#هوشنگ گلشیری
Explore tagged Tumblr posts
saleh-toodarvari · 1 year ago
Text
Zendani-e Baqan - Hooshang Golshiri
سلام، ناصر جان!
نامه‌ات رسید. خوشحالمان کرد. ممنون که یاد ما کردی. ما هم خوبیم، هستیم، اینجاییم. یکجایی است شبیه ماسوله، یا همان باغان خود من؛ اما اینجا خانه‌ها بر بدنه این شیبی که هست بنا شده، از آن بالا تا آن پایین پایین. بالا، بر قله یا نوک این تپه یا کوهی که ما بر یک بالش خانه داریم، پاره‌پاره مه‌های سبک و رونده هست، بعد هم خانه‌های ماست، سوار بر پشت‌هم، میان درخت‌های شاخه در شاخه‌ی بلوط کوهی و یا صخره‌های خزه‌پوش. گاهی هم چند خانه، مثل یک چندضلعی، گرد بر گرد هم هستند و بعد بازهم خانه هست و درخت و باز خانه تا آن پایین که لابه‌لای شاخه‌شاخه‌ی درخت‌ها برق سیاه و سنگین آبی هست که از درخشش خودش روشن و تاریک می‌شود
همین‌هاست. جاده‌ای البته هیچ جا نیست یا حتی کوره‌راهی به جایی. انگار بگیر که ما از ازل همین‌جا بوده‌ایم و تا ابد خواهیم ماند. من هم که می‌روم تا نمی‌دانم چی را ببینم یا کی را، گم می‌شوم. بعد هی حیاط این خانه است و بام آن خانه، گاهی هم -گفتم انگار- اتاقک‌هایی گرد بر گرد کثیرالاضلاع یک حیاط. از توی تاریکی این شب ابدی صدایی می‌پرسد: شمایید؟
می‌گویم: بله.
– نکند گم شده‌اید؟
سری می‌بینم پوشیده به عرقچینی سیاه. می‌گوید: می‌خواهید راهنمایی‌تان کنم؟
– ممنون، خودم پیدا می‌کنم.
بالاخره هم می‌رسم. فرزانه را می‌بینم که بر شیب سبز جلو اتاقک هامان دارد کاری می‌کنند، مثل��ً فرض کن جارو می‌کند که می‌رسم. بعد که توی همان تاریکی و شاید زیر نور کدر ستاره‌ها دور سینی غذامان می‌نشینیم تا چیزی بخوریم، باز پیداش می‌شود. جوانکی است سر به زیر افکنده و خجول که کرک صورتش تازه دمیده. می‌آید و بی‌آنکه سلامی بکند چرخی می‌زند دور ما و زیر و روی هر چیزی را نگاه می‌کند، حتی خم می‌شود و استکان‌ها را بو می‌کند، حتی قوری را که کنار اجاق گذاشته‌ایم. بعد هم می‌رود. بعد، از دل تاریکی‌های بالادست خانه ما یکی دیگر پیداش می‌شود. این‌یکی کامله مردی است عرقچین به سر و جلیقه بر روی پیراهنی رها شده بر شلوار. او هم چرخی می‌زند. گاهی هم پتویی یا کتی را جابه‌جا می‌کند و زیر و پشتشان را نگاه می‌کند. می‌گویم: بفرمایید.
– ممنون.
– ما که چیزی نداریم.
– بله، دیدیم، ولی خوب، گفتیم شاید باز شیطان وسوسه‌تان کند.
بچه‌ها هم هستند. یادت که هست. غزلمان حالا هفت سالش است و باربُدمان فقط پنج‌ساله است. نمی‌دانم چرا گریه نمی‌کنند. همین‌طور نشسته‌اند توی این تاریکیِ شب‌هامان که گاهی از نور ستاره‌های دور و کدر روشن می‌شود. بعد باز یکی دیگر می‌آید. دارد چرخ می‌زند. به خاطر بچه‌ها که فقط نگاه می‌کنند، بلند می‌شوم، همپایش می‌روم، می‌گویم: آخر ما که می‌بینید.
– بله.
– پس چرا باز می‌آیید؟
– آخر، آن پسر جوان است، دست‌تنگ است. می‌خواستید یک‌چیزی توی جیبش بگذارید.
می‌گویم: چشم، حتماً. چرا قبلاً نگفتید؟
و یادم می‌آید توی جیب شلوارم چند دویستی هست. خوب پنج تاش را که بهش بدهم، دیگر تمام می‌شود. می‌روم بالادست خانه و از حفره راه‌پله‌هایی گردان با نرده‌های زنگ‌زده پایین می‌روم. توی راه‌پله‌ها بازهم هستند، تنگ هم و من کور مال و دست به نرده پایین می‌روم تا می‌رسم به همان جوان. حالا صورت اسبی لاغرش را دو تیغه کرده است و روی پیراهن راه‌راهش کت جیر پوشیده است. شلوارش هم لی روشن است. یک جفت کفش کتانی هم به پا دارد. همپا می‌رویم. من که نمی‌توانم ببینم، یکی دو بار هم روی قلوه‌سنگ‌های دامنه تپه‌ای که بر آن شانه‌به‌شانه می‌رویم زمین می‌خورم، اما باز بلند می‌شوم و همپایش می‌روم. می‌گویم: چرا از اول نگفتی؟ من که حرفی ندارم.
بازوی مرا می‌گیرد، می‌گوید: اینجا همه‌چیز هست، از نشمه بگیر تا نشئه‌جات. همه طورش هم هست، تو فقط لب تر کن.
می‌گویم: من که برای این چیزها نیامده ام پیش تو.
– من را سیاه می‌کنی؟
– باور کن.
– خودتی! من خوانده‌ام، همه کارهات را خوانده‌ام. می‌دانم که هستی، حالا هم هر چه بخواهی هست از بچه پسر بگیر تا بیوه. حتی شوهردارش هم هست. تو که بدت نمی‌آید؟
بعد هم چیزی مثل یک بسته کوچک را جایی میان پوست و لباسم جا می‌دهد، می‌گوید: نشئه‌جات است، سناتوری ست. بزن، روشن بشوی.
چیزی مثل عرق سرد بر تیره پشتم می‌لغزد تا بسته پیچیده به کاغ��ش را پیدا می‌کنم، اما هر چه می‌کنم که توی جیبش بگذارم، حریفش نمی‌شوم. می‌گویم: من جانماز آب نمی‌کشم، زده‌ام گاهی، اما حالا دیگر نه. دیدی که. زن و بچه‌دارم، باید فکر آن‌ها باشم.
– عرق هم اگر بخواهی هست، ویسکی اصل اصل. آبجو هم داریم، آبجو قوطی، دوجین دوجین.
– من باید برگردم، بچه هام منتظرند، زنم…
درِ جیبش را گرفته است و من باز زمین می‌خورم و زانویم جر می‌خورد و چیزی مثل رگه‌ای از خون انگشتانم را خیس می‌کند، اما اهمیت نمی‌دهم و همه‌اش دست می‌کشم تا بسته را پیدا کنم و او شانه‌ام را گرفته است و می‌خواهد بلندم کند، می‌گوید: ولش کن، گم شد که شد. بازهم هست. اصلاً می‌برمت به یک دکه.
بالاخره پیداش می‌کنم و بلند می‌شوم و می‌گویم: نه، نه، من نیستم. باید برگردم.
بسته را هم یکجایی‌اش فرومی‌کنم. می‌گوید: خیلی خوب، قبول. توی جیبت نیست، اما یادت باشد ما معمولاً از این چیزها یکجایی توی خانه طرف می‌گذاریم، بعد دیگر با آن‌هاست که به‌حساب بیاورندش یا نه.
– آخر چرا، با من چرا؟
– این‌ها را آنجا بگو.
تند تند می‌رود. نمی‌توانم به او برسم. بعد که پیشانیم به تیزه‌ی سقف ناپیدایی می‌خورد، می‌گوید: مواظب پله‌ها باش!
بوی نم که تمام می‌شود، می‌پیچیم به یک راهرو دراز و بعد می‌رسیم به یک اتاق و ازآنجا به یک اتاق دیگر و او مدام چیزی می‌گوید به زمزمه که اینجا دیگر هر چه بخواهند باید بنویسی.
بازهم می‌گوید از آن‌ها که بالاخره مقر آمده‌اند، می‌گوید: انکار فایده‌ای ندارد. دیگر خود دانی.
من حرفی نمی‌زنم که مدام مواظبم سرم به‌جایی نخورد، یا مبادا دهانه پلکانی باشد به دوزخی که آن پایین‌هاست.
بعدش من نشسته‌ام در آخر صفی از آدم‌هایی از هر نوع. یکی می‌گوید: سیگار داری؟
یکی به او می‌دهم. چه پک‌هایی می‌زند! بازهم می‌خواهند که می‌دهم. کامله مردی عرقچین به سر تا کمر رو به من خم می‌شود: برای ما مسئولیت دارد. این‌ها همه قاچاقچی هستند. خودت که می‌بینی.
آن روبه‌رو هم، کنار به کنار، نشسته‌اند، جوان و پیر و باهم پچ‌پچ می‌کنند، گاهی هم که کامله مرد اسمی را صدا می‌زند، یکی‌شان بلند می‌شود تقه ای به در کناری می‌زند و می‌رود تا کی بیاید و بگوید: دو سال و سه ماه و پنجاه ضربه. یک چوق هم روش.
