#حماقت نکن
Explore tagged Tumblr posts
Text
youtube
"رهایی ایران"
شعر نیما شهسواری
هیهات چه ویرانه سرایی شده ایران
ای درد تو هم ناله بزن از غم ایران
ای اشک توهم ساز، زایند و منم رود
باز چامه سرایی و ای درد دگر کو
کو پس تو کجایی نفسم راه رهایی
فریاد منم پیر شد از درد و تباهی
مایی که شنیدیم، از درد و غم از آز
از غیرت و ایران و از این وهم و از این ساز
کو پس تو کجایی نفسم راه رهایی
آزادی ایران شده آن وهم و خیالی
ای شیخ نبینم لب خندان تو را مست
تو شور نباشی ز سکوت نفران بست
این را تو بدان از من و ای شیخ رذالت
بیداری ایران به ره آفاق کما�� است
بر تخت خدا چنبره زن شیخ حقار��
بیداری ایران تو ببین پیش به راه است
آن تن که مترسک به هوا ترس حماقت
ایرانی آزاد ببین کوچه و راه است
هیهات چه ویرانه سرایی شده ایران
پیمان دلیران، آزاد شد ایران
ایران نه فقط پارس قوم عربم هست
ترک و لر و گیلک و بگو لرزه بهتنهست
خوفی نکن از موت تو ای شیخ اسارت
ایرانِ رها تحفه به تو مست حقارت
#شعر #رهایی _ایران
#کتاب #رزمنامه
#شاعر #نیماشهسواری
موسیقی این اثر توسط هوش مصنوعی ساخته شده است
برای دریافت آثار نیما شهسواری اعم از کتاب و شعر به وبسایت جهان آرمانی مراجعه کنید
https://idealistic-world.com
صفحات رسمی نیما شهسواری در شبکههای اجتماعی
https://zil.ink/nima_shahsavari
پادکست جهان آرمانی در فضای مجازی
https://zil.ink/Nimashahsavari
پرتال دسترسی به آثار
https://zil.ink/nima.shahsavari
صفحه رسمی اینستاگرام نیما شهسواری
@nima_shahsavarri
#هنر
#هنرمند
#شعر_آزاد
#شعر_کوتاه
#شعر_فارسی
#آزادی
#برابری
#شعر_ایران
#شعر_سیاسی
#شعر_ایرانی
#شعر_فارسی
#ایران
#ایران_آزاد
#ایران_رها
#آزادی_ایران
#نه_به_جمهوری_اسلامی
#نه_به_حکومت_دینی
0 notes
Text
روش نانو کراتین مو : پسر وزیر ادرمام جایام بود - فقدان صدقه به تنهایی پیروز است. هنگام بالا آمدن [ 66 ]از روی تخت، هنگام شروع نماز، هنگام نشستن برای صرف غذا یا مطالعه، و در واقع قبل از شروع هر کاری، هر یک شعار خود را تکرار می کردند. مردم امیدهای زیادی به سوبودی داشتند که کاملاً انتظار داشتند پادشاهی خوب و خیرخواه ببینند. رنگ مو : اما پسر وزیر به شدت متنفر بود. حتی خود وزیر، پدرش، از پسرش به خاطر تغییر ذهنش که تغییر آن غیرممکن بود، متنفر بود. تنها دوست او همانطور که قبلاً گفتیم شاهزاده بود که با وجود همه ایراداتش او را صمیمانه دوست داشت. هر دوی آنها از همان گهواره با هم بزرگ شده بودند، در یک خاک بازی کرده بودند. روش نانو کراتین مو روش نانو کراتین مو : دروسشان را کنار هم در یک مدرسه زیر همان معلمان خوانده بودند. بخت آنچنان مقدّر شده است که ذهن شاهزاده چنین خم شود، در حالی که ذهن پسر وزیر به شکل کج و معوجی چرخید. همچنین دوربودی نسبت به انزجار و بیزاری که همه نسبت به او نشان می دادند، بی احساس نبود. لینک مفید : نانو کراتین او به خوبی از تمام اتفاقات اطراف آگاه بود. با این حال او تغییر نمی کرد. دوربودی یک روز در حالی که با هم سوار بودند به دوست سلطنتی خود گفت: "من هیچ دوستی در این دنیا به جز خودت ندارم، سوبودی عزیزم." «از هیچ چیز نترس. سوبودی پاسخ داد: من همیشه به عنوان دوست واقعی شما در کنار شما خواهم بود. روش نانو کراتین مو : پدرم از من متنفر است. اونوقت کی دیگه منو دوست داره؟ از طرفی همه دوست دارند[ 67 ]شما. شما ممکن است به زودی با یک خانم زیبا ازدواج کنید، در حالی که من باید مجرد بمانم. چون هیچ دختری با من ازدواج نمی کند شما ممکن است به زودی به جایگاه یک پادشاه برسید. اما من نمی توانم وزیر شما شوم، زیرا مردم مرا دوست ندارند. لینک مفید : نانو بوتاکس مو چیست چه می توانم بکنم؟" پسر وزیر چنین گفت و سرش را پایین انداخت و گویی مدتی از نفرتی که مردم به او نگاه می کردند آگاه بود. سبودی پاسخ داد: "توجه نکن، من تو را وزیر خود می کنم، هر آنچه را که می خواهی به تو می دهم و تو را به خوبی تامین می کنم." «اگر چنین است، اگر پیش از من ازدواج کنی، و اگر بعد از تو مجرد بمانم. روش نانو کراتین مو : حداقل روزی همسرت را به من می دهی؟ دوست همین کلمات به خودی خود کافی بود تا ذهن شاهزاده را خشمگین کند. اما او آنقدر خوب بود که به جای عصبانی شدن، به حماقت همسفرش لبخند زد و قبول کرد که اگر اول ازدواج کرد، روزی همسرش را به او بدهد. لینک مفید : اموزش امبره مو بدون فویل بنابراین توافقی بین سُبودهی و دوربودی در حالی که آنها هنوز کاملاً جوان بودند، انجام شد. چندین سال از این توافق گذشت، زمانی که یک روز شاهزاده برای شکار به جنگلی همسایه رفت. یار جدا نشدنی او، وزیر[ 68 ]پسر، و چند شکارچی او را به سمت جنگل دنبال کردند. روش نانو کراتین مو : شاهزاده و پسر وزیر هر دو یک آهو را تعقیب کردند. آنها آنقدر جلوتر از شکارچیان سوار شدند که خود را در جنگلی انبوه گم کردند، جایی که شکارچیان نه می توانستند ببینند و نه آنها را تعقیب کنند. شکارچیان پس از تاریک شدن هوا بازگشتند و پادشاه و وزیر را از ناپدید شدن پسرانشان خبر دادند. لینک مفید : روش بوتاکس تراپی مو آنها فکر می کردند که از آنجایی که پسرانشان بزرگ شده اند، نیازی به ترس برای امنیت خود ندارند. دو دوست به تعقیب آهو پرداختند و عصر خود را در میان جنگلی انبوه یافتند. به جز یک صبحانه مختصر در صبح زود، غذای دیگری نچشیده بودند. گرسنگی به شدت آنها را نیشگون گرفته بود. روش نانو کراتین مو : تعقیب و گریز داغ تشنگی شدیدی را بیدار کرده بود که برای فرونشاندن آن قادر به یافتن قطره ای آب نبودند. در ناامیدی مطلق از زندگی، خود را به مسیر اسبان خود تسلیم کردند. به نظر می رسید که جانوران به خوبی خواسته های سواران سلطنتی خود را درک می کردند. لینک مفید : نانو كراتين مو آنها یورتمه سواری کردند و سرانجام، حدود نیمه شب، در کنار یک تانک بزرگ توقف کردند. سواران که از تشنگی تقریباً مرده بودند با توقف اسب ها چشمان بسته خود را باز کردند. ناگهان و در کمال شادی خود را در کنار یک تانک بزرگ دیدند. شادی آنها حد و مرزی نداشت. «بی تردید خداوند از فرزندانش مراقبت می کند. روش نانو کراتین مو : اگر مراقبت مهربان او نبود چگونه می توانستیم داشته باشیم[ 69 ]در حالی که ما خود را به هدایت اسب های خود سپرده بودیم، به این تانک بیایید؟» سوبودی با خود فکر کرد و از اسبش پایین آمد. پسر وزیر نیز که در آن زمان بیش از همراهش خسته شده بود، پیاده شد. لینک مفید : فواید نانو کراتین مو سابودی، وفادار به اشراف ذهنی خود، هر دو راس را ابتدا به آبیاری برد و پس از رفع تشنگی و شل کردن آنها برای چریدن در کنار علفزار، به داخل آب رفت تا تشنگی خود را برطرف کند.
