#نوک
Explore tagged Tumblr posts
sayron · 24 days ago
Text
Tumblr media
آزیتا (۱۴) - رزیتا (۶)
دست چپش از زیر تخمام و روی کیرم تا روی سینه و موهای فرفری سینه ام با ملایمت و آرومی، در رفت و آمد بود. دست راستش که از زیر کمرم رد کرده بود هم در حال نوازش بازوی نحیفم زیر آب و با نوک ناخوناش پوستم رو لمس میکرد. با لبهاش بنا گوشم رو نوازش میکرد و باز دمش به پوستم میخورد و بیشتر تحریکم میکرد. انگار داشت منو بو میکشید. بیچاره کیرم زیر آب دل دل میزد!... آخه تا حالا انقدر خوشش نبوده و شوکه شده از طعم دوتا کص عضلانی و تر و تازه!... یکی از سینه های بزرگ و عضلانیش زیر آب بود و یکی بیرون آب... و نوک سینه هاش هنوز بزرگ و سفت بودن. آخه به پهلو توی وان خوابیده بود و بدن منو با عضلات در هم گره خورده خودش در بر گرفته بود. کصش رو زیر آب به استخون برآمده کنار لگن من من میمالید و با پاهای عضلانیش پاهای منو احاطه کرده بود.
با صدای ناز و خوشگلش توی گوشم با لوندی گفت:« مهردااااااااد؟...» گفتم:« جااااااانم ملکه زیبا؟...» دلش قنچ رفت و لبشو گاز گرفت و گفت:« یادته وقتی بچه بودیم... تابستونا با مامانت میومدین خونه آقاجون و چقدر بازی میکردی باهام؟...» گفتم:« آره... اون روزا زیاد میومدیم اونجا... تابستونا با مامان میومدیم تهرون و اونم ما رو میاورد خونه دایی اینا...» ادامه داد:« تو با بقیه فرق داشتی واسم!...» با تعجب گفتم:« چطور؟؟؟» گفت:« آخه پسر عموهام... سعید و حامد رو یادته؟...» گفتم:« یادم هست یه چیزایی ولی خیلی ساله ندیدمشون...» با همون لحن لوس گفت:« همین قدر که یادته خوبه... اونا منو اذیت میکردن همیشه... مسخره ام میکردن... دستم مینداختن و باهام بازی نمیکردن...» گفتم:« آخخخی... بمیرم الهی!» دم گوشم و بوسید و گفت:« اما تو... فرق داشتی!... تو کسی بودی که همیشه مثل یه داداش بزرگتر مهربون باهام بازی میکردی!... اینو هیچوقت فراموش نکردم...» وقتی اینا رو میگفت نفس نفس میزد و لبهاش نرم و برجسته شده بود... صورتش انقدر به صورتم نزدیک بود که مژه های بلندش به پوست صورتم میسایید. دوباره داشت تحریک میشد... و منم از خجالت رون بزرگ و عضلانیش رو با دست میمالیدم. ادامه داد:« من هیچوقت مهردادی که اونقدر بهم خوبی و محبت میکرد رو یادم نمیره... همیشه!... همیشه توی مهمونیا چشمم دنبالت بود... اما نمیدونم چرا این چند سال آخر خیلی کم دیدمت...» طاقت نیاوردم و توی چشماش نگاه کردم... جوری داشت نگام میکرد که کیر راست شده ام که بین انگشتای رزیتا بود تکون خورد. بهم امون نداد و ازم لب گرفت. 💋💋💋💋
به شدت هورنی شده بود... طوری که سریع اومد روی من قرار گرفت. پاهاش رو توی آب دو طرف بدن ضعیف من گذاشت. دستاشو زد زیر بغلم و یکم منو کشید بالا. به قدری قدرتش زیاده رزیتا که من براش حکم عروسک رو دارم. همونجور که لبهامو می ورد نشست روی کیرم... وااااااااااووووو 🤤🤤🤤 فکر نمیکردم توی وان سکس کردن انقدر لذت بخش باشه. این دختر با عضلات کوه پیکرش جوری روی کیرم تلمبه میزد که آب توی وان موج میزد و میپاشید بیرون. دوباره صدای ناله اش بلند شد مدام منو صدا میزد و میگفت:« مهرداااااد... مهرداااادم عجب کیری... فقط تو باید منو بکنی... فقط تو!...» کیر منم که داشت میترکید. نمیدونم چقدر طول کشید. اما همزمان با اورگاسم رزیتا، دوباره و با فشار آخرین قطرات باقی مونده توی کمرم رو توی کص تپل و گوشتی رزیتا خالی کردم و اون با ۶۰-۷۰ کیلو عضله افتاد روم و شروع کرد لبهامو خوردن.
بعد از این سکس بی نظیر، من بدنم خیلی ول شده بود. رزیتا که تازه سرحال شده بود توی وان و روی کیر من نشست و مشغول شستن موهاش و بدن خودش شد. ازش پرسیدم:« چطوری بدنت هیچی مو نداره رزی!...» نگاه طنازی بهم کرد و گفت:« ژنتیکیه... مامانم هم بدنش زیاد مو نداره... در واقع مو دارما... ولی فقط روی سرم 😜😋» من داشت توی وان که حالا سطح آبش با کف پوشیده شده بود خوابم میبرد که یدفه رزیتا زیر شونه هامو گرفت و از آب بیرونم آورد... منو بلند کرد و بردم زیر دوش... همونجور گیج و خواب‌آلود زیر دوش قرار گرفتم. اما رزیتا ول کن نبود... به بهونه اینکه منو زیر دوش آب بکشه بدنم رو میمالید و کصش رو از پشت سر به کونم میمالید. در واقع منو کاملا بین عضلاتش غرق کرده بود.
توی رختکن هم چندتا سیلی آروم زد به صورتم تا یکم بیدار بشم. حوله پالتویی رو تنم کرد و گفت:« آقا پسر... خوابت نبره...باید بدنمو لوسیون بزنی...» بهش گفتم:« تو رو خدا رزی... من بدنم ول شده...» خندید و با لحن لوس گفت:« یعنی دوس نداری بدن منو بعد از حمام ببینی؟...» سعی کردم چشمام رو باز کنم و بدنش رو ببینم که یهو چشمام گرد شد... واااااووووو 😱🤯 بدنش به قدری زیبا و عضلاتش تکه تکه شده بود که هنگ کردم. انگار خواب یهو از سرم پرید... گفتم:« یا خداااااا... رزی چرا بدنت یهو اینطوری شد؟... چقدر عضله؟؟؟؟» دستش چپش رو برد پشت سرش و دست راستش رو گذاشت به کمرشو یه فیگور زیر بغل و پهلو برام گرفت که پشماااااااام ریخت 🤯🤯🤯 و گفت:« چی شد آقا پسر 😏... خواب از سرت پرید؟!!!» با این حرکت رزیتا یهو با حال�� مسخره گفتم:« لوسیون کو؟... لوسیون منو بدین که متخصص این کار خودمم!...» و رزیتا زد زیر خنده... خلاصه آنکه سانت به سانت بدن بی مانند رزیتا رو لوسیون زدم و همزمان ستایشش کردم... به کص کلوچه اش که رسیدم مگه میتونستم ازش دل بکنم؟؟؟... برای چند دقیقه کص تپل رزیتا رو فقط میبوسیدم... اما وقتی دیدم الانه که کار دست خودم بدم تمومش کردم.
وقتی اومدیم توی اتاق، آزیتا با همون حوله ای که به سرش پیچیده بود و با بدن برهنه روی تخت خوابش برده بود... رزیتا گفت:« این مامان شیطون من دوباره اومده تو اتاق من خوابیده!... فکر می‌کنی چه نقشه ای داره؟ 😉» رزیتا منو گرفت توی آغوشش و خوابید. یکم طول کشید خوابم ببره... بدن عضلانی رزیتا نرم و لطیف و امن بود. از پشت سر بغلم کرده بود و من توی هیبتش گم شدم.
آخرین صحنه ای که یادمه از اون شب تابش نور مهتاب از لابلای پرده حریر پنجره بود که بدن بلورین آزیتا و ساعد های رگدار و خوشگل و عضلانی رزیتا رو روشن میکرد.
28 notes · View notes
humansofnewyork · 1 year ago
Photo
Tumblr media
(6/54) “One New Year our whole family took a bus to Qom, one of the holiest cities in Iran. When we arrived in the city it was like stepping back in time. This was a different kind of Islam. It wasn’t my father’s. It wasn’t even my mother’s. It was an Islam from fourteen hundred years ago. The bookstores only stocked religious books. There were no radios, no music. My nine-year-old sister tried to buy some glass bracelets at the bazaar, but the shopkeeper wouldn’t serve her. Because she wasn’t wearing a hijab. When he turned his back I broke the bracelets against the table. In the afternoon I was given time to explore on my own. I remember I was wearing long pants. I’d never worn long pants before, so I felt like a man. I made my way to the biggest shrine in the city. There was a huge crowd for the holiday. As I pushed my way through, the crowd began to sway and move. People began to shout all around me. Hats were thrown in the air. I couldn’t see what was happening, even when I stood on the tips of my toes. But suddenly the crowd began to part. If I’d been one step further back, it would never have happened. But a path opened up in front of me. And there he was. I’d seen his portrait every day of my life on the inside cover of my Shahnameh: Mohammed Reza Shah. The king of Iran. He was not yet the famous Shah that he’d one day become. At the time he was still a young man. But on that day he seemed to me like one of the great kings of Shahnameh. I was a shy child, but something came over me. I broke free from the crowd and began to follow him. He took off his shoes, I took off my shoes. He entered the shrine, I entered the shrine. This was my chance. I’d never been so close to a king. I knew I had to do something, so I reached out. And I touched his coat. I touched the coat of a king. That night when I came home I looked at myself in the mirror. Ferdowsi describes Rostam as having the height of a cypress. And arms that could rip rocks from the side of a cliff. I took one look at my scraggly body, and decided I was much too skinny to be a knight. But my garden was the best, it was plain for all to see. So I decided I would become the shah of Iran.”
