#سیاهی
Explore tagged Tumblr posts
Photo
(2/54) “I couldn’t find it anywhere. Even on the streets of Tehran, it was nowhere to be seen. The Iran I knew was gone. Everywhere I turned it was nothing but black: black cloaks, black shrouds. The universities were closed, the libraries were closed. Our poets, our singers, our authors, our teachers: one-by-one they were silenced. Until Iran only survived inside our homes. I never planned to leave. I didn’t even have a passport. Twenty years earlier I’d sworn an oath to The Siren: every choice I made, I’d make for Iran. But The Siren was dead. They shredded his heart with bullets. And there was only one choice left: leave and live, or stay and die. It was an eight-hour drive to the Turkish border. Mitra came with me. We rode in silence the entire way. I’ve always wondered how things would have turned out differently if we’d been more aligned. She wanted our lives to be a love story. A surreal romantic journey. She wanted a life of togetherness, surrounded by beauty. For me life was meant to be lived in the pursuit of ideals: truth, justice, freedom. Even if that meant the ultimate sacrifice. We kissed goodbye in the border town of Salmas. In the main square stood a statue of Iran’s greatest poet: Abolqasem Ferdowsi. On that day it was still standing. Soon the regime would tear it down. I spent the night in the house of a powerful family who was known to oppose the regime. Their servants stood around the house with machine guns on their shoulders. Six months later they’d all be dead. On my final morning in Iran I woke with the sun. I knelt on the floor and prayed. The final journey was made on foot. It was six miles to the border, the road climbed through the mountains. It was a closed border; so the road was empty. Every step felt like death. I’ve never cried so many tears. Ferdowsi once wrote: ‘A man cannot escape what is written.’ I’ve always hated that quote. I hate the idea of destiny. There is always a role for us to play. There is always a choice to be made. But on that day it felt like destiny, a river flowing in one direction. And I was a leaf, floating on top. Away from where I wanted to go.”
آن ��ا نمییافتم. حتا در خیابانهای تهران - در هیچ جای دیگر هم نبود. ایرانی که من میشناختم، رفته بود. به هر سو نگاه میکردم تنها سیاهی بود: عباهای سیاه، چادرهای سیاه. دانشگاهها را بسته بودند، کتابخانهها بسته بودند. شاعرانمان، هنرمندانمان، نویسندگانمان، آموزگارانمان - همه را یک به یک خاموش کرده بودند. ایران تنها درون خانههامان زندگی میکرد. من هرگز قصد رفتن نداشتم. من حتا گذرنامه هم نداشتم. بیش از بیست سال پیش در نیروی آژیر سوگند یاد کرده بودم: همهی اندیشه و توانم، برای ایران خواهد بود. ولی آژیر را کشته بودند. قلبی را که هر تپشش برای ایران بود با گلوله سوراخ کرده بودند. و تنها یک گزینه مانده بود: رفتن و زنده ماندن، یا ماندن و مردن. تا مرز ترکیه نزدیک به هشت ساعت رانندگی بود. میترا با من همراه شد. سراسر راه را در خاموشی گذراندیم. همواره کنجکاو بودهام که سرنوشت ما چگونه میشد اگر ما همآهنگتر میبودیم. او همواره میخواست که زندگیمان سفری رؤیایی و عاشقانه باشد. همراهی در زیبایی. ولی زندگی برای من مسئولیتی جدی بود. میبایستی آرمانخواهانه برای رسیدن به راستی، داد و آزادی زندگی کرد. در شهر سلماس با بوسهای همدیگر را بدرود گفتیم. در میدان اصلی شهر تندیسی از بزرگترین شاعر ایران بر پا بود: ابوالقاسم فردوسی، پیر پردیسی من. آن روز تندیس هنوز برپا بود. دیری نپایید که رژیم آن را ویران کرد. شب را در خانهی خانوادهای پرنفوذ که به مخالفت با رژیم شناخته میشد، سپری کردم. خدمتکاران آنها مسلسل بر دوش خانه را پاسبانی میکردند. شش ماه پس از آن دیدار بسیاری از آنها را نیز کشتند. در واپسین بامدادم در ایران با سپیدهدم بیدار شدم و نماز خواندم. واپسین بخش راه را پیاده رفتم. تا مرز دو فرسنگ راه بود. راه از میان کوهستان میگذشت. مرز بسته بود، گذرگاه هم تهی بود. هر گامی سخت بود و اشکم جاری. فردوسی چنین میگوید: بکوشیم و از کوشش ما چه سود / کز آغاز بود آن چه بایست بود. همواره از این گفته بیزار بودهام. از مفهوم سرنوشت بیزارم. هرگز نپذیرفتهام که سرنوشت از پیش نوشته شده باشد. همیشه گزینش و انتخابی هست. ولی آن روز سرنوشت من چون رودخانهای به یک سو روان بود. و من چون برگی شناور بر آب. دور از جایی که آهنگ رفتنم بود
337 notes
·
View notes
Text
Hell, if nobody wanted my work, I'll go self-publishing.
I see a lot of writers get a good book deal with a great publishing house, and it makes me so blue. When's is it gonna be my turn?
1 note
·
View note
Text
دلم برای شما تنگ شده. دلم برای همهی شما تنگ شده. دلم برای بودن شما و برای با شما بودن تنگ شده. گاهی افسار زندگی از دستم در میرود. من گاهی نمیدانم کجای زندگیم هستم. من گاهی یادم میرود چه تصمیمهایی گرفتهم و بمجرد اینکه زخمم گوشه میکند دوباره ترس زمین خوردن به دلم میافتد. انگار مارگزیدهام و از ریسمان سیاه و سفید میترسم. طول میکشد تا یادم بیاید چقدر تصمیمات جدیدم برازنده قامتم است. چقدر درین تصمیمات جدید به تنم بها دادهام و نمی خواهم یادم برود که این تن من هدیهی مادرم به من است. نمیخواهم از یاد ببرم آنجور که با مهر نگاهم میکند، هربار که مجال دیداری هست و ستایش میکند سرتا پام را. اما هربار که زخمم گوشه میکند، ترس بر حافظهام لایهای کدر میکشد. در خودم فرو میروم و در گوشه کنارهای ذهنم خاک میخورم و این تن عزیزم را برای ساعات متمادی حتی تکانهای کوچکی هم نمیدهم. به یک صفحهی نورانی خیره میشوم و همهی چیزهای دیگر از من دور میشوند. دوستهام دور میشوند. دستهام از کار میافتند. سایههای سیاه معلمان دانشگاهمان، آن خائنین بیهنر روزم را سیاه میکند و من از ابرهای تیرهی برلین مینالم. اشتباه نکن. زمان افتادنها آنقدر هم طولانی نیست. اما طعم تلخ قدری در کام میماند. باید لیوان آبی برداشت و سرکشید. و باید لبهی سکوی بارگیری ایستاد و دم غروب به ابهت ابرهای تیره نگاه کرد که در شکست نور صورتی میشوند. هیچ سایهای آنقدر تیره نیست که تو را از یاغیگری بیاندازد. به آن سایه سیاه بزرگ، آن کریهترین سیاه فکر کن. چندبار در خیالت آفتاب را بر سر آن سیاهی نشاندهای؟ و به ایمان توی قلبت فکر کن که چقدر محکم میداند که آن سیاهی پایا نیست. من دلم برای شما زیر آن آفتاب تنگ است. من دلم برای بودن شما و با شما بودن زیر آن آفتاب تنگ است.
