#غول
Explore tagged Tumblr posts
Text
Kaneki
Commission
© Duha Ahmad ( IG: D.AART_3)
#art#anime manga#artists on tumblr#drawing#my artwrok#anime and manga#duha ahmad art#artwork#duha ahmad#anime#kaneki ken#tokyo ghoul#kaneki#illustration#my artwork#رسم#كانكي#طوكيو غول#انمي#traditional painting
15 notes
·
View notes
Text
استفاده از تلویزیون شهری تجاری در تبلیغات چه ارزشی دارد؟
تلویزیون شهری تجاری، ویدئو وال یا بیلبوردهای ال ای دی از ابزارهای بسیار خوب جهت تبلیغات شهری محسوب می شوند. این وسیله های تبلیغاتی به صورت تابلوهای بزرگی می باشند که می توان آن ها را در خیابان های اصلی، نقاط پرترافیک، مراکز خرید، فروشگاه ها و غیره نصب کرد. از ویژگی های خوب و بارز این وسیله آن است که در تولید آن از تکنولوژی ال ای دی استفاده شده است، به همین دلیل می تواند محتواهای تبلیغاتی را به صورت تعاملی و دیجیتال نمایش دهد که همین مورد موجب جلب توجه مخاطبان و هم چنین اثربخشی بیش تر در تبلیغات شود که در نهایت نیز موجب رونق تجاری محصول مورد نظر خواهد شد.
#تلویزیون شهری#تلویزیون شهری تجاری#تبلیغات مدرن#تبلیغات شهری#کسب وکار#استارتاپ#فروش بیشتر#نمایشگر غول پیکر
0 notes
Text
الأهلي حراق أوووي
جامد عليكوا بالأوووي
الأهلي مش نادي..
الأهلي ده شعوب..
الثانية عشر بتوقيت الأهلي 👑🦅❤️
خزائن النادي الأهلي لا تتوقف دائماً عن استقبال الذهب، نادي تاريخي لا يكل ولا يمل من معانقة الذهب والبطولات والإنجازات
يا كاتب التاريخ انحنى للمارد الأحمر الذي لا يتوقف عن كتابة المجد بأحرف من ذهب 🥇🏆👑
ألف مبروك للنادي الأهلي وجماهيره العملاقة التتويج بلقب الأميرة السمراء وهيمنته للبطولة الأفريقية بـ 12 لقب
هاردلك الترجي التونسي غول أفريقيا معوضين خير في القادم..
#الأهلي بطلًا للأميرة السمراء 🦅❤
#الاهلي_ ينتصر
#ألف مبروك نادى الأهلى بطل أفريقيا 🏟️ ❤🦅🏆
وهنا سانصمت قليلا..
تصبحوا علي واقع جميل 🥱👋
وضحكه أجمل 😘👋
21 notes
·
View notes
Text
نسترن، سلدا و سلما (۱)
«براساس یک داستان واقعی!»
اسم من امیره، یه پسر با قد ۱۸۰ و وزن ۸۶ کیلو. من دانشجوی ارشد هستم ولی چند سالیه توی محله خودمون تو تهران، مغازه فروش و تعمیر تلفن همراه دارم. بازار کار که تعریفی نداره و روز بروز داره اوضاع اقتصادی مردم خراب تر میشه. بخاطر همین چند سالیه که فروش لوازم جانبی هم انجام میدم. حدود ۲ سال پیش از طریق یکی از رفقا یه ارتباطی با یه بنده خدایی توی قشم گرفتم که میتونست جنس های خوبی از دوبی برام بیاره. ته لنجی البته! از قاب و محافظ صفحه گرفته تا هندزفری و ایر پاد و غیره. خلاصه سود خوبی میتونست داشته باشه. بعد از چند ماه مشورت و همفکری با این و اون با این رفیقم که اسمش میلاده تصمیم گرفتیم یه سفر تفریحی و کاری بریم قشم و کیش!
