Tumgik
tahmine · 7 years
Text
خاطره
خاطراتم ورق مي زدم. اما نه. صفحه هاي مجازيِ افراد خاطراتم را ورق مي زدم. هيچ كدوم واقعي نبودند. اون پسري كه سين مي زد و لباساي شل و ول رنگ باخته مي پوشيد، با يه پيراهن فاخر كنار زنش ايستاده بود. اون شايد دي ان اي شو با پسر خاطره ي من قسمت كرده بود ولي اون نبود. رفتم و رفتم و رفتم و خاطره هام هي كمرنگ و كمرنگتر شدن. به خودم كه اومدم سرم تير مي كشيد. صداي سوت مي داد. داشت اعتراض مي كرد. من اين همه از وجودم و حسم و زمانم رو گذاشتم و همه دست اوردم تجربه هاييه كه تو با مجاز همشونو پاك كردي. اون پسري كه سين مي زد با لباس كبودش بايد همونجا كنار بركه بمونه. بذار دستشو تو دستاي من و برو پي زندگيت. برو حقيقي باش برو تجربه كن.
0 notes
tahmine · 8 years
Text
عيد
در شلوغي تنها مي رقصيدم و پيش مي رفتم. انبوه شعف در فضا بلورهاي لبخند مي شد بر لبانم. دلم گرم شده بود. با پاهايي خسته بدنم را به جشن مردم آورده بودم. دوست دارم ببينمشان در لحظات انسان. دوستشان دارم. لحظه ي شادي هماهنگ انسان ها گواهيست براي خدا بودن. همراه با اين موج مي شوم تا همه ام را با خود ببرد. تا خدا شوم.
0 notes
tahmine · 8 years
Text
خسته
خسته ام از ترس مدام. مي خواهم رها باشم. تو امده اي با يك دنيا فاصله زير سقفي كوچك و مرا به ديوارها ي خانه فشار مي دهي. هر روز فاصله هايت را به من گوشزد مي كني. من چه مي توان بكنم وقتي ابعاد اين خانه محدود است و فاصله هاي اطراف تو هر روز گشادتر مي شوند. نفس در سينه ام جاي نمي گيرد. من پشت اين فاصله ها له مي شوم.
0 notes
tahmine · 8 years
Photo
Tumblr media
دنياي بي سايه چه بي روح است. نه نوري و نه پس از زمستاني بهاري
0 notes
tahmine · 8 years
Text
اضطراب
صفحه ي اينستاگرامو هي بالا و پايين مي كنم حقيقتا چيزي رو نمي بينم. چرا شايد يك تصوير گذرا كه بتونم براي حس ناكاميم بهش چنگ بندازم. مي رم تو اونيكي صفحه و دوباره بر مي گردم. صفحه رو مي دمش بالا كه بره و دوباره از صفحه ي برنامه ها اينستاگرامو باز مي كنم. تازه تو عكس دوم مي فهمم همين الان بسته بودمش. كلافه ام ديگه نمي دونم به چي چنگ بندازم. يادم مي افته كه بيام اينجا و بنويسم. نه اين مثل كاغذ نيست. وقتي اين صفحه ي نوراني دستمه يه حس امنيت مجازي دارم. انگار هستم و اين دوستان و برنامه هاي مجازي بودنمو نضمين مي كنن. هر وقت از اين صفحه هم به پوچي رسيدم مي تونم دوباره برم و چرخ هاي بي هدف بي نگاه و بي فكر تو برنامه ها بزنم. ولي روز كه داره تموم مي شه اضطرابم بزرگ مي شه بالاخره بايد اين نورو با تاريكي عوض كنم. تو تاريكي درونم ديده مي شه. اصلا درون خاصيتش همينه بايد تو تاريكي نور بده. ولي براي من صدا مي ده. صداي شكستن در و ديوار پوسيده. اونقدر كه متروك مونده اونقدر كه ازش فرار كردم. گرد ساليان روي همه ي نورها رو پوشونده. هنوز نور از توي اين صفحه مياد. گاهي شبا روي اين نور خوابم مي بره. صبح كه بيدار مي شم تا پيداش كنم و دوباره راش بندازم چند صباحي با خودم تنهام. اضطراب غريبي منو به سمت نورش هدايت مي كنه. ترسم از اينه كه هنوز تاريكي مونده باشه كه به صداي متروكم نهيب بزنه. الان كه اين متنو ادامه مي دم واسه همينه كه اونقدر بگذره كه وسط اين جمله ها خوابم ببره. اون بيرون نه درون روشني مونده و نه اغوش گرمي
0 notes
tahmine · 8 years
Text
خواب
چشمام خستن. اينجا كنار يك تن خسته دراز كشيدم. تتي كه هيچ محبتي به من نداره. تني كه خوابه. تني كه تو خونه ي منه. انگار من تو خونه ي خودم جايي ندارم. مي ترسم خوابم ببره و اين مرر خشمگين كمرنگ بشه. من در برابر حريمم مسولم. در برابر حريمي كه جلوي ورود اين سردي به قلبمو مي گيره. قلبم اگه سرد بشه يخ بزنه اصلا فكرشم خلا درست مي كنه تو مغزم. من مسولم نبايد بخوابم بايد اين مرزو سفت خط كشي كنم.
