#بچه بازی
Explore tagged Tumblr posts
Text
آزیتا (۱۴) - رزیتا (۶)
دست چپش از زیر تخمام و روی کیرم تا روی سینه و موهای فرفری سینه ام با ملایمت و آرومی، در رفت و آمد بود. دست راستش که از زیر کمرم رد کرده بود هم در حال ن��ازش بازوی نحیفم زیر آب و با نوک ناخوناش پوستم رو لمس میکرد. با لبهاش بنا گوشم رو نوازش میکرد و باز دمش به پوستم میخورد و بیشتر تحریکم میکرد. انگار داشت منو بو میکشید. بیچاره کیرم زیر آب دل دل میزد!... آخه تا حالا انقدر خوشش نبوده و شوکه شده از طعم دوتا کص عضلانی و تر و تازه!... یکی از سینه های بزرگ و عضلانیش زیر آب بود و یکی بیرون آب... و نوک سینه هاش هنوز بزرگ و سفت بودن. آخه به پهلو توی وان خوابیده بود و بدن منو با عضلات در هم گره خورده خودش در بر گرفته بود. کصش رو زیر آب به استخون برآمده کنار لگن من من میمالید و با پاهای عضلانیش پاهای منو احاطه کرده بود.
با صدای ناز و خوشگلش توی گوشم با لوندی گفت:« مهردااااااااد؟...» گفتم:« جااااااانم ملکه زیبا؟...» دلش قنچ رفت و لبشو گاز گرفت و گفت:« یادته وقتی بچه بودیم... تابستونا با مامانت میومدین خونه آقاجون و چقدر بازی میکردی باهام؟...» گفتم:« آره... اون روزا زیاد میومدیم اونجا... تابستونا با مامان میومدیم تهرون و اونم ما رو میاورد خونه دایی اینا...» ادامه داد:« تو با بقیه فرق داشتی واسم!...» با تعجب گفتم:« چطور؟؟؟» گفت:« آخه پسر عموهام... سعید و حامد رو یادته؟...» گفتم:« یادم هست یه چیزایی ولی خیلی ساله ندیدمشون...» با همون لحن لوس گفت:« همین قدر که یادته خوبه... اونا منو اذیت میکردن همیشه... مسخره ام میکردن... دستم مینداختن و باهام بازی نمیکردن...» گفتم:« آخخخی... بمیرم الهی!» دم گوشم و بوسید و گفت:« اما تو... فرق داشتی!... تو کسی بودی که همیشه مثل یه داداش بزرگتر مهربون باهام بازی میکردی!... اینو هیچوقت فراموش نکردم...» وقتی اینا رو میگفت نفس نفس میزد و لبهاش نرم و برجسته شده بود... صورتش انقدر به صورتم نزدیک بود که مژه های بلندش به پوست صورتم میسایید. دوباره داشت تحریک میشد... و منم از خجالت رون بزرگ و عضلانیش رو با دست میمالیدم. ادامه داد:« من هیچوقت مهردادی که اونقدر بهم خوبی و محبت میکرد رو یادم نمیره... همیشه!... همیشه توی مهمونیا چشمم دنبالت بود... اما نمیدونم چرا این چند سال آخر خیلی کم دیدمت...» طاقت نیاوردم و توی چشماش نگاه کردم... جوری داشت نگام میکرد که کیر راست شده ام که بین انگشتای رزیتا بود تکون خورد. بهم امون نداد و ازم لب گرفت. 💋💋💋💋
به شدت هورنی شده بود... طوری که سریع اومد روی من قرار گرفت. پاهاش رو توی آب دو طرف بدن ضعیف من گذاشت. دستاشو زد زیر بغلم و یکم منو کشید بالا. به قدری قدرتش زیاده رزیتا که من براش حکم عروسک رو دارم. همونجور که لبهامو می ورد نشست ��وی کیرم... وااااااااااووووو 🤤🤤🤤 فکر نمیکردم توی وان سکس کردن انقدر لذت بخش باشه. این دختر با عضلات کوه پیکرش جوری روی کیرم تلمبه میزد که آب توی وان موج میزد و میپاشید بیرون. دوباره صدای ناله اش بلند شد مدام منو صدا میزد و میگفت:« مهرداااااد... مهرداااادم عجب کیری... فقط تو باید منو بکنی... فقط تو!...» کیر منم که داشت میترکید. نمیدونم چقدر طول کشید. اما همزمان با اورگاسم رزیتا، دوباره و با فشار آخرین قطرات باقی مونده توی کمرم رو توی کص تپل و گوشتی رزیتا خالی کردم و اون با ۶۰-۷۰ کیلو عضله افتاد روم و شروع کرد لبهامو خوردن.
بعد از این سکس بی نظیر، من بدنم خیلی ول شده بود. رزیتا که تازه سرحال شده بود توی وان و روی کیر من نشست و مشغول شستن موهاش و بدن خودش شد. ازش پرسیدم:« چطوری بدنت هیچی مو نداره رزی!...» نگاه طنازی بهم کرد و گفت:« ژنتیکیه... مامانم هم بدنش زیاد مو نداره... در واقع مو دارما... ولی فقط روی سرم 😜😋» من داشت توی وان که حالا سطح آبش با کف پوشیده شده بود خوابم میبرد که یدفه رزیتا زیر شونه هامو گرفت و از آب بیرونم آورد... منو بلند کرد و بردم زیر دوش... همونجور گیج و خوابآلود زیر دوش قرار گرفتم. اما رزیتا ول کن نبود... به بهونه اینکه منو زیر دوش آب بکشه بدنم رو میمالید و کصش رو از پشت سر به کونم میمالید. در واقع منو کاملا بین عضلاتش غرق کرده بود.
توی رختکن هم چندتا سیلی آروم زد به صورتم تا یکم بیدار بشم. حوله پالتویی رو تنم کرد و گفت:« آقا پسر... خوابت نبره...باید بدنمو لوسیون بزنی...» بهش گفتم:« تو رو خدا رزی... من بدنم ول شده...» خندید و با لحن لوس گفت:« یعنی دوس نداری بدن منو بعد از حمام ببینی؟...» سعی کردم چشمام رو باز کنم و بدنش رو ببینم که یهو چشمام گرد شد... واااااووووو 😱🤯 بدنش به قدری زیبا و عضلاتش تکه تکه شده بود که هنگ کردم. انگار خواب یهو از سرم پرید... گفتم:« یا خداااااا... رزی چرا بدنت یهو اینطوری شد؟... چقدر عضله؟؟؟؟» دستش چپش رو برد پشت سرش و دست راستش رو گذاشت به کمرشو یه فیگور زیر بغل و پهلو برام گرفت که پشماااااااام ریخت 🤯🤯🤯 و گفت:« چی شد آقا پسر 😏... خواب از سرت پرید؟!!!» با این حرکت رزیتا یهو با حالت مسخره گفتم:« لوسیون کو؟... لوسیون منو بدین که متخصص این کار خودمم!...» و رزیتا زد زیر خنده... خلاصه آنکه سانت به سانت بدن بی مانند رزیتا رو لوسیون زدم و همزمان ستایشش کردم... به کص کلوچه اش که رسیدم مگه میتونستم ازش دل بکنم؟؟؟... برای چند دقیقه کص تپل رزیتا رو فقط میبوسیدم... اما وقتی دیدم الانه که کار دست خودم بدم تمومش کردم.
وقتی اومدیم توی اتاق، آزیتا با همون حوله ای که به سرش پیچیده بود و با بدن برهنه روی تخت خوابش برده بود... رزیتا گفت:« این مامان شیطون من دوباره اومده تو اتاق من خوابیده!... فکر ��یکنی چه نقشه ای داره؟ 😉» رزیتا منو گرفت توی آغوشش و خوابید. یکم طول کشید خوابم ببره... بدن عضلانی رزیتا نرم و لطیف و امن بود. از پشت سر بغلم کرده بود و من توی هیبتش گم شدم.
آخرین صحنه ای که یادمه از اون شب تابش نور مهتاب از لابلای پرده حریر پنجره بود که بدن بلورین آزیتا و ساعد های رگدار و خوشگل و عضلانی رزیتا رو روشن میکرد.
28 notes
·
View notes
Text
دیشب رفتم بازی آسانسورو انجام دادم که طبیعتا کار نکرد
ولی ببین امروز با کابوس از خواب پریدم. علاوه بر اینکه بازی رو باخته بودم تا آخر عمرم با بچه فامیل تو یه اتاق گیر افتاده بودم و باهاش فیلم هندی میدیدم😭🤣
(حقیقتا بیشتر از بخش اولش ترسیدم-)
جای اون زنه معلم ریاضی دبستانمو دیدم به خدا نمیتونستم جلو خودمو بگیرم نگاش نکنممم
تهش در طبقه آخر که باز شد تو سیاهی مطلق فقط یه نوشته دیدم که دوبار تکرار شده بود, who is she?
پریدمم
ببین پریدممم
وحشت کردممم
(اگه بازی رو ببازی تا آخر عمرت توی یه بعد دیگه گیر افتادی)
به جایی رسید که دارم توهم میزنم😂 تو کل زندگیم انقدر ترسو نبودم
حالا ایشالا جنازه منو مثل پرونده الیسا لم از تو تانکر آب نکشن بیرون-
6 notes
·
View notes
Text
Movies that I see
جدیدترین فیلمی که دیدهام زنان کوچک (Little Women 2019) است. سبک فیلمبرداری و دوره تاریخی موردعلاقهام را دارد و قطعا برایم دوست داشتنیست. چیزی که برایم کمی غیرقابل درک است ایناست که چرا نویسنده فیلم را اینقدر بدون مقدمه در زمان عقب و جلو میبرد. این اتفاق برای کسی که تا به حال کتاب را نخوانده یا در کودکی انیمیشناش را ندیده احتمالا فقط گیجی و سردرگمی ایجاد میکند.
در آمار دیدم بهجز اوپنهایمر که قبلا دیدهبودم یک فیلم دیگر هم توانسته هر دو جایزهی گلدنکلوب و اسکار را ببرد. زندگیهای گذشته (Past lives 2023) که یک سینمایی کرهای است. من نمیدانم برای برنده جایزهشدن چه معیارهایی ملاک و معیار است اما هر چه هست در مقایسه با اوپنهایمر این فیلم کاملا متفاوت است. صحنههای آرام و اتفاقات کوچکِ بزرگ. احتمالا این هنر شرقآسیاییهاست که بتوانند با سینماییهای بینهایت آرامشان تو را منتظر نگهدارند تا بخواهی بفهمی در آخر قرار است چه اتفاقی برای کارکترهای داستان بیفتد. البته اینکه قرار است چه شود در صحنهای استعاری در همان اوایل وقتی نورا و هیسانگ بچه بودند نشان دادهشد؛ جایی که وقتی میخواهند پس از مدرسه از هم جدا شوند در سمت راست راهپلهای رنگارنگ و رو به بالا برای نورا و سمت چپ خیابانی صاف و رو به جلو و البته خاکستری برای هیسانگ راه رفتن به خانهشان را مشخص میکند.
