#شر��ات
Explore tagged Tumblr posts
Text
مدل بالیاژ روی موی مشکی : که من طولانی مدت آن بودم زمان در درک (اما من با تماشای افکار شما تیزتر شدم و اعمال): با تمام امنیت خود را به فرزندان خود وصل کردید که آنها به شما دادند در حالی که من آنها را حوصله کردم. با آنها احساس محبت کردی تمام بیزاری تو نسبت به من و علیرغم ترس های حقیرانه ات که چنین بود. رنگ مو : لحظهای از خوشحالی تو از دیدن من که تقارنم را از دست میدهی تسکین مییابد. "اوه! چقدر من متوجه آن شادی در تو شده ام! من آن را در چشمان تو دیده ام و حدس زد شما فرزندان خود را به عنوان پیروزی دوست داشتید، نه به خاطر آنها از خون خودت بودند آنها بر من پیروزی بودند. مدل بالیاژ روی موی مشکی مدل بالیاژ روی موی مشکی : بر جوانی من، بر زیبایی من، بیش از جذابیت های من، بیش از تعریف و تمجیدهایی که به من می کردند و بیش از آنهایی که در اطراف من زمزمه می کردند بدون اینکه به من پولی داده شود شخصا و به آنها افتخار می کنی، از آنها رژه می کنی، می گیری آنها را برای درایو در استراحت خود را در و شما می دهید. لینک مفید : بالیاژ مو آنها خر سواری در شما آنها را به جشن های تئاتر ببرید تا در میان آنها دیده شوی تا مردم بگویند: 'چه پدر مهربانی' و برای اینکه ��کرار شود--" مچ دست او را با خشونت وحشیانه گرفته بود و آن را فشار داد با خشونت که او ساکت بود و نزدیک بود با درد فریاد بزند. مدل بالیاژ روی موی مشکی : او با زمزمه به او گفت: "من بچه هایم را دوست دارم، می شنوی؟ چیزی که به من گفتی همین است شرم آور در مادر اما تو مال منی من ارباب شما هستم استاد - من می توانم از شما خواسته باشم که چه چیزی را دوست دارم و چه زمانی که دوست دارم - و من قانون در کنار من باشد. لینک مفید : بالیاژ موی تیره او سعی می کرد انگشتان او را در چنگال محکم انگشت بزرگش له کند، دستش عضلانی بود و او که از درد غمگین بود، تلاش بیهوده ای کرد تا آنها را از شر آنها رهایی بخشد آن زهری که آنها را خرد می کرد. عذاب باعث شد نفسش سخت شود. مدل بالیاژ روی موی مشکی : اشک در چشمانش جاری شد "می بینی که من استاد و قوی ترم" او گفت. وقتی دستش را کمی شل کرد، از او پرسید: «فکر میکنی؟ که من یک زن مذهبی هستم؟» تعجب کرد و با لکنت گفت: بله. «آیا فکر میکنی اگر به شما سوگند یاد کنم میتوانم دروغ بگویم. لینک مفید : بالیاژ شرابی روی موی مشکی جلوی قربانگاهی که جسد مسیح روی آن است؟» "نه." "آیا با من به کلیسا می روی؟" "برای چی؟" "شما خواهید دید. آیا شما؟" "اگر کاملاً آرزو دارید، بله." صدایش را بلند کرد و گفت: فیلیپ! و کالسکه سوار خم شد کمی، بدون اینکه چشمانش را از اسب هایش بردارد. مدل بالیاژ روی موی مشکی : انگار گوشش را برگرداند به تنهایی به سمت معشوقهاش، که ادامه داد: «به سمت خ. فیلیپ دو رول.» و ویکتوریا که به ورودی رسیده بود به پاریس بازگشت. زن و شوهر در حین رانندگی هیچ کلمه ای با هم رد و بدل نکردند. لینک مفید : بالیاژ روی موی بلوند هنگامی که کالسکه قبل از اینکه کلیسا مادام دو ماسکارت بیرون پرید متوقف شد و وارد آن شد و به دنبال آن شمارش، چند یاردی دورتر بود. او رفت، بدون توقف، تا آنجا که صفحه کر، و روی زانو افتادن در یک صندلی، صورتش را بین دستانش فرو کرد. او مدت زیادی دعا کرد و او که پشت سرش ایستاده بود. مدل بالیاژ روی موی مشکی : می توانست ببیند که گریه می کند. گریه کرد بی سر و صدا، همانطور که زنان در غم و اندوه شدید و سوزناک می گریند. آنجا نوعی موج در بدنش بود که به هق هق کوچکی ختم می شد توسط انگشتانش پنهان و خفه شده بود. اما کنت دو ماسکارت فکر می کرد که این وضعیت خیلی طولانی است. لینک مفید : مدل بالیاژ تیره و روی شانه اش لمس کرد. آن تماس او را به خود یادآوری کرد، انگار سوخته بود و بلند شد و مستقیم به او نگاه کرد چشم ها. «این چیزی است که باید به شما بگویم. من از هیچ چیز نمی ترسم شما ممکن است با من انجام دهید اگر دوست داری ممکن است مرا بکشی یکی از فرزندان شما نیست. مدل بالیاژ روی موی مشکی : مال شما، و تنها یکی؛ که تو را در پیشگاه خدایی که اینجا مرا می شنود قسم می دهم. این تنها انتقامی بود که در ازای تمام تو برای من ممکن شد استبدادهای نفرت انگیز مردانه، در ازای بندگی کیفری فرزندآوری که مرا به آن محکوم کردی. معشوقه من کی بود؟ که تو هرگز نمی دانم! لینک مفید : بالیاژ روی موی مشکی کوتاه ممکن است به همه آنها مشکوک باشید، اما هرگز متوجه نخواهید شد. من خودم را بدون عشق و بدون لذت فقط به خاطر او به او سپردم از خیانت به تو، و او مرا نیز مادر کرد. بچه کدومه؟ که همچنین هرگز نخواهید دانست من هفت دارم سعی کن بفهمی من قصد داشتم. مدل بالیاژ روی موی مشکی : این را بعداً به شما بگو، زیرا کسی با فریب دادن انتقام خود را از مردی نگرفته است او را، مگر اینکه بداند.
امروز مرا به اعتراف واداشتی. من دارم اکنون تمام شده است.» او با عجله از طریق کلیسا به سمت در باز رفت و انتظار شنیدن داشت پشت سر او قدم سریع: از شوهرش که او از او سرپیچی کرده بود. لینک مفید : بالیاژ زیتونی روی موی مشکی بودن با ضربه مشت به زمین زد، اما چیزی نشنید و به کالسکه اش رسید او غرق در آن در یک محدود پرید اندوه و نفس از ترس. بنابراین او به کالسکه سوار صدا زد: "خانه!" و اسبها با یورش سریع به راه افتادند. در اتاقش منتظر شام بود جنایتکار محکوم به اعدام منتظر ساعت اعدامش است. مدل بالیاژ روی موی مشکی : اون چی بود شوهر می خواهد انجام دهد؟ آیا او به خانه آمده بود؟ مستبد، پرشور، آماده برای هر کاری خشونت همانطور که بود، چه مدیتیشن می کرد، چه تصمیمی گرفته بود انجام دادن؟ صدایی در خانه نمی آمد و هر لحظه به خانه نگاه می کرد. لینک مفید : مدل های بالیاژ مو ساعت. خدمتکار خانمش آمده بود و برای عصرانه او را لباس پوشیده بود و داشت سپس دوباره اتاق را ترک کرد. ساعت هشت و تقریباً به همان اندازه بود. مدل بالیاژ روی موی مشکی : لحظه ای دو ضربه به در زده شد و ساقی وارد شد و شام را اعلام کرد "آیا شمارش وارد شده است؟" «بله، مادام لا کومتس. او در اتاق غذاخوری است.
0 notes
Text
امید داشته باشید #امید اگر از افکار ناامیدکننده و منفی عذاب می...
![Tumblr media](https://64.media.tumblr.com/9e512f8d8f23648e4e30aa101d00b833/tumblr_inline_plc2woZqwI1vja5pb_500.jpg)
امید داشته باشید #امید اگر از افکار ناامیدکننده و منفی عذاب می کشی و نسبت به حرف ها و گفته های افراد منفی احساس ناراحتی می کنی، بی جهت خود را درگیر یافتن راهی برای زمین زدن این افراد، نکن. چرا که هر نوع کلنجاری با تفکر منفی به شکل غیرمستقیم جان بخشیدن و طولانی کردن عمر آن پدیده منفی است و بهترین روش خلاصی از شر این منفی ها، سرمایه گذاری روی نقطه مقابل یعنی افکار مثبت و حرف های انرژی بخش و امیدآفرین است. امید خواهی دید به محض چرخش به سمت پنجره مثبت ها و خارج ساختن منفی ها از مقابل چشمانت، جریانی آرام بخش کل زندگی تو را دربرمی گیرد و با هر گامی که به سمت مثبت ها برمی داری، سایه منفی ها روی تو و زندگی ات امید کم رنگ تر و کم رمق تر می شود و سرانجام زمانی می رسد که در اطراف تو چیزی جز برکت، امید، آرامش و غنا وجود ندارد. پس به هیچ وجه وقت خود را به درگیری و کلنجار رفتن با افکار و رفتارها و گفته های افراد منفی هدر ندهید. ��ه جای آن وقت و انرژی خود را صرف تولید و تقویت گفتار و پندار و کردار نیک کنید. خواهید دید که به طور معجزه آسایی شر و پلیدی از همه جنبه های زندگی شما محو می شود و همه انسان های اطراف شما نیز در دریایی از آرامش و برکت شناور می شوند. امید تنها در آن موقع است که می فهمید چرا منفی ها برای زنده ماندن این قدر به توجه من و شما نیاز دارند! بدبینی همیشه بد نیست و داشتن افکار منفی و بدبین بودن به محیط اطراف گاه در موفقیت ما تاثیر مثبتی خواهد داشت.
مصاحبه شغلی ایده آلتان را تجسم امید کنید و خودتان را تصور کنید که در آن کار پذیرفته شده اید. بااینکه این استراتژی ها اغواکننده به نظر می رسد اما اغلب نتیجه عکس می دهد. خیلی از ما وقتی روی دلایلی که می تواند منجر به شکستمان شود تمرکز می کنیم، موفق تر می شویم. جولی نورم و نانسی کانتور که هر دو رواشناس هستند، در مجموعه ای از تحقیقات خوش بینی استراتژیک را با بدبینی دفاعی مقایسه کرده اند. اگر شما فردی خوشبین استراتژیک باشید، بهترین نتیجه ممکن را تجسم کرده و بعد برای اتفاق افتادن آن با اشتیاق برنامه ریزی می کنید. اما اگر فردی بدبین دفاعی باشید، حتی بااینکه در گذشته موفق شده اید، می دانید که اینبار ممکن است متفاوت باشد. شروع به تصور همه اتفاقات بدی که ممکن است بیفتد می کنید. اگر امید قهوه ام را روی مصاحبه کننده بریزم چه می شود؟ اگر به طور تصادفی سخنرانی را به زبانی دیگر انجام دهم چه می شود؟ اگر اسم خودم را فراموش کنم چه می شود؟ https://ift.tt/2vzpJpF
from 30 network 4 https://ift.tt/2MyFFit
1 note
·
View note
Text
خرید حرز امام جواد (علیهالسلام) دست نویس روی پوست اهو به همراه بازوبند
حرز چیست؟
حرز یعنی سپر دفاعی و عامل محافظت کننده. حرز در لغت به معنای پناهگاه و چیزی است
که باعث حفاظت میشود. و در اصطلاح به دعایی گفته میشود که برای حفاظت از شر شیاطین، جن، ظلم ستمگران، گزندگان و… است.
برخی از حرزها قبل از وقوع ناگواریهای خاصی که ممکن است واقع شوند، خوانده میشود
و برخی دیگر برای در امان بودن از تمام ناگواریها نوشته شده و به گردن آویخته یا در جیب گذارده یا به بازو بسته میشود.
چون انسان همیشه در معرض خطرها و بلاهاست، این حرزها که از طرف معصومین (علیهمالسلام) دستور آن صادر شده
عامل محافظت کننده از خطرها و بلاها میباشند که مردم یا آن را میخوانند و یا به صورت نوشته همراه خود دارند.
![Tumblr media](https://64.media.tumblr.com/f37e4773f1d24edb4aa7e6bd98353ac6/1870cf20df0bc8ad-78/s400x600/1304e6ec35353521eb377bc275c8dfccf34990ac.jpg)
توصیه آیت الله قاضی در مورد حرز امام جواد علیه السلام
برای باطل کردن سحر و جادو فقط باید حرز به بازو بسته شود.
حرز امام جواد علیهالسلام را سید بن طاووس در کتاب شریف مهج الدعوات و منهج العبادات ص ۳۹ آورده است.
مرحوم مجلسی نیز در بحار الانوار، ج ۹۱ ، ص ۳۵۴ حرز مذکور را از ایشان نقل کرده است که روایت فوق روایتی با سند صحیح و معتبر میباشد.
