#فرمون
Explore tagged Tumblr posts
rojinfahimi · 17 days ago
Text
وقتی فرصت کمی دارم و در مضیقه‌ی زمان و انرژ‌ی‌ام، عملکردم در کارها به بهترین شکلمه.
مثلا شبی که تا صبح نخوابیدم ۶ صبح نشستم پشت فرمون و ۳۰۰ کیلومتر رفت و برگشت (۶۰۰تا جمعا) رانندگی کردم و تو اون جاده‌ی تخمی هراز و رانندگی تو شب و حالاتی مربوط به شیدایی حاصل از کم‌خوابی زیاد، چی روندم! ببین ماه‌ ها! باید میدیدی. تازه کل مدت موزیکم هندل میکردم. همینطور شاش‌نماز مسافرین رو. و خیلی ظرایف و دقایقی که رعایت شد.
1 note · View note
saeedshiri1366 · 2 years ago
Photo
Tumblr media
من کرایه جاده پشت فرمون ماشین نشستم عکس گرفتم (at پاکدشت) https://www.instagram.com/p/CqTlCmFMeg_/?igshid=NGJjMDIxMWI=
0 notes
volghan · 2 years ago
Text
A tweet
@notargett @sigarchi با همین فرمون باید مالکیت خیلی از ساخته ها اعم از میلادم بدیم به خامنه ای و 40 سال دیگه هرکی کنارش عکس گرفت بکوبیم سرش دیکتاتور ساخته به درد عمش میخو��ه، مملکت ازاد باشه، خودمون بهترش رو میسازیم
— VOLGHAN Hosseini (@volghan) Jan 14, 2023
0 notes
semnatv2 · 5 years ago
Text
شعيب . . #فرح_الهادي #وصفات_سهله #كيك #شوربات #غدير_السلطان #دخلود #دخلود_أمين...
شعيب . . #فرح_الهادي #وصفات_سهله #كيك #شوربات #غدير_السلطان #دخلود #دخلود_أمين…
شعيب 🔥 . .
#فرح_الهادي #وصفات_سهله #كيك #شوربات #غدير_السلطان #دخلود #دخلود_أمين #دانه_الطويرش #نوره_العميري #مشاهير #فوز_الفهد #استقبال #رجيم #طبخات #مسلسلات #جمال_النجاده #هنادي_الكندري #امل_العوضي #حليمه_بولند #زوري_اشكناني #شوق_الهادي #فرمون #فرمونات #عطر_الفرمون #توزيعات #لقيمات #وربات #عجينة
  فرح_الهادي ,وصفات_سهله ,كيك ,شوربات ,غدير_السلطان ,دخلود ,دخلود_أمين ,دانه_الطويرش…
View On WordPress
1 note · View note
steadybonkjudgepeach · 5 years ago
Photo
Tumblr media
عندك مناسبه او استقبال او مواليد نصمملك الديزاين اللي بخاطرج ‏‎#وصفات_سهله#كيك #شوربات#دخلود#فرح_الهادي#سندس_القطان #دانه_الطويرش #احلام_الشامسي #فوز_الفهد #استقبال #رجيم #طبخات #توزيعات #جمال_النجاده #هنادي_الكندري #امل_العوضي #حليمه_بولند #زوري_اشكناني #حلويات #فرمون #فرمونات #عطر_الفرمون #لقيمات #وربات#عجينة #العجينه_القطنيه https://www.instagram.com/p/B6EXCHPALvt/?igshid=y3dcvd42b407
0 notes
health-2020-me · 4 years ago
Text
برفان ليلة الدخلة فرمون
برفان ليلة الدخلة فرمون
برفان ليلة الدخلة فرمون برفان ليلة الدخلة فرمون يعتبر برفان الفرمون من أكثر البرفانات إثارة وجاذبية لشريك الحياة، ولكن قبل أن نتعرف على هذا الأمر،علينا أن نتعرف أولا ما هي الفرمونات وطريقة عملها، وما تأثير إضافة الفرمونات على العطور بالأخص برفان ليلة الدخلة فرمون. برفان ليلة الدخلة فرمون برفان ليلة الدخلة فرمون أثبتت الكثير من الدراسات تأثير رائحة البرفان في تحريك المشاعر وزيادة الإثارة والبرفان…
Tumblr media
View On WordPress
0 notes
yekzagh · 4 years ago
Text
کما
نزدیک به یک ماه از اون تصادف گذشته بود و یک ماه دیگه هم باید می‌گذشته تا بتونم آتل دور گردنم رو باز کنم. دلم می‌خواست بتونم زمان رو ببرم جلو، نه به خاطر خلاص شدن از اون آتل، برای این که شاید همه چیز عادی بشه.
