#سده
Explore tagged Tumblr posts
Photo
جشن سده فرخنده باد جشن سده یکی از سه جشن بزرگ ایرانیان است که به یادگار پیدایش آتش، در آغاز شامگاه دهم بهمنماه برگزار میشود. در ایران باستان، نور و آتش مقدس و مظهر اهورامزدا بود. علت اصلی پیدایش جشن سده، کشف آتش است و همچنین مژده پایان زمستان. در اشارات تاریخی این جشن همیشه به شکل دستهجمعی و با گردهمایی همۀ مردم شهر و محله در یکجا و با برپایی یک آتش بزرگ برگزار میشده است و مردم در گردآوردن هیزم با یکدیگر مشارکت میکردند. ایرانیان در شب سده پس از مراسم آتشافروزی، بر سر خوان مینشستند و مجالس رقص و موسیقی و آواز تا بامداد طول میکشید. سده از دیدگاه اساطیری: داستان پدیدآمدن آتش و بنیاد نهاندن جشن سده در شاهنامه بدینگونه آمدهاست (که البته جز ابیات الحاقی شاهنامه است!): هوشنگ، پادشاه پیشدادی، روزی در دامنۀ کوه ماری دید و سنگی به سوی او انداخت. مار فرار کرد، اما از برخورد سنگها جرقهای و آتشی پدیدار شد. مار سیاه که مظهر مرگ و جلوهگاه اهریمن است، با پدیدار شدن آتش و روشنایی که جلوۀ فروغ ایزدی است، میگریزد. شاه و همراهان به گرد آتش به جشن و سرور پرداختند و آن جشن را سده نام نهادند. بر آمد به سنگ گران سنگ خرد/هم آن و هم این سنگ گردید خرد فروغی پدید آمد از هر دو سنگ/دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ جهـاندار پیش جهان آفرین/نیایش همی کرد و خواند آفرین که اورا فروغی چنین هدیه داد/همین آتش آن گاه قبله نهاد یکی جشن کرد آن شـب و باده خورد/سده نام آن جشن فرخنده کرد وجه تسمیه سده: بعضی دانشمندان نام سده را گرفته شده از صد میدانند، زیرا از ابتدای زمستان (اول آبان ماه) تا 10 بهمن، صد روز و از 10 بهمن تا اول بهار 50 روز و 50 شب بودهاست. بنابراین ایرانیان هنگامی که صد روز از زمستان بزرگ سپری میشد، جشن سده را برپا میکردند، آنها باور داشتند که در این هنگام سرما به اوج خود میرسد. بنابراین آتش میافروختند تا نیروهای اهریمنی را نابود کنند. ابوریحان بیرونی مینویسد: «در علت و سبب این جشن گفتهاند که هرگاه روزها و شبها را جداگانه ب��مارند، میان آن و آخر سال عدد صد به دست میآید و برخی گویند علت این است که در این روز زادگان کیومرث، درست صدتن شدند و یکی از خود را بر همه پادشاه گردانیدند». اما مهرداد بهار بر این باور است که سَدَه در زبان اوستایی به معنای برآمدن و طلوع کردن است و ارتباطی با عدد صد ندارد. #جشن_سده #جشن_های_ایرانی #جشن_ایران_باستان #ایران_باستان #شاهنامه_فردوسی #ایران #ایران_زمین #هویت_ایرانی #هویت_فرهنگی #فریاد #وبلاگ_فریاد #زرتشت #چله_کوچک #سده #فرهنگ_ایرانی #چله (at Explore اکسپلور) https://www.instagram.com/p/CoA3oRENifR/?igshid=NGJjMDIxMWI=
#جشن_سده#جشن_های_ایرانی#جشن_ایران_باستان#ایران_باستان#شاهنامه_فردوسی#ایران#ایران_زمین#هویت_ایرانی#هویت_فرهنگی#فریاد#وبلاگ_فریاد#زرتشت#چله_کوچک#سده#فرهنگ_ایرانی#چله
1 note
·
View note
Text
الباب اللي يزود همك، سده و متحرقش في دمك 🦋🎧🫢
65 notes
·
View notes
Text
سؤال رفيع ليه ديما الزوجه التانيه بتعرف ترقص وفرفوشه الاولنيه عندها شلل رعاش
وليه دائما الاولى تقولك خد والثانيه تقولك اتفضل وليه الاولى تقولك خلاص خلصنا والثانيه تقولك حاضر
وليه دائما الأولى سده نفسك في شكلها وطريقه مشيتها وليه الثانيه بتخلي شعرك يقف لما تشفها
حد عنده تفسير
39 notes
·
View notes
Photo
