Explore tagged Tumblr posts
siiibstore · 2 years ago
Photo
Tumblr media
#بلوز #۳ سال 🧸 بلوز بافت برند h&m صد در صد نخ ✨ سایز ۳ تا ۴ سال کد 1455 🛍 قیمت ۲۵۰ تومان تماس و ثبت سفارش: @SiiiBAdmin (at Tehran, Iran) https://www.instagram.com/p/CmBhHlQoYcV/?igshid=NGJjMDIxMWI=
0 notes
sayron · 27 days ago
Text
Tumblr media
آزیتا (۱۴) - رزیتا (۶)
دست چپش از زیر تخمام و روی کیرم تا روی سینه و موهای فرفری سینه ام با ملایمت و آرومی، در رفت و آمد بود. دست راستش که از زیر کمرم رد کرده بود هم در حال نوازش بازوی نحیفم زیر آب و با نوک ناخوناش پوستم رو لمس میکرد. با لبهاش بنا گوشم رو نوازش میکرد و باز دمش به پوستم میخورد و بیشتر تحریکم میکرد. انگار داشت منو بو میکشید. بیچاره کیرم زیر آب دل دل میزد!... آخه تا حالا انقدر خوشش نبوده و شوکه شده از طعم دوتا کص عضلانی و تر و تازه!... یکی از سینه های بزرگ و عضلانیش زیر آب بود و یکی بیرون آب... و نوک سینه هاش هنوز بزرگ و سفت بودن. آخه به پهلو توی وان خوابیده بود و بدن منو با عضلات در هم گره خورده خودش در بر گرفته بود. کصش رو زیر آب به استخون برآمده کنار لگن من من میمالید و با پاهای عضلانیش پاهای منو احاطه کرده بود.
با صدای ناز و خوشگلش توی گوشم با لوندی گفت:« مهردااااااااد؟...» گفتم:« جااااااانم ملکه زیبا؟...» دلش قنچ رفت و لبشو گاز گرفت و گفت:« یادته وقتی بچه بودیم... تابستونا با مامانت میومدین خونه آقاجون و چقدر بازی میکردی باهام؟...» گفتم:« آره... اون روزا زیاد میومدیم اونجا... تابستونا با مامان میومدیم تهرون و اونم ما رو میاورد خونه دایی اینا...» ادامه داد:« تو با بقیه فرق داشتی واسم!...» با تعجب گفتم:« چطور؟؟؟» گفت:« آخه پسر عموهام... سعید و حامد رو یادته؟...» گفتم:« یادم هست یه چیزایی ولی خیلی ساله ندیدمشون...» با همون لحن لوس گفت:« همین قدر که یادته خوبه... اونا منو اذیت میکردن همیشه... مسخره ام میکردن... دستم مینداختن و باهام بازی نمیکردن...» گفتم:« آخخخی... بمیرم الهی!» دم گوشم و بوسید و گفت:« اما تو... فرق داشتی!... تو کسی بودی که همیشه مثل یه داداش بزرگتر مهربون باهام بازی میکردی!... اینو هیچوقت فراموش نکردم...» وقتی اینا رو میگفت نفس نفس میزد و لبهاش نرم و برجسته شده بود... صورتش انقدر به صورتم نزدیک بود که مژه های بلندش به پوست صورتم میسایید. دوباره داشت تحریک میشد... و منم از خجالت رون بزرگ و عضلانیش رو با دست میمالیدم. ادامه داد:« من هیچوقت مهردادی که اونقدر بهم خوبی و محبت میکرد رو یادم نمیره... همیشه!... همیشه توی مهمونیا چشمم دنبالت بود... اما نمیدونم چرا این چند سال آخر خیلی کم دیدمت...» طاقت نیاوردم و توی چشماش نگاه کردم... جوری داشت نگام میکرد که کیر راست شده ام که بین انگشتای رزیتا بود تکون خورد. بهم امون نداد و ازم لب گرفت. 💋💋💋💋
به شدت هورنی شده بود... طوری که سریع اومد روی من قرار گرفت. پاهاش رو توی آب دو طرف بدن ضعیف من گذاشت. دستاشو زد زیر بغلم و یکم منو کشید بالا. به قدری قدرتش زیاده رزیتا که من براش حکم عروسک رو دارم. همونجور که لبهامو می ورد نشست روی کیرم... وااااااااااووووو 🤤🤤🤤 فکر نمیکردم توی وان سکس کردن انقدر لذت بخش باشه. این دختر با عضلات کوه پیکرش جوری روی کیرم تلمبه میزد که آب توی وان موج میزد و میپاشید بیرون. دوباره صدای ناله اش بلند شد مدام منو صدا میزد و میگفت:« مهرداااااد... مهرداااادم عجب کیری... فقط تو باید منو بکنی... فقط تو!...» کیر منم که داشت میترکید. نمیدونم چقدر طول کشید. اما همزمان با اورگاسم رزیتا، دوباره و با فشار آخرین قطرات باقی مونده توی کمرم رو توی کص تپل و گوشتی رزیتا خالی کردم و اون با ۶۰-۷۰ کیلو ��ضله افتاد روم و شروع کرد لبهامو خوردن.
بعد از این سکس بی نظیر، من بدنم خیلی ول شده بود. رزیتا که تازه سرحال شده بود توی وان و روی کیر من نشست و مشغول شستن موهاش و بدن خودش شد. ازش پرسیدم:« چطوری بدنت هیچی مو نداره رزی!...» نگاه طنازی بهم کرد و گفت:« ژنتیکیه... مامانم هم بدنش زیاد مو نداره... در واقع مو دارما... ولی فقط روی سرم 😜😋» من داشت توی وان که حالا سطح آبش با کف پوشیده شده بود خوابم میبرد که یدفه رزیتا زیر شونه هامو گرفت و از آب بیرونم آورد... منو بلند کرد و بردم زیر دوش... همونجور گیج و خواب‌آلود زیر دوش قرار گرفتم. اما رزیتا ول کن نبود... به بهونه اینکه منو زیر دوش آب بکشه بدنم رو میمالید و کصش رو از پشت سر به کونم میمالید. در واقع منو کاملا بین عضلاتش غرق کرده بود.