زمستون بود اما جنوب، اون موقع سال هوا عالیه! خلاصه اینکه ما هتل رو رزرو کردیم چند ماه قبلش. اما از بد روزگار یهو دم سفر ما، زد و مامان میلاد تصادف کرد تو خیابون و فوت کرد. خلاصه گاومون زایید. من اولش گفتم سفر رو کنسل کنیم. ولی میلاد تو مجلس سوم مامانش سر یه اتفاق ساده و الکی با من دعوا کرد و منم غد و یه دنده باهاش قهر کردم. بخاطر همین خودم تنهایی زدم به سفر و با یارو هم که انگار دادن جنس توی کیش براش راحت تر بود وعده کردم و راه افتادم. بخاطر همین دیگه قشم نرفتم و مستقیم و هوایی رفتم کیش و رزرو اتاق رو هم برای خودم دو برابر کردم یعنی ۱۰ روز. خلاصه رسیدم کیش و با تاکسی رفتم هتل. اتاق رو گرفتم و با ساک هام رفتم سمت آسانسور. وقتی رسید در باز شد و چند نفری اومدن بیرون. ولی من غافل از اینکه آسانسور داره میره پارکینگ دو، سوار شدم. آسانسور رفت پایین و ملت پیاده شدن. منم چون توی گوشیم داشتم پیام هامو چک میکردم، گیج! چون لابی داشت توی اون طبقه هم و فک کردم رسید طبقه ۱۷. پیاده شدم. تا فهمیدم اشتباه اومدم در آسانسور بسته شد. برگشت همکف. دکمه رو زدم و منتظر شدم. آسانسور اومد پایین و در باز شد و من: ��
یه خانوم و دو تا دختر تو آسانسور بودن و 🤯 اوووووووف چه قد و هیکل هایی!!! 😨😰😱
مامانه که حدودا ۴۲-۳ ساله میزد با ۱۹۷ سانت قد و یه لباس نخی سفید دکولته که خلیجی بود و بدنی که از یه مرد بدنساز هم بیشتر عضله روش نشسته بود؛ از بالای عینک آقتابیش بهم نگاه میکرد و آدامس میجوید. کوله هاش انقدر بزرگ و عضلانی و ورزیده بود که گردن کلفتش رو در بر گرفته بود و شیب تندی داشت. سر شونه های گردش بزرگ بود فیبر عضله اش توی سایه روشن نور آسانسور دیده میشد. بازو های قطوری که از رونهای من کلفت تر بود و انقدر کات بود که عضلات سه سر پشت و دو سر جلو بازو با رگ های روشون از هم جدا شده بود و ساعد ضخیمی که فقط رگ و عضله بود و لا غیر. مچش از ترافیک رگ هاش معلوم بود خیلی قدرتمنده و پنجه هاش با ناخونهای کاشت مشکی رنگ به شدت سکسی و خفن بود. لباس بلند خلیجیش به قدری نازک بود که نوک سفت سینه های عضلانیش و شورت لامبادای سفیدی که پوشیده بود هم از زیر لباس دیده میشد. بخاطر همین حجم سیکس پکش و عضلات چهارسر رون هاش کاملا واضح بود. به جرات هر کدوم از رونهاش دوبرابر دور کمر من بود. من با ۱۸۰ سانت قد تا زیر پستونهای حجیم و قدرتمندش بودم. این تنها لباسی بود که تنش بود. نه روسری و نه کتی که عضلات بالا تنه برهنه اش رو بپوشونه. تخته سینه عضلانیش هم جوری باد کرده بود که وسطشون شکاف خورده بود.
اما دختراش...
یکیشون که حدودا ۲۲-۳ ساله میزد هم قد خانومه بود، انگار دخترش بود چون خیلی شبیه مامانش بود ولی خیلی خوشگل تر. یه دختر که نه یه فرشته ی عضلانی با چهره ی الهه های خیالی! موهای بلند قهوه ای روشنی داشت که روی سینه هاش ریخته بود و تا رونهاش بلندی داشت. اما لباسی که تنش بود عجیب و غریب بود. اون دختر فقط یه بادی سفید آستین دار تنش بود. فقط یه بادی!!! 🤯 و کص کلوچه ای و گوشتی و عضلانیش از لابلای موهاش باد کرده بود و خودنمایی میکرد. یه چکمه گلودار چرمی پاشنه دار سفید هم پاش بود که تا زیر زانو هاش بلندی داشت. بادی داشت زیر فشار عضلات ورزیده بالا تنه اش منفجر میشد و گردی سرشونه ها و بازوان و ساعدهای ورزیده اش کاملا هویدا بود. لباسش یقه بازی داشت و کوله های عضلانیش که به مامانش رفته بود، کاملا لخت و برهنه زده بود بیرون. تا منو دید پوزخندی زد و گفت:« آقا پسر!... نمیخوای بیای تو؟... الان در بسته میشه ها...»
اینو که گفت، اون یکی دختر هم که قد خیلی بلندتری داشت و سرش توی آیفونش بود، متوجه ی من شد...