 یک سال برای نوروز، همراه خانواده‌‌ با اتوبوس به قم رفتیم - یکی از دو شهر مهم مذهبی ایران. هنگامی که به قم رسیدیم، انگار به گذشته‌های دور بازگشته باشیم. گونه‌ی دیگری از اسلام بود. اسلام پدرم نبود. اسلام مادرم هم نبود. اسلام هزار و چند سد سال پیش بود. کتاب‌‌فروشی‌ها تنها کتاب‌های دینی داشتند. موسیقی نبود. خواهر کوچکم می‌خواست چند تا دستبند شیشه‌ای ارزان از بازار بخرد، ولی فروشنده از فروش به او خودداری کرد، چون حجاب نداشت. پس از اینکه فروشنده پشتش را به ما کرد دستبند را روی میز انداختم و شکست. بعد از ظهر آن روز اجازه گرفتم به تنهایی شهر را بگردم. به یاد دارم که شلوار بلند پوشیده بودم. پیش از این شلوار بلند نپوشیده بودم و‌ احساس مردانگی می‌کردم. راه حرم را پیش گرفتم. انبوه مردم برای تعطیلات نوروزی در حرم گرد آمده بودند. به دشواری وارد صحن شدم، ناگهان تکاپویی میان مردم افتاد، جا به جا شدند. دور و بری‌هایم هورا می‌کشیدند. کلاه‌هایی به هوا پرتاب می‌شد. روی نوک پاهایم ایستادم، در کلاس در شمار کوتاه‌قدها بودم، نمی‌توانستم ببینم چه رخ داده است. ناگهان مردم از هم جدا شدند. اگر تنها یک گام عقب‌تر می‌بودم چیزی برایم رخ نمی‌داد. مسیری در برابرم باز شد. او آنجا بود. چهره‌اش را هر روز در داخل جلد شاهنامه‌ام می‌دیدم: محمدرضا شاه پهلوی، پادشاه ایران از کنارم گذشت. هنوز شاه پرآوازه‌ای که در آینده شد، نبود. در آن هنگام او مردی جوان بود. ولی در آن روز او برایم مانند یکی از شاهان ��اهنامه بود. من که همیشه کودکی خجالتی بودم، ناخودآگاه، در یک آن از جمعیت جدا شدم و او را دنبال کردم. کفش‌های خود را درآورد، من هم کفش‌هایم را درآوردم. وارد آستانه‌ی حرم شد، دنبالش کردم. کودک خجالتی برای دقیقه‌ای چند از پوسته‌ی همیشگی خود درآمده بود. می‌بایست کاری انجام می‌دادم که ارزش تعریف کردن داشته باشد، پس دستم را دراز کردم و پایین کتش را یکدم با دو انگشت گرفتم و رها کردم. سپس با شتاب به خانه برگشتم تا این پیشآمد را برای همه تعریف کنم. خود را در آینه نگاه کردم. فردوسی رستم را پیلتن می‌نامد، با چنگی که ‌سنگ خارا را موم می‌کند. اگر سنگ خارا به چنگ آیدش / شود موم و از موم ننگ آیدش. نگاهی به خود انداختم و دانستم که بسیار لاغرتر از آنم که بتوانم پهلوان شوم. ولی باغچه‌ام بهترین باغچه بود، زیبایی‌اش بر همگان آشکار. آرزوی شاه شدن برآوردنی‌تر می‌نمود
165 notes · View notes
otlona · 10 days ago
Text
می بینم که مثل یک لنگر باستانی فراموش می شوم، در غروب آنجا لنگر می اندازم، و بارانداز غمگین می شود. لطفا در آب راه نروید و آهسته راه نروید. اگر دلت خالی باشد، سطح نازک یخ مانند کاج پژمرده تن برهوتت را نمی تواند تحمل کند و شعرهای مگس مانند شبنمی بر نوک برگ ها بر روحت فرو می ریزد.
من حاضرم تمام شب را برای تو شعار بدهم، با همه دود و ابرهایم سرگردان.
آب روان لباس هایم را می پوشاند و ستارگان سوزان مردمک چشمان تو خاموش می شوند. لطفاً مرا تا بالای تپه دنبال کنید، لطفاً دنبال من بیایید تا گرد و غبار و آتش را بردارم و آن را بالا نگه دارید و روی میز امواج کف آلود بگذارید.
آیا اشکی که هنوز ریخته نشده در دریاچه دور منتظرند؟
وقتی تو را دوست دارم، کاج های در باد نام واقعی تو را با شادی ابریشمی خود خواهند خواند.
Tumblr media Tumblr media Tumblr media Tumblr media
16 notes · View notes
rabiabilalsblog · 3 months ago
Text
"ابتدائے محبت کا قصہ "
عہدِ بعید میں، زمین و آسمان کی آفرینش کے بعد ،جب ابھی بشر کا عدم سے وجود میں آنا باقی تھا، اس وقت زمین پر اچھائی اور برائی کی قوتیں مل جل کر رہتیں تھیں. یہ تمام اچھائیاں اور برائیاں عالم عالم کی سیر کرتے گھومتے پھرتے یکسانیت سے بے حد اکتا چکیں تھیں.
ایک دن انہوں نے سوچا کہ اکتاہٹ اور بوریت کے پیچیدہ مسئلے کو حل کرنا چاہیے،
تمام تخلیقی قوتوں نے حل نکالتے ہوئے ایک کھیل تجویز کیا جس کا نام آنکھ مچولی رکھا گیا.
تمام قوتوں کو یہ حل بڑا پسند آیا اور ہر کوئی خوشی سے چیخنے لگا کہ "پہلے میں" "پہلے میں" "پہلے میں" اس کھیل کی شروعات کروں گا..
پاگل پن نے کہا "ایسا کرتے ہیں میں اپنی آنکھیں بند کرکے سو تک گنتی گِنوں گا، اس دوران تم سب فوراً روپوش جانا، پھر میں ایک ایک کر کے سب کو تلاش کروں گا"
جیسے ہی سب نے اتفاق کیا، پاگل پن نے اپنی کہنیاں درخت پر ٹکائیں اور آنکھیں بند کرکے گننے لگا، ایک، دو، تین، اس کے ساتھ ہی تمام اچھائیاں اور برائیاں اِدھر اُدھر چھپنے لگیں،
سب سے پہلے نرماہٹ نے چھلانگ لگائی اور چاند کے پیچھے خود کو چھپا لیا،
دھوکا دہی قریبی کوڑے کے ڈھیر میں چھپ گئی،
جوش و ولولے نے بادلوں میں پناہ لے لی،
آرزو زیرِ زمین چلی گئی،
جھوٹ نے بلند آواز میں میں کہا، "میرے لیے چھپنے کی کوئی جگہ باقی نہیں بچی اس لیے میں پہاڑ پر پتھروں کے نیچے چھپ رہا ہوں" ، اور یہ کہتے ہوئے وہ گہری جھیل کی تہہ میں جاکر چھپ گیا،
پاگل پن اپنی ہی دُھن میں مگ�� گنتا رہا، اناسی، اسی، اکیاسی،
تمام برائیاں اور اچھائیاں ایک ایک کرکے محفوظ جگہ پر چھپ گئیں، ماسوائے محبت کے، محبت ہمیشہ سے فیصلہ ساز قوت نہیں رہی ، لہذا اس سے فیصلہ نہیں ہو پا رہا تھا کہ کہاں غائب ہونا ہے، اپنی اپنی اوٹ سے سب محبت کو حیران و پریشان ہوتے ہوئے دیکھ رہے تھے اور یہ کسی کے لئے بھی حیرت کی بات نہیں تھی ۔
حتیٰ کہ اب تو ہم بھی جان گئے ہیں کہ محبت کے لیے چھپنا یا اسے چھپانا کتنا جان جوکھم کا کام ہے. اسی اثنا میں پاگل پن کا جوش و خروش عروج پر تھا، وہ زور زور سے گن رہا تھا، پچانوے، چھیانوے، ستانوے، اور جیسے ہی اس نے گنتی پوری کی اور کہا "پورے سو" محبت کو جب کچھ نہ سوجھا تو اس نے قریبی گلابوں کے جھنڈ میں چھلانگ لگائی اور خود کو پھولوں سے ڈھانپ لیا،
محبت کے چھپتے ہی پاگل پن نے آنکھیں کھولیں اور چلاتے ہوئے کہا "میں سب کی طرف آرہا ہوں" "میں سب کی طرف آرہا ہوں" اور انہیں تلاش کرنا شروع کردیا،
سب سے پہلے اس نے سستی کاہلی کو ڈھونڈ لیا، کیوں کہ سستی کاہلی نے چھپنے کی کوشش ہی نہیں کی تھی اور وہ اپنی جگہ پر ہی مل گئی،
اس کے بعد اس نے چاند میں پوشیدہ نرماہٹ کو بھی ڈھونڈ لیا،
صاف شفاف جھیل کی تہہ میں جیسے ہی جھوٹ کا دم گُھٹنے لگا تو وہ خود ہی افشاء ہوگیا، پاگل پن کو اس نے اشارہ کیا کہ آرزو بھی تہہ خاک ہے،
اسطرح پاگل پن نے ایک کے بعد ایک کو ڈھونڈ لیا سوائے محبت کے،
وہ محبت کی تلاش میں مارا مارا پھرتا رہا حتیٰ کہ ناامید اور مایوس ہونے کے قریب پہنچ گیا،
پاگل پن کی والہانہ تلاش سے حسد کو آگ لگ گئی، اور وہ چھپتے چھپاتے پاگل پن کے نزدیک جانے لگا، جیسے ہی حسد پاگل پن کے قریب ہوا اس نے پاگل پن کے کان میں سرگوشی کی " وہ دیکھو وہاں، گلابوں کے جُھنڈ میں محبت پھولوں سے لپٹی چھپی ہوئی ہے"
پاگل پن نے غصے سے زمین پر پڑی ایک نوکدار لکڑی کی چھڑی اٹھائی اور گلابوں پر دیوانہ وار چھڑیاں برسانے لگا، وہ لکڑی کی نوک گلابوں کے سینے میں اتارتا رہا حتیٰ کہ اسے کسی کے زخمی دل کی آہ پکار سنائی دینے لگی ، اس نے چھڑی پھینک کر دیکھا تو گلابوں کے جھنڈ سے نمودار ہوتی محبت نے اپنی آنکھوں پر لہو سے تربتر انگلیاں رکھی ہوئی تھیں اور وہ تکلیف سے کراہ رہی تھی، پاگل پن نے شیفتگی سے بڑھ کر محبت کے چہرے سے انگلیاں ہٹائیں تو دیکھا کہ اسکی آنکھوں سے لہو پھوٹ رہا تھا، پاگل پن یہ دیکھ کر اپنے کیے پر پچھتانے لگا اور ندامت بھرے لہجے میں کہنے لگا، یا خدا! یہ مجھ سے کیا سرزد ہوگیا، اے محبت! میرے پاگل پن سے تمھاری بینائی جاتی رہی، میں بے حد شرمندہ ہوں مجھے بتاؤ میری کیا سزا ہے؟ میں اپنی غلطی کا ازالہ کس صورت میں کروں؟
محبت نے کراہتے ہوئے کہا " تم دوبارہ میرے چہرے پر نظر ڈالنے سے تو رہے، مگر ایک طریقہ بچا ہے تم میرے راہنما بن جاؤ اور مجھے رستہ دکھاتے رہو"
اور یوں اس دن کے واقعے کے بعد یہ ہوا کہ، محبت اندھی ہوگئی، اور پاگل پن کا ہاتھ تھام ک�� چلنے لگی ، اب ہم جب محبت کا اظہار کرنا چاہیں تو اپنے محبوب کو یہ یقین دلانا پڑتا ہے کہ "میں تمھیں پاگل پن کی حد تک محبت کرتا ہوں "
6 notes · View notes
hachirou22 · 5 months ago
Text
𝐀𝐬 𝐲𝐨𝐮𝐫 𝐛𝐨𝐲𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝 "𝐀𝐧𝐢𝐦𝐞 𝐜𝐡𝐚𝐫𝐚𝐜𝐭𝐞𝐫𝐬" کراکتر های انیمه به عنوان دوست پسر
«𝚜𝚊𝚗𝚣𝚞»
بشدت دوست و نمیزاره آب تو دلت تکون بخوره.
