Tumgik
#خسرو بشارت
mkn314 · 4 months
Text
  خسرو بشارت زندانی کُرد پس از ۱۴ سال حبس اعدام شد
Continue reading   خسرو بشارت زندانی کُرد پس از ۱۴ سال حبس اعدام شد
Tumblr media
View On WordPress
0 notes
kalemehtv · 4 years
Photo
Tumblr media
🔴نامه خسرو بشارت، زندانی عقیدتی اهل سنت به عفو بین الملل: باسلام احتراما به اسحضار مقام محترم عفو بین الملل میرسانم اینجانب زندانی اهل سنت خسروبشارت فرزند عبدالله متولد سال 1363 صادره از شهرستان مهاباد با توجه به اینک در بهمن ماه سال 1388 به اتهام اقدام علیه امنیت دستگیر شدم وحدود دو ماه در انفرادی بازداشگاه اطلاعات ارومیه محبوس بودم و بعد مرا 7 ماه به زندان مهاباد انتقال دادن وبعد از ان مرا ب زندان اوین بند 350 منتقل کردن وحدود هفت ماه در ان بند در حبس بسر بردم ک همونجا پیش بازپرس بیگی برده شدم و ب اتهام محاربه و افسادفی الرض به بنده تحمیل شد این در حالی میباشد ک هیچ مدرکی دال بر اقدام علیه امنیت ودر گیری با هر گونه سلاح سرد گرم وجود ندارد فقط تحت شکنجه و تحمیلی بوده است و برگه های سفیدی را ب بنده امضا نمودند و هرچیزی را ک بتوانند علیه بنده توسط ان جرم سازی کنند درج نمودند ودر سال 90 به زندان رجای شهر منتقل شدم و به مدت 7 سال بدون هیچ گونه بازپرسی و تحقیقات در بلاتکلیفی به سر بردم بعد از هفت سال در دادگاه انقلاب تهران شعبه 28 به ریاست قاضی محمد مقیسه بادرا بودن وکیل تسخیری محاکمه شدم ود حدود پنج دقیقه به اتهام محاربه و افسادفی الارض حکم اعدام را به بنده تحمیل نمود و به دیوان عالی به شعبه 42 فرستاده شد و پرونده نقض شد و بعد ار مدتی پرونده را ب شعبه هم عرض یعنی شعبه 15 به ریاست قاضی ابولقاسم صلواتی فرستاده شدد اما قبل از دادگاهی مجدد پرونده را ب شعبه یک بازپرسی مهاباد فرستادن وبعد از تحیقیقات و بررسی بنده راازاتهامات وارده تبرئه نمودند ک مدارک ان موجود است با این اوصاف شعبه 15 حکم اعدام بنده را صادر نمود بدون در نظر گرفتن تحقیقات بازپرس دال بر برائت از اتهام محاربه و افسادفی الارض . ومتاسفانه در حال حاظربیش از یازده سال میباشد ک در زندان به سر میبرم ود انتظاراجرای حکم ناعادلانه میباشم ک حتی اجازه اعاده دادرسی ک حق هر زندانیست را ب بنده ندادند و لازم به ذکر است ک در حال حاظر در شرایط بسیار اسفناک روحی و روانی قرار دارم و خانواده بنده نیز تعادل عادی زندگی را از دست دادن ودر بدترین شرایط ممکن قرار دارن لذا خواهشمندم با در نظر گرفتن بی گناهیه بنده و حقوق انسانی و شهر وندی و اینکه اتهام بنده هیچ انطباقی با گذشته و زندگی بنده ندارد هر گونه اقدامی را ک میتواند در جهت اثبات بی گناهی بنده و برائت و لغو حکم اعدام بنده را ک میتوانید انجام دهید را مبذول فرماید.../ زندانی اهل سنت خسرو بشارت فر مورخ 28.7.99 @kalemehtv
0 notes
muzicnews · 6 years
Text
محل زادگاه زرتشت و آتشکدۀ آذرگشنسب
زادگاه زرتشت
  دکتر جیوانجی جمشید جی مودی رسالۀ علمی بسیار عالمانه ای در باب زادبوم زرتشت دارد که توسط رشید شهمردان ترجمه شده و اساسی ترین تحقیقی است که در این باب به عمل آمده است و طی دو شماره در مجله بررسیهای تاریخی (شماره ۴ و ۵ از سال دهم) مندرج است. نگارنده که خود اهل همان نواحیی است که در این رساله مد نظر است، چهل سالی است که ضمن کتاب گزارش زادگاه زرتشت و تاریخ اساطیری ایران، چاپ نگین ١۳۷۵ و بعد از آن در تکمیل و اصلاح نظر وی کوشیده ام. آخرین نتایجی است که بدانها رسیده ام از این قرار است:
ارومیه، شیز (تخت سلیمان) و گزنا (جزنق) سه شهری در آذربایجان هستند که مطابق مورخین و جغرافی نویسان عهد اسلامی زادگاه زرتشت به شمار رفته اند. کتب پهلوی در سمت این شهر ها به عنوان زادگاه زرتشت دو روستا، یکی به نام رَک (راگ، راغ، اَراک، هراگ) واقع در سمت دریاچه ارومیه و دیگری که صرفاَ تحت نام واقع در پیچ رود دارجه کوه سهند نامیده شده است، نام می برند. از میان این شهرها، شهر ویران شده جزنق (محل جنگجویان) در جوار شرقی مراغه که برزه (شهر تختگاهی) و هروم (محل نگهبانی) نیز نامیده میشده است، بیشتر قابل توجه است. چه ظاهراَ نام هروم همین شهر بوده که با ارومیه (که نظیر تبدیل روم= هروم می توانست هرومیه نیز نامیده شود) مشتبه شده است.
