پیش نمایش نت کیبورد آهنگ بهت قول میدم از محسن یگانه به همراه آکورد
نت کیبورد آهنگ بهت قول میدم از محسن یگانه به همراه آکورد
دانلود نت کیبورد آهنگ بهت قول میدم از محسن یگانه به همراه آکورد
خرید نت کیبورد آهنگ بهت قول میدم از محسن یگانه به همراه آکورد
جهت خرید نت کیبورد آهنگ بهت قول میدم از محسن یگانه به همراه آکورد روی لینک زیر کلیک کنید
نت کیبورد آهنگ بهت قول میدم از محسن یگانه به همراه آکورد
نت کیبورد بهت قول میدم محسن یگانه
آهنگساز : محسن یگانه
تنظیم نت کیبورد : رضا سامیر
نکته : نسخه های دیگر نت بهت قول میدم محسن یگانه برای ساز های دیگر را می توانید از طریق لینک های زیر دریافت کنید
_______________
نت پیانو بهت قول میدم از محسن یگانه
نت کیبورد بهت قول میدم از محسن یگانه
نت گیتار بهت قول میدم از محسن یگانه
نت ویولن بهت قول میدم از محسن یگانه
نت فلوت بهت قول میدم از محسن یگانه
نت سنتور بهت قول میدم محسن یگانه
نت کلارینت بهت قول میدم محسن یگانه
نت هارمونیکا بهت قول میدم محسن یگانه
نت کالیمبا بهت قول میدم محسن یگانه
نت ملودیکا بهت قول میدم محسن یگانه
نت ساکسیفون بهت قول میدم محسن یگانه
نت تار بهت قول میدم محسن یگانه
نت ترومپت بهت قول میدم محسن یگانه
متن آهنگ بهت قول میدم محسن یگانه
خودت میخوای بری،خاطره شی
اما دلت میسوزه،تظاهر میکنی،عاشقمی
این بازی هر روزه نترس
آدم دم رفتن همش دلشوره میگیره
دوروز بگذره این دلشوره ها از خاطرت میده
بهت قول میدم سخت نیست لااقل برا تو راحت باش
دورم از تو و دنیای تو راحت باش
هیشکس نمیاد جای تو
دلشوره دارم من واسه فردای تو
بهت قول میدم سخت نیس لااقل برای تو
راحت باش
دور از تو و دنیای تو راحت باش
هیشکس نمیاد جای تو
دلشوره دارم من واسه فردای تو
از عشق هر چیزی که میشناسمو از من گرفتی تو
تو باقی مونده احساسمو از من گرفتیو
میخوای من باشی و یادت بره مایی وجود داره
خود آماده رفتنیو ترست نمیزاره
اصلا نترس راحت برو بی من
هیشکی به جز تو من و یادش نیست
فکر کردی کی از من خبر داره
راحت برو هیشکی حواسش نیست
بهت قول میدم سخت نیست لااقل برا تو راحت باش
دورم از تو و دنیای تو راحت باش
هیشکس نمیاد جای تو
دلشوره دارم من واسه فردای تو
بهت قول میدم سخت نیس لااقل برای تو
راحت باش
دور از تو و دنیای تو راحت باش
هیشکس نمیاد جای تو
دلشوره دارم من واسه فردای تو
(3/54) “It’s been forty-three years since I’ve seen my home. All I have left is a jar of soil. It’s good soil. Nahavand is a city of gardens. A guidebook once called it ‘a piece of heaven, fallen to earth.’ The peaks are so high that they’re capped with snow. A spring gushes from the mountain, and flows into a river. It spreads through the valley like veins. We lived in the deepest part of the valley, the most fertile part. Our father owned thousands of acres of farmland. When we were children he gave us each a small plot of land to plant a garden. None of the other children had the discipline. They’d rather play games. But I planted my seeds in careful rows. I hauled water from a nearby well. I pulled every weed the moment it appeared. As the poets say: ‘If you cannot tend a garden, you cannot tend a country.’ My garden was the best; it was plain for all to see. The discipline came from my mother. She was very devout. She prayed five times a day. Never spoke a bad word, never told a lie. My father was a Muslim too, but he drank liquor and played cards. He’d wash his mouth with water before he prayed. The Koran was in his library. But so were the books of The Persian Mystics: the poets who spent one thousand years softening Islam, painting it with colors, making it Iranian. Back then it was a big deal to own even a single book, but my father had a deal with a local bookseller. Whenever a new book arrived in our province, it came straight to our house. I’ll never forget the morning I heard the knock on the door. It was the bookseller, and in his hands was a brand-new copy of Shahnameh. The Book of Kings. It’s one of the longest poems ever written: 50,000 verses. The entire story of our people. And it’s all the work of a single man: Abolqasem Ferdowsi. Shahnameh is a book of battles. It’s a book of kings and queens and dragons and demons. It’s a book of champions called to save Iran from the armies of darkness. Many of the stories I knew by heart. Everyone in Iran knew a few. But I’d never seen them all in one place before, and in a beautiful, leather-bound edition. The book never made it to my father’s library. I brought it straight to my room.”
