#سیاهی
Explore tagged Tumblr posts
humansofnewyork · 1 year ago
Photo
Tumblr media Tumblr media
(2/54) “I couldn’t find it anywhere. Even on the streets of Tehran, it was nowhere to be seen. The Iran I knew was gone. Everywhere I turned it was nothing but black: black cloaks, black shrouds. The universities were closed, the libraries were closed. Our poets, our singers, our authors, our teachers: one-by-one they were silenced. Until Iran only survived inside our homes. I never planned to leave. I didn’t even have a passport. Twenty years earlier I’d sworn an oath to The Siren: every choice I made, I’d make for Iran. But The Siren was dead. They shredded his heart with bullets. And there was only one choice left: leave and live, or stay and die. It was an eight-hour drive to the Turkish border. Mitra came with me. We rode in silence the entire way. I’ve always wondered how things would have turned out differently if we’d been more aligned. She wanted our lives to be a love story. A surreal romantic journey. She wanted a life of togetherness, surrounded by beauty. For me life was meant to be lived in the pursuit of ideals: truth, justice, freedom. Even if that meant the ultimate sacrifice. We kissed goodbye in the border town of Salmas. In the main square stood a statue of Iran’s greatest poet: Abolqasem Ferdowsi. On that day it was still standing. Soon the regime would tear it down. I spent the night in the house of a powerful family who was known to oppose the regime. Their servants stood around the house with machine guns on their shoulders. Six months later they’d all be dead. On my final morning in Iran I woke with the sun. I knelt on the floor and prayed. The final journey was made on foot. It was six miles to the border, the road climbed through the mountains. It was a closed border; so the road was empty. Every step felt like death. I’ve never cried so many tears. Ferdowsi once wrote: ‘A man cannot escape what is written.’ I’ve always hated that quote. I hate the idea of destiny. There is always a role for us to play. There is always a choice to be made. But on that day it felt like destiny, a river flowing in one direction. And I was a leaf, floating on top. Away from where I wanted to go.” 
آن را نمی‌یافتم. حتا در خیابان‌های تهران - در هیچ‌ جای دیگر هم نبود. ایرانی که ��ن می‌شناختم، رفته بود. به هر سو نگاه می‌کردم تن��ا سیاهی بود: عباهای سیاه، چادرهای سیاه. دانشگاه‌ها را بسته بودند، کتابخانه‌ها بسته بودند. شاعران‌مان، هنرمندان‌مان، نویسندگانمان، آموزگاران‌مان - همه را یک به یک خاموش کرده بودند. ایران تنها درون خانه‌هامان زندگی می‌کرد. من هرگز قصد رفتن نداشتم. من حتا گذرنامه هم نداشتم. بیش از بیست سال پیش در نیروی آژیر سوگند یاد کرده بودم: همه‌ی اندیشه و توانم، برای ایران خواهد بود. ولی آژیر را کشته بودند. قلبی را که هر تپشش برای ایران بود با گلوله‌ سوراخ کرده بودند. و تنها یک گزینه مانده بود: رفتن و زنده ماندن، یا ماندن و مردن. تا مرز ترکیه نزدیک به هشت ساعت رانندگی بود. میترا با من همراه شد. سراسر راه را در خاموشی گذراندیم. همواره کنجکاو بوده‌ام که سرنوشت ما چگونه می‌شد اگر ما هم‌آهنگ‌تر می‌بودیم. او همواره می‌خواست که زندگی‌مان سفری رؤیایی و عاشقانه باشد. همراهی در زیبایی. ولی زندگی برای من مسئولیتی جدی بود. می‌بایستی آرمانخواهانه برای رسیدن به راستی، داد و آزادی زندگی کرد. در شهر سلماس با بوسه‌ای همدیگر را بدرود گفتیم. در میدان اصلی شهر تندیسی از بزرگترین شاعر ایران بر پا بود: ابوالقاسم فردوسی، پیر پردیسی من. آن روز تندیس هنوز برپا بود. دیری نپایید که رژیم آن را ویران کرد. شب را در خانه‌ی خانواده‌ای پرنفوذ که به مخالفت با رژیم شناخته می‌شد، سپری کردم. خدمتکاران آنها مسلسل بر دوش خانه را پاسبانی می‌کردند. شش ماه پس از آن دیدار بسیاری از آنها را نیز کشتند. در واپسین بامدادم در ایران با سپیده‌دم بیدار شدم و نماز خواندم. واپسین بخش راه را پیاده رفتم. تا مرز دو فرسنگ راه بود. راه از میان کوهستان می‌گذشت. مرز بسته بود، گذرگاه هم تهی بود. هر گامی سخت بود و اشکم جاری. فردوسی چنین می‌گوید: بکوشیم و از کوشش ما چه سود / کز آغاز بود آن چه بایست بود. همواره از این گفته بیزار بوده‌ام. از مفهوم سرنوشت بیزارم. هرگز نپذیرفته‌ام که سرنوشت از پیش نوشته شده باشد. همیشه گزینش و انتخابی هست. ولی آن روز سرنوشت من چون رودخانه‌ای به یک سو روان بود. و من چون برگی شناور بر آب. دور از جایی که آهنگ رفتنم بود
336 notes · View notes
mahdiehmirzaie · 10 months ago
Text
Hell, if nobody wanted my work, I'll go self-publishing.
I see a lot of writers get a good book deal with a great publishing house, and it makes me so blue. When's is it gonna be my turn?
1 note · View note
urlocalzosha · 5 months ago
Text
دیشب رفتم بازی آسانسورو انجام دادم که طبیعتا کار نکرد
ولی ببین امروز با کابوس از خواب پریدم. علاوه بر اینکه بازی رو باخته بودم تا آخر عمرم با بچه فامیل تو یه اتاق گیر افتاده بودم و باهاش فیلم هندی میدیدم😭🤣
(حقیقتا بیشتر از بخش اولش ترسیدم-)
جای اون زنه معلم ریاضی دبستانمو دیدم به خدا نمیتونستم جلو خودمو بگیرم نگاش نکنممم
تهش در طبقه آخر که باز شد تو سیاهی مطلق فقط یه نوشته دیدم که دوبار تکرار شده بود, who is she?
