#م��دور سپاه
Explore tagged Tumblr posts
ebn-mahdi10313-blog · 7 years ago
Video
#دروغ #بزرگ ، #سکوت #حوزه_علمیه . یکی از موضوعات مطروحه پیرامون دعوت مبارک #سیداحمدالحسن (ع) ، مسئله #تصویر ایشان می باشد. . . حقیقت این است که هیچ عکسی از ایشان منتشر نیست، و تمام #عکس های منتسب به ایشان مربوط به افراد دیگری است ؛که به دروغ به #سید_احمد_الحسن (ع )منتسب می‌کنند و این خواست و اراده الهی است که به خاطر مسائل امنیتی نتوانسته اند هیچ عکسی از سید(ع)، کسی که سالهای زیادی بین مردم به صورت عادی #زندگی می کرده نشر دهند. . . یکی از پاسخ هایی که سید #احمد_الحسن (ع) در صفحه مبارکشان در فیسبوک، درمورد چرایی عدم انتشار تصویر می‌دهند این مطلب است که: . . " ✨خودم به شخصه، مدتی طولانی در نجف اشرف موجود بودم؛ از 2002 و زمان اعلام دعوت؛ می‌نشستم و با مردم دیدار می‌کردم؛ ولی در زمان نوری مالکی، #حکومت ما را مجبور کرد که دور شویم؛ البته پس از تکرار #حمله به ما و آخرین حمله، پیش از دور شدن من، به خانه ام در نجف اشرف بود؛ شکل و صدای ما را، هزاران نفر از #مردم می‌شناسند؛ همان مومنین و دیگر افرادی که قبلاً، با ایشان دیدار نمودم✨ . . ❌اما فعلاً، درباره مسئله تصویرها پاسخ نمی‌دهم؛ موضوعی است که به #امنیت شخصی من ارتباط دارد؛ ما کاری که می توانیم، انجام می‌دهیم و بقیه، برعهده خداوند سبحان است؛ ایشان، بهترین محافظ است. " 🌺 . 📆 10 جولای 2017 م _ ❤️آگاه باشید که #احمدالحسن (ع) وصی و فرستاده #امام_مهدی (ع) درمیان ماست❤️ . . 👈برای تحقیق به سایت زیر مراجعه کنید :(با فیلترشکن) Almahdyoon.co . . #امام_زمان #یمانی #انتظار #راز #ظهور #سید_یمانی #عراق . تهمت #مدعیان_دروغین و #تهمت #دجال_بصره #رائفی_پور #سپاه #کلیپ #ایران
6 notes · View notes
amir1428 · 4 years ago
Photo
Tumblr media
زیگورات دوراونتاش یا چُغازَنبیل به ایلامی زیگورات دوراونتاش (Ziggurat Dūr Untash) یا با نام امروزی چُغازَنبیل نیایشگاهی باستانی است که در زمان ایلام (ایلامی‌ها) و در حدود ۱۲۵۰ پیش از میلاد ساخته شده است. چغازنبیل بخش به‌جا مانده از شهر دوراونتاش است و در نزدیکی شوش در استان خو��ستان قرار دارد. این سازه در سال ۱۹۷۹ میلادی اولین اثر تاریخی از ایران بود که در فهرست میراث جهانی یونسکو جای گرفت. خاورشناسان چغازنبیل را نخستین ساختمان مذهبی ایران می‌دانند. این نیایشگاه در قرن ۱۳ ام [پیش از میلاد] توسط پادشاه اونتاش نبی ریشه دور اونتاش «شهر اونتاش» را بنا کرد که در «فارسی امروزی»، چغازنبیل است. اونتاش ناپیریش (حدود ۱۲۵۰ پ. م)، پادشاه بزرگ ایلام باستان، و برای ستایش ایزد اینشوشیناک، الهه نگهبان شوش (شهر باستانی)، ساخته شده‌است؛ و در حمله سپاه آشور بانیپال به همراه تمدن ایلامی ویران گردید. در سال ۱۸۹۰ میلادی زمین شناس سرشناس ژاک دو مورگان گزارش می‌دهد که در ناحیه چغازنبیل معادن نفت وجود دارد. گویا شرکت نفت ایران در پی همین گزارش بود که پایه گذاری شد. پس از گذشت پنجاه سال مهندسانی که سرگرم فعالیت های نفتی در چغازنبیل بودند آجری را یافتند که روی آن نوشته‌هایی بود. آجر را برای باستان شناسانی که در شوش کاوش می‌کردند فرستادند و پس از آن یک زنجیره کاوشهایی در چغازنبیل صورت گرفت که به کشف معبد چغازنبیل و آثار مهم دیگری انجامید . سده‌های متمادی این بنا در زیر خاک به شکل زنبیلی واژگون مدفون بود تا اینکه به دست رومن گیرشمن فرانسوی در زمان پهلوی دوم از آن خاکبرداری گردید. گرچه خاکبرداری از این بنای محدب متقارن واقع شده در دل دشت صاف موجب تکمیل دانش دنیا نسبت به پیشینه باستانی ایرانیان گردید، اما پس از گذشت حدود ۵۰ سال از این کشف، دست عوامل فرساینده طبیعی و بی دفاع گذاشتن این بنا در برابر آنها آسیب های فراوانی را به این بنای خشتی - گلی وارد کرده و خصوصاً باقی مانده طبقات بالایی را نیز دچار فرسایش شدید کرده‌است. اولین اثر تاریخی از ایران بود که در فهرست میراث جهانی یونسکو جای گرفت. جامعه بین‌المللی برای آن ارزش استثنایی و جهانی قائل است. https://www.instagram.com/p/CDY09wOHX2H/?igshid=y10gktz1xket
0 notes
muzicnews · 6 years ago
Text
اسپارتاکوس
اسپارتاکوس در سال ۷۱ میلادی متولد شد و در سال ۱۰۹ میلادی در جنگی تلخ و سخت شکست خورده و به همراه ۶.۰۰۰ نفر به صلیب کشیده شده و کشته شد. او برده‌ای بود که علیه روم به‌پاخاست و رهبری انقلاب ضدبرده‌داری سوم را بر عهده داشت. در حقیقت، وی از مردم تراسی بوده و در مدرسه‌ی پرورش و تعلیم گلادیاتورها مشغول کار بود. او در سال ۷۹ پیش از میلاد در همین مرکز پرورش شورشی علیه برده داری را رهبری کرد و خبر این شورش به سرعت در تمام ایتالیا پخش شد. هزاران برده از هر نژاد و اقلیتی تحت رهبری اسپارتاکوس قرار گرفتند. در این حین سنای روم با چندین سپاه در مقابل اسپارتاکوس ایستادگی کرد اما تمام این مقاومت‌ها با شکست مواجه شدند.
قیام اسپارتاکوس
قیام اسپارتاکوس
قیام اسپارتاکوس در سال ۷۳ پیش از میلاد آغاز شد. اسپارتاکوس از اهالی شمال دریای اژه و از مردم تراسی بود. وی در جنگی اسیر ارتش روم شد و سپس به جمع گلادیاتورها پیوست.
در رم در مرکز آموزشی گلادیاتورها (که در آن بردگان را برای مبارزه با یکدیگر آماده می‌کردند) کار می‌کرد. در پی ظلمی و ستمی که بر بردگان در روم باستان وارد می‌شد، اسپارتاکوس دست به قیام گسترده‌ای زد و در راه آزادی این گروه، به پیروزی‌هایی نیز دست یافت.
تصویر موزاییکی با نقشی از گلادیاتورها در گالری بورگزی
شکست اسپارتاکوس
پیام قیام ضدبرده‌داری اسپارتاکوس به سرعت در سرتاسر ایتالیا پیچید. بردگان، در کشورهای اطراف، دست به شورش زدند و اربابان خود را کشتند و خانه‌ها و انبارهای آنها را به آتش کشیدند.
هزاران برده، از رنگ و نژادهای گوناگون، به سپاه اسپارتاکوس پیوستند و تحت رهبری او به مبارزه پرداختند. سنای روم چندین سپاه به مقابله آنها فرستاد، اما برده‌ها همهٔ این سپاهیان را در هم شکستند. بدین ترتیب، اسپارتاکوس چند سال در برابر سپاه منظم و مجهز روم پایداری کرد.
پایان قیام
آنگاه، مارکوس لیسینیوس کراسوس فرماندهی سپاهیان روم را برای درهم شکستن انقلاب بردگان در دست گرفت. او در سال ۷۱ پیش از میلاد اسپارتاکوس را در جنگی سخت شکست داد.
مرگ اسپارتاکوس ، توسط هرمان وگل
اسپارتاکوس همراه با بیش از ۶۰۰۰ نفر به صلیب کشیده شد و قیامش پایان یافت، این در حالی بود که هیچ کدام از همراهانش حاضر به معرفی او به رومیان نشدند. با این حال ۵۰۰۰ برده نیز از دستگیری فرار کردند. اگر چه اسپارتاکوس مرد ولی در نهایت در آینده زمانی فرا رسید که دیوارهای روم ویران شد و این کار به دست غلامان و سرفها و کشاورزان و اقوام وحشی، که با آنها پیوستند، صورت گرفت.
منبع
ایزدی، حسین، اسپارتاکوس، تهران، کتاب همراه، ۱۳۸۶.
تاریخ ما، اِنی کاظمی، ۱۳۹۷/۰۳/۲۶
نبرد خونین اسپارتاکوس و کراسوس
« فیلم حاوی صحنه های خشن بوده و ممکن است برای همه مناسب نباشد» 
https://hw19.cdn.asset.aparat.com/aparat-video/de8ae5323445a289f06c49ec29769f0813025290-720p__53168.mp4
بخشی از از رمان اسپارتاکوس 
اسپارتاکوس برده رومی، و رهبر انقلاب ضد برده‌داری، در اصل از مردم تراسی بود که در رم در مدرسه تعلیم گلادیاتورها (که در آن بردگان را برای جنگ با یکدیگر آماده می‌کردند) کار می‌کرد.
در سال ۷۳ ق-م درین مدرسه ضد برده‌داری رهبری قیامی را بعهده گرفت و خبر آن به سرعت در سراسر ایتالیا پیچید، هزاران نفر برده از هر رنگ و نژاد تحت رهبری اسپارتاکوس قرار گرفتند.
سنای روم چندین سپاه به مقابله آنها فرستاد، اما همه این سپاهیان بوسیله برده‌ها در هم شکسته شدند. آنگاه مارکس لیسی نیوس کراسوس فرماندهی سپاهیان روم را برای درهم شکستن انقلاب بردگان در دست گرفت ودر سال ۷۱ قبل از میلاد اسپارتاکوس را در نبردی سهمگین شکست داده اسپارتاکوس کشته شد و بردگان بسیار بخاک و خون درغلتیدند. آنچه در زیر می‌خوانید نقل و اقتباسی است از رمان جالب و دلفریب اسپارتاکوس نوشته نویسنده نامدار آمریکایی هوارد فاست (۱۹۱۴) ترجمه ابراهیم یونسی
«کریکسوس غلامی غول‌آسا در سلول مجاور اسپارتاکوس بود، قصه پردرد قیام بردگان و عملیات جنگی بی پایان بردگان سیسیل را که بیش از نیم قرن پیش شروع شده بود بتفصیل برایش تعریف کرد.
اسپارتاکوس با آنکه برده و برده زاده بود، اینک در اینجا، در میان همنوعان خویش، پهلوانانی را می‌دیدند که شکوه و عظمتشان با شکوه و عظمت اخیلوس و هکتور و ادیسه خردمند برابری می‌نمود و حتی از آن هم درمی‌گذشت… اما چه شیر مردانی! از سوئی انوس Enus بود، که تمام غلامان جزیره را آزاد کرده و سه سپاه روم را نابود ساخته بود؛ از سوئی دیگر آتنیون Atenion یونانی سائویوس تراسی او ندارت ژرمنی و بن جواش یهودی _ همان بن جواشی که با کشتی از کارتاژ گریخته و با کلیه سرنشینان آن به آتنیون پیوسته بود.
اسپارتاکوس هنگامی که این چیزها را می‌شنید احساس می‌کرد که قلبش از غرور مالامال شده است. احساس پاکی از برادری و همدردی نسبت به این پهلوانان و شیرمردان وجودش را می‌آگند یکپارچه همدردی می‌شد. آنها را خوب می‌شناخت، میدانست چه احساس می‌کردند و رؤیای چه چیز را می‌دیدند و در آرزوی چه میسوختند. کشور و شهر و نژاد مفهومی نداشت؛ بندگی و بردگیشان یک امر مشترک بود.
صحنه‌ای از فیلم اسپارتاکوس جدید
در عین حال میدید که با وجود همه عظمت رقت انگیزی که قیام‌هایشان داشت نتیجه کار باز عدم موفقیت بود و  ..  اسپارتاکوس گفت: “دیگر با هیچ گلادیاتوری نخواهم جنگید.”
این را می‌دانم. یک لحظه پیش نمی‌دانستم، ولی حالا می‌دانم. در محل تربیت و مسابقه گلادیاتورها، اسپارتاکوس وعده‌ای گلادیاتور بودند. چهار مربی با شلاق در دست قدم می‌زدند و عده‌ای سرباز بیرون در بودند و اسپارتاکوس در آنروز در غذاخوری چیزی نخورد، دهانش خشک بودو قلبش به شدت می‌تپید.
آنطور که او می‌دید واقعه خطیری در شرف وقوع نبود و آینده نیز همانطور که بر دیگران معلوم نیست بر او معلوم نبود و جائی از آنرا نمی‌دید. اما بعضی اشخاص به مرحله‌ای می‌ر سیدند که بخود می‌گویند: “اگر فلان یا بهمان کار را نکنم آنوقت لازم نیست و نباید زن��ه باشم. همین که انسان‌ها بچنین حدی برسند آن وقت زمین می‌لرزد.”
و پیش از سپری شدن روز، یعنی پیش از آنکه صبح جای خود را به ظهر و شب دهد، زمین به لرزه درمیآمد _ اما اسپارتاکوس این را نمی‌دانست. تنها چیزی که میدانست اقدام بعدی، یعنی صحبت با گلادیاتورها بود. هنگامی که داشت موضوع را با کریکوس در میان می‌نهاد. سایر گلادیاتورها گوش‌ها راتیز و نزدیک کرده بسخنان اسپارتاکوس با کریکوس گوش می‌دادند.
اسپارتاکوس گفت: میخواهم بلند شوم و صحبت کنم. می‌خواهم آنچه را که در دل دارم بگویم. اما وقتی صحبت کنم دیگر برگشتی در کار نخواهد بود و مربیان هم سعی می‌کنند بهر قیمتی که باشد جلو صحبتم را بگیرند.
کریکسوس، جوان غول‌پیکر گفت: “نمی‌توانند بگیرند.”
حتی در آن سوی چهار دیوار نیز جنب و جوش احساس می‌شد. دو نفر از مربیان بطرف اسپارتاکوس و کسانی که در اطرافش قوز کرده‌ بودند برگشتند و شلاق‌ها را به صدا درآوردند و کاردها را از غلاف کشیدند.
گانیکوس گفت: “حالا صحبت کن!”
سیاه آفریقایی گفت: “مگر ما سگیم که شلاقهایتانرا رو به ما تکان می‌دهید؟”
اسپارتاکوس از جا برخاست و دهها گلادیاتور با او بپا خاستند. مربیان با شلاق و کارد حمله کردند، اما گلادیاتورها برسرشان ریختند، و در یک چشم بر هم زدن کارشان را ساختند. (کنیزها) زنان نیز سرآشپز را کشتند. همه این کارها بدون سر و صدا انجام گرفت، تنها صدایی که بگوش می‌رسید صدای خشمی بود که راه بر نفسشان بسته بود. سپس اسپارتاکوس نخستین فرمان خود را به نرمی و ملایمت و بی سراسیمگی صادر کرد:
“بروید درها را محکم نگه دارید تا من صحبت کنم.”
رفقا لحظه‌ای تردید نشان دادند، سپس اطاعت کردند.
گفت: “دور من جمع شوید!”
عمل بسرعت برق انجام گرفته بود و از سربازانی که در بیرون مستقر بودند هنوز خبری نبود …
“حالا دیگر آزادم. پدر و پدربزرگم هرگز لحظه‌ای از آزادی برخوردار نبودند، و اما من اینک که اینجا ایستاده‌ام آزادم. “لحظه‌ای پرشکوه برای وی و همه بردگان اما همراه با ترس بود، ولی اسپارتاکوس می‌باید راه آینده را نشان دهد و آنها را بآینده هدایت کند و اگر راهی وجود نداشته باشد خود راهی بسازد. حالت چشمان بردگانی که دور و برش و مطیعش بودند گویای این چیزها بود. تمام این چیزها را در دیدگانشان می‌خواند.
چون بدورش گرد آمدند از ایشان سوال کرد: “آیا با من هم عقیده هستید؟ من دیگر گلادیاتور نخواهم بود. من خودم حاضرم اولین نفر باشم که بمیرم. با من هستید؟”
در چشمشان عده‌ای اشک حلقه زده بود، گروهی می‌ترسیدند. بعضی بیشتر و برخی کمتر، اما او قدری غرور و افتخار درآنها دمید، و در این کار براستی استاد بود.
گفت: “حالا ما باید با هم رفیق باشیم، همه باید مثل یک تن واحد باشیم. آنطور که در مملکت ما می‌گویند، در زمانهای قدیم مردم به میل و اراده خود به جنگ می‌رفتند و کسی آنها را مجبور نمی‌کرد. آنطور که رومیان می‌رفتند نمی‌رفتند، با میل و اراده خود می‌رفتند و اگر کسی نمی‌توانست بجنگد و براه خود می‌رفت کسی با او کار نداشت.
یکی گفت خوب! چه می‌خواهید بکنید؟ اسپارتاکوس گفت:
“می‌جنگیم، خوب هم می‌جنگیم، چون بهترین مردان جنگی جهان هستیم.” خشونت صدا با ملایمت رفتارش تباین خاصی یافته و همه را بر جای خود میخکوب کرد ه بود. تردیدی نبود که سربازان صدایش را شنیده بودند. بسخن ادامه داد و گفت:‌” چنان خواهیم جنگید که درتمام تاریخ روم هرگز گلادیاتورهای کاپوا را فراموش نکنند!”
اسپارتاکوس گفت: “اول سربازها.”
یکی گفت: “ما در مقابل هر یک نفر آنها پنج نفریم، فرار می‌کنند.”
اسپارتاکوس با عصبانیت جواب داد: “نه فرار نمی‌کنند. این را باید بدانید، اینها هیچ وقت فرار نمی‌کنند. یا ما را می‌کشند یا ما آنها را نابود می‌کنیم؛ اگر ما آنها را بکشیم باز سربازان دیگری خواهند آورد. ارتش روم حد و حدود ندارد!”
با چشمان از حدقه درآمده نگاهش می‌کردند. سپس افزود: “اما اگر ارتش روم حد و حدود ندارد عده غلامان هم بیشمار است.”
دست به کار شدند هر چه به دست آوردند بعنوان اسلحه دردست گرفتند عده بردگان دویست نفر و تعداد سربازان و مربیان و افسران مجهز مسلح ۵۴ نفر بدستور افسران به پیش می‌راندند که بردگانرا از پا درآوردند بردگان دیگر آمدند و خیره بدین منظره سهمناک می‌نگریستند. نیزه‌های مخوف بر بازوان خمیده تکیه کرده بود، نوکشان در پرتو آفتاب برق می‌زد. باری، قدرت روم عظیم بود و غلامان می‌باید در زیر فشار این قدرت خرد کننده و حتی قدرت ناچیز این گروه که نماینده ین قدرت بزرگ بود در هم شکنند و بگریزنئ یا نیست و نابود شوند.
اما در آن هنگام قدرت روم عاجز ماند، و اسپارتاکوس سرداری بزرگ شد. تعریف روشنی برای کسی که دیگرانرا رهبری می‌کند وجود ندارد. پیشوائی چیز غیر قابل تعریف و عجیبی است، بخصوص وقتی که نیرو و شکوهی در پشت سر خود نداشته باشد. هر کس می‌تواند دستور صادر کند و فرمان بدهد اما صدور فرمان و دادن دستور بنحوی که دیگران اطاعت کنند خود خصیصه اسپارتاکسو بود.
مجسمه اسپارتاکوس در سندنسکی بلغارستان
بخش‌هایی از رمان اسپارتاکوس
دستور داد متفرق شوند و دایره وسیعی بدورگروههای سربازان تشکیل دهند. گلادیاتورها متفرق شدند و دایره وسیعی بوجود آوردند. مهاجمین آهنگ قدمها را کند کردند و تردید نشان دادند و ایستادند.
هیچ سربازی به چالاکی گلادیتاور نبود زیرا در زندگی گلادیاتور، سرعت، زندگی و زندگی سرعت بود. بعلاوه ، چیزی دست و پاگیرشان نبود و تنها لباسشان پاره لنگی بود که به کمر داشتند حال آنکه سپر و شمشیر و خود نیزه و زره حرکت سربازان را محدود می‌کرد … گلادیاتورها بشعاع ۷۵ قدم آنها را در محاصره گرفتند.
اسپارتاکوس در لحظه‌ای استخوان بندی تاکتیک سالهای آینده را بوضوح در مقابل خویش دید.
اسپارتاکوس فریاد برآورد: “سنگ! سنگ بیاندازید! سنگ باران‌شان کنید!” برق‌آسا به این طرف و آنطرف می‌دوید و دیگران را برمی‌انگیخت: “سنگ بیاندازید! سنگ بارانشان کنید!”
گروه سربازان مسلح گه‌گاه نیزه‌ای پرتاب می‌کردند اما ناگهان در برابر حمله پلنگ‌آسای غلامان روبرو می‌شدند، دیری نگذشت همه ۵۴ سرباز مسلح کشته، غلامان غرق در شادی و پیروزی شدند، اما اسپارتاکوس متوجه پادگان نیرومند کاپوا که به زودی گروهی انبوه بر آنان می‌تاختند بود.
لذا به یکی از غلامان گفت برو ببین آیا می‌توان در اسلحه‌خانه را شکت و از هر یک از غلامان تخصصشان را در نبرد با سلاح‌ها و شیوه‌های مختلف می‌پرسید زیرا اگر در این نبرد شکست می‌خوردند دیگر نامی از آنان باقی نمی‌ماند و اگر می‌گریختند یک‌ یک به چنگ سربازان و برده‌داران می‌افتادند و به صلیب کشیده می‌شدند از این رو لحظات سرنوشت ساز را اسپارتاکوس با دقت بررسی و وارسی می‌کرد.
چون اسپارتاکوس بار دیگر به پادگان کاپوا نگریست و دید که سربازان با شتاب بسوی آنان حمله‌ور می‌شوند این حقیقت را دریافت که مخفیگاهی وجود نداشت و غاری نبود که درآن بتوان خزید. دنیا را باید دگرگون ساخت.
ایستاد و گفت:‌”با سربازان می‌جنگیم.”
کاور فیلم اسپارتاکوس جدید
سربازان چون سیل خروشان انبوه بردگان را دیدند سخت ترسیدند نیزه‌های خود را پرتاب کردند، غلامان با پرتاب سنگ، آنها شکست خوردند وگریختند، عده‌ای ازغلامان تا نیمه راه کاپوا بدنبالشان دویدند. این دومین پیروزی غلامان در زمانی اندک بود، اکنون غلامان اطراف خبر یافته، ودر اضطراب بسر می‌بردند وگروهی از خانه و ملک ارباب گریخته به اسپارتاکوس می‌پیوستند.
هنگام راه‌پیمائی در پیشاپیششان گام برمی‌داشت، او را برسم تراسی‌ها پدر خطاب میکردند چه خواهیم کرد، کجا خواهیم رفت؟ “اسپارتاکوس گفت: “ما قبیله واحدی هستیم، موافقید؟. همه با سر، سخنش را تصدیق کردند.
در قبیله، برده و غلامی وجود نداشت و همه با هم برابر بودند. این امر مربوط به مدتها قبل بود،‌اما لااقل خاطره آن در خاطرها مانده بود. درادامه سخن گفت: “چه کسی می‌خواهد صحبت کند؟ چه کسی داوطلب رهبری است؟ هر که می‌خواهد ما را رهبری کند بلند شود. ما اکنون مردم آزادی هستیم.”
اسپارتاکوس پس از مدتی از بردگان از بندرسته پرسید: حالا می‌دانید چه باید بکنیم؟” همه چشمشان باو بود.
_ می‌توانیم فرار کنیم؟
کریکوس پرسید: به کجا فرار کنیم؟ بهرجا که روی آسمان همین رنگ است، همه جا ارباب است و برده.”
اسپارتاکوس که راه کار را می‌دانست با اطمینان گفت: “نخواهیم گریخت. مزرعه به مزرعه خانه به خانه خواهیم رفت و بهرجا که رسیدیم غلامان را آزاد خواهیم کرد. و به نیروی خویش خواهیم افزود. اگر نیرو به مقابله ما بفرستند خواهیم جنگید.
یکی پرسید: “اسلحه چطور؟ اسلحه از کجا خواهیم آورد؟”
اسلحه را از سربازان خواهیم گرفت؛ خودمان خواهیم ساخت. مگر روم جز خون و عرق جبین و کد یمین برده چیز دیگری هست؟ مگر چیزی هم هست که ما نتوانیم بسازیم؟
آنوقت روم هم با ما خواهد جنگید.
اسپارتاکوس بآرامی گفت: “آنوقت ما با روم می‌جنگیم، و به عمر حکومت روم پایان می‌دهیم و دنیائی میسازیم که درآن برده و اربابی نباشد.”
بردگان از بند رسته به سوی شهر کاپوا براه افتادند از کوی و برزن از دشت و تپه بردگان به گروه اسپارتاکوس می‌پیوستند واینک عده آنها بیش از هزار نفر بود، گله‌های گاو و گوسفند را نیز بدنبال اسپارتاکوس و یارانش به راه انداختند زیرا شبانان نیز برده بودند وهر چه پیشتر می‌رفتند بر نفرات آنان افزوده میشد بقول گانیکوس از بند رسته جویبار کوچک، رودی شده و اینک سیلی در کار برخاستن بود. گانیکوس هر گاه به صورت اسپارتاکوس می‌نگریست چشمش جان میگرفت و می‌درخشید.میگفت: “دنیا را زیر پا می‌گذاریم و آنرا سنگ به سنگ آجر به آجر، تغییر می‌دهیم!”
سنا، سرداری سپاهی عظیم را به وارپنیوس گلابروس سناتور جوان برای درهم شکستن بردگان فرستاد، غلامان بر سپاهیان تاختند همه را کشتند جز یکنفر را که اسپارتاکوس میخواست همه کشتگان از سرباز ساده سردار سپاه بوی نشان دهد و تعلیمی سنا را همراه پیامی برای سنای روم فرستاد دراین پیام آمده بود که شماد هر چه لشکر دارید بفرستید ما همه را تار و مار کرده یا میکشیم و با اسلحه آنها، خود را مسلح میسازیم.