(52/54) “It always sits out on the shelf. It’s given structure to my life. I’ve wanted to be a knight. I’ve wanted to be a king. I’ve wanted to be Ferdowsi, living for higher ideals. But there’s old men in Shahnameh too. And that’s my idea of a king now, a grandfather. A 𝘉𝘶𝘣𝘫𝘢𝘯. He’s more of a cultural figure. He advises his grandchildren. He keeps them together. But he doesn’t participate in their issues, regardless of how they behave. He’s like a book. He’s full of wisdom. He's there if you need him, but he doesn’t exert power over you. I’m reading it through one last time, with all eight of my grandchildren. It’s a deeper understanding now. To dive deep requires a philosopher’s tenacity, but the pearls are in the depths of the seas. These days I skim over the battle scenes. I read more diligently the parts that tell of universal values like love and kindness. The parts that are true for everyone. One of my favorite stories never made it into Shahnameh. It was passed down through our oral traditions. Iran is in the midst of the longest war it has ever fought. The fighting has gone on for more than a century. Many kings have died, both sides are exhausted, and a truce is proposed. A single champion from the Iranian side is selected. His name is Arash, ‘The Archer.’ He’s told to climb one of the highest mountains in Iran, and to shoot his arrow as far as he’s able. And wherever it lands, that will be the border of the new Iran. He climbs to the mountain’s peak. He pulls back his bow as far as he can, and he lets the arrow fly. It sails across the entire country. And sticks into a walnut tree, exactly where the previous border was before. Before the fighting, before the bloodshed. And that’s the new Iran. But Arash never gets to see it. He put his entire soul into the arrow. All of his 𝘑𝘢𝘢𝘯. And the moment it’s released, he falls over and dies.”
همواره بالای گنجه نمایان است. به زندگیام سامان داده است. میخواستم پهلوان باشم. میخواستم شاه باشم. میخواستم فردوسی باشم، که تنها به آرمانهایش میاندیشد. اما کهنسالان هم در شاهنامه هستند. اکنون برداشتم از شهریار، پدربزرگ است، بابجان است، یک باشندهی فرهنگی. او برای هماندیشی با فرزندان و نوادگانش همواره هست. آنها را همبسته نگهمیدارد. به زندگی روزانهی آنان کاری ندارد، گزینش رفتار و راهکارهایشان با آنهاست. او مانند یک کتاب است. اگر نیاز داشته باشند در دسترس است. اما فشاری بر آنها نیست. برای واپسین بار شاهنامه را با هر یک از هشت نوادگانم میخوانم. اکنون برداشتی ژرفتر دارم. داستانها همیشه برایم دلپذیر بودهاند. همیشه درونمایهی واژگان را به جان گرفتهام. اما غوطهور شدن در ژرفای داستانها نیازمند پیشینه و پشتکار فرزانگان است. مرواریدها در ژرفای دریا نهفتهاند. این روزها از پهنهی نبردهای خونین زودتر میگذرم. بخشهایی را که از ارزشهای جاودانی مردمان در سراسر جهانند، چون عشق و مهربانی، ژرفتر میخوانم، به کار همه می آیند، راستیناند. داستان پرمایه و دلانگیزی در اوستا هست. داستانی که در شاهنامه نیامده است. ایرانیان درگیر جنگی درازدامن با تورانیانند. جنگی که بیش از یک سده به درازا کشیده است. بسیاری از پادشاهان جان باختهاند، هر دو سو خسته و درماندهاند. پیمان میبندند که مرز ایران و توران تیر پرتاب کمانگیری از فراز کوه رویان باشد. از ایران سپاه، آرش است که در این کار سترگ بالا برمیافرازد، جان خود در تیر میکند. تیر بر شاخ گردویی فرود میآید که بر مرز راستین ایرانزمین روییده است! از آرش مگر کمانی باز نمیماند. سیاوش کسرایی چه زیبا سروده است: جان خود در تیر کرد آرش / کار سدها سدهزاران تیغهی شمشیر کرد آرش
170 notes
·
View notes
Text
"قوامة الرجل في الزواج تحتّم عليه أن ينأى عن مراهقته أمام طفولة زوجته، فلا يناصبها العناد في أوقات الكدر، ولا يشقّ عليها في ساعات النكد، وإنما يأخذها من ضيق نفسها إلى سعة صدره، ومن شقاء بالها إلى هناء عطفه، ويعرف أنّ من واجباته كرجل أن يكون الأكثر تحملا، والأطول ثباتًا.