وقتی پیششی کمتر قرص میخوره یا کلا نمیخوره.خیلی منحرفه «فرشته من» یا «عزیزم»صدات می کنه.تو گوشیش فرشته ناز من سیوت کرده.وقتی با ریندو و ران گرم میگیری حسودی میکنه و دوست داره کله اون دوتا عروس دریایی رو بکنه .  دوست نداره راجب بونتن بدون و نزدیکشون سر همینم بهت دروغ گفته، اونم خیلی زیاد! اگر هم که بدونی میشینه پیشت و باهات حرف میزنه:"هی انجل نزدیکشون نشو، درموردشون هم حرف نزن یا نپرس. فهمیدی؟ همش بخاطر خودته..."ممکنه حتی از بونتن بخاطرت در بیاد. از کار های مورد علاقش بازی با موهاته بشدت عاشق موهاتو همین امر باعث شده حتی نتونی نوک گیریشون کنی. برای اذیت کردنت ممکنه به زن های دیگه نگاه کنه و یا برای حسودیت واسه سنجو چندتا کار انجام بده
نامه ی سانزو برای تو :
ا/ت عزیزم از اینکه تورا کنار خودم خوشحالم و نمیدانم اگر نباشی به چه حال بیفتم. نمی توانم تورا به قرص های آرام بخش تشبیه کنم چون آنها به من صدمه میزنند ولی تو به درمان من کمک میکنی. پس من چطور می توانم تورا به آنها تشبیه کنم؟ زیبایی چشمانت به قدری است که اگر به آنها خیره شوی آنها را به عماق مغز «در بهشت» میبرنت! از اینکه با تو آشنا شدم خوشحالم .خوشحالم که تو مرا انتخاب کرده ای!  .
Tumblr media Tumblr media
«𝙱𝚊𝚓𝚒»
شاید اول فک کنی خیلی منحرفه ولی اینطوری نیست.اون مثل یک گربه ـست که خیلی رشد کرده!روت به صورت غیر عادی ای غیرتیهه. روز میرد پارک به گربه ها غذا بدید.باهم لباسای گرانج میپوشید.تورو «کیتن» صدا می کند که همونطور که مشخصه چیفویو یادش داده. یاکیسوبا بزارید دهن همدیگه؟ صگ در صد. بزاره موهاتو کوتاه کنی؟ تو خواب ببینی عزیزم! امیدوارم با گربه ها کنار بیای وگرنه... اصلا چیزی درمورد گنگ بهت نمیگه
نامه ی باجی برای تو :
گربه نازم از تو بابت اینکه همه این مدت کنارم بودی و از ضعف اخلاقی بدم چشم پوشی کردی ممنونم! ممنونم که وقتی نمرات درس هایم پایین میاید به من کمک میکنی تا نمرات بهتر بگیرم!میدانی ...وقتی ساعت ها درمورد چیزهاییم که حتی ارزشی ندارد حرف میزنی باز هم دوست دارم بشینم و به آنها گوش بدهند چون این صدای توست که به آنها برایشان میرسد. میرسد. من معنی می دهد. 
Tumblr media Tumblr media
:𝚈𝚞𝚝��� (17ساله)
یه دوست پسر فوق‌العاده مهربون، و شاید کمی مرموز! توی نقش بازی کردن حرف نداره! اولش فکر میکنی داره بهت خیانت میکنه ولی تهش میفهمی نقشش واسه فلان کار بوده! -«و تو به این نتیجه میرسی که این باید بازیگر میشد».وقتی توی شیبویا ریکارو دیدی باهاش دعوا راه انداختی و این بنده خدا سعی در آرام کردن شما داشت.خیلی بهت کادو میده حتی بدون مناسبت و بخاطر همین ولنتاین سنگ تموم میزاره. با خودش میبرت آفریقا و برای اینکه آسیب نبینی همش کنارته در کل بیست و چهار ساعت بیست و پنج ساعت کنارته .صد در صد استفاده از ابزار نفرینی رو بهت یاد میده. از اختلاف قدیتون خوشش میاد و بنظرش این باعث میشه که شما کیوت تر بنظر برسید. با اسم خودت صدات میکنه تو گوشیش هم از اونجایی که نمیتونه چی سیوت کنه پرنده کوچولو سیوت میکنه بچه پاک تر از این؟
 نامه:
عزیزم، می‌خواهم بهت بگویم برای من به اندازه یک ماه، ارزش داری، و اینکهچقدر زیبا هستی و چگونه در تأثیرگذاری داری. می‌خواهم بهت بگویم که هروقت به‌تو نگاه می‌کنم، انگار که به ماه نگاه می‌کنم و چگونه هر باری که به تو می‌نگرم، به هر چیز زیبایی در تو توجه می‌کنم.عزیزم، من به تو قول می‌دهم که همیشه برای تو هستم، حتی وقتی که در تاریکی می‌کشم، من هنوز می‌خواهم به تو درخشان باشم. عزیزم، می‌خواهم بهت بگویم که هر وقت بهت فکر می‌کنم، انگار که به ماه فکر می‌کنم و به خودم میگویم که چقدر به   من الهام می‌دهی.
Tumblr media Tumblr media
«𝚁𝚒𝚗 𝙸𝚝𝚘𝚜𝚑𝚒»:
اولش چون میترسه بخاطر مهربونیش ازش بدت بیاد و ولش کنی یکم سرد رفتار میکنه. ولی هرچی که میگذره و متوجه میشه این اتفاق قرار نیست بیفته روز به روز مهربون تر میشه. توی بلولاک شب ها بهت فکر میکنه و کلی دلش واست تنگ میشه .وقتی توی بازی جلوی تیم زیر بیست سال ژاپن بین تماشاچی ها بعد از مدت ها میبینت و میفهمه که حالت خوبه و اینکه چطوری تشویقش میکنی تلاشش رو چندبرابر میکنه.نمیزاره موهاتو کوتاه کنی.از نوازش موهات وقتی خوابی لذت میبره 
 نامه:
y/n , .حین نوشتن این نامه، از عمق روحم به تو بگویم که چقدر تو را دوست دارم.اول از همه، باید بگویم که تو در تأثیری برجای گذاشته‌ای، می‌خواهم بگویم که از زمانی که تو را دیدم، دنیرم در یک تحول واقعی به وجود آورد. از آن زمان، نه تنها بیشتر از دنیا را می فهمم بلکه بیشتر از خودم دارم. می‌خواهم بگویم که از زمانی که شما می‌بینم، احساس می‌کنم به خودم علاقه دارم، وقتی تو در اطراف من بودم، من و دنیایم، به نظر می‌رسید به نزدیکی می‌شدیم بخواهم بگویم که من می فهمی که از خودم و دنیایم دارم و با وجود تو، دیده ام که چقدر خوبم، با این نامه، من می خواهم بگویم که چقدر برای من مهم هستم، نمی خواهم بگویم که چقدر من برای تو مهمم، به نظر نمی رسد که تو به خوبی بدانی چقدر برای تو در من تاثیر گذاری داری.من دوست دارم با تو این لحظه ها را تجربه کنم و یک لحظه زیبا را با تو بسازم.