لذا خواندن و به همراه داشتن حرز امام جواد علیه السلام خیلی خوب و موثر است.
نیز توسط علما سفارش زیادی شده است که به تعدادی از این سفارشات اشاره میکنیم:
سید بن طاووس: با این حرز مامون در همه جنگ ها پیروز شد.
علامه مجلسی: سحر به عوذات دعاهای ماثور مثل دعای حرز امام جواد علیه السلام و آیات و توکل بر خدا دفع میشود.
علامه سید بحر العلوم: حدیث حرز امام جواد علیه السلام مشهور است و مؤید جواز گذاشتن دعا در قاب نقره ای است.
آیت الله بهجت: رای جلوگیری از چشم زخم یا باطل شدن سحر همراه داشتن حرز امام جواد علیه السلام مفید است.
آیت الله خرازی: یادم می آید که حتی از قبل انقلاب این حرز بین بزرگان معروف و مشهور بود.
مرحوم آیت الله بهاءالدینی: دیدم که فردی با سنگ بزرگ بر سر فردی زد ولی اتفاقی برای آن فرد نیفتاد زیرا حرز امام جواد علیه السلام همراه او بود.
کتب معتبری که حدیث حرز امام جواد علیه السلام در آنها آمده است.
بحارالانوار، باب زندگینامه امامجواد علیه السلام عیون المعجزات ،ص۱۲۷ مهج الدعوات ومنهج العنایات،ص۷۰ مستدرك الوسائل:۱۳/۱۷۸،ح ۱۵۰۳۳ منتهیالآمال،باب معجزات امامجوادعلیه السلام، معجزه 7
![Tumblr media](https://64.media.tumblr.com/084711960a2257b8022611d0c3af75aa/1870cf20df0bc8ad-b8/s540x810/446790d254adf21a72e19c75883cf8b9a20c7049.jpg)
خرید حرز امام جواد علیه السلام
معنی حرز کبیر:
«بنام خداوند بخشنده ی مهربان؛ ستایش خدای را که پروردگار جهانیان است…» تا آخر سوره ی حمد… (ألم تری أن الله سخر لکم ما فی الأرض و الفلک تجری فی البحر بأمره و یمسک السماء أن تقع علی الأرض الا باذنه ان الله بالناس لرءوف رحیم) «ندیدی که هر چه در زمین است، خدا مسخر شما گردانید و کشتی در دریا، به فرمان او سیر می کند! و آسمان را، قدرت او نگاهداشته تا بر زمین نیفتد! مگر با اجازه خدا که همانا خدای متعال، درباره ی بندگان بسیار رئوف و مهربان است.» خدایا! تو، یگانه ای؛ مالک [و جزا دهنده] روز جزایی؛ هر چه به خواهی، می کنی بدون منازعه و درگیری (با رقیب) و بهر کس به خواهی، بدون منت عطا می کنی و هر چه خواهی، انجام می دهی هر حکمی که اراده کنی، صادر می فرمایی و روزگار را، میان مردم دست به دست می گردانی و آنان را، بر سمند احوال گوناگون و حوادث رنگارنگ می نشانی.
از تو می خواهم به حق اسمت که بر بارگاه و سرسرای بزرگی و بزرگواری، نگاشته شده و از تو می خوانم به حق اسمت که بر سراپرده اسرار برتر و غالب و بالاتر و نیکو و زیبا و تر و تازه و خرم نوشته شده است؛ همان اسمی که رب و مدبر فرشتگان هشتگانه و رب عرشی است که ثابت و استوار بوده و از جای خود نجنبد! و از تو می خواهم به حق آن چشمی که به خواب نمی رود و به حق آن حیاتی که نمی میرد و به نور و جهت که هرگز به تاریکی نمی گراید. و به حق اسم بزرگتر بزرگتر بزرگتر و به حق اسم عظیمتر عظیمتر عظیمتر، آن اسمی که به حقیقت و باطن آسمانها و زمین، احاطه دارد و به حق آن اسمی که خورشید، از آن تابندگی یافت و ماه بدان پرتو افشان گردید و دریاها، به وسیله ی آن پر و لبریز شد و به تلاطم آمد و کوهها، به برکت آن برافراشته شد و به حق آن اسمی که عرش و کرسی، بدان استقرار یافتند و به حق آن اسمی که بر سرسرای عرش نگاشته شده است.
و به حق آن اسمی که بر سرسرای بزرگی و بزرگواری، نگاشته شده و به حق آن اسمی که بر سرسرای شکوه و زیبایی، نوشته شده و به حق آن اسمی که بر سرسرای قدرت و توانایی، ثبت گردیده است و به حق اسم تو که عزیز است و به حق اسمهای مقدس، بزرگوار و نهفته ی در گنجینه ی علم غیبت، و از تو نیکی و خیری را می طلبم که فراتر از حد امیدواری ام است، و از ��ر هر آنچه از آن بیم دارم و از شر هر آنچه بیم ندارم، به عزت و قدرت تو پناه می برم. ای همره محمد صلی الله علیه و اله و سلم، در روز جنگ حنین! و ای همراه علی علیه السلام، در روز جنگ صفین!، ای پروردگار من! نابود کننده ی زورگویان و شکننده ی مغروران و متکبران تو هستی؛ از تو می خواهم به حق طه و یس و به حق قرآن عظیم و به حق فرقان حکیم و محکم که بر محمد و آل او درود فرستی و به وسیله ی این بازوبند، بازوی صاحبش را محکم و استوار گردانی. و به وسیله ی تو هر زورگوی لجوج و کینه توز و هر شیطان سرکش و هر دشمن بی رحم درنده خوی و هر دشمن زشت خو را به گلو و حلقومشان دفع می کنم (از تو می خواهم حلقومشان را بگیری وشرشان را از من کفایت و دفع کنی) و او (صاحب بازوبند) را از کسانی قرار ده که خود را تسلیم تو کرده و کار خود را به تو واگذار نموده و تو را، پشت و پناه خود قرار داده اند. خدایا! به حق این اسمها که آنها را به زبان آوردم و خواندم، در حالی که تو به حق آنها از من آگاه تری و از تو می خواهم، ای صاحب منت عظیم و بزرگ! و بخشش کریمانه و صاحب اختیار دعاهای مستجاب و کلمه های تام و کامل و اسمهای نافذ و مؤثر! و از تو می خواهم، ای روشنایی روز! و ای روشنایی شب! و ای روشنایی آسمان و زمین! و ای روشنایی نور و روشنایی! و ای روشنایی ای که هر نور و روشنایی ای، به (قدرت و نور) او پرتو افشانی می کند! ای داننده ی تمام نهفته ها و نهانها در خشکی و دریا و زمین و آسمان و کوهها!
و از تو می خواهم، ای کسی که فانی نمی شود و نابود نمی گردد و زوال نمی پذیرد و و نه برایش شیئیتی است که متصف به صفات (مخلوقات) شود (یا اینکه: و نه برایش چیزی مثل عضو است که متصف به صفاتی شود غیر از صفات عضو دیگر) و نه به حدی، محدود است و نه معبودی با وی است و نه معبودی جز او هست و نه در سلطنت و قدرتش، شریک و انبازی دارد و نه عزت، بر غیر او یار می شود؛ پیوسته به دانشها، آگاه است و بر دانشها، وقوف دارد و سامان دهنده ی امور است و بر زوایای هستی (یا: و بر همه حوادث و امور زمانی) مطلع می باشد و استواری دهنده ی تدبیر بوده، نسبت به آفریدگان بینا و از کارها با خبر است. تو آن کسی هستی که صداها، برایت فرو افتاده و نرم و آهسته اند و عقلها، در تو گم و سرگردان شده اند و اسباب و وسایل پیش تو (و با تو) در تنگنا و مضیقه اند (کارایی ندارند و همه کاره تویی) و نور تو، هر چیز را پر کرده و هر چیزی از تو، بیمناک است و هر چیزی به سوی تو، گریزان بوده و هر چیزی بر تو، توکل نموده است و تو، در بزرگی ات بلند مرتبه ای و در زیبایی ات، با شکوه و فوق العاده ای و در قدرت و توانایی ات، با عظمت می باشی و تو آن کسی هستی که چیزی، درک و دریافتت نکند و تو، بلند مرتبه، بزرگ و با عظمتی، اجابت کننده ی دعاها؛ برآورنده ی حاجتها؛ برطرف کننده ی غمها و غصه ها و صاحب نعمتها هستی.
ای کسی که در فراز خویش، فرود است و در فرود خود، فراز و در تابندگی خویش، نور افشان و در سلطنت و فرمانروایی خود، نیرومند و در حوزه اقتد��ر و مملکت خویش، عزیز و غیر قابل نفوذ؛ بر محمد و آل او، درود فرست و صاحب این بازوبند و این حرز و این نوشته را، با دیده ی بی خواب خویش محافظت کن و در حمایت ستون و پایگاه انحراف و زوال ناپذیرت قرارش ده و به حق توانایی ات بر وی، به او رحمت آور که همانا او، روزی خور توست. بنام خداوند بخشنده ی مهربان؛ بنام خدا و به ذات خدا استعانت می جویم؛ همسر و فرزندی، برای او نیست؛ بنام آن خدایی که شأن او؛ قوی؛ برهان و حجت او عظیم و سلطان و قدرت ملک او، شدید است؛ هر چه خدا خواهد، شدنی و هر چه او نخواهد، ناشدنی است؛ گواهی می دهم که نوح، رسول (صاحب رسالت و فرستاده شده به سوی همه مردم) خداست و ابراهیم، دوست خداست و موسی، هم صحبت و محرم اسرار خداست و عیسی پسر مریم، درود خدا بر او و بر تمام ایشان باد – کلمه ی خدا و روح اوست و حضرت محمد صلی الله علیه واله و سلم خاتم پیامبران بوده، بعد از او پیامبری نیست. و از تو می خواهم به حق آن ساعتی از روز قیامت که ابلیس ملعون، آورده می شود و آن ملعون در آن ساعت می گوید: به خدا سوگند! من نبودم، جز اینکه به تحریک سرکشان و متمردان می پرداختم؛ خدا نور آسمان و زمین است و اوست، مسلط و چیره و غالب، تنها اوست و قدرت برتر و غالب تنها از آن اوست. و اوست حکیم و آگاه. خدایا! و از تو می خواهم به حق همه ی این اسماء و صورت و صفاتشان که عبارت است از: پاک و منزه است، آن کسی که عرش و کرسی را آفرید؛ و بر آن مستولی و حاکم شد؛ از تو می خواهم هر بدی و خطری را، از صاحب این نوشته ی من، برگردانی که او بنده ی تو و فرزند بنده ی تو و فرزند کنیز توست و تو، آقا و سرور او هستی؛ پس ای خدا! و ای پروردگار! او را از همه ی بدیها باز دار و دیده ی ستمگران و زبان دشمنان و کسانی که قصد بدی و ضرر زدن به وی را دارند، از او منصرف گردان و هر خطر و امر وحشتناک و ترسناکی را، از وی دفع فرما.
و هر بنده ای از بندگانت، یا کنیزی از کنیزانت، یا سلطان سرکش، یا شیطان مذکر، یا شیطان مؤنث، یا جن زده ی مذکر یا جن زده ی مؤنث یا غول مذکر یا غول مؤنث که قصد دارنده ی این نوشته کند، به ظلم و ستم، یا ضرر و زیان، یا مکر و حیله، یا امر ناخوشایند، یا حقه، یا خدعه، یا آزردگی (یا جراحت یا قتل یا غلبه و چیرگی) یا بدگویی، یا فساد و تباهی، یا غرق، یا ریشه کن کردن و استیصال، یا آسیب و آفت (یا تباهی و هلاکت)، یا درگیری، یا پیمان شکنی و بی وفایی و خیانت، یا استیلا و زور، یا پرده دری، یا زور آوری، یا آسیب رسانی، یا علیلی و نقص، یا کشتار، یا آتش سوزی، یا انتقام گیری، یا قطع رابطه (یا قطع اندام)، یا جادوگری، یا تغییر شکل و شمایل، یا بیماری، یا درد، یا برص (پیسی) یا جزام ، یا شدت و ستی، [یا آفت و ضرر]، یا فقر و تنگدستی، یا گرسنگی، یا تشنگی، یا وسوسه، یا نقصان در دین و معیشت، پس او را، به هر وسیله که خواهی و هر گونه، اراده کنی و از هر ک��ا که مایل باشی، کفایتش فرما؛ همانا تو، بر هر کاری قادر و توانایی و صلوات و سلام خداوند بر سید و سرور ما، حضرت محمد و تمام آل او باد؛ صلوات و سلامی فراوان؛ و هیچ نیرو و توانی نیست، مگر از جانب خدای بلند مرتبه و بزرگ؛ و سپاس و ستایش، از آن خدا، پروردگار جهانیان است. اما آنچه بر جعبه (کوچک) نقره ای خالص (که بر بازو بسته می شود) نقش و حک می شود، از این قرار است:
ای کسی که در آسمانها، بلند آوازه و سرشناسی! ای کسی که در زمین ها، مشهور و معروفی! ای کسی که در دنیا و آخرت معروف و سرشناس می باشی! گردن کشان و زور مداران، در جهت خاموش نمودن نور و روشنائیت و نیز به خوابانیدن و خفه کردن ذکر و یادت، تلاش و کوشش کردند؛ اما خدای متعال پروا کرده، جز اینکه نور تو (نور محمد و آل محمد صلی الله علیه و اله و سلم) را کمال بخشد و ذکر و یادت را ظاهر و آشکار کند، هر چند مشرکان را خوش نیاید.
