#تولدش
Explore tagged Tumblr posts
msamin · 1 month ago
Text
متن های زیبا برای تبریک تولد به دختر متولد زمستان
0 notes
bornlady · 10 months ago
Text
آرایشگاه خوب زنانه سعادت آباد : از ترس اینکه بمیرد و از دستش فرار کند در شکنجه‌گران، پادشاه به سر آشپز خود دستور داد تا برای او ظرف‌هایی از سلطنت بفرستد جدول. مرد ریش طلا حدود یک ماه در اسارت بود که پادشاه بود مجبور شد با یک کشور همسایه جنگ کند و کاخ را ترک کند تا بگیرد فرماندهی ارتش او اما قبل از رفتن او پله خود را به او فراخواند و گفت: "گوش کن پسر، به آنچه به تو می گویم. رنگ مو : در حالی که دور هستم به مراقبت از خودم اعتماد دارم زندانی به تو ببینید که او مقدار زیادی برای خوردن و نوشیدن دارد ، اما مراقب باشید او فرار نمی کند، یا حتی در اتاق راه نمی رود. اگر برگردم و پیدا کنم که رفته، شما تاوان آن را با مرگی ��حشتناک خواهید پرداخت.» شاهزاده جوان سپاسگزار بود که ناپدری اش به جنگ می رفت و پنهانی امیدوار بود که شاید هرگز برنگردد. آرایشگاه خوب زنانه سعادت آباد آرایشگاه خوب زنانه سعادت آباد : مستقیماً پسر را پیاده کرده بود به اتاقی که قفس در آن نگه داشته شده بود رفت و هرگز شب و روز آن را ترک نکرد. او حتی بازی های خود را در کنار آن انجام داد. یک روز با کمان نقره ای به نقطه ای تیراندازی می کرد. یکی از تیرهایش افتاد به قفس طلایی شاهزاده که به سمت او دوید گفت: لطفاً تیر مرا به من بدهید. اما مرد ریش طلا جواب داد: "نه ، من آن را به شما نمی دهم. لینک مفید : سالن آرایشگاه زنانه مگر اینکه شما را از قفس خود خارج کنید." پسر پاسخ داد: "من ممکن است شما را بیرون نکنم ، زیرا اگر من ناپدری خود را انجام دهم این را می گوید وقتی او از جنگ باز می گردد ، باید مرگ وحشتناک بمیرم. پیکان من می تواند برای تو فایده ای ندارد، پس آن را به من بده.» مرد پیکان را از طریق میله ها تحویل داد ، اما وقتی این کار را انجام داده بود التماس کرد. آرایشگاه خوب زنانه سعادت آباد : سخت تر از همیشه که شاهزاده در را باز می کرد و او را آزاد می کرد. در واقع، او آنقدر با جدیت دعا کرد که قلب شاهزاده لمس شود ، زیرا او یک بود پسری دلپذیر که غم و اندوه افراد دیگر را ترغیب می کرد. بنابراین او به عقب شلیک کرد بولت ، و مرد خرچنگ طلا به جهان رفت. من هزار برابر آن کار نیک را به شما خواهم داد. لینک مفید : آرایشگاه زنانه در میدان ونک مرد گفت و بعد او ناپدید شد شاهزاده شروع به فکر کرد که وقتی شاه به پادشاه چه بگوید برگشت؛ سپس به این فکر کرد که آیا عاقلانه است که منتظر او بماند بازگشت ناپدری و خطر مرگ هولناکی که قبلاً بوده است به او قول داد با خود گفت: «نه، من از ماندن می ترسم. شاید دنیا با من مهربان تر از او خواهد بود.» نادیده وقتی گرگ و میش شد. آرایشگاه خوب زنانه سعادت آباد : دزدی کرد و روزهای زیادی سرگردان بود کوه ها و از طریق جنگل ها و دره ها بدون دانستن اینکه کجا می رود یا کاری که او باید انجام دهد او فقط توت ها را برای غذا داشت که یک روز صبح دید یک کبوتر چوبی که روی شاخه ای نشسته است. در یک لحظه او یک تیر بر روی خود نصب کرده بود تعظیم کرد و پرنده را نشانه گرفت و به این فکر کرد که چه غذای خوبی درست می کند. لینک مفید : آرایشگاه زنانه تهران سهروردی وقتی اسلحه اش با صدای کبوتر به زمین افتاد: "شلیک نکنید ، من شما را القا می کنم ، شاهزاده نجیب! من دو پسر کوچک در خانه دارم و اگر من نباشم تا برایشان غذا بیاورم، از گرسنگی خواهند مرد.» و شاهزاده جوان ترحم داشت و کمان خود را از بین برد. "اوه ، شاهزاده ، من عمل رحمت شما را بازپرداخت خواهم کرد. "بیچاره! چگونه می توانی به من جبران کنی؟» از شاهزاده پرسید. آرایشگاه خوب زنانه سعادت آباد : کبوتر هیزمی پاسخ داد: «یادت رفته ضرب المثلی که می دود، کوه و کوه هرگز نمی توانند به هم برسند، اما یک موجود زنده همیشه می تواند بیاید در مقابل دیگری.» پسر به این سخنرانی خندید و راهش را ادامه داد. دور و بر او به لبه دریاچه ای رسید و به سمت عجله هایی پرواز کرد که در نزدیکی ساحل رشد کرد و یک اردک وحشی را دید. اکنون، در روزهایی که پادشاه، او پدر، زنده بود. لینک مفید : آرایشگاه زنانه در خیابان ولیعصر و هر چیزی برای خوردن داشت که احتمالاً آرزویش را داشت شاهزاده همیشه برای شام تولدش اردک وحشی می‌داشت، بنابراین به سرعت یک اردک وحشی درست کرد تیری به کمان او زد و با دقت نشانه گرفت. "شلیک نکنید، من از شما می خواهم، شاهزاده بزرگوار!" اردک وحشی فریاد زد. "من دوتا دارم پسران کوچک در خانه؛ اگر من نباشم. آرایشگاه خوب زنانه سعادت آباد : آنها را بیاورم از گرسنگی خواهند مرد غذا." و شاهزاده ترحم کرد و تیر خود را رها کرد و کمان خود را باز کرد. «اوه، شاهزاده! وحشی سپاسگزار فریاد زد، عمل رحمت تو را جبران خواهم کرد اردک «ای بیچاره! چگونه می توانی به من جبران کنی؟» از شاهزاده پرسید. اردک وحشی جواب داد: فراموش کردی ضرب المثلی که می دود، کوه و کوه هرگز نمی تواند ملاقات کند.