توی رختکن هم چندتا سیلی آروم زد به صورتم تا یکم بیدار بشم. حوله پالتویی رو تنم کرد و گفت:« آقا پسر... خوابت نبره...باید بدنمو لوسیون بزنی...» بهش گفتم:« تو رو خدا رزی... من بدنم ول شده...» خندید و با لحن لوس گفت:« یعنی دوس نداری بدن منو بعد از حمام ببینی؟...» سعی کردم چشمام رو باز کنم و بدنش رو ببینم که یهو چشمام گرد شد... واااااووووو 😱🤯 بدنش به قدری زیبا و عضلاتش تکه تکه شده بود که هنگ کردم. انگار خواب یهو از سرم پرید... گفتم:« یا خداااااا... رزی چرا بدنت یهو اینطوری شد؟... چقدر عضله؟؟؟؟» دستش چپش رو برد پشت سرش و دست راستش رو گذاشت به کمرشو یه فیگور زیر بغل و پهلو برام گرفت که پشماااااااام ریخت 🤯🤯🤯 و گفت:« چی شد آقا پسر 😏... خواب از سرت پرید؟!!!» با این حرکت رزیتا یهو با حالت مسخره گفتم:« لوسیون کو؟... لوسیون منو بدین که متخصص این کار خودمم!...» و رزیتا زد زیر خنده... خلاصه آنکه سانت به سانت بدن بی مانند رزیتا رو لوسیون زدم و همزمان ستایشش کردم... به کص کلوچه اش که رسیدم مگه میتونستم ازش دل بکنم؟؟؟... برای چند دقیقه کص تپل رزیتا رو فقط میبوسیدم... اما وقتی دیدم الانه که کار دست خودم بدم تمومش کردم.
وقتی اومدیم توی اتاق، آزیتا با همون حوله ای که به سرش پیچیده بود و با بدن برهنه روی تخت خوابش برده بود... رزیتا گفت:« این مامان شیطون من دوباره اومده تو اتاق من خوابیده!... فکر می‌کنی چه نقشه ای داره؟ 😉» رزیتا منو گرفت توی آغوشش و خوابید. یکم طول کشید خوابم ببره... بدن عضلانی رزیتا نرم و لطیف و امن بود. از پشت سر بغلم کرده بود و من توی هیبتش گم شدم.
آخرین صحنه ای که یادمه از اون شب تابش نور مهتاب از لابلای پرده حریر پنجره بود که بدن بلورین آزیتا و ساعد های رگدار و خوشگل و عضلانی رزیتا رو روشن میکرد.
28 notes · View notes
casualblacklight · 2 years ago
Text
Tumblr media
Nate lost his wife ... got his son stolen... lost his homeplace.. and was 200+ years in cryo which means everybody he once knew is gone for good.
If a main chara needs a hug, it's him for sure (۳ ಥ_ಥ)۳
132 notes · View notes
maiansaja222 · 17 days ago
Text
قال شيخ الإسلام ابن تيمية -رحمه الله- :
نوعان من الدعاء يقال في كل منهما لمن دعا به
أنه دعا الله باسمه الأعظم
۱ - اللهم إني أسألك بأن لك الحمد ، لا إله إلا أنت المنان بديع السماوات والأرض، ياذا الجلال والإكرام ، ياحي يا قيوم.
۲ - اللهم إني أسألك بأني أشهد أنك أنت الله لا إله إلا أنت الأحد الصمد الذي لم يلد ولم يولد ولم يكن له كفوا أحد.
جامع المسائل (۳ / ٢٥٧)
3 notes · View notes
urdu-poetry-lover · 7 months ago
Text
‏آٹھویں جماعت کے ایک طالبعلم نے پولیس کو رپورٹ درج کرائی کہ اردو کا استاد انہیں جھوٹ پر مبنی پیاسا کوا کی کہانی پڑھا رہا ہے۔
رپورٹ درج ہوئی، FIR چاک ہوئی اور اب طالبعلم کا وکیل استاد پر جرح کر رہا ہے۔
۱۔ پیاسا کوا والا واقعہ کب پیش آیا؟
۲۔ یہ واقعہ کہاں پیش آیا ؟
۳۔ یہ واقعہ جس باغ میں پیش آیا وہ باغ کس کی ملکیت تھا؟
۴۔ اگر کوے کو کہیں بھی پانی نہ ملا تو گھڑے کے اندر پانی کہاں سے آیا ؟
۵۔ گھڑے پر بیٹھتے وقت کوے کا منہ کس سمت تھا ؟
۶۔ گھڑے کے اندر کوے نے کتنے کنکر ڈالے ؟
۷۔ کنکر گھڑے سے کتنے فاصلے پر پڑے تھے ؟
۸۔ ہر کنکر جو گھڑے میں ڈالا گیا، اس کا وزن کتنا تھا ؟
۹۔ کنکر مٹی آلود ہوتے ہیں تو منہ میں اٹھانے سے کوے کا پیٹ کیوں خراب نہ ہوا ؟
۱۰۔ کنکروں کی FSL رپورٹ کیا کہتی ہے ؟
۱۱۔ کوے والے واقعے کا Eye witness کون ہے ؟
۱۲۔ کوے والی کہانی کو سب سے پہلے کس نے رپورٹ کیا ؟
۱۳۔ کوے کی ہوا میں اڑنے کی رفتار 30 کلومیٹر فی گھنٹہ ہوتی ہے تو اسے کنکر اٹھانے میں اتنی تکلیف کرنے کی کیا ضرورت تھی ؟
۱۴۔ گھڑے کے اندر کتنا پانی موجود تھا ؟
۱۴۔ گھڑے کو باغ میں کس نے رکھا تھا ؟
۱۵۔ گھڑے کو باغ میں کب رکھا گیا ؟
۱۶۔ گھڑے پر کوا پہلی دفعہ کس وقت بیٹھ گیا ؟
۱۷۔ کوے کو ٹوٹل کتنا وقت لگا کنکر لانے میں ؟
۱۸۔ کل کتنے کنکر ڈالے ؟
۱۹۔ کوے کے پینے کا پانی نہیں تھا تو باغ کیسے بنا ؟
۲۰۔ گھڑے کا حدود اربعہ بتائیے۔
باقی جرح اگلی تاریخ کو ہو گی..........😁
اردو اساتذہ مزید جھوٹی کہانیاں سناتے وقت احتیاط سے کام لے ۔ ☺
4 notes · View notes
dg-ads-seo · 3 months ago
Text
طراحی گرافیکی چیست؟سفارش طراحی گرافیک حرفه ای
طراحی گرافیکی یک هنر ارتباط بصری است که با استفاده از عناصر مختلفی مانند تایپ، فضا، تصویر و رنگ، مفاهیم و پیام‌هایی را به مخاطب منتقل می‌کند. طراحی گرافیکی در زمینه‌های مختلفی مانند رسانه‌های چاپی، دیجیتال، بسته‌بندی، نشان‌گذاری، تبلیغات، آموزش و غیره کاربرد دارد. طراحی گرافیکی را می‌توان به چند بخش اصلی تقسیم کرد که عبارتند از:
Tumblr media
۱- طراحی تایپوگرافی
این بخش به مطالعه و طراحی حروف، کلمات و جملات می‌پردازد. تایپوگرافی از عناصر مهم طراحی گرافیکی است که برای انتقال معنا، تأکید، ساختار و زیبایی مورد استفاده قرار می‌گیرد.