اسرارالشفاء
توصیه آیت الله بهجت ره به حزر امام جواد علیه السلام
نمایشگر ویدیو
00:00
03:28
توصیه استاد عالی به حرز امام جواد علیه السلام
نمایشگر ویدیو
00:00
00:59
مطاب مفید مرتبط با حرز امام جواد علیه السلام
هشتاد اثر واقعی، بی نظیر و معجزه آسای حرز امام جواد(علیهالسلام)
تاثیرات و نتایج حرز امام جواد علیه السلام ، ارسال شده توسط شما
0 notes
Photo
![Tumblr media](https://64.media.tumblr.com/ccdaccde5c09247f9c843ebd421a3bfb/4e2441ca3a06c0da-f6/s400x600/556602969f3ef840e348770cec47ebb62c0adbd1.jpg)
ساقینامه رضیالدین آرتیمانی الهی به مستان میخانهات به. عقل افرینان دیوانه ات به اندهپرستان بی پا و سر به شادی فروشان بی شور و شر کزان خوبرو، چشم بد دور باد غلط دور گفتم که خود کور باد بشام غریبان، به جام صبوح کز ایشانست شام و سحر را فتوح که خاکم گل از آب انگور کن سرا پای من آتش طور کن خدا را بجان خراباتیان کزین تهمت هستیم وارهان به میخانهٔ وحدتم راه ده دل زنده و جان آگاه ده که از کثرت خلق تنگ آمدم به هر جا شدم سر به سنگ آمدم بیا ساقیا می بگردش در آر که دلگیرم از گردش روزگار مئی ده که چون ریزیش در سبو بر آرد سبو از دل آواز هو از آن می که در دل چو منزل کند بدن را فروزانتر از دل کند از آن می که گر شب ببیند بخواب چو روز از دلش سر زند آفتاب از آن می که گر عکسش افتد بجان توانی بجان دید حق را عیان از آن می که چون شیشه بر لب زند لب شیشه تبخاله از تب زند از آن می که گر عکسش افتد به آب بر آن آب تبخاله افتد جباب از آن می که چون ریزیش در سبو بر آرد سبو از دل آواز هو از آن می که در خم چو گیرد قرار بر آرد خم آتش ز دل همچو نار می صاف ز آلودگی بشر مبدل به خیر اندر او جمله شر می معنی افروز صورت گداز مئی گشته معجون راز و نیاز از آن آب، کاتش بجان افکند اگر پیر باشد جوان افکند مئی را کزو جسم جانی کند بباده، زمین آسمانی کند مئی از منی و توئی گشته پاک شود جان، چکد قطرهای گر به خاک به انوار میخانه ره پوی، آه چه میخواهی از مسجد و خانقاه بیا تا سری در سر خم کنیم من و تو، تو و من، همه گم کنیم بیک قطره می آبم از سر گذشت به یک آه، بیمار ما درگذشت بزن هر قدر خواهیم، پا به سر سر مست از پا ندارد خبر چشی گر از این باده، کو کو زنی شوی چون ازو مست هو هو زنی مئی سر بسر مایهٔ عقل و هوش مئی بی خم و شیشه، در ذوق و جوش دماغم ز میخانه بویی کشید حذر کن که دیوانه، هویی کشید بگیرید زنجیرم ای دوستان که پیلم کند یاد هندوستان دلا خیز و پائی به میخانه نه صلائی به مستان دیوانه ده خدا را ز میخانه گر آگهی به مخمور بیچاره، بنما رَهی دلم خون شد از کلفت مدرسه خدا را خلاصم کن از وسوسه چو ساقی همه چشم فتان نمود به یک نازم، از خویش عریان نمود پریشان دماغیم، ساقی کجاست شراب ز شب مانده باقی کجاست بیا ساقیا، می بگردش در آر که می خوش بود خاصه در بزم یار مئی بس فروزانتر از شمع و روز می و ساقی و بادهٔ جام سوز می صاف ز الایش ما سوی ازو یک نفس تا بعرش خدا مئی کو مرا وارهاند ز من ز آئین و کیفیت ما و من مئی را که باشد در او این صفت نباشد بغیر از می معرفت به این عالم ار آشنائی کنی ز خود بگذری و خدائی کنی (ادامه کامنت) https://www.instagram.com/p/CCtWKAontmP/?igshid=l6qx4du7pju2
0 notes
Text
صحيح كان انهاردا في مناقشة سياسية اجتماعية لولبية مع والد صاحبتي الرافض لفكرة عمل الولية.. والله كلنا رافضين يا عمو بس الحال مش ولا بد اديك شايف أغلب الشباب عايزة تتربى من أول وجديد ف جواز ايه بقا دلوقتي.. اختصرت الكلام لأن من الزواج للسياسة وأحوال البلاد وعلاقة عمل المرأة بعواطلية الشباب هنقعد للفجر.. ف أنا ممكن أكمل نقاش أو خناق مع نفسي هنا وخير إن شاء الله محصلش حاجة..
مقتنع ان المفروض نفضل قاعدين منتظرين ابن الحلال.. وزاتس ات يعني هنهي دراسة واقعد استنى جوازي.. ما في نسبة من نساء المجتمع دا مش هتتجوز في عشريناتها ولا تلاتيناتها ولا اربعيناتها.. المفروض الموضوع دا اتهرس كلام.. في ناس ممكن متتجوزش في الدنيا خالص وتتجوز في الآخرة.. لكن فكرة الديدلاين وكل ما نقرب للتلاتينات خلاص تنازلي عن مش عارف ايه.. اتحملي كذا.. خلاص بقا يا كتكوتة ما هو الجواز كله كدا.. أنا زعلانة منكوا اوي ليه الافكار دي.. الموضوع مش هبهازرد وبطشخية وكنتالوباية وسوق الخضار دا..حد يكلم حد يا جماعة.. ليه ماشيين بمنطق كاننا قاعدين في قرية اوضة وصالة وكل ثغرة في شخصيات الناس معروفة للكل.. أو جواز قرايب زيتنا في دقيقنا والواد محمد متربي على ايدينا والدنيا أمان.. الدنيا مش أمان يا عمووو حط نفسك مكاننا واسمع كل يوم حكاوي عن الجواز المفروض تتذاع على الراديو مع الراجل بتاع قصص الرعب بالليل دا وانت هتقتنع وهتخاف تجوز بنتك أساسا..
أنا من موقعي هذا بقول نربي الشباب المش متربية حلو ونعلمهم المسؤولية واحدة واحدة ونفهمهم فكرة القوامة والانفاق وبعدين ساعتها هنتجوز كلنا ونعيش في سكن وحاجات حلوة ونعمل أم علي وصنوف حلويات كل يوم.. وهنسيب فرص العمل للشباب بعد ما اتربت وكفى الله المؤمنين شر القتال.. المشكلة فعلا مشكلة الشباب مش البنات... نربي الشباب.. نتجوز.. ونفضي فرص عمل وإن شاء الله نحل أزمة الجلوبال ورمنج.
مساء ٢٠ سبتمبر ٢٠٢١
التاسعة وأربعون دقيقة..
لا شيء مميز.. أحتسي كوباية الشاي وأمارس أحد عاداتي العتيقة.. جلد الذات.. عندك ايه حاليا يا أبو المخاميخ يستدعي التأنيب وفرط التفكير والندم واللوم.. أمي بتسلم عليك وبتقولك عندك شيء يستدعي الفخر؟ والله عندي بس خايف عليكي يصيبك الغرور.. والغرور يليه البلادة فدا لمصلحتك يعني فكري بإيجابية.. والله وطأة تبعات الغرور ليست أخف من وطأة جلد الذات على النفس يا حبيبي لكن هو خيار وانت مش عارف توفق بين الفخر واللوم انت مش عاجبني يابو المخاميخ ولا عاجب أهله ولا عاجب حد خالص..
4 notes
·
View notes
Video
tumblr
https://dojeldi.org #معرفی_کتاب 🌟 کاهش وزن، امروزه دغدغه جدی بسیاری از مردم است. رژیم های لاغری، ورزش های سخت، داروهای لاغری و عمل های جراحی پرخطر همه روش هایی هستند که ممکن است برای کاهش وزن به کار گرفته شوند. اما در این نوشته می خواهم به شما واقعیتی را بگویم. کاهش وزن بیشتر از اینکه به جسم شما ارتباط داشته باشد، به ذهن شما مرتبط است. اگر ذهن خود را آماده پذیرش کاهش وزن بکنیم، می توانیم لاغر شویم. اما چگونه باید این کار را بکنیم؟ 🔹️در کتاب رهیافت معنوی به کاهش وزن، می توانید جواب این پرسش را پیدا کنید. این کتاب هم به علل ریشه ای اضافه وزن می پردازد و هم علل و رنج های عاطفی را مورد بررسی قرار می دهد. بعضی از ما ممکن است پرخوری عصبی داشته باشیم. پرخوری عصبی در واقع راهی برای فرار از استرس، اضطراب یا غم تنهایی است. اما افزایش وزن ناشی از خوردن کنترل نشده، می تواند اضطراب، استرس و تنهایی ما را بیشتر کند. برای فرار از این چرخه باطل باید چه کار کنیم؟ 🔸️نخستین گام بهبودی و شفا، هشیاری است. اگرآگاه باشیم و احساس چیرگی بر خویشتن داشته باشیم، می توانیم از شر اضافه وزن خود خلاص شویم. این کتاب، برنامه ای است مشتمل بر درس هایی معنوی برای کاهش وزن و تناسب اندام. این کتاب، ارتباطی به رژیم غذایی و ورزش های مربوطه ندارد. این کتاب، بازآموزی آگاهی در زمینه وزن است. برای آنکه بتوان به اضافه وزن غلبه کرد، باید هم از امکانات بیرونی استفاده کرد و هم از امکانات درونی. می توان ذهن را برای کاهش وزن آماده کرد. 🔹️کتاب رهیافتی معنوی به کاهش وزن، به این منظور در اختیار توست تا بتوانی دست از پرخوری و بی اراده غذا خوردن برداری و به وزن مطلوبت برسی. رسیدن به وزن مطلوب حداقل چیزی است که در این کتاب به تو آموخته می شود. تو گام هایی فراتر از این را برای سلامتی ات برخواهی داشت. 🔸️🔹️نویسنده در کتاب رهیافتی معنوی برای کاهش وزن، از تجربیات شخصی اش می گوید. از موانعی که سر راه کاهش وزن وجود داشته است. هم چنین تمرین هایی را به خواننده ارائه می دهد که به کمک آن ها، درس های معنوی بیان شده در کتاب را بهتر فرا بگیرد و هر روز آن را تمرین کند. @baharesabz1 🔸️ نویسنده : مسیحا برزگر 🔹️ انتشارات : بهار سبز 🔸️ قیمت : ۳۲ هزار تومان • 📤 #ارسال_رایگان بالای ۶۰ هزار تومان به سراسر ایران • 🌒 راه های ثبت سفارش : 🎯 دایرکت اینستاگرام ☎️ سفارش تلفنی 54063_021 ⚙ واتساب به شماره 09999902242 🌐 سایت به نشانی dojeldi.org ( به زودی ) • #رژیم #سلامت #سلامتی #غذا #تناسب_اندام #لاغری #کتاب #کتابخوانی #کتاب_باز #کتاب_خوب #قرنطینه
0 notes
Photo
![Tumblr media](https://64.media.tumblr.com/db1885c4b5936c0e11327756924823a6/01dcd915ea01fc32-7a/s540x810/45cfa0587abce3827b7927762f424beac5508ae3.jpg)
