#انتقام آنا
Explore tagged Tumblr posts
evmorfi-a · 11 months ago
Text
مسلسل انتقام انا الحلقة 55 الخامسة والخمسون مدبلجة
View On WordPress
0 notes
bornlady · 9 months ago
Text
سالن آرایش ریرا پاسداران : سپس خریدار دیگری می آید - این شیطان است. "چه پیشنهادی در مورد او دارید؟" شیطان می گوید: «بله، اجازه می دهم او مدتی از تمام لذت های گناه بهره مند شود؛ او در هر چیزی که دلش را می پسندد، تسامح می کند؛ هر چه چشم یا گوش را خوشایند می کند، پذیرا است؛ در هر چیزی فرو می رود. رنگ مو : گناه و رذیله‌ای که می‌تواند لحظه‌ای از عرضه آن لذت ببرد». لعنتی با او در پیری چگونه رفتار می کنی؟ تو او را نخواهی داشت، چون می‌دانم منظورت چیست، بهای ولگردی به او می‌دهی و روحش را برای همیشه تباه می‌کنی. اما دیگری وجود خواهد داشت - من او را می شناسم - این عیسی است. "چی می خواهی او بدهد؟" خداوند عیسی پاسخ می دهد: "مسئله این نیست که چه چیزی باید بدهم. سالن آرایش ریرا پاسداران سالن آرایش ریرا پاسداران : بلکه این است که چه چیزی داده ام. من جان و خون خود را برای او داده ام، او را خریدم و می خواهم بهشت ​​را برای همیشه به او بدهم. اکنون می خواهم برای همیشه به قلب و جلال او فیض بدهم.» رولند هیل گفت: "خداوند عیسی مسیح، شما او را خواهید داشت. خانم آنا ارسکین، آیا تجارت دارید؟" او به زیبایی ساکت بود. لینک مفید : سالن آرایشگاه زنانه جوابی برای دادن وجود نداشت هیل گفت: تصمیم گرفته شده است. "تو از آن ناجی هستی، من تو را با او نامزد کردم، هرگز این عهد را نشکن." و او هرگز این کار را نکرد. شخص بشاش و سطحی نگر از این لحظه به فردی بسیار جدی تبدیل شد، یکی از بهترین پشتیبان های حقیقت انجیل در آن زمان ها، و با اطمینان شگفت انگیز ورود به ملکوت بهشت ​​درگذشت. سالن آرایش ریرا پاسداران : هر که مسیح را مال خود می خواهد، مسیح نیز او را مال خود می خواهد. خدا با همه صحبت می کند، هر فرد هنگام فراخوانی خطبه خاصی دریافت می کند. یک دهقان هزاران موعظه را می شنود. او نمی تواند بدون شنیدن صدای فرشتگان و صدای ارواح که او را به عدالت تشویق می کنند، قدمی بردارد. زیرا همه طبیعت به زبان فرشتگان اطراف خود صحبت می کنند. لینک مفید : سالن آرایشی گیوا سعادت آباد اگر انسان گوش داشته باشد که به آن گوش دهد. با این حال، دیگرانی هستند که فرصت بسیار کمی برای توجه به هشدارهای طبیعت دارند، اما خداوند برای آنها هشدارهایی نیز آماده کرده است. مثلا نانوا مناسب است. او هیزم را در تنور می اندازد، تنور را درخشان و داغ می کند، سپس نان را در آنجا می گذارد. اگر او مرد بدی باشد. سالن آرایش ریرا پاسداران : دلیلی برای لرزیدن دارد که در برابر گشایش کوره داغ ایست��ده است، زیرا متنی وجود دارد که باید آن را به خوبی درک کند که در آنجا ایستاده است: "زیرا روزی می آید که مانند کوره می سوزد. و همه متکبران و بدکاران مانند کاه می شوند و سوزانده می شوند و به هم می بندند و در آتش می اندازند تا بسوزانند.» تنور به هشداری داغ و سوزان تبدیل می شود و اگر نانوا به چیزی اهمیت می داد قلبش مانند موم آب می شود. لینک مفید : سالن آرایش خاطره ها قصاب را تماشا کن چقدر یک حیوان بی گناه با او صحبت می کند! بره را می بیند که انگار چاقو را می لیسد و کفال بدون اینکه چیزی بفهمد به سمت نیمکت کشتار می رود. چگونه باید به فکر عاقبت خود باشد در حالی که این حیوانات نادان را سلاخی می کند! به هر حال، همه ما که بدون مسیح زندگی می کنیم، برای پول کشتار تغذیه می شویم. سالن آرایش ریرا پاسداران : آیا ما دیوانه تر از کربه نیستیم که شریر از جلاد خود پیروی نمی کند و آیا او ویرانگر خود را تا اتاق های جهنم دنبال نمی کند؟ وقتی می‌بینیم که مستی تسلیم بدی‌های خود می‌شود، یا آدم زشتی که خود را به گناه می‌اندازد، آیا گاو نر نیست که به قتلگاه می‌رود؟ آیا خداوند چاقوی خود را تیز نکرده و تبر خود را برای کشتن چهارپایان این زمین آماده نکرده است. لینک مفید : سالن آرایش هستی اصغری جردن به پرندگان آسمان و وحوش صحرا نمی گوید: «برای شما اعیاد انتقام آماده کرده ام و از خون مردم بخورید. تا سیر شوید و از نهرهای آن بنوشید؟» قصاب، در اینجا یک سخنرانی برای حرفه شما وجود دارد. و اجازه دهید کارتان به شما هشدار دهد. و تو که شغلت این است که روزها بنشینی و برای پای ما کفش درست کنی. سالن آرایش ریرا پاسداران : سکویی که روی آن چرم می سازی به تو یادآوری کند که به اندازه آن دلت سخت نباشد. آیا به اندازه‌ای که آن سکو را زده‌اید، کتک نخورده‌اید، و با این حال قلب سخت شما شکسته یا نرم نشده است؟ و سرانجام خداوند به تو که در سینه ات دلی سخت می یابد، به تو که به نظم و صدای هشدار دهنده او توجه نمی کنی، چه خواهد گفت. نوشابه ساز باید به خاطر داشته باشد که هر نوع نوشیدنی درست کند. لینک مفید : سالن آرایش خاطره ها همان چیزی است که می تواند بنوشد. بگذارید سازنده رگ به یاد داشته باشد که مراقب باشد مانند ظرف شکسته نشود.
چاپگر ببیند که زندگی او در کتابهای بهشت ​​چاپ شده است نه در کتاب سیاه گناه. نقاش، توجه داشته باش، زیرا رنگ کافی نیست، ما باید مالک واقعیت نقاشی نشده باشیم. البته شما در جایی کار می کنید که به ندرت از ترازو و متر نوار استفاده می شود. سالن آرایش ریرا پاسداران : آیا نمی توانید اغلب این انتخاب را به خودتان بیاموزید؟ آیا نمی توانستی در ذهن خود تصور کنی که قاضی بزرگ با انجیل خود در یک پیمانه بایستد و ��و در پیمانه دیگر و با جدیت جدی به تو بگوید: برو، برو تبل ، سنجیده شدی و فقیر شدی. . شما همچنین از اندازه گیری طول استفاده می کنید و وقتی اندازه گیری کردید. لینک مفید : سالن آرایش چشم عسلی قطعه مورد نظر خریدار را برش می دهید. به زندگی خودت فکر کن، طول تعیین شده خود را خواهد داشت و هر سال اندازه گیری را به مقصد نزدیک می کند و بالاخره قیچی می آید تا نخ زندگیت را ببرد و به زودی تصمیم گیری خواهد شد. چگونه می دانید که به آخرین اینچ رسیده اید؟ در حال حاضر به جز اولین عمل جراحی ساکس از چه بیماری رنج می برید. سالن آرایش ریرا پاسداران : این لرزش اندامت، این ضعف بیناییت، این کمبود حافظه، این کم شدن قدرتت، اما اولین ضربه های قیچی چیست؟ چقدر زود می توان تکه تکه شد، روزهایت به شماره افتاد، سپری شد و برای همیشه از دست رفت. اما شما می گویید شغل نوکری با انواع کارها دارید. سپس خداوند همه نوع سخنرانی را به شما خواهد داد. لینک مفید : سالن آرایش جردن خادم منتظر دستمزدش است و کارگر روزمزد کارش را تمام می کند». زمانی به خود فکر کنید که یک بار روزهای خود را در زمین کامل کرده اید و دستمزد خود را دریافت می کنید.
0 notes
gapfilm · 2 years ago
Text
نقد و بررسی فیلم The Menu
یکی از فیلم‌های سینمایی متفاوتی که در سال 2022 منتشر شد و نظر بسیاری را جلب کرد The Menu بود. به عقیده بسیاری، نقطه قوت این فیلم‌، فیلمنامه آن است چرا که خط داستانی کاملا جدیدی را دنبال می‌کند و از اغلب کلیشه‌های امروزی سینما به دور است. این فیلم تماشایی و غیر قابل پیش بینی، یک طنز سیاه و خشونت بار در ژانر وحشت است که توسط مایک مایلود، فیلم‌ساز بریتانیایی کارگردانی شده است. در ادامه این نقد و بررسی با گپ فیلم همراه باشید تا اطلاعات بیشتری درباره The Menu در اختیار شما قرار دهیم.
زمانی که فیلم شروع می‌شود، مخاطب با ریتمی آرام وارد داستان می‌شود و به سختی متوجه می‌شود که با یک فیلم هیجان انگیز و دلهره‌آور طرف است. فیلم منو با بهره گیری از عوامل سازنده، بازیگران فوق‌العاده و مهارت‌های فنی به روز ساخته شده و در کنار فیلم‌نامه نویی که دارد، به یک پکیج جذاب‌ تبدیل شده است. هزینه ساخت این فیلم چیزی در حدود 35 میلیون دلار بوده و همه عوامل، بهترین خودشان را برای این فیلم گذاشته‌اند. 
داستان فیلم The Menu
فیلم سینمایی منو، روایت‌گر داستان یک زوج جوان ثروتمند را روایت می‌کند که برای خوردن یک شام ویژه در یک رستوران خاص به جزیره‌ای دور افتاده سفر می‌کنند. رستوران مورد نظر یک رستوران مجلل و البته عجیب و غریب است که به یک سرآشپز بزرگ با نام جولیان اسلوویک که نقش او را رالف فاینس بازی می‌کند، تعلق دارد. چیزی که این زوج در سر دارند، خوردن یک شام شیک، ساده و به یاد ماندنی است اما این اتفاق نمی‌افتد و این شام در نهایت به چیزی شوم تبدیل می‌شود. سرآشپز اسلوویک که غذاهای خودش را به عنوان قطعاتی از یک هنر مفهومی در نظر می‌گیرد، تصمیم می‌گیرد تا دقیقا در همان شب منوی خود را تغییر دهد.
آشنایی بیشتر با فیلم سینمایی منو 2022
ساختار روایی فیلم منو از ابتدای فیلم کند است و دلیل این موضوع�� فیلم‌نامه آن نیست. دلیل کند بودن ساختار فیلم، بازی درخشان رالف فاینس است که صحنه‌های به یاد ماندنی را برای بیننده خلق می‌کند. او به قدری این نقش را خوب بازی کرده که گویا دقیقا تبدیل به سرآشپز اسلوویک شده است. 
نگاه و لبخند سرآشپز دو چیز را به بیننده منتقل می‌کند: آسیب‌های روحی و روانی که او متحمل شده و شرارتی که به درون او وارد شده است. فیلم‌نامه، شخصیت جولیان اسلوویک را شخصیتی رنج دیده معرفی می‌کند که در درون خود، خلا بزرگی دارد. این موضوع در طول فیلم کاوش می‌شود و اطلاعات بیشتر درباره شخصیت او کم کم به مخاطب داده می‌شود. 
با هر سکانس و هر غذای جدید، تنش، آرام آرام افزایش می‌یابد و دلهره کم کم به بیننده وارد می‌شود. جذابیت داستان اینجاست که ما نمی‌دانیم کی اتفاقی که منتظر آن هستیم روی می‌دهد؟ نکته بعدی درباره سرآشپز داستان، همراهی احساسی او در طول فیلم است. نویسنده این موضوع را زیرکانه در فیلم‌نامه گنجانده اما درباره نیت او، مخاطب را تا مدت زیادی در شک نگه می‌دارد. 
این فیلم به عقیده بزرگان سینما از طریق طنز و وحشت، زندگی بخش ممتاز جامعه یا همان ثروتمندان را نقد می‌کند. علاوه بر این موضوع به شیوع آزار و اذیت جنسی در صنعت هم اشاره دارد. بسیاری از منتقدان، سناریوی این فیلم را انتقام محور می‌دانند و بسیاری هم معتقدند علاوه بر این موضوع، فیلم The Menu در واقع صنعت رستوران داری را نیز به چالش می‌کشد. رستوران‌هایی که فضاهای خیره کننده و ظروف زیبا دارند و از این موضوع برای پنهان کردن سو استفاده‌های خود بهره می‌برند.
تولید و انتشار فیلم The Menu
آوریل سال 2019 بود که صحبت از ساخت این فیلم به میان آمد و قرار بود اما استون و ریف فاینز به عنوان بازیگران و الکساندر پین به عنوان کارگردان با این فیلم همکاری کنند. اما ماه مه 2020 بود که پین و استون از این پروژه جدا شدند و مارک مایلود به عنوان کارگردان فیلم انتخاب شد. در ژوئن 2021 صحبت از جایگزین استون یعنی آنا تیلور جوی شد و باقی بازیگران هم کمی بعد انتخاب شدند. در نهایت فیلم‌برداری فیلم در 3 سپتامبر 2021 در شهر جورجیا آغاز شد. 
پس از اتمام ساخت و تدوین فیلم، این اثر برای اولین بار در تاریخ 10 سپتامبر 2022 در جشنواره فیلم تورنتو به نمایش درآمد. یک ماه پس از این اتفاق، منو در آمریکا به صورت همزمان در 3211 سالن سینما اکران شد و رکورد اکران همزمان را در بین فیلم‌های کمپانی سرچلایت پیکچرز شکست. 
بازیگران فیلم The Menu
بدون شک یکی از نقاط قوت این فیلم، بازیگران قوی و هنرمندی است که در آن ایفای نقش کرده‌اند. شاخص‌ترین بازیگران این فیلم عبارتند از:  
ریف فاینز در نقش سرآشپز معروف، جولیان اسلوویک
نیکولاس هولت در نقش تایلر
آنیا تیلور جوی در نقش مارگو میلز
هانگ چائو در نقش السا
پل آدلستین در نقش تد
ژانت مک تی�� در نقش لیلیان بلوم
جان لگوی��مائو در نقش ستاره سینما
رید برنی در نقش ریچارد
ایمی کاره رو در نقش فلیسیتی
جودیت لایت در نقش آن
راب یانگ در نقش برایس
و مارک سینت سیر در نقش دیو
نظر منتقدان درباره فیلم The Menu
این فیلم پس از انتشار، عموما نقدهای مثبتی دریافت کرد و بازخورد بینندگان و منتقدان به این فیلم نیز مجموعا خوب بوده است. 284 نفر از منتقدان وب سایت راتن تومیتوز پس از دیدن این فیلم، میانگین امتیاز 7.6 را به آن داده‌اند. بیانیه منتقدان این سایت درباره این فیلم به شرح زیر است:
در حالی که تفسیر اجتماعی فیلم بر مواد اولیه متکی است، فیلم منو یک کمدی سیاه با طعم‌های فراوان را به مخاطب هدیه می‌دهد. 
فیلم The Menu توسط منتقدان وب سایت متاکریتیک هم بررسی شده و میانگین امتیاز 71٪ به آن داده شده است که نشان می‌دهد نقدهایی که درباره این فیلم انجام شده اغلب مطلوب است. 