لینک مفید : آرایشگاه زنانه شهرک غرب سعادت آباد اما یک موجود زنده همیشه می تواند روبرو شود یکی دیگر.» پسر از این سخنرانی خندید و راهش را رفت. هنوز از ساحل دریاچه دور نرفته بود که متوجه یک لک لک شد روی یک پا ایستاد و دوباره کمانش را بلند کرد و آماده شد تا نشانه بگیرد. لک لک فریاد زد: «من از شما می خواهم، شاهزاده نجیب، شلیک نکنید. "من دوتا کوچولو دارم پسران در خانه؛ اگر من نباشم. آرایشگاه خوب زنانه سعادت آباد : تا برایشان غذا بیاورم، از گرسنگی خواهند مرد.» شاهزاده دوباره پر از ترحم شد و این بار نیز شلیک نکرد. لک لک فریاد زد: "ای شاهزاده، من عمل رحمت تو را جبران خواهم کرد." "ای لک لک بیچاره! چگونه می توانی به من جبران کنی؟» از شاهزاده پرسید. لک لک پاسخ داد: فراموش کردی ضرب المثلی که می دود، کوه و کوه هرگز نمی تواند ملاقات کند. لینک مفید : آرایشگاه های زنانه سعادت اباد تهران اما یک موجود زنده همیشه می تواند روبرو شود یکی دیگر.'" پسر با شنیدن دوباره این کلمات خندید و به آرامی به راه افتاد. او نداشت خیلی دور رفت، وقتی با دو سرباز مرخصی افتاد. "کجا میری برادر کوچولو؟" یکی پرسید. شاهزاده پاسخ داد: من دنبال کار هستم.
0 notes
elhamdamirchi · 11 months ago
Text
سلام، من الهام هستم.
من یک دختر ۳۲ ساله هستم که در تهران متولد شدم. پدرم اهل تبریز و مادرم تهرانی است. من در یک خانوادهٔ پرجمعیت بزرگ شدم و فرزند سومم.
من تحصیلاتم را در رشتهٔ مدیریت در دانشگاه تهران به پایان رساندم و الان در یک شرکت تبلیغاتی کار می‌کنم و تیم خوبی رو هدایت می‌کنم.  که تخصص من تبلیغات و برندینگ برای محصولات بهداشتی است مشغول به کار هستم. من فردی مستقل و با اعتماد به نفس هستم و به دنبال اهداف خود با پشتکار و تلاش پیش می‌روم. من در کار خود بسیار هیجان‌زده و پرانرژی هستم و همیشه به دنبال راه‌های جدید برای پیشرفت هستم.
در روابط شخصی خودم، فردی رمانتیک و احساساتی هستم. من به دنبال مردی هستم که باهوش، جذاب و مستقل باشد. من همچنین به مردانی که به خانواده و ارزش‌های سنتی اهمیت می‌دهند، علاقه‌مند هستم.
در دوستی، فردی وفادار و صادق هستم و دوستانی دارم که از کودکی با آنها آشنا هستم و همیشه برای آنها وقت می‌گذارم. من به دخترانی که باهوش، مستقل و با اعتماد به نفس هستند، علاقه‌مند هستم.
در محله‌ای نسبتاً مرفه در یک آپارتمان کوچک اما دنج  در تهران زندگی می‌کنم و از فضای آن لذت می‌برم. من به لحن دوستانه و صمیمی در صحبت کردن علاقه‌مند هستم. من در جمع دوستانم، فردی شاد و سرزنده هستم و همیشه برای دیگران وقت می‌گذارم.