۲- طراحی تصویری
این بخش به ایجاد و استفاده از عکس‌ها، نقاشی‌ها، نمودارها، آیکون‌ها و سایر عناصر تصویری می‌پردازد. تصویری که در طراحی گرافیکی استفاده می‌شود می‌تواند واقع‌گرایانه، تجریدی، نمادین یا ترکیبی از آن‌ها باشد.
۳- طراحی رنگی
این بخش به انتخاب و ترکیب رنگ‌ها برای ایجاد تأثیرات مختلف می‌پردازد. رنگ یک عامل قوی در ارتباط بصری است که می‌تواند احساسات، اطلاعات، تناسب و تضاد را منتقل کند.
۴- طراحی فضایی
این بخش به چیدمان و توزیع عناصر طراحی گرافیکی بر روی یک سطح می‌پردازد. فضایی که در طراحی گرافیکی استفاده می‌شود می‌تواند دوبعدی، سه‌بعدی یا چهاربعدی باشد. فضایی که در طراحی گرافیکی استفاده می‌شود باید به گونه‌ای باشد که توجه مخاطب را جلب کرده و ارتباط را تسهیل کند.
3 notes · View notes
evan-mahros · 6 months ago
Text
رحال والبخت مال موال وكله بيسمعك ..
يا ابن آدم!
Tumblr media
🎵🌌
4 notes · View notes
inspirings-things · 7 months ago
Text
Tumblr media
📚(أسئلة الإمبراطور الثلاثة)
للكاتب الروسي ليو تولستوي
خطر في بال أحد الأباطرة في أحد الأيام أنه إذا عرف فقط الإجابة عن ثلاثة أسئلة، لن يفشل في أي أمر كان أبدا .
١- ما هو أفضل الأوقات لعمل كل شيء؟
۲- من أكثر الناس أهمية للعمل معهم؟
۳- ما أهم شيء تفعله في كل الأوقات؟
أصدر ال��مبراطور مرسوما في أرجاء مملكته مفاده أن أي إنسان يستطيع الإجابة عن الأسئلة سينال جائزة.
ذهب الكثير ممن قرأ المرسوم إلى قصر الإمبراطور في الحال، وكانت إجاباتهم تختلف عن بعضها.
إجابةً على السؤال الأول :
أشار أحد الأشخاص على الإمبراطور أن يقوم بوضع جدول زمني دقيق يخصص فيه كل ساعة، يوم، شهر وسنة لمهام معينة ثم يلتزم بالجدول حرفيا.
وأجاب آخر قائلاً :
أنه من المستحيل وضع خطة مقدماً وأن ينحي الإمبراطور بعيدا كل أنشطة الترفيه العقيمة ويشغل نفسه في كل شيء كي يعرف ماذا يفعل في ذلك الوقت.
وأكد شخص آخر :
أن الإمبراطور لا يمكنه بنفسه أبداً أن يملك البصيرة والقدرة على تقرير الوقت الذي يقوم فيه بكل مهمة، وأن كل ما كان يحتاجه فعلاً هو أن يشكل مجلساً من الحكماء ومن ثم التصرف وفقاً لمشورتهم.
وقال شخص آخر :
أن بعض الأمور تتطلب قراراً فورياً ولا يمكن انتظار المشورة، لكنه إذا أراد أن يعرف مقدماً ماذا سيحدث، عليه استشارة السحرة والعرافين.
- وكانت الإجابات عن السؤال الثاني ينقصها التوافق أيضاً.
شخص واحد قال :
بأن الإمبراطور عليه أن يضع كل ثقته في المدراء؛ وحثَّه شخص آخر، الاعتماد على القساوسة والرهبان،
بينما أوصى آخر بالاعتماد على الأطباء، وآخرون اقترحوا أن يضع الثقة في المحاربين.
- أما السؤال الثالث ..
فنال مجموعة مماثلة من الإجابات.
- قال البعض أن العلوم كانت العمل الأهم. وأصر آخرون أنه الدين. غير أن آخرين زعموا أن أهم شيء هو المهارة العسكرية.
لم يكن الإمبراطور مسروراً لأي من الإجابات، وعليه لم تُمنح جائزة لأحد .
وبعد عدة ليالي من التفكير، قرر الإمبراطور أن يقوم بزيارة ناسكٍ كان يعيش على جبل وكان يقال عنه أنه رجل مستنير ..
كان الإمبراطور يرغب في العثور على الناسك ليسأله عن الأسئلة الثلاث رغم أنه كان يعلم أن الناسك لم يغادر الجبال أبداً وكان معروفاً عنه أنه يستقبل الفقراء فقط ويرفض أن يأخذ أي شيء من أشخاص عندهم الثروة والسلطة.