چهلوسه سال از هنگامی که از میهنم دور افتادهام میگذرد. آنچه برای من باقی مانده، شیشهایست پر از خاک. خاک خوبیست. خاک نهاوند، خاک ایران. نهاوند شهر باغهاست. زمانی کتاب ایرانگردی را خواندم که آن را "تکهای از بهشت بر زمین افتاده" نامیده بود. بر قلههای بلندش برف همیشگی پیداست. چشمهای که از دل کوه میجوشد، رودی میشود. چون رگهای تن در سراسر دره پخش میشود. ما در ژرفترین بخش دره زندگی میکردیم. حاصلخیزترین بخش آن. پدرم از زمینداران بود. او در کودکی من، به هر یک از فرزندانش پاره زمینی در باغ خانه داد تا باغچهای درست کنیم. بچههای دیگر چندان علاقهای به این کار نداشتند. آنها بازی را بیشتر دوست داشتند. ولی من دانههایم را به هنگام با دقت میکاشتم. آب را از حوض یا چاه نزدیک میآوردم. گیاهان هرزه را بیدرنگ وجین میکردم. همانگونه که میگویند: «اگر نتوانید از باغچهتان نگهداری کنید، از میهنتان نیز نمیتوانید.» باغچهی من بهترین بود؛ زیباییاش بر همگان آشکار. این نظم را از مادرم آموخته بودم. مادرم بسیار پرهیزکار بود. روزی چند بار نماز میخواند، هرگز واژهی بدی بر زبان نمیراند، هیچگاه دروغ نمیگفت. پدرم نیز مسلمان بود، ولی در جوانی گاهی نوشابهی الکلی هم مینوشید و ورقبازی هم میکرد. پیش از نماز دهانش را آب میکشید. در کتابخانهاش قرآن و کتابهایی از عارفان ایرانی داشت. شاعرانی که در درازای هزار سال اسلام را نرم و ملایم کرده بودند، به آن رنگ و بو بخشیده بودند، ایرانی کرده بودند. در آن زمان که داشتن کتاب کار آسان و عادی نبود، پدرم با کتابفروش محلی قراردادی داشت. او هر بار کتاب جدیدی به دستش میرسید، باید یکراست نسخهای به خانهی ما بفرستد. هیچگاه آن بامدادی را که صدای کوبیدن در را شنیدم، فراموش نخواهم کرد. کتابفروش آمده بود و در دستانش کتاب شاهنامهی جدیدی بود. نامهی شاهان. یکی از بلندترین شعرهایی که تا کنون سروده شده است، بیش از پنجاه هزار بیت شعر. همهی داستانهای مردمانمان. همهی ایران در شعری یگانه. و همهشان سرودهی یک شاعر: ابوالقاسم فردوسی. شاهنامه کتاب نبردهاست. کتاب شاهان و شهبانوان، اژدهایان و اهریمنهاست. کتاب پهلوانانیست که ایران را در برابر نیروهای اهریمنی پاس میدارند. بیشتر داستانها را از بر بودم. هر ایرانی داستانی از شاهنامه میدانست. ولی من هیچگاه همهی داستانهای شاهنامه را یکجا در جلدی چرمی و زیبا ندیده بودم. آن کتاب هرگز به کتابخانهی پدرم راه نیافت. آن را یکراست به اتاقم بردم
ـ میخوام شما را با یک نوع " بُـهـت " اگر آشنا نیستین آشنا کنم اما اول طبق معمول مقدمه سازی 🤪 ـ
پست رضاموتوری و اون دیالوگش که گذاشتم یادتونه
ـ " تو نمیدونی وقتی آدم تنها میشه به چه چیزهایی دل میبنده " ـ
و حالا فیلم
Cast Away
ـ " دور افتاده " و شخصیت
Wilson
.