مطابق یاقوت حموی شهر گزنگ (جزنق: شهر جنگجویان)، در جوار مراغه واقع بوده و قصر و ویرانه معبد کهنی در آن قرار داشته است. در هشت کیلومتری شرق مراغه ویرانه های این خاک شده و معبد آن کائین گبه (معبد اسب شاهی) تا این اواخر باقی بود. اکنون در این محل روستای کوچکی به نام علمدار در منطقه کاراجیک (جایگاه جنگجویان) باقی است. می دانیم که معبد اسب شاهی عنوان آتشکده آذرگشنسب قدیم، در همین حوالی کوهپایه های جنوبی سهند بوده است که خسرو انوشیروان یا خسرو پرویز آتش آن را به شیز (محل جدید آتشکده آذرگشنسب) حمل کرده است.
بنابراین دو روستای رَک (هراگ) و روستای واقع در پیچ رود دارجه را هم باید در همین حوالی جستجو کرد. در این سمت روستایی به نام هرق واقع است که اخیراَ بر فراز تپه تاقدیسی بلند و هموار آن دژی از عهد مانناها و مادها کشف شده و با حفاریهای غیر مجاز ویران گردیده است.
در این سمت روستای واقع در پیچ رود دارجه که خود شاخه رود دیگری به نام دائیتی بوده با روستای مُغانجیق که در کنار رودخانۀ مغانجیق شاخه موردی چای هست مطابقت دارد. چون گرچه به ظاهر یعنی جایگاه مغان ولی در واقع یعنی جایگاه واقع در سر پیچ [رودخانه] است چون واژۀ موغ در اوستا به معنی سر پیچی کردن در اینجا اشاره به پیچیدن مسیر رودخانه است. این واژه موغ در ترکیب اوستایی و پهلوی اَشموغ (برگشته از آیین و دین راست) بکار رفته است. در کنار این روستا هم خانه های زیر زمینی از عهد ماننا باقی است که غارهای گیرک (در اساس غارهای گرگ) نامیده میشوند. این غارها یا�� آور غار گرگان کتاب پهلوی زادسپرم هست که از غار گرگان در محل پرورش زرتشت خبر می دهد: “چون زرتشت نوباوه را در غار گرگان می اندازند به طور شگفت آمیزی نجات می یابد. مادرش در جستجوی کودک چون به غار گرگان می رسد، به تصور اینکه او را کشته خواهد یافت می بیند زنده و سالم است. سپس با خود میگوید “بعد از این تا زنده هستم اگر رک (رغه، ری، محل فرمانروایی زرتشت) و نوتر (سرزمین فرمانروایی، همدان، محل فرمانروایی مگابرن ویشتاسپ) به هم به پیوندد کودک را به دست کسی نخواهم داد”.
دلیل انحراف جمشید جی مودی و به هدف درست نرسیدنش در یکی نگرفتن کوه اسنونت با کوه سهند است و دیگری نشناختن هروم واقعی (هراگ) که به معنی دژ محل نگهبانی منطقه در منطقه مراغه بوده و برخی جغرافی نویسان عهد اسلامی مانند ابن خرداد به آن را همان ارومیه دانسته اند. نظری بر آن است که در کتاب شهرستانهای ایران بین آموی (آمویی) و رک (هراگ) مفروض در آذربایجان در اینجا نام رک (هراگ) از قلم افتاده است: چنانکه در یادداشتهای صادق هدایت آمده است، گروهی از محققین بر این باورند که در اینجا بین آموئی و مطلب مربوط به رک (هراگ)، نام قصبه رک (هرگ؟) و بنا نهنده آن از قلم افتاده است و به تصور اینها این در واقع قصبه رک (هراگ) [مفروض در اینجا] بوده است که در این رساله زادگاه زرتشت به شمار رفته است نه آموئی. ولی در واقع رک (هراگ، هرق کنونی) دژ دفاعی همان ناحیه سمت روستای مغانجیق حدود ٩ کیلومتری آنجا بوده است و نام آن در رسالۀ پهلوی شهرستانهای ایران نیامده بوده است تا از قلم بیافتد و در عهد ساسانی قصبه زادگاهی زرتشت همان قصبه واقع در پیچ دارجه (مغانجیک حالیه) منظور میشده است. جزء جیک/جیق در آخر روستاهای آذربایجان از همان ریشۀ کردی جیگه به معنی جای است.
دکتر جیوانجی جمشید جی مودی در رسالۀ خویش مطلب مربوط به آموئی (پُر آب) را در سمت آذربایجان از کتاب پهلوی شهرستانهای چنین آورده است: ” شهرستان آموئی یک جادوگر ویرانی آور (زندک پرمرگ) بنا کرد و زرتشت سپیتمان از آن شهر بود”. ترجمه احمد تفضلی نیز از این فقره، همین است. در رسالۀ زادگاه زرتشت جیوانجی جمشید جی مودی از روی کتابهای پهلوی به خوبی اثبات می کند که در این کتابها زادگاه زرتشت کنار رود دارجۀ کوه اسنوند (سهند) در محلی به نامهای دارجه زبره (پیچ رود دارجه) و نزدیکی دژی به نام هراک آذربایجان است. این هراک را بعضی ها همان رک (رغه) می پندارند. ولی تفسیر پهلوی وندیداد به صراحت میگوید آن در آذربایجان است. محل واقع در پیچ رودخانه در اوستایی و پهلوی موغان جیک میشود که به صورت مغانجیق نام روستایی در جنوب کوه سهند است و در نزدیکی آن غارهایی از عهد اورارتویی است که به غار گرگان معروف است و در داستان کودکی زرتشت در کتب پهلوی از این غار نام برده میشود. جای دژ هراک (هراگ) هم در همان سمت و نزدیکی در کنار روستای هرق کشف شده است.
نام آمویی (پُر آب) هم مطابق نام افرازهارود (مراغه) و نیز نام ارومیه است: آن به سبب نام افرازهارود (دارای رود بر افراشته) مراغه در عهد آمدن اعراب، آن بعداً با نام ارومیه مشتبه شده است. منطقه ارومیه (با تلفظ محلی اورمیه) در عهد باستان میتانی نشین بوده است، لذا نام اورمیه را می توان با زبان ایشان که قرابت زیادی با زبان سانسکریت داشته به صورت اورمیه محل موج دار معنی نمود. هیئات باستانی اورمی-اته و آ-اورم-ائیته آن را هم می توان به معنی محل پر موج گرفت.