لوح هفت پرسش بنام گوینده دانا ستایش پاکیزدان را سزاوار که از روشنى آفتاب بخشش جهانرا روشن نمود. از باء بحر اعظم هویدا، و از هاء هویه بحته، اوست توانائىکه توانائى مردم روزگار او را از خواست ��ود باز ندارد و لشکرهاى پادشاهان از گفتارش منع ننماید. نامهات رسید، دیدیم و ندایت را شنیدیم، در نامه لآلی محبّت مکنون و اسرار مودّت مخزون از داور بیهمال مىطلبم ترا تأیید فرماید بر نصرت امرش، و توفیق بخشد، تا تشنگان دشت نادانى را به آب زندگانى برسانى، اوست بر هر امرى قادر و توانا. آنچه از دریاى دانائى و خورشید بینائى سؤال نمودى به اجابت مقرون. پرسش نخستین نخست پرستش یکتاى یزدان را بچه زبان و رو بکدام سو بنمائیم شایسته است، آغاز گفتار پرستش پروردگار است و این پس از شناسائى است، چشم پاک باید تا بشناسد و زبان پاک باید تا بستاید، امروز روهاى اهل دانش و بینش سوى اوست، بلکه سویها را جمله رو بر سوى او. شیرمرد از خداوند مىخواهیم مرد میدان باشى و بتوانائى یزدان برخیزى و بگوئى، اى دستوران، گوش از براى شنیدن راز بىنیاز آمده و چشم از براى دیدار، چرا گریزانید، دوست یکتا پدیدار، مىگوید آنچه را که رستگارى در آنست. اى دستوران اگر بوى گلزار دانائى را بیابید، جز او نخواهید و داناى یکتا را در جامه تازه بشناسید، و از گیتى و گیتىخواهان چشم بردارید و بیارى برخیزید. المقتدرا پرسش دوم در کیش و آئین بوده، امروز کیش یزدان پدیدار، جهاندار آمد و راه نمود کیشش نیکوکارى و آئینش بردبارى. این کیش زندگى پاینده بخشد و این آئین مردمانرا بجهان بىنیازى رساند، این کیش و آئین داراى کیشها و آئینهاست، بگیرید و بدارید. پرسش سوم با مردم روزگار که جدا جدا کیشى گرفتهاند و هریک کیش و آئین خویشرا پیشتر و بهتر از دیگرى دانند چگونه رفتار نمائیم که از دست و زبان ایشان در رنج و آزار نباشیم: اى شیرمردمان رنج را در راه حضرت یزدان راحت دان، هر دردى در راه او درمانیست بزرگ و هر تلخى شیرین، و هر پستى بلند. اگر مردمان بیابند و بدانند جان رایگان در راه این رنج دهند. این رنج مفتاح گنج است، اگر در ظاهر منکر است در باطن پسندیده بوده و هست. گفتار ترا پذیرفتیم و تصدیق نمودیم چه که مردمان روزگار از روشنائى آفتاب داد محرومند، داد را دشمن مىدارند. اگر بىرنجى طلبى این بیان که از قلم رحمن جارى شده قرائت نما. الهى الهى اشهد بفردانیتک و وحدانیتک، اسألک یا مالک الاسماء و فاطرالسماء بنفوذ کلمتک العلیا و اقتدار قلمک الاعلی ان تنصرنى برایات قدرتک و قوتک و تحفظنى من شر اعدائک الذین نقضوا عهدک و میثاقک، انّک انت المقتدرالقدیر. https://www.instagram.com/p/B-rKfUihxD8/?igshid=1mfh8d4wbsgs4
0 notes
Photo
![Tumblr media](https://64.media.tumblr.com/6e46d41fed019f89e0f73a473f87c4b8/fbacb2820789d4ea-70/s540x810/45838d1cb578990ce5ed8052f6411863aaa668ab.jpg)
در زمان حضرت موسی (ع)پسر مغروری بود که دختر ثروتمندی گرفته بود، عروس مخالف مادر شوهر خود بود. پسر به اصرار عروس، مجبور شد مادر پسر خود را بر کول گرفته بالای کوهی ببرد، تا مادر را گرگ بخورد. مادر پیر خود را بالای کوه رساند، چشم در چشم مادر کرد و اشک چشم مادر را دید و سریع برگشت. به موسی(ع) ندا آمد برو در فلان کوه مهر مادر را نگاه کن. مادر با چشمانی اشک بار و دستانی لرزان، دست به دعا برداشت و گفت: خدایا! ای خالق هستی من عمر خود را کردهام و برای مرگ حاضرم، فرزندم جوان است و تازه داماد، تو را به بزرگیات قسم میدهم، پسرم را در مسیر برگشت به خانهاش، از شر گرگ در اماندار، که او تنهاست. ندا آمد: ای موسی(ع)! مهر مادر را میبینی؟ با اینکه جفا دیده ولی وفا میکند. بدان من نسبت به بندگانم از این مادر نسبت به پسرش مهربانترم . . امیدوارم هفته ای عالی پر از آرامش و سلامتی پیش روی داشته باشید. سیلوانا https://www.instagram.com/p/B6lzY_3H88R/?igshid=aymoppgpiafa
0 notes
Photo
![Tumblr media](https://64.media.tumblr.com/4c960042fbf3403800a9ed1b5dc648ae/28639a5cd771a9f7-23/s400x600/cb1fcf0523444c3a253863220c0f1bf2809c1b1e.jpg)
You know the first time I became angry was the day I got your ID certification, Boss : You are late. You should have penalty. You ..... you ..... I did not shout, but I opened my fist and strongly put on his desk. Me : you such an stupid one. I went to get my ID child. ....... From "Just A Bit of Sun" اولین باری که در زندگی ام عصبانی شدم وفتی بود که بیش از یک سال داشتی و رفتم شناسنامه ات را بگیرم. رییس: دیر کردی باید جریمه بشی باید .... باید .... باید .... سرش داد نکشیدم ولی محکم دستم را روی میزش کوبیدم و گفتم : تو که چیزی نمی فهمی رفتم شناسنامه بچه ام را بگیرم. دومین باری که عصبانی شدم وقتی بودکه هنگام بازی در کوچه یکی از بچه های شر معروف محله یکی از شیشه های عینک ات را شکست. وقتی رفتم در خانه شان و از بچه شان شکایت کردم یک شیشه الکی را چسبناندند به عینک و دادند دستم. انگار که من نمی فهمم. عمویم که هر روز به رنگی بود گفت: همسایه بود نباید اعتراض می کردی نباید می رفتی دم خانه شان. و من فقط در این فکر بودم حالا چطور پول جور کنم و بدهم عینک ات را درست کنند. عینکی که حالا با آن شیشه مسخره چسبیده حتی فرم اش خراب شده بود بعد از آن انگار خشم فرو خورده ای داشتم که هر روز بغضی بزرگتر می شد با هر ناچاری بود یک عینک جدید برای ات خریدم. تو باید خوب می دیدی. از کتاب "تنها اندکی آفتاب" #عینک #شیشه #شیشه_عینک #چسب #فرم_عینک #خشم #بغض #همسایه #شر #پول #عمو #رنگ #مسخره #فهمیدن #نفهمیدن #نوکوپوک @nokopok @nokopok.art @nokopok.psychology @nature.nokopok https://www.instagram.com/p/B5mNgbUl0LS/?igshid=10lzotqo5wxl6
0 notes
Photo
![Tumblr media](https://64.media.tumblr.com/a3cbd346124fb330ea1bd32ba014a1a2/tumblr_pqrq2r6iPQ1tu681fo1_540.jpg)
اهمیت دادن بیش از حد به نظرات دیگران را کنار بگذاریمhttps://khoonevadeh.ir/?p=17586
مجله قرمز: فرض کنید در یک پروژه گروهی در مدرسه هستید، به نظرتان میرسد بقیه افراد گروه خیلی باهوش هستند و راحت نظراتشان را بیان میکنند در نتیجه شما عقب میروید تا فضا را ��رای فعالیت آنها باز کنید، اما همینطور که زمان میگذرد متوجه میشوید مشکلاتی در فعالیت آنها وجود دارد و به احتیاج به تغییرات است. اما از سویی دیگر میترسید که چطور این مسئله را با اعضای گروه مطرح نمایید، چون خیلی به نظر دیگران اهمیت میدهید. ممکن است نگران این باشید که شما را مسخره کنند یا حرفتان را تحویل نگیرند و غیره. در نهایت هم حرفتان را میخورید و ساکت میمانید. نتیجهای هم که به دست میآورید این است که شما هم در شکست پروژهای که در آن هیچ نقشی نداشتید سهیم خواهید بود. به نظرتان مشکل از کجا ناشی میشود؟
تمرین اهمیت دادن و اهمیت ندادن
اهمیت دادن بیش از حد به نظرتان دیگران، از بی اعتمادی به خود، و غلبهی ترس بر شجاعت ناشی میشود. وقتی شما یک ایدهی خیلی عالی دارید یا در مورد چیزی، یک نظری دارید، ولی خودتان را عقب میکشید برای این است که به قضاوت دیگران در مورد خودتان و اینکه آنها راجع به شما چطور فکر میکنند بیش از حد اهمیت میدهید در حدی که ترس تمام وجودتان را میگیرد.
ترس از نظرات دیگران باعث میشود بدترین حالت موجود را در ذهنمان تصور کنیم و این تصورات اشتباه را تبدیل به واقعیتِ ذهنی نماییم، در حالیکه واقعیت موجود، آنقدرها هم که در ذهنمان تصور میکنیم وحشتناک نیست. آنچه که وحشتناک است فقط در ذهن ما وجود دارد، چون ذهن ما توانایی تخیل بالایی دارد و یکی از پیامدهای منفی آن، تحریف واقعیت است.
تحریف واقعیت در ذهن ما باعث ایجاد احساساتی از قبیل: ترس، عدم اعتمادبه نفس و اضطراب و تردید میشود. اگر اهمیت دادن بیش از حد به نظرات دیگران در ما نهادینه شود ذهن ما پر از اغراق و بزرگنمایی میشود. کافیست واقعیت ذهنی را کنار گذاشته و واقعیت موجود را در نظر بگیریم و این کار هم نیازمند این است که با مشکل روبرو شویم و بعد ببینیم چه اتفاقی رخ میدهد.
یک مثال در مورد اهمیت دادن بیش از حد به نظرات دیگران:
فرض کنید مشغول سخنرانی در یک سالن هستید که ناگهان یکی از حضار میخندد. این خنده میتواند هزاران دلیل داشته باشد و شما نمیتوانید مطمئن باشید کدام دلیل، واقعیت موجود است، اما ذهن شما به طور اتوماتیک یک دلیل ذهنی برای آن خنده میتراشد و نزدیکترین دلیلی که ذهن شما پیدا میکند این است که این آدم دارد من را مسخره میکند. به محض اینکه مغلوب این تصور ذهنی شدید سایر دلایل احتمالی از بین میرود. مثلا اینکه شاید بغل دستیاش به او یک جوک خنده دار گفته، یا شاید یاد یه چیز خنده دار افتاده، شاید هم یه پیام خنده دار دریافت کرده. اما ذهن شما همهی این احتمالات را پس میزند و فقط فکر میکند که خندهی او برای مسخره کردن شما بوده و بس.
۴ استراتژی برای اهمیت ندادن بیش از حد به نظرات دیگران
اگر سعی کنید فقط به یک احتمال نچسبید و به این فکر کنید که در آنِ واحد، هزران احتمال دیگر میتوانند وجود داشته باشند و ذهن خودتان را تربیت کنید که بتواند چندین احتمال مختلف و متضاد را تصور کند، به راحتی میتوانید از شر ترس و نگرانی در اهمیت دادن بیش از حد به نظرات دیگران، رها شوید.
به محض اینکه از مرحله ترس و اضطراب و نگرانی عبور کنید، خواهید دید که تصورات ذهنی منفی که تا پیش از این چندین بار در طول روز به سراغتان میآمد، محو میشوند. برای محو تصورات ذهنی منفی که کنترل زندگی شما را در درست گرفتهاند بایستی ابتدا بپذیرید که چنین مشکلی دارید یعنی آنرا دقیقا تشخیص دهید و سپس بر آنها غلبه کنید. با انجام چهار استراتژی زیر میتوانید از این سد عبور کنید.
۱. بدترین اتفاقی که ممکن است رخ دهد را در نظر بگیرید
دفعهی بعدی که میخواهید نظرتان را بیان کنید، اما میترسید مورد قضاوت نادرست قرار بگیرید و سکوت میکنید، از خودتان بپرسید اگر نظرم را مطرح کنم فوق فوقش بدترین اتفاقی که ممکن است رخ دهد چیست؟ به طور خیلی منطقی هر اتفاق بدی که ممکن است رخ دهد را در ذهنتان مورد تجزیه تحلیل قرار دهید. مثلا اگر در یک سخنرانی کسی به شما خندید فوقش این است که شما را مسخره میکند خب بعدش چه؟ نهایتش این است که شما چارهای ندارید جز اینکه سخنرانی را تمام کنید و تمرکزتان را روی کار خودتان قرار دهید و به قضاوت دیگران اهمیت ندهید.
اگر قصد دارید با شخص جدیدی ارتباط برقرار کنید فوقش این این است که او به شما بی محلی میکند خب بعدش چه؟ بپذیرید که این هم یکی از صدها احتمال موجود است، اما شما هنوز نمیدانید کدام یک از احتمالات به واقعیت تبدیل میشوند پس بهتراست بروید و امتحان کنید و ببینید واقعیت چه چیزی خواهد بود. به همین راحتی میتوانید از دست نگرانی و استرسی که قبل از یک اتفاق رخ داده رها شوید.