⚠️ Alert Spoil ⚠️
⚠️ خطر لو رفتن فیلم ⚠️
.
.
.
.
.
Cast Away (2000)
آدم های تنها خوب میدونن این چه حسیست و این مدل وابستگی چیست ، حتی تعجب هم نخواهی کرد اگه غرق این حس بشی حاضر باشی جان خودت رو به خطر بندازی تا پدیده ویلسون "این منجیت" در تنهایی ، گم یا ناپدید نشه
که اگر شد ، همچون ژپتوی پیر توی دل "نهنگ وحشت" گیر میافتی و فقط با بازگشت پینوکیوت هست که میتونی از آن حبسگاه رها بشی
The Terrible Dogfish
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
این مقدمه رو حالا میخوام بّست بدم به اینکه آیا بشر واقعا موجودی اجتماعیست ؟
میدونیم یک سری کارها و خلق ها از سوی بشر به این واسطه پدید آمده که او در انزوا بسر برده که در غیر این صورت وقوع آنها غیر ممکن بوده
و صدالبته که یک سری کارها و خلق ها هم به خاطر وجه اجتماعی بودن بشر رخ داده که در غیر این صورت وقوع آنها نیز غیر ممکن بوده
اما نادیده گرفتن بستر انزوا به گونه ای که بشر را موجودی صرفا اجتماعی بدانیم با آنچه تجربه کردیم و میبینم در تناقض است
.
از نگاه من بشر موجودی دو وجهیست هم اجتماعی هم منزوی
شاید این برداشت اشتباه اجتماعی بودن بشر ازآنجا نشات گرفته که بشر در "انزوا محض" آنهم در مدت زمان طولانی احتمال به خطر افتادن حیاتش بیشتر از بشر در اجتماع محض بدون داشتن انزوا و خلوت است و این یعنی مبنا سنجش کمیت حیات در کوتاه مدت است نه کیفیت حیات در بلند مدت !!!
در صورتی که این معیار سنجش ، درخور و شایسته بشر پیچیده نیست
پس چه بگوییم
بشر موجودی منزویست که در کنار اجتماع بودن برایش امری حیاتیست
یا که بگوییم
بشر موجودی اجتماعیست که در انزوا و خلوت ریست "بازنشانی ، بازآرایی" میشود مثل خواب که اگر نشود قاط میزند
و چه و چه
فرقی ندارد بشر به هر دوی این بستر ها احتیاج "��برم" دارد
هدف من از نوشتن این متن تعریف درست با جمله بندی صحیح برای این دو وجه بودن بشر نیست این مهم با دیگران ، هدف من تلنگر آن بـُهت است که در ابتدا به آن اشاره کردم
.
از درونگرا ترین افراد تا برونگرا ترین ها ، از اجتماعی ترین افراد تا منزوی ترین آنها همه و همه در این دنیا احساس تنهایی میکنن آنهم بدجوری !
حال آیا خدایان مذهبها و انواع ایدئولوژی های معبود محور ( کاری به آن کل ندارم که در پایان به آن اشاره خواهم کرد ) بلکه دقیقا منظورم خدایی است که آن مرامها برای ما شرح میدهند، آیا آن خدا ها ! یک ویلسون نیستن که در این برهوت تنهایی به نجات آمده تا جاییکه بع��ی به اصطلاح نجات یافتگان حاضرن برایش جان بدهند و از آن بد تر جان بگیرند ؟
.
آیا در "این وادی که گفتم" صَنم و خدا ، یگانه نیست که شاید ، شاید روزی به لطف آن مو فیروزه ای جان بگیرد
.
بنام خداوند جان و خِرد
.
.
.
: پ . ن :
در سال 2022 جناب تام هنکس در فیلم پینوکیو ساخت کمپانی دیزنی ظاهر شد گویا ایشون هم مثل من بسیار علاقهمند به این مفهوم هستن 😄
محمد رستمی صفا در قلب ایران، در شهر پر شور و هیاهو تهران، در خرداد ماه سال ۱۳۲۶، اژدهایی از جنس فولاد متولد شد. اژدهایی که در خانوادهای بازرگان در حوزه آهن و فولاد پرورش یافت و از همان ابتدا با چنگ و دندان فولاد آشنایی داشت.
پدرش، اژدهای فولادی پیشین، به دلیل مشکلات قلبی مجبور به توقف فعالیت خود شد. محمد که یگانه فرزند او بود، در رگهایش خون فولاد جاری بود و نمیتوانست نظارهگر خاموشی اژدهای پدر باشد. او با عزمی راسخ و ارادهای پولادین، تصمیم گرفت جان تازهای به اژدهای فولاد خانواده بدمد.