3 notes · View notes
urdu-poetry-lover · 8 months ago
Text
گر چاہتے ہو فرش سے افلاک پہ رکھو
اک بار مجھے پھر سے ذرا چاک پہ رکھو
اک برف کی سِل قلبِ پریشاں پہ اتارو
اک دشت مِرے دیدۂ نمناک پہ رکھو
تم رمزِ شہادت کے معانی نہیں سمجھے
سر نوک کی سدرہ پہ، بدن خاک پہ رکھو
لازم ہے کہ چابک سے تراشو مِرا پیکر
واجب ہے کہ تم ترش روی ناک پہ رکھو
پھر پشت پہ ہر خواب کی، زنجیر زنی ہو
جب شامِ غریباں مِری پوشاک پہ رکھو
یوں قیس کے رتبے کی خبر ہونی ہے راہب
صحرا کو اگر شانۂ تیراک پہ رکھو
3 notes · View notes
surenpetgar · 11 months ago
Text
کلافه شدم. به خودم گفتم یک کار رو که شروع کردی تموم می‌کنی و بعد می‌ری سراغ چیز دیگه. آخه داشتم غذا می‌پختم. همزمان ظرف هم می‌شستم. کابینت رو هم مرتب می‌کردم. موزیک گوش می‌دادم و با دو نفر چت می‌کردم. و راست‌ش رو بخواین من خیلی آدم مولتی‌فانکشنالی نیستم. نمی‌دونم چرا این بلا رو سر خودم می‌آرم. مثل این می‌مونه که با پراید بری آفرود. از پس‌ش برنمی‌آد. منم از پس‌ش بر نمی‌آم یه جاهایی. حالا اون خیلی مهم‌ها رو همیشه انجام می‌دم و تموم می‌شه. ولی یه چیزهایی هیچ‌وقت حتی به نقطه شروع هم نمی‌رسه. مثل یه فولدره روی دسکتاپ کامپیوتر که اگه دوتا کلیک لازم بوده که بازش کنه، الان فقط یکی و نصفی‌ش شده و هرگز دو.
خلاصه، خودمو دعوا کردم. می‌دونم که اگه برم دکتر می‌تونه خیلی چیزها برام تشخیص بده. اما انداختم تقصیر خودم. چون خودم هم به خودم شانس نمی‌دم. و هزارتا کار می‌ریزم سرم. البته زندگی هم در چند سال گذشته همینطوری بوده باهام. که مجبور بودم به هزار تا چیز همزمان بپردازم و همزمان با استرس و اضطراب و دوری و کساد عاطفی و سرما و قحطی گرما و امثالهم هم دست و پنجه نرم کنم. به بدی عادت کردم و بد-عادت هم شدم. ما نازپرورده مادرانمونیم، درسته. اما بی‌جربزه هم نیستیم. بلدیم گلیممون رو از آب بیرون بکشیم. یادمون داده‌ن. اما با کمردرد بعدش و عضلات کشیده شده هم باید گرفتار بود. این هم جزوی از قرارداده. دنیا بر مراد مادرانمون نگشت و با ما هم سر لج داره.
بهرحال، یه لیست نوشتم از کارهایی که باید انجام بدم، با اولیت‌بندی. بعضی‌هاشون به ساعت مجبور بودن. سعی کردم به لیستم بچسبم. البته به خودم هم خیلی سخت نگرفتم و زیادی خودم رو تنبیه نکردم. شد.
اما الان که نشستم این‌ها رو بنویسم، باز توی این چند‌کارگی ناقصم گیر افتادم. می‌خواستم بشاشم. می‌خواستم بالش‌های اضافه که برای مهمون درآورده بودم رو بذارم کمد. همینطور لحاف و ملافه‌ها رو. می‌خواستم هدفون جدیدم رو امتحان ‌کنم. می‌خواستم چای درست کنم. می‌خواستم یک صفحه از یک کتاب رو با صدای بلند بخونم. و می‌خواستم یه نقاشی‌ای چیزی بکشم. اینها همه‌ش توی یه لحظه بود. و به همه‌شون یه نوک زده بودم. دوباره کلافه شدم. تصمیم گرفتم همه‌چیز رو ول کنم. این رو بنویسم که بدونم در ۲۹ دسامبر ۲۰۲۳ این حال رو داشته‌م. در آخرین‌ روزهای این سال میلادی احتمالن من تنها کسی نیستم که همچین گره‌ای به ذهن‌ش افتاده. و لازم داره گاهی اونها رو باز کنه. بعد رشته‌های فکر‌هاش رو مرتب بچینه کنار هم. همرنگ‌ها رو با هم دسته‌بندی کنه و یه کش بندازه دورشون. بیخودها رو بریزه دور. مهم‌ها رو علامت بزنه. بعد همه‌شون برگردونه توی چمدون ذهن‌ش و حاضر شه برای یه طوفان دیگه. طوفان ۳۶۵ روزه. معروف‌ترین طوفان. زندگی.
3 notes · View notes
karenclinicbeauty · 1 year ago
Text
عمل بینی خوکی
Tumblr media
عمل بینی خوکی یا سربالا یکی از انواع مدل های رینوپلاستی است. برخی افراد در زمان مراجعه به پزشک خواستار تغییر شکل بینی خود به شکل خوکی یا برعکس هستند.
در این مقاله همه چیز درباره عمل بینی خوکی را پوشش داده ایم، از جمله: تعریف بینی خوکی، عوارض عمل بینی خوکی، اقدامات قبل از عمل، روش های جراحی بینی خوکی، اقدامات بعد از عمل بینی خوکی و هزینه عمل بینی خوکی در سال 1402در تهران. اگر از آن دسته افرادی هستید که علاقه مند به جراحی بینی سربالا هستید، این مقاله را تا انتها مطالعه کنید.
Tumblr media
بینی خوکی
بینی خوکی یا دماغ سربالا یکی از مدل های بینی است که به دلیل بالا بودن بیش از حد نرمال نوک بینی شناخته می شود. در عمل بینی برای ایجاد این فرم، بینی بیش از حالت عادی کوچک می شود و نوک بینی به صورت غیر طبیعی به شکل سربالا قرار داده می شود به گونه ای که اگر از روبه رو به چهره فرد نگاه کنید سوراخ های بینی را مقابل چشمان خود خواهید دید.
عوارض عمل بینی خوکی یا سربالا
عمل بینی خوکی یا سربالا، مانند هر جراحی دیگری، ممکن است عوارضی داشته باشد. برخی از عوارض آن عبارتند از:
عفونت: عفونت محیط جراحی می‌تواند یک عارضه جدی باشد و نیازمند درمان با آنتی‌بیوتیک‌ها باشد. علائم آن شامل درد شدید، تورم و قرمزی محل جراحی است.
خونریزی: خونریزی پس از عمل بینی خوکی و سربالا ممکن است رخ دهد.
واکنش آلرژیک: برخی از افراد ممکن است به داروها یا مواد استفاده شده در جراحی، واکنش آلرژیک نشان دهند.
عوارض تنفسی:عمل بینی خوکی ممکن است در برخی از افراد دچار مشکلات تنفسی شوند.
افتادگی بینی: عمل بینی خوکی و سربالا ممکن است باعث افتادگی ناخواسته ناحیه بینی و سربالا شود.
انسداد مجاری تنفسی: در بعضی موارد، عمل بینی خوکی ممکن است منجر به انسداد مجاری تنفسی شود.
اقدامات قبل از عمل بینی خوکی
اولین نکته، مشاوره عمل بینی با یک پزشک مجرب و متخصص است. پزشک باید بررسی کاملی از بینی شما انجام دهد و با شما درباره انتظارات و ترس های شما صحبت کند. شما باید با پزشک خود درباره سابقه پزشکی خود (از جمله داروهایی که مصرف می کنید)، حساسیت ها، وضعیت سلامتی عمومی و هر گونه علائمی که ممکن است باعث مشکل در طول عمل شوند، صادقانه صحبت کنید.
Tumblr media
دومین نکته، آمادگی روحی و جسمی شما است. شما باید در نظر داشته باشید که انجام یک عمل جراحی مهم است و نیاز به استراحت و بازیابی دارد. قبل از عمل، باید به مراقبت از خود بپردازید، غذای سالم بخورید و فعالیت های ورزشی خود را به میزان معقولی کاهش دهید.
سومین نکته، مطالعه درست درباره عمل است. شما باید با دقت درباره جراحی بینی خوکی و روش های مختلف آن مطالعه کنید تا بتوانید انتخاب درستی برای خود داشته باشید.
روش های جراحی بینی خوکی
در ادامه به توضیح دو روش رایج انجام جراحی بینی خوکی میپردازیم:
1-گرافت بزرگ کننده
برای بلند کردن و اصلاح نوک بینی خوکی از غضروف(تیغه بینی) برای پیوند استفاده میشود. اینگونه که: گرافت بزرگ کننده توسط بخیه به تیغه بینی متصل شده، و هم ساختار بینی را محکم میکند و هم نوک بینی را بلندتر خواهد کرد. در نتیجه بینی خوکی اصلاح میشود.
2-گرافت اسپردر بلندتر
گرافت اسپردر از گرافت بزرگ کننده، بلند تر است، و برای اصلاح بینی بیش از حد سربالا مناسب میباشد. گرافت اسپردر ساختار بهتری را برای نوک بینی ایجاد میکند و نوک بینی را در وضعیتی ثابت با چرخش کم‌تر قرار میدهد.
اقدامات بعد از عمل بینی خوکی
بازیابی پس از عمل بینی خوکی ممکن است به دلیل طولانی بودن مدت زمان لازم برای بهبود و بازگشت به زندگی روزمره، برای برخی افراد دشوار باشد. اما با رعایت راهنمایی هایی که در زیر آمده است، می توانید بازیابی سریعتری داشته باشید:
Tumblr media
داشتن استراحت کافی: بعد از عمل بینی خوکی، باید به مدت حداقل یک هفته در خانه استراحت کنید و فعالیت های سنگین را کنترل کنید. این کار به شما کمک می کند تا بدن خود را بهبود دهید و از خطر افزایش تورم بینی و خونریزی جلوگیری کنید.
استفاده از کمپرس یخ: استفاده از یخ برای کاهش تورم موضعی و درد مفید است. باید یخ را به مدت ۱۵ دقیقه بر روی محل عمل قرار دهید و سپس به مدت ۱۵ دقیقه دیگر آن را بردارید. این کار را تا ۴ بار در روز انجام دهید.