تماشاگرانی هم که این فیلم را دیده‌اند در یک نظرسنجی که توسط سینماسکور انجام شده، به این فیلم امتیاز B را از بین A+ تا F داده‌اند. مخاطبان پست ترک هم پس از دیدن فیلم امتیاز 78٪ را برای فیلم در نظر گرفته‌اند و 52 ٪ از آنها هم گفته‌اند که این فیلم را حتما به دیگران توصیه می‌کنند
سریال آخرین بازمانده
دانلود سریال آخرین بازمانده
سریال وایکینگ ها
دانلود فیلم, دانلود فیلم دوبله فارسی , دانلود فیلم سینمایی , دانلود انیمیشن جدید ، دانلود انیمه و دانلود سریال با لینک مستقیم از رسانه گپ فیلم
0 notes
classyfoxdestiny · 3 years ago
Text
یادداشت کی تفصیلات چین کس طرح کاروبار کو لائن میں رکھتا ہے۔
یادداشت کی تفصیلات چین کس طرح کاروبار کو لائن میں رکھتا ہے۔
بیجنگ کے مرکزی ہوائی اڈے کے ساتھ لاجسٹک ہب بنانے کے لیے ، ڈیسمنڈ شم نے کئی سالوں کی چینی بیوروکریسی سے 150 سرکاری مہریں جمع کرنے میں تین سال گزارے۔
منظوری کے ان مہروں کو حاصل کرنے کے لیے ، اس نے سرکاری افسران کے ساتھ احسان کیا۔ ایئر پورٹ کسٹم چیف نے مثال کے طور پر مطالبہ کیا کہ وہ ایجنسی کو ایک نئی آفس بلڈنگ بنائے جس میں انڈور باسکٹ بال اور بیڈمنٹن کورٹ ، 200 سیٹوں والا تھیٹر اور کراوکی بار ہو۔
“اگر آپ یہ ہمیں نہیں دیتے ،” چیف نے رات کے کھانے پر مسکراتے ہوئے مسٹر شم سے کہا ، “ہم آپ کو تعمیر کرنے نہیں دیں گے۔”
مسٹر شم نے گفتگو کو ایک یادداشت میں بیان کیا جس سے ظاہر ہوتا ہے کہ کمیونسٹ پارٹی کس طرح کاروبار کو برقرار رکھتی ہے – اور کیا ہوتا ہے جب کاروباری افراد حد سے بڑھ جاتے ہیں۔ اس ماہ جاری کیا گیا ، “ریڈ رولیٹی: آج کے چین میں دولت ، طاقت ، بدعنوانی اور انتقام کی ایک اندرونی کہانی” سے پتہ چلتا ہے کہ کس طرح سرکاری افسران قوانین کو دھندلا کرتے ہیں اور کریک ڈاؤن کا خطرہ ہمیشہ موجود رہتا ہے ، جس سے ملکی ترقی میں ان کا کردار محدود ہو جاتا ہے۔
مسٹر شم نے برطانیہ میں اپنے گھر سے ایک فون انٹرویو میں کہا ، “چین میں کسی بھی چیز کو حاصل کرنے کے لیے ، آپ کو گرے زون میں داخل ہونا پڑے گا۔” “ہم سب بلیڈ سے خون چاٹ رہے تھے۔”
کتاب میں دکھائے جانے والے بہت سے واقعات کی آزادانہ طور پر تصدیق نہیں کی جا سکتی ، لیکن مسٹر شم کے پیسے اور چینی سیاست کے مابین باہمی تعامل کے سامنے والی نشست کا سوال نہیں ہے۔
ان کی شادی ایک بار ڈوان ویہونگ سے ہوئی تھی ، جو پہلے چین کے وزیر اعظم وین جیا باؤ کے خاندان کے قریبی تھے۔ محترمہ ڈوان ، جسے وہٹنی بھی کہا جاتا ہے ، 2012 میں مرکزی شخصیت تھیں۔ تحقیقات نیو یارک ٹائمز کے ذریعہ مسٹر وین کے رشتہ داروں کے زیر کنٹرول بہت بڑی پوشیدہ دولت۔
محترمہ ڈوان۔ غائب ستمبر 2017 میں ، اگرچہ مسٹر شم نے کہا کہ وہ کتاب کی ریلیز سے کچھ دیر پہلے پہنچ گئی تھی تاکہ اسے روکنے پر زور دیا جائے۔
کچھ قارئین سابق پاور جوڑے اور ان جیسے امیر چینی کاروباری رہنماؤں کے ساتھ ہمدردی کے لیے جدوجہد کر سکتے ہیں۔ اس کتاب میں وہ دولت کی وضاحت کی گئی ہے جو انہوں نے وہیلنگ اور طاقتور حکومتی عہدیداروں سے نمٹنے کے ذریعے جمع کی تھی ، جنہوں نے اپنے اثر و رسوخ کو استعمال کرتے ہوئے سودے کیے۔ اور ظاہر ہے کہ پیسے اور سیاست کا امتزاج دنیا بھر میں کرپشن کو جنم دیتا ہے۔
لیکن مسٹر شم کی کتاب اسی طرح سامنے آئی ہے جس طرح چین کے تاجروں کا مستقبل شک میں ہے۔ حکومت نے سب سے کامیاب نجی کاروباری اداروں کے خلاف کریک ڈاؤن کیا ہے ، بشمول علی بابا گروپ ، ای کامرس کمپنی ، اور دیدی ، سواری والی کمپنی۔ اس نے کاروباری رہنماؤں کو سزا دی ہے جنہوں نے ہمت کی۔ تنقید حکومت کو لمبا جیل کی شرائط
چین کے سرکردہ لیڈر شی جن پنگ نے تاجروں پر زور دیا ہے کہ وہ اپنی دولت کو باقی ملک کے ساتھ بانٹنے کی کوشش کریں۔مشترکہ خوشحالی، “ان خدشات کا باعث بنتا ہے کہ ریاست نجی شعبے کو ختم کر سکتی ہے اور کمیونسٹ پارٹی کو روزمرہ کی زندگی میں اور زیادہ اثر انداز کر سکتی ہے۔
مسٹر شم نے کتاب میں لکھا ، “پارٹی میں جبر اور کنٹرول کی طرف تقریبا animal جانوروں کی جبلت ہے۔” “یہ لیننسٹ سسٹم کے بنیادی اصولوں میں سے ایک ہے۔ جب بھی پارٹی جبر کی طرف جھکنے کی متحمل ہو سکتی ہے ، وہ کرے گی۔
اپنی خامیوں ، غلطیوں اور جرائم کے باوجود ، چین کی کاروباری اقسام نے ملک کو غربت سے نکالنے اور اسے دنیا کی دوسری بڑی معیشت میں تعمیر کرنے میں اہم کردار ادا کیا ہے-جسے کمیونسٹ پارٹی تسلیم کرنے سے گریزاں ہے۔
اس کے بجائے ، پارٹی کاروباری مالکان کو ریاست کے ماتحت رہنے پر مجبور کرتی ہے۔ انہیں تحریری اور غیر تحریری قوانین پر عمل کرنا چاہیے۔ یہاں تک کہ مسٹر وین سے رابطوں نے بھی مدد نہیں کی جب ایک درمیانی سطح کا بیوروکریٹ کچھ چاہتا تھا۔
مسٹر شم نے انٹرویو میں کہا ، “چین میں ، طاقت سب کچھ ہے ، جبکہ دولت زیادہ نہیں ہوتی۔” “کاروباری طبقہ بھی پارٹی کے تحت دبا ہوا طبقہ ہے۔”
تبصرے کی درخواست کے جواب میں ، چین کی وزارت خارجہ نے کہا کہ کتاب چین کے بارے میں بدبودار اور بے بنیاد الزامات سے بھری ہوئی ہے۔
مسٹر شم اور محترمہ ڈوان نے 1990 اور 2000 کی دہائی میں چین کے گلڈ ایج کے دوران کاروبار کیا ، جب پارٹی نے 1989 میں جمہوریت کے حامی مظاہرین کے خلاف تیانان مین کے کریک ڈاؤن کے بعد اپنی قانونی حیثیت اور معاشی ترقی کے لیے معاشرے پر اپنا کنٹرول ڈھیل دیا۔ اس وقت ، پارٹی اکثر مضبوط بازو کے کاروباری رہنماؤں کے بجائے تعاون کرنے کی کوشش کرتی تھی ، دونوں کاروبار کو اپنے انگوٹھے کے نیچے رکھنے اور چین کے معاشی معجزے کے کریڈٹ کا دعوی کرنے میں مدد کرنے کے لیے۔ اس کا مطلب یہ تھا کہ ان سے پارٹی کے ممبر بننے اور ملک کے قانون سازوں اور سیاسی مشیروں کی صفوں میں شمولیت اختیار کی جائے۔
یہ کام کر گیا. بہت سے کاروباری افراد کا خیال تھا کہ وہ ایک لبرلائزنگ چین کی تشکیل کر سکتے ہیں۔ انہوں نے املاک کا تحفظ ، ایک آزاد عدلیہ کا نظام اور ایک زیادہ شفاف حکومتی فیصلہ سازی کے عمل کا مطالبہ کیا تاکہ لوگوں کو بہتر طریقے سے تحفظ دیا جا سکے-امیر اور دوسری صورت میں-پارٹی کی طاقت سے۔ حکومت کے پارلیمانی اجلاسوں کے دوران کچھ نے سنجیدہ مسائل اٹھائے۔ دوسروں نے غیر سرکاری تنظیموں ، تعلیمی اداروں اور تحقیقاتی ذرائع ابلاغ کی حمایت کی۔
وہ دور مختصر تھا۔
مسٹر شم نے لکھا ، “صرف بحران کے وقت پارٹی اپنی گرفت ڈھیلی کرتی ہے ، جس سے زیادہ آزاد انٹرپرائز اور زیادہ آزادی ملتی ہے۔” چین کی بڑھتی ہوئی معیشت نے پارٹی کو اپنے غلبے کو دوبارہ قائم کرنے کا موقع فراہم کیا۔
مسٹر شم کے مطابق ، سختی کا عمل 2008 کے مالیاتی بحران کے بعد شروع ہوا تھا لیکن 2012 کے آخر میں مسٹر ژی کے پارٹی کی قیادت سنبھالنے کے بعد اس میں تیزی آئی۔
انہوں نے کہا کہ معیشت کاروبار کا پہلا آرڈر ہوا کرتی تھی۔ “الیون کے بعد سے ، اس میں کوئی شک نہیں کہ سیاست ہر چیز کے پیچھے محرک قوت بن گئی ہے۔”
مسٹر ژی نے کہا ہے کہ حکومت اور کاروبار کے درمیان تعلقات “دوستانہ اور صاف” ہونے چاہئیں۔ انہوں نے کہا کہ سرکاری افسران کو نجی کاروباروں کے ساتھ بات چیت کرنے اور ان کی مدد کرنے میں ہچکچاہٹ نہیں ہونی چاہیے۔
چین کی سخت گرفت۔
شی کی وارننگ: کمیونسٹ پارٹی کے قیام کے ایک صدی بعد ، چین کے رہنما کا کہنا ہے کہ غیر ملکی طاقتیں “ان کے سر پھوڑیں اور خون بہائیں۔“اگر انہوں نے اس کے عروج کو روکنے کی کوشش کی۔
ہانگ کانگ کے قبضے کے پیچھے: ایک سال پہلے ، شہر کی آزادیاں دم توڑنے والی رفتار کے ساتھ کٹ گئیں۔ لیکن کلیمپ ڈاؤن بنانے میں برسوں تھے ، اور۔ بہت سے سگنل چھوٹ گئے.
ایک سال بعد ہانگ کانگ میں: پڑوسیوں پر زور دیا جاتا ہے کہ وہ ایک دوسرے کو رپورٹ کریں۔ بچوں کو غدار تلاش کرنا سکھایا جاتا ہے۔ کمیونسٹ پارٹی ہے۔ شہر کو دوبارہ بنانا.
چین کے پوسٹ کوویڈ راستے کی نقشہ سازی: شی جن پنگ ، چین کے لیڈر ہیں۔ اعتماد اور احتیاط کو متوازن کرنے کی کوشش جیسا کہ اس کا ملک آگے بڑھ رہا ہے جبکہ دوسری جگہیں وبائی امراض سے دوچار ہیں۔
امریکی عالمی قیادت کے لیے ایک چیلنج: جیسا کہ صدر بائیڈن نے جمہوریتوں اور ان کے مخالفین کے درمیان جدوجہد کی پیش گوئی کی ہے ، بیجنگ ہے۔ دوسری طرف چیمپئن بننے کے شوقین۔.
‘ریڈ ٹورزم’ پھلتا پھولتا ہے۔: کمیونسٹ پارٹی کی تاریخ ، یا اس کا صاف ستھرا ورژن ، کے لیے وقف کردہ نئے اور بہتر پرکشش مقامات ہیں۔ پارٹی کی صد سالہ تقریب سے پہلے ہجوم کھینچنا۔.
لیکن مسٹر الیون کے تحت وکلاء ، صحافیوں اور سول سوسائٹی کے کارکنوں پر برسوں سے جاری کریک ڈاؤن نے کم چیک اور بیلنس چھوڑا ہے۔ حکومت اور کاروباری اداروں کے درمیان طاقت کا عدم توازن صرف گہرا ہوا ہے۔
مسٹر شم کا ماننا ہے کہ کاروباری طبقے کی اکثریت نظام میں موجود مسائل سے آگاہ ہے ، لیکن کچھ لوگ بات کرنے کو تیار ہیں کیونکہ قیمت بہت زیادہ ہے۔
انہوں نے کہا کہ بہت سے کاروباری افراد اپنے اثاثوں کا کم از کم حصہ بیرون ملک منتقل کرنے میں کامیاب ہوگئے ہیں۔ کچھ لوگ طویل مدتی سرمایہ کاری کرتے ہیں کیونکہ وہ بہت خطرناک اور مشکل ہوتے ہیں۔ انہوں نے کہا ، “صرف بیوقوف طویل مدتی کے لئے منصوبہ بندی کرتے ہیں۔”
مسٹر شم کے مشاہدے دوسرے کے کہنے سے مماثل ہیں۔ بیجنگ میں مقیم ایک کاروباری خاتون نے مجھے بتایا کہ “ریڈ رولیٹی” نے چین میں حکومتی کاروباری متحرک کے بلیک باکس میں سوراخ کردیا۔ دو رئیل اسٹیٹ ٹائکونز نے مجھے اپنے بیوروکریٹ کے دفتر کے باہر گھنٹوں کھڑے رہنے کے اپنے ذلت آمیز تجربات بتائے تھے تاکہ ان کے منصوبوں کی منظوری حاصل کی جا سکے۔
ہوائی اڈے کے لاجسٹک ہب کے لیے سبز روشنی حاصل کرنے کے لیے ، مسٹر شم نے تقریبا years ہر روز کچھ سالوں کے لیے عہدیداروں کے ساتھ کھانا کھایا ، ہر کھانے پر موٹائی کی ایک بوتل نیچے کی۔ اس کے ملازم عہدیداروں کے لیے عمدہ چائے لائے ، اپنے کام چلائے اور اپنی بیویوں اور بچوں کی ضروریات کا خیال رکھا۔
انہوں نے لکھا کہ ایک ملازم اتنے سارے لوگوں کے ہمراہ اتنے سونا کے دوروں پر گیا کہ اس کی جلد چھلکنے لگی۔
ایئرپورٹ اور مقامی ضلعی عہدیدار اس منصوبے کے دوران تین بار تبدیل ہوئے۔ ہر بار ، مسٹر شم کی ٹیم کو ناگوار عمل دوبارہ شروع کرنا پڑا۔
انہوں نے سابق وزیر اعظم کے اہل خانہ کا حوالہ دیتے ہوئے کہا ، “بہت سے لوگوں نے مان لیا کہ وینز کے تحفظ سے ،” ہم صبح اٹھنے کے بغیر پیسے گن رہے ہوں گے۔ سچ یہ ہے کہ یہ تھکا دینے والا تھا۔
اگر محترمہ ڈوان اور مسٹر شم کو اپنے پروجیکٹس کو آگے بڑھانے کے لیے ہر طرح کے کودوں سے کودنا پڑتا ہے ، تو دوسرے کاروباری اداروں کو ان کے سیاسی روابط کے بغیر بہت کچھ برداشت کرنا پڑتا ہے۔
مسٹر شم نے کہا کہ انہوں نے کتاب 2018 میں جزوی طور پر شروع کی کیونکہ ان کے بیٹے ، پھر 8 ، نے اپنی ماں کا نام آن لائن تلاش کرنا شروع کیا۔ اس نے سوچا کہ اگر وہ اپنی اور ان کی شادی کا حساب دے دے تو بہتر ہوگا ، جو 2015 میں طلاق پر ختم ہوا۔