پسر وزیر هم دنبالش رفت. پس از دعای کوتاهی، سوبودی مشتی آب برداشت و به بانک بازگشت. روش نانو کراتین مو : دوربودی نیز بازگشت. آنها نقطه تمیزی را انتخاب کردند و در نیمه باقی مانده شب به استراحت نشستند. شاهزاده هنگام نشستن بر صندلی خود شعار همیشگی خود را گفت: «صدقه به تنهایی فتح می کند» و پسر وزیر نیز شعار «فقدان صدقه به تنهایی پیروز است» را تکرار کرد. لینک مفید : آموزش آمبره مو با فویل این سخنان در آن زمان مانند زهر در گوش شاهزاده افتاد. او در آن زمان نتوانست خشم خود را کنترل کند، با وجود حالت ملایمش. سختی های روز، رسیدن خوش شانس آنها به تانک در شب تاریک برای رفع تشنگی، در ذهن سبودی تازه بود و دعاهایی که او به درگاه خدا می کرد هنوز تمام نشده بود. روش نانو کراتین مو : اینکه پسر وزیر هرگز نباید به این همه فکر کند و با شعار احمقانه خود ادامه دهد حتی در آن زمان برای سوبودی غیرقابل تحمل بود.[ 70 ] «بدبخت! آتئیست منفور! آیا شرم ندارید که شعار شیطانی خود را حتی پس از چنین بلاهایی به زبان بیاورید؟ حتی الان هم دیر نیست. لینک مفید : رنگ موی دودی نسکافه ای روشن شخصیت خود را اصلاح کنید به خدایی فکر کن که همین الان تو را نجات داد. به او ایمان داشته باشید. شعار خود را از این روز تغییر دهید.» شاهزاده عصبانی به پسر وزیر چنین گفت. دوربودی که طبیعتاً دارای خلق و خوی شریر و نزاع بود. روش نانو کراتین مو : به توصیه عالی شاهزاده فوراً خشمگین شد. «دهانت را بس کن. من هم مثل شما می دانم؛ شما نمی توانید دم خود را در اینجا تکان دهید. من می توانم به تنهایی در این جنگل با شما مخالفت کنم.» به این ترتیب، پسر وزیر مانند شیری خشمگین به سوی سوبودی برخاست، که چون هرگز چنین چیزی را در خواب نمی دید. لینک مفید : اموزش امبره مو بدون فویل دوربودی شرور کاملاً بر او چیره شد. شاهزاده در یک چشم به هم زدن به پایین پرت شد و پسر وزیر بر او بود. او ارباب سلطنتی خود را به شدت کوبید و با گرفتن شاخه ای که نزدیک بود، دو چشم شاهزاده را درید و حدقه ها را پر از شن کرد و با اسب خود فرار کرد و فکر کرد که او را کاملاً کشته است. روش نانو کراتین مو : سوبودی تقریبا مرد�� بود. تمام بدنش کبود شده بود. چشمانش دیگر نبود. درد جسمی او غیر قابل تحمل بود. "آیا خدایی بر همه ما هست؟" سوبودی فکر کرد. شب تقریباً تمام شده بود. خنک و شیرین[ 71 ]نسیم صبح کمی به او قدرت داد. او برخاست و در حالی که روی زمین خزیده بود. لینک مفید : شماره رنگ موی قهوه ای روشن بدون دکلره راه خود را به سمت ورودی معبد احساس کرد. او خزید، درها را بست و پیچ را بست. اتفاقاً معبد کالی درنده بود . او هر روز صبح برای جمع آوری ریشه و میوه بیرون می رفت و عصر برمی گشت. آن روز، هنگامی که او بازگشت، دید که دروازه هایش به روی خود بسته شده است. روش نانو کراتین مو : او غاصب معبد او را به نابودی تهدید کرد. صدایی، و ما می دانیم که مال سوبودی بود، از درون پاسخ داد: من در حال حاضر به دلیل از دست دادن چشمانم دارم میمیرم. پس اگر در خشم مرا بکشی، خیلی بهتر است. کور زنده من چه فایده ای دارد؟ برعکس، اگر به من رحم کنی و به قدرت الهی خود چشمانم را به من ببخشی، درها را باز خواهم کرد. لینک مفید : بوتاکس مو بعد از کراتین کالی در موقعیت بسیار دشواری قرار داشت. او بسیار گرسنه بود و راهی جز چشمان سوبودی برای رفتن به داخل نمی دید. «درها را باز کن. درخواست شما برآورده شد. به محض این که این کلمات گفته شد، شاهزاده چشمانش را باز کرد. ممکن است لذت او بهتر از توصیف شود تصور شود. روش نانو کراتین مو : درها را گشود و در برابر کالی نذر کرد که از آن روز به عنوان خادم و عبادت کننده او در آن معبد باقی بماند. دوربودی بدبخت، پس از اقدام وحشتناک خود، با خونسردی سوار شد و ردپای او را دنبال کرد.[ 72 ]اسب، و به جنگلی رسید که روز قبل همراه با شاهزاده در آن شکار می کرد. لینک مفید : امبره مو فانتزی از آنجا تنها به خانه بازگشت. وقتی پدرش او را دید که برمی گردد، مشکوک شد که شاهزاده اشتباهی کرده است و از پسرش پرسید که چه بلایی سرش آمده است. دوربودی در پاسخ می گوید: «ما یک آهو را تعقیب کردیم و او آنقدر جلوتر از من سوار شد که از دید من دور شد و از آنجایی که همه جستجوها بیهوده بود. روش نانو کراتین مو : به تنهایی برگشتم. "این را از هر کسی جز خودت باور می کردم. هرگز پاهای خود را در این قلمروها نگذارید تا زمانی که شاهزاده را دوباره برگردانید. برای جانت فرار کن»، دستور وزیر بود و دوربودی از ترس عصبانیت پدرش فرار کرد.
