#معاشقه
Explore tagged Tumblr posts
sayron · 1 year ago
Text
محصل عضلانی (۲)
نگار در حالی که با چشمای خوشگلش جوری نگاهم میکرد که مشخص بود امشب منو مورد تجاوز کامل قرار میده و لباشم میلیسید و گاز میگرفت فقط چیز بهم گفت که پشمام همه ریخت. اون گفت: میدونی چند ساله بدنسازی میکنم مموشی؟ من با حرکت سر گفتم نه و اون ادامه داد: از ۶ سالگی گوگولی کوچولوی من! نوک سفت سینه هاش از شدت حشرش از زیر سوتین نخی قابل رویت بود و چوچولش که باد کرده بود هم از زیر شورت اسپورت چنان برجسته بود که کیرمو بلند کرد. هنوز از قدرت نگار در حیرتم که چطوری لباسهای منو پاره کرد؟ حالا تی شرتم هیچی، چطور شلوار جینم رو مثل دستمال کلینکس جر داد و منو لخت کرد. در چند ثانیه بدنم رو لخت کرد. دست راستش رو زد زیر تخمام و منو با یه دست از زمبن بلند کرد و پرتم کرد روی تخت و پرید روم و من اولین معاشقه واقعی زندگیم رو تجربه کردم. اونم در حالی که در اختیار نگار بودم. نگار پرده نداشت و منو چند بار از کصش گایید. تا صبح بارها آبم اومد و نگار یا ابمو میخورد یا می‌ریخت روی تنش. من حسابی داشتم توی مشت نگار کیف میکردم اما حوالی ساعت ۴ صبح اون از کشوی پاتختی چیزی در اورد که من با دیدنش فقط التماس میکردم و خواستم فرار کنم از دستش. یه دیلدوی کلفت ۲۰ سانتی با کمربند!!!! با اون بدن لخت سریع فرار کردم از اتاق و رفتم سمت در ورودی. این فرار کاملا بی اختیار بود چون فهمیده بودم نگار چقدر قدرتمنده و خر زوره و قطعا به راحتی منو با دیلدو جر میده، بدون اینکه بتونم مقاومتی بکنم. اما به در بسته خوردم. در خونه قفل بود و من وحشت کردم. وحشتم وقتی چند برابر شد که صدای خنده های مستانه ی نگار با صدای تق تق کفش پاشنه بلندش به گوشم رسید. با وحشت چسبیده بودم به در و التماس میکردم. عرق سرد به بدنم نشسته بود. نگار در حالی که موهای فر طلاییش رو افشون کرده بود و یه طرف سرش ریخته بود و لخت لخت فقط دیلدو سیاهش رو به کمر بسته بود با کفش پاشنه بلندش بهم نزدیک میشد. سینه هاش که سیخ و برافراشته بود نوک تیز و در حال انفجار با هر قدم میلرزیدن. سیکس پک محکم و تفکیک شده اش از دیشب منقبض تر بود و خیس عرق بود. لای کتاش باز باز بود و رگهای روی دستاش خودنمایی میکرد. نگار با قدمهای اروم و کوتاه و قدم زدن تام کت بهم نزدبک میشد. من فقط التماس میکردم و اون فقط میخندید. نزدیکم که شد در حالی که سایه ی هیبت عضلانیش روی من افتاده بود و من از ترس خزیده بودم به کنج دیوار، لبش رو گاز گرفت و گفت: کجا میخوااای فرار کنی... تازه اولشه نفله... حالا حالا ها باهات کار دارم سوراااااااخ من! اینو گفت و گردنمو گرفت و از زمین بلندم کرد. صورتم برد نزدیک صورت خودش و یه لب پر تف ازم گرفت و در حالی که قدم برمیداشت به سمت اتاق منو مثل یه بزغاله از گردن گرفت و بین زمین و اسمون با خودش برد. جوری کونمو جر داد نگار، که از شدت درد دو بار بیهوش شدم و اون با چک و کتک بیدارم میکرد. کونمو حس نمیکردم. خون ازم جاری شد چون نگار رحمی بهم نکرد و یهو کل دیلدو رو توی کونم جا داد. بعد از اینکه تو کونم ارضا شد منو تو آغوشش گرفت و خوابید و من تا مدتها از زور درد و اشک خوابم نبرد ولی نمیتونستم از بغل عضلانی نگار خارج بشم. هوا روشن شده بود که خوابم برد. حوالی ظهر بود که دوباره با سوزش کونم از خواب بیدار شدم و نگار یه بار دیگه منو کرد. بعدش کلی ازم دلجویی کرد و یه ناهار توپ خوردیم با هم. تا شب نگار منو یه بار دیگه از کون و چندبارم از کص گایید. من فهمیدم که اون وقتی حشری میشه حالیش نیست چیکار می‌کنه و وقتی که ارضا میشه تازه عذاب وجدان میگیره و با بوس و بغل سعی میکنه از دلم در بیاره. به هر حال من تایک هفته به سختی راه میرفتم و مبنشستم ولی دیگه تبدیل شده بودم به یه کونی. کونیِ نگار عضلانی. الان که اینا رو براتون تعریف کردم دوساله که با نگارم. ما ماهی دو تا سه بار شبها با هم هستیم و کون دادنم به نگار برام کاملا عادی شده. اون امسال کنکور داد و من پارسال کنکور دادم. من مهندسی صنایع همین تهران قبول شدم و نگارم میخواد پزشکی ورزشی یا تربیت بدنی بخونه. من با وجودی که توسط نگار کونی شدم از دوستی باهاش خیلی راضی ام. اون یه دختر با احساس، منطقی و پر شر و شور و حرارت شده و خیلی باهام مهربونه و من دیوانه وار عاشقشم. منتها خب هر کسی توی رابطه جنسی یه فانتزی هایی داره و نکته جالبش اینه که من فهمیدم که چقدر از اینجور رابطه با دختری که الان عضلانی تر از روز اوله لذت میبرم و حتی حین کون دادن به نگار ارضا میشم!