تفریح مورد علاقهٔ من سفر و گردشگری است. تا حالا هم به چندین کشور مختلف سفر کردم که حتما اینجا از تجربیات سفرم براتون می‌نویسم و چون خودم  از تجربیات جدید لذت می‌برم. من همچنین به مطالعه و فیلم دیدن علاقه‌مندم ولی اصلا دوست ندارم این بلاگ رو به جایی برای معرفی فیلم تبدیل کنم مگر این که اون فیلم از نظر من یک شاهکار باشه که بتونم ازش حرف بزنم . من معمولاً در اوقات فراغت خود، کتاب می‌خوانم یا فیلم می‌بینم. شاید بگید که کی به پوستم می‌رسم؟
عزیز دلم رسیدگی به پوست وقت فراغت نیست یک کار است و باید برای آن یک وقت مشخص در نظر بگیرید. ببینید همیشه برای رسیدگی به پوست از روتین های پوستی استفاده می‌کنند. روتین داشتن یعنی یک کار منظم سر زمان معین را باید انجام بدی. این با گاهی فیلم دیدن یا سالی یکی دوبار سفر رفتن خیلی فرق داره نه؟ 
یکی دیگر از کارهایی که در اوقات فراغت انجام می دهم و بسیار زیاد برای من لذت بخش است، به عنوان مشاور زیبایی سعی میکنم مطالب ارزشمندی به دست بیاورم و در اینجا با شما به اشتراک بگذارم. خب پس همین الان باید بگم قرار نیست به صورت منظم اینجا مطلب بگذارم. 
من درآمد خوبی از شغل خودم دارم و توانستم با تلاش و پشتکار زیاد، به موقعیت خوبی در شرکت دست یابم. به دلیل علاقه زیادم به محصولات آرایشی بهداشتی برند و مطرح، بخشی از درآمد خودم را صرف خرید لوازم آرایشی بهداشتی اورجینال می‌کنم.
برای آیندهٔ برنامه‌های زیادی دارم. من می‌خواهم در کار خود پیشرفت کنم و به یک مدیر موفق و مشاور زیبایی حرفه ای تبدیل شوم.  
هر طایفه ای زمن گمانی دارد/ من زان خودم، چنان که هستم هستم.
گفتم مطالعه اما نگفتم چه کتاب های خوبی خوندم و ازشون یاد گرفتم مثلا یکیشون که خیلی برام جذاب بود 101 نسخه زیبائی .
البته اینم بگم که یه وقتایی مثل وقتی که تو ماشین هستم کتاب های صوتی گوش میدم از جمله کتاب صوتی پوست من زیبا بمان که به نظرم این کتاب از اون دسته از کتابهایی که باید ماهی یکبار گوش کنی که انگیزه داشته باشی و فراموش نکنی که از پوستت مراقبت کنی. حالا با چی و چطوری اونو من بهت میگم! :)
امیدوارم در این بلاگ که تازه شروعش کردم جواب سوال خیلی از شما عزیزانم رو بدم. من با خودم عهد کردم که هم کامنت‌های شما ها را بخوانم و حتما حتما به اونها حتی شده خیلی کوتاه پاسخ بدم  اصلی ترین دلیل ساخت این صفحه پاسخ به سوال‌های شما دوستان عزیزم بوده 
بزارید راحت و بی پرده بگم همیشه وقتی پای مشاوره زیبایی به میان می‌آید، شما به من لطف دارید و هر جایی و هر بحثی باشد هم من باید آخرش به خانم ها و البته آقایان مشاوره زیبایی بدم . مثلا من با یکی از دوستام رفته بودم کافه و اتفاقا جشن تولد یک دوست مشترکمون بود. خب هر کسی در جشن تولدش دوست داره در مرکز توجه باشه. من هم توی اون جمع خیلی صمیمی نبودم ولی چشمتون روز بد نبینه، کیک رو که بریدن مشاوره های من شروع شد و اصلا تولد اون دوستم رفت سمت جلسه زیبایی و این حرف‌ها.
جای خوشبختی داره که شما اینقدر به زیباییتون اهمیت می‌دهید اما باور کنید بسیاری از دغدغه‌های شما برای زیبایی با هم مشترک است. برای همین یک مقاله این بلاگ می‌تونه برای بسیاری از شما عزیز‌های دلم مفید باشه . پس لطفا با من همراه باشید مرسی 🙂
0 notes
afebrahimi · 2 years ago
Photo
Tumblr media
‌ #امروز_در_تاریخ / جوان رشید سربه دار قیام #سید_محمد_حسینی امروز سالگرد تولدش است؛ محمد حسینی متولد دوم اسفند ۱۳۶۱ از #کرج بود او پدر و مادرش را سال‌ها پیش از دست داده بود.و در #کمال_شهر_کرج در یک خانه استیجاری، تنها زندگی می‌کرد. محمد حسینی در چند رشته رزمی�� از جمله کونگ‌فو و ووشو، حکم قهرمانی در سطح استان و‌ کشوری داشت. آنچه که در دادگاه به عنوان مستندات جرم علیه او به نمایش درآمده بود، همگی از وسایل ورزش رزمی‌اش بود. تعدادی از افرادی که محمد حسینی را از نزدیک می‌شناختند گفته‌اند که وی انسان خیری بوده و به کودکان فقیر، به صورت رایگان ورزش رزمی می‌آموخته‌است محمد قهرمان در جریان قیام سراسری مردم ایران و به اتهام شرکت در مراسم چهلم #حدیث_نجفی توسط دژخیمان خامنه ای روز ۱۷ دی ۱۴۰۱ اعدام شد. مزار این قهرمان مردم ایران در آرامستان بهشت علی #اشتهارد . قطعه ۱ ردیف ۶۰ شماره ۱۰۵ می باشد تولدت در آسمانها مبارک قهرمان. #مهسا_امینی‬ ‫#انقلاب_آزادی_ایران @irbr.news (at اشتهارد) https://www.instagram.com/p/Co7ihJOMXL6/?igshid=NGJjMDIxMWI=