0 notes
tahmine · 8 years
Text
قبل از خواب
چشمام خستن تو ذهنم پر از صدا و حسسه. امروز با خودم دو جور مواجه سدم. خودم كه از چند ساعت تنهايي باهاش مي ترسم. و خودم كه خالص و صاف تو نوشته هاي چند سال پيشم باهاش همراه بودم. نمي دونم چي شد كه به اون رو برگشتم. فقط احتياج دارم كه دوباره نزديك شم به تهمينه اي كنارمت. حسش كنم. بفهممش و باهاش همراه شم. دلم مي خواد دوباره برم تو جمجش حرفا صداها و تصاويرو ببينم دور پوستش بچرخم و حساشر در اغوش بگيرم و با همه ي وجود باهاش حرف بزنم. اين مدت خيلي به بقيه مراجعه كردم كه دردهاسو التيام بدن ولي امروز فهميدم اون دلش منو مي خواسته منو با تمام ابعاد انسانيم در كنارش كه قصشو بشنوم. كه قصشو تعريف كنم.
0 notes
tahmine · 8 years
Text
صبح
اتش مهيبي همه بدنمو مي سوزوند كه از خواب بيدار شدم. نوشتن داره بيدارم مي كنه. از اين همه حس سركوب شده دارم مي ترسم ولي در آغوششم مي كشم. سرم داغ داغه و رو بالش سنگيني مي كنه. دلم مي خواد همه ي وجودمو لمس كنم. حس لامسم خاليه. خالي و سوزناك.
0 notes
tahmine · 8 years
Text
اول
خوب امروز شروع كردم انتظاري زيادي ندارم از خودم ولي اينو فهميدم كه تو خونه بودم اونقدر خشم داره كه حساي ديگمو نمي فهمم.
0 notes
tahmine · 8 years
Text
خشم
خوب راستش اونقدر توي خونه درگير خشمم هر لحظه ديگه بقيه حسامو نمي فهمم. مثل خيس شدن تمام وجودم با آب گريپ فروت. بايد كللي حس ناب توش باشه ولي وقتي اولش مامانم گفته باشه گرپ فروت با لحجه ي سنگين فقط تو ذهنم خشمه از اونه كه جولون مي ده. سوال خارجيه كه اين لحجه چرا باسد خشم ايجاد كنه. تو بگو لبخند بگو نوازش، هر چي كه به مامان برگرده بوي خشم مي ده. اخرش مجبور مي شم بر خلاف ميلم همين خشمو بنويسم.
0 notes
tahmine · 8 years
Text
نوشتن دوباره؟
نمي دونم اين كي برد مي تونه جاي قلم و كاغذ رو بگيره يا نه. ولي دلم مي خواد بنويسم. دوباره بنويسم. دلم مي خواد دوباره حس كنم. دلم مي خواد با پوستم دوباره وصل بشم. دوباره خوداگاه بشم. خودمو بفهمم مثل سالهاي دور كه مي فهميدم و مي نوشتم
0 notes
tahmine · 11 years
Quote
Sometimes, though — just the question “What do you do?” can feel like somebody’s opening a tiny little box and asking you to squeeze yourself inside of it, because, the categories, I’ve found, are too limiting; the boxes are too narrow.
From photographer iO Tillett Wright’s TEDxWomen talk, “Fifty shades of gay,” which you can watch in full here.
(via tedx)
228 notes · View notes
tahmine · 11 years
Photo
Tumblr media
Gustav Klimt’s “The Kiss” has been reproduced on a devastated building in Syria by artist Tammam Azzam.
7K notes · View notes
tahmine · 11 years
Quote
It doesn’t make sense to call ourselves ugly, because we don’t really see ourselves. We don’t watch ourselves sleeping in bed, curled up and silent with chests rising and falling with our own rhythm. We don’t see ourselves reading a book, eyes fluttering and glowing. You don’t see yourself looking at someone with love and care inside your heart. There’s no mirror in your way when you’re laughing and smiling and happiness is leaking out of you. You would know exactly how bright and beautiful you are if you saw yourself in the moments where you are truly yourself.
(via sheandherdarkness)
377K notes · View notes
tahmine · 11 years
Photo
Tumblr media
9 notes · View notes
tahmine · 11 years
Photo
My ever lasting love is fire and the love itself
Tumblr media
187K notes · View notes