شب سال نو (New Year Blues 2021) که باز هم ساختهی کرهجنوبی است. اول فقط درحال گشتزدن در فیلیمو بودم تا چیزی پیدا کنم به حال و هوای عید و سال نو بخورد که این را پیدا کردم و در صفحه جدید مثل بقیه فیلمها بازش کردم تا با خواندن خلاصهاش آخر تصمیم بگیرم کدامشان را ببینم. انتخاب سخت بود و واقعا هیچکدام چنگی به دل نمیزدند اما در آخر بهخاطر بازیگرها تصمیم گرفتم این یکی را ببینم. در واقع ربط چندانی به سال نو نداشت اما بهعنوان سرگرمی و وقتگذراندن و استفاده از نت شبانهی فیلیمو انتخاب خیلی بدی هم نبود.
انیمیشن آرزو (Wish 2023) را هم پس از جستجوی فراوان با خواهرم تماشا کردیم. چیزی که نظرم را جلب کرده این است که چرا این روزها انیمیشنها اینقدر بیپروا درمورد مسائل جنـ.سی و روابط دختر و پسرهای نوجوان و انسانهای عریان(!) حرف میزنند! انتخاب کردن چیزی که واقعا بشود با یک بچه تماشا کرد شده مثل پیداکردن سوزن در انبار کاه، آن هم در زمانهای خودشان نیمی از فیلمهای جدید را در تلویزیون دیدهاند و واقعا چیز سالمی برای دیدن در اینترنت نمانده. این یکی هم به گمانم از دستشان در رفتهبود.
تنها سریالی که دیدهام، یا در واقع در حال تماشایش هستم آلیس در سرزمین مرزی (Alice in Borderland) است که دو فصل دارد. فصل اولش را دیدهام و واقعا مشتاقانه فصل دوم را تماشا میکنم _درواقع همین حالا از تماشای قسمت اول فصل دوم دستکشیدهام و دارم این پست را مینویسم و منتظرم تا بروم برای تماشای قسمت بعدی_. فقط چیزهایی هنوز برایم گنگ است... اول اسم سریال که چرا آلیس است؟ دوم چرا و چطور وارد این سرزمین وحشی شدهاند؟ در مقایسه با اسکویید گیم که بینهایت با هم مقایسه میشوند شاید این نقطه ضعف بزرگی باشد چون در سکویید گیم ما دقیقا میدانستیم چرا وارد این بازی کشت و کشتار شدهاند و چطور و چهکسی بیرون میرود اما اینجا بعد از یک فصل هنوز هیچچیز معلوم نیست!
15 Farvardin 03
#movies#movie review#alice in borderland#wish 2023#wish movie#new year#new year bluse#past lives#past love#past life#little women
2 notes
·
View notes
Text
اولین لز من
سلام من هانیه ام و ۱۴ سالمه و این خاطره اولین لزم با دوستم هست ماجرا برمیگرده به ۴ ماه پیش من و دوستم نرگس. منو اون ۶ ساله دوستیم و خیلی صمیمی هستیم اون جای خواهرم رو برام داره خلاصه ک من یک روز رفتم خونشون ک باهم بازی کنیم و فیلم ببنیم مامانش و داداشش سرکار میرفتن و ساعت ۸ برمیگشتند ولی تازه ساعت ۲ بود ی ذره کتاب خوندیم و چیپس خوردیم بعد نشستیم ب حرف زدن. حرف یهو کشیده شد ب سمت سکس و اینا یهو گفت تو باشگاه بچه ها زیاد درباره سکس و رابطه جنسی حرف میزنن منم گفتم عادیه بچه ها تو این سن کنجکاون درباره این چیزا اونم سر تکون داد و گفت میخوای....حرفشو خورد گفتم چیه؟ گفت هیچی ولش کن گفتم بگو دیگه گفت نه مهم نیست گفتم ترو جون من بگو دیگه گفت میخوای ی امتحانی بکنیم؟ من زبونم بند اومد... نمیدونستم چی بگم خودش فهمید و گفت گفتم ولش کن که منم سریع گفتم باشه ولی اول فیلم بزار ببینیم بعد اونم گفت باشه و فیلمو گذاشت اوایل فیلمه زنه از خواب پا میشد و به دوست پسرش پیام میداد و اینا بعد قرار گذاشتن برن خونه پسره. بعد ک گذشت دیدم دختره ک از در اومد تو پسر سلام کرد و یهو شرو کردن لب گرفتن...و اونجا بود ک فهمیدیم بعلهههه این فیلم سینمایی نیست فیلم سوپره نرگس توی اون لحظه نگام کرد و نیش خند زد و دوباره برگشت به نگا کردن بعد پسره دخترو میبره توی اتاق و میخوابن رو تخت و لب میگیرن بعد این وسط پسره دامن دخترو میده بالا و دستشو میزاره رو کون دختره و شرو میکنه مالیدن دختره هم کیر پسرو از رو لباس میگیره بعد یهو نرگس از پایین مبل پا میشه میاد میشینه کنار من . دیگ بقیه فیلم پسره دختره لخت میشن و... دیگ خودتون حفظید دیگه😅😂 توی اون لحظه ای ک پسره کیرشو میندازه بیرون نرگس دستشو میزاره رو کص من نگاش میکنم و منم ک حسابی حشری شدم دستمو میزارم رو سینش حسابی نرم و گندس کنترل برمیدارم و تلویزیون رو خاموش میکنم . لبمو میزارم روی لب نرگس و درحال کیس گرفتن میریم توی اتاقش وسط اتاق وایمیستیم و لب همو میخوریم نرگس دستشو برمیداره و میکنه تو شلوارم و انگشت فاکشو میکنه تو کصم من لبمو برمیدارم و مظلومانه نگاش میکنم و ی آههه بلند میگم و چنگش میزنم منو میندازه رو تختش و از روی شلوار برام میماله من فقط آه و اوه میکنم بعد شلوارمو ��رمیاره و بعد شرتمو و من اونجا کلییی خجالت میکشم ولی نرگس میگه شیو نمیکنی؟! گفتم چرا ولی نه هر روز گفت وایسا الان میام رفت توی آشپز خونه و ی ژیلت آورد من خودمو کشیدم عقب گفت جدیده مال کسی نیست بعد یکم کرم زد و شرو کرد شیو کردنم من داشتم آب میشدم از خجالت (چن اون جای خواهرم رو برام داره و خیلی بده ک بعد این همه صمیمت و دوستی اینکارو کنه)بعد ک کارش تموم میشه ژیلت رو میزاره رو میز و کصمو باز میکنه و میبینه ک بعله...بنده کثیفم اینجوری 😕 نگام میکنه من خجالت میکشم پا میشه از روی میزش الکل و دستمال میاره منم سریع میگم میسوزونه میگه ولی خیلی کیف میده و هی از اون اسرار و از من انکار بالاخره منو خرم میکنه و به دستمال ۲ تا پیس الکل میزنه و میزاره تو کصم و شرو میکنه تمیز کردن ی سوزش خیلیییی شدیدی شرو میشه منم میگم ایییی اونم سریع تمومش میکنه بعد با آب پاش ی ذره میشوره لباس و سوتینم رو درمیاره حسابییی حشری شده و میگ تو هم مال منو درآر درمیارم و شرو میکنم کصشو خوردن بوسه میزنم گاز میگرم و لیس میزنم زبونمو میکنم داخل کصش شرو میکنه ب آه آه. کردن و من حسابی حشری میشم بعد سینه هاشو میخورم و اونم همین کارو واسه من میکنه در آخر هم باهم میریم حموم و لباس میپوشیم و بعد من بعد دو ساعت میرم خونمون شبش همون فیلم سوپری ک نصفه دیدیدم رو برام واتساپ میکنه این خاطره من بود و حتی یک کلمش هم دروغ نبود ببخشید اگر کوتاه بود سعی کردم خلاصه بنویسم❤️
15 notes
·
View notes
Text
𝐀𝐬 𝐲𝐨𝐮𝐫 𝐛𝐨𝐲𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝 "𝐀𝐧𝐢𝐦𝐞 𝐜𝐡𝐚𝐫𝐚𝐜𝐭𝐞𝐫𝐬" کراکتر های انیمه به عنوان دوست پسر
«𝚜𝚊𝚗𝚣𝚞»
بشدت دوست و نمیزاره آب تو دلت تکون بخوره.
وقتی پیششی کمتر قرص میخوره یا کلا نمیخوره.خیلی منحرفه «فرشته من» یا «عزیزم»صدات می کنه.تو گوشیش فرشته ناز من سیوت کرده.وقتی با ریندو و ران گرم میگیری حسودی میکنه و دوست داره کله اون دوتا عروس دریایی رو بکنه . دوست نداره راجب بونتن بدون و نزدیکشون سر همینم بهت دروغ گفته، اونم خیلی زیاد! اگر هم که بدونی میشینه پیشت و باهات حرف میزنه:"هی انجل نزدیکشون نشو، درموردشون هم حرف نزن یا نپرس. فهمیدی؟ همش بخاطر خودته..."ممکنه حتی از بونتن بخاطرت در بیاد. از کار های مورد علاقش بازی با موهاته بشدت عاشق موهاتو همین امر باعث شده حتی نتونی نوک گیریشون کنی. برای اذیت کردنت ممکنه به زن های دیگه نگاه کنه و یا برای حسودیت واسه سنجو چندتا کار انجام بده
نامه ی سانزو برای تو :
ا/ت عزیزم از اینکه تورا کنار خودم خوشحالم و نمیدانم اگر نباشی به چه حال بیفتم. نمی توانم تورا به قرص های آرام بخش تشبیه کنم چون آنها به من صدمه میزنند ولی تو به درمان من کمک میکنی. پس من چطور می توانم تورا به آنها تشبیه کنم؟ زیبایی چشمانت به قدری است که اگر به آنها خیره شوی آنها را به عماق مغز «در بهشت» میبرنت! از اینکه با تو آشنا شدم خوشحالم .خوشحالم که تو مرا انتخاب کرده ای! .