12 notes · View notes
bornlady · 10 months ago
Text
فری لایت مو : لعنت به تو." "من نمی توانم یک چیز سگ رفته را اینجا ببینم." تنها کاری که باید انجام دهید این است که مرا دنبال کنید. درست مثل این است که یک بار شن و ماسه را به دور خود بکشید تا با شما راه برود.» "شاید بخواهید دوباره اینجا را امتحان کنید." "تو خفه شو! اگر این افراد شما را در این اتاق پیدا کنند، بدترین ضرب و شتم را به شما خواهند داد. رنگ مو : لازم دید که نظر خود را به خطر بیندازد: با آقای تیت وارد شد. فکر می کنم بخشی از آن احتمالاً وارن باترفیلد، معمار نیویورکی است که از تیتز بازدید می کند. چیزی در بتی مدیل برانگیخت - آن علاقه دیرین�� دختر استانی به مرد ملاقات کننده. بعد از مکثی کوتاه گفت: اوه. در پایان ر��ص بعدی، بتی و همسرش در چند فوتی شتر به پایان رسیدند. فری لایت مو فری لایت مو : با جسارت غیررسمی که نکته کلیدی آن شب بود، دستش را دراز کرد و به آرامی بینی شتر را مالید. "سلام، شتر پیر." شتر با ناراحتی تکان خورد. "تو از من می ترسی؟" بتی ابروهایش را به نشانه سرزنش بالا انداخت. " نباش. می بینید که من یک افسونگر مار هستم، اما در شتر نیز بسیار خوب هستم. شتر خيلی خم شد و کسي در مورد جمال و حيوان اظهار نظر آشکار کرد. لینک مفید : لایت و هایلایت مو خانم تاونسند به گروه نزدیک شد. او با کمک گفت: "خب، آقای باترفیلد، من شما را نمی شناختم." پری دوباره تعظیم کرد و پشت نقابش با خوشحالی لبخند زد. "و این با تو کیست؟" او پرسید. پری در حالی که صدایش از پارچه ضخیم خفه شده بود و کاملاً غیرقابل تشخیص بود، گفت: «اوه، خانم تاونسند، او همکار نیست. او فقط بخشی از لباس من است.» خانم تاونسند خندید و دور شد. فری لایت مو : پری دوباره به سمت بتی برگشت. "پس" او فکر کرد "این چقدر به او اهمیت می دهد! درست در روزی که آخرین جدایی ما از هم جدا شد، او شروع به معاشقه با مرد دیگری می کند - یک غریبه مطلق. در یک تکانه، با شانه‌اش تکان‌های ملایمی به او داد و سرش را به شکلی اشاره‌ای به سمت سالن تکان داد، و به وضوح نشان داد. که می‌خواهد همسرش را ترک کند و او را همراهی کند. او به شریک زندگی خود گفت: "بای، روس." این شتر پیر مرا گرفته است. کجا می رویم، شاهزاده جانوران؟» حیوان نجیب هیچ واکنشی نشان نداد، اما به شدت در جهت گوشه ای خلوت در پله های کناری حرکت کرد. او در آنجا نشست و شت�� پس از چند ثانیه سردرگمی که شامل دستورات زمخت و صداهای مشاجره شدیدی بود. که در فضای داخلی او جریان داشت، خود را در کنار او قرار داد - پاهای عقبش به طرز ناخوشایندی در دو پله دراز شده بودند. بتی با خوشحالی گفت: «خب، تخم‌مرغ قدیمی، مهمانی شاد ما را چطور دوست داری؟» تخم‌مرغ پیر با چرخاندن سرش به وجد آمد و ضربه‌ای شادی‌بخش با سم‌هایش نشان داد که آن را دوست دارد. "این اولین باری است که من با نوکر یک مرد رو به رو شدم. او به پاهای عقب اشاره کرد - "یا هر چیزی که هست." پری زمزمه کرد: "اوه، او کر و کور است." "من باید فکر کنم که شما نسبتاً احساس ناتوانی می کنید - حتی اگر بخواهید، نمی توانید خیلی خوب کودک شوید." شتر سرش را با ولع آویزان کرد. بتی با شیرینی ادامه داد: کاش چیزی می گفتی. «بگو من را دوست داری، شتر. بگو فکر می کنی من زیبا هستم. فری لایت مو : بگو دوست داری به یک افسونگر زیبا تعلق داشته ب��شی.» شتر می خواست. "آیا با من می رقصی، شتر؟" شتر تلاش می کرد. بتی نیم ساعتی را به شتر اختصاص داد. او حداقل نیم ساعت را به تمام مردان ملاقات اختصاص داد. معمولا کافی بود. وقتی او به یک مرد جدید نزدیک شد، اولین‌های فعلی عادت داشتند مانند ستون نزدیکی که جلوی یک مسلسل به سمت راست و چپ پراکنده شوند. و به این ترتیب به پری پارکورست این امتیاز منحصر به فرد اعطا شد که عشقش را همانطور که دیگران می دیدند ببیند. با او به شدت معاشقه شد! IV این بهشت ​​بنیاد ضعیف با صدای ورود عمومی به سالن رقص شکسته شد. کوتلیون شروع می شد بتی و شتر به جمعیت ملحق شدند، دست قهوه‌ای او به آرامی روی شانه‌های او قرار گرفت، و به طرز سرکشی نماد پذیرش کامل او از او بود. وقتی وارد شدند، زوج‌ها از قبل پشت میزهای دور دیوارها نشسته بودند، و خانم تاونسند، با شکوه به‌عنوان یک سوارکار فوق‌برهنه با ساق‌های نسبتاً گرد، در مرکز ایستاده بود و رئیس حلقه مسئول ترتیبات بود. با یک علامت به گروه، همه از جای خود بلند شدند و شروع به رقصیدن کردند. "آیا این فقط نرم نیست!" بتی آهی کشید. "فکر می کنی بتونی برقصی؟" پری با شوق سر تکان داد. او ناگهان احساس شور و نشاط کرد. به هر حال، او اینجا بود و به صورت ناشناس با عشقش صحبت می‌کرد – می‌توانست با نگاهی حامی به دنیا چشمک بزند. بنابراین پری کوتلیون را رقصید. من می گویم رقصید، اما این حرف را بسیار فراتر از وحشیانه ترین رویاهای جازی ترین ترپسیکورانه ها می کشاند.
او به شریک زندگی‌اش اجازه داد که دست‌های او را روی شانه‌های درمانده‌اش بگذارد و او را این‌طرف و آن‌جا روی زمین بکشد، در حالی که سر بزرگ‌اش را آرام روی شانه‌اش آویزان کرده بود و با پاهایش حرکات بیهوده‌ای می‌کرد. پاهای عقب او به روشی خاص می رقصیدند، عمدتاً با پریدن ابتدا روی یک پا و سپس روی پای دیگر. هرگز مطمئن نبودیم که آیا رقص ادامه دارد یا نه، پاهای عقبی با گذراندن یک سری مراحل هر زمان که موسیقی شروع به پخش می کرد، ایمن بازی می کرد. بنابراین مکرراً این منظره نمایان می‌شد که قسمت جلویی شتر راحت ایستاده بود و قسمت عقب آن یک حرکت پرانرژی ثابت را انجام می‌داد که برای برانگیختن عرق دلسوزانه در هر ناظر مهربانی محاسبه می‌شد. فری لایت مو : او اغلب مورد توجه قرار می گرفت. او ابتدا با یک خانم قدبلند پوشیده از کاه رقصید که با شادی اعلام کرد که او یک علوفه یونجه است و با خجالت از او التماس کرد که او را نخورد. "من دوست دارم؛ شتر با شجاعت گفت تو خیلی شیرینی. هر بار که مسئول زنگ صدای خود را فریاد می زد "مردان بالا!" او با وحشیانه برای بتی با وینرورست مقوایی یا عکس خانم ریشدار یا هر چیز دیگری که مورد لطف قرار می گرفت. چوب ��ی کشید. گاهی اوقات او ابتدا به او می رسید، اما معمولاً عجله های او ناموفق بود و منجر به مشاجرات داخلی شدید می شد. پری به شدت بین دندان‌های به هم فشرده‌اش غرغر می‌کرد: «به خاطر بهشت»، «کمی شادی کن! اگر پاهایت را بلند می کردی، می توانستم آن زمان او را به دست بیاورم.» "خب، یک هشدار کوچک بده!" "من انجام دادم.
