في الأساس! هي مخبأ مثير للسعادة واللذة والحزن النبيل!
الرائحة تهزم أعتى إرادة في الدنيا .. انا أزعم اني ممكن اقطع دراعي بنفسي دون أن يطرف لي جفن .. أترك حبيبا أو قريبا دون أن التفت ولو مرة! بس اعدي على ريحة الطعمية المنبعثة من طاسة على بعد اتنين كيلو فتثور في نفسي الشجون وتتقلب أمامي الذكريات والمواجع ويجرفني ذاك الإحساس الإيم��ني الفلسفي العميق بأن الإنسان مسير لا مخير!
عمري ما شميت ريحة الطعمية الصبح الا وصعبت عليا نفسي وحسيت بالرغبة في الارتماء على كتف حنون او في صدر دافئ لأبكي قسوة الحياة وأبرر استحقاقي لشيء ما! استحقاق غير موجه.. أنا فقط أستحق!!
لذلك لم يخطر في بالي أبدا التشكيك في مصرية هذا المخلوق .. ألم تر أنه يختزل كل ما فينا كأغنية شعبية تجعلك دائما المظلوم في رواية أحدهم وتبرر لك كل لذة حتى الاكل؟ ألم تر أنه مثلنا، بهجة بلا مضمون وسعادة بلا طائل واستحقاق بلا عمل؟ ألم تر أن الطعمية هي المصري الحرش الدافئ المثير والنصاب في آن واحد؟
وعندما يرتمي قرص الطعميه الساخن داخل شقة العيش البلدي وعليها الجبنه البيضا والذي منه اصبح شاطر ومشطور وبينهما طازج . وياسلام لو كوبايه شاي يبقي كملت الهويه
...وهكذا انتهي المقال والسلام ختام
منقول.
11 notes
·
View notes
Text
"I choose to love you in silence,
For in silence I find no rejection.
I choose to love you in loneliness,
For in loneliness no one owns you but me.
I choose to adore you from a distance,
For distance will shield me from pain.
I choose to kiss you in the wind,
For the wind is gentler than my lips.
I choose to hold you in my dreams,
For in my dreams, you have no end."
"من دوست داشتم تو را در سکوت دوست بدارم ، زیرا هیچ انکار نمی شود. من دوست داشتم تو را در تنهایی دوست داشته باشم ، زیرا در آن تنهایی فقط به من تعلق داری. بوسه هایی را که به تو می دهم به باد رها می کنم. باد آنها را به ارمغان می آورد با من ملایم تر از من دستهای تو را در رویاهایم می گیرم."
25 notes
·
View notes
Text
(قل؛ إن الأمر كُله لله)
ثم لاتستبطئ فرجا, ولا تستعجل إجابة, ولا تقابل أوجاعك بالسخط, من رضي فله الرضا, وكم من عطاء تخبأ في حرمان! قال ابن الجوزي, "تدبير الحق عز وجل لك خير من تدبيرك, وقد يمنعك ما تهوى ابتلاءً, ليبلو صبرك, فأره الصبر الجميل, تر عن قرب ما يسرّ”
27 notes
·
View notes
Text
Pashto proverb:
انسان تر کانی سخت تر ګل نازک دی
Humans can be tougher than a rock and
more fragile than a flower.
#desi tumblr#desiblr#quotes#aesthetic#urdu lines#urdu stuff#islam#islamdaily#islamic#quranquotes#proverbs
15 notes
·
View notes
Text
معاناة فتاة مع المس الجني
كانت دائماً وحيدة طوال حياتها ، كانت تعاني من انفصال والديها ! ، تجلس في الغرفة وحدها ! ، وكانت دائماً تشكي من صداع شديد لا يتركها أبداً ! ، وتعاني من ضعف بصرها ، وشوشرة في سمعها ! ، تنام كثيراً ولكن ليس نوم راحة وإنما تنام رُغماً عنها ! ، وإذا أغمضت عينيها دخلت في دائرة الكوابيس والهلع ! ، أحياناً يظهر لها أثناء نومها في أجمل صورة ويقوم بجماعها ومضاجعتها أثناء النوم ! ، وأحياناً يظهر لها في أبشع صورة ويقوم بعضها في قدميها وفي ثدييها وبجوار أنوثتها وفي رقبتها ! ، فتستيقظ والعلامات الحمراء موجودة في نفس الأماكن التي قام بعضِّها فيها ! .