پریدمم
ببین پریدممم
وحشت کردممم
(اگه بازی رو ببازی تا آخر عمرت توی یه بعد دیگه گیر افتادی)
به جایی رسید که دارم توهم میزنم😂 تو کل زندگیم انقدر ترسو نبودم
حالا ایشالا جنازه منو مثل پرونده الیسا لم از تو تانکر آب نکشن بیرون‌-
6 notes · View notes
dateinmarsh · 1 year ago
Text
کنار مشتی خاک
در دور دست خودم، تنها، نشسته ام.
نوسان ها خاک شد
و خاک ها از میان انگشتانم لغزید و فرو ریخت.
شبیه هیچ شده ای!
چهره ات را به سردی خاک بسپار.
اوج خودم را گم کرده ام.
می ترسم، از لحظه بعد، و از این پنجره ای که به روی احساسم گشوده شد.
برگی روی فراموشی دستم افتاد: برگ اقاقیا!
بوی ترانه ای گمشده می دهد، بوی لالایی که روی چهره مادرم نوسان می کند.
از پنجره
غروب را به دیوار کودکی ام تماشا می کنم.
بیهوده بود، بیهوده بود.
این دیوار، روی درهای باغ سبز فرو ریخت.
زنجیر طلایی بازی ها، و دریچه روشن قصه ها، زیر این آوار رفت.
آن طرف، سیاهی من پیداست:
روی بام گنبدی کاهگلی ایستاده ام، شبیه غمی .
و نگاهم را در بخار غروب ریخته ام.
روی این پله ها غمی، تنها، نشست.
در این دهلیزها انتظاری سرگردان بود.
"من" دیرین روی این شبکه های سبز سفالی خاموش شد.
در سایه-آفتاب این درخت اقاقیا، گرفتن خورشید را در ترسی شیرین تماشا کرد.
خورشید، در پنجره می سوزد.
پنجره لبریز برگ ها شد.
با برگی لغزیدم.
پیوند رشته ها با من نیست.
من هوای خودم را می نوشم
و در دور دست خودم، تنها، نشسته ام.
انگشتم خاک ها را زیر و رو می کند
و تصویر ها را بهم می پاشد، می لغزد، خوابش می برد.
تصویری می کشد، تصویری سبز: شاخه ها، برگ ها.
روی باغ های روشن پرواز می کنم.
چشمانم لبریز علف ها می شود
و تپش هایم با شاخ و برگ ها می آمیزد.
می پرم، می پرم.
روی دشتی دور افتاده
آفتاب، بال هایم را می سوزاند، و من در نفرت بیداری به خاک می افتم.
کسی روی خاکستر بال هایم راه می رود.
دستی روی پیشانی ام کشیده شد، من سایه شدم:
"شاسوسا" تو هستی؟
دیر کردی:
از لالایی کودکی، تا خیرگی این آفتاب، انتظار ترا داشتم.
در شب سبز شبکه ها صدایت زدم، در سحر رودخانه، در آفتاب مرمرها.
و در این عطش تاریکی صدایت می زنم: "شاسوسا"! این دشت آفتابی را شب کن
تا من، راه گمشده ای را پیدا کنم، و در جاپای خودم خاموش شوم.
"شاسوسا"، وزش سیاه و برهنه!
خاک زندگی ام را فراگیر.
لب های�� از سکوت بود.
انگشتش به هیچ سو لغزید.
ناگهان، طرح چهره اش از هم پاشید، و غبارش را باد برد.
رووی علف های اشک آلود براه افتاده ام.
خوابی را میان این علف ها گم کرده ام.
دست هایم پر از بیهودگی جست و جوهاست.
"من" دیرین، تنها، در این دشت ها پرسه زد.
هنگامی که مرد
رویای شبکه ها، و بوی اقاقیا میان انگشتانش بود.
روی غمی راه افتادم.
به شبی نزدیکم، سیاهی من پیداست:
در شب "آن روزها" فانوس گرفته ام.
درخت اقاقیا در روشنی فانوس ایستاده .
برگ هایش خوابیده اند، شبیه لالایی شده اند.
مادرم را می شنوم.
خورشید، با پنجره آمیخته.
زمزمه مادرم به آهنگ جنبش برگ هاست.
گهواره ای نوسان می کند.
پشت این دیوار، کتیبه ای می تراشند.
می شنوی؟
میان دو لحظه پوچ، در آمد و رفتم.
انگار دری به سردی خاک باز کردم:
گورستان به زندگی ام تابید.
بازی های کودکی ام، روی این سنگ های سیاه پلاسیدند.
سنگ ها را می شنوم: ابدیت غم.
کنار قبر، انتظار چه بیهوده است.
"شاسوسا" روی مرمر سیاهی روییده بود:
"شاسوسا"، شبیه تاریک من!
به آفتاب آلوده ام.
تاریکم کن، تاریک تاریک، شب اندامت را در من ریز.
دستم را ببین: راه زندگی ام در تو خاموش می شود.
راهی در تهی، سفری به تاریکی:
صدای زنگ قافله را می شنوی؟
با مشتی کابوس هم سفر شده ام.
راه از شب آغاز شد، به آفتاب رسید، و اکنون از مرز تاریکی
می گذرد.
قافله از رودی کم ژرفا گذشت.
سپیده دم روی موج ها ریخت.
چهره ای در آب نقره گون به مرگ می خندد:
"شاسوسا"! "شاسوسا"!
در مه تصویرها، قبر ها نفس می کشند.
لبخند "شاسوسا" به خاک می ریزد
و انگشتش جای گمشده ای را نشان می دهد: کتیبه ای !
سنگ نوسان می کند.
گل های اقاقیا در لالایی مادرم میشکفد: ابدیت در شاخه هاست.
کنار مشتی خاک
در دور دست خودم، تنها، نشسته ام.
برگ ها روی احساسم می لغزند...