«𝙱𝚊𝚓𝚒»
شاید اول فک کنی خیلی منحرفه ولی اینطوری نیست.اون مثل یک گربه ـست که خیلی رشد کرده!روت به صورت غیر عادی ای غیرتیهه. روز میرد پارک به گربه ها غذا بدید.باهم لباسای گرانج میپوشید.تورو «کیتن» صدا می کند که همونطور که مشخصه چیفویو یادش داده. یاکیسوبا بزارید دهن همدیگه؟ صگ در صد. بزاره موهاتو کوتاه کنی؟ تو خواب ببینی عزیزم! امیدوارم با گربه ها کنار بیای وگرنه... اصلا چیزی درمورد گنگ بهت نمیگه
نامه ی باجی برای تو :
گربه نازم از تو بابت اینکه همه این مدت کنارم بودی و از ضعف اخلاقی بدم چشم پوشی کردی ممنونم! ممنونم که وقتی نمرات درس هایم پایین میاید به من کمک میکنی تا نمرات بهتر بگیرم!میدانی ...وقتی ساعت ها درمورد چیزهاییم که حتی ارزشی ندارد حرف میزنی باز هم دوست دارم بشینم و به آنها گوش بدهند چون این صدای توست که به آنها برایشان میرسد. میرسد. من معنی می دهد.
:𝚈𝚞𝚝𝚊 (17ساله)
یه دوست پسر فوقالعاده مهربون، و شاید کمی مرموز! توی نقش بازی کردن حرف نداره! اولش فکر میکنی داره بهت خیانت میکنه ولی تهش میفهمی نقشش واسه فلان کار بوده! -«و تو به این نتیجه میرسی که این باید بازیگر میشد».وقتی توی شیبویا ریکارو دیدی باهاش دعوا راه انداختی و این بنده خدا سعی در آرام کردن شما داشت.خیلی بهت کادو میده حتی بدون مناسبت و بخاطر همین ولنتاین سنگ تموم میزاره. با خودش میبرت آفریقا و برای اینکه آسیب نبینی همش کنارته در کل بیست و چهار ساعت بیست و پنج ساعت کنارته .صد در صد استفاده از ابزار نفرینی رو بهت یاد میده. از اختلاف قدیتون خوشش میاد و بنظرش این باعث میشه که شما کیوت تر بنظر برسید. با اسم خودت صدات میکنه تو گوشیش هم از اونجایی که نمیتونه چی سیوت کنه پرنده کوچولو سیوت میکنه بچه پاک تر از این؟
نامه:
عزیزم، میخواهم بهت بگویم برای من به اندازه یک ماه، ارزش داری، و اینکهچقدر زیبا هستی و چگونه در تأثیرگذاری داری. میخواهم بهت بگویم که هروقت بهتو نگاه میکنم، انگار که به ماه نگاه میکنم و چگونه هر باری که به تو مینگرم، به هر چیز زیبایی در تو توجه میکنم.عزیزم، من به تو قول میدهم که همیشه برای تو هستم، حتی وقتی که در تاریکی میکشم، من هنوز میخواهم به تو درخشان باشم. عزیزم، میخواهم بهت بگویم که هر وقت بهت فکر میکنم، انگار که به ماه فکر میکنم و به خودم میگویم که چقدر به من ��لهام میدهی.
«𝚁𝚒𝚗 𝙸𝚝𝚘𝚜𝚑𝚒»:
اولش چون میترسه بخاطر مهربونیش ازش بدت بیاد و ولش کنی یکم سرد رفتار میکنه. ولی هرچی که میگذره و متوجه میشه این اتفاق قرار نیست بیفته روز به روز مهربون تر میشه. توی بلولاک شب ها بهت فکر میکنه و کلی دلش واست تنگ میشه .وقتی توی بازی جلوی تیم زیر بیست سال ژاپن بین تماشاچی ها بعد از مدت ها میبینت و میفهمه که حالت خوبه و اینکه چطوری تشویقش میکنی تلاشش رو چندبرابر میکنه.نمیزاره موهاتو کوتاه کنی.از نوازش موهات وقتی خوابی لذت میبره
نامه:
y/n , .حین نوشتن این نامه، از عمق روحم به تو بگویم که چقدر تو را دوست دارم.اول از همه، باید بگویم که تو در تأثیری برجای گذاشتهای، میخواهم بگویم که از زمانی که تو را دیدم، دنیرم در یک تحول واقعی به وجود آورد. از آن زمان، نه تنها بیشتر از دنیا را می فهمم بلکه بیشتر از خودم دارم. میخواهم بگویم که از زمانی که شما میبینم، احساس میکنم به خودم علاقه دارم، وقتی تو در اطراف من بودم، من و دنیایم، به نظر میرسید به نزدیکی میشدیم بخواهم بگویم که من می فهمی که از خودم و دنیایم دارم و با وجود تو، دیده ام که چقدر خوبم، با این نامه، من می خواهم بگویم که چقدر برای من مهم هستم، نمی خواهم بگویم که چقدر من برای تو مهمم، به نظر نمی رسد که تو به خوبی بدانی چقدر برای تو در من تاثیر گذاری داری.من دوست دارم با تو این لحظه ها را تجربه کنم و یک لحظه زیبا را با تو بسازم.
3 notes
·
View notes
Text
از برنامه نویسی ماینکرافت چه می دانید؟
ماینکرافت چه مفاهیم بر��امه نویسی را می تواند آموزش دهد؟
ماینکرافت در واقع برای یک ابزار آموزشی طراحی نشده است، برنامه نویسی ماینکرافت بنابراین تعجب آور است که چقدر برای این منظور خوب کار می کند. بسیاری از مفاهیم برنامه نویسی مختلف وجود دارد که می توانید با استفاده از بازی به کودکان خود آموزش دهید، حتی بدون اینکه خود کد را باز کنید.
رداستون
بخشی از لذت ماینکرافت از ساخت ابزارهای شگفت انگیزی ناشی می شود که هر کاری که می خواهید انجام می دهند! عنصر اصلی برای انجام این کار در ماینکرافت استفاده از یک منبع درون برنامه نویسی ماینکرافت بازی به نام Redstone است. تقریباً مانند سیم کشی برق کار می کند و استفاده از آن تقریباً نامحدود است. در حالی که ساختن چیزهای کوچکتر با Redstone می تواند نسبتاً ساده باشد، ساختارهای پیچیده تر نیاز به یادگیری مفاهیم برنامه نویسی پیشرفته تری دارند.
برخی از دانشآموزان CodeWizardsHQ دستگاههای واقعاً قابلتوجهی آموزش آنلاین برنامه نویسی Redstone ساختهاند، از مزارع خود برداشت گرفته تا تیراندازی با کمان که میتوانند بهطور خودکار برای تیراندازی خوب برنامه نویسی ماینکرافت پاداش دهند. همه اینها از درک اصول برنامه نویسی که از طریق مکانیک Redstone نشان داده شده است، ناشی می شود.
دقیقاً مانند زبان باینری رایانه، Redstone در حالت برق یا بدون برق وجود دارد. یادگیری نحوه استفاده از آن سیگنال ها از طریق گیت های منطقی یک عنصر کلیدی برای به کار انداختن کارها است. برنامه نویسی ماینکرافت مشکل اصلی این رویکرد این است که فهمیدن همه اینها به تنهایی بدون کمک می تواند دشوار باشد. یادگیری چیزهای زیادی از طریق آزمایش امکان پذیر است، اما ساده ترین و مستقیم ترین راه برای یادگیری بیشتر مفاهیم کدنویسی نیست. بسیاری از بچه ها می توانند با تماشای آموزش های آنلاین که اصول اولیه را به آنها نشان می دهد بر این مشکل غلبه کنند. از آنجا، کمی الهام و انگیزه کافی است تا آنها را وادار به یادگیری اصول برنامه نویسی به روشی سرگرم کننده کند!
دستورات کنسول و بلوک های فرمان
یک راه مستقیم تر برای تعامل با کدنویسی در ماینکرافت از طریق دستورات کنسول ماینکرافت است. اینها دستورات نوشته شده ای هستند که می توانید آنها را در جعبه چت تایپ کنید تا اتفاقاتی در دنیای برنامه نویسی ماینکرافت شما رخ دهد. این به بازیکنان اجازه میدهد تا کارهایی مانند تغییر چرخه آب و هوا، تلهپورت به مکانهای دور یا ایجاد آیتمهایی که در غیر این صورت غیرممکن است، انجام دهند. این به خودی خود واقعاً کدنویسی نیست، اما مفهوم مهمی را در مورد کدنویسی آموزش می دهد. این ایده این است که چیزهایی که در رایانه تایپ می کنیم می توانند بر دنیای دیجیتالی که در مقابل ما قرار دارد تأثیر بگذارند.
در سال 2012 یک بلوک جدید به نام بلوک فرمان به ماینکرافت اضافه شد که دستورات کنسول را به سطح بعدی رساند. این بلوکها میتوانند دستورات کنسول را هر زمان که الزامات خاصی برآورده شوند، برنامه نویسی ماینکرافت در خود بازی اجرا کنند. هنگامی که با مهندسی Redstone همراه می شود، بلوک های فرمان می توانند مفاهیم پیچیده ای مانند شرطی ها را معرفی کنند. این دستورات موجود در کنسول را به نوعی زبان برنامه نویسی ماینکرافت تغییر می دهد.
این زبان برنامه نویسی ماینکرافت خارج Minecraft programming از بازی کار نمی کند، برنامه نویسی ماینکرافت اما در معرفی اصول برنامه نویسی به دانش آموزان جدید بسیار عالی عمل می کند.
3 notes
·
View notes
Text
دانلود بازی
طیف گسترده ای از بازی های موجود برای دانلود را کشف کنید که برای همه گروه های سنی و ترجیحات ارائه می شود. چه به دنبال بازیهای کودکانه باشید، مملو از فعالیتهای سرگرمکننده و آموزشی که برای ارتقای یادگیری و خلاقیت در بازیکنان جوان طراحی شدهاند، یا علاقهمندید با دانلود بازیهای قدیمی و کلاسیک دورههای قبل، گذشته را مرور کنید، چیزی برای همه وجود دارد. علاوه بر این، میتوانید مجموعه گستردهای از بازیهای رایانه شخصی را کاوش کنید، از ماجراجوییهای اکشن گرفته تا پازلهای فکری، مناسب برای نیازهای مختلف سیستم. چه برای بچه ها، چه گیمرهای نوستالژیک یا علاقه مندان به رایانه شخصی، دانلود بازی ها با پلتفرم های مختلف که محتوای ایمن و قابل دسترس برای همه ارائه می دهند، هرگز آسان تر نبوده است.