وأثناء الإستيقاظ تسمع أحيانا صوت قطة بجوار سريرها ! ، وأحياناً تسمع خبطات على خشب السرير ! ، وأحيانا تشعر بأحد يعانقها أو يحاول الإلتصاق بها وهي في المطبخ أو وهي تجلس أمام التليفاز ! .
وفي مرة من المرات وقفت في الشباك في الساعة الواحدة ليلاً فوجدت شخصاً يرتدي بدلة جميلة يقف تحت النافذة ! ، ولا تعرف وجهه ولا تعرف تفاصيله ! ، فقط شخص ببدلة جميلة يذهب ويجئ ! ، فأخبرت والدتها لكي تنظر وتراه ولكن للأسف والدتها لم تر شيئاً ! .
وفي مرة من المرات وجدت طفلة صغيرة مرت أمامها وهي تجلس أمام التليفاز ودخلت غرفتها ! ، فذهبت ورائها فلم تجد شيئاً ! .
وكانت كلما اقتربت من حبيبها للشهوة أو الرغبة تفقد سيطرتها عن جسدها فتصاب بشلل تام في قدمها وتفقد السيطرة على يدها مع صداع شديد ! .
في مرة من المرات تزوجت ولكن لم يدخل بها زوجها ! ، ثم أخذها مرة وذهب بها لمكان في الاجازة الصيفية ليقضوا وقتاً ممتعا ! ، وهم في الطريق وحدهم حاول أن يقترب منها وأن يقبلها ولكن كانت تشعر بغثيان وشعور بالترجيع ��بالفعل رجعت بسبب اصراره على تقبيلها وبعدها فقدت الإحساس فاستيقظت في المستشفى لترى أهلها وأهل زوجها وهم يبكون ويقولون مات فلان ! .
فأخذت الخبر فأغمي عليها مرة أخرى ! .
هذه قصة فتاة حقيقية عشتها معها بكل تفاصيلها مصابة بمس الجني العاشق ! .
قهوة كاتب
12 notes
·
View notes
Text
ندا (۵) - ساناز (۱)
این عکس منو یاد روزی میندازه که برای اولین بار در حضور خانوادهام بالاجبار ممه های درشت و پر از شیر ندا رو خوردم. این دقیقا یک هفته بعد از ماجرای چوقولی کردن من پیش مامان و بابا ی ندا و عصبانیت ابدی ندا از دست من بود و تغییر زندگی منه!... سیاه شدن روزگارم!... برده شدنم... بنده شدنم... بنده نحیف و ضعیف ندا شدنم!...