وایستاده بودم کنار خیابون و منتظر بودم تا محسن و محمد بیان دنبالم. ساک توی دستم، خیلی سنگین بود، من هم برای خلاص شدن اون رو گذاشتم روی زمین. به محض این که کمرم رو صاف کردم یک سمند سفید جلوی پام نگه داشت و رانندش بهم اشاره کرد تا ساک رو بذارم توی صندوق عقب.
وقتی یک صحنه ای رو می‌بینید که براتون آشناست و حس می‌کنید قبلا اون رو دیدید، این یعنی شما دچار دژاوو شدید، این صحنه می تونه هر چیزی باشه وارد شدن شما به یک اتاق یا فضای جدید، عبور تون از خیابون یا دیدن هر اتفاق معمولیه دیگه ای. توی اون لحظه من هم دژاوو شده بودم اما با این تفاوت که می دونستم این صحنه رو کجا دیدم، یک ماه قبل که می‌خواستیم با یاسر و نامدار بریم سمیرم. اما این بار محسن و محمد بودن، و میخواستیم بریم پیش نامدار.
وقتی نشستم توی ماشین و چند متری حرکت کردیم، محمد از توی آینه به من نگاه کردم و گفت: باز چی شده؟ ولی من هیچی نگفتم. محسن رو به محمد گفت: «این چه سوالیه می پرسی، معلومه دیگه باز با باباش بهش گیر داده. متعصبِ جاهل» محمد که از این حرف برادرش خجالت کشیده بود گفت: این چه طرز حرف زدنه محسن؟ محسن هم با عصبانیت جواب داد: « آخه تو چی میدونی محمد، از وقتی من و مازیار با هم رفیق شدیم، همیشه درگیر این بودیم که چجوری رفتار کنیم تا مبادا باباش بفهمه که مازیار هنوز با نامدار دوسته. خود من، انقدر رفتم خونه شون و منو سوال پیچ کردن تا بلاخره تاییدم کردن و اجازه دادن این بدبخت با من بیاد بیرون. انقدر من رو بررسی کردن انگار میخوام برم رهبر رو ببینم.» محمد با خنده گفت: «واقعا اشتباه کردن، بچه‌ی خوبی مثل نامدار رو رد کردن و یکی مثل تو رو تایید کردن.» محسن با شنیدن این حرف از محمد، چشم هاش رو تنگ کرد و با اشاره دست به محمد گفت: «وقتی آدم یک برادر کیری مثل تو داشته باشه بهترین از این نمی‌شه» و با هم خندیدن.
مشغول حرف زدن بودن که محمد مسیر رو اشتباه رفت. سریع زدم روی شونه‌ش و بهش گفتم که مسیر رو اشتباه رفته. اما اون جواب داد که داره میره دنبال یاسر. - یاسر؟ + آره، گفت حالش بهتره می‌خواد بیاد. - چرا حالا بهم می‌گی؟ زود باش ماشین رو نگه دار! = مشکل چیه مازیار؟ - مشکل اینه که من روم نمی‌شه تو صورت یاسر نگاه کنم. = محمد دیدی بهت گفتم مازیار و یاسر با هم یک مشکلی دارن؟ + آره یادمه. حالا می‌شه بگی چی شده مازیار؟ - وقتی لاستیک ماشین ترکید، سرم من محکم خورد به شیشه و بی هوش شدم، و وقتی داشتن من رو میذاشتن توی آمبولانس بابام برای چک کردن های همیشگیش،ٔ به من زنگ زد و کسی که توی آمبولانس بود تلفن من رو جواب می‌ده و بهش می‌گه ما تصادف کردیم اون هم اول سراسیمه میاد در خونه شما که خودت در جریانش هستی. وقتی می‌فهمه من با شما نیستم، نگران میشه و خودش رو به سرعت می‌رسونه شهرضا. قبل از این که من به هوش بیام اون رسیده بود، و انقدر عصبانی بود که کارد بهش می‌زدی خونش در نمی‌اومد. و وقتی ازش سوال کردم تا بفهمم حال یاسر و نامدار چطوره، به محض شنیدن اسم نامدار شروع کرد هرچی از دهنش در میاد به من و نامدار بگه. بعد هم رو کرد به مادر یاسر که اونجا بود و گفت: «هرچی سر پسر من و پسر شما اومده واسه اینه که اون نامدار نجس توی ماشینشون بوده.» + مادر یاسر که خودش هم سُنیه! درسته؟ = آره ، خاله‌یِ نامدار دیگه! + خب اون موقع مادرش چیکار کرد؟ - همین طوری هم حالش به خاطر بلایی که سر یاسر اومده بود داغون بود، دیگه با شنیدن حرف های بابام داغون تر هم شد.
