#راه بند
Explore tagged Tumblr posts
Text
تجهیزات ترافیکی, ایمنی, تجهیزات پارکینگ - بازار ترافیکی
#تجهیزات ترافیکی#تجهیزات ایمنی#تجهیزات جاده ای#تجهیزات راهنمایی رانندگی#تجهیزات پارکینگی#بازار ترافیکی#فروشگاه اینترنتی بازار ترافیکی#فروشگاه اینترنتی تجهیزات ترافیکی#فروش لوازم ایمنی و ترافیکی#مرکز فروش آینه محدب#آینه محدب ترافیکی#موانع ترافیکی#علائم ترافیکی#علائم راهنمایی و رانندگی#فروش چراغ راهنمایی و رانندگی#کله قندی ترافیکی#استوانه ترافیکی#بشکه ترافیکی#سرعت گیر ترافیکی#مانع پارکینگ#مانع ترافیکی#راه بند تشریفاتی#راه بند آکاردئونی#اینه محدب پارکینگ#آینه محدب جاده ای#محافظ ستون پارکینگ#قفل پارکینگ#مانع پارک خودرو
0 notes
Text
مانع اوج خودرو چیست؟
مانع محدودیت اوج یک روش ساده و قدرتمند برای جلوگیری از دسترسی موتورهای بزرگ به مناطقی است که بیشترین محدودیت ارتفاع با استفاده از مسئولیت سنگین، تیر فولادی ثابت به 2 عمودی عظیم مورد نیاز است.
پنج نوع موانع:
5 سبک از موانع
موانع فیزیکی یا معماری
2. موانع اطلاعاتی یا ارتباطی
3. موانع تکنولوژیکی
4. موانع سازمانی
5. محدودیت های نگرشی
موانع گفتگو:
مرزهای تبادل کلامی ممکن است به پنج دسته زیر اسیب برساند: محدودیت های فیزیکی - این موانع شرایط زیست محیطی است که انسان ها در طول تبادل کلامی به دلیل محیط اطراف خود با ان روبرو هستند. مرزهای عاطفی این مانع می تواند از احساسات موجود فرد نسبت به یک موضوع یا فردی که نگران نحوه ارتباط است، ناشی شود. موانع فرهنگی - این محدودیت ها ناشی از تغییرات در گسترش طبقات، از جمله ایمان، زبان، سنت ها و فاصله برق است. محدودیت های شناختی - موانع شناختی ترکیبی از موانع عاطفی و فرهنگی است که شامل مفهوم کلمه است که بر پیام در برخی از مراحل مکالمه تاثیر می گذارد. موانع سیستماتیک - این موانع ناشی از از دست دادن شکل در محیط اطراف است که اغلب در محل های کار دیده می شود که در ان نقش ها مطمئنا اختصاص داده نمی شوند.
یک مانع منفعل:
سیستم مانع خودرو منفعل یک ابزار استاتیک یا غیر انتقال طراحی شده برای جلوگیری و / یا غیر فعال کردن وسایل نقلیه است که خطر، از جمله اتومبیل های پر از مواد منفجره، از نقض محیط یک مکان گنجانده شده (UFC four-022-02 selection and application of automobile barriers).
یک مانع تعیین شده:
مانع ثابت یک نوع سپر، متصل با ا��تفاده از اتصال دهنده هایی که نمی توانند به راحتی حذف شوند، که اپراتور را از عامل عملیات نگه می دارد. مانع به هم پیوسته "به معنای یک شکل از گارد با یک مدیر متصل با یک مدار سیستم در تلاش برای متوقف کردن سیستم اگر مانع برداشته یا باز شود.
نمونه های مانع طبیعی:
نمونه هایی از محدودیت های گیاهی شامل رودخانه ها، دریاچه ها و اب های مختلف است. صخره ها و سایر انواع زمین هایی که عبور از انها دشوار است؛ و مناطق متراکم با انواع خاصی از زندگی گیاهی (به عنوان مثال، چوب توت سیاه است که می تواند بسیار خاردار و متراکم).
انواع مختلفی از مرزها وجود دارد:
اساسا سه نوع مرز وجود دارد: موانع خارجی، محدودیت های سازمانی و مرزهای خصوصی. مرزهای خارجی به دسته بندی ها تقسیم می شوند - محدودیت های معنایی و موانع روانی.
موانع پارچه:
مواد مانع پوشش ها یا ترکیبات چند لایه پلاستیک هستند که برای کاهش انتشار اب و بنزین به داخل و / یا خارج از معامله بسته انعطاف ناپذیر یا انعطاف پذیر طراحی شده اند. از: فیلم های پلاستیکی در بسته بندی وعده های غذایی، 1998.
یک مانع معنایی:
موانع معنایی: مرزهایی که مربوط به مشکلات و موانع در تکنیک رمزگذاری و رمزگشایی یک پیام به عبارات یا برداشت ها هستند، به عنوان موانع معنایی نامیده می شوند. چنین محدودیت هایی منجر به ترجمه های معیوب، تفسیرهای متمایز و بسیاری دیگر می شود.
یک نوع مانع بدنی:
موانع فیزیکی متشکل از دروازه ها، نرده ها، نرده ها، محافظ پنجره ها و درب های صفحه نمایش محافظ همه "پلیس بازدید کنندگان سایت" هستند - به همان اندازه نشان می دهد که کلاهبردار مانع از تماس مقررات می شود.
یک مانع بدنی اسان:
پوست، غشاهای مخاطی و اندوتلیا در طول قاب به عنوان مرزهای بدن عمل می کنند که مانع از دستیابی میکروب ها به وب سایت های بالقوه عفونت می شوند.
یک مانع فرهنگی:
موانع فرهنگی مردم را از فرهنگ های منحصر به فرد از برقراری ارتباط موثر و کار با هر یک از انها نجات می دهد. موانع فرهنگی می تواند به دلیل تغییرات در زبان ها، ارمان ها یا ارزش ها باشد.
یک مانع در پانل P.C:
یک مانع دستگاهی است که انرژی الکتریکی را به اندازه کافی پایین نگه می دارد تا احتراق نتواند رخ دهد. بسیار شبیه به یک عایق کننده، بین دستگاه میدان و کنترل کننده نیز متصل است. این معمولا شامل سه افزودنی مهم فیوز، دیود زنر و مقاومت در برابر تجویز معاصر است.
یک مانع ذاتا امن:
موانع حفاظت ذاتی ابزارهایی هستند که انرژی (انرژی) را که ممکن است از یک مکان امن به یک منطقه خطرناک تحویل داده شود، محدود می کند. بنابراین از انفجارها جلوگیری می شود، نه فقط در کانال شواهد انفجار و محوطه های جعلی سنگین.
1 note
·
View note
Photo
(9/54) “The club was called 𝘕𝘪𝘳𝘰𝘰 The Force. There were ten of us. We were all so different. But we were like charms on a bracelet, united by our love for Iran. It was nothing important: we’d graffiti our slogans onto walls. We’d stand on busy street corners and try to convert people to our cause. But it felt so important. We felt like we were building a new Iran around us. We held our meetings in an attic. We’d check the street for spies before we went inside. I had one of the strongest voices in the group, so I’d open each meeting by reciting a hymn about loving Iran. We’d review our activities from the previous week. Then Dr. Ameli would lead us in long discussions about the meaning of Iran. Dr. Ameli was a nationalist. But it wasn’t a nationalism of expansion. It was a nationalism of preservation. A nationalism based on history and culture, with respect for all people. That’s one of the very first things he taught us: ‘What is true, must be true for everyone.’ We learned that the Persian Empire began when Cyrus The Great united a group of nomadic tribes in 550 BC. Many consider Cyrus to be the founder of human rights. Whenever he conquered a new territory, he outlawed slavery. He allowed everyone to live with their own language and religion. In the ancient world Iranians were known as 𝘈𝘻𝘢𝘥𝘦𝘩. Free people. It’s even in the Shahnameh. When one of our champions is mistaken for an angel, he says: ‘I come from Iran. The land of the free.’ Listening to Dr. Ameli speak about the foundations of Iran, we felt like we’d discovered something hidden. An Iran built on ideals. 𝘙𝘢𝘴𝘵𝘪. 𝘕𝘦𝘦𝘬𝘪. 𝘋𝘢𝘢𝘥. An Iran built on freedom. 𝘈𝘻𝘢𝘥𝘪. During the final meetings of 𝘕𝘪𝘳𝘰𝘰 that I ever attended, we were joined by a girl named Parvaneh. She was a basketball player; and her voice was just as strong as mine. At the close of each meeting, we’d lead the group in the swearing of seven oaths. I don’t remember all seven, but I remember the final. To give our lives for Iran.”