1 note
·
View note
Text
سن مناسب مهد کودک چه سنی است؟
بهبود روابط اجتماعی در سن کودکی از اهمیت بسزایی برخوردار است؛ چرا که هر چه کودکان برقرار ارتباط با دیگران را بهتر بیاموزند در جامعه با مشکلات کمتری برخورد خواهند داشت. مهد کودک محلی است که در آن به کودکان نحوه برقراری ارتباط با دیگران و جامعه، اصول اولیه زندگی و تحصیلی را آموزش میدهند. در حقیقت مهدکودک اولین قدمی است که در خصوص آموزش رسمی کودکان برداشته میشود.
بهترین سن برای رفتن به مهد کودک
در حقیقت باید گفت که هیچ عاملی نمیتواند تعیین کند سن مناسب مهدکودک دقیقا چندسالگی است. رفتن کودک به این محیط بستگی به آمادگی رشد کودک، الزامات محیط جغرافیایی و برنامه زمان بندی خاص مهدکودک دارد.
اما در حالت کلی سن مناسب برای مهدکودک بین 3 تا 5 سال است. تصمیم گیری در مورد زمان شروع مهدکودک باید توسط والدین با مشورت مربیان و سایر متخصص��ن که میتوانند به ارزیابی آمادگی کودک برای مدرسه کمک کنند، گرفته شود. وجود عوامل زیر نیز تعیین کننده سن مناسب مهدکودک است:
کودک توانایی صحبت کردن و توصیف شرایط را دارد،
آمادگی لازم برای جدا شدن از والدین را دارد،
توانایی انجام مراقبت از خود را داراست،
اگر مادری شاغل است، برای فرزند زیر ۳ سال خود باید یک نفر را به عنوان مراقب انتخاب کند. این شخص میتواند مادربزرگ، خاله یا یک پرستار باشد که بچه در کنار او احساس آرامش و ایمنی کند. بچه های زیر سه سال نیازمند توجه متمرکزتر در خانواده هستند و مربی مهد نمی تواند فقط به او توجه کند بنابراین ممکن است روحیه کودک آسیب ببیند.
همچنین رفتار کودک خود را زیر نظر بگیرید، زمان رفتن و برگشتن او از مهد، حالت روحیاش نشان دهنده میزان رضایتش از محیط است. اگر هر روز با گریه و زور به مهد میرود و ناراحت و غمگین برمیگردد، این اتفاق را نادیده نگیرید و به فکر تغییر شرایط باشید.
تاثیر مهدکودک بر رشد کودک
مهدکودک رفتن فرزندانتان میتواند فوایدی به همراه داشته باشد:
مهدکودک بستر مناسبی برای آموزشهای متناسب با سن کودک است. از جمله نقاشی، شمارش، شعرهای کودکانه ، زبان دوم و ... .
فرستادن کودک به مهد رشد اجتماعی را تسهیل میکند. کودک یاد میگیرد چگونه با کودکان هم سن خود و همینطور با مربیان تعامل کند.
مهدکودک اولین فرصت برای تجربه استقلال از مادر میشود.
کارگروهی مثل گروه سرود، نمایشهای عروسکی و تئاتر و سایر بازیهای گروهی که انجام میدهند، باعث میشود یاد بگیرد و بداند چطور با دیگران همکاری کرده تا به هدف مشترکی دست پیدا کنند.
فرستادن کودک به مهد به پرورش قوای ذهنی و همینطور مهارتهای جسمانی وی کمک میکند.
کودک با قرار گرفتن در محیط مهد کودک برای مدرسه رفتن و ورود به محیط اجتماعی گستردهتر آماده میشود.
5 مهارتی که کودکان در مهدکودک یاد میگیرند
معمولاً کودکان در مهدکودک فعالیتهای زیادی را انجام میدهند که هدف از این فعالیتها رشد کلی کودک و آمادگی برای آغاز آموزشهای رسمی است. ممکن است این مهارتها به نسبت مهدکودکی که فرزند خود را در آن ثبت نام کردهاید یا منطقه جغرافیایی شما متفاوت باشد، اما به طور کلی شامل موارد زیر است:
مهارتهای اجتماعی: کودکان یاد میگیرند که کار کنند، با دیگران بازی کنند، به نوبت بازی کنند و اسباب بازیها و وسایل خود را بادیگران به اشتراک بگذارند. همچنین یاد میگیرند که از قوانین پیروی کنند و به دیگران احترام بگذارند.
مهارتهای زبانی و سواد: کودکان با حروف الفبا آشنا میشوند و ممکن است در بعضی از مناطق آموزش نوشتن را نیز یاد بگیرند و کلمات و جملات ساده را ادا کنند و بخوانند. آنها همچنین دستور زبان اولیه و ساختار جمله را یاد میگیرند و روی مهارتهای شنیداری و گفتاری آنها کار میشود.
مهارتهای ریاضی: در این قسمت کودک شمردن اعداد را میآموزد و آنها را از یکدیگر تشخیص میدهد، همچنین میتواند اعداد ساده را جمع و تفریق کند. علاوه بر این مهارتهای اولیه هندسه مانند اشکال و اندازه گیری را یاد میگیرد.
مهارتهای علمی: کودکان در مورد دنیای طبیعی از جمله فصول، گیاهان، حیوانات و آب و هوا و دنیای مدرن مانند ماشینها، کارخانجات و ... نکاتی را یاد میگیرند.
رشد فیزیکی: در این مرحله مهارتهای بدنی مانند دویدن، پریدن، بازی کردن و ... و مهارتهای هنری آنها مانند نقاشی کشیدن، قیچی کردن و... تقویت میشود.
کلام آخر
به طور کلی، مهدکودک به کودکان آموزشهای جامعی را ارائه میدهد که اساس موفقیت تحصیلی و اجتماعی آینده آنها را تعیین میکند. مربیان مهدکودک نیز از روشهای آموزشی مختلفی از جمله فعالیتهای عملی، کار گروهی و آموزشهای فردی برای کمک به کودکان در یادگیری و رشد در یک محیط جذاب و سرگرمکننده استفاده میکنند.
مزایای خاص مهد برای کودک ، گفته شد ولی لازمه آن رسیدن کودک به سن خاص و آماده سازی او از قبل میباشد. اگر فرستادن کودک به مهد در زمان مناسب اتفاق نیفتد می تواند اثرات منفی به همراه داشته باشد.
منبع: https://asan-clinic.ir/blog/speech-therapy-articles/P17-best-age-for-kindergarten.html
1 note
·
View note
Text
محصل عضلانی (۱)
چند وقتی بود که تو کفش بودم تا بالاخره بهم پا داد. با بچه ها میرفتیم جلو مدرسه شون تا اونا با دوس دختراشون برن. یه چش چرونی اساسی هم میکردیم و... منم نمیتونستم از نگار چشم بردارم. اون از همون اول متوجه من شده بود و خیلی لوندی میکرد واسم و منو دیوونه تر میکرد. اوایل تا نزدیکای خونشون باهم قدم میزدیم و حرف میزدیم. بهم گفته بود که ورزش میکنه و عصرا میره باشگاه. منم فک کردم مثل بقیه دخترا که فقط برای تناسب اندام میرن باشگاه، نگار هم در همین حده باشگاه رفتنش. ولی خب تعجب میکردم که هی میگفت دیرم شده و باید برم خونه بعدش باشگاه. آخه بچه ها با دوس دختراشون بعد از مدرسه پارکم میرفتن و وقت بیشتری میگذروندن ولی نگار همش میگفت باشگاه. اوایل فکر مبکردم داره واسم چس میکنه ولی بعد که بخاطر اصرار من راضی شد بعضی روزا بعد باشگاه بریم بیرون فهمیدم واقعا باشگاه براش مهمه. با وجودی موهای فر طلاییش رو از مقنعه اش میریخت بیرون و اصلا امل نبود، ولی مانتوی مدرسه اش گشاد بود و من خیال میکردم که چون خیلی چاقه و اعتماد بنفس نداره، مانتوی گشاد میپوشه و الزام و تاکیدش به باشگاه رفتن هم بخاطر اضافه وزنشه اما عوضش وقتی دستاشو میگرفتم تعجب میکردم که انقدر رگ داره دستاش و رگاش همیشه برجسته ست. کف دستشم پینه زیاد داشت و من بهش غر میزدم که دستکش دستش کنه تا دستش خراب نشه ولی نگار همیشه لبخند میزد و چیزی در این مورد نمیگفت. خلاصه اینکه نگار آدرس باشگاهش که خیلی به خونشون نزدیک نبود رو بهم داده بود و من هر روز سر ساعت ۵ جلوی باشگاه منتظرش میشدم تا بیاد و بریم یه چرخی بزنیم توی پارک یا کافه. لباس و مانتوهای باشگاه رفتنش خب هم کوتاه تر بود و هم تنگتر. منتها هنوزم گشاد بحساب میومد. نگار معمولا با همون لگی که توی باشگاه ورزش میکرد میومد از باشگاه. روز اول تا نگاهم به پاهای خوش فرم و عضلانیش افتاد ماتم برد. خیلی پاهاش قشنگ بود و اون متوجه بهت و حیرت من شد ولی یکی از اون لبخندای ناز و شیرینش رو زد و اومد سمت من. من از علت باشگاه رفتنش و اینکه چه ورزش هایی میکنه زیاد میپرسیدم ازش ولی اون انگار تمایلی به پاسخ دادن نداشت زیاد. کلا نگار درونگرا بود و با وجود این در مورد خودش و زندگیش و روحیاتش خیلی برام میگفت ولی در مورد باشگاه و ورزش همیشه ساکت بود و منم بعد از یه مدت دیگه خیلی از باشگاه سوال نمیکردم. مامان نگار وقتی اون پنج سالش بوده فوت کرده و باباش هم راننده بیابونه. یعنی ده یازده سال تنهایی کامل. بخاطر همین که همیشه توی خونه تنهاست یکم درونگرا و منزوی شده. ما دیگه رسما رل زده بودیم و من اوقات زیادی رو با نگار بودم. اون عمدتا بعد از باشگاه له و لورده بود و خیلی خسته ولی با این وجود خیلی با متانت و مهربونی با من میومد بیرون. من متوجه خستگیش میشدم و گله میکردم که چرا یه روزایی استراحت نمیکنه ولی نگار قد بازی در میاورد سر باشگاه رفتنش و این باعث دعوا میشد. هرچند دعوامون بیشتر از یک روز ادامه پیدا نمیکرد ولی من دیگه حرفی نمیزدم. بعد از یک ماه نگار دوشنبه ها رو به خودش استراحت داد تا بقول خودش حق منو ادا کنه و دوشنبه ها برام رویایی میشد با وجود نگار. بعضی جمعه ها هم که باباش خونه نبود باهام میومد بیرون و خیلی خوش میگذشت. چیزی که توجه منو جلب میکرد در مورد نگار این بود که اون هر روز شاد و شادتر میشد. تا اینکه یه شب یکشنبه بدون مقدمه بهم گفت: بابام امروز صبح رفت یه بتر ببره مجارستان! -خب؟... یعنی چی؟ +هیچی دیگه خنگول خان امشب خونه ما خالیه، بریم خونه ی ما! منو برق گرفت!!! ما هنوز با هم یه معاشقه ی دل سیر نکردیم چطور نگار خودش چنین پیشنهادی بهم داد؟ خلاصه منم از خدا خواسته قبول کردم. زنگ زدم خونه به بهونه درس خوندن با پویا اجازه گرفتم و خلاصه رفتیم خونه نگار اینا. نگار اونشب تمام سوالات منو در مورد باشگاه رفتنش جواب داد ولی بدون حتی کلامی! میپرسید چطور؟ وقتی یکی یکی لباسها شو جلوم درآورد و عضلات ورزیده و قدرتمندش شروع به خودنمایی کرد من همه چیزو فهمیدم. نگار ۱۶۵ تایی من به قدری عضله داشت که من کمتر پسر همسن خودم رو با اون حجم از عضله دیده بودم. بازوهاش از رون های منی که لاغر بودم قطور تر بود. رونهاشم که قبلا عضلانی بودنشون رو دیده بودم و توی خیال خامم فکر میکردم مثل اغلب دخترا اونم بیشتر پا میزنه هم، منو متوجه کرد که نگار همه بدنش رو به سختی ورزش میده و کل عضلات بدنش مالامال از قدرته!