پھر ، اس مہینے کے شروع میں کتاب کی متوقع اشاعت سے ٹھیک پہلے ، اس نے کہا ، محترمہ ڈوان نے اسے فون کیا ، اسے کتاب کھینچنے پر آمادہ کرنے کی کوشش کی۔ اسے یقین نہیں ہے کہ وہ اپنے لیے بول رہی تھی یا چینی حکام کا پیغام پہنچا رہی تھی۔ لیکن اسے یقین ہے کہ وہ کتاب سے خوش نہیں ہوگی۔
“یہ وہی ہے جو وہ ہے ،” اس نے کہا۔ “وہ کبھی سائے سے باہر نہیں آنا چاہتی۔”
Source link
0 notes
informationtv · 4 years ago
Text
صفحہ پلٹ گیا ہے، حکومت اب آخری سانس لے رہی ہے: مریم نواز
صفحہ پلٹ گیا ہے، حکومت اب آخری سانس لے رہی ہے: مریم نواز
Tumblr media
رہنما ن لیگ مریم نواز نے کہا ہے کہ ایک خاتون کے کمرے میں دروازہ توڑ کر زبردستی گھس آنا جب وہ سو رہی ہو، کیا انتقام کی آگ واقعی اتنا اندھا کردیتی ہے۔
اپنے بیان میں مریم نواز نے کہا کہ کون سی ریاست اپنی ہی بیٹیوں کے ساتھ ایسا سلوک کرتی ہے؟ مافیا کون ہے؟ ریاست کے اوپر ریاست کیا ہوتی ہے؟ آج سب کے سامنے ہے۔
اختلاف رائے پر کسی کو نانی نانی کہنے پر مریم نواز نے کہا اسی سے اندازہ لگالیں کہ کتنا…
View On WordPress
0 notes
adhorikahani24 · 5 years ago
Photo
Tumblr media
ناول: چاند میری دسترس میں (قسط 2) http://bit.ly/32Pqqu9
#چاند_میری_دسترس_میں #قسط نمبر 2 #از_قلم_انا_الیاس
اور پھر واہب کا ہر احتجاج دم توڑ گيا۔ مگر اب اسکے اندر ايک انتقام کی آگ بھڑک چکی تھی۔ کسی اور سے تو نہيں ہاں وہ راديا سے يہ انتقام ضرور لينا چاہتا تھا۔ 
کيا تھا اگر وہ ذرا سا اس کا ساتھ دے ديتی۔ جب دونوں کو ہی ايک دوسرے کا ساتھ منظور نہ ہوتا تو انکے والدين خود ہی کچھ اور سوچتے۔ 
مگر اس نے جس طرح واہب کو ہری جھنڈی دکھائ وہ اسے طيش دلا گيا۔ 
"اب ديکھو تمہاری زندگی واقعی عذاب نہ بنائ تو کہنا" مہندی کے دن تيار ہوتے وہ آئينے ميں اسکے عکس سے مخاطب ہوا۔ نکاح دن ميں ہی ہو چکا تھا۔ 
لہذا اس وقت انکی کمبائن مہندی کی رسم واہب کے گھر کے قريب مارکی ميں انجام پانی تھی۔ 
سب پہنچ چکے تھے۔ واہب جان بوجھ کر ليٹ کررہا تھا۔ 
"بس کردے تيری بيوی بھی وہاں پہنچ چکی ہے اور تو ہے کہ تيری تياری ہی ختم نہيں ہونے ميں آرہیں " سعد کمرے ميں آتے ہوۓ اسے اچھی خاصی جھاڑ پلا گيا۔ 
"ہاں تو انتظار کرنے دو سب کو۔۔۔" وہ خود کو خوشبوؤں ميں بساتا بے نيازی سے بولا۔ 
"کيا سوچے ہوۓ ہو" سعد نے کھوجتی نظروں سے اسکے انداز ديکھے۔ 
"کچھ بھی نہين" وہ ہی بے نياز انداز۔ يہ پہلی بار تھا جب وہ سعد سے اپنے خيالات۔۔ حتی کے اپنے جذبات اور آگے کا لائحہ عمل تک چھپا رہا تھا۔ 
اپنے جان سے پيارے دوست کے ساتھ يوں اپنا آپ چھپانا اسکے لئے مشکل تھا مگر وہ يہ مشکل کام انجام دينا چاہتا تھا۔ 
تھوڑی دير بعد وہ بھی سب کے ہمراہ مہندی کی رسم کے لئے مارکی ميں پہنچ چکا تھا۔ 
دونوں کو باری باری سب کزنز کے جھرمٹ مين اسٹيج تک لايا گيا۔ 
ہر جانب گيندے اور مختلف رنگوں کے پھولوں کا ميلہ سا لگا ہوا تھا۔ 
پرپل، گرين،شاکنگ پنک اور بلو رنگوں کے امتزاج کا لہنگا اور اس پر شارٹ شرٹ پہنے دوپٹے کو خوبصورتی سے سر پر سجاۓ ہلکے ميک اپ کے نام پر صرف لپ گلوز اور لائنر لگاۓ آنکھيں جھکاۓ وہ واہب کے ساتھ بيٹھی اسکی حسيات اپنی جانب کھينچنے ميں پوری طرح کامياب ہوچکی تھی۔ 
اور اسی وجہ سے واہب شديد جھنجھلاہٹ کا شکار تھا۔ 
رشتے کی ايک آنٹی نے واہب کو ہتھيلی سيدھی کرنے کا کہا۔ 
واہب نے سڑے دل سے ہتھيلی سيدھی کی۔ 
راديا بيٹا تم بھی اپنے بائين ہاتھ کی ہتھيلی اسکے ہاتھ پر رکھو" ان کے حکم پر وہ دونوں بوکھلا کر رہ گۓ۔ 
"يہ تو الگ الگ نہيں رکھتے" واہب نے اپنے لہجے کو حتی المقدور تلخ ہونے سے روکتے لہجے ميں عام سا تاثر پيدا کرنے کی کوشش کی۔ 
"ارے بھئ نہيں" وہ اسکی بات ہوا ميں اڑا کر راديا کا ہاتھ خود سے سيدھاکرے واہب کے ہاتھ پر رکھتے ہوۓ بوليں۔ 
پھر پان کا بڑا سا پتا راديا کی ہتھيلی پر رکھا۔ 
واہب کا کوفت سے برا حال تھا۔ 
راديا کی پيشانی پر بھی پسينے کے قطرے نمودار ہوۓ۔ 
"کسی خوش فہمی ميں مت رہنا۔۔ مجھے ان واہيات حرکتوں سے کوئ فرق نہيں پڑنے والا" راديا کو ٹشو سے ماتھا صاف کرتے ديکھ کر وہ اسے جتاۓ بغير نہيں رہ سکا۔ 
"مجھے ايسی کوئ خوش فہمی ہے بھی نہيں۔ آپ اپنی يہ غلط فہمی دور کرليں" چند لمحوں ميں اپنا اعتماد بحال کرتی وہ اسے تيکھی نظروں سے ديکھتے ہوۓ بولی۔ 
باری باری سب نے انہيں مٹھائ کھلائ اور مہندی لگائ۔ 
اس سے فارغ ہو کر سب کزنز نے اپنے اپنے تيار کئے ہوۓ ڈانس کئے۔ 
راديا مسلسل تالياں اور شور مچا کر ان سب کو بک اپ کررہی تھی۔ 
ايک دو بار تالياں بجاتے اسکی کہنی واہب کے بازو سے لگی۔ 
"مسئلہ کياہے ۔۔ اتنا شوق چڑھ رہا ہے تو خود بھی ڈانس کرلو۔۔۔ پورا صوفہ ہلاۓ جارہی ہو" اسکے کانوں کے ہلتے جھمکوں سے بمشکل نظريں چھڑا کر وہ آہستہ آواز ميں غرايا۔ 
"ميری مہندی ۔۔ ميری شادی۔۔ ميری مرضی۔۔ ميں روؤں يا فل انجواۓ کروں" مزے سے اسے جواب دے کر وہ پھر سامنے ديکھنے لگی۔ 
واہب نے تيکھے چتونوں سے اسکے انداز ديکھے۔ 
اسے بيوی کے روپ ميں ايسی لڑکی چاہئيے تھی جو اسکی ايک نظر سے پگھلنے والی چھوئ موئ ہو۔۔ يوں پٹر پٹر جواب دينے والی لڑکيوں سے اسے سخت چڑ تھی۔ 
مگر ستم ظريفی کے اللہ نے ايسا ناياب شاہکار اسکی قسمت ميں لکھا تھا۔ کچھ اسے يہ کلک تھا کہ وہ اپنے بڑے ہونے کی وجہ سے اسکے رعب ميں آنے کی بجاۓ اسے اپنے رعب ميں رکھے گی اور يہی بات اسکی چڑ کا باعث تھی جو سچ ثابت ہوتی لگ رہی تھی۔ 
وہ اسکی کسی بے زاری کو خاطر ميں ہی نہيں لارہی تھی۔ 
واہب نے غصے سے پہلو بدلا۔
"اوکے گائز ناؤ گيٹ ريڈی ٹو گيو آ بگ ہينڈ ٹو آوو برائيڈ" مائيک پر ڈی جے کے اناؤنس کرنے پر واہب نے کچھ الجھ کر راديا کی جانب ديکھا۔ 
جو مسکراتے ہوۓ تاليوں کے شور ميں ڈانس فلور پر پہنچ چکی تھی۔ 
واہب کی آنکھوں ميں حيرت صد حيرت تھی۔ 
راديا نے کسی قدر جتاتی نظروں سے اسکی حيران نظروں ميں ديکھا۔ 
تھوڑی دير بعد اسٹيريو پر جو گانا بجنا شروع ہوا راديا انگ انگ اسکے ساتھ محو رقص تھا۔ 
"سئياں چھيڑ ديوے
نندچٹکی ليوے
سسرال گيندا پھول
ساس گالی ديوے
ديورسمجھا ديوے
��سرال گيندا پھول" 
سب دم بخود اسے ديکھ رہے تھے۔ ہولے ہولے ڈانس کرتی وہ اتنی خوبصورت لگ رہی تھی کہ واہب کو اپنا سوچا گيا ہر منصوبہ اس لمحے فيل ہوتا ہوا لگا۔ 
کسی مورتی کی طرح وہ ادھر سے ادھر گھوم رہی تھی۔ 
گانا ختم ہوتے ہی سب نے خوب تالياں اور شور مچا کر اسے داد و تحسين سے نوازا۔ 
وہ مسکراتی ہوئ واپس واہب کے پاس آکر بيٹھ گئ۔ 
"لگتا ہے کچھ زيادہ ہی خوشی چڑھ گئ ہے اس شادی کی" راديا کے بيٹھتے ساتھ ہی اس نے طنز کيا۔ 
"شادی زندگی ميں ايک ہی بار ہوتی ہے چاہے اپنے من پسند بندے سے ہو چاہے نہ ہو۔۔ اسی لئے اسے پوری طرح انجواۓ کرنا چاہئيے۔ سڑ کر بھی کيا مل جاۓ گا" وہ مزے سے اس پر چوٹ کرگئ۔ 
واہب دل ميں اس حسينہ عالم کے طنز پر تلملا کر رہ گيا۔ وہ کسی بھی طرح اسکے رعب ميں نہيں آرہی تھی۔
_______________________
اگلا دن بھی آگيا جب وہ پور پور سج کر ايک ان چاہے رشتے کو نبھانے چل پڑی۔ 
رخصتی کے بعد مختلف رسموں سے فارغ ہو کر راديا کو اسکے کمرے ميں پہنچا ديا گيا۔ 
پھولوں سے سجے کمرے ميں بيڈ پر راديا کو بٹھا کر واہب کی کزنز چلی گئں
راديا کا کبھی بھی ان کے گھر ميں اتنا آنا جانا نہيں رہا تھا۔ 
اسی لئے وہ پہلی بار واہب کا کمرہ ديکھ رہی تھی۔ 
کمرے ميں جابجا گلاب اور ٹيولپ کی پتياں بکھرائ ہوئ تھيں۔ 
کچھ کچھ فاصلے پر جابجاانہی دونوں پھولوں سے دل کی شيپ بنائ ہوئ تھی۔
بيڈ کے دائيں جانب تھوڑے فاصلے پر صوفے اور خوبصورت سی سينٹر ٹيبل رکھی گئ تھی۔ اسکے آگے گلاس وال پر دبيز پردوں کی تہہ تھی۔ 
بيڈ کے بائيں جانب ڈريسنگ موجود تھی۔ 
بالکل سامنے بيڈ کے آگے کاؤچ اور اسکے سامنے ديوار پر ايل ای ڈی اور نيچے اسی کا ريک موجود تھا۔ کمرہ بے حد کشادہ تھا۔ ڈريسنگ ٹيبل کے ساتھ ہی بائيں جانب مڑتے ہوۓ چھوٹا سا کاريڈور جسکے دائيں جانب وارڈروب اور سامنے واش روم کا دروازہ تھا۔ 
راديا بيڈ پر بيٹھی ايک ايک چيز کا معائنہ کررہی تھی۔ 
سائيڈ ٹيبل پر ايک جانب ليمپ اور ايک پر واہب کی تصوير تھی۔ 
بلاشبہ وہ بے حد وجيہہ تھا۔ 
راديا کا دل ايک لمحے کو اسکی مسکراتی تصوير ديکھکر دھڑکا۔ گھنيرے بال۔ گہری کالی آنکھوں پر گھنيری پلکيں سايہ فگن تھيں۔ چوڑی روشن پيشانی۔ ستواں ناک اور تيکھے نقوش کلين شيو ميں بھی وہ غضب ڈھاتا تھا اور ہلکی سی شيو کے ساتھ تو بات ہی اور تھی۔ 
وہ تصوير يقينا اسکی طالب علمی کے دور کی تھی۔ کيونکہ اب اس نے ہلکی سی خوبصورت سی شيو رکھی ہوئ تھی۔ 
دراز قد واہب کے سامنے سمارٹ سی راديا اپنی من موہنی صورت اور درميانے قد کے ساتھ چھوئ موئ ہی لگتی تھی۔ 
راديا کا ارادہ نہيں تھا اسکا يوں انتظار کرنے کا کيونکہ کل سے آج تک وہ اپنے ہر ہر انداز سے اپنی ناپسنديدگی اس پر پوری طرح واضح کرچکا تھا۔ 
مگر پھر دل ميں آيا کہ وہ يہی سوچ رہا ہوگا کہ اتنی واضح ناپسنديدگی کے بعد وہ بھی اسے منہ توڑ جواب دے گی اور اسکا انتظار نہيں کرے گی۔ اس طرح اس کا مقصد پورا ہوگا۔ 
اور راديا کا اس کا مقصد پورا کرنے کا کوئ ارداہ نہيں تھا۔ کيونکہ ا��ٹيج پر چڑھنے سے لے کر گھر آنے تک جس طرح وہ اسکے معاملے ميں بيزاری دکھاتا رہا اور جيسے زيبا اسے کور کرتی رہيں راديا کو اپنی انسلٹ محسوس ہوئ۔ 
اس نے بھی دل ميں سوچ ليا کہ اگر وہ اسکے ساتھ برا کرے گا تو وہ اس سے زيادہ اب اسکے ساتھ برا کرے گی۔ زندگی اگر ايسے ہی گزرنی ہے تو ايسے ہی صحيح۔ 
بس اسے يہ اطمينان تھا کہ اسکے ماں باپ اسکی رخصتی کرکے چين کی نيند سوئيں گے۔ اب اسے اپنی زندگی کے سبھی فيصلے خود کرنے تھے۔ 
اب تک تو وہ ان پر انحصار کئے ہوئے تھی اب اور نہيں۔ 
انہی سوچوں ميں مصروف وہ وہيں بيٹھی تھی جہاں واہب کی کزنز اسے بٹھا کر گئ تھيں۔ 
چند لمحوں بعد دروازہ کھلنے اور زوردار آواز ميں بند ہونے کی آواز آئ۔ 
مگر راديا اس دھماکے پر بھی ٹس سے مس نہ ہوئ۔ 
مزے سے ايک تکيہ پيچھے بيڈ کے ساتھ لگاۓ اس پر کمر ٹکاۓ۔ موبائل ہاتھ ميں لئے فيس بک اور واٹس ايپ چيک کرنے ميں مگن تھی۔ 
واہب نے اسکا يہ بے نياز مگر کسی قدر قاتل روپ ديکھا تو جی جان سے جل گيا۔ 
اسے اميد تھی کہ اسکی بے زاری کے سبب وہ اپنا حليہ بدل چکی ہوگی۔ 
مگر وہ اپنی حشر سامانياں لئے بيڈ پر مزے سے بيٹی اس کا امتحان لے رہی تھی۔ 
وہ خود کو اس ساحرہ کے سحر سے بچانے کی بھرپور تگ و دو کررہا تھا اور وہ تھی کہ اسکی آزمائش بڑھا رہی تھی۔ 
غصے سے شيروانی اور کلہ بيڈ پر اسکے پاؤں کے پاس پھينکنے کے انداز ميں اچھالا۔ 
راديا نے تيکھی نظروں سے اسکے انداز ديکھے جو اب اسکے دوسری جانب موجود سائيڈ ٹيبل پر جھکا کچھ ڈھونڈ رہا تھا۔ 