سهراب سپهری
3 notes · View notes
bellyachhe · 2 years ago
Text
28 اردیبهشت / 1402
21:29
چند شبه که به خودشون و خانواده هاشون و یه ایران استرس و عذاب میدن که امشب قراره کشته شن. نامه ای که روی یک تیکه کاغذ کنده شده از کتاب کتابخونه زندان نوشتن رو خوندم. این که روی “ به کمک شما نیازمندیم” رو ابر کشیدن، روان هممون رو به هم ریخته. ج. ا. بیچاره ات میکنیم، کثافتای جانی روز خودتون و خانواده های رذلتون میرسه. 
رفتم توی بالکن تنهایی داشتم سیگار میکشیدم، زدم زیر گریه، لحظه ای نیست که خودمو جای اونها نذارم و هر لحظه منتظر یه اتفاق شگرف نباشم، مطمئنم هرلحظه به خودشون میگن کاش معجزه بشه بیان بیرون، آزادیمونو جشن بگیریم. به محسن شکاری و محمدمهدی کرمی و محمدحسینی فکرکردم، که چطور تا شبش پیش ما بودن و درعرض چنددقیقه جونشون گرفته شد. به این که الان نیستن. به این فکرکردم که واقعا طی این سالها چی به سر مردممون اومده. 
یه جایی خوندم که این جنبش اخیر رو نمیشد اسمش رو انقلاب گذاشت، چون نیمی از مردم ایران که زنها بودن هدف قرار گرفتن، فقط برای حجاب اجباری بوده. چون این دفعه دیگه حجاب شمال همه طبقه های اجتماعی میشده. ولی میگفت نمیشه اسمش رو انقلاب گذاشت، یه جای دیگه خوندم دولت ها تصمیم میگیرن که جایی دولتی عوض بشه یا نه. 44 سال پیش این شپشوها که انقلاب نکردن، فقط اینا عده ای بودن که مثل شغال ریختن و از جایی ساپورت شدن. جایی دیگه مدرک فیزیکی از دستنوشته ای رو دیدم، که نوشته بود برای هرکدوم از اون مزدورهای اون زمان که ریختن توی خیابون، چه مبلغی درنظر گرفته شده بوده درازای ایجاد هرج و مرج. 
آتیش به ریشه اتون بگیره کثافتای جانیِ متجاوز که هرچی صفت کریه و چندش آوره لایقتونه، لعنت مردممون بهتون که نذاشتید توی این چندین دهه آب خوش از گلوی مردممون پایین بره. هیچ مرگ و شکنجه ای نمیتونه پستی و رذل بودن شما رو هدف بگیره و نمیتونه دل مارو خوش کنه. موندم با شما پست فطرتا چیکار باید بکنیم. 
یه جای دیگه خوندم که اگر میشه آزاد شیم، میخوام تو این راه آخریش من باشم. فقط این کابوس و سیاهی تموم شه.
2 notes · View notes
gooshe · 2 years ago
Text
نوروز مبارزه است
طرح: امین منتظری نوروز یک مبارزه‌ است. چند دهه است که می‌خواهند آن را هم مثل بخش‌های دیگر وجودی‌مان از ما بگیرند، چون هرچه می‌کنند رنگ و بوی سیاهی و وابستگی به خود نمی‌گیرد و شعارزده نمی‌شود. نمی‌توانند آداب‌اش را دستکاری کنند. نمی‌توانند از نوروز برای رونق دکان‌هایشان، افسانه‌‌هایی بسازند از اسب‌ها و مرغ‌ها و مارها و کبوترهای سخنگوی سیاهپوش و عزادار در یک‌هزار و ۴۰۰سال پیش. نتوانسته‌اند نوروز را…
Tumblr media
View On WordPress
2 notes · View notes
mehdiafsharzadeh · 2 years ago
Text
کشتن آ��مها توسط کلمات
حرفهایی که می زنیم دست دارند، دستهای بلندی که گاهی گلویی را می فشارند و نفس فرد را می گیرند، حرفهایی که می زنیم پا دارند، پاهای بزرگی که گاهی جایشان را روی دلی می گذارند و برای همیشه می مانند، حرفهایی که می زنیم چشم دارند، چشم های سیاهی که گاهی به چشم های دیگران نگاه می کنند و آنها را در شرمی بی کران فرو می برند! (more…) “”
Tumblr media
View On WordPress
5 notes · View notes
iranian-girls · 2 years ago
Link
یک صفحه ی ایده ال مخصوصا برای برو بچه های داخل ایران که احتیاج دارن کمی اطلاعات سیاسی خودشون رو بالا ببرن . به نظر من دانستن  این قبیل اطلاعات در حد حداقلش یعنی  آشنایی با مکاتب سیاسی و اجتماعی ضرورت داره  . قطعا بیشتر شما اشنایی د ارین . پس برای دیگران هم اشتراک بذارین. تشکر
4 notes · View notes
milantifusi · 2 years ago
Text
دانلود آهنگ شایان جهانشاهی درست فکر کردی
دانلود آهنگ جدید شایان جهانشاهی به نام درست فکر کردی
در کنار شما عزیزان هستیم با موزیک زیبای درست فکر کردی با صدای شایان جهانشاهی با دو کیفیت عالی همراه با متن ترانه و پخش آنلاین در سایت آهو موزیک
Download New Music By Shayan Jahanshahi | Dorost Fekr Kardi On AhoMusic
Tumblr media
دانلود آهنگ شایان جهانشاهی درست فکر کردی
──── ♩♬♪♬♩ ──── اگه فِکر کردی فقط پیش تو دیوونگیام گل میکنه دُرست فکر کردی تو خودِش داره سیاهی چشای تو مَنو گم میکنه دُرست فکر کردی طَعم خَنده های تو همیشگیه واسم عَطر تو خوب بَلده بازیشو رو لباسم نِمیخوام نبودنتو یاد قلبم بدم تو فقط باش اگه حَتی راضی شم مَن به کم
2 notes · View notes
freeavenuetale · 12 days ago
Text
Tumblr media
تباهی در سیاهی سیاهی در نور
0 notes
notdoni · 17 days ago
Text
نت ویولن آهنگ وقتشه از مرتضی
نت ویولن آهنگ وقتشه از مرتضی
