#تم��لر
Explore tagged Tumblr posts
elsaqqa-4ever · 2 years ago
Text
جبل ميرو او موميرو
تم اخفاء هذا الجبل على جوجل ولا يوجد له صورة أو أثر.
هذا الجبل في القطب الشمالي، اسود اللون، مغناطيسي ويوجد به سرداب يمتد تحت الجبل، يخرج منه اربع انها عذبه.
ذكر في الديانة البوذية منذ ٦٠٠٠ سنه
كل من دخل هذا الجبل لم يرجع ومنهم على سبيل المثال ( الفايكنجز) ويقال ان بعض جنود
(هـ ت لر) انسحبوا الي هذه الجزيرة ولم يظهر لم أثر.
تم اكتشاف الجبل في الخرائط القديمة
Tumblr media
Tumblr media
16 notes · View notes
my-yasiuae · 1 year ago
Text
في مناسبة مرور 14 عاماً على إطلاقه، كشفت هيئة الطرق والمواصلات في دبي، أنها نفذت أكثر من 16.8 مليون ساعة صيانة متخصصة، لـ "مترو دبي" منذ بدء تشغيله في التاسع من سبتمبر عام 2009، حيث شملت عربات المترو، والسكك الحديدية، وصيانة أنفاق المترو، مسجلة أعلى معايير السلامة العالمية، والكفاءة التشغيلية في الالتزام بدقة مواعيد الرحلات التي بلغت 99.7%. وأوضحت الهيئة أن مترو دبي قطع مسافة مليون وخمسما��ة ألف كيلومتر منذ تدشينه، إذ تم خلال الأربعة عشر عاماً الماضية الحفاظ على استدامة عمليات تشغيله، حيث قطعت خلالها فرق الصيانة مسافة 30 ألف كيلومتر سيراً على الأقدام ضمن الجولات التفتيشية. بالإضافة إلى استخدام تطبيقات وأنظمة محمولة لإدارة أعمال الصيانة لضمان الدقة والكفاءة، بما يتماشى مع الاستراتيجية اللاورقية للهيئة. إدارة متخصصة وأكدت الهيئة أنها حرصت على الالتزام بصيانة نظام المترو منذ البداية، من خلال تطبيق أعلى معايير الصيانة المتبعة عالمياً بإشراف كفاءات ذات خبرات عالمية تعمل على صيانة البنية التحتية للمترو، والقطارات والمحطات والأنظمة التابعة لها، كما أنه على مدار السنوات الـ 14 الماضية، عملت الهيئة على استدامة أصول المترو وتوظيف التقنيات الحديثة لرفع كفاءة عمليات الصيانة وبالتالي توفير تجربة مميزة وسلسة لمستخدميه. كفاءات الوطنية في صيانة القطارات وتمنح هيئة الطرق والمواصلات في دبي الأولوية لتأهيل وتدريب الكفاءات الفنية والهندسية الوطنية في مجال صيانة القطارات من خلال توظيف المهندسين حديثي التخرج وتأهيلهم من خلال التدريب والعمل الميداني وزيارات المصانع وحضور ورش العمل والمؤتمرات العالمية المتخصصة في مجال صيانة القطارات مع تخصصهم في مجالات: السكك الحديدية، أنظمة القطارات، الأنظمة الكهربائية والبنية التحتية لمترو دبي. برامج الصيانة ويجري تطبيق نوعين من برامج وأعمال الصيانة الوقائية لمترو دبي، وهما الصيانة الخفيفة، التي تُنَفَّذُ كل (14) يومًا وبشكل ربع سنوي، والنوع الثاني الصيانة الشاملة، وهي عبارة عن عمليات فحص وصيانة القطارات وفقًا لعدد الكيلومترات المقطوعة، التي تُنَفَّذُ بشكل دوري لكل 750 ألف كيلومتر مقطوعة لكل قطار. ويستغرق زمن صيانة وتجديد كل قطار 15 يوماً، ولتحقيق ذلك الهدف، فقد تم تخصيص ما يقارب مليون ساعة عمل لتجديد 79 قطاراً بدقة متناهية، بهدف الحفاظ على أدائها بصورة جيدة. ويتم تنفيذ أعمال الصيانة من قبل فريق فني متخصص مكون من 70 موظفاً، يعملون على مدار اليوم، حيث تتم الصيانة الشاملة في ورشة مجهزة بالمعدات اللازمة لإجرائها في مرآب القصيص، علماً أن أسطول القطارات في مترو دبي يتكون من 129 قطاراً، من ضمنها 50 قطاراً حديثاً و79 من الدفعة الأولى للقطارات التي استكملت أعمال الصيانة لها مؤخراً. وقد قطعت قطارات مترو دبي مسافة مليون وخمسمائة ألف كيلومتر حتى الآن، وتشمل الدورة الثانية لأعمال الصيانة، وهي تُعتبَرُ أعلى مستوى من مستويات الصيانة، فحص وصيانة جميع أنظمة القطارات وعددها 14 نظاماً، وتتضمن على سبيل المثال: أنظمة عربات المترو، وحدة التروس، محرك الجر، نظام الفرامل، نظام أبواب القطارات، الصمامات الهوائية وأنظمة التكييف. شحذ السكك الحديدية ونفذت فِرق الصيانة أعمال شحذ للسكك الحديدية بمعدل طول إجمالي 800 كيلومتر منذ افتتاح المترو، حيث يُستَخدَمُ جهاز صيانة السكك الحديدية الأحدث عالميا، الذي يشحذ قضبان السكك الحديدية بصورة آلية للحفاظ على أفضل توافق بين القضبان وعجلات القطارات لمنع خطر انكسار القضبان وإطالة العمر الافتراضي للبنية التحتية للقطارات، بالإضافة إلى استخدام آلات فائقة التطوّر وتقنيات الليزر لمسح مقاطع السكك الحديدية بدقة عالية، وتحديد نظام الصيانة المناسب، الذي يُؤَمِّنُ حركة سلسة للقطارات. وبذلك تحقق الهيئة التحول الكامل إلى نظام الصيانة الوقائية المتقدم الذي يضمن تحقيق أحد الأهداف الاستراتيجية الرئيسة للهيئة فيما يخص استدامة الأصول. ابتكار وتستخدم هيئة الطرق والمواصلات في دبي أحدث التقنيات في عمليات الصيانة الخاصة بمترو دبي، حيث بدأت الاستعانة بالطائرات المسيرة دون طيار "درون،" في أعمال فحص وتفتيش أنفاق مترو دبي على الخطين الأحمر والأخضر، البالغ طولها قرابة 14 كيلومتراً، للتأكد من حالة الأصول وإمكانية تفتيشها بصورة دقيقة وسريعة، مع تزويدها بعدة آلات تصوير لرصد حالة الأنفاق باستخدام تقنيات عالية الدقة. كما يتم رصد جدران أنفاق القطارات باستخدام تقنية الأشعة تحت الحمراء، وذلك بهدف توفير تقارير فورية عن حالة الأصول وأعمال الصيانة، وهي تقنية متصلة بنظام إدارة الصيانة في الهيئة، كما توفر منصة رقمية لأعمال التفتيش ما يقلل من الأخطاء البشرية في مثل هذه الأعمال، إضافة إلى استخدام
تقنية الاستجابة البصرية (SightCall) لفرق استجابة الخط الأول، وهي تقنية تتيح تطبيق الواقع المُعزّز على الأجهزة المحمولة، حيث أصبح بإمكان فرق استجابة الخط الأول الحصول على معلومات مباشرة وسريعة عن بُعد،  وتوفير حل سريع للأعطال وخاصة للأنظمة المعقدة، كما تعتبر تقنية الاستجابة البصرية محركاً رئيساً لتحسين الأداء منذ تطبيقها، وقد أسفرت عن انخفاض ملحوظ في تقليل وقت الاستجابة. أمن وسلامة تعتبر معايير الأمن والسلامة من أهم أوليات الهيئة، حيث زُوِّدَت شبكة المترو بأكثر من 10,000 آلة تصوير تعمل بتقنية الدوائر التلفزيونية المغلقة كاميرا CCTV، لمراقبة كل مرافق القطارات لضمان سلامة الركاب، كما تُجرَى على مدار العام الصيانة لأكثر من 2000 شاشة معلومات بعناية فائقة، وذلك بهدف ضمان عملها على أكمل وجه لمساعدة الركاب في كل رحلاتهم. تصميم فريد مترو دبي هو العمود الفقري لنظام المواصلات الذي يربط مختلف المناطق الحيوية في الإمارة، ويوفر التنقل السهل والآمن للركاب، كما يعد مترو دبي إضافة نوعية إلى معالم وإنجازات إمارة دبي البارزة، حيث استـُخدم فيه أحدث ما توصلت إليه التكنولوجيا في مجال صناعة القطارات. وهو نظام شامل للتنقل، مصمم لخدمة الجمهور، ويضم 900 بوابة تعرفة أوتوماتيكية، و548 سلماً متحركاً، و273 مصعداً، و96 ممشى كهربائي، وجسور مشاة مكيفة ما يساهم في توفير تجربة تنقل سلس وسهل للراكب المصدر: الإمارات اليوم
0 notes
sirafkhabar · 5 years ago
Text
راز و رمز های نهفته در دل "شوتی ها"
Tumblr media
میشناسیم کسانی را در اطرافمان که جوانند و صاحب ماشینی مثل پژو، سمند، پارس، زانتیا، حتی پراید و هرچیز دیگه. روزی برایشان فرا رسیده و نیاز مالی شدید هیچ راه چاره ای را برایشان باقی نگذاشته و به فکر کارهایی می افتند که به دلیل بالا بودن خطر آن متقاضی کمی دارد و در نتیجه حتما برایشان کار هست و می توانند با آن پولی بدست آورند. جوانان شهر و دیار من با ماشین های خودشان شوتی می شوند و جنس هایی را که در بندر تحویل می گیرند به دست صاحبشان می رسانند. حتی نمی دانند چه در کیسه هاست فقط باید آن را به مقصد برسانند. شیراز اصفهان تهران و هرجا که گفته بشه. راز و رمز های شوتی ها بسیارند . شوتی ها، از آسمان نیامده اند دوستان من و تو اند که زندگی آنها را مجبور کرده تا خودروی خود را بردارند و بروند به بندرگاه و جنس مشکوک را بردارند با سرعت هرچه بیشتر به مقصد برسند تا خدای نکرده پلیس آنها را متوقف کند و ماشینشان توقیف شود و به پولشان نرسند و جریمه شوند و هزار مکافات دیگه. تا گره ای از زندگیشان گشوده شود با مقدار کرایه ای که می گیرند. در ادامه گزارشی وجود دارد از حمید که شوتی است. گزارشی برآمده از دل مردم خورشید و دریا. حمید چند عکس در گوشی تلفنش دارد؛ چند عکس از چند آگهی ترحیم. اغلب آگهی‌های تسلیت، به عکسی از یک صحنه تصادف الصاق شده. کالبد خودروی تصادفی در این عکس‌ها، اوراق فلزی درهم خزیده‌ای است با یک پیام محتوم؛ از راننده این خودرو، جز تکه‌های به درد بخور برای تشخیص هویت چیزی باقی نمانده است. از این عکس‌ها، در گوشی «شوتی‌ها» زیاد است؛ مثل آیینه دق، عکس رفقایی را که گوشت و استخوانشان خوراک گردنه‌های «تنگ اِرم» و «خاییز» و «طَلحه» و «خورموج» و «برازجان» شد در آن طی طریق‌های ١٧٠ کیلومتر در ساعت و ٢٠٠ کیلومتر در ساعت، در گالری گوشی‌های‌شان بایگانی کرده‌اند تا یادشان بماند در همسایگی فوران بزرگ‌ترین میدان نفت و گاز جهان، جان‌شان را چه به مفت نرخ‌گذاری می‌کنند.
شوتی کیست؟
«شوتی»؛ عنوان استعاری قاچاق برها در استان بوشهر، قاچاق هر نوع کالا، ممنوع و ناممنوع، استعاره‌ای خودساخته در غربت تنگستان و دشتستان و بوشهر و گناوه و دیلم در فاصله چند ده کیلومتری موج‌شکن‌های خلیج... . «شوتی»، مرد یا زنی است که ظهر یا عصر یا پیش از طلوع یا پس از نیمه شب، هول زده، صندلی عقب ماشینش را در می‌آورد، به شیشه پنجره‌های عقب ماشین، روکش دودی می‌چسباند، از کف تا سقف فضای خالی پشت صندلی راننده را بسته‌های ریز و درشت باری که مجاز به خروج از حریم بندر نیست می‌چپاند به مقصد شیراز و اصفهان و تهران، بار قاچاق را با یک چادر کُدری استتار می‌کند، روی نمره پلاکش آدامس می‌چسباند و اعداد را ناخوانا می‌کند، مخزن برف پاک کن ماشین را با ٢ لیتر گازوییل پر می‌کند که اگر «شخصی‌ها» (اصطلاح مرسوم شوتی‌ها درباره ماموران ردزنی قاچاق جاده‌ای) پشت سرش گذاشتند، دودزایی بزند به قدرت ٥٥ ثانیه تار کردن کانون دید مامور، پشت فرمان که می‌نشیند، موتور را به قصد ١٧٠ یا ١٩٠ یا ٢٠٠ آتش می‌کند، در فاصله ١٥٠ الی ٣٠٠ کیلومتری دلوار تا کازرون و شیراز، چیزی به اسم ترمز و توقف نمی‌شناسد، وقتی به مقصد می‌رسد و محتویات صندوق و صندلی عقب را داخل گاراژ صاحب بار پیاده می‌کند و ٣٥٠ هزار تومان مزد می‌گیرد، برگه کوچکی از جیبش بیرون می‌آورد و روی یکی دیگر از قسط‌های بدهکاری‌اش، ضربدر می‌کشد... «وقتی شوتی شدی، دیگه حق نداری بترسی. حواست باید به همه چی باشه، حتی به سرعت باد. کی از کجا داره میاد؟ چه ماشینیه؟ چند نفر توی ماشین جلوتن؟ چند نفر توی ماشین پشت سرتن؟ حتی حواست باید به جنس داخل ماشینت باشه. راننده ماشینی که می‌زنه توی فرعی ممکنه چکاره باشه ؟ توقف ممنوع، استارتِ مبدا و ترمزِ مقصد. وسط راه آب بخورم و دستشویی برم و بنزین بزنم و خوابم می‌آد نداریم. شوتی سیگاری هیچ‌وقت نباید فقط یک پاکت سیگار جیبش باشه. وقت بارگیری، بنزینت باید تکمیل باشه، ماشینت باید همیشه سرپا باشه. شوتی، چیزی به اسم دست انداز و چاله و پیچ و سبقت ممنوع و سرعت مجاز و دوربین کنترل سرعت نمی‌شناسه.» «شوتی»، مخلوق مشروع خشکسالی بوشهر است، وقتی باران از ١٥ سال قبل به این سمت، هر سال، کمتر و کمتر بارید و زمین زیر پای نخلستان‌ها، صِلِه بست و مرتع بی‌بار، ‌گر شد و رمه گرسنه، حلال نشده تلف شد و عمق چاه، از ٢٠ متر و ٣٠ متر رسید به ١٢٠ متر و ١٥٠ متر و کَرت‌ها آب رفت و کرانه، کول داد زیر سنگینی بار حضور غیربومی‌های مازنی و لر و فارس و بلوچ و کُرد که آمده بودند برای استخراج پترول و سبک کردن ذخایر گازی میدان جنوب، مردهای دشتستان و تنگستان و بوشهر، رفتند پشت فرمان ماشین شان نشستند و چند بار درجا، گاز دادند که مطمئن شوند چرخ‌های این لکنته می‌تواند زیر خم یک هزار و ٥٠٠ کیلو بار، تا آخرین خطوط منقش بر صفحه نمایش سرعت، روی تن جاده بدود. یک لنج مایه‌اش بود و چند تُن تتمه سوخته ته لنجی، یک دلال می‌خواست و یک صاحب بار که کشته مرده‌های MADE IN UAE بشناسد و پول، حرامِ بدلِ اصلِ MADE IN AMERICA کند... «فرض کن من یک برنج فروشم توی تهران. از دوبی برنج پاکستانی خریدم و دلوار آشنا دارم. اون آشنا برای من لنج جور می‌کنه که از دوبی بار بزنه و بیاد اسکله دلوار برای تخلیه. اون آشنا، دلال شوتی‌ها و صاحب لنج و صاحب باره. مزدش هم بسته به زرنگی خودش، هرچقدر تیغش ببُره. هر لنج حداقل ٤٠ تن جای بار داره. مثلا بابت هر کیسه ٤٠ کیلویی برنج از صاحب بار ٢٠ هزار تومن می‌گیره و ١٥ هزار تومن به صاحب لنج می‌ده و باقیش مال خودشه. اون آشنا به سرتیم خبر می‌ده. سرتیم هم شوتی خبر می‌کنه. سرتیم، خودشم شوتیه ولی اونه که تریپ می‌ده. حق و حساب سرتیم رو شوتی‌ها میدن. بابت هر بار که هر کدوم‌مون رو بفرسته، نفری ١٠٠٠ تومن، ٢٠٠٠ تومن بهش می‌دیم.» فرامرز، «شوتی» مسیر دلوار- کازرون است. دو بار، سه بار، چهار بار... تعداد دفعات آمد و رفت در هفته را بَرج و بدهی و چوب خط اجاره عقب افتاده تعیین می‌کند. در خلوتی بعدازظهر دلوار، در فرصتی که تلفن آژانس، خمار است از بی‌مسافری، فرامرز گوش به زنگ «سرتیم» است. سرتیم، باید با «دلال» هماهنگ کند که برای رساندن بار لنجی که ساعت ٣ بعدازظهر، از اسکله دلوار نوبت تخلیه گرفته، چند «شوتی» لازم است. «باید حواس‌مون به ساعت خلوتی جاده باشه. اسکورتی، از امنی و نامنی جاده خبرمون می‌ده. اگه اسکورتی می‌گه جاده آزاد، معلوم نمی‌کنه آزاد تا کی؟ تا نیم ساعت؟ تا فردا صبح؟ خبر داریم که یک وقتایی از بالا دستور میاد که مثلا امروز، اصلا جاده رو نبندن. جاده آزاد، یعنی باید پا بذاری رو گاز که اگه سریع برسی، دل داشته باشی یک دور دیگه بار ببری. گاهی روزی سه بار می‌ریم، گاهی هفته‌ای یک بار، گاهی، ماهی یک بار. جیب‌مون بسته به امنیت جاده است، عقربه سرعت ماشین‌مون، بسته به صفرای بدهکاری‌مون.» فرامرز کارمند پیمانی حراست پارس جنوبی بود. آخر سال ٩١، قرارداد اول سال ٩١ را جلوی دستش گذاشتند که امضا کند. امضایش خشک نشده بود که گفتند خداحافظ. فرامرز، از محوطه فنس کشی پارس جنوبی که بیرون آمد، قد درازش سایه می‌انداخت در کوچه‌های آفتاب‌خور منتهی به سه راه عسلویه. دو کیلومتر پیاده آمد تا جاده اصلی و فقط نگاه سایه‌اش می‌کرد؛ انگار قطب‌نما. سه راه که رسید، تلفن زد به پسرعموی مادرش.
