#عَنقا ، یا #عنقاء ؛ پرنده ای اسطوره ای-افسانه ای است که در ادبیات و افسانه های فارسی و عربی راه یافته و از چگونگی آن،داستان های بسیاری نقل شده است.بنابر افسانه ها عنقا بزرگترین پرنده ی جهان است.حیوانات بزرگی مانند"فیل"را شکار می کند! از همه ی رنگ ها بر تَنِ او نقش بسته و از هر پرنده ای خصوصیت و شباهتی در او وجود دارد...هزار سال عُمر می کند و هنگام پروازش صدایی همانند رَعد و سِیل شنیده می شود.در پانصد سالگی جُفت می گیرد و تُخمی به اندازه ی یک کوه می نَهَد و بنابر اشتراکِ تمام روایات،منزل او کوه"#قاف "است.به نوشته ی "#مُنتخَبِ_مِرآة_الزَمان " در زمان های دور،عنقا بسیار به مردم آسیب می رسانید و اطفال مردم را می رُبود و گَله های آنها را تباه می کرد...مردم که به تنگ آمده بودند شکایت او را به پیغمبر آن زمان بُردند و به برکتِ دعای آن پیغمبر،عنقا برای همیشه ناپدید شد و دیگر هیچ کس او را ندید.از همین رو در ادب فارسی،گاه عنقا را با صفت"مُغْرِب=دور شونده یا دور پرواز"می آورند.همچنین درباره اش گفته اند: که حریص نیست و به "مناعت طبع" او را ستوده اند؛ چنانکه سعدی آورده است"اگر عنقا زِ بی برگی بمیرد/شکار از چَنگِ گُنجِشکان نگیرد... روی هم رفته در ادب فارسی عنقا رمزی است برای چیزهای دست نیافتنی؛ چرا که شکار نمی شود، آشیانه اش بر کوهی بلند است، و خود از نظر پنهان است و اصطلاح"#عنقای_غیب "اشاره به این مضمون دارد. در ادبیات عرفانی عنقا کنایه از انسان کامل و گاه"پیر و مُرشِد" است. بسیاری عنقا را با "#سیمرغ " یکی دانسته اند و بر این باورند که در دوره ی اسلامی و ترجمه ی اساطیر ایرانی، سیمرغ به عنقا ترجمه شده است، که البته دور از ذهن نیست. #ناصر_خسرو در بیتی به این موضوع اشاره می کند، چنانکه آورده است: رُستم چرا نخوانْد به روزِ مرگ/ آن تیز پَرّو چنگل عنقا را؟... عنقا به گوشه نشینی و اِنزوا نیز مشهور است. کمتر شاعر فارسی است که در شعر خود به عنقا اشاره نکرده باشد. https://www.instagram.com/p/CHztsoPHCjY/?igshid=1shbc0ros4449
0 notes
قطعهٔ زیر از شهریار یکسره گمنام مانده؛ با وجود اینکه بسیار نغزتر از غزلِ «علی ای همای رحمت» است که با اقتباس از «همای وحدتِ» مفتون همدانی (درگذشتهٔ ۱۳۳۰) سروده بود. * علی به باغِ فدک، بیلِ زارعان بر دوش چُنان که چوبِ شبانان، عصاست با موسا هوا تَفیده، دهن روزه، کار مرداَفکَن ولی چه حملهٔ بیجا، به کوهِ پابرجا عرق به طَرْفِ جَبین، شَدّههای مروارید که موج ریخته باشد به ساحلِ دریا به شیوه، چون قلمِ سِحرِ سامری فتنه به غمزه، چون غزلِ قِیسِ عامِری غوغا به بِنتِ عامره مانَد که در بلادِ عرب ستارهایست درخشان و شاهدی یکتا ** فتاد ناگهش از پیشِ دیده، پردهٔ غیب به چشمِ باز فرو رفت، در دلِ رؤیا چه دید؟ فتنهٔ فتّانهایست شهرآشوب شکسته طَرفِ نقاب و گُسَسته بندِ قبا رسید در حَرَمِ حُرمت و عفافِ علی به عشوه کرد سلامی و گفت: من دنیا! مرا به عقدِ خود آور که من برای علی براتِ عِزّتام از بارگاهِ عِزّ و عُلا قبولِ صیغهٔ عقد و کلیدِ گنجِ اَلَست نهفته زیرِ زبانت، یکی بگوی: بلیٰ بیا معامله کن، بیلِ دستِ مُزدوران به من دِه و بِستان تاج و تختِ اِستِغنا *** علی به چشمِ خدا، خیره شد به دختر و یافت: چروکِ سیرتِ زشتش، به صورتِ زیبا ببین چه گفت که اِبقا به هیچ نکته نکرد: برو برو که تو با کَس نمیکنی اِبقا برو، تو گرسنهچشمانِ کوردل بفریب که من به فضلِ خدا، سیرم از جمالِ شما من از جهان به همین قوت قانعام آری کجا رسد هم�� دنیا به یک تَنِ تنها از این گذشته جهان، خوانِ لاشخواران است به میهمانیِ کرکس، نمیرود عَنقا گرفتم آن که جهان را همه به من دادی مگر نه سیر و مسیرِ جهان بُوَد به فنا؟ کدام عهد تو بستی که باز نشکستی؟ کدام عاشقِ بیدل که از تو دید وفا؟ مگر نه پادشَهان را و پهلوانان را به زیرِ خاک و گِل و تختهسنگ دادی جا؟ مگر نه خاتمِ پیغمبران محمّد، مُرد؟ که بود سر گُلِ اولادِ آدم و حوّا دهانِ گرگِ اَجَل را کجا توانی بست؟ مگر ندوخته چشمِ حریصِ گور به ما؟ **** حریفِ باخته تا رفت دورِ خود پیچَد فتاد پردهاش از روی کَید و مکر و ریا عوارض از بَزَک و زرق و برقها همه ریخت حقایق آنچه که در پرده بود، شد پیدا خدا به دور! چه عفریتِ بدهیولایی عجوز و عاریتی، جمله بر تنش اعضا چنانکه گیسو و پستان و چشمِ مصنوعیاست جمالِ پیرزَنَکهای هرزهٔ حالا ***** مظاهرِ حق و باطل، جدا شدند از هم خدا گشادهجَبین بود و اهرمن رسوا دوباره بیلِ علی شد بلند و میدانی؟ به گوشِ دیو چه میگفت با زبانِ صدا: برو به کارِ خود ای دون که در دیارِ علی به عالَمی نفروشند، مویی از #زهرا . https://www.instagram.com/p/CaAeF4rjRKZ/?utm_medium=tumblr
1 note
·
View note