#منم
Explore tagged Tumblr posts
Text
کنترل خشم کتاب کنترل خشم pdf هلاکویی ارشیو سی دی خوشبختی دکتر هلاکویی سی دی اضطراب دکتر هلاکویی پادکست کنترل خشم ویس این منم دکتر هلاکویی سایت دکتر هلاکویی
#کنترل خشم#کتاب کنترل خشم pdf#هلاکویی ارشیو#سی دی خوشبختی دکتر هلاکویی#سی دی اضطراب دکتر هلاکویی#پادکست کنترل خشم#ویس این منم دکتر هلاکویی#سایت دکتر هلاکویی
1 note
·
View note
Text
آزیتا (۱۴) - رزیتا (۶)
دست چپش از زیر تخمام و روی کیرم تا روی سینه و موهای فرفری سینه ام با ملایمت و آرومی، در رفت و آمد بود. دست راستش که از زیر کمرم رد کرده بود هم در حال نوازش بازوی نحیفم زیر آب و با نوک ناخوناش پوستم رو لمس میکرد. با لبهاش بنا گوشم رو نوازش میکرد و باز دمش به پوستم میخورد و بیشتر تحریکم میکرد. انگار داشت منو بو میکشید. بیچاره کیرم زیر آب دل دل میزد!... آخه تا حالا انقدر خوشش نبوده و شوکه شده از طعم دوتا کص عضلانی و تر و تازه!... یکی از سینه های بزرگ و عضلانیش زیر آب بود و یکی بیرون آب... و نوک سینه هاش هنوز بزرگ و سفت بودن. آخه به پهلو توی وان خوابیده بود و بدن منو با عضلات در هم گره خورده خودش در بر گرفته بود. کصش رو زیر آب به استخون برآمده کنار لگن من من میمالید و با پاهای عضلانیش پاهای منو احاطه کرده بود.
با صدای ناز و خوشگلش توی گوشم با لوندی گفت:« مهردااااااااد؟...» گفتم:« جااااااانم ملکه زیبا؟...» دلش قنچ رفت و لبشو گاز گرفت و گفت:« یادته وقتی بچه بودیم... تابستونا با مامانت میومدین خونه آقاجون و چقدر بازی میکردی باهام؟...» گفتم:« آره... اون روزا زیاد میومدیم اونجا... تابستونا با مامان میومدیم تهرون و اونم ما رو میاورد خونه دایی اینا...» ادامه داد:« تو با بقیه فرق داشتی واسم!...» با تعجب گفتم:« چطور؟؟؟» گفت:« آخه پسر عموهام... سعید و حامد رو یادته؟...» گفتم:« یادم هست یه چیزایی ولی خیلی ساله ندیدمشون...» با همون لحن لوس گفت:« همین قدر که یادته خوبه... اونا منو اذیت میکردن همیشه... مسخره ام میکردن... دستم مینداختن و باهام بازی نمیکردن...» گفتم:« آخخخی... بمیرم الهی!» دم گوشم و بوسید و گفت:« اما تو... فرق داشتی!... تو کسی بودی که همیشه مثل یه داداش بزرگتر مهربون باهام بازی میکردی!... اینو هیچوقت فراموش نکردم...» وقتی اینا رو میگفت نفس نفس میزد و لبهاش نرم و برجسته شده بود... صورتش انقدر به صورتم نزدیک بود که مژه های بلندش به پوست صورتم میسایید. دوباره داشت تحریک میشد... و منم از خجالت رون بزرگ و عضلانیش رو با دست میمالیدم. ادامه داد:« من هیچوقت مهر��ادی که اونقدر بهم خوبی و محبت میکرد رو یادم نمیره... همیشه!... همیشه توی مهمونیا چشمم دنبالت بود... اما نمیدونم چرا این چند سال آخر خیلی کم دیدمت...» طاقت نیاوردم و توی چشماش نگاه کردم... جوری داشت نگام میکرد که کیر راست شده ام که بین انگشتای رزیتا بود تکون خورد. بهم امون نداد و ازم لب گرفت. 💋💋💋💋
به شدت هورنی شده بود... طوری که سریع اومد روی من قرار گرفت. پاهاش رو توی آب دو طرف بدن ضعیف من گذاشت. دستاشو زد زیر بغلم و یکم منو کشید بالا. به قدری قدرتش زیاده رزیتا که من براش حکم عروسک رو دارم. همونجور که لبهامو می ورد نشست روی کیرم... وااااااااااووووو 🤤🤤🤤 فکر نمیکردم توی وان سکس کردن انقدر لذت بخش باشه. این دختر با عضلات کوه پیکرش جوری روی کیرم تلمبه میزد که آب توی وان موج میزد و میپاشید بیرون. دوباره صدای ناله اش بلند شد مدام منو صدا میزد و میگفت:« مهرداااااد... مهرداااادم عجب کیری... فقط تو باید منو بکنی... فقط تو!...» کیر منم که داشت میترکید. نمیدونم چقدر طول کشید. اما همزمان با اورگاسم رزیتا، دوباره و با فشار آخرین قطرات باقی مونده توی کمرم رو توی کص تپل و گوشتی رزیتا خالی کردم و اون با ۶۰-۷۰ کیلو عضله افتاد روم و شروع کرد لبهامو خوردن.
بعد از این سکس بی نظیر، من بدنم خیلی ول شده بود. رزیتا که تازه سرحال شده بود توی وان و روی کیر من نشست و مشغول شستن موهاش و بدن خودش شد. ازش پرسیدم:« چطوری بدنت هیچی مو نداره رزی!...» نگاه طنازی بهم کرد و گفت:« ژنتیکیه... مامانم هم بدنش زیاد مو نداره... در واقع مو دارما... ولی فقط روی سرم 😜😋» من داشت توی وان که حالا سطح آبش با کف پوشیده شده بود خوابم میبرد که یدفه رزیتا زیر شونه هامو گرفت و از آب بیرونم آورد... منو بلند کرد و بردم زیر دوش... همونجور گیج و خوابآلود زیر دوش قرار گرفتم. اما رزیتا ول کن نبود... به بهونه اینکه منو زیر دوش آب بکشه بدنم رو میمالید و کصش رو از پشت سر به کونم میمالید. در واقع منو کاملا بین عضلاتش غرق کرده بود.
توی رختکن هم چندتا سیلی آروم زد به صورتم تا یکم بیدار بشم. حوله پالتویی رو تنم کرد و گفت:« آقا پسر... خوابت نبره...باید بدنمو لوسیون بزنی...» بهش گفتم:« تو رو خدا رزی... من بدنم ول شده...» خندید و با لحن لوس گفت:« یعنی دوس نداری بدن منو بعد از حمام ببینی؟...» سعی کردم چشمام رو باز کنم و بدنش رو ببینم که یهو چشمام گرد شد... واااااووووو 😱🤯 بدنش به قدری زیبا و عضلاتش تکه تکه شده بود که هنگ کردم. انگار خواب یهو از سرم پرید... گفتم:« یا خداااااا... رزی چرا بدنت یهو اینطوری شد؟... چقدر عضله؟؟؟؟» دستش چپش رو برد پشت سرش و دست راستش رو گذاشت به کمرشو یه فیگور زیر بغل و پهلو برام گرفت که پشماااااااام ریخت ���🤯🤯 و گفت:« چی شد آقا پسر 😏... خواب از سر�� پرید؟!!!» با این حرکت رزیتا یهو با حالت مسخره گفتم:« لوسیون کو؟... لوسیون منو بدین که متخصص این کار خودمم!...» و رزیتا زد زیر خنده... خلاصه آنکه سانت به سانت بدن بی مانند رزیتا رو لوسیون زدم و همزمان ستایشش کردم... به کص کلوچه اش که رسیدم مگه میتونستم ازش دل بکنم؟؟؟... برای چند دقیقه کص تپل رزیتا رو فقط میبوسیدم... اما وقتی دیدم الانه که کار دست خودم بدم تمومش کردم.