0 notes
Text
دانلود آهنگ جدید فریمن به نام حماقت نکن
نوشته دانلود آهنگ جدید فریمن به نام حماقت نکن اولین بار در هرروز پدیدار شد.
from WordPress http://harooz.com/72389_fariman-hemaghat-nakon/
0 notes
Photo
◀️احمق شناسی دیشب داشتم به موضوعی فکر می کردم. می گویند روزی شاگردی از عارفی پرسید:«ای استاد، مهمترین پند خود را به من اعلام فرما». عارف گفت:«هرگز با احمقها بحث نکن!». شاگرد گفت:«اما ای استاد، من فکر می کنم که تو پند مهمتری هم داشتی». اینبار استاد گفت: «باشه، تو راست می گویی!» و لبخندی زد و سکوت کرد… ◀شناسایی یک احمق: در این باره #دکارت می گوید:«آدمهای بد روزهایی شاد دارند،آدمهای خوب شبها راحت می خوابند،و آدمهای احمق هردو». یک #ضرب_المثل_چینی هست که می گوید:«کسی که حرف نمی زند فکر می کند و کسی که دایم حرف می زند فکر نمی کند». #نیچه نیز می گوید: «مشکل جهان این است که احمق ها سرشار از اطمینان هستند و دانایان پر از شک و تردید.» ◀️احمق های شاد: #آرتور_شوپنهاور در جمله ای می گوید: «هرگز بخاطر دیگران با یک احمق بحث نکنید. تماشاچیان توان تشخیص تفاوت میان شما و احمق را ندارند».جالب است که احمق ها اکثرا شاد هستند. بقول #داروین: «از عواقب دانستن افسردگی است». ◀️احمق سازی: اصلا چرا بعضی از آدمها احمق هستند؟ پاسخ این سوال را #برتراند_راسل گفت: «انسانها نادان به دنیا می آیند نه احمق. اما در اثر آموزش و تربیت غلط احمق می شوند!» ◀️احمق و احمق تر: در بخشی از کتاب #زکریای_نبی که از انبیای بنی اسرائیل است گفته شده:«احمق کسی است که آخرت خود را فدای دنیا کند. و احمقتر کسی است که آخرت خود را فدای دنیای شخصی دیگر کند!» جالب است که این جمله از #امام_علی نیز نقل شده است. ◀وظیفه ی ما چیست؟ جواب بسیار ساده است. بقول #مارک_تواین:«سعی نکنید که به یک خوک آواز خواندن بیاموزید. هم وقت خود را هدر می دهید،هم خوک بیچاره را اذیت می کنید…» ◀️فرجام یک احمق: آیا می دانید که احمق ها خودپسند هم هستند؟ و آیا می دانید که فرجام آنها چیست؟ در این باره #حافظ می گوید: «با مدعی مگویید، اسرار عشق و مستی تا بی خبر بمیرد، در جهل خودپرستی...» فرجام یک احمق مرگ در خودپرستی است. ◀سکوت: بقول #میشل_فوکو:«همیشه سکوت نشانه ی رضایت نیست. گاهی به معنی قطع امید از سطح شعور فرد است». در راهکاری دیگر #مارک_تواین پیشنهاد می دهد که:«هرگز با یک احمق بحث نکنید. او شما را تا سطح خودش پایین می آورد، سپس در سطحی از حماقت که سالها در آن تمرین دارد، شما را ��کست می دهد!» @khate.sevvom #خط_سوم #آن_خط_سوم_منم #شمس_تبریزی #حماقت #احمق #نادانی #احمق_شناسی #انسان_شناسی #حماقت_چیست #نادان_کیست #شمس_الدین_تبریزی #صائب_تبریزی #صائب #شعر_فارسی #جملات_قصار (at Milad Tower) https://www.instagram.com/p/Bo_wTjcAIHg/?igshid=i8basskmh3y0
#دکارت#ضرب_المثل_چینی#نیچه#آرتور_شوپنهاور#داروین#برتراند_راسل#زکریای_نبی#امام_علی#مارک_تواین#حافظ#میشل_فوکو#خط_سوم#آن_خط_سوم_منم#شمس_تبریزی#حماقت#احمق#نادانی#احمق_شناسی#انسان_شناسی#حماقت_چیست#نادان_کیست#شمس_الدین_تبریزی#صائب_تبریزی#صائب#شعر_فارسی#جملات_قصار
0 notes
Text
ادامه مقاله یک استارت #اول_صبح .نتیجه این کار چیست؟ آیا تاکنون...
ادامه مقاله یک استارت #اول_صبح .نتیجه این کار چیست؟ آیا تاکنون پیش آمده بدون اینکه بدانید کجا و چرا می خواهید بروید، سوار ماشین شوید و حرکت کنید؟ شاید این کار را انجام داده باشید. البته این مساله ای نیست که به طور معمول برای مردم اتفاق بیفتد. اما این مساله درست مثل زمانی است که در موقعیتی قرار داریم و نمی دانیم از آن چه می خواهیم. به طور مثال، آیا در مشاجره ای بوده اید که بخواهید اشتباه فرد دیگر را اثبات کنید؟ آیا این کار به همان صورتی پیش رفته است که شما انتظار داشتید؟ آیا آنها از اینکه شما آنها را یک احمق نشان داده اید، از شما تشکر کرده اند؟ اول صبح آیا آنها از هوش سرشار شما تعریف کرده اند؟ مسلما خیر. دفعه بعدی که در یک مشاجره گرفتار شدید از خودتان بپرسید «نتیجه این کار چیست؟» بلافاصله متوجه می شوید 2 ساعت بحث بیهوده بر سر مسایل کم ارزش و بیان جملاتی که واقعا منظوری از آنها ندارید، چیزی نیست که دوست داشته باشید. ارل ویلسون می گوید:«اگر چیزی را نمی نویسی و امضا نمی کنی، آن را هرگز مطرح نکن.» نویسنده و فیلسوف معاصر، امت فاکس در اولین سفر خود به آمریکا برای صرف غذا به یک رستوران سلف سرویس رفت. امت فاکس که تا آن زمان چنین رستورانی ندیده بود در گوشه ای نشست و منتظر پذیرایی پیشخدمت شد. ولی هرچه زمان می گذشت صبر امت نیز کم میشد. امت با نگاه به اطراف خود مشاهده میکرد افرادی که تازه وارد رستوران شده بودند اکنون با بشقابی پر از غذا مشغول خوردن هستند ولی او هنوز هیچ غذایی در مقابل خود نمی دید. تا اینکه صبرش تمام شد و رو به میز کناری کرد و به فردی که مشغول خوردن غذا بود گفت:من حدود بیست دقیقه است که در اینجا نشسته ام بدون آنکه کسی اول صبح کوچکترین توجهی به من نشان دهد. حالا می بینم شما که پنج دقیقه پیش وارد شدید با بشقابی پر از غذا در مقابلتان اینجا نشسته اید!موضوع چیست؟مردم این کشور چگونه پذیرایی می شوند؟! مرد با تعجب گفت:« ولی اینجا سلف سرویس است !!!»سپس به قسمت انتهایی رستوران جایی که غذاها به مقدار فراوان چیده شده بود، اشاره کرد و ادامه داد:« به آنجا بروید، یک سینی بردارید و هر چه می خواهید، انتخاب کنید،پول آن را بپردازید،بعد اینجا بنشینید و آن را میل کنید…! » امت فاکس، که قدری احساس حماقت می کرد، دستورات مرد را پی گرفت.اما وقتی غذا را روی میز گذاشت ناگهان به ذهنش رسید که زندگی هم در حکم سلف سرویس است همه نوع رخدادها، فرصت ها، موقعیتها، شادیها، سرورها و غم ها در برابر ما قرار دارد ؛ در حالی که اغلب ما بی حرکت به صندلی خود است https://ift.tt/2D1WBh8
from 1start network 1 https://ift.tt/2OiZMCa
0 notes
Text
ادامه مقاله یک استارت #اول_صبح .نتیجه این کار چیست؟ آیا تاکنون...