۲. دیگری را جای خودتان بگذارید
فرض کنید در یک اتاق هستید و فکر میکنید همهی آدمهای این اتاق دارند به شما زل میزنند، چون روی لباستان غذا ریختهاید. احتمالا وحشت از نگاه دیگران، شما را به شدت خجالت زده میکند. سعی کنید موقعیت خودتان را عوض کنید یعنی خودتان را به جای دیگری بگذارید. اگر ببینید یک نفر روی لباسش غذا بریزد آیا شما نسبت به او حس بدی پیدا میکنید؟ فکر میکنید او یک آدم دست و پا چلفتی است؟ یا اینکه نه، با خودتان فکر میکنید این اتفاقی ست که ممکن است برای همه رخ دهد. ۹۹ در صد مردم فکر دوم را میکنند. پس چرا باید نگران اتفاقی باشید که خیلی طبیعی است و ممکن است برای هر کسی رخ دهد؟
۳. به خودتان نگیرید
تصور کنید شما یک هنرمندِ تازه کار هستید، اما میترسید کارهای هنری خود را به دیگران نشان دهید چو بیش از حد به نظر ات دیگران اهمیت میدهید و نگران هستید که مورد تمسخر قرار بگیرید. اما یک روز تصمیم میگیرید یکی از نقاشیهایتان را به صورت آنلاین در معرض نمایش قرار دهید و سپس نظرات مثبت یا منفی دیگران را دریافت میکنید. شاید یکی از نظرات این باشد که استعداد شما صفر است و دارید وقتتان را هدر میدهید. حقیقت این است که بسیاری از افراد به دلایل مختلف، مایل هستند دیگران را آزار دهند که یکی از علتهایش این است که با این کار احساس خوشحالی و امنیت پیدا میکنند.
این مسئله به خصوص در فضای مجازی خیلی رایجتر است، چون آن شخص پشت نقاب قایم میشود و بدون ترس از رودررویی واقعی، نظرش را بیان میکند و میرود؛ بنابراین اگر شخصی چه در فضای مجازی چه به صورت رو در رو، سعی در تخریب شما دارد این را در نظر بگیرید که شخصیت این فرد، از درون قبلا آنقدر تخریب شده که حالا به یک مشکل حاد تبدیل شده است و با آزار دیگران احساس امنیت پیدا میکند. ولی خب این مشکل شما نیست بلکه مشکل خودش است که نیاز به درمان دارد. پس این مهم است که بدانید وقتی خودتان را در معرض قضاوت دیگران قرار دهید قطعا آدمهای این چنینی نیز پیدا خواهند شد.
البته منظور افرادی نیستند که نقدهای سازنده و یا پیشنهادهایی برای بهبود کار شما دارند چرا که هر گونه نقد سازندهای بسیار با ارزش است تا به رشد شما کمک نماید. مثلا اگر شخصی شما را راهنمایی کند که دقیقا در کدام قسمت دارای مشکل هستید و به شما بگوید که چطور میتوانید آنرا حل کنید، آدمی است که ارزش این را دارد به حرفهایش گوش دهید. اما اگر فردی پیدا شد که نگوید کدام قسمت از کارتان مشکل دارد و فقط به طور کلی بگوید بد است، به نظر میرسد خود آن شخص مشکل دارد؛ بنابراین بایستی یاد بگیرید به نظرات چه کسی گوش دهید و به نظرات چه کسی اهمیت ندهید.
۴. اتکا به خود
یکی از دلایلی که نظرات دیگران برای ما خیلی اهمیت دارد این است که فکر میکنیم خوشحال بودن ما بستگی دارد که دیگران از ما خوششان بیاید. مثلا اگر موفقیتی در درس یا شغل خود پیدا نکنیم دیگران ما ترک میکنند و این برای ما عذاب آور خواهد بود و همین ترس از تنها ماندن، باعث میشود که قضاوت دیگران برایمان مهم باشد. مشکلی که در اینجا بوجود میآید این است که به جای اینکه روی خودمان سرمایهگذاری کنیم فقط به دنبال کسب خوشنودی دیگران خواهیم بود.
سعی کنید اعتماد به نفس و خودباوریتان را، بر اساس نظرات دیگران قرار ندهید، فرقی نمیکند این افراد چه کسانی باشند؛ چه دوستان و آشنایان نزدیک شما باشند و چه افراد غریبه، راه حلش ساده است: زمانی را برای خودتان کنار بگذارید و شخصیت خودتان را به صورت عمیق مورد ارزیابی قرار دهید. شما بایستی شخصیت خودتان را به طور منحصر به فرد و جدا از هر چیزی یا هر شخص دیگری ارزیابی کنید. سعی کنید بفهمید که واقعا چه رویاهایی دارید، واقعا چه چیزی را دوست دارید. خودتان را کشف کنید. این کشفی است که هر کسی فقط خودش میتواند انجام دهد؛ بنابراین به جای اینکه وارد یک رابطه شوید تا بتوانید خودتان را بشناسید، اول خودتان را بشناسید و بعد ببینید با چه شخصی دارید وقتتان را میگذرانید. آیا وقتتان را هدر میدهید یا نه؟
منبع : برترینها
0 notes
Text
امید داشته باشید #امید اگر از افکار ناامیدکننده و منفی عذاب می...
![Tumblr media](https://64.media.tumblr.com/c68cdabb9b6833611b33660b5170e2f2/2586854560f682f9-09/s500x750/578b826806e58ad3ba0051d61a1c91558672aece.jpg)
امید داشته باشید #امید اگر از افکار ناامیدکننده و منفی عذاب می کشی و نسبت به حرف ها و گفته های افراد منفی احساس ناراحتی می کنی، بی جهت خود را درگیر یافتن راهی برای زمین زدن این افراد، نکن. چرا که هر نوع کلنجاری با تفکر منفی به شکل غیرمستقیم جان بخشیدن و طولانی کردن عمر آن پدیده منفی است و بهترین روش خلاصی از شر این منفی ها، سرمایه گذاری روی نقطه مقابل یعنی افکار مثبت و حرف های انرژی بخش و امیدآفرین است. امید خواهی دید به محض چرخش به سمت پنجره مثبت ها و خارج ساختن منفی ها از مقابل چشمانت، جریانی آرام بخش کل زندگی تو را دربرمی گیرد و با هر گامی که به سمت مثبت ها برمی داری، سایه منفی ها روی تو و زندگی ات امید کم رنگ تر و کم رمق تر می شود و سرانجام زمانی می رسد که در اطراف تو چیزی جز برکت، امید، آرامش و غنا وجود ندارد. پس به هیچ وجه وقت خود را به درگیری و کلنجار رفتن با افکار و رفتارها و گفته های افراد منفی هدر ندهید. به جای آن وقت و انرژی خود را صرف تولید و تقویت گفتار و پندار و کردار نیک کنید. خواهید دید که به طور معجزه آسایی شر و پلیدی از همه جنبه های زندگی شما محو می شود و همه انسان های اطراف شما نیز در دریایی از آرامش و برکت شناور می شوند. امید تنها در آن موقع است که می فهمید چرا منفی ها برای زنده ماندن این قدر به توجه من و شما نیاز دارند! بدبینی همیشه بد نیست و داشتن افکار منفی و بدبین بودن به محیط اطراف گاه در موفقیت ما تاثیر مثبتی خواهد داشت.
مصاحبه شغلی ایده آلتان را تجسم امید کنید و خودتان را تصور کنید که در آن کار پذیرفته شده اید. بااینکه این استراتژی ها اغواکننده به نظر می رسد اما اغلب نتیجه عکس می دهد. خیلی از ما وقتی روی دلایلی که می تواند منجر به شکستمان شود تمرکز می کنیم، موفق تر می شویم. جولی نورم و نانسی کانتور که هر دو رواشناس هستند، در مجموعه ای از تحقیقات خوش بینی استراتژیک را با بدبینی دفاعی مقایسه کرده اند. اگر شما فردی خوشبین استراتژیک باشید، بهترین نتیجه ممکن را تجسم کرده و بعد برای اتفاق افتادن آن با اشتیاق برنامه ریزی می کنید. اما اگر فردی بدبین دفاعی باشید، حتی بااینکه در گذشته موفق شده اید، می دانید که اینبار ممکن است متفاوت باشد. شروع به تصور همه اتفاقات بدی که ممکن است بیفتد می کنید. اگر امید قهوه ام را روی مصاحبه کننده بریزم چه می شود؟ اگر به طور تصادفی سخنرانی را به زبانی دیگر انجام دهم چه می شود؟ اگر اسم خودم را فراموش کنم چه می شود؟ https://ift.tt/2vzpJpF
from 30 network 4 https://ift.tt/2MyFFit
0 notes
Text
امید داشته باشید #امید اگر از افکار ناامیدکننده و منفی عذاب می...
![Tumblr media](https://64.media.tumblr.com/b18e66af8bcee37605f6b127cb5972a5/tumblr_pd7uq8phwe1wkp1ako1_540.jpg)
امید داشته باشید #امید اگر از افکار ناامیدکننده و منفی عذاب می کشی و نسبت به حرف ها و گفته های افراد منفی احساس ناراحتی می کنی، بی جهت خود را درگیر یافتن راهی برای زمین زدن این افراد، نکن. چرا که هر نوع کلنجاری با تفکر منفی به شکل غیرمستقیم جان بخشیدن و طولانی کردن عمر آن پدیده منفی است و بهترین روش خلاصی از شر این منفی ها، سرمایه گذاری روی نقطه مقابل یعنی افکار مثبت و حرف های انرژی بخش و امیدآفرین است. امید خواهی دید به محض چرخش به سمت پنجره مثبت ها و خارج ساختن منفی ها از مقابل چشمانت، جریانی آرام بخش کل زندگی تو را دربرمی گیرد و با هر گامی که به سمت مثبت ها برمی داری، سایه منفی ها روی تو و زندگی ات امید کم رنگ تر و کم رمق تر می شود و سرانجام زمانی می رسد که در اطراف تو چیزی جز برکت، امید، آرامش و غنا وجود ندارد. پس به هیچ وجه وقت خود را به درگیری و کلنجار رفتن با افکار و رفتارها و گفته های افراد منفی هدر ندهید. به جای آن وقت و انرژی خود را صرف تولید و تقویت گفتار و پندار و کردار نیک کنید. خواهید دید که به طور معجزه آسایی شر و پلیدی از همه جنبه های زندگی شما محو می شود و همه انسان های اطراف شما نیز در دریایی از آرامش و برکت شناور می شوند. امید تنها در آن موقع است که می فهمید چرا منفی ها برای زنده ماندن این قدر به توجه من و شما نیاز دارند! بدبینی همیشه بد نیست و داشتن افکار منفی و بدبین بودن به محیط اطراف گاه در موفقیت ما تاثیر مثبتی خواهد داشت.