ऊर्म्य Urmya adj. undulating, ऊर्मि Urmi f. wave अति ati indecl. very, इयत् iyat adj. so much.
لذا اگر آموی (آب موّاج) کتاب پهلوی شهرستانهای ایران را که زادگاه زرتشت به شمار رفته چنانکه جیوانجی جمشید جی مودی معتقد است همان اورومیه (در هیئت اور-آمویه در معنی شهر آب موّاج) بدانیم این نظر قطعیت پیدا می کند.
اما اگر قرائت آمول (به لغت سنسکریت یعنی شهر گرانبها) را به جای آمویی ساختۀ زندک پر مرگ قبول داشته باشیم. در این صورت آنجا مطابق شهر اردبیل (شهر ثروتمند) خواهد بود که در عهد اعراب آن و کوه سبلان آن را صرفاَ نه زادگاه زرتشت بلکه خاستگاه زرتشت می دانسته اند. از اینجاست که در شاهنامه اردبیل با دژ بهمن دیوان مازندران (عنوان شهر نینوای آشور و آمُل مازندران) مشتبه شده است.
این اطلاعات که نگارنده خود در این باب خود وامدار همین تحقیقات اساسی وی است، معلوم می نمایند که کجاهای سؤال و جوابهای جمشید جی مودی در بارۀ زادبوم زرتشت ایراد داشته و وی در سفر خود در سال ١٩٢۵ بدین سمت به نتیجه نرسیده است. هشت سؤال و جواب وی از این قرار است:
“١ -اشو زرتشت در کجا متولد شد؟ در خانه پوروشسپ (پُر مرتع یا پُر اسب).
٢- خانه پوروشسپ در کجا است؟ در کنار رود دارجه (جایگاه واقع در دره).
٣- رود دارجه در کجا جاریست؟ شاخه رود دائیتی است (رود پُر دهش یا رود پُر از مار و خرچنگ و ماهی)
۴- رود دائیتی در کجا جاریست؟ در ایرانویج.
۵- ایرانویج در کجاست؟ در آتروپاتکان.
۶- آتروپاتکان کجاست؟ آذربایجان امروزی.
٧- اشو زرتشت در کدام بخش آتروپاتکان (آذربایجان) متولد شد؟ در بخش کوه اسنونت و دریاچه چئچسته، رضائیه امروزی.
٨- در کدام روستای ارومیه (رضائیه) متولد شده؟ در روستای آموی یا آموئی.”
ولی دکتر جمشیدجی مودی در پی روستای زادگاهی زرتشت سرانجام سر از روستای کُردنشین اَنبی ارومیه در می آورد و آن را صورتی از آموئی مورد نظر خویش و کتاب پهلوی شهرستانهای ایران می داند.
  نظر به عنوان پهلوی زرتوشتروتمه (از همه زرتشت تر) در تاریخ کهن عنوان زرتشت به لغت سنسکریت یعنی بشارت دهنده خبر خوش، لقب مؤبدان بزرگ بوده است. از میان آنها همانطور که هرتسفلد باستانشناس بیرون کشنده تخت جمشید، معتقد است، زرتشت سپیتمان (بشارت دهنده پسر سپیتمه) پسر سپیتمه (داماد و ولیعهد آستیاگ) و ملکه آمیتیس (دختر آستیاگ) همان زرتشت سپیتمان است. زادگاه زرتشت سپیتمان به غیر از مراکز فرمانروایی او در رغه (ری) و بلخ بوده است که یکی گرفته شدن آنها موجب آشفتگی تاریخی گشته است. مطابق خارس میتیلنی، زریادر (حافظ سرودهای دینی، زرتشت) در رغه حکومت میکرد و در آنجا با اوداتیس (آتوسا، دختر کوروش) ازدواج کرد. طبق گفته کتسیاس، محل فرمانروایی سپیتاک (سپنتداته، زرتشت سپیتمان) بعد از به قدرت کوروش به پیش دربیکان سمت بلخ تغییر یافت:
شهر ری (رغه) مکان فرمانروایی زرتشت سپیتمان در ماد بوده است
کتاب پهلوی زادسپرم (فصل ١۶-١٢) در مورد معجزه زرتشت کودک در غار گرگان (غار گیرگ کنار روستای مغانجیق مراغه [موغ= پیچ] که در کتب پهلوی تحت نام پیچ رود دارجه زادگاه زرتشت به شمار رفته) و شیر داده شدن زرتشت توسط کوروشک (بزکوهی) و نجات شگفت انگیز وی است: دوغدو (مادر زرتشت) چون به غار گرگان میرسد، به تصور اینکه او را کشته خواهد یافت، می بیند او زنده و سالم است. سپس با خود می گوید. بعد از این تا زنده هستم اگر رک (رغه) و نوتر (سرزمین فرمانروایی، همدان) به هم به پیوندد کودک را به دست کسی نخواهم داد. دکتر جمشید جی مودی در توضیح این مطلب می گوید “به هم پیوستن رک و نوتر یک اصطلاح آن زمان بوده و زرتشت سپیتمان (سپیتاک سپیتمان) از رک و ویشتاسپ (برادر بزرگش مگابرن، تیگران) از نوتر بوده است و این دو ناحیه در [دو سوی] آذربایجان از روی اطلاع (=چیست) شصت فرسنگ از هم مسافت دارد.” از این جهت هم بوده است که ناحیه ری در عهد ساسانی حکومت روحانی داشته توسط مؤبد مؤبدان (مسمغان) اداره میشده است.
