#سازمانمیراثفرهنگیبوشهر
Explore tagged Tumblr posts
Text
آنچه با عمارت دهدشتی کردیم: سلیقه گرایی بر جان میراث فرهنگی
سیراف خبر؛ سهیلا شعبانی: هر بار که برای دیدن نمایشگاهی ازآثار عکاسی و نقاشی و ...به عمارت دهدشتی قدم می گذارم بغضی سنگین گلویم را می فشارد، و این پرسش در ذهنم تداعی می شود که چرا متولیان امور فرهنگی علی الخصوص سازمان میراث فرهنگی که وظیفه آن حفظ و حراست از میراث کهن است، این اجازه را به خود می دهد که با عروس عمارت های محله کوتی که هویت تاریخی و معماری این کهن بوم است چنین کنند که کرده اند؟ عمارتی که از دوران قاجار چنین استوار و پا برجا مانده چرا باید از آب انبار و حوض زیبایش که شکوهی خاص به آن بخشیده بود و بخشی از معماری سنتی بومی-بوشهری است، محروم گردد؟ مگر نمی شد که با تدبیری مناسب از حوض و آب انبار با کاربری جدید در عمارت دهدشتی استفاده کرد؟ اما متأسفانه سهل ترین راه ممکن که همان تخریب است را پیش گرفتند که باعث تأسف فرهنگ دوستان و کسانی که علاقمند به هویت ملی این دیار هستند شد.
می خوانیم درد و دل حیاط را:
در فضای تنگی از ساختمانی که از یک طرف دو طبقه و از طرف دیگر چهار طبقه هست محبوسم. درخت کنار تنومندی با شاخه هایش بر تمام محوطه ام سایه افکنده است ، حوض و آب انبار عمیقی را در دل خود جا داده بودم ، حوضی که زیباییم را با برگ های کنار ریخته در آن چند برابر می کرد ، گاهی از بوی آب راکد آن ، دل درد می گرفتم اما خود را به یاد ایام صد سال پیش می انداختم که قابل استفاده بودم و معطر . در دوضلع شمالی من دو حبانه دفن بود که خنکایش محوطۀ من حیاط پیر را، حال می آورد و زیبایی ام را به رخ می کشید. اکنون، حیاطی محبوس و کهن سال و خنکم، که رازها دارم از مردمانی که بر من پا گذاشتند و به افلاک رفتند، چه بسیار خاطراتی خوش از مهر ورزی ها و ناخوش از بی مهری ها . "این اواخر دل مرا بد جور شکستند" من حیاط؛ زیبایی ام به دل آبی قشنگم بود، به حوض و آب انبارم که به بهانه های واهی با خاک یکسان کردند و در دل آبی قشنگم خاک ریختند. حالا من مانده ام با درخت کنارم که همراه قدیمی من است، با محوطه ای خالی و محبوس ، با شیشه های رنگی گره چینی شده، با چوب های ساج هندی و پنج دری های قاجاری و تابستان نشین و زمستان نشین زیبا، که بر من غمگین و خالی خود نمایی می کنند. کاش مصیبتی که برمن وارد شد بر دیگران نشود. Read the full article
0 notes