لهذا تنكّر الإمبراطور ليبدو كفلاحٍ بسيط وأمر رجاله أن ينتظروه عند أسفل الجبل بينما أخذ هو في التسلق لوحده بحثاً عن الناسك.
وعندما وصل الإمبراطور مكان إقامة الرجل المقدس، وجد الناسك يحفر في الحديقة أمام كوخه. وعندما رأى الناسك الرجل الغريب، أومأَ له برأسه تحيةً له ثم واصل الحفر .
لقد كان من الواضح أن العمل كان شاقاً عليه. فقد كان رجلا طاعنا في السن، وفي كل مرة يدفع فأسه في الأرض ليقلب التربة، كان ينهض بتثاقل.
اقترب الإمبراطور منه وقال:
–"لقد جئتُ إلى هنا أريد مساعدتك للإجابة على أسئلة ثلاثة: ما هو أفضل وقت للقيام بكل شيء؟ من أهم الناس للعمل معهم؟ ما هو أهم شيءٍ تفعله في كل الأوقات؟ "
كان الناسك يستمع باهتمام لكنه فقط ربَت على كتف الإمبراطور وواصل الحفر. قال الإمبراطور :
–"لا بد أنك متعب. دعني أساعدك في الحفر." شكره الناسك وناوله الفأس ثم جلس على الأرض ليرتاح.
بعد أن حفر الإمبراطور صفين، توقف واستدار نحو الناسك وكرر أسئلته الثلاثة. لم يُجب الناسك، لكنه نهض وأشار إلى الفأس وقال: –"لماذا لا تستريح الآن؟ يمكنني أن أستأنف الحفر مرة ثانية".
لكن الإمبراطور استمر يحفر ..
ومرت ساعة، ثم ساعتان ..
أخيراً بدأت الشمس في الغروب خلف الجبل ، وضع الإمبراطور الفأس على الأرض وقال للناسك،
–" لقد أتيتُ إلى هنا لأسألك إن كنت تستطيع الإجابة عن أسئلتي الثلاثة. لكن إن كنت لا تستطيع تقديم أي إجابة، أرجو أن تخبرني بذلك كي أشق طريقي إلى البيت .
رفع الناسك رأسه وسأل الإمبراطور:
– "هل تسمع أحداً يجري هناك؟"
أدار الإمبراطور رأسه.
رأى كلاهما رجلاً له لحية طويلة بيضاء يخرج من الغابة. كان يجري بشكل جامح ويداه تضغطان على جرح في معدته.
أخذ الرجل يجري نحو الإمبراطور قبل أن يسقط مغشيا عليه على الأرض حيث استلقى وهو يئن.
وعندما نزع عنه ملابسه، رأى الإمبراطور والناسك أن الرجل قد أُصيب بجرح بليغ عميق. قام الإمبراطور بتنظيف الجرح جيداً ثم استخدم ثوبه في تضميده، لكن الثوب تشبع تماما بالدم خلال دقائق. شطف الإمبراطور الثوب وضمّد الجرح للمرة الثانية، واستمر يفعل ذلك حتى توقف تدفق الدم.
أخيراً، استعاد الرجل الجريح وعيه وطلب، شربة ماء. اندفع الإمبراطور إلى جدول الماء وأحضر للرجل إبريقاً من الماء العذب.
وفي تلك الأثناء ..
كانت الشمس قد غربت وبدأ هواء الليل يبرد ، ساعد الناسكُ الإمبراطور في حمل الرجل الجريح إلى داخل الكوخ حيث وضعاه على فراش الناسك. أغمض الرجل عينيه واستلقى بهدوء.
كان الإمبراطور متعباً بعد يوم طويل من تسلق الجبل والحفر في الحديقة.
اتّكَأ على المدخل وغطّ في النوم.
وعندما نهض من نومه، كانت الشمس قد أشرقت فوق الجبل.
نسيَ للحظة أين كان وما الذي أتى به إلى هنا. ثم نظر إلى الفراش فرأى الرجل الجريح ينظر أيضا حوله في حيرة. عندما رأى الإمبراطور، حملق فيه باهتمام ثم همس قائلاً:
– " أرجوا أن تسامحني ".
- فسأله الإمبراطور:
–" ولكن ماذا فعلت حتى أسامحُك؟ "
- أنت لا تعرف يا صاحب الجلالة، لكني أعرف. فقد كنت عدواً لك وتعهدت أن أنتقم منك لأنك خلال الحرب الأخيرة قتلت أخي واستوليت على ممتلكاته.
وعندما علمتُ أنك قادم لوحدك إلى هذا الجبل لمقابلة الناسك، قررتُ أن أفاجئك في طريقك وأنت عائد وأقتلك.
ولكن بعد انتظار طويل لم يكن هناك أثر لك، لذلك تركت مكمني كي ابحث عنك. غير أنني بدلا من البحث عنك جئتُ إلى رجالك الذين تعرفوا عليّ وأصابوني بهذا الجرح.
ولحسن الحظ تمكنتُ من الهرب وجئت إلى هنا. لو لم أقابلك هنا، لكنت بالتأكيد ميتاً. كنتُ أنوي قتلك، لكن بدلا من ذلك أنقذت حياتي! إنني خجول وممتن بشكل تعجز الكلمات عن التعبير بذلك.
إذا عشتُ، أتعهد أن أكون خادمك بقية حياتي، وسأطلب من أطفالي وأحفادي أن يفعلوا ذلك. أتوسل إليك أن تتكرم عليّ بالعفو .
غمرت البهجةُ قلب الإمبراطور عندما رأى أن المصالحة تمت بهذه السهولة بينه وبين عدو سابق.
لذلك لم يعفو عن الرجل فحسب، لكنه أيضا وعد أن يُعيد له كل ممتلكاته وأن يرسل طبيبه الخاص ورجاله ليهتموا به حتى يُشفى تماماً.
وبعد أن أمر رجاله أن يأخذوا الرجل إلى بيته، عاد الإمبراطور ليرى الناسك.
وقبل العودة إلى القصر، أراد الإمبراطور أن يعيد طرح الأسئلة الثلاثة على الناسك الذي وجده ينثر البذور في الحديقة التي كان يحفر فيها في اليوم السابق.