وقتی محسن و محمد به شدت حماقت بابام پی بردن، ساکت شدن و چند ثانیه ای هیچی نگفتن. خودم مجبور شدم سکوت رو بشکنم که از محمد بخوام صندوق رو باز کنه تا من پیاده بشم و بعد برن دنبال یاسر. اما محمد گفت: «اتفاقا وقتی یاسر فهمید تو هم میایی خیلی خوشحال شد  و گفت خیلی دلش واسه تو تنگ شده.» محسن هم برای تایید حرف برادرش گفت: «آره بابا، یاسر که مثل بابات نیست، آدم حسابیه، باهاش حرف بزن تا سوتفاهم ها برطرف بشه. اوکی؟» از اون جایی که دل من هم بی‌نهایت برای یاسر تنگ شده بود، و بودن محمد و محسن خیلی توی رفع سوتفاهم کمک می‌کرد، پیشنهاد محسن رو قبول کردم و وقتی با سر تایید کردم، محمد دوباره حرکت کرد سمت خونه یاسر.
درسته که قبول کرده بودم اما همچنان از رو به رو شدن با یاسر می‌ترسیدم. اصلا نمی دونستم که باید چجوری شروع کنم به حرف زدن. و وقتی که بلاخره رسیدم در خونه یاسر، فهمیدم که حتی نمی‌دونم چجوری سلام کنم. محسن صندلی شاگرد رو تا جایی که می‌شد آورد عقب، از ماشین پیاده شد و کنار در وایستاد تا به یاسر توی سوار شدن کمک بکنه.
احساس خفگی می‌کردم، دستم رو آوردم بالا و آتل دور گردنم رو جا به جا کردم تا شاید شدتش کمتر بشه، ولی برعکس با نزدیک تر شدن یاسر به ماشین، این احساس بیشتر و بیشتر می‌شد. وقتی رسید کنار ماشین، محسن بهش کمک کرد تا از روی ویلچر بلند بشه و بشینه توی ماشین، ویلچر رو گذاشت توی صندوق و اومد عقب کنار من نشست. ماشین حرکت کرد و بعد از چند لحظه، خود یاسر شروع کرد به حرف زدن: × حالت خوبه مازیار؟ کم پیدا شدی! گردنت بهتره؟ - آره خوبه. دیروز عکس گرفتم، دکتر گفت یک یا نهایتا دو ماه دیگه توی آتل باشه مهره های بر می‌گردن سر ��ای خودشون. × منم دیروز رفتم از پام عکس بگیرم، اما هرچی تلاش کردیم توی عکس نمی‌افتاد. دکتر هم گفت حتی اگر دویست ماه دیگه هم صبر کنی دیگه پات از جاش در نمیاد.
وزن طعنه‌ی یاسر از حد تحمل هر سه تای ما بیشتر بود. تنها کاری که از من ساخته بود این بود که توی صندلی خودم کِز کنم و سرم رو بندازم پایین، محسن سرش رو چسبونده بود به شیشه و داشت با ناخن پوست روی لبش رو می‌کند و محمد اونقدر فرمون رو توی دست هاش فشار می‌داد که انگشت هاش سفید شده بود. حتی خود یاسر ها حالش خوب نبود. محمد که میخواست جو رو عوض کنه گفت: پات چطوره؟ یاسر که بغض کرده بود جواب داد: «نه محمد، خوب نیست! هنوز نتونستم باهاش کنار بیام، یعنی اصلا نمی تونم باور کنم. هنوز جرات نکردم جایی که قطع شده رو لمس کنم، حتی هر وقت که درد می‌گیره با دو تا دست دورش رو محکم می‌گیرم. وقتی هایی که مجبور می‌شم برم دکتر و اون به زیر زانوم دست می‌زنه چیزی که چشم هام می‌بینه با چیزی که پوستم حس می‌کنه همخونی نداره...»