0 notes
ahyabz · 5 years ago
Photo
Tumblr media
احیابز #احیابز_فروشگاه کد کالا : انگشتر ورشو نگین آبی کد کالا : AV-DE0001 قیمت کالا : ۲۵٫۰۰۰ تومان . ارسال سفارش بالای یکصد هزار تومان رایگان می باشد. . . ❌لطفا پیج ما را با دوستانتان به اشتراک بگذارید.❌ . . #تولد_بازی #تولدبازی #تولد_متفاوت #تولدت #تولدت_مبارک #تولدت_مبارك #تولدم #تولدم_مبارک #تولدمه #تولدش #تولدشه #تولدی #تولدانه #تولد_خاص #کیک_تولد #کیک_تولد_خونگی #کیک_تولد_خانگی #کیک_تولد_سفارشی #احیابز birthday #bday #party #socialenvy #young #old #years #instacake (at لواسان) https://www.instagram.com/p/CBx_3Cjgz13/?igshid=hqlspu9y82sq
0 notes
amir1428 · 3 years ago
Photo
Tumblr media
#بابا_طاهر #باباطاهر یا #باباطاهر_عریان، عارف، شاعر ایرانی‌تبار و دوبیتی سرای اواخر سده چهارم و اواسط سده پنجم هجری (سده ۱۱م) ایران و در دوران #طغرل_بیک_سلجوقی بوده‌است. #بابا لقبی بوده که به #پیروان_وارسته می‌داده‌اند و #عریان به دلیل بیان کردن مسائل به صورت بی پرده و عریان بوده است. #بابا_طاهر_عریان_همدانی بوده و مسلک درویشی و فروتنی او که شیوهٔ عارفان است سبب شد تا وی گوشه‌گیر گشته و گمنام زیسته و تفصیلی از زندگانی خود باقی نگذارد. برخی تذکره‌نویسان وی را معاصر #عین‌_القضات_همدانی (یعنی حدود سال ۵۲۵ هجری قمری) و برخی وی را هم عهد #خواجه_نصیر (۶۷۲ هجری قمری) دانسته‌اند. از باباطاهر علاوه بر دوبیتیهای معروف او، مجموعه کلمات قصاری نیز به زبان عربی به نام "#اشارات " به جای مانده است. از اشعار باباطاهر مجموعهٔ موثقی در دست نیست، به همین جهت نمی‌توان در صحت انتساب تمام اشعاری که به او نسبت می‌دهند به یقین حکمی کرد. آثار باباطاهر : #دوبیتی‌_ها #غزل #قصیده بنا به نوشته #راوندی در #راحة_الصدور، باباطاهر در سال ۴۴۷ هجری با طغرل سلجوقی دیدار کرده و مورد احترام وی نیز قرار گرفته‌است. در یکی از دوبیتی‌های مشهورش سال تولدش را به حروف #ابجد گنجانیده که پس از محاسبه توسط #میرزا_مهدی_خان_کوکب به سال ۳۲۶ هجری رسیده‌است. اما #رشید_یاسمی با استناد به همان دو بیتی و اشاره به اهمیت عدد ۱۰۰۰ نزد اغلب ملل برآن رفته‌ است که مقصود باباطاهر از واژه الف سال ۱۰۰۰م بوده و در نتیجه مقارن سالهای ۳۹۰ و ۳۹۱ (برابر با ۱۰۰۰ میلادی) زاده شده‌است. او پس از ۸۵ سال زندگی، در #همدان وفات یافته‌است. اغلب منابع قدیمی اشعار او را به گویش #یهودیان_همدان و #لری نزدیکتر دانسته‌اند. خود او نیز در تأیید این موضوع در دوبیتی زیر که به او منسوب است، خود را از #قوم_لک معرفی می‌کند: مه دوریشم لکم اعجاز دیرم ....... مه دوسی چوی خُوشین دمساز دیرم مه معشوقی وَ نام فاطمه لُر ....... صنوبر قامت و پرناز دیرم https://www.instagram.com/p/CUvYhNEssQN/?utm_medium=tumblr
1 note · View note
negarrabo · 3 years ago
Text
1 note · View note
mrtamimi1974 · 2 years ago
Photo
Tumblr media
تولدش مبارک انشاله موفقیتش رو ببینیم ❤️❤️❤️ (at Tehran, Iran) https://www.instagram.com/p/CmJBWtGqr6-Vwn7NSXEA5FI8vONx6K0HP3uDaI0/?igshid=NGJjMDIxMWI=
0 notes
sayron · 2 years ago
Text
رویا (۳)
این عکسی که میبینید، مربوط به اولین جشن تولد رویا، بعد از همخونه شدن من و اونه! مهمونی ما از ساعت ۱۲ ظهر با اومدن رویا و ۶ تا مهمونش شروع شد و چون روز پنجشنبه بود تا عصر روز بعد، یعنی جمعه ادامه داشت. مهمونای ویژه رویا اولین مهمونایی بودن که به خونه ما وارد شدن. ۶ تا دوست هم باشگاهی رویا که در واقع ۶ تا مونث عضلانی و ورزیده و قدرتمند بودن. رویا تم مهمونی تولدش رو بیکینی برای خانوما و شلوارک صرف، برای پسرا قرار داده بود.