بعد یکی دیگر می‌رود. این‌یکی سه چوق باید بسلفد، فقط هم چهار سال حبس به‌اش خورده.
مرد یک پای کنار من چیزی می‌گوید. می‌پرسم: چی فرمودید؟
– هیچی، جانم. داشتم با خدای خودم می‌گفتم: آخدا، اعدام نه.
– چرا اعدام؟
– ما سه کیلویم، پیش بچه بگذاری قهر می‌کند.
بازهم هست. بعد یکی می‌آید و بازوی مرا می‌گیرد: شما تشریف بیاورید.
می‌روم از دری گَردان و شیشه‌ای که رو به راه‌پله‌ای است و پاگرد و باز تا بالاخره برسیم به راهرویی خالی و اتاقی لخت و باز و دری نیمه‌باز که به اتاقی دیگر می‌رسد و به یک صندلی که جلو میزی است بزرگ و فلزی که آن‌طرفش یکی دیگر نشسته است. دست هم دراز می‌کند و چراغی را روشن می‌کند، می‌گوید: خوب، بنویس، همه را بنویس.
یک بسته کاغذ را جلو من می‌گذارد و خودکاری را به دستم می‌دهد. نمی‌توانم ببینم که جلو «س» چه نوشته است. چراغ چشمم را می‌زند.
نگاهش می‌کنم. این‌یکی انگار کامله مردی است با کت راه‌راه می‌گوید: چرا معطلی؟
– نمی‌توانم بخوانم. عینکم نیست.
– هر جا هر فسق و فجوری که کرده‌ای، همه را بنویس با شرح جزئیات.
– چه فسق و فجوری؟
– فکر کن، یادت می‌آید.
نوک قلم را جایی جلو «ج» می‌گذارم. باز نگاهش می‌کنم. کنار دستش، پشت پایه چراغ، کتاب‌هایی هم هست چیده بر هم. یکی را برمی‌دارد: می‌خواهی یادت بیاورم؟
ورق می‌زند، می‌گوید: ما می‌دانیم، این آخر مثلاً دروغ نوشته‌ای. نمی‌شود آن‌قدر مسکرات کوفت کرده باشند، سال‌های سال هم عاشق و معشوق باشند، بعد مثل دو تارک‌دنیا کنار هم دراز بکشند و بگویند: «شب‌به‌خیر». خوب، از همین یکی شروع کن، راستش را هم بنویس.
می‌گویم: ابراهیم نمی‌تواند، اگر حتی دست دراز کند، دیگر می‌ماند، برای همینه آنجا می‌ماند، برنمی‌گردد.
– ابراهیم را فراموش کن. خودت چی؟ دقیقاً بنویس چی شد.
– من که ابراهیم نیستم. ابراهیم هستش و حاضر نیست با آن به قول شما فسق و فجور همه‌چیز را خراب کند.
– پس قبول داری که فسق و فجور چندان‌ هم خوب نیست؟
– تا کجا باشد و کی.
می‌گوید: آنجا چی که توی مهتابی نشسته‌ای، هر شب می‌نشینی و نرم‌نرم عرقت را مزه مزه می‌کنی؟
– آن‌که داستان است، یکی دیگر است، راعی است.
– اگر خودت نکرده باشی که نمی‌توانی بنویسی‌اش.
– داستان است، تازه مال بیست‌وچند سال پیش است.
– آن پیرمرد چلاق چی که می‌خواهد برقصد، اول هم هی زنگ می‌زند تا جوان‌ها را وادار کند بروند توی میدان ونک برقصند؟
بازهم می‌گوید، از یک جای دور می‌گوید که آب هست و جابه‌جا درخت‌های خشک مه‌گرفته. می‌گوید: آدم‌ها را چرا وسوسه می‌کنید تا بروند به یک جای دیگر؟
باز کتابی را برمی‌دارد، ورق می‌زند: بازهم هست، هی هم رنگ. رنگ چشم، سایه مژگان‌ها. شماها همه مایه شر و فسادید. خود من دیشب میان دو نماز وقتی یادم آمد، دیگر نتوانستم با حضور قلب نمازم را بخوانم.
-خوب، هست، توی زندگی هم هست.
– دیدی؟ پس هست، خودت اعتراف می‌کنی که هست، که همین کارها را کرده‌ای.
یک کتاب دیگر را برمی‌دارد، ورق می‌زند، بعد یکی دیگر را می‌گوید: بفرما، اینجا همه شهر را راه انداخته‌ای که بروند، آن‌هم چراغ به دست، دنبال شیشه‌های مشروب بگردند. اینجا هم – یادت که هست- این نقاش هرروز راه می‌افتد و زن‌های مردم را دید می‌زند و هر دفعه یکجایی‌شان را می‌کشد. بعد هم می‌رود به یک ده دور تا با معشوق جوانی‌اش بخوابد.
– این‌ها همه داستان است، گاهی باور کنید بعضی‌ها را خواب دیده‌ام، مثل همین که همین حالا…
داد می‌زند: آنجا چی؟ کجا بود؟
کتاب‌ها را می‌ریزد، و این‌یکی و بعد آن‌یکی را ورق می‌زند.
با دو چشم خواب‌زده پرخون نگاهم می‌کند: هست، یادم است: در را که باز می‌کند، می‌بیندش که روپوش و روسری به دست ایستاده با آن پیراهن سفید آستین‌کوتاه ساتن. بعد که زنک می‌آید تو، بر لبه تخت می‌نشاندش و کنارش می‌نشیند. یادت که آمد؟ می‌نشیند کنارش و هی با دکمه پیراهنش بازی می‌کند. باز می‌کند و می‌بندد و هی در و بی‌در حرف می‌زند که نگران نباشد، که درست می‌شود.
– کجا؟ من که چنین صحنه‌ای ندارم.
بلند می‌شود: که یادت نیست؟ من یادت می‌آورم. بعد، بعدش زن بیچاره یک‌دفعه می‌بیند با بالاتنه لخت جلو یک لندهوری مثل تو نشسته، می‌زند زیر گریه.
– عرض کردم من این را ننوشته‌ام.
– می‌نویسی، یک روزی بالاخره می‌نویسی‌اش.
تا جلو کرکره بسته پنجره می‌رود و برمی‌گردد، می‌گوید: همه‌اش همین چیزهاست، یا کابل هست و صدای جیغ و یا همین زنی است که به خاطر شفاعت شوهرش آمده آن‌هم با آن پیراهن ساتن براقش و آن موهای سیاه. بعد هم گریه می‌کند، حتی وقتی بالاخره پیراهنش را هم می‌پوشد که برود. شیطانید شماها، همه این‌ها که می‌نویسید وسوسه شیطانی است، انگار که خدا نیست، انگار که هیچ‌وقت هیچ آدمی روی این زمین نیست که روبه‌قبله بنشیند و هی بگوید، تا صبح سیا سحر بگوید: «العفو، خدایا العفو.» آخر، من از تو می‌پرسم این‌ها چه نوشتن دارد؟ چرا باید همه‌اش از این چیزها نوشت؟
می‌گویم: حالا من چه بنویسم؟
– هر چه بوده، اما راستش را بنویس، همه کارهایی را که کرده‌ای یا نوشته‌ای.
می‌نویسم، همین صحنه را و بعد نمی‌دانم کدام را. هی کاغذ سیاه می‌کنم و بالاخره می‌گذارم جلوش. نگاه نمی‌کند. باز می‌نویسد «س» و چیزی می‌نویسد و من هم می‌نویسم مثل حالا که برای تو می‌نویسم. می‌نویسم که بدانی و اگر بخواهی بیایی. جای بدی نیست، جا برای تو هم هست. اصلاً می‌دانی، با زن و بچه‌هات بیا.
تحریر دوم: ۳۰ و ۳۱ مهر ۱۳۷۷
0 notes
sherosokhan · 5 years ago
Photo
Tumblr media
آینه‌های دردار | هوشنگ گلشیری مُرد دیگر ، آدم ها می میرند ، سکته می کنند یا زیر ماشین می روند ، گاهی حتی کسی عمداً از بالای صخره ای پرتشان می کند پایین .
1 note · View note
netnevesht-blog · 6 years ago
Text
فیلم شازده احتجاب از بهمن فرمان آرا؛ انتقام مردانگی و زنانگی تحقیر شده!
فیلم شازده احتجاب از بهمن فرمان آرا؛ انتقام مردانگی و زنانگی تحقیر شده!