قد بیش از ۲ متری این دختر که خیلی جوون تر از اون یکی بود، ازش یه غول ساخته بود که مثل مامانش آدامس میجوید. وقتی نگاهش بهم افتاد بدنم لرزید. چون ابروهاش رفت و بالا و لبشو غنچه کرد و گفت:« جووووووووون... چه جوجوی نازی...» لرزش بدنم رو فهمید چون نیشخند شیطنت آمیزی روی لبهای قشنگش نقش بست 😈. موهای طلاییش رو دم اسبی بسته بود. یه لگ آبی پوشیده بود که پایین تنه سکسیش رو سکسی تر میکرد.اما بخاطر قد بلندش لگ براش کوتاه بود و ۲۰-۳۰ سانتی از ساق پاهاش لخت بود. یه صندل مشکی پاشنه بلند هم بدون جوراب پاش کرده بود. بالا تنه عضلانیش رو یه نیم تنه ورزشی پوشونده بود. بدنش به اندازه خواهر و مادرش عضلانی نبود ولی انقدری عضله داشت که من از هیبتش خودمو خیس کنم. به جرات صورت من در برابر نافش بود که یه پیرسینگ توش میدرخشید. جوری که برای لیسیدن کصش و زیر نافش نیاز به خم شدن نداشتم.
با ترس و لرز رفتم توی آسانسور، دختر کوچیکتره گفت:« کلاس چندمی آقا کوچولو؟...» من به زمین چشم دوخته بودم. آبجیش خندید و گفت:« شاید اصلا هنوز مدرسه نرفته...» و هر سه زدن زیر خنده. دهنم از ترس خشک شده بود و قلبم داشت توی دهنم میزد. یهو مامانشون دستی به سرم کشید و گفت:« طفلکی... باید شیر بخوری تا بزرگ بشی... 😏» دوباره بلند بلند بهم میخندیدن. نگاه من به صفحه کلید طبقات بود که لامصب خیلی کند طبقه ها رو بالا میرفت. آبجی بزرگتره اومد جلو و گفت:« چرا جواب نمیدی موش موشی؟... نکنه آقا گرگه زبونتو خورده... یا شایدم هنوز زبون باز نکردی؟... 😅🤣» من داشتم از خجالت آب میشدم. اومد جلو و مقابلم وایساد. دستشو گذاشت زیر چونه ام و سرم رو به سمت بالا بلند کرد. قشنگ زیر پستوناش بودم. موهاشو زد کنار. از زیر پستوناش تا خود کصش آجر چین عضله بود. ایت پک شایدم تن پک! 🤯 از ویوی مافوق پستونای عضلانیش با لبخند تحقیرآمیزی بهم نگاه میکرد و گفت:« میخوای خودم بهت شیر بدم تا بزرگ بشی؟...» یهو مامانش گفت:« ولش کنید... رسیدیم... » طبقه ۲۴ رستوران بام. موقع ناهار بود. اونا با لبخند های تحقیر کنندشون به من از آسانسور پیاده شدن. دختری که از همه بلند تر بود لحظه آخر اومد سمتم. منو به دیوار اتاقک آسانسور فشار داد و آهی کشید. چون دماغ و چونه ام به کص داغش مالیده شد. دستشو گذاشت پشت سرم و صورتمو فشار داد به کصش و گفت:« ببوسش جوجو... زود باش...» من که داشتم تو فشار دستش صورتم له میشد، با ترس چندتا بوسه از روی لگ به کصش کردن و اون خنده ی شیطونی کرد و گفت:« آفرین کوچولوی کردنی ناز...» و رفت و به مامان و خواهرش که منتظرش ایستاده بودن ملحق شد. پشم گارسون ها هم از دیدن اونا فر خورده بود.
خلاصه من تا چند دقیقه توی شوک بودم... موقع ناهار بود ولی من اشتها نداشتم. دکمه طبقه ۱۷ رو زدم و رفتم توی اتاق. تا نزدیک غروب بدون اینکه چمدون هامو باز کنم و لباسم رو در بیارم روی تخت افتاده بودم و به اون چیزی که دیدم و اتفاقی که برام افتاد فکر میکردم.
من تا اونروز فکر میکردم قد بلند محسوب میشم. اما در برابر اون سه تا ماده شیر عضلانی شبیه فنچ بودم...
😰😰😰
ادامه دارد
20 notes
·
View notes
Text
كانت عيني طِفله، وكل الدنيا غول.
- فؤاد حدٌاد.
15 notes
·
View notes
Text
البرد غول هائل، لا يمكن شرح البرد من خلال معاني المفردات، البرد يأكل الأطراف، لا أقول أن شدته تجعلك لا تشعر به بل شدته توقف النبض .. البرد لعنة لا يمكن وصفه، فقط يمكن أن تشعر به وأنت في الخيمة، دون ذلك هو برد الرومانسية الذي تتلوه القشعريرة لقد عرفناه فيما سبق أما برد الخيمة غول غول لا يتوقف عن النهش.