ادامه مقاله یک استارت #اول_صبح .نتیجه این کار چیست؟ آیا تاکنون پیش آمده بدون اینکه بدانید کجا و چرا می خواهید بروید، سوار ماشین شوید و حرکت کنید؟ شاید این کار را انجام داده باشید. البته این مساله ای نیست که به طور معمول برای مردم اتفاق بیفتد. اما این مساله درست مثل زمانی است که در موقعیتی قرار داریم و نمی دانیم از آن چه می خواهیم. به طور مثال، آیا در مشاجره ای بوده اید که بخواهید اشتباه فرد دیگر را اثبات کنید؟ آیا این کار به همان صورتی پیش رفته است که شما انتظار داشتید؟ آیا آنها از اینکه شما آنها را یک احمق نشان داده اید، از شما تشکر کرده اند؟ اول صبح آیا آنها از هوش سرشار شما تعریف کرده اند؟ مسلما خیر. دفعه بعدی که در یک مشاجره گرفتار شدید از خودتان بپرسید «نتیجه این کار چیست؟» بلافاصله متوجه می شوید 2 ساعت بحث بیهوده بر سر مسایل کم ارزش و بیان جملاتی که واقعا منظوری از آنها ندارید، چیزی نیست که دوست داشته باشید. ارل ویلسون می گوید:«اگر چیزی را نمی نویسی و امضا نمی کنی، آن را هرگز مطرح نکن.» نویسنده و فیلسوف معاصر، امت فاکس در اولین سفر خود به آمریکا برای صرف غذا به یک رستوران سلف سرویس رفت. امت فاکس که تا آن زمان چنین رستورانی ندیده بود در گوشه ای نشست و منتظر پذیرایی پیشخدمت شد. ولی هرچه زمان می گذشت صبر امت نیز کم میشد. امت با نگاه به اطراف خود مشاهده میکرد افرادی که تازه وارد رستوران شده بودند اکنون با بشقابی پر از غذا مشغول خوردن هستند ولی او هنوز هیچ غذایی در مقابل خود نمی دید. تا اینکه صبرش تمام شد و رو به میز کناری کرد و به فردی که مشغول خوردن غذا بود گفت:من حدود بیست دقیقه است که در اینجا نشسته ام بدون آنکه کسی اول صبح کوچکترین توجهی به من نشان دهد. حالا می بینم شما که پنج دقیقه پیش وارد شدید با بشقابی پر از غذا در مقابلتان اینجا نشسته اید!موضوع چیست؟مردم این کشور چگونه پذیرایی می شوند؟! مرد با تعجب گفت:« ولی اینجا سلف سرویس است !!!»سپس به قسمت انتهایی رستوران جایی که غذاها به مقدار فراوان چیده شده بود، اشاره کرد و ادامه داد:« به آنجا بروید، یک سینی بردارید و هر چه می خواهید، انتخاب کنید،پول آن را بپردازید،بعد اینجا بنشینید و آن را میل کنید…! » امت فاکس، که قدری احساس حماقت می کرد، دستورات مرد را پی گرفت.اما وقتی غذا را روی میز گذاشت ناگهان به ذهنش رسید که زندگی هم در حکم سلف سرویس است همه نوع رخدادها، فرصت ها، موقعیتها، شادیها، سرورها و غم ها در برابر ما قرار دارد ؛ در حالی که اغلب ما بی حرکت به صندلی خود است https://ift.tt/2D1WBh8
from 30 network 4 https://ift.tt/2OiZMCa
0 notes
Text
ادامه مقاله یک استارت #اول_صبح .نتیجه این کار چیست؟ آیا تاکنون...
ادامه مقاله یک استارت #اول_صبح .نتیجه این کار چیست؟ آیا تاکنون پیش آمده بدون اینکه بدانید کجا و چرا می خواهید بروید، سوار ماشین شوید و حرکت کنید؟ شاید این کار را انجام داده باشید. البته این مساله ای نیست که به طور معمول برای مردم اتفاق بیفتد. اما این مساله درست مثل زمانی است که در موقعیتی قرار داریم و نمی دانیم از آن چه می خواهیم. به طور مثال، آیا در مشاجره ای بوده اید که بخواهید اشتباه فرد دیگر را اثبات کنید؟ آیا این کار به همان صورتی پیش رفته است که شما انتظار داشتید؟ آیا آنها از اینکه شما آنها را یک احمق نشان داده اید، از شما تشکر کرده اند؟ اول صبح آیا آنها از هوش سرشار شما تعریف کرده اند؟ مسلما خیر. دفعه بعدی که در یک مشاجره گرفتار شدید از خودتان بپرسید «نتیجه این کار چیست؟» بلافاصله متوجه می شوید 2 ساعت بحث بیهوده بر سر مسایل کم ارزش و بیان جملاتی که واقعا منظوری از آنها ندارید، چیزی نیست که دوست داشته باشید. ارل ویلسون می گوید:«اگر چیزی را نمی نویسی و امضا نمی کنی، آن را هرگز مطرح نکن.» نویسنده و فیلسوف معاصر، امت فاکس در اولین سفر خود به آمریکا برای صرف غذا به یک رستوران سلف سرویس رفت. امت فاکس که تا آن زمان چنین رستورانی ندیده بود در گوشه ای نشست و منتظر پذیرایی پیشخدمت شد. ولی هرچه زمان می گذشت صبر امت نیز کم میشد. امت با نگاه به اطراف خود مشاهده میکرد افرادی که تازه وارد رستوران شده بودند اکنون با بشقابی پر از غذا مشغول خوردن هستند ولی او هنوز هیچ غذایی در مقابل خود نمی دید. تا اینکه صبرش تمام شد و رو به میز کناری کرد و به فردی که مشغول خوردن غذا بود گفت:من حدود بیست دقیقه است که در اینجا نشسته ام بدون آنکه کسی اول صبح کوچکترین توجهی به من نشان دهد. حالا می بینم شما که پنج دقیقه پیش وارد شدید با بشقابی پر از غذا در مقابلتان اینجا نشسته اید!موضوع چیست؟مردم این کشور چگونه پذیرایی می شوند؟! مرد با تعجب گفت:« ولی اینجا سلف سرویس است !!!»سپس به قسمت انتهایی رستوران جایی که غذاها به مقدار فراوان چیده شده بود، اشاره کرد و ادامه داد:« به آنجا بروید، یک سینی بردارید و هر چه می خواهید، انتخاب کنید،پول آن را بپردازید،بعد اینجا بنشینید و آن را میل کنید…! » امت فاکس، که قدری احساس حماقت می کرد، دستورات مرد را پی گرفت.اما وقتی غذا را روی میز گذاشت ناگهان به ذهنش رسید که زندگی هم در حکم سلف سرویس است همه نوع رخدادها، فرصت ها، موقعیتها، شادیها، سرورها و غم ها در برابر ما قرار دارد ؛ در حالی که اغلب ما بی حرکت به صندلی خود است https://ift.tt/2D1WBh8
from 30 network 4 https://ift.tt/2OiZMCa
0 notes
Text
ادامه مقاله یک استارت #اول_صبح .نتیجه این کار چیست؟ آیا تاکنون...
