photolisator-blog
Photolisator
54 posts
photographer instagram : Photolisator telegram : musiclighttrack fb : photolisator
Don't wanna be here? Send us removal request.
photolisator-blog · 5 years ago
Photo
Tumblr media
0 notes
photolisator-blog · 5 years ago
Photo
Tumblr media
این قافله عمر عجب میگذرد دریاب دمی که با طرب میگذرد ساقی غم فردای حریفان چه خوری پیش آر پیاله را که شب میگذرد خیام . . . . . . . . . . #me #photolisator #photooftheday #f4f #instagood #cute #iran #love #photogram #nature #beautiful #happy #photographer #photoday #nationalgeographic #life #bestoftheday #photo #hot #lifestyle #instadaily #blackandwhite #instafollow #awesome #iphonesia #friends  #amazing #lol #art #instacool (at Chah-E Khani, Mazandaran, Iran) https://www.instagram.com/p/B3JpZmtDg0j/?igshid=px5urzoztrzu
0 notes
photolisator-blog · 5 years ago
Photo
Tumblr media
هرچند که رنگ و بوی زیباست مرا چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا معلوم نشد که در طربخانه خاک نقاش ازل بهر چه آراست مرا خیام . . . . . . . . . . #me #photolisator #photooftheday #f4f #instagood #cute #iran #love #photogram #nature #beautiful #happy #photographer #photoday #nationalgeographic #life #bestoftheday #photo #hot #lifestyle #instadaily #blackandwhite #instafollow #awesome #iphonesia #friends  #amazing #lol #art #instacool (at Chah-E Khani, Mazandaran, Iran) https://www.instagram.com/p/B3Jo5WBjfch/?igshid=1mevmpk8ztmcr
0 notes
photolisator-blog · 5 years ago
Photo
Tumblr media
ر کارگه کوزه گری بودم دوش دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش هر یک به زبان حال با من گفتند کو کوزه گر و کوزه خرو کوزه فروش  خیام . . . . . . . . . . #me #photolisator #photooftheday #f4f #instagood #cute #iran #love #photogram #nature #beautiful #happy #photographer #photoday #nationalgeographic #life #bestoftheday #photo #hot #lifestyle #instadaily #blackandwhite #instafollow #awesome #iphonesia #friends  #amazing #lol #art #instacool (at Chalus, Mazandaran, Iran) https://www.instagram.com/p/B2_7tz7D5O2/?igshid=rr1ju0066862
0 notes
photolisator-blog · 5 years ago
Photo
Tumblr media
یک عمر ز کودکی به استاد شدیم یک عمر زاستادی خود شاد شدیم افسوس ندانیم که ما را چه رسید از خاک بر آمدیم و بر باد شدیم  خیام   . . . . . . . . . . #me #photolisator #photooftheday #f4f #instagood #cute #iran #love #photogram #nature #beautiful #happy #photographer #photoday #nationalgeographic #life #bestoftheday #photo #hot #lifestyle #instadaily #blackandwhite #instafollow #awesome #iphonesia #friends  #amazing #lol #art #instacool (at Chalus, Mazandaran, Iran) https://www.instagram.com/p/B2_69YTDcdv/?igshid=66t07u0z45ht
0 notes
photolisator-blog · 5 years ago
Photo
Tumblr media
افسوس كه نامه جواني طي شد و آن تازه بهار زندگاني دي شد وآن مرغ طرب كه نام او بود شباب فرياد ندانم، كي آمدوكي شد.  خیام #me #photolisator #photooftheday #f4f #instagood #cute #iran #love #photogram #nature #beautiful #happy #photographer #photoday #nationalgeographic #life #bestoftheday #photo #hot #lifestyle #instadaily #blackandwhite #instafollow #awesome #iphonesia #friends  #amazing #lol #art #instacool (at Chalus, Mazandaran, Iran) https://www.instagram.com/p/B2_5nJ3jQMR/?igshid=j6hpohxtjlyt