Tumblr media
فیلم شازده احتجاب به کارگردانی بهمن فرمان آراو با هنرمندی جمشید مشایخی، فخری خوروش، نوری کسرایی، روایت یک شب تا صبح شازده قاجاری است که در این مدت به مرور خاطرات و زوال خویش می‌اندیشد. این فیلم که بر اساس رمانی به همین نام، نوشته هوشنگ گلشیری ساخته شده است، یکی از فیلم‌های مهم موج‌ نوی سینمای ایران در کنار فیلم‌هایی چون قیصر به کارگردانی مسعود کیمیایی، گاو ساخته داریوش مهرجویی، آرامش در حضور…
View On WordPress
0 notes
amir1428 · 4 years ago
Photo
Tumblr media
۲۵ اسفند زادروز #هوشنگ #گلشیری ژورنالیست و نویسنده ایرانی هوشنگ گلشیری (زاده ۲۵ اسفند ۱۳۱۶ در اصفهان – درگذشته ۱۶ خرداد ۱۳۷۹ در تهران) نویسندهٔ معاصر ایرانی و سردبیر مجلهٔ کارنامه بود. مورّخان ادبی وی را از تأثیرگذارترین داستان‌نویسان معاصر زبان فارسی دانسته‌اند. او با نگارش رمان کوتاه شازده احتجاب در اواخر دههٔ چهل خورشیدی به شهرت فراوانی رسید. این کتاب را یکی از قوی‌ترین داستان‌های ایرانی خوانده‌اند. گلشیری کارش را با آموزگاری در روستاها و سپس‌تر در اصفهان آغاز کرد. از سال ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۷ به دعوتِ بهرام بیضایی در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران استادی کرد. پس از انقلاب با تشکیل جلسات هفتگی داستان‌خوانی و نقد داستان از سال ۱۳۶۲ تا پایان عمر خود نسلی از نویسندگان را پرورش داد که در دههٔ هفتاد خورشیدی به شهرت رسیدند. او همچنین عضو کانون نویسندگان ایران و از بنیانگذاران حلقه ادبی جُنگ اصفهان بود. گلشیری به تاریخ ۲۵ اسفند ۱۳۱۶ در اصفهان به دنیا آمد. در کودکی همراه با خانواده به آبادان رفت. خود وی دوران زندگی در آبادان را در شکل‌گیری شخصیت خود بسیار مؤثر می‌دانست. در سال ۱۳۳۸ تحصیل در رشتهٔ ادبیات فارسی را در دانشگاه اصفهان آغاز کرد. آشنایی با انجمن ادبی صائب در همین دوره نیز اتفاقی مهم در زندگی او بود. گلشیری کار ادبی را با جمع‌آوری فولکلور مناطق اصفهان در سال ۱۳۳۹ آغاز کرد. سپس مدتی شعر می‌سرود. خیلی زود دریافت که در این زمینه استعدادی ندارد، بنابراین سرودن را کنار گذاشت و به نگارش داستان پرداخت. وی پس از چندی همراهِ شماری از نویسندگان نواندیش مانند ابوالحسن نجفی و محمد حقوقی جلسات یا حلقهٔ ادبی جُنگ اصفهان را پایه گذارد. گلشیری از سال ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۷ به دعوتِ بهرام بیضایی در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران استادی کرد. او در سال ۱۳۵۸ با فرزانه طاهری که مترجم است ازدواج کرد. حاصل این ازدواج دو فرزند به نام‌های غزل و باربد است. احمد گلشیری برادر وی مترجم و سیامک گلشیری برادرزاده او نیز نویسنده است. دیگر برادر زاده او سیاوش گلشیری نویسنده و منتقد می‌باشد. سرانجام گلشیری در سن ۶۲ سالگی بر اثر ابتلاء به بیماری مننژیت که نخستین نشانه‌های آن از پاییز ۱۳۷۸ خورشیدی پدیدار شده بود[۱۰] در بیمارستان ایران‌مهر درگذشت. او را درامامزاده طاهر شهر کرج به خاک سپردند. https://www.instagram.com/p/CMfYhnVnBH2/?igshid=1izqk8jrfihu4
0 notes
hodhodca · 3 years ago
Text
ترجمه کتاب «پرنده من» به فرانسه
ترجمه کتاب «پرنده من» به فرانسه
فریبا وفی نویسنده کتاب پرنده من که برنده جایزه های متعددی است از برگردان این کتاب به زبان فرانسوی توسط کریستف بالایی و انتشارات سرژ سفران خبر داد. چاپ اول این کتاب در سال ۱۳۸۱ منتشر و با اقبال عمومی مواجه شد. پس از اینکه مورد توجه منتقدان و دوستداران ادبیات فارسی قرار گرفت جایزه بهترین رمان سال، جایزه سومین دوره هوشنگ گلشیری و جایزه دومین دوره ادبی یلدا را به خود اختصاص داده و در جشنواره ادبی…
Tumblr media
View On WordPress
0 notes
asadamraee · 4 years ago
Photo
Tumblr media
... روزی روزگاری ‏رضافرخفال، محمدرضاشیروانی، احمدگلشیری، هوشنگ گلشیری و یونس تراکمه @farokhfalreza @younes.tarakame https://www.instagram.com/p/CN5cBROlmN_/?igshid=wbmjoujufj0f
1 note · View note
imohsenreshadati · 4 years ago
Text
دانلود کتاب صوتی دیوان سومنات نوشته ابوتراب خسروی
Tumblr media
دانلود کتاب صوتی دیوان سومنات نوشته ابوتراب خسروی کتاب صوتی "دیوان سومنات " نوشته ابوتراب خسروی ، شامل مجموعه داستانی هایی که در سال 1377 توسط این  نوسنده ارزشمند کشورمان به رشته نگارش در آمد .     مشخصات اثر :   کتاب : دیوان سومنات - مجموعه داستان های کوتاه نوشته : ابوتراب خسروی نشر مرکز چاپ دوم 1380 ضبط آزاد : تهیه شده در کتابخانه  گویایی رودکی -تهران تاریخ تهیه : خرداد 1383 گوینده : فاطمه اتراکی بررسی : فرهاد صبوری فر   ______________________________________________ درباره زندگی ابوتراب خسروی  :  ابوتراب خسروی در سال 1355 در شهر فسا - شیراز به دنیا آمد . خسروی لیسانس آموزش ابتدایی دارد و  سال‌ها در شیراز به کودکان عقب‌مانده ذهنی آموزش می‌داد. در حال حاضر او بازنشسته شده‌است و در شیراز زندگی می‌کند. خسروی متأهل است و سه فرزند دارد. مشهور ترین آثار خسروی می‌توان به رود راوی، دیوان سومنات، اسفار کاتبان و ویران اشاره کرد. خسروی 2 بار برنده جایزه‌ی هوشنگ گلشیری برای کتاب های رود راوی و ویران شد . _______________________________________________________   آثار و کتاب های ابوتراب خسروی : ۱۳۷۰ هاویه مجموعهٔ داستان ۱۳۷۷ دیوان سومنات مجموعهٔ داستان ۱۳۷۹ اسفار کاتبان رمان، برندهٔ جایزه ادبی مهرگان ۱۳۸۲ رود راوی رمان، برندهٔ چهارمین دورهٔ جایزه هوشنگ گلشیری ۱۳۸۸ ویران نشر چشمه مجموعهٔ داستان، برندهٔ یازدهمین دورهٔ جایزه هوشنگ گلشیری ۱۳۸۸ حاشیه‌ای بر مبانی داستان نشر ثالث (مجموعهٔ مقالاتی در خصوص تئوری‌های داستان با تکیه بر مقولهٔ داستان ایرانی) ۱۳۹۲ ملکان عذاب رمان نشر ثالث ۱۳۹۳ آواز پر جبرئیل نشر گمان Read the full article
0 notes
volghan · 6 years ago
Text
کتاب آبی تر از گناه - محمد حسینی
New Post has been published on https://www.ketabane.org/book/%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d8%a2%d8%a8%db%8c-%d8%aa%d8%b1-%d8%a7%d8%b2-%da%af%d9%86%d8%a7%d9%87-%d9%85%d8%ad%d9%85%d8%af-%d8%ad%d8%b3%db%8c%d9%86%db%8c-%d8%a7%d9%86%d8%aa%d8%b4%d8%a7%d8%b1%d8%a7/
کتاب آبی تر از گناه - محمد حسینی
Tumblr media
کتاب آبی تر از گناه نوشتۀ محمد حسینی در انتشارات ققنوس به چاپ رسیده‌ است.
داستانِ «آبی‌تر از گناه» قصۀ اعترافات جوانیِ شهرستانی دربارۀ قتل زنی به اسم عصمت است که با وجود اختلاف سنیِ زیادِ چهل سال، به او علاقه‌مند بوده است. علاقه‌ای که از نگاهِ خودش متفاوت بوده و رنگِ تازه‌ای داشته، چرا که او ادعا دارد عقیم است و ک��شی به زن‌ها ندارد. داستان از افکار، خیالات و اعترافات این جوان پرده برمی‌دارد و در بحبوحۀ تلاطم داستان با شخصیتی به نامِ «مهتاب» آشنا می‌شویم که ادعا می‌کند عاشق این جوان شده و مزاحم او است. مهتابی که هم ممکن است واقعی باشد و هم ساختۀ خیالات این جوان. «آبی‌تر از گناه» داستانی پرکشش است که قدرت روایت داستانِ نویسنده را به خوبی نشان می‌دهد و روایتي قوی و چندوجهی‌ست و با گذرِ سریع خواننده را درگیر جنب‌و‌جوشِ داستانی می‌کند که با پیش‌روی‌اش خواننده را با دنیای عجیب شخصیتِ اصلی همراه می‌کند. از ویژگی‌های درخشانِ این اثر می‌توان به پرداختِ خوب و درهم تنیدن مرز خیال و واقعیت، و کشش داستانی این رمان اشاره کرد. این رمان در سال ۱۳۸۴ موفق به دریافت جایزۀ بهترین رمان فارسی سال، در ششمین دورۀ مهرگان ادب شد و در همین سال هم برندۀ پنجمین دورۀ جایزۀ هوشنگ گلشیری شد. از دیگر آثار «محمد حسینی» می‌توان به «آن‌ها که ما نیستیم»، «کنار نیا مینا»، «مبانی ویرایش کتاب و مقدمۀ داستان‌نویسی» و «به دنبال امیرکبیر» اشاره کرد.