اون روز ندا، مامان بابام، داداش معین و ساناز، آبجی ستاره و عمه عفت رو دعوت کرده بود. وحشتناک ترین روز زندگی من! اونروز؛ روز تحقیر شدن مطلق من و کل خانوادم بود. ندا که همیشه جلوی خانواده ما لباس باز میپوشید؛ اما اون روز فقط همین بیکینی قرمز رو به تن کرد و وارد مجلس شد. با همه دست و روبوسی کرد. قیافه بابا و معین با دیدن هیبت خیره کننده ندا، دیدنی بود. رنگ جفتشون پریده بود. ساناز، زن داداشم که چند سالی بود بدنسازی میکرد با وجود اینکه با ندا جاری هستش و طبیعتاً باید چشم دیدن ندا رو نداشته باشه، اما لبخند رشک آمیزی روی لبهاش نشست؛ تنه ای به معین زد و رفت توی آغوش ندا. در واقع اونا بهترین دوستای همدیگه هستن. قضیه وقتی برای بابا و معین دارک تر شد که لبهای ساناز و ندا توی همدیگه فرو رفت و اونا از هم لب فرانسوی گرفتن. برگای همه ریخته بود! همونجا ساناز هم مانتو جلوبازش و شلوارش رو در آورد و با بیکینی نشست کنار معین... اونجا من برای اولین بار بدن عضلانی ساناز رو دیدم 😱 البته سطح بدن عضلانی ساناز قابل قیاس با ندا نیست؛ اما به هر حال از من و معین خیلی عضلانی تره و هی��ل معین در برابرش نحیف و ضعیفه... ساناز یه دختر ۲۴ ساله تبریزیه که به شدت خوشگل و هاته!... به صورت طبیعی بور و بلونده و چشمای عسلی رنگی داره... رابطه ساناز با داداشم معین خیلی خوبه و اونا رابطه عاطفی محکمی دارن... البته ساناز خیلی پر شر و شوره و به شدت برونگرا ست. برهنه شده بود و روی کاناپه چسبید به بدن معین... بدن معین رو بو میکشید و ریز میبوسید... معین که پشماش ریخته بود اما معلوم بود جرات اعتراض به ساناز رو هم نداره... من که میدونستم معین کلا از اول، از ساناز حساب میبرد.
یک هفته آزگار ندا منو کتک زده بود و شکنجه داده بود... شاش و گوهش رو به خوردم داده بود... شب ها از بارفیکس آویزونم میکرد و کونم میزاشت... یک هفته تمام ندا منو از انسان به حیوان تبدیل کرده بود... حیوان و پت شخصی خودش!... من از ندا مثل سگ که نه! خیلی بدتر میترسیدم... اونروز بهم دستور داد که فقط یه شلوارک کوتاه بپوشم، حتی بدون شورت... من نمیدونستم قراره خانواده ام بیان خونمون... هرچند اگه میدونستم هم جرات اعتراض نداشتم!
ندا منو در حضور خانواده ام جلوی کاناپه ای که روش نشسته بود، دوزانو و روی زمین نشوند و دستور داد که بدن، عضلات و پاهاش رو بخورم!
ساناز هم که معلوم بود بدجوری هورنی شده به بدن معین ور میرفت. از حرفایی که توی گوش معین زمزمه میکرد معلوم بود که ساناز هم میخواد همون بلایی رو سر معین بیاره که ندا سر من آورده. بابا و مامان و عمه و ستاره کلا هنگ کرده بودن.
ندا یدفه سوتینش رو داد زیر پستوناش و وااااااااوووو... پستونهای ۸۵ عضلانیش خودنمایی کرد... صدای اوه از بابا و معین بلند شد... من ملتمسانه به چهره ندا نگاه میکردم ولی ندا جوری نگام کرد که زیر سنگینیش له شدم و گفت:« نوبت لیسیدن سیکس پک و ممه ست کون قشنگم! 