گروه خود را نیرو مینامیدیم. ده تن بودیم با ویژگیهای گوناگون ولی چون مهرههای یک دستبند - پیوسته و همپیمان در عشق به ایران. کارهای برجستهای نمیکردیم: شعارهامان را بر دیوارها مینوشتیم. در خیابانهای پر رفت و آمد ایستاده و رهگذران را با آرمانهامان و برای پیوستن به کوششها فرامیخواندیم. اندیشهها را با همگان در میان میگذاشتیم. این تلاشها برایمان بسیار با ارزش بود. احساس میکردیم در حال ساختن ایرانی نو در پیرامون خود هستیم. گردهمآییها را در بالاخانهای برگزار میکردیم. پیش از ورود، ایمنی خیابان را بررسی میکردیم. گردهمآیی هفتگی ما با خواندن نیایشگونهای به نام سرآغاز شروع و با پیماننامهای به نام هفت پیمان به پایان میرسید. بسیار پیش میآمد که من یکی از آن دو را با صدای رسا بخوانم. کوششهای هفتهی پیش را دوره میکردیم. آنگاه آژیر با ما به گفتوگو دربارهی ایران و فرهنگ آن میپرداخت. آژیر ملیگرا بود. نه ملیگرایی بر پایهی کشورگشایی بلکه ملیگرایی بر پایهی پاسداری از یگانگی سرزمینی و فرهنگ ملی. ملیگرایی بر پایهی تاریخ و فرهنگ، بر پایهی گرامیداشت همهی مردمان زمین و میهنها و فرهنگهایشان. این نخستین درسی بود که به ما آموخت: «حقیقت آنست که برای همگان پذیرفتنی باشد.» آموختیم که بنیاد شاهنشاهی ایران با یکپارچه کردن قومها و تیرههای گوناگون به رهبری کوروش بزرگ در سال ۵۵۰ پیش از میلاد نهاده شد. بسیاری کوروش بزرگ را بنیانگذار حقوق بشر میدانند. او به مردمان آزادی داد که با زبان و دین خود زندگی کنند. و هرگاه بر سرزمینی نو میرسید، بردگان و اسیران را آزاد میکرد. در دنیای باستان، ایرانیان با نام "آزاده" شناخته میشدند، مردمان آزاد. در شاهنامه نیز به این نامگذاری اشاره شده است. منیژه بیژن را میبیند و به او دل میبندد. میپرسد آیا تو سیاوشی که زنده شدهای یا از پریزادگانی؟ پاسخ بیژن این است: سیاوش نیَم نَز پریزادگان / از ایرانم از شهر آزادگان. سخنان آژیر دربارهی بنیادهای فرهنگ ایرانیان دل و دیدهی ما را بر گذشته و آیندهی ایران میگشود، احساس میکردیم به رمز و رازهای ماندگاری آن دست یافتهایم. ایرانی ساخته شده بر پایهی آرمانها: راستی، نیکی و داد. ایرانی ساخته شده بر پایهی آزادی. در یکی از واپسین گردهمآییها، تنی چند از دختران دانشآموز به ما پیوستند. در میان آنها دختری بود به نام پروانه، بسکتبال بازی میکرد�� صدایی رسا و گیرا داشت. ایستادیم و در پایان گردهمآیی هفت پیمان را خواندیم. آخرین بند هفت پیمان از جان باختن به راه ایران میگوید
167 notes
·
View notes
Text
The Exorcist 1973
یکی از با ارزش ترین فیلم هایی که تا به امروز در ژانر ترسناک ساخته شده است جنگیر میباشد
در این پست به چرایی این ادعا خواهم پرداخت
اما آنچنانکه یک فیلمساز میتواند نوشتهای را با شات ها و کات ها مال خود کند یک تحلیلگر هم میتواند فیلمی را با تفسیر و تعبیر مال خود کند
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
هر فیلمی که در ژانر خود فقط ذات خود را هدف قرار دهد اگر به آن هدف خوب برسد نهایتا میشود یک فیلم خوب در آن ژانر
.
یک فیلم کمدی که بتواند خوب بخنداند فقط برای آنکه خندانده باشد
یک فیلم ترسناک که بتواند خوب بترساند فقط برای آنکه ترسانده باشد
و … و
فیلم های "خیلی خوبی" هستند مناسب برای تفریح و سرگمی
.
اما فیلم هایی هستند که "ژانر" را بهانه قرار میدهند تا یک "اندیشه" را گفته باشند
اینجور فیلم ها راه سخت تری درپیش دارند چون "اول" باید در ژانر انتخابی خود خوب عمل کنند و "بعد" بتوانند آن اندیشه را در قالب آن ژانر خوب بیان کنند
که اگر این دو اتفاق درست رخ داد
فرای یک فیلم خوب برای تفریح ، ارزشمند هم میشوند برای فکر و بحث و گفتگو
.
تحلیل در هر چیز برای من زمانی لذت بخش"تر" میشود که متوجه میشم این ویژگی گفته شده در چیزی مخفی باشد
پس تحلیل های من نقد و بررسی نیست
تفسیر و تعبیر است
در واقع برای من ، سرگمی حل یک پازل است
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
⭐️نکته اول : کدام نسخه فیلم ؟⭐️
عوامل سازنده این فیلم به علل واهی دست به مناسب سازی های مختلفی زدند
علت هایی که گاه به گیشه ربط پیدا میکند و گاه به اعتقادات آنان
مثلا از کم کردن بار فحش ها و جنبه های جنسی در فیلم گرفته تا کم کردن بار توهین به مقدسات و مسخره ترین آن ، لزوم داشتن یک پایان امید بخش دهند��
.
برای پی بردن به فهم بهتر این فیلم نسخه سال2000 ! آن کافی است اما بد نیست از اضافات و حذفیات در نسخه های دیگر نیز مطلع باشین ، گویی جنگی بین کارگردان و نویسنده و بازاریاب ها رخ داده بود
.
زمان نسخه سال2000 یا به اصطلاح
Director's cut = 02 : 12 : 21
میباشد
ـ[آخه یعنی 27سال طول کشید تا یه تدوین در شأن و منزلت این فلسفه بیاد بیرون🤦♂️]ـ
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
⭐️ نکته دوم : اسطوره شناسی⭐️
1 ـ
- آشنایی نسبی با مجسمه ی پازوزو لازم میباشد
ـ Pazuzu 𒀭𒅆𒊒𒍪𒍪 ـ
به طور خلاصه پازوزو خودش یک شیطان و شـَر است اما بر ضد شیطان ها و شـَرهای دیگر نیز قیام میکند
بخاطر همین بعضی از انسانها زمانی که به شـَر رقیب پازوزو گرفتار میشوند با یاری خواستن از پازوزو دفع آن شـَر میکنند
2 ـ
ـ گردنآویز Saint Joseph ـ
نوشته روی گردن بند به لاتین است
SANCTE JOSEPH ORA PRO NOBIS
سنت یوسف برای ما دعا کنید
.
یوسف نجار ، شوهر مریم ، پدر عیسی (آن بچه) میباشد
اما مسیحیان میگویند با مریم همبستر نشده است بلکه فقط پدرخوانده عیسی میباشد(وارد این بحث نمیشویم😅)ـ
اما چون چند بار این گردن آویز در فیلم به نمایش درآمد و با توجه به آموزه های مسیحیان برای هدایت میتوان نتیجه گرفت که این دو شی باستانی در فیلم سمبل دو روش متفاوت هدایت است که در ادامه به آن خواهم پرداخت
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
هسته اصلی فیلم:ـ
اندیشهی فلسفی و تربیتی این فیلم در این است که گاهی و شاید در بیشتر موارد بشر با یک شـَر به سوی شـَر زدایی رفته است
که اگر خوب به این موضوع دقت کنید فهم هولناکی در پس آن کمین کرده ترسناک تر و واقعی تر از جن و جنگیری
آنچنان ترسناک و واقعی که میتوان در دنیای امروز ، آنرا به صورت انواع و اقسام مدل های جنگ که بر سرمان سایه انداخته مشاهده و لمس کرد
تا جاییکه حتی برای کودکان هم کارتون پاندا کنگ فو کار چهار بر همین اساس ساخته میشود (قبلا پستی در این رابطه گذاشتهام)ـ
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
چالشی برای شما :ـ
کارگردان فلسفه نجات بر اساس "شـَر بر ضد شـَر" را در این فیلم به چالش کشیده است و نه آنکه تایید یا رد کند
نظر شما در این باره چیست ؟
به عنوان مثال بعد از نمایش فیلم اوپنهایمر طرفداران انداختن و ننداختن بمب اتم چه ها که بهم نگفتن
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
🧩
حال میخواهیم قطعه های پازل این فیلم را درست کنار هم بگذارب��
1️⃣
ردیف اول پازل :ـ
مقدمه و قبل آن
قبل از عنوان بندی فیلم یک طرف دنیا
در غرب شب است ، چراغ خانه ای برای خواب خاموش میشود ، راه رفتن صمیمانه یک زن و مرد در خیابان و سر مجسمه مریم و کات
آغاز فیلم
در لحظه نمایش نام آن "جنگیر" صدای اذان مسلمانها به گوش میرسد ، این طنین اذان همراه است با نمایش صفحه سیاه یی که با خورشید سیاه و سفید روشن میشود تا رنگی شدن آن و نمای دوری از مخروبه های باستانی و ضربات تیشه و کلنگ بر پیکر زمین که بی شباهت نیست به صدای شلاق بر پیکر انسان
و بعد پیدا شدن سر مجسمه پازوزو و آن گردن آویز و خورشید و مسجد
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
چرا چنین شروعی؟
خورشید سیاه و سفید و مخروبه های باستانی نماینده این مطلب است که انواع فلسفه های هدایت بشر به سوی رستگاری ، اندیشه هایی هستند کهن و باستانی که فقط در گذشته متوقف نشدهاند بلکه به نوعی تا طلوع خورشید امروز ما نیز ادامه پیدا کرده است
اما اگر امروزه هم بخواهیم به همان روش های باستانی ( مبتنی بر خشونت ) هدایت کنیم گویی در زمان استاپ کردهایم
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
⭐️ نکته سوم : جامعه شناسی⭐️
از اواسط دهه شصت ، غرب شاهد ظهور جنبش های فکری در جوانانش بود که به هیپی یا شاخه هایی از هیپیگری معروف شده بود که باعث نگرانی مسن تر ها شده بود
در کنار آن چه به ژست و چه واقعی ، در دنیا ، آزادیخواهی و حقوق بشر و برابری و ضد جنگ بودن و ضد خشونت بودن و اینجور چیز ها همگیر شده بود اما رسیدن به این مهم را از راه انواع انقلاب ها که همراه با جنگ و خشونت و عکس آنچه به دنبالش بودند جستجو میکردند
.
این وضع چنان بود که اگر کسی در جهان برای پیگیری خبر های سیاسی و جنگی دنیا ، به خواب عمیقی فرو رفته بود ناچارا با حادثه المیپک م��نیخ سال 1972 از این خواب خوش قاعدتا باید بیدار میشد
.