0 notes
amir1428 · 4 years ago
Photo
Tumblr media
بازآفرین شخصیت‌های نیازموده ۲۵ اسفند ۱۳۱۶؛ ۸۳ سال پیش در چنین روزی #هوشنگ #گلشیری در اصفهان زاده شد. «اگر آزادی در کار نباشد، نویسندگان ما با خودسانسوری، معامله، کرنش و ریا کوتوله می‌شوند». هوشنگ گلشیری دبستان و دبیرستان را در آبادان گذراند. ۲۰ ساله بود که به دانشکده ادبیات دانشگاه اصفهان رفت و چهار سال پس از آن ترانه‌ها و بازی‌های اصفهان را گرد آورد که به عنوان پایان‌نامه‌اش به چاپ رسید: «از ۲۰ سالگی تا یکی دو سال بعد از انقلاب از اول ابتدایی تا کلاس‌های دانشگاه درس داده‌ام که به اخراج از دانشگاه انجامید. دو باری هم به زندان افتاده‌ام در زمان شاه. به گمانم از ۲۲ سالگی چیزهایی نوشته‌ام. هم شعر گفته‌ام و هم داستان نوشته‌ام و هم نقد». نخستین داستان‌هایش را در "جُنگ اصفهان" که خودش بنیاد نهاده بود، به چاپ رساند. ۲۸ ساله بود که نخستین جُنگ داستان‌های کوتاهش "مثل همیشه" از چاپ درآمد: «مسأله اساسی برای من در داستان‌نویسی شناختن انسان است». ۳۰ ساله بود که ماندگارترین اثرش "شازده احتجاب" را نوشت که در آن تداعی‌های ذهن مردی را در حال مرگ با زبانی فاخر بازمی‌گوید تا فروپاشی سه نسل از شاهزادگان قاجار را در زنجیره‌ای از "خور و خواب و خشم و شهوت" بیان کند: «در داستان، روابط علت و معلول حاکم است. اما من می‌خواهم این جبر را برهم بزنم و با استفاده از شک و تردیدها و انعکا�� واقعیت واحد در ذهن‌های مختلف، آزادی را به انسان بدهم». داستان‌های او بازآفرینی و بازگویی پندارهای شخصیت‌ها هستند و کمتر به توصیف واقعیات عینی می‌پردازند. ۴۶ ساله بود که نشست‌های هفتگی داستان‌خوانی و نقد داستان‌های جوانان را بنیاد نهاد. این کار را تا پایان عمر ادامه داد و با گسترش آن به "کارگاه قصه‌نویسی" نویسندگان سرشناسی پرورد. او از اعضای موسس "کانون نویسندگان ایران" بود و همواره برای از میان بردن سانسور می‌کوشید: «نشانه عقب‌ماندگی جامعه است که نشود به صدای بلند حرف زد. از خانه‌های تیمی و اتاق‌های دربسته چیز دندان‌گیری حاصل نخواهد شد. با تنگ‌نظری نگذاریم که نویسندگان جوان ما به جای نوشتن داستان‌های خوب، فیلمنامه‌های بد بنویسند و کتاب‌های بد ترجمه کنند و از آنها نویسندگان کوتوله به وجود آید». هوشنگ گلشیری در ۶۲ سالگی در تهران درگذشت. https://www.instagram.com/p/CMc4XvNHnJK/?igshid=kr1zopsnowtm
0 notes
khoonevadeh · 5 years ago
Photo
Tumblr media
گلی ترقی؛ قصه‌گوی خاطرات روز‌های دورhttps://khoonevadeh.ir/?p=77596
مجله دیجی‌کالا - فرشته سلیمانی: بعضی‌ها در روایت استادند، لازم نیست قصه‌پردازی کنند، آن‌ها خاطراتشان را هم که تعریف می‌کنند، خودش می‌تواند یک کتاب شود. گلی ترقی نمونه موفق این‌طور نویسنده‌هاست. کتاب‌های گلی ترقی پر از خاطره‌نویسی‌هایی است که ماهرانه با تخیل و البته چاشنی زبان خاصش ترکیب شده است.
دنیایی که گلی ترقی ساخته آن‌قدر اختصاصی و سر‌راست است که تنها با خواندن چند داستان کوتاه از او می‌توانید وارد دنیایش شوید.
گلی ترقی، خاطره‌باز قهار دور از وطن
گلی ترقی یکی از شناخته‌شده‌ترین نویسندگان زن ایرانی است. خبر چاپ کتاب‌های جدیدش سریع به گوش علاقه‌مندانش می‌رسد و کتاب‌فروشی‌ها هم توجه ویژه‌ای به موجود کردن کتابش دارند.
ترقی متولد سال ۱۳۱۸ در تهران است و روایت‌های او از کودکی و نوجوانی‌اش در تهران قدیم یکی از عوامل محبوبیت و شهرتش در میان نسل جوانی بود که به گذشته پایتخت کشورشان علاقه‌مندند. از آنجا که دوران زندگی ترقی در دوره‌ای پرحادثه از نظر رخداد‌های سیاسی و اجتماعی بوده است، روایت‌های او از جنبه شخصی خارج می‌شوند و همین‌ّهاست که برای مخاطب جذاب می‌شود.
گلی ترقی در جمع اهالی کتاب در ایران
خانواده‌ی ترقی از قشر مرفه جامعه بودند و پدر خانواده، یعنی لطف‌الله ترقی از جمله سرمایه‌داران اهل قلمی بود که در حوزه‌های فرهنگی فعالیت می‌کرد. لطف‌الله ترقی مدیر نشریه‌ی ترقی و پدر روشنفکری بود که در آن دوره دخترش گلی را پس از گذراندن تحصیلات دبیرستان، روانه‌ی آمریکا کرد تا در آنجا به تحصیل ادامه دهد.
گلی ترقی در آمریکا فلسفه خواند و پس از مدتی به ایران برگشت. در ایران هم دوباره راه تحصیل را در پیش گرفت و در دانشگاه هنر‌های زیبا رشته شناخت اساطیر و نماد‌های آغازین را انتخاب کرد. او مدتی هم در همین زمینه در دانشگاه تدریس می‌کرد.
در همین دوران بود که نخستین مجموعه داستان گلی ترقی یعنی «من هم چه‌گوارا هستم» در سال ۱۳۴۸ به چاپ رسید. البته علاقه‌ی او به داستان‌نویسی به دوران نوجوانی‌اش برمی‌گردد و انس و الفتش با کتاب را از کودکی به‌خاطر کتابخانه پدرش دارد.
ترقی در جریان تحصیلش در دانشکده هنر‌های زیبا، با هژیر داریوش یکی از فیلمسازان و منتقدان مشهور در آن دوره آشنا می‌شود و این آشنایی به ازدواج می‌انجامد. فیلم‌نامه‌ی یکی از فیلم‌های هژیر داریوش به نام «بیتا» را هم گلی ترقی می‌نویسد. اما سرانجام این ازدواج به جدایی می‌کشد و گلی ترقی همراه با دو فرزندش پس از انقلاب اسلامی از سال ۱۳۵۸ در فرانسه ساکن می‌شوند.
همان‌طور که از ادبیات گلی ترقی برمی‌آید، علاقه‌ی او به ایران و خاطراتی که با وطنش دارد، بی‌اندازه است. به همین خاطر با وجود انتخاب فرانسه به‌عنوان محل اقامت، به گفته خودش هر سال تابستان را باید در ایران بگذراند. معمولا در جریان سفر‌های او به ایران نشست‌ّهایی هم با موضوع کتاب‌هایش برگزار می‌شود تا طرفداران گلی ترقی با نویسنده‌ی محبوبشان دیدار کنند.
از میان عناصر داستانی، آن چیزی که بیشتر از بقیه در آثار گلی ترقی خودنمایی می‌کند، شخصیت‌پردازی است. توصیف‌های جزیی نویسنده از فضا‌ها و ویژگی‌های شخصیت‌های داستان معمولا از آن‌ها شخصیت‌هایی ملموس و باورپذیر می‌سازد.
البته گلی ترقی چه در شخصیت‌پردازی و چه در فضاسازی گاهی آن‌قدر خوب پیش می‌رود که کنار گذاشتن کتاب سخت می‌شود و گاهی انگار فراموش می‌کند مخاطب را با اطلاعاتی پراکنده بی‌حوصله می‌کند. با این وجود زبان گلی ترقی جذابیت‌هایی دارد که روی هم رفته مخاطب را با داستان‌ها و خاطره‌پردازی‌هایش را راضی می‌کند.