در واقع این گفته خارس میتیلنی، رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران هم که می گوید “زریادر (نگهدارنده سرودهای دینی کهن یا زرین= زرتشت یعنی پیامبر و مبشر سرودهای دینی کهن یا زرین) از دروازه کاسپی (دروازه خوار) تا دروازه تنائیس (آچاچی شهر میانه) حکومت میکرد و برادرش ویشتاسپ (مگابرن، تیگران) در ماد و کشور سفلی (اورارتو، ارمنستان)”، گواه صادق این نظر است.
معنی نامهای شیچیکان و شپیکان و محل آنها
شیچیکان (شی چی کان) و شسپیکان که محل نگهداری اوستا در سمت آتشکده آذرگشنسب در آذربایجان در سمت کوه سهند بوده اند. شچیکان به معنی محل جمع آوری و برگزیدن متون مقدس می باشد و شسپیکان به معنی محل مرتع مترادف و مطابق خود شهر مراغه است که در قرون اولیه هجری محل دسترسی به کتابهای دینی و تاریخی اوستایی بوده است. چنانکه موسی بن عیسی الکسروی و الحسن بن علی همدانی از این کتابها بهره در جنوب کوه سهند روستای زادگاهی این جانب به نام چیکان (محل جمع آوری و برگزیدن) به نزدیکی ویرانه آتشکده آذرگشنسب (کایین گبه) وجود دارد که در سال ۱۳۴۸ از زیربنای قسمت الحاقی آن دو مُهر بزرگ از سنگ رستی سفید پیدا شد که بر قاعده آنها حروف اوستایی حک بود که حروف ش و اَ اوستایی آنها از کودکی به یادم مانده است: معنی سنسکریتی شی-چی-کان:
शि zi (shi) m. auspiciousness, चिनोति {चि} cinoti {ci} verb collect, चिनोति {चि} cinoti {ci}. verb build, चिनोति {चि} cinoti {ci} verb pick, चिनोति {चि} cinoti {ci} verb .gather, चिनोति {चि} cinoti { ci } verb 5 set with.
  مرحوم، کشتی گیر سنگین وزن شهر مراغه محمود صدیق زاده (پسر بوغلو جواد) در دوران نوجوانیش و ۷۰حدود سال پیش، از روی تپه پیرعلی، روستای چیکان مراغه را به خوبی تصویر کرده است. مسجد روستا که در عهد ساسانی محل نگهداری اوستا بوده در وسط تصویر دیده میشود. روستای چیکان بین مراغه و روستای زادگاهی زرتشت مغانجیق (دارجه زبره) و هرق (دژ هراگ) در جنوب کوه سهند واقع است.
  ایرانویج همان شهرستان مراغه است و مکانهای باستانی مهم آن هنوز قابل شناسایی هستند
دکتر جیوانجی جمشید جی مودی ایرانشناس زرتشتی سال ١٩٢۵ مندرجات کتابهای پهلوی و اوستا را راجع به ایران ویج (زادبوم زرتشت، ایرانویج) عهد ساسانی زرتشت تئوریزه و کلاس بندی نموده است و نشان داده است که منظور از این سرزمین در کتب پهلوی ناحیه بین کوه اسنوند (سهند) و دریاچه چیچست (ارومیه) بوده است. ولی وی با توجه اینکه ابن خردادبه در کتاب المسالک و الممالک شهر ارومیه را زادگاه زرتشت آورده است در کوه اسنوند بودن سهند تردید کرده و به دنبال پیدایی کوه اسنوند در سمت ارومیه بر آمده است؛ در حالی که شهر آمویی/آمول (دارای آب بر افراشته) که کتاب پهلوی شهرستانهای زادگاه زرتشت شمرده همان افرازه روذ (مراغه) در کوهپایه کوه سهند (اسنوند) است. مطابق ابن خرداد به و ابن فقیه و حسن قمی “آتشکده تخت سلیمان (ما گشنسب، گشنسب بزرگ) از عهد خسرو انوشیروان تبدیل به آذرگشنسب شده بود. آذرگشنسب قدیمی در کوهپایه سهند به طرف مراغه واقع بود” که تا این اواخر به نام کایین گبه (اسب شاهی) معبد متروکه محسوب بود و در مکان شهر جزنق ویران شده در جوار مراغه بود. هنگ افراسیاب (مکان دستگیری افراسیاب تورانی) همان معبد مهری ورجوی در محل به هم رسیدن سه رودخانه اوستایی اوژدان ون (صافی)، اَپَ غژارَ (رود سیلابی چیکان) و ونگهزدا (موردی چای) بوده و مکان کتابخانه های اوستا در عهد ساسانیان یعنی شسپیکان (مکان مرتع=مراغه، ماتیکان [کتابخانۀ نقشه های بطلمیوسی]) و گنج شیچیکان (مکان مسجد روستای چیکان) و دژ زادگاهی زرتشت هراک (محل نگهبانی، ویرانه دژ کنار روستای هرق) و روستای زادگاهی زرتشت دارجه زبره (پیج رود دارجه= روستای مغانجیق با غار گرگان باستانی آن) در همان منطقه واقع شده است. دژ زیر زمینی ورجمکرد کنار رود دائیتی (موردی چای) مطابق همان ویرانه دژ لیلی داغی مراغه است. ولی ورجمکرد اصلی و بزرگ همان شهر زیر زمینی درینکویی کپادوکیه بوده است. گنج دژ افراسیاب همان فراسپ (تخت سلیمان) بوده است که در آنجا اسکیتان تحت رهبری ایشپاکای، سارگون دوم آشوری (زئینیگو تازی) را کشته بودند و در سابق تحت نام شیز والران متعلق به ولایت مراغه بوده است. نام عمومی گزنای آنجا به معنی محل جنگجویان (پادگان نظامی) با قصبات خراجو و علمدار مراغه مشترک بوده است. مکان همپرسگیهای زرتشت با امشاسپندان در کوه اسنوند (سهند)، کنار رود دارجه، کنار رود دائیتی، کنار رود آریخشان (صافی چای) [که زرتشت برای تشریفات هوم از آن آب برداشت] و چشمه خانیک اسنوند (گوران بلاغی سهند) جملگی در شهرستان مراغه واقع هستند. به همین خاطر شهرستان مراغه در عهد ساسانیان ایرانویج (ایران اصلی) خوانده میشد. از مکانهای همپرسگی زرتشت با امشاسپندان تنها توجان (اوجان، بوستان آباد)، میوان (مهربان) از روستاهای سرای (سراب) و کوه هوگرو آسیند (سبلان) خارج از شهرستان مراغه هستند.