چند سال اسپارتاکوس در برابر سیل خروشان سپاه منظم و مجهز روم مقاومت کرد. بردگان ایتالیا حتی در کشورهای دور و نزدیک از این انقلاب بزرگ وآزادی‌بخش خبر یافتند سر به شورش برداشته ارباب خود راکشته، خانه‌ها و انباری‌های آنها را آتش زدند. و آنها که توانستند به سپاه اسپارتاکوس پیوستند. اکنون بیش از ده هزار نفر غلام مجهز بسلاح (گرفته شده از سربازان رومی) هستند. مانند آنان خندق بدور اردوگاه خود می‌کنند یا دیوار می‌سازند خلاصه اینکه مانند سربازان رومی به دسته‌های پانصد نفری تقسیم شده، داریا تشکیلات منظم بودند. سربازان اسپارتاکوس:
“در بالای تپه بزرگی موضع گرفته‌اند. اطراف این تپه خرپشته است، پیاده نظام سنگین اسلحه‌شان سیتغ تپه را در هر جهت بطول نیم میل اشغال کرده است. لژیونها در پشته تپه آن سوی آن موضع گرفته‌اند. اسپارتاکوس در مرکز نیرو و بر پشته‌ای که بر همه جا مسلط است پاسگاه فرماندهی خود را دایر کرده است. در چادر سفیدی که پاسگاه فرماندهی است عناصر لازم یک پاسگاه فرماندهی در فعالیت است.
مجلس سنای روم
یک منشی با نوشت افزار نشسته است. پنجاه امربر آماده‌اند تا به سرعت برق در جهتی از میدان نبرد راه بیفتند و فرامین را بواحدها ببرند.
تیر بلندی نصب کرده‌اند و علامت‌چی با پرچمهای متعدد و رنگ و وارنگش در کنار آن ایستاده است. بر روی میز بزرگی که در مرکز چادر است نقشه بزرگی از میدان نبرد در دست تهیه است.
فرماندهان واحدها دور میز ایستاده‌اند و نقشه را می‌نگرند و اطلاعاتی را که از��وقع و وضع و تعداد واحدهای دشمن رسیده است تفکیک می‌کنند . جمعاً هشت نفر دور میز هستند، در یک انتهای میز، اسپارتاکوس چهل ساله بنظر می‌رسد.
اکنون یک ارتش تقریباً پنجاه هزار نفری را فرماندهی می‌کند و این ارتش از بعضی لحاظ بهترین ارتشی می‌باشد که دنیا بخود دیده است.
ارتشی است که در لوای شعارهای بسیار ساده در راه آزادی می‌جنگد در گذشته ارتش‌های بیشمار وجود داشته‌اند؛ ارتش‌هائی که برای شهرها و ملت‌ها و بخاطر مال وغارت ونظارت بر این یا آن خطه می‌جنگیدند.
این آن ارتشی است که در راه آزادی و عظمت و حرمت انسانها می‌جنگد، ارتشی است که هیچ شهر و سرزمین خاصی را از آن خود نمی‌داند زیرا مردمی که آنرا تشکیل داده‌اند متعلق به همه شهرها و تمام قبایل و همه سرزمین‌ها هستند.
ارتشی است که باید پیروز شود زیرا برای عقب‌نشینی پلی در پشت سر ندارد و سرزمینی نیست که او را در خود پناه دهد. لحظه‌ای است از حرکت دگرگون گشته تاریخ است.
آغازی است جنبشی است. زمزمه خفته‌ای است. برق نوری است که خبر از رعدی می‌دهد که دنیا را می‌لرزاند و پیشقراول برقی است که چشم‌ها را خیره می‌کند، ارتشی است که ناگهان درمی‌یابد که پیروزی او باید جهان را دگرگون سازد، و بنابر این یا باید هان را دگرگون سازد یا به پیروزی نرسد.
در آنسوی رود درمقابل ارتش اسپارتاکوس از همه مستعمرات ایتالیا سرباز آورده‌اند بیش از ۷۰ هزار نفرند، مسلح ومجهز، جنگ میان دو سپاه درمی‌گیرد، سپاه روم در هم می‌شکند با اینکه یک سرباز رومی که کشته می‌شود یک نفر بعدی جای آنرا می‌گیرد با اینحال ترس از سپاه سرسخت بردگان دل تک‌تک افراد ارتش روم را می‌لرزاند. بزحمت نیروی این را دارند که سپرهایشان را نگه دارند و شمشیرشان را بالا ببرند.
ارتش روم روحیه‌اشان را می‌بازند. ده نفر اینجا ازهم می‌پاشند، صد نفر آنجا می‌گریزد. صد نفر هزار نفر می‌شود؛ و هزار نفر ده هزار نفر و سراسیمگی تمام ارتش روم را فرا می‌گیرد.
اسلحه را زمین می‌اندازند و فرار را بر قرارترجیح می‌دهند. افسران سعی می‌کنند از فرارشان جلوگیری کنند، اما سربازان آنها را می‌کشند، غلامان آنها را تعقیب می‌کنند، دراین پیروزی که رومیان شکست خوردند ده هزارنفر غلام کشته شد و باز روم ارتش‌های بزرگتری خواهد فرستاد.
سرانجام لشکرهای روم بر بردگان تاختن گرفتند و وقتی اسپارتاکوس شکست خورد در اردوی و ۲۲ هزار نفر بودند (۱۲ هزار نفر آنها را زن‌ها و بچه‌ها تشکیل می دادند) دوازده هزار نفر از آنها را بعنوان غنیمت جنگی به واحدها دادند.
اسپارتاکوس همراه با بیش از ۶۰۰۰ نفر به صلیب کشیده شد، وارینیا همسر زیبای اسپارتاکوس باسیری افتاد درحالیکه بچه‌ای در بغل داشت. اما سرانجام از اسارت بیرون آمد، با این همه شادمان بود زیرا زنده و آزاد بود، کودکش زنده و آزاد بود در خانه مرد دهقانی ساده که همسرش سرزا رفته بود زندگی می‌کرد، از این مرد صاحب هفت فرزند شد، اسپارتاکوس جوان نیز با این بچه‌ها بزرگ شد.
  بخش‌هایی از رمان اسپارتاکوس
بارها داستان اسپارتاکوس را نقل کرد: تعریف می‌کرد که چقدر خوب و مهربان بود. هیچوقت هم او را از مردم ساده‌ای که در میانشان زندگی می‌کرد، جدا نمی‌ساخت و وقتی که از رفقای اسپارتاکوس صحبت می‌کرد این یا آن یک از مردم ده را بعنوان نمونه انتخاب میکرد، و وقتی این داستانها را باز می‌گفت شوهرش با تعجب و حسرت گوش فرا می‌داد.
زندگی وارینیا زندگی راحتی نبود از طلوع صبح تا غروب آفتاب کار می‌کرد: وجین میکرد، بیل می‌زد، می‌شست و می‌ریسید و می‌بافت؛ اما زیبائی هیچ وقت برایش مسأله مهمی نبود هر وقت که در خود فرو می‌رفت و گذشته را از نظرمی‌گذرانید بخاطر آنچه بخاطر زندگی بوی داده بود سپاسگزار بود. دیگر در ماتم اسپارتاکوس نمی‌نشست و برایش اشک نمی‌ریخت. زندگیش با اسپارتاکوس به صورت رؤیا درآمده بود.
وقتی پسر بزرگش به بیست سالگی رسید وارینیا بیمار شد و پس از سه روز درگذشت مرگش سریع و خالی از درد و رنج بود. شوهر و پسران و دخترانش درغم مرگش میگریستند. بعد او را کفن کردند وبه خاک سپردند.
پس از مرگ او بود که تغییراتی در محل،بوقوع پیوست. مالیاتها روز به روز بالا میرفت و این افزایش حد و حدودی نمی‌شناخت.خشکسالی شد، و بیشتر محصولات از بین رفت سپس سربازان رومی آمدند. افراد خانواده‌هایی را که قادر به پرداخت مالیات نبودند از خانه‌هایشان بیرون کشیدند و گردن به گردن زنجیر کردند و بردند و در رم بفروش رساندند.
اما همه آنهایی که محصولشان از بین رفته بود این حکم را گردن نه نهادن و این نقشه را با فرمانبرداری نپذیرفتند. اسپارتاکوس و برادران و خواهرانش با عده دیگری از مردم ده گریختند و بجنگلهای شمال دهکده که بنواحی صعب‌العبور آلپ می‌پیوست پناه بردند.
تصویری از جلد یک نمونه از رمان‌هایی که در رابطه با اسپارتاکوس نوشته شده است
در آنجا به عسرت زندگی می‌کردند؛ بلوط و گردو و گوشت شکار می‌خوردند؛ اما وقتی ویلای بزرگی در سرزمینی که روزی بایشان تعلق داشت بنا شد سرازیر شدند و ویلا را آتش زدند و آنچه داشت به یغما بردند.
سربازان به جنگل‌ها گریختند؛ دهقانان با قبایل کوهستانی متحد شدند و با سربازان جنگیدند غلامان فراری بآنها پیوستند؛ وسالیان دراز جنگ ستمکشان سخت ادامه داشت. گاهی نیرویشان در زیر ضربات سربازان متلاشی می شد و پاره‌ای اوقات چنان نیرویی پیدا می‌کردند که می‌توانستند بدشتها بریزند و آتش بزنند و ویران کننده و به ستوه بیاورند.
پسر اسپارتاکوس‌ هم باین نحو زندگی کرد و مرد: مانند پدرش مرد؛ رنج دید و ستم کشید و مبارزه کرد. قصه‌هایی که برای فرزندانش نقل کرد آن وضوح وروشنی سابق را نداشت و آنقدرها بر واقعیات امر مبتنی نبود.
قصه‌ها افسانه شد و افسانه‌ها به صورت تمثیل درآمد، اما جنگ ستمکشان علیه ستمگران همچنان در تاریخ  ادامه داشت. شعله‌ای بودکه گاه بالا می‌گرفت و زمانی به پستی میگرائید، اما هرگز خاموش نمیشد، ونام اسپارتاکوس نیز هرگز از میان نرفت. این نام نتیجه یک تبار عالی نبود، زائیده یک مبارزه دسته جمعی بود.
دانلود فیلم و سریال اسپارتاکوس
برای دانلود فیلم و سریال اسپارتاکوس اینجا کلیک کنید.
نوشته اسپارتاکوس اولین بار در تاریخ ما. پدیدار شد.
source https://tarikhema.org/ancient/3283/%d8%a7%d8%b3%d9%be%d8%a7%d8%b1%d8%aa%d8%a7%da%a9%d9%88%d8%b3/
0 notes
kokchapress · 7 years ago
Photo
Tumblr media
آمریکا و اسرائیل بر علیه ایران; صلح بد از جنگ خوب بهتر است مجمع عمومی سال ۲٠۱۷ سازمان ملل متحد با یکسری صحنه‌های جالب در خاطره‌ها ثبت شد، که سخنرانی دونالد ترامپ، رئیس جمهور آمریکا یکی از عجیب‌ترین آنها بود. از نظر ترامپ سازمان ملل متحد یک تئاتر است و او بازیگر اصلی آن. سخنرانی نمایشگرانه رئیس جمهور آمریکا جامعه جهانی را برای لحظاتی بهت‌زده کرد و درخواست تجدیدنظر در برجام (برنامه جامع اقدام مشترک)- توافقنامه امضاشده با ایران در سال ۲٠۱۵ یکی از تندترین ‌مدعیات او بود. ‌بر اساس این توافقنامه ایران از تولید اورانیوم سبک که در ساخت تسلیحات کاربرد دارد، خودداری کرده و با تدابیر نظارتی چند مرحله‌ای آژانس بین‌المللی انرژی اتمی بر صنایع هسته‌ای خود موافقت می‌کند. در نقطه مقابل آن، غربی‌ها تحریم‌های اقتصادی اعمال‌شده برعلیه ایران را ملغا می‌سازند. رئیس جمهور آمریکا در برابر انظار عمومی جهان توافقنامه را بی‌هیچ دلیل مورد انتقاد قرار داد، آن را تحقیری برای آمریکا خواند و ایران را بعنوان یک «کشور ورشکسته تحت حاکمیت قاتلان» نامید. در پاسخ، حسن روحانی رئیس جمهور ایران مدعیات ترامپ را «بی‌مایه، پوچ و نفرت‌انگیز» خواند، اما در تفاسیری که در رسانه‌های جهانی منتشر گردید، مراتب نگرانی از لغو این توافق حاصله در اثر تلاش‌های سخت و شروع دور تازه تنش‌ها انعکاس یافت. بخصوص آن وضعیتی موجب نگرانی خاص می‌شود که ترامپ ترش را با شیرین در هم می‌آمیزد و، با بهانه قرار دادن دستاوردهای موشکی ایران که هیچ ربطی به «پرونده هسته‌ای» ندارد، ایران را به خروج از برجام تهدید می‌کند. پس از نطق رئیس جمهور آمریکا، وزیر خارجه، رکس تیلرسون نشست نمایندگان کشورهای امضاءکنندتوافقنامه (ایران، روسیه، انگلستان، فرانسه و آلمان) باضافه رئیس اداره سیاست خارجی اتحادیه اروپا، فدریکا موگرینی را برگزار نمود و اعلام کرد، تصمیم برای خروج آمریکا از برجام عملا اتخاذ شده است. در رابطه با این، که دولت موظف است در خصوص انطباق اقدامات ایران با برجام هر ۹٠ روز یک بار به کنگره گزارش دهد، در گزارش آتی در ۱۵ اکتبر ظاهرا ترامپ قصد دارد اعلام نماید، که کار تهران در عرصه اتمی را دیگر «تأئید نمی‌کند». این اظهاریه در واقع بمعنی گذاشتن نقطه پایان بود. با این حساب، ترامپ با واکنش متمرکز جامعه جهانی مبنی بر غیرقابل تغییر بودن توافقنامه رو در رو قرار گرفته است. در اظهارات سران آلمان، فرانسه، انگلیس و وزرای امور خارجی بسیاری از کشورهای عضو سازمان ملل متحد نیر این موضوع بیان شده است. بنیامین نتانیاهو یگانه طرفدار ترامپ بود. طرفه این که نطق ترامپ در مجمع عمومی سازمان ملل متحد با درخواست اسرائیل، لابی صهیونیسم در کنگره و بستگان رئیس جمهور آمریکا ایراد شد. این نیروها در رابطه با پیروزی‌های ارتش سوریه و نیروی هوا- فضای روسیه بشدت نگرانند. عملیات رزمی در سوریه تا زمانی که با موفقیت‌های متناوب همراه بود، اسرائیل در موضع نسبتا انفعالی ایستاده بود و فقط گاه‌گاهی پایگاه‌های «حزب‌الله» را مورد حمله هوایی قرار می‌داد. با این حال، آزادسازی بخش قابل ملاحظه‌ای از خاک سوریه از زیر سلطه تروریست‌ها، بعقیده تل‌آویو، اوضاع نامساعدی را برای آن ایجاد می‌کند. زمینه گشایش «راهرو شیعه»- مسیر حرکت آزاد نیروها و تسلیحات از ایران از طریق عراق و سوریه به بلندی‌های جولان و به «حزب‌الله» در لبنان آماده می‌شود. به تبع آن، حرکت در جهت تشکیل دولت مستقل در اراضی فلسطین- در باریکه غزه و ساحل غربی رود اردن فعال‌تر می‌گردد. مقامات اسرائیل این را کابوسی تلقی می‌کنند، که لازم است با تکیه بر هر وسیله‌ای متوقف کنند. زیرا، ممکن است پس از آن دولت مستقل فلسطین تشکیل شود. تل‌آویو اما برای این کار آمادگی ندارد و حاضر به بازبینی سیاست خود در ارتباط با فلسطینی‌ها هم نیست و نمی‌خواهد در رابطه با این موضوع زیر فشار ایران قرار گیرد. همه چیز خوب است غیر از این یکی. اسرائیل در اینجا در مقابل ضرورت پذیرش تغییرات ناگزیر قرار گرفته است. با این وجود، برای پیروان صهیونیسم بسیار دشوار است بفهمند، که ساختار دست‌ساز آنها به بهای خون‌های فراوان کاملا ناعادلانه است و بطور قطع ترک خواهد خورد. حق خلق فلسطین برای تعیین سرنوشت خود، حرف پوچی نیست، بویژه اگر در راه احقاق این حق نه تنها خود فلسطینی‌ها، حتی همکیشان آنها در منطقه نیز مبارزه می‌کنند. فعالیت سازمان فلسطینی «الفتح» و «حزب‌الله» لبنان، که وظیفه نابودی اسرائیل را در برنامه‌های خود ثبت کرده‌اند، مهمترین مشکل در راه حل و فصل مناقشه می‌باشد. در تل‌آویو  عقیده دارند، که درست همین شرایط امکان برقراری صلح پایدار در اطراف اسرائیل را از بین می‌برد، اگر چه راه واقعی رسیدن به صلح از مسیر گفتگو می‌گذرد. هیچ کشوری، غیر از اسرائیل نمی‌تواند رادیکالیزم این سازمان‌ها را از طریق نشان دادن حسن‌نیت خنثی سازد. زمان انجام این کار نزدیک می‌شود. زیرا، تحکیم موضع سوریه، ایران و روسیه  در منطقه پس از غلبه بر داعش، اسرائیل را با شرایط تازه‌ای رو در رو قرار می‌دهد. این کشور دیگر نمی‌تواند بدون مجازات خواست فلسطینی‌های باریکه غزه را نایده گرفته و «حزب‌الله» را در جنوب لبنان مورد حمله قرار دهد. شاید، قبول این ناگزیری و کوشش برای گفتگو با تهران و دمشق، از نظر اسرائیل بمعنی تصمیم برای برقراری صلح بد باشد. صلح بد در همه حال بهتر است از جنگ خوب. اما اسرائیل بجای این، برای پختن آش جدید در خاورمیانه با دست ترامپ تلاش می‌کند. تا زمانی که مسلمانان با همدیگر یا با بقیه جهان می‌جنگند، اسرائیل احساس اعتماد به نفس خواهد کرد. هدف این طرح اسرائیل عبارت از این است که با اعمال تحریم‌های اقتصادی تازه دست و پای تهران را ببندد، آن را بی‌رمق سازد و نیش راهبردی آن را که اکنون بعنوان جایگزین بمب اتمی می‌سازد، از دست تهران بگیرد. اسرائیل بدلیل تسلیحات هسته‌ای خود همیشه از برتری راهبردی منطقه‌ای بر سایر کشورها برخوردار بود، اما اکنون اوضاع تغییر کرده است. حمله اتمی به دشمن به یک خیال‌بافی تبدیل گردیده است. در عمل ابزارهای متعارف به کار گرفته می‌شود. نیروی هوایی قدرتمند اسرائیل یکی از این ابزارهاست که  از آن بار‌ها بر علیه همسایگانش استفاده کرده است. ایران دارای چنین نیروی هوایی نیست، در عوض، برنامه ساخت موشک‌های بالستیک میان‌برد قادر به وارد ساختن ضربه به خاک اسرائیل را فعالانه اجرا می‌کند. به این ترتیب، ایران برقراری توازن راهبردی با دشمنان منطقه‌ای خود را برنامه‌ریزی می‌کند. موشک‌های ایران حامل کلاهک‌های متعارف هستند، اما در ارتباط با قد و قواره کوچک اسرائیل تأثیر استفاده از آنها می‌تواند بمثابه راهبردی محسوب شود. حالا به تهدید اسرائیل مبنی بر وارد آوردن ضربات هوایی، مثلا، به نیروگاه هسته‌ای یا حتی شروع جنگ هوایی، تهران می‌تواند با تهدید به حملات نابودکننده موشکی، بعنوان مثال، به مرکز اتمی دیمونا پاسخ دهد. رئیس جمهور ایران، حسن روحانی اظهار داشت که در صورت لغو برجام، ایران به اجرای برنامه هسته‌ای خود دست خواهد زد. «شاهین‌های» آمریکا فقط منتظر این هستند. مثلا، رئیس پنتاگون، ژنرال جیمس متیس از استفاده از زبان زور بر علیه ایران طرفداری می‌کند. ژنرال مخالفت خود با «توافق» هسته‌ای با ایران را آشکارا بیان می‌کند و بر این تصور است که این کشور از نرم‌تر شدن تحریم‌های اقتصادی برای ادامه مطال��ات هسته‌ای بهره خواهد برد. مایکل فلین، مشاور اسبق رئیس جمهور آمریکا در امور امنیت ملی می‌گوید: «جامعه جهانی در مقابل رفتارهای بد ایران تحمل فوق‌العاده از خود نشان می‌دهد. دولت ترامپ تحریکات ایران را که منافع ما را تهدید می‌کند، بیش از این تحمل نخواهد کرد». ژنرال مدعیات خود را بلافاصله بعد از آزمایش موشک بالستیک در ایران بر زبان راند. ایران هرگز آغازگر جنگ نبوده، اما در عرصه مقابله با تهدید و در واکنش به تجاوز  دارای توانایی نظامی قادر به دفاع از خود در مقابل دشمن می‌باشد. تهران درک خود از مقهوم دفاع از امنیت ملی را پس از آن که ایالات متحده آمریکا دکترین «دفاع پیش‌دستانه» را راهنمای عمل قرار داد و ابتدا به افغانستان در سال ۲٠٠۱، و سپس به عراق در سال ۲٠٠٣ حمله کرد، مورد بازنگری قرار داد. معنای اصلی این دکترین نظامی عبارت است از «محو شدن همه ابزارهای مسالمت‌آمیز» برای حل‌وفصل مناقشات. می‌توان گمان کرد، که هدف برنامه خرید گسترده جنگنده‌های آمریکایی (۵٠ فروند بمب‌افکن‌ فوق‌مدرن اف-٣۵ رادارگریز) توسط اسرائیل عبارت است از ایجاد ناوگان هوایی قادر به نابود کردن نه فقط تأسیسات صنایع نظامی ایران، حتی وارد نمودن چنان ضربات اقتصادی به این کشور که بتواند آن را ده‌ها سال به عقب برگرداند. با این حال، وجود اس- ٣٠٠های روسیه در اختیار ایران باعث تغییر اوضاع می‌شود و، می‌توان حدس زد که در صورت تمایل تهران به افزایش کمی این پتانسیل، با آن موافقت خواهد شد. مسکو مصرانه بر این موضوع تأکید می‌کند، که اس- ٣٠٠ سامانه دفاعی بوده و شامل هیچ محدودیت صادراتی نمی‌باشد. آن حادثه‌ای که کشتی‌های حامل اس- ٣٠٠ در رود ولگا در مسیر ایران به دستور رئیس جمهور، دمیتری مدودف (بعد از دیدار او با بنیامین نتانیاهو) مسیر عکس در پیش گرفتند، هرگز تکرار نخواهد شد. علاوه بر این، «حزب‌الله» لبنان نیز تجارب جنگی بزرگی در سوریه اندوخته است. این حزب بسیار خوب مسلح شده و می‌تواند باعث فلاکت‌هایی حداقل در مناطق مرزی اسرائیل بشود. نیرو‌های رزمی دیگر هم موجود هستند که می‌توانند در صورت تشدید بیشتر اوضاع، وارد عمل شوند. مثلا، کارشناسان حضور نیروهای قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در بلندی‌های جولان را منتفی تصور نمی‌کنند. رئیس جمهور، حسن روحانی بطور واضح به این موضوع اشاره کرد: «اگر آمریکا از توافقنامه خارج شود، دست ایران آزاد خواهد بود. و اگر آنها تصور می‌کنند، که با این گام می‌توانند تهران را زیر فشار قرار دهند، آنها بطور قطع اشتباه می‌کنند و فقط آبروی خود را می‌برند». در این باره که منظور رئیس جمهور ایران چه بود، فقط می‌توان حدس زد. در هر صورت، اسرائیل و ایالات متحده آمریکا قصد دارند به بازی مخاطره‌‌آمیزی دست بزنند، که در آن مجبورند بار دیگر با دشمن سرسختی سروکار داشته باشند. به تناسب در تنگنا قرار گرفتن داعش در خاک سوریه، اوضاع نظامی- سیاسی در منطقه در سمتی پیش می‌رود، که تهران می‌تواند به سطح تازه‌ای از آزادی عمل ارتقاء ‌یابد. و ��ن قادر ��ست از این فرصت بهره‌برداری نماید. بهتر است اسرائیل بجای جنگ خوب با ایران، به فکر صلح بد با آن باشد. دمیتری سدوف (Dmitriy Sedov) ا. م. شیری
0 notes
muzicnews · 6 years ago
Text
سورنا ،سردار بزرگ اشکانی
سورنا با “ارد” اول (قرن اول قبل از میلاد) معاصر بود و از نظر شهرت و ثروت پس از شاه رتبه اول را داشت .او تنها کسی بو که اجازه داشت در موقع تاجگذاری شاه کمربند شاهی را به کمر ببندد. سورنا در خانواده ای اشرافی متولد شد. او قدی بلند و چهره ای زیبا داشت و خردمند و شجاع بود. با این مقاله از تاریخ ما همراه باشید تا با سورنا، سردار بزرگ ایرانی بیشتر آشنا باشید.
سورنا در سال ۸۲ پیش از میلاد متولد گردید و در سال ۵۲ پیش از میلاد به قتل رسید. او  فرزند آرخش (آرش) و ماسیس سپهبد ایران در زمان اشکانیان بود  که با وجود عمر کوتاهش از شهرت خاصی در میان مردم باستان برخوردار بوده‌است.
بر پایه گفتهٔ پلوتارک «سورنا در دلیری و توانایی پیشروترین پارتی/ایرانی دوران خود بود.» پلوتارک همچنین از سورنا به عنوان بلندقدترین و خوش چهره‌ترین مرد زمان خود یاد کرده‌است.سورنا در سیستان و بلوچستان به دنیا امده که به دلیل متحد کردن مردم استان سیستان در تحولات سیاسی نقش بسیار مهمی را ایفا کرد.همچنین بعضی از استادان دانشگاه،  سورنا را همان رستم سیستان که در شاهنامه آمده می‌دانند.
تندیس یک فرد پارتی که گفته می‌شود شمایل سردار سورنا است. این مجسمه در ایذه پیدا شده و در موزه ملی ایران است.