این فیلم در سال 1973 به نمایش در آمد و البته چرایی بودن اذان را خواهم گفت
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
2️⃣
ردیف دوم پازل :ـ
فیلمی داخل فیلم
کارگردان از تکنیک فیلم داخل فیلم چنین بهره میبرد تا بیننده را متوجه این اندیشه کند که چطور کارگردان های دنیا از باورهای پاک مردم ساده اندیش سوءاستفاده میکنند و از آنها مثل یک سیاه لشکر در فیلم هایشان بهره میبرند بدانسان که باورشان بشود که معترضند و اعتراضشان دارد نتیجه میدهد اما در اصل این دنیاگردان ها هستند که با خنده به مقاصد (ساخت فیلم) خودشان میرسن
ـ[مهمونی و نمود شخصیت واقعی آن کارگردان]ـ
.
فیلم در بـُعد سیاسی ، در این سکانس حداکثر استفاده را میبرد تا پیغام مهم خودش را به آن کارگردان های دنیا بدهد تا بعد بهتر بتواند به دغدغه اصلی خودش که هشدار و تربیت از پایه (نوجوانان) است بپردازد
به عبارتی نسل "زد" آن دوران
.
آنها که میگویند این فیلم ظاهر و باطن در مورد جن و جنگیریست نمیدانم چطور این چند دقیقه فیلم را توجیه میکنند
صحنه ها و دیالوگ های این سکانس را از دست ندهید بسیار هوشمندانه نوشته شده است
از شروعش که سرمایه گذار بسیار جالب به کارگردان تذکر میدهد بدون این سکانس هم میتواند فیلمش را بسازد (همان تنوع نسخه ها) تا شعار ها و حرف های آن زن و در انتها آن جمله که میگوید ، از راه درست باید وارد شد
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
⭐️ نکته چهارم : مولانا میگوید⭐️
ـ[ لیکن چو فرو شود کسی را خورشید
در پیش نهد بجای خورشید چراغ ]ـ
همانطور که متوجه شدید خورشید در فیلم سمبل حقیفت است
که پازوزو مانع از تابش آن شده
و در جامعه امروز چراغ ها جای خورشید را گرفتن
جنگ دو سگ در بیابان همان نبرد دو شـَر را یادآوری میکند
3️⃣
ردیف سوم پازل :ـ
Pazuzu or Saint Joseph
خشونت بر��د شهوت یا محبت برضد شهوت
فیلم ساز ما با بخشی از جوانانی در جامعه خود روبرو است که از آزادیخواهی ، هیپیگری را فهم کردهاند
در کنار آن رفتار و ایمان آنان که باید جامعه را هدایت کنند مثل روشنفکران و نخبگان و مذهبیون نیز رو به زوال است و چندان به کار تربیتی که میکنند اعتقادی ندارند
تفسیر من از نگاه های خیره مردم در فیلم همین است
Help me
نگاه های "هلپ می" وارِ از بطن جان برخاسنه این جامعه گرفتار ، به این "قشر"های خاص
اما از طرفی علمیون و نخبگان و روشنفکر ها همگی درمانده و مذهبیون هم مثل
دوستِ "کشیش جوان" بهتر میداند بجای موعظه در کلیسا خالی با معیار های آنجا ، پشت پیانو در یک مهمانی شلوغ باشد در حال موعظه دیگران آنهم با معیار های آنها ، در مانده تر
در آخر فیلم هم این کشیش از گرفتن گردنآویز امتناع میکند و به مادر بچه پس میدهد
پایانی که به مذاق مذهبیون که فقط بلدن صورت مسئله را حذف کنند خوش نیآمد و در بعضی نسخ ها حذف شد
.
واضح تر میگویم باطن این فیلم جن و جنگیری نیست این ها استعاره هستند از شهوت و خلاصی از شهوت یا
درست تر آن زوال و خلاصی از آن
اما سوال اصلی این است چه روشی برای خلاصی از جن شهوت (زوال) جواب میدهد
4️⃣
ردیف چهارم پازل :ـ
جنِ شهوت
برای آنکه ما بهتر متوجه این موضوع شویم ، شهوت به معنای عام را کارگردان به معنای خاص آن که جنسی و معمول تر و همگیر تر است ، به تصویر میکشد
که میتوانید نشانه های آن را در فیلم از دیالوگ های شدیدا جنسی تا فرو کردن صلیب در آلت تناسلی و حرکات و تشویق به انجام کارهای جنسی مشاهده کنید
.
صدایی که در نوار ضبط شده به انگلیسی روان اما مخفی شده در فیلم (برعکس)میگوید هیچی نیست (موجود نیست) اما دشمن سرسختش در دل تاریخ مذهبی ها(کشیش) بودند با دو روش مجزا از هم
5️⃣
ردیف پنجم پازل :ـ
جنِ خشونت
فیلم با این پیش زمینه که کشیش جوان قبلا بکسور بوده به خوبی آماده بودن چنین جسم و روحی برای دست زدن به خشونت را آماده سازی میکند
همچنین با پول ندادن به گدا و پیشنهاد بردن مادرش به خانه سالمندان و تحصیلات روانشناسی کشیش جوان ، ذهن منطقی او را به نمایش میگذارد
این کشیش که ماموربت دارد کشیش های متزلزل در ایمان را هدایت کند خودش در حال فروپاشی ایمانیست
به سکانس فوقالعاده گفتگو ی دختر با پدرش در نوار ضبط شده دقت کتید
و انعکاس شبه بینهایت تصویر کشیش در شیشه را بچسبانید به سکانس مکملی که در آن عشای ربانی و گفتگو او با پدر آسمانی هست
تا متوجه کنابه آمیزی از شباهات این دو پدر در ذهن ها شوید
در این فیلم شما هرگز پدر دختر را نخواهید دید
دختر و زن رها شده توسط پدر و عشق ، بشری رها شده را به تصویر میکشد که
دختر کاپیتان هوودی اسب سوار را جایگزین میکند
و مادر به قول خودش پیتزا را به جای عشق
6️⃣
ردیف ششم پازل :ـ
Holy water آب مقدس
و آن گردن آویز Saint Joseph
اینها نمایانگر روشی هستند در هدایت بشر که بر پایه موعظه است
چنین راهی توسط کشیش مسن برای دفع شـَر پیموده میشود اما بعد از تلاش های فراوان به علل خوی بشری به مقصد نمیرسد
Pazuzu روش پازوزویی
کشیش جوان در رویکردی تمام اعیار از نمایش یک خشونت افسارگسیخته بعد از سر دادن یک فحش جنسی با ضربات مشت به جان دخترک میافتد او که با این تکنیگ موفق میشود جن شهوت را دور کند حال خود گرفتار شـَر خطرناک تری میشود که خشونت نام دارد
شـَر خشونت هم میتواند همچون شـَر شهوت آسیب های جبران ناپذیر بزند بلکه بیشتر ، کشیش جوان با فهم این دوراهی هولناک ، تن به خودکشی میسپارد تا بیننده ژرف اندیش را با این سوال روبرو کند که چنین راهکاری چطور میتواند راه نجات باشد ؟
پنجرهای که با خشونت شکسته شده ، موقتا بسته میماند
7️⃣
قطعه آخر : اذان مسلمین
شاید بین ادیان و مرام های منتسب به خدا و خدایان ، اسلام مطرح ترین و معروف ترین دینی باشد در دنیا که امروزه بعضی از طرفداران و مجریان آن قوانین تربیتی و هدایتی را به آن نسبت میدهند که برای ناظرین ، تداعی کننده ی یک خشونت تمام عیار باستانیست که همچون پازوزو جلوی خورشید را گرفته اما این مبلغان اسلام چنین باور دارند که این مدل هدایت تنها راه نجات بشر از انواع شـَر هاست
.
به باور من فیلم با این سکانس آخر و کشاندن صدای اذان به دل خیابان های غرب قصدش اسلام هراسی نبوده بلکه همان که گفتم قصدش تلنگر زدن به تمام آنانی ست که راه نجات را یا در بمب و شلاق جستجو میکنند یا فقط به موعظه و ژست های حقوق بشری اکتفاء کردهاند
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
⭐️نکته آخر : ستوان فیلم دوست⭐️
کارگردان دقیقه هایی را به این ستوان اختصاص داده با آن دیالوگ هایش درمورد فیلم و فیلم دیدن
.
هدف کارگردان بجز کنایه زدن به فیلم دوست های سطحی نگر …ـ
بذارید قضیه را اینجوری برای شما باز کنم
ــ فلانی یه فیلم خوب سراغ دارم برای دیدن و بحث و تبادل نظر
میای باهم ببینیم ؟
ــ اسمش چیه ؟
ــ جنگیر
ــ همون که دختره سرش مچرخه از دهنش مایع سبز میاد بیرون و مثل عنکبوت از پله میاد پایین و از رو تختش پرواز میکنه ؟
ــ خب ، خب آره
ــ دیدمش
ــ نهار چی ، نهار خوردی ؟
ــ نه نخوردم
ــ یه پیتزا فروشی خوب میشناسم ، بریم ؟
ــ آره خوبه ، بزن بریم
.
حال سوال من از شما
آیا فیلم جنگیر را دیدهاید ؟
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
END
.
.
.
#30ahchaleh#na_zzanin#ناظنین#the exorcist#william peter blatty#william friedkin#max von sydow#lee j. cobb#ellen burstyn#Jack MacGowran#jason miller#kitty winn#linda blair#jack nitzsche#the exorcist 1973#جنگیر#جنگیر 1973#شهوت#خشونت#pazuzu#saint joseph#mike oldfield#tubular bells
5 notes
·
View notes
Text
فكركنم اراخر ٢٠١٦ و زمستون ٢٠١٧ بود كه با آناتما از طريق يه چنل آهنگاي ژانر راك و متال و ساب ژانرهاش آشنا شدم. آلبوم آپتيميستش. سال اول دانشگاه مدام توي رفت و آمد با متروي كرج گوش ميكردم. رفته بودم دنبال همه آلبوماشون و انگار كه i hit the jackpot. اون حسيو داشتم كه وقتي يهو تو اوج بي آهنگي و خستگي از آهنگاي تكراري يهو يه آرتيست يا آلبوم خفن پيدا ميكنيو نميتوني دست از گوش دادن بهشون برداري. ديگه آناتما شده بود بند موسيقي اي كه تابستون و زمستون بهش گوش ميدادم و اشك ميريختم. واقعا هنوزم حسم نسبت به آهنگاشون غيرقابل توصيفه و ميدونم همه همينطورين. با تك تك ترك هاش ياد خاطره هام ميفتم، حالا خاطره هاي لزوما جالب نبودنا، صرفا اين كه داشتم يه مييري رو راه ميرفتم و بارون ميومد و داشتم به آناتما گوش ميدادم، همين لحظه تو ذهنم ثبت شده. يا مثلا تو خونه نشستم دارم سيگار ميكشم در بالكن هم بازه و سرماي شديد مياد، منم موهامو از ته زدم و همون يه چسه مو رو سبز كردم ( وحشتناك ترين تصميم عمرم :))))) ) و دارم ترك پشت ترك گوش ميدم.