تصور می کنم جزء گشنسب نام آتشکده آذرگشنسب (کایین گبه= آتش اسب شاهی) جوار کوه سهند در اساس نه گُشن-اسپَ (اسب گشن) بلکه گُشنَ-سپَ (سگ گُشن، منظور شیر) بوده است. و چون آن به مناسبت پیروزی غافلگیرانۀ آریارمن هخامنشی (گستهم نوذری) بر مادیای اسکیتی (افراسیاب) در جوار مراغه بنیاد شده بود، نام گشن-سپَ (شیر) که معادل نام آریا و پارس (هر دو به معنی شیر و پلنگ) بدان اطلاق شده است. ولی چون شیر در نزد مغان موجود اهریمنی محسوب بود، بدین سبب مغان کلاً از به کار بردن نام پارس اکراه داشته و نام آذرگشنسب را به آذرگشن-اسب برگردانده و آریا (آریه) را نه به معنی شیر بلکه معنی نجیب گرفته اند. در مجموع معلوم میشود نام ایرانویج به سبب همان نامهای آتشکده آذرگشنسب و آریارمن بدان داده شده است. چون به نظر می رسد این خود نام آریارمن به معنی تخمه شیر بوده که به آریاویج برگردانده شده است:
रमण ramaNa m. testicle. हरि hari m. lion.
به نظر می رسد ایرانویج فرگرد اول وندیداد نیز که متصف به دارندۀ نه ماه زمستان است، همان سرزمین سغد (به لغت سنسکریت یعنی سرزمین شیر) بگیریم باز نام ایرانویج با همان معنی سرزمین تخمه شیر مرتبط خواهد بود:
सुगन्धि m. sug]an[dhi lion.
معانی نامهای اوستایی کوه سبلان
در کتاب پهلوی زادسپرم نام کوه سبلان در ردیف دومین محل همپرسگی زرتشت با امشاسپندان (در این مورد با امشاسپند بهمن) به صورت مرکب هوگرو آسیند (آوسیند، دارای درخشندگی) ثبت شده است که شکلهای اوستایی اجزاء آن هوکئیریه (خوب کنش) و اوشی دم (دارای قطره روشن برف)/اوشیدرن (دارندۀ روشنی) است. به نظر می رسد خود نام هوکئیریه (خوب کنش) بعداً به سَوَ-لان (محل سود یا به شکل سَهولان به کُردی یعنی یخ و برف) ترجمه شده است. اثری از نام دوم را در حدیث نبوی منسوب به کوه سبلان در نزهه القلوب حمدالله مستوفی می یابیم: “روح مرده بعد از خروج از تن به صورت دانۀ برفی بر کوه سبلان و ماسبلان (سبلان بزرگ) فرود می آید”. اوش (روشنی) در اوستا و سَوَ (سود) در سانسکریت معنی مرگ نیز می داده اند که لابد در این مورد به روح مردگان تفسیر شده اند.
در رابطه با مشتبه شدن نام دژ بهمن (نینوا)- که کیخسرو (کیاخسار) ویران کرد- با کوه سبلان و شهر اردبیل گفتنی است بی شک نام امشاسپند بهمن کوه “سبلان” (هوگرو آسیند) در این میان عامل بوده است. مطابق ادامه همان حدیث نبوی خبر حمدالله مستوفی “قبری از قبور انبیاء (منظور ایزد ارد) و چشمه ای از چشمه های بهشت (منظور سرئین) در کوه سبلان واقع هستند.” مطابق کتاب بندهش به روایت مهرداد بهار: مینوی پرهیزگاران (=ایزد ارد) برای پاکی زمین آفریده شده است که چون بر او (=زمین) دیوان به شب پلیدی فراز برند، او (=مینوی پرهیزگاران) پاکیزه بکند. او را این خویشکاری نیز هست که هر غروبی از هر آفریدۀ ایزدی فرّه ای باز به پیش هرمز شود، به اوشهین گاه آن فره به ستارۀ پایه آید و اوشبام (آن را) بپذیرد، به بامدادگاه به دریای اورویس [در قلۀ کوه هُکر (سبلان) که رود اردویسور ناهید از آن سرچشمه میگیرد] در آید و مینوی پرهیزگار [آن را] بپذیرد و به رَی (ارابه) که گردونه است، آید و به هر جانوری فرۀ خود را بسپارد. او که زمین را رامش بخشد یا بیازارد، آن گاه [از او] سپندارمذ آسوده یا آزرده بُوَد.
نام نینوس اساطیری خبر کتسیاس را که بیشتر به جای همان کیاخسار (کیخسرو) است، می توان به معنی ویرانگر نینوه (نینوه-اوس) یا مطابق اوستا دوستدار الهه (نین-اوس) گرفت. در اوستا کیخسرو (هئوسروه) فدیه آورنده به الهۀ آبها اناهیتا ذکر شده است.