10 notes
·
View notes
Text
إما يوم الأحد أو الاثنين، بينما نجلس جدي وجدتي وأنا، يقلب جدي في قنوات الأخبار، مرات ينظر إلي نتحدث عن مجدل شمس، والجولان، وأصلنا الفلسطيني البعيد البعيد البعيد، والكرمل والجليل، ثم يتابع التقليب، يستقر على قناة الجزيرة، في اللحظات الأخيرة لبث مع إسماعيل الغول. حين يقول اسمه. تقول جدتي: "هلأ هاد الوش التعبان الحلو، غول؟!"
أضحك أنا، أضحك لهذا الوجه المتعب الحلو الحزين الذي يختصر كل غزة.. هناك في وجه إسماعيل كل غزة، كل تعبها، وحزنها، وجمالها.
لا شيء يقال أكثر.. لا شيء.
بينما أبكي الآن لاستشهاده، بينما أشعر هذه الأيام أن قلبي مايزال بيت عزاء مستمر، بينما حتى الدموع لا تنفع شيئاً، وكل كلامي.. كل ما وددت أن أقول شيئاً يضيع هباءً.. كذرات رمل ��ي الريح.. لا أشعر بجدوى شيء
منذ اليوم الأول للإبادة.. لم يفارقني سؤال، إلى أين نحن ذاهبون، بعد ما يقارب ٣٠٠ يوم للإبادة، إلى أين نحن ذاهبون؟ماذا فعلنا يا الله لنستحق كل هذا؟ أي رب أنت؟ أي خلاص ينتظرنا؟
هل من خلاص؟ ماذا تبقى لنا؟ ماذا تبقى لنا من الحياة والدموع والكلمات؟ وماذا بعد كل ما يحدث؟ماذا بعد؟استنزفتمونا.. استنزفونا.. استنزفونا
أي صلاة نرفعها إليك؟، كل صلواتنا عبث.. نموت يارب.. هناك وهنا.. كل لحظة.. كل ما يبدو كأنه استمرار في الحياة، هو مجرد عبث نؤديه كرقصة الموت الأخيرة..
نقول لن نسامح، لكن ماذا، أي وهم أنت يارب لنتبعه؟أي وهم أنت لنصدق أننا في حضرتك سنأخذ حقنا المسلوب؟
أحاول أن أكتب أننا لن نسامح، فأحسها سخيفة ساذجة تافهة.. هذا العالم مجنون أهوج، هذا العالم أوسع من جرح وأعمق من ألم، هذا العالم لا يريدنا لا يريدنا لا يريدنا، هذا العالم أقسى من أن يتركنا نحلم دون دماء، أقذر من أن يتركنا دون خوف من الرصاص والصواريخ المستعجلة، هذا العالم أدنأ من أن يرحمنا
هذا العالم قذر قذر قذر، ولكنه مازال يتنفس
أما نحن! قلبي علينا نحن..
"صَلّي لَنا حينَ نَنعسُ - يا أُمُّ - قد لا نَفيق وَصَلّي لنا حينَ نَنهَضُ قَد لا نَنام وَصَلّي لَنا حينَ نَرجعُ من وَحشَةِ الحَربِ في روحِنا عَتمةُ المَوتِ عُشبُ القُبورِ وَطينُ الأَبَدْ."
9 notes
·
View notes
Text
نحن نؤسس فرضياتنا على نميمة رديئة، فعندما يصف الجميع أحدا على أنه غول فهناك احتمالان: إما انه قديس أو أنهم يزيفون الحكاية.
4 notes
·
View notes
Text
البرد غول هائل، لا يمكن شرح البرد من خلال معاني المفردات، البرد يأكل الأطراف، لا أقول أن شدته تجعلك لا تشعر به بل شدته توقف النبض .. البرد لعنة لا يمكن وصفه، فقط يمكن أن تشعر به وأنت في الخيمة، دون ذلك هو برد الرومانسية الذي تتلوه القشعريرة لقد عرفناه فيما سبق أما برد الخيمة غول غول لا يتوقف عن النهش.
12 notes
·
View notes
Quote
أنا مواطن مطار شارل دي غول.
مهران كريمي ناصري المصدر: خلِّدها - مقولات عن الحقيقة
2 notes
·
View notes
Text
كانت عيني طفلة، وكل الدنيا غول.
-فؤاد حداد
9 notes
·
View notes