محسن پشت صندلی یاسر رو گرفت و خودش رو کشید جلو تر و حرف یاسر رو قطع کرد: «یاسر مازیار می‌خواد یک چیزی بهت بگه، ولی خودش نمی‌تونه» اما یاسر هیچ واکنشی نشون نداد. محسن ادامه داد: «مازیار به ما گفت که باباش اون شب توی بیمارستان شهرضا چی کار کرده. باور کن من و محمد هم حال مون بد شد. ولی یاسر، این اصلا ربطی به مازیار نداره! باباش هرچقدر هم که عن باشه، خودش رو که تو حتی قبل از من می‌شناختی. همچین آدمیه مازیار؟ شاید تو نتونی تصور کنی حال مازیار رو، چون بابات آدمه من هم نمیتونستم تا زمانی که پام به خونشون باز شد و با چشم خودم دیدم که چقدر آدم گندیه. همون یکی دو ماه اول که نامدار می‌رفت خونه شون باباش فهمیده بود نامدار سنیه، برای مازیار هم خط و نشون کشیده بود که اگر بفهمه با نامدار رفت و آمد داره مدرسه‌اش رو عوض می‌کنه! حالا بگذریم که خوابونده بود تو گوش مازیار و  برای چند ماه کیر کرده بود تو اعصابش. ولی جوری رفتار کرد که تو تا اون شب نمی‌دونستی این بد بخت چی می‌کشه تا بتونه با نامدار دوست بمونه. تو کدوم یکی از رفقيات رو انیجوری دوست داشتی؟ اصلا میدونی من و مازیار چجوری با هم رفیق شدیم؟ تو یک جشن من یک تیکه انداختم که باعث شد همه به نامدار بخندن. اینم وقتی کلاس ها مون تموم شد وایساد دم در، و تا می‌خوردم منو زد. فردای اون روز هم که قرار بود باباش بیاد مدرسه تا گوش این گوریل رو بپیچونه، برای این که من اسمی از نامدار نبرم تا مبادا اون باباش عنش بفهمه، حاظر شد به عنوان باج تا عید هر روز برام فلافل بخره. باباش هر خری می‌خواد باشه، ولی من رفاقتم رو با این گوریلِ لَندِهور واسه این چیز های کیری به هم نمی‌زنم. حالا دیگه تو هر کِکِ‌ای می‌خوایی بخور»
اون روز توی ماشین، برای اولین بار بود که با توانایی محسن توی حرف زدن، و دقتش توی انتخاب فحش مناسب مواجه شدم. این که چه کارهایی که نمی‌تونه با اون زبون لعنتیش بکنه. هیچ کدوم از ما باور نمی‌کردیم که وقتی حرف های محسن تموم بشه، محمد می‌زنه زیر خنده، یاسر سعی می‌کنه خنده هاش رو مخفی کنه و من شروع می‌کنم به نفس کشیدن. یک چهار راه بعد یاسر هم بلاخره دست از تلاش برای مخفی کردن خنده هاش برداشت و این حال خوب که به معنی ادامه رفاقت من و یاسر بود تا وقتی رسیدیم جلوی در بیمارستان ادامه داشت.
یاسر با کمک محسن دوباره نشست روی ویلچر و سه نفری رفتیم توی بیمارستان، محمد هم رفت تا برای ماشین جای پارک پیدا کنه. از لحظه‌ای که وارد بیمارستان شدیم لبخند از روی لب ها مون رفت. وقتی وارد آسانسور شدیم و خودم و یاسر رو توی آینه دیدم، حقیقتی که تا اون لحظه تلاش می‌کردم ازش فرار کنم، خودش رو به رخم کشید. چند قدم آخر تا رسیدن پشت شیشه رو تا جایی که می‌تونستم آروم بر داشتم، هر بار این کار رو می‌کردم ولی باز فایده ای نداشت. بلاخره میرسیدم پشت شیشه و نامدار رو می‌دیدم که روی تخت دراز کشیده و یک عالمه دستگاه بهش وصله، چشم هاش بسته‌س و با هیچ کس حرف نمی‌زنه. حالتی که اسمش رو گذاشتن کما.