وی از نظر نژاد و ثروت و شهرت پس از شاه رتبهٔ اول را داشت و بسبب نجابت خانوادگی در روز تاجگذاری پادشاه حق داشت که کمربند شاهی را به کمر بندد. سورنا ارد را به تخت نشانید و شهر سلوکیه را متصرف شد و اول کسی بود که بر دیوار شهر مذکور برآمد و با دست خود اشخاصی را که مقاومت می‌کردند بزیر افکند. وی در این هنگام بیش از ۳۰ سال نداشت، با این وجود به احتیاط و خردمندی شهره بود و بر اثر این صفات کراسوس سردار رومی را مغلوب کرد، چه نخست جسارت و تکبر کراسوس و یأسی که بر اثر بدبختیها سورنا را دست داده بود، به آسانی وی را در دامهایی افکند که سورنا برایش گسترده بود. با وجود این ارد به جای اینکه سورنا را پاداش نیک دهد، بر او رشک برد و نابودش کرد.
پلوتارک تاریخ نویس یونانی درباره او می نویسد هنگام سفر هزار شتر وسایل سفر او را حمل میکردند. هزار سواره نظام زره پوش و همچنین هزار سواره نظام عادی او را همراهی میکردند.او بیش از ده هزار سواره نظام و خدمه داشته است؛سورنا شهر سلوکیه را تصرف کرد و ارتش روم را در سال ۵۲ قبل از میلاد شکست داد که فرماندهی آن را به سیاستمدار رومی کراسوس به عهده داشت .(همانکه که جنبش استارتاکوس را در روم سرکوب کرده بود) کراسوس و پسرش در این جنگ کشته میشوند و سپاهیان رومی به اسارت اشکانیان در می آیند.
اسب سوار اشکانی
پلوتارک درباره این جنگ مینویسد سورنا سر و دست کراسوس را میفرستد برای “ارد” که برای بستن پیمان صلحی در ارمنستان به سرمیبرد اما در سلوکیه این شایعه را منتشر میکند که کراسوس زنده است و به زودی به شهر آورده میشود. او به این شیوه به سلوکیه وارد میشود و آنجا را تصرف میکند.محبوبیت سورنا که ۳۰ سال از عمرش نگذشته بود بین سپاهیانش بعد از پیروزی بر ارتش روم باعث وحشت شاه گردید و مدتی بعد از این پیروزی او به دستور شاه به قتل رسید. مورخان ایرانی و یونانی راجب سورنا اتفاق نظر دارند تقریبا در تمام کتب تاریخی راجب دلاوریها و مرگ ناجوانمردانه او اینطور آمده:
« این سورنا بوده که ارد را به تخت نشاند و شهر سلوکیه را تصرف کرده و اولین کسی بوده که بر دیوار شهر مذکور بر آمده و با دست خود اشخاصی را که مقاومت میکردند به زیر افکنده .»
پلوتارک یا پلوتارخوس (به یونانی: Πλούταρχος) (حدود ۴۶–۱۲۷ میلادی) از تاریخ‌نگاران، زندگی‌نامه‌نویسان و مقاله‌نویسان یونان باستان بود. نام پدر وی مشخص نیست اما بنا بر داستان‌ها و روایاتی که سینه به سینه نقل شده‌است، احتمالاً نامش نیکاراکوس (به انگلیسی: Nίκαρχoς) بوده‌است. نام پدربزرگش لامپریاس (به یونانی باستان: Λαμπρίας) بوده، همان‌طور که در مورالیا (به یونانی باستان: Ἠθικά) قید شده‌است.
کراسوس و سورنا ، نبرد حران
در زمان پادشاهی ارد (Urud) یکم (۸۰ – ۹۰پ.م.) دولت ایران سرانجام ناگزیر به رویارویی تمام عیار با دولت رومیان گردید. این کارزار زمانی آغاز شد که کراسوس (Crassus) سردار رومی، از سوی سنای روم به فرمان‌داری سوریه منصوب شد. اما او بلندپروازانه بر این اندیشه بود که پس از استقرار در سوریه، به خاک ایران بتازد و تا هند نیز پیش رود! کراسوس پس از ورود به سوریه، چندی در بین النهرین (عراق) که جزیی از خاک پادشاهی اشکانی بود، دست به ویران‌گری و کشتار زد و پادگان‌هایی را در آن جا برپا نمود و سپس به سوریه بازگشت. در این اثنا بود که سفیری از سوی «ارد» به نزد کراسوس آمد و او را به خروج فوری از خاک ایران فراخواند. اما سردار رومی پاسخ او را به درشتی داد و اعلام کرد که به زودی سلوکیه را تصرف خواهد کرد؛ اینک در گرفتن جنگ، حتمی بود.
سربازان رومی گماشته شده در عراق، به تدریج دچار ترس و هراس بسیاری شده بودند. آنان می‌گفتند: «پارتی‌ها مردمی هستند که از تعقیب آن‌ها نمی‌توان جان به در برد و اگر فرار کنند، نمی‌توان به آن‌ها رسید. تیرهایی دارند که رومی‌ها با آن‌ها آشنا نیستند و با چنان نیرویی تیر می‌اندازند که نمی‌شود سرعت آن را مشاهده کرد و پیش از این که شخص، در رفتن تیر را از کمان ببیند، تیر به او خورده است. اسلحه‌ی جنگی سوارهای‌شان همه چیز را شکسته، از هر چیز می‌گذرد و به اسلحه‌ی دفاعی‌شان (سپر و زره) چیزی کارگر نیست». با وجود چنین بیم و هراسی که بر سربازان رومی سایه افکنده بود، کراسوس با قولی که از پادشاه ارمنستان – ارته‌باز – برای همراهی و پشتیبانی گرفته بود، به سوی عراق پیش روی کرد و از فرات که مرز میان ایران و روم بود گذشت و برای پیش‌گیری از عقب‌نشینی و گریز سربازان هراس‌زده‌اش، فرمان داد تا پل فرات را پشت سر خویش ویران کنند!
مجسمه مارکوس لیسینیوس کراسوس در موزه لوور، پاریس
در جبهه‌ی مقابل، سپاه ایران برای مقابله با دو دشمن، تقسیم شده بود. ارد ��ود در رأس سپاهی به سوی ارمنستان حرکت کرد تا شاه خائن آن را فروکوبد؛ و سورنا (Surena) سردار نامی پارتی، در رأس سپاهی دیگر برای رویارویی با رومیان متجاوز، به سوی عراق ره‌سپار شد. به روایت پلوتارک «سورنا از حیث نژاد و ثروت و نام، بعد از پادشاه مقام نخست را داشت. از جهت شجاعت و هوشیاری در میان پارتی‌ها اول کس بود و از حیث قد و قامت از کسی عقب نمی‌ماند. هنگامی که مسافرت می‌کرد، هزار شتر بار و بنه‌ی او را حرکت می‌داد. دویست ارابه حرم او را جابه‌جا می‌کرد و هزار سوار، غرق آهن و پولاد و پیش از آن، سپاهیان سبک اسلحه همراه او بودند. زیرا دست نشاندگان و گماشتگان‌اش می‌توانستند ده هزار سوار برای او تدارک کنند. نجابت خانوادگی‌اش این حق ارثی را به او داده بود که در روز جشن تاج‌گذاری پادشاهان پارت، کمربند شاهی را ببندد. این سردار، ارد را بر تخت نشاند حال آن که او (= ارد) را رانده بودند. سورنا در این زمان کم تر از سی سال داشت و با وجود این، هوشیاری و خرد وی، باعث نامی بزرگ برای او شده بود».
کراسوس پی از مدتی پیش‌روی ملالت‌بار در بیابان‌های عراق، سرانجام در حوالی شهر حران (Harran) با مشاهده‌ی طلایه‌ی سپاه سورنا، با شتاب و نگرانی نیروهای‌اش را آرایش داد و به سوی پارتیان حرکت نمود. در ابتدا سپاه پارتی در نظر رومیان، کلان و مهیب نمی‌نمود؛ اما این امر، ترفند سورنا برای گمراه کردن و غافل نگه داشتن رومیان بود. او بخش عمده‌ی سپاه‌اش را پشت صف‌ها اول قرار داده بود و برای آن که رومیان از درخشندگی سلاح‌ و جوشن‌ سربازان‌اش متوجه شمار آنان نشوند، فرمان داده بود خود را با ردایی بپوشانند. با نزدیک شدن رومیان به سپاه ایران،‌ برای به هراس افکندن دشمنان، به ناگاه فریادهای وحشت‌آور و صدای مهیب طبل از میان سپاه سورنا برخاست. رومی‌ها که از این هیاهو مرعوب شده بودند، ناگهان دیدند که پارتی‌ها رداهای‌شان را فروگذاشتند و به سبب کلاه‌خود‌ها و جوشن‌های فلزی‌شان، مانند شعله‌هایی از آتش درخشیدند. در ادامه، بی‌درنگ کمان‌داران پارتی نیروهای رومی را که به صورت گروهان مربع آراسته شده بودند، احاطه کرده، آنان را از هر سو آماج تیرهای مرگ‌بار خود قرار دادند و سواره‌سپاه و پیاده‌سپاه رومی را زمین‌گیر ساخته و امکان هر گونه عملیات خاصی را از آنان سلب کردند.
نقشه از عملیات نظامی مارکوس لیسینیوس کراسوس.
سربازان رومی اگر در صفوف خود می‌ایستادند، از زخم تیرهای پارتی زخمی شده به هلاکت می‌رسیدند و اگر به سربازان پارتی حمله می‌کردند، کاری از پیش نمی‌بردند چرا که پارتیان به تندی از پیش روی آنان دور می‌شدند و در همان حال، رومیان را به رگ‌بار تیر می‌بستند. سربازان کراسوس امیدوار بودند که با تمام شدن تیر پارتی‌ها، از این وضعیت مرگ‌بار رهایی یابند و وارد جنگ تن به تن با پارتیان شوند؛ اما در پس سپاه سورنا، شترهای فراوانی وجود داشت که بارشان تیر بود و پیاپی ذخیره‌ی تیر کمان‌داران را تجدید می‌کردند. در این گیرودار، پسر کراسوس، برای جلوگیری از محاصره‌ی کامل، با شماری از سواره‌سپاه و پیاده‌سپاه رومی، به سوی یکی از جناحین سپاه سورنا حمله‌ور شد. اما پارتیان بر اساس تاکتیک‌های نظامی خود، از پیش روی رومیان گریختند و آنان را به تعقیب خود واداشتند و همین که این گروه از سپاه اصلی خود دور افتاد، پارتیان به سرعت بازگشته، رویاروی رومیان قرار گرفتند. سواره‌سپاه سبک اسلحه‌ی پارتی با تاختن بر روی شن‌زارها، گرد و غبار عظیمی پدید آوردند تا مانع از دید رومیان شوند. آن گاه با باران تیرهای بًرنده‌ی خود،‌ دستان سربازان رومی را به سپرهای‌شان و پاهای‌شان را بر زمین دوختند. سپس سواره‌سپاه سنگین اسلحه‌ی پارتی که اسب‌ها و سوارهای‌شان غرق زره و جوشن بودند، با نیزه‌های سنگین خود، رومیان شوربخت را درهم کوفتند آن گونه که از سه هزار و اندی سرباز رومی، بیش از پانصد نفر بر جای نماند.
طرحی از نبرد حران (جنگ بین سورنا و کراسوس)
نتیجه جنگ سورنا و کراسوس
در میدان دیگر جنگ، سواره‌سپاه سبک اسلحه‌ی پارتی، سربازان خسته و ناامید رومی را از جناحین احاطه کرده و به تیر بستند و سواره‌سپاه سنگین اسلحه‌ی پارتی نیز با نیزه‌های خود، از جبهه‌ی مقابل به رومیان تاختند و آنان را یکسره تارومار کردند. با دررسیدن شب، پارتی‌ها به اردوگاه خود بازگشتند اما رومیان با رها کردن مجروحان خویش، واپس نشستند و در دژ شهر حران پناه جستند. فردای آن روز، پارتیان به حران رسیدند ولی با رسیدن شب، کراسوس با بازمانده‌ی سپاه‌اش از آن جا گریخت و در کوه‌های اطراف پناه گرفت. لیکن دیری نپایید که پارتیان آنان را یافتند و محاصره نمودند. کراسوس که دیگر امکان و توان ایستادگی یا نبرد را در خویش نمی‌دید،‌ خود و سربازان‌اش را تسلیم سورنا نمود. سردار فاتح پارتی برای استهزا و خوار نمودن کراسوس که چنان بلندپروازانه و گستاخانه به قلمرو پادشاهی اشکانی هجوم آورده بود،‌ به روش خود رومیان، او را در سلوکیه سوار بر اسب کرد و با همراهی دسته‌ای از خوانندگان و نوازندگان و بدکاران، گرد شهر چرخاند و سپس وی را اعدام کرد و سر او را به نزد ارد در ارمنستان فرستاد. بدین ترتیب، این نخستین جنگ ایران با رومی که در آن عصر، در اوج اقتدار و توان‌مندی بود، به چیرگی و پیروزی قاطع و کوبنده‌ی ایرانیان ختم شد و این برتری و سرآمدی، در غالب نبردهای ایران و روم (چه در عهد اشکانیان و چه در عصر ساسانیان) کمابیش حفظ گردید.
طرحی از نبرد حران (جنگ بین سورنا و کراسوس)
نتایج شکست رومیان در نبرد
به غنیمت بردن تمام پرچم‌های روم لکه ننگی بود که بر دامان ارتش روم نشست. بعد از این شکست ژولیوس سزار، سردار بزرگ رومی می‌خواست که انتقام این شکست را از ایران بگیرد؛ ولی قبل از تدارک حمله به ایران در ۱۵ مارس ۴۴ ق. م داخل مجلس سنای روم با خنجر برتوس و شمشیرهای دشمنانش کشته شد. کاسیوس سردار بازماندهٔ نبرد با پارت‌ها که توانسته بود خود را به سوریه برساند، یکی از قاتلین ژولیوس سزار بود. چون به روشنی شاهد ضعف قدرت کنسولی و همچنین عدم آینده نگری این قدرت بود. عاقبت در زمان پادشاهی فرهاد چهارم اشکانی بین ایران و روم در زمان زمامداری اکتاویوس در سال ۲۰ قبل از میلاد صلح برقرار شد و فرهاد چهارم قبول کرد که همه وکسیلیوم‌های رومی (درفش‌های رومی) را به کشور روم مسترد کند. در عوض اکتاویوس سردار بزرگ و زمامدار روم، کنیزی ایتالیایی به نام تئاموزا را به فرهاد چهارم بخشید که در نتیجه ازدواج با او فرهاد پنجم به دنیا آمد. بعد از پیروزی پارتی‌ها بر رومیان، دنیای آن روز به این نتیجه رسید که رعب و هیبت رومی قابل شکست است و رومیان نیز مانند سایر ملل گاهی پیروز و گاهی دچار شکست می‌شوند. نبرد حران در تخیل نویسندگان، شاعران، تاریخ نگاران و فلاسفهٔ اخلاقیات در روم، تحول و سبک جدیدی به وجود آورد. این نوشته‌ها، بیم از پارت شکست ناپذیر را دو چندان می‌کردند. واقعه تلخی که بعد از این جنگ برای ایران روی داد، آن بود که سورنا را در جوانی پس از انجام چنان خدمات شایانی کشتند. مورخان رومی نوشته‌اند که ارد از روی بدگمانی، ترس و حسد چنین قهرمانی را کشت و ایران را از خدمت چنین سرداری محروم ساخت.
اُرُد نخست (اشک نهم) یا وِرُد نخست (به لاتین: Orodes I) شاهزاده‌ای از تبار اشکانی
منبع نوشته :
لغت نامه دهخدا، اثر علی اکبر دهخدا/ سورنا
ویکی پدیا/ سورنا 
ویکی پدیا/ نبرد حران
پارسیان دژ / جنگ سورنا (سردار پارتی) و کراسوس (سردار رومی)
نوشته سورنا ،سردار بزرگ اشکانی اولین بار در تاریخ ما. پدیدار شد.
source https://tarikhema.org/ancient/2048/%d8%b3%d9%88%d8%b1%d9%86%d8%a7-%d8%a8%d8%b2%d8%b1%da%af-%d8%a7%d8%b4%da%a9%d8%a7%d9%86%db%8c/
0 notes
muzicnews · 6 years ago
Text
اسپارتاکوس
اسپارتاکوس زاده  سال ۷۱ میلادی که در سال ۱۰۹ درگذشت. او برده‌ای بود که علیه روم به‌پاخاست و رهبری انقلاب ضدبرده‌داری سوم را بر عهده داشت. در حقیقت، وی از مردم تراسی بوده و در مدرسه‌ی پرورش و تعلیم گلادیاتورها مشغول کار بود. او در سال ۷۹ پیش از میلاد در همین مرکز پرورش شورشی علیه برده داری را رهبری کرد و خبر این شورش به سرعت در تمام ایتالیا پخش شد. هزاران برده از هر نژاد و اقلیتی تحت رهبری اسپارتاکوس قرار گرفتند. در این حین سنای روم با چندین سپاه در مقابل اسپارتاکوس ایستادگی کرد اما تمام این مقاومت‌ها با شکست مواجه شدند.
قیام اسپارتاکوس
قیام اسپارتاکوس
قیام اسپارتاکوس در سال ۷۳ پیش از میلاد آغاز شد. اسپارتاکوس از اهالی شمال دریای اژه و از مردم تراسی بود. وی در جنگی اسیر ارتش روم شد و سپس به جمع گلادیاتورها پیوست.
در رم در مرکز آموزشی گلادیاتورها (که در آن بردگان را برای مبارزه با یکدیگر آماده می‌کردند) کار می‌کرد. در پی ظلمی و ستمی که بر بردگان در روم باستان وارد می‌شد، اسپارتاکوس دست به قیام گسترده‌ای زد و در راه آزادی این گروه، به پیروزی‌هایی نیز دست یافت.
تصویر موزاییکی با نقشی از گلادیاتورها در گالری بورگزی
شکست اسپارتاکوس
پیام قیام ضدبرده‌داری اسپارتاکوس به سرعت در سرتاسر ایتالیا پیچید. بردگان، در کشورهای اطراف، دست به شورش زدند و اربابان خود را کشتند و خانه‌ها و انبارهای آنها را به آتش کشیدند.
هزاران برده، از رنگ و نژادهای گوناگون، به سپاه اسپارتاکوس پیوستند و تحت رهبری او به مبارزه پرداختند. سنای روم چندین سپاه به مقابله آنها فرستاد، اما برده‌ها همهٔ این سپاهیان را در هم شکستند. بدین ترتیب، اسپارتاکوس چند سال در برابر سپاه منظم و مجهز روم پایداری کرد.
پایان قیام
آنگاه، مارکوس لیسینیوس کراسوس فرماندهی سپاهیان روم را برای درهم شکستن انقلاب بردگان در دست گرفت. او در سال ۷۱ پیش از میلاد اسپارتاکوس را در جنگی سخت شکست داد.
مرگ اسپارتاکوس ، توسط هرمان وگل
اسپارتاکوس همراه با بیش از ۶۰۰۰ نفر به صلیب کشیده شد و قیامش پایان یافت، این در حالی بود که هیچ کدام از همراهانش حاضر به معرفی او به رومیان نشدند. با این حال ۵۰۰۰ برده نیز از دستگیری فرار کردند. اگر چه اسپارتاکوس مرد ولی در نهایت در آینده زمانی فرا رسید که دیوارهای روم ویران شد و این کار به دست غلامان و سرفها و کشاورزان و اقوام وحشی، که با آنها پیوستند، صورت گرفت.
منبع
ایزدی، حسین، اسپارتاکوس، تهران، کتاب همراه، ۱۳۸۶.
تاریخ ما، اِنی کاظمی، ۱۳۹۷/۰۳/۲۶
نبرد خونین اسپارتاکوس و کراسوس
« فیلم حاوی صحنه های خشن بوده و ممکن است برای همه مناسب نباشد» 
https://hw19.cdn.asset.aparat.com/aparat-video/de8ae5323445a289f06c49ec29769f0813025290-720p__53168.mp4
آنچه در زیر می خوانید نیز بخشی از از رمان اسپارتاکوس می باشد 
اسپارتاکوس برده رومی، و رهبر انقلاب ضد برده‌داری، در اصل از مردم تراسی بود که در رم در مدرسه تعلیم گلادیاتورها (که در آن بردگان را برای جنگ با یکدیگر آماده می‌کردند) کار می‌کرد.
در سال ۷۳ ق-م درین مدرسه ضد برده‌داری رهبری قیامی را بعهده گرفت و خبر آن به سرعت در سراسر ایتالیا پیچید، هزاران نفر برده از هر رنگ و نژاد تحت رهبری اسپارتاکوس قرار گرفتند.
سنای روم چندین سپاه به مقابله آنها فرستاد، اما همه این سپاهیان بوسیله برده‌ها در هم شکسته شدند. آنگاه مارکس لیسی نیوس کراسوس فرماندهی سپاهیان روم را برای درهم شکستن انقلاب بردگان در دست گرفت ودر سال ۷۱ قبل از میلاد اسپارتاکوس را در نبردی سهمگین شکست داده اسپارتاکوس کشته شد و بردگان بسیار بخاک و خون درغلتیدند. آنچه در زیر می‌خوانید نقل و اقتباسی است از رمان جالب و دلفریب اسپارتاکوس نوشته نویسنده نامدار آمریکایی هوارد فاست (۱۹۱۴) ترجمه ابراهیم یونسی
«کریکسوس غلامی غول‌آسا در سلول مجاور اسپارتاکوس بود، قصه پردرد قیام بردگان و عملیات جنگی بی پایان بردگان سیسیل را که بیش از نیم قرن پیش شروع شده بود بتفصیل برایش تعریف کرد.
اسپارتاکوس با آنکه برده و برده زاده بود، اینک در اینجا، در میان همنوعان خویش، پهلوانانی را می‌دیدند که شکوه و عظمتشان با شکوه و عظمت اخیلوس و هکتور و ادیسه خردمند برابری می‌نمود و حتی از آن هم درمی‌گذشت… اما چه شیر مردانی! از سوئی انوس Enus بود، که تمام غلامان جزیره را آزاد کرده و سه سپاه روم را نابود ساخته بود؛ از سوئی دیگر آتنیون Atenion یونانی سائویوس تراسی او ندارت ژرمنی و بن جواش یهودی _ همان بن جواشی که با کشتی از کارتاژ گریخته و با کلیه سرنشینان آن به آتنیون پیوسته بود.
اسپارتاکوس هنگامی که این چیزها را می‌شنید احساس می‌کرد که قلبش از غرور مالامال شده است. احساس پاکی از برادری و همدردی نسبت به این پهلوانان و شیرمردان وجودش را می‌آگند یکپارچه همدردی می‌شد. آنها را خوب می‌شناخت، میدانست چه احساس می‌کردند و رؤیای چه چیز را می‌دیدند و در آرزوی چه میسوختند. کشور و شهر و نژاد مفهومی نداشت؛ بندگی و بردگیشان یک امر مشترک بود.
صحنه‌ای از فیلم اسپارتاکوس جدید
در عین حال میدید که با وجود همه عظمت رقت انگیزی که قیام‌هایشان داشت نتیجه کار باز عدم موفقیت بود و  ..  اسپارتاکوس گفت: “دیگر با هیچ گلادیاتوری نخواهم جنگید.”
این را می‌دانم. یک لحظه پیش نمی‌دانستم، ولی حالا می‌دانم. در محل تربیت و مسابقه گلادیاتورها، اسپارتاکوس وعده‌ای گلادیاتور بودند. چهار مربی با شلاق در دست قدم می‌زدند و عده‌ای سرباز بیرون در بودند و اسپارتاکوس در آنروز در غذاخوری چیزی نخورد، دهانش خشک بودو قلبش به شدت می‌تپید. آنطور که او می‌دید واقعه خطیری در شرف وقوع نبود و آینده نیز همانطور که بر دیگران معلوم نیست بر او معلوم نبود و جائی از آنرا نمی‌دید. اما بعضی اشخاص به مرحله‌ای می‌ر سیدند که بخود می‌گویند: “اگر فلان یا بهمان کار را نکنم آنوقت لازم نیست و نباید زنده باشم. همین که انسان‌ها بچنین حدی برسند آن وقت زمین می‌لرزد.”
و پیش از سپری شدن روز، یعنی پیش از آنکه صبح جای خود را به ظهر و شب دهد، زمین به لرزه درمیآمد _ اما اسپارتاکوس این را نمی‌دانست. تنها چیزی که میدانست اقدام بعدی، یعنی صحبت با گلادیاتورها بود. هنگامی که داشت موضوع را با کریکوس در میان می‌نهاد. سایر گلادیاتورها گوش‌ها راتیز و نزدیک کرده بسخنان اسپارتاکوس با کریکوس گوش می‌دادند.
اسپارتاکوس گفت: میخواهم بلند شوم و صحبت کنم. می‌خواهم آنچه را که در دل دارم بگویم. اما وقتی صحبت کنم دیگر برگشتی در کار نخواهد بود و مربیان هم سعی می‌کنند بهر قیمتی که باشد جلو صحبتم را بگیرند.
کریکسوس، جوان غول‌پیکر گفت: “نمی‌توانند بگیرند.”
حتی در آن سوی چهار دیوار نیز جنب و جوش احساس می‌شد. دو نفر از مربیان بطرف اسپارتاکوس و کسانی که در اطرافش قوز کرده‌ بودند برگشتند و شلاق‌ها را به صدا درآوردند و کاردها را از غلاف کشیدند.
گانیکوس گفت: “حالا صحبت کن!”
سیاه آفریقایی گفت: “مگر ما سگیم که شلاقهایتانرا رو به ما تکان می‌دهید؟”
کراسوس ، ۶،۰۰۰ نفر از پیروان اسپارتاکوس را در جاده بین رم و Capua مصلوب کرد. نقاشی توسط فدور بروننیکوف در سال ۱۸۷۸.
اسپارتاکوس از جا برخاست و دهها گلادیاتور با او بپا خاستند. مربیان با شلاق و کارد حمله کردند، اما گلادیاتورها برسرشان ریختند، و در یک چشم بر هم زدن کارشان را ساختند. (کنیزها) زنان نیز سرآشپز را کشتند. همه این کارها بدون سر و صدا انجام گرفت، تنها صدایی که بگوش می‌رسید صدای خشمی بود که راه بر نفسشان بسته بود. سپس اسپارتاکوس نخستین فرمان خود را به نرمی و ملایمت و بی سراسیمگی صادر کرد:
“بروید درها را محکم نگه دارید تا من صحبت کنم.”
رفقا لحظه‌ای تردید نشان دادند، سپس اطاعت کردند.
گفت: “دور من جمع شوید!”