استفاده از جملات کوتاه کوتاه و توصیف‌های گاه‌گاه و منقطع در حد یک عبارت کوتاه، خواندن داستان‌های گلی ترقی را شبیه ورق زدن آلبوم خاطرات می‌کند.
بیشتر آثار او از زبان اول شخص نوشته شده است و شخصیت‌های اصلی معمولا به هم شبیهند. این موضوع باعث می‌شود فضای کتاب‌های گلی ترقی بسیار شبیه به هم باشد.
بعد از «من هم چه‌گوارا هستم»، رمان «خواب زمستانی» در سال ۱۳۶۲ پس از اقامت نویسنده در فرانسه منتشر شد. این کتاب بعد‌ها به زبان فرانسه هم برگردانده شد و بعد از آن، پس از ده سال یکی از کتاب‌های مهم ترقی یعنی مجموعه داستان «خاطرات پراکنده» به چاپ رسید. این کتاب درواقع نقطه آغازی برای خلق «دو دنیا»، محبوب‌ترین و مهم‌ترین اثر گلی ترقی بود.
از دیگر آثار گلی ترقی باید به «فرصت دوباره»، «اتفاق» و آخرین اثرش «بازگشت» اشاره کنیم. او همچنین یک داستان بلند منظوم به نام «دریاپری کاکل‌زری» هم دارد که در سال ۱۳۸۱ منتشر شده است.
ترقی با داستان «بزرگ‌بانوی روح من» ��ایزه‌ی بهترین داستان کوتاه خارجی در فرانسه را در کارنامه‌اش دارد. این داستان را دخترش به فرانسه ترجمه کرده است.
«بزرگ‌بانوی روح من» همچنین همراه با داستان «درخت گلابی» از مجموعه جایی دیگر، در اولین دوره جایزه هوشنگ گلشیری به‌َعنوان داستان کوتاه برگزیده انتخاب شد. در دوره سوم جایزه گلشیری هم داستان‌های گلی ترقی جزو برگزیده‌ها بودند. گلی ترقی در سال ۲۰۰۹ به‌عنوان برنده‌ی جایزه بیتا که هر سال به یکی از چهره‌های فرهنگی ایرانی تعلق می‌گیرد، در دانشگاه استنفورد معرفی شد.
به‌جز فیلم «بیتا»، از داستان «درخت گلابی» گلی ترقی هم فیلمی به کارگردانی داریوش مهرجویی با همین نام ساخته شده است. شخصیت اول داستان فیلم مثل بسیاری از داستان‌های ترقی، فردی تحصیلکرده و این بار یک نویسنده به نام محمود است.
محمود پس از سال‌ها به باغی که خاطرات کودکی‌اش در آن می‌گذشت، سر می‌زند و یاد عشقی قدیمی به دخترعمه‌اش میترا برایش زنده می‌شود. این فیلم در جشنواره فجر سال ۱۳۷۶ در بخش‌های مختلف نامزد شد و هوگوی نقره‌ای را هم در جشنواره شیکاگو از آن خود کرد.
برای شروع آشنایی با دنیای ساده، اما پرجزئیات داستان‌های گلی ترقی بهتر است از مجموعه داستان «دو دنیا» شروع کنید. معرفی کوتاهی از این کتاب و دو اثر دیگر از این نویسنده را در ادامه می‌خوانید.
دو دنیا، روایت روز‌های شیرین کودکی
مجموعه داستان «دو دنیا» معروف‌ترین و البته مهم‌ترین اثر گلی ترقی محسوب می‌شود. ۷ داستان این کتاب در فضای سال‌های دهه چهل و پنجاه شمسی می‌گذرد؛ فضای پر التهابی که بسیاری از مخاطبان دوست دارند بیشتر از آن بدانند.
این کتاب را گلی ترقی در ادامه مجموعه «خاطره‌های پراکنده» نوشته است و درباره‌ی آن گفته دوست دارد داستان‌های این دو کتاب همراه با خاطراتی دیگر در یک کتاب واحد گردآوری شوند. چرا که هر کدام از این داستان‌ها را فصلی از یک رمان می‌داند.
در داستان‌ّهای کوتاه این کتاب، زبان روان و صمیمی گلی ترقی مهم‌ترین نقطه قوت هستند و استفاده از ضرب‌المثل‌ها و ادبیات عامه هم به جذاب‌تر شدن روایت او از سال‌های کودکی و نوجوانی‌اش کمک کرده است.
بخشی از کتاب: "چهارده‌سالگی، انگولکی؛ رنگی، پر از وسوسه‌های کیف‌آور، ته روز‌های گرم و غبارآلود تابستان نشسته و برای بردن من آمده است. می‌ترسم و چهارچنگولی به ته‌��انده امن و راحت کودکی می‌چسبم.
آدم‌ها شکل سابقشان نیستند و بویی غریب می‌دهند – بوی عرق تن و غذای مانده. بوی گوشت و پشم گوسفند، شب‌های تنبل و بی‌خیال آن‌وقت‌ها (شیرجه توی تخت دمر با دست و دهان نشسته. خوش) تبدیل به شب‌هایی داغ و سرگیجه‌آور شده؛ پر از پچ‌پچ‌های آزاردهنده و خواب‌های آشفته.
چهارده‌سالگی مثل سفر به سرزمینی ناشناخته است و قوانین خودش را دارد. دوچرخه‌سواری در کوچه‌های خلوت، پابرهنه گشتن توی باغ، پرسه زدن در خیابان‌های مشکوک و شوخی با خدمتکار‌های جوان خانه قدغن شده است. در عوض، لباسی دخترانه با آستین‌های پفی و یقه‌ی توری ��فید برایم خریده‌اند و در این لباس ناراحت بدن جدیدم را کشف می‌کنم و با آن غریبه‌ام."
خاطره‌های پراکنده، داستان‌هایی از یک زندگی واقعی
این مجموعه داستان اگرچه قبل از دو دنیا به چاپ رسیده، اما درواقع بهتر است آن را بعد از دو دنیا بخوانید. به این خاطر که آشنایی با فضای داستان‌های گلی ترقی به ارتباط برقرار کردن با این مجموعه که خود نویسنده هم معتقد است آن‌طور که باید قوی از کار درنیامده، کمک می‌کند.
ضمن اینکه ترقی در زمان انتشار «دو دنیا» سه داستان کوتاه «اتوبوس شمیران»، «خانه مادربزرگ» و «دوست کوچک» از این مجموعه را درواقع متعلق به مجموعه‌داستان دو دنیا می‌داند.
همان‌طور که از اسم کتاب پیداست، داستان‌های این مجموعه روایتی خاطره‌گونه دارند و درواقع شش داستان از هشت داستان این مجموعه خاطرات واقعی نویسنده هستند.
بخشی از کتاب: "خانه‌ی مادر بزرگ را فروخته‌اند و ساعت بزرگ دیواری در منزل یک از دایی‌هاست – آخرین دایی. گه گاه، در نیمه شبی بی‌خواب، تیک تاک موذی آن را در ته بالشم می‌شنوم و می‌دانم که «این ساعت بعد از ما هم خواهد بود» و از سماجت عقربه‌های چرخان آن دلم می‌گیرد؛ و بعد، نزدیک به روشنایی صبح عطری گوارا، مثل نفَسی سبک و متبرک در اتاقم می‌پیچد و نوازش دست همیشه مهربان گوهرتاج خانم را روی پیشانی‌ام حس می‌کنم و دلم باز پر از ولوله‌های کودکی می‌شود.
می‌دانم که در نوازش این دست آشنا حرفی قدیمی خفته است؛ حرفی ساده و سالم و سبکبار، مثل آواز بازیگوش پری‌ها فراسوی تیک تیک دلهره‌انگیز ساعت‌های جهان."
بازگشت، وقتی غربت در جانت ریشه می‌دواند
رمان «بازگشت»، جدیدترین اثر گلی ترقی که در سال ۱۳۹۷ به چاپ رسیده، برخلاف دو اثر دیگری که معرفی شد، روایتی از خاطرات نویسنده نیست، اما با توجه به داستان، مشخصا وامدار تجربیات اوست. داستان درباره زنی میانسال به نام ماه‌سیما است که از ۲۰ سال پیش در فرانسه زندگی می‌کند.
موضوع متفاوت دیگر در این کتاب، روایت است. ترقی این بار گرچه داستان را مثل همیشه با روایت اول شخص شروع می‌کند، اما کم‌کم با باز شدن پای ماه‌سیما به ایران، مسیر روایت را به‌نوعی به سمت سوم شخص و دانای کل می‌برد. زبان همچنان همان زبان ساده‌ی اوست در ترکیبی با ادبیات عامه و ضرب‌المثل‌ها.
ماه‌سیما، شخصیت اول رمان بازگشت، از غم غربت رنج می‌برد. او میان بازگشت به ایران و ماندن در فرانسه مردد است. دلشوره‌ها و دلتنگی‌های ماه‌سیما، مشورت‌ها و تحقیقاتی که او برای گرفتن بهترین تصمیم انجام می‌دهد و در نهایت ورود شخصیت‌های فرعی به داستان، همگی از جاذبه‌های رمان هستند که ترقی هم در توصیف برایشان کم نگذاشته است.