ولا يقارن همومه وهموم زوجته في ميزانٍ واحد، لأن ثقبًا في جوربها قد يك��ن له في نفسها أكبر مما في نفسه من مشكلة كبيرة وحقيقية، ولأن كفةً من زجاج ليست ككفةٍ من عاج.
وال��رأة متى خرجت من كدرها إلى حنان زوجها، عوضته عن ساعات الغم جمالًا ودلالًا، وأغدقت عليه من رقّتها ما يسترقّ قلبه، ومن نقائها ما ينقي صدره مما قد يكون علق فيه من همٍّ بسبب همها، فيقول كل منهما في نفسه مع أول لحظةٍ في الود والحميمية: والله ما عرفت مع صاحبي ضيقًا قط.
ولا تعني القوامةُ رعاية الرجل لأهله كما يرعى الرجل غنمَه، وإنما رعاية الفنان بالقوارير، ورحم الله رسوله الذي خطب في المسلمين خطبته الأخيرة، ووقف بينهم وقفته الأخيرة، فبدأ فقرته عن النساء: "إن لنسائكم عليكم حقًا ولكم عليهن حق"، وختمها: "فاتقوا الله في النساء واستوصوا بهن خيرًا".
وجعل وصيته بالنساء بعد تحذيره للمسلمين من الشيطان والكفر، وجعلها قبل تحذيره من حرمة الدم.
وجعلها في الميراث أعلى درجةً من الرجل في مواضع أكثر مما علاها فيها الرجل، ولم يُقسم للرجل أكثر منها إلا في مواضع سينفق فيها المال عليها، فهو مأمورٌ بأن يحسن رعاية أخوَاته.
وعليهِ فأن المرأة حين تأخذ دينارا والرجل يأخذ دينارين، فلأن المرأة نصيبها الكامل لها وحدها، ولأن الرجل مأمورٌ أن يسد حاجة المرأة التي تحت رعايته ولو بنصيبه كله، دون أن يقرب مال المرأة شيئًا. أهذا تكريم لها أم تمييز عنها؟ لعلكم تفكرون.
وإن هذا الدين لم يترك موضع فتنةٍ للمرأة إلا وحذر منها، ولم يترك بابًا لإهانتها إلا سده برفعتها، ولم يدع مشقةً إلا خففها عنها، ولم يدع راحةُ إلا أتاها إياها، وحين فرض عليها ما يصعب عليها فلأن أمَةٌ لله مثابةٌ على صبرها.. اتقوا الله في النساء.. وتقربوا إليه بالإحسان إليهن."