3 notes
·
View notes
Text
سیمین (۲)
این عکس دقیقا مال دو سال پیش هستش؛ یعنی نوروز ۱۴۰۱. وقتی که سیمین یکسال از دارو استفاده کرد. نمره این بادی سیمین به ۱۰۴ رسید. همسر ۱۸۵ سانتی من تبدیل شده بود به یه ماسل مامی تنومند و عضلانی که حتی تصور رویارویی در برابرش هم مشکل بود. بدن سیمین مالامال از عضلات ورزیده شده بود. چیزی حدود ۴۰ کیلو از وزن ۸۰ کیلوییش رو عضله تشکیل میداد. عوارض قابل مشاهده چندانی ظهور نکرده بود چون سیمین با دز خیلی پایین دارو و استروئید رو استفاده میکرد؛ فقط صداش خیلی نامحسوس پخته تر شده بود که اتفاقاً خیلی سکسی شده بود صداش. از طرف دیگه یک مقدار کم قاعدگیش نامنظم شده بود اما توان و شهوت جنسی اش به شدت زیاد شده بود و همیشه کصش خیس بود. فقط چوچولش یکم بزرگ شده بود که راستشو بخواید من خیلی دوس داشتم براش مک بزنم و بلیسم و طبعاً اونم بدش نمیومد. مخصوصاً آخر کشتی تسلیمی که با هم میگرفتیم منو توی پنجه قدرتمندش اسیر میکرد و هیچ راهی جز لیسیدن کصش تا ارضا شدنش وجود نداشت. همونطور که گفتم سیمین یکسال قبل از این هم به قدری عضلانی و قدرتمند بود که در حین کشتی گرفتن با من مثل عروسک بازی میکرد و ریز ریز میخندید. حالا دیگه من براش به معنی واقعی کلمه هیچ بود، هیچ! ولی کشتی تسلیمی برای ما و مخصوصاً برای سیمین به یه تفریح تبدیل شده بود و ناخودآگاه منو تحقیر میکرد. آخه خیلی ستمه که همسرتون با یه دست گردنتون رو بگیره و مثل بچه گربه، هرکاری بخواد باهاتون بکنه! مصرف استروئید یکم هم روی خلق و خوش اثر گذاشته بود و یه ذره عصبی و جدی تر شده بود ولی سعی میکرد همیشه برای من همون سیمین طناز و شیطون با طراوت بمونه. ولی خودش همیشه میگه کلا کارکرد عشق همینه. میگه چون دوستت دارم نمیتونم بهت اخم کنم و تا میبینمت چشمام میدرخشه و قلبم برات میتپه! ❤️
اما سیمین فیالواقع خیلی تغییر کرده بود. با اجازه من روی باسن عضلانی و بازوها و ساعد هاش تتو زد. البته این اجازه گرفتن صوری بود، چون میدونه که من انقدر دوستش دارم که مخالفتی نمیکنم. یه متن انگیزشی خفن هم روی عضلات موربی پهلوی راستش تتو کرد که من هر شب براش میلیسم! من از خیلی وقت پیش تر از استروئید مصرف کردن سیمین، تمایل به لیسیدن و خوردن عضلاتش داشتم جوری که هر شب حدود یکساعت از کص تا زیر ممه هاش یعنی سیکس پکش رو میلیسیدم و میخوردم. این به سیمین آرامش میداد، اما از حدود دو سال و نیم پیش و با ظهور عضلات پله پلهای موربی قدامی روی پهلوهای تنومند سیمین، این عضلات رو هم براش میلیسم و لذت میبرم.
سیمین از قبل بیشتر باشگاه میره و تقریبا هر روز توی باشگاهه، حتی جمعه ها، سه شب در هفته هم قبل از خواب برای کاردیو میره پارک. اون عصرها بعد از من میاد خونه و مثل سابق، منو با فشار بازوان قطور و عضلانیش که دور بدنم حلقه میکنه از زمین بلند میکنه و در حالی که به عضلاتی بزرگ سینه اش فشارم میده، میبوسه. البته همون ماه دوم دوره اش، یکی از دنده هامو شکست! از بس زورش زیاد شده بود. جوری فشارم داد که صدای شکستن دنده ام رو شنیدم و از هوش رفتم. از اون روز دیگه کمتر فشارم میده با اینکه قدرتش چند برابر شده. ولی دست از این کار نمیکشه، چون خیلی دوس داره منو مثل پر با این کار از زمین بلند کنه و ازم لب بگیره! پهنای سرشونه هاش هم از من ستبر تر و پهن تر شده. بعلاوه اینکه دیگه همیشه پاشنه ۱۰ سانتی پاش میکنه و وقتی مقابلم می ایسته، صورت من مقابل سینه های گردش قرار میگیره. ما صبح ها با هم سرکار میریم، از همون موقع که دوره ها رو شروع کرد، هرشب زودتر از من رأس ساعت ۱۰ میخوابه (البته به غیر شبهایی که برنامه داشته باشیم که بعدا بهتون میگم) و هر صبح زودتر از من بیدار میشه و تمرین صبحگاهی میکنه. بخاطر همین شستن ظرف های شب با منه که دیر تر میخوابم. ظهر با هم از سرکار برمیگردیم، سیمین وعده مملو از پروتئین قبل از تمرینش رو میخوره و میره باشگاه و منم بعد از یه استراحت کوچیک مشغول تمیز و مرتب کردن خونه میشم و ظرف ها رو میشورم و غذا درست میکنم تا کوه عضله به خونه برگرده تا شام بخوریم. وقتی وارد میشه هم با همون روش ازم لب میگیره. جالبه که از بس سنگین و شدید تمرین میکنه که بدنش همیشه درد میکنه ولی حتی در ناتوانی موقع بدن درد هم از من چندین برابر قوی تره و منو مثل عروسک از زمین میکنه! دامنه تنوع شوخی های دستی سیمین با من هم گسترده تر شده و هم سخت تر. سابقا فقط اسپانکم میکرد. اما الان به غیر از اسپانک درد آور کارهای دیگه ای هم میکنه که پشم به تنتون نمیذاره. مثلا وقتی توی آشپزخونه دارم غذا درست میکنم و جلوی اجاقم یا جلوی سینک دارم ظرف میشوره میاد پشت سرم و سر به سرم میزاره. مثلا چی؟ مثلا میاد میچسبه بهم و خودشو میماله بهم و من راه فرار ندارم یا گاهی یک دستش رو از کنار باسنم میاره جلوم و میزنه زیر تخمام، دست دیگه اش رو هم از زیر بغلم رد میکنه و سینه هامو میماله، یهو منو از روی زمین با یه دست بلند میکنه و کونمو میماله به کصش و از طرف دیگه گردن و گوشم رو میخوره. البته من این لوندی ها رو دوس دارم و بخاطر اینکه ادامه بده همش میگم نکن و از این حرفا. گاهی وقتا میاد اذیتم میکنه و در حالی که خودشو از پشت بهم فشار می��ه و منم به کابینت فشار میده. دست های قطورش رو میذاره دو طرفم و به هم نزدیکشون میکنه حوری که نتونم دستهام رواز هم باز کنم یا کار کنم. ریز ریز میخنده میگه: «مموشم... تلاش کن دستاتو باز کن...» اما این برای من از نشد بود، ضخامت و طول عضلات زیر بغلش رو ببینید! اون با دو تا دمبل ۱۷/۵ کیلویی نشر میزد اون موقع، چطور من حریف یه همچین عضلات زیر بغلی باشم. اما سیمین قرار نداشت و به کارش ادامه میداد و گرد و گوشمم میخورد.
اما همه اینا رو گفتم تا برسم به اینجا... سیمین قبل از مصرف استروئید، موقعی که عضلات نچرالی داشت بعضی شبها منو به شکم میخوابوند و میومد روم و از پشت انقدر به کونم میمالید تا ارضا بشه. ما یه جورایی فضا سازی میکردیم که یعنی اون داره کونم میزاره. پنج ماه بعد از شروع دوره هاش، سیمین بیشتر اینکار رو میکرد و یه جورایی با پوزیشن های مختلف اینکارو میکرد تا اینکه یه روز با یه بسته اومد خونه! چشمتون روز بد نبینه! اون یه استراپون یا دیلدو کمربند دار خریده بود. همون شب میخواست منو با دیلدو بکنه ولی من اجازه ندادم. در واقع اون خودش منو نکرد اونشب و اگه اراده میکرد من راه فرار یا توان مانع شدن نداشتم اما یک هفته روی مخ من کار کرد و یه شب جمعه منو افتتاح کرد. شب جمعه ای که این عکس رو گرفت! آخه سیمین یه سری لوازم نورپردازی خریده تا برای پیج بدنسازیش محتوای خفن درست کنه.