تھوڑی دير بعد ايک پیپر اور قلم لئے وہ اسکی جانب بڑھا۔ اسکے دوسری جانب بيٹھتے غصے سے راديا کے سجے سنورے روپ کو ديکھا۔ 
راديا اسکے انہماک پر بھی اسکی جانب متوجہ نہيں ہوئ مزے سے موبائل پر ٹائپنگ کا کام جاری تھا۔ 
"کس خوش فہمی ميں آپ يوں ابھی تک بيٹھی ہ��ں" آخر اسے راديا کو متوجہ کرنا پڑا۔ 
"آپکی يہ غلط فہمی دور کرنے کے ميں آپکے لئے يہاں بيٹھی ہوں۔ مجھے اپنی سيلفيز لينی تھيں۔ اسی لئے ميں يہاں ابھی تک بيٹھی ہوں۔۔ کيونکہ ميری اطلاع کے مطابق اب ميں بھی اس بيڈ روم کی مالک ہوں۔ تو ميری مرضی ميں جتنی دير اور جيسے بھی یہاں بيٹھوں" اسکی جانب نظر اٹھاتے مزے سے اسے ترکی بہ ترکی جواب دے کر اسکے اندر مزيد آگ بڑھکاتی وہ اس لمحے واہب کو کسی زہر سے کم نہيں لگی۔
"ميری طرف سے پوری رات ايسے ہی بيٹھو ۔۔مجھے کيا۔۔۔ مجھے اس پر سائن چاہئيں" وہ تلملا کر بولا۔ 
راديا نے اسکے ہاتھ سے پيپر لے کر ايک نظر ديکھا۔ وہ اجازت نامہ تھا دوسری شادی کا۔
اسکے چہرے پر سايہ لہرايا۔ اسکے وہم و گمان مين نہيں تھا کہ اسے شادی کی پہلی رات يہ تحفہ ملے گا۔ 
"يہ آپکی منہ دکھائ اور ميری آزادی کا پروانہ۔" اسے خاموش ديکھ کر واہب نے دل جلانے والی مسکراہٹ چہرے پر لاتے ہوۓاس پر چوٹ کی۔ 
اس نے ايک گہری سانس لے کر پين کے لئے ہاتھ اسکی جانب بڑھايا۔ 
اب کی بار حيران ہونے کی باری واہب کی تھی۔ وہ سمجھ رہا تھا وہ واويلا کرے گی۔ روۓ گی کہ ايسا مت کرو مگر اسکا پرسکون چہرہ اسے اور بھی غصہ دلا گيا۔ 
"پين ديں۔۔۔۔" جب اس نے کچھ دير پين اسکی جانب نہيں بڑھايا تب راديا نے اپنی پرسکون نگاہيں اسکی جانب کيں۔
واہب نے خاموشی سے پين اسے ديا۔ 
راديا نے تيزی سے سائن کئے۔ 
"بس اتنی سی بات" بڑے سکون سے اس نے پيپر واپس کرتے چہرے پر دلکش مسکراہٹ سجاۓ اسکی جانب ديکھا۔ 
واہب نے جھپننے والے انداز ميں پيپر واپس لئے۔ وہ کيوں اتنی پرسکون تھی۔ اسے سمجھ نہيں آرہی تھی۔ 
راديا اب کی بار مزے سے کچھ گنگناتی ڈريسنگ کے پاس آئ اپنی جيولری اتار کر سليقے سے رکھی۔ 
آئينے ميں نظر آتے واہب کے عکس کو ديکھا جو اب بھی حيران پريشان سابيٹھا تھا۔ پھر وہی پيپرز دراز ميں پھينکنے والے انداز ميں ڈال کر دھپ دھپ کرتا وارڈروب سے کپڑے نکال کر واش روم کی جانب بڑھ گيا۔ 
اپنی ناقدری پر ايک آنسو راديا کی آنکھوں کے گوشے پر ٹھہرا جسے بے دردی سے اس نے صاف کرکے خود کو مضبوط بنايا۔ 
جو بھی تھا آخر تو وہ ايک لڑکی تھی۔ نرم گداز دل رکھنے والی۔۔ جس کی چند خواہشات بھی تھيں۔ مگر واہب نے جس طرح اسکی ذات کی نفی کی تھی وہ اسکی خواہشوں تک کيسے رسائ حاصل کرتا۔
جيسے ہی واہب باہر آيا۔ راديا اپنی چيزيں سميٹ کر کپڑے لئے واش روم ميں بند ہوچکی تھی۔ 
باہر آئ تو وہ مزے سے بيڈ پر ليٹا تھا کمرے کی لائٹس آف ہوچکی تھيں۔ 
رادیا بھی آہستہ سے چلتی ہوئ بيڈ کے دوسری جانب بيٹھی۔ 
"يہاں ہر گز نہيں سوئيں گی آپ" وہ غصے ميں پھر سے بھڑکا۔ 
"ميں پہلے بھی آپکوباور کروا چکی ہوں کہ يہ کمرہ اب ميرا بھی ہے۔ فضول ميں سينٹی ہو کر ميرا دماغ خراب مت کريں" مزے سے اسکے غصے کی پرواہ کئے بغير وہ تکيہ درست کرکے ليٹ چکی تھی۔ 
وہ بھنا کر اٹھا۔۔۔
"ادھر صوفے پر ليٹو۔۔ چلو" بے دردی سے اس کا کندھا ہلا کر کہا۔ 
اب کی بار وہ بھی غصے ميں اٹھی
"ميرا خيال ہے اب ميں آنٹی اور انکل کے کمرے ميں ہی سوتی ہوں" دوپٹہ اپنے کندھوں پر درست کرتی وہ اٹھی۔ 
"فصول کا ڈرامہ کرنے کی ضرورت نہيں ميں آپ کو پہلے ہی اپنی نا پسنديدگی سے آگاہ کرچکا تھا۔ پھر يہ سب يوں نارمل انداز ميں آپ کيسے لے سکتی ہو" اب اس نے اپنا اصل مسئلہ بيان کيا تھا۔ 
"اوہ۔۔۔ مگر ميں نے بھی آپ کو بتايا تھا کہ يہ ناپسنديدگی آپکی جانب سے ہے مجھے اپنے ماں باپ کی بات کا مان رکھنا تھا سو رکھا۔ اپنے مسئلے کا حل اب آپ خود ہی ڈھونڈيں" کندھے اچکاتی وہ واپس اپنی جگہ پر بيٹھی۔ 
"دوسری شادی کی بھی اجازت دے دی ہے اور کيا چاہئيے آپ کو" سر دوبارہ تکيے پر رکھا۔ 
"آپ کی موجودگی مجھے اس کمرے ميں برداشت نہيں" وہ پھر اسے آرام سے ليٹتے ديکھ کر بولا۔ 
"صبح آنٹی اور انکل کے سامنے يہ مسئلہ رکھوں گی۔ وہ آپ کو بتا ديں گے کہ کيا کرنا ہے" اس نے پھر واہب کی دکھتی رگ پر ہاتھ رکھا۔ 
"وہ سمجھ جاتے تو بات ہی کيا تھی"
خير مجھے کيا جہاں مرضی ليٹو۔۔ آپکا وجود ميرے لئے کوئ معنی نہين رکھتا" غصے ميں کروٹ ليتے پھر سے اس کی انسلٹ کی۔ 
"جب ميرا وجود کوئ معنی نہيں رکھتا پھر جہاں بھی ليٹوں آپ کو کوئ ايشو نہيں ہونا چاہئے ۔۔ نيند پوری کريں تاکہ کل سے پھر طنز کے تير سيدھے کرسکيں" وہ بھی اپنے نام کی ايک تھی۔ مزے سے اسے جواب دے کر منہ دوسری جانب کيا اور آنکھيں بند کرليں۔ 
يہ اطمينان بہت تھا کہ انکل آنٹی اسکے ساتھ تھے۔ جو بھی کر لے واہب ��سے اس کی حيثيت سے ہٹا نہيں سکتا۔ 
يہی اطمينان اسے پرسکون نيند ميں لے گيا۔ 
جبکہ دوسری جانب اپنی نفرت انڈيل کر بھی واہب بے سکون اور بے چين تھا۔
___________________
شادی کے ہنگامے سرد پڑتے ہی وليمے سے اگلے دن ہی دعوتوں کا سلسلہ شروع ہو چکا تھا۔ 
واہب کو شديد کوفت ہوتی تھی سب کے سامنے ايک اچھے شادی شدہ جوڑے کا منظر پيش کرتے ہوۓ۔ 
۔ واہب نے چوتھے دن سے ہی آفس دوبارہ سے جوائن کر ليا تھا۔ حالانکہ زيبا نے کافی شور مچايا۔ 
"شادی کہی تھی آپ نے کر لی۔ اب اس ايک رشتے کو اپنی ہر مصروفيت پر فوقيت نہيں دے سکتا" زيبا کو جيسے ہی معلوم ہوا کہ وہ صبح سے آفس جارہا ہے انہوں نے اپنے کمرے ميں اسے طلب کيا۔ 
وہ جھنجھلاۓ انداز ميں انکے سامنے بيٹھا انکے سوالوں کے جواب دے رہا تھا۔ 
"واہب۔اتنی پياری تو ہے وہ ۔۔۔۔تم پھر بھی اسکے ساتھ خوش نہيں" شادی کے دوران وہ يہی سمجھ رہی تھيں کہ ابھی غصے ميں ہے۔ بيوی کے ساتھ چند دن گزارے گا تو ٹھيک ہوجاۓ گا۔ 
"صرف خوبصورتی کسی ازدواجی زندگی کی کاميابی کا راز ہوتی تو کسی خوبصورت لڑکی کو کبھی طلاق نہ ملتی" اسکی خطرناک حد تک کہی جانے والی سنجيدہ بات پر ان کا دل دہل کر رہ گيا۔ 
"کيا کرنے والے ہو تم" انہوں نے دہشت سے اسکی آنکھوں کی سنجيدگی کو ديکھا۔ 
"بے فکر رہيں طلاق نہيں دوں گا۔۔ مگر ہر وقت اسے اپنے سامنے بھی برداشت نہيں کرسکتا۔ کم از کم آفس جاکر تو اس عمر رسيدہ خاتون سے جان چھوٹے گی" وہ نفرت سے بولا۔ 
"واہب۔۔۔۔۔ اس طرح مت کرو بيٹا اسے سمجھو وہ بہت اچھی بچی ہے" انہوں نے پھر سے محبت سے اس کا ہاتھ تھام کر اسے سمجھانے کی کوشش کی۔ 
"بچی نہيں ہے وہ۔۔۔ مجھ سے پانچ سال چھوٹی نہيں ۔۔۔پانچ سال بڑی ہے۔ بھائ کے کئے کی سزا مجھے ملنی تھی مل گئ۔ اب کہيں تو اپنی مرضی کی زندگی گزارنے ديں" وہ غصے ميں ان کا ہاتھ جھٹک کر کمرے سے نکل گيا۔ 
آفس سے واپسی پر وہ جان بوجھ کر جم آگيا۔ وہ چاہتا تھا جتنا وقت اسے ميسر ہے وہ گھر سے باہر گزارے۔ 
جم ميں داخل ہوا تو سب نے اسے مبارکباد دی۔ 
بے دلی سے چہرے پر مسکراہٹ سجاۓ سب کی مبارک وصول کی۔ 
پھر اپنے جم پارٹنر کی جانب بڑھا۔ 
"کيسے ہوبھئ۔ سنا ہے بھابھی بڑی ہيں تم سے" اس نے سرسری سا سوال کيا جو واہب کو کسی تازيانے کی طرح لگا۔ 
"ہمم" صرف ہمم پر اکتفا کيا۔ راڈ پر ويٹس لگانے لگا۔ 
"دھيان رکھنا۔۔ بڑی عمر کی لڑکياں کبھی رعب ميں نہيں آتيں۔ بلکہ شوہر کو نہ صرف بچوں بلکہ غلام کی طرح ٹريٹ کرتی ہيں" وہ مزيد آگ بھڑکا کر اپنے کام ميں مصروف ہوچکا تھا۔ 
اسکی بات پر واہب کو راديا کا رويہ ياد آيا۔ وہ واقعی اسکی کسی بات کو خاطر ميں نہيں لاتی تھی۔ 
ويٹ اٹھانے مشکل ہوگۓ۔ 
"کيا ہوا ہے" اسے واپس ويٹ رکھتے ديکھ کر کوچ اسکے قريب آيا۔ 
"پتہ نہيں شايد ايک ہفتے کا گيپ ديا ہے نا اسی لئے کچھ ٹيمپو نہيں بن رہا" وہ نظريں نيچی کئے بولا۔ 
"ارے يار تو کم سے سٹارٹ کرنا۔۔۔۔" وہ اسکا کندھا تھپتھا کر چلا گيا۔ 
اسکے بعد بھی آدھا گھنٹہ بمشکل واہب جم ميں گزار سکا۔ 
دماغ بالکل ہی ساتھ دينے سے انکاری تھا۔ 
غصے سے واپسی کے لئے نکل کھڑا ہوا۔ 
واۓ قسمت۔۔ بيڈ روم ميں پہنچا توراديا مزے سے کوئ فلم لگاۓ۔ بيڈ پر بيٹھی ساتھ ساتھ پاپ کارن کھانے ميں مصروف تھی۔ 
واہب نے کسی قدر حقارت سے اسکے يہ انداز ديکھے۔ 
پھر نظر انداز کرتا ہوا واش روم کی جانب بڑھ گيا۔ 
تھوڑی دير بعد آيا تو بھی اسکے انہماک ميں کوئ فرق نہيں آیا تھا۔ واہب نے غصے بھری نظريں اس بے نياز کے چہرے پر ٹکائيں۔ 
جم ميں ہونے والی گفتگو پھر سے ذہن کے پردے پر تازہ ہوئ۔ 
راديا نے ايک اچٹتی نگاہ خود کو گھورتے واہب پر ڈالی۔ 
چہرے پر بے نيازی کا خول تاری تھا۔ مگر دل کبھی کبھی اسکے يوں دیکھنے پر سوکھے پتے کی طرح کانپتا بھی تھا۔ 
"بند کرو اس بکواس کو" جب اس نے کوئ رسپانس نہيں ديا تو واہب غصے سے بولا۔ 
راديا نے آواز بند کرکے بلو ٹوتھ ائیر پيس کان کے ساتھ اٹيچ کرکے حل نکالا۔ 
واہب اپنی بات کی يہ بے قدری برداشت نہيں کرسکا۔ 
غصے سے ريمورٹ اسکے ہاتھ سے لينا چاہا وہ چوکنا بيٹھی تھی۔ ہاتھ سرعت سے واہب کی پہنچ سے دور کيا۔ 
"مسئلہ کيا ہے آپکے ساتھ اب آواز تو نہيں آرہی نا۔۔۔ سوجائيں" پرسکون چہرہ اسکے برابر بيٹھے واہب کو طيش دلا گيا۔ 
"اسکی روشنی ميری آنکھوں ميں چبھ رہی ہے۔" دانت پيس کر بولا۔
"تو اب ميں کيا کروں۔ ميرا مووی ديکھنے کو دل کررہا ہے۔ آپ يہ کشن اپنی آنکھوں پر رکھ ليں" ايک اور حل۔۔ پھر سے اسے بچوں کی طرح ٹريٹ کيا۔ 
"اسے بند کرو نہيں تو ميں يہ ايل ای ڈی توڑ دوں گا"انگلی اٹھا کر وارننگ دی۔ 
"يہ تو ميں بند نہيں کرنے والی۔۔ ہر وقت آپکی بات مانتی جاؤں" وہ دو بدو ہوئ۔ 
"کتنی باتيں مانی ہيں ميری اب تک" اس نے سارا رخ راديا کی جانب کيا۔ 
"کس رشتے سے ساری باتيں مانوں؟" بھنويں اچکا کر سوال کيا۔ 
"اوہ۔۔۔۔۔۔۔بس اتنا سا صبر کر سکی۔۔۔رشتہ بنانا چاہتی ہو" واہب کی بات کی تہہ تک پہنچتے ساتھ ہی اس کا حلق تک کڑوا ہوگيا۔ 
"گھٹيا سوچ" دو لفظوں ميں ہی اس نے واہب کی سيوا کردی۔ 
واہب زير لب مسکراتے جيسے اسے چڑانے لگا۔ پھر مزے سے اسکے ايک کان سے ائير پيس نکال کے اپنے کان ميں لگايا۔ اور اسکے قريب تکيہ کرکے مزے سے بيٹھ کر راديا کی گود ميں رکھے پاپ کارن کے باؤل سے پاپ کارن کھانے لگا۔ 
وہ حيرت سے اس پل پل بدلتے مگر کسی قدر ڈھيٹ انسان کو ديکھ رہی تھی۔ 
"يہ کيا بدتميزی ہے" دوسری بار جب اس کا ہاتھ پاپ کارن کی جانب بڑھا اس نے باؤل پيچھے کرتے واہب کو گھورا۔ 
"جو تھوڑی دير پہلے آپ کررہی تھيں" وہ مزے سے بولا۔ 
نگاہيں سامنے سکرين پر تھيں۔ 
"ائير پيس واپس ديں" اس نے ضبط کرتے ہوۓ ہتھيلی اسکی جانب بڑھائ۔ 
"مجھے بھی مووی ديکھنی ہے" اسکی شفاف ہتھيلی سے نظر چراتے وہ مزے سے بولا۔ 
"مگر مجھے مووی اکيلے ديکھنی ہے۔ آپ سوئيں" راديا نے گويا بحث ختم کی۔ 
"کمرہ ميرا۔۔ ايل ای ڈی ميری۔۔۔نيند بھی ميری۔۔۔ تو ميری مرضی ميں مووی ديکھوں يا سوؤں" وہ بھی اب بے نيازی کی انتہا پر تھا۔ 
راديا نے غصے سے اسکی جانب ديکھا۔ دوسرا ائير پيس بھی اسکے پاس پٹخ کر باؤل سائيڈ پر رکھا۔