  source https://myth.tarikhema.org/article-2369/%d9%85%d8%ad%d9%84-%d8%b2%d8%a7%d8%af%da%af%d8%a7%d9%87-%d8%b2%d8%b1%d8%aa%d8%b4%d8%aa-%d9%88-%d8%a2%d8%aa%d8%b4%da%a9%d8%af%db%80-%d8%a2%d8%b0%d8%b1%da%af%d9%86%d8%b4%d8%b3%d8%a8
0 notes
zaktoomusic-blog · 7 years
Text
فهرست کامل اسم پسر که با حرف ب شروع می‌شود
New Post has been published on https://vestamag.ir/%d9%81%d9%87%d8%b1%d8%b3%d8%aa-%da%a9%d8%a7%d9%85%d9%84-%d8%a7%d8%b3%d9%85-%d9%be%d8%b3%d8%b1-%da%a9%d9%87-%d8%a8%d8%a7-%d8%ad%d8%b1%d9%81-%d8%a8-%d8%b4%d8%b1%d9%88%d8%b9-%d9%85%db%8c%e2%80%8c%d8%b4/
فهرست کامل اسم پسر که با حرف ب شروع می‌شود
فهرست کامل اسم و اسم پسر اصیل که با حرف ب شروع می‌شود به بهاتفاق معرفی ریشه اسامی (فارسی، عربی،اوستایی، کردی، ترکی، عبری و …) و معنی اسم.
توصیه ستاره
باربد – باراد – بردیا – برسام – برنا – بشیر – بنیامین – بوژان – بهروز – بهنیا – بهشاد – بهنام 
اسامی فارسی
باربد
پسوند محافظ یا مسئول، خداوندِ بار (بارگاه)، پرده‌دار؛ نوازنده و موسیقی دان معروف دربار خسرو پرویز.
بابوی
از شخصیتهای شاهنامه، اسم یکی از دلاوران ایرانی سپاه مریخ چوبین سردار ساسانی
باتیس
دژبان دلاور غزه در موعد داریوش سوم سلطان هخامنشی که تا آخرین نفس در مساوی اسکندر استقامت کرد.
بادان
از شخصیتهای شاهنامه، اسم پسر پیروز (سردار دوران ساسانی) اسم ایرانی
باذان
اسم خلیفه خورخسرو فرماندار هاماوران در موعد انوشیروان سلطان ساسانی
باراد
اسم کسی که در موعد شاپور یکم سلطان ساسانی حیات کرده ونام او در کتیبه کعبه زرتشت آمده است.
بارشین
در اصطلاح ملت فارس، درختچه
باژه
اسم یکی از سرداران ایرانی در موعد اردشیر سلطان هخامنشی
باشو
در لهجه خوزستان بچه‌ای که تقاضای ماندنش را از خداوند دارند (از خدا حیات در دنیا را می‌خواهد.)
باگه
اسم یکی از سرداران هخامنشی
بالوی
از شخصیتهای شاهنامه، اسم یکی از اصحاب خسروپرویز سلطان ساسانی
بامشاد
اسم یکی از موسیقیدانان معروف در موعد خسروپرویز سلطان ساسانی
بایا
ضروری، ضروری
صبح
مدت زمانی از آن صریح شدن هوا تا طلوع آفتاب و یک یا دو ساعت بعد از آن، صبح، صبا؛ اسم والد مزدک
بختیار
حائز اقبال، با اقبال، آن که بختش مساعد باشد، نیکبخت، کامروا.
اقبال آفرین
خالق اقبال و اقبال، اسم والد هیربد شهریار
برانوش
از شخصیتهای شاهنامه، اسم سردار رومی در موعد شاپور ذوالاکتاف سلطان ساسانی
براهام
اسم مردی در موعد مریخ قبر سلطان ساسانی
برتن
بردیس، به فتح ب و ت، مرد مغرور
برجاسپ
از شخصیتهای شاهنامه، اسم یکی از سرداران تورانی
بردان
اسم یکی از سلاطین اشکانی
بَردیا
دومین پسر کورش عمده و اخ کمبوجه (سومین سلطان هخامنشی) است که در اوستایی به معنای بلند پایه است.
بَرسام
آتش عمده مرکب از بر (مخفف ابر) + سام (آتش )، اسم یکی از سرداران یزگرد ساسانی، از نامهای شاهنامه؛ مولود بیژن فرمانروای سمرقند که با یزدگرد جنگید.
بردیس
(به کسر ب) مرد مغرور
برزفری
هم معنی فریبرز
برزمند
باشکوه ، اسم یکی از فرمانداران ایرانی که براسکندر شورید
برزمهر
مرکب از برز (قدرتمند، باشکوه) + مهر (خورشید)، از شخصیتهای شاهنامه، اسم والد قارن از سرداران مریخ قبر سلطان ساسانی
برزو
بلند بالا ، کنایه ‏از عظمت ،اسم پسر سهراب پسر رستم زال
برزویه
اسم طبیب نامدار ایرانی که کتاب کلیه و دمنه را در موعد انوشیروان سلطان ساسانی از هند به ایران آورد.
برزین عدل
مخلوق با شوکت یا مخفف آذربرزین عدل (آتشکده) یعنی مخلوق شده به وسیله آتش آذر برزین
برزین مهر
خورشید با شوکت ، اسم یکی از پهلوانان شاهنامه
برسیان
اسم گیاهی است.
برشان
امت
بَرمک
رئیس، عنوان رئیس روحانی بودایی، (در اعلام) اسم جد وسر نسل برمکیان، عنوان اجداد خاندان برمکیان و در اصل عنوان و لقبی بوده که به رئیس روحانی معبد بودایی بلخ می‌دادند، برمک معروف پدربزرگ یحیی وزیر مشهور هارون الرشید است.
بُرنا
جوان؛ شاب، ظریف، خوب، حسنه، دلاور.
برومند
بَرمند، باردار، بارور، صاحب نفع، مثمر؛ قوی، رشید؛ کامروا، موفق.
عمده
حائز اهمیت و موقعیت اجتماعی، برجسته، مشهور؛ عالیجناب، شریف.
بزرگمهر
زیاد مهربان، طبق روایات اسم وزیر فرزانه‌ی انوشیروان که در منابع فارسی و عربی او را به برخورداری از شعور استثنایی و تدبیرهای حکیمانه وصف کرده‌اند.