عمل بسرعت برق انجام گرفته بود و از سربازانی که در بیرون مستقر بودند هنوز خبری نبود …
“حالا دیگر آزادم. پدر و پدربزرگم هرگز لحظه‌ای از آزادی برخوردار نبودند، و اما من اینک که اینجا ایستاده‌ام آزادم. “لحظه‌ای پرشکوه برای وی و همه بردگان اما همراه با ترس بود، ولی اسپارتاکوس می‌باید راه آینده را نشان دهد و آنها را بآینده هدایت کند و اگر راهی وجود نداشته باشد خود راهی بسازد. حالت چشمان بردگانی که دور و برش و مطیعش بودند گویای این چیزها بود. تمام این چیزها را در دیدگانشان می‌خواند.
چون بدورش گرد آمدند از ایشان سوال کرد: “آیا با من هم عقیده هستید؟ من دیگر گلادیاتور نخواهم بود. من خودم حاضرم اولین نفر باشم که بمیرم. با من هستید؟”
در چشمشان عده‌ای اشک حلقه زده بود، گروهی می‌ترسیدند. بعضی بیشتر و برخی کمتر، اما او قدری غرور و افتخار درآنها دمید، و در این کار براستی استاد بود.
گفت: “حالا ما باید با هم رفیق باشیم، همه باید مثل یک تن واحد باشیم. آنطور که در مملکت ما می‌گویند، در زمانهای قدیم مردم به میل و اراده خود به جنگ می‌رفتند و کسی آنها را مجبور نمی‌کرد. آنطور که رومیان می‌رفتند نمی‌رفتند، با میل و اراده خود می‌رفتند و اگر کسی نمی‌توانست بجنگد و براه خود می‌رفت کسی با او کار نداشت.
یکی گفت خوب! چه می‌خواهید بکنید؟ اسپارتاکوس گفت:
“می‌جنگیم، خوب هم می‌جنگیم، چون بهترین مردان جنگی جهان هستیم.” خشونت صدا با ملایمت رفتارش تباین خاصی یافته و همه را بر جای خود میخکوب کرد ه بود. تردیدی نبود که سربازان صدایش را شنیده بودند. بسخن ادامه داد و گفت:‌” چنان خواهیم جنگید که درتمام تاریخ روم هرگز گلادیاتورهای کاپوا را فراموش نکنند!”
اسپارتاکوس گفت: “اول سربازها.”
یکی گفت: “ما در مقابل هر یک نفر آنها پنج نفریم، فرار می‌کنند.”
اسپارتاکوس با عصبانیت جواب داد: “نه فرار نمی‌کنند. این را باید بدانید، اینها هیچ وقت فرار نمی‌کنند. یا ما را می‌کشند یا ما آنها را نابود می‌کنیم؛ اگر ما آنها را بکشیم باز سربازان دیگری خواهند آورد. ارتش روم حد و حدود ندارد!”
با چشمان از حدقه درآمده نگاهش می‌کردند. سپس افزود: “اما اگر ارتش روم حد و حدود ندارد عده غلامان هم بیشمار است.”
دست به کار شدند هر چه به دست آوردند بعنوان اسلحه دردست گرفتند عده بردگان دویست نفر و تعداد سربازان و مربیان و افسران مجهز مسلح ۵۴ نفر بدستور افسران به پیش می‌راندند که بردگانرا از پا درآوردند بردگان دیگر آمدند و خیره بدین منظره سهمناک می‌نگریستند. نیزه‌های مخوف بر بازوان خمیده تکیه کرده بود، نوکشان در پرتو آفتاب برق می‌زد. باری، قدرت روم عظیم بود و غلامان می‌باید در زیر فشار این قدرت خرد کننده و حتی قدرت ناچیز این گروه که نماینده ین قدرت بزرگ بود در هم شکنند و بگریزنئ یا نیست و نابود شوند.
اما در آن هنگام قدرت روم عاجز مان��، و اسپارتاکوس سرداری بزرگ شد. تعریف روشنی برای کسی که دیگرانرا رهبری می‌کند وجود ندارد. پیشوائی چیز غیر قابل تعریف و عجیبی است، بخصوص وقتی که نیرو و شکوهی در پشت سر خود نداشته باشد. هر کس می‌تواند دستور صادر کند و فرمان بدهد اما صدور فرمان و دادن دستور بنحوی که دیگران اطاعت کنند خود خصیصه اسپارتاکسو بود.
مجسمه اسپارتاکوس در سندنسکی بلغارستان
بخش‌هایی از رمان اسپارتاکوس
دستور داد متفرق شوند و دایره وسیعی بدورگروههای سربازان تشکیل دهند. گلادیاتورها متفرق شدند و دایره وسیعی بوجود آوردند. مهاجمین آهنگ قدمها را کند کردند و تردید نشان دادند و ایستادند.
هیچ سربازی به چالاکی گلادیتاور نبود زیرا در زندگی گلادیاتور، سرعت، زندگی و زندگی سرعت بود. بعلاوه ، چیزی دست و پاگیرشان نبود و تنها لباسشان پاره لنگی بود که به کمر داشتند حال آنکه سپر و شمشیر و خود نیزه و زره حرکت سربازان را محدود می‌کرد … گلادیاتورها بشعاع ۷۵ قدم آنها را در محاصره گرفتند.
اسپارتاکوس در لحظه‌ای استخوان بندی تاکتیک سالهای آینده را بوضوح در مقابل خویش دید.
اسپارتاکوس فریاد برآورد: “سنگ! سنگ بیاندازید! سنگ باران‌شان کنید!” برق‌آسا به این طرف و آنطرف می‌دوید و دیگران را برمی‌انگیخت: “سنگ بیاندازید! سنگ بارانشان کنید!”
گروه سربازان مسلح گه‌گاه نیزه‌ای پرتاب می‌کردند اما ناگهان در برابر حمله پلنگ‌آسای غلامان روبرو می‌شدند، دیری نگذشت همه ۵۴ سرباز مسلح کشته، غلامان غرق در شادی و پیروزی شدند، اما اسپارتاکوس متوجه پادگان نیرومند کاپوا که به زودی گروهی انبوه بر آنان می‌تاختند بود. لذا به یکی از غلامان گفت برو ببین آیا می‌توان در اسلحه‌خانه را شکت و از هر یک از غلامان تخصصشان را در نبرد با سلاح‌ها و شیوه‌های مختلف می‌پرسید زیرا اگر در این نبرد شکست می‌خوردند دیگر نامی از آنان باقی نمی‌ماند و اگر می‌گریختند یک‌ یک به چنگ سربازان و برده‌داران می‌افتادند و به صلیب کشیده می‌شدند از این رو لحظات سرنوشت ساز را اسپارتاکوس با دقت بررسی و وارسی می‌کرد.
چون اسپارتاکوس بار دیگر به پادگان کاپوا نگریست و دید که سربازان با شتاب بسوی آنان حمله‌ور می‌شوند این حقیقت را دریافت که مخفیگاهی وجود نداشت و غاری نبود که درآن بتوان خزید. دنیا را باید دگرگون ساخت.
ایستاد و گفت:‌”با سربازان می‌جنگیم.”
کاور فیلم اسپارتاکوس جدید
سربازان چون سیل خروشان انبوه بردگان را دیدند سخت ترسیدند نیزه‌های خود را پرتاب کردند، غلامان با پرتاب سنگ، آنها شکست خوردند وگریختند، عده‌ای ازغلامان تا نیمه راه کاپوا بدنبالشان دویدند. این دومین پیروزی غلامان در زمانی اندک بود، اکنون غلامان اطراف خبر یافته، ودر اضطراب بسر می‌بردند وگروهی از خانه و ملک ارباب گریخته به اسپارتاکوس می‌پیوستند.
هنگام راه‌پیمائی در پیشاپیششان گام برمی‌داشت، او را برسم تراسی‌ها پدر خطاب میکردند چه خواهیم کرد، کجا خواهیم رفت؟ “اسپارتاکوس گفت: “ما قبیله واحدی هستیم، موافقید؟. همه با سر، سخنش را تصدیق کردند.
در قبیله، برده و غلامی وجود نداشت و همه با هم برابر بودند. این امر مربوط به مدتها قبل بود،‌اما لااقل خاطره آن در خاطرها مانده بود. درادامه سخن گفت: “چه کسی می‌خواهد صحبت کند؟ چه کسی داوطلب رهبری است؟ هر که می‌خواهد ما را رهبری کند بلند شود. ما اکنون مردم آزادی هستیم.”
اسپارتاکوس پس از مدتی از بردگان از بندرسته پرسید: حالا می‌دانید چه باید بکنیم؟” همه چشمشان باو بود.
_ می‌توانیم فرار کنیم؟
کریکوس پرسید: به کجا فرار کنیم؟ بهرجا که روی آسمان همین رنگ است، همه جا ارباب است و برده.”
اسپارتاکوس که راه کار را می‌دانست با اطمینان گفت: “نخواهیم گریخت. مزرعه به مزرعه خانه به خانه خواهیم رفت و بهرجا که رسیدیم غلامان را آزاد خواهیم کرد. و به نیروی خویش خواهیم افزود. اگر نیرو به مقابله ما بفرستند خواهیم جنگید.
یکی پرسید: “اسلحه چطور؟ اسلحه از کجا خواهیم آورد؟”
اسلحه را از سربازان خواهیم گرفت؛ خودمان خواهیم ساخت. مگر روم جز خون و عرق جبین و کد یمین برده چیز دیگری هست؟ مگر چیزی هم هست که ما نتوانیم بسازیم؟
آنوقت روم هم با ما خواهد جنگید.
اسپارتاکوس بآرامی گفت: “آنوقت ما با روم می‌جنگیم، و به عمر حکومت روم پایان می‌دهیم و دنیائی میسازیم که درآن برده و اربابی نباشد.”
بردگان از بند رسته به سوی شهر کاپوا براه افتادند از کوی و برزن از دشت و تپه بردگان به گروه اسپارتاکوس می‌پیوستند واینک عده آنها بیش از هزار نفر بود، گله‌های گاو و گوسفند را نیز بدنبال اسپارتاکوس و یارانش به راه انداختند زیرا شبانان نیز برده بودند وهر چه پیشتر می‌رفتند بر نفرات آنان افزوده میشد بقول گانیکوس از بند رسته جویبار کوچک، رودی شده و اینک سیلی در کار برخاستن بود. گانیکوس هر گاه به صورت اسپارتاکوس می‌نگریست چشمش جان میگرفت و می‌درخشید.میگفت: “دنیا را زیر پا می‌گذاریم و آنرا سنگ به سنگ آجر به آجر، تغییر می‌دهیم!”
سنا، سرداری سپاهی عظیم را به وارپنیوس گلابروس سناتور جوان برای درهم شکستن بردگان فرستاد، غلامان بر سپاهیان تاختند همه را کشتند جز یکنفر را که اسپارتاکوس میخواست همه کشتگان از سرباز ساده سردار سپاه بوی نشان دهد و تعلیمی سنا را همراه پیامی برای سنای روم فرستاد دراین پیام آمده بود که شماد هر چه لشکر دارید بفرستید ما همه را تار و مار کرده یا میکشیم و با اسلحه آنها، خود را مسلح میسازیم.
چند سال اسپارتاکوس در برابر سیل خروشان سپاه منظم و مجهز روم مقاومت کرد. بردگان ایتالیا حتی در کشورهای دور و نزدیک از این انقلاب بزرگ وآزادی‌بخش خبر یافتند سر به شورش برداشته ارباب خود راکشته، خانه‌ها و انباری‌های آنها را آتش زدند. و آنها که توانستند به سپاه اسپارتاکوس پیوستند. اکنون بیش از ده هزار نفر غلام مجهز بسلاح (گرفته شده از سربازان رومی) هستند. مانند آنان خندق بدور اردوگاه خود می‌کنند یا دیوار می‌سازند خلاصه اینکه مانند سربازان رومی به دسته‌های پانصد نفری تقسیم شده، داریا تشکیلات منظم بودند. سربازان اسپارتاکوس:
“در بالای تپه بزرگی موضع گرفته‌اند. اطراف این تپه خرپشته است، پیاده نظام سنگین اسلحه‌شان سیتغ تپه را در هر جهت بطول نیم میل اشغال کرده است. لژیونها در پشته تپه آن سوی آن موضع گرفته‌اند. اسپارتاکوس در مرکز نیرو و بر پشته‌ای که بر همه جا مسلط است پاسگاه فرماندهی خود را دایر کرده است. در چادر سفیدی که پاسگاه فرماندهی است عناصر لازم یک پاسگاه فرماندهی در فعالیت است.
مجلس سنای روم
یک منشی با نوشت افزار نشسته است. پنجاه امربر آماده‌اند تا به سرعت برق در جهتی از میدان نبرد راه بیفتند و فرامین را بواحدها ببرند.
تیر بلندی نصب کرده‌اند و علامت‌چی با پرچمهای متعدد و رنگ و وارنگش در کنار آن ایستاده است. بر روی میز بزرگی که در مرکز چادر است نقشه بزرگی از میدان نبرد در دست تهیه است.
فرماندهان واحدها دور میز ایستاده‌اند و نقشه را می‌نگرند و اطلاعاتی را که ازموقع و وضع و تعداد واحدهای دشمن رسیده است تفکیک می‌کنند . جمعاً هشت نفر دور میز هستند، در یک انتهای میز، اسپارتاکوس چهل ساله بنظر می‌رسد.
اکنون یک ارتش تقریباً پنجاه هزار نفری را فرماندهی می‌کند و این ارتش از بعضی لحاظ بهترین ارتشی می‌باشد که دنیا بخود دیده است.
ارتشی است که در لوای شعارهای بسیار ساده در راه آزادی می‌جنگد در گذشته ارتش‌های بیشمار وجود داشته‌اند؛ ارتش‌هائی که برای شهرها و ملت‌ها و بخاطر مال وغارت ونظارت بر این یا آن خطه می‌جنگیدند.
این آن ارتشی است که در راه آزادی و عظمت و حرمت انسانها می‌جنگد، ارتشی است که هیچ شهر و سرزمین خاصی را از آن خود نمی‌داند زیرا مردمی که آنرا تشکیل داده‌اند متعلق به همه شهرها و تمام قبایل و همه سرزمین‌ها هستند.
ارتشی است که باید پیروز شود زیرا برای عقب‌نشینی پلی در پشت سر ندارد و سرزمینی نیست که او را در خود پناه دهد. لحظه‌ای است از حرکت دگرگون گشته تاریخ است.
آغازی است جنبشی است. زمزمه خفته‌ای است. برق نوری است که خبر از رعدی می‌دهد که دنیا را می‌لرزاند و پیشقراول برقی است که چشم‌ها را خیره می‌کند، ارتشی است که ناگهان درمی‌یابد که پیروزی او باید جهان را دگرگون سازد، و بنابر این یا باید هان را دگرگون سازد یا به پیروزی نرسد.
در آنسوی رود درمقابل ارتش اسپارتاکوس از همه مستعمرات ایتالیا سرباز آورده‌اند بیش از ۷۰ هزار نفرند، مسلح ومجهز، جنگ میان دو سپاه درمی‌گیرد، سپاه روم در هم می‌شکند با اینکه یک سرباز رومی که کشته می‌شود یک نفر بعدی جای آنرا می‌گیرد با اینحال ترس از سپاه سرسخت بردگان دل تک‌تک افراد ارتش روم را می‌لرزاند. بزحمت نیروی این را دارند که سپرهایشان را نگه دارند و شمشیرشان را بالا ببرند.
ارتش روم روحیه‌اشان را می‌بازند. ده نفر اینجا ازهم می‌پاشند، صد نفر آنجا می‌گریزد. صد نفر هزار نفر می‌شود؛ و هزار نفر ده هزار نفر و سراسیمگی تمام ارتش روم را فرا می‌گیرد.
اسلحه را زمین می‌اندازند و فرار را بر قرارترجیح می‌دهند. افسران سعی می‌کنند از فرارشان جلوگیری کنند، اما سربازان آنها را می‌کشند، غلامان آنها را تعقیب می‌کنند، دراین پیروزی که رومیان شکست خوردند ده هزارنفر غلام کشته شد و باز روم ارتش‌های بزرگتری خواهد فرستاد.
سرانجام لشکرهای روم بر بردگان تاختن گرفتند و وقتی اسپارتاکوس شکست خورد در اردوی و ۲۲ هزار نفر بودند (۱۲ هزار نفر آنها را زن‌ها و بچه‌ها تشکیل می دادند) دوازده هزار نفر از آنها را بعنوان غنیمت جنگی به واحدها دادند.
اسپارتاکوس همراه با بیش از ۶۰۰۰ نفر به صلیب کشیده شد، وارینیا همسر زیبای اسپارتاکوس باسیری افتاد درحالیکه بچه‌ای در بغل داشت. اما سرانجام از اسارت بیرون آمد، با این همه شادمان بود زیرا زنده و آزاد بود، کودکش زنده و آزاد بود در خانه مرد دهقانی ساده که همسرش سرزا رفته بود زندگی می‌کرد، از این مرد صاحب هفت فرزند شد، اسپارتاکوس جوان نیز با این بچه‌ها بزرگ شد.
  بخش‌هایی از رمان اسپارتاکوس
بارها داستان اسپارت��کوس را نقل کرد: تعریف می‌کرد که چقدر خوب و مهربان بود. هیچوقت هم او را از مردم ساده‌ای که در میانشان زندگی می‌کرد، جدا نمی‌ساخت و وقتی که از رفقای اسپارتاکوس صحبت می‌کرد این یا آن یک از مردم ده را بعنوان نمونه انتخاب میکرد، و وقتی این داستانها را باز می‌گفت شوهرش با تعجب و حسرت گوش فرا می‌داد.
زندگی وارینیا زندگی راحتی نبود از طلوع صبح تا غروب آفتاب کار می‌کرد: وجین میکرد، بیل می‌زد، می‌شست و می‌ریسید و می‌بافت؛ اما زیبائی هیچ وقت برایش مسأله مهمی نبود هر وقت که در خود فرو می‌رفت و گذشته را از نظرمی‌گذرانید بخاطر آنچه بخاطر زندگی بوی داده بود سپاسگزار بود. دیگر در ماتم اسپارتاکوس نمی‌نشست و برایش اشک نمی‌ریخت. زندگیش با اسپارتاکوس به صورت رؤیا درآمده بود.
وقتی پسر بزرگش به بیست سالگی رسید وارینیا بیمار شد و پس از سه روز درگذشت مرگش سریع و خالی از درد و رنج بود. شوهر و پسران و دخترانش درغم مرگش میگریستند. بعد او را کفن کردند وبه خاک سپردند.
پس از مرگ او بود که تغییراتی در محل،بوقوع پیوست. مالیاتها روز به روز بالا میرفت و این افزایش حد و حدودی نمی‌شناخت.خشکسالی شد، و بیشتر محصولات از بین رفت سپس سربازان رومی آمدند. افراد خانواده‌هایی را که قادر به پرداخت مالیات نبودند از خانه‌هایشان بیرون کشیدند و گردن به گردن زنجیر کردند و بردند و در رم بفروش رساندند.
اما همه آنهایی که محصولشان از بین رفته بود این حکم را گردن نه نهادن و این نقشه را با فرمانبرداری نپذیرفتند. اسپارتاکوس و برادران و خواهرانش با عده دیگری از مردم ده گریختند و بجنگلهای شمال دهکده که بنواحی صعب‌العبور آلپ می‌پیوست پناه بردند.
تصویری از جلد یک نمونه از رمان‌هایی که در رابطه با اسپارتاکوس نوشته شده است
در آنجا به عسرت زندگی می‌کردند؛ بلوط و گردو و گوشت شکار می‌خوردند؛ اما وقتی ویلای بزرگی در سرزمینی که روزی بایشان تعلق داشت بنا شد سرازیر شدند و ویلا را آتش زدند و آنچه داشت به یغما بردند.
سربازان به جنگل‌ها گریختند؛ دهقانان با قبایل کوهستانی متحد شدند و با سربازان جنگیدند غلامان فراری بآنها پیوستند؛ وسالیان دراز جنگ ستمکشان سخت ادامه داشت. گاهی نیرویشان در زیر ضربات سربازان متلاشی می شد و پاره‌ای اوقات چنان نیرویی پیدا می‌کردند که می‌توانستند بدشتها بریزند و آتش بزنند و ویران کننده و به ستوه بیاورند.
پسر اسپارتاکوس‌ هم باین نحو زندگی کرد و مرد: مانند پدرش مرد؛ رنج دید و ستم کشید و مبارزه کرد. قصه‌هایی که برای فرزندانش نقل کرد آن وضوح وروشنی سابق را نداشت و آنقدرها بر واقعیات امر مبتنی نبود.
قصه‌ها افسانه شد و افسانه‌ها به صورت تمثیل درآمد، اما جنگ ستمکشان علیه ستمگران همچنان در تاریخ  ادامه داشت. شعله‌ای بودکه گاه بالا می‌گرفت و زمانی به پستی میگرائید، اما هرگز خاموش نمیشد، ونام اسپارتاکوس نیز هرگز از میان نرفت. این نام نتیجه یک تبار عالی نبود، زائیده یک مبارزه دسته جمعی بود.
نوشته اسپارتاکوس اولین بار در تاریخ ما. پدیدار شد.
source https://tarikhema.org/ancient/3283/%d8%a7%d8%b3%d9%be%d8%a7%d8%b1%d8%aa%d8%a7%da%a9%d9%88%d8%b3/
0 notes
muzicnews · 6 years ago
Text
مطابقت نام و نشان بهرام ورجاوند با ابوطاهر پسر ابوسعید بهرام جنابی
مطابقت نام و نشان بهرام ورجاوند با ابوطاهر پسر ابوسعید بهرام جنابی
در متون پهلوی پس از اسلام قسمت بر آمدن موعود، شــاه بهرام ورجاوند درباره یورش سپاه اسلام و مژده پایان دادن این فرهنگ توسط بهرام ورجاوند چنین آمده است:
کی باشد که پیکی آید از هندوستان
که بگوید آمده آن بهرام شاه از دوده کیان
که درفش آراسته دارد بر آئین خسروان
مردی آید و بگوید ما چه دیدیم از دشت تازیان
ببستند پادشاهی از خسروان ــ نه با هنر ــ نه به مردی ــ بلکه با افسوس و ریشخند
زن و خواسته های شیرین و باغ و بوستان ــ جزیه بر نهادند بر مردمان
پس از ما بیاید آن شاه بهرام ورجاوند از دوده کیان تا بیاوریم کین از تازیان
مزگت ها (مسجد ها) را فرو نهیم و برنشانیم به جایشان آتشان
بتکده ها را برکنیم و پاک کنیم از جهان
در این متن پهلوی ایرانی پس از اسلام امده است که شـــخصی نجات دهنده برای رهایی سرزمین ایران شهر از دست تازیان به نام شاه بـــــهرام ورجاوند خواهد آمد و بتکده های تازیان را ویران میــــکنند و به جایش آتش کهن ایـــــــران و کردار نیک ــ گفتار نیک ــ پندار نیک ــ را جایگزینش خواهد کرد. (منبع سایت درفش کیانی).
مسلم به نظر می رسد نظر به ویرانی کعبه توسط ابوطاهر جنابی (در معنی پدر پاک برازنده) پیش ایرانیان ملقب به بهرام ورجاوند (برازندۀ کشندۀ دشمن) بوده است و عنوان بهرام و ورجاوند (جناب) را از پدرش ابوسعید بهرام جنابی به ارث برده بوده است. به یقین به صورت اضافه بنوت، عنوان بهرام جنابی (بهرام ورجاوند) کنار نام ابوطاهر می آمده است که آن می توانست با اضافه صفت و موصوف گرفته شدن آن تبدیل به عنوان اصلی وی گردد. قرمطیان، معتقد به قیام مسلحانه و قتل و کشتار و حرق و نهب مخالفان خود بودند. زیارت قبور و بوسیدن حجرالاسود و بسیاری از ارکان حج (بنا بر اعتقادات ریشه دار) معتقد نبودند. از این رو بعضی از نویسندگان جدید این فرقه را بلشویکان اسلام لقب داده‌اند.
در مقایسه با بهرام ورجاوند اساطیری متقابلاً در بارۀ حملۀ ابوطاهر جنّابی تاریخی پسر ابوسعید بهرام جنابی رهبر قرامطه (=حروفیه جنوب) به مکه از سمت خوزستان و بحرین می خوانیم:
در سال ۳۱۷ ه.ق حاجیان، بی مزاحمت و آزار قرمطیان به مکه رسیدند. روز هشتم ذی حجه (روز ترویه) ابوطاهر قرمطی با ششصد سوار و نهصد پیاده به مکه ریختند و اموال حاجیان را غارت کرده و در مسجدالحرام و حتی در خانه کعبه کشتار کرده قسمتی از اجساد را در چاه زمزم ریختند. درب کعبه و حجرالاسود را از جا کنده به هجر بردند. پوشش کعبه را قطعه قطعه کرده تقسیم نمودند و خانه‌های (ثروتمندان) مکه را غارت کردند. بنا به گفته آدام متز: فقرای مکه نیز در غارت شهر مقدس شرکت داشتند و تنها بادیه نشینان بیرون مکه در برابر یورشگران به مقاومت برخاستند.
مسعودی گوید:
“ابوطاهر قرمطی سوی مکه رفت و امیر آنجا محمدبن اسماعیل ملقب به ابن مخلب بود. مردان حکومت و عامه از خارج و غیره به جنگ او آمدند، اما از آن پس که نطیف غلام ابن حاج که جزو شحنه مکه بود کشته شد همه گریختند و او هفتم ذی حجه همین سال(۳۱۷ه) با ششصد سوار و هفتصد پیاده وارد مکه شد و شمشیر در مردم نهاد. دز شمار کشتگان و اسیران از اهل شهر و ولایت‌های دیگر اختلاف هست. بعضی سی هزار و بعضی کمتر و بیشتر گفته‌اند.در دل کوه و دره‌ها و صحراها از تشنگی و سختی آنقدر مردم هلاک شدند که به شمار نیاید. ابوطاهر درب حرم را که پوشش طلا داشت از جا بکند و تخریبات جد به بنای کعبه وارد آورد. اقامت آنان در مکه هشت روز بود که صبح شنبه از همین ماه از مکه به همراه کاروانی از اموال غارت شده و حجرالاسود و… از مکه خارج شدند به سوی بحرین رفتند.”
قرمطیان سپس سنگ یادشده را به همراه انبوه غنائم به‌دست آمده با خود به احساء بردند. حجرالاسود تا ۲۲ سال در اختیار قرمطیان بود تا این‌که سرانجام به مکان اصلی خود بازگردانده‌شد.
تهاجم ابوطاهر به مکّه نمادی است از خروج قرمطیان (منسوبین به نویسندۀ خط مقرمط محمد وراق/عبدان کاتب) از جهان اسلام و چنین پنداشته می‌شود که هدف از این اقدام بی‌سابقه، تسریع در ظهور مهدی موعود بوده‌است؛ فردی که مطابق باورهای قرمطیان قرار بوده تا دوران نهایی تاریخ را آغاز کرده و به عصر اسلام پایان دهد.