- نهض الناسك ونظر إلى الإمبراطور قائلا: "ولكن قد تمت الإجابة على أسئلتك."
- "كيف ذلك؟"
سأل الإمبراطور وهو في حيرة.
- "لو لم ترأف بعمري وتساعدني في حفر هذه الأحواض في الحديقة، لهاجمك ذلك الرجل وأنت في الطريق إلى بيتك، ولندمت بشدة أنك لم تبقى معي.
لذلك فإن أهم وقت كان الوقت الذي كنت تحفر في الأحواض .
واهم شخص كان أنت نفسك .
وأهم عمل هو مساعدتك لي .
- "وفيما بعد، عندما جاء الرجل الجريح إلى هنا، كان الوقت الأهم هو الوقت الذي قضيته في تضميد جرحه، فلو لم تعتني به لمات ولفقدت فرصة الصلح معه.
وأيضا كان هو أهم شخص،
واهم عمل كان عنايتك بجرحه."
- " تذكر أن هناك وقت واحد مهم وأن هذا الوقت هو الآن..
الوقت الحاضر.
اللحظة الحاضرة هي الوقت الوحيد الذي نتحكم فيه.
إن أهم شخص هو دائماً الشخص الذي أنت معه، الذي هو تماما أمامك،
فمن ��دري هل سيكون لك معاملات مع أي شخص في المستقبل؟
إن أهم عمل هو أن تجعل الشخص الذي يقف على جانبك سعيداً، وذلك وحده هو أهم عمل في حياتك .
5 notes · View notes
comforttobeunknown · 8 months ago
Text
مومنوں کو خدا ہی پر بھروسہ کرنا چاہیے۔
۲۔ ہاں اگر تم دل کو مظبوط رکھو اور خدا سے ڈرتے رہو، تو پروردگار تمھاری مدد کو بھیجے گا۔ اور اس مدد کو خدا نے تمھارے لیے ذریعہ بشارت بنایا، یعنی اس لئے تمھارے دلوں کو اس سے تسلی حاصل ہو ور��ہ مدد تو خدا کی ہی ہے جو غالب اور حکمت والا ہے۔
۳۔جو آسودگی اور تنگی میں اپنا مال خدا کی راہ میں خرچ کرتے ہیں اور غصے کو روکتے ہیں اور لوگوں کے قصور معاف کرتے ہیں اور خدا نیکوکاروں کو دوست رکھتا ہے۔
۴۔جب کوئی کھلا گناہ یا اپنے حق میں کوئی اور برائی کر بیٹھتے ہیں تو خدا کو یاد کرتے اور اپنے گناہوں کی بخشش مانگتے ہیں۔ اور خدا کے سوا گناہ بخش بھی کون سکتا ہے۔ اور جان بوجھ کر اپنے فعال پہ اڑے نہیں رہتے۔
۵۔ اور ہم شکر گزاروں کو عنقریب بہت اچھا صلہ دیں گے
۶- اور دیکھو بے دل نہ ہونا اور نہ کسی طرح کا غم کرنا اگر تم مومن (صادق) ہو تو تم ہی غالب رہو گے۔
۷۔ اور خدا صبر کرنے والوں کو دوست رکھتا ہے۔ اور خدا نیکوکاروں کو دوست رکھتا ہے۔
۹-بلکہ خدا تمھارا مددگار ہے اور وہ سب سے بہتر مددگار ہے۔
۱۰۔اور خدا مومنوں پہ بڑا فضل کرنے والا ہے۔
۱۱۔ جو مصیبت تم پر واقع ہوئی ہے اُس سے تم اندوہ ناک نہ ہو۔ خدا تمھارے سب اعمال سے خبردار ہے۔ پھر خدا نے رنج و غم کے بعد تم پر تسلی نازل فرمائی
۱۲۔ جب کسی کام کا عزم ارادہ کرلو تو خدا پر بھروسہ رکھو۔ بےشک خدا بھروسہ رکھنے والوں کودوست رکھتا ہے۔اگر خدا تمھارا مددگار ہے تو تم پر کوئی غالب نہیں آسکتا اور اگر وہ تمھیں چھوڑ دے تو پھر کون ہے جو تمھاری مدد کرے۔ اور مومنوں کو چاہئے کہ خدا پر بھروسہ کریں
2 notes · View notes
sayron · 27 days ago
Text
Tumblr media
آزیتا (۱۳) - رزیتا (۵)
من زیر کوهی از عضله که اسم قشنگش رزیتا بود دفن شدم. بدن رزیتا به قدری عضلانی و پهن پیکر بود که منو کاملا در بر گرفت. دستشو برد زیر کمر من و در حالی که کیرم هنوز توی کص کلوچه اش بود و کصش رو به بدن من فشار میداد منو بغل گرفت و به عضلات ورزیده و سفت خودش فشار میداد. من که به سختی نفس میکشیدم فقط می‌تونستم کول های عضلانی رزیتا رو لیس بزنم. بوی عرق سکسی رزیتا توی مشامم می‌پیچید و منو مست تر میکرد. عرقش اصلا تند نبود. به نظر من خوشبو ترین عطر دنیا بود. رزیتا منو توی آغوشش شل کرد و چند دقیقه ای به همون حال توی آغوش رزیتا بودم. کیرم توی کص رزیتا پژمرده شده بود. سرش رو بلند کرد و توی چشمام خیره شد. صورتش توی نور بنفش شب خواب اتاق مثل بلور میدرخشید. من یدفه یادم اومد و گفتم:« رزیتا... راستی آبم... آبمو ریختم توش! 😱»
رزیتا لبخند خوشگلی زد و گفت:« نگران نباش عزیزم... از دیروز PMS بودم و احتمال بارداریم الان صفره 😏...» من که گمونم شکل علامت سوال شده بودم پرسیدم:« PMS یعنی چی؟؟؟...» رزیتا خندید و واسم ذوق کرد. منو توی بغلش چلوند و لبمو بوسید و گفت:« جوجه رنگی خوشگل کردنی من!... یه دوره یا نمیدونم همچین چیزیه که قبل از پریودی دخترا دچارش میشن... یه سری علائم داره...» زدم وسط حرفش و گفتم:« چه علائمی...» رزیتا گفت:« علائمش توی همه یکسان نیست مهرداد قشنگم... من یکم بداخلاق میشم و افسرده و سینه هامم سفت میشه و درد دار میشه!... 😏 راستش علت اینکه امشب هم اینطوری ازت استقبال کردم همین بود... ببخشید... خیلی زشت بود حرفا و رفتارم 🫣» من تا اومدم بگم:« نه این چه حرفیه؟!» رزیتا با ذوق گفت:« ولی تو انگار اکسیر بودی جوجه خوشگلم... کلا حالمو عوض کردی با اومدنت... 🥰... و خب این پسر خوب و ناز باید جایزه میگرفت دیگه!...» من همینجور ماتم برده بود. منظور رزیتا از جایزه چی بود؟... سکس عایا؟... که خود رزیتا صورتش رو آورد جلو و بینی قشنگ خوشگلش رو به بینی من مالید و آروم گفت:« جایزه ات همینه که آبتو بریزی تو کصم! 😈🫦»