۱- اولی از راست؛ میترا. ۲۹ ساله و متأهل که دو تا دختر هم داره. میترا با ۱۸۰ سانت قد یه زن لوند و سکسیه که یه بدن خشک و عضلانی داره. همونطور که توی عکس میبینید میترا خیلی خوشگله. شوهرش سینا، عصر همون روز به ما ملحق شد. سینا هم قد من بود؛ یعنی ۱۷۰ سانت. لاغر و نحیف مثل من و مطیع مطلق میترا! معلوم بود که به شدت از میترا میترسه؛ چون وقتی من در رو باز کردم رنگش پریده بود و وقتی وارد سالن شد و میترا رو دید که روی کاناپه لم داده و قلیون میکشه جوری میلرزید بدنش که من فکر کردم داره تشنج میکنه. اما میترا بدون اینکه جواب سلام سینا رو بده دستشو به نشانه اینکه سینا باید ببوسه دستشو، بلند کرد. سینا هم با عجله رفت زانو زد جلوی میترا و دست و پاشو بوسید. من توی این سه سال ته و توی داستان رابطه و زندگی میترا و سینا در اوردم و بعدا براتون میگم.
۲- دوم از راست، اسمش امیره ست. دختر عرب خوزستانی به شدت هات و قدرتمند. امیره ۲۴ سالش بود و برنامه نویسه. اون دوس پسر نداشت اون موقع بخاطر همین از لحظه ورود به خونه تا لحظه رفتنش، تو نخ من و یکی از دوستان بود. بارها هم منو مالید و انگولی کرد. البته امیره گرایش همجنسگرایانه هم داشت و مدام از رویا بقیه دخترا لب میگرفت. آخرشم دوستم مجید بهش پا داد و بعد از سکس پر سر و صدا؛ کون مجید رو با یه دیلدوی ۲۵ سانتی آشنا کرد. تا ماه ها مجید در اختیار کامل امیره بود.
۳- اما نفر سوم از راست، هیوا ست. اونم متاهله و بدن خشک و ظریفی داره. هیوا در واقع ولنس کاره! هیوا ۳۲ سالش بود اون موقع، زن خیلی مهربونیه و رابطه عاشقانه و گرمی با شوهرش سعید داره. شوهرش برای شام رسید و هیوا با آغوش باز و ذوق ازش استقبال کرد. بعد از من و رویا که مدام توی آغوش هم گره خورده بودیم و لب بازی میکردیم؛ هیوا و سعید دومین زوج عاشق مجلس بودن. اونا یه پسر ۱۰ ساله هم داشتن که اون شب نیاورده بودنش.
۴- نفر وسطی خدا و بت پرستیدنی من، رویا ست. قدرتمندی که وصف خوبی و کمالاتش به نظرم اصلا ممکن نیست.
۵- نفر اول و دوم از چپ، نفیسه و مینا هستن. اونا هر دو ۱۸۴ سانت قد دارن و کراسفیت و بدنسازی رو همزمان کار میکنن. نفیسه و مینا لزبین هستن. هر دو ۲۸ ساله و هم سن هستن. مینا نفر دوم از چپ، یکم روحیات مردونه و صدای خش داری داره و نفیسه برخلاف مینا، صدای ناز و لوندی منحصربفردی داره. ولی اونا هر دو خیلی خیلی با شخصیت و اصیل هستن. محترم و با کلاس! و البته به شدت قدرتمند. نفیسه و مینا اون موقع با هم زندگی میکردن. هر دو هم مربیگری میکردن. نفیسه یه فروشگاه اینستاگرامیه لباس ورزشی داشت.
۶- و اما نفر سوم از چپ که دوشا دوش رویا ایستاده دوست فابریک رویا ست و اسمش ثمینه! ثمین یار تمرینی رویا هم محسوب میشه. ثمین ۲۱ سالش بود اون روز. دوس پسرش هادی، حدود ساعت ۴ عصر اومد خونمون. هادی تنها پسر بدنساز جمع ما بود. ولی خب اخلاقش یکم تند بود. یکمم بی جنبه بود. به جز خود ثمین انگار هیچکس باهاش حال نکرد. البته چند ماه بعد از جشن تولد رویا با ثمین کات کرد. تا چند ماه هم با هم اصطکاک داشتن. داستانش مفصله!