ادامه مقاله یک استارت #اول_صبح .نتیجه این کار چیست؟ آیا تاکنون پیش آمده بدون اینکه بدانید کجا و چرا می خواهید بروید، سوار ماشین شوید و حرکت کنید؟ شاید این کار را انجام داده باشید. البته این مساله ای نیست که به طور معمول برای مردم اتفاق بیفتد. اما این مساله درست مثل زمانی است که در موقعیتی قرار داریم و نمی دانیم از آن چه می خواهیم. به طور مثال، آیا در مشاجره ای بوده اید که بخواهید اشتباه فرد دیگر را اثبات کنید؟ آیا این کار به همان صورتی پیش رفته است که شما انتظار داشتید؟ آیا آنها از اینکه شما آنها را یک احمق نشان داده اید، از شما تشکر کرده اند؟ اول صبح آیا آنها از هوش سرشار شما تعریف کرده اند؟ مسلما خیر. دفعه بعدی که در یک مشاجره گرفتار شدید از خودتان بپرسید «نتیجه این کار چیست؟» بلافاصله متوجه می شوید 2 ساعت بحث بیهوده بر سر مسایل کم ارزش و بیان جملاتی که واقعا منظوری از آنها ندارید، چیزی نیست که دوست داشته باشید. ارل ویلسون می گوید:«اگر چیزی را نمی نویسی و امضا نمی کنی، آن را هرگز مطرح نکن.» نویسنده و فیلسوف معاصر، امت فاکس در اولین سفر خود به آمریکا برای صرف غذا به یک رستوران سلف سرویس رفت. امت فاکس که تا آن زمان چنین رستورانی ندیده بود در گوشه ای نشست و منتظر پذیرایی پیشخدمت شد. ولی هرچه زمان می گذشت صبر امت نیز کم میشد. امت با نگاه به اطراف خود مشاهده میکرد افرادی که تازه وارد رستوران شده بودند اکنون با بشقابی پر از غذا مشغول خوردن هستند ولی او هنوز هیچ غذایی در مقابل خود نمی دید. تا اینکه صبرش تمام شد و رو به میز کناری کرد و به فردی که مشغول خوردن غذا بود گفت:من حدود بیست دقیقه است که در اینجا نشسته ام بدون آنکه کسی اول صبح کوچکترین توجهی به من نشان دهد. حالا می بینم شما که پنج دقیقه پیش وارد شدید با بشقابی پر از غذا در مقابلتان اینجا نشسته اید!موضوع چیست؟مردم این کشور چگونه پذیرایی می شوند؟! مرد با تعجب گفت:« ولی اینجا سلف سرویس است !!!»سپس به قسمت انتهایی رستوران جایی که غذاها به مقدار فراوان چیده شده بود، اشاره کرد و ادامه داد:« به آنجا بروید، یک سینی بردارید و هر چه می خواهید، انتخاب کنید،پول آن را بپردازید،بعد اینجا بنشینید و آن را میل کنید…! » امت فاکس، که قدری احساس حماقت می کرد، دستورات مرد را پی گرفت.اما وقتی غذا را روی میز گذاشت ناگهان به ذهنش رسید که زندگی هم در حکم سلف سرویس است همه نوع رخدادها، فرصت ها، موقعیتها، شادیها، سرورها و غم ها در برابر ما قرار دارد ؛ در حالی که اغلب ما بی حرکت به صندلی خود است https://ift.tt/2D1WBh8
from 30 network 4 https://ift.tt/2OiZMCa
0 notes
Text
ادامه مقاله یک استارت #اول_صبح .نتیجه این کار چیست؟ آیا تاکنون...
ادامه مقاله یک استارت #اول_صبح .نتیجه این کار چیست؟ آیا تاکنون پیش آمده بدون اینکه بدانید کجا و چرا می خواهید بروید، سوار ماشین شوید و حرکت کنید؟ شاید این کار را انجام داده باشید. البته این مساله ای نیست که به طور معمول برای مردم اتفاق بیفتد. اما این مساله درست مثل زمانی است که در موقعیتی قرار داریم و نمی دانیم از آن چه می خواهیم. به طور مثال، آیا در مشاجره ای بوده اید که بخواهید اشتباه فرد دیگر را اثبات کنید؟ آیا این کار به همان صورتی پیش رفته است که شما انتظار داشتید؟ آیا آنها از اینکه شما آنها را یک احمق نشان داده اید، از شما تشکر کرده اند؟ اول صبح آیا آنها از هوش سرشار شما تعریف کرده اند؟ مسلما خیر. دفعه بعدی که در یک مشاجره گرفتار شدید از خودتان بپرسید «نتیجه این کار چیست؟» بلافاصله متوجه می شوید 2 ساعت بحث بیهوده بر سر مسایل کم ارزش و بیان جملاتی که واقعا منظوری از آنها ندارید، چیزی نیست که دوست داشته باشید. ارل ویلسون می گوید:«اگر چیزی را نمی نویسی و امضا نمی کنی، آن را هرگز مطرح نکن.» نویسنده و فیلسوف معاصر، امت فاکس در اولین سفر خود به آمریکا برای صرف غذا به یک رستوران سلف سرویس رفت. امت فاکس که تا آن زمان چنین رستورانی ندیده بود در گوشه ای نشست و منتظر پذیرایی پیشخدمت شد. ولی هرچه زمان می گذشت صبر امت نیز کم میشد. امت با نگاه به اطراف خود مشاهده میکرد افرادی که تازه وارد رستوران شده بودند اکنون با بشقابی پر از غذا مشغول خوردن هستند ولی او هنوز هیچ غذایی در مقابل خود نمی دید. تا اینکه صبرش تمام شد و رو به میز کناری کرد و به فردی که مشغول خوردن غذا بود گفت:من حدود بیست دقیقه است که در اینجا نشسته ام بدون آنکه کسی اول صبح کوچکترین توجهی به من نشان دهد. حالا می بینم شما که پنج دقیقه پیش وارد شدید با بشقابی پر از غذا در مقابلتان اینجا نشسته اید!موضوع چیست؟مردم این کشور چگونه پذیرایی می شوند؟! مرد با تعجب گفت:« ولی اینجا سلف سرویس است !!!»سپس به قسمت انتهایی رستوران جایی که غذاها به مقدار فراوان چیده شده بود، اشاره کرد و ادامه داد:« به آنجا بروید، یک سینی بردارید و هر چه می خواهید، انتخاب کنید،پول آن را بپردازید،بعد اینجا بنشینید و آن را میل کنید…! » امت فاکس، که قدری احساس حماقت می کرد، دستورات مرد را پی گرفت.اما وقتی غذا را روی میز گذاشت ناگهان به ذهنش رسید که زندگی هم در حکم سلف سرویس است همه نوع رخدادها، فرصت ها، موقعیتها، شادیها، سرورها و غم ها در برابر ما قرار دارد ؛ در حالی که اغلب ما بی حرکت به صندلی خود است https://ift.tt/2D1WBh8
from 30 network 4 https://ift.tt/2OiZMCa
0 notes
Text
ادامه مقاله یک استارت #اول_صبح .نتیجه این کار چیست؟ آیا تاکنون...