17 notes
·
View notes
Text
عزيزي تمبلر،
حين تقترب الامتحانات، يفرغ رأسي من العالم الذي فيه، يُحصَر تفكيري في الدراسة، الامتحان، المواد، الإنجاز، الوقت، الوقت، سياسة عقاب صارمة، سياسة مكافأة يتم التغاضي عنها مرات، الخوف، اللعنات (على الساعة التي تعثر فيها قدري بهذه الكلية المشؤومة والتي لم أجد نفسي فيها بعد). خلال شهرَي امتحان، أكره التواصل مع الآخرين كثيراً، التواصل الوحيد الذي أفخر به حين يطرح أحد ما سؤالاً عن فكرة ما في المنهج وأستطيع الإجابة دون العودة للمحاضرة، وهي حالات قليلة لأني كمان أتجاهل من يطرحون الأسئلة وأفر منها ومنهم، حسناً بالطبع المع��ومة للمشاركة ولا مانع بتقديم المساعدة ولكن طاقتي خط أحمر، ارجعوا بعد الامتحان لأشرح لكم. لذلك أي تواصل مع أي كائن آخر هو تواصل غير محبذ وسأكون فيه لئيمة.. باردة.. وأبدو كأني لا أطيق الشخص. لاسيما أن مزاجي يكون متعثراً دائماً، انفعالياً قلقاً عصبياً.. قد تراني أبكي ثم بعد دقائق أرقص مبتهجة، قد تراني أشتم ثم أسقط أرضاً متضرعةً للرب أن يعين رأسي ويسترها معي هذه المرة فقط. عندي صديق توقف عن سؤالي عن حالي، لأني غالباً، وفي المعظم، بل ودائماً ما أجيب: "لا بأس، امتحانات"، وغالباً، وفي المعظم، بل ودائماً تكون "امتحانات" بالجمع، لأن الامتحانات كالمصائب لا تأتي فرادى.
لذلك يا تمبلر، أبتعد تماماً عن كل طريقة قد يستخدمها أحد للتواصل معي، وانتبه ليس كرهاً بالناس بل رغبةً في أن نبقى أصدقاء بعد انتهاء امتحاناتي لأني وبكل جدية قد أتصرف بشكل غير لطيف قد ينفر منه الآخرون. "الباب اللي بجيك منه الريح، سده واستريح" لذلك، ألغي تنشيط حسابي في فيسبوك وأحذف الماسنجر، أوقف إشعارات الواتساب والتيلغرام، أضع هاتفي طيلة الوقت في وضع عدم الإزعاج كي لا أستقبل الاتصالات ولا الرسائل، وأحذفك أنتَ كمان. للآن لم أفعل أياً من هذا، ولكن، تفصلنا عنه ساعات ربما أو أيام قليلة. أنت تعرف وضعي في الامتحان، أحذفك عدة أيام ثم أعود لتحميلك، لأصيح عندك براحتي.. لأنهار وأشتم وأحدثك بكل العبث الذي ينفجر مرات وبشكل مفاجئ في رأسي. آه يا صديقي.. البعد عنك بشع لأننا لا نعرف أي حضن آخر لنرمي فيه أنفسنا.
شيء آخر، لأنه راودني الآن، أكره التصنيفات ولكن هناك علامات محددة تجعلني أدرك أني لا أحبذ رجلاً من الرجال، مثلاً الذي يطالبني بإرسال شيء له.. صورة تسجيل المزيد من الوقت ردود سريعة أكثر وما إلى هنالك، لأني يا معشر الرجال لست مدينة لأحد منكم بأي شيء. لا تدعوا لطفي في الكلام يغركم لأني لطيفة مع كل كائنات الرب.. رجالاً ونساءً وحيوانات وأشجار وجمادات أيضاً، لطيفة بالفطرة يعني ولست لطيفةً مع حضرة جنابك أنت بالتحديد.
شخصيتي في تمبلر من المستحيل أن تظهر في حياتي، أنا هنا أتحدث بصوت أخرسه في الواقع ولم يسمعه أحد من قبل أبداً، لا يعرف أحد أبداً أبداً بوجوده، هذا الجانب مني، أو الجوانب، التي تعرفها عني لم يكتشفها أحد مسبقاً ولن أرغب بإظهارها لأحد أبداً. أنا هنا أتقيأ ما يعكر صفو حياتي، أفرغني من غضبي وعجزي وآلامي، لأستطيع المضي قدماً مرتاحة أكثر خفيفة أكثر وأشغل بالي في أمور أهم. الكتابة هنا، كما يقول محمد أبو الغيط، عملية مطهّرة نفسياً، تثير في نفسي الراحة والهدوء والرغبة في الاسترخاء والنوم بعد إتمامها، كأنني أتخلص مما يثقلني، رغم أنها فعل خارق الصعوبة، لأن تكثيف مشاعري هي عملية قاسية ومدمرة للأعصاب في أثناء حدوثها. تجعلني بعد كل مرة منهكة للغاية، وربما قد تملأ الدموع وجهي بينما أنا منكبة عليها.