به هر حال اون شب و روز به ما خیلی خوش گذشت. من اولین بار بود که دوستای رویا رو میدیدم و بعدها بیشتر هم باهاشون آشنا شدم. من قادر به تصور قدرت اون دخترا نبودم. راستش به شدت دوس داشتم عضلاتشون رو لمس کنم و ببوسم. البته رویا این اجازه رو بهم داد و موفق شدم به مقصودم برسم. اونا هم کلا از اینکه من عضلات و اندام ورزیده شون رو نوازش میکردم و ستایششون میکردم، حال کرده بودن. مخصوصاً امیره و میترا! ما اون شب و روز فهمیدیم که، یکی از سرگرمی های رویا و دوستاش برگزاری تورنومنت مچ اندازیه. اونا اول قدرت های عجیب غریب شون و مچ و ساعد و بازوهای قطور و رگدارشون رو توی مچ انداخت با هم به رخ ما کشیدن. ولی وقتی ما پسرها حریف بازنده اونا یعنی ثمین نشدیم من پشم به تنم نموند! ثمین آخر از همه مچ هادی دوس پسرش رو خوابوند. هادی در ظاهر بازوی قطوری داره ولی معلوم شد که پهلوون پنبه ای بیش نیست. ثمین به شکل تحقیرآمیزی شکستش داد. هادی زور میزد و ثمین ریلکس و آرام فقط میخندید بهش. بقیه مون که در برابر ثمین حتی مورچه هم نبودیم. مسابقه فینال تورنومنت بین میترا و رویا برگزار شد که من با چشمام بیرون زدن عضلاتی رو دیدم روی بدن جفتشون؛ ک�� انگار زیر عضلات دیگه بود. مسابقه بین اون دو تا کص عضلانی خیلی طولانی شد. میترا به سختی توی هر دو دست رویا رو شکست داد و قهرمان تورنومنت شد. البته اونا تحقیر کردم ما پسرا رو متوقف نکردن. انگار داشتن با ما بازی میکردن. ما دقیقا بازیچه ی قدرت بدنی اونا بودیم. مثلا سه نفر، من و هادی و سعید یه طرف و میترا هم یه طرف. من سه نفر با هم نتونستیم حتی یکی از مچ های میترا رو بخوابونیم. رویا هم ما رو تحقیر کرد. با این تفاوت که به ما میگفت با هر دو دست سعی کنیم مچشو بخوابونیم. یادمه وقتی مثل آب خوردن هر دو دست منو هادی رو خوابوند مچ ما رو ول نکرد و دست های مارو سفت به میز چسبونده بود. ما دو تا به حالت واژگون روی میز افتاده بودیم و التماس میکردیم که رویا ولمون کنه. اون و بقیه دخترا میخندیدن و به چشم حقارت نگاهمون میکرد. رویا وقتی دلش سوخت دست ما رو ول کرد و با دست دیگه اش گلو و گردن منو گرفت و در حالی که آرنجش روی میز بود منو از پشت میز بلند کرد و صورتمو برد نزدیک صورتشو گفت:« آخی... عسل خوردنی من... دستت درد گرفت؟» و شروع کرد لب منو خوردن.
Tumblr media
195 notes · View notes
bornlady · 10 months ago
Text
سالن زیبایی شهربانو سعادت آباد : او مرا تحت مراقبت «دو مرد جوانش» به قول خودش سپرد و از آنها خواست که من را به سلامت به ال واستا ببرند، کف دست‌هایش را می‌توانستیم در پایین رودخانه ببینیم که در مقابل آسمان عصر خودنمایی می‌کند. از میان بسیاری از عکس‌های ذهنی دلپذیری که از سفر دارم، آن شام ساده با شیخ مهربانم روستای ناشناخته لوح برجسته‌ای برای خود دارد. رنگ مو : هنگام خداحافظی از او کیسه تنباکوی قدیمی و کهنه اش را خواسته بودم، تا شاید بهانه ای داشته باشم که در ازای آن کیسه تنباکوی خود را به او بدهم، که حداقل این مزیت را برای چشم شرقی از رنگ های فراوان و فلز درخش��ن داشت. همسفری که از آن زمان سرگردانی او را به قدم‌های من رسانده است. سالن زیبایی شهربانو سعادت آباد سالن زیبایی شهربانو سعادت آباد : به من می‌گوید که شیخ پیر را هنوز صاحب آن هدیه فقیرانه من است و طلسم‌ها و خط‌های قرآنی عجیبی را به عنوان پیشگیری‌ای بی‌خطا در قفسه‌های آن نگه می‌دارد. خطرات چشمی، و برای محافظت در برابر منفجر شدن خانه های کبوتر خود. [79] هشتم. یک جشن تولد در غرب هند. ما آمریکایی بودیم و در یکی از جزایر هند غربی زندگی می کردیم. لینک مفید : سالن آرایشگاه زنانه کدام را نمی گویم؛ ممکن است از نکاتی که به شما می کنم حدس بزنید. این شهر متعلق به دانمارک بود و تقریباً مردم هر ملتی در آن زندگی می کردند، زیرا این شهر یک مکان تجاری شلوغ و بندر دریایی معروف بود. این تنوع ملیت یک مزیت یا یک نقطه ضعف است، درست همانطور که شما فکر می کنید. برای ما بچه‌ها این لذت‌بخش‌ترین چیز در جهان بود. سالن زیبایی شهربانو سعادت آباد : چرا، یک بار یک ملوان مالایی را دیدیم. اما یک رمان‌نویس انگلیسی که کتاب‌های زیادی نوشته بود، از جزیره ما دیدن کرد و به طرز تحقیرآمیزی گفت که این مکان «مکانی دودل‌نیگر دانو-هیسپانو-یانکی» است. این در کتابی بود که او درباره هند غربی و اسپانیای اصلی منتشر کرد. ما بچه ها هیچ وقت این حرف را نبخشیدیم . [80] اتفاقاً یک آمریکایی در داستانی زیبا به خانه قدیمی ما به نام مردی بدون کشور اشاره می کند. لینک مفید : سالن زیبایی سحر سعادت آباد وقتی خواندیم فیلیپ نولان آنجا در بندر بوده است - شاید درست در داخل صخره های شاهزاده روپرت، چقدر اشک روی گونه هایمان سرازیر شد! نمی دانم آن داستان را خوانده اید؟ برای ما تقریباً مقدس بود، عشق ما به کشور بسیار قوی بود، و ما باور داشتیم که هر کلمه درست است. اولین قطعه شعری که تام آرزو داشت یاد بگیرد. سالن زیبایی شهربانو سعادت آباد : این بود که "مردی با روح مرده را در آنجا نفس می کشد." اما تام در آن زمان که جشن تولدش را برگزار کرد برای یادگیری چیزی جز مادر غاز کوچکتر از آن بود. او یک مرد کوچک چاق و چاق بود که سومین سالگردش نزدیک بود و آنقدر برای یک مهمانی غوغا می کرد - او به ندرت می دانست مهمانی چیست، اما به همین دلیل بیشتر از همه آن را می خواست. لینک مفید : سالن زیبایی سحر سعادت آباد که پدر و مادرش با خنده جایشان را دادند. به او. ما مانند مردم در این کشور خانه نگه نداشتیم. در واقع خود خانه با چیزی که می بینید تفاوت زیادی داشت. آب و هوا در تمام طول سال گرم بود و هیچ دودکشی وجود نداشت که در آن نیازی به آتش نباشد.[81] به جز ضلع شرقی هیچ پنجره شیشه ای وجود نداشت. در تمام پنجره‌های دیگر فقط پرده‌های کرکره‌ای داشتیم. سالن زیبایی شهربانو سعادت آباد : با کرکره‌های چوبی سنگین بیرون که در صورت ترس از طوفان بسته می‌شد. بادهای تجاری شگفت انگیز از شرق می وزید و گاهی باران می بارید. به همین دلیل در آن طرف شیشه داشتیم. کف‌ها از کاج کارولینای شمالی بود، یکی از معدود حشرات جنگلی که نمی‌خورند و نابود می‌کنند. این یک زرد کرم زیبا است که بین فرش های پراکنده روی آن به خوبی به نظر می رسید. لینک مفید : سالن زیبایی غزل سعادت آباد بالکن ها و ایوان های وسیع در هر طرف خانه بود. در مورد خدمتکاران، همه آنها رنگین پوست بودند و ما مجبور بودیم تعداد زیادی داشته باشیم، زیرا هر کدام فقط مسئولیت یک شاخه خدمات را بر عهده می گیرند و معمولاً باید یک معاون یا دستیار برای کمک داشته باشند. به عنوان مثال، سوفی، آشپز، زنی را مجبور کرد که ماهی را تمیز کند. سالن زیبایی شهربانو سعادت آباد : لوبیا را برش دهد و چنین کارهایی را برای او انجام دهد و همچنین به آتش سوزی رسیدگی کند. در آشپزخانه اجاق گاز نبود. نوعی پیشخوان با عرض سه فوت و تقریباً به اندازه ارتفاع، از آجر ساخته شده بود، در دو طرف اتاق قرار داشت. این سوراخ در بالا اینجا و آنجا داشت. پخت و پز روی این سوراخ های پر از زغال چوب انجام شد. لینک مفید : سالن زیبایی پریسای سعادت آباد بنابراین به جای یک آتش برای پختن شام، سوفی یک غذا خورد[82] آتش سوپ، آتش ماهی، آتش سیب زمینی و غیره.
یک تنور آجری کوچک، چیزهایی را که او به این شکل می پخت، می پخت. پرستار تام، یا نانا، همانطور که همه پرستاران هند غربی نامیده می‌شدند، فردی قدبلند، بسیار باوقار و در رفتارش با ابهت بود، و خیلی خوب بود که ما او را خیلی دوست داشتیم. سالن زیبایی شهربانو سعادت آباد : او همیشه یک لباس مشکی آلپاکا می پوشید، یک پیش بند سفید تمام جلویش را پوشانده بود، یک دستمال سفید روی سینه اش ضربدری می کرد و یکی روی موهایش بسته بود. گوشواره های بلند طلایش تنها زیور آلات او بودند. این انگشترها بسیار جالب بودند، زیرا نانا اغلب به ما اعلام می کرد که یکی از دوستانش را از دست داده و «عزای عمیق» به تن دارد. لینک مفید : سالن زیبایی فارا سعادت آباد این بدان معنی بود که او گوشواره هایش را با ابریشم مشکی که به طور مرتب دوخته شده بود پوشانده بود. به شما اطمینان می‌دهم که آن‌ها اشیایی غم‌انگیز بودند. من نمی‌توانم همه خدمتکاران را توصیف کنم، به‌عنوان عجیب و غریب، و هیچ ایده‌ای از نحوه صحبت‌شان - کرئول، دانمارکی، و انگلیسی شکسته - به شما بدهم، اما باید به پیشخدمت یا «خانه‌دار»، کریستین اوتندال، مهم‌ترین عضو اشاره کنم. سالن زیبایی شهربانو سعادت آباد : خانواده به نظر خودش به محض تصمیم گیری در مورد حزب، کریستین[83] و نانا برای مشورت فراخوانده شدند. سپس مشخص شد که یک مهمانی کودک چقدر ممکن است خسته کننده باشد. لینک مفید : سالن زیبایی زنانه سعادت آباد همه کودکان تحت سرپرستی باید به طور خاص از آن دعوت شوند و نوع خاصی از مشت زدن برای آنها ساخته شود. سپس باید شامپاین برای کوچولوها تهیه شود تا نان تست بنوشند.