تو اين همه سال ميترسيدم برم سراغشون، چون حس غم بي انتها و وصف ناپذيري ميگيرم از شنيدنشون. امروز اتفاقي ديدم يه پيجي مه دارم يه ريل از كنسرت آهنگ فلايينگ گذاشته. يهو تو دلم ريخت. آهنگسازي و ليركش با روح و روان آدم بازي ميكنه. چي هستيد شما واقعا لامصبا.
بعيد ميدونم فعاليتشون رو دوباره شروع كرده باشن، ولي يكي از آرزوهامه برم كنسرتشون و مست شم و باهاشون بخونم.
2 notes
·
View notes
Text
youtube
"به نام جان"
پادکست به نام جان
ویژه برنامه : نقد ادیان
قسمت اول : پیشگفتار
با نیما شهسواری
نقد ادیان
به وانفسایی که در آن مردمانی به بند ادیان و در زنجیرهای باور پوسیده گذشتگان دفن ماندهاند یگانه راه رهایی نقد این سحر گذشتگان است و باید گرامی داشت راه بیداری به نقد ادیان را
قسمت اول
پیشگفتار
بیشک برای برخاستن از میان قبرستان گذشتگان که حال و آیندهی ما را تباه خویش کرده است باید که به مصاف ادیان رفت و این سنت بیمار را نقد کرد و راه تازهای برون آورد به بیداری آدمیان برای آزادی جانها
برنامهی به نام جان قصد دارد تا درباب مباحث مهم باورها و دغدغههای دنیایمان به زبان ساده و بداهه سخن بگوید
این برنامه به صورت هفتگی منتشر خواهد شد
و میتوانید در وبسایت جهان آرمانی و پلتفرمهای پادکستگیر کانال تلگرام یوتیوب و ... به آن دسترسی داشته باشید
برای دریافت و گوش دادن به کامل اثر و دیگر آثار نیما شهسواری میتوانید از صفحات رسمی نیما شهسواری در شبکههای اجتماعی استفاده کنید
دسترسی به آثار نیما شهسواری اعم از کتب و اشعار آثار صوتی و تصویری در
وبسایت جهان آرمانی، یوتیوب، تلگرام، فیسبوک و در برنامههای پادکستگیر اعم از
گوگلپادکست، آمازون موزیک، اپل پادکست، رادیو پابلیک، ناملیک، کستباکس و ...
وبسایت جهان آرمانی
https://idealistic-world.com
صفحات رسمی نیما شهسواری در شبکههای اجتماعی
https://zil.ink/nima_shahsavari
پادکست جهان آرمانی در فضای مجازی
https://zil.ink/Nimashahsavari
پرتال دسترسی به آثار
https://zil.ink/nima.shahsavari
صفحه رسمی اینستاگرام نیما شهسواری
@nima_shahsavarri
#نیماشهسواری
#پادکست
#پادکست_اجتماعی
#پادکست_سیاسی
#پادکست_ایران
#پادکست_فارسی
#به_نام_جان
#ایران_آزاد
#انقلاب_ایران
#زن_زندگی_آزادی
#اسلام
#حکومت
#نه_به_جمهوریاسلامی
0 notes
Text
نت سنتور آهنگ بردی از یادم
نت سنتور آهنگ بردی از یادم
نت دونی , نت سنتور , نت متوسط سنتور , نت سنتور مصطفی گرگین زاده , notdoni , نت های سنتور مصطفی گرگین زاده , نت های سنتور , سنتور , مصطفی گرگین زاده , نت مصطفی گرگین زاده , نت های مصطفی گرگین زاده , نت های گروه نت دونی , نت های متوسط سنتور , نت سنتور متوسط
پیش نمایش نت سنتور آهنگ بردی از یادم
نت سنتور آهنگ بردی از یادم
دانلود نت سنتور آهنگ بردی از یادم
خرید نت سنتور آهنگ بردی از یادم
جهت خرید نت سنتور آهنگ بردی از یادم روی لینک زیر کلیک کنید
نت سنتور آهنگ بردی از یادم
نت سنتور بردی از یادم ویگن و دلکش
آهنگساز : مصطفی گرگین زاده
تنظیم نت سنتور : گروه نت دونی
نسخه های دیگر نت سنتور بردی از یادم از ویگن را می توانید از طریق لینک های زیر دریافت کنید.
نت پیانو بردی از یادم ویگن
نت ساده پیانو بردی از یادم ویگن
نت کیبورد بردی از یادم ویگن
نت گیتار بردی از یادم ویگن
نت ویولن بردی از یادم ویگن
نت ملودیکا بردی از یادم ویگن
نت سنتور بردی از یادم ویگن
نت تار و سه تار بردی از یادم ویگن
متن آهنگ بردی از یادم ویگن
دل به تو دادم در دام افتادم از غم آزادم
دل به تو دادم افتادم به بند ای گل بر اشک خونینم نخند
سوزم از سوز نگاهت هنوز چشم من باشد به راهت هنوز
چه شد آنهمه پیمان که از آن لب خندان بشنیدم و هرگز خبری نشد از آن
کی آیی به برم ای شمع سحرم در بزمم نفسی بنشین تاج سرم تا از جان گذرم
پا به سرم نه جان به تنم ده چون به سر آمد عمر بی ثمرم
نشسته بر دل غبار غم زآنکه من در دیار غم گشته ام غمگسار غم امید اهل وفا تویی
رفته راه خطا تویی آفت جان ما تویی بردی از یادم دادی بر بادم با یادت شادم
دل به تو دادم در.دام افتادم از غم آزادم دل به تو دادم افتادم به بند
ای گل بر اشک خونینم نخند سوزم از سوز ِ نگاهت هنوز چشم من باشد به راهت هنوز
-----
کلمات کلیدی : نت سنتور بردی از یادم ویگن , سایت خرید نت موسیقی اهنگ بردی از یادم ویگن , نت سنتور بردی از یادم دلکش , خرید نت موسیقی بردی زا یادم از ویگن و دلکش
کلمات کلیدی : نت دونی , نت سنتور , نت متوسط سنتور , نت سنتور مصطفی گرگین زاده , notdoni , نت های سنتور مصطفی گرگین زاده , نت های سنتور , سنتور , مصطفی گرگین زاده , نت مصطفی گرگین زاده , نت های مصطفی گرگین زاده , نت های گروه نت دونی , نت های متوسط سنتور , نت سنتور متوسط
#نت دونی#نت سنتور#نت متوسط سنتور#نت سنتور مصطفی گرگین زاده#notdoni#نت های سنتور مصطفی گرگین زاده#نت های سنتور#سنتور#مصطفی گرگین زاده#نت مصطفی گرگین زاده#نت های مصطفی گرگین زاده#نت های گروه نت دونی#نت های متوسط سنتور#نت سنتور متوسط
0 notes
Text
خرید تجهیزات ترافیکی - بازار ترافیکی
فروشگاه اینترنتی بازار ترافیکی مرکز پخش و فروش انواع تجهیزات ترافیکی ، تجهیزات ترافیکی شهری ، تجهیزات ایمنی راهها ، تجهیزات ایمنی جاده ای ، موانع پلاستیکی ترافیکی ، جدا کننده خیابانی ترافیکی ، مانع پلاستیکی ، مانع ترافیکی ، سرعت گیر ترافیکی ، کله قندی ترافیکی ، بشکه ترافیکی ،استوانه ترافیکی ، راه بند آکاردئونی ، راه بند تشریفاتی ، تابلو ترافیکی ، تابلو راهنمایی ، علائم ترافیکی ، انواع تجهیزات ایمنی ، تجهیزات حفاظت فردی ، تجهیزات ایمنی کارگاهی ، کلاه ایمنی ، کفش ایمنی ، لباس کار ، تجهیزات ترافیکی پارکینگ ، لوازم ایمنی پارکینگ ، جدا کننده پارکینگ ، سرعت گیر پارکینگ ، آینه پارکینگ ، محافظ ستون پارکینگ ، قفل پارکینگ ، آینه محدب ترافیکی ، آینه جاده ای ، انواع چراغ راهنمایی ، چراغ راهنمایی سولار ، چراغ چشمک زن راهنمایی ، علائم راهنمایی رانندگی ، تجهیزات آتش نشانی و تجهیزات پلیسی را با بهترین قیمت و آخرین قیمت روز بازار برای شما فراهم می آورد .وب سایت بازار ترافیکی به شما کمک می کند تا کالای مورد نظر خود را به شکل صحیح انتخاب نموده و یک خرید مطمئن را تجربه نمایید . سعی ما بر آن است تا این کالاها را به صورت مستقیم و قیمت مناسب در اختیار شما خریداران و مشتریان محترم قرار دهیم . با توجه به حضور مستمر و فعال مجموعه در بازار لوازم ایمنی و ترافیکی ، جهت مشاوره ، ثبت سفارش و خرید و همچنین مدیریت در وقت و هزینه خود با فروشگاه اینترنتی بازار ترافیکی در تماس باشید.