می‌خوام شوتی برم
«شوتی‌ها» غیر خودشان، غیر بچه‌های وسعت بوشهر، به جمع‌شان راه نمی‌دهند. نفر به نفر، مثل حلقه‌های زنجیر به هم وصل هستند و آمار رفت و آمدهای‌شان را دارند. تیپ فرامرز هم، یک بوشهری تکمیل است؛ شانه‌های عریض و هیکل استخوانی و جمجمه پهنی که می‌رسد به توده انبوهی از موی سیاه مجعد نمره ٣٠ که سایبان شده بر پوست آفتاب دیده و چشم‌های خَم‌دار و لب‌هایی که به کبودی می‌زند. هر بار که بخواهد راهی جاده شود، نمره پلاک ماشینش را؛ همان ماشینی که بعد از اخراج شدن از پارس جنوبی، خرید، با چسباندن چسب تغییر می‌دهد. گاهی ٢، ٣ می‌شود و گاهی ١، ٢ می‌شود و گاهی ٩، ١ می‌شود. در این ٥ سال، فرامرز با مزد «شوتی» خرج خانه را داده. حق‌الزحمه تنها آژانس مسافری دلوار آنقدر نیست که جواب مخارج زندگی ١٠ راننده را بدهد آن هم در شهری که نان تمام ساکنانش از دریا تامین می‌شود و وقتی اسکله ٥ ماه و ٦ ماه از سال تعطیل است، یعنی تَنِ تنور همه خانه‌ها به سردی می‌زند. «کجا باشم؟ رسیدم... رسیدم الانه...» کدوم مسیر می‌ری فرامرز ؟ «شرمنده‌تم.» تا قبل از تلفن سرتیم، شوتی‌ها نمی‌دانند کی و کجا می‌روند. سرتیم فقط گروهش را خبر می‌کند که برای صبح، ظهر، عصر، شبِ فردا آماده باشند. مبدا بارگیری و مقصد تخلیه هم یک راز است؛ پنهان، حتی از برادر و مادر و همسر و فرزند. شوتی‌ها یادشان هست که چند وقت قبل، شبانه ١٥ ماشین بسیج و اطلاعات و نیروی انتظامی وارد یکی از روستاهای دلوار شدند و خانه به خانه، در جست‌وجوی محموله‌ای بودند که هیچ کدام از اهالی روستا نمی‌دانست چیست و متعلق به کیست و کجاست. چند نفرین؟ «شوتی نفر نداره. بگو همه مردای استان. شغلی نیست اینجا. درآمد شوتی هم سر به سره. هر ٦ ماه باید یک جفت لاستیک عوض کنی. دایم باید روغن ماشین عوض کنی. استهلاک ماشین شوتی خیلی بالاست. هر ماه هم دو سه تا شوتی توی جاده می‌میرن سرِ سرعت بالا. یک ماه پیش، سمند شوتی شاخ به شاخ شد با پراید. ماشین شوتی، فکر کن یک گلوله کاغذ، پراید، خط هم نیفتاد. شوتی، فوق لیسانس مدیریت صنعتی بود. یک هفته طول کشید تا تیکه‌های جنازه شو از اوراقی سمند در بیارن. چند تا اسکورتی بودن که وقتی مامورا، مسیر شوتی‌ها رو بستن، ماشینشونو کوبیدن به ماشین مامور که کاروان شوتی رد بشه. زانتیا چند وقت قبل، بی‌سیم بار زده بود، جاده رو بستن، مجبور شد ماشینشو آتیش بزنه.» حمید، اسکورتی شوتی‌های مسیر «کلمه» است. امنیت جاده را کنترل می‌کند و اگر مامور، دنبال شوتی گذاشته باشد، خودش را به مسیر شوتی می‌رساند و راه مامور را می‌بندد و «جاده آزاد» را در کانال تلگرامی شوتی‌ها خبر می‌دهد؛ کانالی متشکل از گروه‌های شوتی‌ها، گروه‌های صاحب اسم و هر گروه با حداقل ٣٠٠ نفر عضو. اعضای تمام این گروه‌ها، باید در تمام ساعت‌های کار و بیکاری، چشم به صفحه گوشی و چشم به خبرهای حمید داشته باشند؛ حمید ٢٦ ساله که خرج مادر و دو خواهرش را هم می‌دهد و اولین فرزندش آخر اسفند متولد می‌شود و قول می‌دهد به خاطر بچه‌اش «شوتی» را کنار بگذارد، در مسیر کلمه تا دلوار و روی جاده کفی، نشان می‌دهد که شوتی‌ها با چه سرعتی مسیر ٦ ساعته تا شیراز را ظرف ٢ ساعت و نیم می‌روند. دنده‌ها که عوض می‌شود و موتور که به غرش می‌افتد و اگزوز ماشین که سوت ممتد می‌کشد، فقط به عقربه سرعت خیره مانده‌ام. عقربه از ١١٠، از ١٢٠، از ١٤٠، از ١٦٠ می‌گذرد. ماشین روی جاده می‌دود، بالا می‌جهد و پایین می‌افتد. انگار موج خلیج افتاده زیر تَن ماشین. دیگر توالی خط‌های سفید کف جاده را نمی‌بینم. خطوط ٣٠ سانتی، مثل نقطه‌های سفید از زیر شکم ماشین رد می‌شود.
وقتی می‌ری شوتی، چه آهنگی گوش می‌دی؟
«بیشتر موسیقی لُری. این سرعت بالا سلیقه‌ات رو تغییر می‌ده. روش زندگیت رو، حواست رو. اکثر شوتی‌ها معتاد شدن به خاطر این سرعت، به خاطر ترس از سرعت. از همون اول که راه می‌افتی ترس توی بدنته. اصلا خواب نمی‌ری از این ترس. کنار زدن و توقف نداری. مامور بیفته دنبالت، باید تندتر هم بری، اگه ١٨٠ می‌رفتی، باید ٢٠٠ بری. تهران و اصفهان بدترین مسیره به خاطر مامور. مامورا هم میون بُرای ما رو یاد گرفتن و بهمون تَک می‌زنن. ولی بازم می‌ریم. تا وقتی این بندر و اسکله و خلیج هست، همیشه می‌ریم. من همه بدهی مو با شوتی رفتن صاف کردم. با کار معمولی نمی‌شه قرض چند میلیونی رو بدی. پول شوتی آدم رو معتاد می‌کنه. یک‌بار که رفتی، دوباره و دوباره می‌ری.» دو سمت جاده کلمه به دلوار با دیواری از تپه‌های سرخ رنگ احاطه شده. دیوار تپه‌ای، پر است از «اِشکُف»؛ سوراخ‌هایی که انبار بار شوتی‌هاست. غیر از اشکف‌ها، غیر از خانه‌های تمام روستاهای مسیر تردد شوتی‌ها، سوله‌های بی‌تابلوی کنار خلیج هم انبار بار شوتی‌هاست. اشتباه می‌کنیم و وقت رد شدن از ساحل به سمت اسکله ماهیگیری، جلوی سوله‌ای که درهایش باز است، ترمز می‌گیریم. سه پژوی سفید جلوی درهای سوله توقف کرده‌اند. سه مرد، دست پر از داخل سوله بیرون می‌آیند و جعبه‌های سفید رنگ را داخل اتاق‌های خالی پژوها جاساز می‌کنند. مرد دیگری، ریش‌دار و نسبتا چاق، مدیر این روند تکراری است. رنگ دیوارهای ٦ متری سوله پیدا نیست. کف تا سقف، کل حجم سوله را جعبه‌های سفید رنگ چیده‌اند. از همان جعبه‌هایی که دست مردهاست. آقا بارت چیه؟ کفش. کفش زنانه و مردانه. جعبه‌ها به درازای یک جفت چکمه است. روی جعبه‌ها با حروف درشت نوشته شده MADE IN CHINA. چشم‌های ناظر چاق رو به ما، به یک علامت سوال درشت‌تر از حروف روی جعبه تبدیل شده. «چی می‌خوای؟ چی می‌خوای؟ اینا فروشی نیست. برو برو برو. برو واینسا...» و پرخاش‌کنان به سمت ماشین ما می‌آید و رو به راننده ما فحش می‌دهد و فریاد می‌زند که چرا جلوی سوله ترمز زده. و ما می‌رویم. و ما فرار می‌کنیم. و رنگ صورت راننده ما از ترس به رنگ ��عبه‌های کفش درآمده. «حالا اینا ما رو نشون می‌کنن عامو از فردا کار می‌دن دستمون. نباید شوتی رو پرس و جو کنی. نباید با شوتی راهی جاده چشم تو چشم بشی. نباید... نباید...» سر تا ته بوشهر با ۱۰ شهرستان و ۹۱۰ آبادی‌اش زمینگیر بی‌آبی است. تعداد روستاهای استان که از فقر آب، به محفل ارواح تبدیل شد، از تعداد انگشتان دهیاران بیشتر است. بارش باران که سال گذشته کمتر از ٢٠٠ میلی متر بود، امسال رسید به کمتر از ١٠٠ میلی متر در مناطق بندری استان. صنعتی هم به رونق نرسیده در این برهوت که ٧٠٥ کیلومتر مرز آبی دارد اما حتی آب شیرین برای خوردن ندارد و آب چاهش مزه گچ می‌دهد و مثل گچ هم در کلیه بوشهری‌ها می‌ماسد. در استان نفت و گازخیزی که احدی از بومی‌ها به بخش غول پیکر پالایشگاهی راه ندارند و رُس چند کارگاه کشتی‌سازی و لنج‌سازی و خرما چینی و پرورش ماهی و میگو باید معاش کل جمعیت استان را تامین کند و نرخ بیکاری استان بالای ١١ درصد است در جمعیت ٨٨٦ هزار نفری و تحصیلکرده‌هایش هم سراغ کارگری می‌روند و بیش از ٣٠ درصد اهالی استان، باید نانشان را در جذر و مد خلیجی بجورند که طعم و رنگ و بوی فاضلاب استخراج و پالایش نفت و گاز گرفته و بذل و بخشش امواجش غیرقابل پیش‌بینی است و ماه‌هاست که فقط «گُواف» (ماهی پست خارداری که ارزش خوراکی ندارد و فقط به عنوان طعمه صید ماهی استفاده می‌شود) پس می‌دهد که حتی به درد قلیه هم نمی‌خورد و مزه دهان میگوهای پرورشی است و طعمه گول‌زَنَک گَرگورها (قفس‌های ماهیگیری ساخته شده از توری) و اسکله‌هایش هم با مصوبه‌های رنگ به رنگ دولت‌ها، ٦ ماه از سال مهر «ممنوع است» می‌خورد، غیر آنکه «شوتی» باشی کار دیگری ازت برمی‌آید؟ «وقتی اسکله رو می‌بندن همه ضرر می‌کنن. اینجا یک زمانی لنج رو فروختن ١٤٠ میلیون، چند هفته بعدش شد ٥٠٠ میلیون. اون وقت همه فکر کردن دریا سود داره، رفتن لنج خریدن. حالا طرف یک میلیارد تومن لنج خریده، اسکله و بندر ٦ ماهه تعطیله و نمی‌دونه دیگه چه کار کنه. هیچ کدوم‌مون نمی‌دونیم چه کار کنیم.» در جاده تنگ ارم به سمت دِهرود، ردیفی از سمند و پژو از روبه‌رو می‌آیند. نمی‌آیند. پرواز می‌کنند. حتی فرصت شمردن نمی‌دهند. در آن کم��ر از ثانیه‌ای که برق فلاشرهای روشن را می‌بینیم، همزمان امواج هوا با رد شدن هر ماشین می‌شکند و سوت می‌کشد.