برکشیدن مهدی موعود: از دیگر اقدامات ابوطاهر، ادّعای او مبنی بریافتن مهدی موعود بود. این مهدی موعود فردی بود هم‌چون خود ابوطاهر ایرانی‌تبار به نام «ابوفضل اصفهانی» که مدّعی بود تبارش به پادشاهان ایران می‌رسد. به سال ۹۳۱ م، ابوطاهر این جوان گمنام را به مقام ریاست دولت قرمطی برکشید و به مدّت ۸۰ روز قدرت را تمام و کمال ب��و سپرد. ابوفضل در دوران کوتاه فرمان‌روایی‌اش دستور داد تا کتب و نوشته‌های دینی را همه بسوزانند و به جای اللّه، آتش ��ا بپرستند. وی هم‌چنین امر به کشتن خانواده‌های نجبا و اشراف بحرین کرده و حتّی در واپسین روزهای حکومتش قصد کشتار خاندان خود ابوطاهر را داشت که به همین دلیل، ابوطاهر از جان خود بیم‌ناک شده و ترتیبی داد تا این مهدی خیالی را بکشند و سپس اعلان کرد که اشتباه کرده و ابوفضل اصفهانی، مهدی موعود نبوده‌است.
پس از این رویداد، ابوطاهر دوباره رهبری دولت قرمطی را به‌دست گرفته و به تهاجم‌ها و غارت‌هایش بر ضد کاروان‌های حج در عربستان ادامه داد. ابوطاهر که به تندی مخالف شریعت اسلام بود، همواره به تمسخر و استهزاء باورها و آیین‌های اسلامی دست می‌یازید. از او نقل است که:
در این جهان ۳ تن انسانیّت را به فساد کشانده‌اند: یک شبان (موسی)، یک طبیب (عیسی) و یک شترسوار (محمّد) و این شترسوار دزدترین و تردست‌ترین این ۳ تن بوده‌است… (ویکیپدیا)
در بارۀ شرح مبسوط حمله ابوطاهر جنابی و جنبش وی از یعقوب جعفری می خوانیم: پس از کشته شدن ابوسعید، فرزند او ابوطاهر سلیمان جنابی ـ جنجالی ترین چهره در میان حکام قرمطی ـ قدرت را به دست گرفت و برنامه ها و تندرویهای پدر را دنبال نمود. او به تمام نواحی و اطراف دست اندازی کرد و همو بود که بارها به کاروانهای حجّاج حمله کرد و آنها را کشت و بالأخره به مکه نیز حمله کرد و کشتارهای بیرحمانه ای به راه انداخت و حجرالأسود را از کعبه ربود که شرح مفصّل آن به زودی خواهد آمد.
ابوطاهر آدم بی رحم و متهوّری بود. او در سال ۳۱۱ به بصره که حصاری دور آن کشیده بودند، حمله کرد و نیروهای او با نردبانهای مخصوص از بالای حصار به داخل شهر نفوذ کردند. به گفته ابن کثیر: در این حمله هزار و هفتصد سواره تحت فرمان او بود و پس از عبور از حصار شهر هفده روز در آنجا ماندند و بسیاری از مردم را کشتند…۳۱
ابوطاهر شهر هجر را پایتخت خود قرار داده بود که به گفته یاقوت مرکز بحرین بود و گاهی هم به همه بلاد بحرین هجر اطلاق می شد.۳۲ او سربازان از جان گذشته و پیشمرگان بسیاری داشت که همین امر رمز پیروزیهای نظامی پی درپی او بود. نوشته اند که ابن ابی الساج هنگام حرکت دادن سپاه سی هزار نفری خود به عزم جنگ با قرمطیان، پیکی برای اتمام حجت نزد پیشوای آنان ابوطاهر جنابی فرستاد. چون پیک پیش ابوطاهر آمد ابوطاهر از او پرسید: ابن ابی الساج چه تعداد سپاهی با خود آورده است؟ پیک جواب داد: سی هزار نفر. ابوطاهر او را مسخره کرد و گفت: در حقیقت سه نفر هم ندارد. آنگاه روی به یکی از جنگجویان خود نمود و به او فرمان داد که در دم، خنجر برکشیده و شکم خود را بدرید. ابوطاهر به پیک گفت: با چنین جانبازی که از جنگجویان من دیدی، ابن ابی الساج چه کار تواند کرد؟۳۳
بهرحال ابوطاهر موجود عجیبی بود و به بسیاری از شهرهای اطراف مانند شهرهای کوفه و بصره و رقه و قادسیه و رأس العین و نصیبین و کفرتوثا و موصل و چند شهر دیگر حمله کرد و تمامی این حمله ها با کشتارهای وسیعی همراه بود ��و حتی قصد دمشق و فلسطین کرد ولی موفق نشد و همچنین او تا یک فرسخی بغداد رسید ولی از آنجا بازگشت.۳۴
ابوطاهر از شعرهم بهره ای داشت و در قطعه شعری که به او منسوب است از بلند پروازی های خود و همینطور از اینکه او داعی بر مهدی است خبر داده است. البته منظور او از مهدی، مهدی فاطمی است که در آفریقا خروج کرده بود. آن شعرها این است:
أغرّکُمُ منّی رجوعی الی هَجَر / فعمّا قلیل سوف یأتیکم الخبر
اذ اطلع المرّیخ من ارض بابل / و قارنه کیوان فالحذر الحذر
فَمَنْ مُبلغٌ اهل العراق رساله / بانّی انا المرهوب فی البدو والحضر
فیاویلهم من وقعه بعد وقعه / یساقون سوق الشاه للذبح و البقر
سأصرف خیلی نحو مصر و برقه / الی قیروان الترک و الروم والخزر
تا آنجا که می گوید:
انا الداع للمهدی لاشک غیره/ انا الصارم الضرغام و الفارس الذکر
أعمّر حتی یأتی عیسی بن مریم / فیحمد آثاری وارضی بما أمر۳۵
البته ما اینجا درصدد ذکر جزئیات دست اندازیهای ابوطاهر به شهرها نیستیم، از آنچه که به اختصار گفتیم، معلوم شد که ابوطاهر دولت مقتدری در بحرین و جنوب خلیج فارس تشکیل داده بود و مقابله با آن کار آسانی نبود و مسلمانان را در جریان ربوده شدن
حجرالاسود به وسیله قرامطه که شرح آن را به زودی خواهیم آورد، نباید چندان توبیخ کرد.
پس از مرگ ابوطاهر در سال ۳۳۲ چند تن دیگر از سلسله جنابیان قرمطی در بحرین حکومت کردند ولی دیگر آن قدرت و شوکت را نداشتند.
حمله قرامطه به مکه و داستان حجرالاسود (از یعقوب جعفری منبع کتابخانه تخصصی حج و زیارت)
هجوم بی امان قرامطه بحرین (از فرقه های اسماعیلیه) به شهرها و آبادی های دور و نزدیک و کشتارهای بی رحمانه مردم، رعب و وحشت زاید الوصفی در مسلمین به وجود آورده بود و در این میان کاروانهای حجاج بیش از همه در معرض خطر بودند. کاروانهای حجاج بخصوص حاجیانی که از طرف عراق به مکه می رفتند و مجبور بودند از حوزه نفوذ قرامطه عبور کنند، همواره مورد حمله آنها بودند این حملات در سالهای ۳۱۳ و ۳۱۴ آنچنان شدید بود که در این سالها هیچیک از کسانی که از راه عراق به مکه عازم بودند، موفق به انجام مناسک حج نشدند.۳۶
تا اینکه در سال ۳۱۷ خشونت به اوج خود رسید و فاجعه عظیم رخ داد. در این سال، قرامطه طبق یک نقشه و توطئه حساب شده، به کاروانهایی که از طریق عراق رهسپار مکه بودند، حمله نکردند و کاروانهای حجاج از جمله کاروان عراق به سرپرستی منصور دیلمی سالم و بدون مزاحمت به مکه رسیدند۳۷ اما چون روز ترویه رسید قرامطه به فرماندهی ابوطاهر جنابی حجاج را غافلگیر کردند و با یک یورش وحشیانه، هم به آنها و هم به ساکنین شهر مکه حمله کردند و دست به کشتار عجیبی زدند و اهانت بی سابقه در مورد مسجدالحرام اتفاق افتاد.
گفته شده است که در این واقعه ابوطاهر با یک سپاه نهصد نفری وارد مسجدالحرام شد و این در حالی بود که او مست بود و بر روی اسبی قرار داشت و ششمیر عریانی در دستش بود حتی اسب او نزدیک بیت ادرار کرد.۳۸
طبق نقل مورخان، قرامطه هر چه توانستند از حجاج و اهل مکه کشتند و از مقدسات اسلامی هتک حرمت کردند. آنها هزار و هفتصد نفر را در حالی که از استار کعبه گرفته بودند، کشتند.۳۹ شمشیرهای قرامطه طواف کنندگان، نمازگزاران و کسانی را که به دره ها و کوهها فرار کرده بودند، درو می کرد و مردم فریاد می زدند که آیا همسایگان خدا را می کشی و آنها می گفتند: کسی که با اوامر الهی مخالفت کند همسایه خدا نیست. تعداد کشته شدگان مجموعاً به حدود سی هزار نفر رسید که بسیاری از آنها را در چاه زمزم ریختند و بعضی ها را بدون غسل و کفن و نماز در جاهای دیگر دفن کردند.۴۰
در همان حال که قرامطه مردم را از دم تیغ می گذرانیدند و از کشته ها پشته می ساختند، ابوطاهر کنار در کعبه این شعر را ترنّم می کرد:
أنا بالله و بالله أنا / یخلق الخلق وافنیهم انا۴۱
قرامطه علاوه بر کشتارهای بی رحمانه و غارت اموال حجاج و اهل مکه، زیورها و از جمله پرده کعبه را غارت کردند و در آن را کندند و خواستند ناودان بیت را از جای خود بکنند ولی متصدی این کار سقوط کرد و مرد و مهمتر از همه، حجرالأسود را از جای خود برداشتند و با خود به بحرین بردند. موضوع ربودن حجرالأسود در همه کتابهای تاریخی که جریان حمله قرامطه به مکه را نقل کرده اند، آمده است و در بعضی از کتب این مطلب هم اضافه شده که ابوطاهر با گرز به حجرالأسود زد و حجر شکست و در همین حال خطاب به مردم می گفت: ای نادان ها! شما می گفتید هرکس وارد این خانه شود در امنیت قرار می گیرد در حالی که دیدید آنچه را که من کردم. یک نفر از مردم که خود را برای کشته شدن آماده کرده بود لجام اسب او را گرفته و گفت: معنای این سخن (که مضمون آیه ای از قرآن است) آن نیست که تو می گویی بلکه معنای آیه این است که هرکس وارد این خانه شد او را در امان قرار دهید. در این حال، قرمطی اسب خود را حرکت داد و رفت و به او توجهی نکرد.۴۲
به گفته ابن کثیر، ابوطاهر قبه ای را که روی چاه زمزم بود خراب کرد و دستور داد باب کعبه را از جای خود کندند و پوشش کعبه را برداشته و میان اصحاب خود قطعه قطعه کرد و به مردی دستور داد که بالای کعبه رفته و میزاب را از جای خود بکند ولی او از بالا افتاد و مرد، در اینحال ابوطاهر از کندن میزاب منصرف شد سپس دستور داد که حجرالاسود را قلع کنند پس مردی آمد و با گرزی بر آن کوبید و گفت: طیراً ابابیل کجاست؟ حجاره من سجیل کجاست؟ سپس حجرالاسود را کندند و به بلاد خود حمل کردند.۴۳
در تکمله ای که برای تاریخ طبری نوشته اند، آمده است که: قرامطه آثار خلفا را، که با آنها کعبه را زینت داده بودند، غارت کردند. آنها دره الیتیم را که چهارده مثقال طلا بود و نیز گوشواره های ماریه و شاخ قوچ ابراهیم و عصای موسی که هر دو با طلا قابل شده بودند و طبق و قرقره ای از طلا و هفده قندیل از نقره و سه محراب نقره ای که از قامت انسان کوتاهتر بود و به صدر بیت نصب شده بود، همه را غارت کردند.۴۴
در جریان کشتار حجاج به وسیله قرامطه چندین نفر از علما و محدثین نیز در حال طواف کشته شدند که نام تعدادی از آنان، از جمله: حافظ ابوالفضل محمد بن حسین جارودی
و شیخ حنفی ها در بغداد ابوسعید احمد بن حسین بردعی و ابوبکر بن عبداللّه رهاوی و علی بن بابوبه صوفی و ابوجعفر محمد بن خالد بردعی (که ساکن مکه بود) در کتب تاریخی آمده است.۴۵
نقل شده است که یک نفر از محدثین در آن زمان، در حال طواف بود، وقتی طواف او تمام شد، شمشیرها احاطه اش کردند و چون خود را در آن حال دید این شعر را خواند:
تری المحبین صرعی فی دیارهم / کفتیه الکهف لایدرون کم لبثوا۴۶
قرامطه یازده روز و به نقلی شش روز و به نقلی هفت روز در مکه ماندند، آنگاه به سرزمین خودشان ـ هجر ـ بازگشتند و حجرالأسود را با خود بردند، گفته شده که زیر حجرالأسود، چهل شتر هلاک شدند و جای حجرالاسود در گوشه کعبه خالی ماند و مردم دست خود را به جای آن می کشیدند و تبرک می جستند۴۷ قرامطه، حجرالاسود را به شهر احساء بردند و این که در بعضی از منابع محل نگهداری حجرالأسود، بحرین یا هجر ذکر شده بدان جهت است که در آن زمان به منطقه وسیعی از شمال عربستان فعلی، بحرین و یا هجر گفته می شد که شهر احساء داخل همین منطقه قرار داشت.
وقتی قرامطه همراه باحجرالأسود و اموال غارت شده مردم، از مکه خارج و رهسپار هجر شدند، ابن محلب که در آن زمان امیر مکه از طرف عبّاسیان بود، با جمعیتی قرامطه را دنبال کردند و ��ز آنها خواستند که حجرالأسود را به جای خود برگردانند و به جای آن تمام اموال اینها را تملّک کنند. قرامطه نپذیرفتند در این هنگام امیر مکه با قرامطه جنگید ولی به دست آنها کشته شد.۴۸
همانگونه که گفتیم قرامطه خود را از اسماعیلیه می دانستند و لذا مطابق بعضی از نقل ها قرامطه در مکه به نام عبیداللّه مهدی که همان ابو عبیداللّه المهدی الفاطمی العلوی است که در آفریقا بود خطبه خواندند و حوادث را طی نامه ای به او نوشتند. وقتی عبیدالله مهدی از جریان آگاه شد طی نامه شدیداللحنی به ابوطاهر قرمطی نوشت: تعجّب کردم از نامه ای که بر من نوشتی و در آن بر من منت گذاشتی که به نام ما جرائمی را درباره حرم خدا و همسایگان او مرتکب شدی، آنهم در اماکنی که از عهد جاهلیت تاکنون خونریزی در آنجا و اهانت به اهل آنجا حرام بوده است، آنگاه از این هم تجاوز کردی و حجرالأسود را که دست راست خدا در زمین است کندی و به شهر خود حمل نمودی و انتظار داشتی که از تو تشکر کنیم. خداوند تو را لعنت کند…۴۹
این نامه را ثابت بن سنان به صورت دیگری آورده مطابق نوشته او بعد از جریان قرامطه، ابو عبیداللّه المهدی نامه ای به ابوطاهر نوشت و عمل او را تقبیح کرد و او را لعن نمود و از جمله نوشت: برای ما در تاریخ نقطه سیاهی به وجود آوردی که گذشت روزگار آن را از بین نمی برد… تو با این کارهای شنیع بر دولت ما و پیروان ما و دعاه ما نام کفر و زندقه را محقّق کردی… او در این نامه ادامه داد که اگر اموال مردم مکه و حجاج را به خودشان برنگردانی و حجرالاسود را به جای خود عودت ندهی و پرده کعبه را بازپس ندهی، به زودی با لشکری که طاقت مقابله با آن را نداری به سوی تو خواهم آمد و من از تو برئ هستم همانگونه که از شیطان رجیم برئ هستم.۵۰
حجرالأسود مدت ۲۲ سال در بحرین ماند و در طول این مدت اقدامات دو قطب سیاسی در جهان اسلام; یعنی عباسی ها در بغداد و فاطمی ها در آفریقا برای وادار کردن قرامطه به باز پس دادن حجرالأسود بی نتیجه ماند، خلفا تا پنجاه هزار دینار به قرامطه پیشنهاد کردند که در مقابل آن حجرالأسود را بازپس بدهند، ولی آنها قبول نکردند۵۱ به گفته ابن سنان که خود معاصر با وقوع این قضایا بود، برای قرامطه پولهای زیادی جهت ردّ حجرالأسود وعده کردند اما مورد قبول آنها واقع نشد و این تهدید مهدی علوی فاطمی بود که آنها را مجبور به این کار نمود.۵۲
بهرحال حجرالأسود در سال ۳۳۹ به مکه برگردانیده شد و آن را یک نفر از قرامطه به نام سنبر (که احتمالاً پدر زن ابوسعید قرمطی باشد) به مکه حمل نمود. گفته شده است که حجرالأسود را پیش از حمل به مکه، به شهر کوفه بردند و در ستون هفتم از جامع کوفه نصب کردند تا مردم آن را ببینند و برادر ابوطاهر نامه ای نوشته بود که در آن آمده بود: ما حجرالأسود را به امر کسی اخذ کردیم و به امر همان شخص بازگردانیدیم.۵۳ و در بعضی از کتب جمله اخیر به این صورت آمده است: اخذناه بقدره اللّه ورددناه، بمشیئه اللّه ما آن را با قدرت خدا اخذ کردیم و با مشیّت او برگرداندیم.۵۴
وقتی حجرالأسود به مکه رسید، امیر مکه و همچنین جمعیتی از مردم مکه حاضر شدند و سنبر با دست خود حجرالاسود را به جای خود قرار داد و گفته شده که حجر را شخصی به نام حسن بن مزوق بنّا به دیوار کعبه نصب کرد و با گچ آن را محکم نمود.۵۵ و از افراد دیگری نیز نام برده شده است.
درباره این که چه کسی حجرالأسود را در جایگاه اصلی خود قرار داد، از یکی از علمای بزرگ ما مطلبی نقل شده که همراه با جریان کوتاهی است که ما آن را به اختصار نقل می کنیم:
از شیخ بزرگوار جعفر بن محمد قولویه که یکی از علما و محدّثین صاحب نام شیعه و استاد شیخ مفید بود نقل شده در آن سال که حجرالأسود را قرامطه به مکه برگرداندند، رهسپار مکه شد; چون طبق عقیده علمای شیعه، حجرالأسود را کسی جز ولیّ خدا و معصوم در جای خود نمی گذارد و ابن قولویه برای دیدن امام عصر ـ عجّ ـ که حجرالأسود را به جای خود خواهد نهاد تدارک این سفر را دید. متأسفانه او در بین راه مریض شد و در بغداد ماند و نتوانست به مسافرت خود ادامه بدهد. یکی از دوستان مورد اعتماد خود را که معروف به ابن هشام بود، نایب گرفته و نامه ای را به او داد و سفارش کرد که این نامه را به کسی بده که حجرالأسود را در دیوار کعبه نصب کند. ابن هشام به مکه رفت و هنگام نصب حجرالأسود در آن مراسم حاضر بود. ابن هشام می گوید: می دیدم هرکس حجرالاسود را در جای خود می گذارد می افتد تا اینکه جوان خوش صورت و گندم گونی پیدا شد و حجر را از دست آنها گرفت و در محل خود نصب کرد و حجر در آنجا ماند و مردم خوشحال شدند آن آقا از مسجد خارج شد و من او را دنبال کردم تا بالأخره نامه ابن قولویه را به او دادم و او بدون آنکه نامه را بخواند فرمود: به او بگو خوفی بر تو نیست و سی سال دیگر زنده خواهی ماند. این را گفت و در حالی که من بهت زده شده بودم از نظرم ناپدید شد.۵۶
بهرحال، حجرالأسود پس از ۲۲ سال به جای خود ��ودت داده شد و نگرانی عمیق مسلمانان بلاد پایان یافت و این لکه ننگ بر دامن قرامطه تا ابد باقی ماند. ما تصور می کنیم که سران قرامطه افرادی سودجو، جاه طلب و ریاست خواه بودند که از عقاید ریشه دار مردم دائر بر ظهور مهدی و نجات دهنده، سوءاستفاده کردند و نارضایی شدید مردم از حکومت عباسیان زمینه مناسبی شد که آنها خود را نمایندگان و داعیان مهدی معرفی سازند و افراد ناآگاه را که از وضع موجود در رنج و زحمت بودند، دور خود جمع کنند. آنها که افرادی فقیر و گاهی متوسط بودند با امیدهای واهی، دور قرامطه را که خود را داعیان بر مهدی قلمداد کرده بودند، گرفتند و در عمل به خاطر رسیدن به مال و ثروت بادآورده، دست به خشونت های بی حدّی که سرانشان آنها را مجاز کرده بودند، زدند.
اینکه قرامطه بحرین گاهی خود را به فاطمیان مغرب می چسبانیدند; یکی برای استفاده از داعیه مهدویگری آنان بخصوص ابوعبیدالله المهدی العلوی بود و دیگری به علت رقابت و خصومتی بود که میان فاطمیان و عبّاسیان وجود داشت۵۷ و اینها که در قلمرو عباسیان بودند و نارضایی مردم را از حکومت آنان می دیدند، از امیدهای مردم بر دور دست ها سوء استفاده می کردند و آنها را به اطاعت از فاطمیان می خواندند، و شاید فتنه ای را که در سال ۳۱۷ در
مکه به وجود آوردند و مراسم حج را بهم زدند و حجرالأسود را ربودند به این جهت بوده که زمینه را برای تسلط فاطمیان بر مکه فراهم سازند، چون شایع بود که کسی می تواند لقب امیرالمؤمنین بگیرد که بر حرمین شریفین تسلط داشته باشد و امیر حاج را او معین کند. اما با وجود این دیدیم که خلیفه فاطمی چگونه اعمال قرامطه را تقبیح کرد و طی نامه شدید اللحنی که قسمتهایی از آن را پیش از این آوردیم از آنها بیزاری جست و عمل آنها را مایه شرمندگی و رسوایی دانست.
بطوری که اشاره کردیم، سران قرامطه از موضوع مهدویّت بسیار سوء استفاده کردند. یکبار در سال ۳۱۶ قرامطه در نزدیکی کوفه از سپاه عباسیان شکست خوردند و پرچم های آنان به دست نیروهای خلیفه افتاد. در آن پرچم ها این آیه نوشته شده بود: و نرید أن نمنّ علی الذین استضعفوا فی الأرض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین ۵۸ بطوری که می دانیم این آیه که مربوط به نجات قوم موسی از دست فرعون است، به ظهور حضرت مهدی و نجات جامعه بشری از فرعونیان و طاغوتیان نیز تفسیر شده است. سران قرمطی با عوام فریبی خاصی اعتقاد مردم را درباره مهدویت، بازیچه دست خود کرده بودند.
پس از افول قدرت قرامطه حکومتها آنها را هرکجا یافتند کشتند بخصوص سلطان محمود غزنوی که بسیار ضد قرامطه بود. شاعر دربار او فرخی سیستانی گفته:
ملک ری از قرمطیان بستدی / میل تو اکنون به منا و صفاست
و پس از مرگ او گفت:
آه و دردا که کنون قرمطیان شاد شوند / ایمنی یابند از سنگ پراکند و دار
  پـاورقی ها:
۳۱ ـ ابن کثیر، البدایه والنهایه، ج ۱۱، ص ۱۵۸.
۳۲ ـ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج ۵، ص ۳۹۳.
۳۳ ـ انص��ف پور، روند نهضتها، ص ۴۷۰، به نقل از حبیب السیر.
۳۴ ـ کامل ابن اثیر، ج ۵، ص ۱۸۷. همچنین رجوع شود به: مقریزی، الخطط، ج ۱، ص ۲۵۰ به بعد.
۳۵ ـ ابن تغری، النجوم الزاهره، ج ۳، ص ۲۲۶.
۳۶ ـ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج ۱۱، ص ۱۶۵ ـ ۱۶۳.
۳۷ ـ همان، ص ۱۷۱; و تقی الدین الفاسی، شفاء الغرام باخبار البلد الحرام، ج ۲، ص ۲۱۸.
۳۸ ـ نجم عمر بن فهد، اتحاف الوری باخبار ام القری، ص ۳۷۴، در شفاءالغرام تعداد سپاه قرامطه هفتصد نفر ذکر شده.
۳۹ ـ شفاء الغرام، ج ۲، ص ۲۱۸.
۴۰ ـ احمد السباعی، تاریخ مکه، ج ۱، ص ۱۷۱.
۴۱ ـ تاریخ اخبار القرامطه، ص ۵۴. این شعر به صورتهای مختلف نقل شده آنچه در بالا آوردیم، علاوه بر اخبار القرامطه، در کتابهای: النجوم الظاهره، ج ۳، ص ۲۲۴ و شذرات الذهب، ج ۲، ص ۲۷۴ و اتحاف الوری، ج ۲، ص ۳۷۵ و تاریخ مکه، ج ۱، ص ۱۷۱ و چندین کتاب دیگر به همین صورت آمده ولی در بعضی کتب دیگر مصراع دوم شعر به این صورت نقل شده: اخلق الخلق و افنیهم انا. البدایه و النهایه، ج ۱۱، ص ۱۷۱ که نوعی ادعای الوهیت است و لذا بنظر می رسد که صورت دوم درست نباشد.
۴۲ ـ ابن جوزی، المنتظم، ج ۶، ص ۲۲۳.
۴۳ ـ البدایه و النهایه، ج ۱۱، ص ۱۷۲.
۴۴ ـ عریب القرطبی، صله تاریخ الطبری، ص ۱۳۴ (ذیل حوادث سال ۳۱۶) گفتنی است که تاریخ طبری با حوادث سال ۳۰۲ پایان می یابد. ضمناً همانگونه که می دانیم فتنه قرامطه در مکه در سال ۳۱۷ اتفاق افتاده ولی قرطبی آن را در ذیل حوادث سال ۳۱۶ آورده که اشتباه است.
۴۵ ـ اتحاف الوری، ج ۲، ص ۳۷۶.
۴۶ ـ البدایه و النهایه، ج ۱۱، ص ۱۷۲.
۴۷ ـ اتحاف الوری، ج ۲، ص ۱۷۸.