0 notes
sayron · 1 year ago
Text
Tumblr media
محصل عضلانی (۱)
چند وقتی بود که تو کفش بودم تا بالاخره بهم پا داد. با بچه ها میرفتیم جلو مدرسه شون تا اونا با دوس دختراشون برن. یه چش چرونی اساسی هم میکردیم و... منم نمیتونستم از نگار چشم بردارم. اون از همون اول متوجه من شده بود و خیلی لوندی میکرد واسم و منو دیوونه تر میکرد. اوایل تا نزدیکای خونشون باهم قدم میزدیم و حرف میزدیم. بهم گفته بود که ورزش میکنه و عصرا میره باشگاه. منم فک کردم مثل بقیه دخترا که فقط برای تناسب اندام میرن باشگاه، نگار هم در همین حده باشگاه رفتنش. ولی خب تعجب میکردم که هی میگفت دیرم شده و باید برم خونه بعدش باشگاه. آخه بچه ها با دوس دختراشون بعد از مدرسه پارکم میرفتن و وقت بیشتری میگذروندن ولی نگار همش میگفت باشگاه‌. اوایل فکر مبکردم داره واسم چس میکنه ولی بعد که بخاطر اصرار من راضی شد بعضی روزا بعد باشگاه بریم بیرون فهمیدم واقعا باشگاه براش مهمه. با وجودی موهای فر طلاییش رو از مقنعه اش میریخت بیرون و اصلا امل نبود، ولی مانتوی مدرسه اش گشاد بود و من خیال میکردم که چون خیلی چاقه و اعتماد بنفس نداره، مانتوی گشاد میپوشه و الزام و تاکیدش به باشگاه رفتن هم بخاطر اضافه وزنشه اما عوضش وقتی دستاشو میگرفتم تعجب میکردم که انقدر رگ داره دستاش و رگاش همیشه برجسته ست. کف دستشم پینه زیاد داشت و من بهش غر میزدم که دستکش دستش کنه تا دستش خراب نشه ولی نگار همیشه لبخند میزد و چیزی در این مورد نمیگفت. خلاصه اینکه نگار آدرس باشگاهش که خیلی به خونشون نزدیک نبود رو بهم داده بود و من هر روز سر ساعت ۵ جلوی باشگاه منتظرش میشدم تا بیاد و بریم یه چرخی بزنیم توی پارک یا کافه. لباس و مانتوهای باشگاه رفتنش خب هم کوتاه تر بود و هم تنگتر. منتها هنوزم گشاد بحساب میومد. نگار معمولا با همون لگی که توی باشگاه ورزش میکرد میومد از باشگاه. روز اول تا نگاهم به پاهای خوش فرم و عضلانیش افتاد ماتم برد. خیلی پاهاش قشنگ بود و اون متوجه بهت و حیرت من شد ولی یکی از اون لبخندای ناز و شیرینش رو زد و اومد سمت من. من از علت باشگاه رفتنش و اینکه چه ورزش هایی میکنه زیاد میپرسیدم ازش ولی اون انگار تمایلی به پاسخ دادن نداشت زیاد. کلا نگار درونگرا بود و با وجود این در مورد خودش و زندگیش و روحیاتش خیلی برام میگفت ولی در مورد باشگاه و ورزش همیشه ساکت بود و منم بعد از یه مدت دیگه خیلی از باشگاه سوال نمیکردم. مامان نگار وقتی اون پنج سالش بوده فوت کرده و باباش هم راننده بیابونه. یعنی ده یازده سال تنهایی کامل. بخاطر همین که همیشه توی خونه تنهاست یکم درونگرا و منزوی شده. ما دیگه رسما رل زده بودیم و من اوقات زیادی رو با نگار بودم. اون عمدتا بعد از باشگاه له و لورده بود و خیلی خسته ولی با این وجود خیلی با متانت و مهربونی با من میومد بیرون. من متوجه خستگیش میشدم و گله میکردم که چرا یه روزایی استراحت نمیکنه ولی نگار قد بازی در میاورد سر باشگاه رفتنش و این باعث دعوا میشد. هرچند دعوامون بیشتر از یک روز ادامه پیدا نمیکرد ولی من دیگه حرفی نمیزدم. بعد از یک ماه نگار دوشنبه ها رو به خودش استراحت داد تا بقول خودش حق منو ادا کنه و دوشنبه ها برام رویایی میشد با وجود نگار. بعضی جمعه ها هم که باباش خونه نبود باهام میومد بیرون و خیلی خوش میگذشت. چیزی که توجه منو جلب میکرد در مورد نگار این بود که اون هر روز شاد و شادتر میشد. تا اینکه یه شب یکشنبه بدون مقدمه بهم گفت: بابام امروز صبح رفت یه بتر ببره مجارستان! -خب؟... یعنی چی؟ +هیچی دیگه خنگول خان امشب خونه ما خالیه، بریم خونه ی ما! منو برق گرفت!!! ما هنوز با هم یه معاشقه ی دل سیر نکردیم چطور نگار خودش چنین پیشنهادی بهم داد؟ خلاصه منم از خدا خواسته قبول کردم. زنگ زدم خونه به بهونه درس خوندن با پویا اجازه گرفتم و خلاصه رفتیم خونه نگار اینا. نگار اونشب تمام سوالات منو در مورد باشگاه رفتنش جواب داد ولی بدون حتی کلامی! میپرسید چطور؟ وقتی یکی یکی لباسها شو جلوم درآورد و عضلات ورزیده و قدرتمندش شروع به خودنمایی کرد من همه چیزو فهمیدم. نگار ۱۶۵ تایی من به قدری عضله داشت که من کمتر پسر همسن خودم رو با اون حجم از عضله دیده بودم. بازوهاش از رون های منی که لاغر بودم قطور تر بود. رونهاشم که قبلا عضلانی بودنشون رو دیده بودم و توی خیال خامم فکر میکردم مثل اغلب دخترا اونم بیشتر پا میزنه هم، منو متوجه کرد که نگار همه بدنش رو به سختی ورزش میده و کل عضلات بدنش مالامال از قدرته!
3 notes · View notes
kababoketab · 1 year ago
Text
خلاصه کتاب سکس فوق العاده اثر پگی جی. کلینپلاتز
این کتاب درباره چیست؟
کتاب سکس فوق العاده (نوشته‌شده در سال 2020) راهنمایی برای داشتن روابط جنسی استثنایی با هر بار مُعاشقه است. به‌جای تمرکز بر تکنیک‌های جنسی خاص، این کتاب به‌واسطه‌ی مصاحبه با زوج‌هایی که روابط جنسی فوق‌العاده دارند، خصوصیات و ویژگی‌هایی را بررسی می‌کند که داشتن رابطه‌ی جنسی بی‌نظیر را ممکن می‌سازد.
چه کسانی باید این کتاب را بخوانند؟
 افرادی که می‌خواهند رابطه‌ی جنسی بهتری داشته باشند.