اینها شوتی‌اند
روشن بودن فلاشر ماشین شوتی، یعنی جاده آزاد. شوتی‌ها معمولا «قطاری» راه می‌افتند و برمی‌گردند؛ در زبان مشترک خودشان، یعنی که هر ماشین با فاصله ٥ دقیقه از ماشین بعدی، سپر به سپر. قانون مشترک؛ اگر یک ماشین گیر افتاد، توقف بقیه ممنوع. صندوق عقب ماشین شوتی‌ها به طرز مسخره‌ای بالاتر از باقی بدنه است، انگار پوزه ماشین‌ها، جاده را در کل مسیر بو می‌کشد دنبال رد پای مامور. حمید، یک مکانیکی سمت برازجان سراغ دارد که همه شوتی‌ها پیش او می‌روند. ٢ میلیون تومان می‌گیرد موتور فرانسوی روی پژو بیندازد و کاتالیزور اگزوز را در بیاورد که نفس ماشین باز شود و ٣٠ هزار تومان می‌گیرد که اِکسِل ماشین را بالا ببرد تا موقع بار زدن یک تُن و دو تن کفش و گردو و برنج و عروسک و لباس و پارچه پرده‌ای و آبنبات چوبی، صندوق عقب ماشینی که قرار است ٣٠٠ کیلومتر و ٧٠٠ کیلومتر و هزار و ٢٠٠ کیلومتر تا کازرون و اصفهان و تهران بدود، زمین نخورد. اگر در این چند روزی که مهمان بوشهری‌ها بودم، اگر ٢٠٠ هزار ماشین دیدم، بیش از ١٧٠ هزار ماشین، صندوق عقب‌شان بالاتر از باقی بدنه بود. انگار «شوتی»، رسم زندگی مردان تنگستان و دشتستان و بوشهر شده، مثل اینکه رسم دارند آتشدان قلیان‌شان با تنباکوی برازجان سیر شود و مثل اینکه رسم دارند در هر سور و عزایی، قلیه، زینت سفره باشد. «با تریلی برنج و ماش و لیمو عمانی و شکر قاچاق می‌بردیم، از بوالخیر تا دالکی ٢ میلیون و ٥٠٠ می‌گرفتیم. الان بابت گوشی موبایل از دَیِر تا کازرون، ٣ میلیون و ٥٠٠ می‌دن. برای قطعات کامپیوتر، تا تهران ٧ میلیون می‌دن ولی باید ٧٠ میلیون وثیقه بذاری. جریمه بار مصادره‌ای و برگردوندن اصل بار، پای شوتیه. واسه همین اگر مامور، ماشینت رو با بار گوشی موبایل بگیره، باید ماشین رو بذاری و فرار کنی چون جریمه‌اش دو برابر ارزش کل بارِته. ٢٠٠ میلیون گوشی داری، باید ٤٠٠ میلیون جریمه بدی؛ یعنی صد برابر هر چی تا حالا شوتی رفتی. ماشینتم مصادره می‌کنن، می‌زنن بلاصاحب. روش مامور همینه. ده بار برو، مامور کاریت نداره، دفعه یازدهم می‌گیره، مزد همه اون ده دفعه رو پیاده می‌شی.» نان، زن و مرد نمی‌شناسد. مریم، سه سال قبل، بعد از آنکه چرتکه‌اش از سربه سری مستمری کمیته امداد با اجاره خانه و هزینه خوراک و پوشاک خودش و پسر ناشنوایش واماند، رفت سراغ پسرعمه و پسرخاله‌هایش که همه، «شوتی» بودند. همان روزی که حمید، عکس شوتی‌های مرحوم را نشانم داد، شخصی‌ها، مریم را گرفته بودند. بار پارچه قاچاق، مصادره شده بود و ماشین را فرستاده بودند پارکینگ. هفته بعد که از بوشهر برگشتم، با مریم تلفنی حرف زدم. تازه از اداره برق درآمده بود و اعصاب نداشت بابت قبض ٢٥٠ هزار تومانی که قبول نکرده بودند قسط ببندد. «همیشه گردو و پارچه و شال و روسری و کفش بردم. همیشه هم از جاده تنگ ارم می‌رم. قبلا هفته‌ای سه بار می‌رفتم ولی الان که مامور زیاد شده، ماهی یک‌بار. روز رفتم، شبم رفتم. گرما رفتم، سرما هم رفتم. از ١٢٠ بیشتر نمی‌رم. بچه‌ها می‌دونن. می‌گن مریم اولین نفره که راه می‌افته ولی آخرین نفره که می‌رسه. اوایل، توی جاده گریه می‌کردم. جاده تنگ ارم خیلی پیچ داره. همه بچه‌ها تند می‌رفتن، من تنها می‌موندم.» دست فرمونت خوبه؟ می خندد. وقتی یک زن در جواب این سوال بخندد و «آره» بگوید، یعنی پر از غرور شده از این مقایسه برتر و برترین. «٢٣ ساله راننده‌ام. از ١١ سالگی ماشین داشتم. موتورسواری هم می‌کردم.» مریم مثل اغلب ��ختران بوشهر، خیلی زود ازدواج کرد. شوهرش، پسرخاله مادرش بود و چند سال بعد از ازدواج، معتاد شد و مریم درخواست طلاق داد و مثل اغلب زنان بوشهر، نفقه و مهریه و تمام حقوقش را بخشید تا حضانت تنها فرزندش را به دست آورد. « ١٠ سال اعتیادش رو تحمل کردم. هر روز کتک می‌زد. با شلنگ می‌زد. طلاق گرفتم، شدم سرپرست بچه‌ام. الان، هم خرج زندگی بچه‌ام رو می‌دم، هم خرج شوهرم رو که دو سال پیش سکته کرد و دیگه از کارافتاده شده.» مریم مددجوی کمیته امداد بود به عنوان زن سرپرست خانوار. پسرش مددجوی بهزیستی بود به عنوان معلول. ٥ سال قبل ٥ میلیون تومان از کمیته امداد وام گرفت که کارگاه خیاطی راه بیندازد، بلافاصله مستمری ماهانه‌اش قطع شد و او را خودکفا اعلام کردند. کارگاه خیاطی اما هیچ‌وقت راه نیفتاد چون هزینه برق کارگاه از قسط ماهانه وام بیشتر بود. به عوض، پول وام رفت بابت خرید یک ماشین قسطی و اسم مریم به فهرست شوتی‌های بوشهر اضافه شد. مریم، اولین زنی است که شوتی شد. نمی‌ترسی؟ از سرعت، از گیر افتادن، از نرسیدن؟ «دیگه ترس نداره. وقتی افتادی توی جاده و یادته که قسط داری و خرج زندگی داری، دیگه از هیچی ترس نداری. فقط می‌خوای سریع برسی به مقصد. روزای اول سال که جاده امن بود، یک دور تاریک روشن صبح می‌رفتم تا کازرون، تا ١١ ظهر برمی‌گشتم. دو ساعت می‌خوابیدم، دوباره می‌افتادم توی جاده. هر بار که می‌رم، درِ خونه رو که می‌بندم، می‌گم خداحافظ، شاید برگشتم، شاید هم برنگشتم.» آهنگ پیشواز گوشی مریم، ترانه‌ای درباره جاده است، درباره وداع و فراموش شدن و غم جدایی. «دارم از زندگیت می‌رم / تو جاده فکرت همرامه / مسیر اشتباهامو / توی جاده نشون کردم...» برخی ماموران پلیس راه، با مریم همراهند. «جاده آزاد» را به مریم خبر می‌دهند و حتی بابت مسیرهای امن هم راهنمایی می‌کنند. هر بار هم بابت اینکه یک زن، مجبور بوده برای خرج نان، دست به چنین کار سخت و خطرناکی بزند، ابراز دلسوزی و همدردی کرده‌اند. ترس مریم و تمام شوتی‌های بوشهر از «بنز سبز» است؛ بنز سبز ماموران مبارزه با قاچاق جاده‌ای که یک باره از ناکجایی از راه می‌رسد و شوتی‌ها را محاصره می‌کند و ماشین‌شان را قفل می‌زند. همان‌هایی که مریم را در مسیر دلوار به شیراز گرفتند و مریم به پایشان افتاد که ماشینش را توقیف نکنند که نان یک خانواده، گروی چرخیدن چرخ‌های این ماشین قسطی است اما وسط جاده تنگ ارم که اگر فریاد بکشی، انعکاس واژگانت در بن‌بست دامان زاگرس گیر می‌افتد، انعکاس التماس‌های مریم را هم هیچ کس نشنید. «بهش گفتم الان ساعت ٢ صبحه. من هم مردم هم زن. زجر کشیدم تا اینجا رسیدم. این خرج زندگیمه. کل زندگی من همین ماشینه. ماشینم قسطیه. منو نبر، اگه منو بِبری ماشینم می‌خوابه. هر کاری کردم گفت باید بریم.» ٧ میلیون تومان جریمه و مصادره کل بار و ٣٥٠ هزار تومان هزینه آزاد کردن ماشین از توقیف، عیدی زنی بود که ��ر یکی از اتاق‌های خانه همسر یک شهید، مستاجر است و نان آور خانه است و هیچ درآمدی جز یارانه ٩٠ هزار تومانی که هر ماه به حسابش واریز می‌شود ندارد. مامور مبارزه با قاچاق جاده‌ای، دلش برای مریم نسوخت که اگر ماشین نباشد و اگر درآمد شوتی نباشد، مریم چطور باید عفیف و نجیب بماند اما صاحبخانه‌اش وقتی از توقیف ماشین باخبر شد، گفت: «سه ماه اجاره معوق حلالت باشه. از این ماه هر وقت کار کردی اجاره رو می‌دی.»
واقعا هیچ شغل دیگه‌ای نبود که رفتی شوتی؟
«چرا. رفتم. چند جا برای کار رفتم. رفتم آژانس مسافری، مردا خیلی اذیتم می‌کردن. مسافر مرد سوار می‌کردم، می‌نشست صندلی جلو، با انگشتش روی کمرم فشار می‌داد، دستش رو می‌زد به دستم. رفتم شرکت ماهی فروشی، مدیر شرکت اذیتم می‌کرد. توی هیچ شغلی امنیت جانی نداشتم.» هر بار که سرتیم به مریم خبر می‌دهد فردا آماده باشد، مریم هم برای روز بعد و بعدترش، غذاهای ساده‌ای برای بچه‌اش می‌پزد و روی کاغذ می‌نویسد که هر کدام، چه وقت و چطور گرم شود. بچه؛ فرشاد ٢٣ ساله که از ناشنوایی، از درد گوش و از دردهای شدید ناحیه جمجمه دچار ناتوانی شده، فقط در بار زدن جنس به مادر کمک می‌کند و کار دیگری از دستش برنمی‌آید.
بدترین خاطره‌ات از شوتی رفتن چی بود؟
«ساعت ٤ صبح بود. زمستون پارسال. بارم پارچه بود. چراغ استوپ ماشینم روشن و خاموش می‌شد. چشمم به چراغ ماشینم بود که رسیدم سر پیچ. دیگه کنترل ماشین از دستم رفت. زدم روی ترمز، ماشین دور برداشت. از نوک جاده افتادم ته دره. فقط فرمون رو محکم گرفته بودم و می‌گفتم یا ابوالفضل کمکم کن. دو تا درخت کُنار توی سراشیبی دره بود. درخت اول، تنه سفتی داشت. ماشین من از روی تنه این درخت، پرید و افتاد روی درخت پایین‌تر که تنه نرم‌تری داشت و این درخت دوم، ضرب سقوط رو گرفت. ماشین مثل پر نشست روی زمین. خودم سالم موندم، ماشینم هم سالم موند، فقط رادیاتش به سنگ خورد و پکید. از ماشین بیرون اومدم و دیواره دره رو چنگ می‌زدم و می‌افتادم و دوباره دیواره رو می‌گرفتم تا رسیدم به جاده. هوا هنوز تاریک بود. وسط جاده بودم که یک شوتی می‌رفت تعزیرات و منو دید. گفت چی شده مریم؟ ماشینت کجاست؟ گفتم ته دره. رفت نگاه کرد و گفت برو خدا رو شکر کن که سالمی چون کسی از این دره زنده بالا نیومده. دور برگردون دره رو رفت پایین و بارم رو توی ماشین خودش خالی کرد که اگر مامور اومد ماشینمو نخوابونه. بعد تلفن کرد جرثقیل اومد و ماشینمو کشیدن بالا. بعد پارسال، بچه‌ها اسم اون پیچ رو گذاشتن پیچ مریم.» بوشهری‌ها، وقتی می‌خواهند درباره خشکسالی حرف بزنند، اول یک سوال می‌پرسند: «ندیدی ‌ای همه نخل سوخته رو جاده که می‌اومدی؟» نخل در این وسعت ٢٧ هزار کیلومتری، به اندازه یک آدم زنده می‌ارزد. در بوشهر، وقتی یک نخل می‌خشکد، انگار یک آدم مرده است. در بوشهر، تبلیغ «برش نخل، رایگان» فراوان است. در بوشهر، نخل‌های سوخته کمر شکسته از بی‌آبی، فراوان است. در بوشهر، هر نخلی که می‌خشکد، یعنی یک نفر به جمع «شوتی‌ها» اضافه می‌شود. «الان دیگه قاچاق سوخت صرف نداره چون گازوییل شده لیتری ١٠٠٠ تومن. اون وقتی قاچاق سوخت سود داشت که گازوییل لیتری ٣٠٠ تومن بود و صاحب لنج محدودیت سهمیه مازوت نداشت و اضافه سوختش رو می‌برد کویت و قطر می‌فروخت لیتری ٥٠٠ تومن. دو سال قبل، سه تا دبه کشویی توی ماشین می‌زدیم، ١٢٠٠ لیتر گازوییل می‌بردیم گناوه، ٤٥٠ هزار تومن می‌گرفتیم.» بوشهر، بدل «بارانداز» است. عسلویه و کنگان و گناوه؛ شمال و جنوب استان، تحت سلطه شوتی‌های قلدر است و دشتستان و تنگستان؛ مرکز استان، در سیطره شوتی‌های قلندر. از عسلویه و کنگان و گناوه، بارهای خطرناک راهی می‌شود و از دلوار و برازجان و بوشهر، بارهای بی‌خطر. از دلوار و برازجان و بوشهر، پارچه و گردو و بادام و گوشی موبایل و قطعات کامپیوتر و کفش و لباس، بار صندوق شوتی می‌شود و از عسلویه و کنگان و گناوه، شیشه و مشروبات الکلی. شوتی‌های دلوار و برازجان و بوشهر، حداکثر خلاف‌شان، در گِل مالی پلاک خودرو تمام می‌شود و شوتی‌های عسلویه و کنگان و گناوه، آپاچی‌های مسلحی هستند نماد شجاعت و جسارت و رویای تمام نشدنی شوتی‌های دشتستان و تنگستان. «مواد و مشروب و سیگار از سمت عسلویه و کنگان و گناوه و جم، می‌ره شیراز. از چابهار با قایق می‌رسه عسلویه. بری سمت چابهار، می‌بینی ٧ تا بشکه کف قایق بسته شده. همه هم از پاکستان. یک قایق، بار شیشه آکبنده، دو تا قایق اسکورتش می‌کنن. اسکورت مسلح. توی عسلویه و گناوه و کنگان، باید عرضه داشته باشی شوتی باشی. دلوار که مامور بیفته دنبال شوتی، حکم تیر داره که به دست شوتی بزنه و شوتی هم برای در رفتن از دست مامور، دو تا تیر هوایی شلیک می‌کنه، عسلویه، اسکورتی شوتی گلنگدن رو می‌کشه و کل خشاب رو روی سر مامور خالی می‌کنه.» در استان بوشهر، در روستاها و شهرهایش، از مردم که درباره «شوتی‌ها» بپرسی، با مردم که درباره «شوتی‌ها» حرف بزنی، مرد و زن، لبخند گنگی به لب‌شان می‌آید و سرشان را به نشانه بی‌خبری تکان می‌دهند. «شوتی» برای بوشهر، حکم چریک‌ را دارد... . در ادامه سری گزارش ها در رابطه با پدیده شوتی شما را به دیدن ویدیو هایی از این موضوع در پست گزارش ویدیویی از "شوتی ها" دعوت میکنم. Read the full article
