#رمان_ایرانی
Explore tagged Tumblr posts
Photo
دانلود رمان قدیسهی ناپاک از نویسنده گیسوی خزان با لینک مستقیم ( جلد اول و دوم) موضوع رمان: عاشقانه، اربابی دانلود رمان قدیسهی ناپاک از طریق لینک زیر👇 https://novelz.ir/?p=6739 _ _ #رمان_ایرانی #رمان_عاشقانه #رمان_ویژه #رمان_اربابی #رمان_پیشنهادی (at Tehran, Iran) https://www.instagram.com/p/Cp9Fv-_Kbln/?igshid=NGJjMDIxMWI=
1 note
·
View note
Photo
. پدرم میگوید: «از سولماز بگذر، که رنج میآورد». مادرم گریه میکند: «از سولماز بگذر، که مرگ میآورد». خواهرهایم به من نگاه میکنند، با خشم، که ذلیلِ دختری شدهام. آه سولماز؛ اینها چه میدانند که عاشقِ سولماز بودن چه دردِ شیرینی است. به کوه میگویم: «سولماز را میخواهم» ، جواب میدهد: «من هم». به دریا میگویم: «سولماز را میخواهم» ، جواب میدهد: « من هم». در خواب میگویم: «سولماز را میخواهم» جواب میشنوم: «من هم» . اگر یک روز به خدا بگویم : «سولماز را میخواهم» زبانم لال، چه جواب خواهد داد؟ . . از رُمانِ | #آتش_بدون_دود | نوشتهی | #نادر_ابراهیمی | انتشارات | #نشر_روزبهان | . . #بگو_کی_کجا_باشم #bkeykojab #قصه_پاها #Begookeykojabasham @bitaaa.pr Photographer : @mahboob__shab . . ▪| این پست را میتوانید همین حالا در کانال تلگرام این صفحه [ Begookeykojabasham ] به همراهِ قطعه آهنگِ "عاشقی" با صدای "روزبه بمانی" ببینید و بشنوید |▪ . 🔺برای ارسال نظر و ثبت کامنت، باید صفحه را فالوو داشته باشید 🔻 . . 🚫 همراه گرامی؛ در صورت استفاده از فیلم ، تصاویر یا متنها؛ تگ کردن صفحهی بگو کی کجا باشم و صفحهی ارسال کنندهی فیلم ، عکاس و شاعر یا نویسندهی متن، بهمراه ذکر نام نویسنده ، نشان دهندهی " فرهنگ و شخصیت " شما، احترام به حقوق مالکانهی صاحب اثر و نیز، ترویج فرهنگ حمایت از دارایی ادبی و هنری دیگران، یا همان کپی_رایت میباشد. از شما که در صورت استفاده از تصاویر یا متون منتشر شده در این صفحه، به این نکتهی مهم توجه دارید، سپاسگزارم. . #نادر_ابراهیمی #نادر_ابراهيمي #نادرابراهیمی #رمان #رمان_فارسی #رمان_ایرانی #عاشق #عشق #عاشقانه #دریا #کوه #ساحل #روزبه_بمانی #روزبه_بماني #عاشقی . https://www.instagram.com/p/B_K3l-HAegd/?igshid=vq7419a4u1sf
#آتش_بدون_دود#نادر_ابراهیمی#نشر_روزبهان#بگو_کی_کجا_باشم#bkeykojab#قصه_پاها#begookeykojabasham#نادر_ابراهيمي#نادرابراهیمی#رمان#رمان_فارسی#رمان_ایرانی#عاشق#عشق#عاشقانه#دریا#کوه#ساحل#روزبه_بمانی#روزبه_بماني#عاشقی
1 note
·
View note
Photo
💍 #من_نه_ما 👤#نرجس_شکوریان_فرد 📚#عهد_مانا 💰۶۶۰۰۰ تومان 💑❤💍🎊🌻 من نه ما، ماجرای دو نفره که پله پله گام بر می دارن برای "ما" شدن! دو انسان با دو جنس مخالف، با دو دنیای متفاوت، و سرشار از تفاوت و اختلاف نظر در احساسات و تجزیه و تحلیل های گوناگون از زندگی، که یاد می گیرن چگونه بزرگ شدن رو تجربه کنن و با کنار گذاشتنِ "من"های خودشون، به یک حقیقت واحد می پیوندن. نویسنده در این کتاب، یک زندگی رو مجسم کرده. یک زندگی، با تمام تلخیها و شیرینیها و درسها و موفقیت هاش! اگه تلخی ها و سختی ها رو نشون می ده، راهِ بُرون رفتِ این تنگناها رو هم نشون می ده و آرامشِ عبور از این سختی ها رو به کامِ این زوج جوان می چشونه... ___________________ 👨💻 patoghbook.com #پاتوق_کتاب_سمنان #پاتوق_کتاب #فروشگاه_کتاب_اشراق #شناخت #ازدواج_موفق #آشنایی_قبل_از_ازدواج #نامزدی #رمان_ایرانی_خوب #رمان_ایرانی #کتاب_بخونیم📚 https://www.instagram.com/p/CJ4GNF4nGF8/?igshid=e867r26ckx55
#من_نه_ما#نرجس_شکوریان_فرد#عهد_مانا#پاتوق_کتاب_سمنان#پاتوق_کتاب#فروشگاه_کتاب_اشراق#شناخت#ازدواج_موفق#آشنایی_قبل_از_ازدواج#نامزدی#رمان_ایرانی_خوب#رمان_ایرانی#کتاب_بخونیم📚
0 notes
Photo
📚نام کتاب:#داروی_عشق 👤نویسنده : #لوییز_اردریک 📑مترجم:#سعید_کلاتی 📝ناشر: #نشر_نون 💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟 📎درباره کتاب: رمان شگفت انگیز داروی عشق نخستین بار در سال ۱۹۸۴ منتشر شد.اردریک این رمان را یک بار در سال ۱۹۳۳ و بار دیگر در سال ۲۰۰۹ بازنویسی کرد و فصول جدیدی به آن افزود.نسخه حاضر ترجمه کامل ترین نسخه از این اثر است. این رمان شصت سال از زندگی گروه کوچکی از سرخپوست های اوجیبوایی را که در منطقه ای خیالی در داکوتا زندگی می کنند به تصویر می کشد و راوی شکوه مند عشق و وفاداری خانوادگی است.داروی عشق برنده جایزه حلقه منتقدان کتاب ملی آمریکا شده است.نشر نو�� پیش تر رمان لارز را نیز از همین نویسنده منتشر کرده است. 💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟 #من_و_کتابهایم #کتابباز #کتابخوار #کتابدونی #کتابفروشی #کتابخوان #داستان #رمان_ایرانی #کتاب #معرفی_کتاب #رمان #پاتوق_کتاب #پاتوق_کتاب_سمنان #فروشگاه_کتاب_اشراق #lovemedicine https://www.instagram.com/p/CEmfVNNnbv8/?igshid=pi4mhc7kd9o0