😉😏» من با التماس گفتم:« خواهش میکنم نداااا 😰» ندا یدفه جوری بهم سیلی زد که پرتاب شد و گفت:« خفه شو توله سگ... کاری رو که گفتم بکن...» بعدش از روی کاناپه نیم خیز شد و با یه قدمت اومد سمتم... خم شد و گردنمو مثل یه بزغاله گرفت و با فشار استخوان شکنی منو از زمین بلند کرد. عقب عقب برگشت و نشست روی کاناپه و منو دوزانو نشوند بین پاهای عضلانیش و گفت:« تخم سگ آشغال... شروع کن و الا همینجا جلو بابا و مامانت پارت میکنم!...» وقتی گردنمو ول کرد بخاطر حالت خفگی که بهم دست داد شروع کردم به سرفه! ولی جوری ترسیده بودم که بدون وقفه شروع کردم به بوسیدن و لیسیدن سیکس پک ورزیده ندا... پستونای بزرگش مدام به سرم میخورد... من در حال لیسیدن پستونها بودم که ندا شروع کرد به تعریف کردن اتفاق یک هفته پیش برای خانواده من... اونم از موضع بالا و کاملا با اعتماد بنفس و خود برتری که توی لحن و ساختار روحی ندا وجود داشت کسی جرات پاسخ دادن نداشت... ندا گفت که:« از این یه بعد... متین (یعنی من) برده مطلق منه... من صاحبشم... صاحبش!... اختیارش رو دارم... اون مال منه... سگ خونگی من... پت من... جونش تو مشت منه... من مالک جسم و روحش هستم... من!... من خدااااشم... خدااااای قدرتمندش... امروز بهتون گفتم بیاین اینجا تا همتون بفهمید اینو... من از امروز، عروس شما نیستم... صاحب پسرتون و در نتیجه صاحب شمام... میدونید که... خونه مال منه... ماشین مال منه... اون چهارتا تریلی و کامیون هم مال منه... حق طلاق دارم... مهریه ام هم که هست... » بعد انگشت اشاره اش رو به سمت بابا و مامان گرفت و گفت:« اگه بخوام میتونم شما رو مال خودم کنم... پس به نفعتونه که با این قضیه کنار بیاید... کونی های خوبی واسه من باشید...» اگه صدا از دیوار بلند شد، از بابا و مامان و ستاره و عمه هم بلند شد!... ساناز هم که صدای خنده های موزیانه اش به گوش میرسید... من پستونای گرد و بزرگ ندا رو میخوردم... مردم و زنده شدم!
39 notes
·
View notes
Text
کیا آپ نے دیکھا ہے ؟
جب تعلقات کے درمیان سے
محبت نکل جاتی ہے
تو گفتگو کیسے رسمی سی ہو جاتی ہـــے،
پھیکے پھیکے سے بے جان لہجے اس قدر سرد
ہو جاتے ہیں کہ
دور دور تک ان کی حرارت ہی محسوس نہیں ہوتی،
کسی بھی گرمجوشی سے خالی فقط ضرورت کی بات کی جاتی ہے ـ
اک دوجے سے نہ دکھ درد کو بیان کیا جاتا ہے اور نہ ہی خوشی و خوشخبریاں بانٹی جاتی ہیں
محبت کیا مر جاتی ہے
تعلق کی روح ہی ختم ہوجاتی ہے
اور قریب سے قریب تر رشتہ بھی
پرائے سے پرایا ہو کر رہ جاتا ہے 🥀
8 notes
·
View notes
Text
یک شروع با دو پایان
Breezy 1973
درست هست که آدم های تنها آقا بالاسر
⚠️Spoil⚠️
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
paternalist
ندارند
اما همین امر فضای آزادی اطرافشان ایجاد میکند
free space
که به خلاء (تهی)میانجامد
vacuum
در این صورت آنها با فشاری مواجه میشوند که اگر محافظ مخصوص شان را به ذهن نداشته باشن از هم میپاشند
این محافظ سعی در عدم وابستگی و متکی به خود دقیقا آن چیزیست که مزدوج ها ندارند
.
پس مزدوج های عزیز یا آواز تنهایی(دهل) از دور خوش است
یا اگر خوش است برای دهل زن تنها خوش است
یعنی کسی که در تنهایش با "چیزی" خوش است(همان پادزهر)
.
درنتیجه از تقلید کارهای هم شدیدا خودداری کنید که خطرناک است😆ـ
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
مشکل این دو گروه از جایی آغاز میشود که ندانند"مزدوجی و تنهایی" کیفیت است نه کمییت
یعنی روحیهای هست که داری و نه شکل زندگی که داری
با روحیه مزدوجی ، تنهایی کشنده است
با روحیه تنهایی ، مزدوجی شکنجه است
این را اگر بدانی یک سوم مشکل را پشت سر گذاشتی
.