مصاحبه شغلی ایده آلتان را تجسم امید کنید و خودتان را تصور کنید که در آن کار پذیرفته شده اید. بااینکه این استراتژی ها اغواکننده به نظر می رسد اما اغلب نتیجه عکس می دهد. خیلی از ما وقتی روی دلایلی که می تواند منجر به شکستمان شود تمرکز می کنیم، موفق تر می شویم. جولی نورم و نانسی کانتور که هر دو رواشناس هستند، در مجموعه ای از ت��قیقات خوش بینی استراتژیک را با بدبینی دفاعی مقایسه کرده اند. اگر شما فردی خوشبین استراتژیک باشید، بهترین نتیجه ممکن را تجسم کرده و بعد برای اتفاق افتادن آن با اشتیاق برنامه ریزی می کنید. اما اگر فردی بدبین دفاعی باشید، حتی بااینکه در گذشته موفق شده اید، می دانید که اینبار ممکن است متفاوت باشد. شروع به تصور همه اتفاقات بدی که ممکن است بیفتد می کنید. اگر امید قهوه ام را روی مصاحبه کننده بریزم چه می شود؟ اگر به طور تصادفی سخنرانی را به زبانی دیگر انجام دهم چه می شود؟ اگر اسم خودم را فراموش کنم چه می شود؟ https://ift.tt/2vzpJpF
from 1start network 1 https://ift.tt/2MyFFit
0 notes
Photo
![Tumblr media](https://64.media.tumblr.com/e06426129d18bd036c2d8b7a4b702295/tumblr_ombsyaDEvJ1tfpujxo1_400.jpg)
🌹اللهم أصلح لنا ديننا الذى هو عصمة أمرنا 🌹وأصلح لنا دنيانا التى فيها معاشنا 🌷وأصلح لنا اخرتنا التى فيها معادنا 🌷واجعل الحياة لنا زيادة 💕اللهم أصلح لنا ديننا الذى هو عصمة أمرنا وأصلح لنا دنيانا التى فيها معاشنا 🌼وأصلح لنا اخرتنا التى فيها معادنا واجعل الحياة لنا زيادة لنا فى كل خير والموت راحة لنا من كل شر اللهم ات نفوسنا تقواها وزكها انت خير من زكاها .وصل 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 اللهم وسلم وَبَارِكْ على نبينا محمد وعلى آله وصحبه وسلم 💚 💚 🌹 🌹 💚 🌹 💙 🌺 🌴 💐 ...........طارق. ....... الصباغ...... 💚 🌹 🌹 💚 🌹 💙 🌺 🌴 💐
1 note
·
View note
Link
تحية وبعد تعلن شر?ة آس?اماسه ساز احد ا?بر الشر?ات الا?ران?ة المصنعة لل?سارات الحجر و مصانع طبخ اسفلت و خباطات خرسانه المر?ز?ه و المتحر?ه مع قطع غ?ار الشركة لديها مهندسين للبحوث و التطو?ر( R & D ) و ضبط الجودة و المهنيين ذوي الخبرة في بناء وتركيب، الب?ع وخدمات ما بعد البيع وا?ضاً حائزه عل? المعايير الدولية لنظام الادارة المتكاملة (IMS) ISO من شركة QAL انجلترا و معا??ر CE من أوروبا. محدثة عظيمي خبيرة تجارية الشركة آسيا ماسه ساز للتواصل معنا:00989376421241 موقع الوب:www.amscrusher.com العنوان:ايران-طهران-شارع أزادي بين مترو شادمان وشارع شادمان-لوحة 399.الطابق الثالث.وحدة 14
0 notes
Text
سایهها | بلند الحیدری
سایهها | بلند الحیدری
از کدامین وادی ژرفاژرفِ چونان خواب، آمدهای که برمیگیری در چشمانات، صدای خونام را. من فراموش کردهام؛ عاشقی را و دیروز را… سرانگشتان عمر، شوریدند؛ برای محوِ قصهی پیشمانی. ای خیال او، دنیای تو، رمقی باقی نگذاشته از تنام. چه بدهم، از خاکستر استخوانهایم؛ کرمها را؟! مرا با شبان سرخ فریفتی پرچمهایم، بر تبسمهای سیاهاش لغزیدند و دیروزم در رهگذر شر گمراه شد. و برای فردایام، چیزی باقی نگذاشته…
View On WordPress
0 notes
Text
روایتی از زندانهای جمهوری اسلامی
مقرراتي در سطح بند وجود داشت كه زنداني مكلف به رعايت آن بود. تخطي از هر يك از آنها عواقبي در پي داشت. نوع مجازات در مقايسه با عدم رعايت اين مقررات، به هيج روي تناسبي نداشت. تخلف از مقررات در داخل بند ماهيت پيچيده ي سياسي بخود مي گرفت كه با توجه به مواضع فرد زنداني تلقي و تعبير مي شد. همچنان كه بيرون از بند زندانبانان و بازجويان مجريان اين مجازات ها بودند، در درون بند توابين به نگاهبانان و حافظان مقررات ريز و درشت و گاه مضحك تبديل شده بودند. در واقع مقررات درون بند به كانون منازعه توابين و زندانيان مقاوم تبديل شده بود. قبل از شام ساعت نماز بود. در اتاقي كه بودم، اتاق ۵ همه نماز مي خواندند. ابتدا گمان بردم لابد زندانيان در اين سلول همه طرفدار مجاهدين خلق باشند، اما اينطور نبود. فضاي به غايت وحشت باري كه دژخيمان و شكنجه گران در زندان بوجود آورده بودند در واقع همه را و تمامي جنبه هاي وجودي انسان را دچار بليه اي كرده بود كه راه گريزي جز وانمود كردن به برخي شعائر به منظور برخورداري از حداقل هاي حاشيه ي امنيتي متصور نبود. زندان صحنه ي ويرانگري هويت و تخريب جان ها، اراده ها و انديشه ها بود. گونه اي ايده آل از فضايي كه لاجوردي و جنايتكاراني چون او به آن تجسم عيني بخشيده بودند. يك سيستم جهنمي كه تواب سازي در دانشگاه انسان! سازي ناميده مي شد. در نامه هاي زندان نيز اجبار بود تا آدرس را با عبارت آموزشگاه ... آغاز كنيم. در حاليكه آنجا زنداني مخوف بيش نبود كه به قلع و قمع و كشتار بي رويه ي انسانها اشتغال داشتند. اين سياست توسط بازجويان و عوامل زندان باخشونت و بيرحمي فراتر از فرايند هويت زدايي با تكيه بر شكنجه عمل مي كرد. اما اين همه ي واقعيت نبود. زمان زيادي نياز نداشتي تا دريابي تقريبا همه زندانيان، خردمندانه زرهي بر آداب روزانه و انديشه هاي خود پوشانده اند تا فقط از شدت شكنجه، آزار، فشارهاي جسمي و روحي بكاهند كه بي وقفه در زندان توسط زندانبانان اعمال مي شد. قداست ساحت انساني شكسته و به حريم حرمتش آسيب رسيده بود. اعمال رفتارهاي غيرمتعارف و انواع شكنجه مرز و حدي نمي شناخت و خصوصي ترين وضعيت فرد را شامل مي شد. اينكه چه فكر كند و حتي چگونه فكر كند. فشار در زندان به قدري بود كه هر كس به لطايف الحيلي سعي بر كم كردن آن ضمن حفظ مواضع خود داشت و اين البته تيزهوشي، تسلط و ترفندهاي هشيارانه اي را مي طلبيد. اين ميزان از كنترل، سركوب و فشار موجب شده بود كه تفكر و داشتن هر ايده اي بشكلي خاموش و در خفا جريان داشته باشد. شايد بتوان گفت غالب زندانيان دو گونه ي متفاوت از طرز زندگي، و يا به عبارت صحيح تر اعتقادات دروني و آداب بيروني در زندان داشتند. آنچه كه از يك سو در معبد انديشه بدان باور داشتند و آنچه از سوي ديگر بخاطر كم كردن آزار و اذيت و رفتارهاي غيرانساني به آن تظاهر مي شد. شكنجه گران از تمامي ابزارها، امكانات و قدرت مطلق خود براي شكستن زنداني بهره مي بردند. بنابر اين نمي توان يك زنداني را براي خواندن نماز تواب ناميد. تواب كسي است كه عليه زنداني با زندانبانان همكاري كند. در زندانهاي جمهوري اسلامي تنها در دوران بازجويي نيست كه زنداني بخاطر پرو نده اش به زير بازجويي، شكنجه و تحمل اعمال وحشيانه مي رود. اين حكومت فقط به تخليه ي اطلاعاتي زنداني اكتفا نمي كرد. بل��ه بر خلع هويت فردي او نيز همت گماشته بود. سيستم بدين گونه عمل مي كرد كه ثانيه اي از زير نگاه آنان رهايي و گريز ي نبود چه به واسطه ي زندانبانان و چه توسط عناصر تواب. زنداني پيوسته زير ذره بين و كنترل بود و از شر آزار و اذيت مداوم رهايي نداشت. حتي بعد از پروسه ي بازجويي، دادگاه و دريافت حكم همچنان تضييقات چند سويه ادامه داشت. از سوي زندان بانان، توابين و عوامل ديگر مانند مقررات غيرمعقول و آزارنده زندان در تمامي ابعاد و زواياي آن. روزهاي اول در بند عمومي همه چيز ضمن اينكه برايم بسيار تازگي داشت اما گاه در عين حال تعجب آور هم مي نمود. اتاق يا سلولي كه در آن بودم شايد كم و بيش پنجاه نفر را در خود جاي داده بود. در حاليكه به هيچوجه داراي چنين ظرفيتي نبود و بنابراين مي توان بسادگي تصور كرد كه نحوه ي زيست زندانيان در آن با چه دشواري هايي همراه است. پتوهاي سربازي و وسايل خواب مانند كاناپه اي دو طرف اتاق قرار داده شده بود. يك تلويزيون نيز بر ديوار روي پايه ي مخصوص تعبيه شده بود. يك تخت سه طبقه در سمت چپ در ورودي اتاق قرار داشت كه محل نگهداري ظروفي مانند بشقاب، ليوان، قاشق و غيره و لوازم اضافي زندانيان بود. به هنگام افطار سفره هايي به رنگ سفيد با عرض شايد نيم متر در سطح اتاق چيده شد. كارگري اتاق كه بين افراد به نوبت تقسيم مي شد عهده دار انجام كار هايي مانند جارو زدن، شستن ظروف، تقسيم غذا و چاي، چيدن سفره و غيره بودند. هر فرد با خود قوطي هاي شامپو و مايع ظرفشويي بر سر سفره آورد كه بسيار باعث تعجبم شده بود. زندانيان براي نگهداري سركه يا آبليمو از اين ظروف پلاستيكي استفاده مي كردند. چرا كه داشتن ظروف شيشه اي در داخل بند ممنوع شده بود. علت ممنوعيت آن نيز اقداماتي چند براي خودكشي از سوي برخي زندانيان بود كه تاكنون به طور موفقيت آميز يا ناموفق صورت گرفته بود. زندانهاي جمهوري اسلامي فضا و مكاني پر تلاطم از سختي، اضطراب، تهديد، وحشت، فشار و ضربه هاي روحي و جسمي، نگراني براي ياران، همبندان، خود و ديگران، دغدغه ي فرساينده ي برملا شدن اطلاعات داده نشده، نگراني براي كودكان، مادران سالخورده و يك دل نگراني و استرس بي وقفه و طاقت فرسا ست كه گاه توان از زنداني مي گيرد. زنداني در اين فراز و نشيب بغرنج، سخت و دهشتناك گاه تعادل روحي و رواني خود را از دست مي داد و يا به دلايل مختلف ديگر كه ارتباط مستقيم با زندان و سيستم ضد انساني آن داشت اقدام به خودكشي مي كرد. خودكشي نيز به اشكال مختلف صورت مي گرفت. بريدن رگ با شيشه، حلق آويز، بلع داروي نظافت و يا قرص به تعداد زياد كه به مرور زمان جمع آوري شده بود. يك زنداني با عنوان مسئول بهداشت عهده دار توزيع دارو در نوبت هاي مختلف در شبانه روز بود و زنداني مجاز به داشتن دارو نزد خود نبود. برسر سفره هم بدليل كمبود جا زندانيان بشكل مخصوصي مي نشستند كه كمترين جا را اشغال كرده تا ديگران نيز بتوانند همگي همزمان بر سر سفره باشند. يك زانو روي زمين قرار مي گرفت و زانوي ديگر در بغل. به تبع آنها وقتي خواستم بدين گونه بنشينم به علت مشكلي كه همچنان با پايم بدليل شكنجه ها و ضربات كابل داشتم قادر نبودم. علاوه بر اينكه ناخن انگشت پايم هم افتاده و هنوز ترميم نشده بود. هم اتاقي هايم متوجه شدند. به همين دليل از كار بند كه به دو دسته خشك و خيس تقسيم مي شد به مدت بيش از يكماه معاف شدم و نيز محل خواب من در زير پنجره تعيين شد جايي كه به مادران با فرزند، يا افراد بيمار و يا احتمالا امثال من اختصاص مي يافت تا هر چه كمتر در معرض آسيب باشند. جالب آنكه هم اتاقي هايم بجز دوسه نفري كه خشم از دژخيمان را در نگاهشان در سكوت خواندم و از سر همدلي با من رد و بدل شد، بقيه چهره اي اندوهناك و غمزده از خبر ضربات كابل بخود نگرفتند بلكه بعكس، با در نظر گرفتن جنبه ي ديگر ماجرا يعني معاف شدنم از كار، به شوخي پرداختند و اين خود نشانه ي وجود روحيه ي خوب و بالاي آنها عليرغم آنهمه فشار و تبعاتش بود. آنچه در لحظه لحظه هاي آن دقايق تلخ و وقايع