۴۸ ـ کامل ابن اثیر، ج ۶، ص ۲۰۴ و البدایه و النهایه، ج ۱۱، ص ۱۷۲. ابن کثیر نام امیر مکه را ذکر نکرده ولی ابن اثیر او را ابن محلب می داند و بعضی از مورخان از جمله ذهبی نام او را ابن محارب ذکر کرده اند. العبر فی خبر من غبر، ج ۲، ص ۱۶۷. و به همین صورت است در: النجوم الزاهره، ج ۲، ص ۲۲۴.
۴۹ ـ اتحاف الوری، ج ۲، ص ۳۷۸.
۵۰ ـ تاریخ اخبار القرامطه، ص ۵۴.
۵۱ ـ البدایه و النهایه، ج ۱۱، ص ۲۳۷.
۵۲ ـ تاریخ اخبار القرامطه، ص ۵۷.
۵۳ ـ البدایه و النهایه; ج ۱۱، ص ۲۳۷. و تاریخ اخبار القرامطه، ص ۵۷ و کامل ابن اثیر، ج ۶، ص ۳۳۵.
۵۴ ـ النجوم الزاهره، ج ۳، ص ۳۰۲.
۵۵ ـ اتحاف الوری، ج ۲، ص ۳۹۵.
۵۶ ـ قطب راوندی، الخرائج و الجرائح، ج ۱، ص ۴۷۶. و کشف الغمه، ج ۲، ص ۵۰۲ و بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۵۸.
۵۷ ـ کار این رقابت بعدها به جایی رسید که خلیفه عباسی در قدح نست فاط��یان مصر که خود را از بنی هاشم می دانستند، در سال ۴۰۲ شهادتنامه ای درست کرد و از علما و بزرگان مخصوص علویون از جمله سید مرتضی و سید رضی امضا گرفت و این در حالی بود که سید رضی در مدح فاطمیان شعر گفته بود. رجوع شود به: سیوطی، حسن المحاضره، ج ۲، ص ۱۵۱. و کامل ابن اثیر، ج ۷، ص ۲۶۳.
۵۸ ـ کامل ابن اثیر، ج ۶، ص ۱۹۴.
source https://myth.tarikhema.org/article-2620/%d9%85%d8%b7%d8%a7%d8%a8%d9%82%d8%aa-%d9%86%d8%a7%d9%85-%d9%88-%d9%86%d8%b4%d8%a7%d9%86-%d8%a8%d9%87%d8%b1%d8%a7%d9%85-%d9%88%d8%b1%d8%ac%d8%a7%d9%88%d9%86%d8%af-%d8%a8%d8%a7-%d8%a7%d8%a8%d9%88%d8%b7
0 notes
muzicnews · 6 years ago
Text
جایگاه مسیحیت و کلیسا در قرون‌وسطی
الف) دوران قبل از تولد حضرت مسیح (ع)
اگر یورش  اسکندر مقدونی در سال ۳۳۴ ق –م به مقصد تسخیر آسیا درنقطه عطف تاریخی در نظر بگیریم .به این نتیجه خواهیم رسید که در پس این حمله زمینی برای نفوذ فرهنگ و تمدن یونانی در شرق فراهم آمد. پس از مرگ اسکندری در سال ۳۲۳ ق –م و تقسیم متصرفات در شرق میان سه تن از فرمانروایان او: ۱.مصر به دست سلاطین بطلمیوسیان بطالسه افتاد ۲ سوریه و بین النهرین به تصرف سلوکیان درآمد که نفوذ خود را در ایران و تا هندوستان گسترش دادند. ۳ اروپا ازجمله یونان به دست خانواده آنتی گون افتاد .این حادثه در ابتدا، فضای فکری- فرهنگی آسیا ار به‌شدت متحول کرد. به‌طوری‌که فرهنگ و هویت منطقه متأثر از چهارم حوره فرهنگی شد:دانش یونانی ��خرافات بابلی-دوگانه پرستی زرتشت و آئین بودیسم. اما از میان این چهار فرهنگ یونانی‌گری(هلینیسم)تأثیر بیشتری بر مبانی فکری و ساختار اجتماعی شرق گذاشت.تأسیس مکاتب یونانی خصوصاً در اسکندریه وانطاکیه-اجرای قوانین یونانی که تا حدود زیادی متأثر از قوانین همررایی بود-انتشار سکه با علائم و حرف یونانی،زبان و فرهنگ هلنی را در شرق نزدیک گسترش داد و زبان یونانی عمومیت یافت.
از سوی دیگر آشفتگی فرهنگی در یونان و حتی شرق زمینه ظهور مکاتب فلسفی جدیدی مثل کلبیون -شکاکیون -اپیکوریان و خصوصاً رواقیون را فراهم آورد. به‌طوری‌که تمام این مکاتب به‌ویژه اعتقادات رواقیون به نظریه جهان‌شمولی این مکتب در ساختار مسیحیت مؤثر افتاد.
پس از مرگ اسکندر، چراغ فروزان علم و دانش آتن به خاموشی گرایید و کانون اندیشه ورزی به شرق منتقل شد و دو مکتب اسکندریه و انطاکیه محافل اصلی رونق علم و فلسفه شدند. اینجا به‌جایی کانون اندیشه که به همراه خود آشفتگی فکری جدیدی به وجود آورد، متفکران به‌جای اندیشه ورزی در جهت اصلاح امور دنیایی دچار یأس و نومیدی شدند. اینک بابی اعتقادی و بی‌اعتنایی به جیفه دنیایی در پی گمشده خود یعنی«احیاء فضیلت »بودند.
زنون رواقی، فیلسوف یونانی
یکی از مهم‌ترین دلایل فروپاشی دنیای فکری یونان که اسکندر از درون آن بیرون آمد، ورود بی‌حدوحصر اسرا و غلامانی بودند که از سراسر منطقه به یونان آورده شدند حضور بردگان نوعی اشرافیت مصنوعی همراه با تن‌پروری و آسوده‌خیالی را در آتن گسترش داد.غلبه فرهنگ بردگی بر محافل فلسفی روحیه لاابالیگری و عیاشی را نیز وسعت بخشید. ارسطو باتمام شایستگی عقلی با موج این لاابالیگی تا جایی پیش رفت که عنوان افتخارآفرین شهروندی آتن را از او گرفتند و در کنج بدنامی و بی‌اعتباری مرد.اسکندی و اندیشه نظامیگری او محصول همین شرایط است.
فلاسفه یونانی از قدیم تا ارسطو، باآنکه گهگاه از شرایط خود گله‌مند بودند، اماهیچگاه از دنیا ناامید نشدند. اگر فلاسفه‌ای مثل فیثاغورث و افلاطون از شرایط نامساعد جامعه خود عالم محسوسات را محکوم کردند و به دنیای متافیزیک و عرفان پناه می‌بردند، اما هنوز به سفارشان این بود که حکیم باید حاکم باشد یا حاکم ،.حکیم شود.
فضیلت گرایی افلاطون از زمانی شروع شد که اسپارت نظامی بر آتن فلسفی پیروز شد و مقدونیان قدرت گرفتند. در چنین شرایطی بود که شعار همیشگی افلاطون« چگونه می‌توان دولت خوب تأسیس کرد» جای خود را به شعار« چگونه می‌توان در جهان رذیلت به فضیلت دست‌یافت »داد. بنابراین هرروز فلسفه یونان ذهنی ترو انفرادی‌تر و دور از توجه به دنیا ،آخرت‌گرا می‌شد. تا سرانجام مسیحیت از این جهان‌بینی نگرش  کتابی مبتنی بر رستگاری عاقبت‌اندیشی مردم متولد شد.
بنابراین همان اندیشه دنیا گریزی و فضیلت یابی آن‌هم از نوع آخرت‌گرایی که شعار مکتب رواقیون بود وسیله تبلیغ عیسی مسیحی و حواریون و سپس کلیسا شد. بنابراین شعار واقع‌گرایانه فلاسفه یونان خصوصاً فلاسفه قبل از سقراط و فرمانروایان آتنی به‌ویژه عصر طلایی پریکلس که بنیاد دموکراسی را پی ریخت، از «آنچه هست »باید آموخت در موردبررسی قرارداد به شعار آرمان‌گرایانه «آنچه باید باشد » رواقیون و کلبیون رسیدند.
در این دوره مردان اندیشه دستخش محاق ناامید شدند، زیرا اگرچه می‌دانستند جهان به شرایط دیگر و مردان رهایی‌بخش (یهو )نیازمند است ولی احساس می‌کردند که امیدی به تحقق آن نیست. بنابراین روحیه ناامیدی هرروز ژرف‌تر می‌شد وزندگی زمینی به انتها رسیده بود و اینان به دنبال نوعی تغییر و تحول عرفانی امیدوار بودند. به همین دلیل آمادگی روحی و روانی برای ظهور و پذیرش جنبه اخروی آئین مسیحیت از دوره هلنیستی آغاز شد.
رواقیون
مکتب رواقیون بیشتر از سایر مکاتب چهارکانه پس از ارسطو در زمینه‌سازی روانی ظهور مسیحیت مؤثر بود این مکتب گرچه ریشه در قرن سوم –م آتن دارد که توسط«زنون» تأسیس شد، ولی زنون خود فرزند یک بازرگان فینقی بود. وی ابتدا تحت تأثیر فلسفه کلبیون و هر اکلیت نظرگاهی، تریالیستی داشت و با هرگونه قرارداد اجتماعی سنت شکنی-معارضه و مبارزه با مقبولات اجتماعی،مقابله می‌کرد. امارواقیون متأخر(رواقیون عصر امپراتوری رم )که مؤسس آن« سنکا »بود رفته‌رفته ساختگاه ماتریالیستی خود را رها کردند و تحت تأثیر افلاطون، عدالت‌خواه -فضیلت جو و اخلاق‌گرا شدند. مکتب سنکا، مکتبی فلسفی نبود،بلکه بیشتر جنبه اخلاق و منطق اجتماعی داشت، زیرا در عصر بحران‌های سیاسی، اجتماعی امپراتوری رم، دیگر ندای فلسفی کارساز نبود، زیرا بی‌اخلاقی بنیاد برانداز امپراتوری شده بود. از آن زمان که زنون تعلیم مشرب رواقی آغاز کرده بود، سه قرن می‌گذشت. بعد از روزگاران درازی آتن مرکزیت علمی و فرهنگی داشت جای خود را به رم داد رم عظمتی حاصل کرد، ولی تحلیل دنیای رمی نیز کم‌کم شروع شد و عصر درخشان« او گوست» به دورانی منتهی شد که امپراتوران ای ازجمله نرون، نمونه بارز خونریزی، بر رم حاکم شدند. دوره‌ای که به عصر توطئه، کودتا و قتل‌عام شهرت دارد و مثلث بحران یعنی فرمانروایی خشن رمی -فرقه‌های متعصب یهودی و محافل یونانیگری، فلسطین را دستخوش اختناق و وحشت کرده بود. در چنین شرایطی که باب علم و فلسفه و دین بسته‌شده بود، بساط سحر و جادو، نمامی و سخن‌چینی و حریم‌شکنی گسترش‌یافته بود. حکما مورخین و نویسندگان یا بایستی به چاپلوسی امپراتور می‌پرداختند و یا تن به سپاه چال‌های امپراتور می‌دادند. تمام متفکران و فلسفه یا محبوس شدند یا نفی بلد. در چنین شرایط وخیمی که در سراسر امپراتوری حاکم بود، زمینه برای شکل‌گیری دو حادثه مهم که باب ورود به بستر تاریخ قرون‌وسطی را مهیا نمی‌کرد، فراهم شد اول فلسفه زمزمه رسالت و بشارت پیامبر عیسی مسیح(ع) که از یک‌سو بایستی به گمراهی یهودیت خاتمه می‌داد و از سوی دیگر باسیاست مقاومت منفی مقابل تبهکاری‌های فرمانروای رمی در فلسطین، جهان آرامی را برای گذرا به آخرتی باشکوه در برابر پدر مهربان( پروردگار )نوید می‌داد. دوم نفوذ و سپس یورش ژرمن‌ها که از قرن دوم میلادی با چشم طمع به دربار شکوهمند امپراتوری به مرزهای شرقی نزدیک می‌شدند.ژرمن‌ها طی سه قرن با عناوین مختلف تا عمق دیوان و دربار نفوذ کرد. پس از آشنایی با راه و چاه‌ها و رمز و رموز امپراتوری و مشاهده درگیری‌ها و قتل و غارت‌ها که هرروز بنیاد و شیرازه امپراتوری را سست می‌کرد، در سال ۴۷۶ م به عمر امپراتوری بزرگ جهان خاتمه دادند.
همزیستی و اشتراک منافع این دو نهاد یکی ژرمن‌ها باقدرت نظامی و مسیحیت بانفوذ معنوی به نقطه عطف تاریخ عهد باستان خاتمه داد و اروپا را وارد قرون‌وسطی کرد. قرونی که باب استقلال فکری به دلیل بی‌فرهنگی ژرمن‌ها و تعصب کلیساییان سالیان سال مسدود شد.
ب) تولد حضرت مسیح(ع)
در دوره امپراتوری او گوست، در شهر بیت لحم که یکی از قراء نزدیک اورشلیم بود، طفلی متولد شد که نام او را عیسی گذاشتند. این تولد زمانی رخ داد که به‌فرمان امپراتور مأموران فلسطین مشغول سرشماری جمعیت( خصوصاً یهودیان )بودند.
تاریخ تولد عیسی به‌دقت مشخص نیست، زیرا رسمی شدن سده میلادی حدود ششصد سال بعد از تولد او. شروع ��د.اما بر اساس ذکر تمام منابع اصیل تاریخ مسیحیت از همه مهم‌تر انجیل متی تاریخ تولد حضرت مسیح از سه الی پنج سال قبل از تاریخ میلادی بوده است با توجه به این نکته اگه مسیحیان تا قرن چهارم مراسم روز تولد مسیح را برگزار نمی‌کردند، سال و روز تولد او همچنان در هاله‌ای از ابهام است.
در انجیل لوقا آمده است موطن این خاندان در ناصره واقع در ناحیه جلیل بوده است. عیسی مسیح در عصر سلطنت هرود (هیرودیس )پادشاه یهود و در سال یازدهم سلطنت تبریوس قیصر متولد شد.
مریم مقدس و عیسی
از دوران کودکی و نوجوانی که تا سن ۳۰ سالگی اطلاعات دقیقی دردست نیست. فقط دریکی از اناجیل (مرقس) آمده است که پس از تولد عیسی مسیح به علت بدرفتاری هرود، یوسف و حضرت مریم مجبور شدند برای مدت کوتاهی از اورشلیم به مصر مهاجرت کنند سپس به ناصره بازگشتند.
حضرت مسیح (ع )ازنظر مذهبی وابسته به یکی از فرقه‌های مؤمن و متعصب یهودی (احتمالاً فرقه فریسیان) بوده است وی در آستانه رسالت اخبار وصحف انبیاء و تاریخ یهود در امپراتوری رم را مطالعه کرد و کلیه آداب‌ورسوم جاری در کنیسه را به‌موقع به‌جا می‌آورد.عیسی احتمالاً در پی شغل یوسف، به کار نجاری برای امرارمعاش اشتغال داشت.
عیسی مسیح در سال‌های قبل از رسالت با دو مشکل اساسی روبرو بود. یکی جنگ و خونریزی حاصل از مرگ هر دو، پادشاه یهود، که پس از او سه پسرش با دخالت امپراتور سزار بر سه لخش خاک فلسطین حاکم شدند. ولی به دلیل چشم‌داشت نسبت به خاک یکدیگر به جنگ باهم پرداختند و ازاین‌جهت اوضاع سیاسی -اجتماعی کاملاً ناامن شد و قتل و غارت همه‌جا را گرفت. دوم انحراف فرقه‌های یهودی از اصل ایمان و رفتارهای تعصب‌آلودی که هرکدام نسبت به دیگری داشتند. فساد و گمراهی همه‌جا را فراگرفته بود بیشترین درگیری میان دو فرقه یهودی بود: یکی یهودیان یونانیگرا که معتقد بودند در انجام مراسم و مناسک مذهبی تابع قوانین یهود باشیم ولی در امور اجتماعی پیرو قواعد یونانی و رمی. دیگر یهودیان متعصب بودند در انجام آداب دینی بسیار کوشش و دقت و وسواس نشان می‌دادند و در امور اجتماعی حاضر به همکاری و قبول قوانین یونانی و رمی نبودند. این فرقه به تمام تکالیف شرعی ازجمله روزه‌گیری و خودداری از نوشیدن شراب عمل می‌کردند و به« اسن ها »شهرت داشتند همین فرقه بود که بعداً از ظهور عیسی مسیح را به‌عنوان نجات بخشی قوم یهود پذیرفتند. زیر عیسی مسیح معتقد بود که ایمان به قلب است نه به عمل. در موعظه خود به بشارت خدا وعده می‌داد و می‌گفت ملکوت الهی نزدیک است پس از کارهای ناپسند توبه،و نیکوکاری، محبت و گذشت را در برخورد با یکدیگر پیشه کنید.
عیسی مسیح یارانی بدور خود جمع کرد که به حواریون( دوستان )شهرت داشتند که بعداً ناشر و شارع عقاید و شریعت او شدند و انجیل‌ها را به رشته تحریر درآوردند.
ج) تعالیم عیسی مسیح(ع)
آخرین و بزرگ‌ترین نبی که وظیفه داشت قوم بنی‌اسرائیل را به توبه دعوت کند، یحیی تعمیددهنده بود. وی در کنار رود اردن اعلام کرد که ملکوت( سلطنت )الهی نزدیک است یحیی همچنین ظهور مسیح موعود را که از طرف خدا ظاهر می‌شد تا بنی‌اسرائیل را به راه رستگاری هدایت کند، نوید می‌داد. او به مردم می‌گفت که برای تجدیدعهد شکسته خود باخدا حاضر و پادشاهی (مسیح) را که او می‌فرستد قبول کنید. اما یهودیان که از جور رومی‌ها به جهان آمده بودند در انتظار پادشاهی بودند که با رم بجنگد و او را شکست دهد.
عیسی مسیح در کنار رود اردن به دست یحیی تعمید شد و قدم در عصر رسالت خود گذاشت اما تا حدود سه سال از اعلان رسالت خودداری نمود. ای عیسی مسیح در ابتدا اعلام کرد که قصد تأسیس شریعت جدید ندارد، که می‌خواهد شریعت تقدیم( موسویت )را احیاءو اسرائیل جدید یاس میثاق جدید را برقرار کند او همچنین اعلام کرد شریعت حضرت موسی هم سیاسی و هم روحانی بود اما آئین من فقط روحانی -اخلاقی است. زیرا در زمان حضرت موسی بنی‌اسرائیل هم باید به خدای واحدی ایمان می‌آورند و هم برای خود ملتی تشکیل می‌دادند. اما من ابداً نمی‌خواهم تشکیل مملکتی دهم و اسرائیل جدید یا میثاق جدید نیازمند ملت و سرزمین خاصی مثل کنعان نیست.
موعظهٔ بالای کوه عیسی
تعالیم مسیحیت در دو حوزه وضع‌شده است: مبانی دینی و مبانی اخلاقی
اول. مبانی دینی
نخستین سفارشی که وی به حواریون( شاگردان )خود کرد این بود که می‌گفت: ایمان بایستی در دل مومن مامن کند یا ایمان به عقاید قلبی به خداوند است نه به عمل به احکام .از زمانی که تعمید گرفت تا آخرین روز حیات خود وجود حقیقت الهی و اتصال قلبی او به درگ��ه خداوند همیشه در دل او پایدار و در تمام مراحل در نظر او بوده است. حضرت مسیح همچنین پروردگار را صاحب خیر مطلق و لطف کامل می‌دانست و معتقد بود انسان بدون هیچ‌گونه شک و تردیدی به او اطمینان و اعتماد پیدا کند و در هر موقعیت و شرایطی به آغوش پرمهر پدر بازگردد. و همیشه اشراف نفسانی و نور روحانی را به‌وسیله نماز و دعا حاصل کنند( به‌طور عملی مسیحیت آئین پر تکلیفی نیست و برای پیروان خود تکالیف مستمر و مشخص‌شده ایجاد نکرده است و رفتن روزهای یک‌شنبه به کلیسا متداول‌ترین اقدام متشرعین مسیحی معتقد است )
عیسی مسیح معتقد است طبیعت صحنه نمود و تظاهر قدرت خداوند است که نجات و آزادی انسان در آنجا ظهور پیدا می‌کند. وی همانند سایر انبیاء بنی‌اسرائیل می‌کوشد تا از طریق طبیعت به حقیقت الهی برسد تفاوت دیدگاه مسیحیت و فلاسفه یونانی در این بود که مسیحیت از منظر طبیعت به خدا می‌نگرد درحالی‌که فلاسفه باواسطه خدایان به طبیعت توجه می‌کنند.
عیسی مسیح کلاً خود را صاحب‌شریعت مشخص نمی‌دانست و کاری با مسائل اجتماعی نداشت، زیرا می‌دانست که با دستورالعمل‌های ساده دینی نمی‌توان به جنگ پیچیدگی‌های اجتماعی رفت.او در پی تقویت ایمان و اصلاح اخلاقی جامعه بود. به همین دلیل برخلاف تعمیددهنده‌اش حضرت یحیی که گوشه‌نشینی و انزوا پیشه می‌کرد،او به میان مستمندان می‌رفت  و دردهایشان را با داروی محبت و هم‌کلامی درمان می‌کرد.
کلیسای مقبره مقدس در اورشلیم، یکی از مقدس‌ترین اماکن مذهبی مسیحیان است.
دوم مبانی اخلاقی
تفکرات مذهبی عیسی منتهی به تعالیم عملی او شد. او بیش از هر چیز در پی آرام‌سازی جامعه یهود و فرونشاندن خشم یهودیان از حکام رمی بود او معتقد بود مبارزه یهودیان با رمی‌ها اقدام بیهوده است،زیرا این مبارزه نابرابر هم موجب بروز  شکاف و فرقه‌گرایی میان یهودیان شده و هم درگیری با سربازان رمی باعث سرکوب یهودیان و سستی در اعمال دینی آنان گردیده است. برای رهایی از این سختی پیروان خود را به تحمل -شکیبایی و گذشت و مهم‌تر از همه دوری جستن از حوزه قدرت تشویق می‌کرد.او می‌گفت آنچه مربوط به خداست به خدا و آنچه متعلق به امپراتوراست به او بدهید.او می‌خواست قلمرو قدرت و سیاست را از حوزه دین و اخلاق جدا کند یا می‌گوید شنیده‌ام در تورات آمده است: چشمی به چشمی و دندانی به دندانی. ولی من با شما توصیه می‌کنم با شریر مقاومت نکنید بلکه هر کس بر صورت شما سیلی زد طرف دیگر را به سیلی او بسپار.
آموزش‌های اجتماعی و آرمان‌های اخلاقی حضرت عیسی مسیح بر دوپایه استوار بود. اول ایمان به خدای واحد و عاری شدن در آلودگی‌های اجتماعی و دلبستگی های دنیایی برای وصل شدن به ملکوت الهی. دوم احترام به وجود انسان به‌عنوان مخلوق خدا و این‌که افراد، اعضاء یک کل هستند و کل قادر به وصول ملکوت الهی است.
عیسی مسیح نسبت به دولت، مالکیت و ثروت اظهار بیزاری می‌کند او معتقد بود که خدا امپراتور را به وجود آورده است، پس ��ق است. اما در مورد خانواده در حفظ حرمت آن حساس است. مفهوم خانواده یکی از اساسی‌ترین وجوه عواطف او نسبت به زندگی انسانی است نه ارزشی که هر فرد در خانواده تک‌همسری دارد و استواری علقه خانوادگی به‌راستی وابسته فردگرایی و کل‌گرایی تعالیم عیسی مسیح است. به همین دلیل است که او برای انحلال ناپذیری علقه زناشویی اصرار می‌ورزد.او نیامده بود تا دنیای، ملتی، حکومتی و حتی شریعتی بسازد بلکه در پی آن بود تا انسان سرگشته و گمراه از درگاه الهی را به سرمنزل هستی بازگرداند.
نگارهٔ عیسی مسیح به نام چوپان خوب (نقاشی با رنگ ویترای بر پنچره کلیسای یوحنای مقدس (سنت جان) در شهر سیدنی در استرالیا)
  منبع:
تاریخ اروپا در قرون وسطی، دکتر علی بیگدلی
انتشارات پیام نور، چاپ شده در سال ۱۳۸۴
تهیه الکترونیکی: سایت تاریخ ما، اِنی کاظمی
  نوشته جایگاه مسیحیت و کلیسا در قرون‌وسطی اولین بار در تاریخ ما. پدیدار شد.
source https://tarikhema.org/ancient/rum/32465/%d8%ac%d8%a7%db%8c%da%af%d8%a7%d9%87-%d9%85%d8%b3%db%8c%d8%ad%db%8c%d8%aa-%d9%88-%da%a9%d9%84%db%8c%d8%b3%d8%a7-%d8%af%d8%b1-%d9%82%d8%b1%d9%88%d9%86%e2%80%8c%d9%88%d8%b3%d8%b7%db%8c/
0 notes
muzicnews · 6 years ago
Text
سلسله آنژلوس (۱۲۰۴-۱۱۸۵ میلاد)
اسحق انژلوس در ۱۲ سپتامبر ۱۱۸۵ میلادی به‌جای آندرونیکوس بر تخت امپراتوری نشست. قیصر مزبور از طرف مادر به قیصران کومنن می رسید. او با ضعف اخلاقی و تمایل بسیار که به عیاشی و خوشگذرانی داشت منفور خاص و عام گردید. نوشته‌اند که بیست هزار خواجه و مستخدم شخصی داشته و مخارج سفره اش در سال از چهار میلیون لیره تجاوز می‌کرده است. اسحق سفیری با هدایایی پر بها نزد صلاح الدین ایوبی فرستاد و با او مذاکرات صلح و انعقاد پیمان به میان آورد.
در ۱۱۸۶ بلغارها و والاشیها، که هر دو از یک نژاد و متجاوز از ۱۷۰ سال تابع دولت بیزانس بودند، قیام کردند.
جنگ میان آن‌ها و لشکر روم در تنگه های جبال هیموس اتفاق افتاد و فتح با بلغارها بود. درنتیجه این فتح استقلال بلغارستان برقرار شد. پادشاه بلغارستان سفیری نزد پاپ اینوسان سوم فرستاد و از او برای خود اجازه پادشاهی و برای کلیسای بلغار یک نفر «بطریق» رومی طلب کرد. پاپ از این موضوع استقبال کرد و حاجت پادشاه جدید۔ بلغار را برآورده ساخت. این موضوع بیشتر تجزیه و تفکیک کلیسای یونان و روم را نمودار کرد.