نت دونی , نت ویولن , نت متوسط ویولن , نت ویولن شوبرت آواکیان , notdoni , نت های ویولن شوبرت آواکیان , نت های ویولن , ویولن , شوبرت آواکیان , نت شوبرت آواکیان , نت های شوبرت آواکیان , نت های گروه نت دونی , نت های متوسط ویولن , نت ویولن متوسط
پیش نمایش نت ویولن آهنگ وقتشه از مرتضی
Tumblr media
نت ویولن آهنگ وقتشه از مرتضی
دانلود نت ویولن آهنگ وقتشه از مرتضی
خرید نت ویولن آهنگ وقتشه از مرتضی
جهت خرید نت ویولن آهنگ وقتشه از مرتضی روی لینک زیر کلیک کنید
نت ویولن آهنگ وقتشه از مرتضی
نت ویولن آهنگ وقتشه از مرتضی
تنظیم نت ویولن » گروه نت دونی
آهنگساز » شوبرت آواکیان
نسخه های دیگر نت آهنگ وقتشه از مرتضی 👇👇👇👇
👈 نت پیانو وقتشه از مرتضی
👈 نت کیبورد وقتشه از مرتضی
👈 نت گیتار وقتشه از مرتضی
👈 نت ویولن وقتشه از مرتضی
👈 نت فلوت وقتشه از مرتضی
متن آهنگ مرتضی وقتشه
sheet Music Morteza Vaghteshe
توی سرزمین خورشید سر گل ها رو بریدن روح سبز هر درختو به گدا شدن کشیدن جیره بندی شده بارون دست شبنمو شکستن پای هر شکوفه ای رو به حریم اره بستن بوی تند خون و باروت نفس باد و گرفته توی این هوا خدا هم دیگه از نفس میوفته همه کوچه و خیابون چه کبوده از غم نور طفلکی مادرم ایران زخمیه به دست قانون وقتشه وقتشه با هم حقمونو پس بگیریم آخه تا کجا قراره روزی صد دفعه بمیریم منو تو لایق نوریم لایق صبح رهایی منو تو صدای عشقیم نه صدای بی صدایی منو تو صدای عشقیم نه صدای بی صدایی
نت ویولن آهنگ مرتضی وقتشه ولی با اینهمه بازم میشه رد شد از سیاهی میشه مشت محکمی شد توی صورت تباهی دیگه ما چیزی نداریم که ببازیم به زمونه وقتی جون به لب رسیده دیگه ترسی نمیمونه وقتشه وقتشه با هم حقمونو پس بگیریم آخه تا کجا قراره روزی صد دفعه بمیریم منو تو لایق نوریم لایق صبح رهایی منو تو صدای عشقیم نه صدای بی صدایی منو تو صدای عشقیم نه صدای بی صدایی منو تو صدای عشقیم نه صدای بی صدایی
ترانه سرا : مرتضی
ترانه شعر آهنگ مرتضی وقتشه
نت ویولن وقتشه از مرتضی برای اولین بار در نت دونی
کلمات کلیدی : نت دونی , نت ویولن , نت متوسط ویولن , نت ویولن شوبرت آواکیان , notdoni , نت های ویولن شوبرت آواکیان , نت های ویولن , ویولن , شوبرت آواکیان , نت شوبرت آواکیان , نت های شوبرت آواکیان , نت های گروه نت دونی , نت های متوسط ویولن , نت ویولن متوسط
0 notes
humansofnewyork · 1 year ago
Photo
Tumblr media
(11/54) Before our wedding Mitra’s father gave her one final piece of advice: ‘Never let a man enforce his opinions on you.’ And she took it to heart. She was my opposite. My antithesis. The hardest for me to convince. She would tell me I was too optimistic. She’d say that I only saw the best in things, whether that be people, Iran, or Shahnameh. After our marriage I finally convinced her to read it with me. We’d just moved to Germany so that I could attend university. Each night when I came home from class, she’d lay her head in my lap and I’d read her a chapter. It was my second time reading the book all the way through. My first time as an adult. As a boy I’d always been drawn to Rostam’s feats of strength: his taming of Rakhsh, his defeat of the demon king, his slaying of the dragon. But now I noticed something else. Rostam lived by a code. He would not serve an evil king. He would only serve his ideals. 𝘋𝘢𝘢𝘥. Justice. 𝘙𝘢𝘴𝘵𝘪. Truth. And most of all, 𝘈𝘻𝘢𝘥𝘪. Freedom. Rostam would never sacrifice his freedom. The great champions of Shahnameh were more than warriors, they were vessels for our ideals. Even in the darkest times, even in the times of greatest danger, they lived by their code. I did my best to interest Mitra in certain parts. When I came to the story of the female knight Gordafarid, I quickened my pace. I filled my words with excitement: ‘The battle was nearly lost. Gordafarid’s commander had been captured on the battlefield. Her castle was completely surrounded by the enemy. Gordafarid tried to rally the men to fight, but none would join her. They wanted to stay behind the castle walls. They wanted to surrender. Gordafarid’s cheeks turned black with rage. She grabbed her bow and arrow, tied her hair beneath her helmet, and rode out to face the enemy alone. She stopped just short of the enemy lines, and like a lion she roared: 𝘞𝘩𝘦𝘳𝘦 𝘢𝘳𝘦 𝘺𝘰𝘶𝘳 𝘤𝘩𝘢𝘮𝘱𝘪𝘰𝘯𝘴?’ In the heat of the story, I peeked down at Mitra to see if she was scared. But she’d fallen asleep.”