ادامه مقاله یک استارت #اول_صبح .نتیجه این کار چیست؟ آیا تاکنون پیش آمده بدون اینکه بدانید کجا و چرا می خواهید بروید، سوار ماشین شوید و حرکت کنید؟ شاید این کار را انجام داده باشید. البته این مساله ای نیست که به طور معمول برای مردم اتفاق بیفتد. اما این مساله درست مثل زمانی است که در موقعیتی قرار داریم و نمی دانیم از آن چه می خواهیم. به طور مثال، آیا در مشاجره ای بوده اید که بخواهید اشتباه فرد دیگر را اثبات کنید؟ آیا این کار به همان صورتی پیش رفته است که شما انتظار داشتید؟ آیا آنها از اینکه شما آنها را یک احمق نشان داده اید، از شما تشکر کرده اند؟ اول صبح آیا آنها از هوش سرشار شما تعریف کرده اند؟ مسلما خیر. دفعه بعدی که در یک مشاجره گرفتار شدید از خودتان بپرسید «نتیجه این کار چیست؟» بلافاصله متوجه می شوید 2 ساعت بحث بیهوده بر سر مسایل کم ارزش و بیان جملاتی که واقعا منظوری از آنها ندارید، چیزی نیست که دوست داشته باشید. ارل ویلسون می گوید:«اگر چیزی را نمی نویسی و امضا نمی کنی، آن را هرگز مطرح نکن.» نویسنده و فیلسوف معاصر، امت فاکس در اولین سفر خود به آمریکا برای صرف غذا به یک رستوران سلف سرویس رفت. امت فاکس که تا آن زمان چنین رستورانی ندیده بود در گوشه ای نشست و منتظر پذیرایی پیشخدمت شد. ولی هرچه زمان می گذشت صبر امت نیز کم میشد. امت با نگاه به اطراف خود مشاهده میکرد افرادی که تازه وارد رستوران شده بودند اکنون با بشقابی پر از غذا مشغول خوردن هستند ولی او هنوز هیچ غذایی در مقابل خود نمی دید. تا اینکه صبرش تمام شد و رو به میز کناری کرد و به فردی که مشغول خوردن غذا بود گفت:من حدود بیست دقیقه است که در اینجا نشسته ام بدون آنکه کسی اول صبح کوچکترین توجهی به من نشان دهد. حالا می بینم شما که پنج دقیقه پیش وارد شدید با بشقابی پر از غذا در مقابلتان اینجا نشسته اید!موضوع چیست؟مردم این کشور چگونه پذیرایی می شوند؟! مرد با تعجب گفت:« ولی اینجا سلف سرویس است !!!»سپس به قسمت انتهایی رستوران جایی که غذاها به مقدار فراوان چیده شده بود، اشاره کرد و ادامه داد:« به آنجا بروید، یک سینی بردارید و هر چه می خواهید، انتخاب کنید،پول آن را بپردازید،بعد اینجا بنشینید و آن را میل کنید…! » امت فاکس، که قدری احساس حماقت می کرد، دستورات مرد را پی گرفت.اما وقتی غذا را روی میز گذاشت ناگهان به ذهنش رسید که زندگی هم در حکم سلف سرویس است همه نوع رخدادها، فرصت ها، موقعیتها، شادیها، سرورها و غم ها در برابر ما قرار دارد ؛ در حالی که اغلب ما بی حرکت به صندلی خود است https://ift.tt/2D1WBh8
from 30 network 4 https://ift.tt/2OiZMCa
0 notes
Text
youtube
"رهایی ایران"
شعر و کلام نیما شهسواری
هیهات چه ویرانه سرایی شده ایران
ای درد تو هم ناله بزن از غم ایران
ای اشک توهم ساز، زایند و منم رود
باز چامه سرایی و ای درد دگر کو
کو پس تو کجایی نفسم راه رهایی
فریاد منم پیر شد از درد و تباهی
مایی که شنیدیم، از درد و غم از آز
از غیرت و ایران و از این وهم و از این ساز
کو پس تو کجایی نفسم راه رهایی
آزادی ایران شده آن وهم و خیالی
ای شیخ نبینم لب خندان تو را مست
تو شور نباشی ز سکوت نفران بست
این را تو بدان از من و ای شیخ رذالت
بیداری ایران به ره آفاق کمال است
بر تخت خدا چنبره زن شیخ حقارت
بیداری ایران تو ببین پیش به راه است
آن تن که مترسک به هوا ترس حماقت
ایرانی آزاد ببین کوچه و راه است
هیهات چه ویرانه سرایی شده ایران
پیمان دلیران، آزاد شد ایران
ایران نه فقط پارس قوم عربم هست
ترک و لر و گیلک و بگو لرزه بهتنهست
خوفی نکن از موت تو ای شیخ اسارت
ایرانِ رها تحفه به تو مست حقارت
#کتاب #رزمنامه
#شعر #رهایی_ایران
#شاعر #نیماشهسواری
برای دریافت آثار نیما شهسواری اعم از کتاب و شعر به وبسایت جهان آرمانی مراجعه کنید
https://idealistic-world.com
صفحه رسمی اینستاگرام نیما شهسواری
@nima_shahsavarri
#هنر
#هنرمند
#شعر_آزاد
#شعر_کوتاه
#شعر_فارسی
#آزادی
#ایران_آزاد
#ایران_رها
#اعتراضات مردمی
#اعتراضات_سراسری
#نه_به جمهوری_اسلامی
0 notes
Text
ادامه مقاله یک استارت #اول_صبح .نتیجه این کار چیست؟ آیا تاکنون...
ادامه مقاله یک استارت #اول_صبح .نتیجه این کار چیست؟ آیا تاکنون پیش آمده بدون اینکه بدانید کجا و چرا می خواهید بروید، سوار ماشین شوید و حرکت کنید؟ شاید این کار را انجام داده باشید. البته این مساله ای نیست که به طور معمول برای مردم اتفاق بیفتد. اما این مساله درست مثل زمانی است که در موقعیتی قرار داریم و نمی دانیم از آن چه می خواهیم. به طور مثال، آیا در مشاجره ای بوده اید که بخواهید اشتباه فرد دیگر را اثبات کنید؟ آیا این کار به همان صورتی پیش رفته است که شما انتظار داشتید؟ آیا آنها از اینکه شما آنها را یک احمق نشان داده اید، از شما تشکر کرده اند؟ اول صبح آیا آنها از هوش سرشار شما تعریف کرده اند؟ مسلما خیر. دفعه بعدی که در یک مشاجره گرفتار شدید از خودتان بپرسید «نتیجه این کار چیست؟» بلافاصله متوجه می شوید 2 ساعت بحث بیهوده بر سر مسایل کم ارزش و بیان جملاتی که واقعا منظوری از آنها ندارید، چیزی نیست که دوست داشته باشید. ارل ویلسون می گوید:«اگر چیزی را نمی نویسی و امضا نمی کنی، آن را هرگز مطرح نکن.» نویسنده و فیلسوف معاصر، امت فاکس در اولین سفر خود به آمریکا برای صرف غذا به یک رستوران سلف سرویس رفت. امت فاکس که تا آن زمان چنین رستورانی ندیده بود در گوشه ای نشست و منتظر پذیرایی پیشخدمت شد. ولی هرچه زمان می گذشت صبر امت نیز کم میشد. امت با نگاه به اطراف خود مشاهده میکرد افرادی که تازه وارد رستوران شده بودند اکنون با بشقابی پر از غذا مشغول خوردن هستند ولی او هنوز هیچ غذایی در مقابل خود نمی دید. تا اینکه صبرش تمام شد و رو به میز کناری کرد و به فردی که مشغول خوردن غذا بود گفت:من حدود بیست دقیقه است که در اینجا نشسته ام بدون آنکه کسی اول صبح کوچکترین توجهی به من نشان دهد. حالا می بینم شما که پنج دقیقه پیش وارد شدید با بشقابی پر از غذا در مقابلتان اینجا نشسته اید!موضوع چیست؟مردم این کشور چگونه پذیرایی می شوند؟! مرد با تعجب گفت:« ولی اینجا سلف سرویس است !!!»سپس به قسمت انتهایی رستوران جایی که غذاها به مقدار فراوان چیده شده بود، اشاره کرد و ادامه داد:« به آنجا بروید، یک سینی بردارید و هر چه می خواهید، انتخاب کنید،پول آن را بپردازید،بعد اینجا بنشینید و آن را میل کنید…! » امت فاکس، که قدری احساس حماقت می کرد، دستورات مرد را پی گرفت.اما وقتی غذا را روی میز گذاشت ناگهان به ذهنش رسید که زندگی هم در حکم سلف سرویس است همه نوع رخدادها، فرصت ها، موقعیتها، شادیها، سرورها و غم ها در برابر ما قرار دارد ؛ در حالی که اغلب ما بی حرکت به صندلی خود است https://ift.tt/2D1WBh8
from 30 network 5 https://ift.tt/2OiZMCa
0 notes
Text
ادامه مقاله یک استارت #اول_صبح .نتیجه این کار چیست؟ آیا تاکنون...