بعد از کلی عکاسی کردن از بدن بی نقص ملکه مطلق زندگیم، سیمین لم داد روی کاناپه و من رفتم سرویس. وقتی برگشتم دیدم سیمین هنوز روی کاناپه ست. پاهاش رو انداخته روی هم. آرنجش رو گذاشته روی متکایی کاناپه و با نوک ناخن انگشت اشاره اش به لب هاش که یکم از هم بازشون کرده بود میکشید و یه جوری عشوه ناک و حشری نگام میکرد. خب لخت لختم بود. من با دیدن این صحنه کیرم تکونی خورد و قند تو دلم آب شد. یدفه سیمین چشمکی زد و لبشو گاز گرفت و با انگشتش اشاره کرد که بیا اینجا ببینم. من بی ��ختیار و به آرومی رفتم سمتش. دیدم انگار شورت پاشه. گفتم:« عزیزم، کی شورت پات کردی؟»
لبخند عشوه ناکی زد و گفت:« همین الان...»
خم شدم و در حالی که دستام رو روی سرشونه های گرد و عضلانیش گذاشتم، ازش لب گرفتم و گفتم: «ای شیطون، میخوای من برات درش بیارم؟»
+ اوووووووووم، آرررره... میتووونی؟
- معلومه که میتونم!
+ امیدوارم مموشی ضعیفم
من نشستم جلوی روی زمین سعی کردم شورت رو در بیارم ولی خیلی ضخیم بود، یدفه متوجه شدم که انگار لبه های دو طرف شورت یه جنس ضخیم برزنتی داره. تو این فکر بودم که یهو سیمین پاش رو از روی اون یکی برداشت و چیزی دیدم که درجا خشکم زد 😳😱 هم ترسیدم و هم شوکه شدم 😨😰 یه دیلدو کلفت و دراز بین پاهای سیمین بود. بدنم لرزید و تا خواستم خودمو بکش عقب سیمین با سرعت برق آسایی گردنمو لا دست چپش گرفت و گفت:« کجا کجا مموشی... بمون... کارت دارم!»
من با وحشت و التماس در حالی که دو دستی ساعد قطور سیمین رو گرفتم بهش گفتم:« تو رو خدا سیمین... تو رو خدا ولم کن... 😰😰»
سیمین خنده ای کرد و گفتم:« هه هه هه، چیو ولم کن... یه عمری من واست میخوردم... حالا نوبت توعه ضعیفه ی کوچولوی من!...»
من که بدنم عین بید میلرزید گفتم:« خواهش میکنم نه سیمینم، تو رو خدا... خ خ خ خیلی کلفته...»
+ اوووووووم، جداً؟؟؟... دوسش داری؟... فک کنم کلفت دوس داشتی... نه؟؟؟؟ 😏
من که اشک تو چشمام جمع شده بود و گردنم توی پنجه قدرتمند سیمین گیر کرده بود، با التماس گفتم:« تو رو خدا سیمین... ملکه من رحم کن... من بلد نیستم... 😭»
سیمین با همون یه دست گردن منو کشید سمت خودش و با دست دیگه اش به آرومی به صورتم سیلی میزد و با غنچه کردن لبش گفت:« نترس ملوسک کردنی من... خودم یادت میدم...» تا گفت کردنی بدنم یخ کرد و بی حس شد. پشت گردنمو گرفت و با دست دیگه اش سر دیلدو رو بلند کرد و گذاشت روی لبم و گفت:« اوووم... اول یه مزه اش بکن ببین چقدر خوشمزه اس... آفرین جمال کوچولو... یالااااا... زود باش» داشتم جون میدادم از ترس. بوی سیلیکون میداد دیلدوعه... در حالی که سرم رو به نوک دیلدو میمالید ملتمسانه به سیمین نگاه کردم. لبخندی زد و گفت:« نگران نباش عشق کردنی من... نمیمیری... یه مزه اش بکن... من انقدرا برات ناز نکردماااا... یادته شب اول عقدمون چطوری وادارم کردی کیر کلفتتو بخورم؟؟؟... اگه یادت رفته یادت بیارم!... حالا آفرین مموش... عمتو باز کن... آفرین!» انگار چاره ای نبود. من دهنمو باز کردم و شروع کردم به آرومی کلاهک دیلدو یا بهتر بگم، کیر کلفت سیمین رو بکنم تو دهنم و بلیسم. خیلی بزرگ بود ولی دهن منم به اندازه کافی گشاد بود که کل کلاهک توش جا بشه. لبخند رضایت و لذت روی لبهای قشنگ سیمین میدرخشید. یکم که پیش رفت منو وادار کرد مثل فیلم های پورنی که اوایل ازدواجمون گاهی تماشا میکردیم از تخمها تا زیر کلاهک دیلدو رو لیس بزنم. با هر بار لیس زدن، سیمین یه آه بلند میکشید و چشماش خمار میشد. انگار که واقعا داره لذت میبره ولی من تعجب میکردم و فک میکردم داره فاز لذت بر میداره و الا کیر که مصنوعیه و حس نداره که!!! 😳😳😳 بعد از چند دقیقه که سیمین همراه و آه و ناله « جنده، ضعیفه، کونی، مفعول من و...» صدام میزد، منم مثل اون وقتایی که به کونم میمالید و اینا رو میگفت از این کار خوشم اومده بود و واقعا ادای جنده ها رو براش در میاوردم و با ولع واسش میخوردم. کلاهک کیر توی دهنم بود و زیرشو زبون میزدم که یه دفعه دستشو گذاشت پشت سرم و یدفه نصف دیلدو رو با آه بلند فرو کرد توی دهنم. اون دیلدو دست کم ۲۵ سانت بود. من دستامو گذاشتم به کشاله های عضلانی سیمین اما زورم هر دو دستم هم حریف قدرت یه دست اون نبود و دیلدو رفت توی حلقم و خورد به زبون کوچیکه! نفسم بالا نمیومد و اشک توی چشمام حلقه زد. احساس تهوع میکردم نگاه ملتمسانه ای به سیمین کردم و با دیدن چهره اش پشمامم ریخت. یه جوری زبونشو گاز گرفته و بود و چشماش به طاق پلکش چسبیده بود که انگار واقعا داشت حال میکرد. سیمین سرم رو محکم نگهداشته بود و دیلدو حتی از زبون کوچیکه هم گذشته بود. کاملا توی حلقم فروش کرد جوری که دماغم به بیخش رسید و بوی آب کص سیمین رو حس کردم. من داشتم خفه میشدم و زورم هم که به سیمین نمیرسید. شروع کردم به آرومی زدن روی رونهاش که بلکه ولم کنه. اون سریع دستشو شل کرد و من با عجله کیر رو از دهنم در آوردم. سیمین آه میکشید. شروع کردم به سرفه چون نفسم حبس شده بود و حال خفگی بهم دست داد. سیمین پوز خندی زد و گفت:« چی شد مموشی؟... »
با عصبانیت سرش داد زدم که:« سیمین! چی کار میکنی داشتم خفه میشدم !... لازم نیست انقدر جدی بگیری عزیزم...» یدفه سیمین خم شد و صورتشو آورد نزدیک صورت من و جوری بهم نگاه میکرد که یه ببر به یه بزغاله نگاه میکنه و گفت:« همینقدر جدیه عسلم... چی فک کردی؟» بدنم لرزید از نگاه و لحنش... گفتم:« یعنی چی سیمین؟... حالت خوبه؟» خنده مستانه ای کرد و گفت:« اوووووووم... حالم که عالیه... تازه دارم میفهمم اونوقتی که کیرتو برات میخورم چه حسی داری کونی من...» من ماتم برد و گفتم:« چی میگی سیمین... این یه کیر مصنوعیه... چیو حس کردی؟؟؟» شروع کرد مثل هارلی کویین، قهقه زدن جوری که بدنم از ترسش میلرزید و گفت:« آخی... بد بخت بیچاره!... این یه دیلدو معمولی نیست!... میدونی چند خریدمش؟... این دیلدو سه سر داره مموشم... یه سرش تو کصمه و با همون سرعتی که ساک میزنی واسم ویبره میخوره... یه سرشم تو کونمه و روی نقطه جی ویبره میخوره توی خودش ۱۶۰۰ تا حسگر داره عسلم...» من که دهنم با شنیدن حرفاش باز مونده بود. ادامه داد:« تازه این هیچی... یادته سه ماه پیش با دو تا دوستام رفتم دبی و یک ماه نبودم؟؟؟» من سرمو تکون داد و اون گفت:« رفتم یه تراشه زیر مخچمه ام کاشت کردم که تمام لذت ساک زدن رو از این دیلدو به مغزم مخابره میکنه!...» دستی به چونم کشید و یهو گردنمو گرفت و با قدرت دستش منو نیم خیز کرد و کشیدم به سمت بدن عضلانی خودش و گفت:« میدونی معنی این چیه عسل کص مالشِ من...» من آب دهنمو قورت دادم و سیمین گفت:« یعنی من دیگه یه کیر دارم... کیییییییر!... یعنی تو دیگه باید کون بدی... کوووووووون!» من شوکه بودم و زبونم قفل بود. سیمین یدفه کیرشو گذاشت دهنمو شروع کرد سرم رو روی کیرش تلمبه بزنه. کیر تا ۲/۳ توی حلقم فرو میرفت ولی من قدرتی برای امتناع نداشتم. از لذت جیغ میزد سیمین... جیغ میزد! بعد چند دقیقه ای که برای من مثل چند ساعت گذشت کیرش رو از دهنم بیرون کشید و جلوم بلند شد و ایستاد. کیرش مثل یه کیر واقعی شق شده بود. من نفس نفس میزدم و سرفه میکردم. به خودم که اومدم دیدم جلوی پاهای سیمین به خاک افتادم و بهش سجده کردم. یدفه بالا رو نگاه کردم و دیدم داره از بالای مثل یه خدا بهم نگاه میکنه. سینه های بزرگش هم در اوج اقتدار بود و کیرشم شق شق بود. یهو گفت:« حالت جا اومد مموشی کونی من؟... حالا حالا ها باهات کار دارم...» یهو ��ا وحشت سعی کرد فرار کنم که سیمین مثل بره گردنمو گرفت و گفت:« کجا کجا کجا... مگه میشه از دست من فرار کنی؟... حتی فکرشم نکن... تو باید امشب بهم کووووووون بدی... کووووووووون!» در حالی که گردنم در اختیارش بود منو روی زمین کشون کشون برد تا اتاق... داشتم گریه میکردم و التماس میکردم... برای اولین بار داشتم علاوه بر طعم کیر، طعم ترسیدن از سیمین رو هم تجربه میکردم... مست شهوت و لذت بود و کور شده بود... بدن عضلانیش جوری دم کرده بود که من تا حالا ندیده بود. منو پرتم کرد روی تخت...