 متأهلینی که می‌خواهند شور و شوق جنسی را به رابطه‌ی خود برگردانند.
عشّاق پا به سن گذاشته که به اثرات سن در رابطه‌ی جنسی فکر می‌کنند.
نویسنده این کتاب کیست؟
دکتر پِگی جِی. کلاینپِلاتز، در دانشکده‌ی پزشکی اوتاوای کانادا به‌عنوان درمانگر جنسی برای زوجین کار می‌کند. او نویسنده‌ی کتاب «مسیرهای جدید در درمان روابط جنسی» در کنار چند اثر دیگر است.
دکتر دانا مِنارد، روانشناس بالینی و استاد حق‌التدریس در دانشکده‌ی علوم تجربی ویندزُور شهر انتاریوی کاناداست. کتاب سکس بی‌نظیر اولین اثر او محسوب می‌شود.
Tumblr media
1 note · View note
sayron · 1 year ago
Text
دخترم، لنا (۲)
با دستهای عضلانی و قطورش پسره رو چسبونده بود به دیوار تراس و داشت لبهاشو میخورد... لباس مجلسی مشکی و خوشگلش از گردن تا بالای باسن باز بود و عضلات ورزیده کمرش شامل ذوزنقه‌ای و عضلات کتف و فیله کمرش که ورزیده و بیرون زده بودن زیر اون پوست سفید برق میزد. کولهاش به قدری برجسته و ورزیده بود که گردن کلفتش قابل تفکیک از اون کول های عضلانی نبود. موهای طلایی خوشگلش رو دو گوشی خرسی بسته بود و ظرافت و زیبایی خیره کننده اش با منظره کمر و سرشونه ها و بازوان عضلانیش یه پارادوکس معرکه ساخته بود. مچ های ضعیف پسره توی پنجه های قدرتمند لنا بود و بالا تنه افعی شکل دخترم روی بدن پسره کاملا سایه انداخته بود. باسن عضلانی و قدرتمندش چاک های بزرگ لباس رو کاملا باز کرده بود و منظره سرینی های پهن و ورزیده اش با عضلات دو سر پشت رون و چهارسر هایی که از دو ژرف بیرون زده بود و دو قلو های حجیم پشت ساقش که همه مثل بلور میدرخشیدن شکوه و جلال و جبروت لنا رو به رخ میکشید. من اما بدنم یخ کرد تا اونا رو دیدم. اصلا انتظار نداشتم دخترم رو با دوس پسرش در حال معاشقه توی تراس ببینم چون لنا همیشه آزادانه در حضور من با عرفان معاشقه میکرد!... یه لحظه با خودم گفتم لابد جلوی چشم فامیل راحت نبودن... حرارتشون به قدری زیاد بود که متوجه حضور من نشدن... من اما سیخ های کباب روی سینی، توی دستم بود و قرار بود نهار رو آماده کنم. ترسیدم متوجه ی من بشن. سریع برگ��تم داخل. مژده که با بدن عضلانیش زیر اون لباس مجلسی زرشکی رنگ مثل آفتاب میدرخشید.
Tumblr media
مژده توی آشپزخونه با خواهرم در حال آماده کردن اقلام سفره ناهار بود؛ تا دید من برگشتم متعجب گفت:« سپهر؟... چی شد عزیزم؟... چرا برگشتی؟...» من سعی کردم با چشم و ابرو و با لب زدن جوری که مهتاب، خواهرم متوجه نشه به مژده بفهمونم که مشکلی هست... مژده هم سه شو گرفت. صدام رو صاف کردم و گفتم:« اووووم... گفتم اول برم آتیش رو روشن کنم که مبادا مگس روی گوشتا بشینه...» و یه اشاره به مژده کردم که بیاد توی اتاق تا براش بگم و گفتم:« عزیزم... آتش زنه رو کجا گذاشتی؟...» مژده هم همکاری کرد و گفت:« بزار الان خودم میام بهت میدم...» و جلو تر از من از آشپزخونه خارج شد. مهمونا حواسشون به صحبت و گپ و گفت بود و متوجه ما نشدن. دنبال مژده رفتم تو اتاق. مژده گفت:« چی شد سپهر؟...» من در حالی که از اضطراب راه میرفتم گفتم:« ای بابا... برو ببین تو تراس چه خبره؟... مگه لنا نمیدونه اونجا باید کباب‌ها رو آماده کنم؟»
مژده بازو هامو گرفت و نگه ام داشت و تو چشمام زل زد و گفت:« لنا؟...عسلم... آروم باش و برام توضیح بده که چی شد یهو؟... لنا مگه چیکار کرده؟...»
- عزیزم... لنا با عرفان توی تراس لب تو لب بود... تمام!...
+ خب اینکه چیزی نیست عسلم... 🫤
- خب مژده جان... یه لب بازی معمولی نبود که خیلی شدید بود... خیلی... خیلی عمیق فاز گرفته بودن... اصلا متوجه من نشدن... راستش بدنم یخ کرد و شرمم شد!... 🥴
مژده با حالت لوس گفت:« آوووخی عسلکم!...» و منو تو آغوش عضلانیش بغل گرفت و ادامه داد:« فدای تو بشم که شرمت شد... 💋💋💋 لنا دیگه بزرگ شده... ۱۴ سالشه...» و مدام لبهامو میبوسید و نوازشم میکرد. ادامه داد:« تو تا حالا معاشقه اونا رو اینطوری ندیده بودی... آوووخی 💋💋💋»
- عزیزم... حالا اون هیچی... چطوری برم کباب درست کنم؟... میترسم لنا عصبانی بشه اگه مزاحمش بشم...
+ نگران نباش عشقم... بزار برم ببینم چه خبره خودم... یه فکری میکنم.
مژده لبهامو بوسید و از اتاق خارج شد. منم با تاخیر اومدم بیرون. دیدم که مژده رفت تو تراس و سریع برگشت و جوری نگام کرد و لبش رو گاز گرفت و چشماش رو خمار مرد که براش راس کردم. با لب زدن گفت:« اووووووف... خیس شدم که! 🫦🫦🫦🤤🤤🤤» اشاره کردم که:« حالا چیکار کنیم؟...» با اشاره و لب زدن گفت:« میدونم چیکار کنم!...» مژده بعد از چند دقیقه رفت سراغ تلفن بیسیم و زنگ زد روی گوشی لنا. گوشیش روی جزیره آشپزخونه بود. میدونستم که حالا اپل واچش هم ویبره میخوره... صدای گوشی بلند شد و مژده شروع کرد به صدا زدن مژده:« مژده جان عزیزم... گوشیت داره زنگ میخوره... عشقم کجا رفتی؟... مژده جان؟...» مژده سراسیمه گفت:« جانم مامان؟...» مژده گفت:« عزیزم... بیا گوشیت خودشو کشت... بابا هم میخواد کباب ها رو توی تراس درست کنه... بیا که دیگه کم کم ناهار رو بخوریم...» خلاصه قضیه بخیر گذشت و لنا با عرفان جونش بعد از چند دقیقه جوری که کسی متوجه نشه کجا بوده به جمع اضافه شدن. مهمونی اون روز که به مناسبت سالگرد ازدواج منو مژده بود به خوبی و خوشی تموم شد.