0 notes
dailyshahbaz · 5 years ago
Photo
Tumblr media
باچاخان اور ان کے تربیت یافتہ کردار باچاخان کی شخصیت اتنی منفرد، اتنی جامع، اتنی مثالی اور اس قدر عملیت پسند ہے کہ انبیائے کرام اور صحابہ کرام کے بعد تاریخ انسانی میں اس کی دوسری نظیر بہت مشکل سے ہاتھ آتی ہے۔ آپ نے ایک حکیم کی حیثیت سے اپنی قوم کے روحانی اور نفسیاتی امراض کا اندازہ لگایا اور ایک ماہر طبیب کی حیثیت سے اُن تمام امراض کا علاج بھی پیش کیا کیوںکہ آپ کی شخصیت کا سب سے منفرد اور مثالی پہلو اُن کا عملی کردار اور اُن کی فعالیت تھی۔آپ نے ایک مصلح اور ایک رہبر کی حیثیت سے جو سوچا اور جو کیا اُس پر خود بھی من و عن عمل کیا اور اپنے ساتھی خدائی خدمتگاروں کی بھی ایسی تربیت کی کہ اُن سب کو بھی قول و فعل ’’کردار و گفتار‘‘ کا غازی بنادیا۔ آپ نے اُن ’’شڈل بڈل‘‘ پشتونوں کو اپنے خلوص، اپنے کردار اور اپنی محبت سے اس انداز سے پالش کیا اور اُن کی ایسی تربیت کی کہ وہ بظاہر سیدھے سادے، ان پڑھ اور ’’شڈل‘‘ پشتون دنیا بھر کیلئے انسان دوستی، خدمت خلق، جہد مسلسل اور عدم تشدد کی مجسم مثال بن گئے۔ اس کی بڑی وجہ یہ تھی کہ خود اُن کا اپنا لیڈر اپنی ذات میں عدم تشدد، خدمت خلق، جہد مسلسل، سادگی اور پیارو محبت کا ایک بے مثال نمونہ اور کردار تھا۔ آپ نے اپنے ساتھیوں کو سچ بولنے کی تلقین کی تو خود بھی عمر بھر سچ اور حق کا دامن تھامے رکھا۔ آپ نے اپنے ساتھیوں کو سادگی اور خدمت خلق کا درس دیا تو خود بھی ’’سادگی‘‘ اور ’’خدمت خلق‘‘ کی ایک زندہ نظیر بن گئے۔ آپ نے ایک رہبر اور ایک مصلح کی حیثیت سے جو بھی کیا اُس کو عملی طور پر ثابت بھی کیا اور اُس کے لئے باقاعدہ سائنسی طور پر بنیادیں بھی بنا دیں۔ خدائی خدمتگار تحریک کا تنظیمی ڈھانچہ، آزاد اسلامی مدارس، پشتون رسالہ اور میدان عمل میں اُن کا بے مثال کردار، تاج برطانیہ کے سامنے اُن کا استقلال، استقامت اور مبارزہ پوری دنیا کے سامنے بھی ہے اور ہماری ملی تاریخ کا ایک روشن اور درخشندہ باب بھی ہے۔ آپ نے ’’لر اور بر‘‘ پشتونوں میں اپنی کرشماتی شخصیت کی روشنیاں پھیلائیں، اپنے کردار کے دیے روشن کئے۔ خود خدائی خدمتگاروں کے اقوال، اُن کی قربانیاں اور اُن کا کردار اس کا بین اور زندہ ثبوت ہے۔ ’’لر اور بر‘‘ میں ایسے ہزاروں کردار تاریخ انسانی نے دیکھے ہیں، میں نے اپنی زندگی میں اُن ہزاروں کرداروں میں جن کرداروں کو خود دیکھا، سنا اور اُن کے ساتھ نشست و برخاست کا موقع پایا، آج اُن میں سے چند کے اقوال اور یادیں قارئین کے ساتھ شریک کررہا ہوں۔ ایک دفعہ مجھے اپنے گاؤں کے ایک خدائی خدمتگار امیرنواس خان کاکا (المعروف سیکرٹری صاحب) نے کہا کہ یہ سال 1958ء کی بات ہے، میرے دل پر بوجھ تھا، ایک نامعلوم دکھ مجھے پریشان کررہا تھا تو اس پریشانی کے عالم میں، میں نے چارسدہ جانے کا قصد کیا اور فوراً روانہ ہوگیا۔ جب ’’اتمانزئی‘‘ پہنچا تو پتہ چلا کہ ’’باچاخان‘‘ اپنے کھیتوں پر گئے ہیں، میں بھی اُن کے پیچھے وہاں گیا۔میں جب وہاں پہنچا تو باچاخان کھیت میں موجود تھے اور فصل کو کھاد ڈال رہے تھے۔ میں بھی اپنی طرف سے کھاد ڈالنے لگا اور ہم دونوں آہستہ آہستہ ایک دوسرے کے قریب ہوتے گئے جب ہمارے درمیان کھاد کی ایک بوری رہ گئی تو اس وقت کھاد کی بوری کے پاس پڑے ریڈیو سے یہ اعلان ہوا کہ فیلڈ مارشل ایوب خان نے ملک میں مارشل لاء لگادیا ہے۔ باچاخان نے جونہی یہ اعلان سنا تو فوراً بے ساختہ اُنکے منہ سے یہ جملہ نکلا’’امیرنواس خان یہ بہت بُرا ہوا، فوج سیاست میں آگئی اور اب یہ کبھی بھی نہیں نکلے گی۔‘‘ اب آپ باچاخان کا یہ سیدھا سادہ جملہ لیں اور 1958ء کے بعد ملک کی سیاسی تاریخ پر نگاہ ڈالیں تو آپکو اندازہ ہوجائیگا کہ اُس حکیم نے جو کہا تھا وہ کتنا سچ اور کتنا کھرا تھا اور کہنے والا کس قدر دوراندیش۔ ایک دفعہ مجھے اجمل خٹک بابا نے کہا کہ جب ایران میں ’’امام خمینی ‘‘ کا انقلاب آیا تو بابا نے مجھے پاس بلا کر کہا کہ ’’اجمل‘‘ تم تو فارسی جانتے ہو نا، میں نے کہا کہ جی جانتا ہوں ، پھر اُنہوں نے حکم دیا کہ ایک کاغذ اور قلم لے آؤ اور میری طرف سے امام خمینی کو ایک خط لکھ دو۔ اجمل بابا نے کہا کہ میں نے ایسا کیا اور بابا نے مجھے نہایت اختصار کے ساتھ خط کا نفس مضمون کچھ یوں بیان کیا ’’ امام صاحب آپ نے بہت اچھا کیا کہ اپنے ملک سے ’’بادشاہت‘‘ کا خاتمہ کردیا۔ بادشاہ تو صرف خدا ہے مگر اس طرح کے انقلابات میں اکثر خلق خدا کی شامت آجاتی ہے اور سینکڑوں، ہزاروں تعداد میں ��دا کے بندے مارے جاتے ہیں تو میں آپ سے درخواست کرتا ہوں کہ اب اپنے ملک میں عام معافی کا اعلان کریں۔ سب کو معاف کردیں اور سب کے ساتھ ملکر اپنے ملک اور عوام کی خدمت کریں۔ اس کا مطلب یہ ہے کہ دنیا بھر میں جہاں جہاں بھی تشدد اور خون خرابے کا امکان پ��دا ہوجاتا تو ’’بابا‘‘ کا دل دکھتا تھا، کیونکہ وہ بنیادی طور پر ایک انسان دوست اور عدم تشدد کے حامی انسان تھے۔ایک دفعہ مجھے ایک خدائی خدمتگار عبدالقادر کاکا نے کہا کہ میں جلال آباد میں اُن کے پاس گیا۔ کچھ دیر بعد انہوں نے مجھ سے کہا کہ ’’عبدالقادر‘‘ جب تم پاکستان جاؤ تو اپنے ساتھیوں سے کہو کہ اپنا اردو کا ایک اخبار شروع کریں کیونکہ پاکستان میں ہمارے منہ میں زبان نہیں ہے۔ اخبار دنیا بھر کو ہماری حقیقت سمجھا سکے گا اور اُنہوںنے یہ بھی کہا کہ ’’خٹک کو اس کا ایڈیٹر بنا دو، میں نے جب کہا کہ اجمل خٹک تو اُنہوں نے سختی سے منع کیا کہ نہیں وہ تو اب ایک سیاسی آدمی بن گیا ہے، اب وہ یہ کام نہیں کرسکے گا، آپ لوگ ’’اس چھوٹے خٹک‘‘ کو اس کا ایڈیٹر بنادو، وہ یہ کام بہتر انداز میں کرسکتا ہے، اُسے سیاست نہ کرنے دینا، اُسے اخبار کاکام دے دیں تاکہ وہ اُردو اور انگریزی میں ہماری بات دنیا بھر کے سامنے پیش کرسکے۔ ایک دفعہ مجھے سکنہ باجا کے محمد حیات کاکا نے کہا کہ میں نے ایک بار بابا سے پوچھا کہ بابا یہ بے نظیر بھٹو کیسی لڑکی ہے، اس پر انہوںنے فوراً کہا ’’وہ ایک بہادر بچی ہے مگر پاکستان میں موجود تنگ نظری اُسے کھا جائیگی‘‘ بابا خدائی خدمتگاروں کی تربیت میں بہت چھوٹی چھوٹی باتوں کا بھی خیال رکھتے تھے۔ وہ دیکھ رہے تھے کہ پشتون بہت انا پرست اور لالچی بن گئے ہیں۔ اُن کی ذاتی ’’انا‘‘ کو قومی انا میں ڈالنے اور اُن کے دماغ سے ذاتی لالچ کو نکال اُسے ملی اور قومی رنگ میں رنگنے کیلئے وہ زندگی بھر کو شاں رہے اور ہر حوالے مسلسل کام کرتے رہے۔ مثال کے طور پر ایک دفعہ جب ایک خان نے نجوبابا کو حجرہ میں جھاڑو دیتے وقت بُرا بھلا کہا اور نجوبابا نے تنگ آکر اُسے سخت جواب دیا تو اس پر بابا اس قدر ناراض ہوئے کہ نجوبابا کو اپنے پیر دبانے سے منع کردیا (یہ کام اور ایسا کرنے کا حق صرف نجو بابا کو حاصل تھا کیونکہ اُس کے ساتھ بابا بہت محبت کرتے تھے)جب نجوبابا نے احتجاج کیا تو بابا نے حکم دیا کہ اگر تم میری ناراضگی دور کرنا چاہتے ہو تو آج ہی اُس خان کے حجرہ میں دوبارہ جاؤ، اُس سے اپنے غلط رویے کی معافی مانگو اور اُسکے حجرہ میں جھاڑو دو کہ ہم خدائی خدمتگار ہیں، ہماری کوئی ذاتی انا نہیں ہے ہماری انا اپنی قوم اور انسانیت کی انا ہے۔ جھوٹ سے نفرت، سادگی اور اپنے ہاتھ سے کام کرنے کا ٰیہ حال تھا کہ آج سے پانچ، چھ سال پہلے میں اپنے دفتر میں بیٹھا تھا کہ چپڑاسی کاکا ایک عمر رسیدہ شخص کو لے آیا۔ میں نے اُن کے ساتھ علیک سلیک کیا، اس کے بعد آنے کا سبب پوچھا تو وہ مسکرائے اور مسکراتے ہوئے کہا کہ میں موضع چھوٹا لاہور کا باشندہ ہوں۔ ایک خدائی خدمتگار ہوں اور اپنے گاؤں میں مجھے لوگ ’’طالب کاکا‘‘ کے نام سے جانتے ہیں۔ میں نے اُٹ�� کر دوبارہ اُن کے ساتھ معانقہ کیا، پھر اُنہوں نے کہا کہ میں کل رات ’’ڈیوہ ریڈیو‘‘ پر تمہاری گفتگو سن رہا تھا، مجھے تمہاری باتوں سے ’’باچاخان بابا‘‘ کے مشن کی خوشبو آئی، اُس پروگرام میں یہ بھی بتایا گیا کہ تم کس گاؤں کے رہنے والے ہو، تو میں تم سے ملنے چلا آیا۔ میں نے باتوں باتوں میں اُن سے بابا کی خدائی خدمتگار تحریک میں شامل ہونے کا سبب پوچھا تو انہوںنے بتایا کہ آزادی سے پہلے کا واقعہ ہے، میں ابھی بچہ تھا اور اپنے گاؤں لاہور کی چراگاہ میں مویشیوں کو چرانے لے گیا تھا۔ اُن دنوں ہمارے گاؤں کے باہر ایک آباد کنواں تھا جس کے پاس بیر کا ایک گھنا درخت تھا، میں اُس بیر کے درخت کے سائے میں بیٹھا ہوا تھا کہ اچانک وہاں چند ادھیڑ عمر آدمی آئے جن میں ایک کا قد باقی تمام سے دراز تھا جب وہ کنویں کے پاس آکر بیٹھ گئے تو اُن میں سے اُس دراز قد بابا نے اپنے باقی ساتھیوں کو مخاطب کرکے کہا کہ اب ہم ’’لاہور‘‘ گاؤں میں داخل ہونے والے ہیں اور دوپہر کا وقت ہے، ہمارے میزبان ہم سے کھانے کا پوچھیں گے، اگر ہم یہ کہیں گے کہ ہم نے کھانا کھایا ہے تو یہ جھوٹ ہوگا اور جھوٹ بولنا اچھی بات نہیں، ہم خدائی خدمتگار ہیں، ہمیں سچ بولنا چاہیے، اب اگر سچ بولیں گے تو پھر ہمارا میزبان ہمیں مجبوراً کھانا کھلائیگا، مگر اپنے ساتھی کو تکلیف دینا بھی غلط بات ہے، یوں اچانک ہم پانچ ، چھ آدمی کسی کے مہمان بن جائیں گے تو ساتھی کو تکلیف ہوگی ، خرچہ بھی کریگا اور خواتین کو بھی ناحق تکلیف ہوگی، اس لئے آپ لوگ اپنی اپنی روٹی نکال لیں، پہلے یہاں روٹی کھاتے ہیں پھر گاؤں میں داخل ہوتے ہیں اور اسکے ساتھ ہی اُس بابا نے اپنے بغل سے ایک دسترخوان نکالا اور اس میں سے ایک سوکھی روٹی نکال لی، مگر جب اُسے چھوا تو کنویں کا ڈول اُٹھا کر ساتھیوں سے کہا کہ میری روٹی سوکھ گئی ہے آپکی روٹیاں بھی سوکھ گئی ہونگی، میں پانی نکالتا ہوں اُس میں بھگو کر کھالینگے۔ اس وقت اُن میں سے ایک ساتھی نے اُس دراز قد مشر کو مخاطب کرکے کہا کہ ’’باچاخان‘‘ آپ رہنے دیجیے میں پانی نکال لونگا مگر اُنہوں نے اپنے ساتھی کو یہ کہہ کر منع کیا کہ نہیں تم سب نے دروان سفر اپنے اپنے حصے کا ایک کام کیا ہوا ہے ، اب میری باری ہے مجھے پانی نکالنے دو، اُس نے پانی نکالا اور جب اپنی روٹی پانی میں بھگو کر کھانے لگا تو مجھے بھی اُس میں آدھی روٹی دے دی اور بڑے پیار سے کہا کہ بیٹا لو تم بھی کھا لو۔ اُس وقت میں نے اُن سے پوچھا کہ بابا آپ کون ہیں؟ اس کے جواب میں اُن کے ایک ساتھی نے مجھ سے کہا کہ ہم خدائی خدمتگار ہیں اور پشتونوں کے مشرہیں مگر اُس بابا نے اپنے ساتھی کے منہ سے بات چھین لی اور اپنے دونوں ہاتھوں میں میرا سر بڑے پیار سے پکڑ کر چوما اور کہا کہ نہیں بیٹا مشر نہیں آپ لوگوں کا خادم‘‘ نوٹ: یہ سلسلہ وقفے وقفے سے پہلے کی طرح جاری رہے گا انشاء اللہ۔
0 notes
6moons9 · 5 years ago
Text
"I love you" In 100 languages
Aloha au iāʻoe
Je t'aime
Mi amas vin
我愛你
Ich liebe dich
Ti amo
I love you
私はあなたを愛しています
Yo te amo
Σ 'αγαπώ
Te amo
Ik hou van je
Aku cinta kamu
Jeg elsker deg
Те сакам
Te amo
Мен сени сүйөм
Kocham cię
ਮੈਂ ਤੁਹਾਨੂੰ ਪਿਆਰ ਕਰਦਾ ਹਾਂ
Miluju tě
Seni seviyorum
Я люблю тебе
Ngiyakuthanda
Ndiyakuthanda
Tôi yêu bạn
Men sizni yaxshi ko'raman
Maite zaitut
Mən səni sevirəm
Ես սիրում եմ քեզ
እወድሻለሁ
Të dua
انا احبك
Ek is lief vir jou
Обичам те
Volim te
မ��်ေတာသညျ
Я кахаю цябе
আমি তোমাকে ভালোবাসি
Gihigugma ko ikaw
Мен сені сүйемін
T'estimo
ನಾನು ನಿನ್ನನ್ನು ಪ್ರೀತಿಸುತ್ತೇನೆ
Ljubim te
Milujem ťa
Ez ji te hez dikim
Mwen renmen ou
Ti amo
나는 너를 사랑해.