#داروی_عشق#لوییز_اردریک#سعید_کلاتی#نشر_نون#من_و_کتابهایم#کتابباز#کتابخوار#کتابدونی#کتابفروشی#کتابخوان#داستان#رمان_ایرانی#کتاب#معرفی_کتاب#رمان#پاتوق_کتاب#پاتوق_کتاب_سمنان#فروشگاه_کتاب_اشراق#lovemedicine
0 notes
Photo
دهن مسك عبق الرمان ابراهيم القرشي ربع توله 5 دنانير نص توله 10 دنانير توله 20 دينار للطلب والتوصيل واتساب 60465258 الكويت @prilaga #رماني #ارمان #رمانتیک #رمانسون #رمانتيك #رمان_مه_جبین #رمان_ایرانی #رمان_اجتماعی #رمانتیک_گرافیک #رمان_ماکانی #رمان_عاشقانه #رمان_رمان_ایرانی_رمان_هرزه_این_شهر #رمان #رمان_خارجی #رمان_برتر #رمانه #رمان_پرفروش #رمانة #رمان_آنلاین #رمانسية #رمان_جدید #رمان_طنز #رمانسيه #رمانسيات #رمان_سکسی #رمانسي #رمان_صوتی #رمان_واقعی #رمان_جذاب https://www.instagram.com/p/BySmjfWFqlH/?igshid=jrg23abo20tf
#رماني#ارمان#رمانتیک#رمانسون#رمانتيك#رمان_مه_جبین#رمان_ایرانی#رمان_اجتماعی#رمانتیک_گرافیک#رمان_ماکانی#رمان_عاشقانه#رمان_رمان_ایرانی_رمان_هرزه_این_شهر#رمان#رمان_خارجی#رمان_برتر#رمانه#رمان_پرفروش#رمانة#رمان_آنلاین#رمانسية#رمان_جدید#رمان_طنز#رمانسيه#رمانسيات#رمان_سکسی#رمانسي#رمان_صوتی#رمان_واقعی#رمان_جذاب
0 notes
Photo
. . . 👈معرفی کامل کتاب در لینک بیو👉 . 📍 کتاب ملت عشق اثر الیف شافاک یکی از پرفروشترین کتابهای رمان ترکیه، داستان دلدادگی و رهایی است. داستان زندگی آرام و یکنواخت زنی در غرب است که درگیر اندیشههای عرفانی شرق میشود. . . آنچه که در رمان ملت عشق بسیار چشمگیر و جذاب میباشد نحوه تغییر زاویه دید است. کتاب مدام از زاویه دید افراد مختلف روایت میشود. از دید دانای کل (سوم شخص) شروع میشود، با دید اول شخص که ��نی آمریکایی به نام اللا است، ادامه پیدا میکند و پیوسته از زاویه دید شخصیتهای مانند: مولانا، اللا، کیمیا، شمس، قاتل، استاد و… داستان را روایت میکند. . . رمان ملت عشق برخوردار از فرمی است که میتوان آن را دو رمان محسوب کرد در قالب یک رمان و دو روایت تو در تو که به صورت موازی روایت میشوند؛ اما در دو زمان مختلف جریان دارند. یکی قرنها پیش در شرق و یکی در زمان حال و در غرب (آمریکا). . . 🔶️ در قسمتی از کتاب میخوانیم: . 📍 « زندگی اسباببازی رنگارنگی است که به امانت به ما داده شده است. بعضیها آنقدر آن را جدی میگیرند که بهخاطرش ناراحت میشوند و غصه میخورند.» . . 📝 مشخصات #کتاب #ملت_عشق ✳ نویسنده: #الیف_شافاک ✳ مترجم: #ارسلان_فصیحی ✳ #ققنوس ✳ تعداد صفحات: 512 ✳ قیمت چاپ هشتاد و ششم: 39000 تومان ✳ هزینه ارسال: 5000 تومان . 🔶️ اگر این کتاب را خواندهاید، حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید. . ✳ برای خرید این محصول می توانید 👈 كد _ را به شماره 09199150365 ارسال کنید، كارشناسان ما با شما تماس می گيرند . 🌐 Www.DalanBook.com . @DalanBook . #معرفی_کتاب #موفقیت #کتاب_دالان #رمان_ایرانی #رمان_خارجی #رمان #کتاب_خوب . Photo by: @aysun_da https://www.instagram.com/p/ButrYdPgucl/?utm_source=ig_tumblr_share&igshid=1h0j9kltak7id
#کتاب#ملت_عشق#الیف_شافاک#ارسلان_فصیحی#ققنوس#معرفی_کتاب#موفقیت#کتاب_دالان#رمان_ایرانی#رمان_خارجی#رمان#کتاب_خوب
0 notes
Text
بخشی حذف شده از رمان «سایههای پرچشده: مردی که خوش را بالا آورد» بنده
این فصل از رمان «سایههای پرچشده: مردی که خوش را بالا آورد» بنده تقریبا بهطور کامل حذف شد یعنی عزیزان ارشاد زاید تشخیصاش دادند. از کتابی 135 صفحهای نه صفحه قلفتی سانسور شد - و این بجز موارد دیگر است. شخصیت اصلی رمان در این فصل درباره مادربزرگش مینویسد که سیرابیناپذیری جنسی شوهرش عاقبت او را به خودکشی سوق داده.
گزارش 6:
قصهی باورنکردنی مادربزرگ سادهدل و پدربزرگ بیرحم
آنچه بر مادربزرگام بلقیس خانم گذشت یکی از تراژدیهای بزرگ خاندان ماست که کلاً وجودشان در طول تاریخ، تراژدی طولانی و بزرگی بوده که بدون دلیل معقولی به درازا کشیده است. بهرحال گریزی نیست و با وجود ابعاد تراژیک قضیه، در جهت کندوکاو در ریشههای بدبختی خودم باید توضیحات مختصری هم که شده دربارهی آنها بدهم. تنها زوج از هر جهت بیتناسبتر و بیربطتر از پدر و مادر خودم پدربزرگ و مادربزرگ مادریام بودند. پدربزرگم مردی بود قویهیکل و بلندبالا با حدود 190 سانتیمتر قد و حداقل 110 کیلو وزن و از آن طرف، مادربزرگام بلقیس خانم ریزنقشترین زنی بود که در عمرم دیدهام. به گمانم 150 سانت را هم بهزور داشت یا شاید هم نداشت. وزنش هم هرگز از 45 کیلو بالاتر نرفت. فکر میکنم مادربزرگام را اول چندتایی از بچههای فامیل، به خاطر جثهی ریزهمیزه و نیز شحصیت شیرین اش "خالهسوسكه" لقب دادند. به هر حال این لقب خیلی زود به واسطهی مناسبت تام و تماماش در كل روستا سر زبان همه افتاد. طبعاً خود بلقیس خانم هم سرانجام از موضوع باخبر شد ولی به نظر نمیرسید از این بابت دلخور باشد. اگر هم دلخور بود به واسطهی روحیهی همیشه سازگار و موافقاش به روی خودش نیاورد.