 پیش از ازدواجمان پدر میترا آخرین اندرز را به او داد: «هرگز اجازه نده مردی به تو زور بگوید.» و او آن درس را جانانه پذیرفته بود. و ما در تمام زندگی‌مان چنین بوده‌ایم. او همواره آنتی‌تِز من بوده است. نقطه‌ی مقابل من. سرسخت‌ترین کس برای متقاعد شدن. می‌گفت بیش از اندازه آرمانخواهم، بیش از اندازه ناآزموده و بیش از اندازه باورمند. می‌گفت که من همیشه بهترین‌ را در هر چیزی می‌بینم، چه مردم باشد، چه ایران و چه شاهنامه. پس از ازدواجمان سرانجام توانستم او را راضی کنم که همراه من شاهنامه بخواند. دوران دانشجویی را در آلمان زندگی می‌کردیم. و هر شب که از دانشگاه به خانه ��رمی‌گشتم، سرش را روی پاهایم می‌گذاشت و من بخشی از شاهنامه را برایش می‌خواندم. این دومین بار بود که شاهنامه را از آغاز تا پایان ‌خواندم. نخستین بار در بزرگسالی. در کودکی همواره شیفته‌ی نبردهای رستم بوده‌ام: رام کردن رخش، شکست دیوان، کشتن اژدهای پیدا و پنهان. ولی آن روز به نکته‌ی دیگری پی برده بودم. رستم برپایه‌ی یک قانون زندگی می‌کرد. او به پادشاه ستمگر خدمت نمی‌کرد. او‌ تنها به راه آرمان‌هایش می‌کوشید: داد، راستی و بالاتر از همه، آزادی برایش ارجمندترین بود. رستم هرگز از آزادی‌اش نمی‌گذشت. پهلوانان بزرگ شاهنامه فراتر از جنگجویانی نیرومند بودند. آنها نگهدارنده‌ی آرمان‌های‌مان بودند. حتا در تاریک‌ترین زمانها، حتا در بزرگترین خطرها، پیرو قانون پهلوانی خود بودند. من بیشترین تلاش خود را می‌کردم که میترا را دلبسته‌ی بخش‌های ویژه‌ای از شاهنامه کنم. هنگامی که به داستان گردآفرید رسیدم، شتابم را بیشتر کردم. واژ‌گان را با شور بیشتری خواندم. دژ سپید به محاصره‌ی دشمن درآمده بود، هجیر نگهبان دژ بود. به جنگ سهراب رفت و به کمند او گرفتار شد. هنگامی که گردآفرید آگاه شد، گونه‌هایش از شدت خشم به سیاهی گرایید: چنان ننگش آمد ز کار هجیر / که شد لاله‌رنگش به کردار قیر. پس تیر و کمان خود را برداشت. گیسوانش را به زیر کلاه خود گرد آورد، و یکه و تنها بر دشمن تاخت. به نزدیکی سپاه دشمن ایستاد و چون شیر غرید: به پیش سپاه اندر آمد چو گرد / چو رعد خروشان یکی ویله کرد / که گردان کدامند و جنگ‌آوران / دلیران و کارآزموده سران. در اوج داستان نگاهی زیرچشمی به میترا انداختم تا ببینم که آیا ترسیده است. او به خواب رفته بود
218 notes · View notes
saeidreklam · 2 months ago
Text
شب است و چهره میهن سیاهه
نشستن در سیاهی ها گناهه
تفنگم را بده ای برادر
1 note · View note
lilicatt · 3 months ago
Text
وقتی به عمق نگاه میکنی، سیاهیه. در عمق هرچیزی، سیاهی هست. عمق جاییه که اساسن نور نیست. پس انتظار چیزای خوب از آدما نداشته باش. آدما عمق ��ارن.
0 notes
fortunetellersdilettante · 4 months ago
Text
Jeg knælede engang i rystende gys Jeg jager stadig mindet om det, om hver kulde Skældet ud af den stilhed af en sublim tavshed Blind for det dyrs guddommelige formål Men du var min Stirrer i mørket på en fjern stjerne Spændingen ved at vide, hvor alene vi er, ukendte vi er Til naturen og til os begge Jeg bekendte den længsel, jeg drømte om Nogle bedre kærlighed, men der er ingen bedre kærlighed Vinker over mig, og der er ingen bedre kærlighed Som nogensinde har elsket mig, der er ingen bedre kærlighed Skat, føl dig bedre elsket Føl dig bedre elsket Og jeg har aldrig elsket en mørkere blå End det mørke, jeg har kendt i dig, ejes fra dig Du, hvis hjerte ville synge om anarki Du ville grine af betydninger, garantier, så smukt Når vores sandhed er brændt ud af historien Af dem, der opfattede retfærdighed i kærlig erindring, vidne mig Som ild, der græder fra et cedertræ Vid, at min kærlighed ville brænde med mig Vi vil leve evigt For der er ingen bedre kærlighed Det lokker over mig, der er ingen bedre kærlighed Som altid har kærlighed