وقتی اومدیم توی اتاق، آزیتا با همون حوله ای که به سرش پیچیده بود و با بدن برهنه روی تخت خوابش برده بود... رزیتا گفت:« این مامان شیطون من دوباره اومده تو اتاق من خوابیده!... فکر میکنی چه نقشه ای داره؟ 😉» رزیتا منو گرفت توی آغوشش و خوابید. یکم طول کشید خوابم ببره... بدن عضلانی رزیتا نرم و لطیف و امن بود. از پشت سر بغلم کرده بود و من توی هیبتش گم شدم.
آخرین صحنه ای که یادمه از اون شب تابش نور مهتاب از لابلای پرده حریر پنجره بود که بدن بلورین آزیتا و ساعد های رگدار و خوشگل و عضلانی رزیتا رو روشن میکرد.
41 notes
·
View notes
Note
واکنش منم مثل هموطن دیگمون بود که پیام داده بود وقتی پیجت رو پیدا کردم😭✨
finding other Persians with passion and interest in historical stuff brings me unfathomable joy 🥲
(also as someone who was blowing her friends’ minds by talking nonstop about KOH for a whole month!)
btw it isn’t weird if we use English to talk in tumblr, is it?…
ما همیشه تو هر صحنه ای حاضریم نگران نباشین😂🙌🏻 فندوم خودتونه تعارف اینا نکنین،درخواست بدین ،خلاصه کاملااا راحت باشین🦥
هر جور خودتون دوست دارین ولی اولویت من، فارسیه🤍🔥
Fanart by: me
#fiction#kingdom of heaven#baldwin iv#fandom#king baldwin iv#kingdom of heaven 2005#the leper king#art#artists on tumblr#imagine#kingdom of heaven fandom#koh fandom#koh#digital artist#illustration#dancers#aethestic#love
51 notes
·
View notes
Photo
(35/54) “Every morning we woke to the sound of shots coming from the prison near our house. The executions were always held at dawn. When the newspaper arrived later that morning, it would show the names and photographs of the dead. An atmosphere of fear began to spread across the country. It wasn’t just the killings. It was the news of the killings, the manner of the killings. They were random. They followed no law. Revolutionary tribunals were formed to deal with enemies of the regime, but there was no due process. Sometimes there wouldn’t even be a trial. Khomeini appointed an executioner as one of the judges. A bus would arrive at his court. He’d let one person pass, then hold the next. When the entire bus had been emptied, the people who were held back would be executed. The story spread across the country. When violence is random, when it is undeserved, when there is no 𝘥𝘢𝘢𝘥, everyone begins to think: I could be next. And that’s exactly what the regime wanted. People grew silent. They would only speak their mind inside their homes. One month after the revolution, there was the first protest against the regime. It happened on International Women’s Day. Thousands of women took to the streets to protest the mandatory hijab. They called for the freedom to choose. 𝘈𝘻𝘢𝘥𝘪. They screamed their slogans in the streets. But their words were never heard. The regime had already taken over the media, and the protests weren’t mentioned anywhere. And then there were the police, the people who were supposed to defend them. They fell on the women like savages, beating them with batons. Calling them ‘whores’ and ‘sluts.’ Bystanders looked on in fear. Nobody tried to defend them. No one spoke a word. There was silence.”
اعدامها سپیدهدمان انجام میشد. هر بامداد با صدای تیربارانها بیدار میشدیم. دیرتر، هنگامی که روزنامه میرسید، عکس و نام کشتهشدگان را میدیدیم. هالهی ترس ایران را فرا گرفته بود. کشتن تنها نبود. شیوهی کشتنها هم بود. آشفته بود. از هیچ قانونی پیروی نمیکرد. دادگاههای انقلابی برای برخورد با دشمنان رژیم برپا شده بودند. گاه دادگاهی هم برگزار نمیشد. یکی از دژخیمانی که خمینی برگزیده بود مسئول اصلی کشتارها بود. اگر اتوبوسی به دادسرای او میرسید، سرنشینانش را یکی در میان نگه میداشت. پس از پیاده شدن همهی سرنشینان، آنهایی را که نگه داشته بود، بیدادرسی اعدام میکرد. هنگامی که قانون نباشد، هنگامی که عدالت و دادگری نباشد، همه گمان میکنند، شاید نفر بعدی منم و رژیم درست همین را میخواست! مردم هراسیده بودند. خاموش شده بودند. یک ماه پس از انقلاب، اولین اعتراض خیابانی بر ضد رژیم رخ داد. در روز جهانی زن، هزاران زن به خیابانها آمدند تا دربرابر حجاب اجباری اعتراض کنند. آنها خواهان آزادی انتخاب بودند. شعارهایشان را در خیابانها فریاد میزدند. ولی صداهایشان شنیده نشد. تا آن زمان رژیم رسانهها را در چنگ گرفته بود. هیچ جایی نامی از آنها برده نشد. سپس پلیس و شهربانی - کسانی که باید از آنها دفاع میکردند با وحشیانهترین و خشنترین شکل ممکن به آنها حمله کردند، آنها را هرزه و فاحشه خواندند و با باتون زدند. هیچ کس در دفاع از آنها سخن نگفت. هیچکس سخنی نگفت. خاموشی بود.