و اما... مدرسه جوری کلاسهای تربیتی رو پیش میبرد و دخترا رو به اردو میبرد که توی سن ۱۳ سالگی هر دختری حتما دوس پسر داشته باشه. دوس پسری که از میبایست آخر هفته ها میومد به اتاق دخترا توی مدرسه و اونا یه ۲۴ ساعت باهم وقت میگذروندن. اکثر دوس پسرهای دخترا هم پسرهای معمولی اسکینی بودن. لنا ۱۴ سالش بود و قرار بود یک ماه از تابستون رو توی خونه باشه. توی اون یک ماه عمده اوقاتش با دوس پسرش وقت میگذروند. عرفان!... یه پسر ۱۷ ساله ورزشکار که قد بلندی داشت اما بی تعارف، با اینکه جثه اش از لنا بزرگتر بود در برابر لنا مورچه محسوب میشد. لنا خیلی خیلی قدرت بدنیش از عرفان بیشتر بود و من چندتا چشمه دیده بودم. عرفان تقریبا همیشه خونه ما بود. پسر خوبی بود و مطیع مطلق لنا بود. لنا هم خیلی دوستش داشت و راحت و در حضور جمع باهم معاشقه میکردن. منتها من تا اون لحظه توی تراس این سطح از معاشقه اونا رو ندیده بودم. مژده که رابطه خیلی گرمی با لنا داشت از انتخاب لنا خوشش اومد. من شاهد شور و طراوت و شادابی دختر ۱۴ ساله عضلانی خودم بودم.
Tumblr media Tumblr media Tumblr media
1K notes · View notes
ibasatco · 4 years ago
Photo
Tumblr media
. از عمده مشکلات #زوجین و #شرکای_جنسی که دغدغه بسیاری شده است #زودانزالی_مردان در رابطه و عدم #ارضای_جنسی_زنان بدلیل این مشکل است . در این میان استفاده از #اسپری_تاخیری حاوی #لیدوکائین و یا #بنزوکائین برای افرادی که به لیدوکائین حساسیت دارند، در جلوگیری از زودانزالی به صورت شگفت انگیزی موفق بوده است. سعی کنید استفاده صحیح از این محصول بسیار کمک کننده و مفید را یاد بگیرید. قدم اول : محل دقیق استفاده از اسپری تاخیری را بیابید ۱- در ابتدا ظرف اسپری را بخوبی تکان دهید. ۲- نازل اسپری را به آلت خود نزدیک کنید. ۳- اکنون محتویات داخل ظرف را در نقطه روی #آلت تا کلاهک آن اسپری کنید. سوال : چند اسپری کافی است؟ ابتدا از دوزهای کم با ۲ الی ۳ مرتبه اسپری کردن شروع کرده و در صورتی که این میزان کافی نبود تعداد دفعات اسپری را افزایش دهید و دقت کنید تعداد این دفعات بیشتر از ۱۰ مرتبه نشود. قدم دوم : قسمتی که اسپری کرده اید را مالش دهید در این مرحله نقطه ای که ماده تاخیری را اسپری کرده بودید به صورت نقطه ای مالش دهید و دقت کنید که نیاز به پخش ماده تاخیری در کل سطح آلت نیست. این کار را تا جایی ادامه دهید که دیگر خیسی محلول اسپری را احساس نکنید. قدم سوم : به مدت ۱۰ تا ۱۵ دقیقه صبر کنید تا ماده تاخیری اثر خود را بگذارد این زمان مناسبی برای #معاشقه و پیش آماده سازی #شریک_جنسی برای شروع #دخول و #رابطه_جنسی است. کسب اطلاعات بیشتر و خرید از طریق سایت آی بساط👇👇 https://ibasat.com @ibasatofficial 09101704782 ارسال محرمانه و تحویل درب منزل, پشتیبانی آنلاین و پرداخت در محل بخشی از خدمات ما می باشد. آی بساط فروشگاه اینترنتی خرید کاندوم و محصولات زناشویی دارنده اینماد دو ستاره ❇❇ 😍با خیال آسوده خرید کنید😍 #اسپری_تاخیری_ویگا #استفاده_از_اسپری_تاخیری ##اسپری_تاخیری_مردانه #اسپری_تاخیری_ایموشن #اسپری_تاخیری_جنسی #آی_بساط https://www.instagram.com/p/CEKGApwj0h2/?igshid=169eaymumjvwx
0 notes
sayron · 1 year ago
Text
دختران سرزمینم
گنگ دختران قیطریه (۳)
کاملا لختمون کرده بودن. وقتی چشممون رو باز کردن توی یه سالن بزرگ کاشی کاری شده، بودیم. ترس وجودم رو فرا گرفته بود. حس استیصال عجیبی داشتم. دخترای لخت عضلانی وارد شدن... اولش ما رو مثل پت های خونگی معاینه میکردن. یدفه یه پسری شروع کرد به اعتراض که چرا ما رو اینجا آوردین و از این حرفا که یکی از دخترا صدای پسره رو توی پنجه هاش خفه کرد. دختره انقدر عضله روی بدنش داشت که برای درک قدرت بدنیش نی��ز نبود حرکتی انجام بده. هرچند وقتی گردن پسره رو گرفت و مثل یه بزغاله از روی زمین بلندش کرد ابهتش بیشتر هویدا شد. جلوی چشمای حیرت زده ما، گردن پسره رو با یه فشار کوچیک توی مشتش شکوند و جون طرف رو گرفت. 😱😱😱 هممون از ترس میلرزیدیم...😰😰😰 جلوی چشمای ما پسره رو مثل یه بچه گربه کشت.‌.‌. پسره بیچاره هیکل خوبی داشت، خوش تیپ بود و خوشگل! دیگه کسی جرات جیک زدن نداشت.🤕
اون دخترای ورزیده و قدرتمند که خیلی هم خوشگل بودن بدن ما رو شیو کردن. بدن هاشون کاملا برهنه بود و کیر ما براشون راست شده بود. سینه های عضلانی خودشون هم کاملا سفت شده بود و نوکهاش درشت شده بود. معلوم بود که خودشون هم حشری شدن. بعد از شیو ما رو فرستادن توی یه سالن دیگه که پر بود از دوش حمام. خودمون رو شستیم و بعد از نظر پاکیزگی توسط دخترا چک شدیم. اگر کسی نیاز به نظافت بیشتر داشت دو تا دختر میبردنش و دوباره می شستنش. منم همینطور بودم!... دو تا دختر نوجوان که خیلی هم زیبا و عضلانی بودن همزمان منو می شستن و می‌مالیدن بهم. بعد از این مرحله و خشک کردن بدن ما... نوبت کد گذاری بود. اونا یه بارکد روی گردن هر کدوم از ما تتو کردن. بردنمون به یه سالن دیگه جایی که قرار بود قلاده های قفل دار رو به گردنمون ببندن. و همه ما فهمیده بودیم که قراره بقیه عمرمون برده باشیم. 😨😰 یکی از پسرا طاقت نیاورد و شروع کرد به گریه و التماس که:« تو رو خدا بزارید برم خونه... تو رو خدا!... 😭 بخدا من صاحب دارم... بخدا اشتباه می‌کنید...» اولش واکنش تندی نشون ندادن دخترا. انگار اونا هم میخواستن پسره خودش رو تخلیه کنه. بغض گلوی من رو هم گرفته بود. این فکر که ممکنه دیگه خانواده ام رو نبینم داشت روحم رو میخورد. اما سر و صدای زیاد از حد پسره باعث شد دندون هاشو از دست بده! 😱😱😱 قرار نبود به کسی رحم بشه!...