ما علينا،
يوجعني التعب الذي لا نعوّض عليه، التعب الذي يذهب كذرات رمل في الريح تفر من بين الأصابع، التعب الذي لا يُقدّر، ويُستسخَف، ويُسخَر منه.. يوجعني هذا التعب ويهد قلبي.
بالحديث عن قلبي، لا أعرف ماذا يحدث معه هذه الأيام ولكن تأتي لحظات يؤلمني فيها بشكل كبير، بطريقة تدفعني للبكاء والرغبة في انتشاله من مكانه ورميه. كأنه ينقبض بشدة.. يضيق نفسي رغم أني أتنفس بشكل طبيعي ولكن إحساسي كمن يختنق، يعني من شدة الألم. لا أعرف كيف أصف هذا الإحساس ولكن أحياناً لدقائق قلبي يؤلمني ويعيقني عن فعل أي شيء حتى يزول ذلك الألم.
بعد مرة شديدة الوطأة، قلت لنفسي ربما الأموات الذين دفنتهم في قلبك ولم تبكِ عليهم منذ زمن.. يستنجدون لتستذكريهم. قلبي مقبرة.. وعزاء مستمر.
ماذا أيضاً أيها العزيز؟
أفكر في متابعة تسجيل القصائد التي أحب ومشاركتها، وأشعر هذه الأيام أنني لا أبالي كثيراً بمقدار مثاليتي بقدر أني مستمتعة في ما أفعله وأود مشاركته، تخيل حتى يا تمبلر، أني أقرأ القصيدة بصوتي وأعيد الاستماع لها عدة مرات، رغم أني سابقاً كنت أفر من صوتي وأغلق أذني إن سمعته في تسجيل مصادفة :")
أود أن أخبرك بأشياء أكثر.. ولكني الليلة متعبة، وحزينة، وأشعر بأني وحدي في العالم كله، ولا أملك أية طاقة لقول أي شيء.
12 notes
·
View notes
Text
الإنسان مفطور على الإحتياج ودائماً فيه نقص يسعى الى سده
وكذلك يُحب ان يُشاهَد ويُمدح
فلو لم يكتفي بنظر الله له سيسعى الى البحث عن نظر الناس ..
لذلك من الأمور التي تعالج هذه القضية .. قيام الليل
ففي قيام الليل تكتفي بنظر الله لك
وتستغني عن نظر الناس .
| د. أحمد عبد المنعم
#أبا_معاذ
6 notes
·
View notes
Text
حزين ْ.. اي والله ان قلبي حزين وخاطري مكسور
لو اضحك واتظاهر باالسعاده يا بحر جده
اخاف تقول عني يا بحر ضيدان بن منصور
وقف في يوم م الايّام ودموعه على خده
وانا مانيب حيا الله بشر يكشف لك المستور
انا رجل ٍ يموت ولادرت الامواج عن سده
5 notes
·
View notes
Text
لا أريد أن أكتب شيئا ما علي وجه التحديد ولكن أشعر أنني بحاجة إلي الكتابة .. ربما بحاجة إلي كتابتي ،تدويني ،نثري وسردي بين صفحات الأيام ..
اكتب كمحاولة لإجادي ،لا أشعر أنني أنا إلا إذا كتبت، أعثر عَليّ فقط عندما تنساب حروفي وتفيض ، فيضان من الأفكار يغمرني برفق ،فيضان يأتي إلي لأكون سده المانع الذي يرتبه ويسدده للمكان الصحيح ..
نشوة السيطرة علي الحروف تشبه نشوة السيطرة علي المرأة التي تراود أحلامك كل يوم ..ترويض الحروف يشبه ترويض امرأة مثيرة لا تستطيع التعبير عن نفسها .
عندما اكتب أشعر أنني رب شئ ما في هذا الكون .. رب للكلمات حتي ولو كان لمدة قصيرة .