128 notes
·
View notes
Text
بچه ها نیم ساعت پیش تبلتم از دستم سر خورد
افتاد
شیکست
وقتی میگم شیکست شیکستا
شبیه تار عنکبوت شده صفحش الان😂😂
منم که Crybaby ای ام واسه خودم پس چرا که نه مثل کرم پیچیدم تو خودم و اعصابم به هم ریخت
ولی نگا صفحش چه برقی میزنه خرده شیشه هاشو
استایل زدم براش سبحان الله
خودمم نمیدونم چطوری هنوز دارم باهاش تایپ میکنم، تاچش خیلی سخت جونه
قرار شد یکی دیگه بگیرم ولی خب میدونی هیچی این نمیشه
به چیزایی که سال ها داشتمشون عادت دارم
خودمونیما این دیگه ضربه نهایی بود
یه بار محکم از گوشه خورد زمین یه کوچولوش باز شد ولی تا الان سالم موند😂😂
حالا که یادم اومد از نصف چیزای مهمم بکاپ نگرفتم میخوام دو دستی بکوبم تو سرم که انقدر حافظم داغونه😭😭
برم بمیرم بهتره-
راستی بچه ها نقاشی جدید کشیدم بعدا میزارم براتون
بعد اینکه تصمیم بگیرم صفحه اینو عوض کنم یا یه دونه نوشو بگیرم
#iranian#persian#ایرانی#ایران#iran#خاطره#ugh 😡#ughhhh#ugh#i wanna die#I wanna k!ll myself rn#i just 😭😭😭😭#like 😭😭😭#help 😭
7 notes
·
View notes
Text
نمی دانم کہ آخر چوں دم دیدار می رقصم
مگر نازم بر ایں ذوقے کہ پیش یار می رقصم
مجھے کچھ خبر نہیں کہ آخر محبوب کو دیکھتے ہی میں رقص کیوں کر رہا ہوں لیکن پھر بھی مجھےاپنی اس خوش ذوقی پر ناز ہے کہ میں اپنے محبوب کے سامنے رقص کر رہا ہوں۔
نگاہش جانب من چشم من محو تماشایش
منم دیوانہ لیکن با دل ہشیار می رقصم
اس کی نگاہ میری طرف ہے اور میری نظر ا��ے دیکھنے میں مصروف ہے، میں دیوانہ ہوگیا ہوں لیکن ہوشیار دل کے ساتھ رقص کر رہا ہوں۔
زہے رندے کہ پامالش کنم صد پارسائی را
خوشا تقویٰ کہ من با جبہ و دستار می رقصم
کیسی اچھی وہ رندی ہے کہ سیکڑوں پارسائی کو پامال کرتی ہے، کیا خوب تقویٰ ہے کہ میں جبہ و دستار کے ساتھ رقص میں ہوں (یعنی جبہ و دستار اہل تقویٰ کی علامت ہے اور رقص رندوں کا طریقہ ہے لیکن محبت میں بے خودی کا یہ عالم ہے کہ جبہ و دستار کی اہمیت بھی باقی نہ رہی )۔
بیا جاناں تماشا کن کہ در انبوہ جاں بازاں
بصد سامان رسوائی سر بازار می رقصم
اے معشوق! آ دیکھ کہ جانبازوں کے اس مجمع میں بصد سامان رسوائی میں رقص کر رہا ہوں۔
تو آں قاتل کہ از بہر تماشا خون من
من آں بسمل کہ زیر خنجر خونخوار می رقصم
تو وہ قاتل ہے کہ برائے تماشا میرا خون بہانا چاہتا ہے، اور میں وہ بسمل ہوں جو خنجرِ خونخوار کے نیچے رقص کر رہاہوں۔
تپش چوں حالتے آرد بروئے شعلہ می غلطم
خلش چوں لذتے بخشد بہ نوک خار می رقصم
تپش کی وجہ سے میری یہ حالت ہوگئی ہے کہ گویا میں شعلہ کے اوپر لوٹ رہا ہوں, خلش کی وجہ سے مجھے ایک ایسی لذت مل رہی ہے کہ میں کانٹے کی نوک پر رقص کر رہا ہوں۔
زہے رنگ تماشایش خوشا ذوق دلم فاضلؔ
کہ می بیند چو او یک بار من صد بار می رقصم
اس کے تماشے کے رنگ کا کیا کہنا اور اے فاضلؔ میرے ذوقِ دل کا کیا کہنا، وہ مجھے ایک بار دیکھتا ہے اور میں سیکڑوں بار رقص کرتا ہوں۔
- سیدی عثمان ھارون
#urdu#urdu poetry#urdu shayari#urdu ghazal#urdu literature#اردو غزل#اردوشاعری#اردو زبان#اردوادب#فارسی شاعری#فارس#farsi#farsi poetry#persian#persian to urdu#farsi to urdu#farsi urdu poetry
36 notes
·
View notes
Text
سلام رفقا! این روزا خیلیا دنبال خرید مبل اقساطی و این جور چیزا هستن، منم چون خودم همین دغدغه رو داشتم، کلی گشتم تا یه فروشگاه خوب پیدا کنم. خلاصه به یه جایی رسیدم که مبلای خیلی خفن و خوشکیفیتی داره و از اون مهمتر، شرایط اقساطیش خیلی خوبه.
مدلاش هم متنوعه، یعنی هر سلیقهای داشته باشی یه چیزی پیدا میکنی. راستش من ازشون خریدم و خیلی راضی بودم، گفتم شاید شما هم مثل من دنبال همچین چیزی باشید و این فروشگاه به کارتون بیاد.
اگه دوست داشتید بیشتر بدونید، به سایت خود رویال مبل برید و ازشون سوال کنید. مشاور و کارشناسای خوب و حرفهای دارن. 😉
2 notes
·
View notes
Text
اولین لز من
سلام من هانیه ام و ۱۴ سالمه و این خاطره اولین لزم با دوستم هست ماجرا برمیگرده به ۴ ماه پیش من و دوستم نرگس. منو اون ۶ ساله دوستیم و خیلی صمیمی هستیم اون جای خواهرم رو برام داره خلاصه ک من یک روز رفتم خونشون ک باهم بازی کنیم و فیلم ببنیم مامانش و داداشش سرکار میرفتن و ساعت ۸ برمیگشتند ولی تازه ساعت ۲ بود ی ذره کتاب خوندیم و چیپس خوردیم بعد نشستیم ب حرف زدن. حرف یهو کشیده شد ب سمت سکس و اینا یهو گفت تو باشگاه بچه ها زیاد درباره سکس و رابطه جنسی حرف میزنن منم گفتم عادیه بچه ها تو این سن کنجکاون درباره این چیزا اونم سر تکون داد و گفت میخوای....حرفشو خورد گفتم چیه؟ گفت هیچی ولش کن گفتم بگو دیگه گفت نه مهم نیست گفتم ترو جون من بگو دیگه گفت میخوای ی امتحانی بکنیم؟ من زبونم بند اومد... نمیدونستم چی بگم خودش فهمید و گفت گفتم ولش کن که منم سریع گفتم باشه ولی اول فیلم بزار ببینیم بعد اونم گفت باشه و فیلمو گذاشت اوایل فیلمه زنه از خواب پا میشد و به دوست پسرش پیام میداد و اینا بعد قرار گذاشتن برن خونه پسره. بعد ک گذشت دیدم دختره ک از در اومد تو پسر سلام کرد و یهو شرو کردن لب گرفتن...و اونجا بود ک فهمیدیم بعلهههه این فیلم سینمایی نیست فیلم سوپره نرگس توی اون لحظه نگام کرد و نیش خند زد و دوباره برگشت به نگا کردن بعد پسره دخترو میبره توی اتاق و میخوابن رو تخت و لب میگیرن بعد این وسط پسره دامن دخترو میده بالا و دستشو میزاره رو کون دختره و شرو میکنه مالیدن دختره هم کیر پسرو از رو لباس میگیره بعد یهو نرگس از پایین مبل پا میشه میاد میشینه کنار من . دیگ بقیه فیلم پسره دختره لخت میشن و... دیگ خودتون حفظید دیگه😅😂 توی اون لحظه ای ک پسره کیرشو میندازه بیرون نرگس دستشو میزاره رو کص من نگاش میکنم و منم ک حسابی حشری شدم دستمو میزارم رو سینش حسابی نرم و گندس کنترل برمیدارم و تلویزیون رو خاموش میکنم . لبمو میزارم روی لب نرگس و درحال کیس گرفتن میریم توی اتاقش وسط اتاق وایمیستیم و لب همو میخوریم نرگس دستشو برمیداره و میکنه تو شلوارم و انگشت فاکشو میکنه تو کصم من لبمو برمیدارم و مظلومانه نگاش میکنم و ی آههه بلند میگم و چنگش میزنم منو میندازه رو تختش و از روی شلوار برام میماله من فقط آه و اوه میکنم بعد شلوارمو درمیاره و بعد شرتمو و من اونجا کلییی خجالت میکشم ولی نرگس میگه شیو نمیکنی؟! گفتم چرا ولی نه هر روز گفت وایسا الان میام رفت توی آشپز خونه و ی ژیلت آورد من خودمو کشیدم عقب گفت جدیده مال کسی نیست بعد یکم کرم زد و شرو کرد شیو کردنم من داشتم آب میشدم از خجالت (چن اون جای خواهرم رو برام داره و خیلی بده ک بعد این همه صمیمت و دوستی اینکارو کنه)بعد ک کارش تموم میشه ژیلت رو میزاره رو میز و کصمو باز میکنه و میبینه ک بعله...بنده کثیفم اینجوری 😕 نگام میکنه من خجالت میکشم پا میشه از روی میزش الکل و دستمال میاره منم سریع میگم میسوزونه میگه ولی خیلی کیف میده و هی از اون اسرار و از من انکار بالاخره منو خرم میکنه و به دستمال ۲ تا پیس الکل میزنه و میزاره تو کصم و شرو میکنه تمیز کردن ی سوزش خیلیییی شدیدی شرو میشه منم میگم ایییی اونم سریع تمومش میکنه بعد با آب پاش ی ذره میشوره لباس و سوتینم رو درمیاره حسابییی حشری شده و میگ تو هم مال منو درآر درمیارم و شرو میکنم کصشو خوردن بوسه میزنم گاز میگرم و لیس میزنم زبونمو میکنم داخل کصش شرو میکنه �� آه آه. کردن و من حسابی حشری میشم بعد سینه هاشو میخورم و اونم همین کارو واسه من میکنه در آخر هم باهم میریم حموم و لباس میپوشیم و بعد من بعد دو ساعت میرم خونمون شبش همون فیلم سوپری ک نصفه دیدیدم رو برام واتساپ میکنه این خاطره من بود و حتی یک کلمش هم دروغ نبود ببخشید اگر کوتاه بود سعی کردم خلاصه بنویسم❤️
16 notes
·
View notes
Note
سوال ندارم،دوست دارم🥰
منم دوستتون دارم .. سوال هم داشتی بپرس💓🌱
21 notes
·
View notes
Text
شنبه ۱۲ اسفند ۴۰۲
چرا همیشه اونی که پشت در میمونه منم؟🤦♀️ مادر حسابی! چرت بعد ناهار نهایتش نیم ساعته دیگه.. الان نیم ساعت گذشته و هنوزم پشت درم.