تکيہ سيدھا کرکے ليٹ گئ۔ سمجھ گئ تھی کہ وہ اب ڈھٹائ کرے گا۔ اور جتنی دير ليٹے گا نہيں اسے کوئ نہ کوئ طنز کرتا رہے گا۔ 
اسکے ميدان سے بھاگ کھڑے ہونے پر واہب کے چہرے پر ايک فاتحانہ مسکراہٹ ابھری۔ کن اکھيوں سے اپنے ساتھ ليٹے وجود کو ديکھا۔ 
پھر توجہ فلم پر مبذول کی۔ جو بھی تھا اسکی چوائس اچھی تھی۔
________________
0 notes
51newshd · 5 years ago
Photo
Tumblr media
لاہور: مسلم لیگ (ن) کے رہنما اور پنجاب اسمبلی میں اپوزیشن لیڈر حمزہ شہباز کا کہناہےکہ عمران خان اپنی فکر کریں اور حکومت ایسے بیج نا بوئے جس کو کاٹنا مشکل ہوجائے۔ لاہور کی احتساب عدالت میں پیشی کے موقع پر میڈیا نمائندوں سے غیر رسمی گفتگو کرتے ہوئے حمزہ شہباز نے کہا کہ رانا ثناءاللہ کی گرفتاری نہیں، یہ قوم کے ساتھ تماشہ اور مذاق ہے، پوری قوم اس مذاق پر ہنس رہی ہے لیکن یہ تماشہ زیادہ دیر تک نہیں چلتا، قوم سب جانتی ہے کہ رانا ثناءاللہ پر کیا کیس بنایا گیا۔ پنجاب اسمبلی کے اپوزیشن لیڈر کا کہنا تھا کہ 72 سال بعد بھی بھینس چوری اور منشیات کے مقدموں کا سلسلہ بند نہیں ہوسکا، حکومت کو سیاسی انتقام سے بالاتر ہوکر سامنے آنا چاہیے، حکومت ایسے بیج نا بوئے جس کو کاٹنا مشکل ہوجائے، رانا ثناءاللہ کے خلاف جب کچھ نا ملا تو منشیات کا مقدمہ ڈال دیا، منشیات کے الزام کے بعد کوئی کسر رہ نہیں گئی۔ انہوں نے کہا کہ یہ پیشیوں کا سیزن ہے، پیشیاں مذاق بنی ہوئی ہیں، قوم دیکھ رہی ہے، قوم پر مہنگائی کا طوفان امڈ آیا ہے، جو مشکل وقت قوم پر آیا ہے، اللہ تعالی اسے دور کرے، اپوزیشن عوام کے ساتھ کھڑی ہے، عوام کی زندگی قیامت بنا دی گئی ہے۔ حمزہ شہباز نے مزید کہا کہ عمران خان کی حالت قابل ترس ہے وہ بغض اور حسد میں گرفتار ہیں، یہ دن تھوڑے ہیں ظلم کی رات ڈھل جائے گی، مجھے اپنی فکر نہیں اللہ ملک کی خیر کرے، پروڈکشن آرڈر نہ ملنے کی کوئی پرواہ نہیں، عمران خان اپنی فکر کریں۔ https://www.instagram.com/p/BzhwxkSHKZf/?igshid=9qlzulxcn6dm
0 notes
evmorfi-a · 1 year ago
Text
مسلسل انتقام انا الحلقة 48 الثامنة والاربعون مدبلجة قصة عشق
شاهد مسلسل مسلسل انتقام انا الحلقة 48 الثامـنة والاربعون مدبلجةHD عــل ى موقع قـص ـة عشق وعــل ى الدايليموشن ويوتيوب مجانا مترجم الحلقة كاملة شاهد فوريو Ramadan 2020 رمضان 2020 علي موقع قـص ـة عشق 3isk يعرض مسلسل مسلسل انتقام انا الحلقة 48 الثامـنة والاربعون مدبلجةHD في الموسم الرمضاني مع مسلسلات رمضان 2020 علي موقع شاهد نت حيث يمكنكم مش اهدة الحلقة مسلسل مسلسل انتقام انا الحلقة 48 الثامـنة…
Tumblr media
View On WordPress
0 notes
humlog786-blog · 5 years ago
Text
Mera Aur Us Ka Inteqam Afsana By Saadat Hassan Manto
Tumblr media
میرا اور اس کا انتقام ۔افسانہ۔ سعادت حسن منٹو
  گھرمیں میرے سوا کوئی موجود نہیں تھا۔ پتا جی کچہری میں تھے اور شام سے پہلے کبھی گھر آنے کے عادی نہ تھے۔ ماتا جی لاہور میں تھیں اور میری بہن بملا اپنی کسی سہیلی کے ہاں گئی تھی! میں تنہا اپنے کمرے میں بیٹھا کتاب لیے اونگھ رہا تھا کہ دروازے پر دستک ہوئی اٹھ کر دروازہ کھولا تو دیکھا کہ پاربتی ہے۔ دروازے کی دہلیز پر کھڑے کھڑے اس نے مجھ سے پوچھا۔ ’’موہن صاحب! بملا اندر ہے کیا؟‘‘ جواب دینے سے پیشتر ایک لمحے کے لیے پاربتی کی تمام شوخیاں میری نگاہوں میں پھر گئیں اور جب میں نے سوچا کہ گھرمیں کوئی متنفس موجود نہیں تو مجھے ایک شرارت سوجھی، میں نے جھوٹ بولتے ہوئے بڑی بے پروائی کے انداز میں کہا:۔ ’’اپنے کمرے میں بلاؤز ٹانک رہی ہے۔ ‘‘ یہ کہہ کر میں دروازے سے باہر نکل آیا۔ بملا کا کمرہ بالائی منزل پرتھا۔ جب میں نے گلی کے روشندان سے پاربتی کو سیڑھیاں چڑھتے دیکھا۔ تو جھٹ سے دروازے میں داخل ہو کر اس کو بند کردیا اور کنڈی چڑھا کروہ قفل لگا دیا جو پاس ہی دیوار پر ایک کیل سے لٹک رہا تھا اور دروازے میں تالا لگانے کے بعد میں اپنے کمرے میں چلا آیا اور صوفے پرلیٹ کر اپنے دل کی دھڑکنوں کو سنتا رہا۔ پاربتی کے کردار کا ہلکا سا نقشہ یوں کھینچا جاسکتا ہے۔ وہ بیک وقت ایک شوخ چنچل اور شرمیلی لڑکی ہے۔ اگر اس گھڑی آپ سے بڑی بے تکلفی سے بات کررہی ہے تو تھوڑے ہی عرصے کے بعد آپ اسے بالکل مختلف پائیں گے۔ شرارت اس کی رگ رگ میں کوٹ کوٹ کر بھری ہے لیکن بعض اوقات اتنی سنجیدہ اورمتین ہو جاتی ہے کہ اس سے بات کرنے کی جرأت نہیں ہو سکتی۔ محلے بھر میں وہ اپنی قسم کی واحد لڑکی ہے۔ لڑکوں سے چھیڑ چھاڑ کرنے میں اسے خاص لطف آتا ہے۔ اگر کوئی لڑکا جواب میں معمولی سا مذاق بھی کردے تو اسے سخت ناگوار گزرتا ہے۔ گلی کے نوجوانوں کے نازک جذبات سے کھیلنے میں اسے خاص لطف آتا ہے۔ بلی کی طرح وہ چاہتی ہے کہ چوہا اس کے پنجوں کے نیچے دبکا رہے اور وہ اس کو ادھر ادھرپٹخ پٹخ کر کھیلتی رہے جب اکتا جائے تو چھوڑ کر چلی جائے۔ کوٹھے پر چڑھ کر محلے کے لڑکوں کے پتنگ توڑ لینے میں اس کو خاص مہارت حاصل ہے۔ ہمارے گھر میں اکثر اس کا آنا جانا تھا۔ اس لیے مَیں اس کی شوخ طبیعت سے ایک حد تک واقف تھا۔ میرے ساتھ وہ کئی مرتبہ نوک جھونک کر چکی تھی۔ مگر میں دوسروں کی موجودگی میں جھینپ کر رہ جاتا تھا۔ مجھے اس سے نفرت نہ تھی۔ اس لیے کہ اس میں کوئی شے بھی ایسی نہیں جس سے نفرت کی جاسکے۔ البتہ اس کی طبیعت کسی قدر الجھی ہوئی تھی اور اس کی حد سے زیادہ شوخی بعض اوقات میرے جذبات پر بہت گراں گزرتی تھی۔ اگر میں سب کے سامنے اس کی پھلجھڑی ایسی زبان کو( جس سے کبھی تیز و تند اور کبھی نرم و نازک شرارے نکلتے تھے) اپنی گویائی کی قوت پر زور دے کر بند کرسکتا تو مجھے یہ شکایت ہرگز نہ ہوتی۔ بلکہ اس میں خاص لطف بھی حاصل ہوتا مگر یہاں موجودہ نظام کی موجودگی میں اس قسم کے خواب کیونکر پورے ہوسکتے ہیں! پاربتی کے متناسب جسم میں جملہ خوبیاں بھری پڑی تھیں۔ دوشیزگی اس کے ہر عضومیں سانس لیتی تھی۔ آنکھوں میں دھوپ اور بارش کے تصادم ایسی چمک، گدرائے ہوئے جوبن کا دلکش ابھار، آواز میں صبح کی خاموش فضا میں مندر کی گھنٹیوں کی صدا ایسی حلاوت، اور چال۔ ایسے الفاظ نہیں ہیں کہ اس کے خرام کا نقشہ پیش کیا جاسکے۔ گھر خالی تھا، دوسرے لفظوں میں میدان صاف تھا! اس لیے میں نے موقع بہت مناسب خیال کیا اور اس سے انتقام لینے کی ٹھان لی۔ میری عرصے سے خواہش تھی کہ اس پھسل جانے والی مچھلی کو ایک بار پکڑ کر اتنا ستاؤں۔ اتنا ستاؤں کہ رو دے اور کچھ عرصے کے لیے اپنی تمام شوخیاں بھول جائے۔ میں کمرے میں بیٹھا تھا کہ وہ حسب توقع گھبرائی ہوئی آئی اور کہنے لگی۔ ’’دروازہ میں تالا لگا ہوا ہے۔ ‘‘ میں بناوٹی حیرت سے مضطرب ہو کر یکایک اٹھ کھڑا ہو گیا۔ ’’کیا کہا؟‘‘ ’’صدر دروازے میں تالا لگا ہوا ہے!‘‘ ’’باہر سے گلی کے ان گندے انڈوں نے تالا لگادیا ہو گا!‘‘ یہ کہتا ہوا میں اس کے پاس آگیا۔ اس پر پاربتی نے کہا۔ ’’نہیں، نہیں تالا تو اندر سے لگا ہوا ہے!‘‘ ’’اندر سے۔ اور بملا کہاں ہے؟‘‘ ’’اپنے کمرے میں تو نہیں۔ کونے کونے میں دیکھ آئی ہوں۔ کہیں بھی نہیں ملی۔ ‘‘ ’’تو پھر اسی نے شرارت کی ہے۔ جاؤ دیکھو باورچی خانے، غسل خانے میں یا اِدھر اُدھر کہیں چھپی ہو گی۔ تم نے تو مجھے ڈرا ہی دیا تھا۔ ‘‘ یہ کہہ کر میں واپس مڑ کر صوفے پر لیٹ گیا اور وہ بملا کو ڈھونڈنے چلی گئی۔ پندرہ بیس منٹ کے بعد پھر آئی اور کہنے لگی۔ ’’میں نے تمام گھر چھان مارا۔ پر ماتما جانے کہاں چھپی ہے۔ آج تک میرے ساتھ اس نے اس قسم کی شرارت نہیں کی لیکن آج جانے اُسے کیا سوجھی ہے؟‘‘ پاربتی صوفے کے پیچھے کھڑی تھی میں نے اس کی بات سنی اور پاس پڑے ہوئے اخبار کے اوراق کھولتے ہوئے کہا۔ ’’مجھے خود تعجب ہورہا ہے۔ صحن کے ساتھ والے کمروں میں جا کرتلاش کرو، وہیں کسی پلنگ کے نیچے چھپی بیٹھی ہو گی۔ ‘‘ یہ سن کر پاربتی یہ کہتی ہوئی چلی گئی۔ ’’اسے میری شرارتوں کا علم نہیں۔ خیر سو سنار کی، ایک لوہار کی!‘‘ اس کو مضطرب دیکھ کر میرا جی باغ باغ ہورہا تھا۔ اس تیتری کو اپنی ہوشیاری پر کتنا ناز تھا! میں ہنسا، اس لیے کہ اس کے پھڑپھڑانے والے پَر میری گرفت میں تھے اور میں بڑے مزے سے اس کے اضطراب کا تماشا کرسکتا تھا۔ میں اپنے ذہن میں اس ہونے والے ڈرامے کا تمام پلاٹ تیار کر چکا تھا اور اس پر عمل کررہا تھا۔ تھوڑی ہی دیر کے بعد وہ پھر آئی۔ اس مرتبہ ��ہ سخت جھلائی ہوئی تھی۔ داہنے کان سے بہت نیچے بالوں کا ایک گچھا کلپ کی گرفت سے آزاد ہو کرڈھلک آیا تھا۔ ساڑھی سر پر سے اتر گئی تھی اور وہ بار بار اپنے گرد بھرے ہاتھوں کو ایک ننھے رومال سے پونچھ رہی تھی۔ کمرے میں داخل ہو کر میرے سامنے کرسی پر بیٹھ گئی۔ میں نے اس سے لیٹے لیٹے دریافت کیا۔ ’’کیوں کامیابی ہوئی کیا؟‘‘ اس نے تھکی ہوئی آواز میں جواب دیا۔ ’’نہیں، میں اب یہاں بیٹھ کر اس کا انتظار کرتی ہوں۔ ‘‘ ’’ہاں بیٹھو، میں ذرا اوپر ہو آؤں۔ ‘‘ یہ کہہ کر میں اٹھا اور چلا گیا۔ بالائی منزل کی چھت پر میں پندرہ بیس منٹ تک ٹہلتا رہا۔ چابی میری جیب میں تھی۔ اس لیے معلوم تھا کہ پاربتی کسی صورت میں بھی گھر سے باہر نہیں نکل سکتی اور یہ احساس میرے دل میں ایک ناقابل بیان مسرت پیدا کررہا تھا۔ میدان بالکل صاف تھا اور میں اس موقع سے پورا فورا فائدہ اٹھانا چاہتا تھا۔ میری سب سے بڑی خواہش یہ تھی کہ پاربتی کی دوسروں پر ہنسنے والی آنکھوں کی چمک ایک لمحے کے لیے ماند پڑ جائے اور اس کو معلوم ہو جائے کہ مرد کے پاس نسوانی شرارتوں کا بہت کڑا جواب ہے! یہ کھیل بہت خطرناک تھا۔ کیونکہ اس بات کا ڈر تھا کہ وہ پتا، ماتا جی یا بملا کو تمام بیتے ہوئے واقعات سنا دے گی۔ اس صورت میں گھر والوں کی نگاہوں میں میرے وقار کی تذلیل یقینی تھی۔ مگر چونکہ میرے سر پر اس دلچسپ انتقام کا بھوت سوار تھا۔ جو میں نے اس شوخ لڑکی کے لیے تجویز کیا تھا۔ اس لیے کچھ عرصے کے لیے یہ تمام چیزیں میری ��نکھوں سے اوجھل ہو گئی تھیں۔ میں اپنے دل سے سوال کرتا تھا کہ نتیجہ کیا ہو گا۔ لیکن اس کا جواب میری پوزیشن کی صحیح تصویر دکھانے کی بجائے پاربتی۔ شکست خوردہ پاربتی کی تصویر آنکھوں کے سامنے کھینچ دیتا تھا۔ میں بے حد مسرور تھا۔ کچھ عرصہ بالائی منزل پر ٹہلنے کے بعد میں نیچے آیا۔ پاربتی کرسی پر بیٹھی سخت اضطراب کی حالت میں اپنی خوبصورت ٹانگ ہلا رہی تھی۔ جس پرریشمی ساڑھی کا کپڑا ادھر ادھر تھرک رہا تھا۔ میں نے کمرے میں داخل ہوتے ہوئے اس سے پوچھا۔ ’’کیوں بملا ملی۔ ‘‘ ’’نہیں! میں نے ایک بار پھر سب کمروں کو چھان مارا ہے لیکن وہ ایسی غائب ہوئی ہے جیسے گدھے کے سر سے سینگ۔ ‘‘ میں مسکرا دیا۔ ’’چلو ہم دونوں مل کر اس کو ڈھونڈیں۔ تم اس قدر گھبرا گئی ہو۔ تم تو بڑی نڈر اور بیباک لڑکی ہو۔ ‘‘ ’’گھبرانے کی کوئی بات نہیں! لیکن مجھے بہت جلد گھر واپس جانا تھا۔ ‘‘ پاربتی کے لبوں پر ایک نہایت ہی پیارا تبسم پیدا ہوا۔ ہم دونوں ایک عرصے تک نیچے صحن میں پلنگوں کے نیچے، چارپائیوں کے پیچھے، چیزوں کے ادھر ادھر پردوں کو ہٹا ہٹا کربملا کو تلاش کرتے رہے۔ مگر وہ گھر پر ہوتی تو ملتی۔ آخر کار میں نے خود کو سخت متعجب ظاہر کرتے ہوئے پاربتی سے کہا۔ ’’حیرت ہے تمہیں بتاؤ آخر بملا گئی کہاں؟‘‘ پاربتی جو بار بار جھکنے، اٹھنے اور بیٹھنے سے بہت تھک گئی تھی، اپنی پیشانی سے پسینہ کے ننھے ننھے قطروں کو پونچھتی ہوئی بولی۔ ’’میں کیا جانوں، زمین کھا گئی یا بھوت پریت اٹھا کر لے گئے، یہ آپ ہی کی بہن کی کارستانی ہے، خیر کوئی ہرج نہیں، میں بھی ایسا ستاؤں گی کہ عمر بھر یاد رکھے گی! بملا ہزار ہو مجھ سے اڑ کر کہاں جائے گی۔ ‘‘ میں خاموش رہا اور اطمینان سے کرسی پربیٹھ گیا۔ اس وقت ہم ماتا جی کے کمرے میں تھے۔ پاربتی میرے سامنے ٹائیلٹ میز کے قریب کھڑی تھی۔ اس کے چہرے کو دیکھ کر یہ معلوم ہوتا تھا کہ قطعی طور پر خالی الذہن ہے۔ غیر ارادی طور پر وہ بار بار میز کے گول آئینے میں اپنا چہرہ دیکھ رہی تھی۔ اور ٹانگوں پر سے اپنی ساڑھی کی شکنیں درست کررہی تھی۔ دفعتہً کمرے کے مکمل سکوت سے باخبر ہو کروہ سخت مضطرب ہو گئی اور مجھ سے کہنے لگی۔ ’’موہن صاحب مجھے گھر جانا ہے، جتنا جلد جانا چاہتی ہوں اتنی دیر ہوتی جاتی ہے۔ بملا کے اب پَر لگ گئے ہیں۔ شاید میرے ہاتھوں اس کی شامت آئی ہے۔ ‘‘ ’’ہاں، ہاں، مگر میں کیا کرسکتا ہوں، آپ جانیں اور وہ، اس میں میرا کیا قصور ہے۔ اور اگر آپ کو سچ مچ جلدی جانا ہے تو کہیے، میں آپ کی کمر میں رسی باندھ کر چھت سے لٹکادوں، کہیے تو تالا توڑ دوں؟ اب آپ کی جو رائے ہو؟‘‘ اس نے ایک لمحے کے لیے سوچا اور جواب دیا۔ ‘‘ مجبوری ہے تالا توڑنا ہی پڑے گا۔ ‘‘ لیکن۔ میں نے کرسی پر سے اٹھتے ہوئے کہا۔ ’’تالا بہت بڑا ہے اور اسکو توڑنے کے لیے بہت سی دقتیں پیش آئیں گی۔ اس کے علاوہ ہتھوڑے کی چوٹوں کی آواز سن کر لوگ کیا کہیں گے؟‘‘ یہ سُن کر وہ سنجیدہ ہو گئی اور کچھ دیر سوچنے کے بعد بولی، ’’لیکن مجھے گھر بھی تو جانا ہے لوگ کیا کہیں گے، ہم کسی غیر کے گھر میں سیندھ تھوڑی لگا رہے ہیں اپنے گھر کا تالا توڑ رہے ہیں۔ ‘‘ ’’ہے ہے آج میں کس ساعت سے آئی تھی، اب کیا ہو گا۔ میں کس طرح جاؤں، ہائے رام کس بلا میں پھنس گئی!‘‘ میرا وار خالی گیا۔ دراصل میں یہ چاہتا تھا کہ وہ ماحول کی نزاکت سے اچھی طرح آگاہ ہو جائے جس میں کہ وہ اس وقت موجود تھی۔ چنانچہ میں نے بات کو ذرا وضاحت سے بیان کیا۔ ’’ماتا جی لاہور گئی ہیں! پتا جی باہر ہیں اور بملا غائب ہے اس صورت میں۔ ‘‘ میں یہ کہتے کہتے رک گیا اور پھر اس فقرے کو یوں پورا کردیا۔ ’’تالا توڑنا اچھا معلوم نہیں ہوتا۔ ‘‘ اب کی دفعہ تیر نشانے پر بیٹھا۔ پاربتی کے سپید چہرے پر ہلکی سی سرخی چھا گئی اور ایک لمحے کے لیے ایسا معلوم ہوا کہ اس کے گالوں پر گلاب کی پتیاں بکھر گئی ہیں۔ وہ اپنی ریشمی ساڑھی میں سمٹی، کانپی، تھرائی، پارے کی طرح تڑپی اور کچھ کہتی کہتی خاموش ہو گئی۔ میں نے اس موقع سے فائدہ اٹھایا اور ہمدردانہ لہجہ میں کہا۔ ’’تم خود سوچ سکتی ہو۔ ویسے مجھے کوئی عذر نہیں!‘‘ وہ پیچ و تاب کھا کر رہ گئی۔ میں اس کو مضطرب دیکھ کر بہت مسرور ہورہا تھا! کل کی چلبلی شوخ و شنگ اور طرّارلڑکی جو بادلوں سے آنکھ مچولی کھیلتی ہوئی بجلی کی طرح چمکا کرتی تھی۔ آج دیے کی کرن بن کر رہ گئی تھی جو میری پھونک کے رحم پر تھی۔ ساحل کے پتھروں سے ٹکرا کر پلٹتی ہوئی لہر کی طرح اس نے اپنے آپ میں نئی تازگی پیدا کرکے کہا۔ ’’میری تو جان پر بنی ہوئی ہے اور آپ ہیں کہ چبا چبا کر باتیں کیے جارہے ہیں۔ ‘‘ ’’کون سی بات؟‘‘ ’’یہی، یہی کہ لوگ کیا کہیں گے؟‘‘ اُس نے اپنے شرمیلے جذبات پر پوری قوت سے قابو پاتے ہوئے کہا۔ میں کرسی پر ��یٹھ گیا اور زیرِ لب گنگنانے لگا۔ ’’ماتا جی لاہور گئی ہیں، پتا جی باہر ہیں اور بملا گم ہے!‘‘ ’’آپ کون سی نئی بات کررہے ہیں! یہ تو مجھے بھی معلوم ہے، سوال تو یہ ہے کہ بملا کہاں ہے؟‘‘ ’’اوپر ہو گی اور کہاں؟‘‘ ’’اوپر؟ اوپر کی خوب کہی۔ میں اوپر چپہ چپہ ڈھونڈ آئی ہوں۔ ‘‘ ’’تم اسے نیچے ڈھونڈتی ہو گی۔ تو وہ دوسری سیڑھیوں سے اوپر چلی جاتی ہو گی۔ جب تم اوپر جاؤ گی تو وہ نیچے آجائے گی۔ یہ ایک بات میرے ذہن میں آتی ہے اور۔ ‘‘ ’’اس کا ایک علاج ہو سکتا ہے‘‘ پاربتی نے اپنے داہنے گال پر انگلی سے ایک نہایت دلکش گڑھا بناتے ہوئے کہا۔ ’’میں اوپر جاتی ہوں اور آپ ایسا کیجیے کہ دوسری سیڑھیوں پر کھڑے ہوجائیے اور جونہی وہ نیچے اترے اسے پکڑ لیجیے۔ ‘‘ ’’میں نے اس کی تجویز کو سنا اورکہا ’’لیکن شاید وہ اصل میں یہاں موجود ہی نہ ہو گی۔ ‘‘ ’’یہاں موجود نہ ہو‘‘ میری بات سن کرپاربتی کا سر ضرور چکرا گیا۔ وہ کہنے لگی۔ ’’ہاں ہو سکتا ہے، اس لیے کہ اگر ہوتی تو مل نہ جاتی؟‘‘ ’’کیا ہو سکتا ہے وہ یہاں نہ ہو تو پھر دروازے کو تالا کس نے لگا دیا ہے۔ یہ کہیں آپ کی شرارت تو نہیں، سچ کہیے؟‘‘ ’’مجھے کیا معلوم، میرا خیال ہے کہ بملا اپنی کسی سہیلی کے ہاں گئی ہو گی۔ یہ میں اس لیے کہہ رہا ہوں کہ وہ صبح اپنی ساڑھی استری کررہی تھی!‘‘ ’’آپ کیا کہہ رہے ہیں؟‘‘ پاربتی کی حیرت لحظہ بہ لحظہ بڑھ رہی تھی۔ ’’اگر وہ کسی سہیلی کے ہاں گئی ہے تو پھر تالا کس نے لگا ہے۔ یہ کیا شرارت ہے؟‘‘ ’’حیران ہونے کی کوئی بات نہیں، مجھے اچھی طرح یاد ہے کہ وہ اپنی سہیلی ہی کے ہاں گئی ہے، اس لیے کہ جاتے وقت وہ سنتو کو ہمراہ لیتی گئی تھی، اب مجھے یاد آیا۔ باقی رہا میں، تو آپ ہی بتائیے، میں آپ کو کیوں قید کرنے لگا۔ پر اتنا ضرور کہوں گا کہ بڑی دلچسپ مچھلی جال میں پھنسی ہے۔ ‘‘ ’’آپ کیا کہہ رہے ہیں۔ تو پھر۔ تو پھر۔ یہ شرارت۔ ‘‘ وہ اپنے فقرے کو پورا نہ کرسکی۔ ’’ہاں یہ شرارت میں بھی تو کرسکتا ہوں۔ ‘‘ میں نے مسکرا کر جواب دیا۔ ’’آپ کا خیال ہے کہ میں اس کا اہل نہیں؟۔ شاید میں نے آپ سے کسی وقت کا بدلہ لیا ہو۔ ‘‘ پاربتی کی حالت عجیب و غریب تھی۔ بند بھاپ کی طرح وہ باہر نکلنے کے لیے بے قرار ہورہی تھی۔ اس نے میری طرف تیز نگاہوں سے دیکھا، جیسے میرے سینے کے اسرار جاننا چاہتی ہے۔ لیکن میں ایک کامیاب ایکٹر کی طرح اپنا پارٹ نبھا رہا تھا۔ اس نے اپنی آنکھ کی پتلیوں کو نچاتے ہوئے دریافت کیا۔ ’’لیکن اس شرارت کی وجہ؟‘‘ ’’مجھے معلوم نہیں!‘‘ وہ خاموش ہو گئی۔ پھر یکا یک جیسے اسے کچھ یاد آگیا۔ کہنے لگی۔ ’’موہن صاحب! مجھے گھر جانا ہے!‘‘ ’’مجھے معلوم ہے، پر یہ تو بتائیے، کیا کسی نے آپ کا ہاتھ پکڑا ہے؟‘‘ ’’تو دروازہ کھول دیجیے۔ ‘‘ یہ کہنے کے بعد اس نے کچھ سوچا اور کہا۔ ’’لیکن آپ کس طرح کہہ رہے ہیں کہ تالا آپ نے لگایا ہے، کیا بملا واقعی یہاں نہیں ہے؟‘‘ ’’مجھے یقین ہے کہ وہ یہاں نہیں ہے۔ اس لیے کہ میں خود اسے رام گلی میں چھوڑ کرآیا ہوں اورمیں نے ان ہاتھوں سے قفل لگایا ہے‘‘ میری گفتگو کا انداز نہایت متین اور سنجیدہ تھا۔ ’’آپ نے قفل کیوں لگایا؟‘‘ پاربتی نے نہایت تیزی سے دریافت کیا۔ ’’دیکھا میں نہ کہتی تھی، یہ آپ ہی کارستانی ہے۔ ‘‘ ’’کیوں لگایا، اس لیے کہ میں نے لگا دیا۔ اورمیں نے نہیں لگایا۔ اور میں نے نہیں لگایا میرے ہاتھوں نے لگایا ہے۔ ‘‘ ’’یہ بھی کوئی بات ہے؟‘‘ میں کرسی پرسے اٹھا اور جمائی لے کر کہا۔ ’’رات کو دیر تک باہر رہنے سے پوری نیند نہیں سو سکا۔ میرا خیال ہے، اب سونا چاہیے۔ ‘‘ ’’چابی دے دیجیے، پھر آپ سو سکتے ہیں۔ ورنہ قیامت برپا کردوں گی۔ ‘‘ پاربتی نے سخت اضطراب کی حالت میں چابی کے لیے اپنا ہاتھ میری طرف بڑھایا۔ ’’چابی۔ چابی‘‘ میں نے اپنی قمیض کی جیب میں ہاتھ ڈال کرکہا۔ ’’مگر وہ تو گم ہو گئی ہو گی۔ نامعلوم کس نے اُڑن چُھو کر ڈالی۔ اب کیا ہو گا؟‘‘ یہ سن کر پاربتی خشم آلود ہوکربولی۔ ’’گم ہو گئی ہو گی۔ ‘‘ یعنی آپ کو پہلے سے ہی معلوم تھا کہ گم ہو جائے گی۔ موہن صاحب! داہنے ہاتھ سے چابی نکال کر دے دیجیے، یہ شرارتیں جوان لڑکیوں کے ساتھ اچھی معلوم نہیں ہوتیں، ورنہ میرا نام پاربتی ہے پاربتی، مجھے کوئی ایسی ویسی لڑکی نہ سمجھیے گا۔ ‘‘ ’’چابی واقعی گم ہے‘‘ ! میں نے پہلی سی متانت کے ساتھ جواب دیا ’’اور تمہیں اس قدر تیز ہونے کی ضرورت نہیں، بیکار تم مجھ پر اس قدر گرم ہورہی ہو۔ ‘‘ ’’چابی گم کہاں ہوئی۔ مجھے بھی تو معلوم ہو؟‘‘ پاربتی اب ہوا سے لڑنا چاہتی تھی۔ ’’آخر آپ کی جیب سے کوئی جنات لے گیا۔ ‘‘ ’’اگر تمہیں معلوم ہو جائے تو کیا کرلو گی، دروازہ بند ہے اور میں نے اسے گلی میں پھینک دیا ہے! لو اب صاف سنو میں دروازے کی درز سے دیکھا کہ جب میں نے گلی میں پھینکی تو کتے نے ہڈی سمجھ کر منہ میں دبوچ لیا اور نگل لیا۔ اب وہ کتا ڈھونڈا جائے، اس کا پیٹ چیرا جائے، تب کہیں ملے۔ ‘‘ یہ سُن کر وہ جھلا کر رہ گئی اور زیادہ تیز آواز میں کہا۔ ’’آپ کو اس شرارت کا جواب دینا ہو گا؟‘‘ ’’کسے؟‘‘ ’’یہ بعد میں معلوم ہو جائے گا۔ ‘‘ میں نے اطمینان کا سانس لیا اور کہا۔ ’’تو پھر یہ بعد کی بات ہے اُس وقت دیکھا جائے گا۔ اب ہمیں حال پر غور کرنا ہے۔ کتے کے پیٹ میں کہیں کنجی گھل نہ گئی ہو۔ ‘‘ وہ خاموش ہو گئی۔ اور میں بھی چپ ہو گیا۔ کمرے میں مکمل سکوت طاری تھا۔ وہ ٹائیلٹ میز کے قریب متحیر کھڑی تھی اور غالباً اپنی بے بسی پر کُڑھ رہی تھی۔ ’’آپ دروازہ نہیں کھولیں گے؟‘‘ اس نے کچھ دیر خاموش رہنے کے بعد کہا۔ ’’دیکھیے مجھے نہ ستائیے، و رنہ اس کا انجام اچھا نہ ہو گا۔ ‘‘ ’’میرے پاس چابی نہیں، اس لیے مجبور ہوں، ہاں البتہ شام کو دروازہ کھولا جا سکتا ہے اس لیے کہ شاید اس وقت تک تلاش کرنے پر مل جائے۔ ‘‘ ’’اورمیں اس وقت تک یہیں قید رہوں گی؟‘‘ ’’نہیں، تم بڑی خوشی سے صحن میں، کمروں میں، کوٹھوں پر جہاں چاہو کود سکتی ہو، گا سکتی ہو، مجھے کوئی عذر نہیں۔ ‘‘ ’’پرماتما جانے آپ کو کیا ہو گیا ہے۔ ‘‘ وہ میری گفتگو کے انداز پر سخت حیرت زدہ تھی۔ ’’میں اچھا بھلا ہوں لیکن کبھی کبھی تفریح بھی تو ہونی چاہیے۔ کیا تم اس کی قائل نہیں ہو۔ کیا تم کبھی ایسا تفریح مذاق نہیں کرتیں۔ ‘‘ ’’مجھے گھر جانا ہے موہن صاحب!‘‘ اُس نے میرے سوال کا جواب دیا۔ ’’تم بالکل صحیح کہہ رہی ہو، تمہیں گھر جانا ہے۔ گھر گیا پانی سے بھر اور اس میں بڑے بڑے کچھوؤں کا ڈر، لیکن بتاؤ میں کیا کرسکتا ہوں؟‘‘ ’’چابی دے دیجیے، بہت ستا چکے اب نہ ستائیے۔ ‘‘ ’’دیوی جی، مجھے افسوس ہے کہ وہ کم بخت ناشدنی گم ہو گئی ہے۔ ‘‘ ’’گم ہو گئی ہے، گم ہو گئی ہے، آپ نے یہ کیا رٹ لگا رکھی ہے۔ آپ چابی کیوں نہیں دیتے؟‘‘ ’’میرے پاس نہیں ہے سرکار، کتے کے پیٹ میں ہے۔ ‘‘ ’’موہن صاحب! لڑکیوں سے اس طرح کا مذاق نہیں کرتے۔ کتے کا پیٹ، آپ کی جیب ہے۔ ‘‘ ’’اچھا تو یونہی ہو گا۔ ‘‘ ’’یونہی ہو گا، چابی لائیے میں جانا چاہتی ہوں۔ ‘‘ ’’میں ایک بار نہیں سو بار کہہ چکا ہوں کہ چابی میرے پاس نہیں ہے، نہیں ہے، نہیں ہے۔ ‘‘ ’’چابی آپ کے پاس ہے، آپ کے پاس ہے، آپ کے پاس ہے!‘‘ ’’میرے پاس نہیں، نہیں، نہیں ہے۔ ‘‘ ’’نہیں آپ ہی کے پاس ہے، ہے، ہے۔ ‘‘ اس نے ’’ہے‘‘ کو سو مرتبہ دہراتے ہوئے کہا۔ ’’اچھا نہیں تھی تو ہے۔ ‘‘ ’’تو لائیے جیب سے نکالیے۔ ‘‘ ’’میں نہیں دوں گا۔ ‘‘ ’’آپ کو دینا پڑے گی۔ ‘‘ ’’کوئی زور ہے؟‘‘ ’’میں چلانا شروع کردوں گی۔ ‘‘ اس نے مجھ پر رعب گانٹھا۔ ’’بصد شوق۔ ‘‘ میں نے بڑے اطمینان سے جواب دیا۔ ’’مگر تم کو معلوم ہونا چاہیے کہ ناحق اپنا گلا پھاڑو گی، حلق تھکاؤ گی۔ کچھ بھی نہ ہو گا، روپیٹ کے دیکھ لو۔ میں جھوٹ نہیں کہتا۔ اس کمرے میں کوئی روشندان نہیں۔ دروازوں پر جتنے پردے لٹک رہے ہیں سب کے سب دبیز ہیں۔ مجھے بچپن ہی میں اس کا کئی مرتبہ تلخ تجربہ ہو چکا ہے کہ یہاں سے بلند سے بلند آواز بھی باہر نہیں جاسکتی۔ ماتاجی احتیاطاً مجھے اس کمرے میں پیٹا کرتی تھیں۔ میں اس مار سے چھٹکارا حاصل کرنے کے لیے زور زور سے چلایا کرتا تھا کہ پتا جی میری آواز سن لیں مگر بے سود۔ تم بیکار چلاؤ گی۔ ‘‘ پاربتی نے میری بات سنی اور ہارے ہوئے انسان کی طرح کہا۔ ’’لیکن آپ چابی نہیں دیں گے؟‘‘ ’’مجھے افسوس سے کہنا پڑتا ہے کہ نہیں‘‘ ’’کیوں؟ اس کا سبب؟‘‘ ’’پھر وہی مہمل سوال۔ ‘‘ ’’آپ کا مذاق حد سے بڑھ رہاہے۔ ‘‘ اس نے اپنی ساڑھی کے گرتے ہوئے پلو کو سنبھالتے ہوئے کہا۔ ’’میں یہ سب معاملہ حرف بحرف جیسے کا تیسا بملا کو سنا دوں گی۔ ‘‘ ’’بڑے شوق سے، میں آج شام کو دہلی جارہا ہوں۔ اس کے علاوہ بیچاری بملا کر بھی کیا سکے گی؟‘‘ ’’وہ آپ کے پتا جی سے شکایت کرے گی۔ ‘‘ ’’میری ایک خشم آلود جھڑکی اس کی زبان بند کرنے کے لیے کافی ہو گی۔ ‘‘ ’’تو میں خود اُن سے سب کچھ کہہ دوں گی۔ ‘‘ ’’جو دل میں آئے کرلینا۔ اس وقت اس کے اظہار کی ضرورت نہیں ہے۔ ‘‘ میں نے کہنے کو تو کہہ دیا۔ مگر دل میں بہت ڈرا۔ پتا جی گو نرم دل تھے۔ مگر اس قسم کی شرارت کا سُن کر ان کا رنجیدہ ہونا لازم تھا۔ بہر حال میں نے سوچ رکھا تھا کہ اگر پاربتی نے ان سے کہہ دیا تو میں سر جھکا کر ان کی لعن طعن سن لوں گا۔ دراصل میں کسی قیمت پر بھی اِدھر اُدھر کی چیزیں کتر کر جھٹ سے اپنے بل میں گھس جانے والی چوہیا کو اپنے دامِ انتقام سے باہر نہیں نکالنا چاہتا تھا۔ مجھے خاموش دیکھ کروہ میرے فرض سے آگاہ کرنے کی خاطر بولی۔ ’’آپ کو معلوم ہونا چاہیے کہ مجھے گھر جانا ہے۔ بس دل لگی ہو چکی۔ اب کنجی سیدھے من سے نکالیے‘‘ ’’تم نہیں جاسکتی ہو۔ ‘‘ ’’یہ بھی عجیب سکھا شاہی ہے۔ ‘‘ ’’ہاں اس مکان میں میرا راج ہے اور سامنے والے مکان پر تمہارا۔ اپنے مکان کی چھت پر تم سیوا جی ہو اور ہم تمہاری حکومت تسلیم کرتے رہے۔ تم نے ہزاروں مرتبہ چڑھے ہوئے پتنگوں کو کئی کئی ریل ڈور سمیت توڑ لیا ہے اور ہم خاموش رہے ہیں۔ آج ہماری بادشاہت میں ہو۔ اس لیے تمہیں دم مارنے کی مجال نہ ہونی چاہیے۔ ‘‘ ’’میں نے آپ کے پتنگ کبھی نہیں توڑے، آپ غلط کہہ رہے ہیں۔ ‘‘ ’’تم جھوٹ بول رہی ہو پاربتی، تمہیں معلوم ہونا چاہیے کہ اس وقت میرے ہاتھ بڑے بڑے اختیارات کی ڈورہے، مردوں سے بات بات پر نوک جھونک کرنا تمہاری فطرت میں داخل ہو گیا ہے۔ مگر شاید تمہیں یہ معلوم نہیں کہ ہم لوگ بڑے سخت گیر ہوتے ہیں۔ بُری طرح بدلہ لیتے ہیں سمجھیں!‘‘ یہ سن کر وہ اور بھی گھبرا گئی۔ ’’میں جانتی ہوں۔ ‘‘ وہ دروازے کی طرف بڑھ رہی تھی کہ میں نے دوڑ کر دہلیز میں اس کا راستہ روک لیا۔ ’’تم کمرے میں ہی رہو گی؟‘‘ ’’ہٹیے، مجھے جانے دیجیے۔ ‘‘ اس نے میرے بازو کو جھٹکا دیا۔ میں وہیں پر جما رہا، یہ دیکھ کر وہ ایک قدم پیچھے ہٹ گئی اور سخت غصے کی حالت میں کہا۔ ’’آپ زبردستی کررہے ہیں۔ ‘‘ ’’ابھی تم نے زبردستی کا نصف بھی نہیں دیکھا۔ ‘‘ ’’آپ مجھے نہیں جانے دیں گے؟‘‘ ’’نہیں۔ ‘‘ ’’میں رو دوں گی، موہن صاحب میں سرپیٹ لوں گی اپنا‘‘ اور اس کی آنکھوں سے واقعی ٹپ ٹپ آنسو گرنے لگے، اسی حالت میں وہ رونی آواز میں دھمکیاں دیتی ہوئی آگے بڑھی۔ مجھے دھکا کر اس نے دروازے سے باہر نکلنا چاہا۔ اس کشمکش اور پریشانی میں مضطرب دیکھ کر مجھے اس پر ترس آگیا۔ اور جب وہ تازہ حملے کے لیے آگے بڑھی۔ تو میں نے بڑے آرام سے اس کے گیلے ہونٹوں کو اپنے لبوں سے چُھو لیا۔ میرے لبوں کا اس کے ہونٹوں کو چُھونا تھا کہ آفت برپا ہو گئی۔ یہ سمجھیے کہ کسی نے آتشبازی کی چھچھوندر کو آگ دکھا دی ہے۔ اس نے مجھے وہ موٹی موٹی گالیاں دیں کہ توبہ بھلی اور میرے سینے کو اپنے ہاتھوں سے دھڑا دھڑ پیٹنا شروع کردیا۔ لطف یہ ہے کہ آپ روتی جاتی تھی۔ آخر کار جب مجھے مار مارکر تھک گئی تو زمین پر بیٹھ کر سر کو گھٹنوں میں چھپا کر اور بھی زیادہ زور سے رونا شروع کردیا۔ نصف گھنٹے کی منت سماجت کے بعد اُس نے اپنی آنکھوں سے آنسو بہانے بند کیے۔ اس کے بعد میں نے جیب سے چابی نکالی اور صدر دروازہ کھول کر اپنے کمرے کی طرف جاتے ہوئے کہا۔ ’’دروازہ کُھلا ہے اور آپ جاسکتی ہیں۔ ‘‘ اُس شام کو میں دہلی چلا گیا۔ اور پندرہ روز کے بعد واپس آیا۔ چونکہ گھرمیں کسی نے اس شرارت کے متعلق مجھ سے استفسار نہ کیا۔ اس لیے معلوم ہوا کہ پاربتی نے میرا چیلنج قبول کرلیا ہے کہ وہ انتقام ضرور لے گی۔ ایک روز میں نے میز کا دراز کھول کر اپنی بڑی تصویر نکالی۔ اس لیے کہ مجھے اس کا فریم بنوانا تھا۔ یہ فوٹو خاکستری رنگ کے بڑے لفافے میں بند تھا۔ چنانچہ میں اس کو کھول دیکھے بغیر فریم ساز کے ہاں لے گیا۔ اس کی دکان پر میں نے ڈیڑھ گھنٹے کے غور و فکر کے بعد فریم کے لیے ایک لکڑی انتخاب کی اور کچھ ہدایات دینے کے بعد تصویر والا لفافہ دکاندار کو دے دیا۔ اس نے جب اُسے کھول کر دیکھا تو کھلکھلا کر ہنس پڑا۔ میں نے جب تصویر پر نظر دوڑائی تو دیکھا۔ اس پر سیاہ پنسل سے مونچھیں اور داڑھی بنی ہوئی ہے۔ ناک پر ایک سیاہ گولا سا رکھا ہے اور چشمے کے شیشے بالکل سیاہ کردیے گئے ہیں۔ یہ تصویر میری شبیہ تھی مگر اس مسخ حالت میں اس کو پہچاننا بہت دشوار تھا۔ پہلے پہل تومیں بہت متحیر ہوا کہ یہ کس کی حرکت ہے مگر فوراً ہی سب معاملہ صاف ہو گیا۔ سیوا جی میری غیر حاضری میں اپنی ہمسایہ سلطنت پر نہایت کامیابی سے چھاپہ مار گئے تھے!     Read the full article
0 notes
pakberitatv-blog · 6 years ago
Photo
Tumblr media
https://is.gd/T1Rswc
حکومت کا بلاول بھٹو اور مراد علی کا نام ای سی ایل سے نکالنے کا اعلان
اسلام آباد: وفاقی وزیراطلاعات فواد چوہدری کا کہنا ہے کہ وزیراعلیٰ کا کرپشن میں نام آنا باعث شرمندگی ہے اور کسی کا نام عہدے نہیں بلکہ کردار کی وجہ سے ای سی ایل میں ڈالا جاتا ہے جب کہ  اومنی گروپ کے اصل مالک آصف علی زرداری ہیں۔
ان کا کہنا تھا کہ بار بار ��نتقام کی چیخیں ماری جاتی ہیں، یہ کہنا غلط ہےکہ تحریک انصاف کی حکومت نے مقدمات شروع کیے، تمام مقدمات 2015 اور 2016 کے درمیان شروع ہوئے تھے۔
انہوں نے کہا عہدوں ک�� وجہ سے نام ای سی ایل میں ڈالے یا نکالے نہیں جاتے، جعلی بینک اکاؤنٹس سے متعلق تفتیش 2015 میں شروع ہوئی، ای سی ایل میں نام کردار کی وجہ سے ڈالے جاتے ہیں، پوری قوم کرپٹ عناصر کے خلاف اکٹھی ہے۔
فواد چوہدری کا کہنا تھا کہ آج سپریم کورٹ میں اہم کیس کی سماعت ہوئی جس میں عدالت نے بلاول بھٹو زرداری اور وزیراعلیٰ سندھ کا نام ای سی ایل سے نکالنے کا حکم دیا، ہم سپریم کورٹ کے حکم کی تکمیل کریں گے۔
0 notes
classyfoxdestiny · 3 years ago
Text
مہاراشٹر حکومت کی انکوائریوں کے خلاف پرم بیر کی درخواست کا فیصلہ CAT کر سکتا ہے: بمبئی ہائی کورٹ
مہاراشٹر حکومت کی انکوائریوں کے خلاف پرم بیر کی درخواست کا فیصلہ CAT کر سکتا ہے: بمبئی ہائی کورٹ
بنچ نے کہا کہ اگر درخواست گزار مناسب فورم سے رجوع کرتا ہے ، تو اسے ہائی کورٹ کے حکم پر بغیر کسی تعصب کے سنا اور فیصلہ کیا جائے گا۔
ممبئی ہائی کورٹ نے جمعرات کو ممبئی پولیس کے سابق کمشنر پرم بیر سنگھ کی جانب سے دائر کی گئی ایک درخواست کو ناقابل سماعت قرار دیا ہے ، جس میں مہاراشٹر حکومت کی جانب سے ان کے خلاف شروع کی گئی دو ابتدائی انکوائریوں کو منسوخ کرنے کی درخواست کی گئی ہے۔
جسٹس ایس ایس شندے اور جسٹس این جے جمعدار کے ڈویژن بنچ نے درخواست خارج کرتے ہوئے کہا کہ سنگھ کی طرف سے مانگی گئی راحتوں کو مرکزی انتظامی ٹربیونل فیصلہ دے سکتا ہے کیونکہ یہ ایک خدمت کا معاملہ ہے۔
بنچ نے کہا کہ اگر درخواست گزار (سنگھ) مناسب فورم سے رجوع کرتا ہے ، تو اسے ہائی کورٹ کے حکم (جمعرات) کے بغیر کسی تعصب کے سنا اور فیصلہ کیا جائے گا۔
سنگھ نے اپنی درخواست میں ریاستی حکومت کے ان کے خلاف ابتدائی انکوائری شروع کرنے کے دو احکامات کو چیلنج کیا ہے۔
اس سال یکم اپریل کو پہلا آرڈر اس وقت کے ریاستی وزیر داخلہ انیل دیشمکھ نے کچھ آل انڈیا سروسز (کنڈکٹ) رولز کی مبینہ خلاف ورزی پر منظور کیا تھا۔
20 اپریل کا دوسرا حکم موجودہ وزیر داخلہ (دلیپ والسے پاٹل) نے سنگھ کے خلاف بدعنوانی کے الزامات پر منظور کیا تھا۔
ریاستی حکومت نے سنگھ کی درخواست پر ابتدائی اعتراضات اٹھائے تھے اور کہا تھا کہ اسے ہائی کورٹ نہیں سن سکتی کیونکہ یہ خالصتا service خدمت کا معاملہ ہے اس لیے انتظامی ٹربیونل کو سننا چاہیے۔
حکومت کے وکیل دارایس کھمباتا نے استدلال کیا تھا کہ درخواست میں ایسے مسائل اٹھائے گئے ہیں جو ایڈمنسٹریٹو ٹریبونل ایکٹ کی دفعات کے تحت ہیں اور یہ ایک سروس معاملہ ہے۔
انہوں نے یہ بھی دلیل دی تھی کہ درخواست بے بنیاد ہے کیونکہ درخواست میں چیلنج کی گئی دو ابتدائی انکوائریز اب کھڑی نہیں ہوتیں ، کیونکہ مہاراشٹر کے ڈائریکٹر جنرل پولیس (ڈی جی پی) سنجے پانڈے ، جو انکوائریوں کی سربراہی کرنے والے تھے ، نے سنگھ کی جانب سے ان پر لگائے گئے الزامات کے بعد دوبارہ باز آنا درخواست میں
حکومت نے بعد میں دو نئی انکوائریوں کا حکم دیا-ایک سربراہ ریاستی اینٹی کرپشن بیورو (اے سی بی) کے ڈائریکٹر جنرل کی اور دوسری سربراہ ایڈیشنل چیف سیکرٹری (منصوبہ بندی) کی۔
سنگھ کے وکیل مہیش جیٹھ ملانی نے استدلال کیا تھا کہ ابتدائی انکوائری عجلت میں اور ذہن کے استعمال کے بغیر کی گئی تھی اور سابق ریاستی وزیر داخلہ انیل دیشمکھ کے خلاف سنگھ کی شکایت کے بعد مذمت اور انتقام سے باہر تھے۔
اپنی درخواست میں ، سنگھ نے سنجے پانڈے کے خلاف الزامات بھی لگائے تھے ، یہ دعویٰ کرتے ہوئے کہ ڈی جی پی نے ان سے ذاتی ملاقات میں کہا کہ انیل دیشمکھ کے خلاف سنگھ کی شکایت کے نتیجے میں انکوائری قائم کی گئی ہے۔
اس سال مارچ میں ، سنگھ نے مہاراشٹر کے وزیر اعلی ادھو ٹھاکرے کو لکھے گئے ایک خط میں دیشمکھ کے خلاف بدعنوانی کے الزامات لگائے۔
. Source link
0 notes
albonynet · 5 years ago
Text
قصة الأميرة هاسي - المرسال
قصة الأميرة هاسي – المرسال
[ad_1]
محتويات
قصة الأميرة هاسي
وصية والدة هاسي لها
الأميرة هاسي والامبراطور
سبب كره تيروت للأميرة هاسي
انتقام تيروت من هاسي
نهاية سعيدة
اعتقد انك لم تسمع من قبل عن قصة الأميرة هاسي .