ارسال و تحویل کالا در تهران , شیراز , تبریز , مشهد , قم , کرج , شیراز , رشت , اهواز , اصفهان و دیگر استانها، شماره های تماس: 02166172948☎️ 09194317031📞
https://bazaretraffici.ir/
#بازار ترافیکی#فروشگاه اینترنتی بازار ترافیکی#خرید تجهیزات ترافیکی#خرید موانع ترافیکی#فروش علائم ترافیکی#خرید تجهیزات راهنمایی رانندگی#فروشگاه تجهیزات ترافیکی#خرید اینترنتی تجهیزات ترافیکی#مرکز فروش تجهیزات ترافیکی در تهران#خرید کله قندی ترافیکی#خرید مخروط ترافیکی#خرید جدا کننده ترافیکی#جدا کننده ترافیکی پلاستیکی#خرید بشکه ترافیکی#استوانه ترافیکی و کله قندی#خرید استوانه ترافیکی#راه بند آکاردئونی ترافیکی#راه بند تشریفاتی#برچسب ترافیکی#تابلو ترافیکی#چشم گربه ای ترافیکی#گل میخ ترافیکی#مانع پلاستیکی#مانع خیابانی#جدا کننده پلاستیکی ترافیکی#سرعت گیر خیابان#سرعتکاه#سرعت گیر ماشین#سرعت گیر جاده ای#چراغ راهنمایی رانندگی
0 notes
Text
حنانه (۱)
تازه اومدم خونه و خسته بودم جوری که نشنیدم مامان چی گفت و سریع از پله ها رفتم بالا تا برم توی اتاقم. اصلا به هیچی جز استراحت فکر نمیکردم. درب اتاق حنانه باز بود و چشمم کاملا غیر ارادی یهو یه نگاهی داخل اتاق انداخت و... 😯😲😳 نمیتونم چیزی که دیدم رو توصیف کنم... نمیتونم! حنانه جلوی آینه قدی داخل اتاقش ایستاده اما لخت لخت... 😳 لخت مادرزاد 🤯 و... و... و داشت هالتر جلو بازو میزد... پشتش به من بود ولی زاویه جوری بود که یکی از پستون هاش و نصف سیکس پک و گوشه کصش و چهارسر رون یکی از پاهاش رو توی آینه میدیدم و البته بازوی قطوری که هالتر رو پمپ میکرد. من چشمام داشت از حدقه میزد بیرون.
بدن حنانه سراسر عضله بود. از ساق پا تا کوله ها. پشتش فقط ناهمواری عضلاتش دیده میشد. همین و بس! دو قلو های پشت ساقش... رونهاش به قدری خوش فرم و خوش ترش بودن که انگار خدا همینجوری خلقش کرده و عضلات سرینی باسنش که خداااا بود. اصلا پایین تنه اش یک مثقال چربی هم نداشت. پوست بود و عضله! کمرش که عجیب و غریب بود. حجم فیله ها و کول هاش انقدر زیاد بود که به جرات واسه پسرا چنین حجم کمری قفله! و سرشونه و بازو... ��😳🤯 واااااااوووو... من چند ساله دارم باشگاه میرم، بخدا حتی فکر همچین بدنی رو هم نمیتونم بکنم.. چطور خواهرم چنین بدنی ساخته؟؟؟؟ 🫨 حنانه با قدرت و آرامش داشت هالتر رو پمپ میکرد. من خشکم زده بود. توی آینه منو ندید... ولی برای ده بیست ثانیه داشتم بدن تنومند و عضلانیش رو نگاه میکردم. یه لحظه با خودم گفتم اگه ستش تموم بشه ممکنه منو ببینه... دیگه مغزم کار نمیکرد و سریع و ساکت رفتم سمت اتاقم... اما من خر به این فکر نکردم که حنانه از توی آینه عبور منو میبینه... تا دستم رسید به دستگیره در صدای حنانه رو شنیدم که بلند گفت:« خاک تو سر هولت کنم... هالتر رو گذاشت زمین و اومد سمت درب اتاقش... قلبم تند تند میزد... سرش رو از درب اتاق آورد بیرون و جوری نگام کرد که کم مونده بود خودم رو خیس کنم. با لحن تحقیرآمیزی گفت:« کثافت...!» رفت تو و در رو کوبید به هم. عرق سرد روی پیشونیم نشسته بود. رفتم توی اتاق... خواب به چشمم نرفت!... من از چهار پنج سالگی حنانه بدن لختش رو ندیده بودم... جام کرده بودم... هنگ هنگ بودم...خدایی چه بدنی داشت 🤯😱 چه بدنی!... کی رفته باشگاه؟!!!... الان چند ساله باشگاه میره؟!!!... اینکه همش تو پایگاه بسیجه!!!... این بدن رو چطوری ساخته آخه؟!!!... خلاصه توی همین فکر بودم که یهو مامان اومد تو... جوری نگاهم میکرد که خجالت کشیدم... ظرف ناهار رو گذاشت روی میز تحریرم و گفت:« خیلی کثیف و منحرفی!... مگه من بهت نگفتم حنانه لخته... یه وقت در اتاق بازه... نرو بالا؟... » تا اومدم بگم:« بابا من از خستگی اصلا نشنیدم» مامان یه فحش دیگه بهم داد و در رو بست و رفت. بخدا من نمیخواستم لخت خواهرمو ببینم...
من اونشب مدام خوابهای آشفته و شیطونی میدیدم. اونم با حنانه خواهرم... 🤦♂️ و هی میپریدم از خواب... تا یک هفته سعی کردم جوری برم و بیام که چشمم تو چشم کسی نیوفته مخصوصا حنانه!... ناهار و شام رو هم خونه بودم معمولا توی اتاقم میخوردم...
تا اینکه یه روز وقتی از دانشگاه برگشتم و وارد خونه شدم دیدم حنانه با چادر توی آشپزخونه ست. نمیدونم داشت از بیرون میومد یا تازه میخواست بره بیرون. اون معمولا چادر زیپ دار عربی سر میکنه.
بدنم یخ کرد. ناخودآگاه بهش سلام کردم. اونم برگشت و نگاه معنا داری بهم کرد. راه پله های بالا کنار آشپزخونه هستن. من سرم رو انداختم پایین و رفتم به سمت پله ها... حنانه همونجور که ماگش رو تکون میداد از آشپزخونه اومد بیرون و عمدا به من تنه زد... پرت شدم سمت مخالف!... 🤯🫨 انگار به صخره خورده بودم. دو متر پرتم کرد با تنه زدن... خیلی ریلکس!... پقی زد زیر خنده گفت:« جلوتو نگا کن جوجه رنگی!... 😏... ممکنه دفعه بعدی مثل گوجه له بشی... مراقب باش ضعیف کوچولو!...» من زبونم بند اومده بود. حنانه اومد به سمت من... سریع خودمو کشیدم عقب. اما حنانه مثل یه باز شکاری به سرعت خم شد و گردنمو گرفت. سریع ساعدش رو گرفتم اما مثل فولاد سفت بود. بدنمو نیم خیز کرد از روی زمین، توی چشماش غرور و قدرت موج میزد! کمرش رو راست کرد و منم با همون یه دستش بلندم کرد 😱 چه قدرتی!... لبخند طعنه آمیزی روی لباش میدرخشید هیچی نمیگفت و فقط با نگاه خوشگل ولی ترسناکش توی چشمام خیره شده بود... من بی اختیار گفتم:« حناااانه... بخدا اونروز نمیدونستم که...» همونجور که داشتم میگفتم نگاهش تنفر آمیز شد و لباس به هم فشرده شد، نذاشت حرفم تموم بشه و با گفتن:« خفه شو کثافت!» پرتم کرد سمت کاناپه. پرتم کرد روی کاناپه. اومد به سمتم، رنگم از ترس پریده بود و خودم چلوندم به گوشه کاناپه، پوزخندی زد و دستی به کیرم از روی شلوار کشید و گفت:« نترس جوجوی هرزه... کاریت ندارم...» یدفه متوجه شدم که کیرم راست شده 😱 و از نگاه حنانه معلوم بود که اونم فهمیده و گفت:« ببینم؟...وقتی میترسی... راس میکنی؟... 😏» کیر و تخمام رو سفت تو مشتش گرفت و داد من در اومد ولی با یه مشت چنان کوبید توی دهنم که خفه شدم و گفت:« اینکه موقع ترس راست میشه... با دیدن بدن من چی شد؟... هااااا؟... جوابمو بده کونی!... با دیدن بدن من چی شد؟...» و یه سیلی محکم زد توی گوشم طوری که گوشم سوت کشید... من فقط از درد التماس کردم بهش که حنانه سیلی دوم رو با گفتن:« خفه شو توله سگ!» بهم زد و ولم کرد. درد تا زیر سینه ام داشت میکشید. با نگاه تحقیر آمیز بهم گفت:« بر فرض نمیدونستی!... چرا نزدیک یک دقیقه داشتی نگام میکردی هرزه؟...» وقتی اینو گفت سرم سوت کشید و چشمام گرد شد. بهم تف کرد ساکش رو از روی کاناپه برداشت و رفت بیرون. من توی شوک بودم. یک دقیقه؟!!!... چطور فهمیده که من اینقدر نگاش کردم؟... واااای چه قدرتی داشت!!!!😱 عجب بدنی داشت 🤯 من با این جثه بزرگ رو چطور اینجوری مثل یه بچه گربه پرتاب کرد؟ 🤯😱
اما ماجرا به اینجا ختم نشد...