تولد امپراطوری فولاد
تلاشهای محمد رستمی صفا ثمر داد و در سایه عزم و اراده او، چندین کارخانه بزرگ در زمینه تولید لوله، پروفیل و محصولات فولادی سر برآوردند. اژدهای جوان فولاد، با چنگ و دندان خود، در پروژههای ملی متعددی در زمینههای نفت، گاز و پتروشیمی نقشآفرینی کرد و نام خود را به عنوان اژدهایی قدرتمند در صنعت فولاد ایران به ثبت رساند.
اژدهایی با دانش و تجربه
محمد رستمی صفا در سال ۱۳۵۴، مدرک کارشناسی مدیریت بازرگانی را از دانشکده مدیریت بازرگانی اخذ کرد. دانش و تجربه، بالهای قدرتمندی به اژدهای فولاد بخشیدند و او را در مسیر پیشرفت و تعالی یاری رساندند.
اژدهایی عاشق ایران
در طول بیش از ۶ دهه فعالیت، حدود ۵۵۰۰ نفر از جوانان این سرزمین در کنار اژدهای فولاد، بال پرواز گشودند و تجربه اندوختند. بسیاری از این جوانان، اکنون در اقصی نقاط جهان، در صنعت فولاد به مدیریت و فعالیت میپردازند.
محمد رستمی صفا، با وجود مشکلات و چالشهای زیاد، همواره عاشق ایران بوده و بارها پیشنهادات جذاب خارجی را برای همکاری و فعالیت رد کرده است. او امیدوار است که با تلاش همه ایرانیان، روزی شاهد ایرانی صنعتی و مستقل از خارج باشیم و اژدهای فولاد، دین خود را به این خاک و آب ادا کند.
اژدهایی با فلسفه کارآفرینی
محمد رستمی صفا، کارآفرینی و استراتژی را دو بال پرواز در مسیر موفقیت میداند. او برنامهریزی دقیق و پیوسته برای آینده را به عنوان کلید دستیابی به اهداف خود میشناسد.
اژدهای فولاد معتقد است که فعالیت در صنعت تولید، نیازمند نظم و برنامهریزی است و استفاده از فنآوریهای جدید و تجربیات مؤثر، میتواند تحولات عظیمی را به ارمغان بیاورد. او این فرآیند را راه حلی قدرتمند برای افزایش بهرهوری اقتصادی و رفع مشکلات اقتصادی میداند.
خلاقیت و ایدهپردازی، از دیگر فلسفههای اژدهای فولاد هستند. او این مهارتها را ضروری برای ارتقای کسبوکارهای جدید و گسترش فعالیتهای موجود میداند. اژدهای فولاد، با تأکید بر توانایی سرمایهگذاری و مدیریت موثر، به توزیع مجدد ثروت و پیشرفت اقتصادی کمک میکند.
داستان اژدهای فولاد، داستانی از تلاش، خلاقیت، عشق به ایران و تعهد به پیشرفت است. داستانی که میتواند الهامبخش نسلهای آینده باشد و اژدهایان فولادی جدیدی را در ایران زمین پرورش دهد..