0 notes
photolisator-blog · 5 years ago
Photo
Tumblr media
ادامه پست قبل: و به روايت افسانه ديگر، شمس آن كتابها را در آب افكند، و آن آب حيات بود كه همه دانش مولانا را زنده كرد و دفتر دل را كه بدون عشق هيچ معني نداشت به شراب محبت معني بخشيد، كه «المعني هو الله». اين خرقه كه من دارم در رهن شراب اولي                     اين دفتر بي‌معني غرق مي ناب اولي          "حافظ" باري اين ديدار كيميا آثار بود كه مولانا را از مرگ به زندگي، از غم به شادي، از خار به گل، از عقل به عشق، از علم به معلوم، و از عرض به جوهر و از شب به روز و از خزان به بهار جاودان آورد: مرده بدم زنده شدم؛ گريه بدم، خنده شدم                                 دولت عشق آمد و من دولت پاينده شدم             "ديوان شمس" و محققاني كه گفتند سرّ ديدار مولانا و شمس بر ما پوشيده است و نمي‌دانيم شمس چه سحر و افسوني در گوش مولانا خواند كه آن مسندنشين سجاده‌ي تقوا را بازيچه كودكان كوي گ��دانيد، راست گفتند، كه: محرم اين هوش جز بيهوش نيست                        مر زبان را مشتري جز گوش نيست          "مثنوي" آخر قصه اين ديدار، كه در سراسر ديوان شمس و مثنوي و هزاران جمله فيه ما فيه به زبان فصيح بيان شده است، چگونه مجهول تواند بود؟ به سر مناره اشتر رود و فغان برآرد                                    كه: نهان شدم من اينجا، مكنيد آشكارم!             "ديوان شمس" شمس سحر بيان و جادوي سخن داشت، اما سحر و افسوني در گوش مولانا نخواند: گفتم: جادوگري! سست بخنديد و گفت:                           سحر اثر كي كند؟ ذكر خدا مي‌رود!           "ديوان شمس" بلكه شمس در دانشگاه معرفت استاد كرسي شهود و معلم درس نظر بود: در آيد سنگ در گريه، در آيد چرخ در كديه                                       ز عرش آيد دو صد هديه، چو او درس نظر گويد            "ديوان شمس" و به يك نظر آرزوي مولانا را كه گفت: گوشم شنيد قصه ايمان و مست شد كو قسم چشم؟ صورت ايمانم آرزوست بر آورده ساخت و روزي در كنار پنجره سماع كه به گلستان دل باز مي‌شد جمال شاهد يكتاي عالم را بي‌نقاب به مولانا نشان داد و گفت: گر صد هزار شخص تو را ره زند كه نيست                            از ره مشو به عشوه، كه آن است آن يكي       "ديوان شمس" عشق سوزان مولانا به شمس، كه قصه عاشقان جهان را منسوخ كرد، محصول همين ديدار حق بود. مولانا و شمس #me #photolisator #photooftheday #f4f #instagood #cute #iran #love #photogram #nature #beautiful #smile #photographer #photoday #nationalgeographic #life #bestoftheday #photo #hot #lifestyle (at Namak Abrood, Mazandaran, Iran) https://www.instagram.com/p/B27T3O0DOIi/?igshid=hdeeu4vnqgi4
0 notes
photolisator-blog · 5 years ago
Photo
Tumblr media
ادامه پست قبل: مولانا فرو ماند و گفت: درويش، تو خود بگوي. گفت: اختلاف در ظرفيت است كه محمد را گنجايش بيكران بود، هر چه از شراب معرفت در جام او مي‌ريختند همچنان خمار بود و جامي ديگر طلب مي‌كرد. اما بايزيد به جامي مست شد و نعره برآورد: شگفتا كه مرا چه مقام و منزلتي است! سبحاني ما اعظم شاني! و باز در روايت ديگر آمده است: مولانا با جمعي از مريدان، سوار بر اسب، از مدرسه به خانه مي‌رفت. شمس بر وي در آمد و گفت: مولانا، منظور از علم چيست؟ گفت: روشني سنت و آداب شريعت. گفت: اينها همه از روي مظاهر است. مولانا گفت: وراي اين چيست؟ شمس گفت: علم آن است كه به معلومي رسي. و از ديوان سنايي اين بيت را برخواند: علم كز تو، تو را بنستاند جهل از آن علم به بود بسيار مولانا به پاي آن بزرگ افتاد و از تدريس و افاده باز ماند. اين قصه ها بهره‌ي عوام از باده‌ي خاصان است، و هر چند جامي گفته است: پيش ارباب خرد شرح مكن مشكل عشق سخن خاص مگو، محفل عام است اينجا توصيه مولانا اين است كه: اگر از عام بترسي كه سخن فاش كني سخن خاص، نهان در سخن عام بگو و شان قصه همين ��ست كه صورت آن دام عاميان است و معناي آن دانه اولوالباب. و آن دانه اين است كه شمس نگاهي بر كتاب مولانا كرد، بزرگان علم و حكمت ديد، صدر بر صدر نشسته، متين و استوار و خاموش و با وقار، و آنجا از جوش و خروش و فرياد و غوغا نشان نديد، پس بناگاه همچون يوسف بر آن جمع در آمد: و چون او را ديدند، شگفت و عظيم يافتند و از حيرت دستهاي خود بريدند و گفتند: حاش لله كه اين بشر نيست، فرشته اي جميل و با كرامت است! (سوره يوسف، آيه 31) و به دست افشاني برخاستند و آواز برآمدند كه: مي‌رسد يوسف مصري، همه اقرار دهيد                              مي‌خرامد چو يكي تنگ شكر، بار دهيد        "ديوان شمس" به تعبير افسانه، شمس آتش عشق در آن كتاب افكند و آنرا چون شعله سراپا به رقص آورد، چنانكه نه تنها اعراب و نشانهاي حركت به جنبش آمدند، بلكه نشان جزم و سكون نيز به پايكوبي برخاست: گر شمس تبريزي كند بر مصحف دل يك نظر                               اعراب آن رقصان شده، هم جزم آن پا كوفته        "ديوان شمس" مولانا و شمس ادامه دارد . . . . . . . #me #photolisator #photooftheday #f4f #instagood #cute #iran #love #photogram #nature #beautiful #smile #photographer #photoday #nationalgeographic #life #bestoftheday #photo #hot #lifestyle #instadaily #blackandwhite #instafollow #awesome #iphonesia #friends #amazing #lol #art #instacool (at Namak Abrood, Mazandaran, Iran) https://www.instagram.com/p/B27TbYoDzOL/?igshid=1q5ikygeqi4mh
0 notes
photolisator-blog · 5 years ago
Photo
Tumblr media
روزي مولانا با مريدان در كنار حوض مدرسه نشسته بود، كتابها در پيش و قيل و قال و بحث و جدل در ميان، درويشي بگذشت و گفت: مولانا اين كتابها چيست؟ گفت علم قال است. درويش به يك دم آن همه را در آب افكند و فرياد و فغان از مراد و مريدان برخاست كه: اين همه كتاب نفيس را در آب چون افكندي! درويش به دمي ديگر كتابها را از آب برگرفت و خشك در پيش روي ايشان نهاد. گفتند: اين چيست؟ اين علم حال است. مولانا نعره اي بزد و در دامن درويش آويخت و او شمس الدين ملك داد تبريزي بود. و يا حكايت كنند كه: روزي جلال الدين با جمع مريدان، سوار بر اسب، از بازار قونيه مي گذشت، درويشي ندا كرد كه: مولانا، مرا سئوالي است، گفت: بازگوي تا به جواب آن همه بهره گيرند، گفت محمد برتر بود يا بايزيد بسطامي؟ مولانا گفت: اين چه جاي سئوال است؟ كه بايزيد از امت محمد بود و مقام سلطاني از تاج پيروي احمد داشت. درويش گفت: چون است كه محمد با حق گفت « ما عرفناك حق معرفتك» (تو را چنانكه شايسته مقام توست نشناختم)؟ و بايزيد گفت:  سبحاني ما اعظم شاني. نيست اندر جبه ام الا خدا                     چند جويي در زمين و در سما؟       "مثنوي" مولانا و شمس ادامه دارد . . . . #me #photolisator #photooftheday #f4f #instagood #cute #iran #love #photogram #nature #beautiful #smile #photographer #photoday #nationalgeographic #life #bestoftheday #photo #hot #lifestyle #instadaily #blackandwhite #instafollow #awesome #iphonesia #friends #amazing #lol #art #instacool (at Chakhani, Mazandaran, Iran) https://www.instagram.com/p/B27SmTPjvQh/?igshid=1q80autu0nhhk