قاطی شدن با غیر همگون ثلث دیگر مشکل است
اینجاست که حافظ میفرماید
دو تنها و دو سرگردان، دو بیکس
دَد و دامت، کمین از پیش و از پس
بیا تا حال یکدیگر بِدانیم
مُراد هم بجوییم ار توانیم
آری تنهایان کنار هم مزدوج نمیشوند
به قول سهراب سپهری
کنار تو تنهاتر شدم
.
و در نهایت ابزار آلات و نحوی استفاده از آن به هر شکل و مفهومی در زندگی تنهایان با مزدوجان فرق دارد
.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
از آنجایی که مغز اصلی این فیلم همان است که در دو فیلم وودی آلن (پـُست قبلی) گفتم از دوباره گویی آن پرهیز میکنم
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
Breezy
بریزی دختر "جوانی" که بسیار شبیه معنی اسمش هست
.
با این حال که در جمع به اصطلاح دوستانش تنهاست اما به نیمه پُر در جمع بودن نگاه میکند و از آن لذت میبرد
.
او میتواند نماد اصیل و درست یک فرد هیپی باشد هرچند عمدی وارد در این دسته بندی نشده است
بریزی افول این مدل زندگی در جامعه بشری نیست
او یک معتاد و تنلش و لاابالیگر جنسی نیست
.
کتاب مقدس بریزی فقط همین یک آیه را دارد
زندگی کردن به طبیعی ترین شکل ممکن همچون یک پرنده ،
آزاد ، رها ، جاری ، زندگی یک فرصت است که باید همه جانبه تجربه شود
برای او دنیا گلستانیست که خار دارد
اینچنین او با وقایعی زندگی خواهد کرد که دارد با آن دستوپنجه نرم میکند
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
Frank
فرانک مرد "مسنی" که او هم بسیار شبیه معنی اسمش هست
.
او نیز با این حال که در جمع به اصطلاح دوستانش تنهاست با نگاه به نیمه خالی در جمع بودن ، تنهایی را پسندیده است
.
او نماد اصیل و درست یک مشاور املاک است نه آنان که این مدل نگاه به دنیا را با تعداد کثیرشان به افول کشیدن
او یک دروغ گویِ کلاهبردار و بنداز نیست
کتاب مقدس فرانک فقط یک آیه دارد
حساب حساب کاکا برادر
فرانک معامله گری هست که هر عملی را چه مادی چه معنوی به نوعی داد و ستد میداند که میتوان بهای آنرا به هر شکل مورد توافق پرداخت کرد
.