لعلك سمعت عن جميع أميرات ديزني : سندريلا ، شفق ، سنووايت ، مولان ، تيانا ، آريل ، بيلا ، روبانزل ، ميريدا ، بوكاهنتس ، ياسمين ، تنكر بيل ، آنا ، ألسا و في النهاية فيونا . [2]
قصة الأميرة هاسي
كان هناك وزير…
View On WordPress
0 notes
khouj-blog1 · 6 years ago
Text
بلاول بھٹوکوچیخیں سنائی دینے لگیں مگر کہاں سے
New Post has been published on https://khouj.com/pakistan/118814/
بلاول بھٹوکوچیخیں سنائی دینے لگیں مگر کہاں سے
پیپلزپارٹی کے چیئرمین بلاول بھٹو کا کہنا ہے کہ دھاندلی سے بننے والی حکومت کا احتساب ہوگا جب کہ وزیراعظم ہاؤس سے ابھی سے چیخیں آنا شروع ہوگئی ہیں۔
نواب شاہ میں پیپلزپارٹی کے چیئرمین بلاول بھٹو نے کارکنوں سے خطاب میں کہا کہ یہ کیا سمجھتے ہیں کہ نیب گردی کے ذریعے ہمارہ راستہ روک لیں گے، ہم جانتے ہیں کہ نیب کالا قانون ہے، جو مشرف کی باقیات ہے، یہ سمجھتے ہیں کہ شہید بھٹو کا نواسہ اوربی بی کا بیٹا ڈر جائے ، ہم دہشت گردوں، مشرف آمروں سے نہیں ڈرے تو تم سے کیا ڈریں گے، دھاندلی سے بننے والی حکومت کا احتساب ہوگا اور وزیراعظم ہاؤس سے ابھی سے چیخیں آنا شروع ہوگئی ہیں۔ ابھی تو صرف ٹرین مارچ کا آغاز کیا ہے ، جب لانگ مارچ کریں گے تو کیا ہوگا۔
بلاول نے کہا کہ ہمیں احتساب پر کوئی اعتراض نہیں کرپٹ افراد کو پکڑا جائے لیکن احتساب کے نام پر انتقامی کاروائی منظور نہیں، 18 ویں ترمیم اور 1973 کے آئین میں ہمارا خون شامل ہے اس پر کوئی آنچ نہیں آنے دیں گے۔ پنجاب میں کے پی کے میں ہمارا راستہ روکا گیا، الیکشن مہم نہیں چلانے دی گئی، حکومت کے یہ سارے ہتھکنڈے پیپلزپارٹی کا راستہ روکنے کے لئے ہے، پی پی کی سینئر قیادت و امیدواروں کو الیکشن سے قبل نااہل قرار دیاگیا، پیپلزپارٹی کے امیدواروں کو پارٹی چھوڑنے کے لیے دباو ڈالا گیا۔
بلاول نے مزید اپنے خطاب میں کہا کہ عوام کے حقوق پرکوئی سمجھوتہ نہیں کریں گے، تبدیلی سرکار معاشی دہشتگردی کر رہی ہے، کسانوں کا بزرگوں کا معاشی قتل ہورہا ہے، بجلی مہنگی روٹی مہنگی یہ ہے نیا پاکستان۔ ہم کتھ پتلی حکومت کو نہیں مانتے ، یہ کس قسم کا نظام اورکس قسم کا وزیراعظم ہے، جو مودی کے خلاف دہشتگردوں کے خلاف کالعدم تنظیم کے خلاف کچھ نہیں کرتا اورسیاسی انتقام لیتا ہے ۔ بلاول نے کہا کہ میرے ناشتے اور دھوبی کے بلوں پر جے آئی ٹی بن سکتی ہے تو کالعدم تنظیم و ان کے ساتھ تعلقات رکھنے والے وزیروں کے خلاف جے آئی ٹی کیوں نہیں بن سکتی۔
بلاول نے کہا کہ سب 4 اپریل کو گڑھی خدا بخش میں جمع ہوں گے، لاڑکانہ میں پوری دنیا کو پیغام دیں گے کہ جب تک سورج چاند رہے گا بھٹو تیرا نام رہے گا۔
0 notes
weaajkal · 6 years ago
Photo
Tumblr media
سعد رفیق کی گرفتاری پر حکومت اور ن لیگ میں بحث @KhSaad_Rafique #NationalAssembly #accountabilitycourt #Pakistan #aajkalpk اسلام آباد: مسلم لیگ (ن) کے رہنما سعد رفیق کی گرفتاری، نیب قوانین اور احتساب کے معاملے پر قومی اسمبلی میں حکومت اور مسلم لیگ (ن) کے اراکین آمنے سامنے آگئے۔ ڈپٹی اسپیکر قاسم خان سوری کی زیر صدارت قومی اسمبلی کے اجلاس کے دوران اظہار خیال کرتے ہوئے شاہد خاقان عباسی نے کہا کہ احتساب ہم سے شروع کریں اس کے مخالف نہیں لیکن اپوزیشن کو دبانے کا طریقہ جمہوریت اور پارلیمنٹ کے حق میں نہیں، آج نیب اپوزیشن ممبران پر الزامات لگاتا ہے جس سے لگتا ہے وہ واقعی مجرم ہیں، آج میڈیا ٹرائل ہوگیا تو کل انصاف کہاں ملے گا۔ شاہد خاقان عباسی نے کہا کہ اپوزیشن لیڈر کو گرفتار کیا گیا اور آج تک کیس نہیں بن سکا، اپوزیشن کو دبانے کے لیے احتساب کے ادارے استعمال کیے جا رہے ہیں، ہم احتساب سے نہیں گھبراتے لیکن انصاف ہوتا نظر آنا چاہیے۔ انہوں نے کہا کہ جو آج ہورہا ہے وہ پرویز مشرف کے دور میں ہونے والی چیزوں کے مقابلے میں کچھ بھی نہیں، لیکن وہ آمر کا دورہ تھا، ملک میں جمہوریت نہیں تھی لیکن آج اس کا کیا جواز ہے، کوئی جواب دینے والا ہے، اسپیکر اسمبلی احتساب سے نہیں انتقام سے اراکین اور پارلیمنٹ کو بچائیں۔ شاہد خاقان عباسی نے کہا کہ حمزہ شہباز پنجاب اسمبلی میں اپوزیشن لیڈر ہیں جن کا نام ای سی ایل پر نہیں لیکن ایف آئی اے نے ایئرپورٹ پر روک لیا جب کہ زلفی بخاری کا نام ای سی ایل میں ہے لیکن وزیراعظم اپنے جہاز میں بٹھا کر انہیں عمرے پر لے جاتے ہیں اور کوئی پوچھنے والا نہیں۔ مسلم لیگ (ن) کے رہنما نے کہا کہ وزیراعظم عمران خان کا ہیلی کاپٹر کیس نیب میں چل رہا ہے، اپوزیشن لیڈر کو گرفتار کیا جا سکتا ہے تو قائد ایوان کو بھی کیس میں گرفتار کیا جا سکتا ہے، اسپیکر پنجاب اسمبلی اور وزیر دفاع کے خلاف کیس چل رہا ہے انہیں بھی گرفتار کرلیں۔ مسلم لیگ (ن) کے رہنما نے کہا کہ کے پی کا احتساب بیورو بنا تھا، اربوں کاخرچہ ہوا کوئی پوچھنے والا نہیں، جہانگیر ترین کے بارے میں عدالتی حکم آیا وہ بھی آزاد پھر رہے ہیں۔ شاہد خاقان عباسی کا کہنا تھا کہ چیئرمین نیب کی سابقہ کارکردگی دیکھ کر ان کا تقرر کیا، اگر احتساب چاہتے ہیں تو مجھ سے شروع کریں اور ہر ممبر بتائے جب سیاست میں آیا تھا تو اس کے پاس کیا تھا اور آج کیا ہے، اس ہاؤس سے احتساب شروع کیا جائے اور یہ بھی بتائیں کہ اس ہاؤس کے ممبران کتنا ٹیکس دیتے ہیں، ادارے آپ کے پاس ہیں اور ریکارڈ آپ کے پاس ہیں، پتہ کریں کونسی کرپشن ہوئی ہے۔ سابق وزیراعظم نے کہا کہ کونسی کرپشن ہماری حکومت میں ہوئی، جو معیار شہباز شریف، نواز شریف اور سعد رفیق کے لیے رکھا ہے اگر وہ حکومت پر لاگو ہوئی تو 70 فیصد کابینہ ممبر اندر نہ ہوئے تو ذمہ دار میں ہوں۔ شاہد خاقان عباسی نے کہا کہ جو نیب آج کر رہا ہے وہ احتساب نہیں ملک کی تباہی کا راستہ ہے، آج بیوروکریٹ کام نہیں کرتے، سابق چیئرمین اوگرا توقیر صادق پر ساڑے 4 سو ارب کا مقدمہ بنایا اور 7 سال گزر گئے لیکن کچھ نہیں ہوا۔ سابق وزیراعظم شاہد خاقان عباسی کے اظہار خیال کے بعد جب وزیر اطلاعات فواد چوہدری جواب دینے کھڑے ہوئے تو مسلم لیگ (ن) کی جانب سے شور شرابا کیا گیا۔ (ن) لیگ کے شور شرابے پر فواد چوہدری نے کہا کہ ان کی سیاسی تربیت میں مسئلہ ہے، یہ پارٹی ضیاء نے بنائی تھی، ان کی تربیت اچھی نہیں ہوئی اس لیے دوس��وں کی بات نہیں سنتے۔ وزیر اطلاعات کے جواب پر (ن) لیگی ارکان طیش میں آگئے اور فواد چوہدری پر جملے کسنا شروع کردیے، اس دوران ایوان میں شو شرابا بھی ہوا جب کہ اپوزیشن لیڈر شہبازشریف ایوان سے اٹھ کر چلے گئے۔ اپوزیشن کی جانب سے فواد چوہدری سے الفاظ واپس لینے کا مطالبہ کیا گیا جس پر ڈپٹی اسپیکر نے وزیراطلاعات سے الفاظ واپس لینے کا کہا تو فواد چوہدری نے جواباً کہا کہ (ن) لیگ کی تربیت ٹھیک ہوئی۔ فواد چوہدری کے جواب پر ایک بار پھر (ن) لیگ نے شور شرابا کیا جس پر وزیراطلاعات نے کہا کہ تربیت ٹھیک نہ ہونے کا کہوں تو انہیں مسئلہ ہے اور ٹھیک ہونے کا کہوں تب بھی مسئلہ ہے۔ اپوزیشن کے احتجاج پر ڈپٹی اسپیکر قومی اسمبلی نے وزیراطلاعات کے تربیت سے متعلق الفاظ کارروائی سے حذف کردیے۔ ایوان میں اظہار خیال کرتے ہوئے فواد چوہدری نے کہا کہ سعد رفیق کی گرفتاری ضمانت منسوخ ہونے پر ہوئی، عدالت نے انہیں مکمل سنا پھر ضمانت منسوخ کی۔ وزیر اطلاعات کا کہنا تھا کہ جس طریقے سے پچھلے دس سالوں میں ملک چلایا گیا وہ سب کے سامنے ہے، شاہد خاقان عباسی کی بات درست ہےکہ احتساب کا عمل شفاف ہونا چاہیے لیکن انہوں نے ایک بات نظر انداز کردی کہ نیب کے موجودہ چیئرمین کی تقرری کی اتھارٹی وہ خود تھے، نیب کے موجودہ سیٹ اپ میں ایک چپڑاسی بھی ہمارا لگایا ہوا نہیں ہے۔ انہوں نے کہا کہ لگتا ہے ساری اپوزیشن کا اپنا خطرہ پڑا ہے، سب کو اپنے اپنے کرتوت یاد ہیں اس لیے گھبرائے ہوئے ہیں، ان کی حالت یہ ہےکہ جواب نہیں سننا چاہتے، چور کی داڑھی میں تنکا ہے اور بہت بڑا تنکا ہے، یہ لاڈلے کھلینے کو چاند مانگ رہے ہیں، یہ چاہتے ہیں ان سے باز پرس نہ ہو۔ فواد چوہدری کا کہنا تھاکہ عوام احتساب چاہتی ہے، عوام چاہتی ہےکہ دس سالوں میں جو لوٹ مار کا بازار لگایا گیا اس کا حساب دیں، نیب اور ادارے جو احتساب کررہے ہیں اور کرنا چاہتے ہیں، اپوزیشن چاہتی ہے حکومت اس میں رکاوٹ ڈالے مگر ایسا نہیں ہوگا، یہ حکومت عوام کی خواہشات کی ترجمان ہے۔ وزیراطلاعات نے مزید کہا کہ نیب آزاد ادارہ ہے اور ہمارے ماتحت نہیں ہے، یہ وہ مقدمات ہیں جو نوازشریف اور شاہد خاقان عباسی کے دور میں بنے، یہ موجودہ سیٹ اپ اسی وقت کا ہے جب یہ اقتدار میں تھے، اب جب آپ اقتدار سے باہر نکلے اور ہاتھ آپ پر پڑا تو قانون میں خامیاں یاد آگئی ہیں، جب معاملہ دوسروں کے لیے چل رہا تھا تو وہ درست تھا، دونوں جماعتیں پانچ، پانچ سال اقتدار میں تھیں ان کو بیٹھ کر خامیاں دور کرنا چاہیے تھیں، ہمیں تو پہلے ہی دن خامیوں کا کہا گیا، ہم نے پہلے دن ہی ٹاسک فورس بنائی اور اپوزیشن کی کمیٹی بھی بنادی۔ فواد چوہدری کا کہنا تھا کہ لگ رہا ہے اپوزیشن کی خواہش ہےکہ جو لوگ اسمبلی میں آئے انہیں کرپشن کا لائسنس مل گیا، عوام کے پیسے کا حساب دینا ہوگا۔ انہوں نے کہا کہ ایف بی آر کے چیئرمین سے لے کر تمام وہ لوگ جو منی لانڈرنگ میں ملوث تھے انہیں اہم عہدوں پر لگایا گیا، انہیں کیوں لگایا گیا؟ کس کا پیسہ باہر بھیج رہے تھے؟ یہاں سے پیسہ باہر بھیجا گیا، ان لوگوں نے جب سیاست شروع کی تو ان کے پاس موٹرسائیکل تھی اب ان کے پاس گاڑیاں ہیں، کوئی پوچھنے والا نہیں کہ پیسہ کہاں سے آیا، کوئی پوچھ لے تو ایوان کا تقدس خراب ہوجاتا ہے، ان کو سعد رفیق یا شہباز شریف کا دکھ نہیں بلکہ اپنی باری کا دکھ ہے اس لیے زیادہ اچھل رہے ہیں، یہ وہی ہیں جنہیں پتا ہے دس سالوں کا حساب دینا ہوگا، اگر ہم ان داغ دار لوگوں سے ملک کے عوام کے پیسے واپس نہ لے سکے تو پی ٹی آئی کو حکومت کرنے کا حق نہیں۔ فواد چوہدری کا کہنا تھا کہ پاکستان میں پہلی بار شفاف احتساب ہورہا ہے، وزیراعظم اس معاملے میں پرعزم ہیں، کوئی بھی کسی بھی پارٹی کا ہو اس کا حکومت پر کوئی کنٹرول نہیں، ہم سمجھتے ہیں احتساب کے عمل کو جس طریقے سے متنازع بنارہے ہیں اس کا فائدہ نہیں ہوگا، نیب اور عدالتیں اپنا کام کررہے ہیں انہیں اپنا کام کرنے دیں، آپ لوگ اپنے گریبان میں جھانکیں، آپ لوگوں نے جو سلوک پاکستان کے ساتھ کیا اس پر لوگوں سے معافی مانگیں پھر آگے چلیں۔
0 notes
evmorfi-a · 1 year ago
Text
مسلسل انتقام انا الحلقة 47 السابعة والاربعون مدبلجة قصة عشق
شاهد مسلسل مسلسل انتقام انا الحلقة 47 السابعة والاربعون مدبلجةHD عــل ى موقع قـص ـة عشق وعــل ى الدايليموشن ويوتيوب مجانا مترجم الحلقة كاملة شاهد فوريو Ramadan 2020 رمضان 2020 علي موقع قـص ـة عشق 3isk يعرض مسلسل مسلسل انتقام انا الحلقة 47 السابعة والاربعون مدبلجةHD في الموسم الرمضاني مع مسلسلات رمضان 2020 علي موقع شاهد نت حيث يمكنكم مش اهدة الحلقة مسلسل مسلسل انتقام انا الحلقة 47 السابعة…
View On WordPress
0 notes
zarfilm-blog · 6 years ago
Text
دانلود فیلم A Simple Favor 2018
Tumblr media
دانلود فیلم A Simple Favor 2018 یک لطف ساده قصه یک مادر بلاگر به نام استفانی (آنا کندریک) را روایت می کند که قصد دارد بفهمد چرا دوستش، امیلی (بلیک لایولی)، ناگهان ناپدید شد. شوهر امیلی، شان (هنری گلدینگ)، با او همراه می شود تا در این مسیر با خیانت ها و رسوایی ها روبرو شوند. در نهایت سوال این است که چه کسی با عشق، وفاداری، قتل و انتقام چه کسی را گول می زند. Read the full article
0 notes