7 notes
·
View notes
Text
دیشب رفتم بازی آسانسورو انجام دادم که طبیعتا کار نکرد
ولی ببین امروز با کابوس از خواب پریدم. علاوه بر اینکه بازی رو باخته بودم تا آخر عمرم با بچه فامیل تو یه اتاق گیر افتاده بودم و باهاش فیلم هندی میدیدم😭🤣
(حقیقتا بیشتر از بخش اولش ترسیدم-)
جای اون زنه معلم ریاضی دبستانمو دیدم به خدا نمیتونستم جلو خودمو بگیرم نگاش نکنممم
تهش در طبقه آخر که باز شد تو سیاهی مطلق فقط یه نوشته دیدم که دوبار تکرار شده بود, who is she?
پریدمم
ببین پریدممم
وحشت کردممم
(اگه بازی رو ببازی تا آخر عمرت توی یه بعد دیگه گیر افتادی)
به جایی رسید که دارم توهم میزنم😂 تو کل زندگیم انقدر ترسو نبودم
حالا ایشالا جنازه منو مثل پرونده الیسا لم از تو تانکر آب نکشن بیرون-
6 notes
·
View notes
Text
کنار مشتی خاک
در دور دست خودم، تنها، نشسته ام.
نوسان ها خاک شد
و خاک ها از میان انگشتانم لغزید و فرو ریخت.
شبیه هیچ شده ای!
چهره ات را به سردی خاک بسپار.
اوج خودم را گم کرده ام.
می ترسم، از لحظه بعد، و از این پنجره ای که به روی احساسم گشوده شد.
برگی روی فراموشی دستم افتاد: برگ اقاقیا!
بوی ترانه ای گمشده می دهد، بوی لالایی که روی چهره مادرم نوسان می کند.
از پنجره
غروب را به دیوار کودکی ام تماشا می کنم.
بیهوده بود، بیهوده بود.
این دیوار، روی درهای باغ سبز فرو ریخت.
زنجیر طلایی بازی ها، و دریچه روشن قصه ها، زیر این آوار رفت.
آن طرف، سیاهی من پیداست:
روی بام گنبدی کاهگلی ایستاده ام، شبیه غمی .
و نگاهم را در بخار غروب ریخته ام.
روی این پله ها غمی، تنها، نشست.
در این دهلیزها انتظاری سرگردان بود.
"من" دیرین روی این شبکه های سبز سفالی خاموش شد.
در سایه-آفتاب این درخت اقاقیا، گرفتن خورشید را در ترسی شیرین تماشا کرد.
خورشید، در پنجره می سوزد.
پنجره لبریز برگ ها شد.
با برگی لغزیدم.
پیوند رشته ها با من نیست.
من هوای خودم را می نوشم
و در دور دست خودم، تنها، نشسته ام.
انگشتم خاک ها را زیر و رو می کند
و تصویر ها را بهم می پاشد، می لغزد، خوابش می برد.
تصویری می کشد، تصویری سبز: شاخه ها، برگ ها.
روی باغ های روشن پرواز می کنم.
چشمانم لبریز علف ها می شود
و تپش هایم با شاخ و برگ ها می آمیزد.
می پرم، می پرم.
روی دشتی دور افتاده
آفتاب، بال هایم را می سوزاند، و من در نفرت بیداری به خاک می افتم.
کسی روی خاکستر بال هایم راه می رود.
دستی روی پیشانی ام کشیده شد، من سایه شدم:
"شاسوسا" تو هستی؟
دیر کردی:
از لالایی کودکی، تا خیرگی این آفتاب، انتظار ترا داشتم.
در شب سبز شبکه ها صدایت زدم، در سحر رودخانه، در آفتاب مرمرها.
و در این عطش تاریکی صدایت می زنم: "شاسوسا"! این دشت آفتابی را شب کن
تا من، راه گمشده ای را پیدا کنم، و در جاپای خودم خاموش شوم.
"شاسوسا"، وزش سیاه و برهنه!
خاک زندگی ام را فراگیر.
لب هایش از سکوت بود.
انگشتش به هیچ سو لغزید.
ناگهان، طرح چهره اش از هم پاشید، و غبارش را باد برد.
رووی علف های اشک آلود براه افتاده ام.
خوابی را میان این علف ها گم کرده ام.
دست هایم پر از بیهودگی جست و جوهاست.
"من" دیرین، تنها، در این دشت ها پرسه زد.
هنگامی که مرد
رویای شبکه ها، و بوی اقاقیا میان انگشتانش بود.
روی غمی راه افتادم.
به شبی نزدیکم، سیاهی من پیداست:
در شب "آن روزها" فانوس گرفته ام.
درخت اقاقیا در روشنی فانوس ایستاده .
برگ هایش خوابیده اند، شبیه لالایی شده اند.
مادرم را می شنوم.
خورشید، با پنجره آمیخته.
زمزمه مادرم به آهنگ جنبش برگ هاست.
گهواره ای نوسان می کند.
پشت این دیوار، کتیبه ای می تراشند.
می شنوی؟
میان دو لحظه پوچ، در آمد و رفتم.
انگار دری به سردی خاک باز کردم:
گورستان به زندگی ام تابید.
بازی های کودکی ام، روی این سنگ های سیاه پلاسیدند.
سنگ ها را می شنوم: ابدیت غم.
کنار قبر، انتظار چه بیهوده است.
"شاسوسا" روی مرمر سیاهی روییده بود:
"شاسوسا"، شبیه تاریک من!
به آفتاب آلوده ام.
تاریکم کن، تاریک تاریک، شب اندامت را در من ریز.
دستم را ببین: راه زندگی ام در تو خاموش می شود.
راهی در تهی، سفری به تاریکی:
صدای زنگ قافله را می شنوی؟
با مشتی کابوس هم سفر شده ام.
راه از شب آغاز شد، به آفتاب رسید، و اکنون از مرز تاریکی
می گذرد.
قافله از رودی کم ژرفا گذشت.
سپیده دم روی موج ها ریخت.
چهره ای در آب نقره گون به مرگ می خندد:
"شاسوسا"! "شاسوسا"!
در مه تصویرها، قبر ها نفس می کشند.
لبخند "شاسوسا" به خاک می ریزد
و انگشتش جای گمشده ای را نشان می دهد: کتیبه ای !
سنگ نوسان می کند.
گل های اقاقیا در لالایی مادرم میشکفد: ابدیت در شاخه هاست.
کنار مشتی خاک
در دور دست خودم، تنها، نشسته ام.
برگ ها روی احساسم می لغزند...