بذار خودمو سرگرم کنم: از پیش صدف برگشتم ناخنمو لاک یاسی زدم. حالا چرا یاسی؟ احتمال میدم در اعماق ذهنم این فکر پرسه میزده که چرا هیچوقت از رنگهای یاسی و آبی استفاده نمیکنم واقعا چمه؟!!!! همه مدت این پیادهروی یکساعته به اینکه رنگ یاسی چه ربطی به من داشته که انتخابش کردم، فک کردم. معلومه که میخواستم ذهنمو گول بزنم تا به دوشنبه و محمد و دلیل حال بدش فکر نکنم.
سرده🥶 ینی یه سری دیگه زنگ خونه رو بزنم یا امیدوار باشم یکی برسه و کلید داشته باشه؟
2 notes
·
View notes
Text
مزایای خرید فالوور واقعی در کنار جذب فالوور ارگانیک
مزایای خرید فالوور واقعی در کنار جذب فالوور ارگانیک
سلب مسئولیت: شبکه اطلاع رسانی طلا، سکه و ارز TGJU صرفا نمایشدهنده این متن تبلیغاتی است و تحریریه مسئولیتی درباره محتوای آن ندارد.
شمایی که الان دارید این مقاله رو میخونید احتمالا صاحب یک کسب و کار در اینستاگرام هستید و شاید هم که تولید محتوا میکنید. هیچ فرقی نمیکنه، شما چه برای به فروش رسوندن محصولتون و چه دیده شدن محتواتون در فضای اینستاگرام نیاز به مخاطب دارید.
برای در و دیوار که نمیخوایید پست و استوری بذارید! باید دیده بشید. مشخصا هم برای این کار به فالوور نیاز دارید.
تولید محتوای جذاب و یونیک
شما میتونید با تولید محتوای اصولی و جذاب، پست هاتون رو بفرستید اکسپلور، و بعد نسبت به محتوایی که ساختید کامنت میگیرید، لایک میگیرید و دیده میشید. این وسط یه عده هستند که خیلی از کار شما خوششون میاد. میان داخل پیجتون و یه سری هم به بقیه پست هاتون میزنن.
داشتن لایک بالا مثل فالوور نیز میتواند توجه مخاطب را جلب کند بس با خرید لایک اینستاگرام واقعی ایرانی پیج خود را تغذیه کنید.
اگه که بقیه محتوا هاتون هم براشون به همون اندازه جذاب بود دکمه فالو رو میزنن و موندگار میشن و اگه هم که نبود میرن و ترجیح میدن همون مخاطب اکسپلورتون بمونن.
بعد از محتوایی که ساختید دومین چیزی که فرد بازدید کننده از پیجتون رو موندگار میکنه و تبدیلش میکنه به مخاطب پای ثابت و همیشگی، تعداد فالوورهای شماست. که خرید فالوور اینستاگرام از سایت خرید فالوور واقعی میتواند شما را در این راه یاری کند.
فرد وارد پیجتون میشه یه نگاهی به پست هاتون میندازه، نگاه بعدی رو هم به تعداد فالوورهاتون میندازه. اگه که یه تعداد نسبی فالو کننده باشه از لحاظ بصری و روانی ��وش تاثیر میذاره.
با خودش میگه این شخص معتبره، شناخته شدست، دیده شدست. پیجش صرفا به یه ریل و پست محدود نیست و داره تخصصی محتوا میزنه، وقتی این همه آدم دارن فالوش میکنن پس منم باید بمونم.
پس چی شد؟
دو تا فاکتور در جذب فالوور ارگانیک اینجا از بقیه فاکتورها جلو میزنه.
فاکتور اول
همون تولید محتوای یونیک و تخصصی و جذابه دست خودتون رو میبوسه.
باید خلاق باشید، ایده هایی رو عملی کنید که تا حالا هیچکس اون کار رو نکرده. در کنارش هم باید صبور باشید و مستمر کار کنید. دفعه اول شاید هیچکس نبینه، دفعه دوم یه عده میبینن، دفعه سوم به تعدادشون اضافه میشه تا اینکه دیگه دفعه دهم شما جایگاه خودتون و محتواتون رو پیدا کردید و دیده شدید.
اما فاکتور دوم، فالوور!
اول راهت نمیتونی که منتظر معجزه باشی چون همونطور که گفتم دیده شدن تو و جا افتادنت زمان میبره. اون تعداد کمی هم که اومدن از پیجت دیدن کنن اگه ببینن فالور نداری بیشتر از 90 درصد احتمالش وجود داره که بدون اینکه فالوت کنن صفحت رو ترک کنن. چاره چیه؟!
اینجاست که تو باید حقه بزنی ولی نه حقه الکی، حقه ی واقعی!
تو باید که فالوور بخری، اما نه فالوور فیک، فالوور واقعی!
فالوور فیک رباته و الگوریتم اینستاگرام تشخیصش میده و حذفش میکنه.
"خب حالا این فالوور واقعی رو از کجا باید بخرم؟! طوری که شنیدم همه سایت ها فقط به اسم فالوور واقعی فالوورهای فیک میفروشن و خب حق بده که اعتماد نکنم."
معلومه که بهت حق میدم و به حرفت باور دارم ولی ازت میخوام نگی همه ی سایت ها، بگو یسری سایت ها!
چون تیم منصف هم تو این زمینه پیدا میشه.
سایت خرید فالوور واقعی.نت همین تیم رو داره و اصلا اسم وبسایتشون رو از ��مین خدماتی که ارائه میده الهام گرفته. پس اگه که همه کاراتو کردی، ایده محتوات تکمیله و ساختشو شروع کردی بهترین جا برای اینکه بتونی به جذب فالوور ارگانیک از طریق فاکتور دوم برسی، خرید فالوور واقعی از وبسایت خرید فالوور واقعی.نت هستش.
بعد این دو تا فاکتور، تولید محتوای جذاب و فالوور، که مفصل راجبشون صحبت کردیم، تازهکار اصلیت شروع میشه و اون استمراره. بعد این دوتا اگه که تو صاحب کسب و کار باشی و در حال ارائه خدمات و محصولی هستی باید که تمرکزت فقط و فقط رو نگه داشتن مشتریت باشه، چون اگه مشتریای سابقت از تو و کارت راضی باشن مشتری های جدید هم خود به خود باهاش میاد.