دست و پاهامون رو بستن و هر دختری دو نفر از ما رو مثل بزغاله از گردن گرفت و به راه افتاد. دقیقاً مثل بزغاله!... پاهای ما به زمین کشیده میشد. دختری که گردن من توی پنجه قدرتمندش بود خیلی جوان و زیبا بود. ما رو از یه تونل زیر زمین عبور دادن. وقتی وارد فضای باز شدیم نور آفتاب چشمامو میزد. انگار محوطه ی یه باغ بزرگ بود. ما رو به صورت ردیفی وسط زمین تنیس روی زمین نشوندن. بعد از چند دقیقه یه دختر خوشگل و خیلی عضلانی وارد شد. مثل بقیه دخترا هیچی تنش نبود و بدن مافوق بشری دختره مثل بلور میدرخشید. با صندل کریستالی پاشنه دار با اقتدار قدم برمیداشت. جوری که زمین زیر پاش میلرزید. سیگار برگی گوشه لبهای قشنگش بود و عینک دودی زیبایی به چشمش. از مقابل ما قدم میزد و انتخاب میکرد. چند نفر رو انتخاب کرد و با اشاره اون دخترا گزینه های انتخابی رو برمی‌داشتن و میبردن... بدنم مثل بید میلرزید... تا رسید به من و چشمم بهم ��فتاد مکث کرد و جلوم ایستاد... گوشه لبش رو گاز گرفت و اشاره کرد... دختری که منو آورده بود پشت سرم ایستاده بود. یهو گردن منو گرفت و با یه دست از روی زمین بلندم کرد و منو انداخت روی کول های عضلانیش و قدم زنان منو با خودش برد.
حتی یه درصد هم فکر نمیکردم که قراره افتخار حضور در محضر و پرستش معبود های عضلانی همه مردان ایران، یعنی ۴ ملکه ی قدرتمند رو داشته باشم... اما وقتی دختره منو لبه ی استخر و کنار بقیه مردها و پسرها روی زمین گذاشت و چشمم به هیبت های عضلانی و خیره کننده چهار ملکه بزرگ مه توی استخر در حال شنا و معاشقه (لز) بودن افتاد..‌ هوش از سرم پرید. هممون مبهوت تماشای اندام و عضلات دخترهایی بودیم که تا قبل از این تصاویر و پوستر هاشون رو فقط از قاب تلویزیون و روی در دوار شهر و توی مغازه ها دیده بودیم. چهار خداااا و مالک مطلق ما!
بعد از چند دقیقه؛ یدفه ملکه مونا از آب بیرون اومد. بدن عضلانی و تنومندش زیر نور آفتاب برق میزد. عضلاتش در اوج کات و زیبایی بود. قدم زنان از کنار استخر به ما نزدیک میشد. دخترای خوشگل گارد ملکه ها بهش تعظیم میکردن. حدود ده متر با ما فاصله داشت که یکی از دخترا به ما گفت:« در برابر ملکه مونای کبیر و قدرتمند سجده کنید ضعیفه ها... » بی اختیار به سجده رفتم. بدنم میلرزید و وحشت سراسر وجودم رو فرا گرفته بود. جایی رو نمی‌دیدم فقط صدای زیبای ملکه رو می‌شنیدم که سوالاتی از برده ها میپرسه. یدفه یکی گردنم رو گرفت و سرم رو بلند کرد... 😱😱😱😱
ادامه دارد
Tumblr media
968 notes · View notes
amir1428 · 5 years ago
Photo
Tumblr media
برچیدن غلام بچه بازی به وسیله #رضاشاه در فرهنگ مردم افغانستان رسم دیرینه "بچه بازی" را آزاد گذاشته اند. در بزم های مردانه پسربچه های ۱۰ تا ۱۶ ساله مورد سؤ استفاده جنسی قرار می گیرند. در این فرهنگ فاعل با افتخار لذتی را که برده برای دوستانش بازگو می‌کند و مفعول است که انگشت نما می شود و مورد تمسخر قرار می‌گیرد. از آنجا که در مراسم عروسی مجالس مردان و زنان جدا برگزار می‌‌شود و آقایان ریش سپید هم کسر شأنشان می‌‌آید برقصند گرم کردن بزم بر عهده پسران جوان و نوجوانی است که ((بچه مقبول)) خوانده می شوند و بعد از پایان مراسم مورد سؤ استفاده مهمانان و ریش سپیدان محترم!!! قرار میگیرند. در میان هزاران خدمتی که #رضا_شاه به مردم ایران کرد، یکی‌ که شاید از نظر‌ها پنهان مانده، برچیدن فساد غلام بچه بازی است که در دربار قاجار به وفور رواج داشت. فتحعلیشاه و ناصر الدین شاه بیماران جنسی‌ دوره قاجار بودند که بیشتر از سایر شاهان قاجار به این عمل شنیع مبادرت می ورزیدند. رضا شاه این سؤٔ استفاده جنسی‌ را به کلی‌ مذموم دانست و برچید. تیمور و حسین بالا دو نمونه از بچه رقاص‌های دربار فاسد قاجار بودند که در بزم‌ها می‌رقصیدند و وقتی‌ جشن به پایان می‌رسید مورد سؤ استفاده جنسی‌ حضرات قرار می‌گرفتند نقی خان و تیمور، و دو تن دیگر این عکس در صفحه ۱۱۱ آلبوم علی خان والی متعلق به کتابخانه دانشگاه هاروارد است. نوشته زیر عکس:«نقی خان سرهنگ با تیمور #رقاص #معاشقه می‌کند، میرزا اسدالله خان و ابوالقاسم خان آب دهن فرو [برده؟] خمیازه می‌کشند» https://www.instagram.com/p/B_AoASrH6Zh/?igshid=17t6ks7dm6pmw
0 notes
lovelamarket · 5 years ago
Photo
Tumblr media
. رازهای #زناشویی . 💰استعلام قیمت محصولات مراجعه به سایت لاولا مارکت یا دایرکت . ♨ راه های سفارش: 🌎 از طریق وب سایت: www.Lovelamarket.com 📳 از طریق پیام به شماره واتس اپ: 09035892844 ✔ از طریق دایرکت @lovela.market 🧿 تلگرام Lovelamarket _________________________ 💜 لاولا مارکت سایت تخصصی دانستی های زناشویی به همراه فروشگاه محصولات زناشویی (انواع کاندوم، ژل، اسپری، محصولات ویژه بهداشت آقایان و بانوان) 💛 دارای اینماد جهت خریدی مطمئن 💙 ارسال محرمانه به سراسر کشور با امکان پرداخت در محل، تحویل در شیراز 2 ساعته و سایر شهرها 2 تا 5 روز کاری 💖 خرید بالای 150 هزار تومان ارسال رایگان 💚 تخفیف تمامی محصولات تا 60 درصد 💟 هدیه ویژه و رایگان با اولین خرید از وب سایت @lovela.market . #کاندوم #زوج #تاخیری #شیراز #زودانزالی #واژن #جنسی #رابطه_جنسی #ارگاسم_زنان #متاهل #تخفیف #خرید_کاندوم #تحریک #ساپورت #کاندوم_خاردار #معاشقه #دخول #بهداشت #سلامت #رابطه #زن #مرد #ازدواج #همسر #ژل_آمیزشی #فروشگاه_آنلاین #محصولات_زناشویی #لاولامارکت #لاولا_مارکت (at Tehran, Iran) https://www.instagram.com/p/B5szmr7BQAE/?igshid=iznika8yi9iv
0 notes
sayron · 1 year ago
Text
نجمه (۱)
چاره ی دیگه ای نداشتم. راه دیگه ای نبود. نه جرأت تمرد داشتم و نه حتی تصور تمرد ��و!... بین پاهای قطور و عضلانیش نشسته بودم و بدنم میلرزید... چون نجمه؛ این ماده شیر عضلانی میتونست منو مثل یه هندونه لای رونهای عضلانی و ورزیده اش له کنه... شایدم راحت تر!