با توجه به تمام این قضایا خودكشی بلقیس خانم در 69 سالگی عملاً هر كسی را كه او را میشناخت مبهوت و البته غمگین كرد. شایعههای مختلفی دربارهی دلیل خودكشیاش بر سر زبانها افتاد: از ابتلا به بیماری علاجناپذیری مثل سرطان یا سردمبلای حاد گرفته تا جنی شدن. تنها شخصیت روشنفكر روستا كه همان آقا ولی، دلاك اگزیستانسیالیست، بود عمیقاً اعتقاد داشت كه دلیل خودكشی بلقیس خانم، یأس فلسفی و رسیدن به پوچی بوده. حتی قسم میخورد كه یك بار وقتی كتاب بوف كور صادق هدایت را در دست بلقیس خانم دید سخت درگیر بحثی فلسفی دربارهی مفهوم غایی حیات و بیهودگی هستی شده بودند. البته همهی اهالی روستا میدانستند كه آقا ولی دلاك، در مورد تقریباً هر آدم هشت ساله به بالای روستا كه به هر نحوی ریغ رحمت را سر میكشید به دلایلی نامعلوم، به طرح ادعاهایی از این دست میپرداخت: فرق هم نمیكرد كه طرف بر اثر اسهال خونی یا لگد الاغ یا گزیده شدن توسط سگ هار کمدارانی مرده باشد. باید اقرار كرد كه سكوت مشكوك خانوادهی بلقیس خانم یعنی خاندان خود ما طبعاً هر چه بیشتر شك و شبهههای پیرامون مرگ او را دامن زد و البته چند هفته از ماجرا نگذشته وقوع حوادث سرنوشتساز تازهای مثل حامله شدن دختر كوچكتر كدخدا - از قرار معلوم توسط ازمابه��ران در گرمابهی عمومی – و باد معدهای كه خود كدخدا ناخواسته در حساسترین لحظههای مجلس چهلم عمهاش در كرده بود باعث شد خودكشی مشكوك و مظلومانهی بلقیس خانم یا به عبارتی خالهسوسكه به فراموشی سپرده شود.
سكوت مشكوك خانوادهی بلقیس خانم دربارهی دلایل و چهگونگی خودكشی بلقیس خانم با توجه به مشكوك بودناش طبعاً بسیار مایهی شك بود. ماجرای خودكشی او كاملاً مبهم ماند و البته در این میان، برخی از قدیمیترهای روستا كه شوهر بلقیس خانم یعنی آقا نصرالله را بهتر میشناختند پیش خودشان و گاه پیش دیگران به نتیجهگیریهای خاصی رسیده بودند. برای روشنتر شدن ماجرا بد نیست به لقب جالبی كه آقا نصرالله از عنفوان جوانی در روستا با شایستگی تمام برای خودش دستوپا كرده بود اشاره بكنم: "سیربندون"؛ واژهای كه در قریهی مصفای كمداران علیا عمدتاً در مورد احشامی كه سیرمانی ندارند به كار میرود و البته در مورد آقا نصرالله به نوع خاصی از سیرمانی نداشتن ارجاع میداد که ارتباط مستقیم و انکارناپذیری با مسایل ناموسی داشت و طبعآً مثل هر مسأله ی ناموسی دیگری به شدت حساسیت برانگیز بود.
تمام آدمهای درگیر آن ماجراها حالا دیگر جان سپردهاند یا جان بهسر شدهاند یا جانشان به لب رسیده یا فوقش در آستانهی به لب رسیدن است. بنابراین مژده میدهم كه سرانجام میتوانم پرده از برخی اسرار هولناك در ارتباط با مرگ مظلومانه-ی بلقیس خانم بردارم. البته پدربزرگم آقا نصرالله هم وقتی من هجده نوزده سال داشتم، دو سال و نیم پس از خودكشی همسرش، جان سپرد. پزشكی از آشنایان، بعد از معاینهی دقیق جنازه، حكم ظاهراً عجیبی در مورد دلیل مرگ آقا نصرالله داد – عجیب فقط برای آنهایی كه او را درست نمیشناختند: طبیب حاذق پس از بررسی دقیق با اطمینان اعلام كرد كه آقا نصرالله به دلیل افراط در "خودارضایی" جان سپرده است. كافی است گوشزد كنم كه ایشان در آن زمان 90 سال را شیرین داشتند. اما ما نزدیكان ایشان نه تنها به هیچ وجه تعجب نكردیم بلكه بلافاصله در توافقی جمعی اما در سكوت چنین نتیجهگیری كردیم كه در واقع مرگ ایشان به هر دلیلی جز این میتوانست مشكوك به نظر برسد.
مادربزرگ من بلقیس خانم هم طفلكی مثل همهی زنان سالخوردهی این دیار، سینهای پر از درد داشت و خاطرات بیشمار در شرح تیرهروزیاش. اما آنچه بیش از همه روزگار او را سیاه كرده و در نهایت به خودكشیاش انجامیده بود ربطی به دلایل معمول این گونه تیرهروزیها نداشت و به فعالیتهای جنسی عملاً بیوقفهی شوهرش مربوط میشد كه عاقبت كاسهی صبر او را كه در تمام دوران زندگی مشتركشان به واسطهی اشتهای سیریناپذیر شوهرش دچار انواع دردها و حتی شكستگیها در انواع مواضع و اندامهای بدناش بود لبریز ساخته و كارش را به خودكشی كشانده بود. آنطور كه مادربزرگ بینوایم میگفت عملاً هیچ چیزی در روی آسمان و زمین و حد فاصل میان آن دو نبود كه به نحوی باعث تحریك جنسی عنانگسیختهی پدربزرگ بنده نشود.