ادامه دارد...
1K notes
·
View notes
Text
امروزم بدک نگذشت.
ساعت چهار صبح خالهم با بچه هاش رسیدن اینجا.. من نمیدونم چطوری خسته نمیشن واقعا.
یه خاله دیگه م هم با همه بچه هاش اومد. (جز یه دخترخالم که کلاس داشت..) جالبه هیچکدوم نمیدونستن اون یکی قراره بیاد.
سر میز از نوه خالم پرسیدم اومدیم کجا، مامانش زیرلبی گفت بگه طالقان. چی گفت؟ اومدیم طالبان👍🏻
بخاری رو هم که دید گفت : این چی چیه؟
+ بخاریه.
- توش جیش میکنیم؟
+ نه.
- چرا.
بعد صبحونه رفتم در پشتی رو باز کردم، جلوش یه جوی خوب داره. بچه ها نشستن لبش و بازی کردن. بماند آب پاش پلاستیکی یکیشون افتاد و آب بردش کلی دویدیم پیداش کنیم که گریه ش رو تموم کنه.. خوشحال شد.
کلی سنگ پرت کردیم تو آب، گل گذاشتم روی موهاشون، بهشون خوش گذشت. خوشحالم.
(باید مشکلات خشممو با پرت کردن سنگ تو آب از بین ببرم)
نهارو همه کنار هم خوردیم. (کل سینی گوجه ها قبل پخت چپه شد رو زمین، برشون گردوندیم یه گوجه دیگم بعدش افتاد عالیه)
از نوه خالم پرسیدم به کی رای میدی؟ گفت : من به تو رای میدم. به (اشاره به دخترخاله هام) شما هم میدم به همه رای میدم.
کاش تو زندگیم همین شکلی ساده باشم.
بعدم همه یکم استراحت کردن و به اجبار یک دوست عزیز فرستادنمون جهت رای دادن. تو این گرمای سگ پز سگ میره بیرون آخه؟ از بینمون ۴ نفر رای دادن کلا. منم فقط کاغذشو انداختم تو صندوق، خودم رای ندادم.
حالا تو ماشین :
مادر : حالا تو به کی رای دادی؟
(پدرجان موقع رای دادن کاغذشو قایم کرد گفت نمیخوام رای منو ببینین)
پدر : دزد بزرگ.
به این ترتیب وقتی مادرجان منظورشو فهمید دعوا شد.
برگشتیم خونه یکم میوه خوردیم و استراحت از اونجایی که همه خسته راه بودن..
به باغ مادربزرگم هم سر زدیم و چندتا آلبالو چیدیم، یه گل جدید دیدم. خیلی جزئیات داشت و انگار وسط برگای ریزش یه مرکز کاج شکل کوچیک داشت . اکثر فامیل برگشتن خونه هاشون و امیدوارم سالم رسیده باشن چون چند دقیقه پیش چنان رعد و برقی شد که کرک و پرام ریخت..
رفتیم لب یه رودخونه که پشت باغ بود، خیلی پر آب بود و یه خانواده نزدیکش نشسته بودن. سنگ پرت کردم تو آب که البته تو کفشام کلی آب رفت..
وقتی بقیه رفتن ما هم با یه خاله و داییم رفتیم سه تا روستا رو دیدیم، مرجان، نساء اولیا و جوستان.
برگشتیم خونه. دوباره در پشتی رو باز کردم یکم نشستم تو لب آب پاهام خنک شد کلی هم آرامش گرفتم.
واکنش صادقانه یه بنده خدایی که ته جوی وایساده درحال خوردن آب :
اون بنده خدا تا ابد :
یکم از آسمون آبی فیض بردیم و برگشتیم تو.
امروز صفحه جدیدی از بولت ژورنالم درست نکردم.. فردا هم برمیگردیم تهران.
بدرود.
جوجه رو نگاه آخه، پسرخالمه :>>
#SoundCloud#ایرانی#iran#soundcloud#ایران#persian#iranian#dear diary#diary#خاطره#stand with iran#trip#family#family trip#family travel#family time#alborz#taleghan#سفر#سياحة و سفر#travel#persian food
5 notes
·
View notes
Text
ساعت....یک تا چهار با ننه بابام حرف زدیم چون باید بیدار می موندیم واسه شب و خواب بعد از ظهر واز عه بیگ نو نو. ننه بابا گفتن رو اداب اجتماعیت کار کن، اینبار دیگه اجبارا باید خوب باشی. نزدیک بود گریه کنم ولی قبول کردم. بعد به ددی گفتم که جای پول و کادوی ولادت رانندگی یاد بده. بلدم ولی خیلی اوکی نیستم تو پیچ و فلان. گفت باشه و انشالله به قولش عمل کنه. باتری هم برای پلیر سفیده که بهم ارزانی داشته بخره
lol
ظرف شستم و پلیر جدیده رو امتحان کردم تا ببینم چقدر با شارژ باتری دووم میاره، هنوز داره کار میکنه. امیدوارم چشمش نزده باشم
با بچه ها کد بازی کردیم و انلاین شدن و منم کلی فحاشی کردم
i don't understand why you're so cold to me~~~~
به مامانم یاد دادم که پوسی یعنی چی . گفت کی یادت داده؟! گفتم نیکی آیناز. گفت منظورت میناژه؟ گفتم نه واژنه.
دندون عقل بالایی سمت راستم درد میکنه پس پروفن میبرم
لپتاپ رو میخوام آپدیت کنم حوصله ندارم. فرش هم هنوز نشستم، کف اتاقم الان سرامیکه. نمیدونم لپتاپو ببرم یا نه. شاید نبرم چون میترسم خراب بشه. احتمالا کتاب ببرم. نمیخوام عقب بیفتم
نمیدونم اگه اکسسوری ببرم استفاده میکنم یا نه.
یه کیف خفن تو انباری پیدا کردم که قدمتش به دوران مجردی خالم بر میگرده. اونو میبرم با کیف جدیده و چمدون و اون کیفه؟ چقدر زیاد شد.
کش مو حتما میبرم
برم حموم
تیشرتا رو بردارم و شلوار جین قدیمیا و چارخونه سه ایکس
he was sunshine i was midnight rain!!
1 note
·
View note
Text
تربیت بچه گربه پرشین | آموزش نکات لازم
تربیت بچه گربه پرشین، به دلیل خصوصیات منحصر به فرد این نژاد زیبا و محبوب، نیازمند دقت و توجه ویژه است. ایجاد محیطی امن و آرام، تغذیه مناسب، آموزش استفاده از سینی خاک، و توجه به اجتماعی شدن از جمله مواردی است که باید به آنها توجه کرد. همچنین، مراقبتهای بهداشتی، فعالیت بدنی و بازی، تربیت و فرمانپذیری، و نظارت بر علائم بیماری نیز از اهمیت بسیاری برخوردارند. با رعایت این نکات میتوانید از داشتن یک بچه گربه پرشین سالم، شاد و خوش رفتار لذت ببرید.
تربیت بچه گربه پرشین نیازمند صبر، عشق و توجه است. با رعایت نکاتی، میتوانید از داشتن یک گربه سالم، شاد و خوش رفتار لذت ببرید. گربههای پرشین با توجه و مراقبت مناسب به اعضای محبوب و دوستداشتنی خانواده تبدیل میشوند.
تربیت بچه گربه پرشین ، با وجود ویژگیهای منحصر به فرد این نژاد، نیازمند صبر و بردباری بیشتری نسبت به تربیت سگهاست. نباید خصوصیات اخلاقی این دو حیوان را یکسان دانست. گربهها موجوداتی مستقل، تمیز، بسیار باهوش و حساس به شخصیت خود هستند. آنها به دلیل توانایی سپری کردن زمان به تنهایی بدون نگرانی و نیاز به آموزش زیاد، پت مناسبی برای زندگیهای پرمشغله امروزی محسوب میشوند. همچنین، گربهها نیاز خاصی به یادگیری محل دستشویی خود ندارند و از گردش روزانه نیز بینیازند. این مزیتها باعث شده که خانوادهها تمایل بیشتری به نگهداری گربهها نشان دهند.
مراقبتهای بهداشتی مهمی در تربیت گربه پرشین هستند. برای مثال، مراقبت از موها، حمام منظم، تمیزی چشمها و گوشها، مسواک زدن دندانها، تغذیه مناسب، کوتاه کردن ناخنها، و واکسیناسیون منظم آنها را سالم و خوشحال نگه میدارد.
همچنین، فرمانهای ابتدایی مانند آموزش استفاده از سینی خاک، تشویق به نام خودشان، آموزش عدم خراشیدن وسایل، آموزش عدم گاز گرفتن و خراشیدن، و آموزش آمدن به صدا از جمله مواردی هستند که در تربیت بجه گربه پرشین موثرند. با تمرین مداوم و استفاده از تکنیکهای مثبت و تشویقی، میتوانید به آرامش و انضباط گربه پرشین خود برسید.
نکته مهمی که در تربیت بچه گربه پرشین باید رعایت کنید، اجتناب از هرگونه خشونت و تنبیه فیزیکی است. صبر، محبت، و احترام به شخصیت و عزت نفس گربه، کلید موفقیت در تربیت اوست. با توجه به این نکات، میتوانید ارتباط قوی و مثبتی با گربه پرشین خود ایجاد کرده و از همراهی و دوستی او لذت ببرید.
0 notes
Text
معرفی بهترین فروشنده لباس دختر کفشدوزکی در سایز بندی مختلف
لباس دختر کفشدوزکی بچه گانه سرهمی با یویو
خرید لباس دختر کفشدوزکی با یویو
یکی از بهترین روش ها برای تقویت هوش هیجانی کودک خرید اسباب بازی می باشد. با خرید اسباب بازی مناسب می توانید مسیر جدیدی را برای پرورش خلاقیت کودک خود ایجاد کنید. یکی از علاقه مندی های اصلی اغلب کودکان شخصیت های کارتونی می باشد. شما به عنوان یک هدیه ارزشمند و ماندگار می توانید لباس شخصیت های کارتونی را به کودک خود هدیه دهید. یکی از پرطرفدارترین و محبوب ترین شخصیت های کارتونی دختر کفشدوزکی می باشد. با خرید لباس دختر کفشدوزکی حس یک تعقیب و گریز واقعی را کودک شما تجربه خواهد کرد. این لباس کاملا مشابه به نمونه اصلی شخصیت کارتونی دختر کفشدوزکی است؛ زیرا تمامی جزئیات مربوط را دارا می باشد. لباس دختر کفشدوزکی یک جستجوی واقعی و سرشار از هیجان را برای هر کودکی رقم خواهد زد. لباس دختر کفشدوزکی سرهمی به شکلی متفاوت و کاملا فانتزی طراحی شده است. قیمت لباس دختر کفشدوزکی کاملا ارزان و مناسب می باشد؛ بنابراین خرید این محصول از هر نظر به نفع والدین می باشد.