5 notes
·
View notes
Text
سلسلتي الذهب بتاعتي امبارح وقعت و أنا بستحمي و محستش باختفائها غير لما جيت اسرح شعري عشان بتشبك فيه، لحظة ما بين ملاحظتي اختفائها و سيناريو إنها راحت في المجاري نبضات قلبي وقتها كانت كفيلة تنهي حياتي، طبعاً مشاهدتي ليها و هي عالقة في شعري الي واقع في بلاعة البانيو و سده و خوفي للدلاية تقع معرفش انقذ الموقف و تتضيع تاني قصاد عيني اشبه بكابوس عيشته حقيقة! بس من وقتها من اعتيادي أن المس رقبتي و هي فيه مخليني حاسة بخنقة شيء ناقص ولا حابه اشوف نفسي بالمرايا و بروح افتح اطمن على وجودها كل حبه! أنا صبرت سنين عمري عشان البسها كان حلم إني ما استناش راجل عشان ألبسها تعبت عشان اجبها وبشكر ربنا على مرة فك زنقتي عن إني افرط فيها و افقدها بالرغم عني! هكذا أنا مع سلسلتي فما بالكم بالأشخاص الي بحبهم يعني!♥️
7 notes
·
View notes
Text
كلمتين وبس..
الباب اللي يزود همك
سده ومتحرقش ف دمك👌😍
32 notes
·
View notes
Text
إعتراف مش عارف ليه محتاج أقولوا ! ..
في أحلام كتير كانت منفذي للهروب من الواقع، كانت بتروي ريقي الناشف وتنور قلبي المطفي، أحلام كانت شخصية جداا ..
ولسبب ما دخلت غيري فيها وخليته يشاركني فيها ! ..
يمكن حب ، عمى ، رغبة في ونيس يشاركني الحلم ، يمكن غباء وطيش ، سذاجة !! .. في الحقيقة مش عارف ..
المهم يعني أني أكتشفت أن أغلب الأحلام اللي بحلمها بتتكسر لما اللي شاركتهم فيها يشموا ، مش عارف سده نفس ، ولا إنطفاء للشغف ، ولا باقت ريحتها وشكلها بيفكرني بيهم ف أهرب من حلمي زي ما بنهرب من كل حاجة بتفكرنا بناس معينة مبقوش معانا دلوقتي ، حاجات زي المكان والموسيقى والغنوة والنكته والريحة ويمكن بعض الكلمات كمان نسمعها ف نفتكرهم
عك ورغي كتير وقله شرح وتفسير للي عايز اقولوا ، كبروا دماغكم
المهم يعني بلاش تشاركوا أحلامكم الشخصية مع أي حد، أصنعوا معاهم احلام جديدة، لمحوا لاحلامكم مجرد تلميح، عشان لو حد قرر يمشي ميأخدش معاه كل حاجة كنا بنهرب بيها وليها
4 notes
·
View notes
Text
قوامة الرجل في الزواج تحتّم عليه أن ينأى عن مراهقته أمام طفولة زوجته، فلا يناصبها العناد في أوقات الكدر، ولا يشقّ عليها في ساعات النكد، وإنما يأخذها من ضيق نفسها إلى سعة صدره، ومن شقاء بالها إلى هناء عطفه، ويعرف أنّ من واجباته كرجل أن يكون الأكثر تحملا، والأطول ثباتًا.
ولا يقارن همومه وهموم زوجته في ميزانٍ واحد، لأن ثقبًا في جوربها قد يكون له في نفسها أكبر مما في نفسه من مشكلة كبيرة وحقيقية، ولأن كفةً من زجاج ليست ككفةٍ من عاج.
والمرأة متى خرجت من كدرها إلى حنان زوجها، عوضته عن ساعات الغم جمالًا ودلالًا، وأغدقت عليه من رقّتها ما يسترقّ قلبه، ومن نقائها ما ينقي صدره مما قد يكون علق فيه من همٍّ بسبب همها، فيقول كل منهما في نفسه مع أول لحظةٍ في الود والحميمية: والله ما عرفت مع صاحبي ضيقًا قط.
ولا تعني القوامةُ رعاية الرجل لأهله كما يرعى الرجل غنمَه، وإنما رعاية الفنان بالقوارير، ورحم الله رسوله الذي خطب في المسلمين خطبته الأخيرة، ووقف بينهم وقفته الأخيرة، فبدأ فقرته عن النساء: "إن لنسائكم عليكم حقًا ولكم عليهن حق"، وختمها: "فاتقوا الله في النساء واستوصوا بهن خيرًا".