Ndinokuda
Ndimakukondani
მე შენ მიყვარხარ
Rwyf wrth fy modd i chi
Quérote
Rakastan sinua
Tha gaol agam ort
Ik hâld fan dy
Ina son ku
હું તમને પ્રેમ કરું છું
Ahụrụ m gị n'anya
Szeretlek
Ik hou van je
Kuv hlub koj
आई लव यू 
Inħobbok
Tiako ianao
Saya sayang awak
ഞാൻ നിന്നെ സ്നേഹിക്കുന്നു
Ech hunn dech gär
Es tevi mīlu
Aš tave myliu
ຂ້ອຍຮັກເຈົ້າ
Aku tresna sampeyan
ខ្ញុំស្រឡាញ់អ្នក
Ég elska þig
Is breá liom tú
Aku cinta kamu
زه تاسو سره مینه لرم
Jeg elsker deg
म तिमीलाई माया गर्छु
Би чамд хайртай
मी तुझ्यावर प्रेम करतो
Aroha ahau ki a koe
Waan ku jeclahay
مون کي توسان پيار آهي
Kea u rata
Ou te alofa ia te oe
ਮੈਂ ਤੁਹਾਨੂੰ ਪਿਆਰ ਕਰਦਾ ਹਾਂ
Te iubesc
زه تاسو سره مینه لر
நான் உன்னை காதலிக்கிறேன்
Ман туро дӯст медорам
Abdi bogoh ka anjeun
నేను నిన్ను ప్రేమిస్తున్నాను
Eu te amo
ممن تو را دوست دارم
איך ליבע איר
אני אוהב אותך
میں تم سے پیار کرتا ہوں
0 notes
airnews-arngbad · 6 years ago
Text
Regional Urdu Text Bulletin, Aurangabad. Date: 29 August 2018 Time 8:40 to 8:45 am آکاشوانی اَورنگ آباد علاقائی خبریں تاریخ: ۲۹  ؍  اگست  ۲۰۱۸ئ؁ وَقت: صبح ۴۰:۸۔ ۴۵:۸
 بھیما کو رے گائوں میں گذشتہ برس پیش آئے پُر تشدد واقعات کے سلسلے میں کل پو نا پولس نے ملک بھر میں چھا پے مار کر 5؍ افراد کو حراست میں لے لیا ہے۔ حیدر آباد کے بائیں بازو کی فکر رکھنے والے شاعر  پی  وی  رائو ، ممبئی کے سماجی کار کن ویران گونزالوِس  اور ارون پریرا، چھتیں گڑھ کی فلاحِ محنت کار کن سُودھا بھاردواج اور دہلی کے شہری ��قوق کار کن گو تم نو َ لکھا اِن میں شامل ہیں۔ اِن تمام کو آ ج پو نا کی عدالت میں پیش کیا جائے گا۔1818؁ ء میں پیش آئی کو رے گائوں بھیما لڑائی کو200؍ برس مکمل ہو نے کی منا سبت سے گذشتہ 21؍ دسمبر کو پو نا میں منعقدہ یلغار پریشد کے بعد بھیما کو رے گائوں میں تشدد بھڑک اُٹھا تھا۔  دریں اثناء خبر رساں اِدارے نے بتا یا ہے کہ اِس کار وائی پر متعدد مفکرین اور دانشوروں نے سخت ناراضی کا اظہار کیا ہے۔ ***** ***** *****  گگن یان خلائی مہم کے لیے ہندوستانی خلائی تحقیقاتی اِدارہ اِسرو پو ری طرح تیار ہے۔ کل نئی دہلی میں نا مہ نگا روں سے گفتگو کر تے ہوئے اِسرو کے سر براہ  کے  سیوَن نے بتا یا کہ اِس خلائی مِشن میں تین خلا ء باز پانچ تا سات دِن خلاء میں گذاریں گے۔ یہ خلائی جہاز کرۂ ارض سے 300؍ تا400؍ کلو میٹر  فاصلے پر خلاء میں جائے گا۔ واپسی کے سفر میں یہ خلائی جہاز بحرہ عرب یا خلیج بنگال میں لینڈ کرے گا۔75؍ ویں یوم آزا دی سے کم از کم 6؍ ماہ قبل یہ مہم انجام دیے جا نے کا امکان ہے۔ اِس مِشن کے لیے تقریباً 10؍ہزار کروڑ روپئے کے اخرا جات پیش آئیں گے۔ ***** ***** *****  اِندور اور منماڑ کے ما بین نئی ریلوے لائن ڈالنے کے معاہدے پر کل نئی دہلی میں دستخط کیئے گئے۔ یہ معا ہدہ جہاز سازی کی وزارت، جواہر لال پورٹ ٹرسٹ ، محکمہ ریلوے اور مہاراشٹر اور مدھیہ پردیش کی حکو متوں کے در میان کیا گیا ہے۔ اِس ریلوے لائن کی وجہ سے ممبئی اور پو نا سے اِندو ر کے در میان فاصلے میں171؍ کلو میٹر کی کمی واقع ہو گی۔ ***** ***** *****  دیہی تر قیات اورخواتین و بہبود اطفال کی وزیر پنکجا مُنڈے نے کہا ہے کہ بھکمری کے تدا رک کے منصو بے کو تیز کر نے اور سر پرستوں میں غذائیت سے متعلق خواندگی کو فروغ دینے کی غرض سے آئندہ یکم ستمبر سے30؍ ستمبر تک ریاست بھر میں قو می غذائیت مہینہ منا یا جا ئے گا۔ اُنھوں نے بتا یا کہ وزیر اعظم نریندر مودی کی تر غیب سے پورے ملک میں روبہ عمل لائی جا رہی اِس مہم کے لیے صحیح پوشن دیش روشن کا نعرہ دیا گیا ہے۔ مُنڈے نے بتا یا کہ مہم کے دوران غذائیت سے متعلق بیداری پیدا کر نے کی غرض سے ریاست بھر میں ریلیاں نکا لی جائیں گی اور اجلاس منعقد کر نا سمیت تصویروں کی نمائش کا بھی انعقاد کیا جائے گا۔ ***** ***** *****  فوجداری مقد موں کا سا منا کر رہے عوا می نمائندوں اور دیگر افراد کو انتخا بات لڑ نے کے لیے نا اہل قرار دیئے جانے کے مطالبے پر مبنی کئی در خواستوں پر کل سماعت کر تے ہوئے سپریم کورٹ نے اپنا فیصلہ محفوظ کر لیا ہے۔ اِنتخا بی کمیشن اور مرکزی حکو مت نے اِن ��ر خواستوں پر جرح مکمل کر لی ہے۔ اِس خصوص میں عدالت نے وضا حت کی ہے کہ جب تک کوئی شخص مجرم قرار نہیں دیا جا تا تب تک عدالت اُسے حق رائے دہی سے محروم نہیں کر سکتی اور اِسی حق میں انتخا بات لڑ نے کا حق بھی شامل ہے۔ ***** ***** *****  مراٹھا ریزر ویشن سے متعلق تشکیل دی گئی نامزد وزراء کی ذیلی کمیٹی کے صدر چندر کانت پاٹل نے ہدا یت دی ہے کہ مراٹھا سماج کے طلباء کو  50؍ فیصد تعلیمی فیس واپس دی جائے گی۔ ریاستی حکو مت کی جانب سے تشکیل دی گئی مذکو رہ کمیٹی کی میٹنگ کل منترا لیہ میں منعقد کی گئی تھی۔ اِس موقع پر وہ مخا طب تھے۔ اِس اجلاس میں فیصلہ کیا گیا کہ مراٹھا سماج کے ایسے طلباء جن کے سر پرستوں کی سا لا نہ آمد نی 8؍ لاکھ روپئے سے کم ہو اُنھیں 605؍ تعلیمی کورسیز میں آدھی فیس پر داخلہ دیا جائے۔ پاٹل نے بتا یا کہ اِن ہدا یات پر عمل آ وری نہ کر نے والے کالجوں اور تعلیمی اِداروں کے خلاف سخت کار وائی کی جائے گی۔ ***** ***** *****  مرکزی حکو مت کے ذریعے معاشی طور پر کمزور طبقات کو دی جا نے والی اسکا لر شپ میں دو گنا اضا فہ کر دیا گیا ہے ۔ اِس اسکالر شپ کی رقم 6؍ ہزار روپئے سے بڑھا کر12؍ ہزار روپئے کر دی گئی ہے۔ اسکا لر شپ حاصل کرنے کے لیے اسکالر شپ امتحان اور ذہنی آزمائش کے امتحان میں کم سے کم 40؍ فیصد نمبرات حاصل کر نا لازمی ہو گا۔ اسکا لر شپ حاصل کر نے والے طلباء کو سا لا نہ یکمُشت رقم ادا کی جائے گی۔ ***** ***** *****  تعلیمی سال2017-18؁ ء کے لیے ریاستی حکو مت کی جانب سے مثالی ٹیچرز ایوارڈ کا اعلان کردیا گیا ہے۔ ریاست میں 108؍ ٹیچرز کو مثالی ٹیچر ایوارڈ سے سر فراز کیا جائے گا اِس میں مراٹھواڑہ کے21؍ اسا تذہ شامل ہیں۔ ***** ***** *****  ریاستی ثانوی و اعلیٰ ثانوی تعلیمی بورڈ کی جانب سے دسویں جماعت کے لیے لیے گئے سپلیمنٹری امتحان کے نتیجوں کا آج اعلان کیا جائے گا۔ اُمید وار انے نتیجے دو پہر ایک بجے سے بورڈ کی ویب سائٹ www.maharesul.nic.inپر دیکھ سکتے ہیں۔ ***** ***** *****
0 notes
pakberitatv-blog · 7 years ago
Photo
Tumblr media
https://goo.gl/iaRbxg
آئی ایس آئی کی ڈیوٹی،وطن سے محبت کی لازوال داستان
پانچ -6 مہینوں سے گھر کے ساتھ کوئی رابطہ نہیں ہوا تھا ۔ نا کال ۔۔نہ۔کوئی میسج ۔۔ نہ مجھے پتا گھر والے کیسے ہیں نہ انکو پتا میں کس۔حال۔میں کہاں ہوں ۔۔ لیکن معاملہ چلتا رہا ۔۔ میں پہنچا تو اتنا تھکا ہوا تھا کہ وہ۔حال لفظوں میں بیان کرنا ممکن نہیں ۔۔ ایک بڑے اڈے میں گیا جہاں سارے بڑے بڑے ٹرک کھڑے تھے ۔۔ کچھ دیر گھومنے کے بعد میں ایک ٹرک ��یں پیچھے سو گیا ۔۔ رات کیسی۔گزری پتا ہی۔نہ چلا ۔۔ بلکل بے خبر سوتا رہا ۔۔ صبح جب ٹرک کا کنڈیکٹر کسی کام کے لئے ٹرک میں۔پیچھے چڑھا اور مجھے دیکھا ۔ تو اکر جگا دیا ۔۔ میں اٹھ گیا تھوڑی بات ہوئی پہلے تو وہ میری۔حالت دیکھ کر مجھے چور سمجھا لیکن جب۔میں نے کہاں ۔۔نہیں بھائی ڈر مت میں کوئی چور نہیں۔وہ۔فلاں بندے کے۔ساتھ شاگرد ہوں ۔ تب وہ بھی تھوڑا نارمل۔ہو۔گیا ۔۔۔ ورنہ میں ٹوٹل جھوٹ بول۔رہا تھا ۔ بس میں۔نے اپنی طرف سے نام۔لیا ۔ وہ۔فلاں استاد کے ساتھ کام۔کرتا ہوں ۔ لیکن رات کو۔لڑائی ہوئی تھی اس لئے یہاں سو گیا ۔۔ خیر وہاں سے۔نکل کر۔میں سیدھا اپنے دفتر پہنچا ۔۔ جب یونٹ کے بندوں نے مجھے صحیح سلامت دیکھا تو بڑے خوش ہوئے ۔۔ اور پھر ہم اندر بیٹھ گیے ۔ کافی گپ شپ بھی ہوئی ۔۔ کچھ دیر کے لئے میں بھول گیا ۔۔ کہ اتنا عرصہ میں کہا تھا ۔ کیا کرتا رہا ۔ کتنے مشکلات کا سامنا کرنا پڑا ۔ اور کن کن مراحل کو عبور کرکے میں واپس اپنی منزل تک پہنچا ۔۔۔۔ جب میں اپنی ساری تفصیل اپنے سینیرز کو دے دی ۔۔ اور مجھے وہاں سے شاباش بیٹے کے ساتھ ساتھ اور بھی بہت پیار ملا ۔ ۔ تب میں نے کہا ۔۔ سر میں گھر جانا چاہ رہا ہوں ۔۔ گھر والے پریشان ہونگے ۔ مل۔بھی لونگا ۔ چھٹی گزار کے اجاونگا واپس ۔۔۔ اور چھٹی اسانی سے مل۔گئی ۔ ۔ اپنا سامان باندھ کے بس کی ٹکٹ لی ۔ اور سوچا ۔ چلو گھر والوں کو سرپرائز دونگا ۔۔ بڑا کچھ سوچتا رہا ۔ والدہ اور والد اور بہن کے لئے کچھ چیزیں بھی خرید لیں ۔ ۔ تقریبا ادھا سفر طے ہو چکا تھا ۔۔ مجھے اپنے ایک سینیر کی کال ائی ۔۔ اور بس اتنا سا کہا گیا ۔۔۔۔۔ میرے شیر تم۔جہاں بھی ہوں ۔ واپس اجاو مجھ سے ملنے ۔ بڑا ضروری مشن سٹارٹ کرنا ہے ۔نہ ہماری پاس وقت ہے نہ بندہ ۔۔۔ یہ تمہیں ہی کرنا ہے ۔۔۔۔ اور واپس میں نے اتنا سا کہا ۔۔۔۔ او کے سر ۔ بس اگے جاکر رک گئی لوگ کھانے میں مصروف ہوگئے ۔ میں نے ایک بسکٹ لی اور چائی کا ایک کپ لر کر بیٹھ گیا ۔۔ جیب سے موبائل نکالا ۔۔ والدہ کا نمبر ڈایل کیا ۔۔ جب والدہ۔نے کال ریسیو کی ۔ ہیلو کے ساتھ ہی رونا شروع ۔۔ بیِٹا کدھر ہے تو ۔ کیسا ہے تو ۔ کہاں غائب رہا ۔۔ میں تسلیاں دیتا رہا ۔۔ باتیں کافی ہوگئی ۔۔ تب والدہ نے کہا ۔ بیٹا تیری بہن کی شادی کی تاریخ پکی ہو چکی ہے ۔ تم ضرور انا ۔ کیوں کہ ابا اکیلے ہیں ۔ چھوٹا اپنی موج مستیوں میں رہتا ہے کام۔کاج نہیں کرتا ۔ تم اجانا تا کہ ابو کا ہاتھ بٹھا سکو ۔۔ اور ایک ہی تو۔بہن ہے اسے خود رخصت کرو ۔۔ میں چھپ چاپ۔سنتا رہا ۔۔ والدہ۔کہتی ہے ۔۔ بیٹا اتنی خاموشی کیوں ۔۔ یا پھر کچھ جھوٹ بولنے کی تیاری کررہے ہوں ۔۔ میں۔نے کہا ۔۔ ماں جی ۔ میں دور ہوں ۔ لیکن سارے کزن کو کال کر لونگا وہ اجائینگے ابو کے ساتھ رہینگے اور سارے کام بھی کردینگے لیکن میں ۔۔۔۔ یہاں والدہ۔نے کہا ۔۔ ��یکن میں نہیں اسکتا ۔ کیوں کہ بہت سارے فوجیوں کی بہنیں ایسے ہی رخصت ہوجاتی ہے اور انکے بھائی گھر پر۔نہیں ہوتے کیوں کہ انہوں نے اس بہن کے علاوہ اور بھی بہنوں کا۔خیال جو رکھنا ہے ۔۔۔ ہے نہ فوجی صاحب ۔۔۔۔۔ یہاں میں کچھ نہ۔بول۔سکا ۔ ۔بس یہ خواہش ظاہر کردیں ۔۔ کیا میں اپنی بہن سے بات کرسکتا ہوں ۔ پیچھے سے بہن کی اواز اتی ہے ۔۔۔ بات کرنی ہے تو گھر اکر کرو ۔ موبائل۔پر۔جھوٹی تسلیاں۔نہیں چاہیے ۔۔ میں پھر بھی چھپ ۔ ۔ اس وقت اگر میں یہی کہتا ۔ کہ۔میں گھر ارہا تھا لیکن۔کسی کام۔کی۔وجہ سے پھر واپس۔ہونا پڑا ۔ تب بھی سب یہی کہتے جھوٹ بول رہا۔ہے تو ۔۔ اسلئے۔ایسا۔کوئی ذکر ہی نہیں۔کیا ۔۔۔۔۔۔ اور واپس کا۔ٹکٹ لے کر آفس اگیا ۔۔ اور وہاں سے اپنے دوسری۔مشن۔کی تیاری شروع کی ۔۔ اور نکل۔پڑا ۔۔۔۔۔۔ یہاں مین مقصد کیا ہے ۔۔ گھر والوں سے دوری ۔۔ مشکلات کا سامنا ۔۔ وطن سے محبت ۔ اور وطن کی رکھوالی ۔۔ جوش و جذبہ ۔ کہ نہ تھکا ۔ نہ افسوس ۔ بس ایک۔مشن کے مکمل۔ہونے پر دو رکعت نفل ۔ اور دوسری مشن کے شروعات پر دو رکعت نفل تا کہ یہ۔بھی کامیابی اور خاموشی سے تکمیل۔تک۔پہنچے ۔۔۔ دوستوں اپ صرف پڑھ۔لینگے ۔۔ کچھ لائکس۔اور کمنٹس بھی۔کرلینگے ۔۔۔۔ لیکن جن گزرتی ہے درد کا پتا انکو ہے ۔ لیکن دوستوں ۔۔ یہاں معاملہ۔میرے پاک سرزمین کا ہے اور اس پر رہنے والے نادان قوم۔کا ۔۔۔۔۔۔۔ جہاں۔تک ہو سکے ہم جان۔کی بازی لگا کر خدمت کرینگے ۔ لیکن۔اپ۔بھی اپنا حق ادا کرو اس سرزمین کا جس پر اپ کھلے عام کھلی ہوا میں۔سانس لیتے ہیں اور کہتے ہیں ۔۔۔۔۔ہم۔ازاد ہیں ۔۔۔۔۔۔ دوستوں اج دوسرے۔ممالک۔کا۔حال۔دیکھ۔لے ۔ عراق ۔ یمن ۔ شام ۔ افغانستان ۔۔۔ کیوں۔کہ انکے پاس حب وطن لوگ کم۔تھے اور غدار زیادہ ۔۔۔۔۔۔ تو اسلیے اج انکے حال۔پر نظر ڈالیں ۔ اور دوسری طرف اپنے حال ۔۔ کہ۔پرسکون نیند سو جاتے ہو اور صبح اٹھ کر ارام سے ۔ سکول ۔ کالج ۔ دفتر ۔ کاروبار ۔ کے لئے نکل۔جاتے ہوں ۔۔۔ تو اس بات کو بھی سمجھوں ۔۔۔۔ کوئ تو ہے گمنام ۔ جو اپکے سکون کی خاطر اپنا سکون لُٹا کے زندگی گزار رہے ہیں ۔۔ تاکہ اپ سکون سے رہوں ۔ اور پاک سرزمین پاک ہی رہی ۔۔۔ تحریر ۔۔۔۔۔پاکستانی ایجنٹ ۔۔۔
