Tumgik
#insiran1
marjansin · 6 years
Photo
Tumblr media
••• اینهمه عاشق رفتن به خرمشهر و اینا بودم، حالا که رفتم‌ نمیدونم چرا انقدر در حقش دارم ظلم و ستم میکنم و هی تنبلی و بی حوصلگی میکنم و نمیرم سراغ عکساش تا آمادش کنم! زندگی همین مدلیه اصن، به هرچی برسی برات عادی میشه، والا دیگه! اما حیفه اخه کلی اطلاعات در مورد زمان باز بودن مکان های تاریخیش که تو گوگل هم هیچ خبری ازشون نبود و ازین جور چیزا درآوروم که بقیه هم هی مثل ما با در بسته روبرو نشن، یا از مکان هایی که هیچ عکسی تو گوگل ازش نبود عکس از داخلشون گرفتم که بزارم گوگل تا همه بتونن قبل رفتن بهش دسترسی داشته باشن و بعد تصمیم بگیرن برن یا نه، اما هی تنبلی هی تنبلی! جهت اقدامی برای رفع تنبلیم فعلن با این غروب افتاب از پشت پنجره قطار مسیر تهران اندیمشک برا دست گرمی شروع میکنیم تا به زودی بقیش رو با توضیحات بزارم:) ‌ ‌ ‌
0 notes
dreamweddingsg · 8 years
Photo
Tumblr media
"Lovely Photoshoot with our Iran Couple during their honeymoon in Singapore!" Romantic Photoshoot in Singapore! Your Wedding, your style! P.s. it's still unedited version. Promotion of $1599 Nett with All Photo Return for a limited time! http://www.dreamwedding.com.sg/singapore-pre-wedding-photoshoot-promotion/ #weddinggownrental #bridal #bridalgown #insta_iran #wedding #weddings #bride #weddingphotography #prewedding #weddingsg #weddinginspiration #instapersian #weddinginspo #engagementphotos #igiran #blissfulmarriage #sgweddings #sgig #igsg #bridalwear #insiran1 #婚紗 #instawedding #tlcseasia #dreamwedding #koreanprewedding #sayyestothedressasia #iran #dreamweddingsg #dreamweddingboutique (at Gardens by the Bay)
0 notes
weallthinkit-blog · 7 years
Photo
Tumblr media
Photo: @rezaphotography // Inspiration from childhood // #China, #Xinjiang (#EasternTurkestan) I was on assignment for National Geographic on Xinjiang. In childhood, the experience of reading has an incomparable flavor. For a young reader, words and stories about faraway places are not just a simple invitation to travel, but a call to a horizon freighted with mysteries. Reading about such enthralling locations often then inspires a child to make a secret pact: to go visit these places someday, so that these words, these places are no longer merely black ink on a white page, but become a lived and felt reality. Some texts seem to evoke a bygone era, conjuring up a world that now belongs to history. I am thinking, for instance, of the writings of ancient travelers or of the poems of Sa’adi. Likewise, as I discovered East Turkestan,while on assignment for the National Geographic Magazine, I had the impression of being immersed in the books from my childhood and of traveling through time. Karakol Lake is on the road that separates the city of Kashgar from the tall peaks of the Pamir mountain range. Karakoll means “black lake” in Uygur. A caravan of travelers had stopped for a moment near the icy lake. Glaciers towered nearby. The Pamirs include a hundred glaciers. Muztagata, parallel to the edge of the Pamirs and known as the “father of ice mountains,” reaches 24,757 feet. Published in "War + Peace" (National Geographic Publishing, 2007), "Reza, entre guerre et paix" (National Geographic Publishing, 2008) #snowmountain #muztagata #woman #lake #red #reddress #moutain #alone #turkestan #uygur #photooftheday #photojournalism #reza #rezadeghati #rezaphotography #webistan #رضادقتى# عكاس @thephotosociety #insiran1 #F4F #tagforlikes #L4L
0 notes
marjansin · 6 years
Photo
Tumblr media