یك روز كه خود من هم در محل حضور داشتم، مادربزرگ داشت از این كه خربزهها امسال چه خوب رسیدهاند و مثل عسل شدهاند صحبت میكرد. پدربزرگ که در این جور مواقع به کلی هر نوع ملاحظاتی را نبوسیده روی تاقچه می گذاشت یكهو پاشد و با لحن و آهنگی آمرانه به مادربزرگ گفت كه باید بلافاصله بروند توی اتاقشان چون با او "کار خصوصی واجبی" دارد. از قرار معلوم تعبیر "رسیده" بودن خربزهها و عسلین شدنشان برای تحریك او كافی بود. درست همان شب مادربزرگ که مبتلا به نارسایی قلبی بود، داشت با لحنی گلایه آمیز از این میگفت كه قرص زیرزبانیاش تمام شده. پدربزرگ باز هم به هوای "کار خصوصی واجب" به مادربزرگ امر کرد تا بلند شود. مادربزرگ از فرط غصه گریهاش گرفت و پدربزرگ که رسماً از فرط تحریک در حال لرزش بود همان یک ذره ملاحظه را هم کنار گذاشت و بی اعتنا به حاضران که بیهوده حضور بچهها را به او گوشزد می کردند لب به اعتراض گشود که «خب تقصیر خودته دیگه. وقتی میگی قرص زیرزبونی خب معلومه... یعنی هر کی باشه تحریك میشه طبیعتاً، چون اولین چیزی كه هر مردی یادش میافته اینه كه مثلا اگه میتونست بعضی چیزها رو زیر زبون بعضیها بذاره حتماً قلب اون بعضیها خوب میشد چون ناكس شفاست.» طبعاً مادربزرگ در نهایت چارهای جز تسلیم نداشت و راه افتاد، ولی همچون محکومی که به پای چوبهی دار میرود. و مثل خیلی مواقع مشابه دیگر، زیر لب زمزمه میکرد که «در کف شیر نر خونخوارهای، غیر تسلیم و رضا کو چارهای؟» گاهی هم البته به جای «شیر نر» یا در واقع به جای «شیر» کلمهی دیگری را به کار میبرد. نه، منظورم دور از جان آن کلمهای که همین الان به ذهنتان خطور کرده نیست. به جایش میگفت «پیر». همین. و البته در مواقع انصافاً معدودی هم آن کلمهای را که چند لحظه پیش به ذهنتان خطور کرده بود به کار میبرد ولی در این موارد همیشه به جای «نر» هم میفرمود «خر».
یک روز حتی وسط مجلس هفتم یکی از همولایتیها که همان دو رورز قبلاش مرده بود همین بساط به راه افتاد! پدربزرگ یكهو انگار که مار نیشاش زده باشد برخاست و سراسیمه زناش را از همان بخش مردانه با فریادی رعدآسا صدا زد و تقریباً بهزور او را با خودش به خانه برد و اصلآً اغراق نكردهام اگر بگویم كه هنوز پایشان به اتاقشان نرسیده رسماً به پیرزن بیچاره تجاوز كرد. بعد كه دلیل حالی به حالی شدن ناگهانیاش را از او پرسیدند مثل همیشه با حقبهجانبترین قیافهی ممکن گفته بود که آقا در بخشی از سخنانش كلمهای را گفتند كه به گوش او شبیه "بیکینی" آمده و همین باعث تحریكش شده. برای آن که هر چه بیشتر به عمق فاجعهای که زندگی خالهسوسکهی طفلکی ما بود پی ببرید کافی است که بگویم كمتر از دو ساعت از خروج دلاورانهی پدربزرگ از تکیه به همراه اسیر زبونش مادربزرگ و قضایای پس از آن نگذشته بود که مادربزرگ که طفلک حسابی از رمق افتاده بود با لحنی بیحال همچنان که در بستر بود گفت كه خیلی ضعف دارد و بیحال شده. و بعله، همین حرف او هم به نوبهی خودش باعث تحریك مجدد پدربزرگ شد و روز از نو... میگفت کلام و لحن بیحال مادربزرگ، او را یاد شبهای جوانیشان انداخته كه خیلی زیادهروی میكردند و مادربزرگ همینطور بیحال میشد. بعد هم "طبعاً" تحریك شده.
خلاصه این که کمابیش هر چیزی و هر حرفی و نقلی و البته هر جنبش و حرکتی باعث تحریك پدربزرگ محترم بنده آقا نصرالله میشد. هر بار رشتهای غریب از کنشها و واکنشهای جسمانی و روانی که پیگیری کردنشان میتوانست حتی فروید را به حال جنون بیندازد در وجود او راه میافتاد که گرچه شکلها و حالتهای مختلفی داشتند ولی ایستگاه آخر همهشان همیشه یکی بود: تحریک جنسی! شاید باورتان نشود ولی حقیقت محض است که مردک حتی با دیدن قبض برق هم تحریك میشد چون به گفتهی خودش به این فكر میكرد كه اگر او و زناش زندگی جنسی فعالتری داشتند (!) بیشتر برق را خاموش میكردند و آنوقت پول برقشان هم كمتر میشد.
با این حال احتمالاً عجیبترین عامل تحریک جناب پدربزرگ، اسم بردن از حسین آقا بقال بود. یك روز لنگ ظهر مادرم داشت توی خانه از گرانفروش بودن حسین آقا میگفت. یكهو پدربزرگ با بیپردگی رو به مادربزرگ كه مخاطب اصلی مادرم بود اعلام كرد كه تحریك شده و باید همین الان شتابان بروند توی اتاقشان. مادربزرگ كه حیرت و خشماش با هم برابری میكردند تقریباً ضجه سر داد كه «ای خدا! به حق همین روز عزیز جون منو بگیر راحت شم! مرد! آخه صحبت حسین آقا بقال دیگه برای چی باید تو رو تحریك كنه؟!» پدربزرگ كه كاملاً بیتاب شده بود قول مساعد داد تا پس از "رسیدگی" به قضیه، ماجرا را برای همه تعریف كند. چند دقیقه بعد برگشتند، در حالی كه چهرهی بشاش پدربزرگ و كلافگی و خستگی مادربزرگ به بهترین شكل از "رسیدگی" به قضیه خبر میداد. پدربزرگ در توضیح دلایل تحریکش فرمود:
«اولاً كه از چند دقیقه پیش توی نخ اون دو تا گربهی پدرسوخته بودم كه چشمسفیدها توی حیاط داشتند از هم بالا میرفتند بیملاحظهها. دیگه این كه با شنیدن اسم حسین آقا بقال یه خاطرهی دوری بهم یادآوری شد که... آخه من و حسین آقا بقال حدود چهل یا چهل و پنج سال پیش یه بار رفتیم شهر سینما تا این فیلم گنج قارون��رو ببینیم ولی نمیدونم چی شد كه "اشتباهی" یك فیلم دیگه به اسم نمیدونم كلفت بیعفت من یا یه چیزی تو همین مایهها رو دیدیم كه خیلی ناجور یعنی لختی پختی بود. گفتیم بریم برای جبران مافات فیلم خانهی خدا رو كه آن موقع خیلی ازش تعریف میكردن توی سینمای دیگهای ببینیم ولی نمیدونم چی شد كه سر از تماشای فیلم دیو شهوت درآوردیم یا همچین چیزی. توی این فیلم از اول تا آخرش غریب و آشنا با هم مشغول بودن به شكلها و در جاهای مختلف، از روی تاقچه گرفته تا چالهسرویس مكانیكی. من و حسینآقا از فرط ناراحتی و عصبانیت، فیلم را تا آخرش دیدیم ولی از اون روز به بعد هر وقت اسم این حسین آقا بقال میاد من یاد اون روز و اون فیلمها میافتم و حسین آقا بقال هم هر وقت اسم من میاد همینطور. یعنی ما با شنیدن اسم همدیگه تحریك میشیم. راستش سر همین قضیه جوری شد كه ما از همون دوره حتی وقتی همدیگه رو میدیدیم هم تحریك میشدیم. جوری كه همیشه از هم پرهیز میكردیم تا اون شبی كه بالاخره...»