اینو که گفت یهو کصش خیس شد و کیر منم دوباره شروع به بزرگ شدن کرد و ساقه کیرم خیس شد... رونهای عضلانیش رو به هم نزدیک کرد و پاهای نحیف من بین اون رونهای عضلانی و قطور داشت له میشد. اما چنان در خال لذت بردن بودم که اصلا درد برام معنی نداشت. رزیتا لبشو گذاشت روی لبم و شروع کرد به بوسیدن فرانسوی. عاشق این بوسه هستم. طعم بی نظیر زبون و لبهای رزیتا منو مست کرده بود. بزاقش طعم عسل داشت. کیرم دوباره داشت راست میشد، اما اینبار توی کص گرم و تنگ و خیس رزیتا. وقتی به خودم اومدم که رزیتا داشت دوباره روی کیر من تلمبه میزد. با چنان قدرتی تلمبه میزد که تخت میپربد بالا و پایین و صدای قیژ قیژ تختخواب مثل ریتم زیر صدای ناله و آه رزیتا گوش منو نوازش میکرد. اصلا توی حال خودمون نبودیم. یدفه چشمای رزیتا باز شد و به من خیره شد... زبونش دور لبش می‌چرخید و چشماش خمار شد... انگار بدنش روی جثه نحیف من سنگین تر شد... یدفه از منظره کول و گردن رزیتا چهره ی زیبای یه ملکه عضلانی توی نور بنفش و سکسی اتاق نمایان شد و من شوکه شدم 😱😱😱 آزیتااااااا!!!! 😳😳😳 آزیتا که کاملا روی کمر رزیتا جا خوش کرده بود، در حالی که توی چشمای من زل زده بود، صورتش رو آورد کنار گوش رزی و گفت:« شما دوتا کفتر عاشق... آب منو آوردین سکسیااااا... مگه میزارین آدم بخوابه؟!!!😉🤤🤤🤤» و شروع کرد به خوردن گوش و پشت گوش رزیتا. چشمای رزیتا بسته شد و لبش رو گاز گرفت و گفت:« جوووووووون... مامان کص خوشگلم... زودتر میومدی خب!... » من که پشمام درجا ریخت. انگار آزیتا داشت کصش رو میمالید به کون رزیتا و کیر منم توی ��ص رزیتا به حد انفجار رسیده بود. آزیتا روی کون دخترش تلمبه میزد و رزیتا روی کیر من!... صدای ناله و آه این مادر و دختر منو داشت دیوونه میکرد. چون یه بار ارضا شده بودم ارضا دوم مدت بیشتری زمان میبرد. صحنه واسه من، سکسی تر از اینم شد. وقتی که رزیتا گردنش رو به طرف راست چرخوند و این دو تا ماده شیر عضلانی شروع کردن به لب گرفتن فرانسوی از هم 😱😱😱 پشماااااااااااااااامممم!
یجوری لبهای همدیگه رو میخوردن که حتی قابل وصف هم نیست. یدفه رزیتا که معلوم بود خیلی خیلی حشری و برانگیخته شده لب مامانش رو ول کرد و شروع کرد به خوردن گردن من از اون طرف آزیتا هم افتاد روی صورت منو شروع کرد ازم لب بگیره. دیگه میتونم بگم من انگار توی دنیای دیگه ای بودم. نمیدونم چند دقیقه طول کشید چون من داشتم از ثانیه ثانیه اش لذت میبردم. یادمه که یدفه مادر و دختر با هم اورگاسم شدن... اونم چه اورگاسمی... برای ۳۰ ثانیه بدن های عضلانی و ورزیده شون میلرزید و من زیر اون توده ی عضله له شدم. اما این پایان ماجرا نبود... من ارضا نشده بودم و کیرم هنوز بزرگ بود.
آزیتا در حالی که کمر و کول های رزیتا رو میلیسید گفت:« اووووووم... باز میخوام... بازم میخواااااام... من کیر میخوام...» یدفه رزیتا از روی کیر من بلند شد... کیرم که در حال انفجار بود مثل انگشتی که از توی دهن با فشار به داخل لپ میاد بیرون « لاپی» کرد و در اومد. من یه لحظه بدن این دو تا مادر و دختر رو دیدم و ماتم برد!... اووووو مااااااای گاااااااااد 😱🤯 مگه میشه اینقدر عضله روی بدن یه زن و دختر!!!! آزیتا که کصش مثل همیشه باد کرده بود سریع نشست روی کیر من و کیرم یه باره تا اعماق کصش رو در نوردید... یه جوری آزیتا گفت:« آآآاااااخخخخششش» که کمرم لرزید. رزیتا برگشت و با کص مبارک خودش که بوی بهشت میداد یدفه نشست روی صورت من... من که نمیدیدم اونا با هم چیکار میکردم ولی صدای بوسه های فرانسوی و آه و ناله همزمان شون بلند شد. و من خوردنی ترین خوردنی دنیا توی دهنم بود. به کص کلوچه ای ۱۸ ساله که مزه ی عسل میداد... 😋😋😋 فقط یکم مشکل تنفس داشتم که اونم رزیتا با کمی تکون خوردن روی صورت من حلش کرد.