مصرف داروهای تجویز شده: پزشک شما ممکن است برای شما داروهایی مانند ضددردها، ضد التهاب ها و آنتی بیوتیک ها تجویز کند. از این داروها به دقت استفاده کنید و هرگز بیشتر از دوز تجویز شده استفاده نکنید.
رعایت تغذیه سالم: مصرف غذاهای سالم و با کیفیت بالا، نقش مهمی در بهبود سریعتر بعد از عمل برعهده دارد. توصیه می شود که مواد غذایی غنی از ویتامین C و پروتئین، مانند میوه ها، سبزیجات و گوشت سفید را مصرف کنید.
رعایت بهداشت دهان و دندان: باید دهان و دندان خود را هر روز با دقت تمیز کنید تا از عفونت های بعد از عمل جلوگیری کنید.
پرهیز از مصرف سیگار: مصرف سیگار ممکن است باعث کاهش جریان خون و تأخیر در پروسه بازیابی شما شود. بنابراین، بهتر است به طور کامل از مصرف سیگار پرهیز کنید.
با رعایت این راهنمایی ها و مشاوره با پزشک خود، می توانید بازیابی سریعتر و بهتری بعد از عمل بینی خوکی داشته باشید.
آیا عمل بینی خوکی برای شما مناسب است؟
اگر از آن دسته افرادی هستید که دارای صورت گرد و کوچک هستید به احتمال زیاد این فرم بینی به شکل قابل توجهی بر روی چهره شما تاثیر می گذارد و زیبایی شما را دو چندان می کند.
اما در سمت مقابل این فرم بینی برای افرادی که دارای صورت های کشیده یا زاویه دار هستند یا دارای بینی گوشتی هستند اصلا پیشنهاد نمی شود.
میتوانید از گالری تصاویر جراحی بینی کارن کلینیک نیز دیدن فرمایید
هزینه عمل بینی خوکی
هزینه جراحی بینی خوکی به عوامل متعددی مانند دستمزد جراح و متخصص بیهوشی، مکان عمل و سختی جراحی بستگی دارد. برای اطلاع دقیق از هزینه عمل بینی خوکی در تهران و رزرو وقت مشاوره با پزشک با شماره: 09015404477 به صورت تلفنی یا در واتساپ در تماس باشید.
همچنین برای بازه حدودی هزینه عمل بینی در 1402 به صفحه مربوطه مراجعه کنید.
منبع: مقاله" عمل بینی خوکی "از کلینیک زیبایی کارن
2 notes · View notes
sayron · 6 months ago
Text
Tumblr media
نسترن، سلدا و سلما (۱)
«براساس یک داستان واقعی!»
اسم من امیره، یه پسر با قد ۱۸۰ و وزن ۸۶ کیلو. من دانشجوی ارشد هستم ولی چند سالیه توی محله خودمون تو تهران، مغازه فروش و تعمیر تلفن همراه دارم. بازار کار که تعریفی نداره و روز بروز داره اوضاع اقتصادی مردم خراب تر میشه. بخاطر همین چند سالیه که فروش لوازم جانبی هم انجام میدم. حدود ۲ سال پیش از طریق یکی از رفقا یه ارتباطی با یه بنده خدایی توی قشم گرفتم که میتونست جنس های خوبی از دوبی برام بیاره. ته لنجی البته! از قاب و محافظ صفحه گرفته تا هندزفری و ایر پاد و غیره. خلاصه سود خوبی میتونست داشته باشه. بعد از چند ماه مشورت و همفکری با این و اون با این رفیقم که اسمش میلاده تصمیم گرفتیم یه سفر تفریحی و کاری بریم قشم و کیش!
زمستون بود اما جنوب، اون موقع سال هوا عالیه! خلاصه اینکه ما هتل رو رزرو کردیم چند ماه قبلش. اما از بد روزگار یهو دم سفر ما، زد و مامان میلاد تصادف کرد تو خیابون و فوت کرد. خلاصه گاومون زایید. من اولش گفتم سفر رو کنسل کنیم. ولی میلاد تو مجلس سوم مامانش سر یه اتفاق ساده و الکی ��ا من دعوا کرد و منم غد و یه دنده باهاش قهر کردم. بخاطر همین خودم تنهایی زدم به سفر و با یارو هم که انگار دادن جنس توی کیش براش راحت تر بود وعده کردم و راه افتادم. بخاطر همین دیگه قشم نرفتم و مستقیم و هوایی رفتم کیش و رزرو اتاق رو هم برای خودم دو برابر کردم یعنی ۱۰ روز. خلاصه رسیدم کیش و با تاکسی رفتم هتل. اتاق رو گرفتم و با ساک هام رفتم سمت آسانسور. وقتی رسید در باز شد و چند نفری اومدن بیرون. ولی من غافل از اینکه آسانسور داره میره پارکینگ دو، سوار شدم. آسانسور رفت پایین و ملت پیاده شدن. منم چون توی گوشیم داشتم پیام هامو چک میکردم، گیج! چون لابی داشت توی اون طبقه هم و فک کردم رسید طبقه ۱۷. پیاده شدم. تا فهمیدم اشتباه اومدم در آسانسور بسته شد. برگشت همکف. دکمه رو زدم و منتظر شدم. آسانسور اومد پایین و در باز شد و من: 😳
یه خانوم و دو تا دختر تو آسانسور بودن و 🤯 اوووووووف چه قد و هیکل هایی!!! 😨😰😱
Tumblr media
مامانه که حدودا ۴۲-۳ ساله میزد با ۱۹۷ سانت قد و یه لباس نخی سفید دکولته که خلیجی بود و بدنی که از یه مرد بدنساز هم بیشتر عضله روش نشسته بود؛ از بالای عینک آقتابیش بهم نگاه میکرد و آدامس میجوید. کوله هاش انقدر بزرگ و عضلانی و ورزیده بود که گردن کلفتش رو در بر گرفته بود و شیب تندی داشت. سر شونه های گردش بزرگ بود فیبر عضله اش توی سایه روشن نور آسانسور دیده میشد. بازو های قطوری که از رونهای من کلفت تر بود و انقدر کات بود که عضلات سه سر پشت و دو سر جلو بازو با رگ های روشون از هم جدا شده بود و ساعد ضخیمی که فقط رگ و عضله بود و لا غیر. مچش از ترافیک رگ هاش معلوم بود خیلی قدرتمنده و پنجه هاش با ناخونهای کاشت مشکی رنگ به شدت سکسی و خ��ن بود. لباس بلند خلیجیش به قدری نازک بود که نوک سفت سینه های عضلانیش و شورت لامبادای سفیدی که پوشیده بود هم از زیر لباس دیده میشد. بخاطر همین حجم سیکس پکش و عضلات چهارسر رون هاش کاملا واضح بود. به جرات هر کدوم از رونهاش دوبرابر دور کمر من بود. من با ۱۸۰ سانت قد تا زیر پستونهای حجیم و قدرتمندش بودم. این تنها لباسی بود که تنش بود. نه روسری و نه کتی که عضلات بالا تنه برهنه اش رو بپوشونه. تخته سینه عضلانیش هم جوری باد کرده بود که وسطشون شکاف خورده بود.
اما دختراش...
Tumblr media
یکیشون که حدودا ۲۲-۳ ساله میزد هم قد خانومه بود، انگار دخترش بود چون خیلی شبیه مامانش بود ولی خیلی خوشگل تر. یه دختر که نه یه فرشته ی عضلانی با چهره ی الهه های خیالی! موهای بلند قهوه ای روشنی داشت که روی سینه هاش ریخته بود و تا رونهاش بلندی داشت. اما لباسی که تنش بود عجیب و غریب بود. اون دختر فقط یه بادی سفید آستین دار تنش بود. فقط یه بادی!!! 🤯 و کص کلوچه ای و گوشتی و عضلانیش از لابلای موهاش باد کرده بود و خودنمایی میکرد. یه چکمه گلودار چرمی پاشنه دار سفید هم پاش بود که تا زیر زانو هاش بلندی داشت. بادی داشت زیر فشار عضلات ورزیده بالا تنه اش منفجر میشد و گردی سرشونه ها و بازوان و ساعدهای ورزیده اش کاملا هویدا بود. لباسش یقه بازی داشت و کوله های عضلانیش که به مامانش رفته بود، کاملا لخت و برهنه زده بود بیرون. تا منو دید پوزخندی زد و گفت:« آقا پسر!... نمیخوای بیای تو؟... الان در بسته میشه ها...»
اینو که گفت، اون یکی دختر هم که قد خیلی بلندتری داشت و سرش توی آیفونش بود، متوجه ی من شد...
Tumblr media
قد بیش از ۲ متری این دختر که خیلی جوون تر از اون یکی بود، ازش یه غول ساخته بود که مثل مامانش آدامس میجوید. وقتی نگاهش بهم افتاد بدنم لرزید. چون ابروهاش رفت و بالا و لبشو غنچه کرد و گفت:« جووووووووون... چه جوجوی نازی...» لرزش بدنم رو فهمید چون نیشخند شیطنت آمیزی روی لبهای قشنگش نقش بست 😈. موهای طلاییش رو دم اسبی بسته بود. یه لگ آبی پوشیده بود که پایین تنه سکسیش رو سکسی تر میکرد.اما بخاطر قد بلندش لگ براش کوتاه بود و ۲۰-۳۰ سانتی از ساق پاهاش لخت بود. یه صندل مشکی پاشنه بلند هم بدون جوراب پاش کرده بود. بالا تنه عضلانیش رو یه نیم تنه ورزشی پوشونده بود. بدنش به اندازه خواهر و مادرش عضلانی نبود ولی انقدری عضله داشت که من از هیبتش خودمو خیس کنم. به جرات صورت من در برابر نافش بود که یه پیرسینگ توش میدرخشید. جوری که برای لیسیدن کصش و زیر نافش نیاز به خم شدن نداشتم.