گروه تولیدی صنعتی یگانه با بیش از 35 سال سابقه مفید و بهره گیری از دانش فنی روز متخصصین مجرب و کارآزموده و با استفاده از بهترین مواد اولیه معتبر افتخار دارد همگام با توسعه اقتصادی تولیدات خود را با بالاترین کیفیت همسو با پیشرفت فناوری برتر و با دقت در اصول فنی و مهندسی و رعایت نکات ایمنی و ترافیکی با توانایی تولید بالا در کمترین زمان عرضه نماید. …
اتاق کمپرسی اتاق های باری می باشند که بر روی کامیون های مخصوص حمل بار نصب خواهند شد. مطابق اسم آن ، کامیون ک مپرسی به کامیون اتاق داری گفته خواهد شد که تخلیه بار آن به وسیله دستگاه کمپرسی انجام
راه ارتباطی:
ادرس:
تهران رباط کریم میدان امام خمینی خیابان صنعتگران نبش کارگر گروه صنعتی یگانه
برخورد ملاهای دیوبندی با ��لاهای مکتبیملاهای مکتبی مروج نوعی از دین اسلام بوده اند که با آداب و رسوم و موسیقی و فرهنگ مردم بلوچ تطابق داشته و دیدی عرفانی از دین اسلام به جامعه ارائه می کردند که بر رابطه یگانه هر شخص با خداوند تاکید داشته است . ملاها دیوبندی مروج نوعی از اسلام بنیادگرایانه بوده اند که خواهان یکسان سازی همه چیز بوده است. ملاهای دیوبندی ساز و کار ملاهای مکتبی و بعدها خود آنها را از…
جهت خرید نت فلوت آهنگ بهت قول میدم از محسن یگانه روی لینک زیر کلیک کنید
نت فلوت آهنگ بهت قول میدم از محسن یگانه
نت فلوت بهت قول میدم محسن یگانه
آهنگساز : محسن یگانه
تنظیم نت فلوت : رضا سامیر
نکته : نسخه های دیگر نت بهت قول میدم محسن یگانه برای ساز های دیگر را می توانید از طریق لینک های زیر دریافت کنید
_______________
نت پیانو بهت قول میدم از محسن یگانه
نت کیبورد بهت قول میدم از محسن یگانه
نت گیتار بهت قول میدم از محسن یگانه
نت ویولن بهت قول میدم از محسن یگانه
نت فلوت بهت قول میدم از محسن یگانه
نت سنتور بهت قول میدم محسن یگانه
نت کلارینت بهت قول میدم محسن یگانه
نت هارمونیکا بهت قول میدم محسن یگانه
نت کالیمبا بهت قول میدم محسن یگانه
نت ملودیکا بهت قول میدم محسن یگانه
نت ساکسیفون بهت قول میدم محسن یگانه
نت تار بهت قول میدم محسن یگانه
نت ترومپت بهت قول میدم محسن یگانه
متن آهنگ بهت قول میدم محسن یگانه
خودت میخوای بری،خاطره شی
اما دلت میسوزه،تظاهر میکنی،عاشقمی
این بازی هر روزه نترس
آدم دم رفتن همش دلشوره میگیره
دوروز بگذره این دلشوره ها از خاطرت میده
بهت قول میدم سخت نیست لااقل برا تو راحت باش
دورم از تو و دنیای تو راحت باش
هیشکس نمیاد جای تو
دلشوره دارم من واسه فردای تو
بهت قول میدم سخت نیس لااقل برای تو
راحت باش
دور از تو و دنیای تو راحت باش
هیشکس نمیاد جای تو
دلشوره دارم من واسه فردای تو
از عشق هر چیزی که میشناسمو از من گرفتی تو
تو باقی مونده احساسمو از من گرفتیو
میخوای من باشی و یادت بره مایی وجود داره
خود آماده رفتنیو ترست نمیزاره
اصلا نترس راحت برو بی من
هیشکی به جز تو من و یادش نیست
فکر کردی کی از من خبر داره
راحت برو هیشکی حواسش نیست
بهت قول میدم سخت نیست لااقل برا تو راحت باش
دورم از تو و دنیای تو راحت باش
هیشکس نمیاد جای تو
دلشوره دارم من واسه فردای تو
بهت قول میدم سخت نیس لااقل برای تو
راحت باش
دور از تو و دنیای تو راحت باش
هیشکس نمیاد جای تو
دلشوره دارم من واسه فردای تو
این فایل ، مربوط به فصل اول کتاب مدیریت بهبود فرآیندهای سازمانی به تألیف دکتر احمد ورزشکار و هادی ورزش کار می باشد که به صورت فایل همراه کتاب برای ارائه فصل های کتاب پیشنهاد میشود. مطالب در این فایل بصورت خلاصه بیان شده است که تکمیل کننده آن کتاب مربوطه میباشد. بهبود سازمان، یکی از ارکان مدیریت و سازماندهی بیزینس در سطح والاست. متن زیر نیز از ابتدای فصل اول کتاب مذکور برداشته و در اینجا بیان می گردد:
یکی از ویژگیهای دائمی سازمانها در عصر حاضر و آینده وجود تحولات و دگرگونیها و تغییرات سریع، بدیع و شگرف در کلیه زمینهها، بخصوص سیستمها، ساختارها، فرایندها و رشد علمی همهجانبه خواهد بود که این تحولات بیشتر از تغییرات و تعالی حوزه فناوری سرچشمه میگیرد و نتیجه آن با سرعت زیاد موجب دگرگونیهای وسیع و گسترده ساختارها، سیستمها، جوامع و سازمانها میگردد. این تحولات بخصوص در آینده دارای ضرورت، اهمیت و سرعت زیادی خواهد بود. در حقیقت "تغییر" یگانه واقعیتی پایدار در زندگی آینده محسوب خواهد شد به این معنا که همهچیز متحول شده و قانون تغییر بر بسیاری از پدیدههای جوامع حاکم و محیط خواهد شد.