پدربزرگ انگار یكهو به خودش آمد و خودش را جمع و جور كرد و ساكت شد. ولی یكی دو سال بعدتر در حال مستی برای من تعریف كرد كه در واقع گلویش بدجوری پیش حسینآقا (كه محض اطلاعتان مردی آبلهرو و بسیار شكمگنده و بهراستی زشت بود) گیر كرده بود: «یادش منو از زور هوس و تمنا دیوونه میكرد. یواشكی میرفتم توی خونه یا حیاطشون قایم میشدم و میپاییدمش. تمام ذرات وجودم حسین آقا بقال رو طلب میكرد. وقتی به این فكر میكردم كه الان با زناش مشغول هستن از حسودی دیوونه میشدم. حتی تصمیم گرفتم با خوردن شاش گاو خودكشی كنم ولی بدمصب نمیدونم چرا فقط مستام كرد و باعث شد آتشام تند و تیزتر بشه. یه شب روی بند رخت توی حیاط خونهشون چشمام افتاد به تنبون حسین آقا بقال. كشاش رفتم و تا صبح توی خونه بوییدمش و بوسیدمش و غیره. با این حال اولین باری كه بدن لخت حسین آقا رو یواشكی دیدم یكهو ازش سرد شدم، جوری كه بعد از اون دیگه مثل قبل بیشتر فقط به زنهای همدیگه كار داشتیم.»
هرگز فراموش نخواهم کرد آن شبی را که یکی از آخرین شبهای زندگی مادربزرگ از کار درآمد. او داشت با من و سایر بچههای خانواده از گذشته میگفت، در حالی که پدربزرگ گوشهی اتاق نشسته بود و با لبخندی که فقط میتوانم "هرزه" توصیفش کنم محو حرکات مادربزرگ شده بود. مادربزرگ تازه شروع کرده بود به روایت کردن حکایت مهیج و عبرتآموز حسینقلیخان یاغی که ظرف چند ثانیه باز هم پدربزرگ تحریك شد و از جایش بلند شد و اوامر همیشگیاش را به همسرش ابلاغ فرمود. مادر بزرگ خشمگینتر و در عین حال حیرانتر از همیشه جیغ کشید که «از خدابیخبر! آخه مگه با حسینقلیخان یاغی هم رفتهاید شهر فیلم لختی دیدین؟!» پدربزرگ در حالی که نگاه عمیقاش بین بلقیس خانم و جایی نادیدنی بین زمین و آسمان در نوسان بود گفت: «نه بابا. یكهو به این فكر افتادم كه یعنی اون ناكس حسینقلیخان یاغی که هر قریهای میرفت دزدی، خوشگلترین زنها و دخترها را هم میدزدید و با خودش میبرد توی عمرش با چند تا زن خوابیده و اون هم با چه تیكههایی. این بود كه تحریكام كرد، طبعاً.» بقیهی ماجرا هم که خب معلوم است دیگر.
یك شب، بعد از این که حسابی پدربزرگ را مست کردم، با آمیزهای از استیصال و حیرت از او که فقط وقتی کلهاش گرم بود میشد حقیقت، و نه چیزی جز حقیقت را از زبانش شنید پرسیدم که آیا واقعاً چیزی در دنیا وجود دارد كه نقلاش باعث تحریك او نشود؟ پدربزرگ نیم دقیقهای خیلی جدی فكر كرد و بعد گفت: «آره خب. به هر حال من هم نوعی انسان هستم دیگه پسر جون. آره. مثلاً همین مصیبتهایی مثل چی میگفتن... آهان سونامی ژاپن و این چیزها...» بعد یكهو متوقف شد و بعد از نیم دقیقهای سكوت فكورانه در حالی که سرش را تکان میداد ادامه داد: «هرچند كه اون هم نه... یعنی الان كه به سونامی فكر میكنم یاد این میافتم كه حتماً موقعی كه موجهای عظیم سونامی راه افتاده كلی دختر و زن كه همون موقع داشتند توی آب شنا میكردند همین طور لخت و پتی پا به فرار گذاشتهاند. حتماً زور امواج، خیلیهاشون را هم همان جور لخت و پتی انداخته توی بغل مردهای غریبهی خوششانسی كه قاعدتاً اونها هم اغلب لخت بودهاند. چه حالی كردهاند ناكسها! چه ضیافتی راه افتاده بود از عیاشی و عشق و حال! اگر شانس داشتیم كه...»
ولی من دیگر به حرفهایش اعتنا نمیکردم. نزدیك بود از فرط غصه و سرخوردگی اشكام دربیاید و وقتی یاد خالهسوسکه هم به سراغم آمد واقعاً کم مانده بود سرم را به دیوار بكوبم ولی ترسیدم مبادا باعث تحریك پدربزرگ شود. البته نگرانیام بهنوعی بیدلیل بود چون پدربزرگ خودش پیش از آن "طبعآً" با تجسم وبهخصوص توصیف آن "عیاشی" عظیم خودبهخود تحریك شده بود. دو سال و شش هفت ماهی از خودكشی مادربزرگ میگذشت و بنابراین پدربزرگ در غیاب او، از فرط ناچاری سراسیمه به پستوی خانه شتافت كه از وقتی مادربزرگ فوت كرده بود تبدیل به پاتوق اصلیاش شده بود.
و پدربزرگ دیگر زنده از توی آن پستو بیرون نیامد. آن روز، آخرین روز زندگیاش از کار درآمد و معلوم شد که تصویر ذهنی و توصیفهای سونامی ژاپن و "ملحقات"اش بیشتر از آن برایش تحریککننده بوده که جسم سالخورده و فرتوتش از عهدهی حمل بار سنگین و توانفرسای آن بربیاید. جسمی که در آن نود و چند سال به قدر احتمالاً صدها سال مستهلک شده بود؛ آن هم با فعالیت کمابیش یکسره در فقط یک زمینهی مشخص. اگر بین خودمان میماند، یعنی اگر واقعاً قول میدهید که حتماً بین خودمان میماند، باید به حقیقتی اقرار کنم: وقتی جنازهاش را از توی پستو بیرون آوردند طبعآً حال غریبی بهم دست داد. ابتدا از سر جوانی و خامی و بیتجربگی تصور کردم که احساس ماتم و اندوه و از این قبیل است، ولی خیلی زود، بهخصوص وقتی تعارفهایم با خودم ر�� کنار گذاشتم، پی بردم که نه، در واقع همان احساسی است که بعضیها اینگونه توصیفاش میکنند: از فرط شادی در پوست خود نگنجیدن. لحظه به لحظه با یادآوری چهرهی معصوم خالهسوسکهی خودمان هر چه کمتر و کمتر در پوست خودم میگنجیدم. و وای که چه کیفی داشت این در پوست خود نگنجیدن!