سهراب سپهری
3 notes
·
View notes
Text
نوروز مبارزه است
طرح: امین منتظری نوروز یک مبارزه است. چند دهه است که میخواهند آن را هم مثل بخشهای دیگر وجودیمان از ما بگیرند، چون هرچه میکنند رنگ و بوی سیاهی و وابستگی به خود نمیگیرد و شعارزده نمیشود. نمیتوانند آداباش را دستکاری کنند. نمیتوانند از نوروز برای رونق دکانهایشان، افسانههایی بسازند از اسبها و مرغها و مارها و کبوترهای سخنگوی سیاهپوش و عزادار در یکهزار و ۴۰۰سال پیش. نتوانستهاند نوروز را…
View On WordPress
2 notes
·
View notes
Text
کشتن آدمها توسط کلمات
حرفهایی که می زنیم دست دارند، دستهای بلندی که گاهی گلویی را می فشارند و نفس فرد را می گیرند، حرفهایی که می زنیم پا دارند، پاهای بزرگی که گاهی جایشان را روی دلی می گذارند و برای همیشه می مانند، حرفهایی که می زنیم چشم دارند، چشم های سیاهی که گاهی به چشم های دیگران نگاه می کنند و آنها را در شرمی بی کران فرو می برند! (more…) “”
View On WordPress
5 notes
·
View notes
Text
من دو سال پیش بعد از اینکه نتوانستم ریملی را پیدا کنم که بماند از ریمل استفاده نکردم. این نه تنها باعث صرفه جویی در وقت من در صبح شد، بلکه باعث شد مژه هایم حالت واقعاً خوبی داشته باشند. اشتباه نکنید، من قطعاً برای ظاهر ریمل تنگ شده بودم. من موهای بلوند و پوست روشنی دارم، بنابراین مژه های من به طور طبیعی روشن هستند و ریمل تفاوت عمده ای ایجاد می کند. وقتی آن را روشن می کنم، فوراً احساس می کنم "تمام" شده است. سپس، یک ماه پیش، در حین نوشتن داستانی در مورد درمان هایی که در درازمدت باعث صرفه جویی در وقت شما می شوند - به درمان های میکروبلیدینگ یا کراتین فکر کنید - با لیفت و رنگ کردن مژه ها مواجه شدم. آنها ظاهر ریمل را بدون لکه، لک یا ریزش وعده می دهند. خیلی خوب به نظر می رسید که درست باشد. به طور طبیعی، مجبور شدم آن را امتحان کنم - بالاخره این یک تحقیق است! من یک قرار ملاقات در Envious Lashes در شهر نیویورک رزرو کردم، جایی که لیفت مژه ۱۷۵ دلار و رنگ آن ۴۵ دلار است. بنیانگذار کلمنتینا ریچاردسون از سال 2007 یک تکنسین شلاق و متخصص بوده است و Envious مشتریان مشهوری از جمله جنا دوان، نائومی کمپبل و مری جی. بلیج داشته است—بنابراین میدانستم که در دستان خوبی خواهم بود. چلسی برنز لیفت مژه مرحله یک در حین لیفت مژه چه اتفاقی می افتد؟ کل فرآیند حدود یک ساعت طول می کشد، بنابراین من روی ��ندلی دراز کشیدم و وقتی تکنسین شروع به برس زدن مژه های من روی یک میله فر سیلیکونی کرد، راحت شدم (برای هر طول مژه و ترجیح فر، اندازه های مختلفی وجود دارد). سپس، او یک محلول پرکننده ایمن برای چشم را به پایه مژه های من زد. ریچاردسون گفت: "این به شکستن پیوند موهای شما کمک می کند تا بتواند به حالت فر در بیاید." سپس، او یک محلول تنظیم کننده برای کمک به بازسازی مو در جای خود استفاده کرد. آخرین مرحله رنگ آمیزی بود، رنگ آبی-سیاهی که از ریشه تا نوک آن ساییده می شود. [caption id="attachment_106155" align="aligncenter" width="639"] لیفت مژه مرحله دوم[/caption] پس از این، مشاور شما را با چند توصیه مهم به شما میفرستد: مژههای خود را تا 24 ساعت خیس نکنید. در حالی که لیفت و رنگ کردن مژه به اندازه اکستنشن نگهداری نمی شود (برای شروع هرگز نمی توانید آنها را خیس کنید و مستقیماً روی آنها نخوابید)، باید سعی کنید تا 24 ساعت اول بعد از قرار ملاقات خود از خیس کردن آنها خودداری کنید. که اوراق قرضه زمان برای تنظیم دارد - به طور مشابه با یک پرم واقعی. آیا لیفت مژه درد دارد؟ می دانم که این تصاویر ممکن است کمی ترسناک به نظر برسند، اما به شما اطمینان می دهم که این روند دردناک نیست. شما باید تمام مدت چشمان خود را بسته نگه دارید، که ممکن است برای برخی ناراحت کننده باشد - به خصوص اگر چشمان حساسی دارید، اما تکنسین من به من گفت که اکثر مشتریان او در نهایت به خواب می روند زیرا این کار بسیار آرامش بخش است. [caption id="attachment_106156" align="aligncenter" width="636"] رنگ.[/caption] مدت زمان لیفت مژه چقدر است؟ لیفت مژه تقریباً چهار تا شش هفته ماندگاری دارد، اما رنگ آن فقط برای چهار تا دوام دارد. تکنسین من همچنین به من گفت که مدت زمان بسته به نوع پوست شما متفاوت است. اگر پوست چرب دارید یا از روغن های زیادی روی صورت خود استفاده می کنید، می تواند درمان کراتینه را سریعتر از بین ببرد. [caption id="attachment_106157" align="aligncenter" width="980"] مژه های من بلافاصله پس از رنگ و بلند کردن.[/caption] آیا لیفت مژه به مژه های شما آسیب می رساند؟ ممکن است تعجب کنید: عالی به نظر می رسد، اما آیا واقعا بی خطر است؟ کونین میگوید مژههای اکثر افراد میتوانند لیفت مژه را تحمل کنند، اما پردازش بیش از حد با این نوع درمانها میتواند به مرور زمان مژهها را ضعیف کند. کاراسکو میگوید علاوه بر این، هر زمانی که از مواد شیمیایی در نزدیکی چشم خود استفاده میکنید، خطر واکنش آلرژیک وجود دارد . شما همچنین ممکن است در معرض خطر درماتیت باشید، یک بیماری پوستی که باعث قرمزی، تورم و حتی تاول می شود، به خصوص اگر محلول لیفتینگ در چشم شما یا روی پوست اطراف قرار گیرد. برای اطمینان از اینکه در دستان خوبی هستید، به دنبال تکنسینی باشید که در درمانهای اطر��ف چشم (مانند اکستنشن مژه، رنگ کردن، یا فرم دادن به ابرو) نیز متخصص باشد. و اگر مستعد واکنشهای آلرژیک ناشی از محصولات زیبایی هستید یا به مواد خاصی حساسیت دارید، همیشه ایده خوبی است که درخواست تست پچ کنید. این محتوا از نظرسنجی وارد شده است. ممکن است بتوانید همان محتوا را در قالب دیگری پیدا کنید، یا ممکن است بتوانید اطلاعات بیشتری را در وب سایت آنها بیابید.