پیشرفت، رشد، توسعه، تعالی و ترقیات خیرهکننده در جهان امروزی همه جوانب زندگی انسانها و سازمانها را در معرض دگرگونی و تحول قرار داده و بشر امروزی را با دستاوردهای نوینی مواجه نموده است. درواقع تکنولوژی بغرنج کنونی که حاصل دسترنج تاریخ و تمدن بشری است و سیستمها، فرایندها، سازمانها و بنگاهها نیز بر محور آن بناشده، حاصل فکر و اندیشه درگذشته است. تغییرات در قرن حاضر و گذشته آنچنان سریع، بدیع، عمیق، همهجانبه، پیوسته و با شتاب رخداده و یا در آینده اتفاق خواهد افتاد که لحظهای درنگ و غفلت باعث عقبماندگی شدید در آینده میگردد.
چنانچه گذشت تغییرات همه جوامع، سازمانها و بنگاهها را درخواهد نوردید و مدیریت بهبود فرایندهای سازمانی جهت رویارویی با چنین اوضاعی حتمی و ضروری است و اگر سازمانی و مدیری برنامهای جهت مواجهه با تغییر نداشته باشد و تغییرات را در جهت اهداف سازمانی مدیریت نکند لاجرم تغییر در سیستم وارد شده و مدیرانی را که برنامه بهرهمندی از تغییر در جهت اهداف نداشته باشند را مدیریت کرده و در مقابل عمل انجام شده قرار خواهند داد و خلاصه اگر مدیران برای رویارویی با تغییرات برنامه داشته باشند میتوانند با تغییرات بهعنوان فرصت و در غیر این صورت میتواند بهعنوان تهدید وارد سازمان شده و مدیران را مدیریت نموده و جمله منفعلانه معروف "در مقابل عمل انجامشده قرار گرفتیم" را بیان کنند. بهبود سازمان، یکی از ارکان مدیریت و سازماندهی بیزینس در سطح والاست.
از شناخت و بهکارگیری مدیریت بهبود فرایندهای سازمانی دیری نمیگذرد. پیشازاین فعالیتهایی چون بهبود روشها، تجزیهوتحلیل سیستمها، بهبود سیستمها، اصلاح تشکیلات و بازسازی و بهبود سیستمها در سازمانها جریان داشتند که فارغ از دیدگاه فرایندگرا و سیستم گرا تنها به اصلاح و بهبود بخشی از سازمان میپرداختند. بهاینترتیب که هرگاه در سازمان مشکلی پیش میآمد، کارشناسان مسئول به اصلاح موردی میپرداختند. درحالیکه رفع این مشکل موردی چهبسا موجب بروز مشکل در مواضع دیگر سازمان باشد.
مدیریت بهبود فرایند سازمانی میتواند تمامی این کوششهای متفرق را وحدت بخشیده و از مجموع آنها دانشی پدید آورد که مجهز به نگرش سیستم گرا[1] و با استفاده از ابزار تجزیهوتحلیل فرایندها، سیستمها و روشها بهسوی مدیریت بهبود گام بردارد.
تجزیهوتحلیل و بهبود سیستمها، فرایندها و روشها عبارت است از تکنیکی که مدیران را از وجود مسائل و مشکلات موجود در سازمان آگاه میسازد و با بررسیهای منظمی راهحلهای مناسبی برای رفع هر یک از آنها ارائه میدهد. این بررسیها باید مبتنی بر اصل روش تحقیق علمیباشد تا بتوان با یافتن مشکلات و رفع آنها اثربخشی، کارایی، بهرهوری و سود سازمان را افزایش داد و بقای آن را تضمین نمود.
با عنایت به اینکه روش علمی تحقیق مبنای دستیابی به مدیریت بهبود فرایندهای سازمانی است و در این فصل از کتاب نیز به تعریف، تجزیهوتحلیل و پردازش مفاهیم این عنوان بهصورت تجزیهای و ترکیبی پرداخته میشود در نگاره ذیل "روش علمی تحقیق" بهصورت خلاصه و از منظر نظریه شناخت ارائه گردیده است.