0 notes
kokchapress · 7 years ago
Photo
Tumblr media
د پنجشېر په ښوونځیو کې تحقیقی غونډې د پنجشېر په ښوونځیو کې تحقیقی غونډې افغانستان نوین څېړنیز او مطالعاتی مرکز ۱۳۹۶ـ۷ـ۱۳ افغانستان نوین څېړنیز او مطالعاتی مرکز دا ځلې د پنجشېر ولایت اړوند درې ولسوالی په دوو لېسو کرامان نسوان لېسې او د مولوی محمد نفیس  په لېسو کې تحقیقی غونډې وکړې. په دغه سفر کې د افغانستان نوین څېړنیز او مطالعاتی مرکز موسس ډاکتر عبدالله هیواد، د افغانستان نوین څېړنیز او مطالعاتی مرکز ریس پوهنمل خیرالاحد غوری سره د یاد څېړنیز او تحقیقی مرکز محققین او څېړونکی مله وو. د کرامان د نجونو په لېسه کې  لومړی ډاکتر عبدالله هیواد خبرې وکړې او  د افغانستان نوین څېړنیز او مطالعاتی مرکز �� رامنځ ته کېدو په اړتیا یې خبرې وکړې، نوموړی زیاته کړه، څنګه چې زموږ هیواد د طبیعی زېرمو ترڅنګ پرېمانه شرینې او خوږې اوبه لری، خو له بده مرغه د سالم مدیریت د نه شتون له کبله زموږ شېرینې اوبه ګاونډیو هیوادونو ته روانې دی، چې له امله یې موږ د پرېمانه اوبو په شتون کې له وچکالی سره لاس او ګرېوان یوو، موږ همدې اړتیا ته په کتو سره موږ د هیواد له تکړه علمی شخصیتونو سره تر لیدنو او کتنو وروسته یاد تحقیقی مرکز رامنځ ته کړ، ددې لپاره چې موږ د افغانستان روانی اوبه چې د ګاونډیو هیوادونو تیارې خونې یې رڼا کړې او هغوی زموږ د اوبو په مټ له نورو هیوادونو مالی امکانات تر لاسه کوی. موږ ددې  د خپلو څېړنو په دوام  ګاونډیو هیوادونو ته د بهېدونکو اوبو لپاره په سالمه ستراټیژی او مدیریتی سیستم کار کړی او دغه طرحه مو  د اوبو لګولو او برېښنا وزارت سره شریکه کړې ده. همدارنګه تر ډېره موږ چې له ستونزو ��ره مخ یوو ، یواځینی عامل یې د ډیورنډ فرضی کرښه ده، چې یو افغان یې په دوو برخو وېشلی دی، ترڅو چې دغه فرضی کرښه له منځه ولاړه نه شی، د لر او بر تر منځ توپیر ورک نه شی، پاکستان او ای، ایس، ای به ترهغو زموږ ترکورونو ترهګر رارسوی او موږ به په شهادت رسوی، همدارنګه د کرښې هغه غاړه بلوڅ او پښتانه هم د پاکستان سامراجی ادارې له لاسه ښه ورځ نه لری او تل یې په بلوڅو مجاهدینو او پښتنو خپل ظلمونه روان ساتلی دی. ډاکتر عبدالله هیواد د لېسې زده کوونکو ته په خطاب کې وویل چې زموږ تحقیقی مرکز ددې ترڅنګ چې د هیواد په پولو د اوبو مدیریتی سیستم باندې کار کوی، تر څنګ یې د سولې راوستلو په برخه کې هم خپلې هڅې دوه برابره زیاتې کړې دی، که څه هم په افغانستان کې د سولې شورا، پګواش او نور د سولې په برخه کې کار کوی، خو زموږ توپیر له هغوی سره په دې برخه کې ډېر زیات دی، د سولې شورا پګواش او نور بنسټونه د خپلو کلنیو راپورونو لپاره نمایشی غونډې کوی، خو موږ د سولې راوستو لپاره تر هغو سیمو ورځو، چېرته د سولې وزرې پرې دی، چېرته د جنګ بچی زموږ ولسونه داړی او په خپلو تېرو داړو زموږ ځوانان رانه اخلی، موږ د هیواد له ځوانانو، مشرانو، علماوو، روحانیونو سربېره د سولې په برخه کې راسره مېرمنې هم ملې کړې دی، ځکه د سولې په برخه کې تر هر چا د مرمنو ونډه جوته او ښکاره ده، ځکه مېرمنې په اسانۍ سره کولی شی، خپل بچیان د جګړې له کرښو وګرځوی، په همدې هیله ستاسو ترلېسې او کلی راغلی یوو. ورپسې د افغانستان نوین څېړنیز او مطالعاتی مرکز څېړونکې اغلې نبیلا رحیمی د افغانستان په پولو چمتو کړی پریزنټېشن یې خپلو خوېندو ته وړاندې کړ. د پریزنټېشن په یوه برخه کې راغلی وو(( داسې هیڅ کوم لاسوند شتون نه لری، چې وښیی د وخت امیر عبدالرحمن دې له مارتمر ډیورنډ سره د ډیورنډ فرضی کرښې سند لاسلیک کړی وی، ځکه د زموږ د مرکز موسس ډاکتر عبدالله هیواد د هیواد ملی ارشیف کې په همدې سند پسې ګرځېدلی او بیا یې د برېټش موزیم لټ په لټ کړی دی، خو هیڅ داسې څه یې موندلی نه دی، چې وښیی دا سند لاسلیک شوی دی، همدارنګه د هند په کتابتونونو کې هم چې هغه مهال د برتانوی امپراتوری مستعمره و، هیڅ ډ‌ول شواهد شتون نه لری،  په ۱۸۹۳ زېږدیز کال د ډیورنډ او امیر تر منځ هیڅ کوم  سند لاسلیک شوی نه دی او دا د پرنګیانو ستراتېژی وه، تر څو شایعات خپاره او خپل خلک په امیر بې باوره کړی. )) همدارنګه  استاد پوهنمل خیرالاحد غوری د مولوی محمد نفیس په لېسه کې د افغانستان نوین تحقیقی مرکز په اړه مالومات وړاندې کړل، د افغانستان په اوبو تم شو، د نوموړی په خبره چې زموږ روانه طلا  د منځنۍ اسیا هیوادونو، ایران او پاکستان ته درومی دا مهال افغانستان ۷۵ میلیارده متر مکعب اوبه لری، چې ۲۵ میلیارد متر مکعب اوبو څخه یې استفاده کوو او پاتې ۵۰ میلیارده اوبه ګاونډیو هیوادونو ته ځی، که افغان دولت د همدغو اوبو سالم مدیریت وکړای شی، نو موږ همدا نن د بهرنیو له احتیاج څخه خلاص او خود کفا کېږو. ځکه په نړیوال بازار کې د یو متر مکعب اوبو قېمت دری ډالره اټکل شوی دی، چې په همدې بنیاد زموږ د کال ۱۵۰ ملیارده ډالرو ته رسېږی، که موږ له نړیوال بازار څخه په ټیټ قېمت همدا اوبه وپلورو، یو متر مکعب اوبه یواځې په یو ډالر وپلورو نو د کال پنځوس میلیارده ډالره کېږی، چې موږ خود کفا کېږو او د نړیوالو له احتیاج څخه خلاصی مومو. همدارنګه استاد د ډیورنډ کرښې او سولې په اړه خورا اغېزمنې خبرې وکړو. د درې ولسوالی سپین ږیرو سره هم د یاد مرکز موسس او غړو ولیدل او د یادې ولسوالی مشرانو یې تود هرکلی وکړ. باید یادونه وکړو، چې د افغانستان نوین څېړنیز او مطالعاتی مرکز موسس او غړو د پنجشېر ولایت د پوهنې له ریس سره هم لیده کاته وکړل او د پنجشېر په یو شمېر نورو لېسو کې د ورته پروګرامونو د جوړولو په اړه ورسره خبرې وشوې، چې په یو جلا راپور کې په تفصیل سره تاسو خبر کړو. افغانستان نوین څېړنیز او مطالعاتی مرکز، مطبوعاتی دفتر د پنجشېر په ښوونځیو کې تحقیقی غونډې
0 notes
financialtribune-blog · 7 years ago
Photo
Tumblr media
به‌بهانه‌ی برپایی سه جشنواره‌ی فیلم این کارشناس بین‌المللی سینمای ایران در نوشتاری که در اختیار ایسنا به بهانه سه جشنواره فیلم‌های ایرانی در کلن، زوریخ و پاریس گذاشت،آورده است:«جشنواره فیلم‌های ایرانی با هفته فیلم ایران تفاوت بسیار دارد که اولی رویدادی مستمر در زمان و مکانی ثابت است و هدفمند بوده و دومی به طور معمول تنها یک بار و بدون برنامه‌ریزی خاصی برگزار می‌شود. این رویدادهای سینمایی بخشی مهم از راهبرد صنعت سینمای هر کشور در معرفی، ارتقاء و بازاریابی تولیدات آن در دیگر نقاط جهان بوده و نقشی اساسی در دیپلماسی فرهنگی کشورها را هم بازی می‌کنند که کم‌ترین‌شان آشنایی جامعه مهاجر و نسل‌های بعدی آن با فرهنگ و هنر کشور خود است. متاسفانه نه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و نه وزارت امور خارجه در برگزاری و حمایت از این رویدادها نقشی نداشته و تنها هفته‌های فیلم ایران با بودجه‌ای بالا و با کم‌ترین تاثیرگذاری از کانال رایزنی‌های فرهنگی و سفارتخانه ایران برپا می‌شوند و این هفته‌های فیلم هم به هیچ وجه ظرفیت‌های بالای سینمای ایران را با توجه به نوع فیلم‌های انتخابی و شیوه‌های اجرایی، نمایندگی نکرده و بیشتر برای به کارنامه‌سازی برای مقام‌های بالا دستی به کار می‌آیند! روزی روزگاری سینماتک پاریس دوره سینمای ایران را با کمک محمد حقیقت با نمایش 11 فیلم داریوش مهرجویی، پرویز کیمیاوی و بهرام بیضایی در سال 1359 راه انداخت و همین انگیزه‌ای شد تا محمد حقیقت اولین جشنواره فیلم‌های ایرانی را در سال 1362 در پاریس راه‌اندازی کند. دومین دوره این جشنواره در سال 1364، سومین دوره در سال 1365، چهارمین دوره در مهر ماه سال 1368 تا دوازدهمین و آخرین دوره که در سال 1379 برگزار شد. در آبان ماه 1368 هم آلیسا سایمون با کمک مهرناز سعید وفا اولین دوره جشنواره فیلم‌های ایرانی را در مرکز فیلم شیکاگو راه‌اندازی کرد که نقش بسیار مهمی در معرفی سینمای نوین ایران در آمریکای شمالی داشت و خانم سایمون در برگزاری جشنواره فیلم‌های ایرانی در مرکز هنر وکسنر در کلمبوس اوهایو، خانه بین المللی در فیلادلفیا، آرشیو فیلم پاسیفیک برکلی، آرشیو فیلم دانشگاه هاروارد، موزه هنرهای زیبای بوستون، موزه هنرهای زیبای هیوستون هم نقش پررنگی داشت و نیز حمید نفیسی در برگزاری رویدادی مشابه در دانشگاه یو سی ال ای لس آنجلس. جشنواره‌های فیلم‌های ایرانی همچنان به شکل ثابت و حرفه‌ای در شیکاگو، بوستون، هیوستون، لس آنجلس و واشنگتن سالانه برگزار می‌شوند و در این میان نسل جدیدی از مهاجران ایرانی به نمایش و برپایی جشنواره‌های فیلم ایرانی در سراسر جهان همت کرده‌اند. اکنون بر اساس تقویم سالانه، دانشگاه یو سی ال ای در اردیبهشت ماه، امین فرزان‌فر و سیامک پورشریف در کلن، یدالله داج در زوریخ و نادر تکمیل همایون در پاریس در خرداد ماه، سیلویابائر در تیر ماه در مونیخ، جشنواره‌ای با عنوان صلح و دوستی ایران و هیروشیما با همت حبیب احمدزاده در مرداد ماه و در مهر ماه جشنواره یاری در اوپسالا و استکهلم، جشنواره فیلم‌های ایرانی در شش شهر استرالیا با همت آرمین میلادی و ان دمی-گروئه، جشنواره فیلم‌های ایرانی در سن فرانسیسکو، جشنواره جهانی فیلم پارسی در چهار شهر استرالیا با همت امین پلنگی و جشنواره فیلم‌های ایرانی تورنتو با همت امیر گنجوی، جشنواره فیلم‌های ایرانی در لندن با مدیریت پژمان دانایی در آبان ماه، جشنواره فیلم‌های ایرانی در پراگ و بوستون در دی ماه، جشنواره فیلم ایرانی در واشنگتن، هیوستون، شیکاگو و ادینبورگ در بهمن ماه برگزار می‌شوند. نکته جالب توجه که هیچ یک از این هجده جشنواره فیلم‌های ایرانی که به طور ثابت و سالانه برگزار می‌شوند، کمک و حمایتی را از طرف سازمان سینمایی و نهادهای سینمایی رسمی دریافت نمی‌کنند و تنها به همت خود به معرفی و ارتقای سینمای ایران