وجعل وصيته بالنساء بعد تحذيره للمسلمين من الشيطان والكفر، وجعلها قبل تحذيره من حرمة الدم.
وجعلها في الميراث أعلى درجةً من الرجل في مواضع أكثر مما علاها فيها الرجل، ولم يُقسم للرجل أكثر منها إلا في مواضع سينفق فيها المال عليها، فهو مأمورٌ بأن يحسن رعاية أخوَاته.
وعليهِ فأن المرأة حين تأخذ دينارا والرجل يأخذ دينارين، فلأن المرأة نصيبها الكامل لها وحدها، ولأن الرجل مأمورٌ أن يسد حاجة المرأة التي تحت رعايته ولو بنصيبه كله، دون أن يقرب مال المرأة شيئًا. أهذا تكريم لها أم تمييز عنها؟ لعلكم تفكرون.
وإن هذا الدين لم يترك موضع فتنةٍ للمرأة إلا وحذر منها، ولم يترك بابًا لإهانتها إلا سده برفعتها، ولم يدع مشقةً إلا خففها عنها، ولم يدع راحةُ إلا أتاها إياها، وحين فرض عليها ما يصعب عليها فلأن أمَةٌ لله مثابةٌ على صبرها.. اتقوا الله في النساء.. وتقربوا إليه بالإحسان إليهن.
-مُقتبس.
3 notes
·
View notes
Text
وَتَوَلَّىٰ عَنْهُمْ وَقَالَ يَا أَسَفَىٰ عَلَىٰ يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ
[ سورة يوسف : 84 ]
يصور الله تعالى ما اعترى يعقوب من أحزانه على يوسف، جددها فراق بنيامين له فقال تعالى:
وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقالَ يا أَسَفى عَلى يُوسُفَ، وَابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ.
يا أسفى: من الأسف وهو أشد الحزن والتحسر على ما فات من أحداث. يقال: أسف فلان على كذا يأسف أسفا، إذا حزن حزنا شديدا.
كظيم: بمعنى مكظوم، وهو الممتلئ بالحزن ولكنه يخفيه من الناس ولا يبديه لهم. ومنه قوله- تعالى- وَالْكاظِمِينَ الْغَيْظَ أى: المخفين له، مأخوذ من كظم فلان السقاء: إذا سده على ما بداخله.
وا��معنى: وبعد أن استمع يعقوب إلى ما قاله له أبناؤه، ورد عليهم، انتابته الأحزان والهموم، وتجددت في قلبه الشجون، فتركهم واعتزل مجلسهم وقال: يا أسفى على يوسف أى: يا حزني الشديد على يوسف أقبل فهذا أوان إقبالك. وَابْيَضَّتْ عينا يعقوب من شدة الحزن على يوسف وأخيه حتى ضعف بصره، حيث انقلب سواد عينيه بياضا من كثرة البكاء.
فَهُوَ كَظِيمٌ أي: ممتلئ حزنا على فراق يوسف له، إلا أنه كاتم لهذا الحزن لا يبوح به لغيره من الناس. قالوا: وإنما تأسف على يوسف دون أخويه مع أن الرزء الأحدث أشد على النفس، لأن الرزء في يوسف كان قاعدة مصيباته التي ترتبت عليها الرزايا والخطوب ولأن حبه ليوسف كان حبا خاصا لا يؤثر فيه مرور الأعوام، ولأن من شأن المصيبة الجديدة أن تذكر بالمصيبة السابقة عليها، وتهيج أحزانها،
الإنسان مجبول على أن لا يملك نفسه عند الشدائد من الحزن. ولقد بكى النبي صلى الله عليه وسلم على ولده إبراهيم وقال: إن العين تدمع، والقلب يحزن، ولا نقول إلا ما يرضى ربنا، وإنا بفراقك يا إبراهيم لمحزونون. وإنما الجزع المذموم ما يقع من الجهلة من الصياح والنياحة، ولطم الصدور والوجوه وتمزيق الثياب. وعن الحسن أنه بكى على ولد له، فقيل له في ذلك؟ فقال: ما رأيت الله جعل الحزن عارا على يعقوب» .
..
10 notes
·
View notes