بسطام
اسم دایی خسرو پرویز سلطان ساسانی
بشتاسب
گشتاسپ اسم ایرانی
بلاشان
پلاشان، از شخصیتهای شاهنامه، اسم دلاوری تورانی از پهلوانان افراسیاب، مقارن با کیخسرو سلطان کیانی
بنشاد
شاد بنیان
بوپار
اسم یکی از سرداران داریوش سوم سلطان هخامنشی
بورنگ
نوعی ریحان کوهی
بنیان
اساس، آنچه باعث اقامت و استقامت چیزی است، اساس، پایه.
بهبود
سلامت، تندرستی؛ صحیح شدن، درستی، اصلاح.
بِهداد
در کمال عدل و عدل.
بِهراد
جوانمرد نیکو.
بِهرنگ
نکوتر رنگ، رنگِ نیکوتر.
بِهروز
سعادتمند، خوشبخت؛ بهاتفاق با سعادت و خوشبختی
بِهزاد
حسنه نژاد، نیکو تبار، نیکو زاده؛ بهزاد نقاش و مینیاتور ساز مشهور اواخر عهد تیموری و اوایل دوره‌ی صفوی.
بهشاد
نیکوی شاد؛ مرکب از به (بهتر یا خوب) + شاد
بِهفر
شکوهمند و با جلال و جبروت.
بِهکام
کسی که به بهترین وجهی به آرزوی خود رسیده؛ بهترین کامروا.
بَهمن
حسنه اندیش، اسم ماه یازدهم از سال شمسی، اسم فرشته محافظ چهارپایان مفید، اسم روز دوم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، اسم یکی از لحنهای قدیم موسیقی ایرانی، اسم چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله اسم ‏پسر اسفندیار پسر گشتاسپ سلطان کیانی
بَهمنیار
رفیق و یاورِ حسنه شخصیت؛ بهمن داده (مخلوق)
بِهنام
حسنه اسم، خوش اسم
بِهنیا
حسنه نژاد، حائز اصل و نسب، اصیل، شریف.
بِهیاد
(به + یاد) دارنده‌ی بهترین یاد؛ کسی که از او به نیکی یاد می‌کنند.
بِهین
بهترین، منتخب‌ترین.
بِهینا
(بهین + الف نسبت)، منسوب به بهین
بصیرت
(اسم مصدر از رویت)، (به مجاز) قدرت ادراک و شناخت معمولًا وسیع و ژرف، بصیرت
به گوی
خوش کلام، حائز گفتار حسنه، اسم شخصیتی در منظومه طایفه و رامین
به یزداد
مخلوق حسنه خداوند
بهاوند
دارنده نیکی
بهبد
مرکب از به (بهتر، خوبتر) + بد (پسوند اتصاف)
بهپور
مرکب از به (بهتر، خوبتر) + پور (پسر)، اسم حماسی در گرشاسب نامه
بهداد
مخلوق خوب
بهداور
آن که به درستی حکمیت می کند.
بهدین
طرفدار آیین زرتشتی
بهراد
مرکب از به (خوب یا بهتر) + راد (بخشنده)
مریخ
فتح و فتحیاظفر، اسم ستاره ی سیاره مریخ، اسم روز بیستم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، اسم فرشته موکل بر مسافران و روز مریخ ، اسم چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله اسم یکی از اولاد گودرز گشواد که در دربار کاووس سلطان ‏کیانی بود.
بهرنگ
مرکب از به (بهتر، خوبتر) + رنگ
بهروز
خوشبخت، سعادتمند، از شخصیتهای شاهنامه، اسم سردار ایرانی در سپاه مریخ قبر سلطان ساسانی
بهروش
آن که طرز و روشی بهتر از سایرین دارد.
بهزاد
مرکب از به (بهتر، خوب) + زاد (زاده)، اسم نقاش و مینیاتوریست معروف در اوخر عهد تیموری و اوایل عهد صفوی، از شخصیتهای شاهنامه، درضمن اسم اسب ‏سیاوش، اسم یکی از بزرگان درگاه انوشیروان سلطان ساسانی
بهستان
حسنه اساس، اسم پسر اردشیر سوم سلطان هخامنشی
بهسود
از نامهای موعد ساسانیان
بهسودان
اسم فرمانروای دیلمان در قرن سوم یزدگردی
بهشاد
مرکب از به (بهتر یا خوب) + شاد
بهفام
مرکب از به (بهتر یا خوب) + فام (رنگ)
بهفر
مرکب از به (بهتر، خوبتر) + فر (شوکت، جلال)
بهک
اسم موبد موبدان در موعد شاپور دوم سلطان ساسانی
بهمنش
کسی که حائز مسیر و نحوه نیکویی است.
بهنام
حائز اسم حسنه
بهوران
آنکه حائز روح و روان نیکوست.
بیتک
اسم جد منوچهر سلطان کیانی به نوشته بندهش
بیدار
مستحضر، هوشیار
بیورد
اسم چند بدن از شخصیتهای کتاب شاهنامه فردوسی
بیورزاد
اسم سپه سالاری در موعد سلسله اشکانیان.
اسامی اوستایی – پهلوی
بابک
پرورنده و والد را گویند؛ خطاب مولود به والد از روی مهربانی؛ والد جان؛ والد اردشیر
بامی
براق؛ لقب شهر بلخ؛ صفت شهر اوشیدر.
بُرزو
تنومند، بلند پایه؛ اسم پسر سهراب پسر رستم زال در روایات ملی؛ اسم آتشکده‌ی عهد ساسانی در ایالت مرکزی.
بَرزین
بالنده (بالنده مهر) فشرده‌ی آذر برزین مهر؛ اسم یکی از آتشکده‌های عمده ایران.
بیژن
اسم پهلوان ایرانی، پسر گیو و نواده‌ی گودرز و رستم
اسامی عربی
باهر
براق، تابان
بدیع
جدید، اخیر، نوآیین؛ زیبا؛ جالب، عجب انگیز، نادر
بَرات
نوشته‌ای که بدان دولت بر خزانه یا بر حُکام حواله‌ای وجهی دهد؛ کاغذ طلا.