همانطور که گفتم آقا نصرالله به تأیید طبیب، به واسطهی افراط در خودارضایی درگذشت. پس به یک معنا میتوان گفت که فراق همسر خدابیامرزش باعث مرگ او شد. البته منظورم این نیست که خدای نکرده همهی کسانی که از دوری همسر مرحومشان چانه انداختهاند لزوماً حکایتی مشابه آقا نصرالله داشتهاند. نه واقعاً. نه همهشان.
به هر حال قصهی آقانصرالله اینگونه به سر رسید. خالهسوسکهی ما هم به خانهاش نرسید. یا شاید هم رسید. بستگی دارد به جهانبینی شما و برخی اعتقادات داشته یا نداشتهتان.
پایان گزارش 6
0 notes
Photo
نام کتاب : چرا مردان باید خوش پوش باشند . نویسنده : آدولف لوس . مترجم : حمیدرضا خطیبی . نشر : هنوز . نوبت چاپ : چاپ اول . تعداد صفحات : ۱۵۶ ص . قیمت روی جلد : ۱۶٫۰۰۰ تومان . قیمت با تخفیف : ۱۴٫۵۰۰ تومان . Telegram : → @PARAFSTORE Instagram : → #PARAFSTORE . #پاراف #پاراف_استور #پارافیا #کتاب_چرا_مردان_باید_خوش_پوش_باشند #رمان #رمان_خارجی #رمان_ایرانی #نشر_هنوز #ادبیات_جهان #۱۰درصد_تخفیف #رمان_نوجوان #کتاب #ترجمه #لوازم_التحریر #کتابخوانی #مطالعه #تخیف_کتاب #فروشگاه_پاراف #باشگاه_مشتریان_پاراف 👨👧👧 . ﹏﹏﹏ ಠ⌣ಠ﹏﹏﹏ https://goo.gl/Zk2h3r (at Parafstore) https://www.instagram.com/p/Bq21VQUH_s-/?utm_source=ig_tumblr_share&igshid=4xhyb224qehk
#parafstore#پاراف#پاراف_استور#پارافیا#کتاب_چرا_مردان_باید_خوش_پوش_باشند#رمان#رمان_خارجی#رمان_ایرانی#نشر_هنوز#ادبیات_جهان#۱۰درصد_تخفیف#رمان_نوجوان#کتاب#ترجمه#لوازم_التحریر#کتابخوانی#مطالعه#تخیف_کتاب#فروشگاه_پاراف#باشگاه_مشتریان_پاراف
1 note
·
View note
Photo
دانلود رمان اپسیلون از نویسنده گیسوی خزان با لینک مستقیم موضوع رمان: عاشقانه برای دانلود این رمان زیبا وارد لینک زیر شوید: https://novelz.ir/?p=6717 _ _ #رمان_ایرانی #رمان_عاشقانه #رمان_ویژه https://www.instagram.com/p/Cp4rMkqKY0c/?igshid=NGJjMDIxMWI=
1 note
·
View note
Photo
. دست هم را گرفتهایم و میچرخیم. "دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده." گم شدن. گم کردن. چرا از بچگی گم کردن را قبل از پیدا کردن یادمان دادند؟ شاید برای همین است که هر روز، تکه به تکه، چیزهایی را از زندگیمان گم میکنیم که دیگر هیچوقت پیدا نمیشوند. گمشان میکنیم و زندگیمان هرروز خالی و خالیتر میشود تا دیگر جز یک مشت خاطرهی خاکگرفته از گمکردهها، چیزی در آن باقی نمیماند... . . . از رُمانِ [ #پاییز_فصل_آخر_سال_است ] نوشتهی [ #نسیم_مرعشی ] ناشر [ #نشر_چشمه ] . . 🔶 نویسندگان، مترجمان، ناشران، کتابفروشیهای معتبر و مراکز پخش کتابِ سراسر کشور، جهت همکاری و معرفی بِرَند، تازههای نشر،ترجمه و خدمات خود، در صورت تمایل میتوانند از طریق دایرکت پیشنهادات خود را مطرح نمایند🔶 . . #بگو_کی_کجا_باشم #bkeykojab #قصه_دستها #Begookeykojabasham @sara_afrasiaby . . . . . . 🔸 این پست را میتوانید در اکانت این صفحه در سایر شبکههای اجتماعی هم ببینید: ▪Telegram account : bkeykojab ▪Telegram channel : Begookeykojabasham ▪Facebook : Begookeykojabasham ▪ Tumblr : Begookeykojabasham ▪Twitter : Bkeykojab . . 🔺برای ارسال نظر و ثبت کامنت، باید صفحه را فالوو داشته باشید 🔻 . . 🚫 همراه گرامی؛ در صورت استفاده از فیلم ، تصاویر یا متنها؛ تگ کردن صفحهی بگو کی کجا باشم و صفحهی ارسال کنندهی فیلم ، عکاس و شاعر یا نویسندهی متن، بهمراه ذکر نام نویسنده ، نشان دهندهی " فرهنگ و شخصیت " شما، احترام به حقوق مالکانهی صاحب اثر و نیز، ترویج فرهنگ حمایت از دارایی ادبی و هنری دیگران، یا همان کپی_رایت میباشد. از شما که در صورت استفاده از تصاویر یا متون منتشر شده در این صفحه، به این نکتهی مهم توجه دارید، سپاسگزارم. . #آلبالو #دستمال_من_زیر_درخت_آلبالو_گم_شده #درخت #درخت_آلبالو #تابستان #دست #دستها #رمان #رمان_فارسی #رمان_ایرانی . https://www.instagram.com/p/CCIzPaPAfop/?igshid=dgbqm0jvkin0
#پاییز_فصل_آخر_سال_است#نسیم_مرعشی#نشر_چشمه#بگو_کی_کجا_باشم#bkeykojab#قصه_دستها#begookeykojabasham#آلبالو#دستمال_من_زیر_درخت_آلبالو_گم_شده#درخت#درخت_آلبالو#تابستان#دست#دستها#رمان#رمان_فارسی#رمان_ایرانی
0 notes
Photo
جدیدترین اثر نویسنده محبوب، جوجو مویز، 📖روایتگر داستان زنانی است که می خواهند خود فراموش شده شان رابیابند، زنانی فداکار، عاشق، و گاه جنگجو! با این داستان گریه خواهید کرد، خواهید خندید و خود را در آن خواهید یافت فالو: 👣 @sheedvash Follow: 👣 @sheedvash . @fariba.jafari.namini @naslenowandish باز هم من❣️ جدیدترین رمان نویسنده معروف ◽️جوجو مویز 📍تهیه از کتابفروشیهای سراسر کشور و یا وبسایت نسل نواندیش https://naslenowandish.com/755-.html •••••••••••••••••••• www.SHEEDVASH.ca •••••••••••••••••••• #SHEEDVASH #sheedvashMagazine #SHEEDLiving #SHEEDStyle #شيدوش #مجله_شيدوش •••••••••••••••••••• #tehran #persian #fjnamini #persianblog #jojomoyes #مجله_زنان #رمان_عاشقانه #بانوان #رمان_ایرانی #رمان_خارجی #زنانه #باز_هم_من #جوجومویز #جوجو_مویز #رمان #داستان #بازهم_من #نسل_نواندیش #نمایشگاه_کتاب #نمایشگاه #نمایشگاه_کتاب_تهران #کتاب #فریبا_جعفری_نمینی #نویسنده