0 notes
photolisator-blog · 5 years ago
Photo
Tumblr media
ادامه پست قبل: سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد. زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد:”ای مردم بی حیا!شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید،این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هرروز با غذای خود تناول میکند.” رقیب مولوی فریاد زد:”این سرکه نیست بلکه شراب است.” شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست. رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت ،دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.آنگاه مولوی از شمس پرسید:برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟ شمس گفت:برای این که بدانی آنچه که به آن مینازی جز یک سراب نیست،تو فکر میکردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی،با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل میرساندند.این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت.پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود. مولانا و شمس . . . . . . . . #me #photolisator #photooftheday #f4f #instagood #cute #iran #love #photogram #nature #beautiful #smile #photographer #photoday #nationalgeographic #life #bestoftheday #photo #hot #lifestyle #instadaily #blackandwhite #instafollow #awesome #iphonesia #friends #amazing #lol #art #instacool (at Chakhani, Mazandaran, Iran) https://www.instagram.com/p/B27Q5hPjdrp/?igshid=1motmew5dfols
0 notes
photolisator-blog · 5 years ago
Photo
Tumblr media
می گویند:روزی مولانا ،شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید:آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟ مولانا حیرت زده پرسید:مگر تو شراب خوارهستی؟! شمس پاسخ داد:بلی. مولانا:ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!! ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن. ـ در این موقع شب ،شراب از کجا گیر بیاورم؟! ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند. - با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت. - پس خودت برو و شراب خریداری کن. - در این شهر همه مرا میشناسند،چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟! ـ اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم ،نه صحبت کنم و نه بخوابم. مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد. تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند.آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد. هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید.در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد:”ای مردم!شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است.” آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد.مرد ادامه داد:”این منافق که ادعای زهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه می��رد!” مولانا و شمس ادامه در پست بعد . . . . . . . . #me #photolisator #photooftheday #f4f #instagood #cute #iran #love #photogram #nature #beautiful #smile #photographer #photoday #nationalgeographic #life #bestoftheday #photo #hot #cat #instadaily #blackandwhite #instafollow #awesome #iphonesia #friends #dog #amazing #lol #art #instacool (at Chalus, Mazandaran, Iran) https://www.instagram.com/p/B27P7C3DMGR/?igshid=jpd19ix1ufwh