بُرهان
دلیل، حجت، حجت صریح، دلیل قاطع؛ از کلمه‌های قرآنی؛ اسم پادشاهی از طبقات سلاطین اسلام
بُرهان‌الدین
برهان مذهب، دلیل مذهب، حجت مذهب
بُرَیر
یکی از شهدای کربلا به روز عاشورا در رکاب امام حسین(ع) که او اول کسی است که بعد از حُر شهید شد.
بَسام
زیاد تبسم کننده، خوشرو، بشاش، گشاده روی؛ یکی از شاعران فارسی گوی بعد از اسلام در موعد یعقوب بن لیث.
بَشّار
بشارت دهنده؛ از اصحاب امام صادق(ع)
بِشارت
خبر خوش، مژده، مژده دادن، مژده آوردن؛ در ادبیات عرفانی بشارت به وصل حبیب به سوی حبیب است.
بِشر
گشاده رویی؛ بِشر حافی صوفی معروف که در بغداد میزیست و جمعی از صوفیان را در اطراف خود حلقوی آورد. گویند وی در بدو به شغل لهو و لعب مشغول بود و بر اثر تذکر امام موسی ابن جعفر(ع) متنبه شد و توبه کرد.
بَشیر
مژده دهنده در مقابل نذیر، مژده آور، مژده رسان، بشارت دهنده؛ از القاب پیامبر اسلام(ص)
بَصیر
بینا؛ (به مجاز) مستحضر؛ از نامها و صفات خداوند؛ دانا، نظارهگر، صریح بین
بَصیرت
بینایی؛ (به مجاز) استحضار داشتن از امری و جزئیات آن را در نظر داشتن، استحضار و دانایی؛ در تصوف یعنی نیروی باطنی که سالک با آن حقایق و باطن امور و اشیا را در می‌یابد.
بِلال
آب و هر آن چه که، حلق را تر کند؛ ابن رباح حبشی اسم مؤذن و خازن و از اصحاب خاص و صمیمی پیامبر اسلام (ص).
بَها
قیمت، ارزش؛ درخشندگی و صراحت؛ (به مجاز) فر و شوکت
بَهاءالدین
آن که به آئین و مذهب خود ارزش دهد.
بُهلول
به معنای مرد خنده رو؛ مهتر نیکو روی؛ جامع کل‌ی خیرات؛ در حوزه‌های فرهنگی غیر عرب نظیر تاجیک به معنی گول و لوده؛ در شمال افریق به معنای عام ساده دل است.
بیان
کلام و گفتار خداوند.
بیان الله
کلام، گفتار؛ شرح و توضیح؛ زبان‌آوری، فصاحت و بلاغت
باسِط
بسط دهنده، اشاعه دهنده؛ از نامهای خداوند.
باسم
تبسم کننده؛ شکر.
باقر
شکافنده، گشاینده؛ لقب محمّد ابن علی امام پنجم شیعیان محمّد باقر(ع).
اسامی کردی
بارِزان
بارِز، اسمِ قوم بارز یا بارزان یا بارجان، تاریخ این قوم به قبل از اسلام میرسد و اسم آن از دوره‌ی ساسانیان در متون ضبط شده است.
بارمان
شخص محترم و لایقِ حائز روح عمده؛ از شخصیتهای شاهنامه، اسم دلاور تورانی و از سپاهیان افراسیاب تورانی
بُرزان
(بُرز = شوکت و جلال، عظمت، حائز قدرت، قدرتمند و با شوکت، فراز + ان (پسوند نسبت))، منسوب به شوکت و جلال و عظمت؛ به معنای جایگاه بلند « بَرزان»، قدرتمند، قدرتمند
بَهرام
پیروزگر، (در نجوم) مریخ، (در گاه تعدادی) روز بیستم از هر ماه شمسی در ایران، در فرهنگ ایران قدیم فرشته‌ای موکل بر مسافران و روز مریخ است، (در اعلام) اسم چند بدن از شاهان ساسانی.
باشوان
اسم کوهی در بانه، آشیانه
باشور
به معنی جنوب
باشوک
نوعی پرنده شکاری
بیکس
فقط و بدون حامی
برزآفرین
تشویق عمده
برزام
اسم جد مانی
برزفر
حائز قامتی با شوکت، بلند پرواز، از سرداران کرد دوره ‏هخامنشی
بوژان
نمو کردن، شکوفا شدن، به خود رشدکردن
بوتان
لهجه‌ای در زبان کردی
بوبان
به‌سوی بالا
اسامی ترکی
بابر
ببر، لقب بعضی از سلاطین ترک
بَکتاش
فرمانده‌ی یگ گروه، عمده ایل؛ هر یک از خادمان و همراهان یک امیر، عمده ایل و طایفه.
بِهتاش
(به = خوب، بهتر، خوبتر، شخص خوب و حائز اخلاق و رفتار نیکو + تاش (ترکی) (پسوند) = هم، شریک، صاحب به علاوه عنوانی بهمنظور امیران ترک) به معنی شریک خوب، صاحب اخلاق و رفتار نیکو، خاصیت امیری که حائز اخلاق و رفتار نیکو باشد.
بهادر
شجاع و شجاع
اسامی عبری
بِنیامین
یعنی پسر دست راستِ من؛ آخرین پسر حضرت یعقوب (ع) و اخ تنی حضرت یوسف (ع).
اسامی سنسکریت
بِهنود
از کلمات دساتیری به معنی پسر عزیز، اسم سلاطین هند
‘); d.write(‘
0 notes
mkn314 · 4 months
Text
۱۳ زندانی در زندان‌های اصفهان،ایلام و قزلحصار کرج اعدام شدند
Continue reading ۱۳ زندانی در زندان‌های اصفهان،ایلام و قزلحصار کرج اعدام شدند
Tumblr media
View On WordPress
0 notes