ادامه مقاله یک استارت #اول_صبح .نتیجه این کار چیست؟ آیا تاکنون پیش آمده بدون اینکه بدانید کجا و چرا می خواهید بروید، سوار ماشین شوید و حرکت کنید؟ شاید این کار را انجام داده باشید. البته این مساله ای نیست که به طور معمول برای مردم اتفاق بیفتد. اما این مساله درست مثل زمانی است که در موقعیتی قرار داریم و نمی دانیم از آن چه می خواهیم. به طور مثال، آیا در مشاجره ای بوده اید که بخواهید اشتباه فرد دیگر را اثبات کنید؟ آیا این کار به همان صورتی پیش رفته است که شما انتظار داشتید؟ آیا آنها از اینکه شما آنها را یک احمق نشان داده اید، از شما تشکر کرده اند؟ اول صبح آیا آنها از هوش سرشار شما تعریف کرده اند؟ مسلما خیر. دفعه بعدی که در یک مشاجره گرفتار شدید از خودتان بپرسید «نتیجه این کار چیست؟» بلافاصله متوجه می شوید 2 ساعت بحث بیهوده بر سر مسایل کم ارزش و بیان جملاتی که واقعا منظوری از آنها ندارید، چیزی نیست که دوست داشته باشید. ارل ویلسون می گوید:«اگر چیزی را نمی نویسی و امضا نمی کنی، آن را هرگز مطرح نکن.» نویسنده و فیلسوف معاصر، امت فاکس در اولین سفر خود به آمریکا برای صرف غذا به یک رستوران سلف سرویس رفت. امت فاکس که تا آن زمان چنین رستورانی ندیده بود در گوشه ای نشست و منتظر پذیرایی پیشخدمت شد. ولی هرچه زمان می گذشت صبر امت نیز کم میشد. امت با نگاه به اطراف خود مشاهده میکرد افرادی که تازه وارد رستوران شده بودند اکنون با بشقابی پر از غذا مشغول خوردن هستند ولی او هنوز هیچ غذایی در مقابل خود نمی دید. تا اینکه صبرش تمام شد و رو به میز کناری کرد و به فردی که مشغول خوردن غذا بود گفت:من حدود بیست دقیقه است که در اینجا نشسته ام بدون آنکه کسی اول صبح کوچکترین توجهی به من نشان دهد. حالا می بینم شما که پنج دقیقه پیش وارد شدید با بشقابی پر از غذا در مقابلتان اینجا نشسته اید!موضوع چیست؟مردم این کشور چگونه پذیرایی می شوند؟! مرد با تعجب گفت:« ولی اینجا سلف سرویس است !!!»سپس به قسمت انتهایی رستوران جایی که غذاها به مقدار فراوان چیده شده بود، اشاره کرد و ادامه داد:« به آنجا بروید، یک سینی بردارید و هر چه می خواهید، انتخاب کنید،پول آن را بپردازید،بعد اینجا بنشینید و آن را میل کنید…! » امت فاکس، که قدری احساس حماقت می کرد، دستورات مرد را پی گرفت.اما وقتی غذا را روی میز گذاشت ناگهان به ذهنش رسید که زندگی هم در حکم سلف سرویس است همه نوع رخدادها، فرصت ها، موقعیتها، شادیها، سرورها و غم ها در برابر ما قرار دارد ؛ در حالی که اغلب ما بی حرکت به صندلی خود است https://ift.tt/2D1WBh8
from 30 network 4 https://ift.tt/2OiZMCa
0 notes
Text
ادامه مقاله یک استارت #اول_صبح .نتیجه این کار چیست؟ آیا تاکنون...
ادامه مقاله یک استارت #اول_صبح .نتیجه این کار چیست؟ آیا تاکنون پیش آمده بدون اینکه بدانید کجا و چرا می خواهید بروید، سوار ماشین شوید و حرکت کنید؟ شاید این کار را انجام داده باشید. البته این م��اله ای نیست که به طور معمول برای مردم اتفاق بیفتد. اما این مساله درست مثل زمانی است که در موقعیتی قرار داریم و نمی دانیم از آن چه می خواهیم. به طور مثال، آیا در مشاجره ای بوده اید که بخواهید اشتباه فرد دیگر را اثبات کنید؟ آیا این کار به همان صورتی پیش رفته است که شما انتظار داشتید؟ آیا آنها از اینکه شما آنها را یک احمق نشان داده اید، از شما تشکر کرده اند؟ اول صبح آیا آنها از هوش سرشار شما تعریف کرده اند؟ مسلما خیر. دفعه بعدی که در یک مشاجره گرفتار شدید از خودتان بپرسید «نتیجه این کار چیست؟» بلافاصله متوجه می شوید 2 ساعت بحث بیهوده بر سر مسایل کم ارزش و بیان جملاتی که واقعا منظوری از آنها ندارید، چیزی نیست که دوست داشته باشید. ارل ویلسون می گوید:«اگر چیزی را نمی نویسی و امضا نمی کنی، آن را هرگز مطرح نکن.» نویسنده و فیلسوف معاصر، امت فاکس در اولین سفر خود به آمریکا برای صرف غذا به یک رستوران سلف سرویس رفت. امت فاکس که تا آن زمان چنین رستورانی ندیده بود در گوشه ای نشست و منتظر پذیرایی پیشخدمت شد. ولی هرچه زمان می گذشت صبر امت نیز کم میشد. امت با نگاه به اطراف خود مشاهده میکرد افرادی که تازه وارد رستوران شده بودند اکنون با بشقابی پر از غذا مشغول خوردن هستند ولی او هنوز هیچ غذایی در مقابل خود نمی دید. تا اینکه صبرش تمام شد و رو به میز کناری کرد و به فردی که مشغول خوردن غذا بود گفت:من حدود بیست دقیقه است که در اینجا نشسته ام بدون آنکه کسی اول صبح کوچکترین توجهی به من نشان دهد. حالا می بینم شما که پنج دقیقه پیش وارد شدید با بشقابی پر از غذا در مقابلتان اینجا نشسته اید!موضوع چیست؟مردم این کشور چگونه پذیرایی می شوند؟! مرد با تعجب گفت:« ولی اینجا سلف سرویس است !!!»سپس به قسمت انتهایی رستوران جایی که غذاها به مقدار فراوان چیده شده بود، اشاره کرد و ادامه داد:« به آنجا بروید، یک سینی بردارید و هر چه می خواهید، انتخاب کنید،پول آن را بپردازید،بعد اینجا بنشینید و آن را میل کنید…! » امت فاکس، که قدری احساس حماقت می کرد، دستورات مرد را پی گرفت.اما وقتی غذا را روی میز گذاشت ناگهان به ذهنش رسید که زندگی هم در حکم سلف سرویس است همه نوع رخدادها، فرصت ها، موقعیتها، شادیها، سرورها و غم ها در برابر ما قرار دارد ؛ در حالی که اغلب ما بی حرکت به صندلی خود است https://ift.tt/2D1WBh8
from 30 network 5 https://ift.tt/2OiZMCa
0 notes
Text
ادامه مقاله یک استارت #اول_صبح .نتیجه این کار چیست؟ آیا تاکنون...