یه شب تا آخر شب بیرون موندم. مامان چندبار بهم زنگ زد ولی یکی به در میون جوابش رو دادم. خلاصه وقتی اومدم خونه که همه جا تاریک بود. اول رفتم توی اتاقم و لباسهامو در آوردم و لخت شدم، فقط یه شورت هفتی پام بود. گشنه ام بود... بخاطر همین رفتم توی آشپزخونه تا ببینم چی توی یخچال هست، بر��ی خوردن. رفتم سر یخچال و مشغول بودم که یدفه یه دستی کونم رو مالید. ترسیدم و تا اومدم داد بزنم جلوی دهنمو گرفت جوری که فکم بسته شد و منو کشید سمت خودش... دست دیگه اش رو گذاشت روی شکمم و از پشت چسبید به کون و کمرم!... من وحشت کرده بودم... دستاش خیلی قدرتمند بودن. سعی کردم خودمو نجات بدم اما فایده نداشت... خیلی از من قوی تر بود و با دو تا دستاش کاملا بدنم رو در اختیار داشت. یهو تو گوشم گفت:« شششششششیییی... آروووووم... آرووووووم مرتیکه ی هرزه!» پشماااااااااااااااامممم 😱🤯 حنانه بود!!!! 🤯🤯 ادامه داد:« تو که دوس نداری همه بیدار بشن!... دوس داری؟؟؟... اگر صداات در بیاد گردنتو میشکنم جوجوی کونی...» و از پشت با باسنش یه تقه به کونم زد و مالید بهم... و گفت:« اووووووف... چه کون گردی هم داری! 🤤» دستشو از روی شکمم برد پایین و کیر و خایه هام رو مالید و گفت:« اوووووم... اینجا چه خبره؟؟؟ 😏» یهو سفت گرفتشون و گفت:« نظرت چیه همین الان تخماتو جوجه کنم؟...» من که له شدت ترسیده بودم، عرق سرد روی پیشونیم نشسته بود و میلرزیدم. جراتم نداشتم که داد بزنم و نمیتونستم تکون بخورم! حنانه دستش رو برد زیر شورتم 😱 سعی کردم حرف بزنم ولی با قدرت جلوی دهنمو گرفته بود. و گفت:« خفه میشی یا خودم خفت کنم؟...» ساکت شدم. ادامه داد:« اوووووووووم... اینجا رو ببین!... یه کیر موشی با دو تا تخم مرغ 😋🤤» خیلی اروم میمالیدشون... عملا حنانه داشت به من تجاوز میکرد. از اون طرف کصش رو به کونم میمالید. شورتم رو پاره کرد 😱 و دستش رو از همون جلو برد زیر تخمام و فاصله بین تخمام تا سوراخ کونم رو نوازش میکرد. کیرم راست شده بود... دستش رو آورد بالا و به ساقه کیرم مالید و گفت:« جوووووون... دوباره انگار از ترس راس کردی!... پسره هرزه!... تو انگار به آدمیزاد نبردی! 😏» همچنان کیر و خایه هامو با زیر تخمام رو میمالید. نمیدونم چند دقیقه داشت باهام حال میکرد. یدفه توی گوشم گفت:« دهنتو ول میکنم اما اگه صدات در بیاد مثل یه گنجشگ توی مشتم، جونتو میگیرم... میدونی که میتونم و برام مثل آب خوردنه!... فهمیدی؟» من با حرکت سر به سرعت تایید کردم.
دهنم رو ول کرد و گردنم رو از پشت گرفت... همونجور که تخمام رو گرفته بود... هولم داد و چسبوندم به کابینت... گردنم رو فشار داد و دولام کرد. صورتم رو مالید به صفحه روی کابینت... با خودم گفتم:« ای کاش اون کار رو نخواد باهام بکنه!» اما کرد! کونم رو که قمبل کرده بود رو شروع کرد مالیدن و گفت:« جووووون... چه کون گردی داری جوجه رنگی کردنی من!...» کونم رو نوازش میکرد و دستش رو میبرد لای شکاف کونم... بدنم میلرزید... نفس نفس میزدم از ترس. یدفه احساس سوزش کردم... تا اومدم چیزی بگم یه مشت زد توی دهنم و گفت:« خفه شو... مگه قرار نشد جیک نزنی!... همین جا سگ کشت کنم؟...» ساکت شدم. حنانه داشت مثل یه فنچ منو انگشت میکرد. اشکم دراومده بود... هی میگفت:« شل کن... شل کن کونی من!...» هر کار خواست باهام کرد... از طرفی انگشتاش رو تو کونم فرو میکرد و از طرف دیگه کصش رو به یه طرف کونم میمالید. بعد از چند دقیقه یدفه انگشتش رو در آورد و کرد توی دهنم... گفتم:« توله سگ آشغال... بخورش... تمیزش کن!...» ناخون بلند داشت و من مجبور شدم گوهم رو از زیر ناخوناش زبون بزنم و پاک کنم. بعدشم یه اسپانک سفت خرجم کرد و ولم کرد...
به قدری تحقیرم کرده بود دوس داشتم همونجا و همون لحظه بمیرم!... دوس نداشتم صورتمو از روی کابینت بردارم... حنانه چراف هالوژن ها رو روشن کرد و نشست روی صندلی غذا خوری و گفت:« خب... خب... خب... بلند شو آبجی ببینه! 😏😜😆» بی اختیار اطاعت کردم و کمرمو راست کردم. خون مقعدم از لای پاهام جاری بود... بدنم لخت لخت بود... حنانه با تمسخر و تحقیر گفت:« خب... یه چرخ بزن ببینم...» یکم چرخیدم... گفت:« کامل گوساله... کامل و آروم بچرخ تا ببینمت» اون داشت انتقام میگرفت ازم. برای چند دقیقه من اروم میچرخیدم و حنانه با تیشرت گشاد و پاهای عضلانیش که برهنه بود منو نگاه میکرد و زبونش دور لبهام میچرخید.
بعد از چند دقیقه بلند شد و بی اعتنا بهم رفت سراغ یخچال... یه شیشه آب برداشت و رفت... من که نمیدونم چم بود و احساس عجیبی داشت همونجا یر جام ایستاده بودم و صدای پاهای حنانه که از پله ها بالا میرفت رو میشمردم... احساسم انگار آمیخته ای از ترس... حقارت... و شوک عصبی بود!
فقط خدا خدا میکردم که ای کاش دیگه تموم شده باشه... ای کاش دیگه بیحساب شده باشه باهام... ای کاش!
قسمت بعدی:
3K notes
·
View notes
Photo
(8/54) “There’s only one way for love to begin in a traditional society. With the eyes. At the dinner table Mitra disagreed with everything I said. If I said ‘red,’ she said ‘green.’ If I said ‘spice,’ she said ‘sweet.’ But there was something between us. I could see it in the eyes. It was like glancing at a beautiful mountain from afar. The mountain hasn’t been experienced yet. Its cliffs have not been climbed. Its flowers have not been picked. But you are drawn to its beauty, even at a distance. On her fifteenth birthday I got her flowers. It was winter. There weren’t many flowers during winter. So I went to an Armenian flower shop and got fifteen white carnations, with one red in the center. I was shy with my words, so I wrote her a long letter. I told her the story of the female knight Gordafarid, one of the bravest champions in all of Shahnameh. Gordafarid was a master of archery. No bird could escape her arrows. And she was beautiful: her face glowed like the moon. Her waist was cypress-shaped. Her hair was worthy of a crown. I told Mitra: ‘She’s just like you. Together we can do great things for Iran!’ Mitra hid the letter from her father. One night over dinner I told him about my plans to become king. I told him that I would use my voice, and speak about 𝘋𝘢𝘢𝘥. Justice. He said: ‘This boy is delusional! He’s living in a thousand-year-old book!’ He told me that Iran was a constitutional monarchy. And unless I planned to lead a coup, the highest I could rise was Prime Minister. He said that Iranians were too worried about survival to care about ideals. So if I wanted to be Prime Minister, I’d need to put away childish ideas and learn about the real world. A few weeks later I joined a club of students at my school who met each week to discuss politics. It was the youth chapter of a new party called the Pan-Iranist Party. The leader of the club was a medical student from the University of Tehran. His name was Dr. Mohammadreza Ameli Tehrani. But everyone called him by his nickname: The Siren.”
در جامعهی سنتی تنها یک راه برای ابراز دلبستگی هست. آن هم راه نگاه. سر میز شام میترا با هر آنچه میگفتم مخالفت میکرد. میگفتم سرخ، می گفت سبز. میگفتم تند، می گفت شیرین. ولی حسی میان ما در حال شکفتن بود. میتوانستم در دیدگانش ببینم. مانند تماشای کوهی در دوردست. کوهی که هنوز آزموده و پیموده نشده است. صخرههایش هنوز پیموده و گلهایش هنوز چیده نشدهاند. ولی میشد از دور پیوندی گیرا را احساس کرد. در پانزدهمین زادروز میترا به او دسته گلی هدیه کردم. زمستان بود و در زمستان گلهای زیادی یافت نمیشد. به یک گلفروشی ارمنی رفتم و پانزده گل میخک سفید و یک میخک سرخ در میانشان، خریدم. از سخن گفتن خجالت میکشیدم. از این رو نامهی بلندی برایش نوشتم. داستان زن پهلوانی را به نام گردآفرید برایش بازگفتم. گردآفرید از دلیرترین پهلوانان شاهنامه است. تیرانداز چیرهدستیست. هیچ پرندهای را یارای رهایی از تیرش نیست. زیباست: رخسارش چون خورشید درخشان، سر و گیسوانش شایسته و درخور تاج. رها شد ز بند زره موی او / درخشان چو خورشید شد روی او / بدانست سهراب کاو دختر است / سر و موی او از در افسر است. به میترا گفتم: «به راستی که مانند توست! همگام با هم میتوانیم کارهای ارزشمندی برای ایران انجام دهیم.» میترا نامه را از پدرش پنهان کرد. شبهنگام آرزویم را برای شاه شدن با پدر میترا در میان گذاشتم. به او گفتم که سخنانم، صدای دادخواهی همهی ایرانیان خواهد بود. گفت: «این پسر رؤیاییست! او در کتابی هزارساله زندگی میکند!» به من گفت مگر آنکه نقشهای برای کودتا داشته باشم وگرنه بالاترین جایگاهی که میتوانم به آن دست یابم نخست وزیریست. و ایرانیان بیش از آنکه در اندیشهی آرمان باشند، نگران زنده ماندنند. چنانچه بخواهم نخستوزیر شوم، باید خیالهای کودکانه را کنار بگذارم و به دنیای راستین بیندیشم. چند هفته پس از آن دیدار، به گروهی از دانش آموزان دبیرستان که گردهمایی سیاسی هفتگی داشتند پیوستم. این گروه شاخهی جوانان حزب نوپایی بود که پانایرانیست خوانده میشد. رهبر گروه، دانشجوی پزشکی دانشگاه تهران بود. نامش محمدرضا عاملی تهرانی. ولی همه او را با نام مستعارش صدا میزدند: آژیر
176 notes
·
View notes
Text
نکات مهم در استفاده از گوه کاشی
گوه کاشی، ابزاری کوچک اما حیاتی در صنعت کاشی کاری است که به شما کمک میکند تا سطحی یکدست، زیبا و بدون نقص ایجاد کنید. با استفاده صحیح از گوه کاشی، میتوانید به نتایج حرفهای و دلخواه خود دست پیدا کنید. در این مقاله، به بررسی نکات مهم در استفاده از گوه کاشی میپردازیم تا شما بتوانید بهترین نتیجه را از کاشیکاری خود بگیرید.