با ترس و لرز رفتم توی آسانسور، دختر کوچیکتره گفت:« کلاس چندمی آقا کوچولو؟...» من به زمین چشم دوخته بودم. آبجیش خندید و گفت:« شاید اصلا هنوز مدرسه نرفته...» و هر سه زدن زیر خنده. دهنم از ترس خشک شده بود و قلبم داشت توی دهنم میزد. یهو مامانشون دستی به سرم کشید و گفت:« طفلکی... باید شیر بخوری تا بزرگ بشی... 😏» دوباره بلند بلند بهم میخندیدن. نگاه من به صفحه کلید طبقات بود که لامصب خیلی کند طبقه ها رو بالا میرفت. آبجی بزرگتره اومد جلو و گفت:« چرا جواب نمیدی موش موشی؟... نکنه آقا گرگه زبونتو خورده... یا شایدم هنوز زبون باز نکردی؟... 😅🤣» من داشتم از خجالت آب میشدم. اومد جلو و مقابلم وایساد. دستشو گذاشت زیر چونه ام و سرم رو به سمت بالا بلند کرد. قشنگ زیر پستوناش بودم. موهاشو زد کنار. از زیر پستوناش تا خود کصش آجر چین عضله بود. ایت پک شایدم تن پک! 🤯 از ویوی مافوق پستونای عضلانیش با لبخند تحقیرآمیزی بهم نگاه میکرد و گفت:« میخوای خودم بهت شیر بدم تا بزرگ بشی؟...» یهو مامانش گفت:« ولش کنید... رسیدیم... » طبقه ۲۴ رستوران بام. موقع ناهار بود. اونا با لبخند های تحقیر کنندشون به من از آسانسور پیاده شدن. دختری که از همه بلند تر بود لحظه آخر اومد سمتم. منو به دیوار اتاقک آسانسور فشار داد و آهی کشید. چون دماغ و چونه ام به کص داغش مالیده شد. دستشو گذاشت پشت سرم و صورتمو فشار داد به کصش و گفت:« ببوسش جوجو... زود باش...» من که داشتم تو فشار دستش صورتم له میشد، با ترس چندتا بوسه از روی لگ به کصش کردن و اون خنده ی شیطونی کرد و گفت:« آفرین کوچولوی کردنی ناز...» و رفت و به مامان و خواهرش که منتظرش ایستاده بودن ملحق شد. پشم گارسون ها هم از دیدن اونا فر خورده بود.
خلاصه من تا چند دقیقه توی شوک بودم... موقع ناهار بود ولی من اشتها نداشتم. دکمه طبقه ۱۷ رو زدم و رفتم توی اتاق. تا نزدیک غروب بدون اینکه چمدون هامو باز کنم و لباسم رو در بیارم روی تخت افتاده بودم و به اون چیزی که دیدم و اتفاقی که برام افتاد فکر میکردم.
من تا اونروز فکر میکردم قد بلند محسوب میشم. اما در برابر اون سه تا ماده شیر عضلانی شبیه فنچ بودم...
😰😰😰
ادامه دارد
20 notes · View notes
otlona · 1 year ago
Text
Tumblr media
‌مشت‌هایش به در می‌کوبیدند، امواج ضرب‌هایی از درد با هر ضربه به بازویش می‌پیچید، ضربات توخالی در خلأ اطرافش طنین‌انداز می‌شد. خون روی سطح پاشیده شده بود و روی چوب تیره می درخشید. بند انگشتانش ترک خورده و شکافته شده بود، ناخن هایش خون می آمد. او اهمیتی نمی داد. درد در مقایسه با ترسی که در قفسه سینه او رشد می کند، دور بود - زود گذر.
در تکان نمی خورد حتی از ضرباتش جغجغه نمی کرد. محکم بسته ماند. بی صدا. غیر منقول.
‌او مدام می زد.
صدای نفس هایش در گوشش بلند بود، هق هق گریه ای ناتوان در گلویش نشست. او می لرزید، بدنش سنگین تر می شد - قدرتش کم می شد. هر ضربه جدید ضعیف تر از قبل. دستانش غرق خون، خراش و کبودی است.
مجبور شد برگردد داخل. او مجبور شد -
دستان او را گرفتند، به سمت خود کشیدند و تهدید کردند که او را خواهند برد. او جنگید، هراس شعله ور شد، هراسان - مستاصل به در رسید. باید برگردد داخل.
او سعی کرد با فریاد آزاد شود، اما دست ها فقط محکم تر نگه داشتند. عمیق تر حفر که کرد او می‌توانست احساس کند که آنها پوستش را سوراخ می‌کنند، گوشتش را پاره می‌کنند. او فقط سخت تر تلاش کرد - به درد اهمیتی نمی داد. برایش مهم نبود چه می شد
نفس‌هایش تند، سوت‌آلود بود و از هق هق های نیمه‌خفه می‌ترکید.
مجبور شد برگردد داخل.
نوک انگشتانش به در چسبیده بود و لکه های قرمز رنگی بر جای می گذاشت. او یک سوسو امید احساس کرد، اما به زودی با خشونت به عقب کشیده شد. دست ها او را می کشیدند. دورتر و دورتر. او در برابر چنگال فشار می آورد، دیوانه و بی پروا. باید برگردد داخل.
از آنها التماس کرد که او را رها کنند. که لطفا او را نگیرید.
مجبور شد برگردد داخل.
آنها گوش ندادند. آنها مدام او را می کشیدند، می کشیدند و می کشیدند. او برای جلوگیری از آن درمانده بود. وحشت متورم شد، گسترش یافت، در گلویش فرو رفت، به شدت فشار آورد و تهدید کرد که او را از هم جدا خواهد کرد. اشكال تيره در اطرافش سوسو مي زد، طعنه مي زد و نزديكتر مي شد. و می‌گفت نتوانستی او را نجات دهی چرا میخواهی برگردی؟ او مرده
در کوچکتر می شد، محو می شد.
تاریکی غلیظ شد، دور او پیچیده شد، سرد و خفه کننده. نمی توانست نفس بکشد.
در از دید ناپدید شد.
کسری از ثانیه بود که همه چیز متوقف شد و سکوت در گوشش طنین انداخت. هیچ چیز حرکت نکرد. جهان در یک لحظه انکار ناامیدانه یخ زده است.
او تنها بود.
لحظه از هم پاشید.
او نفس خود را مکید، می لرزید، ترک می خورد - می شکند. تاریکی با عجله وارد شد، صداها برگشتند، درد منفجر شد و-
او فریاد زد.
و جیغ زد.
و جیغ زد.
و جیغ بزن -
2 notes · View notes
sayron · 1 year ago
Text
آزیتا (۱۱) - رزیتا (۳)
من تمام پشمام در لحظه فر خورد! رزیتا، این دختر خوشگل ۱۸ ساله انقدر عضله روی بدنش داشت که قابل توصیف نیست! اون با چشمای بادومی خوشگلش که مست غرور و اعتماد و افتخار به خودش بود با یه لبخند غرورآمیز به من ضعیف نگاه میکرد و مدام آرنجشو باز و بسته میکرد. طوری که هر بار فیگور میگرفت رگ هاش بیشتر بیرون میزد و عضلاتش بزرگتر میشد. عضلات پهن و بزرگ سینه هاش باد کرده بود و یه دره وسطشون بود، از طرفی دو تا ممه ی جوون و با طراوتش با اینکه کوچیک شده بود ولی سر بالا بود و نوک های درشتشون که صورتی بودن سفت و برانگیخته بود. سینه هاش حتی یه سانت هم افتادگی نداشت. آزیتا سینه هاش عملی بود که انقدر بزرگ و سر بالا بود. اما رزیتا بافت پستان طبیعی داشت که گرد و خوردنی بودن. از بین پستوناش خط عمودی تا چند سانت بالای کصش، از وسط پک های مواج ایت پکش کشیده شده بود. درسته! ایت پک! شکم رزی دقیقا هشت تا پک داشت. بدنش خشک نبود و مشخص بود توی حجمه! اونم چه حجمی! من فقط مبهوت عظمت و ابهت رزیتا بودم و زبونم قفل شده بود. یهو رزیتا بلند شد و ایستاد و کص تپلش که انگار اونم از جنس عضله بود یهو پرید جلوی صورتم. انقدر کصش خیس بود که آب ازش میچکید. یه کص قهوه ای روشن بدون مو. اصلا کل بدنش حتی یدونه موی زائد هم نداشت. چند ثانیه مبهوت تماشای اون کص تپل بودم که توی قاب کشاله های عضلانی رزیتا بود که نگاهم متوجه پاهاش شد. 🤯🤯🤯 عضلات چهارسرش به قدری حجیم بود که قدرت مرگ آورشون حتی بدون لمس یا چشیدن هم، قابل حدس بود. یهو با بهت سرمو بالابردم و دیدم که رزیتا داره از اون بالا مثل یه الهه ی کامل نگام میکنه و لبخند میزنه! انگار یه خدای قدرتمند بنده ضعیف و نحیف خودشو به سجده و عبادت و ستایش فرامیخونه. تو همین فکر بودم که یهو رزیتا برگشت و پشت به من کرد. 😱😱😱 وقتی چشمم به عضلات پشت و سرینیش افتاد از وحشت رفتم عقب و چسبیدم به دسته کاناپه. دهنم در لحظه خشک شد! اولین چیزی که با دیدن اون احجام افلاطونی عظیم به فکرم رسید این بود که اون عکس دم در خونه مال چند وقت پیشه! چون حجم عضلات رزیتا توی اون عکس قابل مقایسه با چیزی نبود که چشمام داشت میدید. وقتی فیگورش کامل شد و عضلات کتف و گردن و ذوزنقه‌ایش منفجر شد مبهوت اون تتوی دو تا بالی شدم که با بیرون زدن عضلات انگار سه بعدی شده بود و راستی راستی رزیتا تبدیل به یه فرشته ی عضلانی بالدار شده بود. اصلا دست خودم نبود زبونم و گفتم:« وااااووووو، رزیتا تو یه فرشته ی عضلانی و خوشگلی!... تو رو باید پرستید!... تو خود خدایی!... تو کاملی!» یهو رزیتا سرشو برگردوند و با لبخند شیرینی که روی لبهای قلوه ایش نقش بسته بود بهم نگاهی کرد و چیزی گفت که جای موهای ریخته ی تنم دون دون شد. رزیتا گفت:« پس چرا معطلی؟... خداتو پرستش کن!» باورم نمیشد. بی اختیار گفتم:« هاا... چی؟...» گیج بودم از شنیدن جواب رزیتا. مثل کسایی که تازه به هوش اومدن و نمیدونن کجان با لرزش و ترس خودمو کشیدم به سمت بدن عضلانی رزیتا! دستمو دراز کردم تا پایین کمر رزیتا رو لمس کنم ولی وقتی نوک انگشتام به عضله ی فیله ی برجسته اش خورد یهو با ترس دستمو کشیدم عقب. رزیتا خندید و گفت:« نترس کوچولو... نترس!... لمسش کن!...» دوباره دستمو دراز کردم و نوک انگشتام عضلاتشو لمس کرد. من بدن عضلانی آزیتا رو بارها لمس کردم اما لمس این حجم عضله روی بدن دختری که توی ۹۰ درصد کشورهای دنیا تازه به سن قانونی رسیده، محسوب میشه واقعاً شگفت‌انگیز بود. مگه رزیتا چند ساله ورزش میکنه و در چه سطحی تمرین کرده؟ یا چه ژنتیکی داره که توی ۱۸ سالگی چنین بدنی داره. به جرات میگم، هیچ پسری توی ۱۸ سالگی نمیتونه به چنین حجم و قدرتی برسه. توی همین افکار بودم که وقتی به خودم اومدم متوجه شدم که در حال ماساژ دادن عضلات رزیتا هستم. بهتر بگم؛ دستای نحیف من در واقع داشت اون عضلات رو نوازش میکرد. چون قدرتی برای فشار آوردن به عضلات سفت و محکم رزیتا نداشت! رزیتا مدام بازو و فیگور های مختلف میگرفت.