حتی اگر برای بار هزارم هم بود که می‌اومدم اینجا باز هم با دیدن موهای تراشیده شده و پیشونی شکسته و ابروی پاره‌ی نامدار بهت زده می‌شدم. محسن با احتیاط رو کرد به یاسر و ازش پرسید که موقع تصادف چه اتفاقی افتاد. یاسر هم که انگار دیگه از توضیح دادن چندباره‌ی اون صحنه خسته شده بود با بی حوصلگی گفت: «وقتی خوردیم به گاردریل، مازیار که کمربند نبسته بود، با سر رفت توی شیشه و بیهوش شد. گرادریل از گوشه جلوی سمت من اومد توی اتاق و از توی زانوی من رد شد و رفت عقب. هرچند به نامدار نرسید، ولی نامدار که اون عقب خوابیده بود، به خاطر ضربه ماشین پرت شد و سرش خیلی محکم خورد به گاردریل. به خاطر خون ریزی مغزی اصلا شهرضا نگهش نداشتن و با هلکوپتر آوردنش اصفهان.»
کسی با لهجه کوردی از پشت ما رو صدا زد، نشناختمش ولی قبل از این که بپرسم خودش، خودش رو معرفی کرد: ÷ سلام، من شنیار هستم خواهر نامی نامی، این اولین باری بود که می‌شنیدم کسی نامدار رو نامی صدا می‌زنه! × اینا هم محسن و مازیار هستن، هم کلاسی های نامدار ÷ پس محسن و مازیار شمایید! نامی همیشه خیلی از شما تعریف می‌کنه. به خصوص شما، آقا مازیار. اونقدر لبخند می‌زد و صدای شادی داشت که انگار نمی‌دونست نامدار توی رفته توی کما، انگار که داره روی اون تخت چرت میزنه.
تلفن محسن زنگ خورد، محمد بود و داشت غر می‌زد که چرا وسایل توی صندوق رو فراموش کردیم و حالا اون باید این همه راه اون ها رو بیاره. محسن هم شروع کرد تا به شنیار در مورد چیز هایی که محمد داشت با خودش می‌آورد توضیح بده و از ما فاصله گرفتن. چون هنوز با یاسر مستقیم حرف نزده بودم، این تنهایی باهاش رو غنیمت شمردم وشروع کردم با�� صحبت کنم: - امروز با بابام دعوام شد × چرا! سر چی؟ - بعد از تصادف دوباره شروع کرده بره روی اعصاب من × ولش کن، اون تغییر نمی‌کنه. سعی کن تحملش کنی - دیگه مجبور نیستم تحملش کنم × چطور؟ - وسایلم رو جمع کردم و از خونه زدم بیرون × یعنی دیگه برنمی‌گردی؟ - نه. با محمد صحبت کردم، می‌رم پیش خانواده اونا توی واحد محمد یاسر ساکت شد و جواب نداد. دیدم که داشت اشکش رو با دستش پاک می‌کرد. منم هم اون آتل رو باز کردم، قبل از این که بغضم بترکه.
- ای کاش لال شده بودم و پیشنهاد سفر رو نمی‌دادم × ای کاش لال شده بودم و پیشنهاد سمیرم رو نمی‌دادم
 پنجم تیر ماه هزار و سیصد و نود
3 notes · View notes
iafluxurycom-blog · 5 years ago
Text
فرمان برقی خودرو چیست؟
زمانی که شروع به یادگیری رانندگی می­کنید، می­بینید که  سخت­ ترین کار هدایت خودرو در پیچ­ هاست. آیا می­دانستید چه مکانیزم و فیزیکی در سیستم فرمان خودرو وجود داره که باعث میشه خودرو بدون لغزش چرخ­ ها به مسیر خودش ادامه بدهد؟
یک نکته ­ی جالب در مورد خودرو اینه که زمانی که چرخ­ ها مطابق تصویر می­ چرخند، کل مجموعه­ ی خودرو خواهد پیچید، حال سوال اینجاست که چرا این اتفاق می افتد؟ برای یافتن پاسخ به این سوال بایستی فیزیک مربوط به مهم ترین اختراع بشر رو بیشتر بشناسیم، یعنی فیزیک چرخ ­ها.
در یک چرخ متحرک و بدون لغزش، سرعت در نقطه ­ی تماس با سطح جاده همیشه صفر است. بدین ترتیب هیچ گونه لغزشی بین چرخ و جاده وجود نداره اما چطور یک چرخ متحرک میتونه سرعتی برابر با صفر در نقطه تماس با سطح جاده داشته باشه، این حالت امکان ­پذیر چون یک چرخ دارای دو نوع حرکت است.
یک، حرکت چرخ در راستای حرکت خودرو و دیگری چرخش حول مرکز خودش، زمانی که این دو سرعت رو در پایین چرخ در نظر بگیریم خواهید دید که در دو جهت مخالف اند و همدیگر رو خنثی می کنند.