ادامه مقاله یک استارت #اول_صبح .نتیجه این کار چیست؟ آیا تاکنون پیش آمده بدون اینکه بدانید کجا و چرا می خواهید بروید، سوار ماشین شوید و حرکت کنید؟ شاید این کار را انجام داده باشید. البته این مساله ای نیست که به طور معمول برای مردم اتفاق بیفتد. اما این مساله درست مثل زمانی است که در موقعیتی قرار داریم و نمی دانیم از آن چه می خواهیم. به طور مثال، آیا در مشاجره ای بوده اید که بخواهید اشتباه فرد دیگر را اثبات کنید؟ آیا این کار به همان صورتی پیش رفته است که شما انتظار داشتید؟ آیا آنها از اینکه شما آنها را یک احمق نشان داده اید، از شما تشکر کرده اند؟ اول صبح آیا آنها از هوش سرشار شما تعریف کرده اند؟ مسلما خیر. دفعه بعدی که در یک مشاجره گرفتار شدید از خودتان بپرسید «نتیجه این کار چیست؟» بلافاصله متوجه می شوید 2 ساعت بحث بیهوده بر سر مسایل کم ارزش و بیان جملاتی که واقعا منظوری از آنها ندارید، چیزی نیست که دوست داشته باشید. ارل ویلسون می گوید:«اگر چیزی را نمی نویسی و امضا نمی کنی، آن را هرگز مطرح نکن.» نویسنده و فیلسوف معاصر، امت فاکس در اولین سفر خود به آمریکا برای صرف غذا به یک رستوران سلف سرویس رفت. امت فاکس که تا آن زمان چنین رستورانی ندیده بود در گوشه ای نشست و منتظر پذیرایی پیشخدمت شد. ولی هرچه زمان می گذشت صبر امت نیز کم میشد. امت با نگاه به اطراف خود مشاهده میکرد افرادی که تازه وارد رستوران شده بودند اکنون با بشقابی پر از غذا مشغول خوردن هستند ولی او هنوز هیچ غذایی در مقابل خود نمی دید. تا اینکه صبرش تمام شد و رو به میز کناری کرد و به فردی که مشغول خوردن غذا بود گفت:من حدود بیست دقیقه است که در اینجا نشسته ام بدون آنکه کسی اول صبح کوچکترین توجهی به من نشان دهد. حالا می بینم شما که پنج دقیقه پیش وارد شدید با بشقابی پر از غذا در مقابلتان اینجا نشسته اید!موضوع چیست؟مردم این کشور چگونه پذیرایی می شوند؟! مرد با تعجب گفت:« ولی اینجا سلف سرویس است !!!»سپس به قسمت انتهایی رستوران جایی که غذاها به مقدار فراوان چیده شده بود، اشاره کرد و ادامه داد:« به آنجا بروید، یک سینی بردارید و هر چه می خواهید، انتخاب کنید،پول آن را بپردازید،بعد اینجا بنشینید و آن را میل کنید…! » امت فاکس، که قدری احساس حماقت می کرد، دستورات مرد را پی گرفت.اما وقتی غذا را روی میز گذاشت ناگهان به ذهنش رسید که زندگی هم در حکم سلف سرویس است همه نوع رخدادها، فرصت ها، موقعیتها، شادیها، سرورها و غم ها در برابر ما قرار دارد ؛ در حالی که اغلب ما بی حرکت به صندلی خود است https://ift.tt/2D1WBh8
from 30 network 5 https://ift.tt/2OiZMCa
0 notes
Text
ادامه مقاله یک استارت #اول_صبح .نتیجه این کار چیست؟ آیا تاکنون...
ادامه مقاله یک استارت #اول_صبح .نتیجه این کار چیست؟ آیا تاکنون پیش آمده بدون اینکه بدانید کجا و چرا می خواهید بروید، سوار ماشین شوید و حرکت کنید؟ شاید این کار را انجام داده باشید. البته این مساله ای نیست که به طور معمول برای مردم اتفاق بیفتد. اما این مساله درست مثل زمانی است که در موقعیتی قرار داریم و نمی دانیم از آن چه می خواهیم. به طور مثال، آیا در مشاجره ای بوده اید که بخواهید اشتباه فرد دیگر را اثبات کنید؟ آیا این کار به همان صورتی پیش رفته است که شما انتظار داشتید؟ آیا آنها از اینکه شما آنها را یک احمق نشان داده اید، از شما تشکر کرده اند؟ اول صبح آیا آنها از هوش سرشار شما تعریف کرده اند؟ مسلما خیر. دفعه بعدی که در یک مشاجره گرفتار شدید از خودتان بپرسید «نتیجه این کار چیست؟» بلافاصله متوجه می شوید 2 ساعت بحث بیهوده بر سر مسایل کم ارزش و بیان جملاتی که واقعا منظوری از آنها ندارید، چیزی نیست که دوست داشته باشید. ارل ویلسون می گوید:«اگر چیزی را نمی نویسی و امضا نمی کنی، آن را هرگز مطرح نکن.» نویسنده و فیلسوف معاصر، امت فاکس در اولین سفر خود به آمریکا برای صرف غذا به یک رستوران سلف سرویس رفت. امت فاکس که تا آن زمان چنین رستورانی ندیده بود در گوشه ای نشست و منتظر پذیرایی پیشخدمت شد. ولی هرچه زمان می گذشت صبر امت نیز کم میشد. امت با نگاه به اطراف خود مشاهده میکرد افرادی که تازه وارد رستوران شده بودند اکنون با بشقابی پر از غذا مشغول خوردن هستند ولی او هنوز هیچ غذایی در مقابل خود نمی دید. تا اینکه صبرش تمام شد و رو به میز کناری کرد و به فردی که مشغول خوردن غذا بود گفت:من حدود بیست دقیقه است که در اینجا نشسته ام بدون آنکه کسی اول صبح کوچکترین توجهی به من نشان دهد. حالا می بینم شما که پنج دقیقه پیش وارد شدید با بشقابی پر از غذا در مقابلتان اینجا نشسته اید!موضوع چیست؟مردم این کشور چگونه پذیرایی می شوند؟! مرد با تعجب گفت:« ولی اینجا سلف سرویس است !!!»سپس به قسمت انتهایی رستوران جایی که غذاها به مقدار فراوان چیده شده بود، اشاره کرد و ادامه داد:« به آنجا بروید، یک سینی بردارید و هر چه می خواهید، انتخاب کنید،پول آن را بپردازید،بعد اینجا بنشینید و آن را میل کنید…! » امت فاکس، که قدری احساس حماقت می کرد، دستورات مرد را پی گرفت.اما وقتی غذا را روی میز گذاشت ناگهان به ذهنش رسید که زندگی هم در حکم سلف سرویس است همه نوع رخدادها، فرصت ها، موقعیتها، شادیها، سرورها و غم ها در برابر ما قرار دارد ؛ در حالی که اغلب ما بی حرکت به صندلی خود است https://ift.tt/2D1WBh8
from 30 network 4 https://ift.tt/2OiZMCa
0 notes