توی خوابم نمیدیدم که نجمه؛ همسر ۴۳ ساله من باهام اینطوری رفتار کنه!... اون حتی نگاهم نمیکنه... نجمه، بنده ی حقیرش رو حتی نگاه نمیکنه!...🥺😰 فقط دستور میده و من اطاعت میکنم... حتی اسمم هم عوض کرده!... اسمم رو گذاشته؛ ضعیفه!...
بهم گفت:« ضعیفه!... سیکس پکم رو میخوری تا هر وقت خودم بگم بسه!» راه دیگه ای جز گفتن چشم و شروع کردن وجود نداشت.
وقتی لبها و زبونم به سیکس پک کاملش رسید، یدفه شکمش رو وکیوم کرد و وااااااااااووو 😱🤯 هشت تا پک کامل و تنومند مثل نون باگت افتاد بیرون!... 😵 زبونم بند اومده بود. هشت تا پک سخت و فولادین 😰😵🫨 بدنم لرزید... نه تنها اون هشت پک؛ عضلات موربی های پهلوهاش هم مثل دو تا سپر سنگی از دو طرف پهن شدن و زدن بیرون و بالاتنه تنومند نجمه شبیه افعی شد. خط عمقی که از وسط تخته سینه هاش شروع شده بود و به هشت پک تنومند نجمه میرسید و به نافش وصل میشد حیرت انگیز بود! 😱 و حیرت بیشتر زمانی وجودم رو فرا گرفت که این شکاف بعد از ناف عمیق تر شد و تا کص کلوچه و تپل نجمه که زیر شورت لامبادای تور، برق میزد امتداد داشت. 😱🤯🤤 عضله ای روی بالا تنه شگفت انگیز نجمه نبود که رشد نکرده باشه!... پستوناش هم که مثل دو تا گنبد بزرگ سر به آسمون میسایید و دو تا مثلث کوچیک توریِ سوتین لامبادا، نوکهای درشت اون دو تا گنبد رو مثلا پوشونده بود!
نجمه با چهره مغرور و پرجذبه خودش، اون لبهای بزرگ و برجسته و چشم های سایه دار شهلا و مژه های بلندش، مثل یه خدا به بنده حقیرش که من باشم نگاه میکرد. نجمه مثل یه زن ۳۵ ساله به نظر میرسه، شایدم جوانتر! به تازگی موهاش رو قرمز کرده و خیلی جذاب شده. من هشت پک بی مو و لذیذ نجمه رو میخوردم و میلیسیدم. از بس عضلات نجمه خوشمزه هستن، انگار آبنبات میخورم!... پوست لطیف و نرمش با عضلات سخت و فولادین ترکیب سمی و جالبی رقم زده.
چهره بت و جذبه ناک نجمه که من ازش مثل سگ میترسم، منو امیدوار میکرد که از خوردن من خوشش اومده... کم کمر نفسهای عمیقش تند تر میشد و عضلاتش سخت تر!... رگ ها بیشتر بیرون میریخت!... شورت لامبادا ی تور، خیس شده بود و عطر آب کص ارباب، داشت منو مست میکرد...
بیش از یک ساعت بود که داشت عضلات هشت پک، موربی ها و پستونای بزرگ ارباب عضلانی و خدای قدرتمندم رو میخوردم. تازه لرزش بدنم کم شده بود که یدفه گردن منو گرفت، بدنم یخ کرد و رعشه به تنم افتاد... منو با قدرت بازوان قطورش کشید بالا تر، پاهاش رو دو کمرم حلقه کرد و فشارم داد... چشماش رو باز کرد... 😰 واااااای و بهم نگاه کرد... صورتمو برد سمت صورت خودش. کمرم رو سفت لای پاهاش گرفته بود و فشار میداد. ولی نه اونقدرا زیاد. یهو گفت:« لبو لوله کن ببینم ضعیفه کردنی من! 😘😈💋💋💋💋» و لبهاشو گذاشت روی لبهام. از لذت انگار رفتم به یه بعد دیگه 🤤 نجمه بعد از ماهها باهام مهربون شده بود و داشت لبهامو میخورد... با اون لبهای قشنگ و قلوه ای و ترم و خیسش؛ وااااااااااووووو 🤤💜💋💋💋💋 زبون خوشمزه اش رو روی زبونم میمالید و لبهامو میخورد... گردنم توی مشت قدرتمندش بود و دست دیگه اش روی کمرم... منم ناخودآگاه پهلوهای عضلانیش رو گرفته بودم. بعد از چند لحظه گردنم رو ول کرد و دستاش رو دور کتف های منو حلقه کرد و منو با فشار به بدن خودش چسبوند جوری که صدای شکستن قلنج مهره های کمرم بلند شد... لبهامو سفت تر میخورد... من که داشت توی آغوش عضلانیش له میشدم ولی حاضر نبودم از طعم افسانه‌ای لبهای نجمه بگذرم. بعد از دقایقی لب بازی، چشمان آهو ش رو باز کرد و توی چشمام خیره شد و گفت:« منصور؟...» گفتم:« جانم ملکه قدرتمند من؟» چشماش برق زد و لبخند روی لبهای قشنگش نشست و گفت:« عشقم!...بار آخرت باشه هاااا... بعد از ۳۰ سال زندگی نمیخوام باهات بد رفتار کنم... ضعیفه کردنی!... دوس ندارم بدنت از ترس من بلرزه... اما به شرطی که دیگه اشتباه نکنی و منصور خوبی باشی... من وقتی عصبانی میشم ممکنه هرکاری باهات بکنم... نمیخوام یه روز به خودم بیام و ببینم جونتو گرفتم!...» واااااااااای چه تحقیری منو کرد!... اما خوب واقعیت رو گفت. من ملتمسانه گفتم:« ارباب!... منو ببخشید 🥺🥹» نفس عمیقی کشید که باعث شد فشار آغوشش بیشتر بشه و استخونای نحیف من به صدا در بیاد و گفت:« بخشیدمت ضعیفه کردنی نازم...💋💋💋💋» و دوباره لبم رو شکار کرد.