#sheedvashmagazine#مجله_شيدوش#رمان_خارجی#fjnamini#persian#tehran#مجله_زنان#کتاب#زنانه#شيدوش#sheedvash#باز_هم_من#persianblog#رمان_ایرانی#جوجو_مویز#نویسنده#jojomoyes#جوجومویز#فریبا_جعفری_نمینی#رمان#نسل_نواندیش#نمایشگاه_کتاب#بانوان#sheedstyle#نمایشگاه#نمایشگاه_کتاب_تهران#بازهم_من#داستان#sheedliving#رمان_عاشقانه
0 notes
Photo
فرمت کتاب📕 : فایل صوتی 🔊 نام کتاب : #عشق_درسالهاي_مشروطه . نویسنده : #مهنازسیدجوادجواهری . راوی : #سودابه_کامران . #رمان_ایرانی . تهیه شده در مجله اینترنتی آوای بوف خلاصه کتاب خانم جان، مادربزرگ مهراعظم د��تری جوان و زیبا که از درد لاعلاجی رنج میبرد و پزشکان جوابش کردهاند، خاطرات زندگی پرفراز و نشیب خود را از سن پنج سالگی به بعد برای نوهاش بازگو میکند. حوادث این داستان بر اساس واقعیت نوشته شده و مربوط به دوران مبارزات مشروطه خواهان است. avayebuf خانم جواهری درباره کتاب خود در روزنامه ایران چنین توضیح می دهد: رمان «عشق در سال هاي مشروطه» هم براساس زندگي پدر پدربزرگ من شكل گرفت. مضمون اين داستان به اين صورت است كه مادربزرگ زندگي خودش را و آنچه كه در سال هاي بحراني مشروطه اتفاق افتاده براي نوه اش تعريف مي كند و در جريان آن به سال هاي قبل از مشروطه برمي گردد و نخستين واقعه اي كه سبب جرقه هاي اوليه مشروطه شد، روايت مي شود. يعني داستان گراني قند و به فلك بستن يكي از تجار بازار در اينجا مي آيد. همه اتفاقات صدر مشروطه و حتي حوادث شب هاي مشروطه توصيف مي شود. چون خيلي ها دوست دارند بدانند در آن شب ها چه گذشت. اين اتفاقات را در كتاب هاي تاريخي هم نمي توانيد پيدا كنيد. من با جست وجو در بسياري از آثار، خاطرات و نشريات توانستم اين حوادث و ماجراها را كشف كنم و در اين رمان مورد استفاده قرار دهم. اين رويدادها به شكل داستاني از زبان شخصيت اصلي داستان يعني عصمت الزمان روايت مي شود كه آن شب ها در ميدان بهارستان چه خبر بود يا مثلاً در تهران كه كانون حوادث بود چه گذشت. سپاس ویژه از بانو سودابه کامران برای اجرای زیبا و اخذ اجازه از نویسنده برای اجرای صوتی کتاب. داستان کوتاه آوای بوف @dastane_kutah آرشیو کتاب @avayebuf مجله اینترنتی آوای بوف https://avayebuf.wordpress.com
0 notes
Photo
📚نام کتاب:#تحصیل_کرده 👤نویسنده : #تارا_وستوور 📑مترجم:#علی_ایثاری_کسمایی 📝ناشر: #نشر_آموت 📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖 📎درباره کتاب: نویسنده با ب��انی شیوا و خواندنی، داستان زندگیاش را مینویسد و چنان به صراحت از فضای خانوادگی خود پرده برمیدارد که همهی مخاطبان را تا آخر کتاب با خود همراه میکند. . این دختر جوان که تا سالها شناسنامه ندارد و به اجبار خانواده مجبور است کار کند، به سختی تحصیل میکند و دنیای تازهای برای خود میسازد و سرآخر به دانشگاههای معروف امریکا مثل کمبریج و هاروارد میرسد. . کتاب تحصیلکرده به عنوان یکی از د�� کتاب برتر سال ۲۰۱۸ انتخاب شد و بیش از ۶۲ هفته در لیست پرفروشترینهای نیویورکتایمز قرار داشت. . تارا وستوور سال ۱۹۸۶ در آیداهو به دنیا آمد. سال ۲۰۰۸ از دانشگاه بریگام یانگ لیسانس گرفت و پس از آن در دانشگاه کمبریج با بورسیهی (بیل و ملیندا) گیتس به تحصیل ادامه داد. سال ۲۰۰۹ از کالج ترینیتی کمبریج، فوقلیسانس فلسفه گرفت و سال ۲۰۱۰ دانشجوی پژوهشگر تماموقت هاروارد شد. تارا وستوور به کمبریج برگشت و سال ۲۰۱۴ مدرک دکتری تاریخ را از این دانشگاه گرفت. این کتاب نخستین اثر اوست. . علی ایثاریکسمایی، متولد ۱۳۲۵ در روستای کسما در گیلان، روزنامهنگار و مترجم پیشکسوت است که از او پیش از این دو کتاب معروف و پرفروش «تاریخچهی خصوصی خانه» و «صعود زندگی من» در نشر آموت منتشر شده است. 📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖 #من_و_کتابهایم #کتابباز #کتابخوار #کتابدونی #شهرکتاب #کتابفروشی #کتابخوان #داستان #رمان #کتاب_باران_آموت #رمان_ایرانی #زندگی_نامه #زندگینامه #نیویورک_تایمز #کتاب #معرفی_کتاب #رمان #داستان #هاروارد #کمبریج #پاتوق_کتاب_سمنان #فروشگاه_کتاب_اشراق https://www.instagram.com/p/CEXEpCZnD5M/?igshid=1b24h6jgjth2m
#تحصیل_کرده#تارا_وستوور#علی_ایثاری_کسمایی#نشر_آموت#من_و_کتابهایم#کتابباز#کتابخوار#کتابدونی#شهرکتاب#کتابفروشی#کتابخوان#داستان#رمان#کتاب_باران_آموت#رمان_ایرانی#زندگی_نامه#زندگینامه#نیویورک_تایمز#کتاب#معرفی_کتاب#هاروارد#کمبریج#پاتوق_کتاب_سمنان#فروشگاه_کتاب_اشراق
0 notes
Photo