از تکنیک های ترند برای سرگرم نگه داشتنشون استفاده کن تا مبادا حوصلشون سر بره و بخوان آنفالو کنن که در اون حالت تو با بحران ریزش فالوور مواجه میشی.
این مورد دقیقا درباره تویی که محتوا تولید میکنی هم صدق میکنه، مبادا فکر کنی کار تمومه و دیگه لازم نیست بیشتر ازین برای ایده پردازی زحمت بکشم و تلاش کنم. تو باید هی هدف هاتو بیشتر و بیشتر کنی.
چیزی که باعث دیده شدن کار تو میشه اعتباره، و دو فاکتور محتوای یونیک و تعداد فالوور چیزهایین که بهت اعتبار میدن.
روش های دیگه ای هم برای افزایش فالوور ارگانیک وجود دارد که در ادامه قراره بررسی شون کنیم:
1: استفاده از هشتگ های درست و مناسب:
سعی کنید در زیر ریل و پست هاتون از هشتگ های درست و مرتبط استفاده کنید. ویدیو یا پستی که ساختید یا منتشرش کردید موضوعش چیه؟ هر موضوعی که داره هشتگ هاتونم باید متناسب با اون باشند. تا جایی که میتونید از هشتگ های غیر مرتبط با موضوع ویدیوتون استفاده نکنید.
2: بک لینک در بیوگرافی:
اگر سایتی دارید یا در شبکه های اجتماعی دیگه مثل توییتر هم فعالیت می کنید حتما لینک حساب اینستاگرام خودتون رو اونجا هم قرار بدید تا مخاطبانتون رو به راحتی و مستقیما بتونید به اکانت اینستاگرامتون هدایت کنید.
3: زمان مناسب انتشار محتوا:
شما از طریق این سایت صفحه خودتون در اینستاگرام به راحتی میتونید زمان هایی رو که مخاطبینتون بیشتر فعال هستند رو پیدا کنید. دونستن این موضوع بهتون کمک میکنه تا محتواتون رو در زمان درست و وقتی که بیشترین مخاطب فعال رو دارید منتشر کنید تا با تعامل بیشتر به راحتی بتونید پست و ریلزتون رو به اکسپلور بفرستید و از طریق اکسپلور بتونید مخاطب ارگانیک جذب کنید.
4: همکاری با حساب های دیگر:
یکی از قابلیت های خفنی که اینستاگرام جدیدا اضافه کرده قابلیت همکاری کردن با اکانت های دیگه در پست و استوری. شما با همکاری اصولی با افرادی که در حوزه کاری خودتون فعالن و ایجاد پست مشترک میتونید که همدیگر رو به مخاطبان خودتون معرفی کنید و مخاطبان یک دیگرتون رو برای خودتون جذب کنید. مثل یه معامله دو سر برد میمونه این کار!
5: از استوری غافل نشید:
برای موفقیت در پلتفرم اینستاگرام باید که از تمام قابلیت هاش همزمان بهره برد. پس استوری هم مهمه. سعی کنید به نسبت مناسبی زمانی رو هم صرف تولید محتوا در استوری هاتون کنید.
از طریق استوری میتونید زمان انتشار پست های جدیدتون رو اعلام کنید یا حتی از محتوای خودتون پشت صحنه بذارید. از طریق استوری شما میتونید رابطه صمیمی تر و نزدیک تری با مخاطبانتون برقرار کنید، هر چقدر هم که رابطه شما و مخاطبانتون صمیمی تر بشه اعتماد بیشتری هم بینتون شکل میگیره و مخاطبینتون موندگار میشن!
6: ارتباط با مخاطبین:
هرچقدر تعامل تو با مخاطبانت در استوری ها و پست هات بالاتر بره الگوریتم اینستاگرام بیشتر دوست داره. الگوریتم اینستاگرام شدیدا تمرکزش رو بر روی تعامل گذاشته.
یعنی تو هرچقدر جواب دایرکت بیشتری بدی استوری هات به افراد بیشتری نشون داده میشه. هرچقدر جواب کامنت بدی پست هات به افراد بیشتری نشون داده میشه. علاوه بر اون جو صمیمی که بین تو و مخاطبانت شکل میگیره تو رو از بقیه اینفلوئنسرها یا صاحبان کسب و کار جدا میکنه.
7: تعامل با پیج های همکار:
همونطور که گفتم الگوریتم اینستاگرام عاشق تعامله. ولی تعاملی که الان میخوام راجع بهش صحبت کنم با تعامل گزینه قبل فرق میکنه. تعامل با همکارها یعنی اینکه اگر تو کمدی کار میکنی باید تا جایی که میتونی کمدین فالو کنی، پست هاشون رو لایک کنی و براشون کامنت بذاری.
اینطوری هوش مصنوعی اینستاگرام متوجه میشه که تو یه کمدین پس پست های تو رو به مخاطبان سایر کمدین ها پیشنهاد میده. اینطور میشه که تو مخاطب هدف خودت رو به راحتی و بی دردسر پیدا میکنی.
کمدی هم فقط یه مثال بود. فرقی نمیکنه که تو یه نقاش باشی، ادیتور باشی، صاحب کافه باشی یا یک فروشنده لباس. همکارانت رو پیدا کن و باهاشون تعامل داشته باش.
8: از محتوای ترند استفاده کن:
هر از گاهی مثلا ماهی یکبار، یک ویس، یک آهنگ، یک چالش یا حتی یک فیلتر خاصی ترند میشه. اونوقته که نباید از قافله عقب بمونی باید که تو هم به جمعشون بپیوندی و متناسب با موضوع پیجت از اون چیزی که ترند شده استفاده کنی.
نمیدونی چه تاثیری رو جذب مخاطب ارگانیک داره که!
اینا همه مواردی بودن که با رعایت شون میتونی به پیجت رشد بدی و دیده بشی ولی فراموش نکن قبل همه ی اینا اون 2 فاکتور اصلی که راجع بهش اول مقاله صحبت کردیو رو فعال کرده باشی.
اگه تصمیمت رو برای دیده شدن گرفتی ما تو وبسایت منتظرتیم!
ممنون که تا انتهای مطلب همراهم بودی.