بنابراین، آیا لیفت مژه ارزشش را دارد؟ به طور کلی، من فکر می کنم این درمان یک برد-برد است. من هنوز نیازی به اضافه کردن یک مرحله برای ریمل در روتین آرایش صبحگاهی خود ندارم، اما از مزایای ظاهری مانند خودم بهره می برم. در حالی که من ظاهر طبیعی را دوست دارم، اگر حجم بیشتری را ترجیح می دهید، می توانید یک لایه ریمل هم اضافه کنید. بسیاری از افرادی که با آنها صحبت کردم و این کار را انجام می دهند به سادگی این کار را برای لیفت اضافی انجام می دهند تا مجبور نباشند از فر مژه استفاده کنند. آنها همچنین در صورت انجام لیفت و رنگ کردن، نیازی به کشیدن ریمل زیاد ندارند. Source link
0 notes
Text
نت سنتور آهنگ وقتشه از مرتضی
نت سنتور آهنگ وقتشه از مرتضی
نت دونی , نت سنتور , نت متوسط سنتور , نت سنتور شوبرت آواکیان , notdoni , نت های سنتور شوبرت آواکیان , نت های سنتور , سنتور , شوبرت آواکیان , نت شوبرت آواکیان , نت های شوبرت آواکیان , نت های گروه نت دونی , نت های متوسط سنتور , نت سنتور متوسط
پیش نمایش نت سنتور آهنگ وقتشه از مرتضی
نت سنتور آهنگ وقتشه از مرتضی
دانلود نت سنتور آهنگ وقتشه از مرتضی
خرید نت سنتور آهنگ وقتشه از مرتضی
جهت خرید نت سنتور آهنگ وقتشه از مرتضی روی لینک زیر کلیک کنید
نت سنتور آهنگ وقتشه از مرتضی
نت سنتور آهنگ وقتشه از مرتضی
تنظیم نت سنتور » گروه نت دونی
آهنگساز » شوبرت آواکیان
نسخه های دیگر نت آهنگ وقتشه از مرتضی 👇👇👇👇
👈 نت پیانو وقتشه از مرتضی
👈 نت کیبورد وقتشه از مرتضی
👈 نت گیتار وقتشه از مرتضی
👈 نت ویولن وقتشه از مرتضی
👈 نت فلوت وقتشه از مرتضی
متن آهنگ مرتضی وقتشه
sheet Music Morteza Vaghteshe
توی سرزمین خورشید سر گل ها رو بریدن روح سبز هر درختو به گدا شدن کشیدن جیره بندی شده بارون دست شبنمو شکستن پای هر شکوفه ��ی رو به حریم اره بستن بوی تند خون و باروت نفس باد و گرفته توی این هوا خدا هم دیگه از نفس میوفته همه کوچه و خیابون چه کبوده از غم نور طفلکی مادرم ایران زخمیه به دست قانون وقتشه وقتشه با هم حقمونو پس بگیریم آخه تا کجا قراره روزی صد دفعه بمیریم منو تو لایق نوریم لایق صبح رهایی منو تو صدای عشقیم نه صدای بی صدایی منو تو صدای عشقیم نه صدای بی صدایی
نت سنتور آهنگ مرتضی وقتشه ولی با اینهمه بازم میشه رد شد از سیاهی میشه مشت محکمی شد توی صورت تباهی دیگه ما چیزی نداریم که ببازیم به زمونه وقتی جون به لب رسیده دیگه ترسی نمیمونه وقتشه وقتشه با هم حقمونو پس بگیریم آخه تا کجا قراره روزی صد دفعه بمیریم منو تو لایق نوریم لایق صبح رهایی منو تو صدای عشقیم نه صدای بی صدایی منو تو صدای عشقیم نه صدای بی صدایی منو تو صدای عشقیم نه صدای بی صدایی
ترانه سرا : مرتضی
ترانه شعر آهنگ مرتضی وقتشه
نت سنتور وقتشه از مرتضی برای اولین بار در نت دونی
کلمات کلیدی : نت دونی , نت سنتور , نت متوسط سنتور , نت سنتور شوبرت آواکیان , notdoni , نت های سنتور شوبرت آواکیان , نت های سنتور , سنتور , شوبرت آواکیان , نت شوبرت آواکیان , نت های شوبرت آواکیان , نت های گروه نت دونی , نت های متوسط سنتور , نت سنتور متوسط
#نت دونی#نت سنتور#نت متوسط سنتور#نت سنتور شوبرت آواکیان#notdoni#نت های سنتور شوبرت آواکیان#نت های سنتور#سنتور#شوبرت آواکیان#نت شوبرت آواکیان#نت های شوبرت آواکیان#نت های گروه نت دونی#نت های متوسط سنتور#نت سنتور متوسط
0 notes
Text
فُزونی(سیاهی) لشکر ، نیاید به کار
فردوسی
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
بعد از حرف های محمد خاکپور طرفداران نظام به تکاپو افتادن تا جواب دهند و طبق معمول سه روش را برای این کار انتخاب کردن
.
روش اول : توهین و تهدید و اعتراف اجباری
که برای این روش پاسخی ندارم
.
روش دوم : از کل ماجرا را منکر شدن
یعنی ادعا کردن که منظور آقای خاکپور معمار و طراح مجموعه ورزشی آزادی بوده و نه بانی و حامی آن آریامهر
.
جواب دادن به این مدل انکارها کار ساده ایست فقط کافی ست بگویم در این دوره آیا طراح و معمار و مهندس و عمله بنا ندارید که نمیتوانید چنین کاری کنید مطمعنن نه ، پول هم که خدارو شکر طبق مشاهدات ، در سوریه و لبنان و یمن و عراق و طبق گفته حسن نصرالله و رهبر مالی حماس و دیگر گروه های مقاومت دارید فقط میماند همان حامی و بانی که در این دوره ایشان الویت را به آنجاها که گفتم اختصاص دادن که اگر از ته مانده آنجاها چیزی هم ماند اینور خرج میشود و چه خوب میداند وقتی در اونجور جاها خرج کند پیامدهای منفی آن برای مردم ایران صدها برابر خواهد بود و نه فقط مالی
.
روش سوم : عوام فریبانه
پاسخ دادن به این مدل سخت است چراکه هم اطلاعات لازم دارم و هم فهم و هم شعور
عوام فریب ها از نبود یکی از این سه عامل به ذهن مردم نفوذ میکنند
.
کل حرف آنها در این مورد خاص در دو چیز است
یک : میانگین سرانه زمین ورزشی در زمان آریامهر دو سانت بود و الان پنجاه سانت
دو : در زمان آریامهر همین یک مجموعه ورزشی بوده و الان بیست و پنج تا
.