بخشی از کتاب: "بمانم یا برگردم؟ این سوالی است که ماه‌سیما شایان از خودش و از من می‌کند. هرروز. روزی ده بار. یقه‌ام را چسبیده. مزاحم است. روی فکرهایم می‌دود. توی گوشم وزوز می‌کند. به جدار ذهنم آویزان می‌شود. ول‌کن نیست. او چه کسی است؟ از کدام دالان تاریک ذهنم بیرون پریده؟
خودش را معرفی می‌کند: ماه‌سیما شایان. پنجاه و پنج ساله. بیست و دو سال است که مقیم پاریس است. شوهرش برگشته تهران و هردو پسرش در آمریکا هستند. می‌پرسم، چرا همراه شوهرت برنگشتی؟ می‌گوید خانوم نویسنده، تو باید بدونی. راستش را بخواهید نمی‌دانم. فعلا نمی‌دانم. اگر فکر می‌کنید نویسنده از فکر‌ها و خواسته‌های شخصیت‌های کتابش خبر دارد، اشتباه می‌کنید."
منبع : برترینها
0 notes
afebrahimi · 6 years ago
Photo
Tumblr media
#ابوالقاسم_طالبی علیرغم اظهارات رسمی #وزارت_اطلاعات مبنی بر سابقه عضویت او در آن وزارتخانه ، عضویتش در وزارت اطلاعات را تکذیب کرد و گفت :« این خبر اصلاً صحت ندارد. ضمن اینکه اگر من پیش از سینما در وزارت اطلاعات کار می‌کردم، ۱۶ ساله بودم. وقتی ۱۶ ساله بودم رژیم شاه حاکم بود، این یک خبر فیک است. خبر غلط و دروغ است» طالبی در این گفتگو اذعان می‌دارد که برای «خراب کردنش » به او اتهام اطلاعاتی بودن زده‌اند :« این‌ها فکر کردند که یک ضربه‌ای به من می‌زنند. حالا، چون من گفتم خانه لواسان و ولنجک چیست پس کو آن خانه و مسکن اجتماعیتان، یک آپارتمان به ما نشان دهید، می‌شود به من ضربه زد. این موضوع باعث شد که فردی بگوید خبری در ایسنا منتشر می‌کنیم و باعث می‌شویم که حیثیت طالبی برود. در صورتی که اینگونه نیست. به نظرم این افتخار است. من افتخار پاسدار بودن و بسیجی بودن داشتم. نوکر ملت بودم و الان هم هستم. سرباز گمنام امام زمان یک مدال است که من آن را ندارم» معلوم نیست طالبی ۱۶ سال را بر چه مبنایی و از چه تاریخی حساب می کند اما او متولد ۱۳۴۰ هست و در دهه ۷۰ که عضو وزارت اطلاعات بوده است ۳۰ سال سن داشته است . گفتنی است ابوالقاسم طالبی در سالهای اول دهه هفتاد مدیر مسئولی نشریه سینما ویدئو را بر عهده داشت که در همان زمان با شکایت حیدریان معاون وقت سینمایی به دادگاه احضار و در نهایت محکوم به جزای نقدی و شلاق محکوم شد ، که پس از این محکومیت او از وزارت اطلاعات نیز اخراج شده است . ابوالقاسم طالبی حتی در دهه هفتاد در چندین دانشگاه کشور ازجمله دانشگاه صنعتی اصفهان در آذر ۱۳۷۲ به عنوان یکی از مدیران اطلاعاتی کشور سخنرانی کرده است و به تشریح لایه‌های پنهان «تهاجم فرهنگی» پرداخته. ابوالقاسم طالبی همچنین یکی از عوامل ساخت مستند « هویت » می‌باشد ، هویت برنامه‌ای است که در سال ۱۳۷۵ از سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شد. در این برنامه بسیاری از نویسندگان و روشنفکران مورد انتقادات شدید قرار گرفتند و اعترافات تلویزیونی برخی زندانیان سیاسی در این برنامه پخش گردید . روشنفکران�� چون عبدالحسین زرین‌کوب ، هوشنگ گلشیری ، سعیدی سیرجانی، ع��ت‌الله سحابی، غلامحسین میرزاصالح و بسیاری دیگر، وابسته به بیگانگان و خائن به کشور معرفی شدند این اعترافات که تماماً در زندان ضبط‌شده بود همراه با تحلیل‌های موردنظر مقامات دولتی لابلای آن ازجمله تولیدات جنجالی #وزارت_اطلاعات دوران هاشمی رفسنجانی در دهه ۷۰ بوده است . #ایران_بریفینگ https://www.instagram.com/p/BsYDSBQgqKV/?utm_source=ig_tumblr_share&igshid=1jo7bzco1jfpn
0 notes
bahmani · 5 years ago
Audio
http://j.mp/34gQjD1
1 note · View note
bahimaa · 4 years ago
Photo
Tumblr media
‌ باید کاری کنی که کار باشد، کاری که اقلا یک صفحه از تاریخ را سیاه کند. تفنگ را بردار و برو کنار نرده‌های باغ و یکی را که از آن طرف رد می‌شود، نشانه بگیر و بزن. بعد هم بایست و جان کندنش را نگاه کن. اما اگر از کسی بدت آمد، اگر دیدی که طرف دارد یک بیت شعر را غلط می‌خواند و یا بینی‌اش را می‌گیرد و یا حتی پایش را گذاشته است روی سکوی خانه‌ی تو تا بند کفشش را ببندد، مأذون نیستی سرش را نشانه بگیری. انتخاب طرف هرچه بی‌دلیل‌تر باشد بهتر است. کسی که برای کشتن یک آدم دنبال بهانه می‌گردد هم قاتل است و هم دروغگو، تازه دروغگویی که می‌خواهد سر خودش را کلاه بگذارد. اگر خواستی بکشی دلیل نمی‌خواهد. باید سر طرف، سینه‌ی طرف را هدف بگیری و ماشه را بچکانی، همین. ببین، از اجدادت یاد بگیر. وقتی شکار پیدا نمی‌کردند آدم می‌زدند، بچه‌ها را حتی. می‌ایستادند و نگاه می‌کردند، به دست‌ها و پاهایش که جمع می‌شد و تکان می‌خورد و به آن چشم‌ها که خیره به آدم نگاه می‌کرد. شازده احتجاب/هوشنگ گلشیری t.me/ba_hima https://www.instagram.com/p/CEMOG_FgE6Z/?igshid=1jnp1wrandx41
0 notes
netnevesht-blog · 7 years ago
Photo
Tumblr media
تحلیلی بر کتاب «دیوان سومنات» نوشته‌ی “ابوتراب خسروی”؛ مینیاتور و سورئالیسم "دیوان سومنات" مجموعه داستانی کوتاه نوشته‎ی "ابوتراب خسروی" است. این مجموعه شامل دوازده داستان کوتاه است. نام این مجموعه برگرفته از آخرین و متفاوت‎ترین داستان کوتاه این مجموعه است. روایت در تمام این داستان ها غیرخطی است. و دائماً‎ رفت و برگشت بین زمان حال و گذشته در هر داستانی وجود دارد. برخی از داستان ها نیز دارای فرم دایره‎ای است. عنصر تعلیق در این داستان ها بسیار دیده می‎شود که برخی از این تعلیق‎ها به واسطه‎ی این شکست زمانی ایجاد شده‎اند. استفاده از عناصر سنت‎های مذهبی، آیین‎ها و باورهای کهن و مینیاتورهای ایرانی بسیار زیاد است و گاهی مانند داستان اول که عنوان "مینیاتور ایرانی" دارد ساختار داستان بر اساس عناصر مینیاتورهای ایرانی بنا شده است. زبان در این روایات به دلیل استفاده از صناعات، آرایه‎های فارسی چون صنعت تشبیه به شعر نزدیک شده است. تصویر سازی و حس‎آمیزی با ترکیبات، استفاده از واژگان کهن فارسی نیز یکی دیگر از ویژگی‎های زبان در این مجموعه است. در هم ریختگی زمان و مکان، درون‎مایه‎های چندگانه، آشفتگی و استحاله‎های پی در پی شخصیت‎ها، ابهام فضا و ساختار داستان از ویژگی‎های کلی و مشترک در تمام این داستان ها می‎باشد. برخی روایات مانند داستان "مرثیه‎ای برای ژاله و قاتلش"، "یعقوب، یعقوب"، "صورت‎بند"، و "من زنی بودم به نام لیلا که زیبا بود" سیاسی هستند و برخی از آن ها در فضای سیاسی دهه‎ی سی و چهل شمسی ایران می‎گذرد. داستان هایی چون "پلکان"، "پاهای ابریشمی"، "تربیع" و "دیوان سومنات" دارای ایده و درونمایه‎ی مشترکند. و این ایده داستان لزوم خلق و آفرینش یک پدیده، یا یک شخصیت و موقعیت داستانی بر اساس روابط علت و معلولی است. در هر وضعیت و موقعیتی و وجود یک روابط علی و معلولی یک داستان و یک وضعیت انسانی خلق می‎شود. و ضرورت خلق و شکل‎گیری شخصیت و موقعیت پدید می‎آید. و اگر شرایط و موقعیت به گونه‎ای دیگر باشد شاید آن داستان و موقعیت به گونه‎ای دیگر خلق گردد. داستان آخر این مجموعه به نام "دیوان سومنات" متفاوت‎ترین داستان این مجموعه است. داستان تماماً به شیوه‎ی حکایت‎های کهن و با استفاده از سطح زبانی فارسی فاخر حکایت شده است. و مانند تمام حکایت‎های فارسی از عناصر غریب و اسطوره‎ای، پند و اندرزهای اخلاقی در آن بکار رفته است. فضای تمامی داستان های "دیوان سومنات" رویاگونه و گاه سورئال است. و مرز روشنی بین خیال و واقعیت وجود ندارد. در تمامی این ها دعوت به تفکر به واژه‎ها، تفکر به مرگ و هستی و عشق به چشم می‎خورد. "ابوتراب خسروی" متولد ۱۳۳۵ در شهر فسا است. او شاگرد "هوشنگ گلشیری" بوده است. و به دلیل شغل پدر زندگی در شهرهای مختلف ایران را تجربه کرده است. از دیگر آثار ابوتراب خسروی می توان به "اسفار کاتبان"، "ملکان عذاب"، "رود راوی"، "هاویه" اشاره کرد. داستان های ابوتراب خسروی برنده‎ی "جایزه‎ی هوشنگ گلشیری" و "مهرگان ادب" شده‎اند. او هم‎اکنون ساکن شیراز است.