اسپانسر: سایت خرید فالوور واقعی
لینک اصلی مقاله
7 notes
·
View notes
Text
آنچه تو از من میدانی،
نه منم آن
تویی
3 notes
·
View notes
Text
آزیتا (۱۳) - رزیتا (۵)
من زیر کوهی از عضله که اسم قشنگش رزیتا بود دفن شدم. بدن رزیتا به قدری عضلانی و پهن پیکر بود که منو کاملا در بر گرفت. دستشو برد زیر کمر من و در حالی که کیرم هنوز توی کص کلوچه اش بود و کصش رو به بدن من فشار میداد منو بغل گرفت و به عضلات ورزیده و سفت خودش فشار میداد. من که به سختی نفس میکشیدم فقط میتونستم کول های عضلانی رزیتا رو لیس بزنم. بوی عرق سکسی رزیتا توی مشامم میپیچید و منو مست تر میکرد. عرقش اصلا تند نبود. به نظر من خوشبو ترین عطر دنیا بود. رزیتا منو توی آغوشش شل کرد و چند دقیقه ای به همون حال توی آغوش رزیتا بودم. کیرم توی کص رزیتا پژمرده شده بود. سرش رو بلند کرد و توی چشمام خیره شد. صورتش توی نور بنفش شب خواب اتاق مثل بلور میدرخشید. من یدفه یادم اومد و گفتم:« رزیتا... راستی آبم... آبمو ریختم توش! 😱»
رزیتا لبخند خوشگلی زد و گفت:« نگران نباش عزیزم... از دیروز PMS بودم و احتمال بارداریم الان صفره 😏...» من که گمونم شکل علامت سوال شده بودم پرسیدم:« PMS یعنی چی؟؟؟...» رزیتا خندید و واسم ذوق کرد. منو توی بغلش چلوند و لبمو بوسید و گفت:« جوجه رنگی خوشگل کردنی من!... یه دوره یا نمیدونم همچین چیزیه که قبل از پریودی دخترا دچارش میشن... یه سری علائم داره...» زدم وسط حرفش و گفتم:« چه علائمی...» رزیتا گفت:« علائمش توی همه یکسان نیست مهرداد قشنگم... من یکم بداخلاق میشم و افسرده و سینه هامم سفت میشه و درد دار میشه!... 😏 راستش علت اینکه امشب هم اینطوری ازت استقبال کردم همین بود... ببخشید... خیلی زشت بود حرفا و رفتارم 🫣» من تا اومدم بگم:« نه این چه حرفیه؟!» رزیتا با ذوق گفت:« ولی تو انگار اکسیر بودی جوجه خوشگلم... کلا حالمو عوض کردی با اومدنت... 🥰... و خب این پسر خوب و ناز باید جایزه میگرفت دیگه!...» من همینجور ماتم برده بود. منظور رزیتا از جایزه چی بود؟... سکس عایا؟... که خود رزیتا صورتش رو آورد جلو و بینی قشنگ خوشگلش رو به بینی من مالید و آروم گفت:« جایزه ات همینه که آبتو بریزی تو کصم! 😈🫦»
اینو که گفت یهو کصش خیس شد و کیر منم دوباره شروع به بزرگ شدن کرد و ساقه کیرم خیس شد... رونهای عضلانیش رو به هم نزدیک کرد و پاهای نحیف من بین اون رونهای عضلانی و قطور داشت له میشد. اما چنان در خال لذت بردن بودم که اصلا درد برام معنی نداشت. رزیتا لبشو گذاشت روی لبم و شروع کرد به بوسیدن فرانسوی. عاشق این بوسه هستم. طعم بی نظیر زبون و لبهای رزیتا منو مست کرده بود. بزاقش طعم عسل داشت. کیرم دوباره داشت راست میشد، اما اینبار توی کص گرم و تنگ و خیس رزیتا. وقتی به خودم اومدم که رزیتا داشت دوباره روی کیر من تلمبه میزد. با چنان قدرتی تلمبه میزد که تخت میپربد بالا و پایین و صدای قیژ قیژ تختخواب مثل ریتم زیر صدای ناله و آه رزیتا گوش منو نوازش میکرد. اصلا توی حال خودمون نبودیم. یدفه چشمای رزیتا باز شد و به من خیره شد... زبونش دور لبش میچرخید و چشماش خمار شد... انگار بدنش روی جثه نحیف من سنگین تر شد... یدفه از منظره کول و گردن رزیتا چه��ه ی زیبای یه ملکه عضلانی توی نور بنفش و سکسی اتاق نمایان شد و من شوکه شدم 😱😱😱 آزیتااااااا!!!! 😳😳😳 آزیتا که کاملا روی کمر رزیتا جا خوش کرده بود، در حالی که توی چشمای من زل زده بود، صورتش رو آورد کنار گوش رزی و گفت:« شما دوتا کفتر عاشق... آب منو آوردین سکسیااااا... مگه میزارین آدم بخوابه؟!!!😉🤤🤤🤤» و شروع کرد به خوردن گوش و پشت گوش رزیتا. چشمای رزیتا بسته شد و لبش رو گاز گرفت و گفت:« جوووووووون... مامان کص خوشگلم... زودتر میومدی خب!... » من که پشمام درجا ریخت. انگار آزیتا داشت کصش رو میمالید به کون رزیتا و کیر منم توی کص رزیتا به حد انفجار رسیده بود. آزیتا روی کون دخترش تلمبه میزد و رزیتا روی کیر من!... صدای ناله و آه این مادر و دختر منو داشت دیوونه میکرد. چون یه بار ارضا شده بودم ارضا دوم مدت بیشتری زمان میبرد. صحنه واسه من، سکسی تر از اینم شد. وقتی که رزیتا گردنش رو به طرف راست چرخوند و این دو تا ماده شیر عضلانی شروع کردن به لب گرفتن فرانسوی از هم 😱😱😱 پشماااااااااااااااامممم!
یجوری لبهای همدیگه رو میخوردن که حتی قابل وصف هم نیست. یدفه رزیتا که معلوم بود خیلی خیلی حشری و برانگیخته شده لب مامانش رو ول کرد و شروع کرد به خوردن گردن من از اون طرف آزیتا هم افتاد روی صورت منو شروع کرد ازم لب بگیره. دیگه میتونم بگم من انگار توی دنیای دیگه ای بودم. نمیدونم چند دقیقه طول کشید چون من داشتم از ثانیه ثانیه اش لذت میبردم. یادمه که یدفه مادر و دختر با هم اورگاسم شدن... اونم چه اورگاسمی... برای ۳۰ ثانیه بدن های عضلانی و ورزیده شون میلرزید و من زیر اون توده ی عضله له شدم. اما این پایان ماجرا نبود... من ارضا نشده بودم و کیرم هنوز بزرگ بود.
آزیتا در حالی که کمر و کول های رزیتا رو میلیسید گفت:« اووووووم... باز میخوام... بازم میخواااااام... من کیر میخوام...» یدفه رزیتا از روی کیر من بلند شد... کیرم که در حال انفجار بود مثل انگشتی که از توی دهن با فشار به داخل لپ میاد بیرون « لاپی» کرد و در اومد. من یه لحظه بدن این دو تا مادر و دختر رو دیدم و ماتم برد!... اووووو مااااااای گاااااااااد 😱🤯 مگه میشه اینقدر عضله روی بدن یه زن و دختر!!!! آزیتا که کصش مثل همیشه باد کرده بود سریع نشست روی کیر من و کیرم یه باره تا اعماق کصش رو در نوردید... یه جوری آزیتا گفت:« آآآاااااخخخخششش» که کمرم لرزید. رزیتا برگشت و با کص مبارک خودش که بوی بهشت میداد یدفه نشست روی صورت من... من که نمیدیدم اونا با هم چیکار میکردم ولی صدای بوسه های فرانسوی و آه و ناله همزمان شون بلند شد. و من خوردنی ترین خوردنی دنیا توی دهنم بود. به کص کلوچه ای ۱۸ ساله که مزه ی عسل میداد... 😋😋😋 فقط یکم مشکل تنفس داشتم که اونم رزیتا با کمی تکون خوردن روی صورت من حلش کرد.
شاید باورش براتون سخت باشه ولی ارضا شدن من نیم ساعت طول کشید... واسه خودمم باور کردنی نبود!... توی این مدت آزیتا و رزیتا هر دو اورگاسم شدم و سر انجام هم آب من این بار توی کص تپل آزیتا پمپ شد.