آشنایی با مفاهیم در کسب شناخت موضوع، گام اولیه به شمار میآید. لذا در این کتاب ابتدا به بیان مفاهیم مدیریت بهبود فرایندهای سازمان با روش تجزیهای بهمنظور درک عمیق موضوعات پایهای پرداخته شده و سپس کلیات و مبانی مدیریت بهبود فرایندهای سازمانی، ابزارها، روشها و تکنیکهای بهبود فرایندهای سازمانی بعدازآن فرایند الگوسازی و براند شدن و در ادامه ده (10) مفهوم و ابزار کلیدی مدیریت و در پایان نظریه (تئوری) شناخت که مبنای نگارههای "دریک نگاه" ارائهشده در این کتاب از منظر نظریه شناخت بیان شده است.
(53/54) “It’s a beautiful word in itself, Mitra. Someone who has no idea of its meaning can appreciate its beauty. Mitra always had a genius for beauty. She knew it completely. She wanted it around her at all times. Even now she keeps a book of Hafez by our bedside. It’s always in reach, and whenever she finds a verse that she loves, she will bring it to me. She still trusts me to find the melody. Poetry is one of the things that she still remembers best. Because poetry is music. It sinks into the memory. Even if you can’t remember a word, the rhythm will guide you. The rhyme will give you a hint. Recently we were reciting a poem from an old book, and one of the words had completely faded. It was a poem that we both used to love. And I was so mad at myself. I kept trying to remember the word, but it would not come to me. Then suddenly she said it. It made me so happy. It doesn’t hurt when she forgets anymore, but it makes me so happy when she remembers. To know that the memory is still inside of her. That she is still holding on. Our lives are just a fistful of memories, ice melting in our hands. And Mitra’s ice is melting faster than mine. But she still has more memories of me than anyone else. And I have a lifetime of memories every time I look at her. And until the last moment, until the last ice has melted, we will still be us. Our entire lives we’ve been on two different roads. But the horizon was always the same. It was an unwritten promise: that no matter what happens, I will keep you. Even when we disagree, I will keep you. From a distance, I will keep you. In the dark, I will keep you. In the deepest pit, I will keep you. Even if you lose your country, even if you lose your eye, even if you lose your memory, I will keep you. We will still be us. It’s the only thing we ever agreed on. We always agreed on us. It’s one of the earliest principles of Iran. It’s where she gets her name. Mitra, the God of Promises.”
میترا واژهای بس زیباست. حتا اگر درونمایهاش را هم ندانیم، زیبایی واژه را درمییابیم. او نبوغ ویژهای در زیباشناسی دارد. به درستی با آن آشناست. دوست داشت پیرامونش همیشه زیبا باشد. هنوز دیوان حافظ را کنار تختش میگذارد. هنوز هرگاه شعری دلپسند از حافظ بیابد، به من میدهد تا برایش بخوانم. هنوز باور دارد که من آهنگ درست شعر را زود پیدا میکنم. اگر نتوانم، یاریام میکند. شعر، یکی از چیزهاییست که هنوز به یاد میآورد. شعر موسیقیست، پر از آهنگ و نواست، در گوشههای مغز جایی دارد. اگر واژه را فراموش کنید، آهنگاش شما را به آن میرساند، راهنماست. چند روز پیش شعری از کتابی کهن را میخواندیم. یکی از واژگان خواندنی نبود. شعری بود که هر دو دوست داشتیم، دلم گرفت، به یادش نمیآوردم، ناگهان او واژه را در جایش نشاند! چه مایه شادمان شدم. فراموشیهای او دیگر مرا نمیآزارند، اما هرگاه چیزی را به یاد میآورد بسیار خُرسند و خُشنود میشوم. میدانم که برخی