من یک بار در تکان دادن هیجان زانو زده من هنوز خاطره اش رو تعقيب ميکنم از هر سردي از اون سکوت یه عالی و بی سر و رو کور به هدف از الهی بی رحم اما تو از من بودی خیره در سیاهی در برخی از ستاره های دور هیجان دانستن اینکه ما چقدر تنها هستیم، ناشناخته هستیم به وحشی و به هر دوی ما من به آرزویی که خوابش رو می دیدم اعتراف کردم عشق بهتری بود، اما عشق بهتری وجود نکنه اشاره بالاتر از من و هیچ عشق بهتر وجود دارد که تا به حال مرا دوست داشته است، هیچ عشق بهتری وجود ندارد عزیزم، عشق بهتری داشته باش احساس عشق بهتر و من هرگز عاشق آبی تیره تر نبودم از تاریکی که در تو می دونم، از تو تو که قلبش هرج و مرج رو مي توني شما به معناها، تضمین ها، به زیبایی می خندید وقتي حقيقت ما از تاريخ سوخته توسط کسانی که عدالت را در حافظه علاقه، شاهد من مثل آتش گریه از درخت سرو بدانید که عشق من با من می سوزد ما تا ابد زندگي خواهيم کرد چون عشق بهتری نیست اون به من اشاره مي کنن، عشق بهتري وجود ن داره که تا به حال عشق
में इक बारी हिलदे रोमांच च घुटने टेकियै रक्खेआ हा में हून बी एह् दे चेते दा पीछा करनां , हर ठंड दा इक चुप्प उदात्त दी उस चुप्पी कन्नै घिरे दा क्रूर दिव्य दे उद्देश कोला अ'न्ने पर तुस मे��े हे काले रंग च कुसै दूर दे सितारे गी घूरदे होई एह् जानने दा रोमांच जे अस किन्ने इक्कले आं, अस अनजान आं जंगली ते अस दौनें गी में उस लालसा गी कबूल कीता जेह् दा में सुखना दिक्खा दा हा किश बेह्तर प्यार, पर एह् दे शा शैल प्यार कोई नेईं ऐ मेरे उप्पर बेकन्स ते एह् दे शा शैल कोई प्यार नेईं ऐ उʼन्नै कदें मिगी प्यार कीता ऐ, एह् दे शा शैल कोई प्यार नेईं ऐ डार्लिंग, बेह्तर प्यार मसूस करो बेह्तर प्यार मसूस करो ते मिगी कदें बी गहरा नीला रंग पसंद नेईं हा उस न्हेरे कोला जेह् ड़ा में तुंʼदे अंदर जानदा आं, तुंʼदे कोला अपना तुस, जिंʼदा दिल अराजकता दा गाना गाङन तुस अर्थें, गरंटियें पर इन्नी खूबसूरती कन्नै हस्सोगे जिसलै साढ़ी सच्चाई इतिहास कोला जली जंदी ऐ उ'नें लोकें आसेआ जिʼनें गी शैल याददाश्त च न्यांऽ मिलेआ, मिगी दिक्खो जिʼयां देवदार दे बूह् टे शा रोआ'रदी अग्ग जान लैओ जे मेरा प्यार मेरे कन्नै जली जाह् ग अस सदा आस्तै रौह् गे की जे एह् दे शा शैल प्यार कोई नेईं ऐ एह् मेरे उप्पर इशारा करदा ऐ, एह् दे शा शैल कोई प्यार नेईं ऐ ओह् दे कदें प्यार होंदा ऐ
Põlvitasin kord värisevas põnevuses Ma jälitan mälestust sellest ikka veel, igast külmavärinast Kistud sellest vaikusest, mis on ülev Pime jõhkra jumaliku eesmärgi suhtes Aga sa olid minu oma Jõllitades pimeduses mõnda kauget tähte Põnevus teadmisest, kui üksi me oleme, tundmatud me oleme Loodusele ja meile mõlemale Tunnistasin üles igatsuse, millest unistasin Mõni parem armastus, aga paremat armastust pole olemas Kutsub minust kõrgemale ja paremat armastust pole See on mind kunagi armastanud, pole paremat armastust Kallis, tunne paremat armastust Tunne paremat armastust Ja ma pole kunagi armastanud tumedamat sinist Kui pimedus, mida ma olen sinus tundnud, sinu oma Sina, kelle süda laulaks anarhiast Sa naeraksid tähenduste, garantiide üle, nii ilusti Kui meie tõde põletatakse ajaloost Nende poolt, kes arvasid õiglust meeldivas mälus, tunnistage mind Nagu seedripuust nuttev tuli Tea, et mu armastus põleks koos minuga Me elame igavesti "Paremat armastust pole See kutsub minust kõrgemale, paremat armastust pole olemas Sellel on alati armastus
Põlvitasin kord värisevas põnevuses Ma jälitan mälestust sellest ikka veel, igast külmavärinast Kistud sellest vaikusest, mis on ülev Pime jõhkra jumaliku eesmärgi suhtes Aga sa olid minu oma Jõllitades pimeduses mõnda kauget tähte Põnevus teadmisest, kui üksi me oleme, tundmatud me oleme Loodusele ja meile mõlemale Tunnistasin üles igatsuse, millest unistasin Mõni parem armastus, aga paremat armastust pole olemas Kutsub minust kõrgemale ja paremat armastust pole See on mind kunagi armastanud, pole paremat armastust Kallis, tunne paremat armastust Tunne paremat armastust Ja ma pole kunagi armastanud tumedamat sinist Kui pimedus, mida ma olen sinus tundnud, sinu oma Sina, kelle süda laulaks anarhiast Sa naeraksid tähenduste, garantiide üle, nii ilusti Kui meie tõde põletatakse ajaloost Nende poolt, kes arvasid õiglust meeldivas mälus, tunnistage mind Nagu seedripuust nuttev tuli Tea, et mu armastus põleks koos minuga Me elame igavesti "Paremat armastust pole See kutsub minust kõrgemale, paremat armastust pole olemas Sellel on alati armastus