26 notes
·
View notes
Text
داستان سکسی
داستان سکسی جدید فقط در سایت شهوتناک
بابام که فوت کرد عمو عبد خیلی کمکمون کرد از اون محله بردمون و یکی از ویلا هاشو توی شمال بهمون داد…
همه چیز خیلی خوب بود تا اینکه کم کم متوجه نگاه های عموم به مادرم شدم اوایل زیاد جدی نگرفتم تا اینکه یه روز عموم اومد خونمون و شب موند معمولا شبها نمی موند بهم گفت تو کنکوری هستی باید شبها زود بخوابی برو بخواب منم گفتم چشم اما حدس میزدم امشب خبراییه
ویلامون جوری بود که از راه پله طبقه بالا کل هال مشخص بود و نقطه کوری نداشت عموم رفت حموم و با یه حوله پیچیده دورش اومد بیرون به مامانم گفت یه لیوان آب بهش بده و مامانم که لیوان آب رو بهش داد داشت میومد سمت راه پله طبقه بالا از پشت بغلش کرد انداختش کف حال دهنشو گرفته بود جیغ نزنه مامانم یه دامن بلند و یه تاپ پوشیده بود و دامنشو یه جوری کشید پایین که کامل در اومد و مامانم با یه شورت و تاپ توی بغل عموم بود و عموم در گوشش حرف میزد خیلی واضح نمی شنیدم چی میگن اما مامانم یه سیلی محکم زد توی گوش عموم اما عموم خندید و شروع کرد بوسیدن مامانم و یه دستشم توی شورت مامانم بود و در گوش مامانم حرف میزد
مامانم دست عموم که توی شورتش بود رو گرفته بود و با عصبانیت با عموم حرف میزد اما خیلی آروم حرف میزدن عموم مامانمو خیلی می بوسید اما مامانم تونست بلند بشه بشینه عموم ولش کرد و دست انداخت شورت مامانمو دراورد و افتاد روش و می بوسیدش و انگشت اش هم توی کوس مامانم میکرد انگار عموم موفق شده بود و مامانم تسلیم شده بود چون پاشو کامل باز کرده بود و انگشت های عموم توی کوسش بود یه کوس سفید که عموم از بس مالیده بودش قرمز شده بود عموم بلند شد حوله رو انداخت اون طرف و مامانمو توی بغل گرفت تاپ مامانمو دراورد و سینه هاشو میمالید مامانم هنوز داشت گریه میکرد و عموم می بوسیدشو در گوشش حرف میزد و انگشت هاشو تند تر توی کوسش میکرد نمیدونم چی میگفت و گریه میکرد اما عموم باهاش حرف میزد و خیلی می بوسیدش آخرشم اشکای مامانمو پاک کرد و یه لب ازش گرفت و کنارش زانو زد و کیرشو گذاشت دم دهن مامانم
مامانم اولش کیرشو نمی خورد اما باز عموم بوسیدش و کلی در گوشش حرف زد و این بارم از هم لب گرفتن مامانم بلند شد و کیر عمومو بوسید و شروع کرد خوردن عموم موهای مامانمو گرفته بود و سر مامانمو به کیرش فشار میداد و کیرش تا ته میرفت توی دهن مامانم کیرشو از دهن مامانم دراورد مامانمو خوابوند و پاهاشو داد بالا و کیرشو کرد توی کوس مامانمو شروع کرد تلمبه زدن به کوس مامانم نگاه میکردم که الان کیر عموم توش بود و روزی پدرم برای بوجود آوردن من یه همچین کیری رو توش کرده بوده اما خداوکیلی مامانم گناه داشت کوس به این خوشگلیش سالها رنگ کیری رو نبینه واقعا از کار عموم راضی بودم مامانم حقشه که کسی باشه که ارضاش کنه و چه کسی بهتر از عموم؟
عموم تند تند تلمبه میزد و کیرش رو تا ته میکرد توی کوس مامانم و فقط تخم هاش مشخص بود و کیرشو تا ته توی کوس مامانم جا میکرد… یهو دیدم عموم ایستاد و تلمبه نزد که فکر کنم آبش اومده بود و ریخته بودش توی کوس مامانم… بعدش اومد خوابید کنار مامانم و باز شروع کرد بوسیدنش…
راستش دیگه ولشون کردم رفتم خوابیدم و صبح رفتم آزمون قلم چی دادم وقتی برگشتم دیدم نیستن رفتم توی حیاط پشتی دیدم مامانم داگی شده و عموم داره کوسشو میکنه… گفتم خدا رو شکر پس اوضاع مامانم خوبه… رفتم بیرون یه چرخی زدم و یه ساعت بعد اومدم… مامانم گفت آزمون خوب بود گفتم عالی شما چطورید گفت من که عالیم عبد تو چی؟ اونم گفت من از همتون عالی ترم و خندید گفتم بایدم بخندی از دیشب تا خالا معلوم نیست چند مرتبه کوس مامانمو گایدی می خواستی بد باشی؟ عموم که رفت مامانم بهم گفت عمو عبدت خیلی مرده… میشه مثله یه کوه بهش تکیه داد… برای تو هم که حکم پدر داره…
از اون روز عمو عبد هفته ای یه بار میومد و با مامانم برنامه اجرا میکردن… اما حال مامانمم بهتر شده از اون افسردگی فوت بابام اومده بیرون و خیلی هم به اندام و صورتش و ناخن هاش میرسه… اما خیلی دلم می خواست بدونم عموم چی بهش گفت که تونست راضیش کنه…
واقعا چی گفت بهش؟
4 notes
·
View notes
Text
I don't remember exactly, I think I was in an amusement park, I wore a simple and dark outfit. I don't know how you are, but I talked to a girl who was not at all like other girls and had a boyish personality. I wanted to ask his name and get to know him, but two of his friends were found. Two other girls who really wanted to be friends because they had exactly the same personalities and were like boys, that's why I didn't feel strange. He greeted his friend and they greeted me without knowing me. They wanted to annoy me and make fun of me, as if we have known each other for a long time, but I didn't know each other's name at all. A little later, we were walking, the next two girls were moving faster and laughing, but the first girl in my story was walking slowly next to me a little behind when we reached the parking lot. The parking was in a free area and there was no other vehicle except the motorcycle. The two girls who were in front got on two motorcycles side by side. They were really cool and different girls, but I didn't expect them to have Honda engines. I laughed and said, "You seriously have a motorcycle." They laughed and said, "You underestimated us." They got on the motorcycle without saying goodbye and left before us. I saw that the first girl also rode another Honda motorcycle. He always smiled at me, it really made me feel strange. He closed the lock and the heavy chain of the engine and told me to get on. I got on without asking and he started walking. We reached their neighborhood, which was a poor and newly built neighborhood, I don't remember, but it had something to do. We got off and walked, I went to my phone gallery, I wanted to show him something, but all my photos came up, and he didn't feel strange, and as he was walking and talking, his eyes were on my phone. I understood that he is very sharp and smart, he said this is your mom, this is the flag of your country, I was surprised that his eyes were very sharp, I had not noticed that picture myself. As we were walking and roaming in the neighborhoods, we came to some ladies and old women who were doing something and they said hello to the girl and we continued. I am comfortable next to him. I thought about this, so that we could get out of the sight of that woman, she pulled me to another quiet alley. That girl was very smart and I didn't have any role. Wherever she went, I followed her. Sometimes she took my hand and ran. After she brought me, we stood next to a wall in the alley, very close to me, as if she liked me too, and she slowly approached me. He kissed and smiled and spoke again. I saw that he wanted to tie the zipper of his jacket to the zipper of his sweatshirt. It was a very interesting idea, but unfortunately my zipper was broken, so I told him to instead tie the zipper of his left hand sleeve to the zipper of his left hand sleeve. This time I held his hand tightly, it was very hot. I grabbed her waist with my other hand and hugged her, as soon as I wanted to kiss her, I woke up 🥲😂🖕. I really fell in love in my sleep and Kasakhel without asking the girl's name was a good thing, and half an hour has passed since that dream and I miss her.