انتخاب گوه کاشی مناسب
نوع گوه: گوههای کاشی در انواع مختلفی از جمله پلاستیکی، فلزی و چوبی موجود هستند. هر نوع گوه مزایا و معایب خاص خود را دارد.
اندازه گوه: اندازه گوه به ضخامت بند کاشی بستگی دارد. برای بندهای باریکتر، از گوههای کوچکتر و برای بندهای پهنتر، از گوههای بزرگتر استفاده کنید.
کیفیت گوه: گوههای با کیفیت بالا، دوام بیشتری دارند و به راحتی شکسته نمیشوند.
آمادهسازی سطح
تمیز کردن سطح: قبل از نصب کاشی، سطح را به طور کامل تمیز و خشک کنید.
تراز کردن سطح: اطمینان حاصل کنید که سطحی که میخواهید کاشیکاری کنید، کاملا تراز باشد.
استفاده از چسب کاشی مناسب: از چسب کاشی با کیفیت بالا و مناسب برای نوع کاشی و سطح استفاده کنید.
مراحل نصب کاشی با استفاده از گوه
نصب اولین ردیف کاشی: اولین ردیف کاشی را با استفاده از تراز لیزری یا شاقول کاملا تراز کنید.
قرار دادن کلیپس و گوه: کلیپس را بین دو کاشی قرار داده و گوه را داخل آن قرار دهید.
تنظیم ارتفاع: با ضربه زدن ملایم به گوه، ارتفاع کاشیها را تنظیم کنید تا همه آنها در یک سطح قرار بگیرند.
ادامه نصب: همین مراحل را برای سایر ردیفهای کاشی تکرار کنید.
حذف گوهها: پس از خشک شدن کامل چسب، گوهها را با احتیاط از بین ببرید.
نکات مهم در استفاده از گوه
فشار یکنواخت: هنگام ضربه زدن به گوه، فشار را به طور یکنواخت وارد کنید تا از شکستن کاشی جلوگیری شود.
توجه به بند کاشی: اطمینان حاصل کنید که بند کاشی در همه قسمتها یکسان باشد.
استفاده از ابزار مناسب: از ابزارهایی مانند چکش لاستیکی، انبردست و تراز لیزری استفاده کنید.
حوصله و دقت: نصب کاشی با گوه نیاز به حوصله و دقت دارد. عجله نکنید و هر مرحله را با دقت انجام دهید.
مزایای استفاده از گوه کاشی
ایجاد سطحی یکدست و زیبا: گوه کاشی به شما کمک میکند تا سطحی کاملا صاف و بدون ناهمواری ایجاد کنید.
افزایش سرعت نصب: با استفاده از گوه، میتوانید سرعت نصب کاشی را افزایش دهید.
کاهش ضایعات: استفاده صحیح از گوه باعث کاهش شکستن کاشی میشود.
نتیجه حرفهای: با استفاده از گوه کاشی، میتوانید به نتیجهای حرفهای و مشابه کار نصابهای حرفهای دست پیدا کنید.
مشکلات رایج و راه حلها
شکستن کاشی: برای جلوگیری از شکستن کاشی، از ضربه زدن بیش از حد به گوه خودداری کنید و از ابزار مناسب استفاده کنید.
ایجاد بندهای نامساوی: برای ایجاد بندهای یکنواخت، از گوههایی با اندازه مناسب استفاده کنید و به طور مرتب فاصله بین کاشیها را بررسی کنید.
تغییر رنگ گوه: برای جلوگیری از تغییر رنگ گوه، از مواد شوینده ملایم استفاده کنید و گوهها را در جای خشک نگهداری کنید.
نکات ایمنی
استفاده از تجهیزات ایمنی: هنگام کار با گوه، حتما از عینک ایمنی و دستکش استفاده کنید.
حفظ تعادل: هنگام کار روی نردبان یا سکو، مراقب تعادل خود باشید.
جلوگیری از آسیب به دستها: از ابزار مناسب برای کار با گوه استفاده کنید تا از آسیب دیدن دستهایتان جلوگیری کنید.
منبع : گوه کاشی
0 notes
Text
در این دنیای سوزان، جهنمی بیپایان را تجربه میکنم. آتشی که هر لحظه در جانم شعلهور است، آرزوی مرگ را در دلم میپروراند تا شاید این عذاب بیپایان به سر آید و روحم از بند رها شود. هر شب، در خاموشی و سکوت، اشکهایم را به تنهایی میریزم، در حالی که در اعماق وجودم، فریادی خفته است، فریادی که میخواهم با تمام قدرت سر دهم و با اشکهایم جانم را از درد خالی کنم، حتی اگر در این راه جان بسپارم.
هر روز، رنج و اندوهی تازه بر دل مینشاند، گویی دنیا تمامی ندارد و دردی تازه بر دردی کهنه افزوده میشود. ای خدای بزرگ، چرا به این عذاب بیپایان پایان نمیدهی؟ چرا مرا از این رنج بیپایان نمیرهانی؟ گویی اینجا، در این دنیا، تاوان گناهانم را میپردازم، گویی این پیوند نفرینشده، جهنم شخصی من است؛ عذابی الهی که باید بیوقفه و بیامید به رستگاری تحمل کنم. آیا گوشهای از رحمتت را برای این بندهی خسته به جا نمیگذاری تا در آغوش مرگ آرام گیرد؟
0 notes
Text
نجمه (۱)
چاره ی دیگه ای نداشتم. راه دیگه ای نبود. نه جرأت تمرد داشتم و نه حتی تصور تمرد رو!... بین پاهای قطور و عضلانیش نشسته بودم و بدنم میلرزید... چون نجمه؛ این ماده شیر عضلانی میتونست منو مثل یه هندونه لای رونهای عضلانی و ورزیده اش له کنه... شایدم راحت تر!
توی خوابم نمیدیدم که نجمه؛ همسر ۴۳ ساله من باهام اینطوری رفتار کنه!... اون حتی نگاهم نمیکنه... نجمه، بنده ی حقیرش رو حتی نگاه نمیکنه!...🥺😰 فقط دستور میده و من اطاعت میکنم... حتی اسمم هم عوض کرده!... اسمم رو گذاشته؛ ضعیفه!...
بهم گفت:« ضعیفه!... سیکس پکم رو میخوری تا هر وقت خودم بگم بسه!» راه دیگه ای جز گفتن چشم و شروع کردن وجود نداشت.
وقتی لبها و زبونم به سیکس پک کاملش رسید، یدفه شکمش رو وکیوم کرد و وااااااااااووو 😱🤯 هشت تا پک کامل و تنومند مثل نون باگت افتاد بیرون!... 😵 زبونم بند اومده بود. هشت تا پک سخت و فولادین 😰😵🫨 بدنم لرزید... نه تنها اون هشت پک؛ عضلات موربی های پهلوهاش هم مثل دو تا سپر سنگی از دو طرف پهن شدن و زدن بیرون و بالاتنه تنومند نجمه شبیه افعی شد. خط عمقی که از وسط تخته سینه هاش شروع شده بود و به هشت پک تنومند نجمه میرسید و به نافش وصل میشد حیرت انگیز بود! 😱 و حیرت بیشتر زمانی وجودم رو فرا گرفت که این شکاف بعد از ناف عمیق تر شد و تا کص کلوچه و تپل نجمه که زیر شورت لامبادای تور، برق میزد امتداد داشت. 😱🤯🤤 عضله ای روی بالا تنه شگفت انگیز نجمه نبود که رشد نکرده باشه!... پستوناش هم که مثل دو تا گنبد بزرگ سر به آسمون میسایید و دو تا مثلث کوچیک توریِ سوتین لامبادا، نوکهای درشت اون دو تا گنبد رو مثلا پوشونده بود!
نجمه با چهره مغرور و پرجذبه خودش، اون لبهای بزرگ و برجسته و چشم های سایه دار شهلا و مژه های بلندش، مثل یه خدا به بنده حقیرش که من باشم نگاه میکرد. نجمه مثل یه زن ۳۵ ساله به نظر میرسه، شایدم جوانتر! به تازگی موهاش رو قرمز کرده و خیلی جذاب شده. من هشت پک بی مو و لذیذ نجمه رو میخوردم و میلیسیدم. از بس عضلات نجمه خوشمزه هستن، انگار آبنبات میخورم!... پوست لطیف و نرمش با عضلات سخت و فولادین ترکیب سمی و جالبی رقم زده.
چهره بت و جذبه ناک نجمه که من ازش مثل سگ میترسم، منو امیدوار میکرد که از خوردن من خوشش اومده... کم کمر نفسهای عمیقش تند تر میشد و عضلاتش سخت تر!... رگ ها بیشتر بیرون میریخت!... شورت لامبادا ی تور، خیس شده بود و عطر آب کص ارباب، داشت منو مست میکرد...