سیستم فرمانی رو که تا اینجا بررسی کردیم، سیستم فرمان عادی بود. امروز سیستم فرمان برقی در اکثر خودروها به کار گرفته میشه. سیستم فرمان برقی، چرخوندن فرمون رو بسیار راحت و دقیق ­تر می کند، یک محور کمکی برای این سیستم در این تصویر نمایش داده شده، یک موتور الکتریکی بدون ذغال، محور و پینیون رو می­چرخونه، این موتور قادره هم در جهت موافق و هم مخالف جهت حرکت عقربه­ های ساعت بچرخد. یک واحد کنترل الکترونیکی ecu تصمیم خواهد گرفت که تا چه حد جریان الکتریکی بایستی به موتور داده بشود.
1 note · View note
mahetab0 · 3 years ago
Text
نيابة سيدى جابر تقرر ندب الأدلة الجنائية لمعاينة حريق فى شقة بالإسكندرية
نيابة سيدى جابر تقرر ندب الأدلة الجنائية لمعاينة حريق فى شقة بالإسكندرية
قررت نيابة سيدي جابر بالإسكندرية، ندب الأدلة الجنائية، لمعاينة آثار حريق نشب في شقة سكنية بعقار بمنطقة سموحة بحي شرق، وذلك دون حدوث إصابات، وسرعة طلب تحريات المباحث حول الواقعة، وسؤال شهود العيان حول الحريق. تلقى محمود أبو عمرة، مساعد الوزير مدير أمن الإسكندرية إخطارا من مأمور قسم شرطة سيدي جابر يفيد بورود بلاغ بنشوب حريق بشقة بعقار “الجمارك” بشارع ادمون فرمون بمنطقة سموحة. على الفور انتقل…
View On WordPress
0 notes
reptilst · 3 years ago
Text
جانب من حياة النمل الخفي
تابع موقعنا ومدونتنا على google موسوعة الزواحف والحيوانات http://bit.ly/2KtkKzX
جانب من حياة النمل الخفي
Tumblr media
جانب من حياة النمل الخفي
النملة هي واحدة من الحيوانات الأكثر وفرة على وجه الأرض! مساهمات النمل الواسعة والمتنوعة في نظمنا الإيكولوجية مهمة.
النمل هي حشرات معقدة  تعيش في مجموعات اجتماعية كبيرة تسمى المستعمرات. كحشرات ، يكون للنمل جسم خارجي صلب يسمى الهيكل الخارجي وثلاثة أجزاء من الجسم: الرأس والصدر والبطن. النمل لديها اثنين من أزواج من الزوائد على رؤوسهم: الفك السفلي، وتستخدم للاستيلاء أو القتال، وmaxillae، وتستخدم لتفتيت المواد الغذائية إلى فتات صغيرة لابتلاع. 
مكونات جسم النملة
يكون للنمل عينان مركبة تحتوي على 6 إلى 1000 عدسات ، على الرغم من أن بعض الأنواع يتم تقليل العينين أو حتى تغير وظيفية هذه العيون يمكن أن ترى فقط الكائنات عن قرب ولكن جيدة جدا في الكشف عن الحركة. الرأس لديه هوائيات، والتي تستخدم للمس، والشعور، والشم، وتذوق. يستخدم النمل أيضًا الهوائيات للتواصل مع بعضها البعض والحفاظ على تشغيل المستعمرة بسلاسة. 
التمويل والنظام الغذائي
 قد يكون لدى مستعمرة النمل ما يصل إلى ثمانية ملايين نملة في وقت واحد ، لذلك فإن نظام الاتصالات مهم للحفاظ على الجميع وكل شيء منظم. يطلق النمل الروائح، تسمى الفيرومونات، من الغدد على أجسامهم. كل فرمون هو رسالة رائحة خاصة التي يتم قراءتها أو تلقيها من خلال هوائيات النمل الآخر في المستعمرة. ويمكن أن يتم إبلاغ العديد من أنواع مختلفة من المعلومات بهذه الطريقة. 
ضهور هده الحشرة في بيتك انت وممتلكاتك في خطر عليك محاربتها فورا
يمكن ترك أثر الرائحة على الأرض لقيادة العمال الآخرين إلى مصدر غذائي. النمل في المستعمرة يمكن أن رائحة رتبة بعضهم البعض ويمكن شم من وجود دخيل. النمل حتى لديهم رائحة إنذار لتنبيه المستعمرة إلى الخطر. النمل الميت لديه رائحة تشير إلى عمال التنظيف لإزالة الجسم من العش ، والحفاظ على نظافته وخلو المرض. 