می‌پردازند. طبیعی است که این رویدادها در یک سطح کیفی برگزار نشده و شماری مانند جشنواره پاریس، استرالیا، لندن و تورنتو به صورت جدی‌تر و با تاثیر گذاری بر مخاطب منطقه اجرا شده و شماری دیگر هنوز راه درازی برای رسیدن به این مهم دارند. اما در خرداد ماه، چهارمین جشنواره فیلم‌های ایرانی در کلن از 3 تا 7 خرداد برگزار شد و سینماگرانی مانند نرگس آبیار، محمد ��حمدی، محسن عبدالوهاب، فرهاد توحیدی، کاوه صباغ زاده و محمد کارت در آن حضور داشتند و فیلم‌های "تمارض" (عبد ابست)، "نفس" (نرگس آبیار)، "دختر" (رضا میرکریمی)، "آبجی" (مرجان اشرفی زاده)، "به دنیا آمدن" (محسن عبدالوهاب)، "خانه‌ای در خیابان چهل و یکم" (حمید رضا قربانی)، "زمانی دیگر" (ناهید حسن زاده)، "ابد و یک روز" (سعید روستایی)، "ایتایا ایتالیا" (کاوه صباغ زاده)، "تهران انار ندارد" و "یک خانواده محترم" (هر دو از مسعود بخشی)، "اوسیا" (علیرضا دهقان)، "دریاچه تنها" (محمد احسانی)، "کشند" (کتایون پارمار)، "آیینه های رنگ پریده" (سالم صلواتی)، "هستی" (کمال پارناک)، "کلوزآپ" (عباس کیارستمی)، "در نزدیکی کیارستمی" (محمود بهرازنیا)، "لایت سایت" (سید مسلم طباطبایی)، "خونمردگی" و "بختک" (هر دو از محمد کارت) و "صحنه هایی از یک طلاق" (شیرین برق نورد)به صورت غیر رقابتی به نمایش درآمدند، هر چند خبری عجیب در رسانه‌ها در یکی دو روز گذشته مبنی بر اختصاص جایزه تماشاگران این جشنواره به فیلم "ایتالیا ایتالیا" منتشر و موجب تعجب همگان شد، چرا که این جشنواره در مقررات خود جایزه‌ای نداشته و در نمایش‌های خود هم ساز و کار رای گیری مردمی را فراهم نکرده بود! سومین جشنواره فیلم‌های ایرانی زوریخ از 11 تا 17 خرداد ماه به صورت رقابتی در سوییس در حال برگزاری است که در برنامه افتتاحیه خود بزرگداشت عباس کیارستمی را با نمایش "76 دقیقه و 15 ثانیه با عباس کیارستمی" ساخته سیف الله صمدیان و "منو خونه ببر" ساخته عباس کیارستمی را به نمایش گذاشته و با نمایش نسخه بازسازی شده "لیلا" و "گاو" جایزه یک عمر دستاورد هنری را به داریوش مهرجویی اعطا می‌کند. فیلم‌های "وارونگی" (بهنام بهزادی)، "رفتن" (نوید محمودی)، "لاک قرمز" (سید جمال طباطبایی)، "پولاریس" (سودابه مرادیان)، "به دنیا آمدن" (محسن عبدالوهاب)، "نفس" (نرگس آبیار)، "فرزندان" (یاسز طالبی)، "باغ های زرد آلو" (پوریا حیدری اوره)، "ابد و یک روز" (سعید روستایی)، "یک روز طولانی" (بابک بهرام بیگی)، "من" سهیل بیرقی" و "نقطه کور" (مهدی گلستانه) به نمایش درآمده و فیلم‌های "غیر مستند" (امین بخشیان و لیلا سیمونه‌بروس) به عنوان محصول ایران و انگلستان، "ازدواج با عشق در کابل" (امین پلنگی) محصول استرالیا و "آنجا بودن" (خشایار مصطفوی) محصول آلمان هم به روی پرده می‌روند. در جشنواره میزگرد "سینمای ایران، گذشته و حال" با حضور داریوش مهرجویی، رضا درمیشیان، تلخون حوزوی، افسر سونیاشفیعی و رابرت ریش‌تر برگزار خواهد شد. یک هیات داوری پنج نفره متشکل از سینماگران سوییسی نیز به انتخاب بهترین فیلم جشنواره دست زده و جایزه بهترین فیلم تماشاگران نیز اعطا می‌شود. از دیگر مهمانان جشنواره، بهنام بهزادی، بابک بهرام بیگی و پوریا حیدری اوره در زوریخ حضور دارند. پنجمین جشنواره فیلم های ایرانی پاریس نیز از 24 تا 30 خرداد به صورت غیر رقابتی با همت نادر تکمیل همایون و نهال خاک‌نگار برپا خواهد شد و تم امسال جشنواره عشق در سینمای ایران است که فیلم‌های "دختر لر" (اردشیر ایرانی و عبدالحسین سپنتا)، "آقای هالو" (داریوش مهرجویی)، "داش‌آکل" (مسعود کیمیایی)، "روسری آبی" (رخشان بنی اعتماد)، "باران" (مجید مجیدی)، "نفس عمیق" (پرویز شهبازی)، ابد و روز" (سعید روستایی)، "رفتن" (نوید محمودی)، "والدراما" (عباس امینی) و "زمانی دیگر" (ناهید حسن زاده) را در این بخش به نمایش می گذارد. در بخش چشم انداز سینمای معاصر ایران فیلم‌های "لانتوری" (رضا درمیشیان) و "تمارض" (عبد ابست) به نمایش در می‌آیند و بخش بزرگداشت عباس کیارستمی با نمایش دو فیلم "76 دقیقه و 15 ثانیه با عباس کیارستمی" (سیف الله صمدیان) و "منو خونه ببر" برپا می‌شود. فیلم‌های مستند و کوتاه امسال جشنواره عبارتند از "پیش از پایان تابستان" ساخته مریم گورماغ تیغ و محصول فرانسه، "مانکن‌های قلعه حسن خان" (سام کلانتری)، "نسبت خونی" (پدرام پور امیری و حسین امیری)، "چلیپا" (کریم امینی)، "قمار باز" (کریم لک زاده)، "الان" (مصطفی گندم کار)، "سایه‌ای که نور شد" (نازنین سبحان سربندی)، "مراسم پرده برداری" (مهدی بوستانی)، "آندو" (ماجد نیسی) و "سکوت" (علی عسگری و فرنوش صمدی). نوید محمدزاده مهمان ویژه امسال جشنواره فیلم‌های ایرانی پاریس با دو فیلم "لانتوری" و "ابد و یک روز" است و سیف الله صمدیان، رضا درمیشیان، عبد ابست، عباس امینی، سام کلانتری و نوید و جمشید محمودی نیز در جشنواره حضور خواهند داشت. انتهای پیام  Let's block ads! (Why?)
0 notes
isloootalkingpoint-blog · 8 years ago
Photo
Tumblr media
شیطان مسیحا-پروفیسر محمد عبداللہ بھٹی میں زندگی میں پہلی بار ڈپریشن میں مبتلا ہوا تھا ۔ شدید غصہ شدید ڈپریشن اور بے بسی یہ مختلف حالتیں بار بار میرے اوپر طاری ہو رہی تھیں میں پچھلے کئی دن سے اِن اذیت ناک ملی جلی کیفیات میں جکڑا ہوا تھا میں جو ساری عمر ہر چیزہر واقعے کو مثبت لیتا تھا منفی سوچ، غصہ ،نفرت میں ہمیشہ اِن چیزوں کے خلاف رہا تھا دن رات ملنے والوں سے بھی یہی کہتا تھا کہ انسانی شخصیت کے لیے یہ انتہا ئی مہلک اور نقصان دہ ہیں کبھی تو میرے وجود میں غصے، انتقام اور نفرت کے آتش فشاں پھٹنے شروع ہو جاتے دل کرتاجلاکر راکھ کر دوں قتل کر دوں اُس کا وجود صفحہ ہستی سے مٹا دوں دوسرے ہی لمحے ڈپریشن آہنی شکنجے کی طرح مجھے اپنی گرفت میں لے لیتا ۔ میں پچھلے کئی دن سے اِس تکلیف دہ صورتحال سے دو چار تھا میں شدید اضطرابی حالت میں مختلف جگہوں پر جا چکا تھا کئی دوستوں کو فون کر چکا تھا کتابوں میں مو رچہ بند ہو نے کی کوشش کر چکا تھا نماز، عبا دت، ذکر مجھے کہیں بھی سکون نہیں مل رہا تھا میں اچھی اور پر سکون نیند کا مالک ہوں میں جب چاہوں جہاں چاہوں سو جا تا ہوں میں دن رات جب بھی کبھی فارغ ہوں تو چند لمحوں میں ہی نیند کی وادی میں اُتر جاتا ہوں لیکن پچھلے کئی دن سے نیند کی دیوی مُجھ سے روٹھ چکی تھی بلکہ بہت ہی کم ہو چکی تھی نیند کے لیے کئی کمرے اور بستر بدل چکا تھا مراقبہ اور یو گا کی ورزشیں جو نیند میں معاون ہو تی ہیں سانس کی مشقیں جسم کو ریلیکس کر نے کی ورزشیں کرچکا تھا لیکن اِن تما م کو ششوں کے با وجود نیند ایک یا دوگھنٹوں کے بعد مہربان ہو تی لیکن میں دس پندرہ منٹ بعد ہی ہڑ بڑاکر اٹھ جاتاتھا ، میں جیسے سونے کی کو شش کر تا وہ بے بس کرب سے بھر پور چہرا میرے ��امنے آجا تا کر ب آلودہ آنسوؤں سے لبریز دو آنکھیں جن سے آنسوؤں کے فرات مسلسل بہہ رہے تھے اُس بو ڑھے کمزور جھریوں سے بھر پور چہرے کی اداسی بے بسی آہ وبقاء میرے لیے جان لیوا بن چکی تھی میں اپنی تبدیلی پر حیران تھا جو فطری طور پر اتنا نرم حلیم کہ کبھی مچھر مکھی کو بھی مارنے سے گریز کر تا تھا کسی انسان کے مرنے کی بد دعائیں کر رہا تھا ۔ میں بار بار سوچ رہا تھا کاش اگر قتل کر نا جا ئز ہو تا تو میں یقیناًاُس ظالم کو قتل کر دیتا میں جو ہمیشہ ہر فقرے پہلو واقعے کا مثبت پہلو دیکھتا تھا اِس واقعے کو جس بھی پہلو یاانداز سے دیکھتا تھا غصہ انتقام ڈپریشن پہلے سے بھی بڑھ جاتا تھا میں جو اللہ تعالی کے خاص فضل سے پچھلے دو عشروں سے خدمت خلق کی ٹو ٹی پھو ٹی کو شش کر رہا ہوں روزانہ سینکڑوں لوگوں سے ملتا ہوں اِن میں اچھے برے سب ہی لوگ شامل ہو تے ہیں بلکہ زیا دہ تر گنا ہ گا روں اور ظالموں کی تعداد ہو تی ہے لیکن مجھے کبھی بھی کسی انسان سے نفرت نہیں ہو تی کیونکہ میں گنا ہ سے نفرت 145گنا ہ گار سے نفرت کا قائل نہیں ہوں میں جو عرصہ دراز سے مظلوموں کی درد نا ک داستا نیں سن رہا ہوں ظالموں کی ہو لنا ک کہانیاں سن چکا ہوں انسان کے وحشیانہ روپ دیکھ چکا ہوں کبھی بھی کسی کی موت یا قتل کر نے کا نہیں سوچا لیکن اِس واقعے نے تو مجھے اندر با ہر سے اُدھیڑ کررکھ دیا اس میں کو ئی شک نہیں کہ انسان ظلم پر اُتر آئے تو درندے بھی شرم کھاتے ہیں اور نیکی پر اُتر آئے تو فرشتے بھی وضو کر تے ہیں لیکن کو ئی انسان وحشت درندگی ظلم گنا ہ میں اِس حد تک گر جائے گا کہ شیطان بھی شرما جا ئے تا ریخ انسانی کے بڑے بڑے ظالم بھی دہل جا ئیں تا ریخ انسانی میں ہر دور میں ایک سے بڑھ کر ایک ظالم اِس کر ہ ارض پر وحشت ناک داستا نیں رقم کر چکا ہے لیکن اِس حد تک تو کبھی سوچا بھی نہ تھا انسان جوا نی اقتدار میں یہ کیوں بھو ل جا تا ہے کہ اُس سے پہلے کبھی اِس دھرتی پر اُس سے زیا دہ طا قتور اور اقتدار والے آکر چلے گئے ہیں وہ بھی یہی سمجھتے تھے حیرت ہو تی ہے اُن ظالموں پر جو سمجھتے ہیں کہ اُن جیسا نہ کو ئی آیا نہ ہی کو ئی آئے گا ایسے ظالم یہ کیوں نہیں سوچتے کہ آخر ایک دن انہوں نے قیامت کے روز کا ئنات کے اکلوتے مالک کے سامنے پیش ہو نا ہے اُس دن اِن ظالموں کے جسمانی اعضا ء زبان ہا تھ پا ؤں خود ان کے ظلموں کی گوا ہی دیں گے سچ تو یہ ہے کہ جن لوگوں کو روز محشر کا یقین ہو جو خدا ئے بزرگ و برتر کو ہی اپنا مالک خالق اور رازق سمجھتے ہوں جو خدا کو ہی حقیقی حاکم سمجھتے ہوں جن کا یقین ہو کہ عزت شہرت اور دولت صرف خدا کی وجہ سے ہی ممکن ہے جن کا یہ عقیدہ ہو خیر و شر و ذلت ہدا یت و ذلالت حقیقی سچائی اور صراطِ مستقیم وہی ہے جو تا جدار انبیا ء ﷺ نے پیش کی جو اِس حقیقت سے بخوبی واقف ہوں کہ روز محشر نے بر پا ہو نا ہے اور آخر خدا کے سامنے دنیا وی تمام اعمال کا جواب دینا ہے اُس دن کھوٹا کھرا جھو ٹ اور سچ حق با طل واقعہ اور واہمہ اپنی حقیقی شکل میں سامنے آجائے گا اور جنہوں نے اپنی زندگیوں کو سیرت النبی ﷺ کے حقیقی رنگ میں ڈھالا ہو تو ایسے خو ش قسمت لوگ ہر قسم کی ٹیڑھ سے محفوظ ہو جا تے ہیں اور پھر ایسے لوگ کردار کا کوہ ہما لیہ بن جا تے ہیں دولت اور تر غیب کا ہر داؤ اور ترغیب کا ہر چکمہ اُن پر اثر انداز نہیں ہو سکتا الٰہی رنگ میں رنگے ایسے ہی لو گ ہو تے ہیں جو مل جا نے اور چھن جانے کے خوف سے ہمیشہ کے لیے آزاد ہو جا تے ہیں ان کے عقیدوں کو کو ئی نہیں خرید سکتا اور اِن کا ضمیر کبھی بھی کمزور نہیں پڑ سکتا ایسے ہی لو گ معا شروں کی جان ہو تے ہیں اِیسے لوگوں کے کردار کی خوشبو سے ہی گلشنِ حیا ت مہک رہا ہے ۔ ایسے لوگوں کو نہ تو دبا یا جا سکتا ہے اور نہ ہی الجھا یا جا سکتا ہے ایک با ر کسی نے سرور کا ئنا ت ﷺ سے عرض کی یا رسول اللہ ﷺ مجھے دین کی کو ئی ایسی با ت بتا ئیے جس پر عمل کروں تو پھر کچھ پو چھنے اور کرنے کی ضرورت نہ محسوس ہو تو آقا کریم ﷺ نے شفیق لہجے میں فرمایا " تم کہو میں اللہ پر ایمان لا یا اور پھر اُس پر ڈٹ جا ؤ " محبوب خدا کے اِس مختصر جملے میں حکمت و دانش کا ایک جہاں آبا د ہے ۔ جو لوگ احکامات الٰہی اور سیرت طیبہ کو اوڑھنا بچھونا بنا لیتے ہیں وہی لو گ اِس جہاں اور اگلے جہاں میں سر خرو ہو نگے لیکن روز اول سے شیطان بھی انسانوں کو صراطِ مستقیم سے ہٹا نے میں لگا ہو ا ہے ہر دور میں انسان شیطان کا آلہ کا ر بنا رہا ہے لیکن مذکورہ واقع میں شیطان بھی لر ز اٹھا ہو تا میں اُس دن گھر پر ہی تھا دروازے پر کسی نے آکر دستک دی تو میں نے جا کر دروازہ کھو لا لیکن دروازہ کھو لنے کے بعد جس صورتحا ل سے مجھے دو چار ہو نا پڑا میں اُس کے لیے بالکل بھی تیا ر نہ تھا ، میں نے جیسے ہی دروازہ کھولا میرے سامنے ایک دیہا تی بوڑھا کھڑا تھا اُس نے مجھے دیکھتے ہی ہا تھ جو ڑ دئیے اور باآواز بلند رونا شرو ع کر دیا کہ مجھے معاف کر دیں میں نے آپ کو آکر تنگ کیا بو ڑھے دیہا تی کا جھریوں بھرا چہرہ اور اُس چہرے پر لگا تار آنسوؤں کی قطا روں سے میرا دل بھی بھر آیا میں نے بو ڑھے شخص کو حو صلہ دیا اور کہا آپ پلیز نہ روئیں مجھے بتا ئیں میں آپ کی کیا خدمت کر سکتا ہوں تو بوڑھا شخص کچھ نا رمل ہوا میراشفیق لہجہ دیکھ کر بو ڑھے کی جان میں جان آئی وہ بو لنے کی کو شش کر رہا تھا لیکن پو ری کو شش کے با وجود الفاظ اُس کی زبان سے نہیں نکل رہے تھے آخر اُس نے ساتھ آئے رکشے کی طرف اشارہ کیا تو میں بو ڑھے کے ساتھ اُس رکشے کی طرف بڑھا رکشے میں ایک خو بصورت نو جوان لڑکی بیٹھ�� تھی اُسے دیکھتے ہی میں پہچان گیا کہ یہ ذہنی طور پر معذور ہے اُس کے چہرے کے تاثرات اور آنکھیں بتا رہی تھیں کہ وہ معذور ہے میں نے بو ڑھے شخص کی طرف سوالیہ نظروں سے دیکھاتو وہ روتی آواز میں بو لا میرا چوہدری میری معذور بیٹی کو علا ج کے بہا نے لے گیا اور اِس کو حاملہ کر کے واپس کر گیا اب وہ اپنی بے عزتی کے خو ف سے اِس کی جان کے پیچھے پڑا ہے ہما ری جان بچا لیں اُس درندے سے اور بو ڑھا شخص دھاڑیں ما ر کر رونے لگا۔
0 notes
isloootalkingpoint-blog · 8 years ago
Photo
Tumblr media
موت کا وار میری آنکھیں پھٹی کی پھٹی رہ گئیں اور جسم پتھر کے مجسمے میں تبدیل ہو گیا ایسے ہو لناک خوفناک ، دہشت ناک ناقابل یقین منظر کے لیے بالکل بھی تیار نہ تھا میں سوچ بھی نہیں سکتا تھا کہ میں جب کمرے میں داخل ہونگا تو میرے سامنے دل و دماغ کو ہلا دینے والا منظر ہو گا کمرے میں مو ت کا سناٹا اور پرانے قبرستان کی ویرانی تھی درو دیوار سے وحشت ویرانی برس رہیں تھیں پو ری فضا نے ماتمی لباس پہنا ہوا تھا. انسان ذلت اور پستی کی اتنی گہرایوں میں گر سکتا ہے کہ دوسروں کے لیے با عث عبرت بن جا ئے یہ میرے وہم و گمان میں بھی نہ تھا کمرے کے چپے چپے پر موت نے اپنے پنجے گاڑ رکھے تھے ‘انسان تما شہ بے بسی اور عبرت بناہوا تھا میں کسی ایسے منظر کے لیے بالکل بھی تیار نہ تھا مجھے جب کہا گیا کہ ایک مریض کو دیکھنا ہے تو میں معمو ل کا مریض سمجھ کر چلا آیا میں یہ سمجھ کر آیا تھا کہ مریض بیما ر ہو گا بات چیت کر تا ہو گا ‘درد کا اظہا ر یا اپنی بیما ری کا بتا تا ہو گا لیکن یہاں جو کچھ میں نے دیکھا وہ بالکل الٹ تھا پو رے کمر ے میں تعفن زدہ بد بو پھیلی ہو ئی تیز بد بو سونگھنے کی حس کو چھلنی چھلنی کر رہی تھی میں جو ہمیشہ وضع داری اور آخری حدوں تک برداشت کر نے والا بندہ یہاں میری بر داشت بھی جوا ب دے گئی حواس کو پاگل کر نے والی بد بو نے میرے حواس کو شل کر نا شروع کر دیا یہاں تک کہ میراسانس گھٹنا شروع ہو گیا اوپر سے ہزاروں کی تعداد میں مکھیوں نے پو رے کمرے کو اور بھی بد بو دار کر دیا تھا میں صبر اور بر داشت کی پو ری کو شش کر رہا تھا لیکن بد بو اور خو فنا ک منظر کہ جان ہی نکل جا ئے گی. میرے سامنے کالا سیا ہ لا ش نما انسان جو ہڈیوں کا ڈھانچہ تھا پڑا تھا ہڈیوں کے جال پر پتلی سیا ہ کالی جلد میں لپٹی ہو ئی تھی منہ کھلا ہو اتھا جس سے لاش سانس لے رہی تھی مکھیاں آزادی سے اس کے کھلے منہ کے اندر تیز رفتا ری سے آجا رہی تھیں ۔ کسی خو فناک پراسراری بیما ری نے اُس کو گھن کی طرح چاٹ کھا یا تھا بیما ری اتنی ہو لناک تھی کہ اِس کو زندہ لاش ممی بنا کر رکھ دیا تھا لا ش نما انسان بے حس و حر کت پڑا تھا مو ت اور اُس کے درمیان صرف سانس کا رشتہ تھا اگر سانس نہ چل رہی ہو تی تو گھر والے کب کے اِس بد بو دار انسان کو منو ں مٹی کے نیچے دبا کر آجا تے مریض کی حالت بنا رہی تھی کہ اِس کو ئی بہت بڑا گنا ہ کیا ہو گا یا رب کریم کو بہت بڑی نا فرمانی سے نا راض کر دیا ہے جو خدا ئے بزرگ بر تر اُس کو موت کی سوغات بھی دینے سے انکا ری تھا اِس شخص کو لوگوں کے لئے با عث عبرت بنا کر رکھ دیا تھا اہل خا ندان اور اور گھر کے مکینوں پر خوف و دہشت کے سائے لر زاں تھے وہ بھی چلتی پھرتی لا شیں ہی نظر آرہے تھے خو ف نے اُن کے جسموں کا بھی خو ن نچو ڑ لیا تھا وہ گھر والے بے بسی اور مایوسی کی تصویریں نظر آرہے تھے میں اپنی زندگی میں بے شما ر مریض کو اور بے جان جسموں کو بھی با ر ہا ردیکھ چکا تھا لیکن کسی انسان کی ایسی عبرت نا ک حالت میں نے بھی نہیں دیکھی تھی مر دہ نما انسان کئی دنوں سے اِسی طرح موت کی سولی پر لٹکا ہوا تھا مو ت قبول کر نے سے انکاری تھی اِس کی خو فنا ک شکل اور حالت مو ت سے سب کو ہلا کر رکھ دیا تھا ہر گھر میں اِس کی با تیں ہو رہی تھیں کہ خدا اِس سے کتنا زیا دہ نا راض ہو گیا ہے اِس کو مو ت کی آغو ش بھی دینے کو تیا ر نہیں مٹی نے بھی اِس کو قبو ل کر نے سے انکا ر کر دیا تھا. آہستہ آہستہ جب میرے اعصاب نا رمل ہو ئے تو میں نے گھر والوں سے پو چھا یہ کو ن ہے اور اِس کو کیا بیما ری ہے تو جب گھر والوں نے مریض کا نام بتا یا تو مجھے بہت شدید جھٹکا لگا کیونکہ یہ اپنے علا قے نا مو ر زمیندار اور چوہدری تھا اِس کو بو سکی کا سوٹ اور راڈوکی گھڑ ی اِس کی چال کپڑے بد معا شی اور غرور سے سارا علا قہ واقف تھا جو انی میں یہ بہت ساری زمینوں کا مالک تھا خو بصورت طاقتور جسم کا مالک جس کو اپنے حسن جو انی اور دولت کا بہت زیا د ہ نشہ تھا اپنی طا قت اور دولت کے نشے میں چُور یہ انسانوں کو جانور سمجھ کر ہا نکتا تھا خو د کو ہلا کو خا ن کی اولاد سمجھتا تھا ‘وحشت درندگی اور عیا شی ہی اِس کی زندگی تھی. مجھے آج بھی اپنی نوجوانی کا وقت اور واقعہ یا د ہے جب میں اپنے دوستوں کے ساتھ اپنی زمینوں پر جا رہا تھا تو راستے میں اِس چوہدری کی زمینیں تھیں جب ہم اِس کے ڈیرے کے پاس سے گزرنے لگے تو پا نی پینے کے بہا نے تھوڑا آرام کر نے گئے تو ایک عجیب منظر دیکھا جو مجھے آج بھی یا د ہے یہی چوہدری صاحب جوانی کے نشے میں چُور بڑی پلنگ نما چارپا ئی پر بیٹھے تھے راڈو گھڑی ہا تھ میں سونے کی انگو ٹھیاں اور بو سکی کا سوٹ فرعون بنا بیٹھا تھا اِس کے سامنے ایک پچاس سالہ عورت اپنی چودہ پندرہ سالہ بیٹی کے ساتھ زمین پر مجرموں کی طرح سر جھکا ئے بیٹھی تھیں پچاس سالہ عورت بار بار ہا تھ جو ڑ کر معافی ما نگ رہی تھی اور بار بار اِس کے پا ؤں پر ہا تھ رکھتی کبھی دوپٹہ اِس فرعون کے پا ؤں پر رکھتی لیکن یہ معا ف کر نے کی بجا ئے اور بھی غصے سے دھا ڑنے لگتا کہ میں نے معاف نہیں کر نا میں اور میرے دوست کچھ دیر تو اِس پر یشان کن منظر کو خامو شی سے دیکھتے رہے پھر میرے اندر فطری شرافت اور ظلم کے خلاف بغاوت بیدار ہو نا شروع ہو ئی اب ہم دوست اس زمیندار کی طرف بڑھے ہمیں قریب آتا دیکھ کر اُسے نے سوالیہ نظروں سے ہما ری طرف دیکھا میرے دوست نے میرے بھا ئی اور والد صاحب کا ذکر کیا تو وہ تھوڑا ٹھنڈا ہوا کیونکہ میرے والد صاحب اور بھا ئی صاحب کو یہ جا نتا تھا ہمیں دیکھ کر عورت کو کچھ حو صلہ ہوا ب اُس نے ہما ری منتیں شروع کر دیں چوہدری صاحب سے ہمیں معافی دلا دیں اُس بیچاری کا جرم یہ تھا کہ اُس نے اِس کا تربوز تو ڑلیا تھا اُس کی سزا اِس حرام زادے نے یہ تجویز کی تھی کہ اب تمہا ری بیٹی شام تک میری زمینوں میں کام کر ے گی ماں بار بار کہہ رہی تھی کہ یہ معصوم ہے اِس نے غلطی کی ہے تو اس کی سزا میں بھگتنے کو تیا ر ہوں لیکن یہ حرامی ایک ہی ضد کہ تمہا ری بیٹی نے چوری کی ہے تم اِس کو چھوڑ جا ؤ اور چلی جا ؤ یہ یہاں پر سارا دن کام کر ے گی معصوم بچی کا رنگ خو ف سے پیلا ہو چکا تھا یہ کتا غلیظ ہو س بھری شیطا نی نظروں سے اُس معصوم ننھی پری کو گھور رہا تھا وہ بچی بار بار ماں کے پیچھے چھپ رہی تھی یہ بار بار اُس کو پکڑنے کے لیے آگے بڑھتا کیونکہ اِس کمینے انسان کی فطرت سے پورا گا ؤں اور علاقہ واقف تھا ماں جانتی تھی کہ اگر میں اپنی معصوم بیٹی کو یہاں اِس بھیڑیے کے حوالے کر گئی تو یہ اُس کی عزت تار تار کر کے چھو ڑے گا شرابی کبا بی زانی بد معاشی ہی اِس کی شہرت اور عادت تھی ۔ معصوم بچی کی حالت ہما رے کلیجے پھا ڑ دیئے ہم دوستوں نے کہا آپ ان کو چھو ڑ دیں اِس کے حصے کا کام ہم کر دیتے ہیں یا آپ ہم سے پیسے لے لیں چوہدری نے انکار کر دیا اب ہم بھی اُس کی گندی نیت اور نظر کو دیکھ چکے تھے ہم نے اعلان کیا کہ ٹھیک ہے ہم رات تک اِسی جگہ ٹہرریں گے تا کہ تم اِس معصوم عورت اور اُس کی بیٹی پر ظلم نہ کر سکو پہلے تو اِس نے ہمیں بھی ڈرانے دھمکانے کی کو شش کی لیکن جب اِس نے ہما رے آہنی رویئے کو دیکھا تو اِس نے مجبو ری میں اُس عورت اور بچی کو جانے دیا جب وہ بیچاری جا رہی تھیں تو انتہا ئی تحقیر آمیز لہجے میں بو لا ہما رے علا قے کی عورتیں ہما رے لیے بھیڑ بکریاں ہو تی ہیں ہم جس کو چاہیں پکڑ لیں یہ ہما ری بھیڑ بکریاں ہیں آج یہ بچ گئیں ہیں تو جلدی میں یہ پھر میرے قبضے میں ہو نگی تو کون اِن کو بچانے آئے گا ۔ اُس کی آنکھوں میں ہو س اور شیطانی آگ رقص کر رہی تھی وہ بہت غصے میں تھا کہ ہا تھ آیا شکا ر اُس کے ہا تھ سے نکل کیوں گیا ۔ اِس کے بعد بھی یہ ظالم طا قت اور دولت کے نشے سے انسانوں عورتوں کو بھیڑ بکریوں کی طرح ہی ہا نکتا رہا اور پھر جب رگوں میں دوڑتا خو ن سرد ہوا بیما ریوں اور بڑھا پے نے جسم کو چاٹ لیا تو آج یہ مرد ہ لا ش کی طرح پڑا تھا گھر والے اور اہل گا ؤں کئی دن سے اِس کی مو ت کی دعائیں کر رہے تھے مو ت کا عذاب اِس پر اِس برق رفتاری سے وارد ہو ا کہ اِس کو سنبھلنے کا مو قع ہی نہ ملا جو ساری زندگی لوگوں پر ظلم کر تا رہا آج غلیظ مکھیاں اُس پر گندگی بکھیر رہی تھیں اور یہ مکھی کو اڑانے پر بھی قادر نہ تھا ۔ گھر والے اِس کی مو ت کا وظیفہ پو چھ رہے تھے اور سوچ رہے تھے کہ جوا نی اور اقتدار اور دولت کے نچے میں انسان یہ بھو ل جا تا ہے کہ اُس سے پہلے بھی اِس دھرتی پر اُس سے زیا دہ طا قت ور دولت مند اور حکمران گزرے ہیں اور آج اُن کے جسم مٹی کے ذرات میں تبدیل ہو چکے ہیں اور ہڈیا ں لوگوں کے پا ؤں میں دھکے کھا تی پھرتی ہیں موت جب وار کر ے تو با دشاہ کو تخت و تا ج سمیٹنے کا بھی مو قع بھی نہیں دیتی۔
0 notes