Ik knielde eens in trillende opwinding Ik jaag nog steeds de herinnering eraan na, aan elke kilte Bestraft door die stilte van een sublieme stilte Blind voor het doel van het brute goddelijke Maar je was de mijne Starend in de duisternis naar een verre ster De sensatie om te weten hoe alleen we zijn, onbekend dat we zijn Aan de wildernis en aan ons beiden Ik biechtte het verlangen op waar ik van droomde Wat betere liefde, maar er is geen betere liefde Lonkt boven me en er is geen betere liefde Die ooit van me heeft gehouden, er is geen betere liefde Schat, voel je beter liefde Voel een betere liefde En ik heb nog nooit van een donkerder blauw gehouden Dan de duisternis die ik in je heb gekend, van jou Jij, wiens hart zou zingen van anarchie Je zou lachen om betekenissen, garanties, zo mooi Wanneer onze waarheid uit de geschiedenis wordt gebrand Bij hen die gerechtigheid in dierbare herinnering hebben bevonden, getuige mij Als vuur dat huilt uit een cederboom Weet dat mijn liefde met mij zou branden We zullen eeuwig leven Want er is geen betere liefde Die boven me lonkt, er is geen betere liefde Die altijd liefde heeft
އަހަރެން އެއްފަހަރު ކަކޫ މައްޗަށް ތިރިވެލީ ތެޅިފޮޅެމުން ދިޔަ އުފާވެރިކަމަކަށެވެ. ހަމަކަށަވަރުން، ތިމަންރަސްކަލާނގެ އެ އުޑުގެ ހަނދާންތައް ފަހަތަށް ޖައްސަވަމެވެ. ހިމޭންކަމުގެ ހިމޭންކަމުގެ ސަބަބުން ނެވެ. އަނިޔާވެރި އިލާހީ މަޤްޞަދުގެ މައްޗަށް ކަނުވެގެންވާ ރަސްކަލާނގެއެވެ. އެހެނެއްކަމަކު، ކަލޭގެފާނަކީ، ތިމަންކަލޭގެފާނުގެ ބޭކަލެކެވެ. ދުރުގައިވާ ތަރިއަކަށް ކަޅުކަން ވެރިވެގެން ބަލަހައްޓައިގެންނެވެ. އަހަންނަށް ކިހާ އެކަނިވެރިކަން އެނގުމުގެ އުފާވެރިކަން، ނޭނގޭ އަހަރެމެންނަކީ ޖަންގަލިތަކަށާއި، އަހަރެމެން ދެމީހުންނަށް އަހަރެން ދެކެމުން އައި އެދުމަށް އަހަރެން އިއުތިރާފުވީމެވެ. އެއަށްވުރެ ރަނގަޅު ލޯތްބެއް، އެކަމަކު އެއަށްވުރެ ރަނގަޅު ލޯތްބެއް ނޯންނާނެ އަޅުގަނޑަށްވުރެ މަތީގައި އިޝާރާތްކުރައްވާ، މިއަށްވުރެ ރަނގަޅު ލޯތްބެއް ނޯންނާނެ އެއީ ދުވަހަކުވެސް އަހަރެން ދެކެ ލޯބިވި ކަމެއް، އެއަށްވުރެ ރަނގަޅު ލޯތްބެއް ނޯންނާނެ ޑާލިންގް، ފީލް ބެޓާ ލަވް އިހުސާސް ކުރޭ ލޯބި އިހުސާސް ކުރޭ އަދި އެއަށްވުރެ ގަދަ ނޫކުލައަކަށް އަހަރެން ދުވަހަކުވެސް ލޯބިނުކުރަމެވެ. ތިޔަބައިމީހުންގެ ކިބައިން ތިމަންރަސްކަލާނގެ ދެނެވޮޑިގެންވާ އަނދިރިކަމަށްވުރެން، ކަލޭގެފާނުގެ ކިބައިން މިލްކުވެވޮޑިގެންވަމެވެ. ހަމަކަށަވަރުން، ކަލޭގެފާނުގެ ހިތްޕުޅުހަމަނުޖެހުމުގެ އަޑު އައްސަވާހުށްޓެވެ. މާނައާއި، ގެރެންޓީތަކަށް ތިޔަބައިމީހުން ހޭނެތެވެ. އަޅުގަނޑުމެންގެ ޙަޤީޤަތް ތާރީޚުން އަނދައިގެންދާހިނދެވެ. ހަމަކަށަވަރުން، ތިމަންރަސްކަލާނގެ حضرة ން عدل އަށް ދެނެވޮޑިގެންވާ މީހުން ގަންދެއްވަމެވެ. ފަހެ، ތިމަންކަލޭގެފާނު ދެކެވަޑައިގަންނަވާށެވެ! ސީޑާ ގަހަކުން ރޯވާ އަލިފާންގަނޑެއް ފަދައިންނެވެ. ތިމަންކަލޭގެފާނުގެ ލޯބި ތިމަންކަލޭގެފާނުގެ އަރިހުގައި އަނދައިފާނެކަން ދެނެގަންނާށެވެ! އަބަދަށް ދެމިއޮންނާނެ އެއަށްވުރެ ރަނގަޅު ލޯތްބެއް ނެތުމުންނެވެ. އެއީ އަޅުގަނޑަށްވުރެ މަތީގައި އިޝާރާތް ކުރާ ކަމެއް، މިއަށްވުރެ ރަނގަޅު ލޯތްބެއް ނޯންނާނެ އެއީ ދުވަހަކުވެސް ލޯތްބެވެ.
0 notes
wedatis · 4 months ago
Text
ژل چیست؟
ژل ها در حقیقت مواد پرکننده و البته حجم دهنده ی پوستی هستند که می توانند برای سلامتی پوست شما و حذف مشکلات آن موثر عمل کنند. عمدتا ژل ها از هیالورونیک اسید، هیدروکسیل آپاتیت کلسیم، پلی متیل متاکریلات، اسید پلی لاکتیک و ... تشکیل شده اند. همه ی این مواد می توانند به نحو احسن برای جوانسازی و کلاژن سازی پوست شما موثر واقع شده و انتخاب مناسبی باشند. اگر به دنبال این هستید که همزمان با رفع چین و چروک ها، خطوط اخم، ابرو، پنجه کلاغی و ... شادابی و نشاط خوبی نیز به صورت شما هدیه شود می توانید از تزریق ژل استفاده کنید.
کاربردها و مزایای تزریق ژل
یکی از مهمترین موضوعاتی که مراجعه کنندگان به استفاده از تزریق ژل می پردازند رفع افتادگی زیر چشم، خطوط اطراف آن، درمان سیاهی و پف اطراف چشم است. علاوه بر آن با تزریق ژل آنها می توانند کاملا بی خطر و بدون نیاز به جراحی و بیهوشی به حجم دهی نقاط مختلف نیز بپردازند. ژل ها این روزها می توانند به درمان زخم های پوستی و خشکی آن نیز کمک کنند. دلیل آن نیز داشتن مواد طبیعی و معدنی است که در برخی از آنها وجود دارد.