شاید باورش براتون سخت باشه ولی ارضا شدن من نیم ساعت طول کشید... واسه خودمم باور کردنی نبود!... توی این مدت آزیتا و رزیتا هر دو اورگاسم شدم و سر انجام هم آب من این بار توی کص تپل آزیتا پمپ شد.
20 notes · View notes
casualblacklight · 1 year ago
Text
Tumblr media
Me: I won't draw reboot stuff, I'm not in mood.
Also me: *draws new reboot character*
No fr... I just wanted to draw Chris Hardy because I kinda like him? (۳ ಥ_ಥ)۳ It's always the reboot villains, I swear.
I enjoyed the DLC more than I thought I would. ¯\_( ' -' )_/¯ I liked the SRTT vibes and also the references. So here we are.
24 notes · View notes
jamnamamag · 8 months ago
Text
۱۶ دکوری شیک و جذاب برای اتاق پذیرایی
۱۶ ایده دکوری شیک برای پذیرایی-تصاویر دکوراسیون اتاق پذیرایی شیک و زیبا-بهترین و مدرن ترین اکسسوری ها برای دکوری سالن پذیرایی
Tumblr media
دکوری شیک برای پذیرایی می‌تواند با استفاده از روش‌های مختلف، جلوه‌ای لوکس و زیبا به فضا ببخشد.
دکوراسیون اتاق پذیرایی، به عنوان قلب خانه و مکانی که معمولاً مهمانان میزبانی می‌شوند، نیازمند طراحی شیک و جذاب است تا به اهمیت ویژه‌ای در دل سکونتگاه شما دست یابد. در ادامه به برخی ایده‌ها برای دکوری شیک پذیرایی اشاره می‌کنم.
Tumblr media
۱. استفاده از طرح های نئون برای اتاق پذیرایی شیک
Tumblr media
۲. دکوری پذیرایی شیک با طراحی دیوار سنگی
Tumblr media
۳. استفاده از مبلمان مدرن
Tumblr media
۴. نورپردازی مناسب دکوراسیون اتاق پذیرایی
Tumblr media
۵. استفاده از طرح‌های هنری در دکوراسیون اتاق پذیرایی
Tumblr media
۶. مبلمان با رنگ‌های ترکیبی
Tumblr media
۷. کاربرد انواع پارچه‌ها
Tumblr media
۸. دکوری سالن پذیرایی با استفاده از آینه‌ها
۹. استفاده از گیاهان زینتی
۱۰. استفاده از مبلمان نرم و راحت در دکوراسیون اتاق پذیرایی
۱۱. کنج دنج (محل مطالعه)
اگر اتاق پذیرایی شما به مساحت کافی برخوردار است، یک منطقه مطالعه کوچک با کتابخانه و میز کار ایجاد کنید. این منطقه می‌تواند برای خواندن کتاب، کار اداری یا حتی کارهای دستی مفید باشد.
۱۲. استفاده از فرش‌ها به عنوان دکوری سالن پذیرایی
۱۳. استفاده از پنجره‌های بزرگ
۱۴. استفاده از کمد دیواری
استفاده از کمد دیواری به عنوان یک وسیله ذخیره‌سازی کارآمد، به اتاق پذیرایی شما تمیزی و سفیدی می‌بخشد. کتاب‌ها، تزئینات کوچک، یا وسایل دیگر مورد نیاز را در کمد دیواری قرار دهید تا اتاق به ترتیب و تمیزی نمایان شود.
۱۵. استفاده از طراحی کفپوش منحصر به فرد
۱۶. کاربرد دکوراسیون گرم
نتیجه گیری
دکوراسیون اتاق پذیرایی یکی از مهم‌ترین اجزای داخلی خانه است که می‌تواند با توجه به طراحی‌های شیک و جذاب، محیطی دلنشین، آرامش‌بخش و جذاب ایجاد کند. در این مقاله، به معرفی ۱۶ ایده دکوری شیک و جذاب برای اتاق پذیرایی پرداختیم که شما می‌توانید با انتخاب آن‌ها، به اتاق خود زیبایی و شخصیت بیشتری ببخشید.
2 notes · View notes
giliapps · 1 year ago
Text
Call of Duty: Modern Warfare III is a 2023 first-person shooter video game developed by Sledgehammer Games. It is the twentieth game in the Call of Duty series, and the third entry in the rebooted Modern Warfare sub-series, serving as the direct sequel to 2022's Modern Warfare II. The game was fully released on November 10, 2023.
👇
https://giliapps.com/blog/call-of-duty-modern-warfare-3
.
کال آو دیوتی: مدرن وارفیر ۳ یک بازی ویدئویی در سبک تیراندازی اول شخص است که در سال ۲۰۲۳ توسط اسلجهمر گیم توسعه یافته و توسط اکتیویژن منتشر شده است. این بیستمین بازی از سری کال آو دیوتی و سومین بازی از زیر مجموعه‌های مدرن وارفیر ریبوت شده است که دنباله مستقیم مدرن وارفیر ۲ در سال ۲۰۲۲ است. این بازی به طور کامل در ۱۰ نوامبر ۲۰۲۳ منتشر شد.
.
#CallofDutyModernWarfareIII
#CallofDuty
#Giliapps
#Game
#Gamer
Tumblr media
4 notes · View notes
thespellir · 10 months ago
Text
 کتاب داستانهایی از ابلیس در باب روایت هایی در مورد شیطان
کتاب داستانهایی از ابلیس
Tumblr media
کتاب داستانهایی از ابلیس یکی از کتاب هایی است که مرجع بزرگ اطلاعات درمورد شیطان میباشد در این کتاب شما با نحوه ی زندگی ، ازدواج، کتاب مقدس شیطان ، هم پیمانان شیطان و… آشنا خواهید سید محمد میر سلطانی نویسنده و تدوینگر کتاب داستانهایی از ابلیس میباشد این کتاب یکی از برترین کتاب ها در حوضه شیطان شناسی و شناسایی کامل شیطان میباشد که مرجع تهیه آن کتب مشهور علوم غریبه و کتب مذهبی مسلمانان و دیگر کتاب ها میباشد
لیست موضوعات کتاب داستانهایی از ابلیس :
فهرست مطالب
اولین مخالفت شیطان با خلقت آدم
گمراه تر از شیطان
لشكر شيطان
ازدواج شیطان .