یکی از روش های عوام فریبی گفتن قسمتی از کل حقیقت است
آمار کمیتی دادن و سانسور آمار کیفیتی همه ی حقه ی آنها هست برای گول زدن مردم عادی یا بدست آوردن دل طرفدارانشان
پاسخ چنین است
Aryamehr Sport Complex
سال1974 یعنی 51سال پیش در ایران هفتمین دوره بازی های آسیایی برگزار شد
توجه کنید
بـازیـهـــــــــای آسیایی و نه بازی آسیایی
یعنی مثلا یک رشته فوتبال نه بلکه در آن موقعه 18رشته ورزشی با 3010ورزشکار از 25کشور آسیایی که رکوردی شد تا آن موقع در آسیا
برپایی چنین همایشی پتانسیلی فرای ورزش لازم دارد
همچون
اسکان دادن : هتل و سویت هایی مطابق با استاندارد های تایید شده
ترابری : وسیله رفت و آمد به روز برای ورزشکاران از اتوبوس تا خطوط هوایی و هواپیما و فرودگاه با استاندارد های لازم
امنیت و نظم : چه برای ورزشکاران و چه توریست ها و تماشاچی ها در کل شهر
مدال آوری : اینجور نباشد که کشورها بیایند و مدال ها را درو کنند و بروند
و چند مورد دیگر
.
حضور قدرمند و ایجاد و مهیا کردن چنین زیرساخت هایی برای برگزاریست که میتواند برای کشوری آبرو به ارمغان آورد
که خاکپور هم خلاصه وار گفت
.
ایران در این میزبانی بسیار قدرمند ظاهر شد چه از بابت برگزاری آن و چه از بابت کسب مقام و مدال
ایران توانست بعد از ژاپن به مقام دوم این بازیها برسد
این افتخارها برای ایران دیگر هرگز تکرار نشد
کره جنوبی و چین که تا آن موقعه نتواسته بودند میزبان شوند در این 51سال هر کدام سه! بار لیاقت میزبانی را کسب کردند و حتی توانستند بازی های المپیک را هم برگزار کنند همان چشم اندازی که آریامهر به آن چشم دوخته بود و قرار بود در فاز دوم مجموعه ورزشی آریامهر اجراء شود
.
پس کسی که در آن موقعه چنین خیزی برداشته بود در 51سال بعد بیکار نمینشست که الان طرفداران نظام بعد از 51سال دلشان خوش است به کمیت های انبوهی که بویی از کیفیت نسبت به زمان خودشان نبردهاند آنهم نه فقط در ورزش ، در تمام عرصه ها فقط حرف از کمیت است
انبوه سازی مسکن - شرکت های خودرو ساز - تحصیل - تسلیحات نظامی - صنعت نفت - انواع ترابری - درمان - صنعت گردشگری - و و و
برای هر کدامشان ادله های قوی برای بیکیفیتی موجود است که گفتن آنها از بحث مورد نظر ، ما را دور میکند
هرچند همانطور که قبلا هم گفتم حتی در کمیت هم سر لوحه پهلوی بر همان شعار هفتمین دوره بازیها بود
پاسخ به سوال زیر میتواند بهترین میزان برای قضاوت باشد
برگزاری المپیک برای نظام پیشکش
آیا نظام کنونی قدرت و توان(عرضه) برگزاری بازیهای آسیایی را دارد؟
.
باز تاکید میکنم آن نظامی که توان و قدرت برگزاریش را داشت طی سالهای بعد در کمیت نه تنها کوتاهی نمیکرد بلکه در 51سال فرصت ، کاری میکرد کارستان
همان کاری که چین و کره جنوبی کردن با این دانسته که این دو کشور آن موقع عقب تر از ما بودند
.
باید بدانید مجموعه ورزشی آریامهر(آزادی) فقط یک ورزشگاه فوتبال نیست یک مجموعه از سالن ها و پیست ها و زمین ها و سویت ها و دریاچه مخصوص برای ورزش حرفه ای میباشد که فقط طی مدت کمتر از سه! سال با کیفیت مورد تایید جهانی ساخته شد
دقت کنید 51سال پیش تجهیزات ساخت امروزی که به روند ساخت سرعت میبخشد موجود نبود
تازه همزمان با این پروژه و مکمل آن ورزشگاه فرح(تختی) نیز ساخته شد که مطالعه آن بد نیست
.
حال میرویم و مدت زمان ورزشگاه هایی که بعد از انقلاب ساخته شد را بخوانیم تا بدانید اتلاف وقت و انرژی و هدر دادن منابع مالی با دیر کرد در ساخت چه بر سر عمران و آبادانی پروژه ها میآورد
.
ورزشگاه نقش جهان اصفهان
عدم تأیید از سوی (کنفدراسیون فوتبال آسیا) به علت عدم ایمن�� و امنیت در مشکلات سازه
ساخت این ورزشگاه توسط یک شرکت چینی صورت گرفت
شروع ساخت سال۱۳۷۲ است و بازگشیایی فقط زمین فوتبال! سال۱۳۸۱ صورت میگیرد تازه همان هم فقط پنج! سال استفاده میشود و از سال۱۳۸۶ تا سال۱۳۹۵ تعطیل میشود به بهانه فاز دو و رفع آنچه باعث تایید نشدنش شد
غم انگیزه ست که بدانید فاز دوم استادیوم آریامهر قرار بود آن را تبدیل به دهکده المپیک کند مناسب برای برگزاری بازی های المپیک😭 ـ
.
ـ ورزشگاه یادگار امام تبریز(سهند) ـ
در سال۱۳۶۸ شروع و در سال۱۳۷۵ گشایش یافتهاست
قرار بود این دهکده ورزشی در سال۱۳۹۰ خورشیدی مورد بهرهبرداری قرار گیرد ، اما از ۱۴مکان ورزشی ، تنها استادیوم فوتبال و پیست دوچرخهسواری افتتاح شد ! ـ
.
ـ ورزشگاه شهدای فولاد خوزستان(آرنا) ـ
شروع ساخت سال۱۳۸۷ بازگشایی سال۱۳۹۶ میباشد
فقط زمین فوتبال این ورزشگاه مناسب است برای بازیهای بینالمللی
بقیه امکانات دهن پر کن آن مثل دریاچه مصنوعی بیشتر برای تفریح است تا ورزش حرفه ای(گوگلمپ)کنید حتی پیست دوچرخه سواری آ��
.
ورزشگاه امام رضا مشهد
ساخت این ورزشگاه در سال۱۳۸۴ آغاز و در سال۱۳۹۵ گشایش یافت
اولین بازی در سال۱۳۹۶ انجام شد ! ـ
بعد از ورزشگاه آریامهر این مکان تنها ورزشگاه ایران است که آ+ استاندارد را دارد یعنی 43سال بعد ، جون کندین و کاری کردین که قبلا کرده بودیم ، خسته نباشید بهش افتخار کنید
و تازه از آن گستردگی هم خبری نیست مثل دریاچه و ورزشگاه دوچرخه سواری که با پیست خالی فرق دارد و و و
.
اما سوال مهم این است چرا در این ورزشگاه ها بازی های بینالمللی انجام نمیشود؟
از نبود بعضی استانداردهای لازم ورزشی که بگذریم
به خاطر عدم وجود آن زیر ساخت هایست که ورزشی نیست و قبلا به آن اشاره کردم که باید موازی ساخت این مجموعه ها رشد میکردن و نکردن
.
پس خواهشن امروزه با جمله های عوام فریبانه چون ( به ازای هر فلان نفر ، یک باشگاه یا فلان چیز ) داریم مردم را گول نزنید
اگر توانستین یک باشگاه فقط یک باشگاه ورزشی همچون "تاج" داشته باشید کار کردین
سیاهی لشکر نیاید به کار
یکی مرد جنگی به از صد هزار
.