من روی زمین و پشت سرش زانو زد و کمر گره در گره از عضلاتِ اونو نوازش میکردم. دست خودم نبود! مدام با لفاظی عبادتش میکردم:« اووو خدای زیبا!... الهه کامل... ملکه قدرتمند... خدای تنومند... صنم من... بت من... خدای عضلانی زیبای من... شما در اوج قدرتید...» و از این جور الفاظ. رفتم سراغ مالیدم سرینی های بزرگ و گرد رزیتا که یدفه چشمم به کصش افتاد. کص گرد و قلمبه ای که بین پاهاش بود و بخاطر اینکه پاهاشو هم عرض شونه هاش باز کرده بود از پشت سر دیده میشد. چیزی که بیشتر توجهمو جلب کرد چِک چِکِ آب نیمه شفافش از کصش بود. بی اختیار صورتمو بردم زیر باسنش. دماغمو فرو کردم بین کشاله هاش و به کصش زبون کشیدم. یهو صدای آه رزیتا بلند شد. خم شد. عضلات دو سر و کشاله اش و رگهای محیطی پرشمارش، از پشت بیرون زد. ولی کصش اومد عقب. از قصد اینکار رو کرد. من از خدا خواسته لبهامو چسبوندم به دوتا لپِ کصش و زبونمو از بین لبهام بیرون آوردم و فرو کردم لای لابیا های کص رزیتا. چنان ناله ای کرد که آب من در آستانه جهش قرار گرفت! دماغمم لای لابیا هاش رفت. حجم زیادی از آب کصش ریخت روی زبونم به سرعت سُر خورد تا ته حلقم. از اونجایی که توی لیسیدن استادم شروع کردم به لیسیدن کصش. رزیتا همونجور خم شده بود ناله میکرد. نمیدونم چند دقیقه گذشت که یهو رزیتا برگشت. انگار طاقت نیاورده بود. چنگ زد توی موهای من. از پشت پرید روی کاناپه و پاهاشو باز کرد و منو مثل یه توله سگ پاپی کشید به سمت خودشو و سرمو چسبوند به کصش. دماغم فرو رفت توی شکاف کص تپل رزیتا و چوچولش که باد کرده بود زیر دماغم فشار داده شد. ناله ی کش داری از سر لذت کشید. منم با سرعت شروع به لیسیدن کردم. سر منو سفت به کصش فشار میداد. نفس کشیدن برام سخت بود ولی هرچی در توان داشتم رو گذاشتم و با سرعت لیس میزدم و میمکیدن آب رزیتا رو. یه دفعه بدنش شروع به لرزش خفیفی کرد و پاهاشو دو طرف سر من بست و چنان فشار داد که گفتم الان جمجمه ام لای رونای رزیتا خرد میشه. بلند ناله میکرد و بدنش میلرزید. هرچی بیشتر میلرزید پاهاشو سفت تر میکرد. با تلاش زیاد سرمو تکون دادم و گردنم افتاد لای پاهاش. حالا داشتم خفه میشدم. مدام با دستم به چهارسر هاش میزدم که شل کنه. ولی فایده نداشت. تا حالا اورگاسم به این طولانی ندیده بودم. چشمام سیاهی رفت و دیگه داشتم تموم میکردم که یهو پاهاشو شل کرد و من با زدن سرفه های شدید پخش زمین شدم.
کلی سرفه کردم و رزیتا هم همچنان داشت ناله میکرد. سرفه هام که کمی آروم گرفت یهو رزیتا گردنمو گرفت با یه دستش و اروم بلندم کرد و صورتمو به سمت صورتش برد و لبهاشو چسبوند به لبهام. یه بوسه طولانی فرانسوی ازم گرفت. لبشو که جدا کرد و چشمشو که باز کرد. چشماش انقدر قشنگ شده بود که من توی عظمتشون غرق شدم. درخششی توی چشماش بود که قابل وصف نیست. لبهای نازش تکون خورد و گفت:« اووووم... ممنونم خرگوش کوچولوی نازم.» و باز ازم لب گرفت.
Tumblr media
2K notes · View notes
jeremydgrimes · 1 day ago
Text
Tumblr media
با شروع فصل سرما و بارندگی در پاییز و زمستان آقایان به سراغ انواع بوت و نیم بوت چرم مردانه میروند تا علاوه بر داشتن کفش ها و استایلی جذاب، با استفاده از بوت و نیم بوت چرم در شرایط مختلف از پیاده روی شان لذت ببرند. محصولات چرم رجحان در اولین فروشگاه تخصصی چرم طبیعی با نام لارسا در مشهد عرضه شد و سپس در سال 97 نام خود را به نام تجاری رجحان تغییر داده و به ثبت رسیده و هم اکنون در بخش فروش انواع کفش، کیف، کمربند، دستکش و اکسسوری های زنانه و مردانه فعالیت می کند. https://rojhanleather.com/product-category/men/men-shoes/men-boot/ در طی سال های گذشته چرم رجحان همواره با به کارگیری بهترین نیروها و بهترین مواد اولیه کفش، کیف، لباس چرمی و … تلاش کرده است تا محصولاتی با بالاترین کیفیت ممکن را به مشتریان خود عرضه کند. مدل های بوت و کفش نیم بوت دخترانه مشخص کننده نوع استفاده از آن است. نیم بوت های پاشنه بلند و نوک تیز معمولا برای مجالس کاربرد دارند و نیم بوت های پاشنه کوتاه و پنجه مربع یا گرد انتخابی برای استفاده اسپرت و روزمره است که دلیل اصلی آن راحتی پنجه و عدم خستگی پا به علت زیره نسبتا تخت و طراحی پنجه آن است. به طور معمول بانوان و دختران بیشتر به مدل بوت و نیم بوت چرم اهمیت میدهند، به همین علت برای بوت و نیم بوت ها اسامی مختلفی بر اساس میزان ارتفاع و پوشانندگی پا و ساق پا وجود دارد. https://rojhanleather.com/product-category/women/women-shoes/womens-boot/ اینکه تصمیم به خرید یک کاپشن چرمی گرفته اید، قطعاً به چشم یک خرید ماندگار و زیبا برای شما خواهد بود. اما قبل از رفتن به فروشگاه های چرمی و طبعا درگیری با سوال همیشگی طرفداران چرم که” کدام قیمت کاپشن چرم مردانه مناسب است؟ ” و خرید اولین کاپشن چرم مردانه که به نظرتان زیبا آمد، حتماً این مطالب را مطالعه کنید و نکات ذکر شده را مد نظر قرار دهید. کاپشن و پالتو های چرمی مردانه طراحی و دوخته شده اند تا دوام و ماندگاری داشته باشند، مانند شما پیر شوند و با استایل های زیادی از آنچه انتظارش را دارید، ست شوند. https://rojhanleather.com/product-category/men/men-clothing/ با خرید از فروشگاه چرم رجحان ، علاوه بر بازگشت کالا، تعویض کالا نیز برای مشتریان میسر میباشد. تعویض کالا برای خرید های اینترنتی و حضوری میسر میباشد. واضح است که در صورتیکه کالا به هر نحوی آسیب دیده باشد (دچار چین و چروک به خصوص در مورد دستکش ها در قسمت انگشت ها / لباس ها در قسمت بالای ساعد/ قسمت رویه و زیره کفش ها و یا هر آسیب دیگری که از نظر مجموعه قابل قبول نباشد و منوط بر استفاده کالا باشد) یا مورد استفاده قرار گرفته باشد و یا چند روز از خرید گذشته باشد، فروشگاه هیچ یک از خدمات بازگشت یا تعویض کالا را ارائه نخواهد داد. https://rojhanleather.com/ کمربند چرم زنانه یکی از اکسسوری های جذابی است که بیشتر بانوان و دختران از آن برای مرتب تر و شیک تر نشان دادن ظاهرشان استفاده می کنند. از آنجایی که خانم ها بر روی رنگ و ست شدن لباس هایشان بیشتر از آقایان حساسیت دارند همواره سعی می کنند از رنگ تا مدل اکسسوری های استایل شان از جمله کمربند چرمی خود را با کیف، کفش و حتی لباس چرمی خود ست کنند تا ظاهری زیبا تر و شکیل تر داشته باشند. https://rojhanleather.com/product-category/women/women-belt/ همچنین مهمترین اکسسوری مردانه که جزو کلیدی ترین آنها نیز میباشد کمربند است. کمربند علاوه بر نگهداری بهتر شلوار با شیک پوشی و استایل آقایان رابطه مستقیم دارد. همانطور که میدانید کمربند از جنس های متنوعی تولید می شود که بهترین و بادوام ترین آن کمربند چرمی است. https://rojhanleather.com/product-category/men/men-belts/ برای شرکت در مراسمات انتخاب کمربند چرم بهترین گزینه است. شاید برایتان جالب باشد که کمربندهای چرم مردانه به دو دسته کلی تقسیم میشوند. کمربندهای رسمی و غیره رسمی معمولا به کمربندهای کلاسیک کمربندهای رسمی می گویند که معمولا با کت و شلوار یا لباس رسمی تر پوشیده می شوند و همیشه از چرم ساخته می شوند. به نسبت پهنای کمتری نسبت به کمربندهای اسپرت یا کمربندهای غیر رسمی دارند که بیشترین پهنای آن 5 سانتی متر است و کمربندهای رسمی نسبتا پهنای کمتری و حدود 3 سانتی متر پهنا دارند.