قدرة النمل على اتخاذ القرارات بناء على التركيب الكيميائي لزملائهم العش هو موضوع رائع للدراسة. العلماء يجدون أن النملة يمكن أن اكتساح هوائيات لها على جسم شقيقتها وتحديد أشياء مثل حالتها الإنجابية وما إذا كان ينبغي أن تساعد في مهمة معينة للمستعمرة!الأمر يتطلب كل الأنواع النمل استخدام مجموعة مذهلة من المواد الغذائية ولها تعشيش غريبة وسلوكيات جمع الطعام. ويعتبر بعضها مزارعين، وبعضهم يجمع البذور والحشرات، والبعض الآخر مفترس مستقيم. النمل الذي مزرعة عموما موقع عش مستقر واستخدام مناطق من العش للقيام بالزراعة. ��لى سبيل المثال ، يجلب النمل ورقة الأوراق الأوراق إلى العش ، ثم يتم استخدام هذه الأوراق لزراعة الفطريات التي يأكلها النمل. النمل الخشب حماية و "قطيع" رحيق مص الحشرات ، مثل المن ، ثم "الحليب" لهم. عندما تُضرب النملة جسم المن، يخرج سائل حلو يدعى عسلي. 
رحلة بناء البيت استعدادا للتوالد
النمل العسل جمع المياه والرحيق، وسوائل الحشرات عندما تكون متاحة في النظام البيئي الصحراوي. ثم يتم تغذية السائل إلى النمل العامل الخاص ، يسمى تزخرات ، والتي تتدلى من السقف في غرفة عش خاصة وتخزن الرحيق في أجسامهم. الجسم تزخرة يوسع لعقد السائل، وأحيانا تورم إلى حجم العنب الصغيرة! يتم استخدام هذا الغذاء المخزن من قبل جميع أعضاء المستعمرة خلال أوقات العجاف. 
قد يبلغ عدد جيش النمل، وهو أشهر النمل الصياد، أكثر من 700,000 في المستعمرة. يسافرون للعثور على الحشرات والعناكب وحتى الثدييات الصغيرة والزواحف لتناول الطعام. المرة الوحيدة التي يتوقفون فيها عن السير والراحة هي في انتظار بيض جديد ليفقس و خلال هذه المرحلة ، يربط النمل أرجلهم معًا ويشكل عشًا حيًا يسمى bivouac ، الذي يحمي الملكة وحضنها.
1 note · View note
semnatv2 · 5 years ago
Text
المهره . . #فرح_الهادي #وصفات_سهله #كيك #شوربات #غدير_السلطان #دخلود #دخلود_أم...
المهره . . #فرح_الهادي #وصفات_سهله #كيك #شوربات #غدير_السلطان #دخلود #دخلود_أم…
المهره 🔥 . .
#فرح_الهادي #وصفات_سهله #كيك #شوربات #غدير_السلطان #دخلود #دخلود_أمين #دانه_الطويرش #نوره_العميري #مشاهير #فوز_الفهد #استقبال #رجيم #طبخات #مسلسلات #جمال_النجاده #هنادي_الكندري #امل_العوضي #حليمه_بولند #زوري_اشكناني #شوق_الهادي #فرمون #فرمونات #عطر_الفرمون #توزيعات #لقيمات #وربات #عجينة
  فرح_الهادي ,وصفات_سهله ,كيك ,شوربات ,غدير_السلطان ,دخلود ,دخلود_أمين ,دانه_الطويرش…
View On WordPress
1 note · View note
steadybonkjudgepeach · 5 years ago
Photo
Tumblr media
عندك مناسبه او استقبال او مواليد نصمملك الديزاين اللي بخاطرج ‏‎#وصفات_سهله#كيك #شوربات#دخلود#فرح_الهادي#سندس_القطان #دانه_الطويرش #احلام_الشامسي #فوز_الفهد #استقبال #رجيم #طبخات #توزيعات #جمال_النجاده #هنادي_الكندري #امل_العوضي #حليمه_بولند #زوري_اشكناني #حلويات #فرمون #فرمونات #عطر_الفرمون #لقيمات #وربات#عجينة #العجينه_القطنيه https://www.instagram.com/p/B6EXCHPALvt/?igshid=1py74uz2cy5f2
0 notes
mehranfarahraz · 3 years ago
Photo
Tumblr media