END
.
.
.
#30ahchaleh#na_zzanin#ناظنین#Mohammad Khakpoor#Mohammad Reza Pahlavi#Aryamehr#pahlavi#Aryamehr Sport Complex#Aryamehr Stadium#Azadi Sport Complex#Azadi Stadium#محمد خاکپور#محمدخاکپور#شاه#شاه ایران#آریامهر#پهلوی#محمدرضاشاه#محمد رضا شاه#محمدرضاپهلوی#محمد رضا پهلوی#استادیوم آریامهر#ورزشگاه آریامهر#مجموعه ورزشی آریامهر#استادیوم آزادی#ورزشگاه آزادی#مجموعه ورزشی آزادی#بازیهای آسیایی#euro#iranian rial
1 note
·
View note
Text
youtube
"امراض"
شعر نیما شهسواری
بدنش پر زِ همه تاول و او در درد است
به جذام آمده این جان و تنش در مرگ است
نشنید او به صدا و نشنید او آواز
نتواند که شنیدن همه دنیا سنگ است
نتواند که به دنیا و جهان را دیدن
همه دنیا به سیاهی و جهان بیرنگ است
او به دنیا و از این دیگر جانان کمتر
که نفهمد همه عقلش به جهان ننگ است
نتواند که به دنیای شود او در راه
پای و دستش همه افلیج و جهانش لنگ است
به دل و خاک جهان صد به هزاری امراض
همه طاعون و وبا مرگ جهان آهنگ است
زلزله آمده دنیای تکانی دارد
طفل و زنها و نفسها به دل آن سنگ است
آمده رعد به طوفان بِکند آن جان را
همه دنیای به مرگ خود و با خود جنگ است
صد هزاری که به دنیای امراض و بلا
همه از ظلم تو یزدان و خدای ننگ است
آمده یکدل و یکراه همهکس آن خوبان
باز پس گیرد و دنیای خودش دلتنگ است
ای خدا بس کن و این ظلم و جهان ظلمت
همگی در پی رویت به تو عَزلت جنگ است
#شعر #امراض
#کتاب #طغیان
#شاعر #نیماشهسواری
موسیقی این اثر توسط هوش مصنوعی ساخته شده است
برای دریافت آثار نیما شهسواری اعم از کتاب و شعر به وبسایت جهان آرمانی مراجعه کنید
https://idealistic-world.com
صفحات رسمی نیما شهسواری در شبکههای اجتماعی
https://zil.ink/nima_shahsavari
پادکست جهان آرمانی در فضای مجازی
https://zil.ink/Nimashahsavari
پرتال دسترسی به آثار
https://zil.ink/nima.shahsavari
صفحه رسمی اینستاگرام نیما شهسواری
@nima_shahsavarri
#هنر
#هنرمند
#شعر_آزاد
#شعر_کوتاه
#شعر_فارسی
#آزادی
#برابری
#شعر_ایران
#شعر_سیاسی
#شعر_ایرانی
#شعر_فارسی
#ایران
#ایران_آزاد
#ایران_رها
#آزادی_ایران
#نه_به_جمهوری_اسلامی
#نه_به_حکومت_دینی
0 notes
Photo
(11/54) Before our wedding Mitra’s father gave her one final piece of advice: ‘Never let a man enforce his opinions on you.’ And she took it to heart. She was my opposite. My antithesis. The hardest for me to convince. She would tell me I was too optimistic. She’d say that I only saw the best in things, whether that be people, Iran, or Shahnameh. After our marriage I finally convinced her to read it with me. We’d just moved to Germany so that I could attend university. Each night when I came home from class, she’d lay her head in my lap and I’d read her a chapter. It was my second time reading the book all the way through. My first time as an adult. As a boy I’d always been drawn to Rostam’s feats of strength: his taming of Rakhsh, his defeat of the demon king, his slaying of the dragon. But now I noticed something else. Rostam lived by a code. He would not serve an evil king. He would only serve his ideals. 𝘋𝘢𝘢𝘥. Justice. 𝘙𝘢𝘴𝘵𝘪. Truth. And most of all, 𝘈𝘻𝘢𝘥𝘪. Freedom. Rostam would never sacrifice his freedom. The great champions of Shahnameh were more than warriors, they were vessels for our ideals. Even in the darkest times, even in the times of greatest danger, they lived by their code. I did my best to interest Mitra in certain parts. When I came to the story of the female knight Gordafarid, I quickened my pace. I filled my words with excitement: ‘The battle was nearly lost. Gordafarid’s commander had been captured on the battlefield. Her castle was completely surrounded by the enemy. Gordafarid tried to rally the men to fight, but none would join her. They wanted to stay behind the castle walls. They wanted to surrender. Gordafarid’s cheeks turned black with rage. She grabbed her bow and arrow, tied her hair beneath her helmet, and rode out to face the enemy alone. She stopped just short of the enemy lines, and like a lion she roared: 𝘞𝘩𝘦𝘳𝘦 𝘢𝘳𝘦 𝘺𝘰𝘶𝘳 𝘤𝘩𝘢𝘮𝘱𝘪𝘰𝘯𝘴?’ In the heat of the story, I peeked down at Mitra to see if she was scared. But she’d fallen asleep.”
پیش از ازدواجمان پدر میترا آخرین اندرز را به او داد: «هرگز اجازه نده مردی به تو زور بگوید.» و او آن درس را جانانه پذیرفته بود. و ما در تمام زندگیمان چنین بودهایم. او همواره آنتیتِز من بوده است. نقطهی مقابل من. سرسختترین کس برای متقاعد شدن. میگفت بیش از اندازه آرمانخواهم، بیش از اندازه ناآزموده و بیش از اندازه باورمند. میگفت که من همیشه بهترین را در هر چیزی میبینم، چه مردم باشد، چه ایران و چه شاهنامه. پس از ازدواجمان سرانجام توانستم او را راضی کنم که همراه من شاهنامه بخواند. دوران دانشجویی را در آلمان زندگی میکردیم. و هر شب که از دانشگاه به خانه برمیگشتم، سرش را روی پاهایم میگذاشت و من بخشی از شاهنامه را برایش میخواندم. این دومین بار بود که شاهنامه را از آغاز تا پایان خواندم. نخستین بار در بزرگسالی. در کودکی همواره شیفتهی نبردهای رستم بودهام: رام کردن رخش، شکست دیوان، کشتن اژدهای پیدا و پنهان. ولی آن روز به نکتهی دیگری پی برده بودم. رستم برپایهی یک قانون زندگی میکرد. او به پادشاه ستمگر خدمت نمیکرد. او تنها به راه آرمانهایش میکوشید: داد، راستی و بالاتر از همه، آزادی برایش ارجمندترین بود. رستم هرگز از آزادیاش نمیگذشت. پهلوانان بزرگ شاهنامه فراتر از جنگجویانی نیرومند بودند. آنها نگهدارندهی آرمانهایمان بودند. حتا در تاریکترین زمانها، حتا در بزرگترین خطرها، پیرو قانون پهلوانی خود بودند. من بیشترین تلاش خود را میکردم که میترا را دلبستهی بخشهای ویژهای از شاهنامه کنم. هنگامی که به داستان گردآفرید رسیدم، شتابم را بیشتر کردم. واژگان را با شور بیشتری خواندم. دژ سپید به محاصرهی دشمن درآمده بود، هجیر نگهبان دژ بود. به جنگ سهراب رفت و به کمند او گرفتار شد. هنگامی که گردآفرید آگاه شد، گونههایش از شدت خشم به سیاهی گرایید: چنان ننگش آمد ز کار هجیر / که شد لالهرنگش به کردار قیر. پس تیر و کمان خود را برداشت. گیسوانش را به زیر کلاه خود گرد آورد، و یکه و تنها بر دشمن تاخت. به نزدیکی سپاه دشمن ایستاد و چون شیر غرید: به پیش سپاه اندر آمد چو گرد / چو رعد خروشان یکی ویله کرد / که گردان کدامند و جنگآوران / دلیران و کارآزموده سران. در اوج داستان نگاهی زیرچشمی به میترا انداختم تا ببینم که آیا ترسیده است. او به خواب رفته بود
219 notes
·
View notes
Text
شب است و چهره میهن سیاهه
نشستن در سیاهی ها گناهه
تفنگم را بده ای برادر
1 note
·
View note
Text
وقتی به عمق نگاه میکنی، سیاهیه. در عمق هرچیزی، سیاهی هست. عمق جاییه که اساسن نور نیست. پس انتظار چیزای خوب از آدما نداشته باش. آدما عمق دارن.