••• #memories طعم غذا و لحظه ها... ‌ بعدن نوشت: عکسا چقدر حرف دادن برا گفتن، الان که خودم دوباره نگاهم بهشون‌ افتاد حتی تک تک ثانیه هاش یادم اومد لحظه سفارش همون غذا که یادم رفت�� اسمش رو، که چرا نزاشتمش. که هون نفس کشیدن کنار اون دریا و گرمای هواش ... عکس از طبیعت بی جان از در و دیوار از خاطره و لحظه ها بعدها موقع ورق زدنش چه حس غریبی داره... ‌ ‌
0 notes
marjansin · 6 years
Photo
Tumblr media
••• بهار میگذرد، خیز و دست دلبر گیر ... ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌
0 notes
marjansin · 6 years
Photo
Tumblr media
••• فقط خواستم بگم ما خودمون ازین بک گراد های ویندوز اکس پی داریم از برای اونا هم قشنگتر ؛) ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌
0 notes
marjansin · 6 years
Photo
Tumblr media
••• با خاطرات زیادی زندگی میکنیم که اگر به خودشان بود تا حالا هزار بار از خاطرمان رفته بودند اما ما نگه شان میداریم، مدام مرورشــان می کنیم... همان یک لحظه ی کوچک که روزی قلبمان را به نفس نفس انداخته... همان خاطره های ناچیز دوست داشتنی که مسکن زخم های روزمرگی اند... ‍ ‍ ‍ سید محمد مرکبیان ‍ ‍ ‍ ‍
0 notes
marjansin · 6 years
Photo
Tumblr media
••• چقد خودم بودم، همین دیروز غرق در مه و خنده لوکیشن هم بخوام با لهجه غلیط بگم براتون، فیندیخلی، یا همون جنگل فندقلو خودمون که البته فندوق ها رویت نشدن بس که مه بود ‍ ‍‍ ‍ ‍ ‍ ‍
0 notes
marjansin · 6 years
Photo
Tumblr media
••• اگه گوش شنوا دارید از من به شما نصیحت، به وقت سفر سحرخیزترین باشید پیاده شروع کنید به قدم زدن میون کوچه ها، که اکثر اوقات اتفاق های جالب و خوبی در کمین تون هست و قطعا اولین نفری میشید که منظره های اطراف تون را کشف می کنید و از مه صبحگاهیش لذت میبرید و البته که در نهایت هم خودتون خوشحال میشید و هم کسایی که با دیدن عکسای اخری و صورت ن‍َشسته تون از خواب بیدار میشوند :))) اطلاعات تکمیلی، اون عکس سومی هم سرشیر هست، که از مزش نگم براتون ‍ ‍ ‍ ‍ ‍
0 notes
marjansin · 6 years
Photo
Tumblr media
••• یه راهروی خلوت بود میان بازار که وقتی واردش میشدی انگار شهری رو پشت سر گذاشته باشی و شهر جدیدی جلو روت باشه، یه شهر آروم اما پر از حرف. از راهرو که میگذشتی چشمت میافتاد به سقف گنبدیش، زیر گنبد نورانیش یه فرش فروشی بود که قدیما باز بود، دلم میخواست باز قدم میزاشتم داخل حجرش و چشمم میافتاد به رنگ به رنگ فرش و گلیم هاش، اما بسته بود. شانسه دیگه بعضی وقت ها یار نیست. کنار دستش یه راهرو دیگه بود، راهرویی تاریک که ورودی همون شهر بود. دیگه از سر و صدای بازار خبری نبود. هوای تازه بهاری بود و صدای چک چک ناودون روی سنگ ریزه های لب باغچه، که یه گودال کوچیک درست کرده بود و گُل های سفید و بنفشی رو کنار خودش جمع کرده بود. دو قدم اونطرف تر، ورودیش یه فرش قرمز پهن شده بود؛ انگار که با زبان بی زبانی داشت خوش آمد میگفت به مسافراش‌. دورتا دورش هم پر از مغازه هایی بود با دیوار های آجری بارون زده که خروار خروار وسیله و چوب از سر و کول هرکدوم بالا میرفت، ولی انگار صاحباش خیلی وقت بود نبودن، یا شایدم بودن و بی صدا یه گوشه پشت خرت و پرت های دکان شون نشسته بودن و مارو نگاه میکردن. بارون نم نمی میامد و ما سنگر گرفتیم کنار سقف چوبیش نزدیک همون ناودون و خاطرات رو دود کردیم و حرف ز��یم و نفس کشیدیم. اما خاطرات دود شدنی نبود و با نفس بعدی دوباره بر می گشت سرجاش. نم نم بارون قطع شده بود و چرخی زدم میون قشنگی هاش، اما چقد دلم میخواست وقت بیشتر بود و سرک میکشیدم پشت در و دیوار بخار گرفته مغازه هاشون و بین خرده ریزه هاش قدم میزدم و حال دلشون رو جویا میشدم و حال دلم رو. اما وقت تنگ بود نه حال دلی جویا شدیم و نه صحبتی رد و بدل شد... ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌
0 notes
marjansin · 6 years
Photo
Tumblr media
••• ‍ ‍ ‍ ‍ ‍
0 notes
marjansin · 6 years
Photo
Tumblr media
همینقدر سبز، آرام و لبریز از حرف... ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍
0 notes