0 notes
shadimehr-blog · 5 years ago
Text
کتاب سال‌ بلوا(ققنوس)
کتاب سال بلوا «سال بلوا» یکی از رمان‌های مهم «عباس معروفی» است. این رمان در فاصله‌ی سال‌های 1368 تا 1371 نوشته شد. داستان رمان از زبان دختری روایت می‌شود که پدرش یک سرهنگ است. سرهنگ هیچ‌وقت نتوانسته است به آرزوی خودش برسد و در کارش پیشرفت کند. رمان به سبک جریان سیال ذهن نوشته شده است. در توضیحات پشت جلد می‌خوانیم: «"گفتم آب، و ساعت لنگری‌مان گفت: دنگ دنگ دنگ." فاصله‌ها از میان برداشته شده‌اند و حال و گذشته در هم آمیخته‌اند: حسینای محسورشده با زلفی آشفته ایستاده است، اما نه بر پله‌های شهرد��ری که در ذهن نوشافرین؛ دکتر معصوم طناب دار حسینا را می‌بافد و با قنداق موزر به مغز نوشافرین می‌کوبد؛ سرهنگ در پی پیمودن پله‌های ترقی از شیراز به سنگسر می‌افتد؛ ملکووم آلمانی در کار ساختن یک پل بزرگ از کوه پیغمبران به کافر قلعه است؛ و سروان خسروی در پی آن است که همه‌ی کوچه‌های شهر به خیابان خسروی ختم شوند. اما همه یک داغ به پیشانی دارند؛ همان که سال بلوا را آغاز می‌کند. همان که همه ناچار به انتخابش بوده‌اند. و مقصر کیست وقتی بازی و بازیگر یگانه نیست؟» گفتنی است که عباس‌ معروفی‌، روزنامه‌نگار و نویسنده‌ی مشهور ایرانی‌، 46 سال‌ دارد، جوایز داخلی‌ و بین‌المللی‌ بسیاری‌ را از آن‌ خود کرده‌ و مدتی‌ است‌ به‌‌ناچار ایران‌ را ترک‌ گفته‌ است‌. معروفی‌ اکنون‌ ساکن‌ آلمان‌ است‌. همچنان‌ می‌نویسد و تسلطش‌ بر شیوه‌های‌ مدرن‌ داستان‌نویسی‌ و شناختش‌ از تاریخ‌ و اسطوره،‌ او را در زمره‌ی پرمخاطب‌ترین‌ نویسندگان‌ ایرانی‌ قرار داده‌ است‌. کتاب حاضر را انتشارات «ققنوس» منتشر کرده است قصه‌های زیادی از عشق نافرجام زنان و مردان در تاریخ آمده است. از عشق‌های اساطیری دختران پادشاهان به زرگران گرفته، تا داستان‌های امروزی که شاید در دل کوچه و خیابان‌ها اتفاق افتاده باشد. قصه‌هایی که راوی رنج‌ها و فداکاری‌های عاشق و معشوقند و درنهایت با پایان تلخ خود برای همیشه در ذهن‌ها ماندگار می‌شوند. کتاب سال بلوا روایت عاشقانه، تلخ و منحصربه‌فرد زنی است که مجبور به انتخاب بین عشق و شهرت است. عباس معروفی در کتاب سال بلوا با قلم شیوا و تاثیرگذار خود به زیبایی جريان‌ ذهني یک زن را برای خوانندگان ترسیم می‌کند. زنان در سال بلوا در آغاز کتاب نویسنده با ادای احترام به «سیمین دانشور» و «سیمین بهبانی» کتاب را به مادر خود تقدیم کرده است و به نوعی خواننده را متوجه حضور شخصیت زن در داستان می‌کند. کتاب به شیوه‌ای آغاز می‌شود که مخاطب خود را مستقیم و بدون حاشیه وارد فضای وهم‌آلود داستان می‌کند. داستان از زبان دو نفر به شکل جداگانه در هفت شب تعریف می‌شود؛ یکی از زبان یک زن به نام نوشافرین و دیگر از زبان خود نویسنده. چرخش راوی در این کتاب برای خواننده نامفهوم و سخت نیست. از شروع داستان خواننده متوجه می‌شود که کتاب یک راوی ندارد و عباس معروفي از سبک سیال ذهن استفاده کرده است. تاثير هوشنگ گلشيري بر عباس معروفي داستان کتاب سال بلوا در زمان جنگ جهانی دوم و حکومت رضاشاه پهلوی اتفاق می‌افتد و نویسنده شرایط سیاسی و اجتماعی کشور در این زمان را در قالب این داستان به خوبی ترسیم کرده است. به کارگیری پرش‌های زمانی در داستان نشان می‌دهد که معروفی به تاثیر از استاد خود «هوشنگ گلشیری» در این کار نبوغ مثال‌زدنی دارد. عباس معروفی در این کتاب از موضوع‌هاي مختلفی حرف می‌زند و مسائلی از ��مله قدرت‌طلبی، زن‌ستیزی و عشق ممنوعه را به شیوه‌ای تاثیرگذار برای خواننده ترسیم می‌کند. معروفی در سال بلوا داستان را مانند  تکه‌های پازل به خواننده می‌دهد تا  مخاطب را با پایانی غیرمنتظره مواجه کند. معرفی کتاب سال بلوا نوشا دختر سرهنگ نيلوفري است. مردی كه برای ساختن آینده‌ی دخترش به شهرستان «سنگسر« كه امروزه نام آن «مهدی‌شهر مي‌گويند و در استان سمنان قرار دارد، آمده است. اما نوشا که هفده سال دارد در کوچه عاشق مردی کوزه‌گر به نام حسينا مي‌شود. شخصیت دیگر داستان، دكتر معصوم مردی میان‌سال و بسیار خوش‌نام است كه خواستگار نوشا است و این دختر جوان باید بين عشق و شهرت یکی را انتخاب کند. اما در ادامه‌ی داستان می‌بینیم که سرنوشت چیز دیگری برای نوشا می‌خواهد. قصه با نثری آشفته و غریب به شکل خاطرات در ذهن نوشا مرور می‌شود. معروفی؛ نویسنده‌ی محبوب ایرانیان عباس معروفی در اردیبهشت 1336 در تهران متولد شد. او نویسنده، نمایش‌نامه‌نویس، شاعر و روزنامه‌نگار ایرانی است و در دانشگاه هنرهای زیبای تهران در رشته‌ی «هنرهای دراماتیک» تحصیل کرده است. معروفی چندین سال به عنوان دبیر ادبیات مجله‌هاي مختلف ادبي در تهران فعالیت مي‌كرد. عباس معروفی از شاگردان «هوشنگ گلشیری»، نویسنده‌ی نامدار ایرانی بود و امروز به اندازه‌ی «گلشیری» بین مخاطبان ادبیات طرفدار دارد. اولین اثر منتشر شده از عباس معروفی مجموعه داستان «رو به روی آفتاب» است. معروفی با انتشار کتاب «سمفونی مردگان» در سال 1368 به شهرت رسید. «سمفونی مردگان» یکی از محبوب‌ترین آثار ادبیات معاصر ایران است که با استقبال بسیار خوبی از سوی مخاطبان مواجه و چندین و چند بار تجدید چاپ شد. پس از «سمفونی مردگان» معروفی کتاب سال بلوا را نوشت که او را تبدیل به نویسنده‌ای خوش‌نام در میان اهالی فرهنگ و ادب کرد. او در طول سال‌های نویسندگی‌اش آثاری را به مخاطبانش ارائه کرده است که هر یک به نوعی ویژگی‌های منحصر به فردی دارند. از دیگر آثار برجسته‎ی عباس معروفی می‌توان به «پیکر فرهاد» و «مجموعه داستان دریا روندگان جزیره آبی‌تر» و «نمایشنامه آونگ خاطره‌های ما» اشاره کرد. رمان‌های «فریدون سه پسر داشت»، «تماما مخصوص»، «ذوب شده» و مجموعه‌ي «داستان‌های پیش روی آفتاب» و «عطر یاس» و چند نمایش‌نامه آثار دیگر این نویسنده هستند. «انتشارات ققنوس» ناشر اختصاصی کتاب‌های عباس معروفی است. عباس معروفی دستی هم در روزنامه‌نگاری داشت. «مجله گردون» عنوان ماه‌نامه‌ای  فرهنگی، ادبی اجتماعی بود که به سردبیری عباس معروفی از سال ۱۳۶۹ در تهران منتشر می‌شد. بعد از تعطیلی ماه‌نامه‌ي «گردون» در سال 74 معروفی از ایران به اروپا مهاجرت کرد. او هم‌اکنون در آلمان زندگی می‌کند و مدیریت «خانه‌ی هنر و ادبیات برلین» را به عهده دارد. علاقه‌مندان به ادبیات ایران و کتاب‌های عباس معروفی مي‌توانند برای