0 notes
urdu-poetry-lover · 5 days ago
Text
وہ عجیب شخص تھا بھیڑ میں جو نظر میں ایسے اتر گیا
جسے دیکھ کر مرے ہونٹ پر مرا اپنا شعر ٹھہر گیا
ثم شعر اس کی نگاہ سے مرے رخ پہ آ کے غزل بنے
وہ نرالا طرز پیام تھا جو سخن کی حد سے گزر گیا
وہ ہر ایک لفظ میں چاند تھا وہ ہر ایک حرف میں نور تھا
وہ چمکتے مصرعوں کا عکس تھا جو غزل میں خود ہی سنور گیا
جو لکھوں تو نوک قلم پہ وہ جو پڑھوں تو نوک زباں پہ وہ
مرا ذوق بھی مرا شوق بھی مرے ساتھ ساتھ نکھر گیا
ہو تڑپ تو دل میں غزل بنے ہو ملن تو گیت ہوں پیار کے
ہاں عجیب شخص تھا اندراؔ جو سکھا کے ایسے ہنر گیا
اندرا ورما
0 notes
surenpetgar · 2 years ago
Text
تا از روزمرگی در می‌مانم و فکر می‌کنم وای! این زندگی چه چرخ‌دنده‌هایی تیز و برنده‌ای دارد برای لای‌ش ماندن، بحرانی جدید می‌رسد از راه. دریا طوفان در طوفان است و ما دزدان دریایی زنده بر نوک موج‌های بلندیم. بی هیچ چشم‌بندی. حتی نمی‌خوابیم. چشم‌ها چنان بازند که گویا درین تاریک بی‌ته نوری چیزی دیده باشیم. جان‌سخت چندمینیم مگر ما؟
7 notes · View notes
pinoytvlivenews · 21 days ago
Text
ججز اختلافات جنگ کا میدان بھڑک اٹھا
پاکستانی سپریم کورٹ میں ہلکی پھلکی نوک جھونک، اختلافات تو ہوتے رہتے ہیں، قانونی موشگافیاں بھی ہوتی ہیں لیکن آج جاری کیے جانے والے 8 رکنی اکثریتی تفصیلی فیصلے کی تیز ہوا نے تو اُس راکھ کو ہٹا کر شعلوں کو باہر نکالا ہے جو اندر ہی اندر بھڑک رہے تھے، معاملہ تھا مخصوص نشستوں کا جس پر 13 میں سے 8 ججز نے تحریک انصاف کے حق میں فیصلہ دیا تھا، لیکن دو ججز نے جو اختلافی نوٹ لکھا تھا اس کو لیکر تفصیلی فیصلہ…
0 notes
sayron · 1 year ago
Text
محصل عضلانی (۲)
نگار در حالی که با چشمای خوشگلش جوری نگاهم میکرد که مشخص بود امشب منو مورد تجاوز کامل قرار میده و لباشم میلیسید و گاز میگرفت فقط چیز بهم گفت که پشمام همه ریخت. اون گفت: میدونی چند ساله بدنسازی میکنم مموشی؟ من با حرکت سر گفتم نه و اون ادامه داد: از ۶ سالگی گوگولی کوچولوی من! نوک سفت سینه هاش از شدت حشرش از زیر سوتین نخی قابل رویت بود و چوچولش که باد کرده بود هم از زیر شورت اسپورت چنان ب��جسته بود که کیرمو بلند کرد. هنوز از قدرت نگار در حیرتم که چطوری لباسهای منو پاره کرد؟ حالا تی شرتم هیچی، چطور شلوار جینم رو مثل دستمال کلینکس جر داد و منو لخت کرد. در چند ثانیه بدنم رو لخت کرد. دست راستش رو زد زیر تخمام و منو با یه دست از زمبن بلند کرد و پرتم کرد روی تخت و پرید روم و من اولین معاشقه واقعی زندگیم رو تجربه کردم. اونم در حالی که در اختیار نگار بودم. نگار پرده نداشت و منو چند بار از کصش گایید. تا صبح بارها آبم اومد و نگار یا ابمو میخورد یا می‌ریخت روی تنش. من حسابی داشتم توی مشت نگار کیف میکردم اما حوالی ساعت ۴ صبح اون از کشوی پاتختی چیزی در اورد که من با دیدنش فقط التماس میکردم و خواستم فرار کنم از دستش. یه دیلدوی کلفت ۲۰ سانتی با کمربند!!!! با اون بدن لخت سریع فرار کردم از اتاق و رفتم سمت در ورودی. این فرار کاملا بی اختیار بود چون فهمیده بودم نگار چقدر قدرتمنده و خر زوره و قطعا به راحتی منو با دیلدو جر میده، بدون اینکه بتونم مقاومتی بکنم. اما به در بسته خوردم. در خونه قفل بود و من وحشت کردم. وحشتم وقتی چند برابر شد که صدای خنده های مستانه ی نگار با صدای تق تق کفش پاشنه بلندش به گوشم رسید. با وحشت چسبیده بودم به در و التماس میکردم. عرق سرد به بدنم نشسته بود. نگار در حالی که موهای فر طلاییش رو افشون کرده بود و یه طرف سرش ریخته بود و لخت لخت فقط دیلدو سیاهش رو به کمر بسته بود با کفش پاشنه بلندش بهم نزدیک میشد. سینه هاش که سیخ و برافراشته بود نوک تیز و در حال انفجار با هر قدم میلرزیدن. سیکس پک محکم و تفکیک شده اش از دیشب منقبض تر بود و خیس عرق بود. لای کتاش باز باز بود و رگهای روی دستاش خودنمایی میکرد. نگار با قدمهای اروم و کوتاه و قدم زدن تام کت بهم نزدبک میشد. من فقط التماس میکردم و اون فقط میخندید. نزدیکم که شد در حالی که سایه ی هیبت عضلانیش روی من افتاده بود و من از ترس خزیده بودم به کنج دیوار، لبش رو گاز گرفت و گفت: کجا میخوااای فرار کنی... تازه اولشه نفله... حالا حالا ها باهات کار دارم سوراااااااخ من! اینو گفت و گردنمو گرفت و از زمین بلندم کرد. صورتم برد نزدیک صورت خودش و یه لب پر تف ازم گرفت و در حالی که قدم برمیداشت به سمت اتاق منو مثل یه بزغاله از گردن گرفت و بین زمین و اسمون با خودش برد. جوری کونمو جر داد نگار، که از شدت درد دو بار بیهوش شدم و اون با چک و کتک بیدارم میکرد. کونمو حس نمیکردم. خون ازم جاری شد چون نگار رحمی بهم نکرد و یهو کل دیلدو رو توی کونم جا داد. بعد از اینکه تو کونم ارضا شد منو تو آغوشش گرفت و خوابید و من تا مدتها از زور درد و اشک خوابم نبرد ولی نمیتونستم از بغل عضلانی نگار خارج بشم. هوا روشن شده بود که خوابم برد. حوالی ظهر بود که دوباره با سوزش کونم از خواب بیدار شدم و نگار یه بار دیگه منو کرد. بعدش کلی ازم دلجویی کرد و یه ناهار توپ خوردیم با هم. تا شب نگار منو یه بار دیگه از کون و چندبارم از کص گایید. من فهمیدم که اون وقتی حشری میشه حالیش نیست چیکار می‌کنه و وقتی که ارضا میشه تازه عذاب وجدان میگیره و با بوس و بغل سعی میکنه از دلم در بیاره. به هر حال من تایک هفته به سختی راه میرفتم و مبنشستم ولی دیگه تبدیل شده بودم به یه کونی. کونیِ نگار عضلانی. الان که اینا رو براتون تعریف کردم دوساله که با نگارم. ما ماهی دو تا سه بار شبها با هم هستیم و کون دادنم به نگار برام کاملا عادی شده. اون امسال کنکور داد و من پارسال کنکور دادم. من مهندسی صنایع همین تهران قبول شدم و نگارم میخواد پزشکی ورزشی یا تربیت بدنی بخونه. من با وجودی که توسط نگار کونی شدم از دوستی باهاش خیلی راضی ام. اون یه دختر با احساس، منطقی و پر شر و شور و حرارت شده و خیلی باهام مهربونه و من دیوانه وار عاشقشم. منتها خب هر کسی توی رابطه جنسی یه فانتزی هایی داره و نکته جالبش اینه که من فهمیدم که چقدر از اینجور رابطه با دختری که الان عضلانی تر از روز اوله لذت میبرم و حتی حین کون دادن به نگار ارضا میشم!
12 notes · View notes