0 notes
ivnanews · 2 years ago
Text
حضور سرمربی استقلال در جشن تولد لوئیس فیگو
ستاره سابق فوتبال پرتغال ساپینتو را به جشن تولدش دعوت کرد.
0 notes
farzanmoe · 2 years ago
Photo
Tumblr media
. هوشنگ فرزان آدم‌ها نیاز دارند که... هر روز دوست داشته شوند... آدم‌ها از بی مهری و بی توجهی پیر می‌شوند! آرزو می‌کنم هیچ کس در جهان طعمِ تلخِ نادیده گرفته شدن را نچشد... و هیچ کس برای دوست داشته شدن در انتظار روز تولدش نماند... #نرگس_صرافیان_طوفان 🥀🌷🌿🌺🌿🌻🌿🌹🌿💓🌾⭐️💝🌷🌿🌺🌿🌻🌿🌹🌿💓🌾⭐️💝 🥀 . 🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 . ❤ . 📍مارا به دوستانتون معرفی کنید... 📍لطفا در زیر پست ها بی احترامی نکنید،تبلیغ در پستهای من ممنوع است . در صورت مشاهده بلاک میشود . آدرس کانال تلگرام: t.me/hooshangfarzan@ . مشاور خانوادگی این صفحه خانم دکتر اسماعیلی با آی دی rams.janahe256 #جملات_ناب #حرف_دل #تکست_خاص #نوشته #دلنوشته #جملات_زیبا #جملات_مثبت #جملات_انگیزشی #عاشقانه #روانشناسی #متن #متن_خاص #متن_عاشقانه #متن_زیبا #عکس_نوشته #دلنوشت #سخنان_حکیمانه #دلنوشته_ها #دل_نوشته #دلنوشته_عاشقانه #سخنان_ناب #متن_عکس #متن_ادبی #شعر #متن_ناب #شادی_ها #زندگی #جملات_قصار #تگ_فالو_لایک_کامنت_یادتون_نره_ (at Explore - اکسپلور) https://www.instagram.com/p/Cg19GIcLOjp/?igshid=NGJjMDIxMWI=
0 notes
afebrahimi · 2 years ago
Photo
Tumblr media
‌ #ایران_بریفینگ / #صبا_عبدالهی فمینیست و فعال حقوق زنان و سردبیر سابق نشریه بیداد دیشب ۲۴ آبان در شب تولدش با حکم دادستانی در محل کارش در #اراک دستگیر شد. از محل نگهداری و وضعیت فعلی او اطلاع دقیقی در دسترس نیست. چهارشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۱ #مهسا_امینی‬ ‫#انقلاب_آزادی_ایران #اخبار_زندانیان_سیاسی_عقیدتی @irbr.news https://www.instagram.com/p/ClBwR0hKMHQ/?igshid=NGJjMDIxMWI=
0 notes
ashkanpanah · 3 years ago
Photo
Tumblr media
ساعت یک نصفه شب یار جدید شب تولدش اومد، تولد پویا عزیز مبارک (at Hamashahr) https://www.instagram.com/p/Ce4Sq_FIh1ISVe7IRtLA89QBEjv9CllLRqZJp80/?igshid=NGJjMDIxMWI=
0 notes
ahyabz · 5 years ago
Photo
Tumblr media
احیابز #احیابز_فروشگاه نیم ست استیل ماه و ستاره کد کالا : NSE-BHH001 قیمت کالا : ۵۲٫۵۰۰ تومان . ارسال سفارش بالای یکصد هزار تومان رایگان می باشد. . . ❌لطفا پیج ما را با دوستانتان به اشتراک بگذارید.❌ . . #نیمست #تولدبازی #تولد_متفاوت #تولدت #تولدت_مبارک #تولدت_مبارك #تولدم #تولدم_مبارک #تولدمه #تولدش #تولدشه #تولدی #تولدانه #تولد_خاص #کیک_تولد #کیک_تولد_خونگی #کیک_تولد_خانگی #کیک_تولد_سفارشی #احیابز birthday #bday #party #socialenvy #young #old #years #instacake (at Tehran-Iran, سعادت آباد) https://www.instagram.com/p/CBx_KoYgTNO/?igshid=1b2zefxgdx9qm
0 notes
aljadidnews · 3 years ago
Text
عبير لقيس سعيد: إلّي يخمّم في إقصاء الدستوري الحرّ مازال ما تولدش
عبير لقيس سعيد: إلّي يخمّم في إقصاء الدستوري الحرّ مازال ما تولدش
خلال ندوة صحفية، اليوم الجمعة 27 ماي 2022، تحدّثت رئيسة الحزب الدستوري الحرّ عبير موسي، عن نية رئيس الجمهورية قيس سعيد في إقصاء الدستوريين من الانتخابات وقالت وهي تُخاطب قيس سعيد: “إذا عندك جرأة واجهني وقل لي ياعبير موسي انا سأقصي الدستوري الحرّ” وتابعت : ” لي بش يخمّم في اقصاء الحزب الدستوري مازال ما تولدش”
Tumblr media
View On WordPress
0 notes