0 notes
Text
Jeg knælede engang i rystende gys Jeg jager stadig mindet om det, om hver kulde Skældet ud af den stilhed af en sublim tavshed Blind for det dyrs guddommelige formål Men du var min Stirrer i mørket på en fjern stjerne Spændingen ved at vide, hvor alene vi er, ukendte vi er Til naturen og til os begge Jeg bekendte den længsel, jeg drømte om Nogle bedre kærlighed, men der er ingen bedre kærlighed Vinker over mig, og der er ingen bedre kærlighed Som nogensinde har elsket mig, der er ingen bedre kærlighed Skat, føl dig bedre elsket Føl dig bedre elsket Og jeg har aldrig elsket en mørkere blå End det mørke, jeg har kendt i dig, ejes fra dig Du, hvis hjerte ville synge om anarki Du ville grine af betydninger, garantier, så smukt Når vores sandhed er brændt ud af historien Af dem, der opfattede retfærdighed i kærlig erindring, vidne mig Som ild, der gr��der fra et cedertræ Vid, at min kærlighed ville brænde med mig Vi vil leve evigt For der er ingen bedre kærlighed Det lokker over mig, der er ingen bedre kærlighed Som altid har kærlighed
من یک بار در تکان دادن هیجان زانو زده من هنوز خاطره اش رو تعقيب ميکنم از هر سردي از اون سکوت یه عالی و بی سر و رو کور به هدف از الهی بی رحم اما تو از من بودی خیره در سیاهی در برخی از ستاره های دور هیجان دانستن اینکه ما چقدر تنها هستیم، ناشناخته هستیم به وحشی و به هر دوی ما من به آرزویی که خوابش رو می دیدم اعتراف کردم عشق بهتری بود، اما عشق بهتری وجود نکنه اشاره بالاتر از من و هیچ عشق بهتر وجود دارد که تا به حال مرا دوست داشته است، هیچ عشق بهتری وجود ندارد عزیزم، عشق بهتری داشته باش احساس عشق بهتر و من هرگز عاشق آبی تیره تر نبودم از تاریکی که در تو می دونم، از تو تو که قلبش هرج و مرج رو مي توني شما به معناها، تضمین ها، به زیبایی می خندید وقتي حقيقت ما از تاريخ سوخته توسط کسانی که عدالت را در حافظه علاقه، شاهد من مثل آتش گریه از درخت سرو بدانید که عشق من با من می سوزد ما تا ابد زندگي خواهيم کرد چون عشق بهتری نیست اون به من اشاره مي کنن، عشق بهتري وجود ن داره که تا به حال عشق
में इक बारी हिलदे रोमांच च घुटने टेकियै रक्खेआ हा में हून बी एह् दे चेते दा पीछा करनां , हर ठंड दा इक चुप्प उदात्त दी उस चुप्पी कन्नै घिरे दा क्रूर दिव्य दे उद्देश कोला अ'न्ने पर तुस मेरे हे काले रंग च कुसै दूर दे सितारे गी घूरदे होई एह् जानने दा रोमांच जे अस किन्ने इक्कले आं, अस अनजान आं जंगली ते अस दौनें गी में उस लालसा गी कबूल कीता जेह् दा में सुखना दिक्खा दा हा किश बेह्तर प्यार, पर एह् दे शा शैल प्यार कोई नेईं ऐ मेरे उप्पर बेकन्स ते एह् दे शा शैल कोई प्यार नेईं ऐ उʼन्नै कदें मिगी प्यार कीता ऐ, एह् दे शा शैल कोई प्यार नेईं ऐ डार्लिंग, बेह्तर प्यार मसूस करो बेह्तर प्यार मसूस करो ते मिगी कदें बी गहरा नीला रंग पसंद नेईं हा उस न्हेरे कोला जेह् ड़ा में तुंʼदे अंदर जानदा आं, तुंʼदे कोला अपना तुस, जिंʼदा दिल अराजकता दा गाना गाङन तुस अर्थें, गरंटियें पर इन्नी खूबसूरती कन्नै हस्सोगे जिसलै साढ़ी सच्चाई इतिहास कोला जली जंदी ऐ उ'नें लोकें आसेआ जिʼनें गी शैल याददाश्त च न्यांऽ मिलेआ, मिगी दिक्खो जिʼयां देवदार दे बूह् टे शा रोआ'रदी अग्ग जान लैओ जे मेरा प्यार मेरे कन्नै जली जाह् ग अस सदा आस्तै रौह् गे की जे एह् दे शा शैल प्यार कोई नेईं ऐ एह् मेरे उप्पर इशारा करदा ऐ, एह् दे शा शैल कोई प्यार नेईं ऐ ओह् दे कदें प्यार होंदा ऐ
Põlvitasin kord värisevas põnevuses Ma jälitan mälestust sellest ikka veel, igast külmavärinast Kistud sellest vaikusest, mis on ülev Pime jõhkra jumaliku eesmärgi suhtes Aga sa olid minu oma Jõllitades pimeduses mõnda kauget tähte Põnevus teadmisest, kui üksi me oleme, tundmatud me oleme Loodusele ja meile mõlemale Tunnistasin üles igatsuse, millest unistasin Mõni parem armastus, aga paremat armastust pole olemas Kutsub minust kõrgemale ja paremat armastust pole See on mind kunagi armastanud, pole paremat armastust Kallis, tunne paremat armastust Tunne paremat armastust Ja ma pole kunagi armastanud tumedamat sinist Kui pimedus, mida ma olen sinus tundnud, sinu oma Sina, kelle süda laulaks anarhiast Sa naeraksid tähenduste, garantiide üle, nii ilusti Kui meie tõde põletatakse ajaloost Nende poolt, kes arvasid õiglust meeldivas mälus, tunnistage mind Nagu seedripuust nuttev tuli Tea, et mu armastus põleks koos minuga Me elame igavesti "Paremat armastust pole See kutsub minust kõrgemale, paremat armastust pole olemas Sellel on alati armastus