او با نظم ، دقت و شک ، دنیا را محل خطرناکی میداند که باید محتاطانه در آن معامله کرد
برای فرانک دنیا خارستانیست که گل دارد
اینچنین او با حقایقی زندگی خواهد کرد که امکان دارد برای او واقع نشود
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
روی خوش زندگی برای دو لایق
بریزی میداند دنیا خشن و حادثه(دلرنج) خیز تر از آن است که او "هیپی گونه" در آن سفر و ادامه زندگی دهد
فرانک هم میداند دنیا لطیف و اتفاق(دلپسند) برانگیز تر از آن هست که او "مشاور املاک گونه" در آن ساکن و ادامه زندگی دهد
سن و اطرافیان و فلسفه ی "نیمه پُری" بریزی او را نرم نگاه داشته برای تغییرات در دکوراسیون زندگیش
در مقابل
سن و اطرافیان و فلسفه ی "نیمه خالی" فرانک او را خشک کرده برای تغییر ناپذیری در دکوراسیون زندگیش
اما
ساختار و پایه ی هر دو زندگی بر یک اساس هست
ـ(دو تنها و دو سرگردان، دو بیکس)ـ
آنها
فقط در دکوراسیون فرق دارند
در اصل
قرار است آب ی روی یخ ریخته شود تا آب تر (تنهاتر) شود اینکه چقدر این تبادل دما پیش میرود را "زمان" مشخص میکند
فرانک طعم گرما را از یک همگون دریافت کرده است بریزی هم طعم خنکی را از یک همگون دریافت کرده است
حسِ فرای معنا در کلمه "بریزی" که اسم فیلم هم هست ، دارد برای هر دو شکل میگیرد
محال است این دو ، تجربه این "پرواز" را از خاطر ببرند
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
وقتی "پرنده" هنوز زنده است
بله "زمان" و کم بود آن همان شوکـ ـی است لازم ، برای منعطف شدن فرانک تاکه دوباره ، فرانکـ ـیِ بریزی شود
کسی چه میداند شاید یکسال کامل این تبادل دما انجام شود
حتی یک لحظه اش هم که با نگاه انجام میشود خووب است چه برسد به یک هفته و یکسال آنهم کامل
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
وقتی در بالا گفتم "لایق" منظور آنها هستند که تا دیر نشده این "موضوع" را در دنیا میفهمند و دو دستی به آن میچسبند و با آن زندگی میکنند نه آنکه بعد آن یا زندگی را ناظر باشند یا گذران از آن
.
آن واقعیت ورطه گونه که در این فیلم به خوبی به نمایش گذاشته شده آنست که ، تمام زنانی که همگون فرانک نیستن در کنارشان مرد همگونی موجود است که از طرف آن زنها دیده نمیشود
.
حتی "باب" دوست فرانک با آنکه روحیه مزدوجی دارد به اشتباه آواز از دور تنهایی فرانک را تحسین میکند اما چون به شناخت خودش پی برده در نتیجه اشتباه نمیکند
همان اشتباهی که "ییل" دوست آیزاک(وودی آلن) در فیلم منهتن میکند و از زندگی مزدوجی خود خارج میشود تا با یک شخص دردسر ساز به نام "مری" ادامه دهد
دردسر ساز ها اشخاصی هستند که نه خود میدانند چه روحیه دارند و نه ما میتوانیم بفهمیم چه روحیه دارند
.
اشتباه آن نیست که از یک ماجرای غیر همگون مثل آیزاک(وودی آلن) از دو ازدواج قبلی اش یا مثل فرانک بیایید بیرون
اشتباه زمانی رخ میدهد که وقتی دنیا کنارتان یک همگون قرار میدهد آنرا نبینی یا مثل وودی آلن جدی نگیری
و زمانی مثل آیزاک(وودی آلن) و بتی متوجهاش شوی که دیگر دیر شده است
.
همه شانس "گیل"(در پاریس) و دقت مشاور املاکی "فرانک" را که ندارند
همه هم وقتی گیتار(دل)شان بشکند که نمیبخشند
.
اگر بشر متوجه این قانون دنیا بشود که "فرصت" هم ، همیشگی و جاودانه نیست شاید کم تر مزه تلخ پایان را مثل آیزاک(وودی آلن) در پایان فیلمش "منهتن" حس کند و به آن پایان ،
تلخ بخندد
بنابراین
END
.
.
پ،ن : به دور از تلخی پایان فیلم منهتن سه چهار سکانس کمدی دیالوگی داشت که کلی خندیدم
هنوز هم که یاد حرفهاش میافتم خندم میگیره😂ـ
.
.
.
#30ahchaleh#na_zzanin#ناظنین#Breezy 1973#Jo Heims#clint eastwood#kay lenz#william holden#marj dusay#Lynn Borden#Joan Hotchkis#Shelley Morrison#Roxanne Tunis#Jamie Smith Jackson#Mary Munday#Olga Zubkova#Natalya Tereshkova
10 notes
·
View notes