آلکسیوس آنژلوس، در ۱۸ آوریل ۱۲۰۳ میلادی، بر ضد برادرش اسحق قیام کرد و جای او را در سلطنت روم گرفت. او نیز از قیصران بد و ناقابل روم شرقی بوده است. به امر او برادرش قیصر سابق را میل کشیدند و او را در برجی دور از دسترس نگاه داشتند (شیبانی، ۱۳۱۴، ص ۳۶۲).
اسحاق آنجلوس دوم
برادرزاده دوازده ساله اش، آلکسیوس، از قسطنطنیه گریخت و خود را به اروپای غربی رسانید و چون در این موقع گروهی از فئودالهای اروپای غربی برای مذاکرات جنگ‌های صلیبی در ونیز گرد آمده بودند، آلکسیوس جوان با وجود کمی سن به فکر افتاد که برای نجات پدرش از آن‌ها کمک بخواهد.
حضور این جوان باعث عهدنامه سه طرفه به امضای سه نفر، بونیفاس فرمانده سپاه صلیبی و دوگ؛ رئیس دولت ونیز و آلکسیوس منعقد گردید. مطابق این عهدنامه صلیبیها و ونیزیها متعهد شدند که قسطنطنیه را به نفع آلکسیوس در تصرف آوردند و آلکسیوس متعهد شد منافع مادی و اقتصادی مهمی عاید آن‌ها کند (ممتحن، ۱۳۷۰، ص ۷۲۴). دراین زمان قوای صلیبی که عازم جنگ بودند، با پناه بردن آلکسیوس که از قسطنطنیه گریخته بود، به قسطنطنیه گریخته بود، به قسطنطنیه هجوم آوردند و این شهر را در ۱۲۰۴ میلادی به تصرف در آوردند (نوذری، ۱۳۷۳).
بخش اول: قدرت یافتن ترک‌ها          
در شمال کوههای بزرگ و مرتفع هندوستان، میان دریای خزر در مغرب و سرزمین کهنسال چین در مشرق، قبایلی صحراگرد می زیستند که مانند همه مردمان دیگر آن زمان و آن سرزمین‌های دوردست در حال حرکت بودند. همواره چادرهای سیاه خود را درهم می پیچیدند و تیرکهای آن را بر پشت چارپایان می گذاشتند و سوار بر اسبهای خویش در جستجوی چراگاه، برای اغنام خویش، از جایی به‌جایی دیگر راه می سپردند. هوای آن دشتهای بادخیز سرد است و سرما خون را در رگها به حرکت می‌آورد و صاحبش را به فعالیت و جنبش وامی دارد.
این افراد جنگجو در سر راه خود در مرزهای ایران با اعراب مسلمان، که در این زمان شهرنشین شده و دارای سپاهیانی منظم بودند، برخورد کردند. بسیاری از جنگجویان ترک برای اینکه بتوانند به جمع این سپاهیان در آیند، دین اسلام را پذیرفتند (کیلتی، ۱۳۶۸، ص ۷۰).
ازجمله نادرترین آثار تاریخی باقی مانده از اقوام ترک، که برای ترک شناسان و مورخان تاریخ ترکان اهمیتی یکسان دارد، در درجه اول باید از قدیمی ترین اثر تاریخی باقی مانده به زبان ترکی یاد کرد که همان کتیبه های ارخون است. این کتیبه از قرن هشتم میلادی باقی مانده و در نیمه دوم قرن نوزدهم کشف شده و راز و رمز زبان و خط آن خوانده شد. این اثر به مردمانی تعلق دارد که اولین بار در تاریخ خود را ترک نامیده اند.
این قوم در قرن ششم در عرصه تاریخ ظاهر می‌شود و در مدت زمانی کوتاه بر تمامی اقوام ساکن سراسر دشتها (استپ ها) میان مرزهای چین و ایران و امپراتوری بیزانس مسلط می‌شود. به علت همین همسایگی این اقوام با کشورهای مذکور است که در مقایسه با منابعی که ما در مورد امپراتوری چادرنشینان در دست داریم و منحصرا از طریق آثار مورخان چینی آن‌ها را می شناسیم منابع موجود درباره اقوام ترک مورد بحث بسیار متنوعتر است (بارتولد، ۱۳۷۶، ص ۱۵).
کشتن استیفن هاگیوچریستوفوریک
نخستین ترکانی که جا پایی در آسیای صغیر به دست آوردند، سلجوقیان بودند. سلجوقیان به ترکان اغز تعلق داشتند. که در تاریخ به عنوان گروهی از نه قبیله یا تقز اغز ظاهر می‌شدند. این قبایل بخش شرقی امپراتوری ترک را تشکیل می‌دادند و در سالنامه‌های سلطنتی اتحادیه، یعنی کتیبه های اور خون مغولستان خارجی که در نیمه اول سده دوم قمری /هشتم میلادی نوشته شده از آن‌ها یاد می‌شود (بویل، ۱۳۸۰، ص ۲۳۵).  و تأسیس دولت سلجوقی در تاریخ ترکان اوغوز نقطه عطف مهمی است. با تأسیس این حکومت، همان گونه که حاکمیت سیاسی به دست اوغوزها افتاد، آناتولی و سرزمین‌های مجاور آن نیز موطن اوغوزها گردید.
ترکان اوغوزها تنها به عقب راندن امپراتوری بیزانس، که با بهره گیری از ضعف سیاسی دنیای اسلامی خاور نزدیک به‌ویژه از اوایل قرن دهم میلادی گام به گام در حال پیشروی بود، اکتفا نکردند، بلکه با فتح پایگاه اصلی آن، یعنی آسیای صغیر، عامل اضمحلال و سقوط این امپراتوری شدند (سومر، ۱۳۸۰، ص ۱۱۴).
سلاجقه در ایام شوکت امرای سامانی در دشتهای بحیره خوارزم (آرال) و سواحل شرقی دریای آبسکون (بحر خزر) و دره های علیای سیحون و جیحون سکونت داشتند و م��اکن ایشان بین بلاد اسلامی ماوراءالنهر و مساکن ترکان شرقی قرلق (خلخ) و غزان غیر مسلمانان بود.
سلاجقه، که پیش از ریاست یافتن سلجوق، نامی بخصوص نداشتند. به همان علت قبول اسلام و مجاورت با ممالک سامانی، گاهی در کشمکشهای بین این امرا و خانیان توران به سامانیان کمک می‌کردند و سامانیان به همین سبب مانع رفت و آمد ایشان به بلاد خود نمی‌شدند. چنانکه یکی از رؤسای آنان، که سلجوق بن دقاق نام داشت، در اواخر عهد سامانی قبیله خود را برداشت و به شهر جند از بلاد کنار سیحون در دره علیای این شط آورد و در آنجا مقیم شد.
سلاجقه به زودی صاحب شوکت و اعتباری قابل اعتنا شدند و به تدریج عدد و اهمیت ایشان تا آنجا بالا گرفت که با وجود شخص مقتدر عظیم الشأنی نظیر محمود غزنوی این طایفه دائما ارتباطات او را با خانیان ترکستان تهدید می‌کردند و راه سفرای او را که بین ایران و توران رفت و آمد داشتند می‌بستند (اقبال آشتیانی و عاقلی، باقر، ۱۳۷۸، صص ۶۶-۲۶۵).
تصویر بند انگشتی با تصاویر Manuila Komnina، که مرگ او آغاز مبارزه برای قدرت بود
بخش دوم: جنگ ملاذگرد         
ورود ترکان سلجوقی به ارمنستان، اعلام جنگی به قسطنطنیه، به بزرگانی که تا این زمان مدتی دراز در رفاه و آسایش زیسته بودند و به امپراتور رومانوس چهارم بود، که در ۱۰۷۱ میلادی (۴۶۴ میلادی) با سپاه بیزانس برای باز پس راندن نیروی مهاجم به‌جانب شرق اقدام نماید.
رومانوس، برای فتح بلاد از دست رفته ارمنستان و حدود غربی ممالک خود در همین سال با دویست هزار سپاهی مرکب از یونانیان و گرجیان و مردم بلغار و روسیه و فرانسه به آسیای صغیر آمد و در شهر ملاذگرد (مابین دریاچه وان و ارزنه الروم در شمال اخلاط) اردو زد. آلب ارسلان، با اینکه پانزده هزار سوار ترک بیشتر همراه نداشت، به جنگ با امپراتور روم پرداخت و ابتدا اهل و عیال خود را به همراهی خواجه نظام الملک به همدان فرستاد (اقبال آشتیانی و عاقلی باقر، ۱۳۷۸، ص ۲۸۰).
آلب ارسلان سلجوقی
آقسرائی در تاریخ سلاجقه (۱۳۶۲، ص۱۶) درباره تعداد سپاهیان دوطرف می نویسد: «آلب ارسلان در جهانگیری مبالغت نمود و به همه اطراف تاختن کرد. پارس بگرفت و بر عراق مستولی شد و آخرالامر با دوازده هزار سوار به‌جانب روم تاختن کرد، و ارمیانوس ملک الروم با پنجاه هزار سوار جوشن پوش، پذیره او شدند و در صحرای ملاذگرد مقابل افتادند.
یک مینیاتور فرانسوی از جنگ ملاذگرد
آلب ارسلان، با وجود آنکه در نزدیکی اخلاط بر مقدمه سپاه رومانوس غلبه یافت، از آنجا که از قلت لشکریان خود بیمناک بود، از امپراتور طلب صلح کرد. لیکن امپراتور مغرور گفت که در شهر ری با یکدیگر صلح خواهیم نمود. آلب ارسلان دل به دریا زد و در نزدیکی ملاذگرد بر رومیان تاخت و ترکان سلجوقی با همان سیره خاصی که در حمله و جنگ و گریز داشتند با وجود کمی عدد به قدریازعیسویان کشتند که بی اغراق زمین از کشته پوشیده شد و امپراتور در چنگ ایشان اسیر شد. آلب ارسلان در مقابل گرفتن یک میلیون و پانصد هزار دینار او را عفوکرد و با او صلحی به مدت پنجاه سال بست و رومانوس را به کشور خود برگرداند»
فتح ملاذگرد یکی از وقایع مهم تاریخ آسیای غربی بود، زیرا از آن پس رومیان یا از اواسط عهد اشکانی همواره در ارمنستان اعمال نفوذ می‌کردند و با وجود مجامدات پادشاهان اشکانی و ساسانی هنوز دست تسلط و چشم طمع ایشان از این ناحیه برداشته نشده بود، دیگر روی این بلاد را ندیدند. پس از این واقعه نواحی آسیای صغیر هم به تدریج از کف ایشان به در رفت و تمدن یونانی و آداب عیسوی، که به پشتیبانی امپراتوران قسطنطنیه تا حدود اران و آذربایجان دامنه نفوذ و راه رسوخ داشت، با فتح ملاذگرد و شروع استیلای ترکان سلجوقی شروع به نزول کرد و تمدن و آداب اسلامی و زبان فارسی به تدریج جای آن‌ها را گرفت (اقبال آشتیانی و عاقلی باقر، ۱۳۷۸، ص ۳-۲۸۱).
قلمرو سلجوقیان
از سال ۴۶۴ هجری قمری /۱۰۷۲ میلادی، مشرق و مرکز آناتولی در برابر ترکان که به سرعت بر سراسر ناحیه، مگر دژهای استوار توروس، دست یافته بودند بی دفاع مانده بود. پیروزی آلب ارسلان در ملاذگرد بدان معنی بود که جدا از نواحی تشر و مشرق سیونیک، ارمنستان نیز به طور قطع به دست مسلمانان افتاد (بویل، ۱۳۸۰، ص۶۹). بدین ترتیب نبرد ملاذگرد، آغاز فتح آناتولی به دست ترک‌ها بود. طوری که آناتولی به‌صورت سرزمین ترکهای اوغوز در آمد (سومر، ۱۳۸۰، ص ۱۶۱).
بخش سوم: مقدمات جنگ‌های صلیبی      
جنگ صلیبی به اردوکشیهایی که اقوام نصارای اروپای غربی در سده های یازدهم و دوازدهم و سیزدهم کرده‌اند اطلاق می‌شود. مقصود از این اردوکشیها نجات بیت المقدس و تربت عیسی از دست مسلمانان بود. مناسبت کلمه صلیب این بود که هر کس عازم این جنگ می‌شد بر شانه راست صلیبی از پارچه سرخ می دوخت.
پل لومرل می نویسد (لومرل، ۱۳۲۹، صص ۲-۱۳۱): جنگ‌های صلیبی حادثه بغرنجی اند که غالبا معنی آن را خوب درک نکرده‌اند، زیرا که به این موضوع فقط از نظر مغرب و به شکل مذهبی توجه می‌شود. در عمل، منافع سیاسی و اقتصادی عواملی بسیار نیرومند بودند،  ولی در پس پرده یک فکر،  یعنی نجات اماکن مقدسی پنهان شدند. خود پاپها نیز، که همیشه آرزو داشتند جدایی مذهبی ۱۰۵۴ میلادی را میان مسیحیان از بین ببرند . مشرق را دوباره تحت اقتدار خود در آورند، دارای یک فکر مذهبی صرف نبودند.
تصرف انطاکیه بدست صلیبیون
در این زمان آلکسیس اول از سلسله کومنن در قسطنطنیه سلطنت می‌کرد ( ۱۱۸۱ – ۱۰۱۸ میلادی). او بود که از پیشرفت ترکان سلجوقی متوحش شد و از عیسویان اروپای غربی استمداد طلبید که به فریاد او برسند و او و عیسویان را از تجاوزات مسلمین حفظ کنند. همچنین او اول کسی بود که از ورود صلیبیون متوحش شد و با آن‌ها سخت مخالفت ورزید. زد و خورد در چندین جا در ممالک روم میان قواء او وصلیبیون اتفاق افتاد و نزدیک بود جنگ صلیب به جنگ عیسویان مبدل گردد. تنها وعده صلیبیون و ضعف آلکسیس از چنین پیشامدی جلوگیری کرد.
صلیبیون نیز به خوبی می دانستند که عبور از بوسفر و نقل و انتقال از اروپا به آسیا و تحصیل آذوقه و خیلی چیزهای مهم دیگر با مساعدت ألکسیس و قوا و اتباع او امکان پذیر بود. از یک طرف ترس و از طرف دیگر احتیاج زمینه سازش و صلح و مسالمت را میان عیسویان مغرب و عیسویان مشرق فراهم آورد. آلکسیس دستور داد احتیاجات صلیبیون و لوازم سفر آن‌ها را از هر جهت فراهم کنند و آن‌ها را به آسیای صغیر و حدود دولت سلجوقی روم انتقال دهند. اشراف و سرداران صلیبی به سهم خود متعهد شدند که به نام و به نفع الکسیس داخل جنگ صلیب شوند و این محاربات منافع دنیوی برای خود و برای ممالک اروپای غربی در نظر نگیرند.
به این ترتیب، جرقه اولین جنگ صلیبی از تقاضای آلکسیوس اول از پاپ اورپان دوم (۱۰۹۹-۱۰۸۸ میلادی) برای دریافت کمک بر ضد ترکان سلجوقی زده شد. آلکسیوس تقاضای کمک مالی کرد تا بتواند سربازان مزدور را اجیر کند، اما اوربان دوم نظر دیگری داشت: در چنین ایامی سربازان مسیحی به تازگی طلیطله را در اسپانیا تسخیر کرده و نور منها نیز فتوحات خود را در سیسیل به پایان رسانده بودند.
آلب ارسلان در جنگ ملاذگرد مقابل روم شرقی آنان را شکست داده و پای خود را روی گردن امپراتور روم شرقی نهاده است.
اوربان دوم این موقعیت را فرصت طلایی برای دستگاه پاپ شمرد تا رهبری این آرمان بزرگ را به خود اختصاص دهد و جنگجویان اروپا را برای آزاد کردن بیت المقدس و سرزمین مقدس از دست مسلمانان جمع سازد. اوربان همچنین این موضوع را فرصتی برای وحدت مجدد کلیسای مسیحیت به رهبری روم دانست.
اوربان، در ۱۰۹۵ میلادی، در شورای کلرمون در جنوب فرانسه مسیحیان را به برداشتن سلاح بر ضد کفار و شرکت در جنگ مقدس برای بازگرداندن سرزمین مقدس به دامن مسیحیت فراخواند. پاپ وعده آمرزش گناهان داد و گفت: هر آن کس چه در خشکی، چه در دریا و نبرد بر ضد بت پرستان بمیرد، فورا گناهانش پاک خواهد شد. من از طریق قدرتی که خداوند در وجودم به ودیعه نهاده است، این بخشش را اعطا می کنم (فوگل، ۱۳۸۰، ص ۴۴۱).
۱.جنگ صلیبی چهارم و تاراج قسطنطنیه         
جنگ چهارم صلیبی در واقع دنبال جنگ سوم بود که تقریبا پنج سال بعد از مراجعت ریشار، پاپ اینوسان سوم به پا شد (۱۱۹۸ میلادی) و سال بعد از آن در حین مسابقه جنگی که به دعوت حاکم شامپانی برپا شده بود، حضار صلیب برگرفتند و بسیاری از سواران جنگی شمال و مشرق فرانسه هم به ایشان تأسی جستند، اما پادشاهان فرانسه و انگلیس چون با هم در آمیخته بودند در جنگ صلیب شرکت نکردند.
جنگ چهارم نیز، مانند جنگ اول، اردوکشی سرکردگان بود. پاپ قشون صلیب را بر آن داشت که به مصر حمله کنند، زیرا مصر مرکز قدرت مسلمانان شمرده می‌شد و چون در آن خطه بر ایشان دست می‌یافتند مسلمانان را یارای نگاهداری فلسطین و شام نمی ماند (آلبر ماله و ایزاک، ۱۳۴۵، ص ۲۲۰).
پاپ اوربان دوم را در حال موعظه جمعیت
قشون صلیب برای انجام این خیال محتاج به کشتی بود و در آن ایام مهم‌ترین بحریه دریای مغرب را مردم و نیز در دست داشتند. به این لحاظ قشون جمعی را به ونیز فرستاد که در باب کرایه کشتی گفتگو کند. ازجمله نمایندگان ویل آردوئن نامی از اهالی شامپانی بود که بعدها تاریخ جنگ صلیبی چهارم را نوشت. مردم و نیز بر عهده گرفتند که در ازای ۸۰ هزار مارک (به پول امروز تقریبا بی��ت میلیون می‌شود)، قریب چهارده هزار سوار و بیست هزار پیاده را به مصر برسانند و تمام مبلغ را نیز پیش خواستند.
به این ترتیب متحدین در تسخیر و غنیمت شریک شدند (آلبر ماله و ایزاک، ۱۳۴۵، ص ۲۲۱). در تابستان سال ۱۲۰۲ میلادی سرکردگانی ازجمله مونفرا، بالدوین، سیمون دومون فور و کنت شامپانی دور یکدیگر گرد آمدند تا مقدمات حرکت اردوها را فراهم کنند (میرانی، ۱۴۶۷، ص ۳۲۵)،
هدف جنگ صلیبی چهارم مصر بود که فلسطین را در اختیار خود داشت. ولی الکسیوس آنژ جوان، پسر اسحق دوم آنژ و خویشاوند فیلیپ امپراتور آلمان که الکسیوس سوم او را از تخت برانداخته بود، در آن زمان در مغرب حضور داشت.
فیلیپ به صلیبیون پیشنهاد کرد که اول ألکسیوس را مجددا بر تخت بنشانند و به ایشان ثابت کرد که اگر امپراتور روم شرقی با آن‌ها روابط دوستانه ای داشته باشد، منافع زیادی برای آن‌ها در بر خواهد داشت.  داندولو  قبول کرد، زیرا متوجه شدم که ونیز از این وضع چه استفاده ای خواهد نمود.
تصرف قسطنطنیه توسط صلیبیون
عجیب تر آن است که صلیبیون به آن سهولت این تغییر مسیر را پذیرفتند. به هر حال، ناوگان ایشان، به عوض اینکه به مصر متوجه شود، عازم بیزانس شد و در ژوئن ۱۲۰۳ میلادی به آنجا رسید (لومرل، ۱۳۲۹، ص ۱۳۶).
اتمام حجتی به آلکسیوس سوم تسلیم شد. به این مضمون که باید بی درنگ اریکه امپراتوری را به برادر نابینا یا برادر زاده اش، آلکسیوس جوان که همراه ناوگان سفر کرده بود، واگذارد. چون وی از قبول آن خودداری ورزید، صلیبیون در برابر مقاومتی جزئی، جلو حصار شهر، در خشکی پیاده شدند و داندولوی کهنسال (دوک ونیز) اولین کسی بود که به ساحل قدم نهاد. آلکسیوس سوم به تراکیا گریخت.
اعیان یونانی اسحاق آنگلوس را از سیاهچال بیرون آوردند، بر اریکه سلطنت نشانیدند و پیامی به نام وی نزد سرکردگان سپاه لاتین فرستادند به این مضمون که وی در انتظار است که به پسر خویش خوشامد بگوید.داندولو و بارونها، بعد از گرفتن تعهدی از اسحاق مبنی بر عملی کردن وعده ها و قولهایی که به پسرش داده بود، وارد شهر شدند، و آلکسیوس چهارم جوان تاج امپراتوری را بر سر نهاد.
سخنرانی انریکو داندلو برای صلیبیون در ونیز
اما چون یونانیان آگاه شدند که وی پیروزی خود را با چه قیمتی خریده است، با نفرت و خشم از وی برگشتند. مردم عادی متوجه شدند که امپراتور، برای ایفای قول خویش به منظور رسانیدن کمک مالی به سپاه نجات دهنده، به گرفتن مالیات از آن‌ها نیاز دارد. طبقه اشراف یونانی از حضور اعیان و سپاهیان بیگانه در خاک خویش متنفر بودند و طبقه روحانیون با خشم تمام پیشنهاد را | رد کرده بودند و حاضر به اطاعت از شخص پاپ نمی‌شدند.
شاهزاده ای که پیوند نسبی با خاندان امپراتور داشت مردم را به شورش دعوت کرد، آلکسیوس چهارم را به قتل رسانید، اسحاق آنگلوس را دوباره زندانی ساخت و خود را به اسم ألکسیوس پنجم (مشهور به دو کاس) بر تخت نشست و شروع به تدارک و تجهیز سپاه کرد تا لشکریان لاتین را از اردوگاهشان در غلاطیا بیرون کند (دورانت، ۱۳۷۳ ب، ص ۸۰۹).
آلکسیوس پنجم حکمرانی بود سختکوش، اما نامحبوب. وی هر آن کس را که به خود وفادار نمی پنداشت ازجمله نیستاس کونیاتس تاریخ نگار را که در کتاب خویش از او انتقام باز گرفت، از پیشگاه خود براند. تلاشهایی به کار گرفت تا مگر برای دفاع از شهر دیوارها را تجدید عمارت کنند و مردم را فراهم آوردند. لیکن این همه عصیانهای پی‌درپی جرئت از نگاهبانان شهر گرفته بود و هرگز هم مجالی دست نداده بود تا از ایالات افواجی آورده شود.
درون شهر نیز خیانتگرانی بودند که خود را به پول ونیزیان فروخته بودند. نخستین یورش صلیبیان در ششم ماه آوریل با تلفات سنگین واپس رانده شد. شش روز بعد، صلیبیان حمله ای دیگر کردند، در شاخ زرین (خلیج استانبول) نبردی سخت در گرفته بود (استیون، ص ۱۴۸). پس از یک ماهی که قسطنطنیه در محاصره بود، همگی تسلیم شدند. آلکسیوس پنجم گریخت و لاتینیهای پیروزمند، مانند گروه عظیمی از ملخهای گرسنه، به‌جان پایتخت امپراتوری بیزانس افتادند (۱۳ آوریل ۱۲۰۴ میلادی) (دورانت، ۱۳۷۳ ب، بخش دوم، ص ۸۰۹).
فتح شهر زادار توسط صلیبیون
آن‌ها خشم و عصبانیت خود را نسبت به مردم قسطنطنیه از طریق کشتار آن‌ها و غارت اموال مردم و خراب کردن شهر نشان دادند (بریتانیکا، اینترنت، ۲۰۰۴).
تاراج قسطنطنیه در تاریخ نظیر ندارد. نه قرن می گذشت که این شهر مرکز تمدن جهان مسیحی و آکنده از آثار هنری بازمانده از یونان باستان و شاهکارهای هنرمندان چیره دست خویش بود. ونیزیان البته ارزش چنین آثاری را می شناختند و هر کجا که دستشان رسید گنجینه ها را غارت کردند و به قصد تزیین میدانها و کلیساها و کاخهای خویش، آن‌ها را به ونیز بردند. لیکن فرانسویان و سربازان فلاندر که شهرت ویرانکاری وجودشان را فراگرفته بود، گروه گروه غریوکشان به گذرگاههای و خانه ها ریختند و هر آنچه را درخشان دیدند برداشتند و هر چیز را که از بردنش عاجز آمدند : نابود کردند.
در خود کلیسای سن صوفیا دیده می‌شدند سربازان می‌زده، درحالی‌که کتاب‌های مقدس و پیکرهای قدیسین زیر پایشان افتاده بود، پرده های ابریشمین را فرو می کشیدند و آویزهای سیمین محراب را که به شمایل مقد��ین مصور بود، قطعه قطعه می‌کردند. زنان و کودکان مجروح نیمه جان بر گذرگاههای بسیار افتاده بودند. سه روز تمام این خونفشانی و غارتگری هراسناک ادامه داشت، تا آنکه این شهر عظیم دل انگیز چهره کشتارگاه به خود گرفت (استیون، ۱۳۸۰، ج سوم، صص ۵-۱۴۹).
حتى مدفن پادشاهان مرده از هتک حرمت مصون نماند و در کلیسای حواریون گورهای امپراتوران را گشودند و غارت کردند. فرانسویان و مردم فلاماندی تن خود و اسبانشان را به البسه منقش به الوان گوناگون پوشاندند و سر خود و ستوران خود را به مندیلهای کتانی دنباله دار آراستند و در کوچه ها راه پیمودند (گیبون، ۱۳۸۱، ج سوم، ص۱۲۴۳).
حمله نیروهای صلیبی به قسطنطنیه در سال ۱۲۰۳
سربازان صلیبی چنان قسطنطنیه را تاراج کردند که حتی روم در یورش واندالها و گوتها نظیرش را ندیده بود. عده تلفات یونانیان آن قدرها زیاد نبود، اما غارت حد و حصری نداشت. صلیبیها کاخها را بین خودشان تقسیم و نفایسی را که در آن‌ها یافتند تصاحب کردند. در میان این چپاولها، کتابخانه ها به یغما رفت و کتاب‌های خطی گرانبهایی خراب یا ناپدید شد. دو حریق دیگر کتابخانه ها و چند موزه، به اضافه کلیساها و خانه های مردم، را ویران کرد. از نمایشنامه‌های سوفکل و اوریپید، که تا آن تاریخ تمام و کمال حفظ شده بود، پس از این تاراجها و آتش سوزیها فقط معدودی به‌جا ماند. هزاران شاهکار هنری از دیده، ضایع یا منهدم شد (دورانت، ۱۳۷۳ ب، بخش دوم، ص ۸۱۰).