بیش از یک ساعت بود که داشت عضلات هشت پک، موربی ها و پستونای بزرگ ارباب عضلانی و خدای قدرتمندم رو میخوردم. تازه لرزش بدنم کم شده بود که یدفه گردن منو گرفت، بدنم یخ کرد و رعشه به تنم افتاد... منو با قدرت بازوان قطورش کشید بالا تر، پاهاش رو دو کمرم حلقه کرد و فشارم داد... چشماش رو باز کرد... 😰 واااااای و بهم نگاه کرد... صورتمو برد سمت صورت خودش. کمرم رو سفت لای پاهاش گرفته بود و فشار میداد. ولی نه اونقدرا زیاد. یهو گفت:« لبو لوله کن ببینم ضعیفه کردنی من! 😘😈💋💋💋💋» و لبهاشو گذاشت روی لبهام. از لذت انگار رفتم به یه بعد دیگه 🤤 نجمه بعد از ماهها باهام مهربون شده بود و داشت لبهامو میخورد... با اون لبهای قشنگ و قلوه ای و ترم و خیسش؛ وااااااااااووووو 🤤💜💋💋💋💋 زبون خوشمزه اش رو روی زبونم میمالید و لبهامو میخورد... گردنم توی مشت قدرتمندش بود و دست دیگه اش روی کمرم... منم ناخودآگاه پهلوهای عضلانیش رو گرفته بودم. بعد از چند لحظه گردنم رو ول کرد و دستاش رو دور کتف های منو حلقه کرد و منو با فشار به بدن خودش چسبوند جوری که صدای شکستن قلنج مهره های کمرم بلند شد... لبهامو سفت تر میخورد... من که داشت توی آغوش عضلانیش له میشدم ولی حاضر نبودم از طعم افسانهای لبهای نجمه بگذرم. بعد از دقایقی لب بازی، چشمان آهو ش رو باز کرد و توی چشمام خیره شد و گفت:« منصور؟...» گفتم:« جانم ملکه قدرتمند من؟» چشماش برق زد و لبخند روی لبهای قشنگش نشست و گفت:« عشقم!...بار آخرت باشه هاااا... بعد از ۳۰ سال زندگ�� نمیخوام باهات بد رفتار کنم... ضعیفه کردنی!... دوس ندارم بدنت از ترس من بلرزه... اما به شرطی که دیگه اشتباه نکنی و منصور خوبی باشی... من وقتی عصبانی میشم ممکنه هرکاری باهات بکنم... نمیخوام یه روز به خودم بیام و ببینم جونتو گرفتم!...» واااااااااای چه تحقیری منو کرد!... اما خوب واقعیت رو گفت. من ملتمسانه گفتم:« ارباب!... منو ببخشید 🥺🥹» نفس عمیقی کشید که باعث شد فشار آغوشش بیشتر بشه و استخونای نحیف من به صدا در بیاد و گفت:« بخشیدمت ضعیفه کردنی نازم...💋💋💋💋» و دوباره لبم رو شکار کرد.
بعد از معاشقه ی فراموش نشدنی که نزدیک نیم ساعت طول کشید... نجمه شورتش رو در آورد و من انقدر کص کلوچه و شیرین و تپلش رو خوردم که به شدت اورگاسم شد و بعد اومد روم و بعد از چند ماه بهم یه کص سیر داد. تمام آب غلیظ و زیاد من رو هم توی کصش جا داد و همونطور که کیرم توی کصش موند توی آغوش عضلانی و امن ارباب نجمه به خواب رفتم.
Corina Bunea
918 notes
·
View notes
Text
youtube
"ایوان"
شعر نیما شهسواری
شده ایران همه زندان و همه حصر در آن
به اوین خوانده که دانشگه ما اینجا خوان
همه زندانی این قوم اسیر و تسلیم
همه در بند خداوند اسارت ترسیم
بن اینان به نها بود به قعر زندان
همه را حصر برد قلب کلام قرآن
چه بگفتا به درونش همگی را تسلیم
عبد و بندار بسازد همگی در تعظیم
بزن و خار بکن خویشتنت را اذعان
تو شدی بنده و این عبد و عبید یزدان
و ببین حال که سازد همه ایران زندان
همگی را به گروگان بگرفتد ایران
این که نامش شده زندار اوین را گویم
همه نامی به دلش حصر شده در زندان
نفری معترض نان بود و در حصر است
هر کسی کارگر این خاک بود در بست است
دست دزدی که شده خواهش از نان گفت است
او برید و نفر انبار بدزدد خفت است
او به تاج شه و شاهی و ببین در قصر است
هر کسی خوانده ز من برد همو را کشت است
نفری را که به ایوان شده او در اذعان
نفران جاه مرا برده و حالا ایشان
شده شاهنشه و بیدار نفس این دزدان
دل او را به میان جرح کند او بریان
چه بگوید نفری کز دل دانش او خواند
قلب زندان شده جا منزل او در میدان
اگر از زیستن و این نفس از جان طبیعت او خواند
قلب زندان به دلش جاه بکارد اینسان
اگر از حق زنان خوانده و از این انصاف
به دل قعر جهنم جای او منزل داد
اگر از خویشتن آری به برون شعری خواند
دل زندان شده جایش و بدور این آزاد
اگر از حق نفس طفل نفر شعری خواند
به دل ده صد و این سال بخوان در زندان
اگر از حق رهایی و غزل با ما خواند
شب بیزار بخواند همه جانان پنهان
شده ایران همه زندان و همه حصر در آن
به اوین خوانده که دانشگه ما اینجا خوان
این سرا را که به ما فدیه ز خون میدادند
جایگه شد همه در حصر شدند و زندان
کشوری گشت به دل بودن ما این اذعان
این اوین گشته یکی شهر رهایی ایران
همه کس قلب همان زشت سیه چال خون
به دل حصر و همه قاتل و دزدان شد خان
بن این زشت اسارت همه باید کندن
به دلش کارد از این راه رهایی ایران
که تو فردای ببینی اگر از ما کس رفت
دل زندان به رهایی بنوازد ایمان
همه ایمان من و ما و رها در اذعان
همه آزاد در این قافلهی با ایمان
#شعر #ایوان
#شاعر #نیماشهسواری
موسیقی این اثر توسط هوش مصنوعی ساخته شده است
برای دریافت آثار نیما شهسواری اعم از کتاب و شعر به وبسایت جهان آرمانی مراجعه کنید
https://idealistic-world.com
صفحات رسمی نیما شهسواری در شبکههای اجتماعی
https://zil.ink/nima_shahsavari
پادکست جهان آرمانی در فضای مجازی
https://zil.ink/Nimashahsavari
پرتال دسترسی به آثار
https://zil.ink/nima.shahsavari
صفحه رسمی اینستاگرام نیما شهسواری
@nima_shahsavarri
#هنر
#هنرمند
#شعر_آزاد
#شعر_کوتاه
#شعر_فارسی
#آزادی
#برابری
#شعر_ایران
#شعر_سیاسی
#شعر_ایرانی
#شعر_فارسی
#ایران
#ایران_آزاد
#ایران_رها
#آزادی_ایران
#نه_به_جمهوری_اسلامی
#نه_به_حکومت_دینی
#آخوند
#ملا
#مهسا_امینی
0 notes
Text
نت سنتور بهاران خجسته باد
نت سنتور بهاران خجسته باد
نت دونی , نت سنتور , نت متوسط سنتور , نت سنتور اسفندیار منفردزاده , notdoni , نت های سنتور اسفندیار منفردزاده , نت های سنتور , سنتور , اسفندیار منفردزاده , نت اسفندیار منفردزاده , نت های اسفندیار منفردزاده , نت های گروه نت دونی , نت های متوسط سنتور , نت سنتور متوسط
پیش نمایش نت سنتور بهاران خجسته باد
نت سنتور بهاران خجسته باد
دانلود نت سنتور بهاران خجسته باد
خرید نت سنتور بهاران خجسته باد
جهت خرید نت سنتور بهاران خجسته باد روی لینک زیر کلیک کنید
نت سنتور بهاران خجسته باد
نت سنتور بهاران خجسته باد
تنظیم نت سنتور » گروه نت دونی
این نت جهت اجرا با سنتور نت نویسی شده است جهت مشاهده نت پیانو بهاران خجسته باد به این لینک مراجعه کنید
هوا دلپذیر شد، گل از خاک بردمید پرستو به بازگشت زد نغمهٔ امید به جوش آمدهست خون، درون رگ گیاه بهار خجسته فال، خرامان رسد ز راه بهار خجسته فال، خرامان رسد ز راه
به خویشان، به دوستان، به یاران آشنا به مردان تیزخشم که پیکار میکنند به آنان که با قلم، تباهی دهر را به چشم جهانیان پدیدار میکنند بهاران خجسته باد، بهاران خجسته باد
و این بند بندگی، و این بار فقر و جهل به سرتاسر جهان، به هر صورتی که هست نگون و گسسته باد، نگون و گسسته باد
به خویشان، به دوستان، به یاران آشنا به مردان تیزخشم که پیکار میکنند به آنان که با قلم، تباهی دهر را به چشم جهانیان، پدیدار میکنند بهاران خجسته باد، بهاران خجسته باد
نت سنتور بهاران خجسته باد
نت سنتور هوا دلپزیر شد
کلمات کلیدی : نت دونی , نت سنتور , نت متوسط سنتور , نت سنتور اسفندیار منفردزاده , notdoni , نت های سنتور اسفندیار منفردزاده , نت های سنتور , سنتور , اسفندیار منفردزاده , نت اسفندیار منفردزاده , نت های اسفندیار منفردزاده , نت های گروه نت دونی , نت های متوسط سنتور , نت سنتور متوسط
#نت دونی#نت سنتور#نت متوسط سنتور#نت سنتور اسفندیار منفردزاده#notdoni#نت های سنتور اسفندیار منفردزاده#نت های سنتور#سنتور#اسفندیار منفردزاده#نت اسفندیار منفردزاده#نت های اسفندیار منفردزاده#نت های گروه نت دونی#نت های متوسط سنتور#نت سنتور متوسط
0 notes