. . اصلا #پول همرام نیست ! راننده ام از این قیافه های #ترسناک 🥸با دو کیلو سبیل! زیر پامو نگاه کردم دیدم یه جعبه خالی 📦هست تا #کرایه 💵خواست منم جعبه ی خالی رو بهش دادم یهو برگشت نگام کرد گفت این چیــه :@ گفتم : شرمنده پول همرام نبود برات هزار تا #بوس گذاشتم هیچی دیگه سه روزه با قفل فرمون دنبالمه🤪😜😁😃 #خدا #دعاء #موفقیت #زندگی #زندگی_شاد #ایران #تهران #برجام #مهاجرت #عشقم #مردانه (at Explore اکسپلور) https://www.instagram.com/p/CZzv0hurTGs/?utm_medium=tumblr
0 notes
khoshkbarstore · 3 years ago
Photo
Tumblr media
‏‎با همین فرمون بریم در آینده نچندان دور کجا میرسیم ؟ خداروشکر هر روز سبد خریدمون بزرگتر و بزرگتر میشه - علی برکت الله @khoshkbarstore @khoshkbarstore @khoshkbarstore @khoshkbarstore واقعا اینکه بادام مرغوب ایرانی صادرات میشود و جایگزینش بادام آشغال خارجی که مثل چوب میمونه واردات میشود چه توجیهی دارد؟ باید برای وضعیت کنونی مملکتم خون گریه کرد ، و آیندگان چطور از ما نام میبرند ؟ به چه قیمتی این همه ظلم را تحمل کنیم؟ 🟦اگه دنبال پست های جالب خشکباری هستی حتما وارد پیج بشو @khoshkbarstore @khoshkbarstore @khoshkbarstore @khoshkbarstore ❤️دوست داشتی پیجمو به دوستات معرفی کن 🙏 قیمت و کیفیت محصولات حرف نداره به سراسر کشور هم ارسال داریم ❤️ #خشکبار #زندگی #طبیعت #موفقیت #انگیزشی #طنز #موزیک #انرژی_مثبت #دلتنگی #روانشناسی #موسیقی #حال_خوب #دلنوشته #تنهایی #تکست #قانون_جذب #ثروت #شکرگزاری #متن #انگیزه #امید #خوشبختی #متن_خاص #خدایاشکرت #عکسنوشته #ازدواج #دوست‎‏ (در ‏‎مشهد‎‏) https://www.instagram.com/khoshkbarstore/p/CYwg9lbI3lh/?utm_medium=tumblr
0 notes
sfahanbar · 3 years ago
Text
$5روش اسباب کشی در خانه
. فقط باید بخواهی. همین … من درست مثل یه مادر نگرانِ یه نفرم. نگران ساعت خوابش، وعده های غذاییش، فشار کارش، تفریح کمش، نگران دور و بریایی که عصبی یا کلافه‌ش میکنن، نگران مواقعی که پشت فرمون با گوشی کار میکنه، نگران همه چیش!میدونم این درست نیست، خوب نیست، اما نگرانم. یه‌دیالوگی بود تو سریال زخم‌ کاری که میگفت اهدافِ مشترک بیشتر از عشق آدمارو به هم نزدیک میکنه و ما چقدر دیر میفهمیم بودن با آدمی‌که هدفِ زندگیش نزدیک به طرزِ فکر ما نباشه اسمش رابطه نیست حمل اثاثیه منزل در اصفهان تیشه به ریشه زدن و خاکسترکردنِ زندگیمونه .مسئول رفتار آدم‌ها نیستیم.....
0 notes
mahetab0 · 3 years ago
Text
الحماية المدنية تنقذ شخصا فى حريق شقة بسموحة بالإسكندرية
الحماية المدنية تنقذ شخصا فى حريق شقة بسموحة بالإسكندرية
تمكنت قوات الحماية المدنية بمديرية أمن الإسكندرية اليوم الأحد من السيطرة على حريق نشب داخل شقة سكنية بعقار بمنطقة سموحة دون حدوث إصابات. بداية الواقعة عندما تلقى اللواء محمود أبو عمره مساعد الوزير مدير أمن الإسكندرية إخطارا من مأمور قسم شرطة سيدى جابر يفيد نشوب حريق بشقة بعمارة الجمارك بشارع ادمون فرمون دائرة قسم سيدى جابر. وعلى الفور انتقل مأمور وضباط القسم وقوات الحماية المدنية رفقة سيارة…
View On WordPress
0 notes