Põlvitasin kord värisevas põnevuses Ma jälitan mälestust sellest ikka veel, igast külmavärinast Kistud sellest vaikusest, mis on ülev Pime jõhkra jumaliku eesmärgi suhtes Aga sa olid minu oma Jõllitades pimeduses mõnda kauget tähte Põnevus teadmisest, kui üksi me oleme, tundmatud me oleme Loodusele ja meile mõlemale Tunnistasin üles igatsuse, millest unistasin Mõni parem armastus, aga paremat armastust pole olemas Kutsub minust kõrgemale ja paremat armastust pole See on mind kunagi armastanud, pole paremat armastust Kallis, tunne paremat armastust Tunne paremat armastust Ja ma pole kunagi armastanud tumedamat sinist Kui pimedus, mida ma olen sinus tundnud, sinu oma Sina, kelle süda laulaks anarhiast Sa naeraksid tähenduste, garantiide üle, nii ilusti Kui meie tõde põletatakse ajaloost Nende poolt, kes arvasid õiglust meeldivas mälus, tunnistage mind Nagu seedripuust nuttev tuli Tea, et mu armastus põleks koos minuga Me elame igavesti "Paremat armastust pole See kutsub minust kõrgemale, paremat armastust pole olemas Sellel on alati armastus
Ik knielde eens in trillende opwinding Ik jaag nog steeds de herinnering eraan na, aan elke kilte Bestraft door die stilte van een sublieme stilte Blind voor het doel van het brute goddelijke Maar je was de mijne Starend in de duisternis naar een verre ster De sensatie om te weten hoe alleen we zijn, onbekend dat we zijn Aan de wildernis en aan ons beiden Ik biechtte het verlangen op waar ik van droomde Wat betere liefde, maar er is geen betere liefde Lonkt boven me en er is geen betere liefde Die ooit van me heeft gehouden, er is geen betere liefde Schat, voel je beter liefde Voel een betere liefde En ik heb nog nooit van een donkerder blauw gehouden Dan de duisternis die ik in je heb gekend, van jou Jij, wiens hart zou zingen van anarchie Je zou lachen om betekenissen, garanties, zo mooi Wanneer onze waarheid uit de geschiedenis wordt gebrand Bij hen die gerechtigheid in dierbare herinnering hebben bevonden, getuige mij Als vuur dat huilt uit een cederboom Weet dat mijn liefde met mij zou branden We zullen eeuwig leven Want er is geen betere liefde Die boven me lonkt, er is geen betere liefde Die altijd liefde heeft
އަހަރެން އެއްފަހަރު ކަކޫ މައްޗަށް ތިރިވެލީ ތެޅިފޮޅެމުން ދިޔަ އުފާވެރިކަމަކަށެވެ. ހަމަކަށަވަރުން، ތިމަންރަސްކަލާނގެ އެ އުޑުގެ ހަނދާންތައް ފަހަތަށް ޖައްސަވަމެވެ. ހިމޭންކަމުގެ ހިމޭންކަމުގެ ސަބަބުން ނެވެ. އަނިޔާވެރި އިލާހީ މަޤްޞަދުގެ މައްޗަށް ކަނުވެގެންވާ ރަސްކަލާނގެއެވެ. އެހެނެއްކަމަކު، ކަލޭގެފާނަކީ، ތިމަންކަލޭގެފާނުގެ ބޭކަލެކެވެ. ދުރުގައިވާ ތަރިއަކަށް ކަޅުކަން ވެރިވެގެން ބަލަހައްޓައިގެންނެވެ. އަހަންނަށް ކިހާ އެކަނިވެރިކަން އެނގުމުގެ އުފާވެރިކަން، ނޭނގޭ އަހަރެމެންނަކީ ޖަންގަލިތަކަށާއި، އަހަރެމެން ދެމީހުންނަށް އަހަރެން ދެކެމުން އައި އެދުމަށް އަހަރެން އިއުތިރާފުވީމެވެ. އެއަށްވުރެ ރަނގަޅު ލޯތްބެއް، އެކަމަކު އެއަށްވުރެ ރަނގަޅު ލޯތްބެއް ނޯންނާނެ އަޅުގަނޑަށްވުރެ މަތީގައި އިޝާރާތްކުރައްވާ، މިއަށްވުރެ ރަނގަޅު ލޯތްބެއް ނޯންނާނެ އެއީ ދުވަހަކުވެސް އަހަރެން ދެކެ ލޯބިވި ކަމެއް، އެއަށްވުރެ ރަނގަޅު ލޯތްބެއް ނޯންނާނެ ޑާލިންގް، ފީލް ބެޓާ ލަވް އިހުސާސް ކުރޭ ލޯބި އިހުސާސް ކުރޭ އަދި އެއަށްވުރެ ގަދަ ނޫކުލައަކަށް އަހަރެން ދުވަހަކުވެސް ލޯބިނުކުރަމެވެ. ތިޔަބައިމީހުންގެ ކިބައިން ތިމަންރަސްކަލާނގެ ދެނެވޮޑިގެންވާ އަނދިރިކަމަށްވުރެން، ކަލޭގެފާނުގެ ކިބައިން މިލްކުވެވޮޑިގެންވަމެވެ. ހަމަކަށަވަރުން، ކަލޭގެފާނުގެ ހިތްޕުޅުހަމަނުޖެހުމުގެ އަޑު އައްސަވާހުށްޓެވެ. މާނައާއި، ގެރެންޓީތަކަށް ތިޔަބައިމީހުން ހޭނެތެވެ. އަޅުގަނޑުމެންގެ ޙަޤީޤަތް ތާރީޚުން އަނދައިގެންދާހިނދެވެ. ހަމަކަށަވަރުން، ތިމަންރަސްކަލާނގެ حضرة ން عدل އަށް ދެނެވޮޑިގެންވާ މީހުން ގަންދެއްވަމެވެ. ފަހެ، ތިމަންކަލޭގެފާނު ދެކެވަޑައިގަންނަވާށެވެ! ސީޑާ ގަހަކުން ރޯވާ އަލިފާންގަނޑެއް ފަދައިންނެވެ. ތިމަންކަލޭގެފާނުގެ ލޯބި ތިމަންކަލޭގެފާނުގެ އަރިހުގައި އަނދައިފާނެކަން ދެނެގަންނާށެވެ! އަބަދަށް ދެމިއޮންނާނެ އެއަށްވުރެ ރަނގަޅު ލޯތްބެއް ނެތުމުންނެވެ. އެއީ އަޅުގަނޑަށްވުރެ މަތީގައި އިޝާރާތް ކުރާ ކަމެއް، މިއަށްވުރެ ރަނގަޅު ލޯތްބެއް ނޯންނާނެ އެއީ ދުވަހަކުވެސް ލޯތްބެވެ.
0 notes