فیلر چیست؟
اگر قرار است با دانستن تفاوت ژل با فیلر یک گزینه را برای درمان خود برگزینید باید تمام جوانب هر دو مورد را بررسی کنید. فیلرها در واقع پرکننده های پوستی هستند که از کوکتل های مفید، مواد معدنی، ویتامین ها و ... تشکیل شده اند. افراد زیادی امروزه با تزریق فیلر این روزها به درمان عیوب ایجاد شده و زیبا سازی صورت خود می پردازند. فیلرها که توانسته اند طرفداران بسیار زیادی را به خود جذب کنند همان چربی بدن فرد مورد نظر هستند و یا همان مواد پر کننده طبیعی که می توانند پس از تزریق باعث افزایش کلاژن سازی و تولید الاستین شوند.
کاربرد و مزایای فیلر
فیلرها با توجه به خواص پرکنندگی خوبی که دارند می توانند چین و چروک ها را از بین برده و خطوط چهره شما را درمان کنند. خط اخم، پیشانی، پنجه کلاغی، لبخند و ... همگی با تزریق فیلر به خوبی پوشش دهی شده و هم سطح می شوند. یکی دیگر از مزایای مهمی که این فیلرها دارند تزریق زیر چشم است. با این کار شما می توانید به درمان افتادگی پلک، کاهش پف دور چشم، از بین بردن سیاهی زیر چشم و ... بپردازید.
بررسی کلی تفاوت ژل با فیلر
حال که می دانید هر یک از موارد گفته شده چه تاثیری بر سلامت و زیبایی شما می توانند داشته باشند بهتر است به بررسی کلی تمام موارد بپردازید. در ادامه فرق ژل و فیلر از همه نظر با یکدیگر مقایسه شده اند. این مقایسه به شما کمک می کند بهترین گزینه را برای درمان خود انتخاب نمایید. به صورت کلی تفاوت فیلر و ژل عبارت است از:
اگر قرار است ژل یا فیلر تزریق کنید باید در هر دو صورت سن شما بالای 30 سال باشد. در اینصورت نتیجه کار ماندگار و بروز آسیب های مختلف کمتر می شود.
از فیلر می توان برای تمام نواحی صورت خود استفاده کنید. دور چشم، خطوط بینی، گونه ها و ... را می توان با فیلر درمان نمود. با تزریق ژل نیز می توانید مشکلاتی نظیر؛ خط اخم، پیشانی، پنجه کلاغی و ... را درمان کنید.
یکی دیگر از تفاوت های ژل با فیلر مدت زمان جلسه درمان است. برای تزریق فیلر شما باید حدود نیم ساعت الی 60 دقیقه را در مطب سپری کنید. اما تزریق ژل زمان کمتری می برد. تا آنجا که نهایتا با طولانی شدن کارتان، نیاز باشد 20 الی 30 دقیقه در مجموعه مورد نظرتان باشید.
از ژل ها عمدتا برای افزایش حجم استفاده می شود در صورتی که این مورد از جمله کاربردهای فیلرها نیست. با تزریق فیلر شما می توانید تا حد بسیار زیادی مشکل خود را برطرف کنید اما با تزریق ژل امکان افزایش سایز لب، پر شدن صورت و ... نیز وجود دارد.
تفاوت ژل با فیلر از نظر ماندگاری
یکی از مهمترین موضوعاتی که باید قبل از درمان به آن توجه کنید ماندگاری انجام کارتان است. در واقع با تزریق فیلر زیر چشم یا هر قسمت دیگر تقریبا تا 2 سال بی نیاز به ترمیم مجدد آن خواهید بود. اما در مورد ژل ها این قضیه فرق می کند. اگر مراقبت های اصولی و روتین مناسب پوست خود را صحیح انجام دهید شما می توانید حدود 6 ماه کار خود را ماندگار کنید. به این نکته نیز توجه کنید که ماندگاری هر یک از این اقدامات به نحوه برخورد شما نیز بسیار بستگی دارد. از طرف دیگر با استفاده از یک برند مناسب می توانید نتیجه کار خود را دائمی تر کنید.
تفاوت ژل با فیلر از نظر عوارض
هر اقدام زیبایی و درمانی علاوه بر مزایایی که دارد می تواند دارای عوارضی نیز باشد. در مورد ژل و فیلر نیز این قضیه صادق است. در قدم اول باید توجه کنید که طبق نظر پزشک مناسب ترین درمان برای شما کدام مورد است. در مرحله بعد به مواد تشکیل دهنده هر کدام نگاهی بیندازید تا حساسیتی شما را تهدید نکند. مراجعه به یک مجموعه درمانی معتبر که دارای تکنسین ها و پزشک ماهری باشد می تواند سلامت شما را تا حد بسیار زیادی تامین نموده و مانع از بروز عوارض مختلف شود.
 به طور کلی اما فیلر زیر چشم ممکن است دارای عوارضی نظیر؛ کبودی، قرمزی و تغییر رنگ پوست، پف کردن موقتی در زیر چشم و ... باشد. تزریق ژل نیز ممکن است در صورت عدم توجه با عارضه هایی مثل؛ سردرد، کبودی دور چشم، احساس درد، عدم تقارن، احتمال بروز مشکلات تنفسی، ضعف عضلانی و ... همراه باشد. البته این عارضه ها تقریبا کوتاه مدت بوده و با پایان دوره نقاهت از بین خواهد رفت.
تفاوت ژل با فیلر از نظر هزینه
پس از آن که اطلاعات کاملی نسبت به هر دو مورد بدست آوردید وقت آن است تا قیمت آنها را کامل بررسی کنید و با توجه به شرایط خود بهینه ترین را انتخاب کنید. به طور کلی عوامل مختلفی می تواند بر روی هزینه های شما تاثیر گذار باشد. مثلا؛ حجم کار شما، تعداد جلسات مورد نیاز، ناحیه تزریق مورد نظر، مواد تشکیل دهنده هر یک، موقعیت جغرافیایی مطب، دستمزد پزشک و ... می تواند باعث افزایش یا کاهش هزینه های شما شود. در چنین شرایطی باید قبل از تزریق با مراجعه به یک مجموعه معتبر مشاوره های لازم را دریافت کرده و بهترین گزینه را انتخاب کنید.
منبع: https://wedatis.com/
1 note · View note