خاطرهها هنوز در او زندهاند. هنوز آنها را نگهداشته است. زندگی مُشتی خاطره است که مانند یخ در دستهایمان آب میشود. یخهای میترا به آب شدن شتاب بیشتری دارند. او بیش از هر کس دیگری از من خاطره دارد. و من خاطرهی یک عمر زندگی را مُرور میکنم هرگاه به او چشم میدوزم. تا واپسین لحظه، تا واپسین تکهی یخ، با هم خواهیم ماند. همهی زندگیمان، دو تا همراه بودهایم. اما افق و کرانههامان همواره همسو بوده است. کاخی بود پیرامون ما. سوگندی نانوشته: هر آنچه هم که پیش آید، تو را نگه خواهم داشت. هماندیش نباشیم، تو را نگه خواهم داشت. بر بالاترین فرازها، تو را نگه خواهم داشت. در ژرفترین گودالها، تو را نگه خواهم داشت. اگر میهنات را از دست بدهی، اگر چشمات را هم از دست بدهی، حتا اگر حافظهات را از دست بدهی، همچنان تو را نگه خواهم داشت. ما همچنان ما خواهیم بود. این یگانه چیزیست که ما همواره بر سر آن همرای بودیم. این یکی از نخستین آرمانهای ایران بوده است. سرچشمهی نامش. میترا، ایزدبانوی پیمانها
جنرال بازنشسته خیلی عصبانی بود. امروز صبح که طبق معمول از بستر سرد و تنهایش برخاست کامپیوتر را روشن کرد و سری به فیسبوک زد تا پیام سلامتی یگانه پسر مسافرش را که سرآغاز خوب هر روزش بود ببیند و قدری دل خوش کند. اما ناگهان خون در رگهای پوسیده اندامش خشک زد. باورش نمیشد که آن دختر چشم سیاه و پر از عشق و زندگی را یکبار دیگر چنان زنده و پر از هیجان ببیند
عکس سیاه و سفیدی دختردوشیزه ای زیبای چشم سیاه از درون صفحه فیسبوک لبخندی زد و احساس مُرده ای مرد را که سالها زیر سنگینی غرور و عصبانیت جای داده بود به یکبارگی زنده کرد. دختردوشیزه ای که او سالها عاشقش بود. عاشق برجسته گی های تنش، عاشق تبسم محجوبانه و صدیقش؛ عاشق ذهن متجسس و قوه ای مرموز افکارش. او میدانست که این دختر، پر از زیبایی های نهفته است که هدایای جهان دیگریست. از اولین دیدار دختر در سالهای حکومت کمونیستی، قلب مرد به گیسوان صاف و شبگون وی بسته شد. اگرچه او میدانست که نباید به دختر نوجوان چنان بنگرد. میدانست که هیچ مورال و اصولی، طرفدار چنان احساسات غَل یک مرد میانسال و زندار نیست؛ ولیکن از دست خودش نبود. همه- قدرت منطق و معقولیت از وی سلب شده بود و فقط میخواست به ذهن غوغاگر دوشیزه سفر کند و به درون و ماهیت او نزدیک شود
هر حرف و جمله ای که از دهن دختر بیرون میشد برای مرد عشق میآفرید.
هر نگاه محجوبانه اش بر قلب مرد دانه عشق میکارید، و هر خنده خموشانه و لبخند شاعرانه ای دختر، مرد را بر ارتفاع آزادی میکشاند و به او، از عشق و دوستی و صمیمیت میگفت
او اولین بار دوشیزه ای جوان را در یک جشن شادی خانوادگی دید که با پیراهن قرمز و رفتار مطبوع دخترانه، قلب و احساس غوغاگر مرد را به آرامش ساحل عشق کشانید. و رفته رفته با هر دیدار غیرمترقبه، وجود ��رتوان مردانه اش با احساس مملو از غرور و هيجان به آن دختر گره خورد و ذهن و روزگارش را سرشار از امید و روشنی ساخت
با طلوع یادهای شیرین، مرد با خود تبسمی کرد. و با چشمان فرورفته و نیمه روشنش به پرده کامپیوتر نزدیکتر شد و زیر لب، نام دوشیزه را حریصانه زمزمه کرد. با تلفظ نام وی که سالها به زبان نیاورده بود، حس ملیح زندگی به سراپای کهنه و رنجدیده مرد سرازیر شد و با آرامی و سکوت بر روی بستر کوچک و متواضعانه اش افتید و با چشمان پر از اشک و هیجان بر پیکر لطیف و صاف دختردوشیزه ای چشم سیاه نظر دوخت و آهسته آهسته در دامن عطرآگین دختر رویاهایش فرو رفت و با خود گفت: "آه خدای من، این احساس، این لذت، چیز دیگریست."
در سکوت محض اما دیوانه کننده، مرد رطوبت عشق را در چشمانش حس کرد؛ ولی خواست که در خواب دختر چشم سیاه غرق شود ؛ با طمع بسیار بر پوست معطر دختر, دندان فرو کند؛ در سراپای تن او بوسه بگستراند و آرام آرام در ذات او زایل گردد…تا دیگر، هرگز، زندگی تنها و بدون عشق آن دختر شاعر را تجربه نکند