لباس دختر کفشدوزکی
نقد و بررسی لباس دختر کفشدوزکی:
این لباس از بهترین ��ارچه های نخ پنبه تولید شده است؛ به همین علت در صورت تماس مستقیم با پوست باعث ایجاد حساسیت های آلرژیک نمی شود. این لباس در سایز بندی مختلف تولید و به فروش می رسد. با خرید لباس دختر کفشدوزکی حس قدرت و اقتدار را به کودک خود القا خواهید کرد. برای تقویت بنیان های مسئولیت پذیری در کودکان باید نسبت به خرید این محصول اقدام کنید. یکی از مسائل چالش برانگیز برای کودکان مهارت های اجتماعی و رفتاری در محیط بیرون می باشد. لباس شخصیت کارتونی دختر کفشدوزکی حس اعتماد به نفس را به کودک شما القا خواهد کرد. این لباس کیفیت فوق العاده بالایی دارد؛ به همین علت در اثر شستشوی مداو�� کیفیت خود را از دست نمی دهد. این لباس پارچه ای نرم و لطیف دارد، که کاملا سازگار با پوست کودکان می باشد.
این لباس شخصیت کارتونی دخترانه هدیه ای هیجان انگیز و کاملا متفاوت برای هر کودکی می تواند باشد. برای محبوبیت بیشتر فرزندتان در جمع های کودکانه باید این لباس را خریداری کنید. این لباس میزان تحرک و جنب و جوش کودکان را افزایش خواهد داد. برای تخلیه انرژی کودک خود نیز می توانید از این لباس کمک بگیرید. این محصول بهترین راه برای افزایش مدت زمان بازی و سرگرمی کودکان می باشد. به کمک این لباس می توانید کودک خود را از بازی های رایانه ای و فضای مجازی دور نگه دارید.
خرید لباس دختر کفشدوزکی
نگاهی گذرا به کاربرد لباس دختر کفشدوزکی:
این لباس به دلیل کاربرد بسیار گسترده ای که دارد؛ جزء نمونه های پرفروش بازار می باشد. به کمک این لباس می توانید یک نمایش کودکانه را به بهترین شکل ممکن اجرا کنید. با لباس دختر کفشدوزکی بسیاری از مسائل مربوط به شخصیت کارتونی مورد علاقه کودک خود را به نحو احسن می توانید آموزش دهید. تمامی متعلقات این لباس تجربه ای هیجان انگیز را برای کودکان رقم خواهد زد. این لباس فانتزی به عنوان تم تولد نیز مورد استفاده قرار می گیرد. لباس دخترانه کفشدوزک یا همان لیدی باگ میزان فعالیت فیزیکی کودکان را در طول روز افزایش خواهد داد. برای اجرای بهتر بازی های کودکانه باید از چنین لباسی کمک گرفت. این لباس شامل: سرهمی، نقاب، جوراب، دستکش و یویو می باشد.
قیمت لباس دختر کفشدوزکی
حس اعجاب انگیز از یک قدرت ماورایی را یویو این ست لباس به کودک تلقین خواهد کرد. با پوشیدن این لباس کودک تحت تاثیر شخصیت کارتونی قرار خواهد گرفت؛ به همین علت در آینده مبارزه با شرارت را یاد می گیرد. کودک به واسطه این لباس داستان اختصاصی خود را دنبال می کند؛ در نتیجه قوه تحلیل و درک کودک به بهترین شکل ممکن پرورش پیدا خواهد کرد. در سال های گذشته این لباس با استقبال بی نظیری رو به رو شده است. لباس دختر کفشدوزکی فضایی شاد و سرشار از هیجان را در بازی های کودکانه به وجود خواهد آورد.
لباس دختر کفشدوزکی با یویو
معرفی بهترین فروشنده لباس دختر کفشدوزکی در سایز بندی مختلف:
هم اکنون این لباس محبوب و پرطرفدار توسط فروشگاه های مختلفی به فروش می رسد. برای خرید این محصول باید فروشگاه معتبری را انتخاب کنید. سایت اینترنتی کودکانه بزرگ ترین فروشنده انواع مختلف این لباس در سایز بندی متنوع می باشد. این مجموعه بستری امن و مطمئن برای خرید لباس دختر کفشدوزکی می باشد. سایت کودکانه کیفیت و اصالت تمامی محصولات خود را از هر نظر تضمین می کند. این سایت با کاهش قیمت نهایی محصولات خود درصدد جلب رضایت شما مشتریان عزیز می باشد.
تمامی سفارشات ثبت شده در کوتاه ترین زمان ممکن ارسال می شوند. با محصولات فروشگاه کودکانه می توانید مسیر جدیدی را برای رویاهای کودک خود خلق کنید.
لباس دختر کفشدوزکی بچه گانه
لباس سفید برفی دخترانه لباس طرح سگ های نگهبان لباس بچه گانه سوپرمن
0 notes
Text
دوره های آموزش زبان انگلیسی برای کودکان
چرا دوره و کلاس مکالمه آموزشگاه زبان رادتایم در زمره بهترین آموزشگاه های ایران است؟
بهره مندی از اساتید نخبه و آموزش دیده در زمینه آموزش کودکان و نوجوانان که آشنایی کامل با روانشناسی آموزش گروه سنی کودک و نوجوان دارند.
ارائه منابع آموزشی مدرن مناسب برای گروه آموزشی کودکان و نوجوانان
ارائه گزارشات پیشرفت دوره ای به والدین برای اطلاع رسانی از وضعیت تحصیلی فرزاندان عزیزشان
مطالعه و تحقیق علمی مستمر به منظور به آپدیت کردن منابع، روش ها و رویکرد های آموزش در زمینه کلاس های آموزش انگلیسی کودکان و نوجوانان
جلسات پخش انیمیشن و فیلم، سرودهای انگلیسی، بازی و سرگرمی در کنار آموزش کتاب های اصلی
آماده سازی محیطی مجهز و آرام برای هرچه لذت بخش تر کردن یادگیری در کلس مکالمه کودکان
نکات مهم برای تقویت مکالمه زبان انگلیسی کودکان در منزل
راهکار اول: ایجاد یک روال
یک برنامه روتین برای آموزش انگلیسی خود در خانه تنظیم کنید. بهتر است جلسات کوتاه و مکرر داشته باشید تا آنکه طولانی و کم بازده. 15 دقیقه برای کودکان بسیار کوچک کافی است. با بزرگتر شدن فرزندتان و افزایش تمرکز او می توانید به تدریج جلسات را طولانی تر کنید. فعالیت ها را کوتاه و متنوع نگه دارید تا توجه فرزندتان را به خود جلب کنید. کودکان زمانی احساس راحتی و اعتماد به نفس بیشتری می کنند که بدانند چه چیزی در انتظار آنها است. اگر فضایی در خانه دارید، میتوانید یک جایگاه در گوشه خانه ایجاد کنید که در آن هر چیزی را که به زبان انگلیسی مرتبط است، به عنوان مثال کتاب، بازی، DVD یا چیزهایی که فرزندانتان ساختهاند، متصل کنید. تکرار ضروری است و کودکان اغلب نیاز دارند تا کلمات و عبارات را بارها بشنوند قبل از اینکه احساس کنند خودشان می توانند به راحتی از آنها استفاده نمایند.
بیشتر بخوانید
تدریس زبان به کودکان | 9 نکته طلایی در آموزش زبان انگلیسی به کودکان
تدریس زبان انگلیسی به کودکان | چطور در منزل به فرزندمون زبان آموزش بدیم
سن یادگیری زبان انگلیسی در کودکان | بهترین سن برای آموزش زبان انگلیسی
یادگیری زبان از طریق بازی | افزایش سرعت یادگیری با بازی
مکالمه زبان انگلیسی خود را چگونه بهتر کنیم؟
راهکار دوم : بازی را از یاد نبرید
بچه ها وقتی در حال تفریح هستند به طور طبیعی یاد می گیرند. فلش کارت ها روشی عالی برای آموزش و اصلاح واژگان هستند و بازی های مختلفی وجود دارد که می توانید با فلش کارت بازی کنید، مانند فلش کارت حافظه. اگر دوست داشتید می توانید اینجا کلیک کنید و فلش کارت های متنوعی را دانلود نمایید.
تعیین سطح رایگان زبان
راهکار سوم : برای آموزش مکالمه به کودکان از قصه و داستان استفاده نمایید
بچه ها وقتی در حال تفریح هستند به طور طبیعی یاد می گیرند. فلش کارت ها روشی عالی برای آموزش و اصلاح واژگان هستند و بازی های مختلفی وجود دارد که می توانید با فلش کارت بازی کنید، مانند فلش کارت حافظه. اگر دوست داشتید می توانید اینجا کلیک کنید و فلش کارت های متنوعی را دانلود نمایید.
راهکار چهارم : استفاده از موسیقی و شعر برای آموزش مکالمه زبان انگلیسی به کودکان عزیزتان
آهنگ ها روشی واقعا موثر برای یادگیری کلمات جدید و بهبود تلفظ هستند. آهنگهایی که شامل حرکات و انیمیشن باشند مخصوصاً برای کودکان بسیار خردسال خوب هستند، زیرا میتوانند به آن بپیوندند حتی اگر هنوز قادر به خواندن آهنگ نباشند. اعمال اغلب معنای کلمات را در آهنگ نشان می دهد.
0 notes
Text
اپیزود پونصد و نود و سوم
امشب حسین گفت عمدا اذیتم میکرده! قضیه پا انداختن و این چیزا!
جالبیش اینه که فکر میکنه من ازین کار خوشم میومده و ادامه داده!
کاری به اینکه چطور یادش مونده و اینا ندارم. کارم به اینه که توصیف دقیقی از من کرد. یه بچه که دوست داره باهاش بازی بشه، حتی به قیمت اذیت شدن… این خیلی رقت انگیزه ولی راسته.رفت انچیز
ولی راست و خقیقی.
0 notes