دقیق یادم نیست فک کنم تو یه شهربازی بودم تیپ ساده و تیره ای زده بودم. نمیدونم چطوری ولی با یه دختر همکلام شدم که اصلاً مثل دخترای دیگه نبود و یه شخصیت و تیپ پسرونه داشت. میخاستم اسمشو بپرسم و آشنا بشیم ک سروکله دوتا از دوستاش پیدا شد. دوتا دختر دیگه که واقعاً بهشون میومد رفیق باشند چون دقیقا شخصیت های یکسانی داشتند و مثل پسرا بودن،برای همین احساس غریبی نمیکردم. با دوستش سلام کرد و بدون اینکه منو بشناسند با منم سلام کردند. میخاستن منو اذیت کنن و سر به سرم بزارند، انگار که خیلی وقته همو میشناسیم ولی اصلا اسم همدیگه رو نمیدونستم. کمی بعد داشتیم راه میرفتیم دو تا دختر بعدی سریع تر حرکت میکردند و می خندیدن ولی دختر اول داستانم کمی عقب تر کنار خودم آروم قدم میزد که به پارکینگ رسیدیم. پارکینگ تو یه محوطه آزاد بود و جز موتور وسیله دیگه ای توش پارک نبود. دوتا دخترا ک جلوتر بودند سوار دو تا موتور کنار هم شدند. واقعاً دخترای باحال و متفاوتی بودند ولی اصلا توقع نداشتم موتور هوندا داشته باشند😆. خندیدم گفتم جدی موتور دارید اونا هم با خنده گفتند ما رو دسته کم گرفتی، و بدون خداحافظی سوار موتور شدند و قبل از ما رفتند. دیدم دختر اول هم سوار ی موتور هوندا دیگه شد. اون همیشه بهم لبخند میزد واقعا حس عجیبی بهم میداد. قفل و زنجیر سنگین موتور به ترک بست و بهم گفت که سوار شو. منم بدون اینکه بپرسم سوار شدم و راه افتاد.به محله شون که فقیر نشین و نو ساز بود رسیدیم،یادم نیست ولی یه کاری داشت. پیاده شدیم و قدم زدیم، من رفتم تو گالری گوشیم میخاستم یه چیزی نشونش بدم ولی همه عکسام اومده بود بالا اونم یجورای احساس غریبی نمیکردم و همین طور ک راه میرفت و حرف میزد نگاهش تو گوشیم بود. فهمیدم خیلی تیز و زرنگه ، گفت این مامانته ، این پرچم کشور تونه ، تعجب کردم خیلی چشماش تیز بود اصلا خودمم متوجه اون عکس نشده بودم. همین طور ک راه میرفتیم و تو محله ها پرسه میزدیم رسیدیم به چند تا خانوم و پیر زن ک مشغول یه کاری بودند و با دختره سلام کردند و ما هم ادامه دادیم، همین طور ک راه میرفتیم احساس میکردم دختر کنارم رو خیلی دوست دارم و واقعا کنارش راحتم. تا این فکرو کردم برای اینکه از دید اون خانوما خا��ج بشیم منو سمت یه کوچه خلوت دیگه کشید . اون دختر خیلی زرنگ بود و من هیچ نقشی نداشتم هرجا ک اون میرفت من دنبالش میرفتم گاهی دستم رو میگرفت و میدوید😆😂.بعد ک منو آورد تو کوچه کنار یه دیوار ایستادیم خیلی نزدیک بهم انگار اونم از من خوشش اومده بود و به آرومی منو بوسید و لبخند زد و دوباره حرف میزد. دیدم میخاد زیپ کاپشن مو به زیپ سویشرتش ببنده خیلی ایده جالبی بود ولی از شانس بد زیپ من خراب بود و بهش گفتم عوضش زیپ آستین دست چپ مو به زیپ آستین دست چپ خودش بست. این بار من دستاشو محکم گرفتم خیلی گرم بود. با دست دیگم کمر شو گرفتم و بغل کردم همین ک خواستم ببوسمش از خواب بیدار شدم 🥲😂🖕. واقعاً توخواب عاشق شدم و کصخل بدون اینکه اسم دختر رو بپرسم خداییش چیز خوبی بود و از اون خواب نیم ساعت میگذره و من دلم براش تنگ شده.
3 notes
·
View notes
Text
امروزم بدک نگذشت.
ساعت چهار صبح خالهم با بچه هاش رسیدن اینجا.. من نمیدونم چطوری خسته نمیشن واقعا.
یه خاله دیگه م هم با همه بچه هاش اومد. (جز یه دخترخالم که کلاس داشت..) جالبه هیچکدوم نمیدونستن اون یکی قراره بیاد.
سر میز از نوه خالم پرسیدم اومدیم کجا، مامانش زیرلبی گفت بگه طالقان. چی گفت؟ اومدیم طالبان👍🏻
بخاری رو هم که دید گفت : این چی چیه؟
+ بخاریه.
- توش جیش میکنیم؟
+ نه.
- چرا.
بعد صبحونه رفتم در پشتی رو باز کردم، جلوش یه جوی خوب داره. بچه ها نشستن لبش و بازی کردن. بماند آب پاش پلاستیکی یکیشون افتاد و آب بردش کلی دویدیم پیداش کنیم که گریه ش رو تموم کنه.. خوشحال شد.
کلی سنگ پرت کردیم تو آب، گل گذاشتم روی موهاشون، بهشون خوش گذشت. خوشحالم.
(باید مشکلات خشممو با پرت کردن سنگ تو آب از بین ببرم)
نهارو همه کنار هم خوردیم. (کل سینی گوجه ها قبل پخت چپه شد رو زمین، برشون گردوندیم یه گوجه دیگم بعدش افتاد عالیه)
از نوه خالم پرسیدم به کی رای میدی؟ گفت : من به تو رای میدم. به (اشاره به دخترخاله هام) شما هم میدم به همه رای میدم.
کاش تو زندگیم همین شکلی ساده باشم.
بعدم همه یکم استراحت کردن و به اجبار یک دوست عزیز فرستادنمون جهت رای دادن. تو این گرمای سگ پز سگ میره بیرون آخه؟ از بینمون ۴ نفر رای دادن کلا. منم فقط کاغذشو انداختم تو صندوق، خودم رای ندادم.
حالا تو ماشین :
مادر : حالا تو به کی رای دادی؟
(پدرجان موقع رای دادن کاغذشو قایم کرد گفت نمیخوام رای منو ببینین)
پدر : دزد بزرگ.
به این ترتیب وقتی مادرجان منظورشو فهمید دعوا شد.
برگشتیم خونه یکم میوه خوردیم و استراحت از اونجایی که همه خسته راه بودن..
به باغ مادربزرگم هم سر زدیم و چندتا آلبالو چیدیم، یه گل جدید دیدم. خیلی ��زئیات داشت و انگار وسط برگای ریزش یه مرکز کاج شکل کوچیک داشت . اکثر فامیل برگشتن خونه هاشون و امیدوارم سالم رسیده باشن چون چند دقیقه پیش چنان رعد و برقی شد که کرک و پرام ریخت..
رفتیم لب یه رودخونه که پشت باغ بود، خیلی پر آب بود و یه خانواده نزدیکش نشسته بودن. سنگ پرت کردم تو آب که البته تو کفشام کلی آب رفت..
وقتی بقیه رفتن ما هم با یه خاله و داییم رفتیم سه تا روستا رو دیدیم، مرجان، نساء اولیا و جوستان.
برگشتیم خونه. دوباره در پشتی رو باز کردم یکم نشستم تو لب آب پاهام خنک شد کلی هم آرامش گرفتم.
واکنش صادقانه یه بنده خدایی که ته جوی وایساده درحال خوردن آب :
اون بنده خدا تا ابد :
یکم از آسمون آبی فیض بردیم و برگشتیم تو.
امروز صفحه جدیدی از بولت ژورنالم درست نکردم.. فردا هم برمیگردیم تهران.
بدرود.
جوجه رو نگاه آخه، پسرخالمه :>>
#SoundCloud#ایرانی#iran#soundcloud#ایران#persian#iranian#dear diary#diary#خاطره#stand with iran#trip#family#family trip#family travel#family time#alborz#taleghan#سفر#سياحة و سفر#travel#persian food
5 notes
·
View notes