بعد از معاشقه ی فراموش نشدنی که نزدیک نیم ساعت طول کشید... نجمه شورتش رو در آورد و من انقدر کص کلوچه و شیرین و تپلش رو خوردم که به شدت اورگاسم شد و بعد اومد روم و بعد از چند ماه بهم یه کص سیر داد. تمام آب غلیظ و زیاد من رو هم توی کصش جا داد و همونطور که کیرم توی کصش موند توی آغوش عضلانی و امن ارباب نجمه به خواب رفتم.
Corina Bunea
Tumblr media
917 notes · View notes
lisham · 5 years ago
Video
instagram
یاد ایام #نوجوانی فرمودیم دست‌مان که به حوالی حلقه‌ی قانونی هم نمی‌رسد گفتیم یک #معاشقه ای با حلقه‌ی مینی بفرماییم که حسب آن‌چه ملاحظه می‌فرمایید، فرمودیم 😊😇 این یک سال و چند ماهی که بپر بپر دوشنبه‌هامان به راه است یک احساسِ کودکِ درون طوری در وجودمان #جفتک می‌اندازد که نگو! البته یک جاهایی هم آدم ییهو یادش می‌افتد که کبر سن و گذر عمر، خیلی هم #شایعه نیست. خاصه آن جا که جو گیر می‌شویم و عنان وجود می‌سپاریم به مایکل جردنِ درون، چنان سه گام می‌رویم که گویی همین الان است که پر بگیریم و حداقل ۹۰ سانتی باسن مبارک‌مان از ارتفاعِ سازمانی‌اش، اوج بگیرد؛ آمّا زهی خیال باطل! تا به خودمان می‌آییم می‌بینیم ولو شده‌ایم کف سالن و پیر و جوانِ جمع دوره‌مان نموده‌اند و «چیزیت نشده؟» گویان زیر دست و بال‌مان را گرفته‌اند که از آن وضعیت شبهِ بحران میان‌سالی، جمع‌مان کنند 😅 سرتان را درد ندهیم! خلاصه آن که یاد دوران #بسکت زدن‌های جنون آمیز و معتادوار به خیر دم دوستان و پایگان گعده‌ی بسکت هم گرم خاصه شروین که سلسله جنبانِ اول حلقه‌ی این بزم بود 😊 با تشکر از امیر @photogramophone #بسکتبال #باشگاه_انقلاب https://www.instagram.com/p/B1VxHtygHHK/?igshid=1p8oq7l7ow55h
0 notes
navidviola7 · 7 years ago
Photo
Tumblr media
بیا بشین سر میز #معاشقه. خووووب گوش کن ... ببین چی میگم .. #توافق ما این است : تو #چشم های غنی شده ات را بگذار برای من. من حرف های نگفته ام را می گذارم برای تو. بعدش ... تحریم #آغوشت را بشکن.
0 notes
sefidbarfishop · 8 years ago
Photo
Tumblr media
🔞 هيچوقت #آدم بده نباشيد، از Redlight# استفاده كنيد🔞 . ⭕️اولين فروشگاه تخصصى محصولات آقايان در ايران⭕️ . . ⛔️ورود بانوان محترم ممنوع⛔️ . . . آدرس شعبه مرکزی: تجریش، مركز خريد تندیس، طبقه منفی ۱، جنب درب شرقی، پلاک ۷۶ . تلفن: ۲۲۷۴۷۰۸۹ – ۸۸۵۲۵۲۸۸ - ٠٩١٢٣٧٨٢٩٠٩ . . تلگرام : redlightcondom@ . www.redlight.ir . . . . #زناشويي #بانوان #كاندوم_redlight #آقايان #بهداشتی #كاندوم #ايدز #كاندم #رابطه_جنسی #مقاربت #پسر #بغل #مرد #ازدواج #زن #بانو #معاشقه #عشق #عشقبازى #رابطه #عاشقانه #condom #حاملگي #دختر #ايران_بدون_ايدز #نوروز #نوروز96 #عید_نوروز (at Redlight Company)
0 notes
shahlatux · 2 years ago
Text
تن نیم‌برهنه
تو ای مرد که از تن نیم‌برهنه ای من می‌هراسی
ولی هنوز
به پستانهای جوان یک زن می‌اندیشی
هنوز، هر شام
زیر سقف ِ تاریک
با کفری مطلق
دستی بر اندام برخاسته ات می‌کشی
تو جاهلی
معاشقه نمی‌دانی
تو با چشمان بسته
هر زیبایی را
هر لمس را
گناه کبیره می‌پنداری
ولی هنوز
به لبهای عنابی یک زن می‌اندیشی
من به حال تو دل می‌سوزانم ای تخریب گر
که بارها به نام پیامبران جعلی
خون دوشیزگان ریخته ای
ولی هنوز هر شام
در کلبه ای تاریک اوهامت
به موهای براق یک زن آویزان شده ای
شهلا لطیفی
دو نوامبر ۲۰۲۲(میلادی)
0 notes
lovelamarket · 5 years ago
Photo
Tumblr media
. رازهای #زناشویی . 💰استعلام قیمت محصولات مراجعه به سایت لاولا مارکت یا دایرکت . ♨ راه های سفارش: 🌎 از طریق وب سایت: www.Lovelamarket.com 📳 از طریق پیام به شماره واتس اپ: 09035892844 ✔ از طریق دایرکت @lovela.market 🧿 تلگرام Lovelamarket _________________________ 💜 لاولا مارکت سایت تخصصی دانستی های زناشویی به همراه فروشگاه محصولات زناشویی (انواع کاندوم، ژل، اسپری، محصولات ویژه بهداشت آقایان و بانوان) 💛 دارای اینماد جهت خریدی مطمئن 💙 ارسال محرمانه به سراسر کشور با امکان پرداخت در محل، تحویل در شیراز 2 ساعته و سایر شهرها 2 تا 5 روز کاری 💖 خرید بالای 150 هزار تومان ارسال رایگان 💚 تخفیف تمامی محصولات تا 60 درصد 💟 هدیه ویژه و رایگان با اولین خرید از وب سایت @lovela.market . #کاندوم #زوج #تاخیری #زودانزالی #واژن #جنسی #رابطه_جنسی #ارگاسم_زنان #متاهل #تخفیف #خرید_کاندوم #تنگی_واژن #تحریک #ساپورت #کاندوم_خاردار #معاشقه #دخول #بهداشت #سلامت #رابطه #زن #مرد #ازدواج #همسر #ژل_آمیزشی #فروشگاه_آنلاین #محصولات_زناشویی #لاولامارکت #لاولا_مارکت (at Tehran, Iran) https://www.instagram.com/p/B5iiNxxhKnx/?igshid=1ke80wtclbv86
0 notes
po0016001451p · 3 years ago
Link
0 notes