#تو_به_اصفهان_باز_خواهی_گشت یک #رمان_عاشقانه سیاسی است. آنها که طرفدار رمانهای عاشقانه هستند احتمالا آخرین خاطرهشان از یک رمان خوب عاشقانه #سمفونی_مردگان نوشتهی #عباس_معروفی باشد. حالا تو به اصفهان بازخواهی گشت میتواند خاطرهی نسلی دیگر بشود از رمان عاشقانه. کتاب روایتگر عشق شورانگیز یک استاد جوان دانشگاه به دختری است که در روزگاری نه چندان دور گمش کرده. خواندن این کتاب را از دست ندهید که کلی حس و حال خوب را از دست میدهید. حس و حالی شبیه به اولین جملهی کتاب خطاب به عکس سه در چهار معشوق گمشده: اینطور نگاه کردنت همیشه ته دلم را خالی میکرد... عکس و متن از: @hannanehsoltani www.ketabism.ir #کتاب #کتابیست #کتابیسم #معرفی_کتاب #پیشنهاد_کتاب #book#ketab#ketabism #کتاب_خوب_بخوانیم #رمان_ایرانی #رمان #تو_به_اصفهان_باز_خواهی_گشت #مصطفی_انصافی #نشر_چشمه (at Tehran, Iran)
#کتابیسم#رمان_عاشقانه#پیشنهاد_کتاب#معرفی_کتاب#کتاب#کتابیست#ketab#کتاب_خوب_بخوانیم#رمان_ایرانی#رمان#سمفونی_مردگان#عباس_معروفی#نشر_چشمه#تو_به_اصفهان_باز_خواهی_گشت#book#ketabism#مصطفی_انصافی
0 notes
Photo
. . 👈معرفی کامل کتاب در لینک بیو👉 . . 📍 نیلوفر شادمهری در کتاب خاطرات سفیر به بیان چالشهای یک بانوی مسلمان به عنوان دانشجوی ممتاز ایرانی در فرانسه میپردازد که با نگارشی صمیمی و ساده، خواننده را به خوابگاهی در پاریس میبرد و او را با رویدادها، تجربهها و خاطراتش شریک میکند.🍀 . . خاطرات سفیر، خاطرات نویسنده (نیلوفر شادمهری) درباره ی خاطرات حضورش در خوابگاهی دانشجویی در فرانسه است. از همان ابتدای کتاب با چالش هایی رو به رو می شویم که یک ایرانی و در واقع یک خانم مسلمان شیعه در خارج از کشور ممکن است با آن مواجه شود.🍃 . . نیلوفر شادمهری در این کتاب، حدود سی خاطره را به رشتهی تحریر درآورده که این مجموعه در واقع بخش اندکی از تمام خاطرات ایشان است.🌵 . . 🔶️ در قسمتی از کتاب میخوانیم: . 📍 « اگه ایستادگی روی عقیدهای صرفاً به دلیل قدمت ارزش داشت، مطمئن باشید پیامبر هم بتپرست میبود.» . . 📝 مشخصات #کتاب #خاطرات_سفیر ✳ نویسنده: #نیلوفر_شادمهری ✳ #سوره_مهر ✳ تعداد صفحات: 224 ✳ قیمت چاپ چهل و یکم: 17000 تومان ✳ هزینه ارسال: 5000 تومان . 🔶️ اگر این کتاب را خواندهاید، حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید. . ✳ برای خرید این محصول می توانید 👈 كد _ را به شماره 09199150365 ارسال کنید، كارشناسان ما با شما تماس می گيرند . 🌐 Www.DalanBook.com . @DalanBook . #معرفی_کتاب #موفقیت #کتاب_دالان #رمان_ایرانی #رمان_خارجی #رمان #کتاب_خوب https://www.instagram.com/p/BuomG5zAwtN/?utm_source=ig_tumblr_share&igshid=zw3ymc2b63v0
#کتاب#خاطرات_سفیر#نیلوفر_شادمهری#سوره_مهر#معرفی_کتاب#موفقیت#کتاب_دالان#رمان_ایرانی#رمان_خارجی#رمان#کتاب_خوب
0 notes
Photo
نام کتاب : میوه خارجی . نویسنده : جوجو مویز . مترجم : مریم مفتاحی . نشر : آموت . نوبت چاپ : چاپ سیزدهم . تعداد صفحات : ۶۲۴ ص . قیمت روی جلد : ۴۴٫۰۰۰ تومان . قیمت با تخفیف : ۳۹٫۰۰۰ تومان . درباره کتاب: ین رمان با داستان زندگی «لوتی» از آوارگان جنگ جهانی دوم شروع میشود که در کودکی به خانواده دکتر هولدن سپرده میشود و در کنار سیلیا، دختر خانواده هولدن که همسن اوست، رشد میکند و سالهای نوجوانی را پشت سر میگذارد. زندگی در شهر کوچک و بیجنب و جوش «مِرِم» عذابآور است و ساکنان کهنهپرستش در مقابل هرگونه تغییر و تحولی از خود مقاومت نشان میدهند. این دو دختر جوان مشتاق هستند تا دور ا�� خانواده و به هر نحو ممکن درِ دنیای جدیدی را به روی خود بگشایند. بدین ترتیب وقتی گروهی سنتشکن از لندن میآید و در عمارت آرکیدیا ساکن میشود، با دو شیوه جدید از زندگی آشنا میشوند. با این حال عشقی که پس از آن در قلب لوتی جوانه میزند، عواقبی در پی دارد و زندگی افرادی را تحت تاثیر قرار میدهد. اینک بعد از گذشت پنج دهه، عمارت در دست بازسازی است و با برملا شدن اسراری که سالها در آن مدفون بود، این سؤال مطرح میشود که آیا لوتی هرگز میشود از گذشته خود گریخته است؟ . Telegram : → @PARAFSTORE Instagram : → #PARAFSTORE . #پاراف #پاراف_استور #پارافیا #کتاب_میوه_خارجی #رمان #رمان_خارجی #رمان_ایرانی #نشر_آموت #ادبیات_جهان #۱۰درصد_تخفیف #رمان_نوجوان #کتاب #ترجمه #لوازم_التحریر #کتابخوانی #مطالعه #تخیف_کتاب #فروشگاه_پاراف #باشگاه_مشتریان_پاراف 👨👧👧 . ﹏﹏﹏ ಠ⌣ಠ﹏﹏﹏ https://goo.gl/Zk2h3r (at Parafstore) https://www.instagram.com/p/BqeTapQHzIE/?utm_source=ig_tumblr_share&igshid=1645s694lz9v5
#parafstore#پاراف#پاراف_استور#پارافیا#کتاب_میوه_خارجی#رمان#رمان_خارجی#رمان_ایرانی#نشر_آموت#ادبیات_جهان#۱۰درصد_تخفیف#رمان_نوجوان#کتاب#ترجمه#لوازم_التحریر#کتابخوانی#مطالعه#تخیف_کتاب#فروشگاه_پاراف#باشگاه_مشتریان_پاراف
0 notes