0 notes
photolisator-blog · 5 years ago
Photo
Tumblr media
بر زن خواستن و تزویج  کردن ـ و احادیث می گفت ـ و زنان را تحریص  می کرد ؛ ... بر شوهر خواستن ؛ ـ و آنکس را که زن  دارد ؛ تحریص  می کرد بر میانجی کردن ؛ و سعی نمودن  در  پیوند ها ـ  و احادیث می  گفت . از  بسیاری  که  گفت  یکی  بر خواست  که : من  مرد  غریبم . مرا  زنی  می  باید. واعظ ؛ رو به  زنان کرد و گفت ...؛ ـ میان شما کسی هست که رغبت کند  به  همسری این مرد ؟ گفتند که : هست گفت تا : ـ بر خیزد  پیشتر آید. زنی بر خاست ؛ پیشتر آمد . گفت : رو باز کن تا ترا  ببیند .که سنت  اینست از  رسول که پیش از نکاح ؛ یک بار ببینند. زن روی  باز کرد. واعظ گفت : ای جوان  بنگر. گفت : نگریستم گفت :  شایسته  هست؟ گفت  : آری گفت : ای  عورت  چه  داری از دنیا؟ گفت : خرکی  دارم ؛ سقّایی کند . و گاهی  گندم  به  آسیا  برد ؛ و هیزم  کشد ؛  اجرت آن به  من  دهند . واعظ  گفت :  این جوان مردم زاده می  نماید و متمیّز ؛ نتواند  خر بندگی  کردن. دیگری هست؟ گفتند : هست . همچنین پیش  آمد ؛ روی  بنمود . جوان گفت : پسندیده است . واعظ گفت چه  دارد؟ کسی  گفت : گاوی  دارد . گاهی  آب کشد ؛ گاهی زمین شکافد ؛ و گاهی گردون کشد. اجرت آن بدو رسد. واعظ گفت : این جوان متمیّز است . نشاید گاو بانی گند . دیگری هست؟ گفتند : هست. گفت  : تا ؛ خودرا بنماید . بنمود . گفت : از جهاز چه داری؟ گفت : باغی  دارم واعظ ؛ روی  بدین جوان کرد و  گفت : اکنون ترا اختیار است ؛ از این هرسه ؛  آنکه موافق تر است ؛ قبول کن. آن جوان بن گوش خاریدن گرفت. واعظ گفت :  زود بگو ؛ کدام  می خواهی؟ جوان گفت : خواهم که بر خر نشینم ؛ و گاو پیش کنم ؛ و به سوی باغ روم . واعظ گفت ؛ آری ؛ ولی چنان نازنین نیستی که ترا هر سه مسلّم شود . شمس تبریزی . . . . . . . #me #photolisator #photooftheday #f4f #instagood #cute #iran #love #photogram #nature #beautiful #smile #photographer #photoday #nationalgeographic #life #bestoftheday #photo #hot #cat #instadaily #blackandwhite #instafollow #awesome #iphonesia #friends #dog #amazing #lol #art #instacool (at Namak Abrood, Mazandaran, Iran) https://www.instagram.com/p/B27PGczjQL7/?igshid=dtdhnzsjudjm
0 notes
photolisator-blog · 5 years ago
Photo
Tumblr media
برای اینکه خیلی درگیری ذهنی ایجاد نشه، برگ افرایی بود در بادی (at Chah-E Khani, Mazandaran, Iran) https://www.instagram.com/p/B22M_giD1PQ/?igshid=7d4jn05hpqkw
0 notes
photolisator-blog · 5 years ago
Photo
Tumblr media
چقدر افرا شدن خوبه... (at Chah-E Khani, Mazandaran, Iran) https://www.instagram.com/p/B22L8NqDeG5/?igshid=1jx64yq83yalw
0 notes
photolisator-blog · 5 years ago
Photo
Tumblr media
بچه ها این کره ی جغرافیایت. اون صورتی هم قاره ی آفریقایت (at Chah-E Khani, Mazandaran, Iran) https://www.instagram.com/p/B22IlDADNi0/?igshid=mg7wjsop7ml
0 notes
photolisator-blog · 5 years ago
Photo
Tumblr media
چشماش (at Chah-E Khani, Mazandaran, Iran) https://www.instagram.com/p/B21kIHtFWzr/?igshid=1mzglkoghf2dw
0 notes
photolisator-blog · 5 years ago
Photo
Tumblr media
اینجا هم آقا فردی اعصابش خورده داره خودشو مچول می کنه (at Chah-E Khani, Mazandaran, Iran) https://www.instagram.com/p/B21jyr2lH8g/?igshid=1sl5nrwp68u3e
0 notes