دانلود کتاب به صورت (pdf) و کتاب صوتی آن، به سايت فيديبو مراجعه و کتاب سال بلوا را خريد و دانلود كنند. تفسیر كتاب سال بلوا کتاب‌های عباس معروفی به قدری در ذهن مخاطبان تاثیرگذار بودند که با وجود فضای تاریک قصه‌ها و بازی با زمان‌ها هم‌چنان جزو کتاب‌های پیشنهادی بيش‌تر کتاب‌خوان‌ها و کتاب‌فروشی‌ها هستند. بيش‌تر خوانندگان ایرانی عباس معروفی را با «سمفونی مردگان» و سال بلوا می‌شناسند. با این‌که سال بلوا رمان بسیار قابل توجهی است، اما بعضي از منتقدان معتقدند «سمفونی مردگان» شاهکار این نویسنده‎ی توانا است. این دو اثر مشهور نویسنده، وجوه مشترک زیادی دارند. یکی از این وجوه مشترک نمادهایی است که معروفی برای توصیف شرایط اجتماعی و فرهنگی آن دوره به کار برده است، البته با این تفاوت که این بار در سال بلوا قربانی اصلی کتاب، یک زن است. سال بلوا به مظلومیت، شوریدگی و منزوی شدن زنان اشاره کرده است. این کتاب توانسته جو مرد سالار حاکم بر زمانه‌ی داستان را به خوبی ترسیم کند. سال بلوا داستان زنی است که از ظلم و زورگویی مردان زمانه‌اش، از سنت‌ها و حتی تصمیم‌گیری‌های کوته‌فکرانه در امان نیست. نویسنده در قسمتی از روايت سال بلوا به فراموش‌شدن زنان در کنج خانه‌ها اشاره می‌کند و به شیوه‎‌ای استادانه نقش اين موضوع را در تغيير اجتماع آن دوره‌ در دل داستانی عاشقانه بيان مي‌کند. ناشر نقد مفصلی بر این کتاب نوشته است. در بخشی از این نقد آمده است: «یکی از نکات قابل توجه در نقد کتاب سال بلوا استفاده از نمادهای مختلف است. «مو»  یکی از نمادهایی است که در جهت معنا و مفهوم در داستان استفاده شده است. نویسنده در قسمت‌های مختلفی از کتاب از این عنصر بر خلاف معنای واقعی آن در دنیای ادبیات استفاده کرده است. مفهوم اسطوره‌ای درباره‌ی مو می‌گوید که قربانی کردن مو به معنای یاری رساندن به خدای باروری است، اما در این کتاب معروفی از تناقض آن استفاده کرده و خواننده اثری از باروری و فراوانی در این شهر نفرین شده نمی‌بیند. معروفی موهای دو شخصیت حسینا و معصوم را برای خواننده از زبان نوشا تعریف می‌کند او از همان دیدار اول با هر دو شخصیت، تحت‌تاثیر موهای آن‌ها قرار می‌گیرد و توصیف خود را از موهای آن‌ها بیان می‌کند.» شخصيت‌پردازي در رمان معروف عباس معروفي شخصیت‌پردازی کتاب سال بلوا به شیوه‌ای ماهرانه انجام شده است و نویسنده خصوصیات آن‌ها را طوری نشان می‌دهد که مخاطب بتواند به ‌راحتی به جریان فکری شخصیت‌ها راه پیدا کند. می‌توان گفت تلفیق اسطوره‌های تاریخی با دنیای امروز شگرد معروفی است که به‌خوبی در سال بلوا به آن پرداخته است. نویسنده گاه مخاطب را به فضای دیگری از داستان برده و دنیای متفاوتی را به او نشان می‌دهد که این خود نشان دهنده‌ی تبحر و نبوغ معروفی در نویسندگی است. در بخش‌هایی از کتاب سال بلوا می‎‌خوانیم قرار بود کسی را دار بزنند. کسی را که در جنگ شکست خورده بود. من نمی‌دانستم آن شخص کیست. سر شب که دیدم معصوم خانه نیست به خانه همسایه، رقیه دلال و نازو سرک کشیدم. سه مرد پیش آن‌ها بودند. رقیه دلال نازو را مجبور کرد با پیرمردی که آن جا بود بخوابد. معصوم تازگی با من کینه گرفته بود و من نمی‌دانستم چرا. من موقع عروسی‌ام چه آرزوها در دل داشتم و همه بر باد رفته بودند. یادم می‌آید وقتی ازدواج کردم آن‌قدر معصوم دوستم داشت که یک ماه از ��انه بیرون نیامدیم و با هم خوش بودیم. قبل از ازدواجم با معصوم، سروان خسروی از من خواستگاری کرد اما مادرم نپذیرفت. بعد از ازدواج از مادر دکتر معصوم جاجیم‌بافی یاد گرفتم. دکتر معصوم در بچگی از خانه فرار کرده و به تهران آمده و به شغل‌های مختلفی دست زده بود. بعدها همراه یک شازده قاجار به انگلیس رفته و طب خوانده و به سنگسر پیش مادرش برگشته بود. وقتی با معصوم نامزد شده بودم، یک روز از خانه بیرون رفتم و حسینا در دکانش مشغول کوزه‌گری بود. آن روز حسینا در حجره‌اش مرا بوسید. حسینا در حجره‌اش مجسمه‌ای از سر شیرین و فرهاد ساخته بود. باز هم به من گفت که دنبال برادرهایش سیاوشان و اسماعیل می‌گردد. او می‌دانست که دکتر معصوم به خواستگاری من آمده. من معصوم را دوست نداشتم و حسینا را می‌خواستم. وقتی به خانه رسیدم به مادرم گفتم. مادرم نپذیرفت. مادرم نمی‌دانست که دسته گلم را به خاطر حسینا به باد داده‌ام. خدا خدا می‌کردم که شب عروسی معصوم هم نفهمد. یک روز حسینا با کت و شلوار مشکی راه راه و پیراهن سفید به خواستگاری ام آمد. مادرم از او پرسید سواد خواندن و نوشتن می‌داند و او گفت که خمسه نظامی را خوانده است. Read the full article
0 notes
imohsenreshadati · 4 years ago
Text
کتاب صوتی دو دنیا نوشته گلی ترقی گوینده ملاحت طلایی
Tumblr media
کتاب صوتی دو دنیا نوشته گلی ترقی گوینده ملاحت طلایی   کتاب ( دو دنیا ) نوشته‌ی ( گلی ترقی ) با روایت جذاب و شنیدنی سرکار خانوم ملاحت طلایی که این کتاب مجموعه ای از 7 داستان نوشته شده توسط این نویسنده ارزمند است که در این کتاب جمع آوری شده است . داستان های کتاب دو دنیا به صورت اول شخص و بر اساس خاطراتی روزمره و بدور از پیچیدگی ها است و بسیار روان و عامیانه نوشته شده است .       کتاب صوتی دو دنیا - جلد دوم خاطره های پراکنده نوشته : گلی ترقی انتشارات نیلوفر چاپ سوم 1383 ضبط آزاد تهیه شده در مرکز نابیانایان کشور - رودکی -تهران به تاریخ شهریور 1384 گوینده : ملاحت طلایی تکثیر کننده : زیبا مرادی با بررسی : فرهاد صبوری فر تعداد صفحات : 215 _______________________________________________________ درباره زندگی گلی ترقی  :  گلی ترقی نویسنده ،مترجم،فیلم نامه نویس ،شاعر در سال 1318 در تهران به دنیا آمد. گلی ترقی یکی از شناخته شده ترین نویسندگان زن ایرانی است که علاقمندان زیادی در کشور دارد . ترقی با داستان «بزرگ‌بانوی روح من» جایزه‌ی بهترین داستان کوتاه خارجی در فرانسه را دریافت کرد .داستان «درخت گلابی» از مجموعه جایی دیگر، در اولین دوره جایزه هوشنگ گلشیری، داستان‌ کوتاه برگزیده انتخاب شد. دوره سوم جایزه گلشیری هم گلی ترقی جزو برگزیده‌ها بودند. گلی ترقی در سال ۲۰۰۹ به‌عنوان برنده‌ی جایزه بیتا که هر سال به یکی از چهره‌های فرهنگی ایرانی تعلق می‌گیرد، در دانشگاه استنفورد معرفی شد. _______________________________________________________   آثار Read the full article
0 notes