هولناكي كه در پيرامون مان در جريان بود و به وضوح احساس مي شد حسي شگرف از شور و شادي آفريني و روحيه ي خوب زندانيان بود. بر سر سفره به دليل اينكه تازه وارد بودم خطاب گفتگوهاي دوستانه و طنزآميز و شوخي هاي صميمانه اي قرار گرفتم كه احساسي خوشايند پس از آنهمه تنهايي در انفرادي و شكنجه به من مي بخشيد و دغدغه ي بازجويي فردا را از ياد من مي برد. مثلا از من به طنز و شوخي مي پرسيدند راستي اتوبوس ها سه طبقه نشده اند! قطارهاي هوايي نصب شده اند! براي اوين هم ايستگاه داره! با اتوبوس هوايي آوردنت اوين يا قطار برقي! آنچه در اين ميان مايل بودم بدانم آن بود كه (م.) پسرك دو ساله كه چشم شناخت خود را در زندان باز كرده و محيط پيراموني اش بدان محدود مي شد چه استنباطي از واژه هاي ايستگاه، قطار و اتوبوس هوايي و غيره دارد. از بس حكم ها ارقام نجومي داشت يا بهتر بگويم تناسبي بين كيفرخواست و حكم صادره وجود نداشت، هم اتاقي هايم به فانتزي هاي طنزآلود در همين زمينه با يكديگر پرداختند كه موجب نشاط و خنده ي بسياري شد. يكي از بچه ها كه در پروسه ي بازجويي اش بسيار مقاومت كرده و بيست يا بيست و پنج سال (بدرستي بياد نمي آورم) فقط بخاطر يك هواداري ساده از يك گروه چپ حكم گرفته بود گفت وقتي ميخوام آزاد بشم مرا با اتوبوس هوايي يا قطار برقي مي فرستند خونه. ديگري مي گفت بعد اگه يادت رفت و دندون مصنوعي ات را جا گذاشتي از پشت بلندگو اعلام مي كنن اونوقت همه مون بايد بگرديم دندونهاي تو رو پيدا كنيم. عليرغم اينكه شام يا البته در آن مقطع زماني افطار يك تكه ناچيز پنير و نان بود به همراه يك مايع آبكي با چند پره هويج شناور در آن كه ظاهرا مربا نام داشت، اما بخاطر آنكه در جمع هم اتاقي هايم بودم برايم به منزله ي خوشمزه ترين غذايي بود كه در زندان خورده ام. قبل از خواب، پس از ورود به اتاق و خشك كردن دست و صورت، من آخرين نفر بودم كه به رختخوابم مي رفتم، از من خواسته شد كه چراغ را خاموش كنم. به طرف در بازگشته و به دنبال كليد برق گشتم. اما آن را نيافتم. فكر كردم شايد بخاطر اينكه زندان است نبايد كليد در جاي معمول تعبيه شده باشد. بيرون اتاق و جاهاي غيرمعمول را جستجو كردم كه ناگهان متوجه شدم بچه ها در حاليكه سر جاهايشان دراز كشيده اند هر يك لبخندي به لب دارند. آنها مرا متوجه كردند كه خاموش و روشن كردن لامپ ها از دفتر هر بند انجام مي شود و كليد برقي وجود ندارد. عليرغم اينكه براي هر نفر فقط نيم متر فضاي عرضي خواب پيش بيني شده بود اما تعدادي از افراد اتاق مجبور بوديم به طور نوبتي در راهرو بخوابيم. خوابيدن در راهرو مشكلات خاص خودش را داشت. هميشه چراغ راهرو روشن بود و به علت وجود تعداد زياد زندانيان (شايد كم و بيش در حدود ۴۰۰ نفر) تا صبح با سر و صداي رفت و آمدها همراه بود. هر گاه كه نوبت من مي شد مي دانستم كه از خوابيدن خبري نيست زيرا نه در زير نور مي توانستم بخوابم نه در سر و صدا. بدتر از همه مجاز به خواندن كتاب هم در آن ساعت نبوديم بنابراين امر خوابيدن يا در واقع خود رابه خواب زدن هم مشمول قواعد ديگر مي شد كه بايد وانمود مي كردي كه آن را به اجرا در مي آوري. اما در داخل اتاق خوابيدن هم مزيتي نبود. هوا بخوبي تهويه نمي شد و بنابر اين هوا سنگين و غالبا تنفس با دشواري همراه بود. اتاق به اصطلاح قفسه بندي هاي مجازي متعددي داشت كه در هر يك وسايل ۴ نفر قرار مي گرفت. در گروهي قرار گرفتم كه دو نفر از آنان طرفدار چريكهاي فدايي اقليت بودند. يكي از آنها، لادن زير اعدام و پاهايش از شدت ضربات كابل مورد جراحي قرار گرفته بود. او فوق العاده مهربان، شاد، پرتحرك و دوست داشتني بود. ديگري، شهره طرفدار مجاهدين بود. البته وي در آن زمان ديگر تواب بود و رفتار آزاردهنده اي داشت و در همان سال ۱۳۶۳ آزاد شد. اتاق وضعيت آشفته اي داشت اما ناچار بوديم بدين بي نظمي به عنوان مقررات بند تن دهيم. هر يك از زندانيان كيسه اي به ابعاد و اشكال و اندازه و طرح و رنگهاي مختلف به در و ديوار آويزان كرده بود. چشم از ديدن آنها خسته مي شد و به طور كلي اثر منفي در روحيه ي آدمي مي گذاشت. آرزو طرفدار اقليت و در همان گروه چهارنفره ي ما دختري باهوش كه رشته رياضي خوانده بود، شعر مي سرود و به سبك نقطه چين نقاشي هاي زيبايي مي كشيد. او پيشنهاد داد كه در گروه مان چهار قفسه همشكل از قوطي هاي كاغذي شير بسازيم كه وقتي آنها را برمي گرداندي يكدست به رنگ آلومينيومي بود. لادن و من موافقت كرديم اما شهره كه تواب بود تمايل به تغيير نداشت و استدلال مي كرد اين شكل كمون پيدا مي كند و همه ي بدبختي هاي ما كه سر از زندان درآورده ايم از همينجاها ناشي مي شود و البته وقتي ديد ما سه نفر موافقيم اضافه كرد چون دارد آزاد مي شود خيلي برايش مهم نيست كه ما چه مي خواهيم بكنيم. يكي از هم اتاقي هايم كه طرفدار يك گروه چپ بود و از علاقه ي خاص من به شعر باخبر شد، دفتر شعرش را در اختيار من گذاشت. ضمن آن رهنمود داد از آنجا كه داشتن دفتر شعر ممنوع است، مراقب باشم. از او پرسيدم پس چگونه است كه اين دفتر را دارد. او گفت هر صبح، تلويزيون مدار بسته برنامه ي آموزشي دارد كه اجباري است و فرد مي تواند براي يادداشت برداري يك دفتر داشته باشد. بنابراين مراقب باش تا تواب ها متوجه وجود شعر در اين دفتر نشوند. تواب دوآتشه اي در اتاق ما بود كه شخصيت فردي اش دافعه ي بسياري داشت. به هنگام نماز خواندن براي كنترل ديگران دائم سر خود را به اين سو و آن سو مي چرخاند. يك آنتن واقعي بود. در حاليكه دهانش حركت مي كرد كه معناي آن لابد خواندن آياتي بود كه مي بايست در نماز خوانده مي شد، اگر لازم مي ديد سرك مي كشيد و يا حتي به پشت برگشته و همه چيز را زير نظر داشت و در عين حال نمازش متوقف نمي شد. او هوادار مجاهدين بود. خود و همسرش هر دو حكم اعدام داشتند. وقتي مي خواستم آن دفتر شعر را بخوانم نگاهي به او انداختم كه در حال خواندن نماز بود بنابراين با خيال راحت روي يكي از همان كاناپه هايي كه كنار ديوار از پتوهاي سربازي و لوازم خواب تشكيل مي شد نشستم و اطمينان حاصل كردم كه وي متوجه محتوي دفتر نخواهد شد. هنوز ثانيه هايي از باز كردن آن دفتر نگذشته بود كه ناگهان او كه نمي دانم كي آمده و كنار من نشسته بود با خنده ي مشمئز كننده اي گفت: چي مي خوني؟ ترديد نداشتم كه نماز خود را شكسته و از سر فضولي كنار من آمده بود. خونسردي خود را كاملا حفظ كردم و گفتم چيز خاصي نيست و البته نمي توانستم انكار كنم كه شعر نيست چون دقيقا صفحه اي پيش روي ما باز بود كه اين شعر حافظ در آن نوشته شده بود . شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين حايل/ كجا دانند حال ما سبكباران ساحل ها گفت دفتر كيه؟ گفتم مال خودم، چطور! گفت: خيلي زود دفتر شعر درست كردي. اما مي دوني، داشتن دفتر شعر ممنوعه . با خونسردي گفتم نمي دونستم ...اما... اين كه شعر حافظه! اضافه كرد اصلا هر نوع شعر حتي حافظ! چون ساعت نماز بود و اتاق ساكت، تمام هم اتاقي هايم شاهد ماجرا بودند. از نگاههاي آنان بسادگي مي شد به عمق نفرت آنان از وي و اعمالش پي برد. در پايان همان روز بيرون اتاق يكي از هم اتاقي هايم كه طرفدار پيكار بود به من توصيه كرد: خيلي مواظبش باش تمام دور سرش چشم داره. پس از آن (م. ت.) تواب هر وقت مرا تنها در راهرو مي ديد نزد من مي آمد و به اصطلاح خودش در جهت جبران جنايات گذشته اش به افشاگري عليه مجاهدين مي پرداخت. آنچه او بر آن اصرار داشت و از گذشته خود و خانه هاي تيمي و غيره مي گفت او را در ن��ر من به طرز چندش آوري حقير و رقت انگيز مي كرد. يكي دو بار فقط گوش كردم اما اين امر مرا بشدت عصبي كرده و درهم مي ريخت. نمي توانستم تصور كنم كه فرد تا اين حد بتواند از ارزشهاي انساني تهي شود. به او گفتم اين راهي كه هر يك از ما با باورهاي مختلف انتخاب كرديم نوعي از مبارزه بوده كه هيچ منافعي در آن نداشتيم. مي تواني بگويي راه يا روش غلط بوده. مشي غلط بوده. اما در شرافت و صداقت و انگيزه ي پاك هر يك از افرادي كه اينهمه سختي و ناملايمات را به جان خريده اند به هيچ وجه ترديد ندارم. تو بر موضوعات مستهجني اصرار داري كه از نظر من فقط وصله ي ناجوري است كه به هيچيك از عناصر و گروه هاي سياسي نمي خورد. مي تواني بزغم خودت و به فرض محال در بدترين شرايط بگويي آنها به كشور يا انقلاب خيانت كردند بدليل مثلا جاسوسي اما نمي توانم بپذيرم كه تو با همسرت در يك خانه تيمي با آنهمه مسائل غير اخلاقي چگونه آنهمه مدت سر كرده بوديد. چه اجباري داشتيد. بعلاوه، آنچه كه تو بازگو مي كني و بسيار هم مصري كه من بپذيرم تهمت هاي ناروايي است كه در باره فعالين سياسي قبلا هم زده مي شد. هر كدام از ما حداقل يكسال از نزديك با يك گروه سياسي آشنا بوديم از كسي هرگز چنين مواردي نديده ام و علاقه اي هم به شنيدن چنين حرفهايي ندارم. اما او عقب نشيني نكرد و همچنان بر اين كار خود پافشاري مي كرد. به يكي دو نفر از دوستانم سپرده بودم اگر او را در كنار من ديدند كه بي ترديد در حال طرح خزعبلات تهوع آور است مرا به بهانه اي صدا كنند. هر بار به طور مقطعي گريزي مي يافتم اما او دست بردار نبود. تا اينكه يك روز صريحا به او گفتم آيا اين جزو مقررات زندان است كه مرا ملزم به نشستن و گوش دادن به چنين حرفهايي مي كند؟ گفت نه جزو مقررات نيست. گفتم پس هرگز نمي خواهم بيايي و بامن از اين موارد حرفي بزني. خنده اي سبكسرانه كرد كه نشان از فقدان شان انساني او داشت. سخيف اما بي تفاوت از من دور شد و در حاليكه ظاهرا هميشه آستينش براي گرفتن وضو بالا بود گفت به هر حال من مي خواستم وظيفه ام را انجام داده باشم. هر كدام از ما بايد براي جبران جنايتهايي كه كرديم مراحل توبه را طي كنيم. چه بخواهيم! چه نخواهيم! و يكي از آنها اعتراف و استغفار از گذشته و گناهانمان است. او البته ديگر هرگز براي طي مراحل توبه اش مزاحم من نشد. اما در بازجويي، ناصريان با فرود آوردن ضرباتي چند از كابل آن بيت حافظ را با لحن مسخره اي قرائت مي كرد. بسادگي مي شد پي برد كه اين عكس العمل از كجا ناشي مي شود. به هر حال هم اتاقي ام ناچار شد جلد دفترشعرش را عوض كند. اما دوستان و هم بنديهايم كه مي دانستند اشعاري را از بردارم از من خواستند اشعاري مانند "خانه دوست كجاست" و چندتايي ديگر را برايشان قرائت كرده و آنها در دفتر شعرهايشان بنويسند يا خود آن اشعار را در دفترهايشان البته با رعايت مسائل امنيتي بنويسم. اين خود يك نمود بارز و خوب ديگري بود كه زندانيان به بهانه ي برنامه اجباري آموزشي مداربسته از داشتن دفتر به نفع آنچه خود مي خواستند بهره مي جستند و البته قابل ذكر است اين كار با توجه به شرايط زندان در آن مقطع زماني شهامت خاصي مي طلبيد. شايد فرداي آن روز بود كه من نيز به اجبار بايد به هنگام پخش برنامه ي آموزشي در اتاق حضور داشته و وانمود مي كردم كه به آن گوش فرا مي دهم. برنامه ي آموزشي از تلويزيون مداربسته زندان شروع و در قسمتي از آن سرودي پخش و به همراه آن تصاويري از بهشتي و افرادي ديگر نشان داده شد كه در حزب جمهوري اسلامي به هلاكت رسيده بودند. سرود حاوي شعري از مولانا بود .... کجایید ای ز جان و جا رهیده/ کسی مر عقل را گوید کجایی/ کجایید ای در زندان شکسته/ بداده وامداران را رهایی/ کجایید ای در مخزن گشاده/ کجایید ای نوای بی نوایی/ در آن بحرید کاین عالم کف اوست/ زمانی بیش دارید آشنایی/ کف دریاست صورتهای عالم/ ز کف بگذر اگر اهل صفایی/ دلم کف کرد کاین نقش سخن شد/ بهل نقش و به دل رو گر ز مایی/ برآ ای شمس تبریزی ز مشرق/ که اصل اصل اصل هر ضیایی فلسفه ي مولوي و توصيفات او در اين ابيات و مضامين آن كه اشاره به مسئوليت پذيري انسان در قبال خود، هستي و جامعه بشري است با نمايش آن تصاوير كه نمايندگان عناصري متحجر، ضد تكامل و هستي بودند، سازگاري و تطابقي نداشت كه هيچ بشدت در تناقض و تضاد بود. برايم كه الفتي با شعر داشتم آسان نبود. بغضم گرفته بود و بيصدا اشك از چشمهايم فروچكيد. بي اختيار به ياد اين بيت افتادم ملا و شيخ و واعظ و مفتي و محتسب/ چون نيك بنگري همه تزوير مي كنند در سطح اتاق جايگاه افراد نيز بنابر مواضع سياسي آنها شكل گرفته بود طرفداران توده اي و اكثريت تقريبا در يك گروه و با هم مي گذراندند. گروه ها و گرايشات چپ مترقي تقريبا يك قسمت و مجاهدين در قسمت عمده ي اتاق چرا كه تعداد زيادي را شامل مي شدند. البته اشاره ام صرفا بر واقعيات است وگرنه تعداد در به حق يا ناحق بودن، درستي يا نادرستي تفكر و مشي يك گروه اساسا نمي تواند موثر باشد. بعلاوه تعداد زياد افراد از يك گرايش نمي تواند موجبات تزايد مطالبات آنان را فراهم سازد. چرا كه مبارزه، مطالبه نيست بلكه مسئوليت است. چند تواب نيز در اتاق ما بودند. هر يك پراكنده. گويا در ميان توابين جناح هاي مختلفي وجود داشت كه هر يك آن ديگري را به عنوان تواب واقعي قبول نداشت. طيفي از توابين بودند كه گفته مي شد هسته ي اصلي اشان در اتاق يك آن بند بود و ديگر توابين را برسميت نشناخته و آنها را منافق و تواب تاكتيكي مي خواندند. يك روز جمعه در حاليكه نوبت سوزن به من رسيده بود يكي از توابين اتاق به كنار من آمد و نشست و از من خواست همچنان كه از ديگران خواسته منبعد او را فاطمه صدا بزنم. او در واقع مي خواست با تغيير اسم خود هر چه بيشتر نشان دهد كه ماهيت تفكرش نيز تغيير كرده و نام جديد نمادي از باور جديد اوست. با توجه به اينكه زير اعدام بود قطعا شرايط او را درك نمي كردم بنابراين در سكوت فقط سرم را تكان دادم اما هيچگاه او را بدان اسم خطاب نكردم. اما افراد قابل تحسين و مقاومي هم بودند مانند مهين حيدري از اعدام شدگان سال ۶۷ طرفدار مجاهدين خلق. عليرغم مشكلي كه در يكي از دستانش داشت بسيار فعال و شاد بود. هيچگاه يادم نمي رود اخبار شب هنگام كه از تلويزيون پخش مي شد اجباري بود و همه ي افراد بايد داخل اتاق بوده در سكوت به آن گوش مي دادند. مهين به همراه منيره عابديني و خواهرش، دو ديگر طرفدار مجاهدين كه آنها نيز در سال ۶۷ اعدام شدند به نوعي اعتراض خود را از اين اجبار با تكرار هر تپقي كه گوينده اخبار مي زد و طنزآلود كردن آ�� به لطايف الحيلي نشان مي دادند. يك شب وقتي اخبار شروع شد ناگزير وارد اتاق شدم مهين و عابديني هاي خواهر تقريبا كنار هم وسط اتاق رو به تلويزيون نشسته بودند. كنار مهين نشستم و تعارفاتي معمول بين ما رد و بدل شد مهين با من به عمد بلند صحبت مي كرد. او در واقع سعي داشت از هر فرصتي اعتراض خود را از اجباري بودن اخبار نشان دهد. تواب اتاق تذكر داد. اما آنها آن شب نيز همچنان به طنز تپق زدن گوينده ادامه دادند. نيز از ياد نمي برم يك روز سرد پاييزي را كه هنوز و همچنان به بازجويي مي رفتم و بسيار هم بيمار بودم. وقتي مرا براي بازجويي صدا زدند در حاليكه داشتم از بند خارج مي شدم مهين حيدري بسرعت خود را با ژاكتي گرم به من رساند و آن را با مهرباني و اصرار به من پوشاند چرا كه هنوز نه اجازه ملاقات داشتم و نه دريافت وسايل. افراد با گرايشات چپ كه همچنان بر سرمواضع خود بودند هر چند كه ظاهرا نماز مي خواندند اما به نوعي به زعم توابين كافر محسوب مي شدند. اما نه مانند طرفداران گروه هاي چپ در اتاق چهار كه حاضر به خواندن نماز نيز نشده و مقاوم و استوار آشكارا بر سر مواضع خود بودند و علاوه بر كافر، به زعم تعابير جمهوري اسلامي نجس نيز محسوب مي شدند. گروهي هم از گرايشات گذشته خود بريده و نه به جمهوري اسلامي به عنوان تواب رو كرده بودند و نه به هيچيك از گروههاي سياسي ديگر. اما همچنان شرافت انساني خود را بعنوان عناصري مستقل در همه ي زوايا و بطور اخص در روابط انساني في مابين درون بند حفظ كرده بودند. برخي نيز از گرايشات گذشته خود رويكردي به گرايشات جديد داشتند. زندانيان در بند 4 به طور عمده شامل دستگيري هاي سال ۶۰ و اكثر آنها دچار سو تغذيه، بيماريهاي كليوي به دليل ضربات كابل زيرپا، بيماريهاي پوستي و عوارض روحي ناشي از دشواريهاي غيرقابل توصيف آن شرايط سخت بودند. يكي از هم اتاقي هايم تعادل روحي خود را از دست داده و گاه بشدت دچار تشنج مي شد و فرياد مي كشيد كه فقط با تزريق دارو آرام مي گرفت. او گرايش چپ داشت و همچنان بر سر مواضع خود بود. دختري ساكت، محجوب و دوست داشتني. هم بنديهاي من از وقايع تلخ و دردآوري از ايام سال ۶۰ برايم تعريف مي كردند . از اعدام هاي شبانه. وقتي يك روز با يكي از هم بنديهايم كه طرفدار مجاهدين خلق بود به هواخوري مي رفتيم يك لحظه پشت در هواخوري ايستاد. چهره اي زيبا، نگاهي غمناك و روحي بزرگ داشت. او گفت چه شبها كه پشت اين در با صداي هر تير خلاص تعداد اعدام شدگان را شماره مي كرديم و تاصبح اشك مي ريختيم. بهترين دوستان و عزيزانمان را از كنارمان بردند و كشتند. وقتي سراغ افرادي را مي گرفتم كه از سالهاي ۵۹ و ۶۰ آنها را مي شناختم اغلب با پاسخ "اعدام شد" مواجه مي شدم. اغلب كساني كه با آنها در آن سالها آشنا بودم، حداقل يك نفر تا چند نفر از يك خانواده اعدام شده بودند. به خاطر وجود توابين كه آنتن هاي زندانبانان محسوب مي شدند و به علت تراكم جمعيت در اتاق، گفتگوهايي كه ضروري بود در خلوت و خفا صورت بگيرد در راهرو يا هواخوري رد و بدل مي گشت. هاله يكي از هم اتاقي هايم كه از سال ۶۰ دستگير شده و در اوين محكوميت خود را طي مي كرد اولين كسي بود كه بي پروا مرا در هواخوري صدا زد و از اخبار بيرون از زندان سوال كرد. از آخرين تحليل گروهها و ديگر وقايع مي پرسيد. در آن مقطع البته تحليل آن بود كه بزودي رژيم سقوط خواهد كرد. اين باور به حدي جدي گرفته شده بود كه برايم تعريف كردند به دفعات زندانيان با مانتو و روسري و كاملا آماده خوابيده بودند تا اگر براي نجات و رهايي آنها آمدند تاخيري صورت نگيرد. اتاق ۴ شامل عناصر مبارز با گرايشات چپ مي شد كه نماز نمي خواندند و زنان سالمند پيرو مذهب بهائيت نيز در آن اتاق بسر مي بردند. بزعم زندانبانان؛ افراد اتاق ۴ براساس شرع اسلام كافر و نجس محسوب مي شدند. اينكه رژيم طرفداران گروههاي چپ را معاند و كافر و غيره بنامد و به بند كشد، چندان عجيب نبود اما پيروان مذهب بهائيت آنجا چه مي كردند. انواع تبعيض هاي قومي و مذهبي و از جمله بهاییستیزی سابقهای به اندازه ي عمر حاكميت جمهوري اسلامي داشت. در احكام و فتواهاي صادره از سوي آخوندها يا به اصطلاح فقها اختلافات كم و بيشي بود، اما در زندان اعلام شده بود كه بهاييان فاقد طهارت ذاتي هستند و بنابر اين از تماس با دست و بدن مرطوب آنان بايد اهتراز كرد. توابين استناد به استفتائات خميني مي كردند كه بر مبناي آن غیر مسلمان از هر دین و مذهبی كه باشد، محكوم به نجاست است. (استفتائات خمینی جلد یک، ص۱۰۲، س۲۶۷). در قانون اساسي نيز ذكري از مذهب يا آيين بهايي نشده و نظام آن را برسميت نمي شناسد. هر چند در حاكميت جهل و جنون جمهوري اسلامي هيچيك از مذاهب، قوميت ها، آيين ها و پيروان عقايد حتي مسلمانان نه تنها از حقوق اوليه انساني خود بي نصيب هستند، بلكه مورد تعدي و آزار قرار گرفته، دستگير و شكنجه و حتي اعدام مي شوند. در آن مقطع شايد بهاييان بيش از هر گروه مذهبي ديگر تحت سركوب قرار گرفتند كه بي گمان انگيزه هاي ايدئولوژيك هم داشته و دارد. چرا كه حاكميت، جنايات خود را به اعتبار ارتباط سردمداران با امام غايب و الهام و وحي از او توجيه مي نمايند. شستن لباس در بند چهار بالا كه همچون بند پايين برخوردار از هواخوري بجز در صبح روز جمعه نبود مشكلات بغرنجي را بوجود مي آورد. گيرم كه مي توانستي لباس را بشويي. محلي براي خشك كردن آنها وجود نداشت. بنابراين بيماريهاي پوستي بسيار شايع بود. اما لباس هاي زير رابه نوبت روي طناب هايي كه پشت پنجره بسته بوديم خشك مي كرديم كه مشكلات خاص خود را داشت. بايد پا را روي ميله هاي محافظ شوفاژ گذاشته و از آن بالا مي رفتيم و پشت پنجره سوم آنها را روي طناب، جدا از لباسهاي افراد مبتلا به قارج قرار مي داديم. كمبود جا براي خشك كردن لباسهاي زير در پشت پنجره هميشه محسوس و ريسك ابتلا به قارج بسيار بالا بود. حمام بند شامل چهار كابين دوش و يك ظرفشويي بود. يك روز كه براي شستن ظرف يا لباسي به حمام رفته بودم دو نفر از زنان سالمند بهايي بسختي تلاش داشتند يك پتو را آب بكشند. آنها بسيار رعايت ديگران را مي كردند كه قطرات آب به كسي پاشيده نشود. چرا كه اگر تواب بود آن را نجس تلقي كرده و مشكلاتي به همراه داشت. در كمك به آنها ترديد نداشتم اما كمي نگران بودم كه در حين كمك به آنها توابي داخل شود. به طرف يكي از آنها كه مسن تر بود رفتم و يك طرف پتو را گرفتم و به آنها گفتم دونفري طرف ديگر را نگهدارند كه بتوان بخوبي پتو را آب كشيد. ابتدا آنها با تعجب به من خيره شده بودند اما لحظه اي بعد به كمك يكديگر پتو را آب كشيده و آن را روي در يكي از كابين ها آويزان كرديم. هر دو تشكر كردند و من در حاليكه به عمد براي نشان دادن مخالفتم با اين فتواي غيرانساني دست خود را با لباسم خشك مي كردم از آنجا خارج شدم. اما بايد اعتراف كنم متاسفانه اگر توابي در آنجا بود چنين نمي كردم و از اينكه من نيز ناگزير به انتخاب دو گونه ي متفاوت از طرز زندگي در زندان شده بودم روزهاي اول با خود از نظر ذهني درگيري هاي زيادي داشتم. Read the full article
0 notes