شمشیر شیطان.
رقص شيطان
كابينه شيطان
زنجیر شیطان .
گریه شیطان . .
گریه دروغین شیطان
فریاد شیطان.
شیطان و قالب گلی آدم (ع) خانه شیطان .
میدان شیطان .
منبر شيطان
مغازه شیطان
مال التجارة شيطان .
راز و نیاز شیطان
جنگ شیطان.
انتقام شيطان..
هم جنس شيطان
انبار دار شیطان
تیرهای شیطان.
مركب شيطان….
رانده شدن شیطان
دام شیطان
عروس شیطان
بوسه و آب دهان شیطان
نماز شیطان
ترس شيطان.
طبل زدن شیطان.
کتاب شيطان
غرور شیطان دائمی نیست.
طلب مغفرت شيطان .
گدائی نمودن شیطان .
رو دست خوردن شیطان
تهمت شیطان به زکریا
تهمت شیطان به مریم
شیطان و جرجيس
دستور سلیمان به شیاطین
شيطان و ذوالکفل
شیطان و موسی .
شيطان و برصیصای عابد
شيطان تائب.
شیطان و امام سجاد (ع).
شیطان در ضرب المثلها.
دانلود کتاب در لینک زیر دانلود کتاب https://spiritual777.ir/downloads/a-book-of-stories-about-iblis/
ابلیسک,ابلیس شبی رفت به بالین جوانی,ابلیس به انگلیسی,ابلیس جدید,ابلیسک مکه,ابلیسک چیست,ابلیس در جدول,ابلیس پیروز مست,ابلیس فاز سنگین,ابلیس اهنگ,ابلیسک واشنگتن,ابلیسک نماد چیست,ابلیسه ابلیسه,ابلیسک رائفی پور,ابلیسک در شیراز شیطان من,شیطان من قسمت ۱۶,شیطان من قسمت ۱۵,شیطان من قسمت ۱۴,شیطان من قسمت ۱۳,شیطان من قسمت ۱,شیطان کش,شیطان من قسمت ۱۱,شیطان من قسمت ۱۲,شیطان من قسمت ۸,شیطان من قسمت ۴,شیطان من قسمت ۵,شیطان من قسمت ۳,شیطان من قسمت ۲,شیطان من قسمت ۶
3 notes · View notes
honeybeewhereartthee · 1 year ago
Text
Pink KKomas 101
Spoiler for my stories
Reaper: since we have new friends, shall we all have a welcome picnic party? (๑ˊ͈ ꇴ ˋ͈)ウ
Doll: with what—
Reaper takes out a blanket and place it to the field and umbrella as if his ready for such moment. Doll watch as he run away to get something and come back with more stuff. The young soul reaper place a big beach yellow umbrella where Hallow and Gem is lying sleeping. Gives a fluffy pillow for Adamite to lay on and place some food to the free space. He even went to make a flower crown for all of them under 30 minutes.
Doll: ... ( ̄ー ̄)
The darling doll cannot comment at all as he takes his own sit. Blood chuckle as he starts to waves some summer hat for the three ( a smol one for Nui)
Blood: here’s my gift too.
Hallow, who’s too shy to reject gift from Blood but his shaking and turning even paler when blood pokes his cheeks playfully (being a boolie as he knows the other is scared of him)
Sea gives some shells to the three
Sea: (* ˊᵕˋㅅ)
Hallow: thank you very much!! エッ∑(๑꒪ꇴ ꒪๑)!!
As the three is shower by gifts by other , doll realize his the only one who’s not giving them anything (except for the ones who’s not here that is)
Doll: (¯۳¯)••• they don’t expect me to follow along right?
He don’t need to say more as his being look teasingly by blood who seems to give him a look of how his not giving gifts to the new kid.
Doll: I don’t have anything. I can do you a favor. (´;ω;`)
Hallow: ah favor? Σ(゜゜)
Doll: ye.
Hallow: then... ( ⸝⸝ ̫ ) ⟡
The undead smiles as he thought of a favor.
“I hope you and I can be good friends. Amongst others your the most vibrant sands I see. I wish to be your friend if you don’t mind.”
3 notes · View notes
bamdadcontrol · 11 months ago
Text
بهترین انیمه های عاشقانه ۲۰۲۴
بهترین انیمه های عاشقانه ۲۰۲۴ کدامند؟ سال جدید میلادی طبق معمول با تعداد بسیار زیادی انیمه های جدید همراه است که در این لیست می توانید بعضی از بهترین انیمه های ۲۰۲۴ را مشاهده و بررسی کنید.
در این مقاله قصد داریم تا به بررسی و معرفی بهترین انیمه های عاشقانه ۲۰۲۴ بپردازیم؛ با کنترل
امجی همراه باشید
Tumblr media
خبر فصل ۳ با پوستر تبلیغاتی جدید نتفلیکس با حضور دو شخصیت اصلی – Sawako ‘Sadako’ Kuronuma و Shota Kazehaya در توییتر فاش شد.
داستان کیمی نی تودوکه در هوکایدو ��تفاق می افتد، حول محور ساواکو کورونوما، یک دانش آموز ۱۵ ساله دبیرستانی می چرخد. همسالانش به دلیل شباهت چشمگیرش به شخصیت حلقه، نام مستعار ساداکو را به او داده اند، که منجر به زندگی پر از ترس و سوءتفاهم تنها بر اساس ظاهر او شد. بدتر از همه، شایعات در مدرسه او نشان می دهد که او توانایی دیدن ارواح را دارد و حتی می تواند نفرین کند. برخلاف این شایعات عجیب، ساواکو دختری مهربان است که تمایل زیادی به کمک کردن دارد. با این حال، او برای مدت طولانی در انزوا بوده است که فکر دوست یابی برای او ناآشنا شده است.
2 notes · View notes