به نوشته آلبر ماله: «در تاریخ قسطنطنیه قشون صلیب مانند اقوام جاهله معامله کرد. مثلاً مرمرها را خرد نمود و آثار مستظرفه را شکست تا سیم و زر و احجار کریمه آن را ببرد، مجسمه های مفرغی را، که شاهکار هنرنمایی قدیم بود، ذوب کرد تا پول از آن سکه کند. از آثار متبرکه و ظریفه ای که بعد از غارت ۱۲۰۴ میلادی از قسطنطنیه آوردند امروز هم در ونیز و بعضی دیگر از بلاد مغرب دیده می‌شود.
بدین ترتیب صلیبیون حریص هیچ چیز را سالم نگذاشتند. آنان برای تکمیل تیره بختی اهالی آتشی نیز برافروختند که نیمی از شهر را خاکستر کرد. و این پایان کار امپراتوری روم شرقی بود (گریمبرگ، ۱۳۶۹، ص ۲۵۰).
فتح قسطنطنیه در سال ۱۲۰۴ توسط نیروهای صلیبی
  ۲. امپراتوری لاتینی در قسطنطنیه    
هنگامی که موج تعدی و تاراج فرو نشست، اشراف لاتین بودوئن کنت فلاندر را برگزیدند تا فرمانروای امپراتوری لاتینی قسطنطنیه شود (۱۲۰۴ میلادی) (دورانت، ۱۳۷۳ ب، بخش دوم، ص ۸۱۰).
در شانزدهم ماه مه ۱۲۰۴ میلادی، بودوئن با تشریفاتی رسمی در کلیسای سن صوفیا تاجگذاری کرد. در اول ماه اکتبر در قسطنطنیه انجمنی تشکیل داد و به تقریبا ششصد تن از زیردستان خویش تیولهایی واگذار کرد.
ارمانیا نامی بود که لاتینها بر امپراتوری خویش نهادند، اما در عالم واقع مانند قدرت امپراتور خود هیچ نبود. بسیاری از ایالت‌های آن تسخیر نشده مانده بود و هرگز به تصرف درنیامد. ونیزیان به پاس واقع نگری خویش تنها بر مناطقی چنگ انداختند که می دانستند نگاهداشتنی است؛ یعنی کرت و بنادر مودن و کرتون در پلویونز. کورفو نیز چند صباحی مال آن‌ها بود. ونیزیان دست نشاندگانی زاده ونیز بر جزایر دریای اژه گماردند (استیون، ۱۳۸۰، ص۱۵۳).
سندی به زبان لاتین مرتبط با پاپ اینوسنت سوم
به این ترتیب، امپراتوری لاتین به وجود آمد و بودوئن امپراتور خوانده شد، منتهی فقط قسطنطنیه، تراس و چند جزیره در دست او بود. ضمنا لاتینیها که فاتح شده بودند در وضع نامساعد و دشواری قرار داشتند. میان آن‌ها توافقی وجود نداشت. بودوئن و بونیفاس که بیشتر بر یونان مسلط بود با هم مبارزه می‌کردند؛ یونانیان آسیا به تعرض و حمله پرداخته بودند، بلغارها در تراس مشغول غارت شده بودند (دولاندلن، ۱۳۷۰، ص ۲۶۵).
زبان این سلطنت نوبنیاد را فرانسه قراردادند. امپراتوری بیزانس به چند قلمرو و فئودال تقسیم شد که بر هر کدام یک نفر از اشراف لاتین حکومت می‌کرد. مهم‌ترین نهاد امپراتوری لاتینی جدیدالتأسیس قسطنطنیه بود که به رهبری بودوئن فلاندری، در مقام امپراتور اداره می‌شد (فوگل، ۱۳۸۰، ص ۴۵).
امپراتوری لاتینی قسطنطنیه، که به دست سلسله جنبانان جنگ صلیبی چهارم تأسیس شده بود، فقط پنجاه و هفت سال (۱۲۶۱-۱۲۰۴ میلادی) دوام آورد. سلطنت جدید از آنجا که از لحاظ نژاد، مذهب، یا رسوم قومی هیچ‌گونه ریشه با سابقه ای نداشت، مورد تنفر کلیسای یونانی بود که به زور آن را تابع روم ساخته بودند؛ و تقسیم آن به امیرنشینهای متعدد فئودال، که هر کدام به تقلید از یکدیگر داعیه حاکمیت داشتند، نیز مایه تضعیف سلطنت می‌شد؛ وانگهی، این واحدها تجربه لازم برای منظم و متشکل ساختن اقتصاد بازرگانی و صنعتی را نداشتند.
قسطنطنیه در طول جنگ صلیبی چهارم در سال ۱۲۰۴
از خارج، هدف هجوم سپاهیان بیزانس و، از داخل، با دسیسه چینی مخالفان مواجه می‌شدند. به‌علاوه، قادر نبودند هزینه ضروری برای دفاع نظامی را از نفوسی متخاصم بازستاند. بدین ترتیب، امپراتوری لاتینی تا هنگامی دوام داشت که امپراتوری بیزانس برای انتقام جویی فاقد اتحاد و اسلحه بود (دورانت، ۱۳۷۳، بخش دوم، ص ۸۷۳). و سال بعد فتنه در ممالک اروپایی دولت لاتین قسطنطنیه در گرفت.
پادشاه بلغارستان موسوم به یحیی کارلویوانیس، که نخست از لاتینیها تبعیت و حمایت می‌کرد، بعدا از آن‌ها رنجیده خاطر شد و به کمک یونانیهای ناراضی، که از رفتار غیرقابل تحمل لاتینیها، مخصوصا مداخله آن‌ها در کلیسا و امور دینی مردم به‌جان آمده بودند وارد مبارزه شد. او نیز از طوایف ترک و تاتار که در شمال بلغارستان مسکن و مأوی داشتند کمک طلبید. آن‌ها متجاوزاز ۰۰۰ / ۲۰ سوار تیرانداز به کمک او فرستادند.
موقع نیز برای این طغیان مناسب بود، اکثر نیروهای جنگی صلیبی برای تصرف املاک تحت اختیار خود متفرق شده و عده دیگر، از بهترین پهلوانان فرانسه، با هانری دوهانیو، برادر بودوئن، قیصر لاتین قسطنطنیه برای تأمین آسیای صغیر و ارمنستان حرکت کرده بودند (شیبانی، ۱۳۱۴، صص ۲-۳۸۱).
پادشاه بلغارستان با قوای خود و سواران ترک و تاتار به تهاجم ممالک روم و قتل و غارت افراد لاتینی، که در نواحی اطراف متفرق شده بودند، پرداخت. بودوئن، قیصر روم، آن عده از صلیبیون را که در قسطنطنیه و اطراف آن شهر بودند گرد آورد و با مهاجمان به جنگ پرداخت. جنگ خونینی میان آن‌ها در گرفت که چند تن از سرداران صلیبی کشته شدند و خود بودوئن به دست دشمن اسیر گردید. تلفات صلیبیون بسیار بود. از آن‌ها که موفق به فرار شدند به قسطنطنیه رسیدند. از قیصر اسیر خبری به دست نیامد. سرگذشت او در تاریکی مرگ پوشیده ماند. ده سال بعد (۱۱ ژوئن ۱۲۱۶ میلادی) به تحقیق معلوم شد که در محبس در بلغارستان مرده است (شیبانی، ۱۳۱۴، ص ۳۸۲).
امپراتوری لاتین با خراجگزاران خود (در زرد) و دولت های یونان پس از امپراتوری بیزانس (در قرمز) پس از قرارداد Nymphaeum در ۱۲۱۴.
الف) هانری دوهانیو (۱۲۱۶-۱۲۰۶ میلادی)      
در این ده سال هانری، برادر بودوئن، در مقام نیابت سلطنت، اما با استقلال در قسطنطنیه حکومت می‌کرد. هانری مزبور با پادشاه بلغارستان صلح کرد و او را در اراضی خود مستقل شناخت و با سیاست ملایم فتنه و طغیان را برطرف کرد.
به تدریج دولت لاتین از صلیبیون که به مشرق آمدند و قسطنطنیه را فتح کردند تهی شد. تلفات آن‌ها در جنگ‌ها سنگین بود و مابقی از مشرق کناره‌گیری کردند و به وطن خود برگشتند. و رئیس دولت ونیز، که روح شجاعت را در کبر سن به کالبد صلیبیون دمیده و آن‌ها را در فتح قسطنطنیه نیرومند کرده و بعد پادشاه رومانی شد، در پشت پرده سیاه مرگ، تا ابد پنهان شد. مارکی بونیفاس، که برای تقاص خون برادران لاتینی با بلغارها جنگ کرد، شکست خورد و کشته شد. بلغارها سر او را بالای نیزه کردند (شیبانی، ۱۳۱۴، ص ۳۸۳).
هانری در ابتدا فاتح بود و توانست به عمق زیادی در آسیای صغیر پیش برود (لومرل، ۱۳۲۹، ص ۱۳۹). او به خوبی دانست که در دولت جدید و میان اقوام و ملل تابعه که نظر خوشی بدان تغییرات نداشتند، تدبیر لازم است، نه شمشیر. نخستین چیز که برای فاتح لازم است جلب قلوب مردم مملکت است. مردم را باید جلب کند و با کمک آن‌ها دشمنان خارجی را براندازد. هانری مناصب مهم مملکت را، نظامی و کشوری، به یونانیها داد، در برابر ملل و اقوام تابع بیطرفی پیشه کرد و در امور دولت احساسات و اغراض شخصی را کنار گذاشت، اما نتوانست کلیسای یونان و روم را با هم نزدیک کند و مخالفت روحانیون عیسوی را براندازد. پلاژیوس، نماینده پاپ، در رأس کلیسای یونان قرار گرفت و آزادی مذهب را از یونانیها سلب کرد. شکوه و شکایت یونانیها از بی عدالتی او بلند بود. هانری از مقام پلاژیوس مزبور کاست و دستور داد جایگاه او را در کلیسای ایاصوفیه مافوق جایگاه بطریق و نماینده پاپ مذکور قراردادند. این جسارت پاپ اینوسان سوم را خشمگین کرد. پادشاهی هانری ده سال بود و او در میدان جنگ در مقدونیه درگذشت (۱۲۱۶ میلادی) (شیبانی، ۱۳۱۴، ص ۳۸۴).
تقسیم امپراتوری بیزانس در پی جنگ صلیبی چهارم، ۱۲۰۴ میلادی
هانری به هنگام مرگ، که در ۱۱ ژوئن ۱۲۱۶ میلادی در تسالونیکا اتفاق افتاد، تقریبا چهل ساله و در اوج قدرت بود. در مدت ده سال سلطنت توانست حکومت لاتین را به واقعیت تبدیل کند. بیشتر وقت و نیروی او صرف امنیت شد، که به ثمر رسید و در نهایت موفق شد بین لاتینیها و یونانیها تعادل برقرار کند (هاسی، ۱۹۶۶، بخش اول، ص ۳۰۱).
و پس از درگذشت هانری، نه از او و نه از برادرش بودوئن، پسری نماند تا جانشین آن‌ها شود. خواهرشان یولاند، زوجه پطرس کورتنای، کنت اوکسر فرزندان  بسیار داشت. صلیبیون صلاح دیدند که سلطنت بیزانس را به یولاند و شوهرش بدهند و آن‌ها را متفقا به‌جای هانری به پادشاهی بنشانند.
فیلیپ اوگوست، پادشاه فرانسه، نیز بدین انتخاب رضایت و به دولت جدید وعده مساعدت داد و چنین مقرر شد که تاجگذاری یولاند و شوهرش در روم صورت گیرد (۹ آوریل ۱۲۱۷ میلاد). قیصر و ملکه جدید بیزانس در روم با تشریفات لازم از دست پاپ هنوریوس تاج پادشاهی بر سر گذاشتند.
سپس قیصر مزبور با کشتی ونیزی حرکت کرد و در بندر «دورازو» به خشکی فرود آمد. راه او از اینجا تا قسطنطنیه از طرف خشکی از جبال صعب العبور مقدونیه می گذشت. یونانیها در «اپیر» دولتی مستقل تأسیس کرده بود. تئودور آنژلوس، از خانواده کومنن، در رأس آن قرار داشت. یونانیها که از حرکت قیصر تازه خبر داشتند او و همراهانش را در وسط جبال احاطه و اسیر کردند. کوشش پاپ و فیلیپ اوگوست برای خلاصی پطرس کورتنای، قیصر اسیر، بی فایده ماند و او قریب سه سال در حبس یونانیها در اپیر بود تا بمرد (۱۲۱۹-۱۲۱۷ میلادی). کمی پس از اسارت پطرس مزبور زنش یولاند پسری به دنیا آورد و او بودوئن، آخرین پادشاه لاتین قسطنطنیه، بود شیبانی، ۱۳۱۴، ص ۳۸۶).
قلمروها و راه‌های دریایی تحت تسلط جمهوری ونیز
ب) روبرت (۱۲۲۸-۱۲۲۱ میلادی)    
دولت لاتین قسطنطنیه مدتی بی سرپرست ماند و دستخوش هرج و مرج شد. برای رفع بحران صلیبیون روبرت، پسر دوم پطرس کورتنای، را به سلطنت نشاندند (۱۲۲۱ میلادی).
روبرت در ۲۰ مارس ۱۲۲۱ میلادی در قسطنطنیه به دست اسقف جدید ماتیو ، که پاپ به تازگی او را منصوب کرده بود، تاجگذاری کرد. روبرت فردی ساده گیر و ضعیف بود و در حقیقت می‌توان گفت که دوره سلطنت او آغاز ضعف و در نهایت سقوط امپراتوری چهل ساله لاتین در بیزانس بود (هاسی، ۱۹۶۶، بخش یک، ص ۳۰۷).
پادشاهی او را می‌توان دوره افتضاح دولت لاتین قسطنطنیه نامید. یونانیهای نیقیه و اپیر از دو طرف به این دولت فشار وارد آوردند. تئودور آنژلوس، پادشاه اپیر، مقدونیه را در تصرف آورد و شهر ادرنه را پایتخت خویش قرارداد. از طرف مشرق و آسیای صغیر یحیی واتاس، داماد و جانشین تئودور لاسکاریس دولت آنجا را بسط داد و به تدریج حدود غربی خود را به قسطنطنیه نزدیک کرد.
مدت سلطنت وی سی و سه سال بود، که در این مدت پیوسته خود را به جوانمردی و به تدبیر و شجاعت و وطن پرستی معرفی کرد. در دولت او عده‌ای از لاتینیها که قسطنطنیه را ترک کرده بودند به قوای او ملحق شدند و با کوشش فراوان قوای بحری تدارک دید و با این قوا داردانل را در تصرف آورد. او ونیزیها را از چندین جزیره یونانی خارج کرد و قوای دولت لاتین قسطنطنیه را در خشکی سخت هزیمت داد. روبرت در ۱۲۲۸ میلادی درگذشت.
مینیاتوری که نشان از تحقیر و قتل آندرویکس دارد
ج) یحیی برین (۱۲۳۸-۱۲۲۸ میلادی)       
پس از مرگ روبرت، اشراف لاتین قسطنطنیه سلطنت را به یحیی برین، پادشاه افتخاری اورشلیم که در جنگ پنجم صلیبی شرکت کرده و در آنجا از مسلمین سخت شکست خورده بود، واگذار کردند، مشروط بر اینکه بودوئن که به سن بلوغ رسد، دختر دوم او را در نکاح آورد و بر تخت پادشاهی نشیند.
در این زمان واتاس، قیصر نیقیه، با آزان پادشاه بلغارستان متفقا قسطنطنیه را از خشکی و از دریا در محاصره آوردند. قوای متحد آن‌ها را یکصد هزار مرد و سیصد فروند کشتی نوشته‌اند، درصورتی‌که دولت لاتین قسطنطنیه معدودی مرد جنگی بیش نداشت. در این جنگ‌ها شجاعت بسیار از یحیی برین ظاهر شد و او با همین عده کم یونانیها و بلغارها را شکست داد و محاصره را برانداخت و سال بعد نیز بر دشمن غالب آمد. یحیی در مارس ۱۲۳۷ میلادی فوت کرد (شیبانی، ۱۳۱۴، ص ۷-۳۸۶).
د) بودوئن دوم (۱۲۶۱-۱۲۳۸ میلادی)     
پس از مرگ یحیی برین، بودوئن که به سن بلوغ رسیده بود، به پادشاهی نشست. سلطنت او قریب بیست سال بود و بیشتر این مدت را در فرانسه و ایتالیا به سر برد و از رفتن به قسطنطنیه احتراز کرد و پیوسته دست گدایی به طرف پادشاهان و اشراف اروپای غربی و پاپ دراز داشت و از آن‌ها درخواست زر و زور می‌کرد. به تدریج اوضاع دولت لاتین قسطنطنیه رو به انقراض گذاشت و کار بر لاتینیها سخت شد.
شرح جزایر Archipelago
از این جوان بی لیاقت امید نجات نبود و چون کار بر او سخت و فشار دشمن از هر طرف زیاد شد، به ترکان پناه برد و خواهرزاده خود را به زنی به سلطان ترک داد و با ترکمانها که بلافاصله در حدود شمالی او مسکن داشتند، به ترتیب، بت پرستان شمالی پیمان دوستی بست (شیبانی ۱۳۱۴، ص ۳۸۸).
بودوئن، برای تأمین مخارج لشکرکشی، پاره ای از اشیای نفیس و مقدس را که ظاهراً در خزانه بیزانس بود، مانند صلیبی که مسیح را بدان مصلوب کرده و قنداقی که در آن حضرت مسیح را پیچیده بودند و آلات و ابزاری که با آن‌ها مسیح را داغ کرده و شکنجه داده بودند، به مبلغ کمی به دربار فرانسه فروخت تا بتواند از خطر انقراض حکومت خود جلوگیری کند (ممتحن، ۱۳۷۰، ص ۷۲۹).
ه) انقراض دولت لاتین    
دولت لاتین قسطنطنیه از هر طرف هدف هجوم بود و محاصره شده بود (۱۲۶۱-۱۲۳۷ میلادی). آخرین وسیله نجات لاتینیها اختلاف نظری بود که میان یونانیها و بلغارها وجود داشت. واتاس قیصر یونانی نیقیه، مردی بود با تصمیم و سیاستمداری با تدبیر. او با سیاست میانه روی حدود آسیایی روم را از هر طرف حفظ کرد، با امنیت و رفاه امور داخلی خود را سامان بخشید و پیوسته برای برانداختن دولت لاتین قسطنطنیه قوا جمع می‌آورد.
به‌علاوه، تراکیه و مقدونیه را از بلغارها پس گرفت و آن‌ها را در حدود خودشان، بلغارستان امروزی در طرف جنوب رود دانوب، نگاه داشت. وانگهی، مردم از ضعف و تزلزل اخلاقی و بی لیاقتی بودوئن خسته و متنفر شده و به واتاس پناه برده بودند و او را به گرفتن قسطنطنیه تشویق می‌کردند. دولت واتاس کم کم در طرف مغرب تا دریای آدریاتیک توسعه پیدا کرد. در این اوضاع‌واحوال واتاس درگذشت و سلطنت به پسرش تئودور و پس از او به نواده صغیرش یحیی رسید (۱۲۵۹ میلادی).
درنتیجه، حکومت به دست میکاییل پالئولوگ، نایب السلطنه افتاد. میکاییل هشتم مؤسس سلسله پالئولوگ قیصران قسطنطنیه است (شیبانی، ۱۳۱۴، صص ۹-۳۸۹). میخاییل پالایولوگوس از رهبران نظامی یونانی در ۱۲۵۹ میلادی بر پادشاهی نیقیه در آسیای صغیر غربی تکیه زد و دو سال بعد، به کمک ارتش بیزانسی، قسنطنطیه را باز پس گرفت و سلسله جدید پالایولوگی بیزانسی را تأسیس کرد.
امپراتوری بیزانس نجات یافت، اما دیگر قدرتی در مدیترانه به شمار نمی رفت. امپراتوری اعاده شده به طرز نامناسبی در اینجا و آنجا پراکنده بود و شامل شهر قسطنطنیه و اراضی اطراف آن و مقداری زمین در آسیای صغیر و بخشی از تسالونیک می‌شد. این امپراتوری حتی در اندازه کوچک خود لنگ لنگان تا ۱۹۰ سال دیگر عمر کرد تا اینکه در ۱۴۵۳ میلادی عاقبت به ترکان عثمانی تسلیم شد (فوگل، ۱۳۸۰، ص ۴۵۰).
قوای میشل پالئولوگ، بدون زحمت زیادی شهر قسطنطنیه را تصرف کردند. در این اثنا بودوئن دوم و «بطریق» لاتینی به مغرب گریختند. امپراتوری لاتین که از سالیان دراز زندگی بی ثبات و فلاکت باری را ادامه می‌داد، در حال نابودی بود. امپراتور برای امرار معاش اشیای نفیسی متعلق به مقدسین را می فروخت و، برای گرم نگاهداشتن منزل، چوبهای کاخ را می سوزانید. لیکن امپراتوری بیزانس نیز که دوباره تشکیل شده بود، پس از بحران سختی که بدان گرفتار شد ، در حالت ناتوانی به سر می برد و پس از دو قرن انحطاط ساقط شد (لومرل، ۱۳۲۹، ص ۱۴۰).
  بخش چهارم: امپراتوری نیقیه       
در شرق، بزرگ‌ترین دشمن امپراتوری لاتینی، یعنی امپراتوری نیقیه، قرار داشت. بسیاری از پناهندگان از قسطنطنیه به نیقیه در غرب آسیای صغیر گریخته بودند (کوریک، ۱۳۸۳ اب، ص ۱۲۱).
مادامی که یک امپراتور لاتینی در قسطنطنیه حضور داشت (سال ۱۲۰۴ تا ۱۲۱۶ میلادی)، امپراتوری نیقیه نماینده واقعی امپراتوری بیزانس و پناهگاه تمدن یونانی بود و نجات دهنده بیزانس از آنجا ظهور کرد. امپراتوری نیقیه را تئودور لاسکاریس (۱۲۰۴ تا ۱۲۲۲ میلادی) تأسیس کرد و امپراتور قوی الاراده ای به نام ژان سوم دوکاس واتانزس(۱۲۵۴-۱۲۳۳ میلادی) جای او را گرفت.
امپراتوری لاتین، امپراتوری نیقیه، امپراتوری ترابوزان،
در ابتدا چنان به نظر می رسید که صلیبیون نخواهند گذاشت این دولت پایدار بماند، ارتشهای صلیبی برای فتح آسیای صغیر، که متمم ضروری قسطنطنیه بود، عزیمت کردند. ولی شورشی در بالکان، که یونانیها و بلغارها را به فرمان تزار بلغارستان کالوژان، دومین امپراتور بلغارستان در زمان سلسله آنژ، بر لاتینیها به قیام واداشت، آن ارتشها را واداشت که به سوی مغرب بروند. صلیبیون در نبرد (ادرنه)
در تاریخ آوریل ۱۲۰۵ میلادی تار و مار شدند. امپراتور بودوئن که کشته یا اسیر شده بود، مفقودالاثر گردید. داندولو کمی بعد از آن درگذشت. این واقعه مهمی بود، چون از همان ابتدا تسلط فرانکها در مشرق از بین رفت. ضمنا، این قضیه موجب نجات امپراتوری نیقیه شد. وضع این کشور به یمن فتح درخشان تئودور لاسکاریس در جنگ با سلطان (ایکونیوم) محکمتر گردید. از آن تاریخ حتمی به نظر می رسید که امپراتوری بیزانس دوباره به دست نیقیه تشکیل خواهد شد، ولی پنجاه سال وقت لازم داشت، که در طی این مدت، با وضعی آشفته، امپراتوری لاتینی قسطنطنیه به زحمت زیاد توانست زنده بماند (لومرل، ۱۳۲۹، صص ۹-۱۳۸).
امپراتوری نیقیه
  نیقیه، بر خلاف امپراتوری لاتینی، حکومتی مقتدر و اقتصادی استوار داشت که از امپراتوری بیزانس در دوره ژوستینین اول و باسیلیوس اول الگوبرداری شده بود.
در ۱۲۱۴ میلادی، امپراتوری نیقیه به امپراتوری لاتینی اعلام جنگ کرد، اما درگیری با بن بست روبه رو شد. قضایا برای تقریبا نیم قرن متوقف ماند. سپس در ۱۲۵۹ میلادی، امپراتوری تازه به نام میخاییل هشتم در نبرد مهمی بر غربیها پیروز شد. . و دو سال بعد، در ژوئیه ۱۲۶۱ میلادی، یک سپاه کوچک بیزانسی قسطنطنیه را عملاً بی دفاع یافت. در آن زمان دو امپراتوری یک آتش بس موقت اعلام کرده بودند و امپراتور لاتینی و اکثر سربازانش خارج از پایتخت بودند و قلعه ای را در جزیره ای در دریای سیاه محاصره کرده بودند.
سکهٔ ضرب شده توسط میخائیل هشتم برای جشن آزادسازی قسطنطنیه از تصرف ارتش لاتین و بازگردانی امپراتوری روم شرقی
با وجود آتش بس، بیزانسی‌ها، از قرار معلوم در مأموریت گشتزنی، بی درنگ به پایتخت حمله بردند و آن را به تصرف در آوردند. هنگامی که لاتینیها در دریای سیاه از این موضوع باخبر شدند، از منطقه گریختند. میخاییل هشتم در ۱۵ اوت وارد قسطنطنیه شد و بدین ترتیب امپراتوری لاتینی خاتمه یافت و امپراتوری بیزانس احیا شد (کوریک، ۱۳۸۳ ب، ص ۱۲۲).
  منبع:
تاریخ بیزانس، نوشته محمد امیر شیخ نوری و محمدرضا نصیری
انتشارات پیام نور، چاپ شده در ۱۱ مهر ۹۷
تهیه الکترونیکی: سایت تاریخ ما، اِنی کاظمی
    نوشته سلسله آنژلوس (۱۲۰۴-۱۱۸۵ میلاد) اولین بار در تاریخ ما. پدیدار شد.
source https://tarikhema.org/ancient/rum/31141/%d8%b3%d9%84%d8%b3%d9%84%d9%87-%d8%a2%d9%86%da%98%d9%84%d9%88%d8%b3-%db%b1%db%b2%db%b0%db%b4-%db%b1%db%b1%db%b8%db%b5-%d9%85%db%8c%d9%84%d8%a7%d8%af/
0 notes